غزه یا تدفین حقوق بینالملل
(بخش دوم مقاله غزه)
«آی شمایی که میدانید
میدانستید که گرسنگی در چشمها میدرخشد و تشنگی کِدرشان میکند
آی شمایی که میدانید
میدانستید که میتوان مادر مرده خود را دید
و بدون اشک ماند
آی شمایی که میدانید
میدانستید که صبح میتوان مرگ خود را خواست
و شبهنگام از هراس به خود لرزید
آی شمایی که میدانید
میدانستید که یک روز درازتر از یک سال است
که یک دقیقه بیش از یک زندگی
آی شمایی که میدانید
آیا میدانستید که پاها شکنندهتر از چشمانند
که اعصاب محکمتر از استخوانها
که قلب سفتتر از فولاد
آیا میدانستید که سنگهای راه گریه نمیکنند
که فقط یک نام برای وحشت وجود دارد
یک نام برای اضطراب
آیا میدانستید رنج را حدی نیست
و فاجعه را مرزی
این را میدانستید
شمایی که میدانید»
«آشویتس و پس از آن: هیچیک از ما باز نخواهد گشت»
اثر شارلوت دلبو[1]
- حرفهایی که در گلو مانده و خفقانآورند و درست مثل یک ایدئولوژی منسوخشده اندیشه را قفل میکنند
این نوشته قبل از هر چیز بیان خشم ماست، خشم ما البته از دشمن، از وقاحت دشمن، از سنگدلیاش، اما درعینحال خشم ماست از ناتوانی خود، از درماندگیمان، و اگر دست به قلم میبریم فقط به آن جهت است که معتقدیم مبارزه طبقات تئوریساز است و بیان حقایق آن میتواند به تغییر واقعیت منجر شود.
در این لحظات که آنها را چیزی جز درماندگی نمیتوان نامید نوشتن این سطور بسیار دشوار است. بهطور ناگزیری از خود میپرسی از این جملهپردازیها چه سودْ زمانی که هزاران کودک زیر آوار خانههایشان دفن میشوند؟ آیا درک بهتر یک فاجعه آنرا قابلپذیرشتر میکند؟ آیا زخمی را مرهمی؟ یا هیزمی است که بر حریقی میافکنیم؟
این قلمپردازیها طبعاً هرگز نباید مانع از آن شود که هر کاری که در توان داریم برای قطع این سلاخی، برای متوقف کردن این جنایات انجام دهیم. اما دریغ که فریادمان به جایی نمیرسد؛ در این بیرون معرکه، همدردی و همبستگی حداقل و متاسفانه حداکثر کاری است که از دستمان ساخته است. اما این «به جایی نرسیدن» هم نباید باعث شود کوچکترین تردیدی در فریادمان رخنه کند و درعینحال نباید موجب شود که از تلاش جمعی برای درک واقعی آنچه میگذرد باز بمانیم چراکه دانستن آنچه میگذرد و حضور واقعی این تحلیل چهبسا بتواند بر آنچه میگذرد موثر افتد. هرگز از یاد نبریم که "ایدهها زمانی که تودهگیر شوند به نیرویی مادی تبدیل میگردند."
درعینحال این احساس درماندگی و پُردوام بودن آن، مثل یک لکهٔ خون بر دیگر جدارههای ذهنمان نفوذ میکند و باعث میشود به تمایز واقعی میان این درماندگی و درماندگی دیگری که زحمتکشان غزه به آن گرفتارند دست یابیم. درماندگی ما درماندگی روشنفکرانیست بهستوهآمده که برای ارضا و خاموش کردن این خشم باید گزینشی انجام دهند. سوال کذایی «چه باید کرد؟» در برابرشان میدرخشد و همهٔ هموغم آنان را جذب میکند؛ چرا که آنها بهواسطه موقعیتشان، موقعیت اجتماعی و طبقاتیشان، از تجملِ گزینش برخوردارند. آنها میتوانند در میان انواع کُنشهایی که در مقابلشان است یکی را برگزینند و با محقق کردن آنْ وجدان برافروخته خود را تا حدی آرام کنند؛ «خوب است اعلامیه بدهیم یا تظاهرات کنیم؟»، «کجا تظاهرات کنیم؟ سفارت اسرائیل یا آمریکا؟»، «طرفداران حماس را بپذیریم یا نه؟»، « چطور با عربهایی که پرچم جمهوری اسلامی را حمل میکنند برخورد کنیم؟»، «میتینگ برگزار کنیم؟»، «از چه کسی دعوت کنیم؟»، …
جنبش دانشجویی در آمریکا، فرانسه و دیگر کشورها - که خوشبختانه بخش عظیمی از آن را جوانان یهودی تشکیل میدهند - علیرغم سرکوب و سانسور شدید اعمالشده توسط دولتهایی که همدست اسرائیل در قتلعام غزه محسوب میشوند - هرچهبیشتر قدرت میگیرد اما اینهمه در برابر واقعیت وحشتناکِ در جریان بسیار ناکافی جلوه میکند. اینها همه انواع و اقسام فعالیتهایی هستند که مسلماً ضرورند اما آنچنان در شرایط فعلی مبارزه طبقات در غزه «حداقلی» هستند که دیگر حتی وجدانمان را کمی آرام نمیکند و احساس خفقان و درماندگی، گلویمان را میفشارد؛ اما برای زحمتکشان غزه که زیر بمبها قرار دارند و برای یک تکه نان باید خود را به آبوآتش بزنند، این درماندگی از نوع دیگری است. این درماندگی معلول مناسبات سرمایهداری و نوکِ تیز این مناسبات در یک موقعیت خاص بحرانِ جهانیشدگی آن است که تمام اصول و قواعدی را که خودْ طی بیش از ۱۰۰ سال عَلَم کرده و خلقالله را از خلال دولت-ملتها، دموکراسی، حقوق بشر و حقوق بینالملل وادار به رعایت این اصول کرده و از خلال آنها نظم جهنمی خود را در لفافه رعایت حقوق انسانی به همه تحمیل کرده بود، زیر پا گذارده و دیگر خود را مُقیّد به آنها نمیبیند. سرمایه در جستجوی نظمی جدید که مؤید وضعیت جدید جهانی باشد خود را رها شده از این «بندها» میبیند و دیگر آشکارا از هیچ قتل و جنایتی رویگردان نیست. درماندگی ما از آنجاست که میبینیم تمام آنچه تا امروز آراممان میکرد و بهنحوی امکان میداد که به واسطه جایگاه اجتماعی و طبقاتیمان، علیرغم داد و فریاد علیه رابطه کار و سرمایه و تضاد جنسیتی و تمام ناعدالتیهای آنها، بر وجه بازتولید این رابطه اتکا کرده و در ضخامت اجتماعی تولیدشده زندگی کنیم؛ اما این درماندگی امروز آنچنان خود را در شکل بیهودگی آشکار میکند که تداوم آن جانکاه است. این بیهودگی را در این شکل حاد تجربه میکنیم زیرا در حالت غزه تغییر شرایط ضرورتی مطلق است و فریادهای ما لال و ناتوان. وضعیت امروز تمایز میان در غزه بودن و در غزه نبودن را نهتنها در وجه جغرافیایی-اقلیمی آن نشان میدهد بلکه در وجه طبقاتی آن نیز؛ و از اینجا دوباره به وجه بازتولیدی رابطه اساسی کار و سرمایه میرسیم و کسانی که تکیهزده بر رانت سیاسی منتج از آن، سودش را میبرند. آنها هستند که انتخاب میکنند، آنها هستند که گزینش دارند و بر اساس همین موقعیت به مذاکره و عدممذاکره (فعلاً) با اسرائیل مینشینند. همین خط ارتباطی، یعنی بازتولید نظام است که به حدوحدود ملی مبارزه پرولتاریای فلسطینی شکل داده و او را در موقعیت خطیر و تراژیکی قرار میدهد: مردن زیر بمبهای اسرائیلی یا در جدال با کاسبکاران مسئله ملی.[2] درعینحال در این گزینشِ ناممکن، زمانی که دولتهای غربی، خود، تمام اصول، مرام و حقوق دموکراتیک بینالملل را به خاک میسپارند، ما شاهد ورشکستگی افق سیاست بورژوایی به معنای کامل کلمه میشویم. این درسی است برای همه، که به بهای بینهایت سنگینی برای زحمتکشان فلسطینی تمام میشود و ادغام همین درس در مبارزات آتی زحمتکشانِ جهانْ چهبسا افقهای تازهای بگشاید.
باری، در این شرایطی که از همهجهت به بنبست میماند، نباید از پیشرفتن بازماند.
