می رود خورشيد از آفاق دور
شعله بخش زندگانی می شود
تسويه حساب های درونی سرمايه جهانی و وقوع کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، جنبش کارگری ايران را به گونه ای موحش به ورطه عقب نشينی راند. توده های کارگر تاريخاً زير فشار ديکتاتوری هار رضاخانی و نفوذ نسبی سوسيال رفرميسم احزاب طيف اردوگاه، به هيچ حداقلی از سازمانيابی طبقاتی و ضد سرمايه داری خود دست نيافته بود و لاجرم با طغيان موج جديد قهر و سرکوب بورژوازی، بيشترين بار آسيب و شکست را تحمل می کرد. ۵ سال پس از حادثه شوم کودتا، فشار اندرونی ناشی از تعارضات تداوم نظام مالکيت ارضی با مصالح و منويات انباشت گسترده تر سرمايه جهانی، چند و چون ثبات دولت کودتا را دستخوش افت و خيز کرد. حکومت کنندگان به سياق قبل قادر به قلع و قمع خيزش ها نبودند و توده های عاصی از فشار استثمار و فلاکت و ديکتاتوری تحمل وضعيت موجود را ممکن نمی ديدند. جنبش کارگری و جنبش های پراکنده دهقانی روز، دور جديدی از ابراز حيات و مبارزه را آغاز کردند، احزاب سياسی ناسيونال ليبرال و سوسيال بورژوا نيز مطابق معمول با هدف يافتن مکانی در قدرت دولتی، آشيانه های انزوا را به سمت بازسازی ويرانه های حزبی ترک گفتند و بالاخره در پهندشت همه اين جنب و جوش ها، نسل جديدی از انسانهای مبارز وارد عرصه مصاف سياسی شد. جمعيت اخير از يک سوی در اساس هستی اجتماعی و طبقاتی خود بسيار مختلف بودند و از سوی ديگر فقدان يک جنبش کارگری راديکال ضد سرمايه داری و طبقاتی با راه حلهای شفاف و درخشان محو کار مزدوری، همه آنها را از راست تا چپ، از ابوابجمعی طبقه کارگر گرفته تا خيل نمايندگان فکری اپوزيسونهای بورژوازی زير پرچم مبارزه عليه ديکتاتوری شاه با هم همسو می ساخت. غلبه بورژوازی بر مجادلات درونی روز خويش و عزم جزم نمايندگان بخشی از سرمايه جهانی برای اجرای اصلاحات ارضی فشار خود را به صورت مؤثر بر اين روند وارد ساخت. امواج جديد کشت و کشتار از همه سو به راه افتاد. اپوزيسون های رسمی بورژوازی عموماً رؤياهای شيرين طبقاتی خود را در بوته حصول ديدند و به اميد تحقق نهائی آنها سياست صبر و انتظار پيشه کردند. مرتجع ترين بخش اين اپوزيسون نيز که با گرفتن سنگردر بيغوله های توحش انتظارات قبل قرون وسطائی و صعود از کوه توهم توده ها به نام و نشانی رسيده بود، يکراست راهی رواج کار مسجد و رونق بساط هميشگی خود شد.
