چاپ
دسته: مقالات
اوايل زمستان سال ۱۳۵۳ بود كه براى نخستين بار او را ديدم. در دمشق. مجاهد محمد يقينى كه طبق مأموريت سازمانى از بغداد به افغانستان رفته بود تا او را از آنجا با خود به منطقهء عربى بياورد،    وى را در دمشق به من اين طور معرفى كرد: «رفيقى ست كه از داخل آمده» و اين حرف، با توجه به انتظارى كه داشتيم، برايم به اين معنا بود كه از طرف مركزيت سازمان مسؤول جديدى براى سر و سامان دادن به ارگان خارج از كشور سازمان آمده تا آن را با تحولات فكرى و تشكيلاتى و استراتژيك جارى در سازمان در داخل كشور همآهنگ سازد.  به ياد مجاهد شهيد محمود شامخى كه شهادت بسيار زودرس اش داغى هميشگى بر دلمان گذاشته بود نام مستعار محمود را به او پيشنهاد كردم كه تا در خارج بوديم، تا ۱۳۵۷، او را به همين نام مى خوانديم. چند روز، شايد يك هفته، در دمشق بايد مى ماند تا بتوانيم او را راهى بغداد كنيم كه در آن زمان پايگاه عمدهء ما در آنجا بود. هم آموزش نظامى در پايگاه هاى فلسطينى الفتح امكان پذير بود و هم شركت در اداره و اجراى برنامه هاى راديويى در همكارى با رفقاى جبههء ملى ايران در خاورميانه (راديوهاى "صداى انقلابيون ايران"، "راديو ميهن پرستان" و بالاخره "راديو سروش") و نيز محل تجمع برخى از اعضاى سازمان. بارى، هرچه از اوضاع و احوال خودمان و منطقه طى چند سال فرا گرفته بودم و مى دانستم برايش گفتم. اطلاعات لازم را دادم و نيز اشكالات كار را، تا خوب بتواند در روشنى قدم بردارد. با توجه به سابقهء ذهنى كه از كار ارگان خارج كشور سازمان شنيده بود و تصورش بر اين بود كه من دربرابر تغيير ايدئولوژى سازمان مى ايستم، كمى هم تعجب مى كرد كه من بيدريغ با او همكارى مى كنم، چون چنين برخوردى را از  يقينى نديده بود. يقينى برخى اطلاعات و آدرس ها را از او پنهان داشته بود كه خلاف انتظار محمود بود. يقينى هم البته اين مرحله را پشت سر گذاشت و دليرانه مأموريت هاى دشوارى را انجام داد كه يكى از آنها حمل چند قبضه اسلحه در يك سفر هوايى به ايران بود. بارى، يادم هست كه محمود در پى بحثى راجع به اوضاع سياسى منطقه و فعاليت مقاومت فلسطين و موضع كشورهاى عربى، مقاله اى در چند صفحه نوشت و به من داد كه نظرت را بگو. مقاله، تحليلى طبقاتى از اوضاع سياسى و اقتصادى منطقه ارائه مى داد و مبارزهء توده هاى تحت ستم و اشغال را در فلسطين در كنار مبارزه كارگران و زحمتكشان كشورهاى عرب گذاشته و تضاد آنها را با امپرياليسم و صهيونيسم و بورژوازى عرب بيان كرده بود و زمزمهء "صلح" را در پرتو منافع مشترك امپرياليسم و بورژوازى عرب و اسرائيل تحليل كرده بود.
برايم تعريف كرد كه وقتى به افغانستان رسيده در كابل دستگير و زندانى شده ولى از آنجا كه به تازگى رژيم پادشاهى محمد ظاهر شاه سقوط كرده و محمد داوود جمهورى اعلام كرده بود، در زندان به بازجو گفته است كه مبارزى ايرانى ست كه عليه رژيم شاه فعاليت مى كند و لذا آنها او را از زندان بيرون آورده در مسافرخانه اى جا داده بودند، البته تحت نظر. از آن به بعد بود كه توانسته بود با رفقاى داخل كشور تماس بگيرد. رفقاى داخل هم به ما خبر داده بودند كه يكى برود و رفيق را از افغانستان به منطقهء عربى برساند. محمد يقينى كه چند ماه قبل مخفيانه به تهران رفته و پس از ملاقات با رفقاى مسؤول، چند نفر از رفقا را هم  (به كمك اكيپى از رفقا و ياران  ايرانى و افغانى سازمان كه در مرز افغانستان كار مى كردند)، از كشور خارج كرده بود، از بغداد به كابل رفت و بى آنكه افغانى ها متوجه شوند با او تماس گرفت و با مهارت كامل برايش پاسپورت درست كرد و آنطور كه خود يقينى مى گفت «هواپيما كه به سمت بيروت پرواز كرد نفس راحتى كشيدم». من و محمود چند روز در دمشق با هم چرخيديم و با هم حرف زديم. او را براى اطمينان از سلامت جسمى اش به بيمارستان هلال احمر فلسطينى بردم كه او را معاينه كردند. قيافه اش با موهاى بلند كه آن سالها براى جوانان مد بود برايم نشانه اى بود از وضع و سر و لباسى كه رفقا در داخل دارند تا رفتارشان خيلى عادى جلوه كند. يك روز نزديكى هاى غروب از كنار مسجدى رد مى شديم. گفتم نماز ظهر و عصر نخوانده ام و آفتاب دارد غروب مى كند. مى روم نماز بخوانم. گفت: اگر لازم مى دانى بخوان. من همينجا منتظرت مى مانم. من رفتم و نماز را خواندم. در اين باره و آنچه به تغيير ايدئولوژى ما مربوط مى شود جاى ديگرى بايد سخن گفت. فقط اشاره مى كنم كه او بابت فاصله گرفتن از اعتقادات و عبادات مذهبى حق معلمى به گردن من دارد. اين جملهء او را ازياد نبرده ام كه گفت: حد اقل انتظار از يك انقلابى اين است كه به كارى كه مى كند برخورد آگاهانه داشته باشد.
يك نكته هم از عواطفش بگويم كه هروقت بچه اى كوچك را در خيابان همراه خانواده اش مى ديد توجهش جلب مى شد، با كودك با اشاره و خنده حرف مى زد و حتى كمى با او راه مى رفت. علت اين عشق به كودك را سالها بعد كه نام رفيق را دانستم فهميدم. وى همراه با مجاهدين شهيد محمد مفيدى و باقر عباسى در يك عمليات نظامى سازمان كه منجر به قتل سرتيپ طاهرى، رئيس كميتهء مشترك ساواك و  شهربانى، شد شركت كرده بود. دو نفر اول متأسفانه به فاصلهء كمى دستگير و سپس اعدام شدند ولى نام سپاسى را در روزنامه ها نوشتند. همسر وى كه در آن زمان باردار بوده با شنيدن اين خبر جنين را از دست مى دهد. در واقع، عشق رفيق به همسر و فرزند كه با چنين ضربه اى مواجه شده بود، خود را در شادى از ديدن كودكان نشان مى داده است. همسرش سالها در زمان شاه و نيز در رژيم كنونى به زندان افتاد ولى پيوند آنان براى هميشه استوار ماند، چنان كه تحول ايدئولوژيك سازمان نيز در اين پيوند تأثيرى نداشت. رفيق غير از سازمان پيكار كه مى تواند فرزند معنوى او به شمار رود،  داراى يك دختر و يك پسر است.
تعجب نكنيد جلوهء ديگرى از اين عاطفه را در سال ۶۰  هم ديدم. زمانى به او گفتم حالا كه كومله هم پيشنهاد كرده كه رهبرى سازمان ما به كردستان منتقل شود تا امكان بحث و حل اختلافات هم فراهم باشد، چرا زودتر به كردستان نمى رويد و چرا اصلا از كشور خارج نمى شويد؟ گفت اگر برويم آيا بچه هاى سازمان نمى گويند ما را رها كردند و رفتند؟ او البته اشتباه مى كرد. او كه بارها بر عواطف شخصى و عواطف آنى خود چيره شده بود، اين بار با عاطفهء سازمانى و جمعى درگير شده بود. بارى، رهبرى در وضعيتى نبود كه بتواند جان خود را حفظ كند تا چه رسد به امنيت پايه هاى سازمان (دو نفر از اعضاى كميته مركزى شب را در يك وانت در ميدان آزادى به صبح رسانده بودند!).
مورد ديگرى از رنج عاطفى و شكيبايى انقلابى و كمونيستى در برابر آن را ذكر مى كنم كه نصيب او و شمارى ديگر از اعضاى سازمان شد. در سال  ۱۳۵۷ برخى از آنان كه انديشهء مذهبى را پشت سر گذاشته  و به ماركسيسم روى آورده بودند با برخورد بسيار سرد و بيگانه خانواده ها روبرو بودند. اين برخورد كه گاه تحت تأثير فشار جو موجود تا سرحد طرد پيش مى رفت تحملش بسيار دشوار بود. يك بار به من كه در اين باره سخت همدرد او بودم گفت بعضى خانواده ترجيح مى دهند ما کشته شده بودیم!
 
بارى، از آن پس ۱۳۵۳،  او مسؤول ما، يعنى ارگان خارج از كشور سازمان مجاهدين، شد. حسين روحانى كه تا آن زمان مسؤوليت  انتخابى جمع را برعهده داشت همراه با رفقاى ديگر در بغداد، رفيق سپاسى را براى اطلاع از فعاليت هاى متفاوتى كه داشتيم يارى دادند. حضورجمعى حدود ۲۰ نفر درجاهاى مختلف در خارج كشور، كار آموزش سياسى اعضاء، انجام وظايف تداركاتى و امنيتى در ارتباط با داخل، چاپ كتابها و نشريات سازمان به فارسى و چند زبان خارجى، حفظ ارتباط و همكارى با سازمانهاى فلسطينى، جبهه خلق براى آزادى عمان (ظفار) و نيز ارتباط با برخى دولت هاى عربى، ارتباط با ديگر نيروهاى مبارز ايرانى از برخى روحانيون در نجف  گرفته تا كنفدراسيون دانشجويان ايرانى، كار افشاگرى و مبارزهء تبليغى با رژيم كه يك بخش آن همكارى مستمر ما با رفقاى جبههء ملى ايران در خاورميانه (گاه به نمايندگى از  طرف سازمان چريكهاى  فدائى خلق) در ادارهء برنامه هاى راديويى عليه رژيم ايران و در راه تقويت انقلاب و اعتراضات مردمى در داخل كشور بود (توضيح  اينكه از اوايل سال ۱۳۵۱ تا اواخر سال ۱۳۵۳ ابتدا يك راديو به نام "صداى انقلابيون"، بعد يك راديوى قوى تر به نام  "راديو ميهن پرستان" و سرانجام يك راديو صرفا آموزشى به نام "راديو سروش" داشتيم). بارى، تا چند ماه پس از ورود او كه در بغداد بوديم مجموعهء كارها و وظايف و نيز وضع تك تك افراد را مورد بررسى جمعى قرار داد و بر اساس آن تصميم گرفت. سازماندهى جديد كرد و به داخل كشور گزارش داد و رهنمود دريافت كرد تا سرانجام بخش خارج كشور كه عميقاً به اصلاح و تحول نياز داشت، با استراتژى و تحولات جارى ايدئولوژيك و آموزشى و تشكيلاتى سازمان هماهنگ شد.
در همه اين امور سعه صدر، برخورد نسبتا عميق و خونسردانه اى كه لازمه رهبرى يك جريان مبارز است در او بارز بود. بدون شك با توجه به رشد جنبش و مسائل فراوانى كه امروز براى همه ما وجود دارد، نميتوان ضعفها و محدوديتهاى فكرى و عملى آن روزها را فراموش كرد ولى در قالب برخوردها و تفكر آن روز، او پيشرو بودن خود را براى من حفظ كرده است. در طول چند سال تا نيمهء سال ۱۳۵۶ كه (به عنوان مسؤول داخل كشور، به جاى رفيق تقى  شهرام كه به خارج آمده بود) مخفيانه به ايران بازگشت و در جاهاى مختلف، در عراق، در تركيه، در بيروت، در فرانسه و بالاخره در ليبى و در عدن (كه به عنوان نماينده سازمان رياست هىأت نمايندگى ما را براى مذاكره با مقامات ليبى و يمن جنوبى عهده دار بود) كارآئى و لياقت خود را نشان داد. يك بار در سال ۱۳۵۵ در يك هىأت مشترك با سازمان چريك هاى فدائى خلق به دعوت دولت يمن جنوبى به عدن رفتيم. سپاسى رئيس هىأت ما بود، متشكل از او، مرتضى خاموشى كه مسؤول دفتر سازمان در عدن بود و من. چنان كه محمد حرمتى پور رئيس هىأت نمايندگى سازمان چريكهاى فدايى: متشكل از حرمتى پور، حسن ماسالى و حماد شيبانى. شش ساعت با سالم ربيع على رئيس جمهورى يمن جنوبى در جوى رفيقانه و خودمانى گفتگو كرديم و نظراتى كه هر طرف دربارهء اوضاع منطقه و اهداف و برنامه هاى امپرياليسم و همپيمانانش داشتيم و نيز خطر تهاجم امپرياليستى كه خلقهاى منطقه را تهديد ميكند بحث كرديم. در همان سال، به دعوت دولت ليبى، سفرى مشترك با رفقاى فدائى در دو هىأت نمايندگى به طرابلس داشتيم كه منجر به باز شدن دفترى براى هريك از دو سازمان در طرابلس و گشايش يك برنامهء راديويى فارسى شد كه رفقاى فدايى به تنهايى اداره مى كردند و نيز برخى كمك هاى مالى و تسليحاتى و تداركاتى. هىأت سازمان چريكها متشكل بود از محمد حرمتى پور، اشرف دهقانى و حماد شيبانى و هىأت مجاهدين (م. ل) متشكل از سپاسى، محمد يزدانيان و من. برخورد پخته و سؤال و جواب هاى سنجيدهء سپاسى و رابطهء احترام آميز و دوستانهء او با رفقاى فدايى، به رغم اختلاف نظرهايى كه داشتيم، از يادم نميرود. يك بار درعدن، گفتگو بين سپاسى  و حرمتى پور چنان گل انداخته بود كه بقيه ترجيح داديم آنها را تا قرار فردا صبح تنها بگذاريم. در سال ۱۳۵۶ پيش از آنكه به ايران برگردد ملاقاتى رسمى در بيروت بين هيئت سازمان متشكل از او، محسن فاضل و من با ابوجهاد فرد دوم سازمان آزادى بخش فلسطين داشتيم كه در نوشته اى ديگر در بزرگداشت ابوجهاد آورده ام (روى سايت انديشه و پيكار).
قدرت انتقاد و انتقاد از خود و اصلاح تصميم و كار گذشته، خوددارى از برخوردهاى آنى و حساب نشده و جسارت ارزيابى مجدد راه و رسم گذشته و زير سؤال بردن تاكتيك و استراتژى اى كه از نظرش ديگر نادرست مى نمود در او از هر رفيق ديگر بارزتر بود.
هرگز از نقاط ضعف افراد كه او به عنوان مسؤول از زير و بم آن اطلاع داشت براى كوبيدن  طرف مقابل از آن استفاده نكرد. هرگز شخصيت مبارزاتى رفيقى را نديدم كه ناديده بگيرد. كمتر نمونه اى از برخورد شخصى در او سراغ دارم. رفيقى را كه طبق سنت تشكيلاتى آن روز مورد انتقاد قرار داده بود اگر مى ديد كه فرد مزبور ممكن است در تحمل انتقاد دچار مشكل و اعصابش خسته و آزرده باشد، به رفقاى ديگر كه در جريان آن انتقاد بودند سفارش ميكرد كه مواظب او باشند و او را يارى دهند. در موارد ديگر بارها ديده بودم كه در پايان يك بحث و انتقاد يا اختلاف نظرى كه كار به تبادل سخنان درشت سياسى عليه يكديگر ميكشيد بلافاصله پس از پايان بحث، همان رفيق يكرنگ سابق بود و انجام وظايف مشترك خانه و پايگاه را چه بزرگ و چه كوچك عهده دار ميشد. بسيار با ادب و با حيا بود. اگر طرح انتقادى را بطور تلويحى و اشاره كافى ميدانست به همان اندازه بسنده ميكرد. از گزافه گوئى و تعارف خوددارى مى ورزيد.
سپاسى چه زمانى كه شهيد رضا رضائى مسؤوليت سازمان را عهده دار بود و چه در زمانى كه شهيد تقى شهرام مسؤول اول سازمان بود از طرح انتقاد نسبت به رهبرى پرهيز نميكرد. در سال ۱۳۵۶هم كه پس از خروج رفيق شهرام از كشور مسؤوليت سازمان را در داخل كشور عهده دار شد، جريان انتقادى پايه هاى سازمان عليه خط مشى تشكيلاتى حاكم و نيز عليه مشى جدا از توده چريكى را رهبرى كرد كه سر انجام به تشكيل شوراى مسؤولين در داخل و خارج و تغيير رهبرى سازمان منجر گرديد.
