[یادداشت: مقاله زیر را حسین روحانی در نقد مشی مسلحانه چریکی در 1355 نوشت و همراه با مقدمه ای از سازمان (مجاهدین م. ل.) در درون تشکیلات به بحث گذاشته شد. گفتنی ست که مرکزیت با آن مخالف بود و آن را رد کرد و نویسنده آن را پس گرفت. اما مقاله در سال 1356 مجددا درون سازمان مطرح شد.
رزمنده ای که امروز به تجربه دشوار سال های پیش می نگرد گوشه ای از وضعیت سرکوب حاکم بر جامعه، اراده سترگ انقلابیون آن زمان، شهامت بررسی و نقد ابعاد مختلف مبارزه انقلابی و کمونیستی و نیز نمونه ای از روند مبارزه ایدئولوژیک درون سازمان را در این متن مشاهده خواهد کرد. این مقاله هم اکنون به عنوان سندی در آرشیو سازمان پیکار منتشر می شود. خرداد 1392]
 
[مقدمه سازمان:]
در یک سال اخیر پلیس به دنبال برنامه ریزی های حساب شده ای ("صبورانه"، که مسلماً آن را ناشی از خط استراتژیک نوینی در حرکت ضد انقلابی رژیم می توان شمرد) که برای کشف و انهدام گروه ها و سازمان های انقلابی ریخته به موفقیت های چشمگیری دست یافته است. این موفقیت ها را چه در ضربات پراکنده ای که بر پیکرهٔ جنبش به طور مرتب وارد آورده و چه در ضربات اسف انگیز اخیری که به رزمندگان سازمان چریک های فدائی خلق و رفقای هسته مذهبی و همچنین اخیراً با انهدام گروه بیست نفری ای  (1) که در تاریخ ۳۰/۹/۵۵ منجر به شهادت هشت تن و دستگیری عدهٔ دیگری از انقلابیون شد، می توان دید.
در جریان ماه های اردیبهشت تا تیر، پلیس با یورش های وحشیانه اش بخش قابل توجهی از اعضای سازمان چریک های فدائی خلق را به شهادت و عدهٔ زیادی را دستگیر نمود. به دنبال این ضربات و با آزاد شدن نیروهای پلیس از یک بخش از مسئولیت های ضد انقلابی و خائنانه اش قسمت دوم یورش به رفقای گروه هستهٔ مذهبی شروع شد. این گروه با توجه به اینکه اقدامات قابل توجهی برای خنثی کردن مراقبت ها و تعقیب های پلیسی (2) به عمل آورد، ولی سرانجام موفق نشد به طور کامل خود را از تور پلیس خلاص نماید و در نتیجه تقریباً تمام گروه به دست پلیس جنایتکار یا به شهادت رسیدند و یا اینکه اسیر و به زیر شکنجه های وحشیانه فرستاده شدند.
و اکنون درست به دنبال همین ضربات بر پیکرهٔ جنبش خلق ستمدیدهٔ ما بود که یورش های وحشیانهٔ پلیس از اطراف و اکناف به طرف سازمان ما سرازیر شد. ما در طی دورهٔ دو سه ماههٔ اخیر در گوشه و کنار سازمان شاهد نمونه های مشکوکی از تعقیب و مراقبت پلیسی بودیم. در چنین صورتی ما چه می بایستی می کردیم؟ تصفیه و رها کردن امکانات در هر کجا که چنین نمونه هائی دیده می شد آغاز گشت. این حرکت هر چند در ابتدا، به کندی صورت می گرفت اما هر چه یورش پلیس بیشتر می شد بر شتاب آن افزوده می گشت، به طوری که پلیس هر امکان نفوذی ای را که از دست می داد در نقطهٔ دیگری مراقبت را آغاز می کرد. ما هنوز در تمام نقاط سازمان نمونه های مشکوک مشاهده نمی کردیم. از این جهت هر گروهی که عناصر مشکوکی مشاهده می کرد، تصفیه و پاکسازی را آغاز می نمود. به طوری که پس از یک مرحله که پلیس یکی یکی پایگاه های نفوذی اش را از دست می داد، یورش گسترده ای را آغاز نمود که ما به یک باره در تمام نقاط سازمان، عناصر و نمود های مشکوک مشاهده کردیم. با این حساب درنگ دیگر جایز نبود، یا می بایست کجدار و مریز رفتار می کردیم و آهسته آهسته عقب نشینی می نمودیم و به دنبال آن یورش کادرهای عملیاتی دشمن را به جان می خریدیم و یا این که به یک باره، همهٔ امکانات را رها می نمودیم و در صورت امکان منهدم کرده، عقب نشینی و فرار را بر قرار ترجیح می دادیم. ما دیگر در این مرحله عقب نشینی ناگهانی را ترجیح دادیم، بخش عظیمی از امکانات را منهدم کرده (3) به دور ریختیم و سپس با فراغ بال به عقب نشینی پرداختیم.
در جریان این عقب نشینی ها آنجاها که تعلّل به خرج دادیم، [یعنی] عمیقاً در درک مرحلهٔ متحول و خطیر جنبش از خود کاهلی نشان دادیم ضربه خوردیم (این کاهلی را می توان در شکافتن علل ضربه شهادت رفقائی همچون نرگس قجر عضدانلو، سیمین تاج جریری و ... بررسی کرد).
