چاپ
دسته: مقالات

 

من مطمئن ام که بسياری از شما با کتاب کوچک توماس کوهن(Kuhn)‮‬تحت عنوان‮ »‬ترکيب و ساخت انقلابهای علمی‮« ‬آشنا هستيد؛ کتابی که تأثير مهم و مثبتی در شيوه های نگرش به تاريخ علوم طبيعی و تحليل آن داشته و همچنين توجه قابل ملاحظهء دانشمندان علوم اجتماعی را برانگيخته است‮.‬
کوهن با اين نگرش سنتی دائر به گسترش علم طی يک فرآيند رشد تدريجی و بدين نحو که عدهء کثيری از نظريه پردازان و پژوهشگران،‮ ‬گاه با افزودن چند آجر،‮ ‬اما همواره بر اساس کارِ‮ ‬پيشينيان،‮ ‬بنای رفيع علم را برپا می سازند،‮ ‬مخالفت کرده،‮ ‬اين نگرش را به مبارزه می طلبد‮. ‬کوهن چنين نگرشی را نفی کرده می گويد‮: ‬علم طی يک رشتهء به هم پيوسته از انقلابات توسعه می يابد که هريک بسياری از آنچه را که در گذشته وجود داشته طرد می کنند و بر پايه های نوينی حرکت را آغاز می نمايند‮. ‬جان کلام او عبارت است از آن‮ »‬دستگاه فکری‮« (‬پاراديگم‮) ‬که تقريباً‮ ‬به معنی‮ ‬شيوهء نگريستن به واقعيت يا به آن بخشی از واقعيت است که در حيطهء يک علم معين قرار می گيرد‮. ‬معروف ترين مثال را در نظر بگيريم‮: ‬دستگاه فکری کيهان شناسی که هزاران سال بر ذهن بشر حاکميت داشت مبتنی بر مرکزيت زمين بود که همهء اجرام سماوی،‮ ‬بنابراين فرض،‮ ‬حول مرکزی ثابت يعنی زمين در حرکت بودند‮. ‬هیأت که بر اين فرضيه استوار بود توسعه داده شد و به صورت سيستم بطلميوسی درآمد و همچنان بر صحنه حاکم بود تا زمانی که انقلاب کپرنيک رخ داد و دستگاه فکری مبتنی بر مرکزيت زمين را کنار گذاشت و خورشيد را مرکز اين حرکت اعلام نمود‮.‬
نظر کوهن اين است که وقتی يک دستگاه فکری حاکم می شود‮ - ‬امری که خود هرگز تصادفی و بدون مبارزه رخ نمی دهد‮ - ‬جا را برای دوره ای کمابيش طولانی،‮ ‬جهت آنچه‮ »‬علم متداول‮« ‬ناميده می شود باز می کند؛ يعنی برای دانشمندانی که دستگاه فکری جديد را می پذيرند و در جست و جوی پاسخ و حل مسائلی هستند که اين دستگاه فکری مطرح می کند،‮ ‬اين امکان به وجود می آيد که فعاليت شان افزايش يابد‮. ‬اما پس از چندی،‮ ‬بی هنجاری ها‮ ‬(anomalies)‮ ‬کم کم آشکار می شود ‮- ‬منظور،‮ ‬مشاهدات يا نتايج تحقيقاتی ست که با دستگاه فکری حاکم انطباق ندارد و با مفاهيم علم متداول که اين دستگاه فکری را توجيه می کند،‮ ‬قابل تفسير نيست‮. ‬آنچه پس از اين اتفاق می افتد عبارت است از تلاش هايی که برای تشريح جزئيات و پيچيده کردنِ‮ ‬دستگاه فکری مربوطه به کار می رود تا او بتواند با بی هنجاری ها انطباق يابد و اين فرآيندی ست که منجر به تجمع هردم آشفته تری از اضافات و استثناهای پيش بينی نشده خواهد شد‮ (‬مثل افزايش سريع يا تعديل تعداد افلاک از سوی ستاره شناسان بعد از بطلميوس‮) ‬و تا حد يک بحران علمی به پيش خواهد رفت‮. ‬راه خروج از بحران،‮ ‬معمولاً‮ ‬توسط کسانی که به شيوه های مورد قبولِ‮ ‬هشدار و عمل،‮ ‬آموزش نيافته اند پيدا می شود،‮ ‬آن هم به صورت يک انقلاب که دستگاه فکری جديد را مستقر می سازد‮. ‬بنابراين،‮ ‬سراسر فرآيند علمِ‮ ‬متداول يعنی‮: »‬بی هنجاری ها ـ بحران ـ انقلاب‮« ‬مدام تکرار می شود‮ (‬بايد اضافه کنم که اين شيوهء نگرش و تحليل تاريخِ‮ ‬علم بسيار با مارکسيسم همآهنگ است،‮ ‬هرچند کوهن خود از راديکال بودن دور است‮. ‬در کنار متفکرين راديکال و ديالکتيسين،‮ ‬انديشمندانِ‮ ‬محافظه کار هم همواره وجود داشته اند‮.‬
