اشاره
چند ماه بيشتر نمىگذرد از هنگامى كه محمد بوعزيزى، دستفروش فقير تونسى نوميدانه خود را آتش زد و با اين كار زنجيرهاى از قيامهاى سياسى اميدبخش در كشورهاى عربى را شعلهور ساخت. نها طى سه ماه شاهد سقوط ديكتاتورىهاى ديرينهسال تونس و مصر بوديم و بهسرعت آتش قيام به بحرين و يمن و ليبى و اردن وسوريه و...گسترش يافت. با اين حال، شتاب تحولات و گسترهى آن چنان بوده كه بدون اغراق در همين مدت كوتاه شاهد صدها هزار نوشته و تحليل و تصوير و پيامهاى توييتى در اين زمينه بودهايم.
شورش عربى در سال ۲۰۱۱ از آن دسته رخدادهاى نادر تاريخى است: (۱) زنجيرهاى(۲) از قيامهاى سياسى، هريك انفجار ديگرى را در پى دارد، در سرتاسر منطقهاى كامل از جهان. تنها سه نمونه پيش از آن وجود دارد ـ جنگهاى رهايىبخش اسپانيايى ـ امريكايى (لاتين) كه در ۱۸۱۰ آغاز و در ۱۸۲۵ پايان يافت؛ انقلابات ۴۹-۱۸۴۸ اروپا؛ و سقوط رژيمهاى اردوگاه شوروى در ۹۱-۱۹۸۹. هريك از اين رخدادها از نظر تاريخى خاصِ زمان و مكان خود بود، همچنان كه زنجيرهى انفجارها در جهان عرب چنين خواهد بود. هيچيك كمتر از دو سال طول نكشيد. از آنجايى كه آتش اين قيامها در كه در دسامبر ۲۰۱۰ در تونس آغاز شد تنها طى سه ماه به مصر و بحرين و يمن و ليبى و عمان و اردن گسترش يافت، هر پيشبينىاى از پىآمدهايش شتابزده است. راديكالترين مورد از سهگانهى زنجيرههاى پيشين در ۱۸۵۲ به شكست كامل انجاميد. دو زنجيرهى ديگر پيروز شد، هرچند بدون ترديد ثمرات پيروزى برخلاف آنچه بوليوار (رهبر انقلابهاى امريكاى لاتين)، يا باربل بوهلى، (روشنفكر ناراضى آلمان شرقى ـ م.)، اميد داشتند، اغلب تلخ بود. سرنوشت غايى شورش عربى مىتواند مشابه يكى از اين دو الگو باشد. اما همان قدر هم احتمال دارد كه منحصربهفرد باشد.
۱
زمان درازى است كه دو ويژگى خاورميانه و شمال افريقا را از پهنهى سياسى جهان معاصر جدا ساخته است. نخستين ويژگى درازاى زمانى و شدت گسترشطلبى امپراتورى غربى در منطقه طى سدهى گذشته است. قبل از جنگ جهانى اول، كنترل استعمارى شمال افريقا، از مراكش تا مصر، بين فرانسه، ايتاليا و بريتانيا تقسيم شده بود، در عين حال خليج فارس مجموعهاى از دولتهاى تحتالحمايهى بريتانيا و عدن پايگاه مرزى دولت استعمارى بريتانيا در هند بود. بعد از جنگ كه غنايم امپراتورى عثمانى در اختيار بريتانيا و فرانسه قرار گرفت، در آخرين تقسيم غنايم ارضى ميان كشورهاى اروپايى، آنچه تحت انقياد آنها عراق، سوريه، لينان، فلسطين و اردن نام گرفت، به اين فهرست افزوده شد. استعمار رسمى به بخش اعظم جهان عرب ديرتر وارد شد. افريقاى جنوب صحرا، آسياى جنوب شرقى، شبهقارهى هند، بگذريم از امريكاى لاتين، همه خيلى پيشتر از بينالنهرين يا مشرق زمين تصرف شده بود. اما برخلاف تمامى اين مناطق، استعمارزدايى رسمى با سلسلهى كموبيش پيوستهاى از جنگهاى امپراتوروارانه و مداخلات در دورهى پسا استعمارى همراه شد.
