«گفت: ‬اگر من پيش از تو مُردم‬

ترا به انجام محال وصيت می کنم!‬‬

پرسيدم آيا محال دور از دسترس است؟

گفت: ‬به فاصلهء يک نسل‬

پرسيدم و اگر پيش از تو من مردم؟

گفت: ‬به کوه های جليل تسليت خواهم گفت...»1‬

 

باید درباره تراب بنویسم. تراب حق شناس. نه برای آن که اندوه بی اندازه ام از فقدان او را بنگارم و نه از آن رو که بر وجوه عیان شخصیت سیاسی او در بستری تاریخی تأکیدی موکّد بیاورم. باید ینویسم تا به عنوان یکی از کمونیست های متعلق به نسلی بسیار متفاوت از دوران تراب و دیگر رفقای برجسته و مبارزش، از خوش اقبالیم بگویم و اینکه چه مایه از بهره مند شدن از فرصت تاریخی هم صحبتی و آموختن بی واسطه از تراب حق شناس، مباهی و منّت پذیرم.

آنچه که اکنون رو به همگان می نویسم، چندان تازه و ناگفته نیست. در طی سال های گذشته و پیش از آنکه مرگ برای همیشه تراب را از ما بگیرد، به مناسبت های مختلف و در مباحثاتی که با دیگر رفقا برقرار بوده، گفته شده و علاوه بر این، در فرصت های گوناگونی که برای گفتگو با رفیق تراب به دست آوردم، با خود وی نیز درمیان گذاشته بودم که نفس بودنِ پر ثمرش، شیوه بودنش و  روحیه ی درجه اعلای او، تا چه مایه موجب دلگرمی، و نیز الگوی من و بسیاری رفقای هم نسل من بوده است. گرچه او می دانست که آن چه می گویم، مِن باب تعارفات معمول نیست، اما علی رغم این همواره فروتنانه به اظهار امیدواری برای شایسته این اوصاف بودن، بسنده می کرد.

باری، باید از تراب بنویسم و حیات شایسته اش؛ و این نوشتن بر خلاف انتظار، عجیب دشوار است. لحظاتی وجود دارد که درباره یک رفیق، نمی توان به سادگی قلم در دست گرفت و با پرداختن به وجوه مهم شخصیت و نظرگاه او در پهنه سیاست و مبارزه، حق مطلب را ادا کرد. در چنین معدود مواقعی، که عاطفه آدمی، در عمیق ترین و زیرین ترین لایه هایش با حضور معنابخش او گره خورده، نوشتن چندان روالی آشنا و آسان نیست.

نوشتن از رفیق تراب، حتی در فُرم نوشتن نیز دشوار است، زیرا باید به سیاقِ خود او از طفره روی و زیاده گویی دوری جست؛ او انسانِ انتخابِ دقیق کلمات بود. هیچ کلمه ای از دهان و قلم او، بی ضرورت خارج نمی شد. از کلماتش در گفتگوهای جاری و روزمره گرفته تا ترجمه شعر، هرگز در استفاده از کلمات سهل انگار و اسرافکار نبود. پس نوشتن درباره چنین انسانی، سهل و ممتنع است. چه انسانی! به تمامی انسانی.

نوشتن از او ضرورت دارد، نه برای آن که نوشتن در سوگ رفیق، بخشی از مناسک گرامیداشت یاد اوست. بلکه به این دلیل باید درباره تراب نوشت، که معیارهای یک زندگی پرثمر و شایسته یک کمونیست، در کارنامه و «سرگذشت فردی_جمعی» او، چنان که خود همواره بر آن تأکید می گذاشت، برجسته و الهام بخش ما خواهد بود.