اکنون بلافاصله و در اولین فرصت پس از یک امکان اولیه، ابتدائی ترین سئوالی که در پیش روی ما قرار می گرفت تحلیل این مرحله از موقعیت جنبش بود. برای این که قانونمندی حرکت آینده مان را کشف کنیم، می بایست گذشته را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده خط آینده را از درون آن بیرون کشیم. بنابراین در اولین فرصتی که دست داد طرح چنین سئوالی مبنی بر بازگشودن گره این مرحله از کار و حرکت جنبش، در میان کادرهای سازمانی مطرح گردید. هر کس موظف شد که با توجه به توان تئوریک و دانش انقلابی اش که تا کنون کسب کرده است نظراتش را در این مورد ارائه دهد. [این] بود که چنین نظرخواهی ای مسلماً تئوریزه کردن صرفاً یک حرکت تاکتیکی را به تنهائی طلب نمی کرد، بلکه چنین تحلیلی، بلافاصله و الزاماً در اولین گام های انجامش ابعاد گستردهٔ سیاسی- ایدئولوژیک، تشکیلاتی و حتی استراتژیک را طلب می نمود. بنا بر این می بایست تظاهرات مختلف نارسائی های سیاسی ایدئولوژیک و ... را در چنان تحلیلی ملحوظ نظر داشت و الا آن تحلیل [ناخوانا] شده و سوی یک جانبه نگری را خواهد پیمود.
ضمناً تذکر این مسئله در اینجا بی مناسبت نیست که گفته شود، در تحلیل شرایط فعلی جنبش و نیز دست یابی به یک معرفت صحیح و سالم از شرایط عینی و ذهنی مبارزه با توجه به تحولاتی که در هر دو سوی انقلاب و ضد انقلاب به سرعت در شرف تکوین است، نیاز به یک صلابت نسبتاً بالای ایدئولوژیکی احساس می شود. در غیر این صورت آغاز انحراف به چپ و راست، افتادن به دامان اکونومیسم و یا در غلتیدن به گرداب تروریسم و نیز واژگون شدن در منجلاب اپورتونیسم (در اشکال مختلف پاسیفیسم، انحلال طلبی و ...) را در خلال چنان تحلیلی باید انتظار داشت.
نوشتهٔ حاضر تحلیلی است که توسط یکی از رفقا در پاسخ به همین سئوال، یعنی تحلیل شرایط فعلی جنبش و نشان دادن خط حرکت آتی آن نوشته شده است و ما برای اینکه رفقای دیگر در جریان چنین تفکری قرار گیرند در پخش آن اقدام نمودیم. بدیهی است، انتشار این نوشته به مفهوم تأیید یا تکذیب آن نبوده، بلکه صرفاً انگیزهٔ برخورد نظرات را درسطح وسیعتری از کادرهای سازمانی دنبال می کند.
[پایان مقدمه سازمان]
***************************************

دوآلیسم سیاسی
1
تحولات اقتصادی و اجتماعی ای که جامعهٔ ما در خلال سال های گذشته با آن روبرو گردید، به عنوان پایهٔ مادی، و برخورد اصولی ومنطقی سازمان (که خود ناشی از صداقت و شهامت انقلابی سازمان بود) با این تحولات به عنوان عامل ذهنی، مجموعهٔ شرائطی را به وجود آورد که منجر به تحول ایدئولوژی سازمان و دیدگاه های سیاسی تشکیلاتی آن گردید و توانست طی دو سه سال اخیر و با پیمودن راه واقعاً دشوار و پیچیده ای موفق به از میان بردن بخش عمده ای از التقاطی گری در زمینهٔ اندیشه و عمل سازمان گردد.

چرا می گوئیم بخش عمده ای و نه همهٔ آن؟
در این که ما مارکسیسم را به عنوان ایدئولوژی طبقهٔ کارگر، تنها ایدئولوژی، شناخته و پذیرا شده ایم حرفی نیست. همچنین در اینکه با اتکاء به این اندوختهٔ ایدئولوژیک توانسته ایم بسیاری از نقطه نظرات سیاسی- تشکیلاتی خود را تعیین نموده، آن را بر زمینهٔ منافع توده ها قرار دهیم، باز حرفی نمی تواند باشد. با این همه من فکر می کنم هنوز آثار و بقایای این التقاطی گری در ایدئولوژی و پهنهٔ عملی ما وجود دارد. اگر در گذشته التقاطی گری سازمان به طور عمده در شکل فلسفی آن ـ که به طور قطع سایر جنبه ها را نیز در بر می گرفت- وجود داشت، در این مرحله این التقاطی گری در شکل دوآلیسم سیاسی تجلی می کند. چرا؟ جواب این سئوال سیاسی که وظیفه عمده و محوری کمونیست ها در شرایط فعلی است چیست؟
به درستی مسئله تشکیل حزب طبقهٔ کارگر را (البته به همان مفهوم استالینی) مطرح ساخته ایم و مشی خود را نیز به این صورت مشخص کردیم:
پیوند سیاسی- تشکیلاتی با اقشار و طبقات مختلف خلق و به طور عمده طبقه کارگر (که در همین رابطه تشکیل جبههٔ واحد توده ای را نیز ضروری تشخیص دادیم). اکنون این سئوال مطرح می شود که آن تئوری ای که می بایست در میان این طبقه تبلیغ و ترویج شود و به عبارت دیگر آن تئوری سوسیالیستی مورد نظر ما چه محتوائی را باید دارا باشد، تا بتوان از تلفیق آن با جنبش خود بخودی این طبقه پیوند سیاسی- تشکیلاتی جنبش انقلابی را با آن تحکیم نموده و در نتیجه حزب سیاسی این طبقه را بوجود آورد؟
خط مشی ما در تئوری و عمل گویای این واقعیت است که ما دو نوع درک متضاد از این محتوی داریم:
از یک سو می گوئیم، کار ما در میان این طبقه محتوای غالب سیاسی را دارد و از سوی دیگر با پیش کشیدن این مسئله که هر گونه مبارزه الزاماً باید حول مبارزه مسلحانه و تحت الشعاع آن قرار گیرد، "معتقد به محوری بودن مبارزهٔ مسلحانه" نسبت به اشکال دیگر مبارزه و از جمله مبارزهٔ سیاسی هستیم. به نظر من میان "محتوای غالب سیاسی" و  "محتوای محوری بودن مبارزهٔ مسلحانه" تضادی آشکار وجود دارد و پذیرش توأم این دو از سوی ما به عنوان روشی قابل قبول، گویای دوآلیسم سیاسی موجود در سازمان در این مرحله از جنبش است و اکنون نیز مانند مرحلهٔ قبل باید برخوردی صادقانه و همراه با شهامت با این مسئله که همچون دوآلیسم گذشته (البته با ابعادی ظریفتر و پیچیده تر از آن) ریشه در گرایشات خرده بورژوائی ما دارد، نمود و شعار مرحله ای خود را مبارزه با دوآلیسم سیاسی موجود در سازمان قرار دهیم. و مشی یگانه و مشخصی را مورد توجه قرار دهیم که به نظر من همان مشی محتوای غالب سیاسی است چرا که در غیر این صورت، جنبش دچار کجروی ها و انحرافات و خرده کاری های فراوانی خواهد گردید. (4)
مطالب فوق الذکر تنها می تواند به عنوان یک نقطه نظر که باید کار بسیار زیادی روی آن بشود تلقی گردد. خود من روی این مسئله فکر بیشتری خواهم کرد و نظراتم را مطرح خواهم ساخت ولی برای اینکه سایر رفقا بتوانند روی آن بیشتر فکر کنند، سئوالاتی را که در این زمینه برای خود من مطرح است بازگو می کنم تا رفقا ضمن پاسخ به این سئوالات و یا سئوالات دیگری که برایشان دراین مورد مطرح است ابعاد گسترده ای به این بحث و نتایج حاصله از آن بدهند.