در اسفند ۱۳۵۷ كه كنگره اول سازمان پيكار تشكيل شد و او در رهبرى سازمان قرار گرفت و نيز در كنگره دوم، مرداد ۱۳۵۹، با آنكه از طرف برخى از رفقا مورد انتقاد قرار داشت و گاه به نحوى غير منصفانه مورد داورى قرار ميگرفت هرگز خونسردى و اعتماد خود به پيروزى آرمان انقلابى و سوسياليستى را از كف نداد. در شرايط بحرانى و تجزيه تشكيلات پبكار بعد از خرداد ۱۳۶۰ كه سازمان هم از بيرون به شدت در معرض ضربات قرار داشت و هم از درون در معرض بى اعتمادى و اقدامات خرابكارانه، بودند كسانى كه با دشنامها و اتهامات به ظاهر تئوريك او را زير ضربه گرفته بودند و به قول خودش "برخوردهاى غير رفيقانه" ميكردند. نمونه اى از اين برخوردهاى غير رفيقانه را يكى از رفقا برايم تعريف كرد: در نتيجهء بد گويى بعضى از كادرهاى سازمان در جلسات آموزشى به او، براى هواداران جوان سازمان چنان وانمود شده بود كه علت همه ضعفهاى سازمان "راستروى هاى رهبرى" و به خصوص سپاسى است. بطوريكه در يكى از شبهاى دشوار تابستان ۱۳۶۰، سپاسى كه معتقد بود وقت آن است كه هر چه بيشتر از نظر پايه سازمان اطلاع حاصل كند، بدون آنكه معرفى شود به يك خانه تيمى ميرود و پشت پرده با چند تن از هواداران كه مشغول پاك كردن و آموزش اسلحه بوده اند صحبت ميكند و ميپرسد اگر با رهبرى سازمان روبرو شويد چه ميگوييد. يكى از هواداران جواب ميدهد اگر دايى (نام مستعار سپاسى) را ببينم با همين اسلحه او را هدف قرار ميدهم (!). چنانكه در تامين پناهگاه امنيتى لازم و مدارك شناسايى براى او عمدا تعلل و تأخير شده بود، ولى او روحيهء آرام و ثبات انقلابى خود را از دست نداد و چنانكه همه ميدانيم زمانيكه در دى ماه ۱۳۶۰ در شرايطى به شدت به لحاظ امنيتى آسيب پذير، همراه با چند تن ديگر از مسؤولين سازمان منجمله حسين روحانى، به چنگال رژيم افتاد با مقاومت جانانه اش به همگى درسى آموزنده داد. او نشان داد كه با شخصيت انقلابى، دمكراتيك و انسانى كه به نظر من معناى شخصيت كمونيستى است- هر چند با اشتباهاتى در نظر و تئورى- ميتوان به آرمان عدالت اجتماعى و آزادى و دمكراسى وفادار ماند ولى بدون چنان شخصيتى حتى اگر نظراتى گاه درخشان داشته باشيم، نميتوان از آزمايش دشوار مبارزه طبقاتى سر بلند بيرون آمد. جالب اينكه دشمن طبقاتى پرولتاريا از كسانى كه در حرف و شعار بسيار چپ مى زنند اما در عمل كارآمد نيستند كمتر مى ترسد تا كسانى كه به رغم افت و خيزهاى تئوريك، از مواضع طبقاتى خود تا پاى جان دفاع مى كنند.
لازم است همينجا  با يك درك مذهبى و غير تاريخى رايج كه رهبران و عناصر برجستهء جنبش هاى انقلابى را چون "پيامبران و معصومين" تصوير مى كند مرزبندى  كنيم. چنين برخوردى از طرف كسانى كه  خود را به  انديشهء كمونيسم منسوب مى دانند دوچندان نادرست است. ارزش اين مبارزان برجسته در اين است كه مثل ديگران از جنس  آدميان بوده اند با همهء  نقاط قوت و ضعفش و از آن مهمتر، فرزند شرايط تاريخى خود هستند. تصوير كردن آنان همچون "ائمهء معصومين" كه ناف بريده و ختنه كرده به دنيا مى آمدند يا كسانى كه در باره شان گفته مى شد كه از زمان تولد، "بالاى سرش ز هوشمندى / مى تافت ستارهء بلندى!" و اينكه گويا آنان جز انديشه و عمل درست نداشته اند،  به معنى تنزل انقلابيون كمونيست به سطح موهومات و تحريف شخصيت آنان و نفى نقشى ست كه در مبارزهء طبقاتى و تاريخ ايفا كرده اند. همين درك مذهبى، غير ماركسيستى و غير تاريخى ست كه يكى را به عرش مى برد و چون بتواره اى مى پرستد و وقتى اشتباه و ضعفى در او ديد از همان اوج او را به عنوان خائن به اعماق دره پرتاب مى كند! رفقايى از جريان هاى گوناگون كه من بخت آشنايى و همرزمى با آنها را طى تجربهء طولانى زندگى داشته ام همه انسان هايى زمينى بوده اند با نقاط قوت و ضعف و دائماً در جدال با خويش براى چيرگى بر ضعف ها و پالودن خود براى استوارى هرچه بهتر در مبارزهء طبقاتى. و رفيق سپاسى  هم در همين راستا حركت مى كرد. او رزمنده اى بود كه سازنده بود و "كسى كه مى سازد گاهى هم كج مى سازد اما اين قدر هست كه مى سازد". مثلا برخورد رفيق با  مفهوم بورژوازى متوسط در بحبوحه سال ۱۳۵۷ يا همينطور دفاع او از مواضع تاكتيكى پيكار ۱۱۰ به شدت با راديكاليزم توده هاى سازمانى و درك استراژيكى (و نه هرگز تاكتيكى) كه در سازمان حاكم بود تصادم پيدا كرد. اين وضع در جو سراپا سركوب و كشتار تابستان سال ۱۳۶۰ و اقدامات سازمان شكنانه درونى و عدم اعتمادى كه بر اركان سازمان چيره شده بود همراه با ترس از اينكه مبادا تجربهء سازمان  فدائيان اكثريت و گرايش بخشى از رزمندگان به حزب توده تكرار شود، تشكيلات را فلج كرد و بيش از پيش سازمان  را  آماج تهاجم وحشيانهء رژيم قرار داد. به طورى كه از رفيق  كاركشته اى مانند سپاسى هم كارى بر نمى آمد. بديهى ست امروز پس از سى سال و در شرايطى ديگر، داورى كردن امرى ساده نيست اما درس هايى دارد كه اگر نياموزيم تاريخ فاجعه بار تكرار خواهد شد.
كوتاه مى توانم بگويم كه مواضع سازمان پيكار (كه در  اينجا از مقدمهء آرشيو سازمان پيكار نقل مى كنم) در واقع، تجسم مواضع جمعى و سازمانى سپاسى ست:
«بارى، به رغم خاموشى، پژواك فعاليت ها و اهداف سازمان پيكار در جامعۀ ايران از بين نرفته و صحت نسبى مواضع آن به عنوان يك سازمان مبارز چپ و كمونيستى به محك تاريخ خورده است: تلاش پيكار در تقويت هويت نظرى چپ و استقلال آن، نفى مشى چريكى، سياست را از سياست بازى و از چانه زنى با حريف بيرون آوردن، آنهم در شرايطى كه طرح و دفاع از اين مواضع با مخالفت بسيارى از نيروهاى چپ همراه بود، موضوعاتى فراموش نشدنى ست. همچنين نفى و طرد رژيم جمهورى اسلامى در كليت و ماهيت طبقاتى و ايدئولوژيكش، نفى و افشاى رفرميسم، تأكيد بر اتكاء به مبارزۀ كارگران و زحمتكشان كه اكثريت جامعه اند، مخالفت مستمر با برقرارى ولايت فقيه، افشاى ماهيت ارتجاعى قانون قصاص، دفاع از حقوق برابر زنان با مردان، حمايت از حقوق اقليت هاى قومى و مذهبى، دفاع از آزادى انديشه و بيان، افشاى خيمه شب بازى اشغال سفارت آمريكا و گروگان گيرى، مقاومت جسورانه دربرابر «انقلاب فرهنگى» و بستنِ دانشگاه و تصفىۀ استادان و دانشجويان مخالف كه منجر به تظاهرات خونين اول ارديبهشت ۱۳۶۰ شد، ايستادگى و مخالفت سرسختانه با جنگ افروزى رژيم هاى ايران و عراق و جنگ ارتجاعى شان، افشا و عدم حمايت از آلترناتيوهاى ليبرالى كه در بنى صدر و نهضت آزادى و امثال آنها تجسم داشت و هشدار به سازمان مجاهدين و ديگران از افتادن به دام توهمات ليبرالى، افشاى آنچه به نام اردوگاه سوسياليسم وجود داشت و نيز افشاى مواضع حزب توده  و بعدتر مواضع سازمان فدائيان اكثريت؛ همين طور نقد برخى از مواضعى كه در سطح جنبش چپ و انقلابى مطرح مى شد، حمايت بى دريغ از مبارزات ضد استعمارى و ضدامپرياليستى خلق هاى خاور ميانه (به ويژه فلسطينى) و در سراسر جهان، اهتمام به هنر مقاومت و هنر پرولترى، هنر تئاتر در محلات توده اى، افشاى مواضع و زندگى تن پرورانه و عوامفريبانۀ روحانيون و مراجع تقليد. همچنين جسارت انتقاد از خود و تغيير يا اصلاح نظرات اعلام شده و نيز برگزارى دوكنگرۀ سازمانى (در اسفند ۵۷ و شهريور ۵۹).»
براى رعايت اختصار به ذكر همين نكات از زندگى پر بار او بسنده ميكنم و فقط مى افزايم كه در ۱۳۲۳ در  خانواده اى بدنيا آمد كه به قول خودش پدر با  مغازه اى "محقر" امرار معاش مى كرد. از سال ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۶ به خاطر عضويت در حزب ملل اسلامى، زندانى سياسى بود. بعد در رشته معمارى دانشكده هنرهاى زيبا به تحصيل پرداخت. سپس همراه با جمعى قابل توجه از جوانان مبارز (كه گروهى انقلابى به نام حزب الله تشكيل داده بودند) در سال ۵۱ به سازمان مجاهدين پيوست. او كه با شركت در انجام وظايف سازمانى توانايى خوبى از  خود نشان داده بود زمانى مسؤوليت شاخهء اصفهان و مشهد سازمان را بر عهده داشت. شركت فعال در مبارزهء ايدئولوژيك درونى، مسؤوليت ارگان خارج از كشور سازمان از ۵۳ تا ۵۶، رهبرى سازمان در داخل كشور و تغيير و تحولات استراتژيك و تشكيلاتى سازمان مجاهدين بخش م.ل و سپس مركزيت سازمان پيكار. دستگيرى او همراه با جمعى از مسؤولين اين  سازمان در بهمن سال ۱۳۶۰ رخ داد و بنا به اطلاعاتى كه به دست آمد در تاريخ ۲۹ بهمن ۱۳۶۰ زير شكنجه به شهادت رسيد. خبر شهادتش زير شكنجه و در حالى كه زندانيان ديگر فرياد خشم و خروش او را مى شنيده اند از دو زندانى كه تازه آزاد شده بودند مطلع شديم. بعدها آقاى امير انتظام نيز چنين شهادتى داده  بود. مزارش در بين گمنامان  خاوران است و در دل هاى ما. در آخرين ديدارم با او، كنار تعميرگاهى كه ماشين پيكانش را براى تعمير گذاشت، از جمله دربارهء وظايفى كه در خارج كشور به عهده ام خواهد بود صحبت كرد. قرار بعدى را همانجا گذاشتيم يعنى دو روز بعد كه ماشين را تحويل مى گرفت. سر قرار رفتم. نيامد. وقتى با نگرانى به خانه برگشتم خبر شدم كه يك روز قبل دستگير شده بوده است. رفته بود تا براى هميشه مانند هزاران رزمندهء كمونيست  ديگر در تاريخ خونبار مبارزهء طبقاتى كارگران و زحمتكشان جاودانه بماند.

مواردى كه به نظر رفقايش، وى در آن ها نقش برجسته و تعيين كننده اى داشته است:
ــ ترتيب و تنظيم و رهبرى سازمان (مجاهدين م. ل.) پس از خروج رفيق شهرام از ايران در تابستان ۱۳۵۶.
ــ هدايت مباحث و انتقادات پايه هاى سازمان كه به انعقاد شوراى مسؤولين مركب از چندين نماينده از داخل و خارج با حضور رهبرى سابق سازمان (پاريس، تابستان ۵۷) منجر شد و پس از طى مراحلى به تشكيل "سازمان پيكار در راه آزادى طبقهء كارگر" ونخستين كنگرهء آن در اسفند ۱۳۵۷ در تهران رسيد.
ــ تهيهء اعلاميهء "پيش به سوى تشكيل هسته هاى مسلح خلق" كه شرايط متحول ماه هاى قبل از قيام را مى بيند، كارگران را نه صرفاً در كارخانه بلكه در خيابان نيز همراهى  مى كند و مبارزهء مسلحانه توده اى  را با آنچه به عنوان مشى جدا از توده نقد شده بود فرق مى گذارد.    (رك به آرشيو سازمان پيكار)
ــ توجه به ضرورت تلفيق كار علنى و مخفى و استفاده از امكانات علنى پس از قيام، از گشايش دفتر گرفته تا شركت در انتخابات خبرگان و مجلس شوراى ملى و حضور مستقل و مؤثر در كردستان...
ــ او به مشى و انديشه اى كه مورد انتقاد قرار گرفته بود به نحوى پويا برخورد مى كرد و به آن نمى چسبيد و اهتمام خود را صرف انديشه و عمل نوين مى كرد...
ــ نقد مشى مسلحانهء چريكى را نه يك نقد به تاكتيك، بلكه آن را نقد به ايدئولوژى و بينش چريكى و ابعاد ديگر آن مى دانست.
ــ در برابر حوادثى كه، به ويژه پس از انقلاب، به سرعت و پياپى رخ مى داد هول نمى شد و خونسرد و مصمم به فكر و عمل مى پرداخت.
ــ توجه به توازن نيروها و به قول خودش (در رابطه با برافراشتن پرچم سرخ در يك  تظاهرات  در سال ۶۰) شكم خود را در برابر شاخ گاو گرفتن.
ــ جستجوى امكان همكارى با ديگران كه به چند اتحاد عمل با جريانات ديگر انجاميد و همكارى هاى متعدد سياسى و غيره.
ــ شتابزده و عجول نبودن و تسليم فشار و جوسازى نشدن.
ــ هميشه در فكر بود به طورى كه اگر با روحيه اش آشنا نبودى شايد گمان مى بردى به تو گوش نمى دهد. اما چنين نبود. توانايى آن را داشت كه به خود بنگرد و خود را صريحاً زير سؤال ببرد. يكبار در جلسه مركزى پيكار در حالى كه بحث بر سر مسائل اجرايى سازمان دانشجويان داغ شده بود ناگهان سكوت خود را شكست و گفت "رفقا اين حرفها و اين كارهايى كه ما مى كنيم چه ربطى به سوسياليسم دارد و منظورمان از سوسياليسم چيست؟" و اين نشانه هشيارى او در برخورد به خود و ادامه آگاهانهء راه بود.
ــ پس از كنگره دوم سازمان در مرداد ۱۳۵۹، كنگره اى كه در آن برخى از رفقا از موضع چپ او را مورد انتقاد قرار داده و خواهان عدم انتخاب مجدد او براى مركزيت بودند ولى انتخاب شده بود، نظرش را دربارهء روند و نتايج كنگره جويا شدم. در جواب سه بار گفت زنده باد راديكاليسم.
ــ سخنى از او در تابستان ۱۳۵۷ در اهميت انتقاد از خود سازمان، با صداى خودش:
( دو دقيقه و پنج ثانيه) /files/voice/article/sepasi.mp3
ــ در سال ۵۱ بود كه در اصفهان او را ديدم. با آمدن او بود كه پس از شهادت جواد ربيعى شاخه اصفهان تشكيل شد و سر و سامانى گرفت. مسائل و برخوردهايى را كه در آن زمان مطرح بود بايد با توجه به مجموعه شرايطى كه وجود داشت مورد قضاوت قرار داد. تا سال ۵۳ كه از نزديك با او آشنايى دائم داشتم سالم ترين برخوردها را داشت. يكى از بهترين چهره هاى تشكيلات بود. متين بود و از كسانى نبود كه از يك طرف بام به طرف ديگر بيفتد مثلا در برخورد به مذهب و غيره. برخوردهايش مسئولانه بود و از كسانى نبود كه انتقاداتى به ديگران مطرح مى كنند تا  مسئوليت را از دوش خود بردارند. روابط و احترام به دوستان و همرزمان قديمش را فراموش نمى كرد. به خود فكر نكردن و به مصالح جنبش فكر كردن جلوه اى از برخوردهاى شجاعانه اش بود.
