در زمانهای به سر میبریم که حکمرانی و حفظ نظم موجود نیازی حیاتی به پژوهشهای اجتماعی پیدا کرده است، تا جایی که سیاستگذاریهای کلان در راستای مدیریت و کنترل روابط اجتماعیِ موجود بدون یاریِ تحلیلهای اقتصادی–سیاسی و یافتههای پژوهشی جامعهشناسانه ناممکن شده است. عقلانیت حاکم در این دوره بیش از هر زمانی این آموزهی سیاسی را در خود جذب کرده است که مهار و دفعِ بالقوگیهای اقشار ناراضیِ جامعه برای برهمزدنِ نظم موجود نمیتواند صرفاً از طریق سرکوب قهرآمیز و مستقیم اعتراضات پس از وقوع آنها حاصل شود، بلکه در این راستا باید تا جای ممکن سرکوب و مدیریتِ پیشگیرانه و مهندسیشده برای جلوگیری از بروز اعتراضات اجتماعی به کار بسته شود.
به بیان دیگر، امروزه سیاستهای نظام حاکم ضرورتاً به شیوهها و اشکالی اجرا میشود که امکانهای مقاومت اقشاری که اجرای این سیاستها با منافعشان در تضاد قرار دارد را از میان برداشته یا به حداقل برساند. درنظرگرفتنِ تمهیدات پیشینیِ سرکوبگرانه حین اجرای سیاستهای حکمرانی بر جامعه ضرورتاً ملزوماتی شناختی میطلبد که حاوی نتایج پژوهشهای اجتماعی و تحلیلها و دادهپردازیهای گوناگون دربارهی جوانب مختلف زیست اقشاری باشد که بیم آن میرود که در پیامد اجرای آن سیاستها به اعتراض دست ببرند. در همین راستا، حاکمیت در پی جذب و بهخدمتگیری طیف وسیعی از دانشآموختگان و پژوهشگران در حوزهی علوم اجتماعی در راستای اهداف حکمرانی و مدیریت بر جامعه است، و این هدف را بعضاً با تعریف پروژههایی پی میگیرد که حتی شاید پژوهشگران علوم اجتماعیِ درگیر در آنها از ابعاد کارکردهای فعالیتهای پژوهشی خود چندان آگاه نباشند.
اما این همهی روایت نا–امیدکننده دربارهی بخش عمدهی پژوهشهای اجتماعی نیست. عقلانیت جریان اصلی و منطق چیره بر نظم مسلطِ جهانی بیش از هر چیز تحت سیطرهی منطق سرمایهدارانه است. میدانیم که تغییر و پویاییْ ضروریِ شیوهی تولید سرمایهداری است، و لازمهی این پویاییْ تغییرِ ادواری سیاستگذاریهای کلان اقتصادی–اجتماعی است. به بیان دیگر، تحت نظام سرمایهدارانهی حاکمْ سیاستگذاریهای کلان دائماً و بهطور ادواری جایگزین سیاستهای گذشته میشوند، و اجراییشدنِ این جایگزینی بهطور اجتنابناپذیر با به میان کشیدن کاستیها و نابسندگیهای سیاستگذاریهای حاضر و معرفیِ سیاستگذاریهای نوین بهمثابهی بدیلِ لازمالاجرا همراه است. در نتیجهی این حد از پویاییْ بخش عمدهای از پروژههای پژوهشیِ انتقادی میتوانند بدون تناقض در آن بخشی از بدنهی عقلانیت جریان اصلی ادغام شوند که جناحهای پویاترِ حاکمیت آن را نمایندگی میکنند، جناحهایی که در واقع این پژوهشهای انتقادی را بهنحو شایستهای در دفاع از تغییرات لازم در سیاستگزاریها در راستای حفظ نظم مسلط و مناسبات حاکم به خدمت میگیرند. این رویهی ادغام مطالعات انتقادی در حوزهی علوم اجتماعی پس از بحرانهای سرمایهداری، از جمله بحران جهانیِ پدیداریافته در سال ۲۰۰۸ و پس از آن، ضرورتِ بیشتری یافته و با گستره و شدت بیشتری در دستور کار