به باور من، سه عنصر بنیادین، در بینش، روش و منش رفیق تراب همواره حضور داشته است که به عنوان میراث گرانقدر او باید مورد توجه و رجوع قرار بگیرد:

 

تعهّد به حقیقت
 تعهّد تراب به حقیقت، برجسته ترین بُعد هستی اجتماعی او بود. چنان که خود او نیز گفته است،  «حقیقت انقلابی‌ست و کار خود را خواهد کرد»، حقيقتى كه باید آن را «شور امر واقعى» نامید و تراب به تمامی جلوه چنین شوری بود. تراب به حقیقت وفادار بود و از این رو وقایع، روندها، دستاوردها، خطاها و شکست ها را، محصول تلاشی جمعی، با دورنمای تحقق آرمان همگانی، در چشمندازی تاریخی ارزیابی می کرد. این درک از حقیقت، به او این امکان و توان را می داد که مجموعه ای از عملکردها و ایده های گاه در ظاهر متنافی را، در متن گسترده تری درک کند. به علاوه شاید فروتنی کم نظیر او نیز از همین امر سرچشمه می گرفت، که خود را تنها جزئی از کلیتی وسیع تر می دید که برایند کردار انقلابی و فعالیت هایش، در پیوند با مجموعه ای وسیع تر از افراد، جریانات و در جغرافیاهای متنوّع معنا می یابد. این فضیلتی بود که نتیجه فرعی وفاداری او به حقیقت انقلابی در هر دوران بود.
اما چنان که پیشتر نیز اشاره کردم، برای من و هم دوره های من، تراب، قطب نما بود. دقت موضع گیری هایش تحت الشعاع هیچ منفعت شخصی یا گروهی نبود. تنها و تنها، در متن میدان مغناطیسی یک جنبش فراگیر علیه ستم و نظم سرمایه می اندیشید و ارزیابی اش از تحرکات، شورش ها و خیزش ها، با نگاه به افق های دورتر همراه بود. نه فقط رو به آینده، که تراب گذشته را نیز با همین بلندنظری و ورای تمام وسوسه ها برای تفسیر دلبخواه وقایع و مخاطرات برای پررنگ کردن نقش خود و کم رنگ کردن حضور دیگران، و نیز ارزیابی دیروز از جایگاه امروز دنبال می کرد. در انعکاس آن چه در همراهی با «کاروان انقلابی، سیاسی، انتقادی» به مثابه تجربه ای گران سنگ به دست آورده بود، هرگز جانب انصاف را از دست نمی داد، و نسبت به رفقایش در هر دوره مبارزاتی، منصف، متواضع و غیرمتعصّب بود.
به خوبی در خاطر دارم که از همان بار نخستی که پیرامون رفیق تقی شهرام (که یکی از جدّی ترین دغدغه های تاریخی من تا به امروز بوده) با او وارد گفتگو شدم، تراب هرگز تلاش نکرد که به عنوان یک شخصیت تاریخی به اتکای تجربیات کم نظیر و سابقه طولانی مبارزاتیش، جستجوگریِ مرا منکوب و  احیاناً نظرگاه واحدی را تحمیل کند. آن روز و از آن دفعه، بی مبالغه هربار که با او دیدار کردم، درباره ابعاد مختلف شخصیت و جایگاه شهرام، بستر ویژه تاریخی حوادث و مناسبات درون سازمان، با هم گفتگو کردیم، و او در تمام این مباحث، هدفی را دنبال نمی کرد، الّا وسیع تر کردن افق های دید من، برای جامعیت بخشیدن به داده ها و گشودن دریچه هایی برای تاباندن نور به زوایای تاریک قضایا. دفاع تراب از تغییر ایدئولوژی در سازمان که به بیان او، جلوه مهمی از حقیقت جویی سازمان در آن برهه بوده، نحوه مواجهه او با آنچه خطاهای رخ داده در مسیر پر فراز و نشیب مبارزه می نامید و دیدن هم زمان حماسه ها و تراژدی هایی که همگی جزئی از «مبارزه ای جان برکف و در راه استقرار آزادی و عدالت» بودند، همه و همه برای من درس آموز و دعوتی مستمر به اندیشیدن و فهم زوایایی تاریک تاریخ جنبش کمونیستی مان بود.
شاید این مبحث، طولانی ترین و در عین حال پویا ترین مسأله ای بوده است که طی زمانی بیش از 5 سال، همواره برای من گشوده بود، و طی این مدت بی وقفه از تراب آموختم. افسوس که آموزگار، بیش از این مجال ماندن نیافت.