ـ برخى از دوستان قديمش بودند كه به رغم پيوستن به جبهه مخالف، احترام به او را نگه داشته بودند. براى مثال، عباس آقازمانى (معروف به ابوشريف و از فرماندهان سپاه پاسداران) كه با سپاسى سابقه مبارزه و زندان داشت در سال ۱۳۶۰ به او پيام فرستاده بود كه زير ضربه هستيد خودت را به خارج برسان.
ــ در زندگى سياسى هميشه فرصت آن نيست كه قدر همديگر را بشناسيم. به علاوه، فشار سياسى و گاه تنگ نظرى ها و برخورد هاى خشك مانع از آن ميشود تا ارزش هاى انسانى مورد توجه قرارگيرد. صحبت از عليرضا سپاسى است. اولين بار كه او را شناختم، از پشت پرده با او آشنا شدم. سال ۱۳۵۷ پيش از انقلاب در پاريس، به پاى گفتگو با او نشستيم تا از زبان او تحولات جديد مركزيت سازمان مجاهدين بخش ماركسيست و خط مشى تازه را بشنويم. صداى آرام او و تلاش اش براى روشن كردن مسائل، به خاطرم است. براى من كه هم پرسش داشتم وهم متمايل به تعهد بيشتر بودم، حرفهايش دلپذير بود. پس از آن در بحبوحه انقلاب در ايران و تمام دوران تا دستگيرى اش ما با هم لحظاتى تجربه نموديم كه گاه به خاطر اختلاف نظر مشكل و در همان زمان همدل بوديم. در باره مسائل نظرى وقتى اختلاف نظر بود سپاسى هرگز پرخاشجويى نميكرد و خشك مغزى نداشت. آرام و متين بود و گاه در بحث متوقف ميشد، تو را نگاه ميكرد، توضيح تازه مى داد و در ضمن نشان ميداد كه در فلان موضوع با تو موافق است. با او همه درها بسته نبود. من و او در يك دوره همخانه بوديم، درباره خيلى مسائل صحبت داشتيم: تئورى سوسيال امپرياليسم، چين، اپوزيسيون خارج كشور، ليبرال ها، كردستان، غذا و آشپزى، فدائى ها، فرانسه، آينده جنبش، نشريه پيكار و غيره . حرف با او يك لحظهء سيال بود، تنش نبود. شخصيت او در مواقع بحرانى آرامش بخش بود و يكى ديگر از خصوصياتش ديپلمات بودنش بود. او همه پل ها را خراب نميكرد. روشن است كه در موقعيت سازمانى و حزبى، اين خصوصيت، يك كيفيت است. آخرين سيمايى كه از او در ذهنم مانده، چهره نگران او بود. موقعى كه اولين ضربه رژيم به سازمان پيكار وارد شد، لحظه بدى بود. سپاسى خيلى نگران بود و ميگفت بايد مواظب باشيم كه بچه ها ضربه نخورند، رژيم هار است. متاسفانه سپاسى با كيفيت انسانى و تجربه و مهربانى اش توسط جمهورى اسلامى به قتل رسيد. جايش خالى.
ــ جايگاه رفيق تقى شهرام در نظر او: پس از ضربهء سختى كه به سازمان  چريك هاى فدائى خلق در سال ۵۵ وارد آمد، سازمان ما نهايت تلاش خود را به رغم خسارت هاى فراوان، به كار برد كه سازمان و رهبرى از ضربه در امان بمانند و توانست در نيمهء اول سال ۵۶ شهرام را از ايران خارج كند. سپاسى اين موفقيت را يك دستاورد مهم سازمان در آن سال مى دانست.
ــ اوايل بعد از قيام، آن موقع كه پيكار دفتر علنى داشت، من يكى از مسئولين تداركات و ارتباطات سازمان پيكار در اين دفتر بودم. وقتى كه مأمورين جمهورى اسلامى درصدد سازماندهى خود بود و مدام درحال اذيت و آزار مخالفين خود بودند و دستگيرى ها توسعه پيدا ميكرد. روزى دائى (سپاسى) پيش من آمد و به من پيشنهاد يك ماموريت داد كه كمك كنم تقى شهرام را از ايران خارج كنيم. گفت، " منتها چون برخى از مسئولين فعلى سازمان پيكار با توجه به جو شديداً خصمانه تبليغات رژيم و برخى سازمان هاى سياسى در سطح جامعه و نيز انتقاداتى كه خود رفقا به گذشتهء  سازمان و به رهبرى تقى داشته اند و موجب استعفاى او از رهبرى مجاهدين م.ل شده است، نميخواهيم اين كمك به نام ما تلقى شود. اما چون قبلأ، تو تقى را از ايران خارج كردى، بهتر است در صورت وجود انتقاداتى در اين مورد، تو طرف حساب اين ماجرا باشى. از طرف ديگر تقى به تو اعتماد دارد و به توانائى تو در اين مورد شكى ندارد." من چنين پيشنهادى را پذيرفتم. همسر تقى براى گفت و گو و بررسى اين ماموريت با من در تماس بود و من براى انجام اين كار اقداماتى را شروع كردم. متاسفانه فاصله زيادى نكشيد كه تقى دستگير شد.
ــ پس از دستگيرى رفيق تقى شهرام، سپاسى به خانهء ما آمد و گفت بايد كميته اى براى دفاع از او تشكيل داد و از اين رفيق اعادهء حيثيت كرد. گفتم شكر الله پاكنژاد هم با من تماس گرفته و گفته است بايد كارزارى در حمايت از او تشكيل داد مثل دفاع از دريفوس. بارى، كميته با مشاركت خانوادهء گرامى شهرام، وكيل دليرش دكتر هادى اسماعيل زاده، محمد يزدانيان از طرف سازمان رزمندگان، من و رفيق شهيد منصور روغنى (جعفر) از طرف پيكار تشكيل شد كه رفقاى ديگرى هم با آن همكارى داشتند و گاه در جلساتش شركت مى كردند مانند زنده ياد شكرالله پاكنژاد. رفيق سپاسى كار ما را شخصاً دنبال مى كرد.
ضميمه ها

۱ـ نامهء انتقادى او به مركزيت سازمان، كه با پاسخ مركزيت و پاسخِ انتقاد كننده و موارد مشابه انتقادى ديگر در جزوه اى آموزشى به نام "پرچم مبارزهء ايدئولوژيك را برافراشته تر سازيم" در سال ۱۳۵۳ در داخل سازمان مجاهدين منتشر شد.
نامهء انتقادى رفيق انتقاد كننده مورخه مهر ماه ۱۳۵۲

مطالب زير شرح كم و بيش انتقادات و نظراتى است كه به مسائل مبتلابه ما در اين مرحله مربوط است و از برادران متعهدانه ميخواهد در صورتيكه مسائل مطروحه درست است و وارد، به آن برخورد فعال كنند. در غير اينصورت و يا در صورتيكه مشكلاتى وجود دارد توضيح دهند و يا برنامه هايى [را] كه براى پياده كردن آن انجام دادهايم و يا در شرف انجام است توضيح دهند. ميدانم كه مطالب زير را كم و بيش همه ميدانيم و اين بيشتر بر سبيل تذكر و يادآورى است، تا هرچه بيشتر ما را به حل پراتيك مسائل رهنمون كنند.
اين نوشته  بيشتر از اين جهت خطاب به مركزيت و كادرهاى بالاست كه با تجربهاى كه از گذشته داريم، هميشه ريشه نارسايى ها را بايد از بالا به پائين جستجو كرد. اگر سيستم نيز نارسا باشد در واقع به افرادى كه اين سيستم را حاكم  كرده اند بر ميگردد. بنابراين در تحليل نهايى كليه افرادى كه در سازمان نقش تعيين كننده و تصميم گيرنده دارند در واقع سبب رشد و ارتقاء و يا بالعكس كندى و انحطاط آن ميشوند. اگر يك اشتباه كادر پائين ضربهء كوچكى ميزند اشتباهات و نقايص كادر بالا و مركزيت ضربات كارى و گيج كننده به حيات جنبش ميزند و به هيچ وجه نبايد آنرا ساده گرفت. بنا بر اين، اين چنين افراد بايد هرچه بيشتر [به] مسئوليت خطير خود، كه در اين مرحله حساس جنبش به دوش آنها سنگينى ميكند، آگاه باشند.
آيا ما در ابهام استراتژيك هستيم يا در اثر شكست هدفهاى مرحلهاى كه ناشى از عدم برخورد فعال با آن است، اين چنين ابهام را در ذهن خود ميتراشيم؟ به نظر ميرسد [كه] حداقل در اين مرحله، دومى صحيح باشد.
بلند پروازيهاى ذهنى و برخورد مغرورانه ما با مسائل در گذشته و حال كه حاكميت خود را كاملاً حفظ كرده در طرز تفكر ما از استراتژى، معضل و مجهولى درست ميكند كه گويا به اين سادگى ها به آن دسترسى نيست و فرسنگها از مسائلى كه با آن درگيريم و به آن مشغوليم فاصله دارد. حال آنكه اگر كمى ببيشتر به واقعيتهائى كه در درون سازمان ميگذرد توجه كنيم و حساس شويم به نظر ميرسد ابهام استراتژيك به اين پيچيدگى كه در ذهن ماست، مطرح نباشد و ايجاد چنين معمائى شايد ناشى از عدم توانائى ما در حل پراتيك مسائلى است كه در چشم انداز هر خط مشى يى كه در نظر گرفته شود حياتى ترين آن  [مسائل] بشمار ميرود.
روشن است زمانيكه ما نتوانسته باشيم يك انسجام سازمانى (وحدت ايدئولوژيك، وحدت سياسى ــ حداقل ــ وحدت سازمانى) كه در واقع زمينهء مادى رشد استعدادهاى افراد و ارتقاء سازمان خصوصاً از نظر آموزشى است، به خود بدهيم، نخواهيم توانست يك خط مشى طولانى كه ديگر درآن دچار ابهام استراتژيك نباشيم، داشته باشيم و اگر چنين انتظارى داشته باشيم قطعاً چيزى جز يك ايده آل ذهنى كه هرگز تحقق پيدا نخواهد كرد، بيش نخواهد بود. به اين ترتيب ابهام و گنگى كه در كارها ديده ميشود در واقع نه ناشى از ابهام استراتژيك است بلكه علت آن نرسيدن به هدفهاى مرحله اى است كه البته ناشى از عدم برخورد فعال ما با آن و داشتن ضعف ها و كمبودها و مهمتر از همه عدم موضعگيرى صادقانه ما با اين ضعف ها است [چنانكه] در روشن بودن و مشخص بودن اين هدف هاى مرحله اى نيز، با توجه به تحليلهاى گذشته، محل ترديدى نيست.
اگر واقعاً اينطور است كه داراى انسجام تشكيلاتى نيستيم، بگوئيم نيستيم. اگر اينطور است كه ما فاقد يك خط مشى آموزشى واحد كه از جمع بندى تجربيات گذشته در آمده، هستيم، بگوئيم فاقد آن هستيم. اگر وحدت يكپارچه ايدئولوژيك در سازمان حاكم نيست بگوئيم نيست. اگر روحيات راحت طلبى و خرده بورژوايى و ضعفهاى ناشى از آن، حاكميت مطلق دارد حساسيت نشان دهيم و با شيوههايى كه چندان [از آن ها] بيگانه نيستيم هرچه زودتر در صدد رفع آن ها برآييم. استراتژى ما را فعلاً همينها به علاوه يك گسترش بسيار محدود كه ما كشش آن را داشته باشيم تشكيل ميدهد. اگر واقع اينطور است كه ما با تعليمات خود وحدت نداريم به اين مسأله حساس شويم تا بتوانيم آنرا رفع كنيم. مسأله خيلى روشن است. اگر با تعليمات خود وحدت نداشته باشيم در واقع اصالت نداريم و عناصرى كه ميخواهند در جامعهء ايدآل خود روابطى را حاكم كنند كه خود هنوز عملاً آن روابط را در زندگى كوچك سازمانى حاكم نكرده باشند روشن است كه اصالت چندانى ندارند. و اين را ميدانيم كه اگر ما با قوانين برخورد تعارف آميز داشته باشيم، قانون با ما رودربايستى ندارد و برخوردش خشك و منطقى است. هر كس به جاى خود و همه چيز به جاى خود. اگر موضعى غير از موضعى كه ميتوانيم آن را داشته باشيم به صورت كاذب اشغال كنيم (يا در ذهن و يا در عمل)، در واقعيت امر هيچ تغييرى نميدهد و ما بالاخره در جريان حوادث و برخورد با واقعيات، جبراً (در جبر قوانين) در موضع حقيقى خود قرار خواهيم گرفت. پروسه رشد ما در رابطه با بالا بردن توانائى و صداقت ماست و فقط برخورد و موضعگيرى صادقانه است كه خودمان را به خودمان [مى شناساند] و قدم بعدى حركتمان را روشن ميكند. نمونه كوچكى از اين نبودن وحدت با تعليمات: ما به ادعاى خود حافظ منافع رنجديدهترين طبقات جامعه هستيم و براى دنيائى بهتر (جهان بى طبقه) و حاكميت روابطى ديگر كوشش ميكنيم. خوب تا اينجا خيلى عالى است. حال ببينيم خود را تا چه حد توانستيم با اين هدفها حداقل در محدودهء توانائى و حاكميت خود تطبيق دهيم. تا آنجا كه همه ميدانيم متأسفانه چنين روابطى كه كاملاً از روابطى كه در جامعه ميگذرد مجزا باشد ديده نميشود.
يكسال پيش پيشنهاد شد براى اصالت بخشيدن به اين هدف ها مقدار حداقل استانداردى براى مخارج تعيين شود تا هرج و مرج حاكم نشود. به عللى كه بعداً روشن گرديد كوچكترين توجهى به آن نشد كه هيچ، به عكس اينطور برخورد شد كه اينها مسائل كم اهميتى هستند. علت عدم برخورد فعال بيشتر اين بود كه متأسفانه از كادرهاى پائين كم و بيش هر چقدر كه به بالا ميرفت الحمدلله در مخارج، دست و دلبازتر بودند. و [بدين ترتيب] معلوم است كه كوچكترين اثرى نخواهد بخشيد. به نظر ميرسد اين مسأله برخلاف نظرياتى كه بعضى وقتها گفته ميشود، مسائل كم اهميتى نباشند. اين تضادى است كه ما با تعليمات خود داريم. و اينها نمونه روشنى ست از عدم وحدت هدفهاى ايدئولوژيك (جهان بى طبقه) با عناصرى كه خواهان ايجاد اين نظام هستند. مسلماً وقتى از اين دريچه به مسأله نگاه كنيم نبايد آنرا دست كم بگيريم. نميدانم شايد اگر ما خودمان حداقل زحمتى در تأمين بودجه سازمان به  خود بدهيم (مثلاً از بانك تصاحب ميكرديم) و رنجى در اين راه بخود ميداديم، احساس مسئوليت بيشتر نسبت به آن داشتيم و شايد حتماً تا به حال ضوابط و وحدتى در اين مورد موجود بود و شايد ما فرق يك ريال و يك تومان و صد تومان و هزار تومان را بيشتر مى فهميديم. به هر صورت اين نمونه كوچكى براى نشان دادن مسائل كم و بيش حياتى است كه به هر ترتيب به وحدت تشكيلاتى و انسجام سازمانى برميگردد. البته فكر نمى كنم اشاره به اين مطلب، اين گفته را برساند كه در مخارج چس خورى كنيم و در مواقع ضرورى كه مسأله امنيت مطرح باشد از خرج كردن بپرهيزيم. چون اين چنين برخورد كمتر ديده شده و ضرورتى به گفتن آن نبود.
اينكه بگوييم متأسفانه هنوز نتوانستهايم حتى به يك وحدت نسبى هم برسيم شايد محل ترديد باشد بنا بر اين، آنطور كه مسأله را در ذهن خود بزرگ كرده ايم، در ابهام استراتژيك نيستيم. اشكال ما ناتوانى ما در برخورد پراتيك و فعال با هدفهاى بسيار روشنى است كه به صورت مشخص از گذشته در آورده ايم. مفهوم استراتژى طولانى را بايد با توجه به سطح و مرحلهاى كه در آن هستيم در نظر گيريم و فعلاً هدفهاى استراتژيك براى ما از نظر زمان نسبى و مرحلهاى است و از آنهم بالاتر ذهنى است. براى نمونه از شهريور پارسال بعد از ضربههاى قبلى و از دست دادن كادرهائى [متعدد]، آموزش در دستور قرار گرفت و اين تصميم بجا و درستى بود ولى چون همان طورى كه همه ميدانيم به صورت كلى با آن برخورد شد و شيوهها و اصولى كه ديگر ضعفهاى گذشته را حاكم نكند و متقابلاً خون تازهاى به سازمان بدهد پرداخته نشد (عدم برخورد پراتيك با مسأله) تقريباً هيچ چيزى هم عايد نشد. (البته خود ركود هم در چنان شرايطى حداقل خوب بود) و طبيعى هم بود كه نتيجه گرفته نشود. بعد از شهادت رضا [رضايى] باز هم با بحثهاى زيادترى كه شد اهميت مسأله براى همه ما رو شد و گروه كار شكل گرفت (رسيدگى به امر آموزش). هم اكنون تقريباً ۵ ماه از آن ميگذرد و متأسفانه برخورد فعالى با آن نشده و كلاس هايى كه هم اكنون اداره ميشود كم و بيش، (به نسبت درك اهميت مسأله) تحت همان روحيات فرهنگ گذشته و با همان شيوهها مستقيم و غير مستقيم، آگاهانه و ناخودآگاه اداره ميشود و دوباره همان آش است و همان كاسه.
