با درود به حضار محترم،
خانم ها، آقایان، دوستان و رفقای عزیز
رفیق تراب مُرد و دیگر تکرار جزییات زندگیاش لازم نیست.
باشد که کلام دارویی شود تا زخم قلب ما را شاید مرهمی زند.
ولی کلام دارویی نیست تا مرهمی باشد بر زخم قلب. پس میخواهیم سخن بگوییم تا آنچه را در دل داریم با شما شریک شویم، و یاد رفیق تراب را، آن طور که ما او را شناختهایم، با شما در میان بگذاریم.
او همیشه تأکید داشت که "ارزش زندگی نه در درازی آن، بلکه در پهنای آن است". و خودش این حدود هفتاد و چهار سال را فراخ زیست.
در خاطراتش، که به امانت گذاشته است، خودش به بسیاری از زوایای آن میپردازد و فرصت آن نیست که در اینجا از تمام آن گستره سخن بگوییم. پس فقط به برخی از زوایای شخصیت او اشاره میکنیم.
از اوان فعالیت سیاسی، یکی از صفاتی که در او آشکار بود، شجاعت اوست در عمل. از مخفیانه خارج کردن دفاعیات مهدی بازرگان از دادگاه نظامی و انتشار آن در دوران نهضت آزادی، تا زندگی در دیگر کشورهای خاور میانه، تهیه و حمل اسلحه برای سازمان در منطقه و انتقال آن حتی با اتوبوس از لبنان و سوریه به ترکیه و مرز ایران؛ از فعالیت و قرارهای تشکیلاتی در شرایط دشوار سال شصت تا دفاع از زندانیان سیاسی دول به اصطلاح دمکراتیک و از جمله همبستگی با مومیا ابوجمال، زندانی سیاسی پلنگ های سیاه در آمریکا و نوشتن نامه به او، و دفاع از زندانیان سابق فراکسیون ارتش سرخ در آلمان.
و با ایستادگی بر مواضعی که بسیاری آنرا نادرست ارزیابی میکردند، از جمله دفاع جانانه و تا آخرین نفس از حق تعیین سرنوشت خلق فلسطین.
او در ایجاد و حفظ رابطه با افراد و اشخاص تبحر داشت. مرتضی، تراب، محمدعلی، سعید، صفا و یا فواد، هر اسمی که داشت فرقی نمیکرد. او تا آنجا که میتوانست ارتباط برقرار میکرد، جویای حال همه بود، از دوستان دور و نزدیک تا رفقای ایرانی و غیر ایرانی. همیشه متوجه بود که وضع زندگی روزمره رفقا چگونه است. برای آنان دل میسوزاند، میکوشید وادارشان کند که در زندگی نظمی داشته باشند. تا آنجا که ممکن بود، تشویقشان میکرد دست به قلم ببرند، بنویسند، ترجمه کنند، در تظاهرات شرکت کنند وجویای حال یکدیگر باشند. از برخوردهای دشمنانه و نادرست دیگران با خودش، کینه به دل نمیگرفت و در اولین فرصت سعی میکرد دوباره ارتباطش را مثل سابق صمیمانه کند. هستند کسانی که با او و آرمانش بدترین رفتارها را داشتند، ولی او در همان دوران بیمارستان نیز جویای حالشان بود. این برخورد برایش به هیچ عنوان به معنی صرف نظر کردن از موضع سیاسی خویش نبود.
اگر کسی در امر مبارزاتی قدم کوچکی هم بر میداشت، او خود را موظف میدانست آنرا ارج نهد. به یاد بیاوریم رضایت بی حد او را وقتی کیهان کلهر، کمانچه نواز و آهنگساز، «سنفونی برای فلسطین» را ساخت. آن زمان تراب شعر کمانچههای محمود درویش را به عنوان هدیهای به او، به فارسی برگرداند.
اگر از انقلابیون انتظار رود که پاسخ همه سؤالها را داشته باشند تا به صفت تئوریک بودن مزین شوند، به این مفهوم تراب را نمیتوان هیچگاه تئوریک نامید. او رهنوردی بود پرسشگر و از این منظر، آری، او را میتوان از زمره زاپاتیستها محسوب نمود. نظر و شکل مبارزه برایش قطعی و مقدس نبود که یکبار برای همیشه تدوین شده و تا ابد معتبر باشد پرسش را تا آخرین لحظۀ عمر همراه داشت. فقط در دو مورد یقین کامل داشت: باید مبارزه کرد و متشکل بود. هرگز برایش مبارزه کردن سؤال نبود، سؤال چگونگی مبارزه بود و در نتیجه شکل تشکل در تمام مقاطع زندگیاش از نهضت آزادی تا مجاهدین، تا مجاهدین مارکسیست، تا سازمان پیکار در راه آزادی طبقۀ کارگر، و پس از خاموشی آن، اندیشه و پیکار، و بیش از همه در زمان زمینگیر شدن و این بیماری لعنتی و بیمارستان همیشه این سؤال برایش زنده و مطرح بود: چگونه تشکلی، چه مبارزه ای، برای چه جامعهای. همان گونه که در تمام این مقاطع برایش قطعی بود که باید پیکار کرد. با شرکت در مبارزات مردمی و زحمتکشان در اعتراضات و جنبشها، درتظاهرات، با تراکت یا نشریه یا سلاح، با تلاقی افکار و ایدهها، با فریاد. در بیمارستان در شرایطی که سرمایه داری هار چهارنعل میتازد و همدست ارتجاع به سرکوب خلقها مشغول است و او حتی توان جنباندن یک انگشت برایش نمانده بود نوشت: "فریاد میزنم، پس هستم". در روزهایی که با مشکلات نظری و ایدئولوژیک در درون تشکیلات روبرو بود ، هرگز، در اینکه مبارزه ادامه دارد و باید آن را ادامه داد، هیچ تردیدی به خود راه نداد. اگر خودش دیگر نمیتوانست کار مورد نظرش را انجام دهد از رفقا کمک میگرفت و با اهتمام آنان کار را پیش میبرد. در امر مبارزه آخرین قطرۀ دمکراتسیم انقلابی هرکسی را به کار میگرفت، و دیدیم که تا آخرین دم از ترویج دمکراتسیم انقلابی خویش دست نکشید. او ترجیح می داد اشتباه کند، اما گام بردارد چون در مبارزه فضیلتی راه گشا میشناخت.
