فعالیت مبارزه (3)
یاد آر آبان احمر را
روایت اول:-آبان-۹۸
به نعره میگوید: سلمیة! این واژه شعارِ کوتاهی بود که در تمامی اعتراضات پراکندۀ اتوبانِ
ده کیلومتری منطقۀ عربنشینِ کوتعبدالله تا اسلامآباد سرداده میشد.
"همه چیز در صلح".حرف این است: "ما دیگر نمیتوانیم این همه فشار اقتصادی و فقر را تحمل کنیم" معترضان، راه ورودی و خروجیِ مسیرِ آبادان و ماهشهر را میبندند و به مردمان رهگذری که سوار بر ماشین، قصد گذشتن از جاده را دارند، به زبان عربی و فارسی میگویند: "ما ماشین نداریم، بنزین دغدغۀ ما نیست اما، بهخاطر شما و همه اعتراض میکنیم، اگر جاده را میبندیم برای این است که بتوانیم مخالفتمان را نشان دهیم. درحالیکه با سه انگشتش عدد سه را نشان میدهد رو به جمعیت فریاد میزند: "اهوازی با غیرت خاموش کن، ماشینت را خاموش کن، بنزین سه برابری، کی باورش میشه!" جمعیت با او این شعار را تکرار میکند. خاموش کن... و خاموش میکنند. [میگوید: شعار خاصی نبود، حرف ما معلوم بود، نان و عدالت، ما حرف نمیزنیم، میجنگیم توی خیابان و..، دیگه نمیخوایم مظلوم باشیم]
روایت دوم:
شامگاه روز بیست و سوم آبان ماه، یعنی از اولین شبِ شروعِ اعتراضات، کارگران پمپ بنزینهای منطقههای پادادشهر، سعدی و پردیسِ اهواز. به همراهی مردم شروع به بحث و اعتراض میکنند و جادهها را میبندد، تجمعهایی شکل میگیرد که به محلههای زرگان، زویه (زاویه)، کیانپارس، سهراهی فرودگاه، کوروش و دیگر محلهها... سرایت میکند. میتوان گفت: اولین ویدئوی اعتراضیای که بعد از وصلِ اینترنت به انتشار عموم میرسد از تجمع پمپ بنزین محلۀ پردیس بوده است. درگیریهای پراکنده آغاز میشود، از میدان چهارشیر (شهید بندر) تا منطقه کوروش، انتهای بلوار پاسداران... جمعیتِ عظیمی را به موازات ساحل شرقی و غربی رود کارون شاهد هستیم که اکثرِ آنان را پسران نوجوانی تشکیل میدهند؛ یک سکوت عمیق و خاموشِ دهها ماشین... مأموران با ایجاد ترس و وحشت از مردم میخواهند سوار ماشینهایشان بشوند. آنها با باتوم به کاپوت ماشینها ضربه و آسیب میزدند. در ترافیک ساعتِ چهار بعدازظهرِ بلوار پاسداران، مردم ماشینها را به صورت افقی خاموش و در عرض خیابان پارک کرده و راهبندان ایجاد میکنند. اتوبان پاسداران توسط معترضان بسته میشود، بوی دودِ زبالهها، لاستیکها و درختهای شکستۀ سوخته...، از ابتدا تا انتهای بلوار به مشام میرسد در میان جمعیت، سرکوبگران بسیجی، یگان امداد، سپاه پاسداران و لباس شخصیها با تجهیزات و ماشینهای نظامی نفربرهای زرهی، ماشینهای آبپاش و اسلحههای کمری دیده میشوند. همه چیز در مِه گاز اشکآور و اسپری فلفل و صدای رگباری که او میگوید: "انگار معرکه بود، معرکۀ جنگ" در فواصل معینی از نزدیکیهای منطقۀ عربنشین زرگان و زویه، آنجا که به تصرفِ مردم درآمده بود به سمع همگان میرسد. بسیجیهای نوجوان دوازده، سیزده ساله با کُلت کمری در ازدحامِ جمعیت بلوار پاسداران ایستاده بودند و با شُکِر قصد ارعاب و با اعمال خشونت، سعی بر پراکنده کردن جمعیت داشتند اما این تجمعات تا بامداد همان روز و هر روزِ بعدش ادامه پیدا میکند.
روایت سوم:
در محلاتِ خَزامی، زرگان، کوتعبدالله، هادیآباد و درویشیه، بیش از هر منطقهای در شهر اهواز درگیریهای شدیدی میان مردم معترضِ عادی و سرکوبگران جمهوری اسلامی شکل میگیرد؛ مردمانی معمولی که بینش سیاسی خاصی نداشتند... که تنها برای مبارزه با بیعدالتی، تبعیض و گرسنگی پا به خیابان گذاشته بودند. مردمانی که به سختی میتوانستند فارسی سخن بگویند و از حواشینشینان و دورافتادگان اهواز بودند.