ميدانيم كه مسأله آموزش امرى ست پيچيدهتر از اين كه جزوهاى براى طرف بخوانيم و اطلاعات عمومى او را بالا ببريم و حتى ديد سياسى و تشكيلاتى به او بدهيم. روش سياسى و تئوريك و تعليمات سازمانى، بدون توجه به شيوههاى صحيح آموزش و خصلتها و روحياتى كه [فرد] آموزش دهنده بايد داشته باشد و اصولى كه آموزش دهنده بايد بكار برد تا ما را به هدف نهائى از آموزش برساند (كارآمدى، بازدهى، استقلال فكرى، جسارت فكرى، صداقت...)، حداقل بدرد اين مرحله حساس جنبش نميخورد و صرفاً به بالا بردن معلومات عمومى آموزش گيرنده كمك ميكند ([نقش] مصرف كننده). ضربههايى كه ما از اين نقايص ميخوريم ضربههاى استراتژيكى است نه يك اشتباه تاكتيكى و سازمانى. نمونه آن افت ناگهانى بود كه بعد از شهريور ناگهان حاكم شد و  اگر بازهم بگوئيم ضعف ها [آشكار]  و شيوههاى نوين روشن است و فقط اجراى آن از طرف گروهها و شاخهها مانده است همان آش است و همان كاسه. بايد هرچه زودتر به عنوان حياتيترين مسأله، امر آموزش را به بحث بگذاريم (در جمعها) و در جريان عمل (كه همان شركت در كلاسهاى آموزشى باشد) آن را تكامل دهيم.
ميتوان گفت آخرين تحليل سازمان صادقانهترينِ آن بود چراكه واقعيات را منعكس كرده بود ولى ميدانيم كه اين كافى نيست. مرحله دوم آن كه مهمتر است برخورد اجرائى با مسائل و ضعفها و مشكلات است و اين چيزى است كه هنوز مطرح نشده و خط مشى و استراتژى مرحلهاى ما همينها و از درون همين بحثها در ميآيد.
بنا بر اين پيشنهادات:
ـ مبارزه ايدئولوژيك همانطور كه به آن رسيديم از بالا به پائين خصوصاً تأكيد ميكنم از كادرهاى بالا (در شاخهها) جريان پيدا كند.
برادران عزيز: اين را توجه داشته باشيم گناه هر كس را اگر بتوان بخشيد از گناه آگاهانه مركزيت و كادرهاى بالا نميتوان گذشت. گناه آگاهانه از اين جهت مى گوئيم كه راه نه چندان ابهام آميز بلكه روشن است و هر چه بيشتر برخورد و موضعگيرى صادقانه ميخواهد.
گناه آگاهانه از اين جهت مى گوئيم كه اشتباه ما با اشتباه حتى كادر مركزى گذشته قابل قياس نيست. اشتباه و نقايص آنها به هيچ وجه نميتواند دليل و توجيهى بر اشتباه و نقايص ما باشد؛ چراكه ميدانيم در دست ما تقريباً تجربيات گرانبهايى ست كه حاصل خونها و تلاشهاى آنها بوده كه خود آنها در آن زمان فاقد آن تجربيات بودند.
- افرادى كه در مركزيت هستند موضع خود را و درصدِ وقتى را كه در گروه ميگذارند روشن كنند تا ابهامى پيش نيايد. چراكه ممكن است از طرفى به نام استقلال شاخهاى، هر مسألهاى به خود شاخه برگردد و از طرف ديگر، زمينه واقعى آن، كه ارتباط فعال افراد شاخه و جلوگيرى از خردهكارى [است]، براى شاخه فراهم نباشد تا به مسائل خود برسد، چرا كه از طرف ديگر بدون شركت آنها در شاخه، مسألهاى حل نميشود (در شاخه ما اين مسأله كاملاً ديده ميشود).
- انسجام [امور] تشكيلاتى و در رأس تمام آنها امر آموزش به بحث گذاشته شود و افراد آموزش دهنده حساسيت فوقالعادهاى در برخورد خود با كادرهاى پائين نشان دهند تا ضعفها بهتر روشن شود (با استخراج سبك كار).
- جلساتى تقريباً هر سه ماه يكبار، از افراد شاخهها تشكيل شود كه هم به اصلاح سبك كار و نارسائى ها و تبادل و برخورد فكرى بپردازد و هم از مركزيت در قبال وظايف هماهنگى و مسائلى كه به هر ترتيب مربوط به كار اصلى سازمان ميشود، حسابرسى گردد.
- مركزيت بيلان كار سه ماهه خود را (بعد از خاتمهء بحثهاى آن در جمع) صادقانه بررسى كند.
- در مسئوليت دادن، پذيرش و اطلاعات A سختگيرى بيشترى بكنيم (بنظر ميرسد در مسئوليتها و اطلاعات A زياده روى شده اگر اينطور است بايد آنرا جدى گرفت).
- ارتباطات مركزيت خيلى ضعيف است و باعث كندى كار ميشود. بهتر است اصلاح شود.
توضيح:
اينكه مشكلات زياد است و خردهكاريها نمى گذارد به كارهاى اصلى بپردازيم (گو اينكه وجود آنها را نميتوان انكار كرد) نميتواند دليلى بر عدم توجه فعال به كار اصلى باشد. بايد توجه كنيم كه خود خردهكارى مقدار زيادى ناشى از جدى نگرفتن كار اصلى و كم بها دادن به آن است. وانگهى اغلب خردهكاريها را خود ما هستيم كه به وجود مى آوريم. برخورد قاطع ما زمانى كه با شناخت عميق و كار فكرى پر حوصله و بحث جمعى و برنامهريزى توأم باشد ميتواند جلو بسيارى از انحرافات و خردهكاريها را بگيرد.
- به نظر ميرسد ضرورت نداشته باشد يك مكان جدا براى نشست حداكثر هفتهاى يكى دو بار، گرفته شود [بلكه] بايد از امكان ديگر استفاده شود كه قسمتى از وقت افراد ما را نگيرد. اين مسأله در مورد شاخه ما نمود داشته است و باعث كندى كار شده است. (پايان نامه)
(نامه فوق همراه  با پاسخ انتقادى و دنباله هاى آن كه تحت عنوان "پرچم مبارزهء ايدئولوژيك را برافراشته تر سازيم" در درون سازمان منتشر شد، يكى از سندهاى مبارزهء ايدئولوژيك درون سازمان در سال هاى ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۴ است.)

۲ـ دو نامه خطاب به همسرش، خانم فرشته سلطانى، يكى به تاريخ ۱۳۵۴ درباره تغيير ايدئولوژى سازمان و ديگرى به تاريخ ۱۳۵۶ كه هيچكدام به دلايل امنيتى و زندانى بودن همسرش به دست او نرسيد. اين دو نامه را به عنوان سند در زير مى آوريم:
رفيق عزيز ...
با سلام هاى گرم و رفيقانه آرزوهاى پيروزى و موفقعيت تو را دارم.
گو اين كه توضيح من در مورد گرفتارى ها و وظايف سنگينى كه در اين مرحله از جنبش به گرده فرد فرد اعضاى سازمان سنگينى مى كند، براى تو قابل درك باشد؛ با وجود اين احتمالاٌ انتظار داشتى خيلى زودتر نامه اى برايت بنويسم. من نيز رفيق عزيز اين انتظار تو برايم قابل درك است و متاسفم از اين كه اين امكان فراهم نشد كه زودتر برايت نامه اى بنويسم. در اين نامه به نظرم آمد بهترين مطلبى كه مى تواند مفيد باشد پاسخ به همان ابهامات و مشغله هاى ذهنى است كه احياناٌ در اين مرحله در برخورد با جريانات جديد در ذهنت بوجود آمده است. حتماٌ تو هم از گوشه و كنار از چگونگى تغيير و تحولى كه در اين دو سه سال اخير در سازمان رخ داده است با خبر شده اى. دقيقاٌ نمى دانم برخورد تو با اين تغيير و تحولات و همچنين برخورد تو با انعكاسى كه در برخى از قشرهاى مذهبى داشته است چگونه بوده است ولى با توجه [به] نگرانى هائى كه زمانى نشان مى دادى مى توانم حدس بزنم كه براى تو نيز ابهاماتى به وجود آمده باشد كه اميدوارم بتوانم تا آنجا كه در حوصله اين نامه مى گنجد توضيحاتى بدهم و مسلماٌ انتظار ندارم بتوانم در روشن كردن اين ابهامات از اين طريق كاملاٌ موفق شوم. ولى به هر حال مى تواند زمينهء اوليه اى باشد كه در صورتى كه خودت بخواهى و مسئله برايت حياتى باشد و برخورد فعال بنمائى، تو را به درك روشنتر قضيه در آينده رهنمون كند. من هم اكنون قصد ندارم جزئيات و چگونگى تغيير و تحولاتى كه در سازمان رخ داده است و آن ضرورت ها و نيازهاى اساسى اى كه در جامعه مطرح بوده و انعكاس آن در سازمان ما به اين شكل تظاهر مى كرده است براى تو بياورم. تو مى توانى شرح جامع و كامل آن را در كتاب "بيانيه اعلام مواضع ايدئولوژيك سازمان [مجاهدين خلق ايران]" بيابى. آنچه من فعلاٌ مى توانم در اين نامه بياورم پرداختن به برخى از اصول و آموزش هاى عام و كلى براى برخورد علمى و اصولى با اين قبيل ابهامات و همچنين اشاراتى به برخى از آن سلسله مسائل و ضرورت هائى است كه ما در جريان مبارزه با آن برخورد داشتيم و شاهد آن بوديم. نتايج اين آموزش ها مشاهدات و تجربيات، به هرحال براى تو و امثال تو كه كاملاٌ مرا مى شناختيد به گذشته، به روحيات، به خواسته ها و هدفهاى من آشنا بوديد، مى تواند مفيد باشد. تو مى توانى اين تغيير و تحولات را از ديد و تجربهء فردى از اعضاى اين سازمان كه به او اعتماد داشتى، ولو اين كه نتواند تماماٌ تبلور و جوهر چنين تحول عظيمى باشد، ببينى.
در ضمن قبلاٌ از اين كه اين مطالب انسجام كامل نداشته و به هر درى زده باشد و از آنها ضربتى رد شده باشد و نتيجتاٌ ابهامات تازه اى به وجود آورد از تو پوزش مى خواهم. مقدارى از آن را بازهم  با گرفتارى ها و كارهايم بر خودت بقبولان؛ مقدارى از آن را با اين فرض كه بيانيه سازمان به دستت رسيده باشد و بخش ديگر را هم به شتابزدگى ها و برخوردهاى ضربتى خودم كه اين سومى را نمى توانم انكار كنم، برگردان. به هر حال صرف نظر از اينها، اين مسئله هم در صورتى كه اين آمادگى در تو باشد و در راه مبارزه در جستجوى حقيقت باشى مى تواند ابهامات سازنده اى باشد كه ترا وا دارد كه پاسخ هاى آن را جستجو كنى. بگذريم.
و اما تو خودت شاهد سال ها مبارزه ما در قالب تفكر اسلامى، شاهد سال ها دفاع پرشور ما از اسلام و اعتقادات آن بودى. تو و امثال تو كه با آن جريانات از نزديك برخورد داشتيد و نسبت به افرادى كه در اين جريان بودند ديد عينى داشتيد، هرگز نمى توانيد انكار كنيد كه اگر فقط يك جريان مترقيانه و مبارزه جويانه از اسلام بود، پر شورترين افراد آن و كسانى كه صادقانه مى خواستند در قالب آن مبارزه كنند سازمان و افراد اين سازمان بودند. اگر كسانى بودند كه مترقيانه ترين مفاهيم و مبارزه جويانه ترين برداشت را به اسلام نسبت مى دادند، اين ما بوديم؛ اگر كسانى بودند كه از قربانى دادن نهراسيدند و پى گيرانه به اعتقاداتشان عمل كردند و براى حل مسائل مبارزه كنكاش عظيمى در متون مذهبى و غير مذهبى نمودند، ما بوديم. اگر بنا بود اين تفكر چيزى در چنته داشته باشد، در درجه اول اين ما بوديم كه مى بايست دستگيرمان مى شد و اگر خالى و ميان تهى هم بود و نمى توانست معضلات و پيچيدگى هاى مربوط به تغيير و تحولات يك جامعه را حل كند باز اين ما بوديم كه در درجه اول بايد به آن مى رسيديم. اين كه تاكيد مى كنم روى "ما" و "سازمان ما" تصور يك  تعريف از خودِ "خرده بورژوايى" را نكنى. منظور من اينست كه به هرحال اين افراد كسانى هستند كه در پهنهء عمل و مشكلات و معضلات مبارزه (آنجا كه صحت و سقم يك تئورى فقط و فقط در قدرت و توانائى حل مشكلات و جوابگويى به ضرورت هاى مبارزه روشن مى گردد) حضور دارند و طبعاٌ بايد آنها باشند كه در درجه اول به محتواى درونى و به كارآيى آن تفكر و يا به فقر و پوسيدگى آن پى ببرند. تو و امثال تو كه سال ها در جريان مبارزات ما، قربانى دادن هاى ما و اسير دادن هاى ما بوديد و مى ديديد كه پشتوانه همه اينها عمل ما بود، نمى توانيد بگوئيد كه ما اسلام را درك نكرديم و نمى توانستيم آن را بشناسيم؛ نمى توانيد بگوئيد درك ما از اسلام يك درك ناقص و سطحى بود. كدام جريان مذهبى در تاريخ مبارزات ايران و حتى در اين شكل ويژهء خود در تاريخ ديگر كشورها سراغ داريد كه آن مفاهيم و برداشت هائى كه سازمان ارائه مى داد، ارائه داده باشد؟
پس به اين ترتيب اين سئوال مطرح مى شود كه چه شد؟ چرا عليرغم تمام آن برداشت ها و استنباطات كه ارائه مى داديم و عليرغم تمام دفاع پر شورى كه از اسلام مى نموديم، بعد از چند سال شركت در عمل انقلابى و نزديك شدن نسبى ما به توده ها، به نتايجى رسيديم كه تمام آن برداشت ها را نادرست نشان مى داد. آيا ما همه آن برداشت ها و مفاهيم را فراموش كرده بوديم و دچار اختلال حواس [بوديم]، يا مسئله بر سر چيز ديگر بوده است؟ جستجو و برخورد مسئولانه با اين مسئله براى تمام كسانى كه درد مبارزه براى خلق زحمتكش ما را دارند و تمام كسانى كه در مبارزه نه به دنبال باز هم منافع فردى و اقناع گرايشات روشنفكرانه خود، بلكه در جهت پاسخ گويى به منافع و نيازهاى توده هاى زحمتكش و در رأس آن طبقه كارگر هستند مى تواند و بايد آنها را به حل بسيارى از آن ابهاماتى كه در بالا شمرديم رهنمون بكند. پس اگر اين طور است كه اعتقاد ما در ديروز نه يك اعتقاد سطحى عاميانه و دور از عمل بود و بيش از هر كسى هم براى آن مايه گذاشتيم و امروز (كه با گذار از يك دوره مبارزهء سخت و خونين با سرسخت ترين، پيچيده ترين و درنده ترين دشمن كه طبعاٌ مى توانست تمام آنچه را كه تفكر ما در چنته داشت به محك آزمايش بگذارد) به درك نوينى از جامعه، جهان و انقلاب رسيديم بسيار بيشتر و عميق تر از ديروز به دستاوردهايمان و اعتقاداتمان ايمان و اعتقاد داريم. اگر اين درست است كه تمام حرف ها و استدلال هايى كه باز در مورد مذهب و بزك كردن آن مى زنند، ما ديروز زديم، تمام آن مفاهيم و استنباطاتى كه امروز ارائه مى دهند (كه تازه يك درك سطحى و متبلور شده از همان استنباطات است) با كيفيتى به مراتب بالاتر و به ظاهر علمى، خود ما آن را ارائه مى داديم؛ مضافاٌ و خيلى مهمتر به پاى اين اعتقادات عمل مى كرديم، پس به اين ترتيب بايد به اين سادگى ها نباشد. اين امر بايد به خوبى براى شما نشان دهد كه ما بايد هم اكنون به يك تئورى بسيار وسيع و جامعى دست يافته باشيم كه تمام آن مطالب گذشته، تمام آن استنباطات گذشته خودمان را به نقد كشانده و صرف نظر از آن [نشان] دهد كه اصلاً چرا ما داراى آن اعتقادات بوديم (توجه كن من نمى خواهم در اينجا به تمام جوانب اين قضيه بپردازم و نتيجه گيرى كنم. اينها نكاتى است كه من مى گويم، نتيجه و پيگيرى آن را مى گذارم براى خودت). پس به اين ترتيب نبايد مسائل آن طور كه برخى گمان مى كنند به سادگى گذشته باشد. مثلاٌ در مورد همين نگرانى هائى كه گاه از طرف برخى از شما در مورد حمايت توده از ما مى شد، من از تو سئوال مى كنم، [آيا] مى شود گفت كه ما خود عكس العمل برخى از اقشار مذهبى را نمى توانستيم پيش بينى كنيم و در نظر نداشتيم؟ [آيا] مى شود گفت كه ما آن نگرانى ها و داواپسى هايى كه ابراز مى شود در نظر نداشتيم؟ [آيا] مى شود گفت كه ما در نظر نداشتيم كه بخشى از اقشار مذهبى براى مدتى دست از حمايت ما بر خواهند داشت؟ (محتواى بيانه و برخورد قاطع با مذهب هر گونه تصورى از اين قبيل را رد مى كند) نه رفيق، اگر در اينجا هم كسانى در درجه اول نگران سرنوشت خلق و مبارزه باشند، نگران حمايت و يا عدم حمايت توده ها و زحمتكشان از ما باشند نگران نفوذ توده اى و توده اى شدن مبارزه باشند، باز طبعاٌ بايد بيش از هر كسى، ما خودمان باشيم. اگر در اينجا در هر گوشه و كنار جوى خون جارى ست و براى هيچ فردى بقاى حتى فردايش تأمين نيست، اگر در اين شرايطِ خفقان و برخورد با چنين رژيم فاشيست و درنده اى، آن حراف بى عمل، از آن انقلابى و مبارز باز شناخته مى شود و جايى براى مردم فريبى و خود فريبى نيست، اگر اين درست است كه براى آن انقلابى حرفه اى كه مبارزه و انقلاب، [تمام] زندگيش را تشكيل مى دهد و تمام آرزوها و آرمان هايش در ايجاد يك جامعه مستقل دمكراتيك و سوسياليستى، با سرنوشت اين مبارزه در آميخته است و اگر سر انجام براى يك كمونيست مسئله تعيين كنندگى نقش توده ها در مبارزه در ذات تفكرش هست، پس تمام اين ها به اين معنى است كه بايد ما خود به مراتب و خيلى بيشتر (اصلاٌ قابل مقايسه نيست) از كسانى كه در كنار گود نشسته اند، نگران سرنوشت جنبش انقلابى، حركت پيروزمندانهء آن و نفوذ توده اى آن باشيم، به دنبال بررسى علمى و برخورد فعال با مسائل، راه ها و شيوه هاى درست آن باشيم و تمام دقت خود را در راه اين مهم بگذاريم، به اين ترتيب هرگز نمى شود گفت آن دلواپسى هايى كه گاه ديده مى شود و نگرانى هايى كه ابراز مى شود از ديد سازمان از قبل مخفى بود و قابل پيش بينى و محاسبه نبود. نه رفيق عزيز، همان طور كه گفتم اگر بنا باشد كسانى بيش از همه نگران اين گونه مسائل باشند على القائده بايد آنهائى باشند كه در متن جنبش انقلابى قرار دارند. منتهى چيزى كه هست اختلافى است كه ما با آنها بر سر درك اين مطالب، بر سر درك درست توده و حمايت توده، بر سر درك درست مبارزه داريم.
