رفیق جورج بالاخره آزاد شد!Gorge2.jpeg

جورج ابراهیم عبدالله، مبارز لبنانی طرفدار فلسطین که در دهه ۱۹۸۰ به دلیل مشارکت در ترور دیپلمات‌های آمریکایی و اسرائیلی محکوم شده بود، پس از ۴۰ سال حبس از زندان لانمزان (فرانسه) آزاد شد. پرواز او به بیروت برای صبح روز جمعه، ۲۵ ژوئیه ۲۰۲۵ برنامه‌ریزی شده است.

او از بنیانگذاران "فراکسیون مسلح انقلابی لبنان" محسوب می‌شد که به "جبهه خلق برای آزادی فلسطین" جورج حبش نزدیک بود. 

آزادی وی پس از ۱۱ درخواست ناموفق، دست‌آخر محقق شد. این امر از جمله نتیجه حمایت و همبستگی مداومی بود که از طرف هواداران فلسطین و به‌خصوص کمیته آزاد‌سازی جورج انجام گرفت، آنها طی این همه سال، دست از مبارزه نکشیده و هر سال در برابر زندان دورافتاده‌ی او اجتماع و تظاهرات می‌کردند.

دستگاه قضایی فرانسه زیر فشار اسرائیل و آمریکا او را تروریست قلمداد می‌کند در حالی که حامیانش او را قدیمی‌ترین زندانی سیاسی اروپا می‌نامند. 

او صرفاً به خاطر عضویتش در گروهی که در میانه جنگ داخلی لبنان در سال‌های ۸۰ علیه دستگاه اطلاعاتی- نظامی اسرائیل و آمریکا دست به عملیات مسلحانه زده بود، دستگیر شده و بیش از ۴۰ سال در حبس به سر برد. او در سال ۱۹۸۲ به دلیل "مشارکت در ترور یک سرهنگ آمریکایی و یک دیپلمات اسرائیلی" محکوم شده بود. این ترورها در اوج درگیری‌های اسرائیل و سازمان آزادیبخش فلسطین در لبنان رخ داد. 

با توجه به اینکه او همواره بر بی‌گناهی خود در قتل آن دو افسر امنیتی، که اصلِ اتهام او را تشکیل می‌داد اصرار می‌ورزید، می‌بایست بیش از ۲۵ سال پیش به لحاظ قانونی آزاد می‌شد اما دو دولت اسرائیل و آمریکا هر بار ترفندی پیدا می‌کردند تا این آزادی را به تعویق بیاندازند.

آنها آزادی او را نمی‌پذیرفتند چون او علیرغم ۴۰ سال حبس، هرگز نپذیرفت مبارزه عادلانه جنبش فلسطین و در نتیجه ضرورت مبارزه مسلحانه‌ی آن دوره را زیر سوال بَرَد و همواره به آرمان فلسطین و دورنمای کمونیسم وفادار ماند.

او امروز در سن ۷۴ سالگی عازم محل تولد خود در کوبایات، لبنان می‌شود و مردم لبنان که هنوز زیر بمب‌های اسرائیلی هستند بازگشت این مبارز قدیمی را جشن خواهند گرفت.

آری رفیق جورج آزاد شد اما فلسطینی‌ها هنوز زیر ساطور جلاد قتل‌عام می‌شوند!

اندیشه و پیکار - ۲۵ ژوئیه ۲۰۲۵

سه بعدالتحریر
پنجم. اندر حکایت گربه‌ها و اهرام‌


بیایید به تصور جهان‌های موازی ادامه دهیم.Screenshot_20250724_031742_Samsung_Internet_1.jpg

ممکن است همین وضعیت برای هرم‌های اجتماعی هم رخ دهد. در یکی از جهان‌ها، قسمت بالای هرم توسط افرادی با پوست روشن اشغال شده و در قسمت پایین، افراد دارای پوست تیره قرار دارند. در جهان موازی دیگر، شرایط برعکس است: در قسمت بالا افراد با پوست تیره قرار دارند و در پایین افرادِ پوست روشن.
می‌توانید گزینه‌‌های دیگری را نیز به دلخواه خود امتحان کنید: بالا مردان، پایین زنان؛ کاشلان‌ها بالا [در زبان مایا به غیربومیان یا بومیانی که نژادشان با سفیدها مخلوط شده و اکثرا از پول و قدرت بسیاری برخوردارند گفته میشود. م ]، بومیان پایین؛ دگرجنس‌گرایان‌ بالا، افراد LGBTQI+ پایین؛ بالا ثروتمندان، پایین فقرا؛ مالکین بالا، ندارها پایین و بالعکس. به این ترتیب می‌توانید گزینه‌های مختلف تئوریک و پیشنهادهای سیاسی را بررسی کنید.
حال، اگر کسی از یکی از این جهان‌ها به جهان موازی دیگری (که بالعکس و تناقض‌آمیز است) نگاه کند، نتیجه می‌گیرد که در آن دنیا هرم معکوس شده است. در آن جهان دیگر، بومیان در بالا قرار دارند و کاشلان‌ها در پایین؛ زنان بر مردان حکومت می‌کنند؛ "لوبیاخورها" [کنایه نژادپرستانه به مهاجران آمریکای لاتین در ایالات متحده آمریکا. م] بر انگلیسی زبان‌های آمریکایی تبعیض روا می‌دارند؛ لاتینوها اروپایی‌ها را فتح و تحت سلطه قرار می‌دهند؛ افراد متعلق به گروه LGBTQI+، هتروسکسوال‌ها را مورد تمسخر و حمله قرار داده و حتی آنها را به قتل می‌رسانند؛ کارگران، کارفرمایان را استثمار می‌کنند؛ سیاستمداران به وعده‌هایشان عمل می‌کنند (باشه، قبول، ممکنه چنین دنیایی وجود نداشته باشد)؛ مجرمان محکوم می‌شوند و بی‌گناهان آزاد هستند و غیره.
برای بسیاری از نظریه‌ها یا "علوم اجتماعی"، هرم دنیای آنها "طبیعی" و "انسانی" است. "طبیعی است کسانی ثروت داشته باشند و کسانی نداشته باشند"؛ "طبیعی است آنها که می‌دانند فرمان دهند و نادان‌ها اطاعت کنند"؛ "طبیعی است ارتشی که تجهیزات بهتر دارد، ارتش ضعیف‌تر را شکست دهد"؛ "طبیعی است افراد زیبا فرمان برانند و زشت‌ها اطاعت کنند"؛ "طبیعی است مرد بر زن تسلط داشته باشد"؛ "طبیعی است هتروها به دگرباشان خشونت روا دارند"؛ "طبیعی است کاشلان‌ها دیگر نژادها را تبعیض کنند". البته می‌توانید مثال‌هایی بیاورید که این "طبیعی بودن" را نقض می‌کند، اما من در اینجا ساده‌سازی می‌کنم.
حول این "طبیعی بودن"، نه‌تنها یک نظام سیاسی شکل می‌گیرد، بلکه مجموعه‌ای از "شواهد" در تمام اجتماع پدیدار می‌شود: در خانواده، مدرسه، کار، ثروت، فقر، جرم، نابهنجاری، زبان، آداب و رسوم، ارتباط با دیگری و طبیعت… و فعالیت سیاسی.
به این ترتیب چیزی شبیه "الگوریتم" اجتماعی شکل می‌گیرد: مجموعه‌ای از باورها و معیارها برای خوب و بد، زیبا و زشت، مردانه و زنانه، و بسیار چیزهای دیگر. "شواهدی" که توسط رسانه‌ها و تعاملات اجتماعی در شبکه‌ها و فضاهای مطالعه، کار، حمل‌ونقل، سیاست، فعالیت، استراحت و سرگرمی تقویت می‌شود.
خلاصه، الگوریتمی برای زندگی، مرگ… و ناپدید شدن. زیرا سیستم، وضعیت وجودی جدیدی برای انسان‌ها خلق کرده است: زنده، مرده، و ناپدید‌شده قهری (نه زنده و نه مرده). به همین راحتی، بدون نیاز به شرودینگر و گربه‌اش [اشاره به نظریه ارائه شده توسط شرودینگر در فیزیک کوانتوم است که در آن احتمال مرده و زنده بودن یک گربه فرضی در آن واحد مطرح می‌شود. م]

*******

هرم معکوس اساس پیشنهادهای جبهه‌های پیشگام، تحولات، تکامل‌ها و انقلاب‌هاست. در هرم، افراد بالایی کم‌اند اما ثروت زیادی دارند، در حالی‌که پایینی‌ها فقیرند. پیشنهاد این است: هرم را "برعکس کنیم": کسانی که ثروت ندارند و در پایین هستند، به نوک هرم بیایند و ثروت‌مندان را به پایین برانند.
در نگاه اول، این "معکوس کردن" عالی به نظر می‌رسد. کسانی که همیشه پایین بوده‌اند، فرصت رسیدن به بالا را پیدا می‌کنند و کسانی که بالا هستند، باید شرایط پایین را تحمل کنند.
مشکل این است که چون پایینی‌ها زیادند، تصمیم‌گیری دشوار می‌شود، پس نمایندگی لازم است و به‌همین‌دلیل یک جبهه پیشگام یا حزب سیاسی شکل می‌گیرد. در عمل ممکن است هرم "معکوس نشود" بلکه تنها با نامی جدید بازتولید شود: بوروکراسی‌هایی که به احزاب سیاسی خوب، بد یا بدتر تبدیل شده‌اند.
علاوه‌بر‌این، قدرت‌های "جایگزین" (سرمایه بزرگ و جرایم سازمان‌یافته) موقعیت خود را حفظ می‌کنند و توافق‌ها و روابط خود را با بخش "جدید" بالایی هرم تجدید می‌کنند.
تمام جبهه‌های پیشگام سیاسی پیشنهاد مشترکی دارند: چون بالایی‌ها ثروت دارند و پایینی‌ها ندارند، پس باید هرم را معکوس کنیم.
برای چنین "معکوس‌شدن"ی — که در واقع جابه‌جایی اربابان است — لازم است هولوگرام "دولت ملی" ایجاد شود. اگر عدالت، امنیت، صداقت و توانایی موجود نباشد، به جایش یک تیم ملی ورزشی داریم که پیچیده در پرچم رسمی خود را به پرتگاه واقعیت می‌اندازد. اما تماشاگران دیگر کف نمی‌زنند یا سوت نمی‌کشند؛ حالا به جای آن میم اینترنتی می‌سازند.[تصویر یا ویدیویی همرا ه با یک پیام متنی کوتاه که بیشتر در شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌شود و اغلب لحنی طنزآلود دارد. م]
در این تلاش‌ها برای "دموکراتیزه کردن" وقاحت و ناتوانی، با پیشنهادهای سیاسی به ایجاد دشمنان مجازی روی می‌آورند: پوست تیره علیه پوست روشن، لیبرال علیه محافظه‌کار، میان‌دسته علیه بالا و پایین، پیرامون علیه مرکز، بومی علیه نژاد مختلط، زن علیه مرد، دگرباش علیه هترو، جوان علیه بزرگ‌سال، بزرگ‌سال علیه پیر، لاتینو علیه آنگلو، کشوری علیه کشور دیگر، اهالی هر نقطه‌ای از جهان علیه امریکایی‌ها — و بالعکس.

*******

زاپاتیسم برای سیستم، توانایی تخریب کافی قائل است، آنقدر که یک سیاره یعنی یک جهان را با جایگزینی یک سازمان اجتماعی با سازمان دیگر از بین ببرد. درواقع، سرمایه‌داری از یک انقلاب زاده شده است. این انقلاب‌ها نیستند که سیستم را نگران می‌کنند، بلکه تضمین این امر که انقلاب‌ها نیز همان منطق هرم را حفظ کنند: کسانی فرمان دهند و کسانی اطاعت کنند.
در مرحله کنونی، سیستم در حال اجرای یک تحول است. اما این به معنای نابودی آن نیست. بلکه یک بازچینش است، یعنی تطبیق با شرایط تازه‌ای که به "نظام جهانی" معروف است.
اینکه سرمایه‌داری تازه دارد به این درک می‌رسد که تخریبی که اعمال کرده غیرقابل بازگشت است، موضوع ما نیست... اما در برابر آن، راه‌های گوناگونی را آزموده و امتحان می‌کند. یکی از آنها، بازگشت به گذشته است.
منظورمان فقط فرآیند انباشت اولیه نیست که به لطف آن سیستم از طریق غارت و جنگ شکل می‌گیرد (چیزی که نظریه‌پردازان و تاریخ‌دانان اغلب آن را فراموش می‌کنند)، بلکه نوعی پرش ناممکن به عقب برای بازسازی "دولتِ خیّر" یا "دولت رفاه" است، دولتی که همچنان سرکوبگر و واپس‌گراست اما در ظاهر رنگ‌وبوی عدالت اجتماعی دارد، با بهتر است بگوییم برنامه‌های اجتماعی، تا بار بخش پایه هرم را سبک‌تر کنند. اما واقعیت لعنتی این است که همان سرکوبگر قدیمی است که دیر یا زود دیوارهای هرم را می‌شکند. بنابراین "تجدد حیات" [اشاره به شعار حزب مورنا و دو دولت آن. م ] به یک بازیافت درجه چهارم تبدیل می‌شود.
راه دیگر، تلاش برای بزرگ‌تر کردن یا "چاق‌کردن" طبقه‌ی متوسط است که میان بالای هرم و پایه جای دارد. این میانه‌‌ای‌ها با تلاش برای بالا رفتن و ترس از انفجار پایه هرم زندگی می‌کنند. برای کنترل، ایجاد وقفه یا سرکوب شورش‌ها، یا برای ارتقاء سطح اجتماعی از طریق ترفیع و کسب امتیاز‌، به حزب پیشگام پناه می‌برند. افراطی‌های گذشته، امروز کارگزاران "واقع‌گرا" هستند. طبقه متوسط معدن فرمانروایان است.
به‌همین‌دلیل است ترسِ سخنگویان آنها از شیشه‌های شکسته، اعتصابات، راه‌بندان‌ها، اعتراضات، هکرها، تظاهرات، اقدامات خشن و آن چیزهای زشتی که "کثیف"ها و "بد"های تاریخ انجام می‌دهند؛ چیزهایی که در کتاب‌های آموزش عمومی نیستند. پس قابلیتی که برای "تحت تاثیر قرار گرفتن" در برابر جنگ‌های دوردست دارند چه؟ خب، شاید دلیلش این است که فکر می‌کنند این فقط در هرم‌های دیگر اتفاق می‌افتد.
اما بر خلاف شواهد رسانه‌ای، نقدها و تحلیل‌های ژئوپلیتیکی عمیق، مدت‌هاست سرمایه بزرگ دیگر ملی نیست. یعنی دیگر مرتبط به هیچ جغرافیای خاصی نیست. بلکه با موقعیتش در اقتصاد جهان مربوط است. سرمایه بزرگ، فرمانروای هرم، سؤال نمی‌کند که باید در خاورمیانه، اروپای شرقی یا در میان پرچم‌ها، نشان‌ها و سرودها و تیم‌های ملی چه کاری انجام دهد. بلکه می‌پرسد باید در سراسر سیاره چه کند و چگونه.
سرمایه بزرگ هنوز هم در مورد اینکه چه کند تردید دارد، اما برنامه‌ریزهایش پیش‌بینی می‌کنند آنچه که در راه است اجتناب‌ناپذیر است و باید حداکثر غارت صورت گیرد. برای این هدف سازمان‌های بین‌المللی، قوانین... و ملل اهمیتی ندارند.
گروه‌های راست‌گرا، از جمله پروگرسیسم، برای جلب نظر سرمایه بزرگ رقابت می‌کنند. مانند دو برادر که برای اینکه ارباب دست نوازش به سرشان بکشد با هم می‌جنگند. یکی از کمونیسم قریب‌الوقوع هشدار می‌دهد؛ دیگری از بازگشت فاشیسم. هردو قول می‌دهند که پایه هرم را تحت کنترل نگه دارند — با خشونت یا بدون خشونت.
یکی فخرفروشی می‌کند و دیگری ژست این را می‌گیرد که "این میراث گذشته‌ای است که دیگر بازنمی‌گردد" اما هر دو با حالت انزجار صدقه‌هایی را به سوی پایه هرم می‌افکنند. صدقه‌هایی که به جرایم سازمان‌یافته منتقل می‌شود تا توسط آن از مقامات مسئول کنترل و مدیریت برنامه‌های اجتماعی که به دنبال رأی هستند، اخاذی کنند.

*******

در این میان واژه‌ای که خلاصه‌ی بسیاری از چیزهایی است که می‌بایست موجب شرمساری وجدان بخش بالایی هرم می‌بود، همچنان همت خود برای آزاد زیستن را به یادمان می‌آورد: فلسطین. امروز فلسطین اهداف واقعی هرم را تبیین کرده و به مثابه آن جعبه مرگباری است که به تمام مردم جهان وعده داده شده است.
واژه‌هایی وجود دارند که علی‌رغم سکون‌شان زلزله‌ ایجاد می‌کنند، طوفان‌ به پا می‌کنند و سهمگین‌ترین گردبادها را برمی‌انگیزند. تنها در نیمه‌شب شنیده می‌شوند، زمانی‌که در خواب‌آلودگی، همه‌چیز دردناک است. آن‌گاه می‌آیند و نجوایشان پوست حافظه را می‌دراند. زخمی هنوز خون‌آلود، تنها چیزی است که باقی می‌ماند. "غزه" یکی از آن واژه‌هاست: واژه‌ای که خشم می‌آورد، شورش ایجاد می‌کند، و پرده‌ها را می‌درد.
از کوهستان‌های جنوب‌شرقی مکزیک
کاپیتان، ژوئیه ۲۰۲۵

غزه دارد از گرسنگی می‌میرد!

نامه‌ای از غزه نوشته زیاد مدوخ - ۲۴ ژوئیه ۲۰۲۵

پس از ۲۲ ماه تجاوز وحشتناک، وضعیت در نوار غزه روز به روز وخیم‌تر شده است. علاوه برWhatsApp_Image_2025-07-24_à_21.51.06_a1dd6cd1.jpg بمباران‌های شدید و بی‌وقفه احساس ناامنی، اضطراب، ترس، نگرانی و انتظار، به ویژه در شمال نوار غزه، بر همه حاکم است چراکه با یک قحطی واقعی دست‌و‌پنجه نرم می‌کنیم.

و من شخصاً هنوز زنده‌ام … اما دارم رنج مطلق را تجربه می‌کنم. توصیف این وضعیتِ وحشتناک بسیار دشوار است. تقریباً دو هفته است که در بازار دیگر چیزی پیدا نمی‌شود. کالاها نایاب شده‌اند و آن مقدار اندک هم که موجود است، یعنی چند بسته ماکارونی، چند قوطی کنسرو، عدس، لوبیا سفید و نخودفرنگی با چنان قیمت‌های باورنکردنی‌ای عرضه می‌شود که خریدشان ناممکن است.

هر روز به بازار می‌روم و با دست خالی برمی‌گردم. این وضعیت برای کودکان و افرادی که با من زندگی می‌کنند، بسیار ناراحت‌کننده است؛ همه در رنجی وصف‌ناپذیر به‌سر‌می‌برند. شعار "هیچ‌کس در غزه از گرسنگی نمی‌میرد" جای خود را به "همه دارند در غزه از گرسنگی می‌میرند" داده است.

همبستگی خانوادگی و اجتماعی که همیشه نقطه قوت این منطقه‌ی محصور فلسطینی حتی در زمان محاصره بود، اکنون به حداقل رسیده است؛ تا جایی که به خودم مربوط می‌شود، گاهی دو یا سه روز چیزی نمی‌خورم؛ ترجیح می‌دهم تکه‌نانی، اگر بدست آید را به کودکانم بدهم تا اینکه خودم بخورم؛ به وضعیت به‌راستی فاجعه‌باری رسیده‌ایم.

در روز تنها دو یا سه کامیون کمک‌رسانی وارد می‌شود که مخصوص سازمان‌های بین‌المللی است. این سازمان‌ها هم محتویات را در انبارهای خود نگه می‌دارند به این بهانه که برای توزیع بین همه کافی نیست. این انبارها مرتباً توسط گروه‌های مسلح یا افراد گرسنه مورد حمله قرار می‌گیرد.

شب‌ها گروه‌های مسلح یا افراد گرسنه این مواد غذایی را می‌دزدند و سازمان‌های بین‌المللی می‌گویند که کاری از دستشان ساخته نیست. نمی‌دانم آیا آنها مشتریان خاص خود را دارند یا در این تله مرگ، در این قحطی که به‌عنوان سلاح جنگی توسط نیروی اشغالگر استفاده می‌شود، دست دارند؟

در عمل، نیروی اشغالگر، از ۲۷  ماه مه گذشته، دو مرکز توزیع رایگان ایجاد کرده‌است اما فقط در جنوب و مرکز نوار غزه حضور دارد. این مراکز توسط یک شرکت آمریکایی، مزدوران آمریکایی که با ارتش اسرائیل همدست هستند، مدیریت می‌شود.

کارتن‌های حاوی کیسه‌های آرد و مواد غذایی از کامیون‌ها به بیرون پرتاب می‌شوند و وقتی جمعیت گرسنه برای برداشتن چند کیسه یا چند قوطی کنسرو نزدیک می‌شود، اشغالگران به روی آنها آتش می‌گشایند.

از ۲۷ مه تا پایان ژوئیه ۲۰۲۵، حدود ۱۱۳۰ نفر کشته و ۶۹۰۰ زخمی فلسطینی داشته‌ایم. این نشان می‌دهد که این طرحِ ایجادِ مراکز توزیع رایگان، یک تله مرگ برای فلسطینی‌های غزه است.

علاوه بر این، تاجران بی‌وجدانی هستند که کمک‌ها را جمع‌آوری کرده و سپس با قیمت بسیار بالاتر در شهر غزه به فروش می‌رسانند. مثلاً اگر یک کیسه آرد ۲۵ کیلویی ۲۵۰ یورو (هر کیلو ۱۰ یورو) خریداری شود، در شهر غزه با قیمت کیلویی ۵۰ تا ۶۰ یورو فروخته می‌شود. برای یک کیلو شکر باید ۱۳۰ یورو پرداخت. یک کیلو برنج ۸۰ یورو! باورنکردنی است!

مشکل اینجاست که دیگر نه از مقامات مسئول خبری‌ست، نه از دولت و نه از جامعه مدنی که تلاش کند به مدیریت وضعیت پرداخته، بازار را سازماندهی و قیمت‌ها را کنترل کند. بدون در نظر گرفتن نیازهای عظیم یک جمعیت غیرنظامی، تاجران خودشان قیمت‌ها را تعیین می‌کنند تا بیشترین سود را ببرند؛ قیمت‌ها را افزایش می‌دهند، حتی اگر برای کالاها چیزی پرداخت نکرده باشند، یعنی از دزدی یا به صورت رایگان جمع‌آوری شده باشند؛ یا آنها را به نازل‌ترین قیمت از افرادی خریده باشند که با مخاطراتی عظیم آنها را آورده‌اند.

جمعیت چگونه در این وضعیت وخیم زنده می‌ماند؟ شخصاً من رنج می‌برم و با این حال جزو طبقه متوسط هستم. با سایر ساکنان تصمیم گرفته‌ایم تاجرانی را که از موقعیت سوءاستفاده می‌کنند تحریم کنیم، اما تا کی؟

من باید به کودکانم غذا بدهم، اما قیمت‌ها سرسام‌آور است. شب‌ها وقتی همه خوابند، گریه می‌کنم تا کسی شاهد ناتوانی‌ام نباشد. این رنجی مطلق است.

همیشه از خودم می‌پرسم: آیا لجبازی کردم؟ آیا چون از ترک غزه خودداری کرده‌ام، امروز دارم تاوانش را می‌دهم؟ نمی‌دانم. اما توصیف رنج مطلق و ناتوانی‌ام در این جهنم دشوار است، چون این ناتوانی مطلق است.

و با این حال، من جزو افراد ممتاز محسوب می‌شوم چون دوستانی دارم، شبکه‌هایی دارم. روزانه با ده‌ها نفر در اینترنت صحبت می‌کنم. تبادل‌نظر می‌کنیم، گفت‌و‌گو می‌کنیم، آنها به من آرامش می‌دهند، عکس و ویدیوهایی از همبستگی برایم می‌فرستند.

در جامعه مدنی فعال هستم، سعی می‌کنم درد کودکان را تسکین دهم، تلاش می‌کنم از رنج محرومیت از همه چیز، با سازماندهی فعالیت‌ها، توزیع اسباب‌بازی‌ها بکاهم، اما درد درونم، تسکین‌ناپذیر است. هر روز رنج می‌برم.

مریض هستم، نمی‌توانم درمان شوم. بیمارستانی نیست، دارویی نیست، آزمایشگاهی نیست، وضعیت وحشتناک است. نمی‌دانم چه کار کنم. احساس ناتوانی وحشتناک است. و با این حال، همان‌طور که گفتم، من یک شبکه ارتباطی دارم، با مردم صحبت می‌کنم... سعی می‌کنم وقت زیادی را صرف نوشتن، شهادت دادن، تبادل نظر با دوستان و پشتیبانان کنم، اما باز رنج فراگیر است.

با این حال، این بار تصمیم گرفتم غرورم را کنار بگذارم، از طریق برخی دوستان فرانسوی، سوئیسی یا بلژیکی که با سازمان‌های تامین مالی انجمن‌های غزه ارتباط دارند، درخواست کمک کردم. این انجمن‌ها ادعا می‌کنند که به صدها خانواده در شهر غزه غذا توزیع می‌کنند و هر روز عکس و ویدیو از اقدامات خود در شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌کنند. من درخواست کمی غذا برای خانواده خودم و آوارگان ساختمانمان کردم.

پاسخ انجمن‌ها این بود که نمی‌توانند چیزی ارائه دهند چون همه چیز گران است. پس چگونه ادعا می‌کنند که به صدها خانواده غذا می‌رسانند، آن هم با عکس و ویدیو؟ چرا نمی‌توانند چند قلم مواد غذایی یا غذای گرم برای ما هم بفرستند؟

احساس می‌کنم همه در شکستن اراده مردم غیرنظامی همدست هستند، مردمی که از قبل هم خسته و وحشت‌زده بودند.

تصور کنید مردم در خیابان‌ها از حال می‌روند. اغلب وقتی صبح‌ها برای تهیه آب آشامیدنی، هیزم یا غذا بیرون می‌روم، جوانان ۲۰ تا ۲۵ ساله را می‌بینم - نه کودکان یا سالمندان - که از حال رفته‌اند چون چند روز است چیزی نخورده‌اند.

تا پنجشنبه ۲۴ ژوئیه ۲۰۲۵، ۱۱۵ فلسطینی از جمله ۸۵ کودک، به دلیل سوءتغذیه جان باخته‌اند. هیچ چیزی وجود ندارد، در شمال هیچ چیز نیست، در شهر غزه هیچ چیز نیست، همه چیز بسیار گران است. تا کی می‌توانیم این وضعیت غیرقابل‌تحمل را تحمل کنیم؟ هنوز اینجا هستیم، سعی می‌کنیم مقاومت کنیم، سعی می‌کنیم نشان دهیم قوی هستیم، اما درد و رنج بر ما غلبه می‌کند.

بدانید که هر شهادتی هم که داده شود، واقعیت بسیار سخت‌تر از عکس‌ها و ویدیوهایی است که در شبکه‌های اجتماعی می‌بینید.

فقط قحطی نیست که زندگی را در غزه غیرقابل تحمل کرده است. بمباران‌های بی‌وقفه روحیه ساکنان را تحلیل برده که دیگر نمی‌دانند به چه چیز امید ببندند.

این چیزی بود که می‌خواستم با دوستانم در میان بگذارم. شاید کمی آرامم کند…

موزنا شهابی

آنچه واقعا شعار "از رودخانه تا دریا" می‌گویدرودخانه.jpg

من در طرابلس، لیبی، نزدیک دریایی به دنیا آمدم که از تاریخ من چیزی نمی‌گفت. دریایی که با ریشه‌هایم بیگانه بود، هرچند به چشم کودکی‌ام صمیمی می‌زد.

از دریای من، دریای حیفا، روی نقشه‌هایی که به دیوار مدرسه‌ی فرانسوی‌ام آویزان کرده بودند، اثری نبود. آن‌ها نامی دیگر، تاریخی دیگر به آن می‌دادند، گویی هرگزاز آن ما نبوده است. دریای من ساحل و صخره‌های حیفا، یافا و عکا را می‌شست. بازتاب شهرهایی را به همراه داشت که والدینم از آنجا آمده و بدون بازگشت، ترکشان کرده بودند.