۲
اينها همان زمانى آغاز شد كه هيئت اعزامى انگلستان در ۱۹۴۱ بار ديگر نايبالسلطنهى دستنشاندهاى در عراق به كار گمارد، و با استقرار دولت صهيونيستى در گورستان شورش فلسطينيان كه انگلستان در ۳۹-۱۹۳۸ سركوب كرده بود شدت گرفت. قدرت رو به گسترش استعمارى كه گاه در مقام شريك عمل مىكرد و گاه در مقام كارگزار، اما به مثابه آغازگر تجاوزات منطقهاى هر روز گسترهى بيشترى مىيافت، از اين پس با ظهور ايالات متحده به جاى فرانسه و انگلستان، به عنوان ارباب جهان عرب پيوند يافت. از هنگام جنگ جهانى دوم، هر دهه شاهد حضور اربابان خارجى يا خشونت مهاجرنشينها بوديم. در دههى ۱۹۴۰، شاهد «النكبه» بوديم (كه طى آن بيش از هفتصد هزار فلسطينى از موطن خود اخراج شدند ـ م.). در دههى ۱۹۵۰، شاهد حملهى انگلستان، فرانسه و اسراييل به مصر و فرود سربازان امريكايى در لبنان بوديم. در دههى ۱۹۶۰، جنگ شش روزهى اسراييل عليه مصر، سوريه و لبنان رخ داد. در دههى ۱۹۷۰، شاهد جنگ اكتبر يا «يوم كيپور» بوديم كه سرانجامِ آن در كنترل امريكاييان بود. در دههى ۱۹۸۰، تجاوز اسراييل به لبنان و سركوب انتفاضهى فلسطينيان رخ داد. در دههى ۱۹۹۰، جنگ خليج فارس بود. در دههى اخير، تجاوز و اشغال عراق توسط امريكايىها رخ داد. در دههى كنونى، در سال ۲۰۱۱ بمباران ليبى توسط ناتو رخ داد. همهى تجاوزات در واشنگتن، لندن، پاريس يا تلآويو زاده نشد. منازعات نظامى با خاستگاه محلى نيز به قدر كفايت وجود داشت: جنگ داخلى يمن در دههى ۱۹۶۰، تصرف صحراى غربى توسط مراكشىها در دههى ۱۹۷۰، حملهى عراقىها به ايران در دههى ۱۹۸۰ و اشغال كويت در دههى ۱۹۹۰. اما دخالت يا اجازهى تلويحى غرب نيز در اين موارد بهندرت غايب بود. حركتى در منطقه بدون مراقبت دايمى امپراتوروارانه رخ نداد و ـ هرگاه ضرورت مىيافت ـ شاهد كاربرد نيروى نظامى و مالى بوديم.
۳
دلايل درجهى استثنايى مراقبت و دخالت اروپايى ـ امريكايى در جهان عرب آشكار است. از سويى، جهان عرب قلمرو بزرگترين تمركز ذخاير نفت روى زمين است كه براى اقتصادهاى انرژىبر غربى حياتى است . در نتيجه محور وسيعى براى استقرار راهبردى، از دريا، هوا و پايگاههاى جاسوسى در سرتاسر خليج فارس شكل گرفته: از پاسگاههاى مرزى در عراق، تا نفوذ عميق در تشكيلات امنيتى مصر، اردن، يمن و مراكش. از سوى ديگر، اين محلى است كه اسراييل در آن جاى گرفته و بايد از آن پشتيبانى كرد، چنان كه امريكا ميزبانى لابى صهيونيستى است كه قدرتمندترين اجتماع مهاجران به شمار مىرود كه هيچ حزب يا رييس جمهورى نمىتواند جرئت بىحرمتى به آنان را به خود راه دهد، اروپا بار گناه يهودستيزى را بر دوش دارد. از آنجا كه اسراييل بهنوبهى خود قدرتى اشغالگر است كه هنوز وابسته به حاميان خارجى است، حاميان خارجى آن هدف عمليات مقابلهجويانهى بنيادگرايانى قرار گيرد كه مانند گروه هاى تروريستى «ايرگون» و «لهى» (دو سازمان راستگراى افراطى يهودى ـ م.) از ترور به صورت امرى روزانه بهره مىبرند و تثبيت قدرت امپراتورى در منطقه را پراهميتتر مىسازند. هيچ بخش ديگرى از جهان از سطح مشابهى از نگرانى مستمر هژمونيك برخوردار نيست.
