Pavé_pour_larticle.jpgدر ابتدا دشوار بود که اخبار مربوط به این جنبش اعتراضی را شنید و به درستی آن را فهمید و اصلاً به زحمت‌کشان اندیشید، چرا که صدای اعتراض کامیون‌داران و کارفرمایان کوچک و جیغ و فریادهای آنان به شدت بوی گازوئیل و غرولندهای "طبقۀ متوسط" را می داد.

اما وقتی گُردانی از پلیس‌های ضدشورش زیر رگبار سنگفرش‌های "زیباترین خیابان جهان" در مقابل توریستهای ژاپنی حیران و وحشت‌زده، دُم‌شان را روی کول‌شان می‌گذارند و بُزدلانه فرار می‌کنند؛ وقتی با دو چشم می‌بینی که چطور زردپوشان نقابدار، آنان را زیر مشت و لگد گرفته‌اند؛ وقتی می‌شنوی «نمایندگانی» که دولت برای مذاکره احضار کرده، از طرف دیگران به مرگ تهدید شده و در نتیجه نخست‌وزیر را قال گذاشته‌اند؛ وقتی نمایندگان پارلمان تهدید به مرگ می‌شوند و مقرهای آنها در شهرستان‌ها مورد حمله قرار می گیرد؛۱

وقتی لیست درخواست‌ها که نه، الزامات، سر به فلک می‌کشد، به خودت می‌گویی در این جنبش چیزی به سمت پایین، رو به طبقات تحتانی سُر خورده است. انگار جلیقه‌های زرد به سرخی می‌گرایند.

 

بیش از سه هفته است که یکبار دیگر جنبش اعتراضی وسیعی در فرانسه به‌راه افتاده؛ دهها هزار نفر به‌صورتی خودجوش گرد آمده و در اقصی نقاط کشور در هر شهر و شهرستانی در فلکه‌ها، میدان‌ها، خیابان‌ها و شاهراه‌ها در مقابل کامیون‌ها و خودروهای مردم سدِمعبر کرده و از آن‌ها دعوت می‌کنند که به جنبش بپیوندند. در روزهای ابتدایی، حرکت اعتراضی از شبکه‌های اجتماعیِ مجازی آغاز شد و به افزایشِ قیمت گازوئیل و بنزین اعتراض داشت که خودش مستقیماً به افزایش عوارض محصولات نفتی مربوط است. آنها جلیقۀ زردی را به تن می‌کنند که رانندگان اتومبیل قانوناً باید برای مواقع اضطراری در جاده‌ها با خود داشته باشند؛ به این ترتیب هم قابل رویت هستند و هم از این طریق به نحوی نمادین بر موقعیت اضطراری زندگی و معیشت خود انگشت می‌گذارند.

این حرکت اعتراضی که از اواخر اکتبر ۲۰۱۸ آغاز شده‌بود، از تظاهراتی که در شنبه ۱۷ نوامبر، صدهاهزار نفر را در کل فرانسه به حرکت واداشت، خصلتی مُسری هم پیدا کرد و به جز شهرهای بزرگ و کوچک فرانسه، با افت‌وخیزها و ویژگی‌هایی در بلژیک هلند، آلمان، بلغارستان و حتی اخیراً در عراق هم به‌راه افتاده‌است. خواست‌های اولیۀ این جنبش لغو عوارض و مالیات‌هایی بود که دولت امانوئل مَکرون به بهانۀ مباحث زیست‌محیطی۲ روی گازوییل، انرژی و سوخت وضع کرد. مبتکران آن هم عمدتاً کارفرمایان متوسط و خُرد، مغازه‌دارها، کسبه، پیشه‌وران و همین‌طور شاغلین خُرد به‌اصطلاح "آزاد" بودند که پیرامون شهرهای کوچک و بزرگ زندگی می‌کنند.

دولت از همان ابتدا در برخورد با این موج اعتراضی با مشکلی جدی روبه‌رو بود، زیرا این حرکت خود را به هیچ گروه و حزب یا سندیکایی متصل نمی‌کرد و به‌نوعی «نمایندگی» را نمی‌پذیرفت و همچنان نه سخنگویی دارد و نه رهبری. آنها هرگونه دخالت نهادهای نمایندگی رسمی چه سیاسی و چه سندیکایی را مردود می شمارند. یک‌بار دیگر شاهد بودیم که چگونه دولت، ذره‌بین به‌دست، به‌دنبال کسی می‌گشت که بتواند با او مذاکره کند و به مجرد آن‌که کسی قدم به جلو می‌گذاشت و اسمش علنی می‌شد، مورد حمله و لعن و نفرین بقیۀ "جلیقه زردها" واقع می‌شود.

در ابتدا کارفرمایان متوسط تلاش کردند شکایات، خواسته‌ها و تقاضاهای خود را از طریق ردیف‌کردن آن‌ها بر یک طومار یعنی همان‌طوری که تا زمان لویی شانزدهم رایج بود ارائه دهند؛ احتمالاً انتخاب این شکل خاص هم، بی‌ارتباط با موقعیتی که آنها خود را نسبت به شخص مکرون و کلاً دستگاه دولتی فرانسه می‌بینند -که شکلی بسیار سلطنتی دارد- نیست. به هر حال، موج اعتراضی به سرعت رشد کرد و مطالبات دیگری را هم در برگرفت. تلاش مبتکران اعتراض در گنجاندن طومار مطالبات در چارچوبی حقوقی با دشواری روبه‌رو شد، زیرا آنقدر خواسته‌ها ناهمگون و بی‌انتها شدند که هیچ سنتزی از آن‌ها ممکن نبود. به‌وضوح دیدیم که رفته‌رفته مطالبات اولیه در امواج خواسته‌ها و مطالبات دیگر غرق‌شد و طولی نکشید که صحبت از لغو تصمیم مربوط به افزایش عوارض و مالیات‌های جدید بر گازوئیل، سوخت و انرژی به خواست‌های "سیاسی" همچون سرنگونی دولت، از میان رفتن مجلس سنا، انحلال پارلمان منتخب کنونی، برگزاری رفراندم توده‌ای و حتی به استعفای رییس جمهور هم کشید. دولت که در ابتدای کار از بالا و به‌نحوی مُتکبرانه حتی حاضر به شنیدن این خواست‌ها نبود، زمانی‌که جنبش در تظاهرات سراسری اول دسامبر به خشونت ساختاری و نظام‌مند دستگاه با دست‌زدن به خشونتی موجه پاسخ داد و سرتاسر فرانسه را جَوی ملتهب فراگرفت که نوید قیام می‌داد، دستپاچه و لرزانْ قدم‌به‌قدم عقب نشست و بالاخره پس از آنکه حومه‌ها، دبیرستان‌ها و دانشگاه‌ها هم به شورش پیوستند، همۀ عوارض و مالیات‌های جدید را لغو نمود. اما دیگر کار از کار گذشته بود!

این دینامیسم جدید را می‌شد از همان ابتدا در مناطقی که فقیرتر بودند، از جمله در گوآدالوپ که نزدیک به نیمی از جمعیت زیر خط فقر زندگی کرده و با گرانی سرسام‌آوری دست و پنجه نرم می‌کنند مشاهده کرد.

