آقایِ عبدالکريم سروش که با تکرار انديشه هایِ ضد مارکسيستی کارل پوپر بصورت يکی از ايدئولوگ های انقلاب اسلامی در آمد و در جمهوری اسلامی معروف شد ودر انقلاب فرهنگیِ اسلامی، يعنی حمله به دانشگاهها، رهبریِ ستاد ِ آن از سوی خمينی به او سپرده شد، اينک حتی بيش از گذشته خدماتش مورد نياز است و پس از يک سال که حجت الاسلام شبستری به خرج دولت آلمان در برلين به بررسی های اسلامی مشغول بوده اينک نوبت به آقای سروش رسيده که يک سال در آنجا جنبش هایِ عقلانی در تاريخ اسلام را زير و رو نمايد تا بقول خودش جنبه هائی از اسلام را که با انديشه های فلسفی جهان جديد و زندگی در جهان جديد سازگار نيست نقد کند. يعنی به عبارتِ خودمانی "سعی جميل" برای اجر جزيل به کار می برد که "اسلام جمهوری اسلامی" را به روز بياورد و بازهم آن را بزک کند.

آقای سروش، در مصاحبه با سايت نهضت آزادی، وارد بحث آزادی و دموکراسی نيز شده و ميگويد:
يک رشته از حقايق هستند که . . . و قتی در عالم خارج و در جهان انسان ها و در رفتار و روابط انسان ها ظاهر ميشوند که پيشاپيش تصورشان و مفهومشان نزد انسان ها پيدا شده باشد . . . يعنی ابتدا مفهومشان در آسمان ذهن پيدا ميشود و بعد، از عرش ذهن تنزل می کنند و قدم به فرش عالم خارج می گذارند . . . دموکراسی و آزادی . . . از همين دسته هستند تا مفهوم آنها تولد نشود خودشان هم متولد نميشوند . . . نگوئيم ما آزادی نداريم بايد بگوئيم ما مفهوم آزادی نداريم . . . غنای ذهنی و مفهومی و فرهنگی ما از چيزهائی چون دموکراسی و آزادی و حقوق بشر و امثال اينها در ابتدای انقلاب، کافی نبوده و همين اجازه نميداد که از آن ابتدا مطالبه دموکراسی در صدر مطالبات قرار بگيرد . . . چرايی قضيه هم تا حدودی معلوم است. اولا ً فرهنگ دينی فرهنگی است که تکليف انديش است حق انديش نيست . . . فرهنگ غير دينی و هم به خصوص فرهنگ روشنفکری زير غلبه انديشه چپ بود. در انديشه چپ نه مفهوم حق بر جستگی و فربهی داشت و نه مفهوم آزادی و دموکراسی. اصلا ً آنها آزادی و دموکراسی و . . . را تمسخر می کردند و آن را جزو فريب های بورژوازی می دانستند. برای فريفتن کارگران و غافل کردن آن ها از موقعيت تاريخيشان و از مبارزه . . . لذا اصلا ً دنبال دموکراسی رفتن نوعی عيب و نقص بود. نشانه مبارز نبودن بود. نشانه امريکايی و غربی بودن بود . . . مجموع اين علل و دلايل باعث شد که در ابتدای انقلاب نه متدينان و نه غير متدينان ما هيچکدام واجد سرمايه مفهومی نباشند که بتواند به تحقق خارجی اين حقايق و موجودات کمک بکند و لذا اين حقايق در واقع مظلوم و متروک باقی ماندند.*
در روايت بالا اولاً از به حساب آوردن نياز واقعی ميليون ها تودهء زحمتکش به آزادی و عدالت اجتماعی خبری نيست. ثانياً در زمان قيام و از سالها پيش از آن، خواست استقلال و آزادی و عدالت شعار و آرزوی مردم بود. صاحبان فرهنگ دينی به دلايل تاريخی و طبقاتی شان در مبارزه با راديکاليسم چپ، شعار "جمهوری اسلامی" را نيز بدان افزودند و هر صدای ديگر را که به مخالفت با حقنه کردن آن برخاست خفه کردند. سروش پس از ربع قرن بدآموزی و رنگ کردن گنجشک و بلبل فروختن و تبليغ برای ايدئولوژی رژيم تازيانه و دار، امروز صاحبان و دکانداران فرهنگ دينی را در کنار روشنفکران چپ گذاشته و هردوی آن ها را برای نبود آزادی و دموکراسی در ايران مقصر شناخته شده است. ظالم و مظلوم، قربانی کننده و قربانی شونده در کنارهم مسئول سرکوب و کشتار وانمود شده اند. رضا پهلوی نيز اخيرا ً در مصاحبه ای گفته است که کمونيست ها و دسته ای از آخوندها جمهوری اسلامی را پديد آوردند. البته اين امر تازگی ندارد. مهندس مهدی بازرگان هم در بارهء رقيبان سياسی اش يعنی روحانيون و پاسداران ميگفت: اينها خشونت و تضاد بين طبقات را از کمونيست ها ياد گرفته اند (نقل به مضمون).