و اما ما چگونه با اين مسائل برخورد مى كنيم و اختلاف ما با اينان چيست؟ به زبان بسيار ساده، مهمترين اختلاف ما با آنها در اين است كه ما مى خواهيم در مبارزه و در راهى كه پيش گرفته ايم جدى باشيم. به نيرويى تكيه كنيم و به سلاحى مجهز شويم و خط مشى اى اتخاذ كنيم كه سرانجام آزادى توده هاى زحمتكش ما و تمام خلق ما را در بر داشته باشد، پيروزى خلق ما و شكست دشمن را در بر داشته باشد (حالا هر موقع كه مى خواهد باشد). خلاصه اينكه فقط خود را به مبارزه دلخوش كنيم اين كه فقط احساس كنيم وظيفه اى را بايد انجام دهيم (چيزى كه براى يك فرد مبارز مذهبى تا همين حدش تكليف را از او ساقط مى كند) دردى از خلق ما را دوا نمى كند و مبارزه خلق ما را هدايت نمى كند. آنچه خيلى مهمتر است اين است كه مبارزات خلق ما پيروز شود و به ثمر برسد.
احتمالاٌ خواهى گفت جدى بودن مبارزه و اتخاذ خط مشى درست و حمايت از منافع زحمتكشان چه ارتباطى با اين تغيير و تحولات اخير و مواضع ايدئولوژيك سازمان دارد و يا بگويى كه مگر آن مذهبى صادقى كه مبارزه مى كند جدى نيست و غيره... همهء اينها ممكن است براى تو مطرح شود و من هم براى همهء اينها جواب هاى زيادى دارم. من در اينجا مجبورم مسائلى را ولو ناقص طرح كنم كه براى روشن تر شدن بيشتر آن خودت پى گيرى كنى. مسئلهء شناخت ضرورت ها، اهميت ها و نيازهاى جنبش وابسته به اين مى شود كه چه ديدگاهى، چه جهان بينى اى، چه تفكرى و چه طبقه اى آن را مى بيند. من هرگز نمى توانم به اين ابهامات جواب دهم بدون اينكه اين آموزش عميق ماركسيستى را مطرح كنم كه شناخت، تفكر و ايدئولوژى را يك امر مستقل ندانسته و وابسته به طبقه اى مى داند كه آن تفكر و آن ايدئولوژى مال آن طبقه است. بر اساس چنين قانونى، تفكر و ايدئولوژى هر طبقه اى جهان را آن طور مى بيند و مى شناسد كه منافع او ايجاب مى كند. استنباط او از مبارزه، انقلاب، ضرورت ها و نيازهاى آن نيز از دريچهء همان تفكر است و بنابراين آنها را تماماٌ از دريچه منافع خود مى بيند. آن جهان بينى و آن ايدئولوژى اى كه جهان را در محدودهء تنگ منافع طبقات استثمارگر مى بيند هرگز نمى تواند تحولات درونى پديده هاى جهان و  پديده پيچيده اى چون جامعه را مستقل از منافع خودش درك كند چرا كه او جهان را با تفكرى و جهان بينى اى كه بر او حاكم است مى بيند و جز اين هم نمى تواند ببيند. به اين ترتيب، بين آن تفكرى كه جهان را بايد از دريچهء منافع استثمارگرانه و توجيه گرانهء مواضع طبقاتى و مالكيت خودش ببيند و آن تفكرى كه چنين منافعى به اين شكل نداشته باشد ( نه اينكه منافع نداشته باشد. در اينجا منافع جنبه حق طلبانه و عادلانه پيدا مى كند) فرق اساسى وجود دارد. اولى نمى تواند جهان را آن طور كه هست ببيند. [اما] دومى خواهد توانست جهان را آن طور كه هست مطابق واقعيت وجوديش درك كند. اولى فكرش وابسته به منافعش، به توجيه روابطش، به توجيه استثمارش بايد باشد. دومى در عين اينكه منافع عادلانه و حق طلبانه اش را توجيه مى كند و هدايت مى كند، از آنجا كه ماهيت تجاوزكارانه و استثمارگرانه ندارد، آزاد از اين وابستگى ها ست.
بنابراين، اختلاف ما بر سر اين مى شود كه ما جهان، جامعه، مردم، انقلاب، مبارزه و توده اى شدن آن را از دريچهء تحول درونى جامعه و قانونمندى علمى آن مى بينيم و براساس چنين دركى، تكيه خود را روى آن عوامل و نيروهائى كه در روند رو به تكامل اين پديده (جامعه) نقش تعيين كننده دارند، مى گذاريم (اين خيلى مهم است) و اهميت ها، ضرورت ها و نيازهاى جنبش را از اين دريچه، يعنى از دريچهء عملكرد قانونى حركت جامعه، مى بينيم، ولى آنها جامعه، انقلاب، مبارزه، توده و همه چيز را يك بعدى و فقط از يك زاويه، از يك گوشه، گوشه اى كه فقط منافع محدود طبقهء آنها اين را توجيه مى كند مى بينند. شعاع فكر آنها اجباراٌ محدود به تمايلات، احساسات و گرايشات آن ها ست. جهان بينى آنها تنگ و محدود به همان ابعادى ست كه بايد اين تمايلات و اين منافع را توجيه كند (اين بحث بسيار جامعى است كه ماركسيسم و علم تحولات جامعه مطرح مى كند و من فقط اشاره كردم).
نكته اى كه در اينجا قابل توجه است اين است كه اين آموزش هاى ماركسيسم براى همه قابل درك نمى شود. نه اينكه تصور كنى امر پيچيده و معضلى است كه فقط دانشمندان آن را درك مى كنند نه؛ منظور اين است كه اين درك باز هم با منافع هر كسى جور در نمى آيد و وابستگى هاى طبقاتى مانع درك آن مى شود؛ حال مى خواهد دانشمند باشد و يا عامى. به همين دليل است كه تو مى بينى يك كارگر زحمتكش مطالبى را متوجه مى شود كه براى يك دانشمند بورژوا قابل درك نيست چرا كه منافعشان در مقابل هم قرار دارد. جالب است زمانى من با موردى برخورد داشتم كه مطرح مى كرد "من نمى خواهم جلوى اين مطالب بروم مبادا درست باشد و خداى من فرو بريزد." اين ها به خوبى نشان مى دهد كه چطور تفكر با منافع و تمايلات ارتباط مستقيم پيدا مى كند. وقتى مى گوئيم منافع مانع از درك مى شود، ضرورتاٌ لازم نيست تو يك ارتباط ساده مثلاٌ بين زر و زيور و وابستگى هاى رنگارنگ با تفكر و ايدئولوژى خرده بورژوايى بر قرار كنى، و سپس اين ابهام براى تو به وجود بيايد كه پس منافع آن فرد مذهبى كه با گذشتن از همه چيز خود مبارزه مى كند چيست؟ ماهيت خرده بورژوائى آن از كجا در مى آيد؟ چرا نتواند ماركسيسم را درك كند و چه وابستگى هائى مانع از آن مى شود؟ و مگر فرق او با آن ماركسيست كه جانش را از دست داده است چيست و چه منافعى دارد؟ خيلى ساده، تو لحظه اى تصور خدا و بهشت و قيامت و آن دنيا را از او بگير، بعد به راحتى براى تو توضيح خواهد داد، مگر ديوانه است كه وقتى خدا نباشد يعنى اينكه حساب و كتابى براى فداكارهاى او نباشد و به  فداكارى ها و از جان گذشتگى هايش ثوابى نرسد و به جنايات دشمنانش عِقابى، براى چه براى ديگران مبارزه كند.  مگر خُل است كه براى مردم مبارزه كند؟ مى بينى كه فداكارى و مبارزه از ديدگاه او فقط يك معامله است و بس. تازه اگر فرض را بر اين بگذاريم كه از بسيارى از وابستگى هاى ظاهريش دست بكشد (البته او شايد به تو به اين شكل توضيح نخواهد داد). توضيح او به گونه ايست كه در عين حال هم خودش را راضى كند و هم اين كه جواب قانع كننده اى داشته باشد. توضيح او به اين صورت در مى آيد كه جهان ديگر با نبودن خدا مفهوم ندارد و زندگى ديگر ارزش پيدا نمى كند و در صورت نبودن خدا ديگر دنيا پوچ و بى معنى مى شود و آن وقت هر چه مبارزه و هرچه مردم و هرچه توده و انقلاب است مى شود برايش كشك.
اتفاقاٌ اين پديده در سازمان ما، كه چنين تحولى را از سر گذرانده و به هر حال افرادى با چنان انگيزه هايى طبعاً بايد در آن مى بودند، موارد مشخصى داشت. بودند بين افراد سازمان كسانى كه در اين جريان دچار پوچى شدند. اين پوچى، جالب اينجاست در برخى از اين موارد وقتى گفته مى شد اگر يك زندگى خرده بورژوايى تشكيل دهى و از ميدان خطر دور شوى و در معرض ضربات قرار نگيرى، چه احساسى به تو دست مى دهد؟ آيا جهان در آن صورت معنايى به خود مى گيرد؟ صادقانه مطرح مى شد [كه] در آن صورت حرفى نيست. مثل اينكه در آن صورت جهان از پوچى در مى آيد و يك معنى به خود مى گيرد، تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
گفتم كه اگر بنا بود كسانى بيش از همه نگران جنبش انقلابى و مسئلهء توده اى شدن آن باشند، نه كسانى اند كه در كنار گود هستند و نه كسانى كه در كنار برخوردارى از زندگى مبتذل خرده بورژوايى، با مبارزه در واقع تفنن مى كنند و نه كسانى كه از مردم، جامعه، تحول و انقلاب فقط يك جانب آن، يك بعد آن (آن بعدى كه فقط تضاد آنها را با رژيم تشكيل مى دهد) و يك زاويه را مى بينند و در رابطه با آن [است كه] ضرورت ها، اهميت ها،  نيازها و اقدامات و جهت گيرى ها را توجيه مى كنند،  بلكه كسانى [اند] كه در متن جنبش انقلابى هستند، كسانى كه تا به آخر در جنش انقلابى هستند، كسانى كه هيچ منافع شخصى از مقولاتى كه بر شمرديم نمى توانند داشته باشند. بنابراين، [هيچ] وابستگى و موانعى نمى تواند آنها را از درك هر آن چيزى كه به نفع جنبش باشد باز دارد. و بنابراين، بر عكسِ [دستهء اول]، ضرورت ها، اهميت ها و نيازهاى جنبش را كه انعكاس جوانب مختلف پديده و در اينجا جامعه است، از درون قانونمندى تحول پديده در مى آورند، نه اين كه يك جنبه يك بعد و يك ضرورت فرعى را به تمام جنبه ها و تمام ابعاد و ضرورت هاى اساسى تعميم دهند و به جاى آن ببينند و همواره روى آن تكيه كنند. نمى دانم توانستم آن چيزى را كه مى خواهم بگويم، برسانم يا نه؟
خلاصه رفيق عزيز، نه آن طبقات متوسط و استثمارگر در اين مبارزه اساساٌ قابل تكيه بودند و نه طبعاٌ تفكر "وابسته"ء آنها مى توانست كوچكترين مسائل و معضلات جنبش انقلابى ما را حل كند. ما عملكرد اين وابستگى را در صدها نمونه و موارد، در ضعف ها و نارسائى ها، در پهنهء كار تشكيلاتى خودمان ديديم. تظاهر اين وابستگى هاى فكرى در سازمان به اين صورت بروز مى كرد كه لنگى ها، نارسائى ها، اشتباهات، انحرافات، ضربات خرده كارى، بن بست ها، عدم قدرت ارزيابى و شناخت مسائل جنبش، [شناخت] دشمن، جامعه و مردم در كار ما آشكار مى شد. من خود به عنوان يك عضو سازمان كه در جريان تحول آن بودم در طى چند سال حيات سازمانى به موارد بسيار مشخصى از اين لنگى هاى ايدئولوژيك و اثرات منفى و مخرب آن در كارها و پيش برد مسائل بودم و ديدم كه چگونه اين تفكر هرگز نمى تواند بار مسائل سازمانى و سياسى ما را بكشد و نارساتر از آن است كه حتى كوچكترين مسئله اى را براى سازمان حل كند، بلكه بر عكس بسيارى از نارسائى ها و عوارض منفى كه مشاهده مى شد در جمع بندى آن ها، ريشه هايش عمدتاٌ به همان تفكر و روبناهاى مذهبى بر مى گشت. *
* البته اين رو بناها اگر چه در يك مرحله از مبارزه ايدئولوژيك در درون سازمان مورد حمله قرار مى گرفت و مبارزه عليه آن شكل محورى به خود مى گرفت وليكن اين روبناها در حقيقت چيزى نبود جز توجيه كننده برخى گرايشات و منافع خرده بورژوائى ما كه در جريان مبارزه عليه اين گرايشات و در پروسهء رشد اين مبارزه طبعاٌ عليه اين رو بناها نيز ناگزير مبارزه سختى را شروع كرده، ادامه داده  و به پايان رسانديم.