۱-  آیا واقعاً با توجه به مجموعهٔ نیرو و امکانات سازمان، ما نیرو و امکانات لازم را در زمینهٔ پیوند سیاسی- تشکیلاتی با طبقه کارگر قرار داده ایم؟
۲- ما چه هدف هائی را از فرستادن رفقا به کارخانجات دنبال کرده ایم و تا چه حد این رفقا نسبت به این هدف ها و انجام آن توجیه شده و حسابرسی شده اند؟
۳- در رابطه با سئوال فوق تاکنون چه دستاورد مشخصی در این زمینه داشته ایم؟
۴- عملیات نظامی سازمان را در مورد آمریکائی ها و سرتیپ ... از نظر سیاسی چگونه تحلیل می کنید؟ چه رابطهٔ مشخصی میان این عملیات و خط مشی سیاسی- استراتژیک فعلی سازمان وجود دارد؟
۵- مشکلات امنیتی موجود در این دوره از کار آیا می تواند صرفاً از طریق برخورد تاکتیکی با این مشکلات و بدون یک برخورد سیاسی- استراتژیک قابل حل باشد؟
۶- به نظر شما چه رابطه ای میان این مشکلات و دوآلیسم سیاسی فوق الذکر وجود دارد؟
۷- چه راه حل سیاسی- استراتژیک را برای حل این مشکل ارائه می دهید؟


دوآلیسم سیاسی
۲
چندی قبل مطالبی تحت عنوان دوآلیسم سیاسی نوشته و در آن برخی سئوالات راجع به همین موضوع را مطرح کرده بودم تا رفقا روی آن بررسی بیشتری بنمایند. خود من نیز از آن هنگام تاکنون همواره روی این مسائل فکر می کردم و اکنون سعی می کنم نتیجهٔ آن را در اینجا به طور خلاصه مطرح نمایم. (برای کامل بودن این نوشته بهتر است نوشتهٔ قبلی به این نوشته ضمیمه شود)
از نقطه عزیمت مشترکی حرکت کنیم، یعنی از ضرورت تثبیت توده ای سازمان و کلاً جنبش نوین انقلابی ایران. مجموعه فعالیت های گروه های انقلابی از ابتدای شروع مبارزه مسلحانه تا به حال حداکثر موفق به تثبیت گروهی سازمان های انقلابی گردیده که بنوبهٔ خود این تثبیت گروهی مقدمه ای ضروری و لازم جهت تثبیت توده ای این سازمان ها می باشد. ویژگی تثبیت گروهی را می توان در شکننده بودن آن (و بخصوص در مواردی که امکان پیوند سیاسی- تشکیلاتی با طبقات مختلف خلقی و از آن میان پرولتاریا دشوار می نماید) دانست. به دیگر سخن، سازمان های انقلابی که امر تثبیت گروهی خود را تا حدی به انجام رسانده اند در یک نقطهٔ عطف تاریخی قرار دارند. به این معنی که هر گاه این سازمان ها با اتکاء به پشتوانهٔ تثبیت گروهی خود و با در پیش گرفتن یک مشی توده ای بتوانند ارتباط سیاسی- تشکیلاتی خود را با طبقهٔ پرولتاریا و سایر اقشار خلقی تأمین کنند، به همان میزان زمینه و امکان حیات سیاسی و انقلابی برای آنها بوجود خواهد آمد و در غیر این صورت، نه تنها این سازمان ها گامی در جهت تثبیت توده ای خود بر نخواهند داشت، بلکه تثبیت گروهی آنها نیز در خطر تلاشی و نابودی قرار خواهد گرفت.
اگر با این مقدمه موافقت داشته باشید، اکنون بیائیم مجموعهٔ فعالیت ها و یا دست کم بخش عمده ای از این فعالیت ها را از این دریچه، یعنی امر تثبیت توده ای مورد ارزیابی قرار دهیم. مقطع زمانی که می تواند برای این ارزیابی مورد قبول باشد دورهٔ یک سال و نیم اخیر است که طی آن سازمان ما مسلح به ایدئولوژی و دیدگاه های سیاسی و تشکیلاتی مارکسیستی بوده و مواضع سیاسی- استراتژیک مشخصی را دارا بوده است. ما از میان مجموعهٔ فعالیت های سازمان دو بخش عمدهٔ آن یعنی فعالیت های نظامی و کارگری را مورد توجه قرار می دهیم: در مورد فعالیت های نظامی برای هر یک از ما روشن است که عملیات نظامی سازمان و نیروئی که چه مستقیم و چه غیر مستقیم صرف آنها گردیده، بخش بسیار عمدهٔ فعالیت سازمان را بخود اختصاص داده است. نگاهی به فهرست عملیات این نکته را تائید می کند: اعدام زندی پور، دو آمریکائی، عملیات حسنان، شمیران نو، اعدام سه آمریکائی و گویا چند طرح دیگر که موفق به پیاده کردن آنها نشده ایم.
