طاهره عزيز من
وقت نگاه نيست
بی تو.
حتی اگر چشم در چشم دنيا بدوزم
و سنگها را ورق بزنم
و شب را با دقت تا کنم
تا هيچ شبتابی آسيب زخم نگيرد
وقت نگاه نيست
بی تو.
خاطره، کور میکند
حتی اگر شاعر و خورشيد باشی.
شهروز رشيد (مرثيههای برلينی)
۲۹ سال گذشت. آرام نمیگيرم. هرگز آرام نخواهم گرفت. عزيزی برايم نوشت: "خنجر را بايد در آورد و دور انداخت، تا درد نکشيم؛ و فرصت داد که زخم التيام يابد." سالهاست که خنجری در قلبم نيست اما جای زخم مانده است. هنوز میسوزد. سوزشی که پايان ندارد. به مرور ياد گرفتهام با دردهايم کنار بيايم. هستند. روزهايی بر آنها تسلط دارم و روزهايی هم که دردها مرا خم میکنند، از پای میاندازند. ۲۹ سال، زمان کوتاهی نيست.
طاهره ميراحسان، ۲۳ ساله، همشهری، دوستم، همرزمم، ۲۹ سال پيش در اول دی ماه به همراه سه تن از همرزمانش مينو ستودهپيما ۲۱ ساله، صديقه فلکرو ۲۲ ساله و طاهره پشتيبان (متاسفانه از تاريخ تولد او بیاطلاع هستم ولی به يقين کمتر از ۲۵ سال بود) در يک خانهی تيمی، در شهر رشت دستگير شدند. خبر دستگيری آنها را در تهران شنيدم. من هم فراری بودم. هيچ خبری از آنها نداشتيم.۲۰ دی ماه، فقط ۱۹ روز بعد از دستگيری آنها، از بيمارستان ۲۲ آبان لاهيجان به خانوادهی طاهره تلفنی خبر رسيد که پاسداران چهار جنازه از چالوس به بيمارستان آوردهاند. خانواده برای شناسائی به آنجا رفتند و عزيزانشان را در سردخانهی بيمارستان يافتند. آثار شکنجه بر تن آنها مشهود بود. همگی تيرباران شده، و تيرخلاص خورده بودند. دو نفر از اعضای خانواده از سپاه پاسداران اجازهی تحويل جنازهها را گرفتند. به آنها بدليل مارکسيست بودن، اجازهی دفن در گورستان عمومی داده نشد. از خانوادهی طاهره پشتيبان خبری ندارم ولی میدانم خانواده صديقه او را در باغ خانهشان دفن کردهاند. طاهره و مينو در خورتای جوشل در باغ خانوادگی دفن شدهاند.
مرگ اين چهار نفر در مدت ۱۹ روز، هنوز که هنوز است يکی از مسائلیست که مرا راحت نمیگذارد. دانستههای من بسيار اندک است. با پرس و جو از دوستان، اطلاعاتی بدست آوردهام.
خانه را طاهره و مينو اجاره کرده بودند. يکی از خانههای امن سازمان پيکار در گيلان بود که در آن مدارک مهمی نگهداری میشد از جمله چارت تشکيلاتی سازمان پيکار در گيلان. اسامی اعضا و هواداران در اين چارت مستعار بودند. هنوز هم مشخص نشده است که چگونه اين خانه لو رفته است. بعضیها میگويند که همسايهها به پليس خبر دادهاند. اما بر اساس تجارب، اگر چنين میبود، در عرض ۱۹ روز اعدام نمیشدند و حتما برای گرفتن اطلاعات زير شکنجه میماندند. طاهره از اعضای سازمان بود و مينو در حال گذراندن پروسهی عضويت. مينو و صديقه و طاهره پشتيبان دانشجو بودند. هر چهار نفر در بخش دانشجوئی سازمان پيکار در گيلان فعاليت میکردند.
طاهره دوست خوب من بود. مدتی در لاهيجان در يک هستهی تشکيلاتی فعاليت میکرديم. شعار مینوشتيم، شعارهای سازمان را بزرگنويسی میکرديم. اعلاميه پخش میکرديم، مقالات نشريه پيکار را با هم میخوانديم، بحث میکرديم. در اين هسته، ما دو نفر سريع به هم نزديک شديم. دوستش داشتم.
وقتی دستگير شدم، توانست با زرنگی به عنوان فاميلام در زندان رشت به ملاقاتم بيايد. صاف بود، ساده بود. و دوست داشتنی.
روزی که از زندان فرار کردم، مرا به خانهای بردند. با چشم بسته به آنجا رفتم. نمیدانم در کدام منطقهی شهر رشت بود. اما خانهی تر و تميزی بود. به اتاقی وارد شدم. خواهرم گفت يک سورپرايز برايت دارم. يک دفعه در اتاق باز شد و طاهره پريد تو بغل من. چند روزی را که من در آن خانه بودم، ما سه نفر يک آن از هم جدا نشديم. شبها، ساعتها در رختخواب حرف میزديم. میخنديديم. همهچيز مثل يک بازی بود. خندهی ما ۲۱ تير، وقتی رژيم به خانههای چاپ و مونتاژ سازمان، که روزها تحت نظر بوده، حمله کرد، تمام شد و تا امروز اين خندهها با آن خلوص و پاکی، ديگر هرگز برايم ميسر نشده است. در اين حمله يکی از عزيزانم، جمپور طهماسبی، دستگير شد و در ۳۱ تير، با ۱۴ نفر ديگر اعدام شد. از آن به بعد سرگردان خيابانها شديم. جان بر کف؛ دنبال سرپناهی. طاهره اما اين شانس، و شايد بدشانسی را نداشت که زنده بماند و برای هميشه سوگوار عزيزانش باشد.
برگرفته از عصر نو
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=13107