حال اگر اين مسئله را دركنار آن مطلب بگذارى كه ما در عين حال در يك مبارزهء جدى با دشمن بوديم و شوخى هم نداشتيم، طبيعى  بود به محض اينكه ريشه اين ضعف ها شناخته شود كوچكترين ترديدى در برخورد اصولى و قاطع با آن نشود و البته اين رابطهء مستقيمى با همان جهت گيرى سازمان به سمت منافع طبقات زحمتكش و بريدن از وابستگى هاى خرده بورژوايى داشت؛ چرا كه محال بود بدون وجود چنين زمينهء مادى، يعنى بريدن از بسيارى از وابستگى هاى مادى و طبقاتى، بتوانيم از وابستگى هاى فكرى و ايدئولوژيك آن درآييم. شركت در پراتيك انقلابى خود شرايط و زمينه ذهنى بسيار مساعدى را فراهم كرده بود كه در صورتى كه ما صادقانه با قضايا برخورد مى كرديم و قبل از هر چيزى به منافع توده هاى زحمتكش و مبارزهء پيروز و نيازهاى آن توجه مى داشتيم، تمام آنچه [را كه] در چنته داشتيم به محك تجربه و آزمايش قرار دهد و اينطور هم شد. همان طور كه گفتم نه تنها تفكر مذهبى كوچكترين كمكى [نمى داد]، كوچكترين مسئله سازمان و مبارزه را حل نمى كرد بلكه خود بزرگترين مانعى شده بود كه سد شكوفا شدن استعدادها، سد برخورد سالم با قضايا، سد برخورد علمى و مادى با جريانات سياسى و اجتماعى، باعث هرز روى نيروها، استنباط غلط ما از خط و كار مرحله اى و هزاران عوارض مخرب ديگر شده بود. در اين صورت اگر مرتجعين مذهبى و حتى مبارزين مذهبى جزء و فرعش هم بلند مى شد ما را مرتد مى خواند و تكفير مى كرد، فحش و بد و بيراه مى داد، كوچكترين خللى نمى توانست در تصميم راسخ سازمان به وجود بياورد كه بر عكس، سازمان با مسلح شدن به انديشه ماركسيسم لنينيسم و پيوستن به صفوف جنبش كمونيستى ميهن مان، هم اكنون قادر مى شد كه در همكارى و اتحاد اصولى خرده بورژوازى مذهبى و انقلابى، در اين مرحله از جنبش ما نقش مثبت و فعالى ايفا نمايد و اتخاذ مواضع صريح و قاطع ايد ئولوژيك ما هم نمى توانست اساساٌ در اين كار خللى وارد آورد.
خواهى پرسيد چطور؟ در توضيح اين مطلب در اينجا بايد تو را به يك آموزش عميق ماركسيستى رجوع دهم كه مبارزهء هر طبقه و هر قشرى از درون خودش مى جوشد و در رابطه با تضادهايى ست كه دشمن و سيستمى كه او را در معرض تهاجم قرار داده است شكل مى گيرد. اين من و تو، اين يا آن تفكر نيست كه مبارزهء او را تعيين مى كند. مبارزه او همواره در شرايطى وجود دارد و قطع نمى گردد كه دشمن (كه در اينجا در جامعه ما امپرياليسم و رژيم بورژوازى وابسته است) او را در معرض هجوم اقتصادى، سياسى و فرهنگى قرار مى دهد. تمام طبقاتى كه در معرض اين تهاجم دشمن قرار دارند در يك مرحله به هم نزديك بوده و در يك اتحاد طبيعى در [مقابله] با دشمن مشترك قرار دارند. در چنين صورت بندى اى، در صورتيكه مبارزه اين طبقات تحت يك رهبرى انقلابى قرار گيرد و خط مشى سياسى اى اتخاذ گردد كه خواسته ها و منافع تمام طبقات خلقى را به دنبال داشته باشد طبعاٌ اين طبقات و لاجرم، به دنبال چنين خطى به اعتبار همان تضاد اصليشان خواهند رفت.
ولى ضرورت وحدت و همكارى با نيروهاى ديگر به معنى اين نيست كه كمونيست ها كه بر انقلابى ترين نيروها متكى هستند، ايدئولوژى خود را اعلام و يا تبليغ نكنند. هرگز! هرگز نبايد در جبهه ايدئولوژى كوتاه آمد. كوتاه آمدن در جبهه ايدئولوژى به اين معنى است كه از منافع دراز مدت زحمتكش ترين طبقات و انقلابى ترين طبقات يعنى طبقه كارگر دست كشيده و انقلاب در نيمه راه وجه المصالحهء خرده بورژوازى سازشكار [گردد] يا به بن بست و بحران كشيده شود. كوتاه آمدن در تبليغ و ترويج ايدئولوژى براى كمونيست ها در عين حال به اين معنى ست كه اصولاٌ جنبش انقلابى برّا ترين سلاحش را از دست داده، مبارزه طبقه كارگر كه جاى خود دارد حتى مى توانم بگويم مبارزه خرده بورژوازى هم به دليل ضعف و ناتوانى و زبونى سياسى ايدئولوژيك آن در هدايت و حل مسائل اساسى جنبش در شرايط جامعه ما، به جريانات خود بخودى كشانده شده و دائماٌ در معرض ضربات وحشتناك دشمن قرار مى گيرد. به اين ترتيب همواره و در همان حالى كه حول يك خط سياسى و گاه دريك چهارچوب تشكيلاتى، كمونيست ها با ديگر نيروهاى خلقى در يك مرحله وحدت دارند و همكارى مى كنند، در همان حال بايد مرزبندى مشخصى بين نقطه نظرات ايدئولوژيكى ماركسيستى لنينيستى كه تفكر طبقات استثمار شونده است، با نظرات ايدئولوژيكى طبقات ديگر و هم چنين مرزبندى با نظرات غير ماركسيستى كه در لباس ماركسيستى به وجود مى آيد داشته باشيم.
براى چه؟ براى اينكه پيروزى جنبش ما، آزادى خلق ما، منافع دراز مدت و ضرورت هاى استراتژيك راه رهايى بخش خلق ما مرهونِ پرداختن و اهتمام به  چنين امرى ست؛ براى اينكه آن خط سياسى درست هم كه ناظر بر يك رابطه علمى همكارى بين طبقات باشد بر مى گردد به اينكه چقدر اين تفكر علمى در جامعه جا افتاده باشد و خالص گشته باشد. چقدر جنبش كمونيستى ما با اتكاء به طبقه زحمتكش كارگر  به اين علم رهايى بخش خلق ها تسلط پيدا كرده باشد. درباره پيروى طبقات خلقى از سياستى كه منافع و خواسته هاى آنها را در مقابل دشمن بر آورد، توضيح دادم. در اين مورد توجه به يك مثال تاريخى در جامعه خودمان بد نيست. مى بينيم در زمان مصدق از آنجا كه سياست مصدق منافع تمام طبقات خلقى را عليه امپرياليسم و دربار دنبال مى كند همه مشتاقانه و با چه شور و صداقتى از او حمايت مى كنند. در اين حال مذهبى ها هم عليرغم اينكه فدائيان اسلام دوآتشه ترين مذهبى ها را تشكيل مى دادند، نه به دنبال آنان بلكه به دنبال مصدق راه مى افتند. وقتى رهبرى فدائيان اسلام مجبور مى شود به نوعى سازش با مصدق تن در دهد چرا كه اين راه و سياست مصدق است كه در اين زمان به طوركلى توده ها و طبقات خلقى را دنبال مى كند و نه فدائيان اسلام؛ و يا جالب است كه همان حزب توده با وجودى كه واقعاٌ يك حزب كمونيستى نبود چه نفوذ زيادى در مردم و حتى در بخش هائى از مذهبى ها به وجود آورده بود و يا نمونه ها و موارد گوناگون زيادى كه در سرتاسر جهان امروز به چشم مى خورد.
حال نمى دانم روشن است كه چرا آنقدر ما به اين اسلحه و داروى حياتبخش (اگر بشود به دارو تشبيه كرد) براى جنبش انقلابيمان احتياج داريم و اهميت مى دهيم، يا نه. در اين رابطه بد نيست به يك مسئله ديگر هم اشاره كنم و مسئله را از جانب ديگر ببينيم. آيا متوجه شده اى كه دشمن و امپرياليسم چقدر از اين ماركسيسم لنينسم وحشت و نفرت دارد؟ آيا متوجه شده اى كه سرتاسر تبليغات بورژوازى پر است از حمله به ماركسيسم؟ آيا متوجه شده اى كه در همين كشور خودمان چه تبليغات ضد ماركسيستى وسيعى در مطبوعات، راديو و تلويزيون جريان دارد؟ و آيا توجه دارى كه رژيم هم اين مسئله كاملاٌ دستش آمده كه كمونيست ها را خطرناك ترين دشمنان خويش به شمار آورد. [او] مى داند كه ستون فقرات جنبش انقلابى ما را كمونيست ها تشكيل مى دهند و بار عظيم اين جنبش را در اين شرايط فاشيستى كمونيست ها حمل مى كنند، و به همين دليل خط مشى تبليغاتى خويش را عليه آنها متمركز كرده است. آيا متوجه هستى كه براى خدشه دار كردن آن حتى از كسانى كه با او تضادهائى هم دارند مى خواهد استفاده كند (نمونه نقدش [على] شريعتى). آيا هيچ متوجه شده اى كه چرا همواره امپرياليسم و رژيم خونخوار شاه از حمله  به ماركسيسم در سرتاسر جهان از مسئله انكار خداى آن، به دليل برخورد با سنت ها و عقايد كهنه و جا افتاده عوام، استفاده مى كند و همواره كمونيستها را از دريچهء ضد خدا بودن آنها مورد حمله قرار ميدهد؟ آيا براى اين دشمنان خلق ها، خداى مذهبى ها مهم است؟ جواب اينها و ده ها سئوال از اين قبيل، اين است كه امپرياليسم و رژيم ايران به تجربه دريافته اند كه آن چيزى كه سر انجام آنها را مى تواند نابود كند قدرت طبقاتى زحمتكشان و انديشه اى است كه مبارزهء آنها را هدايت و رهبرى مى كند. به اين ترتيب، همان طور كه از هم اكنون هم مى بينيم بايد انتظار روزى را داشت كه رژيم در آينده پوئن بيشترى به مذهبيون داده تا از اين طريق هم، به اصطلاح جلو نفوذ و گسترش ماركسيسم را بگيرد. ولى رفيق، قانون تاريخ چيز ديگرى مى گويد. سرمايه دارى چه بخواهد چه نخواهد سوسياليسم را در درون خودش خواهد پروراند و صرف نظر از اينكه به اراده او نيست، جلو آن را هرگز نمى تواند بگيرد. جلوگيرى از رشد و نضج آن به معناى اين است كه سرمايه دار و رژيم خونخوار، خلق را استثمار نكند كه اين با ماهيت وجودى سرمايه دارى در تضاد است. طبقه كارگر در كشور ما به تدريج دارد تشكل و مبارزه اش را عليرغم وحشتناكترين سيستم سركوب شروع مى كند هر چند كه اين مبارزه هم اكنون در ابتدائى ترين شكلش ودر مبارزات صنفى خلاصه مى شود. سياسى كردن اين مبارزه و بردن تئورى انقلابى به درون اين جنبش، ديگر وظيفه آن كمونيست هاى راستينى ست كه توانسته باشند با درك چنين شرايطى و با درك چنين آيندهء تابناكى خود را آماده براى وظايف بيشمار و فزاينده كرده باشند.
در پايان اين قسمت بد نيست اين را صادقانه بگويم كه خود ما و سازمان ما امروز بيش از هر روز ديگر و بيش از هر زمان ديگر با باز گشوده شدن چشم اندازهاى روشن و اميد بخشى از آيندهء جنبش انقلابى، كوچكترين ترديدى از صحت راهى و خطى كه در پيش گرفته ايم نداريم. واقعاٌ به تو مژده بدهم و براى تمام كسانى كه صادقانه خواستار آزادى خلق ما از زير ستم وحشيانهء امپرياليسم و رژيم درنده شاه هستند و در اين راه به مقتضاى امكانات خويش پا جلو مى گذارند، مژده بدهيم كه اگر تا ديروز جنبش انقلابى دوران نطفگى اش را از هر جهت مى گذراند و ابهامات زيادى بر رشد و حركتش حاكم بود، امروز عليرغم اينكه دشمن همچنان با تمام قدرت هيولائيش بر خلق ما مى تازد و او را مرگ باران مى كند و عليرغم اينكه ظاهراٌ كوچكترين خللى بر اركان او وارد نيامده است ولى ما امروز راه را روشن تر از هر زمان ديگر مى بينيم. سازمان با مسلح شدن با انديشه ماركسيسم لنينيسم و با بكار بردن اين تئورى توانسته قوايش را در جهت توده ها يعنى نيروئى كه سر انجام اين غول را به زير مى كشد و به زباله دان تاريخ مى سپارد، جهت گيرى كرده و متمركز كند. سازمان ما در همين مدت كوتاه به دست آوردهاى بسيار ذى قيمتى در كار تشكيلاتى و سازمانى نائل آمده است كه اگر واقعاٌ بگويم در تاريخ جنبش انقلابى ايران در ۷۰ - ۶۰  سال گذشته واقعاٌ كم نظير بوده است سخنى به اغراق نگفته ام. اين دستاوردها و نتايج كه به پايمردى و تلاش صادقترين، پرشورترين، با احساس مسئوليت ترين و سازش ناپذيرترين رفقاى ما و به اعتبار وجود شراط بسيار مساعد اجتماعى كه انعكاس گوشه اى از آن در سازمان ما موجود بود، به دست آمده است با هيچيك از نتايج و دستاوردهاى ديگر و با ده ها عمليات نظامى و ساير فعاليت هاى ديگر كه در سطح خارجى انعكاس داشته است قابل مقايسه نيست. اين دستاوردها و نتايج هم اكنون به روشنى هسته آن چيزى را در آينده نويد مى دهد كه رشد و اعتلايش ــ كه مسلماٌ مجرد از فعاليت تمام نيروهاى واقعاٌ كمونيست نيست – به تشكيل ارگان رهبرى سالم در سطح جنبش (كه بتواند جوابگوى نياز مبارزاتى خلق ما باشد يعنى چيزى كه سال ها جنبش ما واقعاٌ از آن محروم بود) مى انجامد. ولى آيا اين حرف من به اين معنى است كه تمام  مسائل حل شده است و ما هم اكنون با مشكلات و مسائلى سرو كار نداريم؟ نه بر عكس، ما تازه در جريان رشد خودمان با مشكلات و مسائل اصلى تر برخورد مى كنيم. ما از اين مشكلات استقبال مى كنيم. اين مشكلات نه تنها چيزهاى بد و نا گوارى نمى تواند باشد بلكه بر عكس برخورد با همين مشكلات و مسائل است كه دوباره چشم اندازهاى ديگرى از راه رهايى بخش و دراز مدت خلق ما را روشن مى كند.
رفيق عزيز، نمى دانم آيا اين مطالبى كه آمد توانست حداقل زمينه هائى فراهم آورد تا در صورتى كه اين آمادگى در تو باشد به حل و رفع ابهامات احتمالى تو بينجامد يا نه. البته وقتى دوباره اين نامه را خواندم متوجه شدم كه واقعاٌ از بسيارى از مسائل ــ و همان طورى كه در ابتدا گفتم ــ ضربتى رد شده ام كه هر مطلبش از جوانب مختلف جاى بحث و بررسى داشت.  آيا اين بحث ها جايش در اين نامه بود؟ و آيا صحيح بود كه من به اين مطالب بدون توجه به اينكه هم اكنون تو در چه دنيائى هستى و [اينكه] آيا مى تواند براى تو مفيد باشد يا نه، به اين شكل ناخنك بزنم. به هر صورت حداقل اين هست كه اينها حقايقى هستند كه نه تنها نمى توانند ضررى داشته باشند بلكه بر عكس، از آنجا كه حقيقت هستند و حقيقت به اعتبار همان حقيقت بودنش بالاخره مى تواند جايش را به نوعى باز كند، مى تواند نتيجه مثبت داشته باشد. آينده تابناك و پرشور است.

با بهترين آرزوهاى رفيقانه
... و رفيق تو رضا
اسفند ۱۳۵۴
نامهء دوم به تاريخ مرداد ۱۳۵۶
رفيق و همسر عزيزم فرشته
با بهترين درودهاى گرم و رفيقانه آرزوى موفقعيت و پيروزيت را دارم
از زمانيكه اولين نامه ام را برايت فرستادم هم اكنون بيش از يك سال و نيم مى گذرد. تا همين اواخر نمى دانستم نامه ام به دستت رسيده است يا نه، ولى اخيراً شنيدم كه متاسفانه نامه اول من هنوز به دستت نرسيده و هم اكنون نيز با دستگيرى تو معلوم نيست اين نامه ها هرگز به دستت برسد. اين كه تو اين نامه ها را ببينى يا نه و يا احياناً زمانى كه اين نامه ها به دستت برسد من باشم يا نه، به هرحال من به اميد روزى مى نويسم كه تو اين نامه ها را بخوانى و اما دستگيرى تو گرچه به عنوان نيروى ديگرى از نيروهاى مبارز خلقمان برايم تاسف آور بود، از جهاتى نيز غرور انگيز بود. اين دستگيرى بيان اين بود كه زندگى تو مضمون مشخص و بارزى از مبارزه با دشمن داشته است واين نمى توانست براى من غرورانگيز نباشد. بنابراين، اين بار مخاطب نامهء من كسى است كه هم اكنون به دست دژخيمان ساواك و رژيم شاه خائن دستگير و زير شكنجه است و نمونه اى از مبارزه و مقاومت پايان ناپذير خلق مبارز ما را به نمايش مى گذارد. مقاومت و پايدارى را در اين راه برايت آرزو مى كنم.