من می خواهم مطرح کنم که مارکسيسم که به عنوان علم تاريخ و جامعه شناخته می شود در برخی از جنبه های مهم خود از نظر کوهن دچار مرحله ای از بحران است‮. ‬اين دستگاه فکری که به خوبی شناخته نشده،‮ ‬همراه با علم متداولی که آن‮ - ‬دستگاه‮ - ‬را توجيه می کند،‮ ‬طی قرن اخير تفسيری از تاريخ جهان نو ارائه داده است که به نحو شگفت آوری نيرومند است و تأثيری عميق و بسيار فراتر از اجتماع‮ (‬کمونتهء‮) ‬مارکسيست ها دارد‮.‬
صريح تر بگوييم‮: ‬اين تفسير،‮ ‬تاريخ جهان نو را تقريباً‮ ‬از آغاز قرن شانزدهم مورد مطالعه قرار می دهد و آن را متشکل از مراحل عمده و نسبتاً‮ ‬متداخل زير می بيند‮:‬
۱‮- ‬ظهور کاپيتاليسم به عنوان شيوهء مسلط توليد‮ (‬انباشت اوليه به اضافهء انقلابات بورژوايی در کشورهای مادر‮)‬
۲‮- ‬مرحلهء تجاری کاپيتاليسم
۳‮- ‬مرحلهء رقابت آميز صنعتی کاپيتاليسم تحت هژمونی بريتانيا
۴‮- ‬مرحلهء انحصار امپرياليستی کاپتاليسم که از ربع آخر قرن‮ ‬۱۹‮ ‬آغاز می شود
۵‮- ‬بحران جهانی سرمايه داری امپرياليستی که با جنگ بين المللی اول آغاز می شود
۶‮- ‬گسترش انقلاب پرولتاريايی که با انقلاب‮ ‬۱۹۱۷‮ ‬روسيه آغاز می گردد و ظهور و گسترش سوسياليسم به عنوان جانشين کاپيتاليسم و گذار به جامعهء کمونيستی آينده‮.‬
شالوده های اين تفسير از تاريخ جهان نو در نوشته های پيش از‮ ‬۱۸۴۸‮ ‬مارکس و انگلس‮ (‬به ويژه ايدئولوژی آلمانی و مانيفست کمونيست‮) ‬نهاده شد‮. ‬تعميق و توسعهء تئوريکِ‮ ‬اين تفسير در جلد اول کاپيتال‮ (‬منتشر شده در‮ ‬۱۸۶۷‮) ‬صورت گرفت و تحقق اين انديشه ها توسط انقلابيون کبير قرن بيستم يعنی لنين و مائوتسه دون گسترش يافت،‮ ‬تقويت شد و به يک معنی کامل گشت‮.‬
اين خلاقيتِ‮ ‬علمی و روشنفکرانه ای ست بسيار عالی‮ - ‬خيلی فراتر از دستاوردهای علوم اجتماعی‮ ‬بورژوايی‮ - ‬البته اگر واقعاً‮ ‬بتوانيم چنين اصطلاحی را به کار بريم‮ - ‬که به اين نکته توجه کنيم که دست کم از آغاز بحران جهانی‮ ‬کاپيتاليسم،‮ ‬انديشمندان بورژوا به نحوی وسيع،‮ ‬بيشتر سرگرمِ‮ ‬دفاعِ‮ ‬ايدئولوژيک از سيستم بوده اند تا به دنبال درک علمی تاريخ و آينده‮. ‬اما‮ - ‬و اين نکته ای ست که می خواهم بر آن تأکيد کنم‮ - ‬همان طور که تاريخ درآخرين دهه های قرن بيستم نشان می دهد ما بی هنجاری های بيشتر و بيشتری را در انديشهء کوهن می يابيم يعنی انحراف بين واقعيت مشهود از يک طرف و انتظارات برانگيخته از تئوری،‮ ‬از طرف ديگر‮.‬