امروز که بیش از دویست روز از آغاز قتلعام غزه میگذرد، دیگر بر همه روشن است که مسئله بالاتر از کنار زدن و به حاشیه راندن یک جمعیت زائدشده فلسطینی است. خشونتی که اسرائیل به بهانه انتقام گرفتن از حماس از خود نشان میدهد و اصرار دیوانهوار و افسارگسیختهاش در این عرصه، بیش از هر چیز نشانگر آن است که نهتنها باید فلسطینیان را از غزه بیرون راند یا به قتل رساند بلکه در خاک منطقه غزه گنجی نهفته است که اسرائیل قصد دارد تمامیت آن را غصب کند. شانتاژ وقیحانه اسرائیل در ارتباط با رساندن غذا و دارو به اهالی گرسنه و تشنه در برابر آزادی گروگانها نشان میدهد که قصد دارد کل خاک غزه را ببلعد و در این راه از هیچ جنایتی رویگردان نیست. بار دیگر سروکله رانت ارضی و نفتی ، این بار بهطور مستقیم و در خاک خود فلسطین پیدا شده و این جنگافروزی هزینهایست که اسرائیل حاضر است با کمال میل برای دستیابی به آن بپردازد. دیگر مسئله صرفاً کنار زدن جمعیتی مزاحم و حقطلب نیست که ساکن یک منطقه است، بلکه مالخودکردن سرزمینی است که ناگهان در آن گنج پیدا شده است. ازهماکنون آقای جارد کوشنر، داماد ترامپ، از برج عاج خود سَرَکی به بیرون کشیده و به همراهی شرکتهای معاملات ملکی در حال فروختن زمینهای غزه برای ویلاسازی مجلل در کنار دریا هستند (البته فقط به یهودیان اسرائیلی-آمریکایی!) و معاملات پشتپرده حول گازِ کنارهٔ غزه در جریان است. ایشان طی مصاحبهای در دانشگاه هاروارد میفرمایند که «باید کار را تمام کرد و فلسطینیان را به صحرای نِگِوْ راند»[3] تا بشود از این منطقهْ سود سرشاری به دست آورد.
آری، اسرائیل با قدم گذاردن بر اجساد فلسطینیان به جستجوی طلا میرود.
درعینحال فراموش نکنیم که تمرکز افکار عمومی نسبت به غزه به اسرائیل اجازه داده است در کناره باختری شهرکهای استعماری و غیرقانونی خود را با شدتی روزافزون گسترش دهد. دولتی که وقیحانه حکم دادگاه لاهه در ارتباط با نسلکشی را به سُخره میگیرد از سلبمالکیت غیرقانونی چه هراسی میتواند داشته باشد؟! کولونهای هرچهبیشترمسلحشده که از حمایت کامل ارتش برخوردارند در این مناطق با بدترین نوع تحقیرها، خشونتها و جنایات با اهالی رفتار کرده و دنیا کاملاً نسبت به این مسئله بیتوجه میماند. همانطور که خانم مژگان نوی در مصاحبه خود با اندیشه و پیکار[4] میگوید ۱۶ منطقه فلسطینی تا روز ۷ آوریل، توسط کولونها غصب شده و این جریان ادامه دارد.
اِگْزودوسی دیگر
بنابر نوشتهٔ ژروزالمپُست، بایدن با اتکا به پیشنهاد نتانیاهو اعلام کرد که قصد دارند بندری موقت در غزه بسازند[5]. ظاهر قضیه این است که به پناهندگان فلسطینی کمکرسانی شود. دولت آمریکا درست همزمان با ارسال سلاح، پول و مستشار نظامی به اسرائیل برای قتلعام فلسطینیان، برای آنکه همدستیاش در جنایات اسرائیل در غزه کمرنگ شود، جلوی تلویزیونها و رسانههای آمادهبهخدمت، به یک عملیات آذوقهرسانی هوایی دست زد. در جریان این عملیات مضحک، بستههای آذوقه بر سر بچههای بیچاره و گرسنه غزه فرود آمد و چند تن از آنها را به هلاکت رساند. برخی از جوانانی که به دنبال بستههای بهدریاافتاده بودند هم، جانشان را در این راه از دست دادند. هماکنون اجازه ساختن یک بندر موقت در کناره غزه توسط اسرائیل داده شده است اما کیست که نداند هدف این بندر موقتْ شانتاژ وقیحانه غذا در مقابل اخراج است؛ اخراج فلسطینیان و پاکسازی قومی از طریق کشتیهای آمریکایی. کشتی اگزودوس هزاران یهودی را در سال ۱۹۴۷ به فلسطین وارد کرده بود؛ این به برگشت همان کشتی میماند با این فرق که محمولهٔ آن این بار فلسطینیان هستند. به این ترتیب حلقهای که ۷۷ سال پیش با مهاجرت یهودیان باز شده بود با اخراج فلسطینیان از همان راه بسته میشود. آیا بزودی شاهد یک فیلم هالیوودی با شرکت یک پُل نیومن آمریکایی در نقش یک مبارز فلسطینی خواهیم بود؟
*******
واژه اخبار، واژه جنگ، واژهها و ارقام…
- اخبار، واژه ژِنِریک وحشتناکی است که انگار مثل یک دستگاه پِرِس، واقعیتها را در هم لهولورده میکند تا محصول یکقدشده و بیضخامت آن، به آسانی در گلوی خلقالله سُر خورده و پایین رود. دیگر میان نرخ رشد فلان کشور، زلزلهای در بهمانجا، گربهای که زیر ماشین گرفتهشد، دخترکی که ناپدید گشت، آبوهوای فردا و قتلعامی درحالوقوع تمایزی نیست. در این فرایند راحتالحلقومسازیِ رسانهایْ واژهها و ارقام نقش رمزآمیزی دارند. صحبت از 'جنگ' غزه میشود بدون آنکه دو دولت و دو ارتش با یکدیگر در جنگ باشند؛ چه جنگی در جریان است، زمانیکه یک ارتش بینهایت مجهز به جان مشتی مردم بیپناه افتاده است؟ از 'قربانیان' که کشته میشوند صحبت میشود گویی که یک زلزله یا یک فاجعه طبیعی روی داده است؛ اینها قربانی نیستند، بلکه همه مقتولین قتلعامی تمام عیار، محصول مناسبات سرمایهداری هستند که هر لحظه در حال وقوع است.
از طرف دیگر استفاده از این واژه جنگ به صهیونیستها امکان میدهد که هر کشتاری را توجیه کنند. میشنویم که «بله، در جنگ تلفات غیرنظامی بسیاری پیش میآید و این بسیار غمانگیز است»؛ اما در اینجا جنگی در کار نیست که تلفات جانبی در کار باشد در اینجا تلفات جانبی هدف این تهاجم است.
از همان ماه اول آغاز تهاجم به غزه همه رسانههای غربی به کار گرفته شدند تا فلسطینیان را «داخلآدم» حساب نکرده و منکر انسان بودنشان شوند؛ مدیریت روزنامهٔ «معتبری» مثل نیویورک تایمز، اول هر ماه برای خبرنگاران خود که 'جنگ غزه' را پوشش میدهند، فهرستی از لغات ضالّه تنظیم میکند که باید از آنها پرهیز نمود! واژههایی مثل 'کشتار'، 'قتلعام'، 'پاکسازی قومی'، … و حتی 'سرزمینهای اشغالی'![6]
وقتی کسی که به قتل میرسد به یک رقم تبدیل شود[7] یا وقتی که ارقام 'قربانیانِ' یک 'واقعه' به دادهای تاریخی تعبیر میشود؛ انگار ارقام مضمون خود را، موحش بودن خود را، با اتکا به استدلال لرزانِ «مکرر بودن» پنهان میسازند. «مگر استعمار بریتانیا در استرالیا همین کار را نکرد؟»، «مگر اروپاییها و سپس خود آمریکاییها خدمت بومیان نرسیدند؟» … مکرر بودنی که هیچ توجیهی برای تکرار معاصر و آتی آن فراهم نمیکند. اینکه بدانیم بومیان آمریکا چطور قتل عام شدند، اینکه بدانیم در استرالیا ۵ میلیون و نیم بومی این کشور نسلکشی شدهاند، اینکه بدانیم در کنیا چند میلیون بومی به خاک افتادند یا در آفریقای جنوبی چه بر سر بومیان آوردند … چگونه میتواند قتلعامی که زیر چشممان اتفاق میافتد و بهطور مستقیم شاهد آن هستیم را توجیه کند؟ حتی اگر تصور کنیم در سنجش قساوت انسان تغییری روی نداده، یعنی امروز همانقدر قسیالقلب هستیم که صد سال پیش بودیم، آیا شرایط تاریخیِ بهوقوعپیوستن آن فجایع را میتوان با شرایط امروز مقایسه کرد؟ شاید به دلیل کارکرد نداشتن این استدلال است که رهبران اسرائیل انسان بودن فلسطینیان را منکرند یعنی موضوع سنجش خود را اساساً تغییر دادهاند. آیا کسی از نابودی دایناسورها به مثابه قتلعام صحبت میکند؟
بیحسی ما به ارقام از طریق رسانهها تقویت میشود. وقتی ۳۵ هزار کشته یک طرف افتادهاند، ۵۰۰ کشته کناره باختری دیگر چه اهمیتی دارد؟ یا فردا که تعداد قربانیان به ۳۰۰ هزار نفر رسید، برای جامعه بینالمللی و اذهان خلق الله چه فرقی میکند؟ رسانههای غربی تمام این اجساد را زیر بلدوزرهای خود صاف میکنند.