قرار میگیرند. زیرا در این دورهها میزان نارضایتیِ عمومی افزون شده و بالقوگیِ بیشتری برای اندیشهورزیِ انتقادی نسبت به روابط اجتماعی–سیاسیِ حاکم و منطق(های) سیاسی–اقتصادیِ مسلط پدید میآید، همچنان که ضرورتِ پویایی در سیاستگذاریهای کلان نیز افزایش مییابد. از این نظر، هم لزوم مدیریت و ادغام هرچه بیشتر نقطهنظرها و پژوهشهای انتقادی و هم گنجایش نظم مسلط در کلیتِ آن برای این امر افزایش مییابد. اما مدیریت فعالیتها و پژوهشهای انتقادی و تعریفِ آنها از بالا در عمل هم کرانهای قاطعی در گسترهی اندیشهورزی انتقادی بر آنها تحمیل میکند و هم محتوا و هدف آنها را تعیین میکند، چنانچه در ایندست پژوهشهای انتقادی راهحلهایی برای مسائل بهدست داده میشوند که بههیچوجه با ریشههای مسأله مواجههی انتقادی جدی ندارند. در نتیجه تغییر و تحولاتِ ناشی از راهحلهایی که این پژوهشها پیشنهاد میکنند، بیش از آن که بهراستی مشکلات اقشار اجتماعیِ فرودست را برطرف سازد، در عمل به مدیریت و کنترلِ بهینهتر وضعیت بهدست حاکمیت یاری میرساند. از آن مهمتر، این پژوهشهای انتقادیِ محدود نهتنها توانمندسازیِ فرودستان جامعه برای سازماندهی خود در راستای پیشبرد اعتراضات و بیان نارضایتیهایشان را در پی ندارد، بلکه کارکردشان در تحلیل نهایی مهار و کنترل نارضایتیهای آنها و توجیه سیاستهای نوینِ مدیریتی است که بهدست این یا آن جناح سیاسیِ درگیر در رقابتها برای کسب قدرت سیاسی باید اجرایی شوند.
در جامعهای استبدادی همچون ایران، که بخشهایی از حاکمیت از بالقوگیهای علوم اجتماعی در گسترش شناخت انتقادی و آگاهیرسانی علیه ایدئولوژی و عقلانیت حاکمْ وحشت و واهمه دارند، وضعیت میتواند کمی متفاوت به نظر برسد. چنان که در فضای اختناق و تحت سرکوب عریانِ اندیشهورزی انتقادی، فعالیتهای حداقلیِ انتقادی، فارغ از ارزیابی جامعیت و عمق انتقادات، بسیار ارج گذاشته شده و بهاصطلاح غنیمت شمرده میشوند. در نتیجه، عرصهی محدودِ موجود برای پیشبرد پروژهها و فعالیتهای پژوهشی در حوزهی علوم اجتماعی، بهرغم کرانهای مهیبِ تحمیلشده بر آنها و ظرفیتهای نقادانهی بیخطرشان، در نگاه بخشهای عمدهای از منتقدان بهعنوان فرصتی ارزشمند برای مداخله و فعالیت دیده میشوند. بنابراین، جناحهایی از حاکمیت که گفتمان بهنسبت روزآمدتری از عقلانیت جریان اصلیِ نظم مسلط جهانی را نمایندگی میکنند، بهسادگی میتوانند بخشهایی از کنشگران و پژوهشگران منتقد جامعه را در پروژههایی تعریفشده از بالا به خدمت بگیرند و ظرفیتهای انتقادی آنها را محدود کرده و برای مستدلسازی و مشروعیتبخشی به سیاستهای «نوینِ» مدنظرشان در گفتمان خود ادغام نمایند. در چنین بستری است که بخشی از چپگرایان و فعالین سوسیالیست هم به مشارکت در پروژههای مربوط به عرصههای مختلف اجتماعی که بهنوعی از بالا تعریف شدهاند روی میآورند؛ بهویژه اگر این مشارکتها فعالیت شغلی نیز محسوب شوند، که در این صورت چنین به نظر میرسد که فعالیت شغلیِ کنشگر یا پژوهشگر با حوزهی دغدغهمندیهای