جز اين هم از اين آقايان انتظار نميرفت. سخنان سروش در واقع بيش از آنچه بخواهد گذشته را روشن کند، آينده را روشن ميکند و ترس او را از نيروی ِ آينده، از زحمتکشان ِ خشمگين و مبارزات آنان بر ملا ميسازد.
کلمات بازگو شده از آقای سروش از اين جهت مهم و شايسته ارزيابی است که نگاه ايده آليستی وی را بر مفهوم آزادی و بر چگونگی حرکت تاريخ برای ما به نمايش ميگذارد. در اين نگاه، آزادی، حقيقتی ست ملکوتی و موجودی آسمانی که ابتدا مفهوم آن از عرش به آسمان ذهن افراد رفته و سپس از آنجا نزول اجلال کرده و قدم به فرش عالم خارج مينهد. ايشان در همان مصاحبه پذيرفته است که بعضی چيزها مانند الکتريسيته واقعيت ماديش پيشتر وجود دارد و سپس مفهوم آن در ذهن پيدا ميشود ولی تاکيد کرده که آزادی و دموکراسی چنين چيزی نيست.
ولی اين نگاه با واقعيت تاريخی سازگاری ندارد. مفهوم آزادی فقط وقتی به وجود می آيد که واقعيت آزادی و اسارت بطور مادی وجود داشته باشد. در عالم واقعی ِ روابط ِ انسان ها، آزادی و دموکراسی پايه اقتصادی و مادی دارد و نسبی و طبقاتی ست: آزادی برده داران، يعنی آزادی خريد و فروش برده ها و کشتن و کار کشيدن از آنها، مترادف با اسارت برده هاست؛ و آزادی برده ها به بهای ِ از بين رفتن آزادی برده داران در خريد و فروش برده بدست ميآيد. در جامعه های برده داری يونان و روم باستان، برده داران آزاد بودند ودموکراسی بصورت سنای روم و غيره البته فقط برای برده داران وجود داشت.
در انقلاب بهمن نيز برخلاف آنچه آقای سروش وانمود ميکند، همه از آزادی محروم نشدند بلکه بخشی از جمعيت يعنی عدهء قليلی امثال خود وی به آزادی دست يافتند. دين سالارانی مانند عسگر اولادی، لاجوردی، رفيق دوست، سروش، و آقايان و آقازاده های بسيار، هم به سرمايه مادی بيکران و هم به آزادی رسيدند و بسيار بيشتر از اندازه هم به آزادی رسيدند. شرايط و امکانات مادی اقتصادی ايران و روابط سياسی و بازرگانی بين المللی آن روز به آنها آزادی عمل داد و آنها با دست باز، همان آزاديها و امکانات محدودی که اکثريت فرو دست جامعه يعنی کارگران و کارمندان و زنان و جوانان تا اواخر زمان شاه با مبارزاتشان بدست آورده بودند از آنها پس گرفتند. امروز نيز آزادی آخوندها در برابر و متناقض با آزادی اکثريت مردم است: آزادی مردم لازمه اش اينست که آزادی حاکمان و چپاولگران و جلادان محدود شود.
در جامعه سرمايه داری نيز آزادی نسبی است و آزادی ِ دو طبقه در برابر هم قرار ميگيرد: ليبراليسم، و امروزه نئوليبراليسم، آزادی طبقه سرمايه دار است برای اينکه سرمايه اش را هر جا خواست بياورد وببرد، کارگران را بهر مزدی خواست استخدام کند و با هر شرايطی خواست از آن ها کار بکشد و هر وقت خواست آن ها را بيکار کند و دولت نبايد با ماليات و گمرک و قانون کار و مقررات زيست ـ محيطی و غيره جلوی بهره وری حداکثر سرمايه، و بهره کشی حداکثر از نيروی کار را بگيرد. پس ليبراليسم و بويژه نئوليبراليسم امروز ِ سرمايه داران در برابر زندگی و آزادی ِ کارگران قرار ميگيرد: هرچه آزادی يک طبقه بيشتر ميشود از آزادی طبقه ديگر کاسته ميشود.