اما از آن طرف، تمام داد و قال رسانهها بر سر صدواندی گروگان اسرائیلی گوش دنیا را کر میکند در شرایطی که ششهزار گروگان فلسطینی در زندانهای اسرائیل میپوسند.
در وضعیتی هستیم که واژهها لال و گنگ میشوند، زمانی که در واقعیت، در آنچه زندگی میکنیم، تعریف واژهها لبریز میشود، سرمیرود و فرو میافتد. آنچه همه 'مسکن' خود تعریف میکنیم، یعنی ساختمان، آپارتمان، خانه … برای آوارگان فلسطینی میشود اردوگاه و سپس پناهگاه و در شرایط فعلی چادری یا تکه پلاستیکی در کُنجی مخروبه در تلی از آوار … 'خانه'ات دیگر در یک گوشه مخروبه است که در آن، بر زمین نشستهای با دو زانوی در بغل گرفته و در انتظار باران یا بمباران. از 'وسایل خانگی' فقط یک لَگن پلاستیکی داری که اگر روزی، روزگاری به محلِ پخش غذا رسیدی، از این موهبت الهی کمی خوردنی به تو هم برسد البته اگر توانستی از زیر ازدحام و فشار و لگدهای دیگران و دست آخر گلولههای اسرائیلی و خودِ محمولههایی که بر سرت فرود میآیند جان سالم به در ببری. 'غذا'، 'صبحانه'، 'ناهار' و 'شام' میشود این آب زیپویی که در آن چند تکه سیبزمینی میلولند و باید به هزار دریوزهگری به کف آوری؛ 'آشامیدنی' میشود این آبِ بارانِ مُلوثی که از روی زمین به پیاله جمع میکنی؛ وقتی یک لقمه نان را پنج شش بچه کوچک تکهتکه کرده و هر کدام با متانت به اندازه یک بند انگشت نان برمیدارد، آن هم پس از آنکه از پدر اجازه گرفته باشد؛ وقتی 'لباس' میشود تکجامهای که ماههاست به تن داری؛ وقتی از 'خانواده' چیزی باقی نمانده مگر یادِ پدر، در کفن پیچیدهشده در گوری دستهجمعی، 'خویشاوند' شد دستی که کسی احیاناً به سویت دراز کرده است؛ 'گرما' فقط حرارت درونی بدن … واژههای این واقعیتها وجود ندارند زیرا کسی تاکنون چنین فجایعی را نزیسته بوده است.
هر کدام از این تقلیلها واژه 'زندگی' را مَحوْتر میکند؛ انگار واژهها به نوعی بیماری کمخونی گرفتار شده باشند که رفتهرفته رنگپریده و تقلیلیافته میشوند، انگار که جانشان از جسمشان نَشت میکند و تحلیل میرود.
خلق فلسطین در حال تدوین واژهنامه زندگی در عدم است؛ تعریفی از دوزخ که در همین جا، حیوحاضر تجربه میکند. تعریفی از زندگی که مفهوم زندگی از آن فرار میکند.
وقتی زیر قلم دوستمان زیاد مدوخ که با شجاعت در غزه مانده است میخوانیم «شش ماه گذشت»، او از ماههای تقویمی صحبت نمیکند؛ این شش ماه به ابدیتی میماند که در جهنم گذشته باشد، به درازای بالقوهگی عمر هر کدام از ۱۵ هزار کودکی که به خاک سپرده شدهاند؛ حیرت زیاد مدوخ از سرعت گذشت زمان نیست که بالعکس از امکان چنین شمارش بیمعنایی است!
وقتی هر دقیقه زنده ماندن به معجزه بماند، زمان قطرهقطره و لحظهبهلحظه میگذرد؛ وقتی چند ساختمان را با یک بمب از روی زمین محو میکنند، تعداد قربانیان را نه به 'نفر' بلکه به خانواده و خانوار رقم میزنند.
زمانی که واژهها و ارقام لال میشوند، بیش از هر اخبار یا عدد و رقمی، شاید برخی جزئیات، صحنهها یا وقایع بهظاهر پیشپاافتاده واقعاً گویای آنچه میگذرد باشند:
مثلاً وقتی صحبتهای دکتر سیما جیلانی را میشنویم:
- دکتر متخصص اطفال خانم سیما جیلانی دو هفته اوایل ماه فوریه را در چهارچوب یک سازمان بشردوستانه داوطلبانه از آمریکا به غزه رفته و در بیمارستان الاقصی به درمان کودکان پرداخته است[8]. او روزهای باورنکردنی فعالیت خود را در اورژانس شرح میدهد. او تعریف میکند که روزی جوان ۲۳ سالهای را به اورژانس آوردند که پایش فقط با پوستی به بالای لگن خاصره وصل بود؛ نیمه جلیقهای بر تنش باقی بود که نام اونروا بر آن نقش داشت؛ دکتر گفت تنها التیامی که میتوانستم برای او فراهم کنم، این بود که با دستمالی مرطوب لبهای خشکش را کمی تَر کنم. او بدون مرفین، در همانجا، در حالی که دست دکتر را در دست داشت بدرود حیات گفت. چند ساعت بعد یک پای تنها، بله یک پا، با پوتین و جوراب به بیمارستان رسیده بود. آیا این دو، آن جوان و این پای تکافتاده نسبتی با هم داشتند؟
بچههایی که با جراحات عمیق به اورژانس میرسند و پزشکان توان آرامکردن آنها را بهدلیل عدم وجود مُسکن یا داروی بیهوشیِ موضعی ندارند؛ دکترهای متخصص اطفال بَلَدند که چگونه حواس بچهها را در این گونه موارد پَرت کنند تا مثلاً زخم را بخیه بزنند؛ اما دکتر جیلانی میگفت که در اینجا استفاده از هیچکدام از این ترفندها ممکن نیست؛ نمیتوانی از او بپرسی «بهترین دوستت کیست؟» - او مرده است؛ «اسم عروسکت چیست؟ » - زیر آوار خانه مانده؛ «مادرت کجاست؟» - بچه یتیم است؛ «چه غذایی دوست داری؟» - آخرین باری که او غذایی خورده یادش نیست؛ … دکتر میگوید هیچ گوشهای از زندگی این بچه چیز دلپذیری وجود ندارد که احیاناً بتوان با ارجاع به آن حواسش را پرت کرد و با این یادآوری آسیبی شدیدتر از خودِ درد به او وارد نیاورد!
یا باز وقتی میشنویم:
- والدین غزهْ بر اعضای بدن بچههایشان نام آنها را مینویسند تا شاید کسی که آنها را در پارچهای که قرار است کفنشان باشد میپیچد و به قبری دستهجمعی میسپارد بداند که این اعضای از هم جدا شده احیاناً متعلق به یک نفر هستند و بتواند این پازل انسانی را حل کند. این تَشتُت در جسمهای کوچک انسانی، اگر نکیر و منکری وجود میداشت بساطشان را به کل مختل میکرد. آنها دیگر نمیدانند در برابر این همه جانهای قطعهقطعهشده از چه کسی باید سوالهای تقدیری را پرسید؛ این کس دیگر موجودیتی نداشته و حتی دمودستگاه الهی توان بازشناسی او را ندارد. این کودک فلسطینی نه در این دنیا شناسنامهای داشت و نه در دیگری!
آیا بهراستی میتوان مردمی را که در چنین شرایطی به حال خود رها شدهاند مورد سرزنش قرار داد که چرا به عدالت الهی و نمایندگان قلابی آن امید بستهاند؟
یا وقتی میبینیم:
-دخترکی معصوم را که لای خرابههای خانهاش به دنبال دست ترحمی پرسه میزند یا آن دیگری که با متانت در حلقه برادران و خواهرانش حول پدر نشسته و برای 'نوشیدن' یک جرعه آب که سهم اوست از او اجازه میگیرد.
