نقد را بپذیریم!
ظاهراً رسم بر آن شده که هر چند وقت یکبار و بر سر هر تُندپیچی مدعیان قدرت سیاسی طی یک منشور، فراخوان یا بیانیهْ امکانات سیاسی آتی و بالقوهگیهای مرامی را که ممکن است در آینده و از بالا زمام امور در ایران را به دست گیرد رقم زده و نفوذ آن را در بحرانِ مشخص بسنجند. احتمالاً یک دوره دیگر منشورپرانی و فراخوانبازی در راه است.
مخاطبین چنین فراخوانهایی هم عموماً زبدگان و روشنفکرانی هستند که قاعدتاً از بیشترین تاثیر اجتماعی برخوردارند و هر بار سراسیمه برای امضا کردن این طومارها میدوند. غریزه طبقاتی آنها به خوبی عمل کرده و آنها را در مقام کاندیداهایی قرار میدهد که قرار است بهطور واقعی مدارج گوناگون هِرم احتمالیِ قدرت آتی را اشغال کنند
پس از منشوربازی جنبش مهسا، این بار به موازات شدتیابی فعالیتهای دیپلماتیک سران جمهوری اسلامی در منطقه، این فراخوان و مطالباتی که در خود مُستتر دارد بهطرزی زیرکانه تنظیم شد و خود را زیر بیرق پیام ضدجنگ و ضدنسلکشی در غزه و علیه انواع بنیادگرایی پنهان کرد تا وسیعترین افراد و اقشار را به خود جذب کند و در این میان حتی به سراغ رفقایی از چپ رادیکال یا چپ انتقادی رفت. این فراخوان با چنین قصدی بر پیمانه ضداسرائیلی و ضدآمریکایی خود و همینطور دفاع از خلق فلسطین بسیار افزوده تا در پس آن، ماهیت و عملکرد ارتجاعی جمهوری اسلامی را مسکوت بگذارد؛ بماند که ما در ارتباط با جلب حمایت رفقایی از چپ و امضاگرفتن از آنها، از چند و چون ماجرا بیخبریم و محتمل، دوز و کلکهای پنهانی در کار بوده و لابد ناگفتهها بسیار است، زیرا چطور میتوان تصور کرد که رفقای عزیز و باارزشی مثل حسن مرتضوی، اکبر معصوم بیگی یا دیگرانی «سرِ موضع» که به جریانات چپ یا حداقل تفکر این جریانات وفادار ماندهاند به امضای چنین متنی تمایل نشان دهند؟! این امر یقیناً با احساس خطر جنگ و حمله اسرائیل و آمریکا به ایران بیگانه نیست که خواهناخواه تمایلات وطنپرستانه را تحریک میکند و موجب نوعی احساس یأس و عزلت میگردد که موید شرایطی است که رفیق حسن از آن بهحق بهعنوان «آچمز بودن» سخن میگوید. ما که خارج گود نشستهایم مسلماً در جایگاه احساس و درک چنین یأس و عزلتی، به حدی که در ایران میتوان تصور نمود، نیستیم و بههمینجهت به خود اجازه نمیدهیم که هیچکدام از رفقایی را که با این زمینهٔ روانی به امضا این بیانیه دست زدهاند محکوم کنیم؛ اما محکوم نکردن این رفقا هم نباید باعث شود که چپ از نقد این فراخوان و تبعات آن چشم بپوشد. شاید اساساً به همین جهت بوده که امضاء رفیق حسن را در صدر طومار آوردهاند!
طی چند روز گذشته، پس از ردوبدل شدن برخی عکسالعملها بر سر فراخوان، حسن مرتضوی، رفیق عزیز ما که یکی از هزار و اندی امضاکنندگان این بیانیه است، متنی نوشته که بهوضوح از تَهِ دل میآید. حسن در متن دیگری هم که قبل از آن نوشته بود از بخشی از چپ سنتی و رادیکال انتقاد کرده که چرا در برابر حملاتی که متوجه او گشته عکسالعمل نشان نداده و از او دفاع نکردهاند. بخشی از رفقا علیرغم تمام احترام و ارزشی که برای او و فعالیتهایش (و همینطور دیگر یاران حسن) قائلاند، از اینکه او چنین متنی را امضا کرده متعجب شده و به او انتقاد کرده بودند.
