به یاد تراب حق‌شناس که دو روز پیش درگذشت
شاهرخ رئیسی

روز ۲۵ ژانویه ۲۰۱۶ تراب حق‌شناس در سن ۷۲ سالگی در حومه ی پاریس درگذشت.
تراب حق‌شناس نویسنده، مترجم، چپ اندیشی آرمان‌گرا و منتقدی هوشیار بود. ادبیات فارسی و ادبیات عرب را به خوبی می شناخت. بر چندین زبان(فرانسه، انگلیسی، عربی و...) تسلط داشت.
تراب حق‌شناس پیش از هر چیز برای آنان که می شناختندش انسانی وارسته، مهربان، شریف و آزاده بود.
تراب حق‌شناس در پنج سال پایان عمر درگیر با بیماری ی علاج ناپذیر آی.ال.اس بود. علیرغم پیشروی بیماری، فلج پاها و بستری دایمی در بیمارستان همچنان به کار فکری و نوشتاری خود ادامه داد.
در هفت سال گذشته سعادت همکاری با او را در سایت اثر داشتم و از نظرها، نوشته ها و آثار او بارها آموختم.
در تراب حق شناس چند ویژگی خاص وجود داشت که او را برایم متمایز می کرد و در عین حال فعالیت فرهنگی اش را شکل می داد.آرمانگرایی، شاعرانگی، حفظ موضع انتقادی نسبت به مناسبات جاری و سرانجام سواد بالای ادبی و بینش سیاسی. این مجموعه در کنار هم انسانی ساخته بود که در عرصه ی ادبیات خاص خودش بود.
تراب حق‌شناس از آثار نزار قبانی و محمود درویش ترجمه کرد نه فقط به دلیل ارزش ادبی(که برایش در درجه اول بود) آن‌ها، بلکه آگاهانه می خواست با شووینیسم و عرب ستیزی ی رایج در فرهنگ ما برخورد نقادانه کند. وقتی به سراغ شانسون فرانسه رفت، آثاری برگزید که نه تنها عاشقانه و شاعرانه بودند، بلکه منادی ارزش های آرمان خواهانه و از یادرفته بودند. آنچه در نسل جوان پس از انقلاب کیمیاست. ترانه هایی چون «موسم گیلاس» اثر ژان باتیست کلمنت، «بی آنکه نامش را ببرم» اثر ژرژ موستاکی و «بی سر و پا» از آلکس بوویه.
روحیه رند و شاعرانه او را به ادبیات می کشاند، آرمانگرایی و حفظ موضع انتقادی(گوهر اندیشه ی چپ) پایش را به عرصه ی فعالیت سیاسی و اجتماعی  کشانده بود و سرانجام محبت و صمیمیت نابش راه به دل دوستان و آشنایانش گشوده بود.وقتی ترجمه ی ترانه ی موسم گیلاس توسط تراب را با فیلم اجرای ژان فرا تدوین می کردم، اشک از دیدگانم سرازیر شد. نه فقط به دلیل سحر کلام ژان باتیست کلمنت و ترجمه ی روان و دلنشین تراب، بلکه به خاطر نزدیکی محتوای شعر با زندگی ی شخصی و فرهنگی ی مترجمش تراب حق‌شناس. تراب در بیمارستان بستری شده بود، غبار پیری بر اندامش نشسته بود و او همچنان امیدوار به بهار و وفادار به طعم گیلاس قلم برمی داشت و به کار فرهنگی ی خود ادامه می داد. اکنون که تراب خود رفته است، مرور این ترانه سخت می نماید اما دلنشین تر از هر بار:
«غالباً پیش خود فکر کرده ام که پیری حالا حالاها زود است
اما آرام آرام پیری سر می رسد
ذره ذره با ظرافت
مبادا نوازندهء پیر را بیازارد
اگر من گول نزاکت او را خورده ام
اگر گاه فکر می کنم که هنوز زود اس
به ویژه از آنرو ست که آرزو داشتم نخست ببینم
همان را که در بچگی در رؤیا داشتم
آه که دست کم موسم گیلاس فرا رسد
پیش از آنکه بر طبلم بکوبند
پیش از آنکه به ناگزیر چمدانم را ببندم
و مرا به درون آخرین قطار هل دهند
مسلم است که می گویند این حرفها احمقانه است
که اتوپی من دیگر موسمش سر رسیده است
که دیگرانی ترانهء موسم گیلاس را سر دادند
اما از آن پس رأیشان را عوض کردند
من اما اگر سال های نکبتبار دیده ام
و گیلاس های بهارانم پوسید
من نه خواستم رنگ عوض کنم
نه چون آدمی سرخورده تسلیم شدم
آه ای کاش موسم گیلاس سررسد
پیش از آنکه طبل مرا بکوبند
پیش از آنکه به ناگزیر چمدانم را بربندم
و مرا به درون آخرین قطار هل دهند
تا زمانی که بتوانم پاهایم را بکشم
این ترانه را زمزمه می کنم
از همان زمان که پسربچه یی تخس بودم
همان زمان که دورهء شوخ و شنگی ام را طی می کردم . از
بگذار کسانی دیگر جز من برای هیچ و پوچ آواز سر دهند
من به روحیه ای وفادار می مانم
که دیدیم با کمون پدیدار شد
و هنوز در قلب پاریس می تپد
آه ای کاش دست کم موسم گیلاس فرا رسد
پیش از آنکه طبل مرا بکوبند
پیش از آنکه به ناگزیر چمدانم را بربندم
و مرا به درون آخرین قطار هل دهند.
ترانه‌ی موسم گیلاس در ۱۸۶۶ توسط کلمنت نوشته شد و دو سال بعد آنتون رنارد بر آن موزیک ساخت.
این ترانه با تاریخ، آرمان ها و مبارزات کمون پاریس پیوند خورده است. کلمنت آنرا به زن پرستاری تقدیم کرد که در هفته ی خونین نبرد کشته شد.
موسم گیلاس توسط اغلب خوانندگان بزرگ فرانسه اجرا شده است. کسانی چون برل، براسونس، لئو فره، ژولیت گرکو و...حتی بسیاری از خوانندگان معترض، آرمان‌خواه یا آنارشیست جهان.
ژان فرا این ترانه را در ۱۹۸۵ خواند. ترانه ای که هرچند از پس شکست و در درد انقلابی نافرجام ساخته شده، اما بشارتگر امید است و تجلیلی از فراموش نکردن آرمان های والای بشری.
تدوین و انتشار در
کارگاه ترجمه‌ی ترانه
http://www.asar.name/
https://www.youtube.com/user/schahroch100
https://www.facebook.com/songtranslator