پدرم در حیفا به دنیا آمد. هفده ساله بود که از آنجا رفت. اما "رفتن" کلمه‌ای بیش از حد سبک است. او از کسی خداحافظی نکرد، در خانه‌اش را قفل نکرد. او از زیر بمب‌ها فرار کرد؛ از شبه‌نظامیان، از بلندگوهای عبری‌زبان، از دستورات افسران بریتانیایی و خیابان‌هایی که خالی می‌شدند. سال ۱۹۴۸. این را "نکبه" می‌نامند. این نه یک جنگ بلکه یک عملیات پاکسازی بود. پدرم همراه با صدها هزار نفر دیگر هدف آن بودند. او تقریباً هرگز در مورد آن واقعه صحبت نمی‌کرد. تاریخ لای دو شانه‌اش، در حرکات حساب‌شده‌اش، در آن شکلی که هر سال مدارک شناسایی موقت ما را تا می‌کرد و دوباره تا می‌کرد تا وضعیت پناهندگی‌مان را تمدید کند، محبوس بود. او شهرش را در سکوتش حمل می‌کرد و سکوت برایش یک انضباط، یک ترفند بقا بود. این جسمش بود که حافظه را منتقل می‌کرد نه صدایش.

مادرم اهل عکا بود. برای او، حافظه از زبان می‌گذشت و نقل کردن. زبانی دقیق و پربار که با غذاها و داستان‌هایش همراه بود. او در حین پخت‌و‌پز، اشعار محمود درویش را به صدای بلند می‌‌خواند؛ از مکان‌ها، مردم و عطرهایی می‌گفت که از او گرفته بودند، و وقتی پشت ماشین تحریر قدیمی‌اش می‌نشست، کلمات با قطعیتی سرد و انعطاف‌ناپذیر بیرون می‌زدند. هر جمله‌ی تایپ شده، سنگری بود در برابر محو شدن. او می‌نوشت. او صحبت می‌کرد. او نام می‌برد و از حق ما برای بودن، برای انتقال دادن حافظه‌مان، برای کرنش نکردن، برای فراموش نکردن سخن می‌گفت.

در خانه‌ی ما دیوارها تزئینی نبودند، بلکه مسکونی بودند. آن‌ها نام روستاهایی را بر خود داشتند که هیچ نقشه‌ی غربی دیگر نمی‌خواست آن‌ها را ثبت کند. می‌دانستیم که فلان خانواده از ناصره و فلان خانواده از لید یا صفد هستند. فلسطین یک دستور زبان خانوادگی بود نه احساس غربت و دلتنگی. زبانی زنده که باید حفظ می‌شد و پرورش می‌یافت تا غارت و سلب‌مالکیت به فراموشی سپرده نشود.

و روزی رسید که در حیاط مدرسه‌ام در رباط، دختری از دوستانم به من گفت که برای تعطیلات "به اسرائیل" می‌رود. او لبخندی به لب داشت، همانطور که وقتی از آفتاب و شن صحبت می‌شود، لبخند می‌زنند. او نمی‌دانست. من هم لبخند زدم، تصنعی، تا غرشی که در درونم بپا بود، آشکار نشود. سپس خودم را در توالت حبس کرده و گریه سر دادم. او قرار بود دریا را ببیند. نه یک دریای انتزاعی. دریای پدرم. دریایی که سقوط حیفا را دیده بود. دریایی که فریادهای در گلو خفه‌شده‌ی خانواده‌ها، کلیدهای فشرده‌شده در مشت‌ها، کتاب‌های رها شده بر پله‌ها را در خود گرفته بود. بله، آوریل ۱۹۴۸ بود.

خمپاره‌ها بر وادی‌النسناس می‌بارید. پدرم دویده بود. وقت خداحافظی نداشت. فکر می‌کرد فقط چند روزی می‌رود. همه همین فکر را می‌کردند

روی اسکله، پشت به دریا، مردم به خانه‌هایشان، بالکن‌ها و درختان انجیر خیره شده بودند. آنچه را که فکر می‌کردند شاید هرگز دوباره نبینند، در چشمانشان حک می‌کردند. کشتی رفت و دریا، پهناور و خاموش، همه‌ی این‌ها را در خود نگه داشت؛ دریا بی‌تفاوت نبود،همه چیز را دید، دانست و به خاطر سپرد؛ نام‌ها، خاطرات و غایبان را حمل می‌کرد. پدرم فقط یک بار به آنجا بازگشت. در سال ۱۹۹۷، با مجوزی که دولت اشغالگر صادر کرده بود. چند ساعت در شهر قدم زد. تابلوها همه به عبری بود، خیابان‌ها تغییر نام داده بودند؛ اما حیفا او را شناخت، در سایه‌ی پله‌ها، در نفس باد، در سکوت.

و دریا نیز او را شناخت، مانند کتابی که گمان می‌رفت گم شده باشد در مقابلش گشوده شد. او را بدون هیچ کلامی پذیرفت. چیزی را فراموش نکرده بود. او مدت‌ها همان‌جا ایستاد. صحبت نکرد. نگاه کرد و شهر برای آخرین بار در او نفس کشید.

آنچه من آن روز در حیاط آرام مدرسه‌ام در رباط احساس کردم، فقط اندوهی ساده نبود، این یک احساس مجزا، یا دردی کودکانه هم نبود.  جراحتی کهنه بود که بی‌صدا راه خود را تا من پیدا می‌کرد. شکافی در زمان. کلامی بی‌اهمیت که ناگهان زخم تبعید را دوباره در من گشود، زیرا تبعید فلسطینی فقط به لحظه‌ی ترک محدود نمی‌شود؛ مطمئناً از سال ۱۹۴۸ آغاز می‌شود، اما در یک پیوستگی تجسم می‌یابد: پیوستگی رژیمی که براساس غارت و سلب‌مالکیت، محو نام‌ها و تولید فراموشی بنا شده است. این یک فاجعه‌ی منجمد در گذشته نیست، بلکه  نظامی کماکان فعال، دقیق و بوروکراتیک است؛ نظامی که تقسیم می‌کند، طبقه‌بندی می‌کند و حق کامل بودن را از هر یک از ما سلب می‌کند.

این ساختار بر همه‌ی فلسطینی‌ها، از رودخانه تا دریا، تحمیل شده است، هر کجا که باشند اثر این نظام را بر خود دارند: نظامِ جایگاه‌های اداریِ متفاوت، مرزهای داخلی، مجوزهای محدود و اسنادی که وجود را مشروط می‌کند. یک ماتریس واحد بر زندگی‌های پراکنده اعمال می‌شود و این فقط جزئیات ساده نیست این چیزی است که وضعیت و جایگاه ما را می‌سازد: وحدت عمیق مردمی است که در فضا تکه‌تکه شده‌، اما با حافظه‌ای مشترک و تحت یک رژیم سلطه منحصر به فرد، متحد شده‌اند.

آن روز در حیاط مدرسه، تاریخ در یک کتاب روایت نشد، در چشمان پر از اشکم حک شد. از خلال مکالمه‌ای عادی پدیدار شد و به من یادآوری کرد که تبعید برای ما یک غیبت نیست، بلکه نوعی حضور زیرزمینی است که نسل به نسل منتقل می‌شود. آگاهی‌ای عمیق از جهان، هم صمیمی و هم سیاسی که در لحظه‌ی دقیق، در باجه‌ی فرودگاه هنگامی که پلیس به ما نگاه می‌کند، بیدار می‌شود. او ما را ورانداز می‌کند، ابروهایش را در هم می‌کشد، برگه‌های جواز عبورمان را ورق می‌زند. کلمه‌ی "فلسطینی" بدون اینکه بر زبان آورده شود، خود را تحمیل می‌کند. در این لحظات معلق، تمام گذشته‌ی تحقیرآمیز ما دوباره سر برمی‌آورد. حتی بدون سیم خاردار، مرز آنجاست، میان انگشتان او...

این آگاهی از خلأ به وجود نیامده است، ریشه در واقعیتی ساختارمند، سازمان‌یافته و اداره‌شده دارد. امروزه یک دولت واحد بر تمام سرزمینِ بین رودخانه و دریا، اعمال حاکمیت می‌کند. این نه یک عقیده است و نه یک شعار، این یک واقعیت است. اسرائیل این فضا را با تحمیل سلسله‌مراتبی از وضعیت‌ها براساس قومیت اداره می‌کند. منطقی مبتنی بر طبقه‌بندی که در آنْ فلسطینی‌ها هویتی مشروط، جزئی و موقت دریافت می‌کنند و یهودیان تابعیت کامل و تمام‌عیار. فلسطینی‌ها فقط حق دارند از تکه‌هایی از وجود بهره‌مند شوند، زندگی‌ای کم‌ارزش‌شده، شهروند درجه دوم، ساکن موقت، سوژه تحت اشغال، زندانی در فضای باز، پناهنده‌ی همیشگی، یک مجوز برای نفس کشیدن اینجا، یک جواز برای عبور از آنجا و یک ایست بازرسی بین هر تپش قلب.

زمین تغییر نمی‌کند، آسمان هم همینطور، دریا هم همینطور اما از یک روستا به روستای دیگر حق زندگی، عشق ورزیدن، حرکت کردن و به یاد آوردن متفاوت است. همه‌ی فلسطینی‌ها به‌عنوان مزاحمانی در مرخصی تلقی می‌شوند. در رام‌الله یک زوج برای ثبت ازدواج یا اعلام تولد فرزند، باید از اسرائیل مجوز بگیرد. در اورشلیم، زنی حق اقامت خود را از دست می‌دهد اگر بیش از حد طولانی در خانه‌ی خواهرش، دو بلوک آن طرف‌تر، بخوابد. در غزه‌ی تحت محاصره، پدری در صفحه‌ی کوچک تلفن همراه خود، مراسم فارغ‌التحصیلی دخترش را در دانشگاه نابلس تماشا می‌کند. یک خانواده بین امان، اورشلیم، غزه و برلین پراکنده شده‌، شانزده سال بدون دیدارِ دوباره، حتی برای یک تولد، حتی برای یک تشییع جنازه. رژیم همه چیز را پیش‌بینی کرده است: حبس جغرافیایی، انزوای اداری و گسستگی ابتدایی‌ترین پیوندها. در قلقیلیه، دختر کوچکی دریا را نقاشی می‌کند، او هرگز آن را ندیده است، با این حال، دریا درست آنجاست، پانزده کیلومتر آن طرف‌تر، اما بین او و دریا، دیواری قد برافراشته؛ دیوار، سربازان، هراس، ایست‌های بازرسی.

این یک سوء‌استفاده نیست. این یک ناهنجاری نیست. این یک نظام است. حکومتی مبتنی بر جدایی، بر سلسله مراتب قومیتی، بر انکار یک ملت. آنچه در گزارش‌ها آپارتاید می‌نامند، برای ما حکم روزمرگی دارد. کلمه‌ی "آپارتاید" بعدها رایج شد. از بتسلیم. از عفو بین‌الملل. از سازمان ملل. اما ما قبلاً آن را زندگی کرده بودیم، در مدارکمان، سفرهایمان، سکوت‌هایمان. این نظام هرگز برای محو کردن ما نیازی به کشتن ما نداشته است. این کار را از طریق پرونده‌ها، قوانین تبعیض‌آمیز، تأخیرها، سندهای مالکیت گمشده و سرقت زمین به نفع یهودیان از خارج‌آمده نیز انجام می‌دهد.

بیانِ "از رودخانه تا دریا"، یک شعار نیست، تأیید یک حقیقت است. تمام این سرزمین تحت یک رژیم، یک مرجع و یک منطقِ سلطه است. مطالبه‌ی برابری و آزادی از رودخانه تا دریا، نفی این تکه‌تکه شدن است. این یک فراخوان جهت محو کردن کسی نیست بلکه رد محو شدن خود ماست.

تصور کنید یک فرانسوی در سال ۱۹۴۲، تحت اشغال نازی‌ها، آزادی تمام فرانسه را طلب کند، نه فقط پاریس، نه فقط لیون، بلکه از کانال مانش تا آلپ، از راین تا اقیانوس اطلس. آیا گفته می‌شود که او به نفرت دامن می‌زند؟ که اغراق می‌کند؟ خیر، گفته می‌شود که او صرفاً واقعیتی را بیان می‌کند که از زندگی کردن زیر حاکمیتی تحمیلی و تحت عدالتی جزئی خودداری می‌کند.

این دقیقاً همین کاری است که ما می‌کنیم. ما از پذیرش حقوق مشروطی که آن هم تکه‌تکه شده‌است، خودداری می‌کنیم. ما تقسیم خانواده‌هایمان و همینطور تقسیم سرزمینمان را نمی‌پذیریم و صراحتاً می‌گوییم: از رودخانه تا دریا، فلسطین آزاد خواهد شد، نه برای محو کردن کسی بلکه برای اینکه دیگر هیچ کس محو نشود.

موزنا شهابی نویسنده فلسطینی و مشاور اسبق سازمان آزادیبخش فلسطین.

ترجمه سامان احمدزاده

لینک متن فرانسه:

https://www.blast-info.fr/articles/2025/palestine-ce-que-dit-vraiment-from-the-river-to-the-sea-Qmzt_CMTQjGFfr6CRypHYw

قسمت دوازدهم: هنرها و علوم برای یک هدف مشترک متحد می‌شوند

قسمت سیزدهم: محاکمه‌ای به سبک و سیاق خودش

درقسمت قبل:WhatsApp_Image_2025-05-01_à_23.08.31_7a89e273.jpg
به دنبال جنگ معروف به «مربای کدو حلوایی. سرآغاز»، گروهی از دانشمندان و هنرمندان متحد شدند (آره، می‌دونم، اما خب این فقط یه قصه است!) تا مجرم را یافته ومجازات کنند. بدون هیچ دلیل موجهی، آن‌ها کاپیتان را به‌عنوان مظنون اصلی معرفی و او را برای حضور در جلسه‌‌ی «برخی از بخش‌های کل» احضار کردند تا در رابطه با اعمال غیرمسئولانه‌ی خود جوابگو باشد. کاپیتان با دریافت احضاریه، تمامی اتهامات را رد کرده و با کمک یک سوسک سرگین‌غلطان که وکیلی دانا و فسادناپذیر بود (و به خود لقب «وکیل-قاضی-دادستان-جلادِ خلق پرتضاد، باپشتکار، چندگانه، پاک، خالص، پرجمعیت و مردمی» داده بود) دفاعیه‌ای آماده کرد. هنرمندان و دانشمندان خود را به‌عنوان هیئت منصفه معرفی کردند و قرار شد سوسک، همزمان نقش دادستان، قاضی و وکیل مدافع را ایفا کند. در همین حال، گروه «علوم کاربردی» در حال آزمایش مقاومت انواع مختلف طناب‌ها و بندها بود تا ببیند کدام‌یک وزنِ قد و بالای همچون سرو کاپیتان دردمند را تحمل می‌کند. در افق، هیبت یک... یه لحظه‌ صبر کنید ببینم! این چوبه‌ی داره؟

******

با کمک یک پهپاد هوشمند (درواقع یک هواپیمای چوبی که پره‌های آن توسط یک کش که تا حد ممکن تاب داده شده حرکت می‌کند و در شکم آن - منظورم پهپاد است - یک آینه قرار دارد)، که توسط گروه دانشمندان و با استفاده از طرح‌های کاپیتان ساخته شده بود، می‌شد جلسه‌ی شورا را از بالا دید، جلسه‌ای که در ساختمانی برگزار می‌شد که قبلاً «آش کشک خاله‌ته» نام داشت و حالا به «دادگاه. عدالت کور است، به همین دلیل هنوز اینجا نرسیده» تغییر نام داده بود.

تا متهم جذاب از راه برسد، هیئت منصفه داشت استدلال‌های دادستان را گوش می‌داد که با حرکات بسیار دست و پا بر برهان خود تأکید می‌کرد:

«خانم‌ها، آقایان و دگرباشان هیئت منصفه! سوالاتی که باید پرسیده شود، از این قرار است: آیا مقتول‌ بعدازاین (یک بار دیگر) دلیل وانگیزه‌ای برای این جرم داشته است؟ آیا وسایل لازم برای انجام آن را دارا بوده و فرصت ارتکاب آن را داشته است؟»

وکیل یک پیپ روشن کرد، که به‌طرز عجیبی شبیه به پیپی بود که متوفیِ آتی، چند روز پیش آن را مسروقه گزارش کرده بود. در میان دود پیپ، که مهی را به یاد می‌آورد که همیشه خیابان بیکراستریت[1] لندن را می‌پوشاند، ادامه داد:

«بنابراین، اعضای قابل احترام و نه چندان بامرام هیئت منصفه‌ (یادداشت نویسنده: استفاده‌ی نادرست از صنعت مراعات نظیر کار وکیل بود)، اجازه دهید به شما دلایلی غیرقابل انکار برای پاسخ به این پرسش‌ها ارائه دهم.

چرا ممکن است کسی به صرافت بیفتد با مربای کدو حلوایی جنگی را شروع کند؟ هم برنج دم دست بود و هم لوبیا و حتی چایوت. برنج و لوبیا می‌توانست اثری مشابه "تفنگ شکاری" یا بمب‌های "خوشه‌ای" را ایجاد کند که ارتش آمریکا و اسرائیل علیه جمعیت غیرنظامی استفاده می‌کنند. چایوت پخته نیز می‌توانست اثری مشابه مربای کدو حلوایی داشته باشد. علاوه‌بر‌این، براساس تحقیقات، حداقل یک دوجین آووکادو‌ی وحشی هم در آن زمان موجود بود.

پس می‌توان نتیجه گرفت که مجرم، دشمنی خاصی با این موجود شنیع (منظورم کدو حلوایی است) داشته. بر این جامعه‌ی با لطف مستدام، شایسته‌ی احترام و در تحرک مدام (یادداشت نویسنده: وکیل دو باره استفاده‌ی اشتباه خود از دستور زبان و صنایع ادبی را به نمایش می‌گذارد) پوشیده نیست که متهم دشمنی خود با این صیفی نفرت‌انگیز از تیره‌ی "کدوییان" را مخفی نمی‌کند. درواقع، از گذشته‌های دور و نزدیک، نوشته‌های زیادی برجا مانده که این امر را مستند می‌سازد.

به فرض اینکه همه اینها ممکن است کافی نباشد، تصمیم گرفته‌ام یکی از اعضای گروه «تکاوران چس‌فیل» را به‌عنوان شاهد حاضر کنم، جمع یا تیمی که خود را این‌گونه نامیده و متشکل است از دختربچه‌ها و پسربچه‌هایی از نظر اخلاقی مشکوک و به عدم مسئولیت‌پذیری معروف. همان‌طور که می‌دانید، کودکان دروغ نمی‌گویند، مگر آنکه موضوع مربوط به مدرسه، تکالیف، بازی‌ها، خرابکاری‌ها، شیطنت‌ها و به‌طور کلی زندگی آن‌ها باشد. از آنجایی که این‌ها بچه هستند، از استفاده از کلمات زشت، دشنام‌ و بددهانی پرهیز می‌کنم. و اینک، این شما و این ورونیکا، سخنگو و رهبر گروه مذکور.

ورونیکا روی نیمکتی نشسته و با بی‌خیالی مربای چاموی می‌خورد. دادستان بازجویی را آغاز می‌کند:

«ورونیکا، آیا درست است که کاپیتان از 'این چیز' خوشش نمی‌آید؟» وکیل به هیئت منصفه چشمکی می‌زند و آرام می‌گوید: «منظورم از 'این چیز' همان کلمه‌ی ممنوعه، شیطانی و پلید است: ک-د-و-ح-ل-و-ا...».

ورونیکا حرف او را قطع می‌کند: «هیچ‌کس از'این چیز' خوشش نمیاد. کاپیتان حق داره. به‌همین‌دلیل هم مایی که «تکاوران چس‌فیل» هستیم ازش حمایت می‌کنیم. مگه تو خودت خوشت میاد؟»

قاضی به اعتراض ‌گفت: «البته که نه!». دادستان پس از اینکه کمی خودش را جمع‌وجور کرد، افزود: «اه، منظورم این نیست. فقط می‌خواهیم دقیقا مشخص کنیم که کاپیتان از 'این چیز' متنفر است. آیا این امردرست است؟»

ورونیکا حرف او را تأیید و با ناراحتی به لکه‌ی شیرینی چاموی نگاه می‌کند که روی بلوزش ریخته و قطعاً موجب نارضایتی مادرانش خواهد شد.

قاضی-دادستان دست می‌زند و دادستان-قاضی، به لطف ملاحظاتی که در برخورد با مقامات در مواقع «بحرانی» آموخته است، در حالیکه وانمود می‌کند با ورونیکا دست می‌دهد، یک آبنبات چاموی در دستش می‌گذارد.

پس از به زور بیرون کردن ورونیکا که احساس می‌کند یک آبنبات چاموی نمی‌تواند به اندازه کافی جبران شهادتش باشد، دادستان ادامه می‌دهد:

«حالا که انگیزه مشخص شد، بیایید به سراغ آلت ارتکاب جرم برویم. آیا مجرم، یعنی متهم، ابزار لازم برای ارتکاب جرمی را که متأسفانه جامعه هنری و علمی عزیز ما را مجبور کرد تا لباس‌هایشان را با جدیت بیشتری بشویند، داشته است؟ از بدسلیقگی‌‌شان در انتخاب پوشاک و شرم‌آور بودن 'استایل‌' آخرالزمانی ایشان‌ که بگذریم، آیا انصاف است که مشاهیر دنیای کوچک علم و هنر در پاک کردن لکه‌های کدو حلوایی، یعنی 'این چیز'، به این  شدت دچار مشکل شده‌ باشند؟  

به‌علاوه، واضح است که با توجه به نزدیکی‌اش به خاله خوانیتا که اینجا حضور دارد (خاله خوانیتا ابروهایش را بالا انداخته وتابه را به شکلی تهدید‌آمیز تکان می‌دهد؛ دادستان-قاضی در حالی که شرشر عرق می‌ریزد، آب دهانش را قورت می‌دهد) ... کسی نمی‌تواند به دست داشتنِ متهم در این جرم جدی شک کند: او احتمالاً می‌دانسته که یک دیگ یا قابلمه بزرگ پر از مربای 'این چیز'، یعنی کدو حلوایی، وجود داشته است.

گیرآوردن یک قاشق، حتی اگر چوبی باشد، مشکلی نبوده است. و خب، همه‌ی حضار گرامی جمع شده بودند تا غذا بخورند. بنابراین، قربانیان احتمالی در تیررس «قاشق منجنیق‌وار» قرار داشتند. از این رو، می‌توان نتیجه گرفت که متهم ابزارهای لازم برای ارتکاب این جرم وحشتناک را در اختیار داشته است.

در مورد فرصت ارتکاب جرم، می‌دانیم که آن روز نوبت کار کاپیتان ملعون در آشپزخانه بود. علیرغم آنکه او بهانه‌ای عجیب درباره یک دوچرخه و از بین نرفتن انرژی آورده و سرکار نیامد، می‌توانست از منوی برنامه‌ریزی شده برای آن روز اطلاع پیدا کند.

از این رو: مجرم احتمالی، انگیزه، ابزار و فرصت لازم برای انجام این نقشه شیطانی و محاسبه‌شده را داشته است.

در نتیجه، حتما با من موافق هستید که متهم در ارتکاب جرم مربای کدو حلوایی گناهکار است، آن هم با نیت و برنامه‌ریزی قبلی و با استفاده از امتیازاتش.

بنابراین من از شما می‌خواهم که او را در ارتباط با تمامی اتهامات گناهکار اعلام کنید، از جمله این اتهام که او مادر ما حوا را به گناه واداشته و او را فریب داد تا به وسوسه زیبایی مجازی که در داستان‌ کتاب مقدس توسط مار پیش روی او گذاشته شده بود، تسلیم شود - از طریق یک پست تیک‌تاک درباره‌ی لوازم آرایش و پوشاک که شامل یک برنامه‌ای است که به‌طور آنلاین و در ازای اشتراکی ارزان قیمت، ضرب‌المثل «اصـــلِ بد نیـــــکو نـــگردد زانکه بنیـــــادش بد است»[2] را تصحیح می‌کند؛ به زبان عامیانه یعنی: «مهم نیست که زیبایی و جذابیت فیزیکی نداری، مهم این است که برنامه دیجیتال مناسب را برای تصحیح اشتباهات طبیعت در اختیار داشته باشی». زیرا، همان‌طور که در محافل قضایی گفته می‌شود: «هرچیز آنالوگی در چیزی دیجیتال محو می‌شود»، که ترجمه آن اینچنین است: «مهم نیست که قاضی کیست، مهم این است که با چقدر می‌شود او را خرید»، یا به عبارت دیگر، «پول بده، سر سبیل شاه نقاره بزن، داداش». و خب، مادرمان حوا، پدرمان آدم را گول زد و آن بیچاره هیچ راه فراری نداشت. و به دلیل این حادثه شوم، حالا وضعمان این است: یک پا در طوفان و یکی در روز پس از آن.

با همه این احوال، من برای متهم مجازات مرگ از طریق اعدام یا خفگی در آب را درخواست نمی‌کنم. هرچند حیف است که از این چوبه‌‌ی دار که همکاران دانشمند و مهندس‌ بنده زحمت برپایی آن را کشیده‌اند، استفاده نشود. اما شاید این چوبه‌ی دار بتواند به‌عنوان بخشی از سقفی به کار آید که قرار است برای گردهمایی هنری آینده ساخته شود، و به گوشم رسیده که تمامی افراد دانشمند با کارت شناسایی معتبر و نیز غیرمعتبر می‌توانند در آن شرکت کنند.

من همچنین درخواست نمی‌کنم که او را به کشوری تبعید کنند، حتی اگر ملت آن [مانند کدوحلوایی] بسیار نارنجی باشد. از جمله به‌این‌دلیل که دیگر نه کشور مشخصی وجود دارد و نه اساسنامه یا قوانینی که بشود برای جلب رضایت دشمن خارجی یا دادن امتیاز به او نقضشان کرد؛ دیگر نه نظرسنجی وجود دارد، نه ملی‌گرایی‌های کهنه همراه با ساندویچ و جغجغه، مثل آنچه در گذشته برخی احزاب سیاسی، بی‌خبر از دنیا، برای برای برگزارکردن جشن رذالت ‌خود و انداختن عکس‌های سلفی از آن استفاده می‌کردند.

و نیز درخواست نمی‌کنم که او به خوردن سوپ کدو حلوایی به مدت یک هفته محکوم شود، چون درست نیست آدم [در تنبیه] زیاده‌روی کند».

وکیل معروف و محبوب مردم مفروض، مکثی کوتاه کرد تا هم هیجان ایجاد کند و هم باقی دفاعیه‌اش را به یاد بیاورد. سپس ادامه داد:

«درخواست من این است که متهم در مورد تمام اتهامات وارده و غیر وارده گناهکار شناخته شده و محکوم شود به پرداخت کامل حق‌الزحمه‌ی من بدون هیچ‌گونه بهانه‌ای و به صورت نقدی، نه از طریق اپلیکیشن‌های بانکی پر دوزوکلک یا دلالان جورواجور».

در دادگاه، یعنی در جلسه‌ی شورا، همهمه ‌افتاد؛ نه به خاطر تغییر ناگهانی در سخنرانی وکیل محبوب مردم، بلکه به این دلیل که شایعه شده بود ماریاخوزه و گروه تاکوپزهای کمون نوبت آشپزی دارند، و حاضرین داشتند حدس‌ می‌زدند که منوی روز شامل چه نوع تاکویی خواهد بود: به شیوه کباب ترکی با آناناس و گشنیز، فیله، قلوه‌گاه، بریانی خوک، یا گوشت با سوسیس و پنیر. بر سردر رستوران شعار پرمایه‌ای درج شده بود: «با یک سس خوب، حتی سنگ‌ هم خوشمزه می‌شود، رفیق».

******

در آسمان بی‌ستاره، ماه نمی‌خوابد. شکمش درد می‌کند. بسیارند دردهای او و اشکِ ابرهای همراهش، پرشمار. اما گاهی، فقط گاهی، آن پایین‌‌ها لبخندی می‌روید، زیرا حکایت دیروز و امروز اینجا جاری‌ست:

زیر درخت زیتونی پیر که از گل‌ جوان شده، دخترکی با دقت به حرف‌های مادربزرگش گوش می‌دهد، و کلمات را به ظرافت در قلب و ذهنش نگه می‌دارد. قصه نیست آنچه می‌شنود، پرچمی است که به دست او می‌سپارند:

كان هناك في العصور القديمة
المقاومة والتمرد
دائم، دائما

(در زمان‌های قدیم، مقاومت بود و شورش، همواره، همواره)

کمی دورتر، در یک اتاق دربسته یا در زندانی بدون دیوار، که تنها ترس، شقاوت و همدستی نگهبانان آنند، یا در زیر‌زمینی در کنار مردان و زنانی دیگر، یا در میان تلی از خاکستر، یا در سردخانه‌ی پزشکی قانونی، کسانی هستند که امیدوارند کسی درِ خاطره را باز کند، کسانی که این امید را در سر می‌پرورانند که هر که جستجو کند، آنها را خواهد یافت.

******

آیا کسی به آن زن سالخورده و آن دخترک فلسطینی اهمیتی می‌دهد؟ آیا این غیاب‌ها‌ی فراموش شده در این جغرافیا که مکزیک نام دارد، برای کسی مهم است؟

خب، حداقل برای ما، زاپاتیست‌ها، کوچک‌ترین‌ها، مهم است؛ زیرا آنگاه که می‌جوییم، یکدیگر را می‌یابیم.

