نگاهى به اعلامىۀ جديد هيئت سياسى ـ اجرائى سازمان فدائيان خلق ايران (اكثريت)
۱۴ مرداد  ۱۳۹۱
مخاطب كيست؟ سازمان اكثريت كه را مى خواهد بترساند؟
به سر مناره اشتر رود و فغان برآرد    كه نهان شدستم اينجا مكنيدم آشكارا
مولوى
به مباركى و ميمنت بار ديگر به همت سازمان فدائيان خلق ايران (اكثريت) همۀ مخالفان در كنار هم قرار گرفتند (در طول اين نوشته، همۀ تأكيدات از من است، با خط كشى يا سياه كردن.      ش. ن.):
"... سلطنت طلبان، نيروهاى سابق و فعلى اقليت، پيكار، “كميته مركزى خودخوانده” و برخى جريان هاى تندرو ..." .... "گروه ديگرى هم از سر رقابت ناسالم نسبت به موقعيت سازمان، به تضعيف و تخريب سازمان مى پردازد... " ...  (متن اعلاميه ضميمۀ نوشته است)
يعنى نيروهاى سياسى نظير پيكار و اقليت سابق و لاحق و سلطنت طلب و.... همه يك كاسه شده اند و همدست، آن هم در ضديت با سازمان پاك و پاكيزه و صادق و راستگوى فدائيان اكثريت.
اعلامىۀ جديد هيئت سياسى ـ اجرائى سازمان فدائيان خلق ايران (اكثريت) ۱۴ مرداد  ۱۳۹۱(۴ اوت ۲۰۱۲) خطاب به "اپوزيسيون"  كه قاعدتاً بايد خواند "مخالفان"، صادر شده است؛ كه البته معلوم نيست اين "اپوزيسيون" مورد نظر هيئت سياسى ـ اجرائى كيست، كدامشان بايد از اين اعلاميه بترسند و ديگر در مقابل سازمان اكثريت دم برنياورند: از راست تا چپ افراطى، چپ و راست ميانه-رو، مذهبى و غيرمذهبى، همۀ آنها كه از حكومت جمهورى اسلامى بريده اند، طرفداران جنبشهاى رنگارنگ، اينها همه در كلمۀ "اپوزيسيون" مى گنجند. آيا اعلاميه اى است براى ترساندن آنها از حرف زدن دربارۀ اكثريت يا انتقاد و افشاى  سياستهاى حال و گذشتۀ اين سازمان و يا براى اين كه بطور كلى بردن نام اكثريت جز براى تأئيد و تكريم "يك سازمان سياسى چپ كه بيش از چهار دهه از عمر آن مى گذرد" را ممنوع اعلام كند . آنها همۀ مخالفان را از دم يك تيغ گذرانده اند تا كسى جرأت نكند تاكتيكها، خط مشى و سياستهايشان را يادآورى كند و بگويد كه مگر شما نبوديد كه در كار شمارۀ ۷۸، صفحه هشت، در نهم مهرماه ۱۳۵۹گفتيد: "پاسداران بايد به سلاح سنگين مجهز شوند"؟ شما نبوديد كه در بيستم خرداد ۱۳۶۰، در نشرىۀ كار، براى" رژۀ پاسداران در برابر قانون اساسى به مناسبت شانزده خرداد روز پاسدار" و به "نشان پايبندى آنان به قانون" و "به نمايش نهادن اين بازوى انقلاب" كف زديد و هورا كشيديد؟ شما نبوديد كه بعد از انفجار در دفتر حزب جمهورى اسلامى در هفتم تيرماه ۱۳۶۰، در "اطلاعىۀ كميتۀ مركزى سازمان فدائيان خلق ايران (اكثريت) دربارۀ فاجعۀ انفجار دفتر مركزى حزب جمهوى اسلامى" در نشرىۀ كار تأكيد كرديد كه: "فدائيان خلق ايران (اكثريت) استوارتر از هميشه تحت رهبرى امام خمينى عليه آمريكاى جنايتكار قاطعانه مى-رزمند، اين مشت محكم ماست بر دهان مزدوان امپرياليسم"؟
شما نبوديد كه در (طرح برنامۀ مصوب هيئت سياسى كميتۀ مركزى سازمان فدائيان خلق ايران (اكثريت) در خرداد ۱۳۶۱) براى "شكوفائى جمهورى اسلامى " برنامه-ريزى كرديد؟