در اینجا دو سئوال اساسی مطرح می شود؛ یکی اینکه در مقایسه با میزان کار سیاسی سازمان (و به خصوص در ارتباط با طبقهٔ کارگر)، این سطح از عملیات آیا قابل توجیه هست؟ (چرا که به هرحال سازمان از نیرو و ظرفیت سیاسی- تشکیلاتی محدودی برخوردار است). دوم اینکه به فرض قابل توجیه بودن این مسئله، آیا این عملیات تا چه حد در رابطه با خط مشی سیاسی- استراتژیک مورد نظر سازمان و به عبارت دیگر در جهت تأمین ارتباط سیاسی- استراتژیک با طبقه کارگر بوده است؟
برای جواب به سئوال اول باید مجموعه‌ فعالیت های سازمان را در کادر مسئولیت های شاخهٔ کارگری مورد توجه قرار داد که کمی بعد این کار را خواهم کرد. در مورد سئوال دوم باید گفت که تیتر عملیات خود گویای این مسئله هستند که چه جهتی را از نظر سیاسی دنبال می کرده اند که به نظر من به طور عمده جهت ضد امپریالیستی و ضد پلیسی داشته اند تا توده ای و به خصوص کارگری و باز به همین دلیل این عملیات به هیچوجه نتوانسته اند سازمان را گامی (ولو ابتدائی) در امر تثبیت توده ای آن یاری رسانند. به درستی، در شرائطی که اکثریت قریب به اتفاق کارگران حتی از انجام این عملیات با خبر نشده اند و بقیه هم که شده اند به ندرت توجیه سیاسی برای آن یافته اند و صرفاً قشری از روشنفکران و خرده بورژوازی سنتی نسبت به آنها سمپاتی نشان داده اند، انجام این گونه عملیات چه مجوزی می تواند داشته باشد؟ در چنین شرائطی که ما در اعلامیه های نظامی خود از جمله اعلامیهٔ نظامی اخیر (اعدام سه مستشار آمریکائی) کارگران را دعوت به پیوند با جنبش انقلابی پیشتاز می کنیم و متقابلاً کوشش در حد لازم و فراخوری را در زمینهٔ کار سیاسی و ارتباط با این طبقه انجام نداده ایم، آیا اسم این دعوت را چیزی جز شعار می توان گذاشت؟ در حالی که اولاً ما به جای صرف نیرو روی این عملیات می توانستیم ومی بایست نیروی محدود خود را در درجهٔ اول و بیش از همه در زمینهٔ کار سیاسی با این طبقه و پیوند سیاسی- تشکیلاتی با آن به کار گیریم. ثانیاً عملیات نظامی خود را (که لاجرم محدود خواهد بود) به طور عمده با توجه به ضرورت های اساسی این مرحله یعنی در ارتباط با طبقهٔ کارگر قرار دهیم. اگر توجه یک جانبه به مسائل کارگری و عدم توجه به اقشار و طبقات خلقی دیگر یک گرایش اکونومیستی است، عدم توجه به مسائل کارگری و عمدتاً در جهت امیال و خواست های روشنفکران و طبقات متوسط جامعه رفتن، گویای چه گرایشی می تواند باشد؟ اگر در گذشته عملیاتی نظیر اینها برای ما به لحاظ طرز تفکر و پایگاه خرده بورژوائی سازمان می توانست قابل توجیه باشد، اکنون چه توجیهی برای آن وجود دارد؟ گذشته از این که اقشار روشنفکری و خرده بورژوازی سنتی در این مرحله از رشد سرمایه که ناگزیر رشد جنبی ای را برای آنها در نظر گرفته، حتی از انگیزه های طبقاتی سالمی در سطوح گذشته نیز برخوردار نیستند. زمینهٔ دیگری که بخشی ازفعالیت سازمان معطوف بدان بوده است، مسائل کارگری است که وظایف آن به طور عمده به دوش گروه و یا شاخهٔ کارگری سازمان بوده است. ترکیب شاخهٔ کارگری سازمان که به تصدیق خود رفقا در مقایسه با سایر شاخه ها و از جمله گروه نظامی از [کیفیت] ایدئولوژیک کمتری برخوردار می باشد خود گویای این مسئله است که واقعاً سازمان به این بخش از وظایف سیاسی تشکیلاتی اش چه مقدار اهمیت می دهد. بسیاری از رفقائی که در رابطه با این شاخه به کار کارگری می روند، بیشتر به خاطر حل مسائل ایدئولوژیک آنها بوده تا تأمین نیازهای اصلی سازمان در این زمینه، و به همین دلیل اکثر آنها از صلاحیت سیاسی و ایدئولوژیکی ای که بتوانند در این باره گام های اساسی بردارند برخوردار نیستند. نتیجه این می شود که ما با انبوهی از گزارشات کارگری که در بهترین شکل آن، جنبهٔ تحقیقی دارند تا سیاسی و تشکیلاتی روبرو هستیم. این نحوهٔ برخورد با کارگران و مسائل آنها نه شناخت درستی از آنها و مبارزاتشان به ما می دهد و نه ما را گامی در جهت ارتباط سیاسی تشکیلاتی با آنها نزدیکتر می سازد. واقعاً ما درطی این یک سال و نیم اخیر در کدامیک از مبارزات کارگران که به اشکال مختلف آن صورت گرفته شرکت داشته ایم تا بتوانیم از آن طریق به درک نسبتاً صحیح از مسائل نا شناخته و در عین حال پیچیدهٔ جنبش کارگری و قانونمندی آن نائل آئیم؟ در دو نشریهٔ قیام کارگر [ http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin-ML/pdf/Ghiame-Kargar-1.pdf ــــ http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin-ML/pdf/Ghiame-Kargar-02.pdf ] که می توان آنها را از کارهای اساسی و اصولی سازمان تلقی کرد، تنها به یکی دو مورد برخورد تحلیلی با این گونه مسائل روبرو می شویم که مادهٔ خام آنها نیز به طور عمده در گذشته و آن هم به طریق غیرمستقیم به دست آمده است. آیا در طی این یک سال و نیم ما توانسته ایم ارتباط تشکیلاتی با یک کارگر قابل اتکاء پیدا کنیم؟ اینها هدف های خیالپردازانه و دور از دسترس نیست.
