هم زمان با تأسيس سازمان ملل متحد، "وينستون چرچيل" نخست وزير معروف انگليس در دوره جنگ جهانی دوم نيزپيشنهاد تأسيس دولتی جهانی داد. اين صدا ظاهراً درچنبر مشکلات ريز و درشت جهان پس از جنگ و تراکم رويداد ها گم شد؛ و شايد جهان فراموش کرد که چنين پيشنهادی از جانب سياست مدارمحافظه کار و مدبّر انگليس طرح شده است. خود او نيز، ديگر تجديد مطلع نکرد.اما، به موازات همين پيشنهاد بود که شوق تبديل سازمان ملل به حکومت فدراتيوجهانی، ازطريق مسابقه و نظرسنجی کارگردانان سازمان ، در کنار ابتکارتأسيس جمعيت های هوادارسازمان ملل در کشورهای عضومدتی موضوع روز شد. طرح مارشال و پيمان ناتونيزپايه های استراتژی غرب را تشکيل داد.
سال ها گذشت تا برملا گشت، پيشنهاد چرچيل، مخاطبان اصلی خود را درجهان يافته است وآنچه به نام قطب بندی غرب دربرابرشرق عمل می کند، يک سازمان مقتدر و نامرئی پشت سر دارد، که قدرت واحد طراح و فرمانده، در برابر "جبههء متشکل و يگانهء کمونيسم بين المللی" است وبا اقتدار اراده و فرماندهی خود را درسراسرجهان عليه کمونيسم و نيزمبارزان ضد استعماراعمال می کند.
نخستين واکنش اين اراده در درون جبههء غرب، رفتارخشن و تحقيرآميزی بود که در برابر مسأله ملی، نسبت به ژنرال دوگل، رئيس جمهورفرانسه پيش گرفت. ژنرال، که درعمل، با تعارض استقلال کشورش با ارادهء يگانه جهانی روبه روشده بود، روی اصل استقلال ملی پا فشرد و در برابر فرمان روای نامرئی، ايستاد. وبه دنبال آن موج تبليغات جهانی عليه اوبه حرکت درآمد؛ "دوگل" را به کهنه انديشی و بيگانگی با شرايط نو حاکم برجهان متهم کردند. و همراه آن، تبليغات وسيع در نفی استقلال ملی در جهان معاصر، و ضرورت وابستگی، و اين که استقلال ملی، موضوعی کهنه است وکشور مستقل در جهان وجود ندارد، رواج يافت. در اين يورش تبليغاتی، چندان پيشروی شد که عليه دوگل، از آمريکا رمان و فيلم "دشمن مردم" به سراسر جهان صادر گرديد. کتابی که نامش را از اثرمعروفی با گرايش چپ سرقت کرده بود. کناره گيری فرانسه ازنيروی نظامی ناتو، درهمين دوران اتفاق افتاد.
بسيار وقايع، از کودتا تا سرکوب، در جهان پيش آمد که از بيرون و از بالای سردولت ها رهبری می شد. سرنوشت انتخابات کشورهای اروپا در جهت کاستن از آراء کمونيست ها از پيش تعيين شده بود. برای حفظ قدرت حزب سوسيال مسيحی ايتاليا، همان اندازه که پاپ درواتيکان نگران بود ناوگان جنگی آمريکا درمديترانه ومسلط به کرانه های ايتاليا، لوله توپ های خود را به سوی شهرها نشانه گرفته بودند. اراده نامرئی به جنگ سرد دامن می زد و آن را به داخل "مرزهای کمونيسم" کشانده بود وازاختلاف ها و برخوردهای ايدئولوژيک مسکو و بلگراد، و بعدها بين مسکو و پکن، بهره برداری وسيع و هدايت شده انجام گرفت؛ حتی بريگاد سرخ ساخت. درحراست از منافع مستعمراتی غرب، و درمهار کردن جنبش "غير متعهد"ها در سياست بين المللی، و برچيدن کارگردانان اين جنبش در آسيا و آفريقا، با قاطعيت خونين حرکت کرد. وهم زمان ازطريق تحميل مسابقهء تسليحاتی، توان رقيب را فرسود. تا سرانجام حريف خسته و ناتوان بی جنگ تسليم شد وپای ميزمذاکره آمد. چيزی که فرمان ـ روای نامرئی انتظار آن را نداشت. و می پنداشت تسويه حساب آخرين را با حريف تاريخی سرمايه، در ميدان های جنگ خواهد کرد.