حتماً فراموش نكرده ايد كه در نشرىۀ كار، شمارۀ ۱۳۲، سال سوم، ۲۹ مهر ۱۳۶۰، براى شهادت اسكندر (سيامك اسديان) و يارانش در درگيرى با پاسداران چه نوشتيد؟ اين نوشته حد بالاى خيانتهاى شما به مخالفان و  مجيزگوئيها و خوش خدمتيهاى شما را به رژيم جمهورى اسلامى نشان مى دهد. براى يادآورى، آوردن متن كامل نوشتۀ شما را، با علم به طولانى شدن مطلب، لازم مى-بينم. اين نوشته با عنوان "آئينۀ سكندر" چاپ شده است. آنرا دوباره خوانى مى كنيم تا جاى هيچ اما و اگرى باقى نماند:
"هفته پيش شنيديم كه سيامك اسديان، از قديمى ترين اعضاى سازمان چريك هاى فدايى خلق كه پس از انشعاب به اقليت پيوسته بود، در حوالى يكى از شهر هاى مازندران با مأمورين مسلحانه درگير و كشته شده است. اين خبر براى همه كسانى كه او را از نزديك مى شناختند معناى ديگرى داشت. سيامك اسديان كه در سازمان او را اسكندر صدا ميزدند، كسى بود كه از سال ٥٢ تا ٥٧ در سخت ترين سال هاى زندگى مخفى پرشورترين روحيه مبارزه جويانه و ايثار انقلابى در وجودش زبانه مى كشيد. مهارت و تهورى كه در عمليات ترور انقلابى مزدوران شاه از خود نشان ميداد، در تمام سازمان نمونه بود. در دوران رژيم ديكتاتورى شاه اسكندر شجاعانه در طرح و رهبرى اعدام انقلابى سرهنگ زمانى در مشهد و عمليات حمله به قرارگاه شماره ۲ تهران و بسيارى ديگر از عمليات مسلحانه شركت داشت. او در سخت ترين شرايط پليسى و در زير سنگين ترين پيگردهاى ساواك بارها و بارها از چنگ دژخيمان گريخت و زنده ماند. او زادۀ كوههاى سركش لرستان بود و عاشق سلاحى بود كه به دوش انداخته بود. راز و نياز اسكند به لهجۀ شيرين لرى با مسلسلى كه از رفيق حميد اشرف مانده بود هنوز در گوش ماست. كاراكتر ويژۀ اسكندر، صميميت بيكران و سادگى سياسى و در عين حال قاطعيت، تهور و خون سردى او در اجراى عمليات متعدد و دشوار مسلحانه طى سال هاى ٥٢ تا ٥٧ تصوير كاملاً ويژه اى در ذهن ياران قديمى سازمان باقى گذاشته است. انقلاب اسكندر را كه عمليات مسلحانۀ سازمان عليه مزدوران رژيم آمريكايى شاه نقش فعال داشت، منگ كرده بود. با آغاز خيزش توده اى صداى خشك مسلسل اسكندر كه در دل شبهاى ساكت سالهاى اختناق طنين سنگينى داشت در درياى خشم ميليونها مردمى كه سكوت خود را با مشتهاى خود شكستند مدفون شد. و اين بزرگترين ملال او بود كه چگونه است كه ديگر رگبار مسلسل او ديگر آن طنين سابق را ندارد و چرا ديگر بعد از انقلاب نبايد با حكومت جنگيد؟ به يقين مى توان گفت كه او تا آخرين لحظۀ مرگش هرگز موفق نشد  بفهمد كه يك تروريست حرفه اى با يك مبارز پيگير انقلابى راه رهايى طبقۀ كارگر چه تفاوتهايى دارد و بايد داشته باشد. در جلسات پلنوم مهر ماه  ۵۸ زمانى كه حادترين مباحثات پيرامون مشى چريكى در سازمان ميان اقليت و اكثريت در جريان بود اسكندر گفت من اكثريتى ها را دوست دارم چونكه آدمهاى خوبى هستند فقط به اين دليل با اقليت مى روم كه اكثريت مشى چريكى را بكلى رد كرده است. زمانى كه در تحريريه كار از كشته شدن اسكندر در درگيرى مازندران با خبر شديم، آنچه بيش از همه رفقا را تحت تأثير قرار داده بود، آن بود كه چگونه يك انسان ساده و صميمى و ايثارگر، با پاك ترين و بكرترين ايده هاى انسانى كه در خور ستايش والاست، بى آن كه خود درك كند، همه زندگى و وجود خود را وقف راهى كرده است كه كثيف ترين موجودات جهان نيز در همان مسير ركاب ميزنند. كه چگونه پست ترين و رذل ترين جنايت كاران هم امروز نقشه همان اقداماتى را در سر مى پرورند كه اين جوان پرشور و آزاده از دل كوههاى سركش لرستان در پى آن است. آن چه همه ما را در خود فرو برد آن بود كه مى ديديم در عرصۀ بغرنج و پيچيده كنونى چگونه نيات پاك اسكندرها با پلشتى هاى كشميرى ها، ساواكى ها در قالب عمل واحد ضد انقلابى درهم آميخته و به حق خشم و نفرت مردم را متوجه كسى ميسازد كه همچون اسكندر درونى چون شيشه اى شفاف دارند، لاكن در عمل يكپارچه همان چيزى است كه از عمال مزدور آن زشت جهان خوار سرمى زند. هم از اين روست كه معيار قضاوت هر انقلابى صديق در برخورد با عمليات براندازى چپ روها آنچه تعيين كننده است نه آن درون شيشه اى شفاف اسكندرها، كه آن گنداب ضد انقلابى است كه برزمين جارى مى شود. تناقض دردناك زندگى آنان هرگز نمى تواند نقش عمل ضدانقلابى آنان را كتمان نمايد. متأسفانه در ميان اقليت و نيز گروه اشرف اسكندر يگانه نمونه نيست. باز هم بسان او هستند در ميان راه گم كرده راهان بسيارند كه چون اسكندر معصومانه باور كرده اند كه تمام دنيا  به خطا مى رود و آنچه حق است همان است كه آنها مى گويند. كسانى كه عليرغم حدى از صداقت انقلابى هرگز به فكر كردن و به قول سعادتى به "عمق صحنه را ديدن" تن نمى دهند. كسانى كه يك بار براى هميشه تصميم گرفته اند و هرگز حاضر نيستند با پيچيدگى ها و بغرنجى هايى كه ذاتى گسترش روندهاى انقلابى است خو كنند و خود را در مقامى بيابند كه بايد با دشواريهايى كه در راه است جدى تر از توان يك نوآموز، دست و پنجه نرم كنند.  جاى آن دارد كه "چپ روها" بر نقطه پايان زندگى اسكندر بيشتر و باز هم بيشتر مكث كنند."
در اين مطلب، اسكندر را آدمى صادق و در عين حال، با رندى بسيار، ساده و ابله و بيفكر و "عاشق سلاح" معرفى كرده ايد و گفته ايد انقلاب او را "منگ كرده بود" يعنى اين كه او فقط مى خواسته شليك كند و مسلسلش را به كار بگيرد و هدف ديگرى نداشته است و چون بعد از انقلاب ديگر نمى توانسته است تيرى شليك كند، پس، "منگ" شده است؟ در اشك تمساحى كه در اين خطوط براى اسكندر ريخته ايد حسابتان را با ديگر مخالفان خود نيز تسويه كرده ايد؛ هيچيك اهل فكر كردن نبوده اند و هرگز هيچ نفهميده اند. در مدح عين ذم خود، او را با ساواكيها يكى كرده ايد و گفته ايد "يك انسان ساده و صميمى و ايثارگر " "بى آن كه خود درك كند همۀ زندگى خود را وقف راهى كرده است كه كثيف ترين موجودات جهان نيز در همان مسير ركاب مى زنند"؟
اين شرم آور نيست؟ آيا كسى حق ندارد اين سياستها و اين مايه از بى اخلاقى و قدرت پرستى را به نقد بكشد؟ و اگر كشيد با ساواكيها و تروريستهاى حرفه اى همسان مى شود؟ اين كثيفترين موجودات كيها هستند كه شما امثال اسكندر را با آنها يكى كرده ايد؟