چه بسا بسیاری دیگر از این اغتشاش در مواضع و صفوف متعجب و برآشفته گشته اما به احترام رفقا دست به قلم نبردهاند.
وقتی فراخوان کذایی را میخوانیم بهوضوح میبینیم که در آن هیچ اشارهای به ماهیت و عملکرد جمهوری اسلامی در داخل و موشدوانیها و جنگافروزیهای این رژیم در حفظ و تقویت «عمق استراتژیک» خود در منطقه و ضایعاتی که برای زحمتکشان ایران و مردم این مناطق بهدنبال دارد نمیشود؛ کل وقایع پس از جنگ جهانی دوم در خاورمیانه را صرفاً از نقطهنظر امپریالیسم آمریکا و اسرائیل، بیتوجه به همپیمانان داخلی آنان، بررسی کرده است؛ حتی بیانیه از محکوم کردن صریح رژیم شاه و طرفداران امروزی سلطنت هم خودداری نموده؛ جنگ ارتجاعی ایران و عراق از جانب دو دولت به «حملهٔ عراق به ایران با حمایت غرب» تقلیل داده شده؛ جریانهای کاسبکار اسلامی را که از جنبش بهحق خلق فلسطین سوءاستفاده میکنند در زمره جنبشهای مقاومت قلمداد نموده و بسیاری مواضع دیگر که در لابهلای تحلیلهای آن گنجانده شده. بهوضوح بیانیه بهنحوی تنظیم گشته که همه وطنپرستان ضدجنگ را، نه فقط برگزیدگان طبقه متوسط، منتقدین «ملی-مذهبی» رژیم، بلکه بخشی از اصلاحطلبان نظام، محور مقاومتیها، تودهایها و اکثریتیها و حتی برخی از سلطنتطبان مثلاً جمهوریخواه را با خود همراه سازد.
هر نظارهگری که با کمی انصاف به این فراخوان بنگرد میفهمد مخاطب آن زبدگان طبقه متوسط هستند که حاضرند با مختصر تغییرات و رفرمهایی از بالا در همین بساط جمهوری اسلامی، گیرم کمی کمتر اسلامی و با کمی چاشنی شعار استقلال ملی و البته ضدفَساد(!) و رانتجویی و مبتنی بر فنآوری و مدیریت تخصصی شرکت کرده به دوام آن یاری دهند. تزیینات و زلمزیمبوی کلامی در ذَمِ «دولتهای درهمتنیده با گردش جهانی سرمایه» و مدح جنبش مهسا نمیتواند مضمون اساسی فراخوان و بهقولی «روح حاکم بر آن» و همینطور ثِقل عمومی امضاکنندگان را بپوشاند. خِیل روشنفکران و هنرمندان و دانشگاهیان متخصص هم حاضریراق منتظرند تا هِرم قدرت آتی را از وجود شخیص خودشان بهرهمند سازند.
پس عجیب نیست که برخی از جریانات چپ، حتی چپ سنتی وفادار به سازمانهای سیاسی انقلابی ۵۰ سال پیش و همه کسانی که کماکان بر سر مواضع خود مانده و بر آنها پافشاری میکنند از امضا کردن چنین برنامهای خودداری کرده و به نقد آن بنشینند.