از ترازنامه کشتار ارتش اسرائیل در غزه چه باید گفت تا دهشت بیانتهای آن تکانمان دهد؟ تا بر وجدان ما همان نرود که رسانههای غربی تجویز میکنند و درماندهْ شاهد فروافتادن «اخبار» غزه از صدر صفحه اول و غرقشدن تدریجی آن زیر آگهیهای وفات در صفحات پایانی روزنامه باشیم. از آبرفتن سرمقالهها به یک پیام تلگرافی تکخطه که آمار «قربانیان» نوار غزه از ۳۰ هزار نفر گذشت، از جمله بیش از دههزار کودک؛ چندین هزار قربانی زیر آوار و نزدیک به صد هزار مجروح …اینکه بگوییم هر روز نزدیک به ۲۵۰ نفر که اکثرشان بچه و سالمند هستند 'کشته میشوند'، به قتل میرسند، چه چیز به درکمان میافزاید؟ درک ما از شرایط مدتهاست که به تَه نشسته است و غمِ غزه جانمان را میکاهد؛ هر بار به خود میگوییم بالاتر از سیاهی مگر رنگی هست؟ ولی نبوغ وحشیانه و خشونتبار اسرائیل هر لحظه نشان میدهد که بالاتراز سیاهی قوس و قزحی از ظلمات به پاست، بله بالاتر از سیاهی هم رنگی هست و خلق فلسطین این ظلمات را پله به پله زندگی کرده و در تکتک سلولهای بدنش احساس میکند.
دیگر به تکرار هزارباره فجایع هزار بار شنیدهشده ارتش اسرائیل نمیپردازیم هرچند نبوغی که اسرائیل در تعالی خشونت بهکار میبرد شگفتانگیز است و اگر نوبلی برای اعمال توحش وجود میداشت یقیناً به نتانیاهو و موجودات زیر دست او تعلق میگرفت. اگر آیشمن یا رودولف هِس هنوز زنده بودند، جلوی نتانیاهو یا بنگویر لُنگ میانداختند، آنقدر که اینان با ظرافت و تداوم چاقو را در زخم میچرخانند. راستی چقدر میتوان مُرد؟ این خشونت مکرر و مداوم که هر وجب از خاک غزه را دوباره و دوباره بمباران میکند، افسانه دفاع از خود و مبارزه با حماس را به لطیفهای بیمزه تبدیل کرده است. دیگر روشن است که هدف، غیرقابل سکونت کردن این منطقه است تا بشود بر زمین صدبار سترونشده آن یک مجتمع بزرگ گازی یا یک شهرک ویلایی کنار دریا کاشت.
این چنین است که دنیا بچههای فلسطینی را به آغوش (خیلی خیلی) گرم موشکهای نقطهزن و عطوفت پهپادهای هدایتشده از دور خود سپرده است.
برای اپراتور این پهپاد که در تلآویو نشسته، چهبسا این خشونت مخملین معنایی عینی ندارد، او این خشونت را مستقیماً نگاه نمیکند؛ چند لکه کوچک روی مانیتور، چند دکمه که فشار میدهد و از بالا با دوربینهای ماهوارهای این لکهها را پاک میکند و ... این بازیِ غرقِ در خونیست که هیچ لکهای بر دستهای او نمیگذارد و میتواند با همان دستهایی که دهها کودک را در ساعات اداری به قتل رسانده، شبهنگام، وقتی به خانه بازگشت با دخترک ۵ سالهاش بازی کند. البته که او خود را بیگناه میداند زیرا فقط از دستورات مافوق تبعیت کرده است؛ مافوق نیز خود را بیگناه میداند چرا که از مقامات بالاتر و مقامات بالاتر… که در نهایت به نتانیاهو، امالک، تورات و سیاست خارجی دولت آمریکا و غرب … و همینطور به بالا تا برسیم به خدایی که دیگر دست هیچ قانونی به او نمیرسد.
و همه این وحشیگری زیر لحاف مخملین فنآوری بینالمللی پنهان است.
دادگاه لاهه و انتقام اسرائیل از اونروا (آژانس امدادرسانی و فعالیت برای آوارگان فلسطینی در خاور نزدیک)
درست در همان روزی که دادگاه لاهه اسرائیل را موظف کرد که کمکرسانی به اهالی غزه را تسهیل بخشد و قاعدتاً این تصمیم دادگاه میبایست در رسانههای غربی انعکاس زیادی پیدا میکرد، شاهد آن بودیم که روزنامه نیویورکتایمز خبر مربوط به تجاوزات ۷ اکتبر را دوباره عَلم کرد[9]؛ بلافاصله پس از آن، روزنامهای مثل تایمز آغاز به سمپاشی علیه اونروا نمود یعنی علیه شریان حیاتیای که از ۱۹۴۸ تاکنون پناهندگان فلسطینی را به زندگی وصل میکند.
ناگهان موضوع اصلی از قتلعام در حال وقوع در غزه منحرف شده و مسئله محوری بررسی اتهام شرکت عناصری از اونروا در حمله ۷ اکتبر شد که بر اساس اتهامات بیپایه اسرائیل شکل گرفته بود. بنابر ادعای یک خانم خبرنگار( که پس از بررسی رسانههای مستقل معلوم شد در واقع سخنگوی ارتش اسرائیل است) گویا ۱۲ نفر از کارکنان اونروا از میان کل ۱۳۰۰۰ نفر به نحوی با حماس در ارتباط بوده و در عملیات ۷ اکتبر شرکتی مستقیم یا غیر مستقیم داشته اند. برای نشریات غربی و همینطور برای دولتهای غربی تحقیق و بررسی این اتهام هیچ گونه اهمیتی نداشت. آنها که در مورد جنایات ارتش اسرائیل، حتی زمانی که بهطور زنده در ویدیوها ضبط شده، ماهها کمیسیون بررسی و تحقیق تشکیل میدهند و دست آخر آنها را به فراموشی میسپارند؛ مثال بارز دیگری از این چشمبستن بر جنایات اسرائیل به موشک بستن اعضای کمیته آمریکایی غذارسانی و قتل ۷ نفر از آنها بود که زیر چشم دنیا و مستقیم صورت گرفت؛ این بار هم تحقیقات در این باب تا ابد طول میکشد و هیچ صحبتی از مسئولیت اسرائیل نمیشود ، اقدام علیه آن که هیچ!!!
باری، جامعه بینالملل اخبار جعلی مربوط به اونروا را چشم بسته پذیرفت؛ حتی این نکته که این اتهام از جمله از جانب همان خبرنگاری مطرح گشته بود که در تمام دروغ پردازیهای ۷ اکتبر دستداشت برای آنها اهمیتی که نداشت هیچ، ظاهرا آن را تایید هم میکرد.
دولت انگلستان بلافاصله در همراهی با آمریکا و چند دولت اروپایی دیگر کمکهای خود را به اونروا قطع کردند. این نقشه خیلی قدیمی اسرائیل در نابود کردن اونروا بود که این بار بهبهانه هفت اکتبر به اجرا در میآمد و در واقع انتقامی بود که اسرائیل از سازمان ملل و دادگاه لاهه میگرفت. ترامپ در زمان ریاست جمهوری خود این طرح انحلال اونروا را مطرح کرده بود و امروز زیر دولت بایدن عملاً همه دولتهای غربی دستبهدستهم بر قتل عام غزه صحه میگذارند. دیگر امروز صحبت از چند ده هزار قربانی بمبارانها نیست بلکه چند صد هزار نفر که از گرسنگی تلف خواهند شد. حتی اگر امروز مرز رفح باز شود و کامیونها به درون غزه وارد شوند از میان رفتن اونراو و نهادهای توزیعی آن باعث میشود که نتوان به سرعت جلوی مرگومیر فلسطینیان در اثر گرسنگی و بیدارویی را گرفت.
چهره اهالی غزه از هماکنون تکیده، لاغر و نحیف میشود درست مثل عکسهایی که از یهودیان در زمان فرار نازیها و باز شدن اردوگاهها گرفته شد. مرگ هر لحظه در انتظار فلسطینیان در غزه و بهخصوص فرزندان آنهاست که در زندانی گیر افتادهاند که زندانبان کوچکترین رحمی به آنان ندارد.