بعد از سى سال مى گوئيد "عده اى از مخالفان هم سالهاست چهرۀ سازمان را تخريب مى كنند
در بهمن سال ۱۳۶۰ تشكيلات "سربداران" مى خواستند دست به مبارزۀ مسلحانه با جمهورى اسلامى بزنند. پرداختن به نقد اين حركت كه مورد انتقاد ديگر نيروها و افراد سياسى، از جمله خود من، بوده است، در اين مطلب نمى گنجد، برخورد شما با آنها مورد نظر است. سربداران براى شروع حركت خود، شهر آمل را انتخاب كرده بودند، در اين درگيريها عدۀ زيادى كشته شدند و شما به پيروى از سياستى كه اتخاذ كرده بوديد و مى-خواستيد ضد انقلاب را بشناسانيد و در از بين بردنش كمك كنيد در  نشرىۀ كار شماره ۱۴۷، ۱۴ بهمن ۱۳۶۰، نوشتيد:
"فدائيان خلق (اكثريت) و نيروهاى حزب توده ايران از همان نخستين لحظات يورش مهاجمان ضدانقلابى ، دوش به دوش مردم و نيروهاى انتظامى شهر با فداكارى در سركوب و دفع مهاجمان فعالانه شركت داشتند و دو تن از رفقاى ما و حزب در حوادث آمل توسط مهاجمان ضدانقلابى از ناحيه شكم و سر مجروح شدند كه هم اكنون در بيمارستان بسترى هستند ". در همينجا توضيح مى دهيد و گله مى كنيد كه: "ما ابتدا طى تماس تلفنى با مقامات شهر اعلام كرديم و گفتيم رفقاى به خدمت رفته و از جبهه برگشته آمادۀ گرفتن اسلحه هستند ، بگذاريد در كنار برادران سپاه و بسيج مسلحانه عمل كنيم. از ما تشكر كردند و ما فعالانه در سطوح گسترده حركت داشتيم ... در تمامى محلات و نقاط درگيرى رفقاى ما و حزب در ... سازماندهى كارها نقش مهمى داشتند".
ظاهراً آنها بوده اند كه هنوز اعتمادشان به حد لازم به شما جلب نشده بود و پيشنهاد همكاريهاى شما را، آنچنان كه شما آمادگى داشتيد، نپذيرفتند.

بيائيد نمونه هاى ديگرى از اين دست را در شماره-هاى مختلف نشرىۀ كار (اكثريت) بخوانيم:
"... فدائيان خلق (اكثريت) استوار‌تر از هميشه تحتِ رهبرى امام خمينى عليه آمريكاى جنايت‌كار قاطعانه مى‌رزمند، اين مشتِ محكم ماست بر دهانِ مزدورانِ امپرياليسم. هواداران سازمان هم‌دوش و هم‌راه با ديگر نيروهاى مدافع انقلاب و مدافع جمهورى اسلامى ايران بايد تمام هوشيارى خود را به كار گيرند. حركات شبكه مزدوران امپرياليسم آمريكا را دقيقا زير نظر بگيرند و هر اطلاعى از طرح‌ها و نقشه‌هاى جنايت‌كارانه جريانات به دست آوردند فورأ سپاه و سازمان را مطلع سازند". كار، شماره ۱۱۶، دهم تيرماه ۱۳۶۰.

و همچنين: "... عناصرى از گروهك آمريكايى رنجبران نيز در بسيج عشايرى نفوذ دارند كه به جز سيد حسن خاموشى، سيد جمال حيدرى (پسر سيد نصرالدين حيدرى) اسامى بقيه عبارتند از: "..." طبقِ اخبارِ رسيده پس از عزل ِ بنى صدر و تحتِ تعقيب قرارگرفتنِ فرخ سنجابى، وى در خانه‌ى شخصى به نامِ احمد اسدى كه از ثروتمندان مشهد مى‌باشد، مخفى شده است. فرخ سنجابى تصميم دارد كه به خارج از كشور فرار كند. همچنين در منزلِ سيد حسن خاموشى مشاور سيد نصرالدين حيدرى افرادى چون خسرو سليمى، رشيد سليمى اهل كلهر و گورگاه، جهانبخش اكبرى، ايرج سنجابى، رضا خان و سليمان خان بهرامى نماينده سيد نصرالدين در بسيج عشايرى جلسات توطئه آميزى عليه انقلاب تشكيل مى دهد...". كار، شماره ۱۲۲، مرداد ۱٣۶۰.
اينها اگر "معرفى و افشاى ضدانقلاب" و به عبارت خودمانى تر لو دادن نيست چه اسمى دارد؟ هنوز هم مى-گوئيد "اتهام" است؟
وقتى برنامه و سياستى اعلام شد ديگر نمى توان به عضو يا هوادارى گفت اين موضعگيرى صورى است و نبايد عملى شود. مهم اينست كه اين سياست اتخاذ و اعلام شد، نوشته شد؛ سياه روى سفيد. به هيچوجه هم پاك نمى شود.

بار ديگر به سئوال خود بر مى گردم. شما در اين بيانيه با چه كسى طرفيد و جز مرعوب كردن مخالفان و منتقدان و افشاگران و بستن دهان آنها چه هدفى داريد؟ اين اعلاميه با چه هدفى داده شده است؟ چرا مشخص حرف نمى زنيد؟  مى گوئيد: " گروه ديگرى هم از سر رقابت ناسالم نسبت به موقعيت سازمان، به تضعيف و تخريب سازمان مى پردازد. كار اين مجموعه شايعه سازى، قلب واقعيت ها، پرونده سازى، برچسب زدن، جارى كردن سيل تهمت در مقالات، مصاحبه ها، برنامه هاى راديوئى و در اظهارنظرها پيرامون مطالب مربوط به سازمان است. بدخواهان سازمان با نام هاى مستعار در برخى سايت ها تحت عنوان اظهارنظر نسبت به مواضع سازمان وارد مى شوند و به اتهام زنى، دشنام گوئى و تخريب مى پردازند. آن ها حتى حاضر نيستند نام واقعى خود را زير نوشته هاى خود بگذارند. اقدامات اين مجموعه عليه سازمان ما، اخيرا همسو و همزمان شده است. لذا ما شاهد سربرآوردن كمپين عليه سازمان در شبكه اجتماعى فيسبوك، پرونده سازى توسط برخى نيروها و متهم كردن سازمان به لو دادن اعضاى جريان هاى چپ در سال هاى ١٣۵٩ ـ ١٣۶١ بدون ارائه مدرك و سند.
اين، شيوۀ شناخته شدۀ مرعوب كردن كسى است كه حرفى براى گفتن دارد. هر كس بگويد شما گفتيد "ضد انقلاب" ـ البته بزعم شما ـ را معرفى كنيد. مى گوئيد سند دارى؟ آرى سند از اين سياست فراوان است.