این حرکت همانطور که گفته شد، در هفتۀ اول خود به‌طرز شدیدی دست‌ِراستی می‌زد حتی با رگه‌هایی نژادپرستانه و جهت‌گیری ملی‌گرایانه و تبعیض نسبت به خارجیان. این را در هفتۀ اول سدِمعابر به‌صورت سوانح گوناگون مشاهده کردیم؛ رسانه‌ها هم طبق معمول برای بی‌اعتبار کردن حرکت اعتراضی تلاش می‌کردند این حوادث را تعمیم ببخشند و از کاه کوه بسازند؛ اما از هفتۀ دوم نه تنها هیچ خبری از این نوع برخوردها نبود بلکه برعکس به رسانه‌هایی که از نقطه نظر راست وقایع را تشریح می‌کردند حمله می شد. مشخصاً خانم روزنامه‌نگاری که به دفاع از نقطه نظرهای لیبرالی شهرت دارد، صراحتاً در آغاز هفتۀ دوم گفت که "این حرکت تغییر ماهیت داده و اصالت خود را از دست داده‌است" (نقل به مضمون) . ظاهراً ایشان حق داشتند، حرکت رفته‌رفته لحن، رنگ و طعم دیگری پیدا کرد و این همه، در اول دسامبر منفجر شد.

تظاهرات شنبه اول دسامبر، که گویی از تظاهرات‌های متعددی که از ۲۰۱۶ به بعد و در مقابله با قانون کار دستپخت مکرون پیش‌آمده‌ بود درس گرفته‌ باشد، دست به تاکتیک جدیدی زد و از تجمع در یک محل و طی کردن مسیری از قبل تعیین‌شده سر باز زده و در اقصی نقاط شهر پخش‌شد. این امر باعث شد که پنج هزار پلیسی که مأمور "حفظ نظم" بودند، نتوانند مثل گذشته چهار طرف تظاهرات را مسدود‌ کرده، آن را خفه سازند. ناگهان صف های گوناگون و بسیار متحرک "جلیقه زردها" به محله‌هایی که قدرت سیاسی در آنها متمرکز است حمله‌ور شد؛ هیچ چیز جلودارشان نبود. خیابان شانزلیزه و محله‌های شیک‌نشین و توریستی شهر با ناباوری شاهد هجوم این مردمی بودند که بی‌محابا با پلیس ضدشورش در می‌افتادند؛ برخورد پلیس که به خشم مردم دامن می‌زد به برپاکردن باریکادها و آتش‌کشیدن ماشین‌ها کشید؛ ویترین بانک‌های بزرگ، مغازه‌های لوکس، ایستگاه‌های اتوبوس… همه شکسته شد و یک منظرۀ تمام‌عیار جنگ داخلی خیابان را فراگرفت. وقتی صف "جلیقه زردها" به میدان بزرگ اِتوآل رسید، پلیس راه را بر آنان بست و تلاش‌کرد که محاصره‌شان کند. اینجا بود که سنت مه ۱۹۶۸ (" زیر سنگفرش‌ها ساحل است"۳) ‌‌دوباره زنده گشت، سنگ‌فرش‌ها را از زمین کنده شد و باران پاره‌سنگ بر سر نیروهای پلیس باریدن گرفت.

پلیس‌ها ناگهان دیدند که دیگر به قول معروف این تو بمیری از آن تو بمیری‌ها نیست! کجا رفت آن لبخندهای ملیح و آن تبسم‌های مادرانۀ هفتۀ اول؟! کجا رفت آن قدرشناسی‌ها،  دست بر شانه دیگری گذاشتن و "خسته نباشید" گفتن؟! انگار ناگهان بره‌ها گرگ شده‌ باشند.

زدوخورد شنبه اول دسامبر در میدان اتوآل و خیابان شانزلیزه ساعت‌ها طول‌کشید. میدان شش بار دست‌به‌دست شد و بنای عظیم اتوآل اَرک‌دوتریُمف دوبار به‌دست شورشیان افتاد و درونِ آن همه چیز شکسته‌شد و بر در و دیوار آن شعار و گرافیتی نقش بست. در درون این بنای یادبود عظیم، در طبقۀ هم‌کف، مغازه‌ها و گیشه‌هایی برای فروش بلیط و بُنجل‌های توریستی وجود دارد که همه داغان شد. یک میز و صندلی سالم باقی نمانده بود؛ شاید جز یک صندلی که جوانان حومه به بالای ساختمان برده بودند و در ارتفاع ۵۰ متری روی آن نشسته، ژست‌های آبدوغ خیاری می‌گرفتند تا رفقای‌شان از آن‌ها، پشت به این منظرۀ بسیار زیبای شهر پاریس و چراغانی خیابان‌ها، این دشتِ نورانی که در پس آن‌ها تا افق گسترده است عکس‌های یادگاری بگیرند. لابد از اینکه "مشتی بی سر و پا" این طاق نصرتِ پیروزی را فتح کردند، هم ناپلئون و هم سرباز گمنام در گورشان لرزیدند!
در آن روز نزدیک به ۴۰۰ نفر دستگیر شدند
.
حرکت اعتراضیْ وسعت گرفته و عمق پیدا کرد. دوشنبه سه دسامبر، وقتی دستگاه قضایی با تمام قوا و تخت‌گاز خلق الله را "محاکمه" می‌کرد، دانش‌آموزان مدارس و دانشجویان هم وارد عرصه مبارزه شدند و همان روز بیش از ۲۰۰ دبیرستان و چندین دانشگاه از جانب محصلین و دانشجویان بسته شد. همین‌جا گفته باشیم که یکی از تاکتیک‌های دائمی دولت در برخورد به همۀ اعتراضاتی که به خشونت کشیده می‌شود این‌ است که همه خرابکاری‌ها و صدمات را به بلاک‌بلوک‌ها و کاسورها4 (کسانی که می‌شکنند) نسبت دهد. این بار هم با لحنی پُر تعرض، از همه، به خصوص "نمایندگانِ " "جلیقه زردها" می‌خواست که این خراب‌کاران را محکوم کنند و هر خشونتی را غیرموجه و لازم‌السرکوب بنامند. اما این بار کلک آنها نگرفت، زیرا از ۷۰ نفری که در همان روز دوشنبه "محاکمه" کردند، حتی یک‌نفر به بلاک‌بلوک‌ها یا  بچه‌های حومه یا جریانات آنارشیست یا چپ افراطی تعلق نداشت؛ هیچ‌کدام کوچک‌ترین سوءسابقه‌ای نداشت، آنها عمدتاً از اهالی شهرستان‌ها بودند که برای تظاهرات به پاریس آمده بودند. در نتیجه، حداکثر محکومیت‌هایی که قضات توانستند صادر‌کنند، دو سال ممنوعیت حضور در پاریس بود یعنی به‌وضوح آشکار شد که هدفْ دور نگه‌داشتن این افراد از تظاهرات‌های آتی‌ست؛ بامزه این بود که اکثر این افراد برای تظاهرات روز شنبه از شهرستان‌ها به پاریس آمده بودند و چنین محکومیتی در واقع فرستادن آنها به همان جایی است که در ابتدا تظاهرات و سدمعبرها شروع شده‌بود.