بلافاصله پس از انتشار خبر مربوط به اونروا در رسانههای غربی، دوباره خبر تونلهای زیر غزه مطرح شد؛ نیویورک تایمز صحبت از بیش از ۴۰۰ مایل [۶۴۳ کیلومتر] تونل نمود، یعنی سه برابر مترو پاریس !! این امر با توجه به کل مساحت غزه، خندهآور است؛ چطور ممکن است که در مساحتی ۳۶۵ کیلومتر مربعی بتوان بیش از ۶۰۰ کیلومتر تونل تعبیه کرد؟ اگر عرض هر تونل را ۲ متر هم تصور کنیم و تونلها هیچ فاصلهای با هم نداشته باشند، باز هم این امر نیاز به بیش از ۱۰۰۰ کیلومتر مربع دارد یعنی بیش از سه برابر مساحت کنونی کل نوار غزه!! آنها مدعی هستند که زیر خاک غزه شبکه مترویی به بزرگی شبکه مترو نیویورک وجود دارد! با این حساب صد البته لازم است اسرائیل برای از میان بردن این تونلها صد بار خاک غزه را زیر و رو کند!!! نیویورک تایمز ۱۶ ژانویه ۲۰۲۴ از قول ارتش اسرائیل صحبت از ساختمانی ۷ طبقه در زیرزمین میکند! به راستی که باید به معماران غزه نوبل آرشیتکتور داد!
البته این گفته از جانب کسانی که مدعی بودند حماس چهل نوزاد را به قتل رسانده و مثل لباس از بند آویزان کرده است یا که صحبت از |در تنور سوزاندن نوزادان| کرده بودند، یا تجاوز وسیع به دختران و زنان یهود امر غریبی نیست؛ این صرفاً درک آنان را از فهم و شعور مخاطبانشان نشان میدهد.
شیوه خبررسانی رسانههای رسمی در غرب (در شرق به خود این دردسرها را نمیدهند و «اخبار ناجور» را از بیخ سانسور کرده و خدمت پخشکننده آن میرسند!) بهنحوی است که منجر به نوعی فرسایش احساس همدردی و نوعپرستی میگردد؛ این شیوه باعث همسنگشدن، همتراز شدن وقایع میشود بهطوریکه ممکن است همسایهات سر مادرش را جلوی در خانه گوشتاگوش ببرد و تو از کنارش در کمال ادب، سلام و احوالپرسی کُنان بگذری! «روز بخیر! چه صبح خوبی!»
این چنین بود که درست در روزی که دولتهای غربی کمک خود را به نهاد دفاع از فلسطینیان در سازمان ملل قطع میکردند به جای پرداختن به این امر حیاتی تمام خزعبلات دستگاه تبلیغی ارتش اسرائیل را از نو بیرون کشیدند تا این خبر وحشتناک که به معنی قطع شدن رگ حیات مردم فلسطین است زیر آوار دروغهای روزمرهشان مدفون شود.
در فردای جنگ دوم جهانی، آغاز جنگ سرد و بحبوحهٔ جنبشهای ملیخواهانه در منطقه، غرب برای جلوگیری از نفوذ شوروی در خاورمیانه و برای آنکه کشورهای عربی را که زیر فشار هجوم پناهندگان فلسطینی بودند به بغل شوروی نفرستد، اونروا را بهوجود آورد. اما امروز در بحرانی که سرمایهداری بینالمللی با آن مواجه است، این «تعادل» نهتنها بکل بهمخورده بلکه اصلاً از میان رفته است. این موازنه جدید بینالمللی و چرخش به راست غرب است که به اسرائیل اجازه میدهد که اینطور بیشرمانه و با وقاحت حقوق بینالملل که هیچ، سادهترین حقوق انسانی را لگدمال کند.
این فرایندْ خود، اگر نگوییم مضحک بودن، حداقل بیفایده بودن جامعه بینالملل و نهادهای آن را برای زحمتکشانی که همواره زیر فشار استثمار لِهولورده میشوند بهخوبی نشان میدهد و وادارمان میسازد که به فاصلهای آگاه شویم که از ریشه میان حقوق و واقعیت روابط تولیدی وجود دارد زیرا که روابط تولیدی باید از خلال نهادهای روبنایی بگذرد تا در حقوق بیان گردد. حقوق خصوصی و مدنی هم بدون یک تضمین اجرایی، یعنی اجبار قانون که در حقوق جزایی مطرح میشود معنایی ندارد. تضمینکننده این حقوق هم دولتها هستند که خود منافع طبقه حاکم را پاسمیدارند.این دولتها هستند که انحصار اعمال خشونت را در اختیار دارند و اساساً از مناسباتی دفاع میکنند که در حقوق، بر اساس روابط مالکیت تکامل پیدا کرده و جاری شده است. پس در نهایت این روابط تولیدی هستند که تعیینکننده بهشمار میآیند، اما این روابط تولیدی برای طی کردن سطوح روبنا، برای گوشتوپوست پیداکردن باید از مدارج ایدئولوژی و در نتیجه دستگاههای ایدئولوژیک دولتی و همچنین رسانهای بگذرند تا مشروعیت اجتماعی کسب کنند؛ پس دستآخر همیشه شریان حیات حقوق، بودونبودشان در اختیار دولتهاست.
از کشف قاره آمریکا در پایان قرن پانزدهم تا نیمه قرن بیستم عصر استعمار است که کشورهای اروپای غربی حاکمیت خود را در سطح جهان گسترش میدهند؛ اسپانیا و پرتغال در قرن شانزدهم، هلند در قرن هفدهم، انگلستان و فرانسه در قرن نوزده و ایالات متحده در قرن بیستم.
این حاکمیت از خلال فتوحات نظامی و عموماً به بهانه اشاعه مسیحیت یا «ارزشهای متمدنانه غرب» انجام میگرفت، اما اساساً با هدف تطمیع اقتصادی و سود جستن از معادن و منابع طبیعی، محصولات و دست آخر نیروی کار مستعمرات بود که تحت عنوان تجارت سیاهپوستان بهطور مثلثی میان سه قاره انجام میگرفت.
تا معاهده وستفالی در ۱۶۴۸، درگیری بین قدرتهای اروپایی عمدتاً در اشکال مذهبی برگزار میشد. جنگهای سیساله یا هشتاد ساله که در وستفالی به صلح منتهی گشتند از آن جمله بودهاند.
رابطهای که از زمان تشکیل دولتهای متمرکز در اروپا بهوجود آمده بود و پیمان وستفالی مناسباتشان را تنظیم میکرد، زیر فشار تغییر و تحولات رشد سرمایه و درگیری آن با مناسبات کهن، مبارزات اجتماعی و انقلابها شکل خاص رابطه دولت-ملتها را به جوامع تحمیل کرد. با رشد سرمایهداری در اروپا که مبنای عصر روشنگری و انقلاب فرانسه به این طرف شد همه قدرتهای بزرگ حاکمیت خود را با استناد به حقوق بشر و بیانیه آن و همینطور تمدن غرب و دموکراسی به مثابه یک سیستم سیاسی سازمان میدهند.
مجموعه مدون قواعد و اصولی که در پهنه یک کشور مبنای دولت میشوند با برخورداری از انحصار در اعمال خشونت، پیکره حقوقی آن دولت را پایه میریزد. این حقوق نتیجه تنظیم مناسبات طبقاتی درونی یک کشور است و نفس وجود آن، وجود دیگر دولتهای مستقل را مفروض دارد چرا که وجود یک دولت بهمعنای وجود سیستمی از دول است.
با به وجود آمدن دولتهای مدرن در قرن ۱۷ و ۱۸، وارد مرحله تعیینکنندهای برای حقوق بینالملل میشویم. دوران روشنگری موجب هماهنگ شدن و عقلانی شدن این حقوق است. این فیلسوف بزرگ انگلیسی جرمی بنتام بود که در پایان قرن ۱۸ نام حقوق بینالملل را اولین بار بر این مجموعه قواعد و پیمانها گذارد؛
اما تاریخ تحولات دو قرن و نیم اخیر نشان داده است که چقدر این بشر و همینطور تمدنی که ساخته و زاده اوست قابل تفسیر و تابع منافع قدرتهای حاکم است.
در نتیجه درست همانطور که حقوق در عرصه داخلی بیان نوعی تعادل قوا بهنفع طبقه حاکم داخلی است، حقوق بینالملل هم این توازنقوا را در سطح جهانی بهنفع قدرتهای مسلط جهانی تعریف میکند. به همین دلیل نباید آنچه را دولتها در ارتباط با ارزشها و ایدئولوژیهای خود میگویند باور کرد و همواره باید به انگیزههای سیاسی و در نهایت اقتصادی این رفتار در مناسبات اجتماعی دست یافت. به هیچ وجه نباید تصور کرد که دولتها از سر دلسوزی و یا انساندوستی دست به کاری میزنند.
مثلاً آن چیزی که در بیانیه ۱۴ مادهای ویلسون در مورد حقوق خلقها آمده و در دل ستمدیدگان امید و آرزوی رهایی را به ارمغان آورد صرفاً برای جلوگیری از نفوذ روزافزون شوروی کمونیستی بود و همینطور بازتقسیم جهان میان متفقین پیروز.