در اين ميان نسل جديد انسان های معترض همراه با خيل کثير همراه شدگان بعدی چاره کار را در تداوم مقاومت ديدند. جنبش چريکی انتهای دهه ۴۰ و شروع دهه ۵۰ در ايران کانون آفتابی شدن جنب و جوشهای مقاومت جويانه اين نسل بود و پوران بازرگان از جمله پيشقراولان پرشور و بسيار فداکار همين نسل معترض و ناراضی بود. بالاتر گفتم که تعلقات طبقاتی ناهمگون و متضاد، يکی از بارزترين ويژگی های اين جمعيت را تعيين می کرد. مؤلفه مهمی که به همان دليل مطرح در بالا، عملاً زير زرق و برق رژيم ستيزی فراطبقاتی و مبارزه با ديکتاتوری هار حاکم، مجال چندانی برای ابراز وجود واقعی خود نمی يافت. در اين اردوی گسترده پيکار افراد پراکنده همه طبقات حضور داشتند!!! از نوادگان سرمايه داران ناراضی تا کارگرزادگان عاصی از فشار استثمار و گرسنگی و آلونک نشينی طبقه خويش، از آنانکه در عالم اعتقاد خود را به سی پاره باورهای چپ نوع روسی با برچسب جعلی « مارکسيسم» می آويختند، تا آنان که سوره برائت قران را مجوز تفضل قيام بر تسليم می کردند. از اشرافيت مالی بازار تا نخبگان طبقه متوسط شهری و در يک کلام از همه گرايشات و اقشار و گروههای اجتماعی متضاد در اينجا حاضر بودند. اين طيف بار اين تناقضات فاحش را بر خود حمل می کرد، اما در اين ميان ماترياليسم انقلابی مارکس نيز اگر نه در افق پيکار و راه حلهای مسلط مبارزه، اما حداقل در اندورن رويکرد اجتماعی و طبقاتی انسانها حرف خود را می زد. فضای جنبش روز از آغاز تا پايان همه جا در محاصره شعارهای خلقی، افق بافيهای ناسيوناليستی و هدف پردازيهای بورژوائی بود، اما افراد هر طبقه و قشر اجتماعی نيز هر چند کورمال کورمال، بر هستی طبقاتی خود می تنيدند و فشار اين هستی اجتماعی را آگاه و سنجيده يا حتی ناپخته و بی انسجام بر روند روز مبارزه وارد می ساختند. دود و دم نفس گير امپرياليسم ستيزی ناسيوناليستی، گرد و خاک کور کننده دموکراسی طلبی کاپيتاليستی، جار و جنجال گمراه کننده اتوپيای صنعت مستقل ملی!! رؤيای توهم آفرين حاکميت خلق و فراوان توهم پراکنی های ديگر، فضای اين جنبش را در خود غرق می کرد اما حتی در قعر اين فضا و در چهارديوار توافق آگاه يا ناآگاه مبارزه با رژيم حاکم، تندنس ها و گرايشات طبقاتی متفاوت انتظارات و آرمان های خويش را دنبال می نمودند. پوران در اين ميان به گروه انسان هائی تعلق داشت که تحقق همه ايده ها و شعارهای مذکور، هيچ چيز عايد توده های طبقه وی نمی کرد. همراهی سرشار از تحرک و فداکاری او با اين جنبش سياسی تابعی از بی افقی و سردرگمی طبقه وی، طبقه کارگر، در قلمرو مبارزه طبقاتی روز بود. بی افقی و سردرگمی معينی که به برکت ديکتاتوری سياه سرمايه جهانی و سياست بافی ها و راهبردهای سوسياليسم بورژوائی، کل جنبش کارگری را زير فشار خود ميخکوب ساخته بود.
تأثيرپذيری از راه حلها و افق های اجتماعی طبقات ديگر برای پوران و همزنجيران طبقاتی پوران، مقوله ای نظری، ايدئولوژيک و مسلکی نبود. تئوری ناب و شناخت مجرد عقيدتی مسائلی موهوم و بی معنايند. سخن از عينيت و پراتيک جاری انسانها در جامعه و جهان و تاريخ است و تأثيرپذيری از راهبردهای طبقات غير در جنبش اجتماعی يک طبقه تنها به مثابه پديده ای عينی و تبلور وحدت ارگانيک عين و ذهن مورد توجه است. بحث اساساً بر سر اين نيست که مشتی توهمات و باورهای عقيدتی سوسيال رفرميستی با نام و نشان « مارکسيسم»!!! يا مذهب راه را بر انطباق ارگانيک پراتيک سياسی روز با آرمانهای آتی مبارزه، سد می ساخت، چنين چيزی طبيعتاً وجود داشت، اما مسأله اساسی گسست اين پراتيک با روند جاری مبارزه طبقه کارگر عليه سرمايه داری و بی ربطی آن با راهبردها، راهکارها و چاره پردازيهای عملی سازمانيابی مبارزات کارگران با هدف محو سرمايه داری بود. پوران و پوران ها در نهانگاه هستی طبقاتی خود، با محتوای امپرياليسم ستيزی ناسيوناليستی و حاکميت خلق!! و صنعت مستقل ملی!! تجانسی نداشتند و ما به ازاء مادی و اجتماعی سراسر کاپيتاليستی اين جنجال ها نه فقط چاره دردشان نبود که تحکيم بيش و بيشتر بند بردگی مزدی طبقه شان را به دنبال داشت. آنچه در پشت اين فرمولبندی ها، سراسر وجود پوران ها را به شور، مبارزه، فداکاری و گذشت از همه چيز و هر چيز سوق می داد، تغيير واقعی عينيت موجود و جايگزينی جهان حاضر با جامعه و جهانی آزاد، عاری از استثمار، نابرابری، ستمکشی، فرودستی، جامعه و جهانی سوسياليستی و انسان محور بود.