باری، بین هفتۀ اوّل و هفتۀ سوم چه تمایز شگرفی پدید آمد! انگار که دو دنیا باشد! و تمام این تمایز را می‌شد در چهره‌های مبهوت و وحشت‌زده پلیس‌های ضدشورش و همین‌طور در تعجب و ناباوری خبرنگاران تلویزیون‌های شبکه‌های دائمی، نمایندگان ریز و درشت پارلمان، سناتورها و تمام پرسُنل سیاسی و سندیکایی به‌وضوح دید. آن‌ها از خود می‌پرسیدند که چطور ممکن است که خانم‌های میان‌سالی که هفتۀ پیش با خوشرویی و لبخند، سرِ فلکه‌ها، در چهارراه‌ها و میادین کوچک از رانندگان استقبال‌کرده با آنان صحبت می‌کردند و حداکثر و در نهایت از آن‌ها امضایی بر پای یک طومار می‌گرفتند، ناگهان به این مردم خشن مبدل گشته که حتی به بناهای تاریخی پُر افتخارشان هم رحم نمی‌کنند. هنوز پلیس‌های بهت‌زده از خود می‌پرسند که بر این مردم چه رفته‌است که این‌چنین بی‌باک، این چنین خشن، این چنین خشمگین به‌دنبال آن‌ها می‌دوند و هیچ تردیدی در پرتاب‌کردن سنگ‌و‌آجر از خود نشان نمی‌دهند. این خشم و این نفرت از کجا نشأت می‌گیرد؟

نمایندۀ سندیکای پلیس، حیران بر صفحۀ تلویزیون ظاهر می‌شود و اذعان می‌دارد که "تمام تاکتیک‌های سنتی برای محاصره تظاهرکنندگان به شکست منجرشده و  ۵ هزار پلیس کافی نیست! ما هرگز با چنین تاکتیک‌هایی روبه‌رو نشده‌ بودیم، چطور می‌توان این همه اماکن گوناگون را در آنِ واحد زیر پوشش امنیتی قرارداد؟" (نقل به مضمون) و التماس‌کنان خواهان حضور ژاندارمری و حتی ارتش می‌شود! "همکاران ارتشی باید به ما بپیوندند تا ما بتوانیم در این مبارزه نابرابر شانسی داشته‌ باشیم!"

خود حضرت مکرون، رئیس‌جمهور وقت، که از دور، خیلی دور، با تکبرِ ویژه‌ای که این پادوهای مارکِتینگِ سرمایه از خود نشان می‌دهند، به این اعتراضات و تجمعات می‌نگریست؛ او زمانی که در آغازِ جنبش یعنی در هفتۀ اول، حرکتِ آرام افراد میان‌سال را دید قبل از آن‌که برای یک سفر رسمی به آرژانتین سوار هواپیما شود، قالِ قضیه را کند و گفت: "ما عصبانیت مردم را می‌شنویم اما به هیچ‌وجه از موضع‌مان عقب نخواهیم نشست" (نقل به مضمون). این مردکِ ابله نمی‌دانست که دارد با این یک جمله آتش به خرمن خشم مردم می‌زند! هم او بود که در روز چهارشنبه ۴ دسامبر برای قدردانی از پلیس‌ و دلداری مجروحین همراه با رئیس قوۀ انتظامی به دیدار آن‌ها رفت و سپس به محل فرمانداری به آتش کشیده‌شده (Puy en Velay) قدم‌گذارد و پرونده‌ها و عکس‌های سوخته را بر زمین دید و دستِ این قهرمانان ترسو و ذلیل‌شده را فشرد. وقتی از ماشین ضد گلوله‌اش، لابلای چندین گارد و محافظ پیاده می‌شد، صدای شعارهای "مکرون استعفا" "ماکرون برو گم‌شو" همه‌جا را گرفته‌بود. صدای مردمی که دور از او نگه‌ داشته‌شده‌ بودند شنیده می‌شد که او را مورد بدترین فحش و لعنت‌ها قرار‌ می‌دادند. وقتی به سوی خودروی خود بازمی‌گشت، "مکرون گورت را گم‌کن!"  مؤدبانه‌ترین شعاری بود که می‌شد شنید؛ شعارهایی پُر از الفاظ رکیک علیه او و این الفاظ این بار از زبان بچه‌های حومه بیرون نمی‌آمد! وقتی زنی ۶۰ ساله فریاد می‌زند "مرتیکۀ کو…  برو گم‌شو!" می‌فهمی که چاقو به بیخ گلو رسیده‌ است! مکرون به سرعت به درون ماشین پرید و ماشین زیر فحش و بد و بیراه تظاهرکنندگان حرکت‌ کرد. مردم تا ده‌ها متر به دنبال ماشین می دویدند و شعارهای خود را تکرار می‌کردند. اگر بنا به اتفاق روزگار مکرون در آن لحظه پا به زمین می‌گذاشت، مسلماً مردم او را تکه‌تکه کرده‌ بودند! چنین خشونتی، چنین خشمی ده‌ها سال بود که در فرانسه دیده نشده‌ بود و اینجا بود که وقتی مکرون از این سفر محیرالعقولی که به دنیای واقعیت کرده‌بود، به کاخ الیزه بازگشت، اعلامیه‌ای منتشر‌کرد که می‌گفت "شنبۀ آتی ما در انتظار اعتراضات بسیار خشنی هستیم". در این لحظه بود که مکرون فهمید داستان از چه قرار است و بلافاصله به دولت خود دستور عقب‌نشینی کامل داد؛ اما این نوش‌دارو، هم بسیار ناچیز بود و هم بسیار دیر‌ می‌رسید؛ یعنی دینامیسم جنبش دیگر به وادادن‌هایی که در هفته اول ممکن بود مثمر ثمر واقع شود، راضی نمی‌شد؛ جنبش تغییر ماهیت داده و ثِقل آن به سمت پایین سُر خورده‌ بود.

تظاهرات هفتۀ چهارم، یعنی شنبه ۸ دسامبر، علی‌رغم تمام تبلیغات و فراخوان‌های دولت و رسانه‌ها این دینامیسم قوی و نوین را تثبیت‌ کرد. رژیم همۀ دستگاه‌های تبلیغاتی خود را بسیج‌کرده‌ بود و از همه‌طرف وابستگان به آن، از واسطه‌های اجتماعی گرفته تا افرادِ سرشناس و حتی برخی از "نمایندگان خود منصوبِ" "جلیقه زردها"، یعنی همان‌هایی که حرکت را آغاز‌کرده اما می‌دیدند که از دست‌شان سُر می‌خورد، فراخوان می‌دادند که نباید دوباره در تظاهرات شنبۀ بعد شرکت ‌کرد. مسأله خشونت دوباره به داو و معیاری در جنبش بدل‌گشت و همۀ این "جمهوری‌خواهان" خشونتِ شنبۀ قبل را محکوم‌کرده و صریحاً خواستار رعایت قانون و قوانین جمهوری می‌شدند. "تظاهرات بله اما بدون خشونت!"؛ این جملهْ وِردِ زبان همۀ کسانی شد که از چپ به راست مدافع نیروهای ضدشورش و پلیس بوده و افراط‌های مشتی جوان حومه را "که کاری به کار "جلیقه زردها" ندارند" محکوم می‌کردند. پلیس هم که هفتۀ قبل تحقیر و زبون شده‌ بود تمام قوای خود را متمرکز کرد تا از همان صبح زود تمام ایستگاه‌های قطار و اتوبوس و مینی‌بوس را کنترل کرده و هر شخص مظنونی را دستگیر کند. اما این‌بار حومه‌ها و زحمت‌کشانِ نژادی‌شده حضور چشمگیرتری داشتند و چه در حومه‌ها و چه در شهرهای بزرگ، تمام لشکرکشی دستگاه انتظامی و امنیتی که تمام نیروی خود را بسیج کرده بود (بیش از ۸۹ هزار پرسنل پلیس و ژاندارمری با ماشین‌های ضدشورش و زره‌پوش‌های نظامی) نتوانست از شورش مردمی در همۀ شهرهای فرانسه جلوگیری کند. فقط در پاریس بیش از ۹۰۰۰ پلیس از صبح اولِ وقت شروع به بازداشت همه کسانی کرد که کله‌شان از نظر آنها بوی قرمه‌سبزی می‌داد، به‌طوری‌که تا غروب نزدیک به ۲۰۰۰ نفر دستگیر شده و حدود ۱۶۰۰ نفر به مقامات قضایی ارجاع‌ داده‌ شدند. آنهایی‌ که همه جا جار‌می زدند که شورش و خشونت در تظاهرات کار ۱۵۰۰ نفر بلاک‌بلوک و آنارکو اتونوم است علی‌رغم دستگیریِ به این وسعت نتوانستند از شورش و خشونت جلوگیری‌ کنند. تمام شهرهای بزرگ، متوسط و حتی کوچک به آتش کشیده‌ شدند و پلیس‌هایی که از ۵ صبح کلاه‌خودهای روبوکُپی۵ خود را به سر گذاشته و تمامِ دستک دُمبک سرکوب‌شان را به کول می‌کشیدند، خسته و کوفته شب هنگام شاهد جنگ و گریز جوانانی بودند که به ریش‌شان می‌خندیدند.

