فعالیت مبارزه (۲)
بیا در بحر دریاشو رها کن این من و ما را
که تا دریا نگردی تو ندانی عین دریا را
بحران اقتصادیای که از سالهای ۲۰۰۸ ــ ۲۰۰۷ کم و بیش همۀ جهان را در برگرفته با شروع بحران کرونا تسریع و تشدید شده و امروز در میانۀ مسیری هستیم که یقیناً رو به حدتیابیست. بحران کرونا بهطرز بیسابقهای منجر به از میان رفتن جان صدها هزار نفر و بیکاری میلیونها تن شده و این روند ادامه خواهد داشت. سرمایه مثل همیشه با سرشکن کردن بحران بر زندگی زحمتکشان ماهیت استثماری خود را هر چه آشکارتر کرده و نشان میدهد که تا چه حد می تواند خانمانسوز باشد.
دولتها در شرایطِ بحران کرونا وادار شدند میان مجموعه شاخههای تولید، بازتولید و توزیع و به تبع آن بین مشاغل و حرفهها تمایزاتی قائل شوند تا با بکارگماردن ضرورترین و حیاتیترین شاخهها مانع از بازایستادن حرکت چرخههای اقتصاد گردند. همین وضعیت به روشنترین شکلی تمایزات اساسی جامعۀ سرمایهداری را که زیر فتیشیسم پول و درآمد به سختی قابل تمیز دادن هستند آشکار کرد. ناگهان همه میدیدند که میان تولید و توزیع گندم و برنج و آخرین محصولات آرایشی ضدچینوچروک شرکت لورآل فرقی حیاتی وجود دارد؛ میان فعالیت حرفهای یک کادر درمانی (پزشک، پرستار، نظافتچی، کارمند لابراتوار...) و فلان مدیر تبلیغات فرسنگها فاصله است. در نتیجه دولت عملاً دست به یک تقسیمبندی شاخههای تولیدی و مشاغل و حرفهها زد که در آن بدون آنکه رسماً گفته شود، پنج رستۀ بزرگ خود را نشان میدهند که هرکدام درجۀ اولویت و اهمیت خاص خود را دارند: تولیدات و خدمات حیاتی (معیشت و سلامت)، تولیدات و خدمات ضروری (انرژی، حملونقل و لوژیستیک)، خدمات مفید (اما نه ضروری و نه حیاتی)، خدمات تفننی (صنایع تفریحی، تلویزیون، سینما، تئاتر...) و خدمات زائد و لوکس... این انقسام و طبقهبندی تولیدی و خدمات، تمایزات طبقاتی را هم حدت بخشید.
میان کادرهای فنی یا اداری که امکان دورکاری دارند و جلوی صفحۀ کامپیوتر مشغول هستند و کارگران و جوانان حومهنشینی که کارشان یک لحظه تعطیل نمیشود، چه آنها که در کارخانجات تولید مواد معیشتی کار میکنند و چه آنها که مثل مور و ملخ کالاها و اجناس را به مصرفکنندۀ نهایی میرسانند؛ همگی در خیابانهای خلوت و خالی از رهگذر شهرهای تحت قرنطینه شاهد بودیم که چطور این جوانان، پیاده یا با دوچرخه سفارشهای دیگران را تحویل میدهند؛ میان اینها که کارشان یک لحظه قطع نشد و دیگرانی که از پشت کامپیوتر دستورات را صادر میکردند، درهای وجود دارد وسیعتر و عمیقتر از کاستهای هند.
در این میان اهمیت بسیاری از مشاغل که تا این زمان برجسته نمیشدند نیز عریان شد. دستان بزرگ و کوچکی که عملاً جامعه را میچرخانند و بدون وجودشان امروز هیچ جامعهای توان ادامه حیات ندارد. ناگهان آشکار شد که هزار زوکربرگ و کارداشیان میتوانند خاک شوند بدون آنکه مستقیماً و در کوتاه یا میانمدت به معیشت جهان خللی وارد شود. نه اینکه نقش وساطتهای تولید و مصرف بکل از میان بروند اما اورژانس و فوریت موقعیت بحران، جامعه را وادار کرد به یک طبقهبندی اولویتها دست بزند و لاجرم دوباره تاکیدی بود بر جایگاه ویژه و تقلیلناپذیر مناسبات تولیدی و در میان تولیدات، امکانات معیشتی و درمانی و به تبع آن حمل و نقل و لوژیستیک این تولیدات.