نيمه اول دهه ۵۰ خورشيدی در ايران، دوره مهمی در عروج جنبش کارگری برای تحميل برخی مطالبات روز خويش بر بورژوازی بود. هر نيروی مدعی حضور در عرصه جدال طبقات اجتماعی، سرريز موج مبارزات گسترده کارگران بر حوزه نگاه و رويکرد و سياست پردازيهای خود را لمس می نمود و مجبور می شد که متناسب با منظر خاص طبقاتی خود نسبت به آن واکنش نشان دهد. اين واکنش ها بسيار کمتر به داربست اعتقادات مسلکی چپ يا راست، تئيسم يا لائيک می آويخت و بسيار بيشتر به هستی اجتماعی و طبقاتی آدمها توسل می جست. برای بسياری اصرار بر باورهای خشک عقيدتی خواه دينی و خواه زير نام « مارکسيسم»!! با همان افق يابی ها و اهداف ناسيوناليستی و سوسيال رمانتيسيستی و وصله و پينه کردن اينها به لفظ پر فريب « خلق»!! همه چيز بود، زيرا که پاسخ طبقاتی آنان به روند روز کشمکش طبقات اجتماعی در همين حد خلاصه می شد. جمعيتی نيز در هر سطح از آگاهی سياسی و دانش طبقاتی چشم به جامعه و سير رخدادهای روز مبارزه جاری ميان طبقات اجتماعی داشتند و پاسخ مناسب طبقه خويش، به اين پروسه را دنبال می کردند. اين تعارضات در « سازمان مجاهدين» آن روزها، رويکردهای متعارض را گريزناپذير ساخت. پروسه گسست از ارتجاع مذهبی و نقد بسيار پاره وار برخی ديدگاههای ليبرال ناسيوناليستی مسلط، به رغم اينکه هنوز هيچ شباهتی به مانيفست مبارزه ضد سرمايه داری و برای محو کار مزدی طبقه کارگر نداشت، اما در جای خود گامی به جلو برای تسطيح زمينه های رويکرد به سمت اين جنبش بود. پاسخ پوران همسان پاسخ بسياری از همرزمانش، به طی اين فرايند، پاسخی راديکال بود. پاسخی که با تمامی راديکال بودنش در تنگنای شرائط مشخص آن روز، نمی توانست فشار بی افقی ها و سردرگمی های روز جنبش کارگری و رفرميسم راست و چپ مسلط بر اين جنبش را در تار و پود محتوای خود تحمل ننمايد. پوران با گزينش اين رويکرد به سهم خود نشان داد که اولاً او به طبقه بردگان مزدی سرمايه تعلق دارد و ثانياً هر بند از نقد طبقاتی سرمايه داری هر چند پاره وار برای برخاستگان از هستی اجتماعی اين طبقه، حلقه ای در زنجيره فرار از راه حلهای سوسيال بورژوائی، به سمت راهبردها و راهکارهای واقعی جنبش خويش است.