ادامه دارد....

کاپیتان، آوریل ۲۰۲۵- ترجمه شکوفه محمدی

[1] Baker Streetخیابانی است که خانه/ موزه‌ی شرلوک هولمز در آن واقع شده. م

[2] در اصل جمله‌‌ی لاتین quod natura non dat, Helmantica praestat آمده. این ضرب‌المثل یکی از شعارهای حکاکی شده بر نمای دانشگاه سالامانکا در اسپانیاست و معنای لغوی آن چنین است: «سالامانکا قادر به دادن آنچه طبیعت دریغ کرده نیست». منظور این است که اگر کسی هوش و استعداد لازم برای درس خواندن را نداشته باشد، این دانشگاه نمی‌تواند او را اصلاح کند. م

قسمت دوازدهم: هنرها و علوم برای یک هدف مشترک متحد می‌شوندDoceava-Parte.jpg

(براساس یک ماجرای واقعی… خب، نه چندان واقعی… باشه، باشه، یک ماجرای ساختگی، مثل کارهای معمول دادستانی کل مکزیک، بله دیگه...)

در قسمت قبلی خوانده بودیم که... :

در روز بعد از طوفان، در یک جامعه فرضی، گروهی از مردم بومی، جستجوگران،[1] هنرمندان و دانشمندان بازمانده از طوفان گرد هم آمده‌اند. آنها با هم چالش آغازیدن مجدد و از نو ساختن جهان را از پایه‌ بر دوش می‌کشند. در غذاخوری عمومی که «بجوید، نبلعید» نام دارد، یک نبرد همگانی به راه افتاده به‌این‌دلیل که گویا یکی از اعضای گروه علوم کاربردی، در جهت اعمال قوانین فیزیک، از قاشق‌ به‌عنوان منجنیق‌ و از مربای کدوحلوایی به‌عنوان مهمات استفاده کرده است. مواد پرتابی به‌ مساوات روی هنرمندان و دانشمندان افتاده و واکنش منطقی‌ای ایجاد نموده است. چیزی شبیه به سنت «‌پرتاب کیک» که در سینما استفاده می‌شود.

در اوج بمباران متقابل، خاله خوانیتا با یک ماهی‌تابه غول‌پیکر و یک ملاقه‌ی سایز XXXL وارد شد و طرفین را به آرامش، گفتگوی منطقی و عدم اعمال یک‌جانبه تعرفه‌های گمرکی فراخواند.

آخرین باری که کاپیتان دیده شد، با کلاه‌خود مدل «غارتگر»[2] پشت قابلمه‌ها وساج‌ها پناه گرفته بود (زره ۱۰۰+، امکان تحرک۵۰۰ـ ، -هیچ چیزی دیده نمی‌شود-). گروه موسیقی هم در حال اجرای موسیقی متن بود (ترانه‌ی «کی بود کی بود؟ من نبودم!» از کنسوئلیتا ولاسکز[3]). از این نبرد آغازین، بعدها با نام «جنگ مربای کدوحلوایی. سرآغاز» یاد شد. (مراجعه کنید به: قسمت ششم: علوم کاربردی، اکتبر ۲۰۲۴).

******

هنوز همه در غذاخوری هستند و درباره این بحث می‌کنند که نبردی را که میزها، دیوارها و سقف را با مربای کدوحلوایی پوشاند، چه کسی شروع‌ کرد؟

اگرچه در آغاز بحث، علوم و هنرها با شک و تردید به یکدیگر نگاه می‌کردند، اتهامات متقابل در ابتدا مهارشده بود؛ اما وقتی که تئاتری‌ها گفتند: «معلومه، این همون ترفند بچه‌گانه‌ی قاشق منجنیق‌واره، مال مهد کودک»، مناقشه شدت گرفت.
علوم کاربردی ضربه را دریافت کرده و بی‌درنگ پاسخ داد: «لحن شما به نظر کمی اتهام‌آمیز می‌رسه. درسته، قاشق منجنیق‌وار بچگانه است، اما خیلی شبیه به یک سبک نقاشی آلامد هم هست (همین را گفت: "نقاشی"، نه "هنری" و نه "گرافیکی"، گفت "نقاشی") که در اون جوهرِ رنگی رو به بوم یا دیوار می‌پاشند و بعد رنگ‌ها رو مخلوط می‌کنند. فکر می‌کنم اسمش هست "هنر سالادی"»

نه تنها هیچ خنده‌ای بر نخاست، بلکه نگاه‌هایی پر از خشم ردوبدل شد (نیّت ۱۰۰۰؛ آسیب موردنظر ۱۰۰؛ آسیب واقعی ۴۰-). و بلافاصله، همه به‌سرعت میزها را با لگد به زمین انداخته و پشت سنگرهای خود پناه گرفتند. از آنجا که دیگر هیچ مهماتی در دست نبود، منتظر ماندند؛ گویی تردید داشتند که به فحاشی ادامه دهند یا وارد عمل شوند.
خاله خوانیتا - که هنوز به ماهی‌تابه و ملاقه مسلح بود - این وقفه را مغتنم شمرد و با لحن معصومانه‌ای پرسید: «کاپیتان کجاست؟»

این سوال مانند رعدوبرقی بود که شب تاریک را می‌شکافت. طرف‌های درگیر شروع به تبادل فرضیات و نظریات کردند. اگرچه هیچ‌کس نمی‌توانست دقیقاً به یاد بیاورد که کاپیتان در وسط درگیری کجا بود، کسی اشاره کرد که پیش از شروع نبرد، کاپیتان را دیده است… کنار دیگ مربای کدوحلوایی. بعد از آن، دیگر چیزی نگفتند؛ یا اگر گفتند، دوباره همان روایت دقیق دریافت موشک‌های پرتابی و پاسخ منطقی بود.

حسابدار اجازه‌ی صحبت خواست و گفت: «ما از جرم اطلاع داریم و فکر می‌کنم حالا می‌دونیم که مجرم هم کیست». «پرنده»، از بس که سریال «قانون و نظم: واحد قربانیان ویژه»[4] را دیده بود، حرف او را تصحیح کرد: «مجرم نه، مظنون». موسیقی‌دان‌ها، همیشه هوشیار، با شانه مسخره‌ای؟ شروع به نواختن آهنگ این سریال پلیسی کردند: تان، تان.

یک نفر پیشنهاد کرد: «کسانی که فکر می‌کنند کاپیتان مقصره دست‌شون رو بلند کنند». صدای دیگری پاسخ داد: «آروم باش دولت دگرگونی چهارم[5]، اینجا دادگاه دولتی رفاه نیست. اون بی‌گناهه تا وقتی که گناه‌اش ثابت بشه».
خاله خوانیتا قهقهه‌ای زد و حکم صادر کرد: «می‌خواهید کاپیتان رو به چیزی متهم کنید؟ باشید تا صبح دولتتون بدمه!». مجسمه‌ساز خاطرنشان کرد: «بگذارید به شیوه‌ی اینجا عمل کنیم، احضارش کنیم تا بیاد و اگه حرفی برای گفتن داره، بگه. باید پیداش کنیم و بگیم که بیاد».

خاله خوانیتا که به نظر می‌رسید از آنچه در حال رخ‌دادن است لذت می‌برد، با نیش‌خندی گفت: «خب، حالا کی جرات می‌کنه پا روی دم شیر بذاره؟»

******

«در واقع، شیر نیست، گربه است. یک ماده گربه کوچیک. چند روزپیش به دنبال کاپیتان راه افتاد. کاپیتان هم، همونطور که می‌دونی، خیلی عجیبه و اسم گربه رو گذاشت «گربه نره‌ی کوچولو». تو باور می‌کنی که کاپیتان نتونه تفاوت بین یک گربه‌ی نر و یک گربه‌ی ماده رو تشخیص بده؟ حتی من یک روز که داشت دوچرخه‌اش رو داغون می‌کرد، بهش تذکر دادم، و خدا می‌دونه چرا داشت دوچرخه‌اش رو داغون می‌کرد. مردها خیلی عجیبند... خب، من می‌گم مردها خیلی بی‌خودند، اما کاپیتان به من گفت توی قصه‌ها نباید فحش بدیم، پس می‌گیم مردها خیلی عجیبند. قضیه این بود که من دوچرخه‌ام رو بردم پیش مکانیک که زنجیرش رو درست کنه چون از جا در رفته بود. مکانیک رفته بود پوزول بخوره، من هم رفتم به کاپیتان سری بزنم، ببینم شیرینی چاموی توی دست‌و‌بالش هست یا نه، دیدم افتاده به جون دوچرخه‌اش: با چکش، یه دفعه! بعد یک گربه خیلی ناز دیدم و صداش زدم: «پیشی خانم نازنازی!»، اما گربه‌ی بدجنس جواب نداد. کاپیتان درحالی‌که بیل و تبر برمی‌داشت، به من گفت: «اسمش پیشی خانم نیست، گربه نره‌ی کوچولوست». بهش گفتم: «چطور چنین چیزی ممکنه؟ کاملا معلومه که این گربه ماده است!». کاپیتان شانه‌ بالا انداخت و به کارش ادامه داد... حالا بماند که داشت چی کار می‌کرد. من چند بار گربه رو صدا زدم و انگار نه انگار. بعد بهش گفتم: «گربه نره‌ی کوچولو» و سریع اومد. شاید اصلاً باور نکنید، اما دیگه کاریش نمیشه کرد، این کاپیتان هم اینطوری از آب دراومد، فکرش خیلی بهم ریخته است».

(یادداشت نویسنده: البته که تفاوت بین گربه‌های نر و ماده را می‌دانم. گربه‌های نر یک روبان آبی دارند و گربه‌های ماده یک روبان صورتی. این را در یک کتاب علمی خواندم... باشه، باشه، باشه، در پینترست یا چیزی شبیه به آن دیدم. پایان یادداشت).

دخترک (حدود ۶ یا ۷ ساله) این موضوع را برای حسابدار، «پرنده» و «نگرنده» توضیح می‌داد، کسانی که پس از یک قرعه‌کشی پرهیجان انتخاب شده بودند تا به دنبال کاپیتان بروند و حکم احضار امضا شده به نام «برخی از بخش‌های کل» را به او بدهند.

این نوشته، که روی یک تخته با «دوات» مربای کدوحلوایی نوشته شده بود - و خود این به نوعی توهین به کاپیتان محترم بود (ببخشید، "هاهاها"م تمام شده) - به‌طور مشخص کاپیتان را به «تحریک به شورش مربای کدوحلوایی، آشوب بی‌سیلقه، انقلاب بد برنامه‌ریزی شده، مردسالاری هتروپاتریارکال، تاکید بر دوگانگی جنسیتی، اروپامحوری سیس، هدف‌گیری ضعیف، ترویج نفرت و نفاق، در رفتن از زیر کار آشپزخانه، نشستن دست‌ها، و آنچه که از تحقیقات جاری ناشی ‌شود» متهم می‌کرد.

دخترک به‌طور ویژه به سه نماینده هشدار داده بود که چیزی نگویند. و از همه مهمتر، از گفتن کلمه‌ی ممنوعه اجتناب کنند. حتی نباید «ک-د-و-ح-ل-و-ا-ی-ی» را هجی کنند. دخترک اینها را در حالی توضیح می‌داد که از سرپایینی به طرف غاری می‌رفتند که گمان می‌کردند کاپیتان آنجاست. «چون اگه این کلمه را بگید، کاپیتان تبدیل به یک هیولا می‌شه، یه موجود وحشتناک که حتی در دنیای چندگانه مارول و دی‌سی کامیکس هم قابل تصور نیست».

سه فرستاده، به همراه دخترک، به ورودی غار رسیدند. دخترک به آنها گفت: «اینجا منتظر بمونید، و مثل توی فیلم‌ها رفتار نکنید که به کسی گفته می‌شه یه جا منتظر بمونه ولی اطاعت نمی‌کنه، می‌ره و به‌طور دردناکی کشته میشه».

دخترک در حالی که ماده گربه‌ی نر را در آغوش گرفته بود از غار بیرون آمد و گفت: «می‌گه اون روز در غذاخوری نبوده و یک شاهد بی چون و چرا داره. خب یعنی یک بهانه‌ای داره».

سه فرستاده، مانند هر انسان دیگری در چنین موقعیتی، شروع به نوازش ماده گربه‌ای که «گربه‌نره» نام داشت کردند. گربه که کلافه شده بود از بغل دخترک پرید و به درون غار برگشت. آنها از دخترک پرسیدند که محمل کاپیتان چه بود. دخترک لبخندی زد: «الان دوباره رفت توی غار. شاهدش همینه، یک گربه ماده که اسمش گربه‌نره است. اما این بدترین بخش قضیه نیست. کاپیتان یک وکیل داره که خیلی مشهوره».

دخترک رفت تا ببیند آیا دوچرخه‌اش درست شده یا نه، چون پدال‌هایش در اثر افتادن روی سنگریزه‌ها کج شده بود. فرستاده‌ها هم به شورای «برخی از بخش‌های کل» گزارش دادند.

******

کاپیتان در برابر «استراتژی حقوقی»ای که وکیلش، یک سوسک پرمدعا با سرووضع عجیب‌و‌غریب، به او پیشنهاد ‌کرده بود و به‌طور خلاصه، عبارت بود از اقرار به گناهکاری از آغاز محاکمه، پاسخ داد: «نخیر، اصلا و ابدا». وکیل ‌گفت: «موفقیت‌آمیز میشه؛ شورا اینقدر گیج میشه که فکر می‌کنم می‌تونی از مجازات مرگ نجات پیدا کنی». کاپیتان با عصبانیت گفت: «مجازات مرگ؟! وکالت رو کجا یاد گرفتی؟ در دانشگاه‌های بنیتو خوآرز[6] درس خوندی؟» سوسک کیف مدارکش را مرتب کرد و در آخر افزود: «می‌تونه بدتراز این هم باشه، مثلاً ممکنه محکوم شی به یک ماه رژیم غذایی با سوپ ک-د-و-...». کاپیتان با فریاد حرفش را قطع کرد: «بس کن!». سوسک حقوقدان به اشاره گفت: «ببین، اگه به مرگ محکوم بشی، کی دستمزد من رو بده؟».

******

سازماندهی دادگاه کار آسانی نبود. اگرچه گروه علوم اعلام کرد که از شرکت در آن خودداری می‌کند، حاضر شد طراحی دار را به عهده بگیرد – در‌صورتی‌که متهم گناهکار شناخته شده و به اعدام محکوم شود؛ در‌عین‌حال جامعه هنری (هاهاها، مجدداً موجود است) خود را موظف دانست تا تخیل و خلاقیت را به صحنه بیاورد.

اما به بن‌بست خوردند، زیرا تئاتری‌ها تنها چیزی که به یاد می‌آوردند قطعه‌ای بود از خوان رویس د آلارکون[7] (که در شبکه‌های اجتماعی آن زمان، لوپه د وگا، تیرسو د مولینا، فرانسیسکو د کودو و لوئیس د گونگورا او را مورد تمسخر قرار می‌دادند، چون هیچ استدلالی علیه او نداشتند – مثل الان – و به خاطر شکل و ظاهرش به او توهین می‌کردند). برای کمک به آنها، ناگهان سر‌وکله‌‌ی گروهی پیدا شد که به خوش‌سلیقگی نام خود را «کومون» گذاشته، و در صحنه‌های سینمایی طبیعی و روزمره تخصص دارد.

سایر هنرمندان داشتند برسر این که نقش‌ دادستان و قاضی را چه کسی بازی کند جدل می‌کردند (گرچه در حقیقت، نقشی که همه آرزو می‌کردند، نقش جلاد بود)، اما یک سوسک پیدایش شد و گفت در محاکمه‌های فوری و مجازات‌های قصار تجربه‌ دارد و حاضر است همزمان نقش قاضی و دادستان را ایفا کند. چون لباس قاضی، کلاه‌گیس و یک چکش (شبیه چکش مهندسان نجاری که گم شده بود و هیچ‌جا پیدایش نمی‌کردند) همراه داشت، هیچ‌کس توانایی‌های او را زیر سوال نبرد. بنابراین مجمع هنری شکل هیئت منصفه به خود گرفت.

همه چیز آماده بود وهمه، با اشتیاقی که به سختی می‌توانستند پنهان کنند، منتظر رسیدن متهم بودند...

******

آن بالاها، ماه گوش فرا داده و از شرق، نجوایی شنیده می‌شود که فریاد می‌زند:

"غابت شمس الحق وصار الفجر غروب
منرفض نحنا نموت قولو لهن رح نبقى"

(خورشید عدالت غروب کرده و سپیده‌دم به شب بدل شده است / ما از مردن سر باز می‌زنیم به آنها بگویید که زنده خواهیم ماند).

و پاهایی که بر زمین می‌کوبند: شاید این رقص دبکه فلسطینی‌هاست در حال آزمودن استحکام بنیاد دنیایی دیگر.

در تمام راه‌ها، کسی آوار و خاطرات را زیرورو می‌کند و کسی منتظر است پیدایش کنند. و این تمام داستان است: جستجو کردن و یافتن حقیقت و عدالت. زیرا فردا، معمولاً در گوشه‌ای غیرمنتظره لانه می‌کند و همیشه در قلب جستجوگران...

(ادامه دارد)

کاپیتان - آوریل ۲۰۲۵

ترجمه شکوفه محمدی

[1] خانواده‌هایی که در جستجوی فرزندانشان هستند که مورد ناپدیدشدگی قهری واقع شده‌اند.

[2] اشاره به فیلم سینمایی غارتگر، محصول آمریکا، ۱۹۸۷. م

[3] "Yo no fui", Consuelito Velázquez. https://www.youtube.com/watch?v=sH9r_VJyC3g

[4] Law & Order: Special Victims Unit

[5] اشاره به نامی که دولت‌های حزب مورنا از ابتدای ریاست جمهوری آندرس مانوئل لوپز اوبرادور به خود داده‌اند، زیرا مدعی هستند مشغول به انجام رساندن چهارمین انقلاب مکزیک و تغییر پایه‌ای آن هستند . م

[6] دانشگاه‌هایی که توسط آندرس مانوئل لوپز اوبرادور ساخته شدند و کیفیت آموزش در آنها بسیار پایین است. م

[7]  نویسنده‌ی مکزیکی قرن شانزدهم، پایه‌گذار نوعی ازکمدی در تئاتر. م

فلسطین خلق یا طبقهامیلیو.jpeg

بخش دوم مصاحبه با امیلیو میناسیان

ترجمه سامان احمدزاده

سوال: اگر تصور کنیم که ممکن است استعمار اسرائیلی تا حدودی به نفع بورژوازی فلسطین از گسترش تضادهای طبقاتی جلوگیری کند، آیا مبارزه آزادیبخش ملی، هرقدر هم که بین‌الطبقاتی باشد، نمی‌تواند گیره سلطه‌ی طبقاتی بر پرولتاریای فلسطینی را کمی آزاد سازد؟

پاسخ: سوال این است که امروز مبارزه آزادیبخش فلسطین در چه موقعیتی قرار دارد؟ آیا اساسا هنوز چنین چیزی وجود دارد؟ مسلماً مبارزه آزادیبخش ملی به‌عنوان یک چشم‌انداز یعنی آزاد شدن از یوغ قدرت استعمارگر و برقراری یک دولتْ کماکان مطرح است و می‌توان تصور کرد تا زمانی که استعمار پابرجاست دوام خواهد داشت، اما پروسه بسیج مردمی چگونه شکل می‌گیرد؟ به‌لحاظ تاریخی در فلسطین این مبارزات همیشه حول سازمان‌ها و احزاب تبلور پیدا می‌کرد و تاثیرات خود را بر ساختار طبقات نیز می‌گذاشت. در فلسطین مبارزات آزادیبخش ملی دائما در احزاب تشکیل‌دهندهِ سازمان‌ آزادیبخش (الفتح، جبهه خلق و تمامی انشعابات آنها) تجسم می‌یافت یعنی در کسانی که پس از جنگ ۱۹۶۷ در آنچه انقلاب فلسطین نامیده شد نقش داشتند. حول این احزاب بود که یک جنبش اجتماعی شکل گرفت و تمام سلسله‌مراتب سنتی را که میراث دوران فئودالی بود دگرگون کرد. "انقلاب فلسطین" باعث پدید آمدن طبقه‌ای از کادرها و مدیران شد که اغلب از روشنفکران تبعیدیِ خرده‌بورژوازی بودند. آنها توانستند با استفاده از رانت سیاسی به درون محیط پرولترهای فلسطینی و در بعضی مواقع غیرفلسطینی در اردوگاه‌های پناهندگان در لبنان، اردن و سوریه وارد شده و خود را در سازمان‌های مبارزاتی ادغام کنند. در چنین شرایطی بورژوازی سنتی سرنگون نگشت بلکه زیر فشار قرار گرفت و نهایتا مجبور شد با این سازمان‌ها وارد مذاکره شود تا خود را در مقابل حملات پرولترهای مسلح مصون دارد. موتور محرک همیشگیِ مبارزات آزادیبخش ملی چنین بوده است: جذب جنبش اجتماعی پرولترها و دهقانان توسط جمعی از "نخبگان" سیاسی که تلاش دارند خود را تبدیل به یک دستگاه دولتی کنند؛ در مورد فلسطین بیشتر با پرولتریزه شدن توده‌های دهقانی مواجه هستیم که ناشی از روابط استعماری حاکم است. این فرایند سپس در سال‌های 1980 رفته‌رفته غزه و کرانه باختری را نیز دربرگرفت، گرچه فاقد یک بُعد نظامی بود: انتفاضه اول در ابتدا شورش پرولترهای سرزمین‌های اشغالی بود که اکثرا در اردوگاه‌ها زندگی می‌کردند و تحت استثمار سرمایه‌ی اسرائیلی قرار داشتند؛ در ادامه و در مرحله بعدی بود که سازمان آزادیبخش توانست آن را تحت کنترل خود در‌آورده و این جنبش را به یک جنبش سیاسی و ملی تبدیل سازد.

بعد از این چه اتفاقی افتاد؟ در حالت "متعارف" و معمولی هنگامی که رهبری، دستگاه دولتی را در دست می‌گیرد عدم ‌پیوندی [شکافی] که بین منافع جنبش اجتماعی و دستگاه سیاسی وجود دارد، عمل می‌کند. پرولترها توسط یک دولت ملی که ظاهرا مدافع منافع توده‌هاست به سرِ کارشان فرستاده می‌شوند. آنچه در فلسطین اتفاق افتاد این بود که این عدم‌پیوند عمل کرد بدون آنکه استقلالی کسب شود: در پایان برهه زمانی‌ای که از قرارداد اسلو تا انتفاضه دوم می‌رود (یعنی بین سال‌های ۱۹۹۳ و ۲۰۰۴) رهبری ملیْ مبارزه برای استقلال را رها کرده و به در اختیار گرفتن رانت‌ها و بازارهایی که اسرائیل در اختیار او می‌گذاشت راضی شده و به آن بسنده کرد. از این زمان به بعد فشار و اختناق بر مبارزات پرولترهای فلسطینی همچنان تحت لوای اشغال و استعمار اسرائیل اعمال می‌شود بدون آنکه سازمان‌های سیاسی که از بطن مبارزات آزادیبخش ملی بیرون آمده‌اند توان ارائه یک چشم‌انداز مبارزاتی را داشته باشند چرا‌که رهبران این تشکُلاتْ خود به‌مثابه پیمانکارانِ این آرایشِ ساختاری در آن ادغام شده‌اند. این همان مقوله اشغال دوگانه است که از آن به‌وفور درکرانه باختری صحبت می‌شود.

سوال: آیا حماس خود را جایگزین دیگران کرده است؟

پاسخ: از بعضی جوانب حماس همان مسیری را طی کرد که ساف. ترکیب اجتماعی قشرِ مدیریت آنها مشابه یکدیگر است: طبقات متوسطی که سرمایه‌ای از خود ندارند و از دانشگاه‌ها بیرون می‌آیند تلاش دارند شکاف بزرگ بین یک پایه پرولتری و منافع بورژوازی تجاری را پُر کنند. اما حماس برخلاف ساف، اتکای خود را بر یک جنبش اجتماعی قرار نداد. حماس نوعی ضد‌جامعه‌‌ی متدینِ، متکی بر سلسله‌مراتب برپا کرد که از نظم اجتماعی [موجود] تبعیت می‌کند. حماس پرولترها را از طریق نوعی عضوگیری عقیدتی در این ساختار وارد نمود یعنی هرگز تلاش نکرد فعالیت مستقل آنها را در چارچوب مذاکراتش با بورژوازی جذب کند.

در این راستا، فکر می‌کنم که ما باید حداقل از نظر روش‌شناختی، بین مقوله مبارزه و مقاومت تمایز بگذاریم: اولی فرض خود را بر نوعی استقلال در کُنش، با داوهای مادی قرار می‌دهد که دربرگیرنده تضادهای اجتماعی است و دیگری درکی از "مقاومت" دارد به نحوی که در سازمان‌های نظامیِ سلسله‌مراتبی مثل گردان‌های القسام غزه رایج است. حماس می‌تواند به مشروعیت خود برای حضور در مقاومت مانند حزب‌الله یا سایر گروه‌های سیاسی- نظامی در منطقه ببالد، اما باید این کار را براساس یک مدل متمرکز، سلسله‌مراتبی و نظامی انجام دهد و "قوای" خود را از مردم جدا کرده و آماده باشد آنها را در صورت لزوم برای سرکوب مبارزات روانه کند.

در اواسط دهه ۲۰۰۰ دسته‌هایی در درون حماس آن را به سوی ادغام شدن در چارچوب قراردادهای استقلال [با اسرائیل] سوق دادند یعنی وادارش کردند به تَبَع از الفتح، به‌عنوان پیمانکارِ اسرائیل به مدیریت پرولتاریای سرزمین‌ها بپردازد. این همان کاری است که حماس بالاخره از سال ۲۰۰۷ با به‌دست‌گرفتن قدرت در غزه انجام داد، اما از آنجا که این کار از طریق نظامی و بدون مذاکره با اشغالگر انجام شد، توانست چهره‌ی سازش‌ناپذیر خود را حفظ کند اگر چه در نهایت او نیز از نظر عینی به یک پیمانکار محلی برای مدیریت پرولتاریای مازاد تبدیل شد.

[به این ترتیب] حماس به مدت شانزده سال اداره نوار غزه را برعهده گرفت، روابط با اسرائیل را از طریق مذاکره و موشک مدیریت نمود، مبارزات را سرکوب کرد، طبقه‌ای از تجار و کارفرمایان را زیر بال‌و‌پر خود گرفت و به آنها اجازه داد ثروتمند شوند تا اینکه ناگهان در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ از این نقش پیمانکار بیرون آمد تا مثلاً، تصویر خود را به‌عنوان یک سازمان سیاسی- نظامی فراملی از نوع حزب‌الله احیا سازد. این کار موجب قربانی شدن طبقه‌ی کارفرما/تاجری گشت که در غزه به برکت حماس رشد کرده بود. می‌توان فرض کرد که این تغییرِ سمت‌گیری بدون کشاکش داخلی صورت نگرفته که این‌هم بیان انفجار تضادی قدیمی در آن است: تضاد میان شاخه‌ی سیاسی- نظامی که در بین پرولترها طرفدارانی قوی داشت و بخش دیگر آن که در بورژوازی اهل کسب‌و‌کارِ فلسطین ادغام شده بود.

سوال: سلطه بریتانیا و سپس استعمار صهیونیستی، تعداد عظیم پناهندگان، اعمال خشونت استعماری دائم و غیره توانست به‌صورت مادی نوعی هویت مشترک برای فلسطینیان بسازد که مقاومت آنها در قالب واژه "خلق" یا "مردم" بیانگر آن بود. آیا این سازه تنها بازتابی از گفتمان نخبگان فلسطینی است؟

پاسخ: وجود این هویت مشترک بدیهی است، اما باید از خود بپرسیم در پسِ آن چه می‌گذرد. من نمی‌خواهم به هر قیمتی بگویم "مردم وجود ندارند و یا این خدعه و تزویر طبقه مسلط است که می‌خواهد سلطه خود را در پسِ آن پنهان سازد" و یا حتی بدتر مثلاً بگویم "اگر نقاب از چهره‌ی آنها بیافتد، پرولترها به منافع طبقاتی خود آگاه می‌شوند".

ایده‌ی "مردمی فلسطینی" مختص نخبگان فلسطینی نیست، حتی گاهی علیه آنها نیز به کار گرفته می‌شود. سوال این است: چه مبارزاتی در درون مقوله‌ی "مردم" آشکار یا پنهان، بین بخش‌های مختلف طبقاتی در جریان است؟ در مبارزه وقتی خود را با مردم یکی تلقی می‌کنیم، مانع از این نیست که در یک موقعیت اجتماعی خاص مبارزه می‌کنیم.