در اروپا مکتب ليبراليسم وقتی پديد آمد که توليد سرمايه داری رشد و گسترش می يافت و سرمايه داران بايد از قيد و بند های دوران فئودالی آزاد ميشدند. وقتی توليد سرمايه داری باندازه کافی رشد کرد و واقعيت های رنج آور ِ زندگی در آن خود را نشان داد آنوقت بر همان زمينه سخت مادی، انديشه رهائی و آزادی طبقه کارگر نيز پيدا شد. يعنی بر خلاف نگاه آقای سروش، مفهوم آزاديخواهی، چه در وجه ليبراليستی و چه سوسياليستی، فقط وقتی در ذهن افراد پيدا شد که در متن مادی جامعه، يعنی در ميدان تلاش معاش و کار و توليد، اين مسائل پديدار شده بود.
در جامعه سرمايه داری بسته به اينکه در مرحلهء رقابتی يا در مرحله انحصاری، در حال رونق يا در حال بحران، در مرکز يا پيرامون، باشد، به درجات گوناگون، هم آزادی و دموکراسی وهم سرکوب و خفقان بوجود می آيد. در چنين جوامعی آزادی و دموکراسی در هر ميزانی که هست بيشتر برای سرمايه داران است ولی کارگران و زحمتکشان و نيروهای چپ همانگونه که در عرصه اقتصادی برای مزد بيشتر و رنج کمتر و بهتر بگوييم برای لغو استثمار مبارزه ميکنند در عرصه سياسی نيز برای آزادی بيشتر و دموکراسی بيشتر حتی در چهارچوب همان جامعه سرمايه داری می جنگند و اين دو کارزار اقتصادی و سياسی از هم جدايی ناپذير است.
نيرو های چپ ايران چه در زمان پهلوی ها و چه در دوره جمهوری اسلامی در عمل بشدت سرکوب و کشتار شدند و هنوز ميشوند و فر صت آميزش با طبقه کارگر و رشد ودخالت در امور نيافتند ولی تا آن حدی که فعاليت کردند و ميکنند بر خلاف گفته آقای سروش نه تنها آزادی و دموکراسی واقعی را تمسخر نکرده اند بلکه برای آن فداکارانه ترين مبارزه ها نيز کرد ه اند. ولی تفاوت آنها با آقای سروش در آنست که آنها اين مفاهيم را نه در خلاء، نه به سود اقليت بهره کش بلکه در متن زندگی مادی طبقات ِمردم و به سود اکثريت جامعه که زحمتکشان اند می بينند. واقعيت چشمگير عصر ما و منطقه ما عرصهء جولان دادن امپرياليسم بمفهوم لنينی آنست. عصری که سرمايه داری جوان برای آزادی و دموکراسی با فئوداليسم و دستگاه های کهنه مذهب و سلطنت ميجنگيده گذشته و سرمايه داری به دوران فساد و تباهی ِ خود رسيده و برای سود بانکها و شرکتهای نفتی و سايرانحصارات خود آماده است که مردم کشورهای پيرامونی مانند عربستان و لبنان و فلسطين و عراق و افغانستان و ايران را از يک ارتجاع به ارتجاع ديگر واز يک جنگ به جنگ ديگر بياندازد. به گفته لنين:
مالکيت خصوصی بر پايه کار ِ مالکان ِ کوچک، رقابت آزاد، دموکراسی، همه ی اين شعارهای جذابی که سرمايه داران و مطبوعات آنان، کارگران و دهقانان را با آنها ميفريبند، چيزهائی از گذشته دور هستند. امروز، سرمايه داری به يک سيستم جهانی ظلم استعماری و خفه کردن ِ مالی ِ اکثريت بزرگ مردم جهان بوسيله شمار کوچکی از کشورهای "پيشرفته" تبديل شده است. ثمره اين چپاول بين دو يا سه کشور غارتگر بزرگ دنيا که تا دندان مسلح شده اند تقسيم ميشود و آن ها جهان را به جنگ خودشان که جنگ بر سر تقسيم يغماست ميکشند. **
يعنی پايه اقتصادی دموکراسی سرمايه داری که رقابت آزاد مالکان کوچک بود سپری شده و رفته است. سرمايه داری بحران زده در عصر شرکتهای بزرگ انحصاری جهانی در کشوری پيرامونی با اقتصاد تک محصولی نفتی مانند ايران نميتواند روبنای دموکراسی داشته باشد. اينست که از ارتجاع سلطنتی در ميآيد و به استبداد مذهبی ميافتد. جمهوری و دموکراسی و جمهوری دموکراتيک و لائيک در چنين شرايط اقتصادی، اوتوپی و خواب و خيال است.