با سقوط دژ جهانی کمونيسم، سازمان ها و تشکيلات چپ اروپا که متأثر از انقلاب اکتبر۱۹۱۷ شکل گرفته بودند نيزدستخوش تغيير وتحول شدند؛ وتا مرحلهء تغيير نام پيش رفتند وبه انتقاد از خود پرداختند وباگذشته فاصله گرفتند. اراده نامرئی، پيروزی بی جنگ برامپراتوری "کمونيسم" را سرفصل حرکتی نو درتاريخ، تبليغ کرد. هرچند خوش ترمی داشت که آن را در جنگ به دست بياورد.
اما، با فرو ريختن "ديوارآهنين" ميان دوقطب، وبرآمدن "جهان يک قطبی"، پيوندهای درون برج "ارادهء نامرئی" هم که به مبارزه با حريف، استوار بود، رو به سستی نهاد. هنوز جشن ها و مژده های پيروزی درآغازبود که درايتاليا، گوشه هايی از حضور"ارادهء نامرئی" درحوادث دوران جنگ سرد، به مثابهء پس زدن پردهء استتار "فرماندهی جهانی" برملا گرديد. با اين همه استيلای مطلق اين فوق قدرت بر پوشش اطلاعاتی جهان، توجه عمومی را از پرداختن به چنين قدرت فراملی، منحرف ساخت، بی آن که ازسست شدن طبيعی پيوند های درون برج ـ که مولود نيازاجزاء ترکيب شده درآن به مقابله با امپراتوری کمونيسم بود ـ بکاهد. از سويی دربرج فرماندهی نوعی برتری جويی ناشی از تمرکز قدرت فرماندهی و ايجاد سلسله مراتب نزد محافظه کارترين بخش سازندهء اين"اراده" حضور داشت که با وضع تازه و توقع دولت ها سازگارنبود. جنگ عراق وايران، آخرين مرحلهء کارگردانی فرمانروايی نامرئی جهان بود، وحضور آمريکا، درحملهء عراق به کويت و آن تبليغ گسترده که برای هديهء "جنگ های تميز" و "دزانفيکته" پنتاگون، به مردم عراق می شد، و حماسه سرايی های "بوش پدر"، در عنوان کردن "استقرار نظم نوين جهانی"، متحدان اروپايی واشنگتن را به تأمل واداشت و مسکوراهم که به هم صدايی با غرب، ناوگان خود را به حريم کارزارفرستاده بود، دچار ترديد کرد.
درواقع،"ارادهء جهانی" ديگر از سال ۹۲ خدشه دار شده بود و اگر "بوش پسر" در سال ۲۰۰۳، فرصت طلبانه، سازمان ملل و منشور آن را زير پا انداخت و از روی آن عبور کرد و حمله به عراق را فرمان داد، پاسخی بود که برج فرمان روايی، غرورآميز به پيوندهای سست شده می داد. آمريکا، جايی ايستاد که آلمان ۱۹۳۰؛ با اين تفاوت که انگليس را در کنار خود داشت. آنچه طی چهارسال در افغانستان و عراق گذشت، برج فرمانروايی جهان را به عقب نشينی و به بازگشت به سازمان ملل و حرکت با همراهان اروپايی وا داشت؛ هرچند "نومحافظه کاران" که سکان قدرت را در آمريکا به دست دارند، هنوز و هم چنان سخت جانی می کنند ومی کوشند با دامن زدن به بحران های نو به نو، آنچه را که "آخرالدواء" می دانند، به جهان تحميل کنند. آنچه به رقابت اروپا و آمريکا تعبير می شود درحقيقت چيزی جزمشخص شدن صف بندی درون برج قدرت و درمتروپل سرمايه نيست که در يک مرحلهء تاريخی از بحرانی سرنوشت ساز، رنج می برد. متروپل سرمايه، درتدارک امپراتوری مطلق خود برجهان، بايد فرمانروايی مغرورآمريکا را گردن بگذارد، که پيشاپيش، تازيانهء تحقير وتحکم را بالای سر ديگران گرفته است؛ و اين چندان آسان نيست بی آن که چشم انداز روشنی داشته باشد. تلاش برای پايين کشيدن نئومحافظه کاران آمريکا، از قلهء قدرت تک قطبی، که سرمايه های صنايع تسليحاتی، انرژی و اقمارشان را نمايندگی می کنند، هرچند در حيطهء رقابت های متروپل سرمايه است، اما طبيعی است که در اين مرحله از حرکت مارپيچی تاريخ، يک فرصت است و با تأييد جهان مستقل از متروپل سرمايه است.