و از اینجا برمی‌گردیم به آنچه در مورد مبارزه آزادیبخش ملی و جنبش‌های بین‌الطبقاتی گفتم. در دهه‌های ۹۰-۱۹۶۰ ساف به مبارزات پرولتری برای کسبِ سهم خود در مذاکره علیه اسرائیل نیاز داشت، در‌حالی‌که پرولترها از رهبری "ملی" خود به‌عنوان شیوه‌ای برای مشروعیت بخشیدن به مبارزه علیه نخبگان استفاده می‌کردند. در سرزمین‌ها، انتفاضه اول اوج این منطق دوگانه یعنی جذب جنبش اجتماعی توسط رهبران سیاسی و استفاده از مبارزه ملی توسط جنبش اجتماعی بود اما بین سال‌های ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۵ مبارزات پرولتری و رهبری‌های ملی که تا آن زمان با هم پیش می‌رفتند (هرچند با کشمکش)، دیگر چنین نکردند. در پی شکست انتفاضه دوم (که در ماه‌های اول، همان منطق بین‌الطبقاتی را پیش گرفته بود یعنی پرولترهای شورشی یا مسلح را به رؤسای سیاسی مرتبط می‌کرد) رهبران ملی در کرانه باختری و حتی غزه وارد یک منطق سرکوب مبارزات شدند که حتی کسانی را هم شامل شد که گفتمان آزادی ملی را مورد استفاده قرار می‌دادند.

حتی اگر چنین چیزی با درک غریزی‌مان اختلاف داشته باشد به نظر می‌رسد از زمان شکست انتفاضه دوم، مبارزات پرولتری در سرزمین‌ها[ی اشغالی] تشکیلات ملی، فلسطین را به‌عنوان دشمن اصلی خود می‌بیند صرفاً به‌این‌دلیل با او درگیر هستند که نقش حائل را بازی می‌کند. اسرائیل خود را از زیر بار بازتولیدِ جمعیت آزاد کرده و آن را به نخبگان فلسطینی سپرده است. اسرائیل در شهرهای کرانه باختری براساس منطق "یورش" مداخله می‌کند و در غزه براساس منطق کشتار جمعی.

سوال: در مورد مبارزات ۲۰ سال گذشته خارج از احزاب و یا علیه آنها چه می‌توان گفت؟

پاسخ: برای این‌که از چیزی گفته باشم که بهتر می‌شناسم یعنی از کرانه باختری (من فقط یک بار در سال ۲۰۰۲ پا به غزه گذاشتم) در سال‌های ۱۶-۲۰۱۵ در شمال کرانه باختری، شورشی نهفته و زیرپوستی در میان پرولتاریای اردوگاه‌های آوارگان علیه تشکیلات خودمختار فلسطین شکل گرفت. آن موقع صحبت از یک انتفاضه "داخلی" مطرح شد که نقطه مرکزی آن اردوگاه "بالاتا" در حومه نابلس بود. این جنبش اجتماعیْ پلیس فلسطین را وادار به عقب‌نشینی کرد، در نتیجه فضایی برای جوانان ایجاد شد تا گروه‌های مسلح را در پایگاه‌های خود، خارج از سلسله مراتب احزاب شکل داده و بتوانند علیه نخبگان مرتبط با تشکیلات خودمختار در نابلس و جنین خود را از نظر اجتماعی تحمیل کنند. درگیری‌های بهار ۲۰۲۱ (شورش‌های اورشلیم و شهرک‌های فلسطینی در سرزمین‌های اشغال‌شده "۱۹۴۸"، حمله سیاسی- نظامی حماس، لغو انتخابات توسط تشکیلات خودگردان) وضعیت را تثبیت کرد: در چنین شرایطی تشکیلات خودمختار خود را تضعیف‌شده یافت و این امر موجب کاهش نسبی تمایلات استبدادی آن شد.

آنچه در چرخه‌ی شورش‌های ۱۶-۲۰۱۵ توجه‌ام را جلب می‌کرد گفتمانی بود که بین بسیاری از مردم رواج داشت (گفتمانی که ممکن است ظاهراً متناقض به‌نظر برسد)؛ بنابرآن مدیریت فلسطینی هم از رویارویی فیزیکی مردم با اشغال جلوگیری می‌کند و هم از دسترسی آنها به‌عنوان کارگر به اقتصاد اسرائیل. مردم در نوعی دلتنگی نسبت به زمانی به‌سرمی‌بردند که: "روزها برای اسرائیلی‌ها کار می‌کردیم، شب‌ها به سمت‌شان کوکتل مولوتف پرتاب می‌کردیم".

درهمان سال اعتصاب مهمی در میان معلم‌هایی که در استخدام تشکیلات خودمختار بودند شکل گرفته بود که تشکیلات خودمختار با استفاده از ارعاب، سرکوب و باج‌خواهی یعنی درواقع با به‌کارگیری الگوی رژیم‌های "عربِ" منطقه، توانست آن را خنثی کند اما این دوره‌ی اعتراضی- اجتماعی پایه‌های کنترل سیاسی تشکیلات را متزلزل کرده بود.

سوال: چرا جریانات متعلق به گرایش سیاسی ما در قبال این مبارزات سکوت کرده است؟

پاسخ: در کرانه باختری بین مردمْ تشکیلات خودمختار و بورژوازی فلسطین به‌عنوان منبع اختناق شناخته می‌شوند اما ما باید همیشه شرایط کنش‌های متقابل را در نظر بگیریم: به ما فعالان اروپایی که در سرزمین اشغالی گشت ‌می‌زنیم، کارکرد مشخصی محول شده: بازگویی مشاهدات برای مقابله با دستگاه تبلیغاتی اسرائیل. محول شدن این روایات اساساً توسط طبقات متوسط انجام می‌شود که به طریقی جزئی از منطق دسترسی به سرمایه (مادی یا نمادین) غرب هستند. واقعیت این است که در مبارزه طبقاتی با استثمارگران فلسطینی هیچ‌کس انتظار ندارد که نسبت به او همبستگی‌ای وجود داشته باشد، بنابراین افرادی که گرفتار این روابط استثماری "داخلی" (از دیدگاه ملی) هستند مرتباً و همیشه در مورد آن با تو صحبت خواهند کرد، اما هرگز در آن از بُعد سیاسی پیامی گنجانده نمی‌شود مگر در لحظات تنش شدید، همان‌طورکه در سال‌های ۱۶-۲۰۱۵ در شمال کرانه باختری پیش‌‍ آمد.

آنچه پرولترهای فلسطینی به‌عنوان پرولتر زندگی می‌کنند هرگز به گوش ما نمی‌رسد و این هم تعجب‌آور نیست: روایت این [امرِ] زیستهْ در مضمون "آرمان ملی"‌ای که مدیران و نخبگان سیاسی به شبکه‌های خود در خارج منتقل می‌کنند، حضوری ندارد.

سوال: پرولترهای این منطقه چه دورنمای مشترکی می‌توانند داشته باشند؟

پاسخ: آینده‌ای که اسرائیل به تصویر می‌کشد کابوسی وحشتناک است: کشوری متعلق به بلوک مرکزی کشورهای سرمایه‌داری که منطقه‌بندی فراگیر و جهانی نیروی کار را در سرزمین خود بازتولید کرده است، به همان نحوی که در تقسیم جهانی کار مشاهده می‌شود. این منطقه‌بندی اجتماعی به‌لحاظ شهرنشینی در جغرافیایی بسیار کوچک محقق می‌شود: فاصله بین غزه و تل‌آویو به‌سختی بیش از فاصله بین پاریس و یکی از حومه‌هایش (مانت‌لا‌ژولی است [58 کیلومتر]) و براساس قومیت اجرا می‌شود (این امری ثابت در تاریخ اسرائیل مانند بسیاری از دولت‌های دیگر است؛ حتی خارج از زمینه‌ی مبارزه ملی: قبل از اشغال کرانه باختری و غزه، با پرولتاریای یهودی "وارداتی" از کشورهای عربی چنین معامله‌ای می‌شد).

اما طی بیست سال گذشته، دولت اسرائیل نه تنها خود را به‌عنوان ضامن بازتولید اجتماعی پرولتاریای یهودی که بر آن مسلط است تحمیل کرده، بلکه همزمان خود را ضامن موجودیت  "فیزیکی" و بقای آن تثبیت کرده است. امروز ما شاهد هستیم که چگونه در ابعادی که تاکنون در تاریخ مشاهده نشده بود اسرائیل این پرولتاریای "ملی" را در پس استثمارگران خودی یارگیری و ردیف می‌کند، آن‌هم در تقابل با پرولترهای مازاد غزه که در اردوگاه‌های اجباری زیر آتش دائمی بمب‌ها محصور کرده‌ است.

بنابراین باید در نظر داشته باشیم که این مبارزات در چه فضای وحشتناکی جریان دارد. تصور اینکه آنها بتوانند توازن قوایی را ایجاد کنند که قادر به "شکستن این قطعه‌بندی‌ها" باشد، دشوار است. تا سال گذشته، این واقعیت ساده که در سرزمین‌های اشغالی این مبارزات کماکان وجود دارند و بر بازتولید روابط اجتماعی تأثیر می‌گذارند (بار دیگر تاکید می‌کنم که من در مورد مبارزات صحبت می‌کنم، نه مقاومت سلسله‌مراتبی از بالا) فی‌نفسه چیزی بود که مرا متعجب و تغذیه می‌کرد. امروز، سنگینی و ثقل منطق کشتار همه چیز را در زیر خود لِه می‌کند: ظرفیت کنش مستقل پرولتاریای فلسطین در معرض خطر بمباران همه‌گیر قرار دارد و تا زمانی که پرولتاریای یهود در اسارت دولت اسرائیل باقی بماند (که این نیز قرار نیست به زودی تغییر کند) چیزی برای مذاکره از طریق ایجاد توازن قوا وجود ندارد. ما واقعاً وارد مرحله دیگری شده‌ایم، مرحله‌ای که به‌سختی جایی برای امید باقی می‌گذارد.

سوال: آیا انکار پایه مادی مقوله‌ی "مردم" فلسطین به منزله "حمایت منفعلانه" از دولتی نیست که آنها را استعمار و سرکوب می‌کند؟

پاسخ: من فکر می‌کنم می‌توان چارچوبی تحلیلی ایجاد کرد که در آن با مبارزات فلسطین احساس همبستگی کنیم، بدون اینکه دچار توهم نسبت به دورنمای دستگاه‌های سیاسی-اجتماعی "ملی" شویم. این همان کاری است که گروه "سوسیالیسم یا بربریت" تا حدی در طول جنگ الجزایر موفق به انجام آن شد: ایجاد یک خط مبتنی بر همبستگی بین‌المللی که بتواند در‌عین‌حال حامل موضعی انتقادی براساس یک تحلیل طبقاتی نسبت به "جبهه آزادیبخش ملی" الجزایر باشد.

در فلسطین مانند همه جای جهان، ما در دورانی به سر می‌بریم که در هیچ‌کجای آن تجسم سیاسی "طبقاتی" پرولتاریا وجود ندارد. برخی به احزاب چپ (مانند جبهه دمکراتیک برای آزادی فلسطین و یا جبهه خلق) یا به یک جامعه مدنی فرضی دور از احزاب امید می‌بندند. من این رویکرد را درک می‌کنم و حتی در سفرهایم به‌واسطه نوعی نزدیکی "فرهنگی" آن را به اشتراک گذاشته‌ام، اما تضادهای طبقاتیْ از خلال این احزاب و این جامعه مدنی هم گذشته و در آنها عمل می‌کند، تضادهایی که نخبگان تلاش دارند آن‌ را در روابط سلطه‌ْ ثانوی جلوه دهند. با‌این‌حال ما خود را (به‌طور کلی) در همبستگی با گفتمان این نخبگان می‌بینیم، بدون اینکه متوجه آن باشیم.

من همچنان به این ایده باور دارم که روابط اجتماعی بر ایدئولوژی‌های سیاسی ارجحیت دارند و اینکه ما باید -هم از نظر احساسی و هم به‌لحاظ نظری - همیشه سعی داشته باشیم از "پایین" عزیمت کنیم یعنی از نظر اجتماعی برای درک مبارزاتی که "مبارزات ملی" دعوی در‌بر‌گیری آنها را دارد فراتر از هویت‌های سیاسی بنگریم.

در همبستگیِ هویتی‌ای که با فلسطین احساس می‌کنیم، با خودِ ایده فلسطین، منطق‌های متمایزی را می‌توان تشخیص داد: برحسب تعلق طبقاتی، رابطه با سیاست، با مبارزه، سرمایه مبارزاتی، فرهنگی و غیره. در ابراز همبستگی‌ای که در آنجا وجود دارد شاهد چنین وضعیتی هستیم اما در این‌جا هم چنین چیزی در کار است. این منطق‌های مختلف در همزیستی با هم وجود ندارند، همگرایی یا وحدتی را ترسیم نمی‌کنند: آنها در تضاد و در مبارزه با هم هستند، هر چند به شیوه‌ای کم‌وبیش علنی و یا در سکوت.

من در زمینه "چه باید کرد" حرف زیادی برای گفتن ندارم. درهرصورت، به نظر من بیش از مواضع سیاسیِ متفاوتی که در جنبش همبستگی می‌بینیم (مثلاً اینکه در مورد حماس چه فکر می‌کنیم، یا در ارتباط با یک دولت دو ملیتی یا غیره)، بهتر است به ترکیب اجتماعی و کنش مبارزاتی‌ای که از آن نتیجه می‌شود توجه کرده و آن را بررسی کنیم و سپس موضع خود را در جنبش مشخص کنیم؛ به این امید که "جنگ را به خانه بازگردانیم" و به نظم اجتماعی حاکم، در هر کجا که هستیم، حمله کرده و در نتیجه به کشتار غزه پایان دهیم.

در فرانسه، سازماندهی و تصرف تظاهرات‌های همبستگی توسط سیاستمداران حزب "فرانسه نافرمان" و شرکاء که "قضیه فلسطین" را ابزار منافع خود کرده‌اند، یا حتی انجمن‌هایی که خود را به‌عنوان طرفِ مذاکره با قدرت معرفی می‌کنند، به نظر من نتیجه شکست مؤلفه پرولتری و غیرسیاسی جنبش است؛ مؤلفه‌ای که برای مثال در طول جنگ ۲۰۱۴ با قدرت بیشتری خود را آشکار کرده بود.

فیلم2.jpg

در پرتو رویدادهای اخیر در فلسطین، عده‌ای از مستندسازان تصمیم گرفتند فیلم‌های خود درباره فلسطین را به‌صورت رایگان در دسترس عموم قرار دهند.

در زیر لینک‌ این فیلم‌ها را به اشتراک می‌گذاریم؛ شما هم به سهم خود می‌توانید با پخش هر چه وسیع‌تر آنها پیام مقاومت خلق فلسطین را به جهان برسانید.

To all friends

In light of the current events in Palestine, a large number of filmmakers have made their films about Palestine available online for free.

In this post, we share with you links to films you can view and share to get our message out to the world:

• A collection of documentaries published by Al Jazeera Documentary and others:

 

 No Other Land; https://t.me/zobaledanetarikh/1447


https://bit.ly/3yp2nBI
https://bit.ly/2SSpMeC
https://bit.ly/3f0KK3P

• "Keeper of Memory" documentary:
https://youtu.be/eywuYeflWzg

• "Empty Seat" documentary:
https://youtu.be/an4hRFWOSQQ

• "Resistance Pilot" documentary:
https://youtu.be/wqSmdZy-Xcg

• "Jenin" documentary:
https://vimeo.com/499672067

• "The Olive Tree" documentary:
https://vimeo.com/432062498

• "Scenes from the Occupation in Gaza" documentary 1973:
https://youtu.be/1JlIwmnYnlE

• Documentary "Gaza Fights For Freedom":
https://youtu.be/HnZSaKYmP2s

• Documentary "Arna's Children":
https://youtu.be/cQZiHgbBBcI

• Short Film "Strawberry":
https://vimeo.com/209189656/e5510a6064

• Short Film "The Place":
https://youtu.be/fgcIVhNvsII

• Documentary "The Mayor":
https://youtu.be/aDvOnhssTcc

• Documentary "The Creation and the Nakba 1948":
https://youtu.be/Bwy-Rf15UIs

• Documentary "Occupation" 101":
https://youtu.be/C56QcWOGSKk

• "The Shadow of Absence" Documentary:
https://vimeo.com/220119035

• "The Don't Exist" Documentary:
https://youtu.be/2WZ_7Z6vbsg

• "As The Poet Said" Documentary:
https://vimeo.com/220116068

• "Five Broken Cameras" Documentary:
https://youtu.be/TZU9hYIgXZw

• "Paradise Now" Feature Film:
https://vimeo.com/510883804

• "Abnadam" Short Film:
https://youtu.be/I--r85cOoXM

• "Wedding of Galilee":
https://youtu.be/dYMQw7hQI1U

• The feature film "Keffiyeh":
https://vimeo.com/780695653

• The documentary film "Slingshot Hip Hop":
https://youtu.be/hHFlWE3N9Ik

• The documentary film "Tall al-Zaatar":
https://youtu.be/Ma8H3sEbqtI

• The documentary film "Tall al-Zaatar - The Secrets of the Battle":
https://youtu.be/Ma8H3sEbqtI

• The documentary film "In the Grip of the Resistance":
https://youtu.be/htJ10ACWQJM

• The documentary film "Swings":
https://youtu.be/gMk-Zi9vTGs

• The documentary film "Naji al-Ali: An Artist with Vision:
https://youtu.be/Y31yUi4WVsU

• "The Upper Gate" Documentary:
https://vimeo.com/433362585

• "In Search of Palestine" Documentary:
https://vimeo.com/184213685?1

• "Salt of this Sea" Feature Film:
https://bit.ly/3c10G3Z

• "Speak, Bird" Documentary:
https://youtu.be/wdkoxBjKM1Q

• "The Palestinian Exodus" Series:
https://bit.ly/3bXNAVp

• "I Am Jerusalem" Series:
https://bit.ly/3hG8sDV

فلسطین: خلق یا طبقهEmilio.jpg

مصاحبه با امیلیو میناسیان[1]

بخش اول - ترجمه: سامان احمدزاده

لینک متن به فرانسه:

https://dndf.org/?p=21633#more-21633  

مقدمه اندیشه و پیکار:

در ادامه‌ی موضوع قتل‌عام غزه و برای تعمیق بحث مربوط به فلسطین، در اینجا مصاحبه‌ای را منتشر می‌کنیم که رفیق امیلیو میناسیان در اواخر سال گذشته با نشریه "جریان آلترناتیو" انجام داده است. اهمیت این مصاحبه از آنجاست که در آنْ میناسیان تلاش کرده از بُعد آزادی‌بخشیِ‌ ملی فراتر رفته و به مسائل از دریچه مبارزه طبقات بنگرد؛ این نگرش در‌عین آن که اهمیت مسئله غزه را در ارتباط با پویایی سرمایه بین‌المللی بررسی می‌کند تلاش دارد ضروریات واقع‌نگری به قضیه فلسطین را رعایت ‌کند.

اندیشه و پیکار - مارس ۲۰۲۵

این مصاحبه در اکتبر و نوامبر ۲۰۲۴ صورت گرفته است.

امیلیو میناسیان:

ابتدا چند کلمه در مورد اینکه "از چه جایگاهی صحبت می‌کنم"، همان‌طور که می‌دانید من فلسطینی نیستم اما طی بیست سال گذشته به‌طور منظم هر سال، چند ماهی را در کرانه باختری به سر برده‌ام و همراه با دیگر رفقای غربی متمایل به چپ‌ که به سرزمین‌های اشغالی می‌روند مشغول فعالیت‌ بوده‌ام: فعالیت‌هایی در عرصه‌ی همبستگی، تولید فیلم‌های مستند کوتاه و تحقیقات دانشگاهی که ناتمام رها کرده‌ام. بی‌شک در بسیاری از مواقع این نوعی گردشگری مبارزاتی محسوب می‌شود، گیرم با رنگ و لعاب مارکسیسم مستقل.

من به‌نوبه‌خود همیشه سعی کرده‌ام از چارچوب‌های اجتماعی‌ای که اکثر پروژه‌های کنشگریِ مدافع فلسطین در آن شکل می‌گیرد اجتناب کنم یعنی از هم‌نشینی با "حرفه‌ای‌ها"ی بازگو‌ی سرکوب و همین‌طور از شرکت در جلساتی که از قبل تعریف‌ و محدود شده‌اند. من بسته به دوره‌ها، مکان‌ها، ظرفیت و امکاناتم موفق شدم بخشاً با بیکاران، فرودستان و طبیعتاً با لمپن‌پرولترهای جسورِ اردوگاه‌های پناهندگان مراوده داشته باشم ولی نه به‌طور اخص با کارگران (بدون این که اصلاً در مورد زنان کارگر صحبتی در میان باشد). بیکاران طبعاً وقت بیشتری دارند و با سهولت بیشتری می‌توان با آنها صحبت کرد. لمپن‌پرولترها اغلب مایلند داستان مبارزات و درگیری‌های خود علیه نیروهای مسلح (اسرائیلی‌ و همچنین فلسطینی)، زندان‌ها و شکنجه‌ای را که در زندان‌های اسرائیل و همچنین در زندان‌های فلسطینی صورت می‌گیرد تعریف کنند.

این که امروز بعد از بیش از یک سال که جمعیت غزه زیر بمب‌ها غرق شده، دهان‌مان را باز کنیم و بگوییم "طبقات اجتماعی در فلسطین وجود دارد"، ممکن است بیجا به‌نظر برسد. بدون شک اگر نه در کرانه باختری، بلکه در غزه پلکیده بودم، اصلاً چنین چیزی نمی‌گفتم یا حداقل این حرف را طور دیگری می‌زدم. من این حرف را برای کمرنگ کردن یا فاصله گرفتن از قتل‌عام نمی‌گویم، بلکه برای این است که با درک و دیدی مرزبندی کنم که فلسطین و آنچه در آنجا می‌گذرد را به‌طوری ریشه‌ای از اینجا [غرب] یا جاهای دیگر، نسبت به روابط اجتماعی سرمایه‌داری مغایر و بیگانه می‌کند.

سوال: تو از این ایده دفاع می‌کنی که اسرائیل و فلسطین را درواقع باید به‌عنوان یک مجموعه‌ی واحد در فضای سرمایه‌داری جهانی و منطقه‌ای در نظر گرفت. می‌توانی برای ما توضیح دهی که چرا؟

پاسخ: پروژه صهیونیستی از ابتدا، در فلسطین تشکیل یک جامعه یهودی جداگانه را در سر می‌پروراند. این پروژه به پاکسازی قومی ۱۹۴۸-۱۹۴۷ منجر شد، اگرچه این طرح کاملاً محقق نگشت، اما فضایی "یهودی" ایجاد کرد که اساساً منشأ اروپایی داشت. در سال ۱۹۶۷ که اسرائیل نوار غزه و کرانه باختری را که به ترتیب توسط مصر و اردن ضمیمه شده بودند اشغال کرد، دیگر جمعیتِ تحتِ مدیریتِ اسرائیل عمدتاً یهودی نبود. در همان زمان بود که یک ناسیونالیسم خالصاً فلسطینی - و دیگر نه فقط "عربی" - به‌وجود آمد. از این زمان، می‌شد این احساس را داشت که در یک سرزمین، دو "ملت" در برابر یکدیگر قرار دارند، اما در غزه و کرانه باختری از بطن این ناسیونالیسمِ فلسطینی تا به امروز هیچ موجودیت دولتی جداگانه‌ای به‌جز بر اساس مدیریت "جیبی" پدید نیامده است. قلمرو تحت کنترل اسرائیل به این شکل نیست که یک طرف سرزمین‌های یهودی باشد و طرف دیگر سرزمین‌های فلسطینی. بسیاری از مناطقی که عمدتاً فلسطینی هستند در قلمرو دولتِ تشکیل‌شده (اسرائیل) در سال ۱۹۴۸ قرار داشته و [از طرف دیگر] جمعیت قابل توجهی از شهرک‌نشینان اسرائیلی در کرانه باختری حضور دارند. این سرزمین به پازلی می‌ماند که در آن اگر تعلقات ذهنی حاکم را کنار بگذاریم، خودِ تمایزات ملی موضوع تقسیم‌بندی‌های فرعی متعددی هستند که ممکن است قومیتی هم باشند (از جمله از جانب "یهودیان") اما امروزه ماهیتی اجتماعی پیدا کرده و همگی در اقتصاد اسرائیل ادغام شده‌اند؛ بنابراین، عزیمت از "یکی‌بودنِ جا و فضا" بین اسرائیل و فلسطین راهی است برای خروج از تحلیلی که فلسطینی‌ها را به‌عنوان "مردمی بدون دولت" در نظر می‌گیرد که با اتکا به یک احساس تعلق مشترک و یک محرومیت واحد و یکسان متحد شده‌اند. این خوانش تمایل دارد تا مقوله‌های ملی را که به‌طور اجتماعی تولید می‌شوند، ذاتی و ماهوی جلوه دهد و همچنین خشونت دولت اسرائیل را به‌نوعی تداوم متصل سازد که از ۱۹۴۸ ادامه دارد، تداومی که در نتیجه بر ارتباط قضیه با پویایی‌های جهانی چشم می‌بندد.

آنچه از یک سال پیش در حال وقوع است، جنگی نیست که بین دو فضای ملی، صف‌کشیده در مقابل هم در جریان باشد بلکه اقدامی است که یک طرف با هدف تسخیر و انحصار منابع و بازارها دست به آن می‌زند. این "مردم فلسطینی" نیستند که در کشاکش بین دو ملت که برای بقا خود می‌جنگند زیر بمب‌ها غرق می‌شوند؛ نوار غزه یک موجودیت اجتماعی خارج از اسرائیل نیست؛ نوار غزه تقریباً شصت سال است که در بازار و سرمایه‌داری اسرائیل ادغام شده‌ است. اکثریت قریب به اتفاق فلسطینی‌هایی که در آنجا زندگی می‌کنند، درواقع پرولترهایی هستند که از منبع معیشت خود بی‌بهره‌اند و کالاهای اسرائیلی را با واحد پول اسرائیلی ‌خریده و مصرف می‌کنند؛ اما آنها کارگرانی تلقی نمی‌شوند که نیروی کارشان مستقیما استثمار شود. آنها مازاد جمعیتی را می‌سازند که سرمایه اسرائیلی در دهه ۱۹۹۰ از بازار کار طرد کرده و در "اردوگاه‌های" عظیمِ، در چند ده کیلومتری تل‌آویو پارک و محصور نموده است و با آنها طبق منطق "حیوانی‌کردن"ی رفتار می‌کند که در تاریخِ استعمار ثبت است.

سوال: آیا می‌توانی تاریخچه ادغام این فضا (و نیروی کارِ آن را) در بازار سرمایه‌داری شرح دهی؟

پاسخ: از نقطه نظر بازار، فضای "فلسطینی" پس از تقسیم امپراتوری عثمانی بعد از جنگ جهانی اول تشکیل شد. ما از موقعیتی عزیمت می‌کنیم که ساختارهای فئودالی همراه با آغاز یک بورژوازی تجاری در آن حاکم است. صهیونیسم و دوره قیمومیت درواقع سرآغاز پرولتریزه شدن دهقانان عرب فلسطینی است؛ اما محرک حقیقی سال ۱۹۴۸ و نکبه "فاجعه" بود: بورژواها و اربابان فئودالِ فلسطینی، اموال منقول خود را زیر بغل زده و مناطق تحت کنترل اسرائیل را ترک کردند؛ روستاییان فلسطینی هم که عمدتاً رعیت و کشاورز اجاره‌نشین بودند، از زمین‌های خود رانده و در اردوگاه‌ها تلمبار شدند.

در استعماری که اسرائیل حاکم نموده می‌توان سه دوره را از هم متمایز کرد. ابتدا طی سال‌های ۱۹۴۸ تا ۱۹۶۷  با شروع شهرک‌سازی‌ها، در برابر دهقانان فلسطینی، اسرائیل از نوعی سیاست مشابه استعمار اسطیتانی (ایجاد وطن) استفاده می‌کند: پاکسازی قومی، غصب زمین و ورود سرمایه و نیروی کارِ "یهودی". این سیاست یک نتیجه تبعی دارد و آن همان‌طور که در بالا گفتم، وارد کردن یک پرولتاریای یهود است که در اصل متعلق به جهان عرب بوده و به این ترتیب قومیتی گشته و گرفتار در یک رابطه‌ی استعماری، استثماری و حیوانی‌کننده. انباشت سرمایه در این دوره، زیر چنگال یک دولت برنامه‌ریز قَدَر‌قدرت انجام می‌گیرد که در دست زبدگان اَشکِناز(یهودیان اروپای مرکزی و شرقی) و سوسیالیست بوده و از همراهی اتحادیه‌های کارگریِ هم که در خود ادغام‌ کرده برخوردار است.