در شهر بوردو آخر شب شنبه، هنوز شورش و غارت مغازه های بزرگ ادامه داشت. (بانک‌ها، مغازه‌های بزرگ زنجیره‌ای آمریکایی یا اروپایی مثل استارباک، اَپِل اِستور، نایک، آدیداس،…  مورد حمله قرار‌گرفتند). از غارتِ یک مغازۀ فروش ابزار گُلف (!) در تعجب بودیم که دیدیم چطور چوب‌های گلف، سلاحی برای زد و خورد و شکستن ویترین بانک‌ها شد!

در این درگیری شنبه بارها پلیس مجبور به عقب‌نشینی شد حتی حالتی پیش‌آمد که گروهی از "جلیقه زردها" به یک عده پلیسی که از یک واگُن(مینی‌بوس نفربر) پلیس پیاده‌ می‌شدند حمله‌ کرده، آنها به درون واگن پناه می‌برند؛ "جلیقه زردها" به درون واگن رفته پلیس‌ها را می‌زنند و تمام وسایل آنها را می‌گیرند. در این زدو‌خورد در درون واگن، حالت بسیار وخیمی پیش می‌آید به‌طوری‌که یکی از پلیس‌ها می‌گوید: "می‌خواستم اسلحه‌ام را بیرون بیاورم". "جلیقه زردها" گاز اشک‌آوری به درون واگن می‌اندازند، در آن را می‌بندند و می‌روند.

این داستان فردای آن روز، یکشنبه، برای مکرون که از بوینس‌آیرس برگشته بود تشریح‌ شد. اینجا بود که رئیس پلیس با حالتی از درماندگی گفت که شنبه، "بیش از سه هزار نفر از "جلیقه زردها" به کاسورها پیوسته بودند"۶ و گویا به‌صورت جدی این مسأله برای رؤسای پلیس مطرح است که آیا اگر در شرایطی استثنایی به مأمورین خود حُکمِ تیر بدهند، آیا پلیس‌ها از آن پیروی خواهند‌کرد یا خیر؟

این لشکرکشی عظیم نیروهای پلیس و ژاندارمری به پایتخت و «تاکتیک متحرک و تعرضی» جدیدشان فقط باعث‌ شد که در شهرهای دیگر و شهرستان‌ها تظاهرکنندگان با دست و دلِ بازتری خدمت نمودهای قدرت مرکزی برسند به طوریکه آمار صدمات مادی وارده هفتۀ چهارم بیش از هفتۀ قبل بود و همه مقامات رسمی در حال زار زدن روی عواقب وحشتناک اقتصادی این جنبش هستند.۷

روز دوشنبه ۱۰ دسامبر، مکرون در تلویزیون ساعت ۸ شب یک سخنرانی کرد؛ اسمش را گذاشته‌ بود: "گفتاری به ملت" (طرف فکر کرده که فیخته است!). برای تدارک این "نطق تاریخی"، تمام روز با همۀ واسطه‌های اجتماعی - یعنی دقیقاً تمام نهادهایی که جنبش کنارشان زده ‌است - ملاقات کرد تا بگوید "من همۀ نظرات را در نظر گرفته‌ام". لیستِ نزدیک به 40 نفری این افراد و نهادهایی که نمایندۀ آن هستند،  از نظر جنبش لیست کامل ضد انقلاب محسوب می‌شود. افرادی که باید با رعایت تام سنت‌های تاریخی‌ای که دولت به آن‌ها مفتخر است، به گیوتین سپرده شوند!

همان‌طور که قابل‌پیشبینی بود، پس از ده دقیقه "غلط کردم"، "صبر داشته‌ باشید درست می‌شود"، "خشم شما از جوانبی موجه است" و از این نوع جادو جنبل‌های بی‌خاصیت و دو دقیقه قول‌و‌قرار بر سر نظرخواهی منظم از مردم از طریق شهرداری‌ها، دست‌آخر یک دقیقه هم به مادّیات اختصاص داد:  چند انعام، عیدی و پاداش تا دل مردم را به دست بیاورد: کمک هزینه به حمل و نقل، اعطاء معافیت‌ هزینه‌های اجتماعی به کارفرمایان در پرداخت اضافه‌کاری‌ها۸؛ لغو بخشی از مالیات ویژه ای که در سال گذشته به بازنشستگانی که بیش از ۱۲۰۰ اورو مقرری دارند تحمیل شده بود، معافیت از هزینه‌های اجتماعی برای کارفرماهایی که آخر سال داوطلبانه می‌خواهند به کارگران و کارمندان‌شان عیدی بدهند، و دست آخر و پرسر و صداتر از همه 100 اورو افزایش حقوق کارگرانی که حداقلِ دستمزد می‌گیرند ( ۱.۶ میلیون نفر)؛ هنوز مزه و طعم این جمله را کارگران در دهان خود نچشیده بودند که مابقی آن، آبِ پاکی بر سرشان ریخت! " در این افزایشِ حداقلْ حقوقْ حتی یک اورو از طرف کارفرما نخواهد بود"! این چشم‌بندی در مقابل میلیون‌ها نفر که جلوی تلویزیون خود بودند اتفاق افتاد. در جنگ کار و سرمایه ممکن است که کارگر چیزی به دست بیاورد که کارفرما از دست نداده است! این شخص ثالث که همه بذل و بخشش‌ها به‌نام او انجام می شود کیست؟ بیت المال، یعنی خودِ مردم!

 پس از کمی تأمل و گیج زدن تقریباً همه دست مکرون را خواندند؛ همه ناراضی بودند جز کارفرماها که نه تنها چیزی از دست‌ ندادند که معافیت‌های عوارضی و مالیاتی هم باز به جیب زدند. شعار مطلق ماکرون این بود که " باید مؤسسات، ارزشِ افزوده تولید‌کنند تا بشود آن را توزیع‌کرد"؛ پس به هیچ‌کدام از شعارهای "جلیقه زردها" در ارتباط با مالیات بستن رویِ سود سرمایه و امتیازات کارفرما پاسخ داده‌ نشد.