و اما دربارۀ اعدام و زندان و سركوب "ضدانقلاب"، آيا شما نبوديد كه براى نظام سركوبگر تازه به قدرت رسيده تشويق نامه صادر مى كرديد؟ شما در نشرىۀ كار شماره ١١٨، تير ١٣٦٠، از اعدام "مبارك و فرخنده" دو سرمايه دار ابراز رضايت كرديد:
"... كريم دستمالچى و احمد جواهريان در راه استثمار، غارت و بردگى خلق هاى ايران و جهان توسط امپرياليسم جهانى به سركردگى امپرياليسم امريكا دست و زبان و گوش و چشم امريكاى جنايتكار بودند. آنها در اجراى نقشه هاى امپرياليسم امريكا و شكست انقلاب خونبار مردم ايران به ناآرامى هاى سياسى دامن ميزدند، براى گسترش موج خشونت و ترور مزدور اجير ميكردند، مردم را به قيام مسلحانه عليه جمهورى ترغيب ميكردند، پشتيبان و همكار دستجات مسلح ضدانقلابى بودند و در رهبرى جريانات امريكايى نظير جبهه ملى و حزب خلق مسلمان قرار داشتند. اعدام مبارك و فرخنده كريم دستمالچى و احمد جواهريان، كوخ نشينان را شادمان و امپرياليسم امريكا را عزادار كرد. اقدام دادگاه انقلاب اسلامى مركز در اعدام كريم دستمالچى و احمد جواهريان مورد پشتيبانى قاطع ماست..."

شما در پيروى از سياست حمايت از جمهورى اسلامى، در مورد محكوميت عباس امير انتظام، در كار، شماره ١١٤، ۲۷ خرداد ۱۳۶۰ ننوشتيد كه: "... ما رأى دادگاه (عباس امير انتظام) را تأئيد مى‌كنيم و كيفر مربوطه را در خور خيانت‌هاى ارتكاب شده ارزيابى مى‌كنيم. ما قاطعيتى را كه در اين رأى به كار رفته ارج مى‌نهيم و معتقديم كه جرايم بر شمرده از سوى دادگاه نه تنها دلالت بر محكوم بودن اميرانتظام به جرم جاسوسى به نفع اصلى ترين دشمن مردم يعنى امريكا دارد، بلكه نشان دهنده جرائم جنايت بارى است كه دولت موقت در طى ٩ ماه زمامدارى اش عليه انقلاب و مردم ايران مرتكب شده است..."؟

اعلاميه به اين صورت ادامه مى يابد": فحاشى و لجن پراكنى در برخى برنامه هاى پالتاكى و راديوئى، انتشار مطالبى نظير “سازمان فدائيان خلق ايران (اكثريت) اعلام انحلال كند” (مندرج در سايت حزب مشروطه ايران)، از صندوق در آوردن برخى مطالب كهنه و انتشار آن ها در سايت ها و فيسبوك، انتشار مقالات و كوبيدن سازمان به خاطر مشاركت اعضائى از آن در اين و يا آن كنفرانس و يا گفتگو با نيروهاى جنبش سبز. ...
چسبيدن به دامن قباى قدرت از طرف شما تازگى ندارد؛ مرور كنيد رفتارتان را با خمينى، رفسنجانى، خاتمى و اخيراً موسوى و جنبش سبز. آيا كسى اجازه ندارد از نزديكى شما با جنبش سبز انتقاد كند؟ شما همين حالا و هنوز، در همين اعلاميه هم هيچ كجا از جمهورى اسلامى ايران نام نبرده ايد و همه جا گفته ايد "رژيم ايران". يعنى با (جمهورى اسلامى ايران) با ادعاى سكولار بودن و دموكرات بودن مشكلى نداريد؟ اين دنباله روى از اصلاح طلبان و خواست به قدرت رسيدن آنها نيست؟ اين انحلال طلبى نيست؟ اين همان بار ديگر ذوب شدن و سمت گيرى بسوى آنها كه تصور مى كنيد به سرير قدرت برمى گردند نيست؟  از ايشان بپرسيد در سالهاى كشتار و اعدام كجا بوده اند، نخست وزير كدام دولت بوده اند و اوامر و سياستهاى چه كس يا كسانى را اجرا مى كردند. شايد شما هم مثل ايشان خواب آن "دوران طلائى" را مى بينيد؟

چرا از اينكه عده اى "مطالب كهنه را از صندوق" در آورند و انتشار دهند ناراحت مى شويد؟ استفاده از كلمۀ صندوق بجاى بايگانى يا "آرشيو"، براى تحقير و تخطئه است وگرنه كيست كه اهميت اسناد و مدارك را نداند و نداند كه بايد  آنها را حفظ كرد. بايگانيها و بقول شما "صندوق"ها هميشه در نوشتن تاريخ نقشى بس مهم داشته اند. "صندوق"ها را نبايد در گوشه اى دور از چشم پنهان كرد. اتفاقاً بايد گشودشان و خواندشان.

درمورد "فحاشى و لجن پراكنى" آيا شما از همان ابتدا به "اتهام" و  "فحاشى" و "لجن پراكنى" و ترور شخصيت عليه مخالفان خود در داخل و خارج سازمان دست نزديد؟ آيت الله شريعتمدارى، مهندس مهدى بازرگان و دكتر عبدالرحمن قاسملو،  و حتى يار و رفيق تشكيلاتى خودتان منوچهر هليل رودى (دكتر ابراهيم شفيعى) را كه يادتان نرفته است: افرادى  "مشكوك"،"جاسوسان و عوامل بورژوازى" يا "عوامل سيا و انتليجنت سرويس" ... "مشكوك" اعلام شدن هليل رودى را نقى حميديان، در كتاب سفر بر بال هاى آرزو، انتشارات آرش (سوئد)، ۲۰۰۴، ص. ۳۹۸ ،  شرح مى دهد .