 

مسئولیت پذیری مضاعف در دوران تبعید
«من آنم که خواهم بود و خواهم شد
خود، ‬خويشتنم را می سازم‬‬
و تبعيدگاهم را بر می گزينم. ‬تبعيدگاهم زمينهء‬‬
صحنهء حماسی ست. ‬دفاع می کنم از‬‬
نياز شاعران به فردای شکوهمند و هم به خاطرات
و دفاع می کنم از
درختی که پرندگان به خود پوشند
به سانِ ‬ميهن يا تبعيدگاه‬‬
و از ماهی که هنوز شايستهء
شعر عاشقانه است
دفاع می کنم از انديشه ای که آنرا سستی
جانبدارانش درهم شکسته است...»2

 

برای تراب، "تبعیدی سر موضعی بودن"، چنان که بارها در نوشته ها و گفته هایش تصریح کرده، یک موقعیت خطیر و در امتداد مبارزات پیش از دوره تبعید بود، که با وظایف و تعهدات ویژه خود همراه بود. در دوره تبعید، همچون پیش از آن، اراده تراب بر آن بود که علیرغم محدودیت ها و دشواری های پیشِ پایش، در کنار معدود رفقایش که او را در این دوران همراهی کردند، به بهترین نحو ممکن بر فضای رخوتناک و سنگین پس از افول دوره انقلابی و آوارشدن شکست ها غلبه کند. از این رو تراب بر آن بود که مسئولیت های انترناسیونالیستی خود را به جا بیاورد، و حلقه واسطی باشد، برای بسیاری از مبارزات علیه انواع ستمگری و تحرکات عدالت خواهانه؛ از پشتیبانی بی وقفه از مبارزات مردم فلسطین و انواع جنبش های ضدّ سرمایه داری گرفته، تا پیوند داشتن با انواع فعالیت های نظری همچون کنگره بین المللی مارکس و دوستی با تاریخدانان، فیلسوفان، و فعالان سیاسی که حاصلش تلاش پویا و بی وقفه برای بسط همبستگی، برقراری اتصال میان فعالیت ها و نیز ترجمه متون مفید و راهگشاییست که از او به جا مانده است.
بُعد دیگر مسئولیت پذیری متمایز تراب، بر می گردد به اهتمامی که نسبت به مستند ساختن تاریخ جنبش کمونیستی _در محدوده امکانات و دسترسی هایش_ ورزید. از این زاویه، تراب حق شناس چهره متفاوتی است که با فراهم آوردن آرشیوی غنی از فعالیت های هر سه دوره مبارزاتی اش پیش از تبعید، هم زمان مسئولیت تاریخی خود را نسبت به همرزمانش، جنبش کمونیستی و نسل نوپدید کمونیست های ایران ادا کرده است. به بیان خودِ تراب، اگرچه در مبارزه چیزی گم نمی شود، اما این یک قانون طبیعی نیست، و نیاز است که با پیگیری و احساس مسئولیت از گم شدن مصالح و دستاوردهای جنبش کمونیستی پیشگیری کرد. چنین رویکردی در میان مجموع احزاب و سازمان های سیاسی کمونیست و نیز چهره های برجا مانده از کوران مبارزات با رژیم پهلوی، انقلاب 57 و دوره ضدّ-انقلاب، بی نظیر است. تراب با قراردادن وقایع و افراد در پس زمینه تاریخی شان، از یک سو از حقانیت آرمان ها، ایده ها، رزمندگی و فداکاری های رفقای شهید خود دفاع می کرد، و از سوی دیگر، خطاهای فردی و جمعی را در متن محدودیت های دوران می دید.