* * *
اول بار در سال ۱۹۸۳ بود که با تصوری از يک قدرت نامرئی حاکم برجهان آشنا شدم . دوستی از ياران مطبوعاتی من، که سال ها بود به انگلستان کوچ کرده بود، و يک مؤسسهء آموزشی داشت، برای من شرح داد؛ در دوران اقامتش درانگليس، احساس کرده است که براين کشور وبرتمام جهان، قدرتی بالاتر و نامرئی حاکم است و دولت های جهان را در شرق و غرب، زير حکومت و ارادهء خود دارد. او بعد طی چند جلسه، به تفصيل در بارهء احساسش و شواهدی که دارد، صحبت کرد. اما درآنچه می گفت، فانتزی و خيال بيشتر از واقع وجود داشت و در کاوش های خود، به مطالب رمان های تاريخی متوسل می شد و تا سيصدسال پيش می رفت.
درخيال پردازی های او، جرثومه يی ازحقيقت می ديدم، با آميزه يی از معتقدات محافظه کاران انگلوفيل وطنی، بی آن که بتواند گرهی ازپيچ های تاريخ جاری بگشايد؛ به او توصيه کردم از مجموعه آرشيوی که فراهم آورده برای تدوين يک سری"باندسينه" استفاده کند که به يقين،سال های سال ادامه می يافت وبرای کودکان هم درس تاريخ وبينش اجتماعی می شد وهم سلسله داستان های جاذب وشوق انگيزپديد می آورد. اوکه معتقد به اصالت کشف سياسی خود بود، اين کاررا نکرد. وبی آن که کشف خام و فانتزی خود را به مرحلهء طرح شدن برساند در يک حادثهء رانندگی جان باخت.
پس از کنارآمدن مسکو، با محورغرب، و برملا شدن نقش "مافيا" مانند و پشت پرده درايتاليای پس ازجنگ جهانی، که يادآورپيشنهاد چرچيل برای تشکيل دولت جهانی بود، گفته های آن دوست را که با تأکيد وتمثيل به صحت آنچه می گفت اصرارمی ورزيد وازآن به عنوان"مافيا"ی فراحکومتی وجهانی ياد می کرد، به خاطرآوردم.البته او، خوش خيالانه کرسی اين قدرت جهانی را در لندن وکاخ بوکينگهام می ديد و با اصل صيرورت زمان، و جادوی سرمايه بيگانه بود.
چندی پيش که به ريشه يابی پاره يی وقايع دويست سال گذشته سرگرم بودم، دربررسی تاريخ روابط خارجی ايران از جمله به نکته يی درسفر ناصرالدين شاه ، به اروپا برخوردم : درانگليس، هنگام ملاقات شاه با ملکه ويکتوريا، بارون "روچيلد" بانک دارمعروف نيز حضورداشته است و آنجا "روچيلد" از وضع دشوار يهوديان که آوارهء جهانند؛ سخن می گويد. ناصرالدين شاه، با تعجب می پرسد شما که اين همه پول داريد، چرا يک سرزمين، مثلاً در افريقا نمی خريد که همه يهوديان آنجا جمع شوند و کشور خودشان را تشکيل بدهند. نمی دانم اين اندرز شاه ـ چه اندازه توجه ملکه انگليس و بانک داريهودی را جلب کرده بود،اما درپايان جنگ جهانی اول می بينيم پادشاه انگليس درسال۱۹۱۷ به نخست وزيرش توصيه می کند که درمذاکرات صلح سرنوشت يهوديان را در نظر داشته باشد. و لرد بالفور، نخست وزيرمحافظه کارانگليس نخستين قدم ها را برای تشکيل ميهن يهود، برمی دارد.