۴
دومين ويژگى متمايز جهان عرب طول عمر و شدت جباريتهاى تمامعيارى است كه از ابتداى استعمارزدايىِ صورى دستخوش آن بودهاند. در سى سال گذشته، رژيمهاى دموكراتيك، آنچنانكه «فريدم هاوس» برداشت كرده، در سرتاسر امريكاى لاتين، تا افريقاى جنوب صحرا و آسياى جنوب شرقى گسترش يافت. در خاورميانه و شمال افريقا، چيز مشابهى رخ نداده است. در اينجا مستبدانى گونهگون همچنان مسلط بودهاند و گذشت زمان و شرايط آنها را تغيير نداده است. آل سعود ـ مناسبترين معناى اين اصطلاح اعضاى مافياى سيسيل است ـ كه كانون اصلى قدرت امريكا در منطقه از زمان پيمان روزولت با آنهاست ـ نزديكِ يك قرن حاكميت تمامعيار برشبهجزيره داشتهاند. خردهشيخهاى خليج فارس و درياى عمان كه حاكم بريتانيايى هندوستان به هنگام تشكيل «امارات عربى» آنان را بهكارگماشت يا از آنان حمايت كرد، سلسههاى هاشمى و علوى در اردن و مراكش ـ اولى زادهى استعمار بريتانيا و دومى ماتركِ فرانسه ـ سه نسل شاهان مستبد بدون هيچ ژستى از ظاهر پارلمانى داشتند. شكنجه و قتل در اين رژيمها كه بهترين دوستان غرب در منطقه هستند روال جارى است.
۵
جمهورىهاى اسمى اين دوره نيز چيزى كم ندارند، هركدام ديكتاتورىهاى بىرحمى مانند يكديگرند و اغلب خود كمتر از نظامهاى سلطنتى موروثى نيستند. در اين جا نيز مدت طولانى صدارت حاكمان همانندى در جهان ندارد: قذافى ۴۱ سال است در قدرت است، اسدِ پدر و پسر ۴۰ سال، صالح ۳۲ سال، مبارك ۲۹ سال، بن على ۲۳ سال. تنها در اين ميان، دولت نظامى الجزاير، كه در آن رياست جمهورى به همان شيوهى ژنرالهاى برزيلى تغيير مىكند، از اين قاعده جداست؛ در عين حال كه به تمامى اصول سركوب وفادار است. در وضعيت خارجى، اين رژيمها به طور يكنواخت تابع قدرت هژمون هستند. ديكتاتورى مصر، كه تنها به لطف ايالات متحده، در سال ۱۹۷۳ از سرنگونى قطعى نظامى نجات يافت، از آن پس تحتالحمايهى وفادار واشنگتن بود و استقلال عملياتى آن از عربستان سعودى كمتر بود. حاكم يمن به خاطر خدماتش در «جنگ عليه ترور» به بهايى نازل خريدارى شد. ولىنعمتان متمدن تونسى در اروپا، عمدتاً و البته نه صرفاً، در فرانسه، هستند. رژيمهاى الجزاير و ليبى كه از درآمد سرشار ناشى از منابع طبيعى بهرهمندند، حاشيهى استقلال بيش ترى دارند، هرچند در الگويى از سازگارى روزافزون كلى قرار داشتند: نوع الجزايرى به حمايت غرب از كشتار مخالفان اسلامگرا نياز دارد، و نوع ليبى براى جبران مافات و سرمايهگذارىهاى سودآور در ايتاليا نيازمند حمايت غرب است. تنها رژيمى كه مىماند سوريه است، كه نمىتواند بدون بهبود وضعيت بلندىهاى جولان كه در محاصرهى اسراييل است، سر فرود آورد و مايل نيست بگذارد منطقهى تجملى لبنان كاملاً در اختيار پول سعودىها و جاسوسان غربى باشد. اما حتى اين استثنا نيز بهراحتى در «عمليات توفان صحرا» (كه امريكا عليه عراق در جنگ خليج فارس سازماندهى كرد ـ م.) مشاركت مىكند.