در درد کارگران همانقدر سهیم بود که در مبارزۀ آنان. یکی دو هفته پیش که تجمع کارگران را در ایران به گلوله بسته بودند، افسوس میخورد که چرا دست و پایش بسته است و نمیتواند کاری بکند. در مقابل استعمار صهیونیستها همواره و در هر شرایطی یار و یاور خلق فلسطین بود. آخرین کارش که تنها چند ساعت قبل از مرگ، حدود ساعت پنج و نیم بعد از ظهر تمام کرده بود، فراخوانی است برای بایکوت محصولات اسراییل.
اگر در دورهای مولانا می خواند، در دورهای دیگر محمود درویش، و همراه با پوران شاهنامه، ولی حافظ همیشه همراهش بود. شبها اگر کسی در کنارش بود شعری از حافظ میخواند، سعی میکرد او را با خود همراه کند. چه دوستانی که با او با ادبیات آشنا شدند. وادارشان میکرد در جستجوی کلمات ناآشنا و یا چند معنی، لغتنامه و دایرهالمعارف به دست گیرند. اگر تفسیری بنظرش روشن نمیرسید ابایی نداشت که از نویسندگان و ادیبان آشنا پرس و جو کند. در یک کلام، او عاشق ادبیات بود.
کار ترجمه هم که ظاهراً کاریست ادبی، برای او در عین حال وجهی سیاسی داشت. ترجمه برای او سلاحی بود در امر مبارزه. از همان زمان بنیانگذاری مجاهدین تا دوران تبعید و اندیشه و پیکار. یک لحظه از کار ترجمه غافل نبود. از جمله ترجمههای برجسته او باید به کتاب سلمان رشدی و حقیقت در ادبیات، نوشتۀ صادق جلال العظم اشاره کنیم (که او به خاطر معرفی آن از سوی آقای پاکدامن خود را وامدار ایشان میدانست) و یا کتاب وضعیت زن در سنت و تحول و اسلام، نوشتۀ منصور فهمی. یکی دیگر از کارهایی که برایش بسیار مهم بود، کنگره بین المللی مارکس بود و همچنین، معرفی ادبیات فلسطین: از شاعر بزرگ آن سرزمین محمود درویش گرفته تا غسان کنفانی و توفیق زَیّاد و سالم جُبران.
در ترجمه بی اندازه دقت داشت و به اصطلاح مو را از ماست می کشید و بر تفاوت ظریف بین کلمات مترادف بسیار حساس بود.
گذشته از ترجمۀ آثار مبارزاتی انقلابیون فلسطینی، اعراب خاورمیانه، ظفار و یمن و آمریکای لاتین و اروپا به فارسی باید به ترجمههایی اشاره کرد که او از فارسی به عربی برمیگرداند از آن جملهاند آثار سازمان مجاهدین و مجاهدین مارکسیست به زبان عربی و مهمتر از همه ساختن امکاناتی برای پخش آن در لبنان و مصر و دیگر کشورهای منطقه؛ او نه تنها دستی بر قلم داشت بلکه یک انقلابی چند جانبه بود. از برقراری ارتباط با جنبشهای منطقه خاورمیانه، تا آمد و شد با روشنفکران اروپایی؛ از شرکت در کنگرۀ بینالمللی مارکس در پاریس تا همکاری در دائره المعارف انتقادی مارکس در برلین و یا شرکت در فوروم اجتماعی بینالمللی در باماکو.
آری اگر در این ضایعه جنبش انقلابی و کمونیستی ایران یکی از بزرگترین شخصیت های خود را از دست داد ، برای ما ، اندیشه و پیکار این به حکم درهم شکسته شدن ستون فقراتمان است.
دست آخر ما، رفقای تشکیلاتی او، که در شیرینی و تلخی روزگار طی سی سال گذشته همراهش بوده با او خندیدهایم، با او فریاد زدهایم، با او گریستهایم، با او اشتباه کردهایم و همراه با او رشد کردهایم، امروز، به نام و به خواست او از همه آنهایی که به خصوص در این چند سال بیماری و این دو سال بیمارستان به دیدارش آمده بودند، از آنان که از نزدیک و دور، از پاریس تا برلین و از بروکسل تا استکهلم و از کانادا تا ایران در اندوه از دست دادن چنین رفیقی با ما سهیم هستند، از طرف جمع اندیشه و پیکار خالصانه و صمیمانه سپاسگزاری کنیم.
بر مزار تراب، خواهید دید مشتی خواهد شکفت!
زنده باد انقلاب!
بهرام قدیمی
از طرف جمع اند یشه و پیکار، پاریس، ۵ فوریه ۲۰۱۶