بدیهی است که با توجه به ماهیت بحران، در ابتدا کادر درمانی بیش از همه مورد توجه قرار گرفت .همان افرادی که یکسالونیم بود بهخاطر خواستهای معیشتی و کمبود امکانات و وسایل درمانی و پرسنل در اعتصاب و تظاهرات بوده و ازمیان انبوه نهادها و مقامات دولتی فقط توجه پلیس ضدشورش و باتومهایشان را جلب میکردند، ناگهان عزیز خاص و عام شدند و برایشان بسیار کفها زدند، اما دریغ از پشیزی اضافه حقوق یا کوتاه آمدن دولت از ریاضت اقتصادی و کاهش امکانات در نظام بهداشتی و درمانی.
در کنار پرستاران و پزشکان و دیگر خدمههای درمانی، مشاغل دیگری نیز ناگهان آشکار شدند؛ دستان ناپیدایی که عملاً جامعۀ طبقاتی بر دوششان میچرخد، کارگران بخش تولیدی مواد اولیه، کارگران کشاورزی، کارگران نیروگاهها و دهقانان خرد و به تبع آنها همه کسانی که در رساندن این اسباب معیشت اولیه نقش ایفا میکنند از رانندگان کامیون گرفته تا فروشندگان مغازههای بزرگ.
برای مهار و محدود کردن عواقب این بحران، دولتها به ناچار ابتکار عمل را بدست گرفتند و بهعنوان مدیرانی با تدبیر جهت حفظ منافع درازمدت جامعۀ سرمایهداری وارد صحنه شدند .کلیت این تدابیر البته با هدف حفظ موازنهای ناممکن اتخاذ میشد. موازنه میان سلامت و اقتصاد؛ اما نه سلامت و بهداشت مفهومی عام و غیرطبقاتیست و نه اقتصاد.
بهوفور گفته میشود که ویروس به رنگ پوست و موقعیت اجتماعی افراد کاری ندارد و بهنحوی "برابر" همه را هدف میگیرد؛ اما آمار و ارقام مبتلایان و قربانیان بهخوبی نشان میدهد که اینطور نیست. اگر ویروس فینفسه فقیر و غنی نمیشناسد، ابتلا به آن و مواجهه با آن سراسر طبقاتیست؛ نه به آن دلیل که ویروس گزینشی خاص دارد، بلکه به این سبب که اولاً کارگران و زحمتکشان بهواسطۀ جایگاهشان در فرآیند تولید و توزیع بیش از دیگران در معرض بیماری قرار میگیرند و ثانیاً زمانیکه مبتلا شدند کمتر از دیگران از امکانات بهداشتی و درمانی بهرهمندند. دیدیم که سیاست قرنطينه و خانهنشینی برای کارگران بخشهای حیاتی جامعه اساساً معنایی ندارد، در حالیکه مدیران و مسئولان این کارخانجات و مؤسسات، از راه دور و از پشت کامپیوتر دستورات و اوامر خود را به کارگران منتقل میکنند و آنها علیرغم خطرات بیماری باید به کار خود ادامه دهند و دعاگوی سیستم باشند که کارشان را متوقف نکرده است. در همان موقعیتی که اکثر زحمتکشان و فقرا باید برای کسب حداقلِ لوازم مقابله با ویروس (ماسک و مواد بهداشتی) از نان شبشان بزنند، آقای جف بزوس و شرکا در اوج شکوفایی اقتصادی بهسرمیبرند. اگر خدای ناخواسته ویروسِ شیطان و زبلی توانست به سیارهای که آنها در آن زندگی میکنند دست یابد و از صدها جدار و دیوار و مانعی که خرپولها را از عامۀ مردم جدا میکند رد شده و کسی از خاندان ایشان را تهدید کند، تمام قوای درمانی و امکانات پزشکی دنیا بکار میافتد تا مویی از سر مبارکشان کم نشود.