۶
دو ويژگى منطقه، چيرگى مستمر سيستم امپراتورى امريكا و فقدان پيوستهى نهادهاى دموكراتيك، در ارتباط با هماند. اين پيوند، برآمدى ساده نيست. آنجا كه دموكراسى تهديدى براى سرمايه است، ايالات متحده و همپيمانانش در از ميان برداشتن آن درنگ نمىكنند، همچنانكه سرنوشت مصدق، آربنز، آلنده يا هماكنون آريستيد نشان مىدهد. برعكس، وقتى استبداد ضرورت داشته باشد، بهخوبى از آن حفاظت مىشود. استبدادهاى عربى ـ متكى به قبيلههاى ريزهخوار و عرق كارگران مهاجر، ابزارهاى راهبردى امپراتورى امريكا بود كه پنتاگون پيوسته براى حفظ آنان مداخله مىكرد. ديكتاتورىهاى ـ سلطنتى يا جمهورى ـ كه بر جمعيتهاى شهرى بزرگتر در ديگر نقاط اين منطقه حاكماند، به لحاظ نظم تاكتيكى، الزاماتى كمى متفاوت دارند. اما اغلب به گسترهى اين نظامهاى جبارى كمك و از آن پشتيبانى شده، نه اين كه ايالات متحده آنها را خلق يا تحميل كرده باشد. هركدام ريشههاى بومى در جامعهى محلى داشتهاند، اما واشنگتن اين ريشهها را خوب آبيارى كرده است.
۷
به گفتهى مشهور لنين، جمهورى دموكراتيك پوستهى سياسى آرمانى براى سرمايهدارى است. از ۱۹۴۵، هيچ استراتژيست غربى با اين امر مخالف نبوده است. امپراتورى اروپايى ـ امريكايى در حقيقت سروكار داشتن با دموكراتهاى عرب را به ديكتاتورها ترجيح مىدهد، به شرط آن كه به همان ميزان مطيع هژمونى آنها باشند. در مناطقى از جهان كه از دههى ۱۹۸۰ به تازگى دموكرات شدند دشوارى چندانى پديد نيامد. چرا همين فرايند در خاورميانه و شمال افريقا به كار نرفته است؟ اساساً، چون ايالات متحده و متحدانش دليلى براى هراس از آن داشتند، درست به خاطر پيشينهى قهرآميز امپراتورى در اين منطقه، و تحميل دايمى اسراييل، احساسات عمومى رضايت انتخاباتى مشابهى نسبت به آنها نداشته است. به كار گماردن رژيمى كارگزار به زور سرنيزه و جمعآورى راى كافى براى آن، مانند عراق، مسئلهى متفاوتى است. انتخابات آزادتر موضوع ديگرى است، چنانكه ژنرالهاى الجزايرى و مردان قدرتمند «فتح» دريافتند. در هر مورد، در برابر پيروزى دموكراتيك نيروهاى اسلامگرا كه پيروى كافى از فشارهاى غرب نداشتند، اروپا و امريكا لغو انتخابات و سركوب را ستودند. منطق امپراتورى و ديكتاتورى همچنان درهمتنيدهاند.