بايد نمونه هايى نظير نوشته هاى فوق را از بايگانى-ها درآورد و خواند تا فراموش نشود كه شما چه كرده ايد و چه گفته ايد. آيا اين از همان نمونه هاى اتخاذ سياست همكارى با جمهورى اسلامى براى حفظ اين رژيم نيست؟ همان سياستى كه انكارش مى كنيد و ميل داريد همه آنرا فراموش كنند و حرفى از آن نزنند؟ هنوز هم مى توانيد بگوئيد كه به اعضا و هواداران خود نگفتيد "ضد انقلاب" را معرفى كنند؟ در پيروى از اين سياست نبود كه روى ديوارهاى شهرها نوشته شده بود: "ضدانقلابيون را به كميته ها معرفى كنيد". در كنار شعار "پاسداران را به سلاح سنگين مجهز كنيد".

براى خودتان هم روشن است كه اعضاى شناخته شدۀ سازمان شما، در اقصا نقاط جهان، از استكهلم تا بروكسل و آمريكا... در هر كنفرانس و سمينار و جلسه اى از سلطنت طلب و مشروطه خواه و چپ و راست و ميانه و انقلابى و ضدانقلاب و رنگهاى مختلف شركت مى كنند ولى انتظار داريد ديگران از گل نازكتر به شما نگويند. شما با مرعوب كردن و منكوب كردن منتقدان از حركت اين اعضا دفاع مى كنيد. من بر اين باورم كه همۀ رفتارها و حركات شخصيتها و افراد سياسى را نمى توان با جملۀ (اين امر خصوصى است) يا (به صفت فردى شركت كرده اند) توجيه كرد. همۀ جوانب و كارهاى يك فرد سياسى و مدعى مبارزه، خصوصى و مربوط به زندگى شخصى اش نيست. ايراد نطق و خطابه و نوشتن مقاله دربارۀ امور سياسى و اجتماعى، شركت در جلسه و سمينار و كنفرانس سياسى امر شخصى و خصوصى نيست. يك چهرۀ شناخته شدۀ سازمانى وقتى حرف مى زند على القاعده به نام تشكيلاتش شناخته مى شود و على القاعده از سياست و برنامۀ تشكيلاتش پيروى مى كند. هيچ فردى نمى تواند همزمان چند خط و برنامۀ سياسى داشته باشد، نمى تواند هم چپ باشد و هم با رضا پهلوى مراوده و رابطۀ سياسى داشته باشد و براى هدفهاى مشترك برنامه بريزد، ... همين "امر خصوصى" ها و "صفت فردى" ها نيست كه باعث مى شود آقاى رضا پهلوى با صراحت بگويد كه با بسيارى از مبارزان و مخالفان چپ دوران پدرم رابطه دارم، و مقدمۀ همكاريهاى مشترك را مى-چينيم؟  
در رابطه با امر خصوصى و صفت فردى، نمونۀ ديگرى را مرور كنيم . وقتى خانم مريم سطوت، از چهره هاى شناخته شده و فعالين وابسته به شما، در كنار آقاى على سرشار از مأموران امنيتى رژيم شاهنشاهى "افسر شهربانى و مسئول حفظ  نظم منجمله مقابله با چريكها..."، يعنى در كنار افسر خلبان هليكوپترى كه در درگيرى خانۀ مهرآباد در هشتم تيرماه ۱۳۵۵ با شليك از بالا و از بين بردن حميد اشرف و ۹ فدائى ديگر آن ضربۀ بزرگ را به سازمان فدائى و نيروى چپ زد، با لبخندى گشاده عكس يادگارى مى اندازد و از اين آشنائى ابراز خوشحالى مى كند  (سايت اينترنتى مهدى فتاپور، ۲۰/۱۱/۲۰۱۱، بخش نگاه و يا ديروز و امروز. عكس مزبور هم همانجا هست.)  ديگران حق دارند شما را به نقد بكشند؟ آيا تا بحال نشنيده ايد كه كسى كه در كشتارى، در هر جاى عالم، به عنوان ديكتاتور يا عامل و مهمتر از آن آمر شكنجه و كشتار، شركت داشته است و بعد هم چندين سال حتى با هويتى مخفى و در سرزمينى ديگر زندگى كرده است، اگر مردمانى او را بشناسند به پليس معرفى اش مى كنند و او توسط قانون و مراجع ذيصلاح پيگيرى و تعقيب و چه بسا دستگير و زندانى مى شود؟ چطور است كه اعضاى سازمان اكثريت وقتى چنين كسى را مى شناسند با او عكس يادگارى مى گيرند؟ من مى فهمم كه ابعاد جنايات ديكتاتورها و كشتار قاتلان با هم فرق دارد، مى دانم كه نقش عامل با آمر بسيار متفاوت است، ولى آيا اين دوستان شما مى دانند كه اين خلبان در چند كشتار شركت داشته است؟ و آيا شركت در قتل ده نفر آنهم فقط در يك روز و در طول چهار ساعت كافى نيست؟
بد نيست شرح ماجرا را از زبان خود آقاى مهدى فتاپور و بعد هم آقاى على سرشار افسر خلبان هليكوپتر بخوانيم. فتاپور مى نويسد: "... آقاى على سرشار آن‏روز خلبانى هليكوپترى كه مريم سطوت صدايش را مى‏شنيد بر عهده داشت".  در اينجا عكس يادگارى را گذاشته اند و آقاى فتاپور مى  نويسد: "از اين سه نفر، نفر وسط سى و پنج سال پيش چريك فدايى خلق بود و مسلحانه عليه استبداد و رژيم پيشين مبارزه مى كرد. دو نفر ديگر افسر شهربانى و مسئول حفظ نظم منجمله مقابله با چريكها بودند. نفر سمت چپ سودابه چمن آرا از گروه اولين افسران زن در ايران و در آنزمان آجودان رييس شهربانى بود و ديگرى افسر خلبان هليكوپتر". و ادامه مى دهد: "... بعد از سى و پنج سال امروز هر سه نفر به دمكراسى و آينده و پيشرفت كشور ميانديشند ولى سركوب و خشونت سياسى كماكان در كشور ما ادامه دارد...."