سرمایه هرگز و در هیچ شرایطی از برنامهریزی و مدیریت سودآوری خود بازنمیایستد. بههمینجهت نه تنها دوربینانه برای بدست آوردن اعتبارات و امتیازات بیشتر و دادن مالیات کمتر بر دولتها فشار میآورد بلکه بسیاری از طرحهای آتی ساختاری را که در زمینۀ اتوماتیزه کردن تولید و کاهش نیروی کار تدارک دیده بود بهنحوی فرصتطلبانه به بهانۀ بحران بهداشتی و درمانی همامروز محققشان کرد. موج بینهایت اخراجها که هر روز خبری از آن میشنویم بیش از آنکه پاسخ به محدودیتهای بحران کرونا باشد، به نیازهای ساختاری سرمایه جواب میدهد. از آنهم بیشتر، سرمایه در همین شرایط اضطراریِ قرنطینه و کندی نسبی چرخههای جامعه، در بین تولیدکنندگان مستقیم غربال دقیقی انجام داد. بخش عظیمی از نیروی کار را که در مقطع فعلی حیاتی به نظر نمیرسند اما در استخراج آتیِ ارزش اضافی ضروری هستند با حفظ حقوق، روانه خانهها کرد و البته از آنجا که مدارس نیز تعطیل بودند برای نگهداری از کودکان چارهای جز این به نظر نمیرسید. به بخش دیگر کارگران و کارکنان يعنی کسانی که در موقعیت فعلی، فعالیتشان حیاتی تشخيص داده نمیشود ولی امید آن میرود که در آیندهای نسبتاً نزدیک بکارآیند، حقوق بیکاری تعلق گرفت. آنها توانستند با هزار بدبختی سر خود را از آب بیرون نگاه دارند. اما هستند اقشار وسیعی که بهخصوص در بخش خدمات، از آنجا که در مقطع فعلی کارشان نه حیاتی و نه ضرور است، بکل از مدار دید حاکمان حذف شدند. آنها مجموعۀ کارگران بیثباتی هستند که فردایشان در گرو کسبِ روزی امروز است. بخش مهمی از این کارگران بیثبات را کارگران فصلی تشکیل میدهند.
نویسنده این سطور خود از این طیف محسوب میشود. در فرانسه کارگران فصلی از جمله در هتلها و رستورانهای واقع در شهرهای ساحلی مشغول به کار میشوند و در پایان هر فصل تا شروع فصل بعدی از حقوق بیکاری برخوردارند. باید توجه داشت که بهواسطۀ تمایز میان این دو حقوق، بهطور متوسط سی درصد از درآمدشان کاسته میشود. با بحران کرونا وضع این قشر بهشدت رو به وخامت رفت. دولت هم کوچکترین توجهی به این بخش از کارکنان نداشته و با تداوم بحران طبیعتا بسیاری از آنها به سوی فقر مطلق پرتاب و بهناچار وارد هزارپیچ اداری کمکهای اجتماعی، یارانهها و مراکز خیریه شدند.
در شهر کوچک ما که مرکز زیارت است شمار این کارگران به ۲۵۰۰ نفر میرسد. وقتی متوجه شدیم که دولت کوچکترین توجهی به اوضاع ما ندارد تصمیم گرفتیم که خود دستبهکار شده تا صدای اعتراضمان را به گوش همه برسانیم. از طریق شبکههای اجتماعی فراخوانی جهت برگزاری یک مجمع عمومی پخش کردیم. این تجمع به سرعت از طرف پلیس ممنوع اعلام شد چرا که از دید آنها با رعایت اصول بهداشتی در تضاد بود. شهردار شهر که تازه انتخاب شده بود تصمیم گرفت گروهی ده نفره از ما را بپذیرد و این اولین ملاقات ما با یک مقام رسمی محسوب میشد. اولین درخواست ما از وی این بود که بتوانیم مکانی در اختیار داشته باشیم تا جلسات خود را در آنجا تشکیل دهیم و از این طریق این گروه را بسط داده و در جهت بسیج تمامی کارگران و کارکنان فصلی شهر تلاش کنیم. هدف اصلی ما نه تنها بسیج کارگران فصلی بلکه رسانهای کردن این مسئله نیز بود چرا که با توجه به اهمیت اقتصادی شهر (بیش از سه میلیون توریست در سال) گمان میکردیم حساسیت مقامات و مسئولین محلی برانگیخته شده و از این طریق امکان فشار بر دولت را به دست آوردیم. پس از چند روز فعالیت توانستیم اولین جلسۀ عمومی خود را با حضور تقریباً صد نفر تشکیل دهیم و معضلات را به بحث بگذاریم. در طی این جلسه سه خواستۀ اصلی بهعنوان مطالبات ما مطرح شد: ۱- تعلق گرفتن حقوق کامل و تامین آن از طرف دولت؛ ۲ -تداوم پوشش کامل حق بیمه (در فرانسه پوشش همگانی بیمه تا هفتادو پنج در صد بهعهدۀ دولت ــ بیمۀ اجتماعی ــ است و مابقی عمدتاً از طریق کارفرما تامین میشود)؛ ۳- تعریف و ایجاد یک جایگاه حقوقیِ دائمی برای کارِفصلی، امنیتِ شغلی دائم و قانونی برای این کارگران.