دوره دوم، تقریباً بین سال‌های ۱۹۶۷ تا ۱۹۹۰، با فتح غزه و کرانه باختری آغاز می‌شود که با وضعیت استعماری از نوع "استثمار نیروی کار بومی" روبه‌رو هستیم. در این دوره سرمایه‌داری اسرائیل در حال ورود به مرحله‌ی ادغام فشرده با سرمایه بین‌المللی از جمله از طریق صنایع نظامی است. حدود بیست سال، پرولتاریای فلسطینی در اردوگاه‌های غزه و کرانه باختری به نوبه خود ادغام گسترده در مناسبات دستمزدی را، در بخش‌هایی که تخصص کمتری می‌طلبید مثل کار ساختمانی، کشاورزی و غیره تجربه می‌کند.

قرارداد اسلو مرحله جدیدی را گشود و آن رابطه‌ای استعماری بود ساختاریافته حول چهره یک مازاد جمعیت فلسطینی که مدیریتش به نوعی رابطه پیمانکاری واگذار می‌شد. اسرائیل همچنان کنترل سرزمین را حفظ می‌کند، به تهاجم خود برای از‌بین‌بردن دهقانان ادامه می‌دهد و مدیریت پرولتاریای فلسطینی که در مناطق شهریِ محصور جمع شده‌اند را به یک چارچوب ملیِ (تشکیلات خودمختار) برآمده از مبارزات آزادیبخش واگذار می‌کند. در چنین شرایطی، بخش‌هایی از بورژوازی تجاری که از "نکبه" جان سالم بدربرده بودند – آنهایی که در الخلیل و نابلس لنگر انداخته و در نواحی ضمیمه شده توسط اردن بین سال‌های ۱۹۴۸ و ۱۹۶۷ به سر می‌بردند – در دستگاه مدیریتِ ساف (سازمان آزادیبخش فلسطین) ادغام شدند. کسانی که در دستگاه امنیتی تشکیلات خودگردان فلسطین وارد شدند، منشأیی دوگانه داشتند: یکی مدیران "خارجی" که بین سال‌های ۱۹۹۴ و ۱۹۹۶ جزو اسباب اثاثیه عرفات وارد شدند و دیگرانی که از "داخل" از انتفاضه‌ی اول و زندان‌های اسرائیل بیرون آمده بودند. این طبقه‌ای ترکیبی می‌سازد که به جناح‌های رقیب تقسیم می‌شود؛ از یک رانت امنیتی بین‌المللی برخوردار است اما به‌خصوص در تمام بخش‌های اقتصادی سرزمین‌ها دست دارد، از ساخت‌و‌ساز گرفته تا ساختمان زیرساخت‌ها، تلفن و البته واردات و صادرات با اسرائیل. تمام این بخش‌ها با بازار و سرمایه‌گذاری‌های اسرائیل مرتبط هستند.

سوال: آیا جنگ غزه نشانه ورود به مرحله جدیدی نیست؟

پاسخ: می‌توان چنین فکری کرد. مرحله جدید پس از قرارداد اسلو، با رشد تَورمیِ شیوه‌های کنترلِ به‌کار‌گرفته‌شده توسط اسرائیل بر این پرولتاریای عمدتاً غیرمولد‌شده مشخص می‌شود: بُرش سرزمین به مناطق کوچک، ایجاد یک نظام هذیان‌آور مبتنی بر مجوزهای "اجباری" برای سفر، برای کار، برای دسترسی به درمان همراه با پرونده‌سازی امنیتی عمومی، نظارت بر شبکه‌های اجتماعی، سیستم شناسایی رایانه‌ای و همچنین به‌کارگیری گسترده زورگویی و "آتش‌به‌اختیار بودن" در زمینه بازداشت‌ها، باز و بسته کردن نقاط عبور مرزی و اکتساب انواع مجوز؛ همه این روش‌ها در خدمت آزمودن و کنترل واکنش‌ها و رفتارها به‌کار گرفته می‌شود و ماحصل این فناوری‌ها و نحوه‌ها‌ی عمل وسیعاً شکل کالایی به خود گرفته، صادر شده و به‌این‌ترتیب ارزش تولید می‌کند.

به نظر من از سال گذشته وارد جنبه نظامی این منطقِ "آزمایشی" شده‌ایم. رویه فعلیِ تخریب و قتل‌عامْ تنها بی‌حد و حصر نبوده، بلکه دقیق، فکرشده و کنترل‌شده است بدون آنکه هیچ نوع "پیروزی" برای آن متصور باشد. فرضیه من این است که قتل‌عام در غزه دنباله‌ی نوعی آزمایش و کسب تجربه محسوب می‌شود که برای سرمایه‌داری جهانی ارزش دارد - همان‌طور که به‌نحوی دیگر منطق "ایست-حرکتِ" stop and go اقتصاد جهانی، اعمال‌شده در دوره کُوید، که پای ابعاد زیادی از قدرت بیولوژیک را وسط می‌کشید - با خود به همراه داشت. دقت کنیم که این را نمی‌گویم که ادای پسا‌مدرن بودن در بیاورم و احیاناً بگویم که نوعی منطق سلطهْ خود را از مناسبات سرمایه‌داری مستقل کرده است. پرولترهای مازاد غزه دیگر کارکرد مولدی برای سرمایه اسرائیلی ندارند اما بخش پیشرفته فناوری‌های مورد استفاده در امور مراقبت و نظارت اسرائیل، با ارزش‌افزوده‌ی بالا، به آنها به‌عنوان حیوانات آزمایشگاهی "نیاز" دارد تا پس از کالایی‌شدن وارد گردش بین‌المللی شوند. به این ترتیب بمباران‌ها، شناسایی و نظارت افراد با هوش‌مصنوعی آزمایش می‌شود، قحطی را با دقتی بی‌نظیر مدیریت می‌کنند به‌نحوی که مردم دائماً (همانطور که تا‌کنون بوده) در لبه سوءتغذیه قرار داشته باشند؛ همین کار را در مورد اپیدمی‌ها و غیره انجام داده‌اند.

این منطقِ تهاجم نظامی بی‌پایان به پرولتاریای مازاد غزه، که با پشتیبانی قدرت‌های غربی انجام می‌شود از تمام ادا و اطوار‌های سیاسی که به تزویر خواستار اعتدال هستند پرده برداشته و این نمایش توخالی را عریان می‌کند (کافی‌ست برخورد یک بام و دو هوا و مسئله تحویل سلاح به اوکراین را در نظر گرفت تا متوجه شد که هیچ محدودیتی برای ماشین جنگی اسرائیل از جانب متحدانش وجود ندارد).

سوال: از [وجود] یک بورژوازی و یک پرولتاریا در فلسطین صحبت می‌کنی. آیا می‌توانی تصویری از ترکیب طبقاتی در غزه و کرانه باختری به ما بدهی و توضیح دهی که شرایط مبارزه بین این طبقات چیست؟ آیا این رابطه با اسرائیل است که تعلق طبقاتی را تعیین می‌کند؟

پاسخ: بورژوازی فلسطین یک طبقه ملی و مستحکم را تشکیل نمی‌دهد، شرط حیات این طبقه عملاً در گرو تسلیم شدن او در برابر سرمایه و دولت اسرائیل است. سرمایه‌داران فلسطینی (اگر منظور ما "فلسطینی‌‌الاصل" باشد)، به‌محض اینکه امکان آزادانه سرمایه‌گذاری را به دست بیاورند، به‌طور خودبه‌خودی ترجیح می‌دهند  سرمایه خود را خارج از خاک فلسطین - و در نتیجه خارج از چارچوب ملی اسرائیل - به کار انداخته و از آن سود ببرند. نمی‌توان منکر شد که نفسِ اشغال باعث شده تا طبقه سرمایه‌دار فلسطینی اقلیمی شود. یک محقق آمریکایی (سارا روی Sara Roy) مفهوم "توسعه‌زدایی" را رایج کرده تا نشان دهد چگونه اسرائیل از ایجاد اقتصاد بازار "آزاد"، یعنی بخشی از بازار جهانی، در سرزمین‌های اشغالی جلوگیری می‌کند. اشغال و توسعه سرمایه‌داری، غزه و کرانه باختری را صرفاً در جهتی سوق داده که نسبت به سرمایه اسرائیلی نقش مکمل، انحصاری و تابع داشته، تولید را در مسیر پیمانکاری سمت‌وسو داده و کلا برای سرمایه‌داران اسرائیلی بازاری "اسیر" و محبوس در این سرزمین‌ها ایجاد کرده ‌است. بورژوازی دلال فلسطینی دلایل خوبی برای شکوِه و شکایت از اشغال دارد: این نوعی بورژوازی کمپرادور یا وابسته (اصطلاحی که تروتسکیست‌ها ابداع کرده‌اند)[2] است که فعالیت‌اش به بخش توزیع محدود شده. آیا این بدان معناست که مبارزات این بورژوازی با مبارزات پرولتاریای سرزمین‌ها یکی است؟ مگر اینکه به تئوری لیبرالی نَشتِ ثروت[3] اعتقاد داشته باشیم، باید در صحت آن تردید کرد. آنچه در پویایی اجتماعی‌ای که سرزمین‌های اشغالی را طی می‌کند مرکزیت دارد، این بورژوازی "سیاسی"ای است که در چارچوب قرارداد اسلو شکل گرفته و سرنوشتش به مدیریت پرولتاریای فلسطین مرتبط است. این بورژوازی، از نظر جامعه‌شناسانه تا حد زیادی از بطن این پرولتاریا بیرون آمده، خود را به طبقات حاکم سنتی (آنچه "خانوارهای بزرگ" می‌نامیم) تحمیل نموده، با آنها بیعت کرده و به دنیای آنها وارد شده است. کادرهای میانی این بورژوازی (یعنی حماس در غزه و به‌ویژه الفتح در کرانه باختری) تشکیل‌دهنده یک نیروی انتظامی برای پرولتاریای مازادِ "در صحنه" هستند. آنها در نقطه تلاقی دنیای کنشگری و رانت‌خواری از حمایت‌کنندگان مالی بین‌المللی قرار دارند. این "نخبگان" هر دو به شدت مورد اعتراض‌اند چون هم باید تا جای ممکن راه را بر رقبا ببندند و هم باید پاسخگوی متقاضیانی باشند که به دنبال مستمری هستند. آنها از طریق مبارزه سیاسی به ارتقاء اجتماعی و انتقام طبقاتی تجسم بخشیده‌اند.

وقتی صحبت از پرولتاریای مازاد می‌کنیم منظور این نیست که این مردم کار نمی‌کنند، بلکه به این معناست که آنها به حاشیه‌ استثمار سرمایه‌داری رانده شده‌اند. بسیاری از آنها به شیوه‌ای نامنظم و بُریده‌بریده، در سازه‌های کوچک، اغلب تجاری، با دستمزد‌های بُخور و نمیر و بدون هیچ‌گونه قراردادی کار می‌کنند؛ با مزدی حدود 10 دلار در روز، درحالی‌که قیمت تمام‌شده کالاها بنابه شاخص‌های بازار اسرائیل تعیین می‌شود.

در کرانه باختری هم، آنهایی که در واقع در اسرائیل مشغول‌اند، در کار ساختمانی، خدمات یا کشاورزی و غیره کار می‌کنند و در بی‌ثباتی کامل به سر می‌برند یا در وضعیتی غیرقانونی یا وابسته به واسطه‌ها و دلال‌ها برای دسترسی به مجوزهایی که هر لحظه امکان لغو آنها وجود دارد سرگردان هستند، (مجوزها از 7 اکتبر به حالت تعلیق درآمده‌اند). کارگران قراردادی حدود 1400 یورو در ماه دستمزد می‌گرفتند که از آنْ باید هزینه‌های غیرقابل تحمل "رفت‌وآمد" و خرید اغلب مجوزهای کار کسر می‌شد.

در کرانه باختری، کماکان مختصری اقتصاد دهقانی وجود دارد که اغلب جنبه "جزئی و تکمیلی" داشته و آن هم زیر فشار استعمار است. روند پویای پرولتر شدن دهقانان از آغاز صهیونیسم به‌طور مدام ادامه داشته؛ امری که پیامد مستقیم روند غصب اراضی و سودآور کردن آنها‌ست؛ و سپس همان‌طور که گفتیم دنیایی از رانت سیاسی وجود دارد که منشأ آن پولی است که از طریق حامیان بین‌المللی جهت دفاع از نوعی ثبات نسبی سرازیر می‌شود؛ ثباتی که برای حفظ منافع‌شان ضروری است. برای مثال این رانتْ معیشتِ چیزی بین یک چهارم تا یک سوم جمعیت را تأمین می‌کند. باید یادآور شد که ۴۰ درصد از کارکنان بخش دولتی برای نیروهای امنیتی تشکیلاتِ خودمختار کار می‌کنند. به آنها بنابر جدول "رسمی" قانونیِ دستمزدها حقوقی حدود 450 یورو در ماه پرداخت می‌شود، اما این وجوه پرداختی توسط اهداکنندگان و اسرائیل (از طریق سیستم بازپس‌گیری مالیات‌ها و عوارض) به تشکیلات خودگردان، دائماً در معرض تهدید قرار داشته و در خیلی از اوقات منجر به کاهش یا تعلیق پرداخت حقوق می‌شود.

علاوه‌بر‌این، بخشی از این درآمدِ ناشی از رانت سیاسی توسط کادرهای سیاسی به نفع خودشان، برای حفظ مشتریان و توسعه سرمایه‌گذاری در بخش غیررسمی مورد اختلاس قرار می‌گیرد. بخش قابل‌توجهی از پرولتاریای مازاد به لطف این اختلاس‌ها زنده است. این یک جمعیت اجتماعی بی‌قرار و پرتکاپوست که در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ به‌طور گسترده در نیروی کار مزدبگیر در اسرائیل ادغام شده و در طول دو انتفاضه هم به‌طور گسترده بسیج شده بود. این پرولتاریا در اردوگاه‌های پناهندگان متمرکز شده است، یعنی جایی ‌که در طول تاریخ محل پرورش "طبقات خطرناک" فلسطینی بوده و امروزه نیز به همین شکل باقی مانده است. در غزه و کرانه باختری، از جبالیا تا جنین، این "حومه‌های در حومه" زیر آتش دائمی ارتش اسرائیل قرار دارند.

بنابراین، بی‌ثباتی و فرّار بودن ساختار اجتماعی در سرزمین‌های اشغالی امری است که باید همواره در نظر داشت. بورژوازی سیاسی و به‌ویژه کادرهای اجرایی آن، همواره در معرض خطرِ نزول مدام قرار دارند، یعنی این‌که از مقام همکار اسرائیل عقب رانده شوند و در وضعیت مبارز و دست‌آخر زندانی قرار گیرند.

سوال: و در غزه؟

پاسخ: در غزه، از سال 2007 که حماس در قدرت بوده، مرکزیت رانت سیاسی و بورژوازی اساساً "کمپرادور"ی که در مدارهای سیاسی ادغام شده بود، یکسان باقی مانده است، اما در شرایط محاصره این امر موجب تقلیل سرمایه‌گذاری‌ها شده و به بی‌ثباتی شدت بخشیده است. این رانت‌ها ناشی از کنترل حمل‌و‌نقل کالاها و کمک‌های  بین‌المللی از قطر و ایران است. مقاطعه‌کاران و تُجاری که در سال‌های اخیر مثلاً از طریق اقتصاد تونل‌ها برای خود ثروتی دست و پا کرده‌اند، این کار را در ارتباط مستقیم با دستگاه امنیتی حماس انجام می‌دهند.

آیا در شرایط کنونی غزه، اصلا می‌توانیم از ساختار طبقاتی صحبتی کنیم؟ همیشه در چنین شرایطی که تصور هر فردایی نا‌ممکن است، گروه‌هایی پیدا می‌شوند (از افراد مرتبط با حماس، سازمان‌های نظامیِ طایفه‌ای، یا باندهای مسلح) که موفق به معاملاتی شده و ثروتی بهم‌می‌زنند. اما این امر یک ساختار طبقاتی ایجاد نمی‌کند یا اگر بکند هم، باید آن را ساختاری طبقاتی در نظر آورد از نوعی که در اردوگاه‌های کارِ اجباری وجود دارد و در طول زمان نمی‌توان بخشی از یک بازتولید اجتماعی تلقی کرد.

ادامه دارد...

[1] - دانشجوی دکترای علوم سیاسی در موسسه مطالعات سیاسی دانشگاه اکس‌آن‌پروانس فرانسه. تحقیقات وی متمرکز بر کرانه باختری و اردوگاه‌های پناهندگان است.

[2]- اصطلاح "سرمایه‌داری کمپرادور" یا وابسته ربطی به تروتسکیسم نداشته و به مبتکرین برزیلی تئوری وابستگی، فرناندو کاردوزو و همین‌طور انزو فالتو و اثر مشترک این دو: "وابستگی و توسعه در آمریکای لاتین" (۱۹۶۹) تعلق دارد. کاردوزو بعدها به مواضع لیبرالی متمایل شد و حتی به ریاست جمهوری برزیل رسید. مترجم

[3]- یکی از تئوری‌های اقتصاد سیاسی بورژوایی که معتقد است تنها روش رشد اقتصادی و غنی شدن جامعه از طریق فراهم گشتن سودِ سرشار برای طبقات بالایی و در نتیجه نَشت کردن بخشی از آن به طبقات تحتانی است.

نسل‌کشی به سبک غربیکریس-هجز1.jpg

مقاله‌ای از کریس هجز

ترجمه اندیشه و پیکار

اول فوریه ۲۰۲۵

نسل‌کشی در غزه نشان‌دهنده ظهور دنیایی دیستوپیایی است که در آنْ خشونتِ صنعتی‌شده شمالِ جهانی، تبدیل به ابزار حفظ ذخایر و ثروتِ رو به کاهشِ غرب شده است. 

غزه اکنون به ویرانه‌ای از ۵۰ میلیون تُن آوار و خرابه تبدیل شده است. موش‌ها و سگ‌ها در میان خرابه‌ها و گودال‌های فاضلاب به دنبال غذا می‌گردند. بوی تعفن و آلودگیِ اجسادِ در حال پوسیدن از لابلای تَل‌های بتُن خرد‌شده فضا را فراگرفته است. هیچ‌کجا آب آشامیدنی درست و حسابی وجود ندارد. غذای خیلی کمی پیدا می‌شود. کمبود شدید خدمات پزشکی مشهود است و تقریباً هیچ سرپناه قابل‌سکونتی باقی نمانده است. مضاف بر همه چیز، فلسطینی‌ها با خطر مرگ دیگری هم روبه‌رو هستند؛ خطر مرگ ناشی از مهمات منفجرنشده که پس از بیش از ۱۵ ماه بمباران هوایی، حملات توپخانه‌ای، موشک‌باران و انفجارهای ناشی از گلوله‌های تانک در همه جا پنهان هستند و همچنین انواع مواد سمی که گودال‌های فاضلاب را به خود آغشته کرده‌اند. 

بیماری هپاتیت A که ناشی از نوشیدن آب آلوده است، به شدت شیوع یافته و همین‌طور انواع بیماری‌های تنفسی، گال، سوءتغذیه، گرسنگی و حالت تهوع و استفراغ که عمدتاً ناشی از خوردن غذای فاسد است. افراد آسیب‌پذیر از جمله نوزادان و سالمندان همراه با بیماران، همه با حکم مرگ مواجه هستند. حدود ۱٫۹ میلیون نفر آواره شده‌اند که معادل ۹۰ درصد جمعیت است. آن‌ها در چادرهای موقت، در میان تکه‌های بتُن یا بدون سرپناه زندگی می‌کنند. بسیاری از آنها اجباراً بیش از ده بار نقل مکان کرده‌اند. ۹۰ درصد خانه‌ها تخریب شده یا آسیب دیده‌اند. بلوک‌های آپارتمانی، مدارس، بیمارستان‌ها، نانوایی‌ها، مساجد، دانشگاه‌ها - اسرائیل دانشگاه الاسراء در شهر غزه را با یک تخریب کنترل‌شده منفجر کرد - گورستان‌ها، مغازه‌ها و دفاتر اداری نابود شده‌اند. بر اساس گزارش اکتبر ۲۰۲۴ سازمان بین‌المللی کار، نرخ بیکاری به ۸۰ درصد رسیده و تولید ناخالص داخلی تقریباً ۸۵ درصد کاهش یافته است،

ممنوعیت اسرائیل برای فعالیت اونروا (سازمان امداد و کار سازمان ملل برای پناهندگان فلسطینی در خاور نزدیک) موجب می‌شود که فلسطینی‌ها در غزه هرگز به کمک‌های بشردوستانه اولیه، غذای کافی و خدمات دسترسی نیابند. بنابر تخمین این سازمان فقط  پاکسازی غزه از آوارها ۱۵ سال طول می‌کشد؛

برنامه توسعه سازمان ملل به نوبه خود تخمین می‌زند که بازسازی غزه بین ۴۰ تا ۵۰ میلیارد دلار هزینه خواهد داشت و در صورت تأمین بودجه، تا سال ۲۰۴۰ طول خواهد کشید. این، در صورت تحقق، پس از جنگ جهانی دوم عظیم‌ترین تلاشی خواهد بود که برای بازسازیِ جایی انجام گرفته است.

این اسرائیل است که با میلیاردها دلار سلاح که از آمریکا، آلمان، ایتالیا و بریتانیا تأمین شده‌، چنین جهنمی آفریده و مصمم است آن را حفظ کند. غزه تحت محاصره باقی خواهد ماند. پس از یک موج اولیه از تحویل کمک‌ها در آغاز آتش‌بس، اسرائیل دوباره کمک‌های ارسالی با کامیون را به شدت کاهش داده است. زیرساخت‌های غزه بازسازی نخواهد شد. خدمات اولیه از جمله تصفیه‌خانه‌های آب، نیروگاه‌های برق و خطوط فاضلاب تعمیر نخواهند شد. جاده‌ها، پل‌ها و مزارعِ تخریب‌شده بازسازی نخواهند شد. فلسطینی‌های مستأصل را مجبور می‌کنند بین زندگی غارنشینی، چادر و اردو زدن میان تکه‌های ناهموار بتُن و مرگ ناشی از بیماری، قحطی، بمب‌ها و گلوله‌ها، یا تبعید دائمی به جایی دیگر، یکی را انتخاب کنند. این‌ تنها انتخابی است که اسرائیل در برابر فلسطینی‌ها قرار می‌دهد. 

اسرائیل معتقد است - و احتمالاً به خوبی می‌داند که چه می‌گوید - که در نهایت، زندگی در این نوار ساحلی آنقدر طاقت‌فرسا و دشوار خواهد شد که یک خروج دسته‌جمعی اجتناب‌ناپذیر خواهد بود، به‌ویژه زمانی که اسرائیل به هر بهانه‌ای به نقض آتش‌بس و از سرگیری حملات مسلحانه متوسل شود. از هم‌اکنون می‌بینیم که حتی با وجود آتش‌بس، اسرائیل اجازه ورود خبرنگاران خارجی به غزه را نداده است، ممنوعیتی که برای کاهش پوشش رسانه‌ای از رنج و مرگ هولناک طراحی شده است. 

از هم‌اکنون مرحله دوم نسل‌کشی اسرائیل و گسترش "اسرائیل بزرگ" در حال تدارک است؛ این طرح شامل تصرف بخش‌های بیشتری از سوریه در بلندی‌های جولان (و همچنین درخواست‌هایی برای گسترش تا دمشق)، الحاق جنوب لبنان، غزه و کرانه باختری است. سازمان‌های اسرائیلی از جمله سازمان راست افراطی ناهالا، مرتب کنفرانس‌هایی برای تبلیغ و تدارک استعمار یهودی غزه پس از پاکسازی قومی فلسطینی‌ها برگزار می‌کنند؛ آنها می‌خواهند مستعمرات مختص یهودیان را که به مدت ۳۸ سال در غزه وجود داشتند و در سال ۲۰۰۵ برچیده شدند، دوباره مستقر سازند.

واشنگتن و متحدانش در اروپا هیچ‌کاری برای متوقف کردن کشتاری که به‌صورت زنده و آنلاین پخش شد انجام ندادند. آن‌ها امروز هم هیچ‌کاری برای جلوگیری از نابودی فلسطینی‌ها در غزه بر اثر گرسنگی و بیماری و در نهایت کاهش جمعیت آن‌ها انجام نخواهند داد. آن‌ها شریکِ این نسل‌کشی هستند و تا زمانی که نسل‌کشی به نتیجه شوم خود برسد، شریک آن باقی خواهند ماند. 

اما نسل‌کشی در غزه تنها آغاز کار است. جهان زیر فشار بحران زیست‌محیطی در حال فروپاشی است، بحرانی که مهاجرت‌های دسته‌جمعی، دولت‌های ورشکسته و آتش‌سوزی‌های فاجعه‌بار، طوفان‌ها، سیل‌ها و خشکسالی‌ها را به دنبال دارد. با از‌هم‌پاشیدن ثبات جهانی، ماشین ترسناکِ خشونتِ صنعتی‌ای که فلسطینی‌ها را نابود می‌کند، در همه‌جا حاضر خواهد بود. این حملات، همان‌طور که در غزه انجام شد و می‌شود، به نام پیشرفت تمدن غربی و "فضایلِ" مورد ادعای غرب انجام می‌گیرد و هدفش سرکوب آرزوهای مردمی است که عمدتاً فقرای رنگین‌پوست محسوب شده و به‌عنوان "حیوانات انسانی" مورد تحقیر قرار می‌گیرند. 

نابودی غزه توسط اسرائیل ناقوس مرگ نظم جهانی را که در قوانین و مقررات بین‌المللی بیان می‌شد به صدا درآورد؛ هرچند این نظم در گذشته بارها توسط آمریکا در جنگ‌های امپریالیستی با ویتنام، عراق و افغانستان نقض شده بود اما حداقل نوعی دیدگاه آرمان‌شهری (اتوپیایی) در سطح بین‌المللی به رسمیت شناخته می‌شد. آمریکا و متحدان غربی‌اش نه تنها تأمین‌کننده سلاح‌ برای تداوم نسل‌کشی هستند بلکه خواسته اکثر کشورها برای پایبندی به قوانین بشردوستانه را نیز پایمال می‌کنند. 

پیامی که این سیاست به همه ارسال می‌کند روشن است: برای ما  دیگر نه شما ارزشی دارید و نه قواعدی که فکر می‌کردید محافظ شما هستند. اگر سعی کنید از مایی که همه چیز داریم چیزی را دریغ کنید، همه‌تان را خواهیم کُشت. 

پهپادهای نظامی‌، هلیکوپترهای جنگی، دیوارها و موانع، چک‌پوینت‌ها، سیم‌های خاردار، برج‌های دیده‌بانی، مراکز بازداشت، اخراج‌ها، خشونت و شکنجه، ممنوعیت صدور ویزا، زندگی زیر نظام آپارتاید که به معنی "غیرقانونی" بودن است، از دست دادن حقوق فردی و نظارت الکترونیکی بر مهاجران مستأصل در مرز مکزیک یا کسانی که سعی دارند وارد اروپا شوند… همه این‌ها که از مدت‌ها پیش برای فلسطینی‌ها چیزهای آشنایی هستند، امروزه به همان‌ مقدار برای همگان نیز آشنا جلوه خواهند کرد.

اسرائیل، همان‌طور که رونن برگمن در کتاب "قبل از همهْ برخیز و بکُش" اشاره می‌کند، "بیشتر از هر کشور دیگری در جهانِ غرب ترور کرده است"؛ اسرائیل از نسل‌کشی نازی‌ها برای تقدیس قربانی نشان‌دادن موروثی خود و توجیه دولت استعمار استیطانی که برقرار کرده، توجیه آپارتاید، کمپین‌های قتل‌عام و نسخه صهیونیستی "فضای حیاتی" نازی‌ها (Lebensraum) استفاده می‌کند. 

پریمو لوی، که از آشویتس جان سالم به در برد، به‌همین‌دلیل هولوکاست را "منبع پایان‌ناپذیر شَرّ" توصیف می‌کرد که "به شکل نفرت در بازماندگان ادامه می‌یابد و به هزاران شیوه، برخلاف خواست همه، به‌صورت تشنه‌ی انتقام بودن، فروپاشی اخلاقی، نفی، فرسودگی و تسلیم ظاهر می‌شود". 

نسل‌کشی و قتل‌عام‌های دسته‌جمعی تنها مختص آلمان فاشیست نیست. آدولف هیتلر همان‌طور که اِمِه سزِر در "گفتاری درباره استعمار" می‌نویسد، «تنها به این دلیل استثنایی جلوه کرد که ناظر بر "تحقیر سفیدپوستان" بود». اما نازی‌ها، همان‌طور که او می‌نویسد، تنها "رویه‌‌ی استعمارگرانه‌ای را اعمال کردند که تا آن زمان منحصراً در برخورد با عرب‌های الجزایر، کارگران هندی و سیاه‌پوستان آفریقا به‌کار گرفته می‌شد".