جالب است که یادآوری کنیم که بیانیه ۱۴ مادهای ویلسون معروف به معاهده صلح که در اساس توافق ورسای پس از جنگ جهانی اول قرار گرفت و همینطور مبانی اساسنامه جامعه ملل (۱۹۱۹) را فراهم آورد و اصولی مثل دموکراسی، آزادی مبادلات و آزادی تجارت دریایی بینالملل و … حق تعیین سرنوشت خلقها را در خود داشت، شامل ممالک مستعمره نمیشد و برعکس، مناطق نفوذ قدرتهای بزرگ را دوباره تعیین میکرد. در این بیانیه از این خلقها به عنوان «مردمی که هنوز توانایی اداره خود را ندارند» نام برده میشود و به همین دلیل حاکمیت قدرتهای بزرگ پیروز در جنگ جهانی کماکان محفوظ میماند؛ این بیانیه را سنای آمریکا تصویب نکرد و در نتیجه خود این کشور به عضویت جامعه ملل در نیامد.
استعمارزدایی و استقلال سیاسی کشورهای مستعمره تحول مهمی بود که در فاصله دو جنگ - و برای بسیاری از مستعمرات پیشینْ پس از جنگ جهانی دوم - و به یمن مبارزات رهاییبخش خود این کشورها محقق گشت.
در تشکیل سازمان ملل (۱۹۴۸) حق تعیین سرنوشت خلقها، دوباره درِ باغِ سبزی بود که «بر اساس برابری حقوقی خلقها در تعیین سرنوشت خویش» به مستعمرات نشان داده شد اما در مصوبات، در جریان جنگ و پس از آن صحبتی از آن نشد. در کنفرانسهای بینالمتفقین، (یالتا، تهران، پوتسدام) قدرتهای بزرگ مستعمرات را داخلآدم حساب نکرده و مناطق نفوذ خود را تعریف و تقسیم کردند. در عینحال برای حفظ بازوی خشونتی که ملزومه هر نوع حقوقی است ناتو یا پیمان آتلانتیک شمالی به نام حفظ امنیت جهانی بهوجود آمد. (۱۹۴۹)
باری، آنچه حقوق بینالملل انجام میدهد در واقع نظاممند کردن توازن قوای بینالمللی در یک مرحله تاریخی، زیر سیطره قدرت مسلط است. مرحله تاریخیای که خود نتیجه مناسبات اقتصادی حاکم در سطح کشورها و در سطح جهانی است. اما این مناسبات هرگز لخت و عور عمل نمیکنند و نیاز دارند که خود را در هالهای از ایدئولوژی، مذهب، اخلاق و فلسفه بپیچند. این وظیفه دولتهاست که این مضامین را -یا بهتر بگوییم درک طبقه حاکم خود از این مضامین را- با اتکا به دستگاههای ایدئولوژیک دولتی و خشونت انحصاریای که در دست دارند - ابتدا در سطح یک کشور و سپس در عرصه حقوق بینالملل رایج ساخته و آنرا تضمین سازند.
هر تغییری در عرصه حقوق بینالملل دهها سال و بیشتر طول میکشد تا ثبت شده و بهصورتی جهانشمول اجرای آن برای همه دولتها واجب شمرده شود. بماند که آنهم تابع افتوخیزهای داخلی و خارجی میان طبقات اجتماعی و در سطحی بالاتر دولتهاست. مثال اسرائیل در زیر پا گذاردن دهها قطعنامه سازمان ملل بهترین گواه این مدعاست.
برای یک تحول مهم در عرصه حقوق بینالملل مثل الغای بردهداری که اولین مصوبات آن به اوایل قرن نوزده بازمیگردد، دهها سال زمان لازم بود و هنوز هم بین طرفینِ برخوردْ اجماع قطعی پیدا نشده است. هستند جریاناتی که با استفاده از ظرافتهای حقوقی تلاش دارند پراتیکهای مشخصی را که میتوان در عرصه مناسبات بردهداری تلقی کرد منکر بوده و به این پراتیکها تحت عناوین دیگر و با اتکا به اصول و پرنسیپهای دیگری، مثل حق مالکیت یا قانون کار ادامه میدهند؛ مثلاً جامعه ملل در تمایز حقوقیای که میان بردهداری، عبودیت و کار اجباری قائل شد، سومی را در سال ۱۹۲۰ تحت عنوان "قانونگذاری مربوط به کار در ارتباط با خلقهای عقبافتاده" از تعريف عام بردهداری خارج کرده و آنرا به سازمان جهانی کار ارجاع داد تا بشود تا ابد بر سرش چکوچانه زد. حتی اگر در ذهن سادهنگرمان زمانی را تصور کنیم که بردهداری بهکل ملغا شده است هم، این امر مانع از رواج انواع و اقسام پراتیکهایی که کمیسیون ویژهای در سازمان ملل آنها را «اشکال معاصر بردهداری» مینامد و منطقا به این مبحث تعلق دارند، نمیشود. خرید و فروش موجودات انسانی، قاچاق بچهها و زنان، قاچاق مهاجرین، کار اجباری، کار بچهها، وضعیت کارگران مهاجر، خرید و فروش اعضای بدن، شبکههای فحشای بینالمللی، پورنوگرافی بچهها و … همه در اشکال مختلف قانونی (قراردادهای مبتنی بر مالکیت و آزادی فردی) یا فراقانونی، در خلأ هرگونه پبگیری جدی برقرار میمانند زیرا همه این شبکهها در نهایت به افراد پرنفوذ و جاافتادهای در سیستم اتکا دارند.
در واقع این مضامین مبارزه طبقاتی هستند که به عرصه حقوق وارد میشوند و بنابر نیازهایی که روابط تولیدی کشورها در هر مقطع به آن میرسند تنظیم میگردند.
باری، اگر در حکم نسلکشی اسرائیل در دادگاه لاهه تردیدی وجود میداشت این اقدام اسرائیل و قدرتهای بزرگ در متوقف کردن کمکهای مالی خود به اونروا آن را بهکل برطرف کرد و آشکارا نشان داد که اسرائیل قصد دارد صدها هزار فلسطینی را از میان بردارد. اونروا تنها خط حیات پناهندگان فلسطینی است، مهمترین نهاد سازمان ملل در زمینه دفاع از پناهندگان فلسطینی که مسئولیت سلامت، سکنا، آموزش و خورد و خوراک آنها را به عهده دارد و تا هماکنون از ۱۳۰۰ کارمندی که در غزه مشغول هستند، بیش از ۱۳۰ نفر بدست اسرائیل کشته شدهاند. قطع کمک به این نهاد یعنی حکم مرگ بیش از یک و نیم میلیون نفر را صادر کردن! آیا نام چنین سیاستی قتلعام نیست ؟! آن هم در شرایطی که کمکهای اونروا نه فقط برای پناهندگان فلسطینی غزه یعنی کسانی که در شرایط "عادی" محتاج کمک هستند بلکه برای همه ساکنین غزه ضروری است چرا که دیگر بهواسطه محاصره اسرائیلْ هیچ غذا، آب یا دارویی هم وجود ندارد. در نتیجه همه اهالی هستند که محتاج این کمکها بوده و اونروا برایشان مجرای حیاتی بقا محسوب میشود.
انقلاب ایدئولوژیک اسرائیل
بارها از خودمان پرسیدهایم که چطور ممکن است مردمی که خودْ وحشت مطلق هولوکاست یعنی اوج شقاوت بشری را تجربه کردهْ بتواند با خلق دیگری چنین کند؟
گابور ماته روانشناس یهودیتبار ساکن کانادا که از دیرباز مدافع خلق فلسطین بوده است در یک مصاحبهْ[10] اعجاب خود را در برابر عملکرد دولت اسرائیل نشان داده و میگوید که یهودیان اسرائیل «در تلاش فرار از کابوس خود، این کابوس را بر سر خلق دیگری میآورند.»