اجتماعی–سیاسیاش همپوشانی پیدا کرده و از این نظر نیز بر انگیزهمندی برای مشارکت در آن افزوده میشود. نمونهای مشابه را از زبان نگارندهی این کتاب در بخش «بهمثابهی مقدمه» میخوانیم که با اشاره به تجربهی مشارکتاش در پروژهی «اتا» مینویسد: ”پروژهای که از سوی «شهرداری تهران بزرگ» […] برای انجام مطالعاتی کالبدی و اجتماعی و با محوریت نوسازی بافتهای فرسودهی شهری که از سوی «شهرداری تهران بزرگ» تعریف شده بود، […] به تجربهی عملی کمسابقهای برای تعداد زیادی از فارغالتحصیلان جامعهشناسی و خاصه کسانی که بهطور درونی دغدغهی تحقق شهری مردمبنیاد و مشارکتمحور داشتند، تبدیل شده بود.“ نگارنده رویکرد این پژوهشگران علوم اجتماعی، بهویژه آنها که بینش چپگرایانهای دارند، را حاوی ”تناقضی بزرگ“ میداند؛ زیرا به باور او مشارکت آنها در آن پروژه ”به انباشت شناخت عمیقترِ مجموعههای اقتصادی و امنیتی از ذهنیت پسپشت خارج از محدوده یاری میرساند“، و ”نگاه چپگرایانهی ما مطلقاً تاثیری در وضعیت این محلات ندارد“، ”و نتیجهی برداشتها و پیمایشهای میدانیِ ما، چنان که خود شهرداری تهران میگوید، در نهایت همانا «تسهیلگری» تخریب و نوسازی محلاتی است که عمدتاً خود ساکنان از آن نفعی نخواهند برد“.
مسأله در اینجا پرداختن یا دامنزدن به این بحث نیست که گفتمانهای جناحهای مختلف حاکم تفاوتی با یکدیگر دارند یا ندارند، یا این که وجود پژوهشهای محدودشده و کمتر–انتقادی در حوزهی علوم اجتماعی بهتر از هیچ هست یا نیست، بلکه مسأله بیشتر روشنیانداختن به ماهیت و کارکرد متناقض ایندست پروژهها بهمثابهی پژوهشهای بهاصطلاح بدیل، و آشکارساختنِ تفاوت چنین پروژههایی با پژوهشها و مطالعات بدیلِ غیر–متناقض و رادیکال است. منظور از پژوهشها و مطالعات رادیکالْ پروژههایی است که در آنها تحقیق و مطالعه دربارهی مسائل فرودستان، برای فرودستان و در رابطهای تعاملی با فرودستان تعریف شده و پیش برده میشوند، و هدفشان کمک به تغییر روابط و شرایط حاکم بر زندگی اقشار و طبقات فرودست جامعه و بهبود وضعیت زیستشان از طریق ارائهی توضیحات روشنیبخش دربارهی دلایل و خاستگاه مسائلِ آنها و راز–زدایی از وضعیت اجتماعی و روابط حاکم بر آن است. به بیانی دیگر، پژوهشهای انتقادیِ رادیکال پروژههایی تعریفشده از منظر فرودستان و از پایین ــدر تقابل با پروژههای تعریفشده از بالاــ هستند و نتیجه و ماحصل آنها در خدمت آگاهیبخشی و توانمندسازیِ خود فرودستان و همهی اقشار و نیروهای اجتماعیست که خود را در کنار ستمدیدگان در پیکار با طبقات و اقشار و نظام حاکم میدانند. در واقع، باید تصریح کرد که تنها مطالعات و پژوهشهای اجتماعیِ رادیکال میتوانند بهمثابهی فعالیتهای پژوهشی و شناختیِ بدون تناقض برای تغییر نظام اجتماعی ستمگرانهی حاکم و بهبود وضعیت زیستیِ ستمدیدگان قلمداد شوند، تلاشهایی که هدف نهاییِ خود را مشارکت در فرایند سازماندهی مبارزات برای تغییر وضعیت زیستی ستمدیدگان، و به پیروی از آن تغییر مناسبات حاکم بر جامعه، تعریف میکنند.