پوران از ارتجاع مذهبی گسست و ۲ سال بعد همدوش ساير همرزمانش، شيوه کار چريکی را کنار گذاشت. او باز هم گامی به جلو برداشت. رويکردها در همه جا راديکال و رو به جنبش طبقاتی توده های کارگر بود. محتوای تحول اخير، کنکاش پر تعهد پوران ها را برای پيوستن به سنگرهای واقعی اين پيکار گواهی می داد. تلاش ها همه پر ارج بودند، اندک بودن رهيافتها، در هيچ کجا ربطی به قصور پوران ها نداشت. تسلط ساليان دراز افق آفرينی ها و راهبردهای جنبش های ديگر بر جنبش کارگری و چتر گسترده ديکتاتوری هار شاهنشاهی سرمايه پيمودن راه را دشوار می ساخت. پوران و پوران ها سوای محو استثمار، محو طبقات و برچيدن بساط نابرابری ها به چيز ديگری نمی انديشيدند. آرمانی که واکنش خودجوش هستی هر کارگر و هر انسان اهل سرزمين زندگی و استثمار و مبارزه کارگران دنياست. مشکل اساسی، فاصله ژرف ميان آرمانخواهی ها از يکسوی و چگونگی تدارک، تجهيز، آگاهی، رويکرد، سازمانيابی و کل جنبش طبقاتی معينی است که پيش شرط قطعی و حتمی تحقق آرمانهاست. معضل مهم ايجاد تطابق ارگانيک ميان جهتگيری ها، راهبردها، راهکارها و کارکردها در عرصه جدال اجتماعی طبقات، با پيش شرط ها و ملزومات آمادگی نيرومند جنبشی است که قادر به حصول اين آرمانها باشد. اين دومی پديده ای ولونتاريستی نيست، مجرد فداکاری برای احراز آن کفايت نمی دهد. ميزان موفقيت در آن تابعی از متغيرهای اجتماعی عديده است. متغيرهائی که گاه در هیأت ارثيه های نادلخواه تاريخی بر سينه ذهن و فکر پرشورترين و صادق ترين مبارزان جنبش طبقاتی ضد سرمايه داری نيز سهمگين ترين فشارها را وارد می سازد. بايد با همه وجود در اين فضا تنفس کرد و قفل هر تعبد مسلکی را با ضربه نيرومند ماترياليسم انقلابی مارکس از عقل وا نمود، تا به راحتی بتوان باور کرد که پوران و پوران ها، در باختن نرد عشق به آرمانهای والای کارگری و سوسياليستی چيزی کم نداشتند و در کارزار اجتماعی حصول اين آرمانها نيز مرگ برايشان حقيرترين حادثه بود. آنچه ميان پراتيک روز آنان با يک جنبش زنده ضد کار مزدی فاصله عميق می انداخت نه هيچ بی مهری به جنبش مذکور!! که فشار سهمگين و فرساينده تمامی مه آلودگيهای مسلط سوسيال بورژوائی همراه با قهر سرکش سرمايه و سرکوب بی امان هر نوع تحرک سياسی و اجتماعی در درون جامعه بود.
عبور از فرايند نقدها و جايگزين سازی های فوق يکسره در خارج از مدار معادلات واقعی مبارزه طبقاتی توده های کارگر عليه اساس سرمايه داری به وقوع می پيوست. اين جا به جائی ها به رغم اينکه کششی راديکال به سمت جنبش سرمايه ستيز کارگران را با خود حمل می کرد اما در اين سطوح، به طور قطع از ظرفيت لازم برای گسست از سوسياليسم بورژوائی و امپرياليسم ستيزی خلقی و توهمات ناسيوناليستی.... خالی بود. اين سطح از نقد و انتقادات، بر همين مبنی قادر به شکستن شالوده زمخت همسوئی های صوری و فراطبقاتی خيل همراهان ناهمگون نيز نمی شدند. تشکيلات موسوم به « بخش منشعب مارکسيستی مجاهدين» کماکان بسان همه گروهها و احزاب « چپ» آن روز و امروز، کانون همصدائی آدمهائی بود که به لحاظ دوری و نزديکی به انتظارات و افقهای جنبش ضد سرمايه داری طبقه کارگر تفاوت بسيار فاحشی با هم داشتند. پوران در هر کجا که بود، هر کاری که انجام می داد، از هر خط و مشی و سياستی که تبعيت می کرد و در پشت سر هر « گروه رهبران»!! که راه می رفت، يک چيز در باره وی کاملاً حقيقت داشت. او در بستن دل به راه آزادی واقعی انسانها از استثمار و مظالم و جنايات سرمايه داری و در نثار تمامی هست و نيست و دار و ندار خود برای تحقق اين هدف در رديف صادق ترين انسان ها بود.