و اما در اين نامه قصد دارم مختصرى درباره نتايج و دستاوردهاى مثبتى كه تحول ايدئولوژيك سازمان ما به بار آورده است، برايت بنويسم. در نامهء قبلى، من [به] توضيحاتى بسيار كلى در مورد برخى از ضرورت ها و مسائل اساسى اى كه در جامعه و جنبش ما، ضرورت سمت گيرى ما [را] به سمت زحمتكشان و مسلح شدن به تئورى انقلابى ماركسيسم لنينيسم مطرح مى كرد، اشاره كردم و گفتم كه عملكرد اين مسائل و ضرورت ها چگونه وقتى با لنگى و زبونى تفكر مذهبى ما در گذشته برخورد مى كرد، به نارسائى هاى عميق، خرده كارى ها، بن بست ها و انحرافات منجر مى شد و توضيح دادم كه براى ما، كه جهت گيرى طبقاتى مان به سمت زحمتكش ترين طبقات بود، هيچ گونه مانعى نمى توانست ما را [از] برخورد قاطع و مبارزه با تمام آن چيزهائى كه [مى توانست] سد پيشبرد مبارزه جدى ما بشود، باز دارد. هم اكنون قريب دو سال از اعلام مواضع ايدئولوژيك سازمان ما در سطح جنبش مى گذرد. دو سال در تغيير و تحولات سياسى يك جامعه و يك جنبش زمان بسيار كمى است ولى وقتى من به عقب نگاه مى كنم احساس مى كنم، گوئى ما سال ها حوادث و رويدادهاى پر تحولى گذرانده ايم. اين احساس چندان هم بى پايه نيست. واقعاٌ در شرايط انقلابى، اين يك حقيقت است كه زمان پر بار است. ما اين را با تمام وجودمان لمس مى كنيم. در اين مدت خلق ما، جنبش ما، سازمان ما در زير منگنهء سنگين ديكتاتورى، حوادث و جريانات زياد و قابل اهميتى را [از سر] گذرانده است. عليرغم  اينكه ما همچنان در زير بارانى از سنگين ترين ضربات دشمن قرار داشتيم وعليرغم اينكه دشمن باز هم بيش از گذشته، هارتر و درنده تر شده بود و با تمام نيرو و امكاناتش در پى نابودى ما و خفه كردن جنبش نوين انقلابى بود، ما و جنبش كمونيستى ميهن ما، دستاوردهاى با ارزشى را در سطح جنبش به ثبت رسانديم. با توشهء عظيمى كه ما در طى دو سال مبارزه ايدئولوژيك  درون سازمانى اندوخته بوديم توانستيم حركت ايدئولوژيك خويش را در سطح جنبش ادامه داده و اثرات مثبت و مشخصى بر آن بگذاريم. شايد براى برخى كه به ظاهر قضايا نگاه مى كنند و همواره در پى پيروزى هاى آسان و دفعتى و سهل الوصول هستند، دشمن را مى بينند كه همچنان مى تازد و ظاهراٌ خللى بر اركانش وارد نشده است، مردم را نگاه مى كنند كه جنبششان در زير فشار ديكتاتورى سركوب مى شود، جنبش انقلابى را مى بينند كه همچنان ضربه مى خورد و ظاهراٌ راه به جائى نبرده است، اين پيروزى ها و دستاوردها جلوه اى نداشته باشد. در اينجا لازم  مى دانم توضيح بيشترى بدهم.
رفيق عزيز، براى يك كمونيست شكست و پيروزى هيچگاه يك امر دفعتى نبوده و نيست. او مى داند كه قوانين خلل ناپذير زندگى مبارزاتى، نه با كم طاقتى و كم ظرفيتى روشنفكران عجول سازگارى دارد و نه هيچ معادله متافيزيكى سرش مى شود. انقلاب همواره در فرا راه رشدش با كش و قوس ها، فراز و نشيب ها، شكست و پيروزى هاى فراوانى روبروست كه در هر مقطع از حركت آن، معنى خاص و ويژه اى را در كل حركتش دارا ست. در هر مرحله اى از اين حركت وظايف ويژه اى – چه در زمينه تئوريك و چه عملى – در مقابل كمونيست ها قرار مى گيرد كه با هدف نهائى شان كه همان كسب قدرت سياسى پرولترى باشد رابطهء ارگانيك و جدايى ناپذير دارد كه تحقق اين وظايف براى او پيروزى و هموار كردن راه آينده و پيشبرد انقلاب است.
براى يك كمونيست، در هر شرايطى از اين حركت، چه در فرازها و دوران رشد و بالندگى جنبش و چه در نشيب ها و دوران فروكش آن، چنين معنايى از پيروزى وجود دارد. در رابطه با چنين معنايى ست كه در هر مرحله در مقابل كمونيست ها وظايف پر شورى قرار مى گيرد كه تحقق آن ها برايشان پيروزى ست؛ در رابطه با چنين معنايى ست كه در هر مرحله وظايف پرشور، هدف هاى قابل پيروزى و راه هاى قابل عبورى در مقابل آنها قرار مى گيرد. جامعهء ما و انقلاب ما هم از اين امر مستثنى نيست. انقلاب ما نيز در روند رو به رشدش بنا به مقتضيات تحولات اقتصادى، اجتماعى، سياسى جامعه و تغيير و تحولاتى كه در جبههء دشمن و خلق روى مى دهد، هم با تلاطمات و دگرگونيهاى پر شتاب و هم با آرامش و كندى روبرو بوده و [روبرو] مى شود و حركتش همواره با كش و قوس ها و شكست ها و پيروزى ها توام بوده است. واقعيت اينست كه دشمنان ما به اين سادگى ها از اين خوان يغمائى كه ده ها سال است چپاول مى كنند دست نمى كشند و واقعاٌ معلوم نيست سرانجام، آنچه كه خلق ما از دست آنان بيرون خواهد كشيد به چه گورستان عظيمى تبديل شده باشد. از اين ديدگاه در اين انقلاب براى تمام كسانى كه دل خويش را به يك پيروزى سهل الوصول خوش كرده اند، جايى نيست. عجله و شتاب آنان دير يا زود جاى خويش را به يك سازشكارى هولناك و يا به پاسيفيسمى عظيم و خرد كننده خواهد داد. حركت جنبش انقلابى و كمونيستى ميهن ما در گذشته از اين نظر بسيار درس آموز است. جنبش انقلابى و كمونيستى ميهن ما و دوره هاى مختلفى كه گذرانده است نمونه بارزى از حركت سخت و پرمخاطره، پر فراز و نشيب انقلابى است كه سرسختانه عليرغم بدترين شرايط فاشيستى كه اغلب بر آن حاكم بوده است توانسته است به زندگى خويش ادامه بدهد. حركتى كه لاجرم بسيار سنگين، پر بها و سرشار از فداكارى ها و مبارزه آتشين كمونيست ها و ديگر انقلابيون بوده است. اين جنبش به خصوص جنبش كمونيستى ميهن ما در جريان حركتش از يك طرف همواره در معرض ضربات وحشتناك و كمرشكن دشمن بوده است و به راستى مى توانم بگويم  جنبش كمونيستىِ كمتر خلقى را سراغ دارم كه تا اينقدر از رژيم ديكتاتورى ضربه و لطمه خورده باشد، و از طرف ديگر و در همين حال، دستاوردها و پيروزهاى بزرگى به دست آورده است. از يك طرف بار سنگين ديكتاتورى تمام فشارش را براى خرد كردن و نابود كردن هسته ها و عناصر كمونيستى و جلوگيرى از هر گونه ارتباط آنان با توده ها و طبقه كارگر نموده است و از طرف ديگر كمونيست هاى ما هم سرسختانه مقاومت و مبارزه كرده اند واز هيچ گونه كوششى فرو گذار نكرده اند. روزبه ها، ارانى ها، وارطان ها، احمدزاده ها و بهرام آرام ها همگى اين ها و هزاران كمونيست گمنام ديگر. اين ها واقعاٌ سمبل هاى درخشانى از همبستگى كمونيست هاى ما با توده هاى زحمتكش و طبقه كارگر ميهن ما به شمار مى روند و افتخار آور جنبش كمونيستى ميهن ما هستند. آرى راه رهايبخش خلق ما، راهى پر فراز و نشيب، سخت و ناهموار است و مبارزه انقلابى بخصوص در شرايط جامعه ما كار سهل و ساده اى نيست ولى همان طور كه گفتم هيچ مرحله اى نيست و هيچ شرايطى نيست كه وظايف پر شور، هدف هاى قابل پيروزى و راه هاى قابل عبورى در مقابل كمونيست ها قرار نداشته باشد. دشمن تلاش مى كند ما را نابود كند، تلاش مى كند ما را از نزديك شدن به توده ها باز دارد، تلاش مى كند جلو هرگونه فعاليت ما را بگيرد. ولى وظيفه ما متقابلاٌ اينست كه با سماجت تمام، با روحيه اى سرشار از اميد به پيروزى به اشكال مختلف سعى در نزديك شدن به توده ها، سعى در بسيج و تشكل آنان سعى در بردن ايده هاى انقلابى خودمان به درون آنان، سعى در سازماندهى نيروها، سعى در مبارزه ايدئولوژيك براى طرد افكار غير پرولترى در جنبش كمونيستى، سعى در كشف و تدوين آن تئورى و تاكتيك هاى انقلابى اى كه سرانجام پيروزى خلق ما و شكست دشمن را در بر داشته باشد، سعى در .... بكنيم و مى كنيم. مهم نيست كه در چه زمانى اين تلاش ها نهايتاً بارور مى شود، مهم اينست كه اين فعاليت ها و تلاش هاى صادقانه با چشم اندازى روشن در شرايطى مرگبار انجام مى گيرد.
آرى رفيق عزيز، ما با درك كامل اينكه جنبش كمونيستى ميهن ما در عين حال دچار ضعف است، دچار تشتت و پراكندگى است، با طبقه و توده ها تماس دائم را ندارد، با شور و شوقى بس بيشتر بايد كار كنيم و كار مى كنيم. با درك كامل بر اين كه  چگونه دشمن مى خواهد ما را نابود كند و با توده ها فاصله بيندازد، فعاليت هاى وسيع تر، وظايف بيشمارتر و برنامه هاى پرشورترى را در مقابل و در دستور كارمان قرار مى دهيم و اين مبارزه همواره به ما روح و جان تازه مى بخشد.
پيمودن هر قدم از اين راه براى ما پيروزى ست. يك جهت گيرى به ظاهر ساده، و در معنى استراتژيك، به سمت زحمتكشان براى ما پيروزى و دستاورد بس عظيمى است. مسلح شدن به يك بينش درست، تثبيت يك فكر درست، مبارزه با يك فكر نادرست، مرزبندى با يك مشى و فكر نادرست براى ما پيروزى ست. افشاء تئورى هاى تسليم طلبانه و روزيونيستى، بيرون ريختن نمايندگان بورژوازى از صفوف جنبش كمونيستى براى ما پيروزى ست. مسلماٌ اين ها نه هدف اصلى و نهائى ما را تشكيل مى دهد و نه مبارزهء ما اساساٌ در اين ابعاد خلاصه مى شود. سرنگونى رژيم وابسته به امپرياليسم شاه و كسب قدرت سياسى هدف نهائى جنبش انقلابى ما را تشكيل مى دهد و همه نوع مبارزات و مقاومت ما اساساٌ در يك چنين جهت گيرى معنى مى دهد و متقابلاٌ پيروزى در هر زمينه، فتح هر سنگرى و كسب وسايلى كه ما را به چنين هدفى برساند براى ما پيروزى ست. آرى رفيق عزيز براى كمونيست ها پيروزى هرگز يك امر دفعتى نيست.  
با اين توضيحات، آيا به من حق مى دهى كه به دستاوردهاى بزرگ جنبش كمونيستى ميهن مان در همين دو سال اخير ببالم و آنها را به عنوان پيروزى هاى بزرگى كه در [زير] فشار سنگينى از ديكتاتورى به ثمر رسيده است ياد كنم. نزديكى فكرى و بينش ما به درك عميق [از] منبع اصلى قدرت انقلاب يعنى توده ها، پيوستن سازمان ما به صفوف جنبش كمونيستى ميهن مان، تمركز فعاليت و وظايف سازمان به سمت وظايف تئوريك و عملى اى كه چنين سمت گيرى در مقابلش قرار مى داد، ارتباط سياسى تشكيلاتى با طبقه كارگر، اتتشار "قيام كارگر" و ايجاد هسته هاى كارگرى ــ درك عميق و پياده كردن خلاق "مبارزه ايدئولوژيك" چه در سطح تشكيلات و چه در جنبش كمونيستى به عنوان يكى از زمينه هاى اساسى مبارزه با سرمايه دارى، مرزبندى ايدئولوژيك سياسى با ايدئولوژى خرده بورژوايى و سياست آنارشى گرى فدائيان در جنبش كمونيستى و مبارزه با انحرافات آنان، جلب حمايت پيشروترين نيروهاى انقلابى از سازمان و... اين ها هركدام براى هر كمونيست صادقى، مفاهيم عميقى از پيروزى و موفقيت را در بر دارد كه زير بناى پيروزى هاى باز هم بيشتر آينده را تشكيل مى دهد.
اولين دستاوردهاى جهت گيرى عظيم سازمان به سمت زحمت كشان و طبقه كارگر، هم اكنون ذخيره هاى تئوريك با ارزشى در زمينه هاى ايدئولوژيك، سياسى و تشكيلاتى به بار آورده است كه به سهم خود نقش مثبتى در حركت جنبش كمونيستى ميهن ما به جاى گذارده است در حالى كه ما با اشتياق تمام اميد تدقيق و گسترش آن را در آينده داريم. ما مسلماٌ به اين پيروزى هاى خود ارج مى نهيم، در حالى كه مى دانيم بايد باز هم جدى تر با ضعف ها، نارسائى ها و اشتباهات خود و ديگران برخورد بكنيم و از آنها درس بگيريم. ما هرگز مدعى نيستيم كه اشتباه نمى كنيم. اشتباه كسى نمى كند كه مبارزه نمى كند. بقول لنين "عاقل آن كسى نيست كه اشتباه نمى كند چنين كسانى يافت نمى شوند و ممكن نيست يافت شوند. عاقل كسى است كه اشتباهاتى را كه چندان مهم نيست مرتكب مى شود و مى تواند آنها را به آسانى و به سرعت رفع نمايد".