بديهی ست که من نمی توانم از فرصتی که در اختيارم هست به کشف همهء اين بی هنجاری ها بکوشم و راستش اين است که اين وظيفه به هرحال،‮ ‬بسيار فراتر از حد توان من می باشد‮. ‬اما من می خواهم توجه خواننده را به سوی آنچه فکر می کنم شايد مهم ترينِ‮ ‬اين بی هنجاری ها باشد جلب نمايم‮. ‬در نظر مارکس،‮ ‬سوسياليسم عبارت بود از دوران گذاری بين کاپيتاليسم و کمونيسم،‮ ‬در حالی که او به عمد از طرح سيمای جامعهء ايدآل خودداری می کرد‮. ‬در اين باره شکی نمی توان داشت که او مشخصات اساسی کمونيسم را به نحو زير ارزيابی می کرد‮: ‬جامعه ای بدون طبقات،‮ ‬جامعه ای بدون دولت،‮ ‬جامعه ای که در آن حقيقتاً‮ - ‬و نه صرفاً‮ ‬به طور رسمی و قانونی‮ - ‬بين مليت ها،‮ ‬نژادها،‮ ‬جنس ها،‮ ‬و افراد مساوات برقرار باشد‮. ‬مسلماً‮ ‬تحقق اين اهداف ذاتاً‮ ‬بسيار درازمدت خواهد بود و ممکن است هرگز به طور کامل قبل حصول نباشد،‮ ‬ولی قدر مسلم اين است که آن ها خطوط راهنما و معيارهای اوليه ای را در اختيار ما می گذارند‮. ‬فقط جامعه ای که خود را حقيقتاً‮ ‬وقف اين اهداف کرده و عمل خويش را بر اين اساس سامان داده باشد می تواند آنطور که منظور مارکس از اين اصطلاح بوده سوسياليست ناميده شود‮.‬
همان طور که قبلاً‮ ‬بيان کردم تفسيری که مارکس از جهان نو داشته و عموماً‮ ‬آن‮ ‬راپذيرفته اند باعث می شود که ما انتظار داشته باشيم کاپتاليسم توسط انقلابات پرولتری سرنگون شود و جوامع سوسياليستی به وسيلهء اين انقلابات برقرار گردد‮. ‬در واقع،‮ ‬اين تئوری چنان به عنوان يک ايدهء اطمينان بخش،‮ ‬نسبت به آنچه در جهان اتفاق می افتد،‮ ‬تلقی شده که هر جامعه ای که با انقلاب پرولتاريايی‮ (‬يا تحت رهبری پرولتاريا‮) ‬تحول خود را آغاز کند،‮ ‬خود به خود به عنوان جامعه ای سوسياليستی فرض می گردد و بر اين پايه تعريف می شود‮.‬

بی هنجاری ها از همين جا شروع می شود‮. ‬هيچ يک از اين جوامع‮ »‬سوسياليستی‮« ‬آنطور که مارکس‮ - ‬و فکر می کنم آنطور که اکثريت مارکسيست ها تا همين اواخر‮ - ‬می انديشيده اند رفتار نمی کنند‮. ‬آن ها طبقات را‮ - ‬مگر صرفاً‮ ‬در حرف‮ - ‬ملغی نکرده اند و به استثنای دورهء انقلاب فرهنگی چين،‮ ‬آن ها هيچ جهت گيری ای که تأثيری احتمالی در الغاء طبقات داشته باشد ننموده اند‮. ‬دولت زوال نيافته‮ - ‬و هيچ کس چنين انتظاری ندارد،‮ ‬مگر در آينده ای همچنان دور‮ -‬،‮ ‬برعکس،‮ ‬دولت هرچه بيشتر متمرکز شده و به عنوان نهاد مسلط جامعه درآمده است‮. ‬هريک از اين دولت ها انترناسيوناليسم پرولتری را آنطور تفسير می کنند که به معنی‮ ‬حمايت از منافع و سياست های خاص خودشان می باشد‮. ‬آن ها به جنگ دست می زنند نه فقط برای دفاع از خود،‮ ‬بلکه برای تحميل خواستشان به کشورهای ديگر‮ - ‬حتی به آن ها که فرض بر اين است که سوسياليست اند‮.‬
فکر می کنم که حالا ديگر همهء اين ها به خوبی روشن است و البته بين سوسياليست ها و کمونيست ها خسارات زيادی را موجب گرديده است‮. ‬من فکر می کنم مبالغه نيست اگر بگوييم که امروزه بی هنجاری ها چنان انبوه و بارز شده که نتيجهء آن به صورت بحرانی عميق در تئوری مارکسی درآمده است‮.‬