کتمان اين حقيقت سفاهتی شريرانه است که در داربست تشکلهای سوسيال خلقی آن ايام و بسيار بدتر و دهشتناکتر از آن در فراخنای حزب بازيهای رايج فرقه سالارانه امروز، افراد زيادی از اقشار و گرايشات و دسته بنديهای اجتماعی گوناگون زير نام دروغين « کمونيسم» و کارگر به ديگران پيوند می خوردند و می خورند که بارزترين خصلت آنها بيگانگی با هر نوع کمونيسم و جنبش سرمايه ستيز طبقه کارگر است. در فضای مه آلود ومحصور اين سازمانها به طور معمول، بدترين ناسيوناليست ها، نمايندگان عقب مانده ترين بخش های بورژوازی، بدترين اپورتونيست ها و کاسبکاران سودجوی سياسی بسيار ساده و راحت در کنار برخاستگان پرشور شرائط کار و زندگی و مبارزه توده های کارگر، يا دردمندان و زجرکشيدگان اقشار ستمکش و محروم اجتماعی ديگر قرار می گيرند و مهمتر از همه اينکه به صورت بسيار طبيعی همين برخاستگان فضای زندگی و اعتراض و پيکار طبقه کارگر و اقشار فرودست جامعه همه جا در درون اين تشکلها به موقعيتی سخت فرودست، حکومت شونده، مجری، سياست پذير و فاقد قدرت تأثيرگذاری فرو رانده می شوند. اين تشکلها از ديرباز تا امروز در ساختار اندرونی خود بيشتر يک ماکت نيم وجبی کپی شده از جامعه سرمايه داری را به نمايش نهاده اند. افتخار بزرگ پوران و پوران هاست که در چهار ديواری افق تنگ و مه آلود اين گروهها همواره و در همه جا هيچ نفعی سوای نفع وسيع و تاريخ شمول بردگان مزدی سرمايه را دنبال نکرده اند.
قيام بهمن ۵۷ رژيم شاه را ساقط کرد و به بخش های ديگری از ارتجاع بشرستيز بورژوازی فرصت داد تا نقش مسلط خويش را در ساختار قدرت سياسی و برنامه ريزی نظم توليدی و اجتماعی سرمايه تحکيم کنند. طبقه لکوموتيو واقعی انقلاب بازنده ترين نيروی صحنه مصاف شد. چپ خلقی و سنگربانان ضدامپرياليسم بورژوائی، در حالی که فرياد های خلق خلق و کارگر کارگر آنها زمين و زمان را می آکند، در هيچ زمينه ای، سوای نگاه اين و آن بخش بورژوازی، نگاه ديگری به جنبش کارگری نیأنداختند. تداوم مبارزه تا جمهوری خلق و انقلاب دموکراتيک و مالکيت دولتی سرمايه ها و نشاندن سازمانهای آنها در ساختار قدرت سياسی نظام بردگی مزدی تنها چيزی بود که مثل نقل و نبات به کارگران تحويل دادند. از کارگران خواستند تا به سازمانهای خلقی آنها بپيوندند!!! از کارگران خواستند تا ارتش جنگاور جنبش ناسيوناليستی و خودمختاری طلبی آنها گردند، از کارگران خواستند که در پشت سر آنها برای برقراری حکومت خلق به صف شوند، از کارگران همه آنچه را که بورژوازی می خواست خواستار شدند. تنها کاری که نکردند، حضور مؤثر آگاه کمونيستی در فرايند سازمانيابی و متحد شدن طبقه کارگر برای مبارزه عليه اساس سرمايه داری بود. پوران نيز بسان صدها انسان ديگر متعلق به دنيای کار و زندگی و پيکار طبقه کارگر فشار اين فضای مه آلود و پر گرد و خاک مخلوق سوسياليسم بورژوائی و ناسيونال چپ را بر سينه تجسس و کنکاش طبقاتی خويش حس می کرد، اما پوران در طراحی و جنجال کردن اين توهمات نه هيچ نفعی داشت و نه هيچ نقشی بازی می کرد. پوران ميان کارگران بود، به کارگران سواد ياد می داد، استثمار شدن آنان توسط سرمايه را برايشان تشريح می کرد، حرف دل آنان را می شنود، در عمق زندگی آنها فرو می شد، پروسه مبارزات جاری آنها عليه سرمايه داران را دنبال می کرد. پوران در اين گذر به هر تلاشی دست می زد. معضل اساسی اين بود که کل تلاش پوران و پوران ها در ريگزار خشک و کويری سوسياليسم خلقی مسلط چپ، به کلی تباه می گرديد.