بدون شک اگر ما برخوردی اصولی ومتناسب با اهمیت مرحله ای در این مورد می کردیم، می توانستیم قدم هائی هر چند ابتدائی را در این زمینه برداشته و دست کم دید روشن تری نسبت به مبارزات کارگران و مکانیسم پیوند آن با جنبش انقلابی و دشواری های خاص آن داشته باشیم. این مسئله نیز قابل توجه است که انتشار قیام کارگر برای نارسائی های فوق الذکر بیش از آن که وسیلهٔ موثری (همان طور که خود قیام مدعی است) در پیوند سیاسی- تشکیلاتی سازمان با پرولتاریا و جنبش آن باشد، عملاً همان طور که دیدیم، نقش یک نشریه داخلی را در زمینهٔ آموزش سیاسی افراد سازمان ایفا کرد و نه بیشتر. کم کاری سیاسی در ارتباط با طبقهٔ کارگر تنها به ضعف و نارسائی های شاخهٔ کارگری موکول نمی شود، بلکه همان طور که در بالا اشاره کردم قسمتی از آن نیز ناشی از جهت گیری غیر منطقی عملیات نظامی سازمان می باشد که به نظر من این هر دو ناشی از گرایش نظامی گری سازمان و بی توجهی به اساسی ترین وظیفهٔ مرحله ای جنبش انقلابی در برابر جنبش خود بخودی طبقهٔ کارگر است که ریشهٔ سیاسی ایدئولوژیک آن را من تحت عنوان "دوآلیسم سیاسی" مطرح کردم. یعنی وجود تناقض بین دو مسئلهٔ اساسی مورد قبول ما: "محتوای غالب سیاسی" مجموعهٔ فعالیت های سازمان و "محوری بودن مبارزهٔ مسلحانه" و تعیین کننده بودن آن نسبت به هر شکل دیگر مبارزه.
در اینجا ممکن است این مسئله مطرح شود که در شرائط کنونی، مبارزهٔ مسلحانه از آن جهت جنبهٔ محوری و اساسی دارد که هر گونه تبلیغ و ترویج سیاسی، الزاماً می بایست در شکل "تبلیغ مسلحانه" صورت گیرد و از جمله شرائطی که ما را ناگزیر از چنین الزام و ضرورتی می نماید، خفقان بیش از حد پلیس و عدم امکان ارتباط با طبقات مختلف خلقی جامعه از طریق تبلیغ و ترویج سیاسی است و تنها از دریچهٔ این گونه عملیات است که ما فرصت می یابیم به کار سیاسی در میان توده ها بپردازیم. در این که شرائط پلیسی و وجود خفقان دائم التزاید در ایران، در اتخاذ خط مشی سیاسی- استراتژیک سازمان های انقلابی و تاکتیک های مناسب با آن نقشی تعیین کننده دارد، حرفی نیست. بحث اصلی بر سر این است که این "تعیین کننده بودن" هیچ گاه نمی تواند به معنی آن باشد که هر گونه ترویج و تبلیغ سیاسی را منحصراً در کار تبلیغ مسلحانه محدود سازد، به گونه ای که تنها از دریچهٔ این عملیات مسلح بتوان به کار تبلیغ و ترویج سیاسی پرداخت و یا  حتی به مشی مسلحانه آن چنان جنبه محوری و اساسی بدهد که عملاً شکل سیاسی این مبارزه را تحت الشعاع خود قرار دهد.
تأثیر منطقی و قابل قبول شرائط ویژهٔ ایران را در خط مشی جنبش انقلابی ایران و شکل خاص مبارزه آن می توان در نحوهٔ برداشت ما از مفهوم حزب طبقهٔ کارگر و پروسه ای که منجر به پیدایش این حزب می گردد مورد توجه قرار داد؛ پروسه ای که محتوای آن را نه صرفاً کار سیاسی بلکه ترکیب پیچیده ای از کار سیاسی- نظامی (که در آن همواره جنبهٔ غالب و محوری از آن کار سیاسی باشد) تشکیل خواهد داد.
تز مبارزهٔ مسلحانه به طوری که ما تا کنون از آن برداشت کرده و عمل کرده ایم، از آنجا که در تئوری و عمل به نظامی گری می انجامد، به همان اندازه غیر اصولی و محکوم است که تز رفقای سیاسی کار که سعی دارند ویژگی های جامعهٔ ما را نادیده بگیرند و نتیجتاً تشکیل حزب را به همان گونه که در کشورهای نیمه مستعمره- نیمه فئودال چون چین و ویتنام صورت گرفت‌ به شکلی الگو مآبانه توضیح می دهند. که واقعاً باید گفت در شرائط ایران سخن از جامعهٔ نیمه مستعمره- نیمه فئودال، گفتن سخنی نیمه مزخرف - نیمه چرند است و بس.