ولی هنوز هستند کسانی که مردم را به مبارزه برای دموکراسی و جمهوری و جمهوری دموکراتيک و لائيک و . . . بر همين پايه های اقتصادی و بدون دست زدن به مناسبات طبقاتی ِ جامعه فرا ميخوانند و تعجب ميکنند چرا همه طبقات مختلف مردم زير اين شعارهایِ زيبا گرد نميآيند! اينها ميگويند سوسياليسم، رؤيا و اوتوپی ای ست که ميشود بعدا برای آن مبارزه کرد! اينها ميگويند چرا همين دموکراسی و آزادی که در اروپا و امريکا هست نداشته باشيم؟! چرا ليبرال و دموکرات و چپ دست در دست هم دموکراسی را نسازند؟ *** چرا در ايران نيز مانند سرمايه داری غرب هر حزب و مرام و مذهبی آزاد نباشد؟ چرا جوانان ما نتوانند مانند جوانان ِپاريس در پياده روهای خيابان بنشينند و شراب نوشان از هر دری سخن گويند؟
البته هيچ انسان سالم و پيشرفتخواهی نيست که اين تصوير زيبا را نخواهد. ولی همين خواسته های بظاهر ساده و انسانی در شرايط سرمايه داری ايران متاسفانه رؤيا و اوتوپی است و بر توهم اقتصادی بنا شده است. و آن توهم اينست که هر کشوری مستقلا ً خط رشد خودش را دارد و از اقتصاد ارباب ـ رعيتی قرون وسطائی به سرمايه داری رقابتی و سپس به سرمايه داری انحصاری مدرن ميرسد؛ يعنی همان راهی که انگلستان و فرانسه پيمودند همه کشورها تکرار ميکنند و در نتيجه ايران امروزی ابتدا يک کشور دموکراتيک ويا دموکراتيک لائيک مانند کشورهای اروپا ميشود و سپس ميتواند اميد داشته باشد در اثر مبارزات بعدی وارد مرحله بالاتر تاريخی مانند سوسياليسم بشود. ولی واقعيت، خلاف ِاين نظريه است. در واقعيت، اقتصاد کشورها بهم پيوسته و به يکديگر وابسته اند و بيش از يک قرن است که سرمايه داری بصورت روزافزونی به يک سيستم جهانی تبديل شده و با انباشت و تمرکز سرمايه در مراکز آن، اکثريت مردم جهان در کشورهای پيرامونی مانند ايران گرفتار گرسنگی و درماندگی و کار طاقت فرسا شده اند. در چنين جهانی رفاه و صلح و دموکراسی در مرکز، لازمه اش فقر و جنگ و خفقان در پيرامون است. نميتوان به گرد سرمايه داری چرخيد و به رفاه و آزادی و دموکراسی برای اکثريت مردم دست يافت.
دموکراسی سيستم جهانی سرمايه داری ِ امروز را شايد بتوان به دموکراسی آپارتايد در افريقای جنوبی مقايسه کرد. در آنجا سفيدها آزاد بودند و بين خود دموکراسی هم داشتند ولی اکثريت جامعه يعنی سياهان در زير ستم و ديکتاتوری آنان زندگی ميکردند و آزادی دخالت در امور را نداشتند. در جهان امروزنيز اقليت جمعيت جهان در کشورهای مسلط در درون خود رفاه نسبی و و به اصطلاح صلح اجتماعی و آزادی و دموکراسی دارند ولی نسبت به بيرون ِ خود يعنی کشورهای پيرامون با اهرمهای گوناگون مالی و ديپلماسی و نظامی، ديکتاتوری ميکنند و ما در اينجا با بهره کشی شديد و سرکوب و شکنجه و کشتار روبرو ميشويم و مردم ميبينند که در عمل با دو ديکتاتوری روبرو هستند: ديکتاتوری طبقه حاکم داخلی و ديکتاتوری خارجی يعنی امپرياليسم. و در نتيجه مبارزه برای دموکراسی و آزادی بسيار پيچيده و مشکل ميشود.