در پی قيام بهمن و بازسازی محکم تر ماشين دولتی سرمايه، بخشهای قابل توجهی از چپ خلقی و سوسيال بورژوا، با درک ريشه مشترک افق ها و ديدگاهای طبقاتی خويش با بورژوازی مسلط در ساختار قدرت سياسی، به جايگاه واقعی اجتماعی و طبقاتی خود رحل اقامت افکندند. با اين همه، آشفته بازار همصدائی نيروها و عناصر طبقات متضاد، زير اسم و رسم چپ و نام کارگر!! باز هم آشفته تر و بی سر و سامان تر شد. در فضای سياسی اين روزهای خاص و زودگذر، پيوستن به گروههای خلقی چپ، به ويژه سازمان های ميراث دار مبارزه ضد رژيم شاه، بسيار کم هزينه و گاه پاسخگوی پاره ای اهداف و تمايلات شخصی آدم ها، از هر جماعت و طبقه و قشر و قماش بود. متقابلاً رويکرد اين جمعيت وسيع بر خاسته از کليه اقشار و طبقات متضاد اجتماعی به اين سازمان ها، برای نيروهائی که زرق و برق و قدرت تشکيلات همه چيزشان را تعيين می کرد؛ غنيمتی سترگ تلقی می گرديد. در ميان پيوند خوردگان جديد، شمار انسانهای کارگر به هيچ وجه کم نبودند اما کار آنان به حکم سياستگذاران سازمان ها، آن بود که سطل رنگ به دست، نام تشکيلات را بر سينه همه در و ديوارهای شهر پر آوازه کنند!! کارگران بعضاً با گسست از پروسه مبارزه طبقاتی ضد سرمايه داری خويش و انحلال در نظم سازمانی ناسيونال چپ و سوسياليسم بورژوائی، نقش کالای پشت ويترين سازمانها را نيز ايفاء می کردند. بخش وسيعی از پيوندخوردگان به سازمان ها نيز که خيل آنها ده چندان کارگران بود، سطوح مختلف مسؤلان، فوق مسؤلان، فوق فوق مسؤلان و رده های مختلف حاکمان اين فرودستان سطل رنگ به دست را تشکيل می دادند. پوران به هيچوجه در زمره آخريها نبود و اساساً به اين دار و دسته تعلق نداشت. او در فراخنای موجوديت و پراتيک تشکيلاتی اين دوران نيز همسان همه مراحل ديگر عمر سياسی اش، اهل کشيدن بيشترين بار مبارزه و تحمل تمامی مصائب ستيز عليه وضعيت موجود بود. پوران و پوران ها به طور واقعی هر نوع منفعتی ار هر سنخ سوای نفع تاريخی و عمومی توده های کارگر و فرودست را به حادترين شکلی تحقير می کردند.