در پایان جلسه سه نفر از جمله نویسنده این سطور بهعنوان سخنگو انتخاب شدند. لازم به تذکر است که هر سه نفر از فعالین جنبش جلیقه زردها هم بودیم.
از این پس فعالیت ما سه نفر بنابر خواست مجمع عمومی این بود که با مطبوعات و مقامات استان تماس برقرار کنیم و صدای خود را به گوش همگان برسانیم. با توجه به امکانات ناچیز خود، توانستیم به سرعت این وظایف را با موفقیت بهپیش بریم. نهایتاً توانستیم مصاحبههایی با بسیاری از مطبوعات استان داشته باشیم و از این طریق موفق شدیم با مقامات رسمی یعنی مشخصاً یک نمایندۀ مجلس شورا و سپس دو نمایندۀ مجلس سنا و بالاخره با استاندار ــ که تا چندی پیش رئیس دفتر رئیس جمهور بود ــ ملاقات کرده و خواستههای خود را اعلام کنیم.
شخصاً در تمامی این گفت و شنودها (و نه مذاکرات) احساس میکردم که مسئولین فقط در این فکرند که چگونه با حداقل هزینه ما را به خانه برگردانند. در این مقطع سندیکاها نیز با ما تماس گرفتند و آمادگی خود را برای هرگونه کمکی اعلام کردند. آنها از ما دعوت کردند که در روز هفده سپتامبر ۲۰۲۰ یعنی در تظاهرات سراسری علیه بیثباتی شغلی و بیکاری در صف اول تظاهرات حضور پیدا کنیم. ما این پیشنهاد را در یک جلسۀ عمومی به بحث گذاشتیم. باید توجه داشت که بسیاری از کارگران فصلی تا آنزمان هرگز در هیچگونه حرکت سیاسی شرکت نکرده بودند (این مسئله در جنبش جلیقه زردها هم قابل ملاحظه بود). در این بحث اندکی از حضار با شرکت در تظاهرات سراسری همراه سندیکاها مخالفت کردند زیرا معتقد بودند مشکل ما یک مشکل سیاسی نیست و نباید با نزدیکی به سندیکاها سیاست را وارد ماجرا کنیم. این دیدگاه یعنی بیاعتمادی کامل به تمامی نمایندگیها و وساطتها نیز در جنبش جلیقه زردها کاملا مشهود بوده و هست. نهایتاً با تاکید بر اینکه ما برای بارز کردن مشکل خود به پشتیبانی سندیکاها نیاز داریم و همینطور برای اینکه به مقامات نشان دهیم که تنها نیستیم، رایگیری به نفع شرکت در این تظاهرات تمام شد.
این خود یک پیروزی مهم به حساب میآمد چرا که این اولین بار بود که پس از صدوپنجاه سال حضور کارکنان و کارگران فصلی در این شهر، آنها دست به تظاهرات میزدند. درعینحال باید یادآوری کرد در دفتری که در اختیارمان گذاشته شده، بهطور منظم چهار بار در هفته دور هم جمع میشویم و این خود در ایجاد انواع همبستگی تاثیر بسزایی دارد. در آنجا همه میتوانند آزادانه به گفتوگو و تبادل نظر بپردازند. این نیز خود یک موفقیت بزرگ بود و هست و موجب دلگرمی همه، که همراه کسب اعتماد بهنفس و نوعی شهامت است. کارگران فصلی، بهخصوص در شهرهای کوچک که همۀ کارفرماها و مدیران یکدیگر را میشناسند، بهخاطر بیثباتیِ کاری و شغلی و از آنجا که هیچ تضمین و اطمینانی برای استخدام آتی یعنی در فصل آینده نیست، عموماً شهامت شرکت در اعتراضات را ندارند یا حداقل تا امروز نداشتند؛ بهعنوان مثال خانمی که بیش از شصت سال سن داشت در پایان این روز مرا در آغوش گرفت و گفت: "مرا برای اولین بار به تظاهرات آوردید".
