مسیو حق د. سه. د۱
برای فرامرز
اینرا گفت بزبان فرانسه الکنی که دوسالیست به زبان محلی طبقه دوم بیمارستان امیل رو در حومه پاریس تبدیل شده است. اینرا گفت و این سه صوت در ذهنمان پژواک داشت و پرپر زد. انگار کن بساط ذهن نمیخواهد این اصوات را تا مفهومشان برساند. انگار نورونها در اعتصاب هستند و مفاهیم را بایکوت کردهاند.
و بلافاصله دیشب بود و بیمارستان و بحث بر سر اینکه زیر اعلامیۀ بایکوت محصولات اسراییلی ذکر نام بالیبار بعنوان فیلسوف کافی است یا باید حتماً حتما نوشت استاد فلان دانشگاه. همیشه میگفت: بابا، در فارسی فیلسوف افلاطون است و این یک حرفه نیست... و از اینجا پرت میشویم. فرو میافتیم... مثل سدی که شکسته میشود. اعتصاب نورونها شکست خورد... شکسته شد. واژه مرگ به تراب رسید. شکسته شد، ستون فقرات ما.
چطور؟ چطور ممکن است. او که تا سه ساعت پیش آهن بود و اراده. یعنی چطور؟ آن ماسک لعنتی بر چهرهاش بود؟ دستگاه سوت نزد؟
سوت سوت قطار و «ایستگاه قطاری که از نقشه فرو افتاد».
کرتیل۲. خط کرتیل عوضی رفتهای . کرتیل. کرتیل لعنتی که خاوران تبعید ما شد.
معمولاً مثل یک اوتومات. یک آدم کوکی این مسیر دالانهای مترو و خط عوض کردنها را طی میکردیم. هر جا که بودی کافی بود نیت کنی :تراب تا ذهنت هدایت اعضا را در اختیار گیرد و تو را آزاد بگذارد که به محتوای آنچه خواهد گفت. گفته بود و باید ادامه دهید بازگردی و این مسیر را از همین لحظه با او طی کنی. اما در ته این راه دیگر کسی نیست.
راستی دیروز صحبت اینجاها بود که حالا چطور میشود این نقد تاریخیای را که چپ رادیکال تا دیوار آن آمده و به آن میخورد جلوتر برد، به آن معنا داد. میگفت منظور از به دیوار اصابت کرده دقیقا چیست؟ اصلاً پشت سر گذاشتن به چه مفهومی مورد نظر است؟ ببینم به فرانسه چه لغتی تصور کردهای؟ dépassement؟ خب، به Robert نگاه کرده ای؟ یا حتی لاروس؟ چراکه نه، دیدی چیزی داشت راه گشا.
اینرا به یاد پدر میگفت که گفته بود بابا، اون المنجد را از روی طاقچه بده تا برات بگم.
تو زورت را میزنی تا توضیحی بدهی. و این توضیح که نه، عکسالعمل او به این توضیح است که حیاتی است. حیاتی است برای اینکه صرفاً با یک بحث منطقی طرف نیستی. یا مشتی داده تاریخی. تاریخ. میگفت حتی به تعبیر آلتوسر. یعنی تاریخ با خورده شیشههاش، با آن چیزی که ضخامت اجتماعی آن است... و تراب، این ارتعاشات اجتماعی را حس میکرد.
چقدر این تعبیر آلتوسر را تکرار میکرد که تاریخ همیشه بر دنده بدش پیش میرود. پیدا کرده بود: کَجَکی. و چقدر دوست داشت و میگفت و میخندید. به خودش، به مخاطبش، به تاریخ. بله، تاریخ همیشه کجکی پیش میرود.
بیمارستان. نه، خطایی در کار نیست. شاید دو ساعت بعد از آنکه خوابیده در همان خوابش رفته. آرام، بی التهاب.
انترن کیشیک جدی است و میگوید فقط دو ساعت میشود در اطاق بماند. اما پرستارها و کارکنان نمیخواهند. نمیشود، نمیخواهند، موسیو حق جزو خانواده ماست.
چهار روز بعد پزشک مسئول تمنا می کند که بیایید به اینها چیزی بگویید. تراب جان بیا به اینها بگو که دیگر تمام شده است، که رفتهای تا اطاقت را به مریض مستحق دیگری بدهند.
و تو باید بپذیری که حادثهای در کار نبوده است و سرنوشت سنگین قانون مفرغی خود را اجرا کرده است. اما اگر حادثه ای نیست، چطور من، ما، ماهای بیکران اینرا مثل حادثه که نه، فاجعه و بزرگترین مصائب... احساس می کنیم.
مگر نمیدانستید؟ چطور خود را آماده نکردید؟
آمادهی چی ی ی ی؟
ما هنوز هم آماده نیستیم. ما هرگز آماده نخواهیم بود.
مگر میشود آماده شکسته شدن ستون فقرات خود بود؟
نه نمیشود! اما این باز او بود. زیر آن ماسک لعنتی که بالای بینیاش را خطی سرخ انداخته بود که گفت: نه، شما برمیخیزید زیرا یک لحظه از زندگی را نمیتوان لحظه نامید اگر با مضمونی از مبارزه عجین نشود.
ما فریاد میزنیم. پس هستیم!
حبیب ساعی
از طرف اندیشه و پیکار
ژانویه ۲۰۱۶
----
۱- فوت
۲- Créteil