*****

موقعیت دولت در این گونه جنبش‌ها به نحوی ‌است که ممکن‌ است به اجبار با وادادن روی برخی از خواسته‌ها و رها‌کردنِ چند میلیارد اورو، کسری بودجۀ خود را افزایش داده تا بتواند جنبش را برای مدتی آرام ‌کند. اما این‌ها صرفاً تغییرات ساختاری را کمی به عقب خواهد‌ انداخت و در نحوۀ حل بحران سرمایه، به ساختار طبقاتی جامعه و حاکمیت سرمایه لطمه‌ای وارد نخواهد‌ ساخت. این که امروز جنبش بتواند حتی به بخش مهمی از خواسته‌های مادی خود برسد اما نتواند کارکردهای اساسی سرمایه را ملغا‌ کند، صرفاً کمکی خواهد بود به جریان بازسازیِ آتی سرمایه که در راه است و این خود محدودیت اساسی جنبش‌هایی است که "طبقات متوسط" در مرکز آن قرار‌گرفته و دینامیسم جنبش نتواند تعادل بین-الطبقاتی آن را برهم‌ زند. در این حالت، یک بار دیگر، رشدِ سرمایه، داده‌های این جنبش را در خود ادغام خواهد کرد.

در منطق ساختارها، در غیاب یک بحرانِ فراگیر، بسیار بعید است که ظرفیت‌های ساختاری پشت سر گذاشته شود، اما خصلت انقلاب‌ها همین پیش‌بینی‌ناپذیری، همین لحظه‌ای است که خلاف ظواهر رایج، از همگرایی بسیار عوامل ناهمگون، انعقادی ماورای آنچه شرایط حمل می‌کند، بیرون زند.
ما شاهد بودیم که چگونه به موازات رشد جنبش، دینامیسمی پیدا شد که رو به رادیکالیسم بود. این دینامیسم رادیکال خود را در ترکیب نیروهای قابل رویت و پیوستن اقشار و افرادی که در آغاز حضور نداشتند (بیکاران، کارگرانِ بی‌ثبات‌شده، پرولترهای حومه و کارگران نژادی‌شده ...)، در اشکال عملی‌ای که جنبش برمیگزید (رَد مذاکره، سرباز زدن از انتخاب نماینده، ارجحیت قائل شدن برای کنش مستقل و مستقیم ...)، در رفتار آنان در مقابل نیروهای انتظامی و پلیس (نافرمانی، تهاجم، ابایی از خشونت نداشتن، پذیرشِ ضرورتِ مقاومت و حتی درگیری با پلیس وتدارک‌دیدنِ آن...)، در برخوردشان به مقامات دولتی و واسطه‌های اجتماعی (رد واسطه‌های اجتماعی، پس زدن احزاب و سندیکاها  ...) و دست آخر در تغییر و تکامل فهرست و طومار مطالبات‌شان نشان می‌داد. این دینامیسم در "جلیقه زردها"سیری برعکس آنچه در "شب‌های ایستاده" شاهد بودیم طی کرد. در آنجا جنبش بر اساس معضلات زحمتکشان و نوعی رادیکالیسم ابتدایی عمدتاً حول مبارزه با رفرم قانون کار شکل گرفت اما نتوانست عناصر "طبقۀ متوسطِی" خود را که منجر به غالب شدن مضامین شهروندگرایی شد کنار زند و در نتیجه تب و تاب خود را از دست داد.

مبتکرین جلیقه زردها از همان آغاز ایدۀ تدوين فهرست شکایات و درخواست‌ها را مطرح کرده بودند و در هر‌کدام از سد‌معبرها این طومار را چرخانده و از رانندگان می‌خواستند که خواست خود را به آن اضافه‌ کنند. این عمل‌کرد رفته‌رفته محدودیت‌های خود را آشکار کرد زیرا گذشته از خواسته‌‌هایی که جنبۀ طعنه و تمسخر داشت (مثلاً حداقلْ حقوقِ ۵۰ هزار اورویی!) خواسته‌هایی متناقض در آن درج می‌شد که مضامین طبقاتی را وارد آن می‌کرد. این خواسته‌ها صرفاً یک خط‌نوشته نبود بلکه بیان شکاف‌هایی محسوب می‌شود که در خودِ جنبش بین-الطبقاتی مطرح‌شده و رشد‌ می‌کند.

به‌این‌ترتیب، شاید بتوان گفت که اتکای جنبش به زحمتکشانْ رفته‌رفته زیاد و زیادتر شد، در‌عین‌حال که قشر فوقانی آن هم خود را منسجم‌تر می‌کرد. در ابتدا با "طبقۀ متوسطی" سر و کار داشتیم که از ترس دِکلاسه9 شدن و فرو افتادن طبقاتی دست به اعتراض زد یعنی عمدتاً کارفرماهای متوسط و کوچک، کامیوندارانِ مستقل و شرکت‌های کوچک که در تضادشان با رقابت بین المللی و شرکت‌های حمل و نقل فراملی و بزرگ و علیه دلوکالیزه شدن (انتقال ظرفیت‌های تولیدی به خارج از کشور یا "برونسپاری") در جستجوی ظرفیت‌های تولیدی قوی‌تر و بارآوری و سوددهی بیشتر بوده و از دولت لغو همه عوارض و تقليل هزینه های اجتماعی و مالیات‌ها را می‌خواستند. آنها در این اعتراضات بر وحدت منافع شان با کارگران تأکید داشته و آنها را جلو می‌انداختند. با مطرح کردن وضعیت کارگران فقیری که در همین شرکت‌ها کار می‌کردند، تلاش‌کردند در انظار عمومی همبستگی وسیعی فراهم کنند و از این طریق وضع خود را بهبود بخشند.۱۰

مسألۀ افزایش حداقلْ حقوقْ یکی از خواست‌های اجتماعی محسوب می‌شود که در ابتدای جنبش چندان مطرح نبود؛ اما رفته‌رفته به طومار رخنه کرد؛ درست مثل خواست وضع‌کردنِ دوبارۀ مالیات ویژه بر میلیونرها (ISF)؛ یعنی می‌دیدیم که خودِ طومارها پر از خواسته‌هایی می شود که مبتکرین داستان هوادار آن نبودند. بماند که دست آخر، در هفتۀ سوم شاهد بودیم که در بعضی مناطق نفسِ " شکایت و طومار" زیر سؤال رفت و در خیلی از سدِمعبرها این طومارها همراه با کارت‌های انتخاباتی به آتش سپرده شد تا دست‌های زحمت‌کشان را گرم کند؛ اما در بالای جنبش، ایدۀ طومار پیش می‌رفت و در خیلی نقاط، شهردارهای کوچک برای آن‌که به بازی گرفته ‌شوند دفاتری در شهرداری‌های خود بازکردند تا مردم به آن‌ها مراجعه‌کرده و خواسته‌های خود را "به بالا منتقل‌کنند".