زمان در جهت خلاف رؤياهای سازمان های چپ خلقی به جلو می رفت. سازمان ها تاريخاً بی خاصيت، از درون پوسيده و از بيرون سخت فرسوده شده بودند. انتظارات، راهبردها و راهکارهای چپ سوسيال بورژوائی علاج درد هيچ قشر و طبقه ای نبود. برای توده های کارگر سخت گمراه کننده و توهم زا بودند، شعارها و افقهايشان در پاره ای اوقات با بورژوازی حاکم هم پهلو از آب در می آمد. نيروهای کارگری رو نهاده به آنها، هيچ چيز به نفع جنبش طبقاتی و ضد سرمايه داری خويش رؤيت نمی نمودند. برای بورژوازی خزيده در درون آنها نيز بيشتر به يک امامزاده بی اعجاز و دردسرزا می ماندند. دولت بورژوازی نيز وجود آنها را مخل نظم سياسی و ثبات سرمايه تلقی می کرد. تهاجم هار و فاشيستی رژيم اسلامی عليه جنبش کارگری و انقلابی و حمام خون گسترده حاکمان سرمايه از همه نيروهای اپوزيسون، سايه وحشت و دهشت را در همه جا فرا گسترد. همه چيز از بين رفت. امکان هر نوع نفس کشيدن آزاد محو شد، انبوه انسانهای آزاديخواه و برابری طلب تسليم جوخه های مرگ حاکمان بورژوازی گرديدند. جمعيت بسيار کثيری در شکنجه گاهها راه مقاومت را اختيار کردند. از ميان همراهان قديمی و بسيار قديمی تا خيل وسيع پيوند خوردگان بعدی فوج فوج تواب شدند و تا سرحد عمله و اکره مزدور سرمايه و عاملان قتل عام فعالين سياسی و مبارزان کارگر سقوط نمودند. شمار کثير همصدايان ديروز در خارج از زندانها و در سرزمين های امن برای هميشه از هر نوع خاطره سياسی بودن دست شستند. گروههای زيادی از آنها به کثيف ترين شبکه های تجارت کالا و انباشت سرمايه ملحق گرديدند. افراد بسيار زيادی با دستمايه کردن رابطه چند روزه خود با طيف چپ، در اين کشور و آن کشور، راه تحقق همان آرزوهای پيشين خويش را در پناه جستن به طويله های متعفن سوسيال دموکراسی يا صدها زباله دانی ديگر جستجو نمودند. پوران بسيار استوار و افراخته به راه پيکار خويش عليه استثمار و شرارت و موجوديت نظم اجتماعی بشرستيز حاکم ادامه داد. او همچنان همان پورانی بود که در اعتراض به عينيت موجود، هر نوع زندگی سکوت آميز را به سوی مبارزه سياسی ترک گفته بود، که کل بلايا و سختی ها و رنجهای مبارزه طبقاتی را بر وجود خويش حمل می کرد، که زندگی وی در عدم تمکين او به نظم اجتماعی برتافته از کار مزدوری واقعيت می يافت. او همچنان همان پوران ميدان مبارزه عليه مظالم و جنايات سرمايه داری بود. پوران زنی که اين چنين زيست، زنی فعال در کار سازماندهی مبارزات مخفی سالهای ۴۰ عليه رژيم شاه، زنی بسيار توانا در کار بسيج و سازمانيابی خانواده های زندانيان سياسی و جان باختگان جنبش انقلابی در آغاز دهه ۵۰، زنی همرنج و همرزم مردم مبارز ظفار، زنی شجاع و جسور حاضر در پروسه پيکار توده های ستم زده و معترض فلسطين، زنی همدل و همصدا با کارگران فرانسوی، زنی با نيم قرن پيشينه پيکار بی امان سياسی در همه اين ميدان ها سرانجام در شامگاهان ۶ مارس ۲۰۰۷ ميلادی در بيمارستانی در شهر پاريس در گذشت. ياد پوران همواره در دل همه همرزمان راستين وی، در تاريخ مبارزه طبقاتی کارگران دنيا عليه سرمايه داری و در کارنامه تلاش فعالان و دردمندان جنبش کارگری دنيا برای سوسياليسم و برای محو نظام کار مزدی با بيشترين جلا، زنده خواهد ماند.
۱۰ مارس ۲۰۰۷
به ياد پوران بازرگان
- توضیحات
- نوشته شده توسط ناصر پايدار
- دسته: یادبود پوران بازرگان