 

مقاومت
«من از آسمان نخستين خويش ام
از تهيدستان کوچه پس کوچه ها
که سرود می خوانند: مقاومت می کنيم
مقاومت می کنيم
مقاومت می کنيم.»3

 

برای نسل من که در بطن شکست زاده شدیم، در برهوت حقیقت نضج گرفتیم و با همه سرگشتگی، به هر ترتیب مسیری خلاف تباهی دوران برگزیدیم، "مقاومت کردن" آن اصل بنیادین و تعیین کننده است که شاید شاه بیت قصیده حیات تمام عیار تراب نیز باشد که همچون میراثی برایمان به جا مانده ست. هشيار بودن نسبت به آنچه رخ مى دهد، و واکنش نشان دادن عليه بى عدالتى به وقت مواجهه با آن، معیار مقاومت است: ستم را نمی توان نادیده گرفت؛ فاجعه را نباید به سکوت برگزار کرد؛"باید بكوشيم كارى بكنيم!" و تراب به تمامی تجلّی این کوشش مستمر بود.
به گواه قرائن و نزدیکانش، تراب شناخت دقیق و قابل توجهی از تبعیدگاه خود داشت. او پاریس، تاریخ جنبش های انقلابی، گتو ها و محلات فقیرنشین، سنّت های انقلابی-روشنفکری و نیز جغرافیای آن را به خوبی می شناخت؛ اما او هرگز مقهور گفتارهای روشنفکری غالب نشد؛ تراب علی رغم شبکه روابط، دانش سیاسی، شناخت اجتماعی و زبان دانی، هرگز آن قدر به قول فرنگیان «انتگره» نشد که فاصله انتقادی خود را با جریانات و امواج خروشان جریان های اصلی از دست بدهد. او تا به آخر، دربرابر هر آنچه ممکن بود ذهن مستقل و انتقادیش را در مظان دستکاری قرار دهد، مقاومت کرد.
او حتی در برابر بیماری مرگ آسا نیز بیش از آنچه علم پزشکی پیشبینی می کرد مقاومت کرد. یک کمونار سرسخت که شعارش این بود: «چه نیکوست زندگی با کار، مرگ در پیکار4». چه شایسته است که سرانجام، در کنار دیگر وفاداران به آرمان کمونیزم، در خاک کمونارها، ​آرمید.
***
چندین سال پیش، تراب در سوگ یک رفیقِ تازه درگذشته نوشته بود: «قول می دهم، قول بدهیم همگی که روی اصول اندیشه مان برای آزادی و برابری، در کوشش مجدانه، خردمندانه و فروتنانه برای برپایی جامعه ای که «در آن تکامل آزادانهء هر فرد شرط تکامل آزادانهء همگان باشد» کوتاه نیاییم. این است پاسخ ما به مرگ یک دوست.»5
حال این ماییم و این کلمات که مانده ایم؛ و رفیق تراب، پیشاپیش ما را به وفاداری بر سر پیمانی فراخوانده ست، که خود تا آخرین لحظات زندگانی مفید و امید بخش خود، بدان دلبستگی و تعّهد داشت: پیکار در راه کمونیسم. چنین بود تراب.


پریسا نصرآبادی


1 فوریه 2016

 

----
1 - کنترپوان-هم صدایی: درباره ادوارد سعید؛ محمود درویش؛ ترجمهء تراب حق شناس
2 - احمد عرب؛ محمود درویش؛ ترجمهء تراب حق شناس
3 - همان.
4 - مردم سرور خویش اند: شعری از یک کمونار؛ تئودور سیکس؛ برگردان تراب حق شناس؛ این شعر در ضمیمه «حماسهء کمون پاریس و ارائهء تأملی چند» به قلم تراب حق شناس آمده است.
5 - در سوگ یک رفیق، در غم یک دوست به قلم تراب حق شناس که به یاد رفیق افشین صبری نگاشته شده است.