[او میگوید: شیوۀ سرکوب و شدت برخورد آنها در هر منطقه متفاوت بوده است، همیشه متفاوت بوده... توی منطقههای فارسنشین خیلی ملایم رفتار میکنن اما منطقههای ماها (عربنشین) فقط میزنن و میکُشن و میبرن. مردم زخمیها را از جمعیت بیرون میآوردند و جراحتها را با چفیهای خود میبستند تا از خونریزی مجروح جلوگیری کنند، آنان را سوار بر موتورهای شخصی خود به درمانگاه یا محل امنی میرساندند. با وجود تماسهای پیدرپی که با اورژانس بیمارستانها گرفته میشد، لحظهای پاسخگو نبودند و میگفتند: ما به آن محلهها (حاشیه شهر) نمیآییم].
روایت چهارم:
"محمد بریهی" نوجوان هفدهسالۀ عربزبان، در روز دوم اعتراضات سراسری اهواز، با شلیکِ مستقیمِ کُلتِ کمریِ مردی لباس شخصی، واقع در کوی خزعلیه (عامری) اهواز، در جا جان میدهد. او جزء نخستین کسانی بود که در تجمعات همگانی این شهر با شلیک مستقیم گلوله کُشته میشود. محلۀ عامری، جایی که کوچههای باریک و تودرتو با خانههای بسیار قدیمی و خرابه مانندی دارد، آنجا در جوار زیارتگاهیست که برای مرمتش بودجۀ میلیاردی هزینه شده است. [طبق گفتههای شاهدان عینی حاضر در تظاهرات سراسری اهواز، بیشتر مناطق این شهر از ساعات اولیۀ خبردارشدنِ چند برابر شدن قیمتِ بنزین شاهدِ تظاهرات وسیع اما پراکندهای در همۀ محلات بوده است و همچنین در روزهای اول و دوم قطعی سراسری اینترنت، برخی مناطق از جمله: پادادشهر و یوسفی از امکانات اینترنت برخوردار بودهاند. درواقع بیشتر محلههای معترض و عربنشین زودتر از هرجای دیگری از امکانات اینترنت بیبهره ماندهاند].
روایت پنجم:
"رضا نیسی" در روز سوم تظاهرات سراسری با شلیک مستقیم گلولۀ سرکوبگران سپاهی و بسیجی در منطقۀ عگرانه یا پاستوریزۀ شهر اهواز کُشته میشود، نوجوان شانزده سالهای که در یک خانوادۀ کارگری و فقیر در حاشیۀ شهر زندگی میکرده است. [در میان جمعیتِ منطقۀ کوتعبدالله افرادی ناآشنا؛ میگویند: محلی نبودند،(چند نفری-گروهی) به سمت ماشینها هجوم میبُردند و با چوب و چماق به اموال مردم آسیب میزدند و به سمت خانههای مسکونی هجوم میبُردند که کسانی از دل جمعیت رو به آنها فریاد زدند: "لا لا سلمیة، نه نه، صلحآمیز"].
روایت ششم:
"مجاهد جامعی" نوجوان هفده سالۀ عربزبان ساکن در منطقۀ کوتعبدالله در روز سوم اعتراضات سراسری شهر اهواز با رگبار گلولههای سرکوبگرانِ سپاه پاسداران در تظاهرات صلحآمیز مردم عادی کُشته میشود. او با دستهای خالی تنها برای نان و زندگی به خیابان آمده بود. [به موازات تجمعات مناطق کوتعبدالله و محلههای اطرافش تا منطقۀ کوروش و بلوار پاسداران، منطقۀ کیانپارس که جزء مناطق اعیاننشین شهر محسوب میشود، تجمعاتی شکل میگیرد که منجر به بسته شدن خیابانِ اصلی و فلکۀ دوم و سوم میشود. پلیسِ نیروی انتظامی در اواخر شبِ روز بیست و پنجم آبانماه در پی ازدیاد جمعیت معترضان، اقدام به شلیک مستقیم گلوله میکند که باعث زخمی و مجروح شدن چند زن و مردِ در جمعیت میشود، گفته میشود، در تجمعات آن منطقه، زنان نیز به خیابان آمده بودند].