کشتار ارتش آلمان‌ در هررو و ناماکوا[1] یا نسل‌کشی ارمنی‌ها، قحطی بنگال در سال ۱۹۴۳ - که وینستون چرچیل، نخست‌وزیر وقت بریتانیا، مرگ سه میلیون هندو در قحطی را با گفتن این که آن‌ها "مردمی وحشی با دینی وحشی" هستند بی‌اهمیت جلوه داد - و همچنین پرتاب بمب‌های اتمی بر روی اهداف غیرنظامی هیروشیما و ناگازاکی، گواه چیزی اساسی درباره "تمدن غربی" است. همان‌طور که هانا آرنت هشدار می‌داد، "یهودستیزی نمی‌توانست به تنهایی منجر به هولوکاست شود. در این کار به توانِ نسل‌کشی که یک بالقوگی ذاتی دولت بوروکراتیک مدرن است نیاز داشت". 

لنگستون هیوز[2] شاعر سیاه‌پوست آمریکایی می‌گفت، "سیاهان نیازی ندارند که به آن‌ها گفته شود فاشیسم در عمل چیست. ما این را خوب می‌دانیم. نظریه‌های آن درباره برتری شمالی‌ها و اختناق اقتصادیْ مدت‌ها است که برای ما واقعیت دارد". 

غرب بر جهان تسلط دارد نه به‌دلیل فضیلت‌های برتر، بلکه به‌این‌دلیل که از کارآمدترین قاتل‌های روی این سیاره برخوردار است.

میلیون‌ها نفر قربانیِ پروژه‌های امپریالیستی نژادپرستانه در کشورهایی مانند مکزیک، چین، هند، کنگو، کنیا و ویتنام دیگر گوش‌شان نسبت به ادعاهای بیهوده یهودیان مبنی بر اینکه قربانی بودن آن‌ها منحصر به فرد است بدهکار نیست. سیاه‌پوستان، رنگین‌پوستان و بومیان آمریکا نیز در همین وضعیت هستند. آن‌ها نیز هولوکاست‌هایی را تجربه کرده‌اند اما این هولوکاست‌ها به دست مرتکبینِ غربی آن‌ها کم‌اهمیت جلوه داده شده یا به‌کُل نادیده گرفته شده‌اند. 

پانکاج نیشرا، نویسنده و روزنامه نگار هندی در کتاب خود "جهان پس از غزه" می‌نویسد:

"این وقایعی که زیر چشم ما رخ دادند، فرض اساسی هر دو نحله‌ی مذهبی و روشنگری سکولار را زیر سؤال می‌برند: اینکه هر دو معتقدند انسان‌ها ذاتاً 'اخلاقی' هستند؛ امروزه شکی در ما روییده و از درونْ ما را می‌خورد و هر روز همه‌گیرتر می‌شود؛ افرادِ هرچه بیشتری شاهد مرگ و نقص‌عضو و… هستند و می‌بینند که با چه سنگدلی، بی‌تفاوتی، بُزدلی و سانسوری سر و کار دارند . آن‌ها با شوک متوجه می‌شوند که هر چیزی ممکن است روی دهد و یادآوری جنایات گذشته هیچ تضمینی برای عدم‌تکرار آن‌ها در زمان حال نیست و اینکه پایه‌های حقوق بین‌الملل و اخلاق هیچ‌گونه امنیتی فراهم نمی‌کند". 

قتل‌عامی که در هولوکاست شاهد بودیم به امپریالیسم غربی هم تعلق دارد. آن‌ها از همان بیماری برتری‌طلبی سفیدپوستان تغذیه می‌شوند که باور دارد دنیای بهتر بر پایه به انقیاد کشیدن و ریشه‌کن کردن نژادهای "پست‌تر" ساخته می‌شود. 

اسرائیل تجسم اِتنوناسیونالیسمی (قومیت‌گرایی‌ملی‌) است که راست افراطی در آمریکا و اروپا آرزوی ایجاد آن را برای خود در سر می‌پروراند؛ دولتی که کثرت‌گرایی سیاسی و فرهنگی و همچنین هنجارهای حقوقی، دیپلماتیک و اخلاقی را مردود بشمارد. این پیشافاشیست‌ها که شامل ملی‌گرایان مسیحی هم می‌شوند، اسرائیل را تحسین می‌کنند زیرا به کلیه قوانین بشردوستانه پشت کرده تا بتواند نیروی مُهلک و قتّال خود را چشم‌بسته جهت "پاکسازیِ" جامعه از کسانی به‌کار اندازد که آلودگی‌های انسانی تلقی‌شان می‌کند.

اسرائیل و متحدان غربی آن، همان‌طور که جیمز بالدوین خاطرنشان کرده بود: «به سمت "احتمالی وحشتناک" پیش می‌روند؛ جایی که در آنْ ملت‌های مسلط که سعی دارند آنچه از اسیران خود دزدیده‌اند را حفظ کنند دیگر قادر نخواهند بود در آینه به چهره خود بنگرند؛ آنگاه آشوبی در سراسر جهان به پا خواهند کرد که اگر به پایان زندگی روی این سیاره منجر نشود، جنگی نژادی را به همراه خواهد آورد که جهان هرگز مانند آن را به خود ندیده است».

آنچه کمبود آن به‌شدت احساس می‌شود نوعی شناخت نیست - زیرا خیانت و حیله‌گری ما [غرب] و اسرائیل دیگر بخشی از کارنامه‌ی تاریخی‌مان محسوب می‌شود - بلکه شجاعتی است که برای نامیدن ظلمت و پلیدی‌مان و روی‌گردانی از آنها لازم است. این نابینایی عمدی و فراموشی تاریخی، این امتناع از پاسخگویی در برابر حاکمیت قانون، این باور که ما همیشه حق داریم از خشونتِ صنعتی برای اِعمال اراده خود استفاده کنیم، نشان‌دهنده آغاز و نه پایانِ کمپین‌های قتل‌عام‌ دسته‌جمعیِ لشکرهای فزاینده فقرا و آسیب‌پذیران جهان توسط شمال جهانی است.

[1]در ابتدای قرن بیستم، بین سال‌های ۱۹۰۴ تا ۱۹۰۸، ۸۰ درصد جمعیت قوم ناما در نامیبی توسط سربازان آلمانی قتل‌عام شدند. (حاشیه مترجم فارسی)

[2] شاعر، داستان‌‌ و نمایشنامه‌نویس سیاه‌پوست آمریکایی. او در جنبش مدنی و به‌خصوص به‌دلیل اهمیتش در «رنسانس هارلم» مشهور است. (حاشیه مترجم فارسی)

مقاله به زبان یونانی

انسان‌هایی از این دست…

۲ اکتبر ۲۰۲۴ZApatista.png

در گوشه و کنار جهان، در همه جای این سیاره، عموماً اتفاق می‌افتد که انسان‌هایی از این دست وجود دارند …افرادی که:

وقتی دیگران با بی‌تفاوتی تسلیم می‌شوند و می‌پذیرند، آنها «نه» می‌گویند.

وقتی اکثر مردم سر خم می‌کند، آنها سرشان را بالا می‌گیرند.

وقتی دستور حکومتی بر اکثریت تحمیل می‌شود، آنها زیر بار نمی‌روند.

وقتی اکثر مردم بهانه‌تراشی می‌کند، آنها به اصول‌شان پایبندند.

وقتی اکثریت راه گم می‌کند، آنها در جستجوی حقیقت و عدالت هستند.

وقتی اکثر مردم منتظر نشسته‌اند، آنها در راه یافتن [پاسخ] گام برمی‌دارند.

وقتی اکثریت تسلیم می‌شود، آنها مبارزه می‌کنند.

وقتی اکثر مردم تنها حرف‌های دیگران را تکرار می‌کند، آنها حرفی برای گفتن دارند.

گرچه اکثریت خواهان ذوب کردن همه‌ی آدم‌ها در خود است، آنها در آینه، خویشتن‌شان را می‌یابند.

حتی اگر اکثریت در خواب باشد، آنها بیدارند.

آنجا که اکثر آدم‌ها حساب و کتاب می‌کند، آنها خود را خالصانه وقف می‌کنند.

وقتی اکثریت اطاعت می‌کند، آنها نافرمانی می‌کنند.

وقتی اکثر آدم‌ها شبیه یکدیگرند، آنها متفاوتند.

گرچه اکثریت تنها غوغای دروغین گذشته را می‌شنود، آنها امروز به صدای محزون فردا گوش می‌سپارند.

وقتی اکثریت گردن می‌نهد، آنها اعتراض می‌کنند.

گرچه اکثر مردم چشم‌پوشی می‌کند، آنها با چشم باز می‌نگرند.

وقتی گوش اکثریت از شعار کر شده، آنها ‌فریاد بر‌می‌آورند.

آنگاه که اکثریت در مسیر عمومی دروغ سکوت می‌کند، آنها از میان آوار، خون، استخوان، لجن و کثافت راه دیگری می‌گشایند.

گرچه اکثریت مومن به مذهب بی‌خیالی است، آنها نه می‌بخشند و نه فراموش می‌کنند.

وقتی اکثر مردم به تعصب رایج رجوع می‌کند، آنها تفکر انتقادی دارند.

آنهایی که مبارزه را وظیفه‌ی خود می‌دانند، نه وسیله‌ای برای پیوستن به اکثریت.

و وقتی اکثر مردم دیوار می‌شود، آنها شکافی هستند هرچند کوچک.

این افراد هرچند کوچک، هرچند مختلف، هرچند متفاوت، هر چند در اقلیت، چقدر ضروری‌اند!

این افراد همین‌جا هستند، حتی اگر از آنها نامی برده نشود، حتی اگر نگاه قدرت آنها را نادیده بگیرد، حتی اگر صدایشان آن بالا شنیده نشود، حتی اگر در آمار و ارقام به حساب نیایند.

این انسان‌ها…

پیشکش آنها باد، قلب ما.

گوش ما شنوای نگاه‌شان.

کلام ما در جستجویشان.

از آنِ ایشان باد آغوش اشتراکی ما، در هر زمان و مکانی که باشند.

برای آنها و در کنارشان، جشن دیدارهای دوباره…

از کوهستان‌های جنوب شرقی مکزیک

کاپیتان مارکوس

مکزیک، اکتبر ۲۰۲۴

چگونه حول درهم‌کوبیدن غزه توافق ایجاد می‌شودلبنان2.jpg

اقتباس و ترجمه‌ای از متن دیدیه فَسَن[1]

به‌دلیل اهمیت و مرکزیت مسئله فلسطین، ما در اینجا اقتباس و ترجمه‌ی بخشی از آخرین کتاب دیدیه فَسٓن «شکستی شگفت‌آور» را که اخیراً انتشارات دِکورت Découverte منتشر کرده ارائه می‌کنیم.

*******

واقعیتی که بدون شک بیش از هر چیز و تا مدت‌ها وجدان انسان‌ها، حتی خود اسرائیلی‌ها را آزار داده و ذهن‌شان را درگیر خواهد کرد، نابرابری فاحشی است که در برخورد با ارزش زندگی در غزه شاهد هستیم.

مضمون چنین امری که می‌توان آن را اوج بی‌عدالتی در جهان تلقی کرد، این است که یک زندگی کمتر از زندگی دیگری ارزش دارد؛ و این چیزی است که امروزه به‌طور گسترده‌ای از خلال رسانه‌های حاکم تبلیغ می‌شود.

می‌شنویم که تاکنون چند ده هزار فلسطینیْ قربانیِ بمباران ارتش اسرائیل شده‌اند و این کشت‌و‌کشتار ادامه دارد.

این‌ عددها همه فقط آمار مرگ بوده و از مرگ سخن می‌گویند انگار که زندگی فلسطینی‌ها فقط از طریق نابودی‌شان قابل‌تصور باشد. اما آنها موضوع بزرگ‌ترین نابرابری‌ها هستند، نابرابری در زندگی‌هایی است که به گونه‌ای کاملاً متفاوت تجربه می‌شوند؛ وقتی از یک‌ طرف بچه‌ها و جوانان اسرائیلی روی ساحل تل‌آویو توپ‌بازی می‌کنند و یا بر امواج مدیترانه سُرمی‌خورند، فرزندان فلسطینی‌ در تمام طول زندگی‌شان مورد طرد، تبعیض، تحقیر، ممانعت، تخریب مزارع و خانه‌هایشان و غصب اراضی توسط دولت اسرائیل قرار گرفته و تجربه‌شان از زندگی‌ مملو از خشونت و زورگویی ارتش است.

اصطلاحی که غالباً در بساط اشغالگر در مورد فلسطینیان مورد استفاده قرار می‌گیرد «در دسترس و اختیار بودن» است، به این معنا که می‌توان هر زمان بدون ارائه هیچ دلیل و مدرکی آنها را بازداشت کرد، بدون اتهامْ زندانی‌شان کرد و در صورت لزوم، از آنها به‌عنوان ابزار چانه‌زنی در مذاکرات استفاده نمود؛ این روش حتی توسط دیوان عالی اسرائیل تأیید شده است – و به تبعِ مفهوم بالا، «دور انداختنی بودن» هم شامل فلسطینیان می‌شود– می‌توان آنها را کُشت یا مجروح کرد و معمولاً از مصونیت کامل هم برخوردار بود.

یک جنبه از این تجربه توسط جرم‌شناس فلسطینی نادره شلهوب- کِوورکیان در مقاله‌ای درباره «اشغالِ حواس» در بیت‌المقدس شرقی تحلیل شده است؛ یعنی روشی که به‌واسطهٔ آن روابط قدرت از طریق خرده- تجاوزهایی دائمی در حواس پنج‌گانه‌ی فلسطینیان نفوذ کرده و جسم‌ها را به استعمار می‌کشد؛ مثلاً در یاد اهالی بیت‌المقدس خوب مانده که چگونه پلیس به در و دیوار خیابان‌ها و مدارس محله‌های عربی مایعی بدبو و متعفن می‌پاشید، به‌طوری‌که بوی گندیدگی آن‌قدر شدید و ماندگار بود که ساکنان دیگر نمی‌توانستند از خانه‌های‌شان خارج شده و تحصیل دانش‌آموزان مختل می‌شد و این بوی آلودگی و کثافت حتی در حافظه بدن‌ها نفوذ می‌کرد.

همچنین، می‌دانیم که غزه سال‌هاست دائماً تحت نظارت و حمله پهپادها قرار دارد؛ پهپادهایی که صدای مداوم و آزاردهنده‌شان- که این روزها با صدای بی‌وقفه هواپیماها و بمباران‌ها، موشک‌ها و تانک‌ها همراه است - به‌نحوی دائمی به ساکنان یادآوری می‌کند که در وضعیت اشغال و تحت‌سلطه قرار دارند؛ اما هرگز در رسانه‌های بزرگ غربی از این واقعیت خبری نمی‌شنویم.

ساری مقدسی، استاد ادبیات تطبیقی آمریکایی، می‌نویسد: پس از ۷ اکتبر، از روشنفکران فلسطینی دعوت شد تا درباره حمله حماس نظر بدهند، اما هیچ‌کس از خود تمایلی به شنیدن نظرات آنها در مورد اتفاقات قبل و بعد از این واقعه نشان نداد.

یکی از بهانه‌هایی که عموماً از جانب رسانه‌ها مورد استفاده قرار می‌گیرد این است که این سکوت در باب آنچه ساکنان غزه تجربه می‌کنند، به‌دلیل دشواری‌های خبررسانی و عدم‌دسترسی به شواهد است، زیرا ارتش اسرائیل روزنامه‌نگاران فلسطینی را می‌کُشد، حضور همکاران خارجی آنها را ممنوع کرده و تنها در صورتی به آنها اجازه ورود به غزه را می‌دهد که زیر نظر خودش باشند؛ از طرف دیگر دولت به‌طور متناوب ارتباطات منطقه با جهان خارج را قطع می‌کند. با این حال، گزارش‌هایی در محل تهیه شده، شهادت‌هایی جمع‌آوری گردیده و تصاویری تولید شده که تنها شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌های مستقل توانسته‌اند آنها را به بیرون فرستاده و منتشر کنند. پس سکوت کَرکننده رسانه‌های بزرگ تنها به دلیل عدم‌دسترسی نبوده و بیانگر گزینش‌های هیئت تحریریه‌ این رسانه‌هاست.

همان‌طور که «انجمن اَکریمد» تحلیل می‌کند، رسانه‌های اصلی فرانسه در برخورد به فلسطین از خودْ نوعی «شفقت گزینشی» نشان داده‌اند. آنها روایت‌های گروگان‌های اسرائیلی آزادشده را با تفصیل نقل کرده‌اند، اینکه  در دوران اسارت‌شان از گرسنگی آزرده شده‌ و از این امر شاکی بودند… بدون آنکه بگویند چگونه در غزه تحت محاصره دست‌یابی  به مواد غذایی با چه دشواری و خطراتی همراه است؛ بدون آنکه اسارت آنان را با وضعیت زندانیان فلسطینی که زیر بدترین  تحقیرها و شکنجه‌ها قرار دارند مقایسه کنند.

رسانه‌ها با جزئیات از اضطراب دانش‌آموزان اسرائیلی که نزدیک مرز لبنان زندگی می‌کنند گزارش می‌دهند، اینکه مجبورند هنگام شنیدن صدای آژیرها به پناهگاه‌ها بروند، اما هیچ اشاره‌ای به هراس وصف‌ناپذیر کودکان فلسطینی غزه نکردند که هیچ مکانی برای پناه گرفتن از بمب‌هایی که محله‌هایشان را ویران می‌کند، ندارند. آنها به آزار روانی موج‌سواران اسرائیلی در ساحل تل‌آویو توجه دارند که گویا «جنگ» غزه موجب  اضطراب روانی‌شان شده اما از تجربه زنان فلسطینی که بمب‌ها و موشک‌های اسرائیلی شیرشان را خشکانده و از شیردهی به نوزادان گرسنه خود هم محروم هستند یا کودکانی که دیگر غذایی برای خوردن ندارند، سخنی نمی‌گویند.

به این ترتیب، رسانه‌های اصلی، بر انسان‌بودن اسرائیلی‌ها، تا کوچکترین و ظریف‌ترین ابعاد آن تأکید می‌ورزند و آن را با آب‌و‌تاب تشریح می‌کنند، در همان حال منکر هرگونه انسان‌بودنی برای فلسطینیان هستند که فقط لایق خشونت و نابودی‌اند. آنها با جزئیات به «موفقیت» عملیات نظامی در آزادسازی چهار گروگان اسرائیلی در تاریخ ۸ ژوئن ۲۰۲۴ و از ابراز «شادی» مردم در استقبال از آنها در تل‌آویو پرداختند و تنها در پایان گزارش، هزینه‌ی انسانی این مداخله را برای فلسطینی‌ها ذکر کردند: ۲۷۴ کشته، از جمله ۶۴ کودک و ۵۷ زن، و ۷۰۰ زخمی. در رسانه‌های رسمی از «آزادسازی گروگان‌ها» صحبت شد؛ درحالی‌که این رویداد در رسانه‌های مستقل به‌عنوان «کشتار اردوگاه پناهندگان نصیرات» شناخته می‌شود.

این پدیده جدیدی نیست که درگزارش‌ها فقط صدای اولی‌ها شنیده می‌شود و صدای دومی‌ها در سکوت خاک می‌شود. به‌علاوه، شبکه اجتماعی جهانی‌ای مثل متا (Meta) یا X پیام‌هایی که توسط فلسطینیان یا حامیان آنها نوشته می‌شود را، به‌ویژه زمانی که درباره نقض حقوق بشر توسط ارتش اسرائیل باشند، از حساب‌های خود حذف می‌کنند، حتی زمانی که این پیام‌ها تقریباً همیشه با اظهارات مسالمت‌آمیز همراه بوده‌اند.

به‌طور کلی وضعیتی حاکم است که ما تقریباً هیچ چیز درباره مقاومت روزمره فلسطینیان در برابر سختی‌ها و خواست و آرزوی آنها برای زندگی در صلح نمی‌دانیم. با این حال، یک واژه عربی وجود دارد که معمولاً برای توصیف واکنشِ آنها در برابر سختی‌های اشغال و سرکوب اسرائیل استفاده می‌شود: واژه «صُمود»، همان‌طور که انسان‌شناس لیویا ویک Livia Wick  نیز تحلیل کرده است[2]، به معنای استقامت، پایداری و توانایی آنها برای ادامه زندگی با حیثیت و عزت است.

از تاریخ ۷ اکتبر، «توجه گزینشی» رسانه‌ها در برخورد به «جنگ» اخیر که فلسطینی‌ها را از جریان اخبار به‌کل کنار گذاشته، موجب گشته که آنها را فقط به‌عنوان مبارزان بی‌رحم یا قربانیان بی‌نام‌و‌نشان بشناسیم. کسی نخواسته یأس آنها را از عملکرد جامعه بین‌الملل که آنها را بی‌دفاع به حال خود رها کرده، گزارش کند. برخی از روزنامه‌نگاران باوجدان بی‌بی‌سی طی نامه‌ای به مدیریت خود، نسبت به جانبدارانه بودن ارائه وقایع اعتراض داشته و به‌ویژه به تفاوتی اشاره داشتند که در نحوهٔ انسانی جلوه دادن سوگ خانواده‌های اسرائیلی نسبت به خانواده‌های فلسطینی وجود دارد.

در واقع، اغلب این رسانه‌های مستقل و منتقد بودند که امکان اطلاع‌رسانی بی‌طرفانه‌تری درباره وقایع غزه را فراهم می‌کردند؛ رسانه‌هایی مانند مدیاپارت، پولیتیس، بلاست یا اوریان ۲۱ در فرانسه، بوستون ریویو، دِ نیشن، اینترسپت، موندویس در ایالات متحده، لندن ریویو آو بوکز و میدل ایست آی در بریتانیا، +۹۷۲ در اسرائیل و الجزیره در جهان عرب[3]. در این رسانه‌ها می‌شد صدای فلسطینیان را شنید، به گزارش‌هایی دست یافت که از تبلیغات اسرائیل مستقل بودند، به تحلیل‌های روزنامه‌نگاران و دانشگاهیان منتقد دسترسی داشت و تحقیقات مستقلی را مطالعه کرد که در نهایت بسیاری از رسانه‌های اصلی نیز دست‌آخر برخی از آنها را بازتاب می‌دادند.

یکی از نشانه‌های این تبعیض آشکار به شمارش قربانیان مربوط می‌شود. هر بار که آمار کشته‌شدگان فلسطینی در رسانه‌ها ذکر می‌شد، همراه با عباراتی مانند «طبق گفته وزارت بهداشت غزه» همراه بود، در‌حالی‌که هیچ عبارت مشابهی برای نسبی کردن داده‌های ارائه‌شده توسط مقامات اسرائیلی معمول نبود.

این معیار دوگانه، این «یک بام و دو هوا» به‌ویژه زمانی قابل توجه است که از یک سو، دولت اسرائیل کنترل شدیدی بر ارتباطات اعمال می‌کند و کار راستی‌آزمایی را برای روزنامه‌نگاران - حتی در مورد واقعیت اعضای حماس که کشته یا زندانی شده‌اند - بسیار دشوار می‌سازد؛ از سوی دیگر، آمار و ارقام ارائه‌شده توسط مقامات فلسطینی، که بارها آمادگی خود را برای راستی‌آزمایی بیرونی اعلام کرده‌اند، در جنگ‌های گذشته دقیقاً با آنچه که تحقیقات مستقل بعدی تأیید کرده، مطابقت داشته است.

رئیس‌جمهور ایالات متحده در ۲۵ اکتبر ۲۰۲۳ گفت: «من هیچ مدرکی ندارم که فلسطینی‌ها در مورد تعداد کشته‌شدگان حقیقت را بگویند» و به اظهارات سخنگوی ارتش اسرائیل ارجاع می‌داد که گفته بود این آمار همیشه اغراق‌آمیز است. روز بعد، وزارت بهداشت غزه فهرست ۶۷۴۷ قربانی را با نام، سن، جنس و شماره کارت شناسایی منتشر کرد.

در‌عین‌حال، مطالعه‌ای که در یکی از معتبرترین نشریات پزشکی بین‌المللی منتشر شد[4]، داده‌های ارائه‌شده توسط نهاد فلسطینی را تأیید کرد. زیر سئوال بردن آمار مرگ‌و‌میر نسبت به قربانیان جنگ ظلمی مضاعف است. آنها زندگی‌شان را از دست داده‌اند و مرگشان نیز انکار می‌شود. چنین چالشی به‌ویژه بدبینانه است، زیرا مرگ‌و‌میر در غزه توسط وزارت بهداشت فلسطینی به‌شدت کمتر از حد واقعی گزارش شده است؛ از یک سو، تنها اجساد یافت‌ و شناسایی‌شده شمرده می‌شوند و اجساد افرادی که زیر آوارها دفن هستند یا به ‌زیر بولدوزرهای اسرائیلی رفته‌اند، نادیده گرفته می‌شوند و از سوی دیگر، مرگ‌و‌میر ناشی از بیماری‌ یا عدم‌امکان مداوا یا آنها که به‌واسطه سوءتغذیه، کم‌آبی و کمبود دارو به هلاکت رسیده‌اند و به‌ویژه متعلق به آسیب‌پذیرترین گروه‌ها مانند نوزادان و سالمندان هستند اصلاً ثبت نمی‌شوند.

تنها یک تحقیق اپیدمیولوژیک در جمعیت می‌تواند بعدها میزان ازدیاد مرگ‌ومیر ناشی از عملیات نظامی اسرائیل را ارزیابی کند. مطالعه‌ای که توسط موسسه واتسون در ارتباط با جنگ‌های قرن بیست‌و‌یکمی که ایالات متحده در آنها دست داشته، نشان داد که تعداد مرگ‌های غیرمستقیم مرتبط با افت اقتصادی، عدم امنیت غذایی، تخریب زیرساخت‌ها، آلودگی محیط زیست، شیوع بیماری‌ها و ویرانی سیستم بهداشت، چهار برابر تعداد تلفات مستقیم است.

به نظر می‌رسد که جنگ غزه، به دلیل مرگ‌های ناشی از کشتار مستقیم ارتش و همچنین تأثیرات کوتاه‌مدت و میان‌مدت سوءتغذیه، عدم بهداشت و کمبود مراقبت‌های پزشکی، حداقل ۱۰۰٬۰۰۰ قربانی داشته است، که نسبت قابل توجهی از آنها نوزادان، کودکان کم‌سن‌و‌سال هستند، بماند که باید آسیب‌های روانی‌ای را هم در نظر گرفت که بازماندگان تا ابد با خود خواهند داشت.

اما تنها کمیت تلفات فلسطینی مورد مناقشه قرار نگرفته است. کیفیت آنها را نیز زیر سئوال برده‌اند. برای تقلیل دادن و کوچک شمردن  تفاوت‌ عظیمی که بین قربانیان دو طرف موجود است، گاهی اوقات معادل بودنِ معنا و اهمیتِ یکسان این تلفات زیر سئوال رفته است؛ آنچه این موضع را مستدل می‌کند این ادعاست که افراد اسرائیلیِ کشته شده، به‌عنوان یهودی کشته شده‌اند و بنابراین انسانیت آنها نادیده گرفته شده است، در‌حالی‌که «دیگران» - بخوان فلسطینیان - به‌طور تصادفی و جانبی در چارچوب یک عملیات نظامی «علیه دشمن» کشته شده‌اند.

این استدلال از یک سو، در نظر نمی‌گیرد که به گفته مسئولین حماس، حمله آنها هم، «علیه دشمنی» بوده است که طی بیش از نیم‌قرن زمین‌ها و حقوق فلسطینیان را به‌نحو غیرقانونی تصاحب کرده (اگرچه این نمی‌تواند وجود تمایل ضد‌یهودی را به‌کل منتفی کند) و از سوی دیگر، منکر سخنان رهبران و نظامیان اسرائیلی می‌شود که به‌طور صریح انسانیت فلسطینیان را انکار کرده و آنها را با حیوانات مقایسه می‌کنند. این ایده که حمله به جنوب اسرائیل از جنگ در نوار غزه بی‌رحمانه‌تر بوده است، احتمالاً از آنجا نشأت می‌گیرد که در مورد اول، مهاجمان فلسطینی و قربانیان آنها در جریان عملیات به‌وضوح قابل مشاهده‌ بوده‌اند، در‌حالی‌که در مورد دوم یعنی بمباران و حتی محاصره غزه، کسانی که دستورات را صادر می‌کنند و دیگرانی که آنها را به اجرا در‌می‌آورند از دیده‌ها پنهان می‌مانند.

به‌همین‌ترتیب، شلیک‌ توپخانه‌ای سربازان اسرائیلی که در بُرجک تانک‌های‌شان نشسته و یا بمباران پهبادهایی که از راه دور و به‌نحوی نامرئی کنترل می‌شوند، به نظر غیرشخصی‌تر و بی‌روح‌تر از شلیک‌ سلاح‌های خودکاری به‌نظر می‌رسد که توسط خودِ  مبارزان فلسطینی فیلم‌برداری می‌شود. فاصله عاطفی‌ای که بینندگانِ خارج از صحنه‌، چه در اسرائیل و چه در نقاط دیگر جهان، نسبت به خود وقایع تجربه می‌کنند، از یکدیگر کاملاً متفاوت است. با این حال، هیچ بدیهی نیست که کشته شدن در یک کیبوتص یا در خیابانی در غزه، برای قربانیان غیرنظامی و نزدیکان‌شان تفاوت تعیین‌کننده‌ای داشته باشد، البته جز یک تفاوت: اینکه در سمت ستمگر باشی و به‌عنوان یک انسان آزاد زندگی کنی یا در کنار ستم‌دیده، زیر اسارت و تحت تهدید نیروی اشغالگر.