یکی از نشانه‌های این گذارِ تناقض‌آمیز این بود که جنبشی که در اصل علیه مالیات‌ها و عوارض به‌طور‌کلی بود، از هفتۀ دوم بر برقراری دوبارۀ مالیات بر ثروتمندان که دولت مکرون لغو کرده بود اصرار می ورزد؛ ناگهان می‌بینیم که رابطۀ عوارض و مالیات‌ها با سطحِ معیشت، کم‌و‌کِیف آن، خدمات عمومی (تأمین اجتماعی، آموزش و پرورش، بهداشت، درمان، مسکن، حمل‌و‌نقل…) عیان شده و در گوشه‌و‌کنار جنبش مورد بحث و گفتگوست و به یک داوِ مبارزه تبدیل‌شده‌است. از طریق این تناقض، تعارض طبقاتی موجود در خودِ جنبش، به مسأله عوارض و مالیات‌ها دخول کرد. در واقع خواست زحمتکشان نه لغو همه عوارض و مالیات‌ها بلکه برقراری عوارض و مالیات‌های سنگین بر درآمدهای ثروتمندان بود. در واقع مضامین طبقاتی وارد عرصۀ عمومی و اجتماعی می‌گردد. یعنی زحمتکشان درست همانطور که خواهان پایین‌آمدن و کم‌شدن مالیات‌های خود هستند، در عین حال خواهان خدمات اجتماعی گسترده‌تر، بیمارستان‌ها، مدارس، ادارات دولتی در شهرستان‌ها … هم هستند. یعنی در لیستِ خواسته‌ها و مضمون متضاد‌شان، مفاهیم طبقاتی وارد شده‌ است.
تناقض واقعی جنبش - که دینامیسم آن هم هست -  همان حضور مبارزه طبقاتی در آن‌ست و از ماهیت این جنبش بر می‌خیزد یعنی از نفسِ بین-الطبقاتی بودنِ آن. نخست‌وزیر هم به‌صورتی خیلی غریزی و ساده‌لوحانه، پس از آنکه در سه مرحله مجبور به بازپس‌گیری رفرم و عقب‌نشینی دولت شد، در روز چهار شنبه ۴ دسامبر این تناقض را صریحاً بیان کرد ولی بر یک پایۀ آن اتکا‌ نمود. او در واقع در نطق خود به مردم گفت: "بسیارخوب، مالیاتِ اکولوژیک نمی‌خواهید، نمی‌خواهید به‌سمت اکولوژی و منع استفاده از گازوئیل برویم، بسیارخوب، ما شش ماه اجرای این تصمیم را معلق می‌سازیم" (نقل به مضمون) یا در عقب‌نشینی بعدی گفت: "اگر مایل نیستید مالیات‌ها و عوارض زیاد شود این بدان معنی است که شما نمی‌خواهید خرج دولت زیاد شود، پس دیگر ایجاد بیمارستان‌ها و مدارس در شهرستان‌های دور افتاده مطرح نیست و ما مجبور خواهیم بود که از خرج‌های دولت با متوقف‌کردن و محدودکردن خرج های اجتماعی و درمانی بکاهیم."(نقل به مضمون) فقط یک تکنوکرات ابله که نخست‌وزیر فرانسه شده ممکن است تصور‌کند که در هفتۀ سوم مبارزاتی به این عمق و گستردگی، زحمتکشان می‌توانند چنین گفتاری را بشنوند؛ دیدیم که همین برخورد او چگونه جرقه به خرمن زد.

* * * * * * *

باری، به وضوح می بینیم که به مرورِ دینامیسم رادیکال جنبش، یک جریان "جمهوری‌خواه" مخالف و محکوم کننده خشونت به هر طریقی تلاش دارد زمینه‌های مذاکره را فراهم سازد و مسأله را در سطح سیاسی با بده بستان‌هایی حل کند. آنها احساس می‌کنند که همین پایۀ توده‌ای که خودشان به جلوی جنبش هل داده بودند با همگرایی‌هایی که در اقشار وسیع پرولتری پیش آمده یعنی با نزدیک شدن و هم صدا شدن "قربانیان" جهانی‌شدن و بحران آن، پرولتاریای نژادی شده، بچه‌های حومه و همه کسانی که در فقر شدیدی دست‌و‌پا می‌زنند، جنبش را از حیطۀ خواست‌های مسالمت جویانۀ آنها بیرون می‌برند. به‌این‌ترتیب، سرکردگان جنبش مجبور خواهند شد تلاش‌کنند جنبش را در همین سطح متوقف کرده و آنرا در عرصه سیاست عینی کنند یعنی به آن شکل و شمایل تشکیلاتی و سیاسی بدهند. شایعه ایجاد حزبی از نوع جریان پنج ستاره ایتالیا و یا ارائه لیستی مستقل در انتخابات اروپا … اشکالی است که می‌تواند به این نوع جدید پوپولیسم شکل‌دهد. قصد آنها هرگز ضربه‌زدن به دستگاه دولتی یا متوقف‌کردن چرخ‌های تولید و بازتولید سرمایه نبوده و فقط می‌خواهند در تصمیمات آتی دولت نقش داشته‌ و حساب شوند. تلاش آنها این خواهد بود که کلیۀ کسانی را که نسبت به سیستم احساس سَر‌خوردگی دارند، که در عملکرد سندیکاها خود را نمی‌یابند و بیرون از هرگونه سیستم نمایندگی چه دولتی و چه سندیکایی افتاده‌اند، که عموماً در انتخابات شرکت نمی‌کنند و با تمام وجود سیاست کنونی را به دور افکنده‌اند، در چنین ساختی گرد‌آورند.
آنچه امروز برای ما اهمیت دارد، درک کردن جنبش‌های بین-الطبقاتی و دینامیسم درونی آن است؛ فهمیدن جایگاه ویژه ای که "طبقۀ متوسط" در بحران سرمایه‌داری کنونی پیدا کرده و این را در بسیاری نقاط جهان سرمایه داری مشاهده می‌کنیم. می‌بینیم که مبارزۀ طبقاتی امروز به‌صورت جنبش‌های بین-الطبقاتی با مرکزیت "طبقۀ متوسط" جریان می‌یابد. این جنبش بین-الطبقاتی برای طبقه کارگر حد و حدود مبارزه اش را می‌سازد. طبقه کارگر در آن نقش دارد و در کشمکش با آن قرار می گیرد.
بنا بر این شناخت این دینامیزم، نخستین گام کمونیست‌هاست​.

بررسی دقیق و تحلیلیِ آن‌چه در این مبارزات می‌گذرد، نیاز به داده‌ها و تعمق بیشتری دارد. ما در اینجا اکتفا می‌کنیم به ارائه فراخوانی که از جانب  یک کمیتۀ توده‌ای "جلیقه زردها" صادر شد و نقدی پرقدرت از سیستم نمایندگی بورژوائی است. لازم به تذكر است که حتی این یک صفحه اعلامیه را هم یک گروه ده نفره، هر نفر یک پاراگراف، خواند:

فراخوان "جلیقه زردها"ی شهر کُمرسی به تمامی مجامع توده‌ای:

 

" اجازه ندهیم نیروهای سیاسی جنبش ما را مال خود کنند!
زنده‌باد دموکراسی مستقیم!
هیچ نیازی به انتخاب نمایندگان منطقه‌ای نداریم!

نزدیک به دو هفته است که جنبش "جلیقه زردها" صدها‌هزار نفر را در اقصی نقاط فرانسه به خیابان‌ها کشانده‌است. خیلی از این افراد برای اولین بار است که به تظاهرات دست می‌زنند.