مسلم است که در این میان، ممکن است تر و خشک با هم بسوزند و رفیق حسن و یارانش بدون در نظر گرفتن خدماتی که بهنحوی درازمدت به چپ کردهاند مورد حمله قرار گیرند. اما نباید فراموش کرد که گذشته از تهمتها و یاوهگوییهای شخصی بیاساسی که برخی از افراد شاخص چپ را هدف گرفته و یک لحظه در برابر واقعیت مبارزات گذشته و حال این رفقا دوام نمیآورد، این نوع اعتراضات، در درجه اول بیان اعتقاد و اعتمادیست که افراد به این رفقا دارند و چه بهتر که فراتر از دولاراستشدنهای مرسوم و تعارفات تشریفاتی بخشی از افراد چپ، به خود اجازه دادهاند که این رفقا را، حتی این رفقا را، مورد نقد قرار دهند. این نه آنطور که رفیق حسن برداشت کرده، بیان بیمهری، کملطفی یا حقنشناسی این رفقا بلکه بیان تعهد آنها به همان اصولی است که رفیق از مهمترین مدافعان آن بوده و هست، اصولی که آشکارا با سیاستهایی که در این فراخوان آمده در تناقض قرار دارد. در میان سازمانهای قدیم هم رسم بر مبارزه ایدئولوژیک رفیقانه بود و صرفنظر از شکلی که این انتقادات یا اعتراضات در اینجا به خود گرفته، باید جسارتشان را قدر شناخت، باید تشویقشان کرد، چون تنها سد تدافعی ماست در برابر تمایل به تکبر شخصی روشنفکرانهای که ممکن است گاه بهواسطه جایگاه اجتماعی و اعتبار کسبشده، ناخودآگاه ما را از آرمانهایمان دور کند؛ ما شدیداً به همین جسارت در نقد محتاجیم.
البته هستند افراد و جریاناتی از چپ که با این احساس آچمزشدگی کاملاً بیگانهاند و چون گویی همه راهحلها را از پیش میشناسند، به خود اجازه میدهند دیگران را به باد طعنه و توهین بگیرند و خود را در معصومیتی ابدی بپیچند. این همهچیزدانانی که در مرام و برنامهشان از قبل برای هر شرایط و درد بیدرمانْ نسخهای ازقبلپیچیدهشده روی طاقچه هست و فقط باید آن را به کار گرفت؛ همهچیزدانهایی که عموماً در سازمانها و احزاب و انترناسیونالهای شمارهدار جمعاند و برای همه مشکلات و معضلات پاسخی روشن و مکتبی دارند؛ چه غزه باشد چه ایران، چه مسئله مطالبات معیشتی بازنشستگان در ایران باشد چه معدنچیان شیلیایی، همیشه پاسخ اتوماتیک و چتجیپیتیوار از برنامهشان بیرون میجهد.
برای آنها این مسائل و مشکلات به سهولت حل شده و به بیانیههای «این باد! آن مباد!» ختم میشود، نه آنکه موضوع در کلهات آنقدر بچرخد و بچرخد که از جمجمهات دود برخیزد و بر زمین بیفتی؛ نه اینکه این احساس آچمزشدگی، یأس و فلکزدگی را با گوشت و پوست خود لمس کنی و به دو چشم خود ببینی که چطور این جانکاهیْ یک به یک الیاف بدنت را میسوزاند.
درعینحال تسکینی اگر هست در این احساس،عامیت و فراگیر بودن آن است، در میان تمام کسانی که اشعه جانکاه آن را مستقیماً بر جان خود اعمال شده میبینند. ما، مثل بسیاری دیگر، این احساس را، البته در مقیاسی بسیار کوچکتر، به نسبت آنان که هر لحظه در زندگی روزمرهشان با آن طرفاند احساس میکنیم. مگر نیست این، آن «درد مشترک»؟
پاسخ این درد اما، اگر یافتنیستْ جمعیست! چگونه میتوان بدون پذیرش نقد و مبارزه ایدئولوژیک به آن دست یافت؟
ما که کماکان در جستجوی فائق آمدن بر بحران جنبش کمونیستی هستیم، بحرانی که ریشه واقعی «آچمزشدگی» ما در آن است و دل در گروی رهایی زحمتکشان داریم، هم رفیقمان و یارانش را صمیمانه قدر میشناسیم و هم خود را در فرایند نقد، در کنار آنها، در برابر انواع آلترناتیوهای بورژوایی میبینیم.
ح.س.
۲۴ اکتبر ۲۰۲۴
از طرف جمع اندیشه و پیکار