آقاى على سرشار راجع به آن‏روز چنين مى‏گويد: " از همه طرف بسوى خانه شيك مى‏شد. به ما گفته شده بود كه رهبر چريك ها در اين خانه است و نبايد بهيچ وجه اين بار فرار كند. از بالا پليس هايى كه روى پشت بام‏هاى اطراف بودند ديده مى‏شدند. محاصره در چند حلقه تكميل شده بود. چريك‏ها هيچ شانسى براى فرار نداشتند. ناگهان در بى‏سيم گفته شد مواظب باشيد ميخواهند فرار كنند. بعد ديدم كه چندين چريك در حاليكه شليك ميكردند بداخل حياط دويدند. از همه سو بسوى آنان شليك شد. سه نفر از آنها در داخل حياط گلوله خورده و افتادند. دو نفر ديگر خود را به در حياط رساندند و بعد همان جلوى در توى كوچه تير خوردند. ناگهان يك نفر در بى‏سيم گفت مواظب باشيد روى پشت بام هستند و بعد رييس عمليات گفت بايد خودش باشد مواظب باشيد فرار نكند. به نظر مى‏آمد كه نقشه چريك ها اين بود در زمانى كه تعدادى از آنها از حياط بسمت در خانه ميروند و همه نگاهها به آن سمت است رهبرشان با استفاده از اين فرصت از روى پشت بام فرار كند. شليك به سمت آنها شروع شد و هر دو همان‏جا تير خوردند و افتادند.
بعدا شنيدم كه دو نفر ديگر از آنان در داخل اطاق و يك نفر در راهرو در اثر تيراندازى و پرتاب نارنجك كشته شده بودند.
بعد از عمليات مسئولان از اينكه رهبر چريك‏ها كشته شده بود از خوشحالى سر از پا نمى‏شناختند.
چند روز بعد شنيدم كه چريك ها يك خانه ديگر هم در آن محله داشتند كه پليس از آن اطلاع نداشت."
در نوشته هاى مريم سطوت آمده است كه او آنروز در خانه اى مخفى در همان نزديكيها بوده است.

خوب، آيا باز هم دون كيشوت وار مى پرسيد چرا همه با شما ضديت دارند؟ شايد بخاطر سياستها و عملكردهايى است كه بخشى از آن در بالا ذكر شد و اگر بخواهيم مى-توانيم اين فهرست را بسيار طولانيتر از اين كنيم. خوشبختانه ـ يا بدبختانه ـ پروندۀ سازمان شما از اين لحاظ بسيار پر برگ است.  
مى نويسيد: "اعتبار، ثروت اپوزيسيون است و رژيم ايران با اين اقدامات مى خواست و مى خواهد اپوزيسيون را در بين مردم و نسل جديد بى اعتبار سازد. رژيم ايران به درجاتى موفق بود و توانست در بين گروه هائى از جامعه و نسل جديد ذهنيت منفى نسبت به اپوزيسيون شكل دهد. بى ترديد خطاهاى اپوزيسيون هم در اين امر دخيل بودند. تاسف بار است كه نيروهائى از  اپوزيسيون هم در اين امر سهيم هستند".
درست است، اعتبار، سرمايه و ثروت يك جريان سياسى است به اين شرط كه بتواند آنرا حفظ كند. اعتبارى كه جنبش فدائى داشت و باند سازشكار و فرصت طلب شما و دوستانتان، يعنى رهبرى اكثريت، با اتخاذ سياستهاى به "غايت نادرست" و فرصت طلبانه و قدرت پرستانۀ خود، آنرا به باد داديد. آيا فكر مى كنيد حافظۀ تاريخى مردم و نيروهاى سياسى اينقدر ضعيف است كه همۀ سياستها و اعمال و حركات شما را به همين سرعت فراموش  كند؟
شما مى خواهيد ديگر مخالفان را  هم با خود به زير بكشيد و مى گوئيد "خطاهاى اپوزيسيون هم در اين امر دخيل بودند" ! از كدام اپوزيسيون حرف مى زنيد؟ به كدام خطا شما را وادار كرده اند؟ توهم تا كجا؟
اين هم درست است كه همۀ نيروها و جريانات سياسى اشتباه و خطا داشته اند ولى اينجا صحبت از شما و سياستها و عملكردهاى شماست .

جالبترين بخش اعلاميه، مظلوم نمائى شما در پايان آنست كه از انتخاب الگوى حزبى خود حرف مى زنيد و مى گوئيد: "فرهنگ دمكراتيك با افشاگرى و طرد، تحريف، تخريب و اتهام زنى بيگانه است. در فرهنگ دمكراتيك گفتگو، تعامل و نقد مبنا است. سازمان ما از گفتگو بين نيروهاى سياسى و از نقد استقبال مى كند و در نقد نگرش و سياست هاى گذشته خود، پيشقدم بوده است. اما بدخواهان سازمان به جاى گفتگو و نقد، سياست سازمان در سال هاى ۱۳۵۹ـ ۱۳۶۱ و الگوى حزبى ما را دستاويز دشنام گوئى و تخريب قرار مى دهند. برخى از اين بدخواهان به سازمان هائى تعلق دارند كه سياست هاى به غايت نادرستى را در طى دهه ۶٠ پيش برده اند ولى تا كنون به نقد آن ننشسته اند. در حالى كه ما بارها سياست آن دوره سازمان را به نقد كشيديم و پيآمدهاى زيانبار آن را برشمرديم. نقد آن دوره به ما كمك كرد كه در ديدگاه ها، ارزش ها، برنامه و سياست هاى سازمان بازنگرى كنيم و در جايگاه امروزين به عنوان چپ دمكرات قرار گيريم. وجهى از تخريب ها به الگوى حزبى ما برمى گردد. الگوئى كه از سانتراليسم ـ دمكراتيك فاصله دارد. ما بر اين امر واقف هستيم الگوئى كه ما از حزبيت مى سازيم، براى جامعه سياسى ايران تازگى دارد و براى برخى هم غيرقابل پذيرش است. اما نقد الگوى حزبى و يا نقد مواضع و عملكرد سازمان متمايز از تخريب و تخطئه است".
نقد جدى شما از گذشته تان در كجاست؟ غير از اين پلنوم سال ۱۳۶۵ و كنگرۀ اول، آنهم بطور خيلى كلى، و يا در مقالات و گفتگوهاى پراكنده اى كه اينجا و آنجا كسانى از شما گفته اند و هميشه هم تأكيد كرده اند كه ما فقط دو سال اين سياستها را داشته ايم!
شما هنوز و همچنان از بالا به همه مى نگريد و مى-گوئيد الگويى كه شما از حزبيت مى سازيد براى جامعۀ سياسى ايران قابل درك و پذيرش نيست! و از سر لطف مى-گوئيد: "با وجود مخالف بودن شما با سازمان، ما شما را به عنوان نيروهاى اپوزيسيون، همراه خود مى دانيم. اما برخورد هاى مخرب و خصمانه شما براى ما قابل درك نيست. ما و شما در مبارزه عليه استبداد مذهبى در كنار هم قرار داريم".