روایت هفتم:
"حمزه سواری" جوان بیست و پنج سالۀ ساکن در محلۀ کوی رمضانِ اهواز که شغل او فروشندگی در یک مغازه بوده است و به تازهگی نامزد کرده بود، در تجمعات روز سومِ اعتراضات با شلیک نیروهای سپاه پاسداران به دست چپ و کلیۀ چپ او، بعد از تقلا و انتقال به درمانگاه جان میسپارد.
[اینترنت قطع بود، ما نمیدونستیم که اونجا (کوی رمضان)، منبعآب و حصیرآباد، هم اعتراضات هست، هیچکی از هیچکی خبر نداشت، تا این که فهمیدیم یکی کُشته شده، حمزه کُشته شد...]. در منطقۀ فقیرنشین و کوهپایهنشینِ منبعآب بعد از سرکوب و کُشتارِ مردم در روزهای آخر آبانماه، به این محله هجوم میبرند و در دستگیریهای فلهای خود نزدیک به دویست نفر از جوانان و نوجوانان مرد را دستگیر میکنند.
این مناطق حاشیهنشین که از فقر و فحشای عمیقی رنج میبرند، همیشه شاهد تظاهرات محلی و سراسری بوده است که در آبانماه منجر به مجروح شدن و دستگیری بسیاری از آنان میشود. [چند تا مغازۀ منبعآب رو آتیش زدن، بعد اومدن گفتن: کار مردم بوده. همین بهانهای شد که همه رو دستگیر کردن بُردن! خیلیها کُشته دادن، تمام اهواز اعتراض بود اما پراکنده بود، از هم خبر نداشتیم، خیلیها مُردن و پنهانی دفن شدن، چون خانوادههاشون میترسیدن و نیروهای امنیتی اجازۀ مراسم نمیداد. او در ادامه میگوید: همه فقیر و بدبخت بودن... کوتعبدالله و زرگان اینجور نبود که کسی سازماندهی کرده باشه اما همه با هم همکاری میکردن، همه مراقب هم بودن، عربا فقط میجنگن"].
ماهشهر:
[میگوید: "نمیدونی چی شد؟! با دوشکا طوری میزدن که انگار جنگ بود، فقط صدای جیغ و فریاد زن و بچه میشنیدی، رگبارش که میافتاد تو کوچه، آجر خونهها توی هوا پرتاب میشد! اشاره میکند که هنوز آثارش هست، میتونم نشونت بدم].
میدان اصلی (بعثت) ورودی ماهشهر به یک سه راهی ختم میشود که راست میدان به سمت نیزارها میرسد. همان جا بود که مردم، تجمعات هر روزۀ خود را برگزار میکردند، اعتراضاتی پیدرپی که منجر به منع رفتوآمد اتوبوسهای حامل کارگران پتروشیمی و تعویض شیفتکاری آنان شده بود.
"کاری کردیم که کارگرا موندن تو شرکت، نمیذاشتیم کسی از جاده رد بشه، مرگ یه بار شیون یه بار، ما تبعیض رو میفهمیم". میگوید:[ما هیچی نمیخواستیم فقط میخواستیم حرفامون رو بشنون، ما هم آدمیم!].
در روز آخرِ تجمعات سه روزۀ میدانِ بعثت درگیریهای لفظی و توهینهای رکیکِ نژادپرستانۀ سرکوبگران به مردم به بالاترین حدِ خود میرسد، و همین اقدام منجر به سرکوب شدید مردم میشود... اغلب جمعیت را پسران نوجوان طایفههای متفاوت عرب تشکیل میدادند. سرکوب به دست نیروهای سپاه پاسداران و یگان ویژه با تجهیزاتی که شبیه به تجهیزات جنگی بود صورت میگیرد.
["با نفربر زرهی و نزدیک به سی تا چهل ماشین تویوتا نظامی و چند تانک و پهباد و هلیکوپتر به اتوبان سهراهی ماهشهر هجوم آوردن". میگوید: مردم برای نجات جان خود به سمت نیزارها میروند، مأموران بعد از آن که دستور شلیک میگیرند، با دوشکا و اسلحههای سبک از ساعت چهار بعدازظهر تا هشت شب به مدتِ دو روز پی در پی نیزارِ شهرک طالقانی را به رگبار میبندند].
اعتراضات در منطقۀ کورهها (نیزارها) به موازات آن در شهرک جراحی (چمران) در دو روز پیاپی به شدیدترین شکل ممکن سرکوب میشود. میگوید: شهر ترسناک بود، همه جا بوی باروت و آتش میداد. نزدیک به صد نفر در نیزارها کُشته شدند، بیشتر حتی... جسدهای خیلیهاشون به خانوادهها داده نشد، دیگه پیدا نَشُدن. خونهها بوی خون میداد.
"نثار"