ممکنست گفته شود با همه اين حرفها آيا مبارزه زير پرچم جمهوريخواهی و دموکراسی خواهی وجمهوری دموکراتيک لائيک چه ضرری دارد؟ حتی اگر اوتوپيک و ايده آليستی و رويائی هم باشد، چه ضرری دارد که برای اين خواسته های پسنديده ی مشترک متحد شويم؟ در واقع ضرر آن اينست که از همين حالا معلوم است که نتيجه معکوس ببار می آورد و مردم را فريب داده و از يک ديکتاتوری به ديکتاتوری ديگر می برد. زيرا اين حرکت ها بر اين فرض صريح يا ضمنی پايه ميگيرد که بدون دست بردن به مناسبات طبقاتی و بدون تغيير سيستم سرمايه داری ميتوان به دموکراسی و لائيسيته و آزادی دست يافت و با اين شيوه مردم را بار ديگر به زير رهبری ِ بورژوازی مياندازد که نتيجه آن حکومت هائی مانند ترکيه يا مصر (يعنی لائيک و همپيمان و مورد حمايت آمريکا و اروپا) می باشد.
درحقيقت وعده دموکراسی و آزادی و جدائی دين از دولت خرجی ندارد و همه آنهائی که ميخواهند به قدرت برسند از اين وعده ها فراوان داده و ميدهند. آيت الله خمينی پيش از رسيدن بقدرت نمی گفت که ميخواهد ديکتاتوری کند. حجت الاسلام خاتمی پيش از انتخاب شدن وعده آزادی و دموکراسی داد. امريکا با وعده آزادی و دموکراسی وارد افغانستان و عراق شد. کسی که امروز خود را وارث تاج و تخت جباران طول تاريخ ِ ايران ميخواند بارها و بارها تکرار ميکند که هدفی جز آزادی و دموکراسی ندارد. و سکولاريسم بقدری مُد شده که عبدالکريم سروش ميگويد: "اسلام دينی سکولار است." **** در حالی که اولا "اگر کسی اسلام را انتخاب نکند بر خطا است و از او پذيرفته نيست" (سورهء آل عمران آيهء ۸۵) و ثانياً اگر کسی اسلام را کنار بگذارد مرتد محسوب می شود و مجازاتش اعدام است؛ چيزی که گويا در اديان ديگر سابقه ندارد!
بايد برای آزادی و دموکراسی و لائيسيته با چشم باز انديشيد و مبارزه کرد. يعنی اگر اين مفاهيم را نه برای رسيدن به رياست و نه برای فقط اقشار بالای جامعه، بلکه واقعاً برای اکثريت زحمتکشان محروم جامعه ميخواهيم، بايد ساده انديشی را کنار بگذاريم و بدنبال آن باشيم که علاوه بر جنبه های فکری و سياسی، پايه های اقتصادی و مادی ِ آزادی و دموکراسی را نيز درست کنيم که راهی ست به خروج از مناسبات سرمايه داری. بنابراين در مبارزه برای دموکراسی و آزادی نيز بهترين شعار همان است که در تظاهرات ضد جنگ امپرياليستی و ضد جمهوری اسلامی بايد بدهيم و همان است که دانشجويان ايران در تظاهرات اخير شان روی پرچم های خود نوشتند: يا سوسياليسم يا بربريت. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* گفتگوی اختصاصی اقبال با عبدالکريم سروش، سايت نهضت آزادی، ژوئن ۲۰۰۷
** لنين: امپرياليسم، مقدمه ۶ ژوئيه ۱۹۲۰
*** باقر مومنی: تاريخ و سياست، نوشته ۱۳۷۴ نقل از سايت راه کارگر، ژوئن ۲۰۰۷:
"در آستانه انقلاب ۱۳۵۷ نيروهای ليبرال و دموکرات و چپ بجای اينکه دست در دست هم به استقرار دموکراسی ــ که مضمون و شعار اصلی انقلاب بود ــ کمک کنند گوئی هنوز در سال ۱۳۳۰ و ۱۳۳۱ و در گرماگرم مبارزه برای ملی شدن نفت هستند با انبانی از سوء ظن و خصومت و با همان نگاه قديمی به تکرار اتهامات و ناسزاها عليه يکديگر مشغول شدند و در حقيقت بجای اينکه به پيشرفت جامعه کمک برسانند دموکراسی را قربانی دشمنی های سياسی گذشته کردند.... نه تنها به انقلاب لطمات اساسی زدند بلکه خود نيز در جريان حوادث با سرشکستگی از ميدان رانده شدند"**** سروش: اسلام دينی سکولار است، سخنرانی در اردوگاه انجمن اسلامی دانشجويان، سايت نهضت آزادی، ژوئن ۲۰۰۷