تراب حق شناس هم رفت . رژیم جنایتکار اسلامی اما پا برجاست و همچنان در کار درو کردن جوانان و دگر اندیشان است.
روزگار بدی ست. مرگ ما را به هم نزدیک می کند. ما از ترس مرگ خویش، از مردگان چهره های مقدسی میسازیم مبادا که دستشان را از گور بیرون بیاورند و ما را هم با خود به برند. ترس از مرگ خاموشمان می کند. زندگان را آنقدر می زنیم که دق کنند و پس از مرگشان علم به دست می گیریم و سر در گریبان به دنبال جنازه راه می افتیم. بد مردمی هستیم. آنان که تراب را نمی شناسند بروند و بخوانند و آنان که می شناسند می دانند که زندگی او با همه ی فراز و نشیب اش، در راه مبارزه با جهل و استبداد گذشت. تراب مسلمان نماند. راه دیگری برگزید با همراهش پوران بازرگان، در زندگی ساده ای، در-تبعید- زیست. و گفت و نوشت و از سخن باز نماند. همراهانش در "پیکار" میدانند که او از دوسر مورد حمله بود. تنها مورد تهدید رژیم اسلامی نبود بل که همه ی دین پناهان برای خفه کردن صدایش، دست به دست هم داده بودند و از هر دو سو مورد عنایت قرار می گرفت. کار من تطهیر مردگان و تقدیس آنان نیست. مرگ نباید و نمی تواند راهها و بیراهههایی را که از آن گذشته ایم هموار کند. نقد تراب و زندگی اش کار رفیقان اوست که همراه و هم نظر او هستند اما من مثل یک دوست یاد او را گرامی می دارم و مبارزاتش را و اندیشه اش را پاس می دارم.
مینا اسدی
سه شنبه - بیست ششم ژانویه دوهزار و شانزده - استکهلم