۸
سرانجام، شورش عربى در اين چشمانداز خروشيد، در زنجيرهاى كه دو عامل بزرگ وحدت فرهنگى منطقه، زبان و مذهب، آن را آسان ساخته است. تظاهرات تودهاى شهروندان عادى، كه كموبيش در همه جا با سركوب با استفاده از گاز اشك آور، آب و گلوله مواجه شده، با شجاعت و انضباطى مثالزدنى، نشانهى قيامها است. در كشورها يكى پس از ديگر تقاضاى اصلى در فريادى پرخروش تبلور يافته: «الشعب يريد اسقاط النظام» ـ مردم خواهان سرنگونى رژيم هستند! تودههاى عظيم مردم در ميدانها و خيابانها به جاى استبداد محلى اساساً در جستوجوى آزادى سياسىاند. دموكراسى كه به عنوان يك اصطلاح چيز تازهاى نيست ـ عملاً همهى رژيمها بهكرات از اين اصطلاح بهره مىبرند ـ اما به عنوان يك واقعيت ناشناخته است، مخرج مشترك خودآگاهى جنبشهاى ملى گوناگون بوده است. نيروى جذّاب دموكراسى كه كمتر در قالب مجموعهاى از شكلهاى نهادى تفكيك شده است، ناشى از توانش در مقام نفى وضع موجود بوده است ـ هرچيزى كه ديكتاتورى نيست ـ نه توصيف اثباتى آن. به كيفر رساندن فساد ردههاى بالايى چهرههاى رژيم پيشين مهمتر از ويژگىهاى قانون اساسىاى بوده كه به دنبال مىآيد. سرعت قيامها نشاندهندهى ابهام در آنها نيست. هدف در كلاسيكترين مفاهيم، به طور محض سياسى است: رهايى.
۹
اما چرا امروز؟ بازيگران نفرتانگيز رژيمهاى مستقر چند دهه است كه تغييرى نكرده بودند بدون آن كه شورشهاى تودهاى عليه آنها سربگيرد. زمانبندى شورشها را بر اساس هدفهايشان نبايد تبيين كرد. نمىتوان به طور قانعكنندهاى آنها را به شيوههاى جديد اطلاعرسانى منسوب ساخت: حضور الجزيره، ورود فيس بوك يا توييتر تسهيلكننده بوده است اما نمىتوانسته روح جديد شورش را پى افكند. جرقهاى كه اين آتش را شعلهور ساخت مىتواند پاسخ را بيان كند. همه چيز با مرگ نوميدانهى فروشندهى فقير دورهگرد سبزيجات در شهرى كوچك در تونس آغاز شد. در پس هياهويى كه امروز دنياى عرب را تكان مىدهد فشارهاى آتشفشانى اجتماعى وجود دارد: قطبىشدن درآمدها، افزايش بهاى مواد غذايى، كمبود سرپناه، بىكارى گستردهى جوانان تحصيلكرده ـ و تحصيلنكرده ـ در ميان هرم جمعيتى كه مشابهى در جهان ندارد. آشكار است در كمتر رژيمى بحران بنيادى جامعه اينقدر حاد است و مدل قابلاتكايى براى توسعه وجود ندارد كه ظرفيت ادغام نسلهاى جديد را داشته باشد.
۱۰
تا امروز، ميان خيزشهاى عميقتر اجتماعى و هدفهاى سياسى شورش عربى گسستى كموبيش كامل وجود دارد. اين تا حدودى بازتابدهندهى تركيب احتمالات اصلى آن تاكنون بوده است. در شهرهاى بزرگ ـ به استثناى منامه ـ به طور كلى اين فقرا نبودهاند كه با قدرت به خيابانها ريختهاند. كارگران هنوز اعتصاب عمومى پايدارى را راه نيانداختهاند. دهقانان كمتر به شمار آمدهاند. اين پىآمد چند دهه سركوب پليسى است كه مانع از هرگونه سازماندهى جمعى در ميان فرودستان مىشد. ظهور دوبارهى اين سازمانها مستلزم زمان است. اما اين گسست، پىآمد برزخ ايدئولوژيكى نيز است كه جامعه با بىاعتبارشدن ناسيوناليسم و سوسياليسم عربى و اختهشدن باورهاى راديكال طى همين دههها، تنها بنيادگرايىِ فرومانده را به مثابه راه گذار برجاى گذاشته است. در اين شرايط كه ديكتاتورى خلق كرده واژگان شورش تنها مىتوانست روى ديكتاتورى ـ و سقوط آن ـ در گفتمانى سياسى تمركز يابد، نه چيزى فراتر از آن.