راه چاره چيست؟ يک راه که برخی مارکسيست ها به وضوح اتخاذ کرده اند اين است که اين تئوری را به طور کامل دور بيندازند‮. ‬مارکسيسم را در کلِ‮ ‬آن رها کنند و به موضع لاادری گری‮ (‬آگنوستی سيسم‮) ‬و بدبينی‮ - ‬تازه اگر بدتر نباشد‮ - ‬عقب نشينی کنند؛ ولی مشکلِ‮ ‬اين انتخاب اين است که مارکسيسم مثل هميشه‮ - ‬و من مايل ام بگويم حتی بهتر از قبل‮ - ‬به عنوان راهی جهت تحولات کاپيتاليسمِ‮ ‬جهانی و بحران های آن کارآيی دارد‮: ‬بی هنجاری های خاصی که من اشاره کردم که مارکسيسم دارا ست،‮ ‬تأثيری بر اعتبار مارکسيسم در اين شرايط بسيار مهم نمی گذارد‮. ‬آن بخش از مارکسيسم که ضروری ست بر پايه های نوينی مستقر شود،‮ ‬بخشی ست که به جوامع مابعد انقلاب مربوط می شود‮ (‬که البته مارکس و انگلس از آن تجربه ای نداشتند‮).‬
ما نيازی نداريم که امکان سوسياليستی بودنِ‮ ‬يک جامعهء پسا-انقلابی را در مفهوم مورد نظر مارکس جست و جو کنيم‮. ‬اين حماقت آميز و شکست طلبانه است‮. ‬ولی ما حتماً‮ ‬بايد تشخيص دهيم که يک انقلاب پرولتاريايی می تواند باعث ايجاد يک جامعهء‮ ‬غيرسوسياليستی شود‮. ‬من معتقدم که اين تنها راهی ست که ما می توانيم اساس انهدام بی هنجاری های مزاحم را‮ - ‬که مود بحث قرار دادم‮ - ‬فراهم سازيم‮.‬
با تشخيص اين نکته،‮ ‬ما می توانيم يکی از اين دو مسير را در پيش گيريم‮:‬
۱‮) ‬اين فرض که تنها آلترناتيوِ‮ ‬سوسياليسم،‮ ‬کاپيتاليسم است،‮ ‬و‮ ‬۲‮) ‬اين فرض که انقلابات پرولتری می توانند باعث برپايی‮ ‬جامعه ای از نوع جديد شوند که نه کاپيتاليستی ست و نه سوسياليستی‮.‬
من معتقدم که دومين فرض،‮ ‬راه ثمربخشی ست‮. ‬مشکل فرض کاپيتاليستی اين است که سريعاً‮ ‬به همان ميزان از امور‮ »‬بی هنجار‮« ‬منجر می شود که فرض سوسياليستی‮. ‬يک دقيقه قبل گفتم که هيچ يک از جوامع سوسياليستی آنطور که مارکس می گفت عمل نمی کنند‮. ‬اگر قرار باشد اين جوامع را کاپيتاليستی ارزيابی کنيم نيز از همان اندازه بی هنجاری ها‮ - ‬و حتی بيشتر‮ - ‬می توان صحبت کرد‮. ‬مارکسيست ها دربارهء چگونگی عملکرد سرمايه داری چيزهای زيادی می دانند،‮ ‬اما از اينکه جوامع پسا-انقلابی چه انطباقی با نمونهء ايدآل دارند هيچ نمی دانند‮. ‬آ ها تضادهای فراوانی متعلق به خودشان دارند ولی اين تضادها شکل تضادهای کاپيتاليسم را به خود نمی گيرد‮. ‬اگر چنين است‮ - ‬و من هيچ کس را نمی شناسم که ادعا کند می تواند تحول آن تضادها را در مفهوم‮ »‬قوانين حرکتِ‮« ‬کاپيتاليسم تحليل نمايد‮ - ‬کاپيتاليست ناميدنِ‮ ‬آن ها نمی تواند به چيزی جز سردرگمی و بن بست بينجامد‮.‬
از طرف ديگر،‮ ‬فرض وجود جامعه ای از نوع جديد،‮ ‬با اينکه عملکرد اين جوامع را برای ما روشن نمی کند،‮ ‬مسائل پرهيجانی را برای کارعلمی پيشِ‮ ‬پای ما می گذارد‮ - ‬و ناگزير مضامين عميقی برای پراتيک سياسی به همراه می آورد‮. ‬من قاطعانه معتقدم که اين فرض راه و رسمی را نشان می دهد که ما بايد دنبال کنيم و بهترين نويد حل بحران تئوری مارکسی را که در حال حاضر جنبش انقلابی بين المللی را آشکارا به تفرقه کشانده،‮ ‬به ما ارائه می دهد‮.
(‬ژوئن‮ ‬۱۹۷۹‮)‬
‮(‬منتشر شده در‮ ‬انديشه و پيکار‮ ‬شمارهء‮ ‬۱،‮ ‬آبان‮ ‬۱۳۶۶،‮ ‬اکتبر‮ ‬۱۹۸۷‮).‬