شرح اهمیت مطالعات و پژوهشهای رادیکال بهعنوان جنبهای تعیینکننده در مبارزات رهاییبخش راه به جایگاه و اهمیت شناخت و آگاهی در فرایند مبارزه میبرد، امری که پرداختن به آن مجال دیگری میطلبد. از این رو، در اینجا به تأکید بر ضرورت چنین پژوهشها و مطالعاتی بسنده میکنیم و از فقدانِ آن در زمانهی حاضر میگوییم. نکتهی قابلتوجه این است که دلیل این فقدان بههیچوجه به نو–بودنِ مطالعات و پژوهشهای رادیکال مربوط نیست، چرا که از قضا نمونههای ارزشمند و مثالزدنی از آن را میتوان در برخی آثار فعالین و سازمانهای چپگرا در ایران در دورههای پیش و پس از انقلاب ۵۷ یافت. اگرچه متأسفانه تنها بخش اندکی از این آثار برای ما بهجا مانده و قابلدسترس است، اما میتوان گفت چنین پژوهشهایی مواردی نادر یا تصادفی نبودهاند، بلکه رفتهرفته در حالِ بدلشدن به وجهی از سنتِ مبارزاتی نزد بخشی از جنش چپگرا و کمونیستی در ایران بودند. اینک اما نهتنها این سنت در میان فعالین چپگرا و کمونیست قابلمشاهده نیست، بلکه چهبسا اغلب کنشگران چپگرای کنونی حتی اطلاعی از وجود چنین سنتی در تاریخ مبارزات کمونیستی ندارند.
با توجه به توضیح مختصری که دربارهی مطالعات و پژوهشهای رادیکال بیان شد، روشن است که فعالیتی در این راستا را تنها میتوان از فعالین سوسیالیست انتظار داشت. در نتیجه، یافتن پاسخ برای فقدان آن را باید در پرتو مسألهی عامترِ فقدان یا کمرنگبودن مداخلهی سیاسیِ سوسیالیستی در جامعه دید، و دلایلی همچون کشتار کنشگران سوسیالیست در دههی شصت و سرکوب شدید جنبشهای فرودستان جامعه، از جمله اعتراضات مستمر جنبش کارگری، را در نظر آورد. اما برای پیبردن به دلایل فقدان برشمرده در سطحی خاصتر، دستهبندی رویکردهای طیفهای مختلف فعالین سوسیالیست در ارتباط با مطالعات و پژوهشهای اجتماعی رادیکال میتواند سودمند باشد. در یک دستهبندی عام و نادقیق میتوان دو طیف عمده را برشمرد: طیف نخست به اهمیت مطالعات و پژوهشهای اجتماعی در سطح اکتوئل و انضمامی باور دارد، اما فعالیتهایش در این حوزه در پروژههایی رقم میخورد که بهدست نهادهای محلی یا ملیِ جناحهایی از حاکمیت یا ان.جی.او.های وابسته به نهادهای حاکم تعریف شدهاند. در نتیجه، آنها مشارکت در پروژههای تعریفشده از بالا را بهمثابهی کنش انتقادی یا حتی مبارزاتی خود قلمداد میکنند و چنین مشارکتی را تنها امکان واقعاً موجود در این راستا معرفی میکنند. میتوان گفت یک دسته از این طیف اساساً به مبارزات سازمانیافتهی فرودستان اجتماعی بهمثابهی امری ممکن برای دستیابی به تغییرات