پيش از جنگ جهانی اول، آنچه روشن است، سرمايه های يهودی که به رقم بسيارچشم گيری بالغ می شد، در قلمرو انگليس و فرانسه وآلمان، تمرکز داشت. و بسا که سياست يهود ستيزی حزب نازی، پس از جنگ، به نقش اين سرمايه ها در پيروزی متفقين، بازمی گشت که انتخاب خودرا کرده بود و نمايش واکنش سرمايه داری شکست خوردهءآلمان بود که می خواست يهودی ها را تنبيه کند.
درجنگ جهانی دوم، ووضع نامعلوم جنگ، متروپل سرمايه داری نيز ناگزيرازاروپا به آمريکارفت ونيويورک کانون اصلی تمرکز سرمايه های يهودی شد. درترکيب "قدرت نامرئی" جهانی که طرح مارشال، پايهء اقتصادی آن را ميساخت، می توان علاوه بر قشربالای حکومت، درکشورهای غرب، که هسته فوقانی ارتش هاوسازمان های اطلاعاتی وامنيتی آنها راهم دربرمی گرفت، صاحبان صنايع بزرگ وبانک ها، سطح فوقانی کليساها و واتيکان را در شبکهءاجرائی و مشورتيآن سراغ گرفت. و از جمله نقش ستادی سرمايه های يهودی را به حساب آورد. به يقين روزی که به طور کامل، پرده از چهرهء قدرتی که از فردای پايان جنگ دوم، تا روزگارحاضر فرمانروای نامرئی جهان بوده، برداشته شود، نقش انواع شبکه ها و سازمان های مافيايی نيز درخدمت اين قدرت برملا خواهد شد.
تأسيس دولت مستقل اسراييل ازجانب سازمان ملل، در سرزمين فلسطين، که سياست مستعمراتی انگليس، درفاصله دو جنگ جهانی با قيمومت برآن کشورتدارک ديده بود پشتيبانی قدرت حاکم جهانی راهمراه داشت وحمايت بی قيد وشرط آمريکا، از تمام تجاوزها واشغال ها وسرکشی های اسراييل درقبال سازمان ملل، و ملت های خاورميانه، در اجرای سياست آن قدرت انجام گرفته است.
ولی با سست شدن پيوندهای جهانی درستاد حکومت نامرئی که يکه تازی های نومحافظه کاران، برای اجرای طرح "نظم نوين"، به شدت آن را تضعيف کرد، نظام جهان تک قطبی پيش از آن که استوار شود، دستخوش چالش چندين سويه شده است. و نيز مقاومت بين المللی در برابر"گلوباليسم" ــ تجسم ارادهء مدارهای عمدهء سرمايه ــ در حال گسترش است. خشم برانگيختهء نو محافظه کاران در خاورنزديک، ازسر قدرت نيست، از احساس ناتوانی است. ودولت اسراييل که ابزار دست آنهاست به عنوان يک عامل، خشم کورخود را درسياه ترين جلوه های قهرونفرت برسرزمين فلسطينی ها می بارد. اين ماشين تعصب ونفرت وکين که درسرزمين فلسطين تعبيه شده، تنها درپناه آن حامی نامرئی است که تاامروز توانسته در منطقه بذر دشمنی بيفشاند. و روزی که در آن، جايی برای "نومحافظه کاران" و رؤياهای آنها نباشد، طبيعی است که جايی هم برای ماشين جنگی مسلط براسراييل نخواهد بود. مردم اسراييل حق دارند از خودشان بپرسند تکليف شان با بيش از پنجاه سال تاخت و تازاين ماشين جنگی در سرزمين های همسايه و در ميان دو نسل مردم فلسطين، چيست ؟
آيا ادامهء اين فجايع که بيش از نيم قرن است ماشين جنگی اسراييل زير حمايت قدرت حاکم بين ـ المللی درمنطقه جاری ساخته، در شرايط طبيعی و خالی از قدرت فائقهء جهانی، بار ديگرسرگردانی قوم يهود را به دنبال نخواهد داشت؟ آيا جای دريغ نيست که مردم قلمرو اسراييل، کفارهءجنايات کارگزاران سياست به بند کشيدن ملل منطقه را بدهند؟
اين بذر دراز مدت نفرت، کجا می تواند گل هم زيستی و تفاهم درمنطقه، بارآورد؟ .