این برخورد که منحصر به یکی دو نفر هم نمیشد، طبعاً نوعی احساس رضایت در آدم بهوجود میآورد؛ احساس رضایتی که سریعاً و همزمان بار و سنگینی مسئولیت مبارزه را با خود دارد.
بدون اینکه بخواهم وارد جزئیات هر آنچه پیش آمده شوم باید بگویم که از این زمان به بعد، یعنی پس از تشکیل جمع و فعالیتهایی که انجام شد، شاهد بودیم که مقامات کمی به جنبوجوش افتاده و ظاهراً به این مطالبات حداقل گوش میدهند؛ ولی نهایتاً گویا تصمیم آنها این است که با تشکیل یک کمیسیون مخصوص، وضعیت هر یک از ما را بهطور انفرادی بررسی کنند. این شیوه عمل بسیار گویاست و نشان میدهد که چگونه سرمایه بر محدودیتهای جنبشهایی از این دست سوار شده و نهایتاً این محدودیتها را در خود ادغام کرده و آنها را موضوع تغییرات ساختاری آتی خود میکند.
پس از بازگشت از یکی از این جلسات که در حاشیۀ آن به یکی از سخنگویان پیشنهاد شد که در ارتباط با شهرداری مسئولیت یکی از دفاتر امور اجتماعی را بهعهده بگیرد؛ بهوضوح مسئولین تلاش داشتند یک مبارزۀ عمومی را که نه تنها به ما، کارگران فصلی یک شهر کوچک، بلکه به همۀ کارگران فصلی مربوط میشد یعنی مشخصاً جایگاه فعلی کارگران فصلی در تقسیمات دنیای کار را به نقدی عملی میکشید، به مسئلهای محلی و از آن هم نازلتر مسئلهای فردی تقلیل دهند. آنها بهخصوص نمیخواستند مسئله ابعاد بیشتری به خود بگیرد مثلاً با اوضاع کارگران فصلی در دیگر شهرهایی که وضعیت مشابه ما را داشتند پیوند بخورد. دیدن این ترفند مسئولین شهری که ظاهری کاملاً خیرخواهانه داشت موجی از سوال و تردید به ذهنم سرازیر کرد.
مسلماً نمیتوان برضرورت وجود این جنبشهای اجتماعی شک کرد و یا آنها را به خاطر "انقلابی" یا "کمونیستی" نبودن سرزنش نمود اما درعینحال نمیتوان بدون یک دید انتقادی در آنها شرکت کرد. نفس خود این مبارزه از تضاد و کشمکشی واقعی میگوید که همه آنرا بهطوری ملموس احساس میکنند. شرکت خود من، نه از جایگاه یک مبارز سیاسی بلکه بهعنوان یک کارگرِ فصلی و ناشی از ضرورتهای برآمده از زندگی روزمره بود. از خودم میپرسیدم که پیروزی این جنبشها عملاً به چه معناست؟ آیا اساساً پیروزیای میتواند در کار باشد؟ پیروزی یک جنبش بنابر دستیابی آن به اهدافش ارزیابی میشود. از سالهای ۱۹۸۰ به این طرف یعنی پس از دوران بازسازی سرمایهداری شاهد حملهای تمامعیار و افسارگسیخته علیه تمامی دستاوردهای جنبشهای کارگری بودهایم. بهدشواری میتوان بر این امر تردید کرد که در شرایط فعلی ساختار گذشتۀ "جنبش کارگری" به شکلی که در سی سال رونق در غرب شاهد بودیم از میان رفته و همگام با آن، احزاب و سندیکاهای بزرگی که بیانگر انسجام، یکپارچگی و ثقل این جنبش بودند نیز. تغییرات ساختاری سرمایه پس از سالهای نود و حضور همهگیر اتوماتیزم و کامپیوتر کمیت، کیفیت و تمرکز کارگران را دستخوش تغییر کرد؛ دیگر با صفوف وسیع طبقه که کارفرما را به زانو درمیآورد و هر روز دستاوردهای بیشتری کسب مینمود روبهرو نیستیم. حداقلی از واقعنگری وادارمان میکند بپذیریم که از این پس به ندرت با جنبشهای مطالباتی تهاجمی برخورد