رهاییطلبانه در نظام اجتماعی–سیاسی موجود باور ندارند، و در عوض نگاه و امید خویش را به جناحهای کمتر ارتجاعیِ حاکم دوختهاند. اما دستهی دیگری از این طیف اگرچه به امکان و ضرورت مبارزات سازمانیافتهی فرودستان اجتماعی باور دارند و توهمی نسبت به این یا آن جناح سیاسی حاکم ندارند، اما طی توجیه لزوم و اهمیت مشارکت و مداخله در عرصههای تعریفشده از بالا، نهتنها چشماندازی برای فراتررفتن از آن را در پیش روی خود و دیگران ترسیم نمیکنند، بلکه در عمل مطالعات و پژوهشهای رادیکال را (حداقل تا آیندهای نامعلوم) امری ناممکن معرفی میکنند؛ در غیر اینصورت، بهجای جذبشدن در پروژههایی با مدیریت، کنترل و حمایت نهادهای حاکم، برای خلق امکانهایی هرچند حداقلی برای پروژههای پژوهش اجتماعی رادیکال تلاش میکردند. طیف دوم کسانی را دربرمیگیرد که به نظر میرسد بهرغم باور به اهمیت مسائل و مباحث نظری و شناختی، و تخصیص فعالیتهای خود در این حوزه، جایگاهی برای فعالیتهای پژوهشی و شناختی در سطح جامعه که توضیحدهندهی ساختارها و روابط اجتماعی حاکم بر وضعیت انضمامی جامعه باشد قائل نیستند. دستهای از آنها به فعالیت پژوهشی در حوزهی مباحث فلسفی و فلسفهی سیاسی و نظریههای مختلف در سطح مجرد یا عام مشغولاند، و برای مطالعات و پژوهشهای دربردارندهی دادههای تجربی دربارهی روابط و شرایط حاکم بر زیست ستمدیدگان در ایران چندان اهمیتی قائل نبودهاند، یا حداقل از مضمون فعالیتهای پژوهشیشان چنین به نظر نمیرسد که چشمانداز و دورنمایی برای مطالعات و پژوهشهای اجتماعی در جامعه در پیش روی خود در نظر داشته باشند. دستهی دیگر از این طیف، از سویی برای مطالعات و جستجوگریهای تئوریک و بحثهای متأخر مربوط به نظریههای اجتماعی اهمیتی قائل نیستند و فعالیت در این حوزه را مورد انتقاد قرار میدهند، و از سوی دیگر خود بخشاً به بحثهای نظریِ کلاسیک و مباحث تاریخیِ مربوط به دورههای انقلابی در تاریخ مشغولاند و مطالعهی این مباحث را ضروری میدانند. در این بین، به دو دستهی دیگر از سوسیالیستها هم میتوان اشاره کرد: گروهی که هرگز برای شناخت روابط اجتماعی و فعالیت پژوهشی و مطالعه در این زمینه اهمیتی قائل نیستند، و گروه دیگری که همواره در حال ارائهی تحلیلهای مختلف دربارهی وضعیت انضمامی جامعه در ایران هستند ولی هرگز نیازی به پژوهش احساس نمیکنند. در مجموع بر مبنای چنین برآوردی بههیچوجه عجیب نیست که پژوهشها و مطالعات رادیکال و بدیل در سپهر اجتماعی–سیاسیِ ایران بسیار کمیاب است و بهدشواری بتوان نمونههای متأخری از آن را نام برد.