۱۱
اما لازم است رهايى دوباره با برابرى پيوند خورد. بدون درهمآميزى آنها، اين قيامها همه مىتوانند خيلى ساده به روايتى پارلمانى از نظم پيشين تقليل يابد، نسخهاى كه ديگر قادر به پاسخگويى به تنشها و انرژىهاى انفجارآميز اجتماعى بيش از اليگارشىهاى منحط دورهى جنگ نيست. اولويت راهبردى چپى كه دوباره در جهان عرب زاده مىشود بايد اين باشد كه از طريق پيكار براى اشكال آزادى سياسى براى اين فشارهاى اجتماعى امكان تبلور اجتماعى فراهم مىكند، و بدين ترتيب مانع از گسست شورشها بشود. يعنى، از سويى: حذف كامل تمامى قوانين اضطرارى، انحلال حزب حاكم يا خلع خانوادهى حاكم؛ تصفيهى دستگاه دولتى از پيرايههاى رژيم قبلى؛ و در پيشگاه عدالت قراردادن رهبران آن باشد. از سوى ديگر به معناى توجه دقيق و خلاقانه به جزييات قوانين اساسى است كه هنگام حذف بقاياى رژيم قبلى نوشته مىشود. در اين جا الزامات اصلى چنين است: آزادىهاى بيان و سازماندهى بىحصر و استثناى مدنى و اتحاديهاى؛ نظامهاى انتخاباتى مبتنى بر اكثريت نسبى، نه مطلق؛ پرهيز از روساى جمهور تامالاختيار؛ محدودساختن انحصارات ـ دولتى يا خصوصى ـ در وسايل ارتباط جمعى؛ و حقوق قانونى كممزاياترين گروهها در دسترسى به رفاه عمومى. تنها در چارچوبى باز از اين دست است كه تقاضا براى عدالت اجتماعى كه شورش با آن آغاز شد رهگشاى آزادى جمعى است كه لازم است در پى تحقق آن باشند.
۱۲
نكتهى مهم، يك غيبت ديگر در خيزش است. در مهمترينِ تمامى اين زنجيرهها، يعنى در انقلابهاى ۴۹-۱۸۴۸ اروپا، نه صرفاً دو كه سه نوع مطالبهى بنيادى در هم گره خورده بود: سياسى و اجتماعى و ملى. در شورشهاى عربى ۲۰۱۱ چه رخ داده است؟ تا امروز، جنبشهاى تودهاى اين سال تظاهرات واحد ضد امريكايى يا حتى ضد اسراييلى برگزار نكردهاند. بدون ترديد، يكى از دلايل آن بىاعتبارى تاريخى ناسيوناليسم عربى با شكست ناصريسم در مصر است. دليل ديگر اين كه مقاومت بعدى در برابر امپرياليسم امريكا مشخصهى رژيمهايى مانند سوريه، ليبى،... ـ است كه به همان اندازهى رژيمهاى همدست امريكا و اسراييل، سركوبگرند و و الگوى سياسى بديلى ارائه نمىكنند. با اين حال جالب است كه ضديت با امپرياليسم در بخشى از جهان كه قدرت امپراتورى بيش از هر جاى ديگر در آن نمايان است، ظهور نيافته ـ يا هنوز ـ ظهور نيافته است. اين وضع دوام مىيابد؟
۱۳
ايالات متحده تا امروز تصويرى رضايتبخش از تحولات به دست آورده است. در خليج فارس، شورش در بحرين كه مىتوانست ستادهاى دريايى امريكا را در معرض خطر قرار دهد، با نمايش چشمگير همبستگى بين سلسلهها، با مداخلهى ضدانقلابى در مشهودترين سنتهاى ۱۸۴۹ درهم شكسته شد. پادشاهىهاى آل سعود و هاشمى سخت حفظ شدهاند. سنگر مبارزهى يمن عليه سلفىگرى شكننده به نظر مىرسد، اما نيازى به ديكتاتور فعلى نيست. در مصر و تونس، حاكمان رفتهاند، اما سلسلهمراتب نظامى قاهره با مناسبات عالى با پنتاگون دستنخورده باقى مانده، و بزرگترين نيروى غير نظامى كه در هر كشور پديدار مىشود بنيادگرايى محلى است. پيشتر، چشمانداز ورود اخوانالمسلمين يا همپيمانان منطقهاىاش در دولت سبب بروز هشدار در واشنگتن مىشد. اما غرب اكنون الگويى اطمينانبخش در تركيه براى بازسازى در سرزمينهاى عربى دارد كه بهترينهاى تمامى جهان سياسى را به تنهايى دارد. حزب عدالت و توسعهى تركيه نشان داده كه چهطور به ناتو و نوليبراليسم وفادار است و چهگونه به رغم استفاده از سركوب و ارعاب همچنان يك ليبرال دموكراسى است كه از سويى به سركوب قانونى و از سوى ديگر به باورهاى مذهبى متوسل مىشود. اگر يك اردوغان براى قاهره يا تونس پيدا شود، امريكا دلايل كافى براى رضايت در برابر از دست دادن مبارك و بن على خواهد داشت.