میکنیم و عمدتاً شاهد اشکال تدافعی مبارزه هستیم؛ مبارزاتی که تلاش میکنند دستاوردهای گذشتۀ خویش را از دست ندهند. دیگر سخن از تهاجم و دستیابی به حقوق جدید در میان نیست و از میان رفتن هویت کارگری در اثر ترکیبات جدید طبقه و قطعهقطعهشدگی آن، کارگران را بهسمت خواستهای عام شهروندی و جامعۀ مدنی متمایل میسازد و دیگر در جنبشهای واقعی کارگری صحبتی از کمونیسم در میان نیست. در اینکه این جنبشها برآمده از ضرورتهای زندگی روزمره میباشند و در اغلب اوقات خودجوشند شکی نیست ولی آیا پیروزی احتمالی آنها در بدست آوردن خواستهایشان از دیدگاه تاریخی و کمونیستی میتواند بهعنوان یک پیروزی ارزیابی شود؟ این سوال حتی در بسیاری از اعتصابات کارگری امروز بطور موجهی مطرح است. مطرح کردن این مباحث و حتی تردیدها هرچند ممکن است فریاد بسیاری از ما را که به دورنمای قدیم تعلق خاطر داریم در آورد اما کاملاً مشروع است. مگر نه اینکه اولین کلام مارکسیسم نقد است؟
برای من این سوالات در جریان این مبارزۀ مشخص مطرح شد؛ بهعنوان مثال از خود میپرسیدم که اگر حتی به تمامی خواستهای خود دست یابیم آیا میتوان این را پیروزی نامید؟ پاسخ به این سوال به طور حتم مثبت است حداقل برای منِ کارگر فصلی. اما نمیدانم چرا این پیروزی همزمان طعم تلخی همراه دارد؟ هر یک از این مبارزات اعم از کارگری و اجتماعی در پی بهبود شرایط زیست و کار میباشند و وجودشان گواه ضرورتشان است. بهعنوان مثال کارگرانی که پس از یک اعتصاب موفق میشوند افزایش حقوق و یا بهبودی در شرایط کار بدست آورند آیا واقعا پیروز شدهاند؟ آیا این است "رسالت تاریخی طبقه کارگر"؟ آیا این است "ذات (الهی ) انقلابی طبقه کارگر" که اینهمه در کتب و متون کمونیستی خوانده بودیم؟ سرمایهداری انعطافپذیرترین شیوۀ تولید میباشد و در شرایطی خاص و بنابر توازن قوایی خاص نه تنها میتواند در رابطۀ متقابل و ایجابی خود با کارگران "عقبنشینی" کرده و ظاهراً امتیازاتی نیز به آنها بدهد، بلکه میتواند این "عقبنشینی" را در خود ادغام کرده و آنرا به عنصری از تحول خود تبدیل سازد. مثال جنبش سال شصتوهشت در فرانسه بسیار گویاست. کارگران تحت رهبری سندیکاها توانستند بیش از سی درصد اضافه حقوق بدست آورده و با فریاد پیروزی جنبش را رها کرده و به کارخانهها برگشتند. اما سرمایه همین "پیروزی کارگری" را به بازسازی سالهای هفتاد/هشتاد خود بدل کرد و مقهور کردن جنبش را موضوع تغییرات بنیادین خود نمود. این امر از طرف بسیاری از دانشجویانی که در جنبش حضور داشتند خیانت نامیده شد. ولی آیا خیانتی در کار بود؟ آیا کارگران یک شبه "رسالت تاریخی" خود را از دست داده بودند؟ آیا میتوان این را خیانت سندیکاها نامید؟ مگر اساساً این سندیکاها وظیفهای جز بدستآوردن امتیازاتی در چهارچوب نظام سرمایهداری دارند؟ البته که نمیتوان منکر ضرورت این مبارزات شد گیرم هم که کسی منکر این ضرورت شود ولی بههیجوجه نمیتوان مانع شکلگیری این جنبشها شد. وجودشان بیان ضرورتشان است، اما شرکت کردن در این مبارزات نه تنها در تضاد با نقد آنها نیست که شرط اول آن است.