من ابتدا در بارهٔ کم کاری سازمان در زمینهٔ کار سیاسی و وسعت نسبی عملیات نظامی، آن هم با جهت های عام ضد امپریالیستی و یا ضد پلیسی، به این نتیجه رسیدم که سازمان در زمینهٔ اجرای وظائف سیاسی- استراتژیک خود دچار انحراف شده است. در حالی که خط مشی سیاسی- استراتژیک سازمان به شکل تئوریک آن به نحوی اصولی و منطقی متناسب با شرائط جامعهٔ ما تعیین گردیده است. با بررسی بیشتر متقاعد شدم که اشکال اساسی کار نه در انحراف و فاصله گرفتن از تئوری و یا تناقض میان تئوری وعمل، بلکه در تناقض محتوای تئوریکِ خط مشی سیاسی- استراتژیک سازمان می باشد. در واقع اختلاف میان ما و رفقای فدائی در زمینهٔ خط مشی سیاسی- استراتژیک مورد قبولمان تنها یک اختلاف کمّی و در عین حال فاحش است و نه یک اختلاف کیفی که مثلاً آنها را محکوم به نظامی گری کنیم و خود مدعی مشی مبارزه مسلحانه با متد محتوای غالب سیاسی آن بوده باشیم.
به نظر من ارتباط سیاسی- تشکیلاتی جنبش انقلابی با طبقات مختلف خلقی و به طور عمده با طبقه کارگر که وظیفهٔ اساسی و اصلی کمونیست ها را در این مرحله تشکیل می دهد، تنها در سایه آن خط مشی  سیاسی- استراتژیک امکان پذیراست که مبتنی بر ترکیب پیچیده ای از کار سیاسی- نظامی (که در آن همواره سیادت و حاکمیت "محتوای سیاسی" حفظ شود) قرار گیرد. در شرائط  کنونی و در این مرحلهٔ خاص، قبل و بیش از آن که به کارهای نظامی (آن هم نه در زمینه های صرفاً ضد امپریالیستی و ضد پلیسی) پرداخته شود، می بایست حلقه های ارتباطی سیاسی- تشکیلاتی جنبش انقلابی را با طبقه کارگر که الزاماً نیازمند تبلیغ مسلحانه نیست برقرار سازیم. این که می گویم الزاماً به این معنی است که بدون شک در تأمین این ارتباط تا آنجا که ضرورت داشته باشد از انجام عملیات نظامی دریغ نخواهیم داشت. که البته این عملیات نظامی و اصولاً شکل مسلحانه در شرائط فعلی می بایست الزاماً در خدمت حفظ "محتوای غالب سیاسی" باشد. به عبارت دیگر در شرائط فعلی ایران تبلیغ مسلحانه نسبت به کار سیاسی باید جنبهٔ کاملاً تاکتیکی، جنبی و تبعی داشته باشد نه محوری، اصولی و بنیانی. در چنین صورتی در عمل می بایست نیروی عمدهٔ سازمان در خدمت ارتباط سیاسی- تشکیلاتی (5) با طبقهٔ کارگر و بخش کمتری به فعالیت های نظامی با جهت و سمت کارگری و بخش بسیار کمتری به عملیات نظامی که جنبهٔ عام ضد امپریالیستی و ضد پلیسی دارند بکار گرفته شود، یعنی رعایت سلسله مراتبی که با مرور درست در جهت علمی آن قدم برداشته ایم.
اکنون می رسیم به رابطهٔ این انحراف سیاسی با ضربات وارده بر جنبش به طور عام و ضربات اخیر به طور خاص. قبلاً اشاره کردم که امر تثبیت گروهی سازمان تا زمانی که به عنوان پایه و اساس در جهت تثبیت توده ای آن مورد استفاده قرار نگیرد، خود به خود یک عنصر شکننده و نا پایدار خواهد بود و دیر یا زود به تناسب دشواری شرائط و فشار سیاسی- نظامی دشمن، در خطر نابودی قرار خواهد گرفت. اکنون با توصیفی که از بیلان فعالیت های اساسی سازمان در طی یک سال و نیم اخیر شد، که می توان آن را در بی توجهی و حداقل کم توجهی به امر پیوند سیاسی- تشکیلاتی با طبقه کارگر خلاصه نمود، به این نتیجه می رسیم که ضربات وارد بر سازمان در طی این مدت به طور عمده و استراتژیک، چیزی جز حاصل انحراف سازمان از مشی سیاسی- استراتژیک توده ای نمی تواند باشد؛ انحرافی که نه تنها ما را گامی در پیوند با طبقه کارگر و یا سایر اقشار خلقی نزدیک نکرد، بلکه موجب جدا شدن هر چه بیشتر ما از این طبقه و بالمآل زمینه های تلاشی سازمان را در آینده فراهم خواهد کرد. (در مورد رفقای فدائی این مسئله به همان نسبت که انحراف آنها شدیدتر و بنیانی تر است به صورت شدیدتری وجود خواهد داشت). توجه به این مسئله از این جهت اهمیت دارد که در مقابله با شرائط دشوار کنونی نه برخوردی تاکتیکی بلکه باید برخوردی  استراتژیک نمود چرا که این دشواری خود زائیدهٔ یک انحراف استراتژیک و نه انحرافی تاکتیکی است و خود این شرائط به منزلهٔ هشداری است که می بایست ما را یک بار دیگر به نقد هر چه موشکافانه تر و صادقانه تر خط مشی کنونی سازمان و جنبش انقلابی ایران وادار نماید. البته برخورد استراتژیک به معنی این نیست که درکنار آن و به موازات آن و حتی به طور موقت قبل از آن از برخوردهای تاکتیکی با این دشواری ها پرهیز کرد. بالعکس، باید بهای لازم به جنبه های تاکتیکی ‌مسئله که به هر حال وظیفه اش مصون نگهداشتن نیروی کمّی و کیفی سازمان در قبال حملات و ضربات کوبنده دشمن است نیز داده شود. چرا که همه چیز و از جمله تثبیت توده ای سازمان تنها در گروی ثبات گروهی آن است و بس. این مسئله به خصوص موقعی اهمیت پیدا می کند که به هدف مرحله ای رژیم که پس از ضربه زدن