۱۴
در چنين چشماندازى، مداخلهى نظامى در ليبى را مىتوان ظاهرسازى برشمرد، در عين حال كه اعتبار دموكراتيك براى غرب ايجاد مىكند شتابزدهترين اقدامش را به ردههاى «جامعهى بينالمللى» وامىگذارد. با اين حال، اين كار لازمهى قدرت جهانى امريكا نبود بلكه زينتبخش آن بود، ابتكار حملهى ناتو در دست فرانسه و انگلستان بود كه گويى دوباره در هنگامهى پيچوتاب كانال سوئز قرار گرفتند. بار ديگر فرانسه رهبرى را به دست گرفت تا ساركوزى را از رابطهى نزديك دولتش با بن على و مبارك تطهير كند، و جلوى كاهش شديد آراى انتخاباتىاش را بگيرد؛ لندن وارد شد تا آرزوى به كرات بيانشدهى كامرون براى همچشمى با بلر را امكانپذير سازد؛ شوراى همكارى خليج فارس و اتحاديهى عرب ، در تقليد از اسراييل در ۱۹۵۶، پوششى براى اين اقدام مخاطرهآميز فراهم كردند. اما قذافى ناصر نيست و اين بار اوباما كه دليلى ندارد هراسناك پىآمدهاى آن باشد، مىتوانست با آنها همراهى كند، پروتكلِ هژمونيك مستلزم آن است كه امريكا فرماندهى اسمى را برعهده داشته باشد و موفقيت نهايى را هماهنگ كند و بگذارد جنگندههايى از بلژيك و سوئد قدرت هوايىشان را به نمايش گذارند. براى سناتورها از دوران كلينتون تا رژيم فعلى امريكا، بعد از شكستهاى عراق، احياى اعتبار مداخلهى بشردوستانه، امتيازى اضافى است. رسانهها و جماعت روشنفكر فرانسوى، احتمالاً در نشئگى اعادهى افتخارات اين كشور در اين رديف تلاشها هستند. اما حتى در امريكا، بسيارى بدبيناند: اگر مداخلهى بشردوستانه در مورد ليبى توجيه دارد چرا در مورد بحرين يا ديگر كشورهايى از اين دست به كار نرود.
۱۵
تا اين لحظه، هيچ كدام از اين موارد دورنماى آغازين شورشها را تغيير نداده است. محتاطكارى قدرت هژمون، درگيرىاش با مسايل داخلى، هواخواهى از شورشيان ليبى، اميد به اين كه اين رويداد به سرعت پايان يابد، با واكنشهاى خاموش نسبت به بمباران اخير ليبى توسط غربى همراه شده است. با اين حال، بعيد به نظر مىرسد بتوان تمايلات ملىگرايانه را كاملاً از گرايشهاى سياسى و اجتماعى در تلاطمهاى جارى حذف كرد. در جهان اسلام، در شرق منطقهى شورش، جنگهاى امريكا در عراق، افغانستان و پاكستان هنوز تا پيروزى نهايى فاصله دارد و تحريم ايران همچنان هدفهاى خود را دنبال مىكند، و از همه مهمتر اشغال سواحل غربى و محاصرهى غزه هنوز همچون قبل است. حتى ملايمترين رژيمهاى دموكراتيك احتمالاً دشوار بتوانند نسبت به نمايشهاى اقتدار امپراتورى و وحشيگرى استعمارى بىاعتنا باشند.