سوالی که برای منِ مبارز که در جریان زندگی روزمرۀ خویش به میان مبارزهای اجتماعی کشیده میشوم این است که بهعنوان یک مبارز در این مبارزه چه نقشی میتوانم ایفا بکنم؟ نه اینکه برای خود جایگاهی خاص در نظر داشته باشم، نه، هرگز! ولی آیا میتوانستم تمامی آنچه مرا میسازد فراموش کنم؟ آیا میتوانستم گذشته و دانستههای خود را خانه گذاشته و در خلا ذهنی وارد کارزار شوم؟ انسان مبارزات خود را انتخاب نمیکند و بنابر آنچه هست و جایگاهی که به ناچار در دستگاه تولیدی سرمایه دارد مورد انتخاب مبارزه قرار میگیرد. کمونیستها انسانهایی والاتر از دیگران نیستند و وجودی بالای سر جامعه و مستقل از جامعۀ سرمایهداری و مناسبات آن ندارند. از این رو حضورشان در مبارزات باید مثل آب در آب باشد و نه مثل ماهی در آب. من بنابر تجربیات خویش و بهعنوان یک کارگر فصلی تلاش کردم که در جریان مباحث و فعالیتها و با در نظر گرفتن تمامی خصوصیات فرهنگی و شناختی که از محیط پیرامون داشتم نقطهنظری را مطرح کنم و محدودیتهای مبارزه را بیان کنم. هرگز نباید در عین شرکت در این جنبشها توهمآفرینی کرد. اهمیت این مبارزات در این است که بسیاری از اشخاصی که در آن شرکت میکنند در طی مسیر مبارزه این "طعم تلخ پیروزی" را احساس میکنند؛ کارگران فصلی میبینند که در نهایت مضمون پیروزی محتملشان دائمی کردن و استمرار کاری مزخرف در ازای دستمزدی ناچیز است، زندگیای که پشیزی ارزش ندارد. حیاتی که هر لحظه دود و بخار میشود و تو دوباره خود را در شرایطی دشوارتر مییابی. در جریان این مبارزه لحظهای فرا میرسد که در درون رابطۀ استثماری چیزی منعقد میشود که دیگر خواهان ادامه دادن آنچه پرولتاریا در سرمایه هست نباشد؛ جایی که پرولتاریا بر هستی طبقاتی خود، بر هر آنچه او را در این رابطۀ ایجابی بهعنوان پرولتاریا تعریف میکند پاگذاشته و قواعد این بازیای را که همواره در آن شکست میخورد برهمزند. در این لحظه او پی میبرد که از طریق "کمی بیشتر مطالبه کردن" به جایی نمیرسد زیرا سرمایه همیشه کمی بهتر او را استثمار خواهد کرد. در اینجا بهطرزی ملموس به ناممکن بودن یک پیروزی واقعی در این مناسبات پیمیبرد و از این راهْ ضرورت گسست، ضرورت فرآیند انقلاب برایش آشکار میگردد. این امر نه از طریق آموزش مارکسیسم بلکه با حضور در کنار آنها، قدم به قدم و فکر کردن با آنها و به قول رفیقی "چون احدی از آحاد بودن امکانپذیر است". انقلاب نه یک آرمان بلکه یک فرآیند تاریخی تولیدشونده است.
بزرگترین درسی که از این تجربه گرفتم این است که انقلاب کار تودههاست و تودهها هرگز به خاطر یک آرمان یا ایدئولوژی وارد میدان نخواهند شد. سوالاتی که در این تجربه برای من مطرح شد و اینجا با شما در میان گذاشتم، بهطور حتم تاکنون برای بسیاری نیز مطرح بوده و هست.
امید آنکه پاسخها بتوانند راه آینده را کمی روشنتر کنند.
سامان احمدزاده
۵ اکتبر ۲۰۲۰