اما آيا پيروزى ها و دستاوردهاى ما به آسانى بدست آمده است؟ همان طور كه  قبلاٌ گفتم اين ها به سادگى و به آسانى به دست نيامده است و متاسفانه و يا خوشبختانه در آينده نيز پيروزى هاى ما به آسانى و به ارزانى به دست نخواهد آمد. گويا سرنوشت جنبش ما چنين مقدر كرده است كه هر گامى كه برداشته مى شود هر سنگرى كه پيروز مى شود، هر دستاوردى كه تثبيت مى شود و هر چشم اندازى كه روشن مى شود به بهاى بسيار زيادى براى خلق ما تمام مى شود. در همين مدت علاوه بر اين كه دشمن با تمام نيروى سركوبگر خويش سعى در نابودى جنبش ما مى نمود و به هر حال تلفات سنگينى بر كل جنبش ما وارد نمود، جنبش كمونيستى ما  و به خصوص سازمان ما از جوانب ديگرى نيز مورد حمله  قرار گرفت. ما از جانب تمام آن جريانات ارتجاعى و جرياناتى كه پيروزى و دستاوردهاى پرولترى سازمان ما در زمينهء ايدئولوژى و تشكيلات مستقيماٌ با منافع ارتجاعى آنان برخورد مى كرد، مورد حمله  قرار گرفتيم. ما از جانب آن جريانات ارتجاعى كه رفرميسم سازشكارانهء سياست هاى شان ماهيت بورژوا ليبرالى مواضع سياسى ايدئولوژيكشان، بارها و بارها نتايج ناميمون ضد خلقى تلخ اما درس آموز خويش را در تاريخ مبارزاتِ به راستى پر محنت گذشتهء ما به بار آورده است بارها انقلاب را در نيمه راه به سازش كشانيده است، بارها نتايج مبارزهء توده هاى زحمتكش خلق ما را در طبق اخلاص به بورژوازى [تقديم كرده] است مورد حمله قرار گرفتيم. البته اگر ما با تفكرات و ايدئولوژى ها و سياست هاى آنان و هم چنين منافع مشخص آنان  كه در مقابل منافع دراز مدت توده هاى زحمتكش قرار دارد كارى نمى داشتيم، آنها را نيز با ما كارى نبود. مقاومت هاى ارتجاعى آنان دقيقاٌ در مقابل حركت پيشرو جنبش كمونيستى بروز مى كند. آنها خواستار رسوب، ايستادگى و انجماد هستند و از ما هم انتظار سازش را دارند. آنها خواستار اين هستند كه ما با ماهيت ارتجاعى آن تفكرات و بينش هائى (چه غير ماركسيستى و چه ظاهراٌ ماركسيستى) كه مبانى ايدئولوژيكى چنين سازشكارى هائى هستند مسالمت كنيم. آرى همهء اين ها در مقابل حركت پيشرو ايستادگى و مقاومت به خرج مى دهند، بر آن مى تازند، به آن دشنام مى دهند، فرياد وامصيبتا سر مى دهند، به اشكال مختلف سعى در بى اعتبار كردن سازمان ما و دستاوردهاى آن مى نمايند و البته اين امر ناشناخته اى در تاريخ مبارزات خلق ها نيست. ما در همين دو سال اخير شاهد اين بوديم كه چگونه از مرتجع ترين بخش هاى مذهبى تا منحط ترين و عقب مانده ترين جريانات بورژوا ليبرالى، حملات تبليغاتى خود را توامان با رژيم متوجه ما و جنبش كمونيستى ميهنمان نمودند. از بيشرمانه ترين تحريفات و استناد عمليات سازمان ما به خودشان و ديگران و جعل و تزوير هويت ايدئولوژيك رفقاى شهيد ما گرفته تا ايراد تهمت و افترا به سازمان و شهداى ما فرو گذار نكردند. تبليغات اينان به راستى كار ساواك و رژيم خونخوار شاه را خيلى ساده تر و بهتر انجام مى داد. در واقع همان طور كه گفتم اين امر عجيب و غريبى نيست. بورژوازى وحشتش از انقلاب به مراتب بيشتر از ديكتاتورى شاه است. او هيچگاه براى انقلاب مبارزه نمى كند، او همواره در تلاش تبديل انقلاب به رفرميسم سازشكارانه است و مى خواهد انقلاب را به سقط جنين بكشاند. رشد پرولتاريا، مواضع انقلابى و سازش ناپذير آن هرگز با منافع او خوانائى ندارد و بايد هم با آن مبارزه كند.
اين جريانات به خصوص در خارج از كشور كه منفعت طلب ترين جريانات بورژوا ليبرالى در اشكال گوناگونش امكان بروز و ظهور دارد نمودار شد. آنها در حالى كه ما در آتش و خون بسر مى برديم، در زير حملات و ضربات مرگبار دشمن مصمانه و با روحيه اى سرشار از اميد به راه گشائى جنبش انقلابى خلقمان پيكار مى كرديم، در حالى كه با پيگيرى و تلاشى خستگى ناپذير در كشف و تدوين قوانين بقاى رشد يابنده جنبش نوين انقلابى خلقمان در شرايط حاكميت فاشيسم بسر مى برديم و متحمل ضربات كمرشكنى نيز مى شديم و در اين رابطه طبعاٌ امكانات بسيار محدودى در روشن كردن بسيارى از حقايق مربوط به جنبش انقلابى را داشتيم، از اين موقعيت ها به راستى سوء استفاده هاى كثيف و نفرت انگيزى بردند. بيشتر آنان در مأوايى امن و امان آشكارا دروغ گفتند، حقايق را تحريف مى كردند و سعى در بى اعتبار كردن دستاوردهاى جنبش كمونيستى و سازمان ما مى نمودند. آنها تلاش كردند از خون رفقاى شهيد ما از قِبلِ هويت ايدئولوژيك آنها ... براى خود آبرو و اعتبار كسب كنند. براى نمونه به موارد گوناگونى از جعل هويت ايدئولوژيك رفقاى شهيد ما كه آخرين آنها مهدى موسوى [قمى]، جمال شريف زاده [شيرازى]، حسن آلادپوش و محبوبه آلادپوش (متحدين) بود مراجعه كن. اين ها همگى از رفقاى بسيار صادق و انقلابى سازمان ما بودند كه در جريان تحول ايدئولوژيك سازمان به حقيقت ماركسيسم لنينيسم دست يافتند. همين طور [ليلا] زمرديان، او در ادامه مبارزه ايدئولوژيك سازمان توانست نقطه نظرات ايده آليستى مذهبى گذشته اش را به كلى نقد كند و به درك ماركسيسم لنينيسم نائل آيد و يا در شكل و نوع ديگرش به تشبثات و سوء استفاده هاى مشمئز كننده اى كه در مورد [محمد] مفيدى شد توجه كن. *
اين از يك طرف، از طرف ديگر – كه اين خيلى مهم تر است – جنبش كمونيستى ما با اشكال ديگر جريان هاى بورژوايى، جريان هايى كه نمايندگى بورژوازى را در جنبش كمونيستى بعهده دارند مواجه است. اين ها هم بنابر همان ماهيت طبقاتيشان بشدت از مواضع ما هراسناك و وحشت زده هستند. آنها به اصطلاح از مواضع "ماركسيستى"، ما و جنبش كمونيستى ميهن ما را مورد حمله قرار مى دهند. آنها هرگز تحمل رشد يك جريان پرولترى، تحمل مواضع ايدئولوژيك انقلابى آن، تحمل ماركسيسم لنينيسم انقلابى را ندارند. تحمل سياست هائى كه از نظر آنها انعطاف لازم را به خرج نمى دهند و يكدندگى مى كنند ندارند، تحمل عملكرد انضباط آهنين در تشكيلات و حاكميت ضوابط، اصول و پرنسيب هاى پرولترى را در سطح جنبش ندارند. آنها از مواضع ليبرالى خود بر ما فرياد مى زنند كه در كجاى ماركسيسم اينقدر ديكتاتورى، اينقدر سخت گيرى، اينقدر حساب كشى، اينقدر سرسختى و بى انعطافى و اينقدر چپ روى وجود دارد؟ و ما هم به آنها جواب خواهيم گفت: آقايان اين تازه ابتداى كار است. هنوز جنبش كمونيستى ميهن ما عليرغم كوشش هاى لازم كمونيست هاى راستين ما در مبارزه  با روزيونيسم و ليبراليسم شما، به اندازه لازم حساب هايش را با شما – كه تلاش داشته و داريد اين جنبش را از درون بپوسانيد، قاطعيت و سازش ناپذيرى پرولترى آن را بگيريد، تئورى هاى روزيونيستى و ليبرالى خود را به جاى ماركسيسم لنينيسم جا بزنيد و مبارزه طبقه كارگر را به انحراف بكشانيد و خود با گرفتن امتيازات شاهانه و يا وحدت با جناح ديگر بورژوازى در مرحله ديگر در سركوب خلق مبارز و طبقه كارگر با آنها شريك شويد ــ تصفيه نكرده است. هنوز به اندازه لازم ماهيت رفرميستى و ضد خلقى سياست هاى عوامفريبانهء  شما و ماهيت ارتجاعى و ضد انقلابى مواضع ايدئولوژيك شما براى مردم ما افشا نشده است.
آرى رفيق عزيز، تمام اين جريان ها در مقابل جنبش كمونيستى مى ايستند و تلاش همه جانبه اى را براى خارج كردن رهبرى انقلاب از دست پرولتاريا مى نمايند. ولى جنبش كمونيستى ما از اين مبارزه هم استقبال مى كند. جنبش ما در كورهء اين مبارزات  آبديده مى شود. به اين ترتيب مى بينى كه چطور جنبش انقلابى ما، چطور در هر قدمش، در كوبيدن و شكافتن هر سنگرش، هموار كردن هر گامش، با چه مقاومت هاى ارتجاعى روبروست. چگونه بايد در عين حال با جريان هائى كه مى خواهند "مضمون ومحتواى انقلابى جنبش ضد امپرياليستى خلق ما را در محدودهء تنگ مطالبات دمكراتيك قشرهاى ليبرال ، خرده بورژوازى روشنفكر و بورژوازى ليبرال به بند بكشند"، مبارزه ايدئولوژيك بنمايد.
جنبش كمونيستى ما و كمونيست هاى ما از اين حركت در گذشته استقبال كرده و در آينده نيز حتى بيشتر استقبال خواهند كرد.  آنها صبورانه و مجدانه و سرسختانه راه پر فراز و نشيب، سخت و نا هموار جنبش انقلابى ميهن ما را با چنگ و دندان مى شكافند و پيش مى روند. از قربانى دادن نمى هراسند و دستاوردهاى خود را عليرغم حاكميت بدترين نوع شرايط فاشيستى به ثبت مى رسانند و ذخيرهء تئوريك و ايدئولوژيك فرداى متلاطم جنبش مى نمايند. [جنبش كمونيستى] حركتش كند و سنگين اما مصمم است. به راستى اين چنين حركتى براى هر كمونيستى براى هر انقلابى صادقى و براى هر مبارزى كه رگه هائى از عناصر ضد رژيمى در وجودش باشد بايد شورانگيز، افتخارانگيز و غرور انگيز باشد. همان طور كه گفتم در هر مرحله از اين حركت، وظايف و هدف هاى قابل وصولى در مقابل كمونيست ها قرار دارد و دست هاى پر توان كمونيست هائى هم هست كه با روحيه اى سرشار از اميد به پيروزى، چنين وظايفى را به عهده بگيرد.
به اين ترتيب به من حق مى دهى، در شرايطى كه دشمن فاشيست، رژيم وحشى شاه خائن و اربابان امپرياليستش، ديوانه وار خلق ما را مى كوبد و مى درد، بسيارى از عوامل، ظاهراٌ بر ضد پرولتاريا و توده هاى زحمتكش عمل مى كند، در عين حال، به دستاوردهاى با ارزشى كه در همين چند سال، جنبش كمونيستى ميهن ما با سرسختى تمام و به بهاى از دست دادن خون هاى فراوان كسب كرده است، افتخار كنم. آيا اينك به من حق مى دهى كه در عين حال در چنين شرايطى به آن نهال هاى جوانى بينديشم كه از دل خارا سر بيرون كشيده و در مقابل طوفان هاى سهمگينى كه از هر طرف بر آن مى تازند سرسختانه  مقاومت كرده و رشد مى كند، به نهرها و باريكه هاى پر جوش و خروش بينديشيم كه در ادامه خود در بستر خلق تبديل به درياى خروشان و كوبنده اى شود كه ديگر هيچ مانعى نمى تواند جلو حركت مصمم و كوبنده آن در نابود كردن دنياى كهنه و سازندگى دنيايى نو را بگيرد. آينده تابناك و پر شور است.     
با بهترين آرزوهاى رفيقانه
همسر و رفيق تو رضا
مرداد ۱۳۵۶
پاورقى نامه دوم:
*من در اينجا به خصوص لازم مى دانم از [محمد] مفيدى در قبال تبليغات سوئى كه برايش شده است دفاع كنم. همان طور كه مى دانى من از آن عده افراد بسيار معدوى بودم كه بيش از هر كسى مفيدى را از نزديك مى شناخت. ما سال ها در كش و قوس مبارزات مخفى ـ علنى اواخر سال هاى ۱۳۴۰ و اوايل سال هاى ۱۳۵۰ شب و روزمان يكى بود. اين را هم گويا مى دانى كه قبل از اين كه به سازمان ملحق شويم خود در يك جريان مذهبى فعاليت مى نموديم. اين جريان مذهبى كه بعدها در سال ۱۳۵۰ با انحلال خود به سازمان [مجاهدين] پيوست در سال ۱۳۴۶ يعنى بعد از آزاد شدن من از زندان شكل گرفت. مفيدى از آن افرادى بود كه در اين جريان فعاليت داشت ودر سال ۱۳۴۹ به جمع ما در مسئوليت گروه پيوست (باقر عباسى رفيق شهيد ما هم كه با شخصيت والاى انقلابى او از نزديك آشنا بودى در آن موقع در جمع ما بود. باقر همان طورى كه مى دانى خيلى زودتر ماركسيست شده بود و در همان زمان يعنى سال ۱۳۴۹ يك عنصر ماركسيست لنينيست بود كه با ما و سپس با سازمان همكارى مى كرد. ما متاسفانه در شناساندن شخصيت والاى انقلابى باقر و به خصوص مواضع ايدئولوژيك او تا به حال مشخصاً كوتاهى داشتيم كه مطمئناً در آينده حق او را ادا خواهيم كرد. به خصوص اين كه خود باقر در آخرين روزهاى قبل از شهادتش در زندان، اصرار فراوان داشته است و حتى اين مسئله را گويا روى سقف زندان هم نوشته است كه همه بدانند كه او يك عنصر ماركسيست لنينيست بوده و بعنوان يك ماركسيست لنينيست شهيد مى شود). از اين پس ديگر تا اواخر سال ۱۳۵۰ و سپس تا دستگيرى اش ما فعالترين ارتباط سازمانى را با هم داشتيم به طورى كه در اين چند ساله ما اغلب با هم زندگى مى كرديم. آنچه مذهب  وعقايد مفيدى و بسيارى از ما را در نهايت از عقايد و نظرات مذهب رايج و بخصوص افراد بى عمل و پرگو و همين كسانى كه امروز از عقايد مفيدى وسيله اى براى حفظ و بقاى  منافع ناميمون خود مى سازند، ممىّز مى كرد، همان عناصر مبارزه جويانه و ضد طبقاتى اى بود كه در "مفيدى" وجود داشت و به اعتبار آن او اين آمادگى را داشت كه محتواى عقايدش را نسبت به مبارزه براى زحمتكشان كه براى او اصل بود تطبيق دهد. ما در آن وقت گمان مى برديم كه صرف عشق به سوسياليسم و تنفر از روابط استثمارگرانهء سرمايه دارى و مبارزه با آن بدون مجهز [شدن] به  انديشه و ايدئولوژى ماركسيسم لنينيسم، خواهيم توانست به نيات خير خواهانه و دنياى بى طبقه مورد نظرمان جامهء عمل بپوشانيم. ما در واقع تلاش مى كرديم ايده آل ها و آرمان هاى خود را به اسلام منتسب كنيم. مبارزه در راه اين آرمان ها را هم در پوشش تفكر اسلامى عملى  مى دانستيم. اين ديگر پراتيك انقلابى و قوانين دو دو تا چهارتاى زندگى مبارزاتى ما و مهمتر از آن باز هم صداقت و آمادگى ما براى بريدن از بقاياى منافع طبقاتى گذشته – كه در وجود تفكر و انديشهء اين طبقات در ما تظاهر مى كرد – بود كه  مى بايست تصورات ذهنى و نادرست ما را روشن مى كرد. خوشبختانه هسته اصلى و مادى رسيدن به اين اشتباه و نائل شدن به ماركسيسم لنينيسم به عنوان تنها ايدئولوژى نجات بخش پرولتاريا و توده هاى زحمتكش، يعنى تنفر از نظام طبقاتى و آمادگى عملى ما براى مبارزهء جدى با آن در ما وجود داشت كه به اعتبار آن ما مى توانستيم به چنين انديشه اى رهنمون شويم. با اين ترتيب من در اينجا به جرأت مى توانم بگويم كه با شناختى كه از مفيدى دارم و به خصوص با مقايسه اى كه بين او و بسيارى از رفقايى كه در جريان تحول ايدئولوژيك سازمان به جهان بينى علمى و ماترياليسم ديالكتيك دست يافتند مى نمايم، كه مفيدى هم حتماٌ به اعتبار همان هسته هاى سالم مبارزه جويانه در وجودش و تنفرش از نظام طبقاتى همچنان مى توانست حركت رو به بالاى خود را حفظ كند و به درك ايدئولوژى پرولتاريا نائل آيد. از اين جهت مسلماً برخورد فرصت طلبانه با عقايد مفيدى و چسبيدن به آن و آلوده كردن آن از طرف كسانى كه هيچ گاه همگام و همراه مفيدى نبودند معنايى جز تنزل دادن شخصيت انقلابى او و توهين به عقايد و نظرات رو به رشدش نمى توانست داشته باشد. عقايد و نظرات او هيچ و واقعاً هيچ ارتباطى با نظرات اين چنين افراد نداشت، همان طور كه  عقايد و نظرات ما در آن موقع هيچ ارتباطى با نظرات اينان نداشت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
يادآورى:
۱ـ عنوان اين يادنامه اقتباسى ست از مقاله اى نوشتهء دكتر محمود صناعى: "هارولد لسكى يادى از استاد" كه در مجلهء سخن در دههء ۱۳۴۰ خوانده بودم. هارولد لسكى يكى از چهره هاى بارز چپ انگلستان بود.
۲ـ سپاسگزارم از رفقاى قديم و جديد كه اين اداى دين را برايم ميسر ساختند.                            ت. ح. آبان ۱۳۹۰