افزایش قیمت گازوئیل قطره‌ای بود که کاسه را لبریز کرد و دشت را به‌آتش‌کشید رنج، فقر و بی‌عدالتی هرگز چنین وسعتی پیدا نکرده‌است. اکنون در تمام نقاط کشور صدها گروه محلی خود را سازمان می‌دهند و هر یک روش‌های خاص خویش را می‌آزماید.

این‌جا در کُمرسی در استان موز، ما از همان اول، با مجامع توده‌ای روزانه کار خود را به‌پیش می‌بریم؛ در این مجمع همه حق و حقوقی برابر دارند. در فلکه‌ها و مناطقی از شهر، سد‌معبر کرده، پمپ‌بنزین‌ها را مسدود‌کردیم و اجازه رفت‌و‌آمد به اتومبیل‌ها را تک‌تک می‌دادیم؛ همزمان کلبه‌ای هم در مرکز شهر درست کردیم. هر روز در این کلبه دور هم جمع ‌می‌شویم تا در‌مورد حرکت‌های بعدی‌مان تصمیم‌ بگیریم و در‌عین‌حال با دیگران وارد گفتگو‌شده و به افرادی که به ما می‌پیوندند خوش‌آمد بگوییم. در آنجا "آش همبستگی" درست کرده تا لحظاتی شیرین را کنار یکدیگر تجربه کرده و یکدیگر را بهتر بشناسیم و تمام این‌ها در یک برابری کامل انجام می‌شود.

هم اکنون مشاهده می‌کنیم که دولت و بخش‌هایی از جنبش پیشنهاد می‌کنند که برای هر منطقه نمایندگانی انتخاب کنیم یعنی چند نفر باشند که به‌عنوان نماینده طرفِ صحبت دولت قرار بگیرند و بیان تمام تنوعی باشند که ما را تشکیل می‌دهد. ما هیچ نوع نماینده‌ای نمی‌خواهیم به این دلیل که اجباراً در نهایت نه برای ما که به جای ما سخن خواهند گفت.

این انتخابِ نماینده چه فایده‌ای خواهد داشت؟ همین‌جا در شهر کُمرسی افرادی از ما به‌طور مرتب با معاون استاندار ملاقات داشته‌اند؛ در شهرهای بزرگ هیأت دیگری از طرف "جلیقه زردها" مستقیماً با استاندار ملاقات کرد. این افراد تا همین‌جا هم بارها خشم و عصبانیت ما و مطالبات ما را به بالایی‌ها منتقل کرده‌اند؛ آنها به‌خوبی می‌دانند که ما مصمم هستیم تا با این رئیس جمهور منفور و این دولت که از آن هم منزجریم و سیستم فاسدی که آن‌ها تجسم آن هستند تعیین تکلیف کنیم.

و دقیقاً به‌همین‌دلیل است که دولت در هراس است چرا که می‌داند اگر بر سر مسألۀ عوارض و سوخت عقب‌نشینی کند، به ناچار باید بر سر بازنشستگی، بیکاران، جایگاه کارمندان و مابقی قضایا نیز وا‌بدهد؛ به‌خوبی می‌داند که ممکن است شرایط بسیج یک جنبش همگانی علیه سیستم را فراهم ‌کند!
اگر دولت از ما نماینده و سخنگو می‌خواهد برای آن نیست که خشم و مطالبات ما را بهتر درک کند، بلکه صرفًا برای کنترل کردن و نهایتاً به خاک سپردن ماست. همانطور که از طریق سندیکاها عمل می‌کنند؛ آنها به‌دنبال میانجی و واسطه هستند یعنی کسانی که بتوانند با آنها مذاکره‌کنند یعنی در واقع بتوانند بر جنبش فشار آورده و خروش آتشفشانش را خاموش‌کنند. دنبال کسانی هستند که می‌خواهند از آنِ خود کرده و از آنها برای ایجاد دو دستگی در جنبش و در نهایت مدفون‌کردنِ آن استفاده‌ کنند.

اما آنها هنوز قوت و هوشیاری جنبش ما را درک نکرده‌اند؛ آنها درک نکرده‌اند که ما در حال فکر‌کردن، سازماندهی و تکامل‌بخشیدن و گسترش‌دادن به عملیات خویش هستیم؛ یعنی فعالیت‌هایی که هراس بی‌پایان به‌جان آنها می‌اندازد.

و به‌خصوص این‌که آنها نمی‌فهمند که جنبش "جلیقه زردها" به‌دنبال چیز دیگری‌است، چیزی که به اشکال گوناگون طلب‌می‌کند؛ چیزی فراتر از قدرت خرید و معیشت: "جلیقه زردها" خواهان این هستند که قدرت مردم توسط مردم و برای مردم اعمال‌گردد.

یعنی سیستم جدیدی که آنهایی که به نحوی تحقیرآمیز توسط دولتمردان مورد خطاب قرار می‌گیرند، "آنها که هیچ چیز نیستند" قدرت را دوباره به‌دست گرفته و آن‌را بر همین رهبران، قدرت‌های پول و ثروت، آنهایی که جیب‌های خود را پُر‌کرده‌اند اعمال‌سازند. این است برابری! ‌این است عدالت! این است آزادی!

این است آنچه ما می‌خواهیم و این همه از پایین و پایه منشاء خواهد‌گرفت.

اگر ما نماینده یا سخنگو انتخاب‌کنیم، خود منفعل خواهیم‌شد و نهایتًا به‌سرعت، سیستم را بازتولید خواهیم‌کرد یعنی عملکردهایی از بالا به پایین برقرا‌ر‌خواهد شد و مثل همان کثافت‌هایی می‌شویم که بر ما حکومت می‌کنند. این به‌اصطلاح نمایندگان مردم که جیب‌های خود را پر کرده، قوانینی به ثبت می‌رساند که زندگی ما را ناممکن می‌سازد و فقط در راه منافع ثروتمندان عمل می‌کند. دست‌های خود را در چرخ‌دنده‌های سیستم نمایندگی نگذاریم و اجازه ندهیم که سیستم سیاسی ما را بلعیده و مالِ‌خود‌کند. کلام خود را به یک مشت آدم (هر چند هم که سالم و صادق به‌نظر برسند) واگذار نکنیم. آنها یا باید به حرف همه گوش دهند یا به حرف هیچ‌کس!

ما از این شهر کوچک کُمرسی، از همه می‌خواهیم که همه‌جا در فرانسه کمیته‌های توده‌ای تشکیل‌دهند، که از طریق مجمع عمومی منظم عمل‌کنند؛ مکان‌هایی به وجود‌آورند که در آن سخن آزاد باشد و هر‌کس جرأت کند حرفش را بزند، صحبت‌کردن را تمرین‌کنیم؛ بتوانیم به یکدیگر کمک کنیم.

اگر واقعاً مجبور به انتخاب نماینده شدیم باید فقط در سطح کمیته‌های محلی و در پیوستگی و نزدیکی کامل با حرف مردم باشد؛ نمایندگانی که به‌نحوی اجباری خواست‌های مردم را بیان‌کنند، قابل فسخ و دوره‌ای باشند؛ در شفافیت کامل و با اطمینان کامل.