اينها فقط نمونه هايى است از گذشته اى كه ميل نداريد از "صندوق" درآيد. دوست نداريد كسى در مورد اين گذشته با شما برخورد كند و يا مورد انتقاد قرار گيريد و اگر كسانى جرأت كردند و به آن دست يازيدند همه را در يك صف مى گذاريد و محكوم مى كنيد.  
۲۰ مرداد ۱۳۹۱- ۱۰ اوت ۲۰۱۲

************************
ضميمه: متن اعلامىۀ هيئت سياسى ـ اجرائى سازمان فدائيان خلق ايران (اكثريت)، ۱۴مرداد ۱۳۹۱
اعلاميه هيئت سياسى ـ اجرائى سازمان فدائيان خلق ايران (اكثريت) ۱۴ مرداد ۱۳۹۱
موج جديد تخريب سيماى سازمان
گفتگو و نقد آرى، تهمت و تخريب نه!
ما براين امر آگاهيم كه اين برخوردها به سياست ها و جايگاه كنونى سازمان و تاثيرگذاريش بر روندهاى سياسى بر مى گردد. طبعا اگر سازمان جريان كوچك و كم تاثير در صحنه سياسى كشور بود، اين چنين مورد هجوم قرار نمى گرفت. براى ما اقدامات وزارت اطلاعات قابل درك است ولى برخورد مخالفين سازمان در صفوف اپوزيسيون غيرقابل توجيه است. آنها تصور مى كنند كه با شايعه سازى، افشاگرى، تهمت زنى، كينه ورزى و تخريب قادر خواهند شد يك سازمان سياسى چپ را كه بيش از چهار دهه از عمر آن مى گذرد، از صحنه سياسى كشور حذف كنند و يا منزوى سازند. اما آن ها با اين كار، عملا استبداد و فرهنگ استبدادى را تقويت مى كنند. در حالى كه وظيفه اپوزيسيون تقويت فرهنگ دمكراتيك در جامعه سياسى است.
هيئت سياسى ـ اجرائى سازمان فدائيان خلق ايران (اكثريت)

تخريب سيماى سازمان ما، در ماه هاى گذشته و به ويژه در چند هفته اخير شدت گرفته است: تخريب توسط ارگان هاى اطلاعاتى و تبليغى رژيم ايران و بدخواهان سازمان.
وزارت اطلاعات در اسفندماه سال گذشته سلسله مطالبى را در روزنامه وطن امروز با عناوين مختلف از جمله با عنوان “تماس شيطانى” (“وطن امروز” شماره ٢ اسفندماه ١٣٩٠) به چاپ رساند. آنچه در اين سلسله مطالب آمده بود، ساخته و پرداخته وزارت اطلاعات عليه سازمان بود. در اين سلسله مطالب وزارت اطلاعات گفتگوهاى علنى در اتاق  پالتاكى سازمان را به جاى جلسات غيرعلنى جا زد، براى سازمان عضو “سفيد” تراشيد، او را به ايران برد، از او اعتراف گرفت، وعده نمايش “فيلم اعترافات” او را در تلويزيون داد و سرانجام نامه جعلى از جانب يك عضو سازمان را منتشر نمود و “ديپلماسى همسران” را پيش كشيد.
وزارت اطلاعات از نزديكى و گفتگوى سازمان با جريان هاى جنبش سبز به شدت برآشفته بود و با انتشار اين مطالب مى خواست هزينه اين نزديكى را بالا برد. وزارت اطلاعات وقتى به هدفش دست نيافت، شبكه هايش را عليه سازمان فعال كرد و به اقدامات ديگرى روى آورد.
تخريب چهره سازمان مختص ارگان هاى امنيتى رژيم ايران نيست. متاسفانه گروهى از اپوزيسيون هم سال ها است كه چهره سازمان را تخريب مى كند. اين گروه  از هر فرصت براى ضربه زدن و بى اعتبار كردن سازمان بهره مى گيرد. اين گروه را مى توان در بين سلطنت طلبان، نيروهاى سابق و فعلى اقليت، پيكار، “كميته مركزى خودخوانده” و برخى جريان هاى تندرو مشاهده كرد. گروه ديگرى هم از سر رقابت ناسالم نسبت به موقعيت سازمان، به تضعيف و تخريب سازمان مى پردازد. كار اين مجموعه شايعه سازى، قلب واقعيت ها، پرونده سازى، برچسب زدن، جارى كردن سيل تهمت در مقالات، مصاحبه ها، برنامه هاى راديوئى و در اظهارنظرها پيرامون مطالب مربوط به سازمان است. بدخواهان سازمان با نام هاى مستعار در برخى سايت ها تحت عنوان اظهارنظر نسبت به مواضع سازمان وارد مى شوند و به اتهام زنى، دشنام گوئى و تخريب مى پردازند. آن ها حتى حاضر نيستند نام واقعى خود را زير نوشته هاى خود بگذارند.  
اقدامات اين مجموعه عليه سازمان ما، اخيرا همسو و همزمان شده است. لذا ما شاهد سربرآوردن كمپين عليه سازمان در شبكه اجتماعى فيسبوك، پرونده سازى توسط برخى نيروها و متهم كردن سازمان به لو دادن اعضاى جريان هاى چپ در سال هاى ١٣۵٩ ـ ١٣۶١ بدون ارائه مدرك و سند، فحاشى و لجن پراكنى در برخى برنامه هاى پالتاكى و راديوئى، انتشار مطالبى نظير “سازمان فدائيان خلق ايران (اكثريت) اعلام انحلال كند” (مندرج در سايت حزب مشروطه ايران)، از صندوق در آوردن برخى مطالب كهنه و انتشار آن ها در سايت ها و فيسبوك، انتشار مقالات و كوبيدن سازمان به خاطر مشاركت اعضائى از آن در اين و يا آن كنفرانس و يا گفتگو با نيروهاى جنبش سبز.
ما براين امر آگاهيم كه اين برخوردها به سياست ها و جايگاه كنونى سازمان و تاثيرگذاريش بر روندهاى سياسى بر مى گردد. طبعا اگر سازمان جريان كوچك و كم تاثير در صحنه سياسى كشور بود، اين چنين مورد هجوم قرار نمى گرفت. براى ما اقدامات وزارت اطلاعات قابل درك است ولى برخورد مخالفين سازمان در صفوف اپوزيسيون غيرقابل توجيه است. آنها تصور مى كنند كه با شايعه سازى، افشاگرى، تهمت زنى، كينه ورزى و تخريب قادر خواهند شد يك سازمان سياسى چپ را كه بيش از چهار دهه از عمر آن مى گذرد، از صحنه سياسى كشور حذف كنند و يا منزوى سازند. اما آن ها با اين كار، عملا استبداد و فرهنگ استبدادى را تقويت مى كنند. در حالى كه وظيفه اپوزيسيون تقويت فرهنگ دمكراتيك در جامعه سياسى است.
فرهنگ دمكراتيك با افشاگرى و طرد، تحريف، تخريب و اتهام زنى بيگانه است. در فرهنگ دمكراتيك گفتگو، تعامل و نقد مبنا است. سازمان ما از گفتگو بين نيروهاى سياسى و از نقد استقبال مى كند و در نقد نگرش و سياست هاى گذشته خود، پيشقدم بوده است. اما بدخواهان سازمان به جاى گفتگو و نقد، سياست سازمان در سال هاى ۱۳۵۹ـ ۱۳۶۱ و الگوى حزبى ما را دستاويز دشنام گوئى و تخريب قرار مى دهند. برخى از اين بدخواهان به سازمان هائى تعلق دارند كه سياست هاى به غايت نادرستى را در طى دهه ۶٠ پيش برده اند ولى تا كنون به نقد آن ننشسته اند. در حالى كه ما بارها سياست آن دوره سازمان را به نقد كشيديم و پيآمدهاى زيانبار آن را برشمرديم. نقد آن دوره به ما كمك كرد كه در ديدگاه ها، ارزش ها، برنامه و سياست هاى سازمان بازنگرى كنيم و در جايگاه امروزين به عنوان چپ دمكرات قرار گيريم.
وجهى از تخريب ها به الگوى حزبى ما برمى گردد. الگوئى كه از سانتراليسم ـ دمكراتيك فاصله دارد. ما بر اين امر واقف هستيم الگوئى كه ما از حزبيت مى سازيم، براى جامعه سياسى ايران تازگى دارد و براى برخى هم غيرقابل پذيرش است. اما نقد الگوى حزبى و يا نقد مواضع و عملكرد سازمان متمايز از تخريب و تخطئه است.  