«تأملاتی دربارهی خارج از محدوده» دو کارکرد اصلیِ مرتبط–با–هم را در کلیتِ خود دنبال میکند: یکم، نگارنده از طریق بررسی آثار برخی سازمانهای کمونیستی در حوزهی پژوهشهای جامعهشناسانه و اقتصادی–سیاسیِ وضعیت حاکم بر به–حاشیه–راندهشدگان و محذوفان و ساکنانِ خارج از محدودههای شهری، تلاش کرده است تا هم بر اهمیت چنین مطالعاتی در بطن مبارزات رهاییبخش و کمونیستی تأکید نماید، و هم درک تقلیلگرا و یکدستساز مسلط نسبت به تاریخ مبارزات رهاییبخش و جنبش کمونیستی در ایران را به چالش بکشد، و در همین راستا، بر وجوه و ابعاد نادیدهگرفتهشده و محذوفی از مبارزات تاریخیِ جریانات و نیروهای چپگرا و کمونیست روشنی بیافکند. غزنویان با بررسی آثاری از «سازمان چریکهای فدایی خلق»، «سازمان مجاهدین خلق» و «سازمان پیکار برای رهایی طبقهی کارگر»، که حاوی نتایج حاصل از مطالعات و پژوهشهای انجامشده در حوزهی «خارج از محدوده» و اقشار راندهشده به حاشیههای شهرهاست، نمونههایی از پژوهش اجتماعی را بهدست میدهد که هدف از تعریف و اجراییسازیِ آنها، شیوه و شکل اجرایشان، موضوع و محتوای آنها، همگی نمایانگر ویژگیهای مطالعات و پژوهشهای رادیکال هستند. آثاری که تمرکز بررسی غزنویان را به خود اختصاص دادهاند، حاصل آشنایی بخشهایی از جنبش انقلابی با ساحتهایی از شهر و مبارزات شهری تحتعنوان «مبارزات خارج از محدوده» است، این آشنایی که برآمده از بطن مبارزات روزمره در یک دورهی تاریخیست، به مرحلهی مهمی از تکوین فکر و نظری جنبش انقلابی میانجامد و ــبه بیان غزنویانــ طی آن اشکالی از مطالعات اجتماعی رادیکال پایهگذاری میشوند. یک نکتهی قابلتوجه در همین رابطه این است که از تصویری که غزنویان از فعالیتهای پژوهشی موجود در سازمانهای مبارزاتی و درک فعالین در این پروژهها بهدست میدهد، میتوان خطوطی از پویایی و سیالیت را در بینش تئوریک آنها ردیابی کرد، پویاییای که اگرچه ــهمچون هر گرایش فکری و نظریــ عاری از نابسندگیها و کاستیها نبود، اما در صورت تداومِ توأمان هم در راهجوییهای شناختی و هم مشارکت در مبارزات اجتماعی ممکن بود مسیر دیگری را رقم بزند و به پیشرویهای تاریخسازی در سنتهای موجود در جنبش کمونیستی در ایران بیانجامد.
دوم، «تأملاتی دربارهی خارج از محدوده» اثریست که به سهم خود تلاش میکند مسألهی محذوفان از شهر را از حاشیه به متن بیاورد. اما سرشتنمای آن بهمیانکشیدن و برجستهکردنِ این درک است که پرداختن به مسألهی به–حاشیه–راندهشدگان از منظر منافعِ خود آنها، ملزوماتی را در نحوهی پیشبرد و شیوهی عمل پژوهش میطلبد که در مجموع ماهیت و کارکرد فعالیت پژوهشی را تعیین میکند، و صِرف پرداختن به موضوع حاشیهنشینان بدون باور به این ملزومات و بهکاربستنشان نمیتواند بهطور غیر–متناقضی در خدمت به منافع آنها باشد. بنابراین، این اثر ضرورت احیاء و پرورش اشکالی از پژوهشهای اجتماعی را به میان میکشد که بهنحو مطلوب و بیتناقضی وضعیت زیستی ستمدیدگان و روابط و شرایط اجتماعی–اقتصادی–سیاسیِ حاکم بر آنها را به محتوای خود بدل کنند.
در پایان این متن، از زحمات و تلاشهای ارزشمند رفیق محمد غزنویان قدردانی میکنیم، و به همت همهی مبارزانی که در راه پرورش، تداوم، و احیای مطالعات و پژوهشهای اجتماعی رادیکال تلاش کردهاند/میکنند درود میفرستیم، و به شکلگیری ارادههای جمعی و سازمانیافته برای فعالیت مبارزاتی در این راستا امید میبندیم. ما به سهم خود، برای بهمیانآوردن و برجستهکردن اهمیت و جایگاه مطالعات و پژوهشهای رادیکال در فرایند مبارزهی رهاییبخش تلاش خواهیم کرد، و در برخی فعالیتهای پژوهشی رادیکال در برخی حوزههای اجتماعی در ایران مشارکت خواهیم داشت. در همین رابطه، از جمله، آثار دیگری از محمد غزنویان در وبسایت پراکسیس منتشر خواهند شد که در واقع در امتداد پروژهای است که با اثر حاضر آغاز شده است.
پراکسیس
شهریور ۱۳۹۵
برگرفته از سایت پراکسیس