به رفقای فدائی اکنون در صدد وارد ساختن ضربات کاری بر سازمان ما است توجه بنمائیم. و باز اهمیت این مسئله موقعی بیشتر می شود که شیوه های جدید رژیم و قانونمندی آن در این گونه ضربات هنوز برای ما شناخته و روشن نیست. ضربات رژیم که تاکنون نیروی زیاد و ارزنده ای را از دست ما ربوده و به خصوص ضربهٔ غیرقابل جبران اخیر بدون شک همچنان ادامه خواهد یافت مگر آن که در این مبارزه برای بقاء ما نیز متقابلاً تحرک و ابتکار لازم را نه تنها در زمینهٔ نقد مسائل استراتژیک (که دیگر وارد آن نمی شوم) بلکه در کاربرد شیوه ها و اصول تاکتیکی متناسب با شرائط جدید از خود نشان دهیم. قبل از هر چیز به نظر من باید این تاکتیک ها در جهت حفظ نیروهای اصلی سازمان و از جمله اعضاء مرکزیت که در عین حال به دلیل شناخته شدن از ناحیهٔ رژیم و یا تحرک بیشتر در معرض خطر نسبی بیشتری هستند به کار گرفته شوند. ما در اینجا با تضاد پیچیده ای روبرو هستیم. از یک سو وجود رفقای مرکزیت در متن مسائل و مشکلات سازمان به خاطر هدایت سایر رفقا و کشف قانونمندی این مرحله از پراتیک جنبش امری ضروری و اجتناب ناپذیر است و از سوی دیگر توجه به چنین مسئله ای معادل پذیرش خطرات و ضربات احتمالی در مورد این عده از رفقا است، که به نوبهٔ خود ضایعاتی جبران ناپذیر برای سازمان و جنبش خواهد بود. به نظر من تنها راه حل ممکن در این زمینه این است که برخی از رفقای مرکزیت برای مدت محدودی (که طی آن بتوان به قانونمندی نسبی وضع موجود رسید) به خارج از کشور مهاجرت کنند. این مسافرت از آنجا که به سادگی امکان پذیر [است]، درعین حال مانع از ارتباط مداوم و فعال آنها با سازمان و مسائل آن نخواهد بود. این رفقا علیرغم دوری از کشور می توانند از طریق نامه و یا افراد رابط در جریان مسائل اصلی جنبش قرار گیرند که با توجه به زمینه های مشترک موجود بین این رفقا و افراد داخل کشور، آنها قادر خواهند بود بر اساس داده ها و فاکت ها و نظرات مشخصی به رفقای داخل، به تحلیل و نقد آنها پرداخته و نظر خود را ابراز دارند. (مراجعه تان می دهم به نحوهٔ برخورد متقابل شارل بتلهایم و سوئیزی از طریق مکاتبه).
در چنین شرائطی هر گونه برخورد انفعالی با جریانات موجود و در لاک خود فرو رفتن و احیاناً جدا ساختن رفقای مرکزیت از مسائل عمدهٔ جنبش (با ارسال کمکی آنها به خارج) یک برخورد راست روانه و متقابلاً هرگونه برخورد خوش بینانه با شرائط موجود و بی توجهی در حفظ نسبی نیروهای ارزندهٔ سازمان برخوردی است چپ روانه و غیرمسئولانه در برابر جنبش و مسائل آن.
ما درست در سایهٔ برخورد فعال با مسائل موجود است که قادر خواهیم بود به کشف قانونمندی های این مرحله از جنبش  و نارسائی های سیاسی وتشکیلاتی خود دست یابیم. در حالی که برخورد انفعالی با مسائل جنبش و کشیده شدن به کنار گود، نه تنها ما را از دست یابی به چنین هدف هائی باز می دارد، بلکه به دلیل عدم هدایت رفقا و واگذاردن آنها به حال خود (که نتیجهٔ اجتناب ناپذیر برخورد انفعالی است) بیش از هر موقع دیگر سازمان را در معرض تلاشی و دست کم یک جریان خود به خودی قرار خواهد داد و نتیجتاً تاکتیکی که ظاهراً به خاطر حفظ سازمان در نظر گرفته شده عملاً به نتایج معکوس آن خواهد انجامید. ضمناً در مورد برخورد فعال با این مسئله نیز باید دقیقا به میزان و چگونگی این برخورد توجه شود و از هرگونه زیاده روی و اتخاذ مشی چپ روانه که نتایج آن همانند تاکتیک قبلی زیانبار است اجتناب گردد.
تاکتیک دیگری که می بایست در این مرحله مورد توجه قرار گیرد، تاکتیک عدم تمرکز در زمینهٔ شکل سازماندهی و مسئولیت های گروه ها و تیم هاست، به نحوی که تیم ها با ترکیب حداقل و در عین حال خود کفائی نسبی، می توانند با رهنمودهای داده شده وظایف تشکیلاتی خود را بدون آنکه در ارتباط فعال با افراد مسئول باشند انجام دهند. اگرچه این شکل از سازماندهی، خاص این مرحله نبوده و در گذشته نیز مورد توجه ما بوده و مشکلات عدیده ای عملاً مانع از این گونه شکل سازماندهی گردیده، ولی در شرائط فعلی بیش از پیش می بایست این مسئله مورد توجه قرار گیرد.
لازم است یکبار دیگر این مسئله را تکرار کنم که علیرغم اهمیت اتخاذ شیوه های تاکتیکی در شرائط کنونی جنبش، آنچه که در مجموع و در نهایت ضامن اصلی کاربرد این تاکتیک ها و نتایج حاصله از آن است، برخوردی سیاسی- استراتژیک با مسائل کنونی جنبش است. مسائلی که ماهیتی استراتژیک دارند، الزاماً برخوردی استراتژیک را طلب می کنند.
موفق باشید.

پاورقی ها
1 - طبق اطلاعات و اخبار موجود، سیروس نهاوندی که در سال ۵۲ از زندان فرار کرد، روشن شده است که پلیس بوده و در راس این گروه قرار داشته است. این ضربه دقیقاً ناشی از همین نفوذ پلیس بوده است.  