در همین ارتباط است که در فرانسه، مراسم بزرگداشتی برگزار شد که طی آن، پس از ادای احترام ملی به شهروندان فرانسوی-اسرائیلی‌ای که در حمله حماس جان باخته بودند، رئیس‌جمهور پیشین فرانسه، فرانسوا اولاند از تفاوت «تقریباً هستی‌شناسانه‌ی قربانیان تروریسم و قربانیان جنگ» سخن گفته و اظهار داشت که برگزاری مراسمی مشابه برای شهروندان فرانسوی- فلسطینی که در جریان جنگ در غزه کشته شده‌اند، قابل‌تصور نیست. او دلیل این امر را تمایز بین کشته شدن «به عنوان مدافع یک سبک زندگی» در مورد اول، و مردن به‌عنوان «قربانی جانبی» در مورد دوم، دانست.

اینکه سوگ فلسطینی‌ها به‌طور آشکار نسبت به سوگ اسرائیلی‌ها کم‌اهمیت‌تر در نظر گرفته می‌شود - با توجه به تفاوت فاحشی که در تعداد قربانیان انسانی بین دو طرف وجود دارد - نشان‌دهنده ناعدالتی و بی‌انصافی‌ای است که در برخورد به انسان‌ها، حتی پس از مرگ‌شان روا داشته می‌شود.

به گفته فیلسوف آمریکایی جودیت باتلر، «توزیع متفاوت مشروعیت در سوگواری» بر شرایطی تاثیر می‌گذارد که عواطف ناشی از آن به‌طور سیاسی احساس می‌شود، عواطفی مثل وحشت، احساس‌ِگناه، سادیسم، کمبود یا بی‌تفاوتی؛ و همینطور نحوه‌ای که ممکن است در ارتباط با زندگی‌هایی که لایق گریستن نیستند به کار گرفت و مرگشان را عقلانی کرد چرا که از‌میان‌رفتن این جمعیت‌ها برای محافظت کردن از زندگی زندگان ضرور تلقی می‌شود.

این تمایز میان دو نوع زندگی به‌طور واضح و دردناک‌ترین شکلی، خود را در تفاوت میان امکان دفن محترمانه و آیینی کشته‌شدگان برای خانواده‌های اسرائیلی و عدم‌امکان چیزی مشابه برای خانواده‌های فلسطینی نشان می‌دهد. خانواده‌های اسرائیلی حتی وقتی اجسادْ سوخته یا در جریان انفجار تکه‌تکه شده‌اند، قادر به برگزاری مراسم تدفین به‌طور محترمانه و مطابق با آیین‌های مذهبی هستند،  در‌حالی‌که خانواده‌های فلسطینی یا اجساد فاسد‌شده‌ای دارند که زیر آوار در حال پوسیدن‌اند - و گاهی زیر بولدوزرهای اسرائیلی از بین می‌روند - یا در نتیجه امتناع مقامات اسرائیلی از تحویل دادن باقی‌مانده‌های نزدیکان‌شان، اصلاً جسدی برای به خاک‌سپردن ندارند یا در ‌نهایت اجسادشان را به دلیل کمبود جا در قبرستان‌هایی که توسط بمب‌ها ویران شده در گورهای دسته‌جمعی خاک می‌کنند.

بنابراین همه چیز به گونه‌ای است که گویی یک زندگی غیرنظامی اسرائیلی با صدها زندگی یک غیرنظامی فلسطینی تاخت زده می‌شود، گویی که ارزش یکی از آنها صد برابر دیگران است و وقتی به کودکان می‌رسیم حتی هزاران برابر. غرب در اینجا نژادپرستی خالص خود را عیان و تلویحاً تأیید کرد که زندگی سفیدپوستان نسبت به زندگی عرب‌ها ارزش بیشتری دارد. بسیاری از کسانی که برای درخواست آتش‌بس بسیج شده و تظاهرات می‌کنند، در واقع مخالفت خود را از این نابرابری زندگی ابراز می‌دارند.

اما گفتمان سیاسی و رسانه‌ای هرگز بسیج به‌نفع فلسطین را با این عبارات، یعنی برای حق زندگی فلسطینی‌ها و حق آنها برای یک زندگی خوب و سالم منعکس نکرده است. این وضعیت به‌عنوان نوعی «اردوگاه گرایی» جدید توصیف شده است که یک اردوگاه طرفدار فلسطین را در مقابل اردوگاه دیگر، طرفدار اسرائیل قرار می‌دهد. زمانی که ما خواستار پایان قتل‌عام غیرنظامیان شدیم، صرفاً به این دلیل که مردم بی‌گناه را نمی‌کشند، زمانی که خواستار پایان محاصره کامل غزه شدیم، صرفاً به این دلیل که نباید انسان‌ها را از گرسنگی هلاک کرد، زمانی که ما ویران‌شدن بیمارستان‌ها را محکوم کردیم، صرفاً به این دلیل که نباید بیماران و مجروحان را از مراقبت‌های پزشکی محروم کرد، وقتی از تخریب مدارس و بناهای تاریخی انتقاد کردیم، صرفاً به این دلیل که نباید فرهنگ و تاریخ مردمی را آنان سلب نمود، برای بسیاری از مفسران چنین به نظر می‌رسید که نمی توان در برابر این دو اردوگاه، اردوگاه دیگری تصور کرد که اردوگاه زندگی است.

دیدیه فَسَن

اقتباس و ترجمه:‌ ح.س

۲۲ سپتامبر ۲۰۲۴

 *******

[1]  دیدیه فَسَن؛ پژوهشگر انسان‌شناسی، استاد در کالج دوفرانس و دانشگاه پرینستون، دیدیه فسن به‌تازگی کتابی ضروری و شجاعانه درباره اتفاق – و در بسیاری از موارد حمایت فعال – نخبگان غربی از جنگ نسل‌کشی دولت اسرائیل علیه فلسطینیان غزه و پاکسازی قومی که همزمان در کرانه باختری در حال وقوع است، در انتشارات لا دکوورت منتشر کرده است.

[2] نگاه کنید به:

Sumud: Birthday, Oral History,and Persistance in Palestine; 2023 Syracuse University Press.

[3] Mediapart, Politis, Blast ou Orient XXI en France, Boston Review, The Nation, The Intercept, Mondoweiss aux États- Unis, London Review of Books et Middle East Eye en Grande-Bretagne, +972 en Israël, Al Jazeera dans le monde arabe

[4] نشریه پزشکی لانسِت به تاریخ ۵ ژوئیه ۲۰۲۴ تعداد قربانیان را ۱۸۶هزار یعنی نزدیک به ۸ درصد جمعیت غزه ارزیابی کرد. نگاه کنید به:

The Lancet, 5 juillet 2024. Counting the dead in Gaza: difficult but essential

https://www.thelancet.com/journals/lancet/article/PIIS0140-6736(24)01169-3/fulltext

و همچنین به:

Benjamin Huynh, Elizabeth Chin et Paul Spiegel, « No evidence of inflated mortality reporting from the Gaza Ministry of Health », The Lancet, 6 décembre 2023.

اشعار و متون کوتاهی که می‌خوانید گزیده‌ای است از نوشته‌های مردم نوار غزه که در طی حملات اخیر در شبکه‌های اجتماعی‌شان منتشر شده است.

منال مقداد

شاعر و مهندس. مادر ریتا، راسل و آسر.

دو متن کوتاه زیر از صفحه‌ی فیسبوک منال مقداد گرفته شده است. تاریخ قطعه اول ۴ نوامبر ۲۰۲۳ است. قطعه دوم در سال ۲۰۱۴ و در خلال حمله اسرائیل به غزه در ماه‌های ژوئن و ژوئیه نوشته شده است.

۴ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۸:۵۶ شببچه2.jpg

در این ساعت تاریک

در بطن این جنگ

زمان گذرا نمی‌گذرد.

پیش روی خود قصه‌ای نمی‌یابم

تا برای فرزندانم روایت کنم.

و به حرمت جدا ساختن گذشته از آینده،

در قفا نیز داستانی نیست.

«روزی روزگاری بود» اکنون گورستانی است.

اما باید برایشان قصه‌ای بگویم

پس اینگونه آغاز خواهم کرد:

«روزی روزگاری خواهد آمد...».

کمی امید،

که بتواند گهواره و خوابشان را تاب دهد

اندکی به دور ازترکیب افسانه و اساطیر.

قصه‌ای پرداخته از سراب

قصه‌ای پر از دروغ.

این صادقانه‌ترین کارممکن است،

حال که جنگ هنوز ما را نبلعیده،

با دهان آتشینش استفراغ می‌کند.

یک به اضافه یک می‌شود پنج

و پنج تن بودند

آنها که در انتظار زمستان

زیتون و روغن و زعتر اندوختند.

و هربار که میان حرف‌هایم می‌پرند،

می‌گویم: «روزی روزگاری خواهد آمد...».

ژوئن-ژوئیه ۲۰۱۴

آنگونه که شما تصور می‌کنید نیست. آخر آنچه تجربه می‌کنیم هیچ ربطی به احساسات بیهوده‌ای از قبیل شجاعت، غرور و شرافت ندارد. آن شب از همه سخت‌تر بود، اما این‌بار گریه نکردم.

صبح، پس از نخستین بمباران هواپیماهای صهیونیست‌ها، همه‌ی توانم را به خرج دادم تا وسایلم را جمع کنم: مدارک شناسایی، مدرک تحصیلی دانشگاه و مدرسه، گواهینامه‌ها، هدیه‌ها، آنچه از نامه‌های عمویم (که هنوز در یکی از زندان‌های اسرائیل اسیر است) به‌جا مانده بود، تلفن همراه و لپ تاپ...

اما نگاهم بر دومین کتابخانه‌ام خیره ماند؛ اولی را در جنگ قبلی از دست داده بودم. با کتاب‌ها چه کنم؟ سنگین‌اند و اگر مجبور شوم بدوم، حملشان سخت است. پس تصمیم گرفتم فقط آنهایی را با خود ببرم که نویسندگانشان با دست‌خط خود به من تقدیم کرده بودند.

ناگهان از دست خودم عصبانی شدم؛ ازاین حس‌های دردآور و کشنده که آدم را می‌سوزاند. مرا باش که نگران اسباب و وسایلم هستم... اما اگر پیش از اینکه دستم به وسایلم برسد مرگ دستش به من برسد چه؟ مرگ غافلگیرم خواهد کرد، بی آنکه خبرم کند، و من با اوخواهم رفت، بی‌خاطره، بدون مدارک و کتاب‌هایم، بدون عزیزان و دوستان، هدایا و رویاهایم... تنها خواهم رفت و سبک.

بعدالتحریر برای دوستانی که کتابی از من نزدشان به امانت است: اگر مُردم، کتاب‌ها را برای خودتان نگهدارید. مال شما.

بعدالتحریر برای پسرعمویم: اگر کتاب‌های کتابخانه‌ام سالم ماند، مال توست.

 

 محمود عمر

روزنامه‌نگار و بلاگ‌نویس، متولد اردوگاه پناهندگان فلسطینی درجبلیه، در شمال شهرغزه. نخستین رمان او با عنوان «سینما غزه» در سال ۲۰۱۵ در شهر حیفا در فلسطین منتشر شد.

قطعه زیر در ماه مارس ۲۰۱۴ در بلاگ او«خاطرات یک پناهنده» منتشر و سپس ترجمه اسپانیایی آن به ویرایش بنیامین گارسیا و شادی روحانا در یک کتاب دوزبانه (عربی-اسپانیایی) با عنوان «از بلاگستان: متونی از مکزیک و فلسطین» در سال ۲۰۱۵ در مکزیکوسیتی به چاپ رسید.

نامه‌ای از غزه، سال ۲۰۵۴

می‌دانی؟ همه چیز عوض شده است. ما هم تغییر کرده‌ایم و مشکلاتمان دیگر ارتباط چندانی با مسائل مربوط به قدرت و سیاست‌های سلطه‌جویانه ندارد. امروز مشکلات ما از آن نوعی است که با نوری ملایم، یک روانشناس و یک مبل راحت حل و فصل می‌شود.

آیا دلیلش این است که به سن ۶۳ سالگی رسیده‌ایم؟ سن وفات پیامبر همین بود، نه؟ یادت هست سر کلاس‌های درس دینی برایمان می‌گفتند که در روزهای آخر زندگی پیامبر وقتی اصحاب آب بر پیشانیش می‌ریختند، بخار می‌شد؟ چه تصویر شگفتی، نه؟ آیا خیابان‌های شهر ما، به‌لحاظ تاریخی (امروزه دیگر کسی از این قید زمان استفاده نمی‌کند) امتداد پیشانی داغ پیغمبر نیست؟ یادت هست چقدر موشک رویش ریختند و همگی‌ دود شد و به هوا رفت؟

چند روز پیش با دوست مشترکمان حسن بودم (همان حسنی که دوست داشت هنگام خودارضائی به عکس زیپی لیونی، وزیر امورخارجه وقت اسرائیل نگاه کند. او را یادت هست؟). داشتیم با ماشینش از جاده‌ی العریش می‌گذشتیم تا برویم یک جایی ماهی بخوریم. از من پرسید: «دلت برای صدای بمباران تنگ نشده؟». پاسخ دادم: «چرا، متاسفانه». اینکه جوان‌های امروز مثل ما نیستند شاید موجب دلگرمی باشد؛ آنها با چیزهای معمولی مشغولند: تصویب ازدواج همجنس‌گرایان، کنسرت یک گروه موسیقی که نامش را نمی‌توانم تلفظ کنم، فستیوال‌ها، نمایشگاه‌ها واز این دست مسائل. چه می‌شود کرد؟ نگاهشان می‌کنم که چطور گله‌ای وارد بار می‌شوند. به بحث‌های پرهیاهویشان‌ گوش می‌سپارم و آن وقت متوجه تفاوت کیفی‌ای که بین ما وجود دارد می‌شوم. فکرش را بکن: یک روز که داشتند برسر میزان کارآیی وزیر جدید کشور بحث می‌کردند، نزدیک بود میز بار را بشکنند. دیوانه‌ها!

آری رفیق، همه چیز عوض شده، جز صدای دریا. این نامه را درحالی برایت می‌نویسم که صدای دریا از پنجره‌ی بار به گوشم می‌رسد، صدایی پرمهر، درهم تنیده مثل یک فرش. یک جمله برایت می‌نویسم و بعد به دریا نگاه می‌کنم. گاهی گم می‌شوم، اما حافظه‌ام را می‌گیرم و می‌چلانم، همان‌طور که مادربزرگم دستمالی را که با آن زمین را پاک کرده بود می‌چلاند. می‌کوشم تصاویری را که دیگر وجود ندارد بازسازی کنم. مثلا آن صبح پنج دهه پیش را به یاد می‌آورم، وقتی ساعت پنج صبح با پسر عموهایم آمدی تا شنا کنیم. دریا همچون آینه‌ای، خویش را در برابر ما گسترد. آب پاک بود، مثل خود ما. افراد دیگری هم بر ساحل بودند: یک گروه از کادرهای حماس. حماس را یادت هست؟

ببین، نمی‌خواهم احساساتی برخورد کنم، اما آدم نمی‌داند نور وجودش قرار است کی خاموش شود و بدن چه موقع تصمیم خواهد گرفت که وقت خواب ابدی فرا رسیده. هرگز قول‌های توخالی به تو نداده‌ام. آری، همه چیز عوض شده و ما، من و تو و همه‌ی ما، در کشوری که به زندگی معمولی خود بازگشته به مجسمه‌هایی متحرک بدل شده‌ایم و حالا آخر هفته‌ها سرفرصت موهایمان را شانه می‌زنیم تا به سینما برویم. اما سوگند می‌خورم، سوگند به عشق‌مان، به کُنافه[1]‌ی نابلس وبه موشک زمین به هوا، که رنگ دریا عوض نشده است.

این آبی پهناور همان است که بود. دریا شهیدان را به خاطر دارد، نام و چهره‌شان را. دریا می‌داند چقدر گریستیم، چگونه رفتیم، چه ترانه‌ها خواندیم و چه‌بسا روابط عاشقانه که در اثر مسائل ژئوپولیتیک یا در مبارزه از هم گسست؟. حالا که حرف از عشق شد: بگو ببینم اوضاعت چطور است؟ کجایی لعنتی؟ بیا واز ماجراجویی‌های عاشقانه‌ات برایم بگو. بیا تا بر ساحل دریایمان که عوض نشده بنشینیم. پرواز بعدی را سوار شو و بیا. من به بهترین آبجو مهمانت می‌کنم.

 

طه محمدعلی

(۱۹۳۱-۲۰۱۱)

 او در روستای صفوریه در الجلیل به دنیا آمد، روستایی که در سال ۱۹۴۸ توسط ارتش اسرائیل ویران شد. او تا زمان درگذشتش به‌عنوان یک پناهنده در شهر ناصره زندگی می‌کرد و در مغازه‌ی کوچکش در جوار کلیسای آنونسیاسیون سوغاتی و اقلام مذهبی می‌فروخت.

انتقام

گاهی دلم می‌خواهد در نبردی رودررو

با مردی مواجه شوم

که پدرم را کشت،

خانه‌مان را ویران کرد

و مرا به آوارگی در این تنگنا واداشت.

اگر او مرا بکشد،

سرانجام به آرامش می‌رسم.

اما اگر من او را بکشم،

از او انتقام گرفته‌ام.

اما بعد به دل می‌گویم:

اگر هنگام رویارویی با او

بفهمم مادری دارد

که در انتظار اوست،

یا پدری

که هر وقت پسرش

در بازگشت به خانه یک ربع دیر ‌کند

دست راستش را

به سمت چپ سینه‌اش

آنجا که قلبش هست

می‌برد،

آن وقت چه؟

اگر چنین باشد،

حتی اگر بتوانمش کشت،

می‌گذارم زنده بماند.

و بعد می‌اندیشم:

و نیز مرا توان کشتن او نخواهد بود،

چنانچه در آن لحظه دریابم

که برادران و خواهرانی دارد

که بی‌دریغ

دوستش می‌دارند

و دلتنگ اویند؛

همسر یا فرزندانی

که وقتی به خانه بازمی‌گردد

به استقبالش می‌روند،

وقتی برایشان هدیه می‌برد

شادمان می‌شوند

و غیابش را تاب نمی‌آورند؛

دوستان و آشنایان،

همسایگان و خویشاوندان،

هم‌بندان، هم‌دردان یا هم‌کلاسی‌هایی

که همیشه حالش را می‌پرسند

و سلامش می‌رسانند.

اما اگر باخبر شوم

که تنها زندگی می‌کند،

همچون شاخه‌ی افکنده‌ی درختی،

بی پدر و مادر

بی برادر و خواهر

بی همسر و فرزند

بی دوست و همسایه و خویشاوند

بی آشنا و رفیق

بی هم‌بند، هم‌کلاسی یا ‌هم‌دردی،

آنگاه

احتضار مرگ

و شقاوت نیستی را

به تنهایی اندوهناکش

نخواهم افزود.

بی‌تفاوتی‌ام

کفایت خواهد کرد.

و چنانچه درخیابان به او بر بخورم

تنها نادیده خواهمش گرفت:

به یقین می‌دانم که این

خود انتقام است.

[1] نوعی دسر سنتی خاورمیانه‌ای که در دوران امپراتوری عثمانی نیز رایج بود.

امثال و حِکمَADAGIOS.jpg

 

بیایید با چند کلام قصار از چند دهه پیش شروع کنیم. آن وقت شما ببینید آیا آنچه در آن زمان مورد اشاره واقع شده به درک آنچه اکنون اتفاق می‌افتد کمک می‌کند یا نه.

 

۱

هدفِ تفکر انتقادی، یافتن حقیقت (و در نتیجه ابداع یک محمل جدید برای بوالهوسی‌های تازه ظهور) نیست، بلکه زیر سوال بردن «حقایق»، مقابله با آنها، عریان ساختن و نشان دادن ماهیت واقعی‌شان است: عقاید احمقانه‌ی یک یا چند احمق (البته این یک یا چند احمق هم مرد هستند و هم زن: برابری جنسیتی فراموش نشود!) با تعداد زیادی فالوور. تفکر انتقادی فقط یک موضع نظری نیست؛ بیش از هر چیز، یک موضع اخلاقی در رابطه با شناخت و واقعیت است.

۲

آنچه «تاریخ» نامیده می‌شود (همین‌طوری با فونت بولد) فقط جسدی است که توسط سیاستمداران و کاتبان آنها به طرز ناشیانه‌ای بزک شده است. با این حال، سر سفره سیاستمداری که در قدرت است، اسکلت‌ نمی‌نشیند. شاید تنها آینه‌ای. قابش را می توان زیبا کرد، اما آینه همچنان روند تخریب واقعیت را منعکس می‌کند. تفاوت بین تابوت‌ها از شباهت محتویات آنها نمی‌کاهد. وقتی دولت‌ها آینه را به دلیل مقعر بودنش، به تغییر شکل و زشت جلوه دادن واقعیت متهم می‌کنند، سعی ‌دارند این امر را که دیدگاهشان منکر واقعیت این زشتی‌هاست پنهان کنند. همان دیدگاهی که از منظر آن تنها «دولت» است که همه چیز را روشن و رنگ‌آمیزی می‌کند.

تاریخ گذشته، که با فونت بولد نوشته نمی‌شود، چیزی نیست جز پیشینه‌ی کابوس کنونی. مرگ و ویرانی فردا همین امروز رقم می‌خورد.

۳

ایده بر ماده مقدم نیست؛ بلکه برعکس. مبدأ سرمایه‌داری و مراحل مختلف آن به‌عنوان یک سیستم مسلط، یک نظریه اجتماعی یا فلسفی نیست. نظریه اجتماعی قفسه عظیمی از ایده‌هاست که پیشنهادهای سیاسی مختلف در جستجوی دلایلی برای معنا بخشدین به آنچه بی‌معنی‌ست، به سمت آن می‌روند. نظام‌های مسلط چیزی جز یک بدن با لباس‌های در ظاهر متفاوت نیستند، لباس‌هایی که همگی در ماهیت ریاکارانه‌شان یکسانند.

یک نظریه اجتماعی مد روز در لحظه‌ای خاص یک کالای پرفروش است در سطح تئوری های خوددرمانی و دوست یابی (که امروزه به آن «فالوور» گفته می‌شود) که در کنار استدلال‌هایی قرار می‌گیرد که در آنها، بسته به محافظه‌کاری یا ترقی‌گرایی (که چیزی جز محافظه‌کاری نرم نیست)، هدف به گونه‌های مختلف وسیله را توجیه می‌کند.

آنچه سرمایه‌داری را به‌وجود می‌آورد جنایت است. و هر مرحله از پیشرفت آن شبیه به اقدامات یک قاتل زنجیره‌ای است که هر بار تجربیات بیشتری کسب می‌کند. کار نظریه‌پردازان حکومتی این است که این جنایت را با کمی رمانتیسم، ماجراجویی و البته سبکسری بزک کنند.

در تئوری اجتماعی، بیشتر اوقات هدف این نیست که چیزی را بفهمیم تا انقلاب کنیم، یعنی مبانی مادی یک سیستم را تغییر دهیم. آنچه «تئوریسین‌ها»ی سابقاً در اپوزیسیون و امروز حامی دولت به دنبال آن هستند، جایگزینی افراد در حلقه قدرت است. به همین دلیل است که به ظاهر حامیان دیروز، کاریکاتوریست‌های امروزهستند. نام‌ها و مشاغل تغییر می‌کند، اما تملق‌گویی‌ها همان است که بود و البته دستمزد هم. عکس‌العمل روشنفکران راستگرا، عکس‌العمل معشوقی فریب‌خورده است، خشمگین از اینکه اشخاص دیگری جایش را گرفته‌اند. و این دیگران، آرزویشان اشغال کردن جای متنعمان دیروزاست. همگی آنها کم‌خونی فکری یکسانی دارند، بنابراین مشکلی نیست.

مورخ امروزی تاریخ‌نگاری را طبق سلیقه‌ی حاکم تنظیم می‌کند. به قفسه ایده‌ها می‌رود تا به دنبال شخصیت‌ها بگردد، چه برای ساختن شخصیت‌های شرور و چه برای ساختن قهرمانان. اینکه اکنون زنان شرور و قهرمان نیز در تاریخ گنجانده شده‌اند، به مثابه امتیاز دادنی خیرخواهانه به فمینیسمی است که به کم یا حتی هیچ رضایت می‌دهد. امروزه بزرگ‌ترین ترس یک مورخ این است که دریابد مسئولیت رویدادهای یک دوره تاریخی بر گردن گروه‌ها، جمع‌ها یا کل مردم آن دوره است. آخر زندگی‌نامه‌‌ای را که فردی نیست چه کسی می‌خرد؟ چون این به معنای در نظر گرفتن جامعه است.

مورخ امروزی محمل می‌فروشد، آنچه را که پشتوانه‌ی تبلیغاتی تاریخ مقوایی قدرت است. تاریخ برای او فقط پس‌زمینه‌ای است که اکنونِ درخشان او را مزین می‌کند. معادل ادبی میزان‌سن‌های فاخر درباره مردم بومی، زندگی‌نامه‌ها و تحقیقاتی است که در محافل قدرت پرورانده می‌شود. بدین ترتیب، تقویم‌ها به دلخواه تنظیم شده و شکست‌های یک امپراتوری در برابر امپراتوری دیگر به پیروزی تبدیل می‌شود.

سردرگمی به‌حدی است که کسانی فکر، پافشاری و استدلال می‌کنند که امپراتوری آزتک، درمان درد مردم بومی قبل از تسخیرمکزیک توسط اسپانیا بود، که روسیه همان اتحاد جماهیر شوروی است و چین جغرافیایی است که نظام کمونیسم بر آن مسلط است؛ که اگر مردم به لولا، کیرشنر، PSOE [حزب سوسیالیست کارگران اسپانیا]، مکرون و هریس رأی دهند، عاقل هستند، و نادان اگر به بولسونارو، لوپن، میلی یا ترامپ رای دهند. کمتر چیزی به اندازه «دموکراسی» به فحشا کشانده شده، اما هیچ چیز به اندازه‌ی آن پرهزینه‌ نیست.

در تاریخ ناشناخته‌ی تسلیم، کسانی که سکوت می‌کنند تا بالغ شوند (در مدرسه کادر حزب، اینگونه به ایشان آموزش داده می‌شود)، به قفسه ایده‌ها می‌روند تا چیزی بخرند که برایشان مفید باشد. بی‌فایده است: خیانت به اصول و اعتقادات عین وادادن است، حتی اگر خود را زیر عقاید پولانزاس پنهان کند. نام مستعار «چپ‌گرا» جوهر یک واقعیت را تغییر نمی‌دهد: این همدستی با بدترین جنایت‌ها است: جنایت یک سیستم علیه بشریت.

۴

در سیاست مرده وجود ندارد، تنها با اجسادی روبرو هستیم که به تکرار جرم مشغولند.

همان‌طور که پدرو اینفانته [خواننده‌ی پر آوازه مکزیکی-ـ م] می‌گفت: PRI [حزب انقلاب نهادینه شده قدیمی‌ترین حزب مکزیک که هفتاد سال در قدرت بود. م] نمرده است، بلکه در قلب همه احزاب سیاسی زندگی می‌کند. به همین دلیل است که سیاستمداران حرفه‌ای کلمات اختصاری احزابشان را مثل زیرشلواری، بدون مشکل عوض می‌کنند. هر چند که حتی لباس زیرشان را هم به زور می‌شویند... یا شاید هم نمی‌شویند!

هیچ تفاوتی بین سیاستمداران ترقی‌گرا و راستگرا وجود ندارد، همان‌طور که هیچ تفاوت اساسی بین اربابان خوب و بد وجود ندارد. کار هر دو، مدیریت اموال سلب مالکیت شده است.

گزینه‌های سیاسی نه در اهداف خود (داشتن دولت) تفاوت دارند و نه در وظایفشان (خدمت به قدرت اقتصادی). فقط از محمل‌های متفاوتی استفاده می‌کنند.

۵

این سیستم در مرحله کنونی خود، جنگ جدیدی را برای فتح سرزمین‌ها انجام می‌دهد و هدف آن تخریب/بازسازی، کوچاندن اجباری جمعیت/استقرارجمعیت جدید است. نابودی/کاهش جمعیت و بازسازی/سازماندهی مجدد یک منطقه، مقصد این جنگ است.

دولت اسرائیل انتقام حملات حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ را نمی‌گیرد، بلکه در حال ویران کردن یک سرزمین و خالی کردن آن از سکنه است. پول‌ فقط از تخریب و کشتار جمعی به دست نمی‌آید، بلکه بازسازی و سازماندهی مجدد نیز درآمدزاست. همدستی آشکار دولت‌های ملی جهان نیز از همین روست. وقتی «ملت‌ها» تدارکات نظامی به اسرائیل می‌فرستند، نه تنها از نسل‌کشی علیه مردم فلسطین حمایت می‌کنند، بلکه روی این جنایت سرمایه‌گذاری نیز می‌کنند. سود حاصل از این تجارت بعدها به دست خواهد آمد.