۱۶
در جهان عرب، ناسيوناليسم اغلب سكهاى است كه ديگر رواج ندارد. اغلب ملتهاى منطقه ـ مصر و مراكش مستثنا هستند ـ ساختههاى مصنوعى امپرياليسم غربىاند. اما همانند جنوب صحراى افريقا و فراتر از آن، ريشههاى استعمارى مانعى بر هويتهاى پسااستعمارىاى نبوده كه درون مرزهاى مصنوعى كه استعمارگران كشيدند، تبلور مىيابد. در اين مفهوم، تمامى ملتهاى عرب امروز دارندهى هويت جمعى واقعى و پايدارى همچوند يكديگرند. اما تفاوتى وجود دارد. زبان و مذهب، گرهخورده با يكديگر در متونى مقدس، به لحاظ تاريخى به عنوان نشانگرهاى فرهنگى مشترك چنان قدرتمند و تمايزبخش بودند تا تصوير يك دولت ـ ملت واحد با ايدهى برتر ملت عرب، به مثابه خانوادهاى واحد را پديد آورند. آرمانى كه به ناسيوناليسم مشترك عربى ـ نه مصرى، عراقى و يا سورى ـ اعتلا بخشد.
۱۷
اعراب شاهد رشد، تباهى و شكست ناصريسم و بعثيسم بودند. امروز اينها ديگر حيات نخواهند يافت. اما اگر شورش بايد به انقلاب بدل شود، انگيزهاى هم كه در پس آنها بود بايد در دنياى عرب حياتى ديگرباره يابد. رهايى و برابرى بايد باز به هم بپيوندند. اما بدون برادرى، در منطقهاى كه اينگونه فراگير تحت سلطه و در پيوند با يكديگر بوده، اين شورشها در خطر شكستى تلخ هستند. از دههى ۱۹۵۰ به بعد، انواع و اقسام خودخواهىهاى ملى هزينهى سنگينى براى پيشرفت در خاورميانه و شمال افريقا داشته است. به كاريكاتور همبستگى كه اتحاديهى عرب ارائه مىكند نيازى نيست؛ اين سازمان پيشينهى ورشكستگى و خيانتى همچون «سازمان دولتهاى امريكايى» در روزهايى دارد كه كاسترو منصفانه آن را وزارتخانهى مستعمرههاى امريكا ناميد. آنچه لازم است انترناسيوناليسم بخشندهى عربى است كه مىتوان تصور كرد، در آيندهى دور، وقتى آخرين شيخ عرب سرنگون شد، به توزيع عادلانهى ثروت نفت متناسب با جمعيت پراكنده در جهان عرب دست بزند؛ نه ثروت هيولاوار چند مستبد و فقر مفرط فرودستانى بسيار. در آيندهى نزديكتر، اولويت روشن است: اعلام مشترك اين كه پيمان خفتبارى كه سادات با اسراييل امضا كرد به لحاظ قانونى ديگر نافذ نيست ـ پيمانى كه براساس آن مصر، برمبناى قراردادى كه حتى حاكميت كافى براى حركت آزادانهى سربازانش درون سرزمين خود را نداشت، از متحدان خود عقب نشست و موافقتنامهى مشابه همراه آن در مورد فلسطين كه به خودى خود خفتبار است و اسراييل حتى به خود زحمت رعايت ظاهرى آن را هم نمىدهد. آزمون حقيقى احياى منزلت دموكراتيك اعراب در اين جا نهفته است.
پىنويسها
۱. مقالهى بالا ترجمهاى است از:
Perry Anderson, ON THE CONCATENATION IN THE ARAB WORLD, New Left Review, March – April 2011.
.
پرونده ى «پرويز صداقت» در انسان شناسى و فرهنگ
http://www.anthropology.ir/node/9137
۲. Concatenation