شعاری که از جنگ جهانی دوم به بعد از جانب یهودیانِ همه عالم و همینطور دیگران شنیده میشد شعار «دیگر نه هرگز» بود. منظور این بود که چنین قتلعام و وحشیگری دیگر هرگز نباید بر نوع بشر رواداشته شود؛ اما برخورد اسرائیل با فلسطینیان از ۱۹۴۸ و بهخصوص در جریان وقایع اخیر غزه نشان میدهد که چگونه برای یهودیان منظور از «دیگر نه هرگز» تغییر کرده و مضمونی منحصر به خود پیدا کرده است، به عبارت دیگر سطح شمول آن دیگر نه بشریت بهطورعام بلکه یهودیان بهعنوان «خلق منتخب» است. اگر تا به امروز میگفتیم «دیگر نه هرگز» منظور این بود که دیگر هرگز نباید اجازه داد که چنین قساوتی بر خلقی اِعمال شود؛ اما اسرائیل و حامیان او امروز، آن را این چنین میشنوند: «دیگر نه هرگز برای ما و آنهم به هر قیمتی». امروز این گزاره برعکس شده است، آنچه امروز غزه را ممکن میسازد این است که درست به این دلیل که خلق یهود چنین خشونتی را تجربه کرده، خود را مُحق میبیند چنین سرنوشتی را بر دیگران تحمیل سازد. این نوعی انقلاب ایدئولوژیک در میان یهودیان است که صهیونیسم از دیرباز آن را بهطرز وسیعی تبلیغ نموده و مضمون آن این است که فقط ما، خلق منتخب همیشه حق داریم به هر قیمتی از خود دفاع کنیم.
نتیجه این انقلاب ایدئولوژیک از جمله اینست که جوانان اسرائیلی طوری تربیت شده باشند که امروز در ارتش یا در مستعمرهنشینها نقش قاتلین بچهها را بازی کرده، بر اجساد آنان جشن و پایکوبی کنند یا جلوی رسیدنِ کامیونهای مواد غذایی و درمانی به رفح را بگیرند!
- در زمان استعمارهای اسطیتانیِ دیگری که طی تاریخ روی داده است، نه جامعه بینالملل درستوحسابی وجود داشت، نه جامعه ملل، نه سازمان ملل، نه حقوق بینالملل، نه رسانههای فراگیر و نه شبکههای اجتماعی … و ممکن بود یک قتلعام، دهها سال و حتی بیشتر از چشم همگان پنهان بماند و یا حتی در لابلای رسوبهای تاریخی دفن شود. میخوانیم که «چنین شد» بدون آنکه بدانیم این «شدن» با چه فجایعی همراه بوده است؛ دردها، رنجها، مقاومتها، فداکاریها، دستگیریها، سرکوبها و قتلعامهایی که بهوقوع پیوستهاند. زمانی که در جریان نکبه اولْ ساکنین دهکده دریاسین را قتل عام میکردند، حتی دهکده مجاور از واقعه با خبر نشد که به کمک آنان بشتابد؛ اما امروز که یک حادثهْ بلافاصله در تمام جهان انعکاس مییابد، چطور میتوان شاهد قتلعامی مثل غزه بود؟ یعنی بهراستی دستگاه تبلیغاتی آژانس یهود و رسانههای غربی، دولتهای غربیِ همدستِ اسرائیل توانستهاند آنچه «وجدان جامعه بینالملل» تعریف میشود را تا این حد کدر سازند که دهشتبارترین جنایات را نهتنها نادیده بگیرد بلکه مورد پشتیبانی فعال قرار دهد و جامعه جهانی بر آنها چشم بندد؟! یا شاید آنچه به ما تحت عنوان «وجدان جهانی»، «حقوق انسانی» قبولانده شده، که همه میراث انقلاب فرانسه و اعلامیه کذایی حقوق بشر هستند، هیچ چیز طبیعی، فراتاریخی و جهانشمولی ندارند و دیگر در بحران جهانیشدگی امروزْ اعتبار - بخوان کارکرد - خود را برای سرمایه از دست دادهاند؟
بررسی تغییرات ساختاری جهانیشدگی و نظم نوین بوش که با به خاکوخون کشیدن خاورمیانه قرار بود جهانی شدن خوشبخت را از طریق نظمنویناش برای بقیه جهان به ارمغان بیاورد، نظمی که در تکاملش منجر به بحران ۲۰۰۸ شد و امروز بهوضوح شاهد اختلال کارکردی آن هستیم فرصت دیگری میطلبد.
آنچه حوادث و وقایع نشان میدهد یعنی قتلعام غزه و همدستی دولتها در آن بیانگر آن است که اسرائیل امروز نقش یک جادهصافکن را برای حقوق بینالملل و وجدان بینالمللی ایفا میکند. اسرائیل در جهت قاعدهزدایی و بیقاعده کردن حقوق بینالملل و از آن بالاتر وجدان بینالملل، فراتر از منافع فوری خود چهبسا امروز نقش مهمی در توازن قوای آتی جهان سرمایهداری ایفا میکند. سرمایه در فائق آمدن خود بر بحرانی که در سطح جهانی با آن روبروست ظاهراً کمر به از میان بردن قوانینی بسته است که در چارچوب منافع خود در قرن گذشته وضع کرده بود. آزادی و برابری حقوقی که در زمان شکوفایی سرمایهداری، مبنای دولت قانون، حقوق بشر و غیره بود امروز دیگر به کار او نمیآید و نیاز دارد که تمام این قوانین را که پس از جنگ اول جهانی و تشکیل جامعه ملل طی بیش از ۱۰۰ سال در وجدان بینالمللی و در حقوق بینالملل ثبت شده بودند از میان بردارد. اما این کار به سهولت قابل انجام نیست. در غرب که این قوانین حقوقی و مدنی بهمرورِ تکامل سرمایهداری و در کشمکش میان طبقات در مبارزات اجتماعی وضع شده و بر اساس رابطه ایجابی میان دو طبقه اصلی جامعه تار و پود اجتماعی خاص خود را بهوجود آورده است، این کار باید بهتدریج و بنابر مقتضیات توازنقوا انجام گیرد. این اقدام در اروپا پس از بازسازی سالهای ۸۰ قدمبهقدم، قانون به قانون و لایحه به لایحه انجام میشود یعنی ثبت کردن تغییراتی که دولت و طبقه سرمایهدار در عینیت مناسبات وارد کرده و در شکل قوانینی که مضمون اصلیشان قاعدهزدایی و از میان بردن تمام حفاظتهای اجتماعی قدیم است به تثبیت میرساند. این فرایند را کموبیش در همه کشورهای غربی شاهد بوده و هستیم که چطور باز به اسم آزادی فردی و از سر راه برداشتن قوانین دستوپاگیر و سادهسازی اداری و مالیاتی و … شاخصهای مهم روابط تولیدی را تغییر میدهند. از شکستن قانون کار، وارد کردن «انعطافپذیری» در آن و قیمهقیمه کردن کارگران بر اساس معیارهای فنی ، جنسیتی، ملیتی یا نژادیشدگی گرفته تا حقوق مربوط به بیکاری، بازنشستگی …؛ از یکطرف سیاستهای ریاضت اقتصادی و صرفهجویی در امور تامین اجتماعی، آموزش و پرورش، درمان و بهداشت … را داریم و از آنطرف دستودلبازیهایی که به نفع سرمایه در عرصه مالیاتی یا انواع کمکهای بلاعوض و اعتبارات داده میشود. هر کدام از کشورهای اروپایی خود را کاندیدای بهشت مالیاتی کرده و تمام تلاشش جذب سرمایههای خارجی است. مجموعه این تغییرات ساختاری - بهخصوص از ۲۰۰۸ به بعد که جایگاه تضاد اجتماعی را به بازتولید و معیشت اکثریت جامعه کشاند و به رقابتهای درونی زحمتکشان دامن زد - بهموازات تبلیغات گسترده رسانهای که غالباً به مشتی میلیاردر تعلق داشته و تابع منافع آنان عمل میکند بهلحاظ سیاسی این جوامع را هرچهبیشتر به سوی احزاب محافظهکار دستراستی و حتی شووینیست متمایل میسازد. این امر در آمریکا همراه با بهقدرت رسیدن ترامپ و گفتار آشکارا نژادپرستانه او بارز گشت؛ گفتاری که کماکان و علیرغم شکست انتخاباتی ۲۰۲۱ نفوذ خود را همچنان حفظ کرده است. یکی از رهبران جریان راست افراطی و «وطنپرست» آمریکا (تی پارتی)، مایک مِکلِر، صریحا خواستار «تغییر در قانون اساسی [این کشور] و از میان بردن ۱۱۵ سال ترقیخواهی» گشته است. [11] او خواهان از میان رفتن تامین اجتماعی، بیمههای درمانی، حفاظتهای موجود در حقوق مدنی … است که در حالت پیروزی ترامپ و جمهوریخواهان در انتخابات آتی خطر چنین چرخشی بسیار جدی است.
در ارتباط با کشورهای خاورمیانه عربی یعنی در مناطقی که روابط روبنایی بورژوایی، دموکراسی فردی و آزادیهای اجتماعی بهنحوی ریشهدار وجود ندارد و عموماً از بالا و مهندسیشده در این کشورها جاافتاده، که از جوامع مدنی اصیلی برخوردار نیستند، میتوان سیاست قدرتهای بزرگ را بر انواع دولتهای استبدادی نشاند و طبقه حاکمه آنها را که بههرحال در شراکت و تعاون اقتصادی با سرمایه جهانی هستند به سهولت با خود همراه کرد. پیمانهای دو جانبه صلح برخی از این کشورها با اسرائیل و همینطور فرجام تلخ بهار عربی نمونههایی از این وضعیت بهدست میدهند.