همچنین خواهان آنیم که صدها گروه از جلیقه زردها کلبه‌هایی مثل ما بنا‌ کنند که خانه‌های مردم باشد همانطور که در سَنْ‌نزِر کردند ؛ در یک کلام، جایی برای به هم پیوستن، سازماندهی و هماهنگ‌کردن در سطح محلی و در سطح استان؛ آن هم در برابری کامل.

این چنین است که پیروز می‌شویم، چرا که بالایی‌ها عادت به مدیریت چنین جنبشی را ندارند و از اینجاست که هراسناک هستند. نگذاریم ما را رهبری کنند؛ نگذاریم ما را از آنِ خود کنند و بین ما اختلاف بیندازند.

ما هیچ یک از "نمایندگان" و "سخنگویانی را که سرخودْ خودشان را چنین تصور کرده‌اند نمی پذیریم.
ما می‌خواهیم حاکمیت خود را بر زندگی خویش باز پس بگیریم.
زنده باد "جلیقه زردها" در کلیه تنوعشان!
زنده‌باد قدرت مردم، به‌دست مردم، برای مردم!"
(منبع مدیاپارت)

 

 

همان روز شنبه، روی دیوارهای خیابانی که به میدان جمهوری ختم می‌شود، به سفارش پلیس، کسبه و مغازه‌داران نه تنها بساط‌شان را تعطیل کرده ‌بودند، بلکه ویترین‌هایشان را هم با تکه‌های بزرگ تختۀ چندلایی ضد‌آتش و یا حتی آهن پوشانده‌بودند به‌طوری‌که  شهر در این شنبۀ دو هفته قبل از نوئل که قاعدتاً از شلوغ‌ترین و پُر ازدحام‌ترین روزهای سال است، به شهر ارواح تبدیل ‌شده‌ بود. بر چندین تختۀ چوبِ ویترین‌ها، مردم صفحهٔ کاغذی چسبانده بودند که وقتی نزدیک شده و می‌خواندی، متوجه می‌شدی که نص صریح بند ۳۵ اعلامیۀ جهانی حقوق بشر است:

"زمانی‌که یک حاکمیت، حقوق خلق را مورد تجاوز قرار‌دهد، قیام، مقدس‌ترین حقِ این خلق و هر بخشی از آن و ملزم‌ترینِ وظایف‌است"


این صفحه کاغذ را چسبیده روی دیوار می‌دیدی و سنگی که آن‌طرف‌تر از سنگ‌فرش خیابان کنده‌شده و روی زمین افتاده‌است. یکی، از مشروعیت شورش و قیام حرف می‌زند، دیگری، آلتِ محقق‌کردن و اصلاً عینیت آن‌ است.
اما در فاصلۀ آن‌ دو تمام دینامیسم مبارزۀ طبقاتی در درون این جنبش بین-الطبقاتی خوابیده است. مبارزه‌ای که داو آن بسیار عظیم‌تر از چند عوارض و مالیات و سرنوشت این دولت، این دلقک‌های سرمایه است.

۱۱ دسامبر ۲۰۱۸

-  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  - 

۱-  حضرات می فرمایند: "خشونت همیشه و در همه حال محکوم است اما علیه نمایندگان مردم، دیگر صاف و ساده زیر سؤال بردن دموکراسی و جمهوری است". این دلقک‌ها هرگز آنقدر حق نداشته‌اند!
۲- بماند که این کلاه‌برداری از همان آغاز برملا شد زیرا به سرعت مشخص گشت که فقط 19 درصد از این عوارض به تغییراتِ زیست‌محیطی اختصاص می‌یابد. بخش‌هایی از "جلیقه زردها" با شرکت کردن در تظاهراتی که همان روز شنبه در میدان رپوبلیک به نفع محیط زیست برگزار شد نشان دادند که نه تنها هیچ مخالفتی با سیاست‌های حمایت از اکولوژی ندارند، بلکه شدیداً موافق آن هستند؛ فقط آن‌ها نمی‌خواهند که همه چیز بر سر آنها خراب شود. شعار آن تظاهرات هم بر همبستگی این دو مبارزه تأکید داشت: "نباید مجبور به انتخاب میان آخرِ جهان و آخرِ ماه شد!" جالب است که در فرانسه عوارض مربوط به سوخت، شامل هواپیماها و کشتیرانی نمی شود!
۳- !Sous les pavés, la plage زیر سنگفرش‌های پاریس یک لایه از شن و ماسه وجود دارد که سنگ‌ها را روی آن کار می‌گذارند. کافی‌است با یک دیلم یا اهرم یکی از این سنگ‌ها را بیرون کشید تا بقیه بالنسبه آسان جدا‌شده و به اسلحه‌ای در دست تظاهرکنندگان تبدیل‌شود. دانشجویان در ماه مه 68 در کنار باریکادها (سنگرها)که سنتی قدیمی در انقلاب‌های فرانسه است، این سنگ‌فرش‌ها و شعار مربوطه را که از شور و شادی شورش می‌گوید به زرّادخانۀ انقلاب افزودند. ناگفته نماند که شهرداری پاریس مجدّانه در تلاش آسفالت کردن خیابان‌هایی است که هنوز با سنگ‌فرش پوشیده‌اند.
۴-  Les casseurs  یعنی داغان کنندگان. این چهرۀ جدیدی است که وارد معادلات سیاسی جنبشهای اجتماعی و کارگری شده و عمدتاً به جوانان حومه اتلاق می‌شود.
۵-  RoboCops پلیس ضدشورشی که یک زره درست و حسابی سیاه به تن دارد و انقدر ابزار سرکوب یدک می کشد که مثل آدمْ آهنی می‌شود.
۶-  کانار آنشنه Canard Enchainé  ۵ دسامبر ۲۰۱۸ ص ۲
۷-  در روز 10 دسامبر، قبل از نطق ماکرون، برونو لومِر وزیر دارایی فرمودند که تا‌کنون این جنبش" 0.1 درصد از نرخ رشد فرانسه کاسته است"
۸-  مضمون شعار کذایی دورۀ سارکوزی"بیشتر کار کنید تا بیشتر پول در آورید" که دولت اولاند ملغا کرده بود. با این قانون کارفرما تمایل دارد که از کارگران و کارمندان خود اضافه‌کاری بخواهد و دیگر افرادی از بیرون استخدام نکند. این قانون زمان کار و طبعاً درآمد کارگران را به ضرر اشتغال افزایش می‌دهد و از همین نظر همیشه مورد انتقاد سندیکاها بوده‌ است.
۹-   Déclassé به معنی از دست دادن جایگاه طبقاتی و به پایین افتادن.
۱۰-  یک خبرنگار از نماینده‌ای متعلق به جناح حاکم در مجلس پرسید آیا شما می‌دانید که امروزه حداقل حقوق چقدر است؟ خانم نماینده نتوانست به این سؤال پاسخ گوید و این امر در رسانه‌ها و شبکه‌های مجازی جنجالی به پا کرد؛ چند روز بعد، روز ۳ دسامبر در یک برنامه تلویزیونی که دو نفر از به‌اصطلاح "سخنگویانِ" "جلیقه زردها" مخاطب مصاحبه بودند، یکی از آنها که به وضوح از سطح خوبی از زندگی برخوردار بود در مقابل  همین سؤال حداقل حقوق، به خوبی پاسخ داد؛ البته نه از آن جهت که خود او حداقل حقوق دریافت می کرد، بلکه به این دلیل که به کارگران خود حداقل حقوق را یا اندکی بیشتر می‌پرداخت!