۶

 تخریب «خوب» یا «بد» وجود ندارد. بهانه‌ها و رنگ‌های تخریب تغییر می‌کند، اما نتیجه یکسان است. بین قطار گلوگاه خاکی پورفیریو دیاز[1]، طرح پوئبلا-پانامای فوکس[2] و کریدور ترانس ایستمیکو[3] مورنا[4] هیچ تفاوت اساسی وجود ندارد. برخی شکست خوردند و برخی دیگر نیز شکست خواهند خورد. هدف آنها نه رفاه است (مگر رفاه سرمایه‌های بزرگ)، و نه نوسازی سلب مالکیت به سبک پورفیریو: تنها به‌مثابه مرزی دیگرند در میان مرزهایی که در حال حاضر وجود دارد. و مانند همنوعان خود، آنها نیز نفوذپذیر خواهند بود. نه به خاطر هزاران مهاجری که از آنها خواهند گذشت، بلکه به دلیل فساد و بی‌شرمی برده‌داران نوین امروزی که قرن‌ها بعد فاش خواهد شد: قاچاق انسان تجارتی است دارای منبع عظیمی از مواد خام (که از طریق جنگ‌ها و سیاست‌های دولت‌های مختلف به دست می‌آید)، که محتاج سرمایه‌گذاری بسیار ناچیزی است: فقط به بوروکراسی، ظلم و بی‌شرمی نیاز دارد. و البته این چیزها در صاحبان سرمایه‌ و دولت به‌وفور یافت می‌شود.

آنچه به‌اصطلاح کلان‌پروژه می‌نامند، منجر به توسعه نمی‌شود. این پروژه‌ها تنها به‌مثابه کریدورهای تجارت آزاد هستند برای اینکه جرایم سازمان‌یافته، بازارهای جدیدی داشته باشند. مناقشه بین کارتل‌های رقیب تنها بر سر قاچاق انسان و مواد مخدر نیست، بلکه بیش از هر چیز بر سر انحصار باجگیری‌هایی است که به اشتباه «قطار مایا» و «کریدور ترانس‌ایستمیکو​» نامیده می‌شود. از درختان و حیوانات نمی‌توان باج گرفت، اما از همبودها و شرکت‌هایی که در این مرزِ بی‌فایده‌ی دیگر، در جنوب شرقی مکزیک مستقر می‌شوند، چرا.

بدین ترتیب، رشد جنگ برسر کنترل سرزمین تضمین می‌شود، جنگ‌هایی که در آن هولوگرام دولت-ملت حضور ندارد.

این فرضیه که خشونت به‌اصطلاح «جرایم سازمان‌یافته» از ناهنجاری‌های سیستم است، نه تنها نادرست است، بلکه ما را از درک آنچه در حال وقوع است (و عمل کردن براساس آن) باز می‌دارد. خشونت یک پدیده‌ی غیرطبیعی نیست، بلکه نتیجه وجود این سیستم است.

بر سر هدف توافق شده است: دولت خواهان یک بازار آزاد (عاری از مزاحمین، یعنی مردم بومی) و بقیه، خواهان کنترل یک سرزمین هستند.

درست شبیه آنچه سرمایه‌داری انحصاری دولتی نامیده می‌شد، که در آن سرمایه از دولت انتظار دارد که شرایط را برای اجرا و توسعه‌ی سرمایه ایجاد کند، اکنون صحبت از چیزی است که ارتش آن را «مانور انحصاری» می‌نامد: هم دولت و هم جرایم سازمان‌یافته، یک سرزمین را تصرف، تخریب و از سکنه خالی می‌کنند و سپس سرمایه بزرگ برای بازسازی و نظم دادن مجدد به آن وارد می‌شود.

کسانی که می‌گویند دولت‌ها و جرایم سازمان‌یافته متحد یکدیگرند، دروغ می‌گویند. همان‌طور که هیچ اتحادی بین یک شرکت و مشتریانش وجود ندارد. مسأله، یک عملیات تجاری ساده - هرچند پرهزینه - است: دولت غیبت خود را به فروش می‌گذارد و کارتل مورد نظر این غیبت را «می‌خرد» و جای خالی حضور دولت را در یک محله، منطقه، روستا یا کشور پر می‌کند. فروشنده و خریدار هر دو سودی یکسان می‌برند و ضرر متوجه کسانی می‌شود که در آن سرزمین‌ها به‌سختی به گذران زندگی مشغولند. «آن که پول یا وام می‌دهد، حکومت می‌کند»؛ این همان جمله قصاری است که تحلیل‌گران و «دانشمندان علوم اجتماعی» فراموش می‌کنند.

در مورد آنچه «جرایم سازمان‌یافته» نامیده می‌شود، دولت و سرمایه (مثل همیشه) یک محاسبه اشتباه انجام می‌دهند: آنها فرض می‌کنند که کارگران به آنچه توافق شده پایبند خواهند بود و قرار نیست مستقلا عمل کنند.

این همان اتفاقی است که در مورد تشویق و ایجاد گروه‌های شبه‌نظامی افتاد: آنها چون از افراد بومی تشکیل شده بودند، تصور می‌شد که می‌توان کنترلشان کرد، زیرا به‌هرحال بومیان افرادی نادان و قابل فریفتن هستند. و آن وقت کشتار آکته‌آل اتفاق افتاد. گروه «زنبورها»[5] درست می‌گوید، قتل‌عام آکته‌آل در سال ۱۹۹۷، با آن همه ظلم و معافیت از مجازات، تنها مقدمه‌ای برای کابوس فعلی بود. دولت فکر می‌کند که آدم‌های به‌اصطلاح جرایم سازمان‌یافته نوکران او هستند، و طبق آنچه به آنها گفته یا تحمیل ‌شود، می‌آیند و می‌روند. به دلیل همین باور غلط است که دولت‌ها اینگونه غافلگیر می‌شوند.

حالا سعی کنید به این سوال پاسخ دهید: چرا در یک دولت فدرال که ۳۰ سال است نظامی شده، کارتل‌ها و درگیری‌های آنها اکنون با تایید دولت شکوفا می‌شود و کسانی که به ایالت چیاپاس در جنوب شرقی مکزیک حمله کردند، ادعا می‌کنند که از این طریق از «بالکانیزه» شدن کشور جلوگیری می‌کنند؟ بله، به نظر می‌رسد که سرزمین مکزیک بیش از هر زمان دیگری تکه تکه شده است.

(ادامه دارد)

از کوهستان‌های جنوب شرقی مکزیک

کاپیتان -آگوست ۲۰۲۴

[1]  از رئیس جمهورهای مکزیک که دوره حکومتی‌اش بسیار به رضاشاه شباهت دارد. م

[2]  اشاره به ویسنته فوکس، یکی از رئیس جمهورهای مکزیک. م

[3] Tren Maya قطار مایا  -کریدور بین خلیج مکزیک و اقیانوس اطلس  Corredor Transístmico

[4]  حزب رؤسای جمهور کنونی مکزیک، آندرس مانوئل لوپز اوبرادور. م

[5]  جامعه مدنی زنبورها، گروهی از بومیان مایا-تسوتسیل است که هدف آنها ترویج صلح، عدالت و مبارزه با نئولیبرالیسم است. م

علیه خاموشی (۲)HomeWork.jpeg

ترجمه: شکوفه محمدی

۷۶ سال از آغاز نکبه می‌گذرد و با وجود نسل‌کشی، بمباران‌ها و دیگر تلاش‌های سرکوب‌گرانه، صدای آزادیخواهی خلق فلسطین هرگز خاموش نگشته است.

اشعار و متون کوتاهی که می‌خوانید گزیده‌ای است از نوشته‌های مردم نوار غزه که در طی حملات اخیر در شبکه‌های اجتماعی‌شان منتشر شده است.

شادی روحانا، مترجم فلسطینی، چندی پیش مجموعه‌ای از این متون را به زبان اسپانیایی ترجمه‌ و در کتابی با عنوان «علیه خاموشی» منتشر کرده است. ترجمه فارسی آن که اینجا ارائه می‌شود به کمک این کتاب از زبان اسپانیایی و در مقایسه با متن عربی انجام شده است.

 

حسام معروف  - ۱۹۸۱

شاعر، رمان‌نویس و ویراستار اهل غزه. کتاب‌های منتشر شده او عبارتند از دو دفتر شعر به نام‌های «مرگی با عطر شیشه» (قاهره، ۲۰۱۵) و «آرایشگری که به مشتریان مرده‌اش وفادار ماند» (بیروت، ۲۰۲۲)، و رمانی با عنوان «اسکنه‌ی رام» (رام‌الله، ۲۰۲۰). او در سال ۲۰۱۵ برنده‌ی جایزه‌ی «محمود درویش» به شعر و نثر شد. در طول جنگ و کشتار کنونی مجبور شد به شهر رفح در جنوب نوارغزه نقل مکان کند و هنوز از همان‌جا می‌نویسد. متون زیر را از صفحه‌ی فیسبوک او اتخاذ کرده‌ایم.

۱۱ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت۳۰ :۶ صبح

غزه نگران سر و وضع و ظاهرش نیست، این قلب سرشار از خاکسترش است که نگرانش می‌کند. این تکه خاکی که دریا آبش می‌دهد، طعم نمک دارد، نمکی لذیذ، طعمی گزنده که قدرت سخن گفتن را از انسان می‌ستاند. برای غزه سبکی است وصف‌ناپذیر: به تصویرکشیدنش ممکن نیست نه می‌توانی به تصویرش بکشی و نه می‌توانی حذفش کنی. و ناتوانی دشمن نیز ناشی از همین است: این فضای کوچک او را می‌بلعد، گویی به‌سان گربه‌ای که ترسش را. غزه برای عکس گرفتن بدترین جای دنیاست، اما برای دلتنگی یادها، زیباترینِ مکان‌ها. غزه گریه نمی‌کند، بر اشک‌هایش روان است. غزه فریاد نمی‌کشد: خوب می‌داند که این انفجارهای مهیب علائم حیاتی‌اش هستند. غزه که با گِل منعطف خدا قالب زده شده، نه ایستایی را بر‌می‌تابد و نه زندگی بدون ایثار را. ساکنان غزه می‌دانند که این مکان همچون فرزندی‌ست که باید از آن مراقبت کرد و هرآنکه ترکش کند، عقیم و سترون می‌شود.

۱۲ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۱ صبح

این جنگ که از دریدن ما یک زمان باز نمی‌ایستد،

جنگی‌ست برای اثبات سلطه‌ی تمدن.

جنگی‌ بس سهمگین،

که برلانه‌ی مورچه‌ها رژه می‌رود،

زیر پا له‌شان می‌کند

تا راه باز کند برای ظالمان.

آی آدم‌ها! خودِ ماییم آن مورچه‌گان، پراکنده و از هم گسیخته.

نه راه زنده‌ماندن را می‌دانیم ونه منقرض می‌شویم.

تنها می‌توانیم برموشک‌ها‌ دهان بگشاییم.

ماییم عقب‌ماندگان که از سرزمین باروت می‌آییم.

نه می‌دانیم آفتاب چگونه طلوع می‌کند و نه جنگ چگونه غروب.

صداهایمان را به فریاد بدل کرده‌ایم

تنها اینگونه تاکید می‌کنیم که هنوز نمرده‌ایم.

ارقامی هستیم رنگ‌پریده که کسی زحمت حذف یا تاییدمان را به خود نمی‌دهد.

از نوشتن پشت سرما دست بردارید، ما نیز به زودی می‌میریم.

۲۲ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۶ صبح

بگذار پرده بر‌افتد! غزه را در کفنی بزرگ بپیچید، و به آرامی به زندگی‌های بی‌ارزشتان ادامه دهید.

 

عثمان حسین  - ۱۹۶۳

شاعر متولد رفح، در جنوب نوارغزه. او انجمن فرهنگ و هنر عشتار را بنیان نهاد و مدیر مجله‌ی ادبی آن بود. از میان آثار منتشر شده‌اش می‌توان دفاتر شعر «رفح: الفبا، فاصله و حافظه» (همراه با خالد جمعه، ۱۹۹۲) و «نگهبان قربانی» (۲۰۲۳) را نام برد. متون زیر برگرفته از صفحه‌ی فیسبوک اوست.

۲۱ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۱:۴۱ عصر

جنگ بر صندلی‌اش نشسته بود

بر پاهای خویش ایستاد، خجل، در روزهای نخست.

چهره و نفس‌های بریده‌اش را پنهان کرد.

نخستین مُرده شاید نام و شماره‌ای داشت.

شاید طبل‌ها،

رنگ کفشی را که به‌پا داشت یادآور شدند.

چه بیداربخت بود این اولین نفر:

و حتی بر او "شهید" نام نهادند!

اما اکنون ما ارقامی ناشناسیم،

بی‌نام و بی‌هیچ حکایتی.

جنگ همچون فتنه‌ای پلید به پا خاست.

دروغ بود ادعایش:

هرگز نخوابیده بود.

 ۲۲ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۲:۴۱ عصر

شصت سالی بود که تنها چند بار به‌طور اتفاقی و به مدت تنها چند سال از رفح بیرون رفته بودم. هم چهره‌ی آرامش را می‌شناسم و هم هیاهویش را. بی‌سروصدا در او گام برمی‌داشتم، آنگونه که بایسته‌ی هر لحظه بود. اما امروز فقط هر از گاهی سری به شهر می‌زنم، آخر از او بیرون رانده شده‌ام. طوری به درونش راه می‌جویم که انگار نمی‌شناسمش. در دو خیابان اصلی و برخی خیابان‌های فرعی‌اش قدم می‌زنم. این خیابان‌ها، با وجود فقیرانه بودن‌شان، جانپناه دو میلیون نفر از آوارگان اردوگاه‌ها و شهرهایی هستند که سیاره‌ی غزه را تشکیل می‌دهد. این تعداد پرشمار گم‌شدگان که در دو ‌خیابان اصلی و چند خیابان فرعی پخش شده‌اند، از نخستین ساعات روز سوی یکدیگر به حرکت درمی‌آیند و سه چهارراه را پر می‌کنند: الاودا، الشرقي و النیامة. هرچه بیشتر از روز می‌گذرد، تعدادشان بیشتر می‌شود، تا جایی که لحظه‌ای فرا می‌رسد که تنها می‌توانی حول محور بدن خودت حرکت کنی. در گوشه‌‌وکنار شهر و سر چهار‌راه‌ها فروشندگانی می‌ایستند، با محصولات اندک‌شان که عبارتند از قوطی‌های کنسرو مخصوص شرایط جنگ و بلایای طبیعی. رفح بر آوارگان آغوش می‌گشاید و بازوانش پیوسته درازتر می‌شود.

۲۴ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۹:۵۹ شب

خشمم سر به آسمان می‌کشد،

و کاهلی ابرها را می‌روبد

و نور رهایی را از چشم افق می‌گیرد.

دیدم شبی درخشان،

چشم دوخته بر خورشیدی دور دست

مرگی بهت‌زده‌ی قربانیانش

و شکوهی تهی از عصاره‌ی خویش.

 

خالد جمعه   - ۱۹۶۵

شاعر و داستان‌ نویس متولد رفح، در جنوب نوارغزه. خانواده‌اش اهل روستای حتا بودند که در ژوئیه سال ۱۹۴۵ توسط نیروهای اسرائیلی نابود شد. او در حال حاضر ساکن رام‌الله در کرانه‌ی باختری رود اردن است. متون زیر برگرفته از صفحه‌ی فیسبوک اوست.

۲۹ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۴۱ صبح

۱۴۰ سده است که رویا می‌بینیم. همیشه می‌خواستیم خلقی باشیم که در کناره‌ی کشتزار نقش شقایق بزند؛ خلقی معمولی که هم اشتباه کند و هم کارهای درست انجام دهد، هم بسازد و هم خراب کند؛ مردمی که درباره‌ی آداب و رسوم ازدواج یا درس‌های نهفته در داستان‌های عامیانه با یکدیگر بحث می‌کنند.

۱۴۰ سده است که خواسته‌ایم؛ اما روزگار نیز خواسته‌های خودش را داشت. شهرهایمان را بی‌دروازه ساختیم. میدان‌های ما مسافران غریب را پناه داد تا از سرما و بی‌رحمی تنهایی در امان بمانند. زبان‌مان را به ایشان آموختیم و با آنها در غم و شادی‌شان شریک شدیم، تا ایشان نیز در تار و پود شب جایی از آن خویش داشته باشند. اما آنها آتش‌مان را ربودند تا در کنار کشتزار مراسم عروسی برپا کنند؛ ترانه‌مان را ربودند و گفتند: «این شب از آن ماست! این روزها و قصه‌ها هرگز از آن شما نبوده است».

۱۴۰ سده است که نقش‌های میهن‌مان را نخ‌به‌نخ گلدوزی می‌کنیم: غزالی در کنار درخت زیتون؛ بوته‌ای خار که کوهستان را در آغوش می‌کشد، پرنده‌ای که تاریخ را از آشیان کهن خود به نظاره نشسته است. آنگاه که گندم‌مان را می‌کاشتیم و نیمی از آن را برای بال‌های وحشی مخلوقات پروردگار به جا می‌گذاشتیم، هیچ‌کس اشتیاق‌ درونی و بیرونی‌اش را در جستجوی خدا با کسی قسمت نمی‌کرد. حتی بت‌پرستان نیز بت‌ها را دم در معابدمان می‌گذاشتند و بعد وارد می‌شدند تا خدایی را که گُل و گندم نصیبمان کرده بود بپرستند.

۱۴۰ سده است سنگ‌ها را اهلی کرده‌ایم تا نام‌مان را بر زبان برانند، تا دوستمان بدارند. صیقل‌شان داده‌ایم و آنها ما را جلا داده‌اند. همگان به آهنگ این سنگ‌ها رقصیده‌اند: هپروها، فرزیان، کنعانیان، هیتی‌ها، هوری‌ها، موأبیان، عمالیقیان، یبوستیان، فلیسطی‌ها، آرامی‌ها، مدینیان، گیرگاشی‌ها، رفایم، فِنیقی‌ها، هخامنشیان، ایدوماها، يطوريون. چنان رقصیدند که تاریخ پشت قدم‌هایشان از نفس‌ افتاد و نشست تا خستگی درکند.

۱۴۰ سده است که روح‌مان را تراش می‌دهیم، تا از غزال‌ها حفاظت کنیم، تا گنجشک‌ها را دانه دهیم؛ تا درخت آواز سردهد و ابرها جایی داشته باشند برای پایین آمدن تا جالیزها. ما، نویسندگان این متن، هنوز تک‌تک حروفی را که شن‌های این جهان بزرگ گفته‌اند، نگه داشته‌ایم. طوفان‌ها می‌آیند و می‌روند، بلاها نیز؛ ولی ما می‌مانیم و هر آنچه از آن ماست نیز: صمیمیت، روغن زیتون، قصه‌های زنان، عرق‌های مردان، بع‌بع گوسفندان، نقش‌ و نگار‌های گلدوزی، گریه‌هایی برای شیر و لالایی، حنای عروسی بر دست‌ها؛ و تمام آن چیزهایی که در برابر بیرون رانده شدن از چرخه‌ی تاریخ، از زیبایی بیکران و رنگ تکرارنشدنی کوه و شن مقاومت می‌کند.

 

 

**********

 علیه خاموشی (۱)نکبه.jpg

 

نورالدین حجاج

۱۹۹۶-۲۰۲۳

نمایشنامه نویس، رمان نویس و معلم. در ۳۱ ژانویه سال ۱۹۹۶ به دنیا آمد. در رشته کارشناسی ریاضی از دانشگاه الازهر در غزه فارغ التحصیل شد. دو رمان به نام‌های «دو غریبه» (مصر، ۲۰۱۸) و «بال‌های بی‌پرواز» (اردن، ۲۰۲۱) منتشر کرد. او در روز ۳ دسامبر سال ۲۰۲۳ در زیر بمباران ارتش اسرائیل در آپارتمانش واقع در محله الشجاعیه در شرق شهرغزه جان باخت.

متون زیر از صفحه توییتر او(@noorhajaj40) اتخاذ شده است.

۲۹ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۴:۲۲ عصر

نام من نورالدین حجاج است. نویسنده‌ای فلسطینی هستم. ۲۷ سال و یک دنیا رؤیا دارم. من یک رقم نیستم و مخالف آنم که در اخبار به مرگم اشاره‌ای گذرا شود، بی‌آنکه بگویند تا چه اندازه عاشق زندگی، خوشبختی، آزادی، خنده‌ی بچه‌ها، دریا، قهوه، نوشتن، فیروز و تمام چیزهای شاد بوده‌ام. یکی از آرزوهایم این است که کتاب‌ها و نوشته‌هایم به تمام دنیا سفر کنند؛ قلمم پَر در بیاورد تا که مُهرهای ورودی که در گذرنامه‌ام نخواهند زد و ویزاهایی که برایم صادر نخواهند کرد نتواند جلویش را بگیرد. یکی دیگر از رویاهایم این است که کودکی داشته باشم شبیه خودم تا در آغوش بگیرمش و پیش از خواب برایش قصه بگویم. اما بزرگترین رویایم این است که در کشورم در صلح زندگی کنیم، پیش از طلوع آفتاب خنده‌ بچه‌ها روزمان را روشن کند، هرجا بمبی افتاده گل سرخی بکاریم، بر هر دیوار ریخته آزادی را نقش بزنیم و اینکه جنگ راحتمان بگذارد تا بتوانیم برای آخرین و تنها بار زندگی‌ کنیم.

۲ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۷:۳۴ عصر

بیرون رفتم تا در شهر، یا در آنچه از آن برجا مانده، گشتی بزنم. دیدم که چگونه از تمام رنگ‌ها تنها یکی باقی مانده است. چطور ممکن است رنگ خاکستری اینگونه بر تمام رنگ‌های دیگری که می‌شناسیم چیره شود، مگر آنکه تُن‌ها ماده‌ منفجره، اشباعش کرده باشد؟

روی ویرانه‌ها طوری گام برداشتم که انگار میدان مین باشد، نگران از زیر پا له کردن نقش خاطرات کودکان. سیم‌های برق را لمس کردم، این طناب‌های دار را که شاهدان ویرانی بوده‌اند.

کوه‌هایی از اجساد دیدم، روان به سوی تنها و آخرین جای امن روی زمین. حال دیگر این خیل عزاداران نیست که شهیدان را بر دوش خویش‌ تا سرای آخرت بدرقه می‌کند: تنها همراه ایشان خانواده‌هایشان هستند، شهید همچون خود آنها.

 ۷ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۳:۳۵ عصر

حالا وضع غزه مثل رمان "کوری" ژوزه ساراماگو شده است. تنها فرقش این است که به جای کوری، بیماری دیگری به نام اشغالگری به همه جا سرایت کرده. اما شباهت‌ها بسیار است: قحطی، بیماری، شرایط ناسالم، بلایا، فقدان انواع محصولات، ترس، ویرانی. آنچه تصور می‌کردیم دیگر واقعیت پیدا کرده است. از این همه پلیدی تنها می‌توان انتظار چیزی بدتر را داشت.

 

هبة أبو ندى

۱۹۹۱-۲۰۲۳

شاعر، داستان‌سرا و‌ رمان‌نویس. به تاریخ ۲۴ ژوئن ۱۹۹۱ در خانواده‌ای از پناهندگان به دنیا آمد که اصالتاً اهل روستای بیت جیري بودند؛ دهی فلسطینی که در نکبه سال ۱۹۴۸ توسط ارتش اسرائیل تخریب گشت. نخستین رمان او «اکسیژن برای مردگان نیست» در سال ۲۰۱۷ در عمارات متحده عربی منتشر شد. وی طی بمباران روز ۲۰ اکتبر سال ۲۰۲۳ در شهر خان یونس در جنوب نوار غزه همراه با خانواده‌اش کشته شد.

متون زیر را از صفحه فیسبوک او اتخاذ کرده‌ایم.‌

 ۷ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۶:۴۵ صبح

وقتی برای خواب آماده می‌شدم، به کارهای معمولم فکر می‌کردم (امتحان دانشگاهم، لباسی که دیده بودم و می‌خواستم برای خودم بخرم و تقاضای کار جدیدی که نگرانم می‌کرد). اما ناگهان، صدای زنگِ ساعت به آلارم تغییر کرد، تمام امتحانات کنسل شد و باروت بود که از همه‌جا می‌بارید و جزیره‌ی ما سرخ شد. رادیو را روشن و تلگرامم را چک کردم. در ذهنم تمام برنامه‌هایم را از نو‌ ریختم. همان لحظه‌ای بود که همه در غزه می‌شناسیم: لحظه‌ی زیر و رو شدن همه‌ چیز. 

 ۹ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۲:۳۴ بعد از ظهر

- این دسته‌های دوازده‌تایی موشک از کجا شلیک می‌شود؟

- از قلب ما. هر دوجین موشک از خشم کسی در غزه زاییده می‌شود.

 ۱۰ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۸:۵۶ شب

۱.

در نمازهای پنجگانه‌ام،

با استخاره

حفاظتت می‌کنم.

پیش از آنکه ژنرال فرمان را صادر کند

و دستورش به یورشی مر‌گ‌آورد بدل شود،

دژی برپا می‌کنم

برای هر محله، برای هر منار.

قول می‌دهم از تو حفاظت کنم

با لبخند کودکان

که می‌تواند مسیر موشک را

پیش از انفجار تغییر دهد.

۲.

آنگاه که بچه‌ها

همچون جوجه‌ در آشیان

در آغوش یکدیگر خفته‌اند

حفاظتت می‌کنم.

آنها راهی شهر خواب نیستند:

این مرگ است که شبانه

به سوی خانه‌ی تاریکش می‌راندشان.

اشک مادرانشان فردا

همچون کبوتری پدیدار می‌شود

تا بر فراز هر گور به پرواز درآید.

۳.

محافظت می‌کنم از پدری

که پس از هر بمباران

ستون را که کج شده محکم می‌کند

و همچنان که در چشمان مرگ می‌نگرد

می‌گوید:

«رحم کن! صبر داشته باش!

دیرتر بیا، کمی دیرتر!».

«کودکانم عشق به زندگی را به من آموخته‌اند

مرگی درخور نصیبشان کن،

مرگی زیبا چونان وجودشان».

۴.

تو را حفاظت می‌کنم،

مبادا که در فشار حصر

در شکم نهنگ

به زخمی جانکاه بمیری.

در شمال،

در آستانه‌ی هر بمباران

خیابان‌ها تسبیح می‌گردانند

تا برای مساجد و خانه‌هایمان دعا کنند.

و در جنوب،

خیابان‌هایی دیگر

دست به قنوت برمی‌دارند.

۵.

من، خود حفاظتت خواهم کرد،

در پناه سوره‌ی حمد

که زخم و رنج را دور نگه می‌دارد،

تا فسفر طعم نارنج بگیرد

و دود، رنگ ابر.

از تو حفاظت می‌کنم، قول می‌دهم!

بدان،

 که آنگاه که گرد‌و‌خاک فرو نشیند

دلدادگان مُرده

 لبخند خواهند زد.

 ۱۵ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۸:۴۷ شب

داریم آن بالاها شهری جدید می‌سازیم، شهری که پزشکانش نه بیماری دارند و نه به قطع خونریزی مشغولند. شهری که معلمانش از تنگی جا رنج نمی‌برند و بر سر شاگردانشان فریاد نمی‌زنند. آنجا خانواده‌هایی هستند که درد و غمی ندارند، خبرنگارانی که از بهشت گزارش می‌دهند و شاعرانی که از عشق ابدی می‌سرایند. همگی اهل غزه‌اند. در آسمان، غزه‌ی نوینی در حال شکل‌گیری است، غزه‌ای که در محاصره نیست.

 

مریم حجازي

۱۹۹۵-۲۰۲۳

مریم روز ۱۸ اکتبر ۲۰۲۳ کشته شد. طبق گفته یکی از دوستانش عاشق آزادی و سفر بود. قطعه‌ای که اینجا می‌آوریم به تاریخ ۲۰ دسامبر ۲۰۲۳ در صفحه فیسبوک موسسه مطالعات زنان دانشگاه بيرزيت منتشر شد و سپس در دوسیه «سلام بر غزه» در شماره ۱۳۷ مجله مطالعات فلسطین (زمستان ۲۰۲۳)، متعلق به موسسه مطالعات فلسطین به چاپ رسید.

در کشور من، زنان داستان‌هایشان را به طرف تلویزیون می‌بافند

خبرنگار سرخی گونه‌ها و زنگ صدایشان را می‌دزدد

و می‌گوید: «برایتان آبنبات آورده‌ام! کدامتان آدامس‌ می‌خواهد؟»

داستان‌های ما آبنباتی هستند که مردم

می‌مکند و روی سنگفرش و کوچه‌ها تف می‌کنند،

قصه‌ای برای خواب.

(اوت ۲۰۲۳)