فعالين سياسى اپوزيسيون!
رژيم ايران در دهه ۶٠ ضربه هاى جدى به اپوزيسيون وارد آورد: دستگيرى اعضاى سازمان هاى سياسى مخالف، زندانى و اعدام كردن آنها، راندن بخش قابل توجهى از اپوزيسيون به خارج از كشور. اما رژيم ايران به اين ضربه قناعت نكرد و ضربه دوم را وارد آورد: ترتيب دادن نمايش هاى تلويزيونى، پخش به اصطلاح اعترافات، “ضدانقلاب” قلمداد كردن  اپوزيسيون، زدن برچسب هاى مختلف از جمله اتهام  وابستگى به دولت هاى خارجى، القاء نفوذ در بين اپوزيسيون، ترور چهره هاى اپوزيسيون و نسبت دادن آن به اختلافات درونى، بى اثر نشان دادن اپوزيسيون خارج از كشور و غيره.
اعتبار، ثروت اپوزيسيون است و رژيم ايران با اين اقدامات مى خواست و مى خواهد اپوزيسيون را در بين مردم و نسل جديد بى اعتبار سازد. رژيم ايران به درجاتى موفق بود و توانست در بين گروه هائى از جامعه و نسل جديد ذهنيت منفى نسبت به اپوزيسيون شكل دهد. بى ترديد خطاهاى اپوزيسيون هم در اين امر دخيل بودند. تاسف بار است كه نيروهائى از اپوزيسيون هم در اين امر سهيم هستند.  

فعالين سياسى اپوزيسيون!
خواست ما از شما به عنوان فعالين سياسى اپوزيسيون اين است كه در مورد اقدامات ارگان هاى امنيتى رژيم براى تضعيف و بى اعتبار كردن اپوزيسيون به روشنگرى دست بزنيد و شيوه برخورد گروهى از نيروهاى اپوزيسيون را كه به تخريب بخش هائى از اپوزيسيون مى پردازند به نقد بكشيد و اجازه ندهيد كه اين شيوه برخوردها، فضاى بين نيروهاى اپوزيسيون را مسموم سازد و به اعتبار اپوزيسيون لطمه زند.

مخالفين سازمان!
با وجود مخالف بودن شما با سازمان، ما شما را به عنوان نيروهاى اپوزيسيون، همراه خود مى دانيم. اما برخورد هاى مخرب و خصمانه شما براى ما قابل درك نيست. ما و شما در مبارزه عليه استبداد مذهبى در كنار هم قرار داريم. نبايد اجازه دهيم كه برنامه ارگان هاى امنيتى براى ضربه زدن و بى اعتبار كردن اپوزيسيون پيش برود. ما از شما دعوت مى كنيم گفتگو و نقد را جايگزين تخريب و تهمت كنيد. ما از گفتگو و نقد ديدگاه ها، برنامه و سياست سازمان استقبال مى كنيم.
هيئت سياسى ـ اجرائى سازمان فدائيان خلق ايران (اكثريت)
١۴مردادماه ١٣٩١ (۴ اوت ٢٠١٢)  


شيدا نبوى