2 - این رفقا بعد از اینکه در گروهشان نمودهای مشکوکی از تعقیب و مراقبت مشاهده کردند، تصفیه و عقب نشینی را آغاز نمودند، بطوری که اغلب خانه های تیمی و تکی شان را عوض نموده و پاره ای امکانات نگهداری مدرک و ... را هم مشمول تغییر و تحول قرار دادند، ولی باز بنا به دلایلی که هنوز به طور کامل برای ما روشن نشده است، این رفقا یکی پس از دیگری علیرغم تعویض امکاناتشان به دست پلیس وحشی یا دستگیر و یا به شهادت رسیدند. البته این نکته در اینجا بسیار حائز اهمیت و قابل توجه است که گفته شود، نباید هیچگاه این مسائل ما را دچار سرگیجه و یا سردرگمی نماید و در واقع این ضربات را ناشی از بلا یای  آسمانی و غیر قابل تبیین و ... بدانیم. بلکه دقیقاً در اینجا تذکر و توجه به این نکته که ما همواره از همان نقاطی ضربه می خوریم که در آنجا ها از خود ضعف نشان می دهیم بی مورد نیست. با این ملاحظه، ضربه ای که این رفقا حتی پس از یک مرحله تصفیه باز هم دریافت کردند دقیقاً ناشی از عدم توجه و مسلماً عدم کشف آن قانونمندی لازم که برای یک عقب نشینی باید ملحوظ داشت می دانیم. و از این جهت می توان ضربهٔ بعدی این رفقا را ناشی از همین ضعف و کاستی ناشی از عدم برخورد خلاق و پویای مرحله بعدی در کشف آن قانونمندی حرکت نوین گروه دانست. ما در قسمت دیگر اقداماتی که به طور مرتب در سازمان خودمان در جهت عقب نشینی به عمل آوردیم، نشان خواهیم داد که اگر توانستیم به مقدار نسبتاً زیادی از دریافت ضربات تعیین کننده دوری کنیم، بی تردید آن را باید ناشی از تئوریزه کردن نسبی همین عقب نشینی مرحله ای و مبارزه علیه تنگ نظری ها ی مکنون در اندیشه و ایدئولوژی های موجود در سطح جنبش و در اینجا در سازمان دانست. (یکی از رفقا در جمعبندی ای که از این مرحله از حرکت سازمان به عمل آورده است، نمودهائی از این تنگ نظری های موجود در اندیشه و تفکر بخشی از رفقای سازمانی را مبنی بر عدم درک خلاق این مرحله از حرکت نوین و در عین حال پیچیدهٔ سازمان مورد نقد و بررسی قرار داده است.)     
3 - برای این که رفقای خارج از کشور با گوشه ای از این تحولات آشنا شوند، چند نمونه به عنوان مثال ذیلا ذکر می کنیم:
الف: یکی از رفقا به همراه دو تن از اعضاء تیم اش در عرض این مدت کوتاه بیش از ۱۲ پایگاه مختلف عوض کرد.
ب: در گروه دیگری، بیش از پنج محل نگهداری وسایل و اسناد فقط با خارج کردن ضروری و لازم ترین وسایل و مدارک به حال خود رها شد. این محل ها، با محمل های بسیار مناسبی تهیه و مورد استفاده های مختلفی قرار می گرفت.
پ: در جای دیگر یک سری مدارک کامل آموزشی و تحقیقی به همراه دو ماشین فتوکپی و مقادیر قابل توجهی وسایل و ... به دست پلیس افتاد.
ت: بیش از سه دستگاه ماشین پلی کپی و نیز دو دستگاه ماشین چشم الکترونیک منهدم و رها شد.
ث: دستگاه های زیادی ماشین تحریر در گوشه و کنار رها گشت (بیش از حتی پنج دستگاه).
ج: مقادیر زیادی وسایل منزل به همراه منازل یا با قیمت نازلی فروخته، یا به حال خود [رها] یا به صاحبخانه واگذار گشت.
چ: تعداد قابل توجهی فشنگ و مقادیری نه چندان اندک مواد منفجره در آب ریخته شد.
ح: تعداد زیادی از انتشارات و کتب موجود در پایگاه ها و انبارها در گوشه و کنار رها گردید.
خ: یک ماشین سواری به همراه یک سری مدارک کامل آموزشی و تحقیقی به انضمام مقادیری مواد منفجره و فشنگ و ... در یک درگیری که منجر به کشته شدن یک مامور پلیس و زخمی شدن یکی از رفقا گردید، به دست پلیس افتاد.
د: در خلال این جریانات بی تردید در مجموع بیش از نیم میلیون تومان ضرر و زیان زیادی وارد آمد.      
ذ: در جای دیگر چند امکان کار تکنیکی و ...  و نیز یک انبار حاوی سه قبضه سلاح و ... و نیز امکان دیگری که به منظور تهیه اسید پیکریک و ... تهیه شده بود، به همراه خود دستگاه پیکریک سازی به دلایل مختلف از بین رفت و یا به دست پلیس افتاد.         

4 - اشتباه نشود. قبول احتمالی محتوای غالب سیاسی و رد مبارزه مسلحانه به معنی این نیست که از انجام عملیات مسلحانه تا آنجا که ما را در پیشرفت کارمان و تأسیس پیوند سیاسی – تشکیلاتی با طبقه کمک می کند چشم بپوشیم. به عبارت دیگر، عمل مسلحانه باید صرفاً به صورت تاکتیک و در خدمت "محتوای غالب سیاسی" قرار گیرد، نه به صورت مشی عمده که کار ما را تحت تأثیر قرار دهد.
5 - در این رابطه کارهای زیادی باید صورت گیرد که طرح دقیق آن نیازمند بررسی های همه جانبه است. آنچه که فعلاً می توان روی آن به عنوان یک ضرورت مشخص تکیه کرد، ارسال برخی از کادرهای نسبتاً زبده و صلاحیت دار سازمان به مراکز تولیدی عمده که نمایانگر رشد و قانونمندی های عام و در عین حال خاص سرمایه و نیروی کار در ایران است می باشد.