اسرائیل که هرگز خواهان بهرسمیت شناخته شدن حقوحقوق فلسطینیان نبوده، از دیرباز مترصد موقعیتی بود که بتواند سرزمینهای اشغالی را غصب کرده و طرح الحاق کامل فلسطین را محقق سازد. او مدتهاست به این «گردش به راست» عمومی در امریکا و اروپا آگاه است و در جهت تقویت آن هر کاری میکند. در این جهت، وارد پیمانهای دوستی و همکاری با کشورهای گوناگون، حتی دور از ذهن و معروف به راست افراطی و ضدیهودی مثل دولت مجارستان شده بود. نتانیاهو از سال ۲۰۱۷ تلاش کرد که این نوع مناسبات را بر اساس سیاستهای نژادپرستانه «ضد مهاجرین» و «تروریسم» با گروه موسوم به «ویشگارد» متشکل از کشورهای لهستان، مجارستان، جمهوری چک و اسلواکی گسترش دهد. پیمان ابراهیم هم که در زمان دولت ترامپ و پس از او بایدن، میرفت که عملی شود، هدفش باز، به حاشیه راندن قطعی فلسطینیان از هرگونه راهحلی در ارتباط با صلح خاورمیانه بود.
در کشور تئوکراتیکی مثل اسرائیل که قوانین دموکراتیک و حقوق بشریِ دستوپاگیر را در برخورد به غیر یهودیان در مقابل خود ندارد میبینیم که این موج بیاعتنایی به حقوحقوق و تارومار کردن حقوق بینالملل، این شکل جنایت آمیز را به خود گرفته است. اما این هر دو از یک جنساند، چه با رعایت کمال ادب و نزاکت بهشیوه غربی باشد و چه با توسل به اجبار و زور آشکار به سبک اسرائیلی.
آری، در مُخیّله سرمایهْ اسلوب قُلدری حکم نهایی شده است؛ از ترامپ گرفته تا دیگر کشورهای اروپایی غربی و شرقی یا هر جای دیگری؛ آنها استبداد، دیکتاتوری، خشونت و جنایت را قاعده حکمرانی کردهاند.
تا زمانی که ایدهآل سرمایه یعنی نظم جهانی دیگری بر اساس حقوق بینالملل تغییریافتهای که تمام تمایزات مورد نیاز سرمایه امروز را در خود ثبت کند به وجود نیاید ما شاهد این نوع بیپروایی و رها دانستن خود از اجرای حقوق بینالملل خواهیم بود. این امر باعث میشود که نوعی بهکارگیری ترجیحی حقوق بینالملل مطرح باشد که این حالت یک بام و دو هوا را در مورد غزه مثلاً نسبت به اوکراین فراهم میکند. بهعنوان مثال حقوق بینالملل حکم میکند که هیچ بیمارستان یا تجهیزات درمانی نباید در جنگ مورد حمله قرار گیرد. زمانی که روسیه یک بیمارستان اوکراین را مورد حمله قرار داد، همه دنیا صدایشان درآمد و کمیته پزشکان آمریکایی بهشدت اعتراض کرده و حقوق بینالملل و همینطور حقوق جنگ را به روسیه یادآوری کرد. اما امروز دهها بیمارستان در غزه بمباران شده و به کل از میان رفته است کجاست آن حقوق بین الملل؟ این مثال از بهکارگیری ترجیحی حقوق بینالملل را در بسیاری موارد دیگر میبینیم.
بحران فعلی در صفبندی عمومی حاکمیت سرمایه و نظم جهانی آمریکایی که محصول شکسته شدن نظم قدیم بوده ومنجربه عدمتعادل مقطعی فعلی گشته، وضعیتی است که جنگ اوکراین را ممکن ساخته و به نتانیاهو اجازه داده که به جنگ غزه رفته و طرح الحاقی خود را پیشبرد.
باری، تمام زحمتکشانی که امروز در غزه بر زمین میافتند، این لحظه تاریخی «تمدن بشری» را که بیتمدنی محض است شهادت میدهند تا در خاطر همگان بماند که سرمایه برای حفظ قدرت خود میتواند تا کجا 'پیش' رود. آنها با خون خود اوج قساوت سرمایه را ثبت میکنند، نشان میدهند که چقدر گفتار شکلگرفته در قرن بیستم در زمینه آزادیهای فردی و جمعی، حقوق بشر، حق خودمختاری خلقها و حق تعیین سرنوشتشان همهْ دروغین و نمود یک دوره مشخص از مبارزه طبقاتی و پیروزی یک طبقه مشخص در این مبارزه بوده است؛ گواهی میدهند که برعکس گفتار معمول، هیچ چیز جهانشمول و ابدیای در این مضامین وجود ندارد و بهمجردآنکه نیاز پایمال کردن این حقوق یا محدود کردن عرصه شمول آنها برای سرمایه ضروری شود، زحمتکشان در مقابل آن هیچ ارزشی ندارند. دموکراتها و دادخواهان تمام دنیا میتوانند تا ابد دادخواهی کنند و زیر پرچم دموکراسی سینه بزنند اما آیا خود میدانند که این فقط وجدانشان را کمی آسودهتر میکند تا در ضخامت سیستم به زندگی استرلیزه خود ادامه دهند؟
هرگز فراموش نکنیم که هیچ حقیقتی مگر مبارزه طبقات وجود ندارد.
ادامه دارد
حبیب ساعی
۲ مه ۲۰۲۴
*******
[1] شارلوت دلبو (۱۹۸۵-۱۹۱۸﴾ شاعر کمونیست فرانسوی یهودیتبار. عضو "گروه پولیتزر" در جنبش مقاومت. از بازماندگان آشویتس و راونسبروک. پس از جنگ، شارلوت دلبو برای سازمان ملل متحد کار میکرد. سپس، از سال ۱۹۶۰ در مرکز ملی تحقیقات علمی (C.N.R.S)، همکار فیلسوف مارکسیست هانری لوفور بود. شارلوت به سال ۱۹۸۵ در پاریس درگذشت.
[2] به قول رفیق فقیدمان برنارد لیون که در همان ۲۰۰۹ از «گیر افتادن پرولتاریای فلسطین در یک میدان تیر» سخن میگفت و اینکه « این پرولتاریا هیچ انتخابی ندارد مگر مردن زیر گلولههای اسرائیل یا در نبرد با حماس». یادش گرامی.
[3]مصاحبه در دانشگاه هاروارد با جارد کوشنر ۱۵ فوریه ۲۰۲۴. پخش شده در یوتیوب ۸ مارس ۲۰۲۴.
Middle East Dialogues - A Conversation with Jared Kushner
MIDDLE EAST INITIATIVE
https://youtube.com/@middleeastinitiative6154?si=spH4sAvJwfhpOD_R
[4] سایت اندیشه و پیکار - ۵ آوریل ۲۰۲۴ دقیقه ۴۳ به بعد.
https://www.youtube.com/watch?v=VwH097LcZpg
[5] نگاه کنید به
https://m.jpost.com/international/article-791239
[6] نگاه کنید به:
https://theintercept.com/2024/04/15/nyt-israel-gaza-genocide-palestine-coverage/
[7] شاعر غزوی که همراه بخش مهمی از خانوادهاش در دسامبر گذشته هدف موشکهای نقطهزن ارتش اسرائیل قرار گرفته و کشته شد، در این باب اثری منتشر ساخته بنام «ما عدد و رقم نیستیم».
[8] نگاه کنید به:
https://youtu.be/UMgzjm_zxc4?si=9a5LIEEG8Hhk3-wl
[9] امروز دیگر بر همه کسانی که اخبار فلسطین را تعقیب میکنند روشن است که حقیقت حمله حماس و دیگر جریانات مسلح به کیبوتصهای شمال غزه چه بوده و روایت دستگاه تبلیغاتی ارتش اسرائیل و آژانس یهود در عرصه جهانی چقدر با این حقیقت فاصله داشته است. گیدئون لوی روزنامه نگار عضو هیئت تحریریه هاآرتص در مقالهای منتشر شده در ۸ ژانویه ۲۰۲۴ خواستار حسابرسی و تحقیق در مورد وقایع ۷ اکتبر شده است؛ نگاه کنید به
(!The IDF Must Investigate the Kibbutz Be'eri Tank Fire Incident – Democracy Now)
https://www.democracynow.org/2024/1/17/israel_october_7_investigations
در این مصاحبه با کانال 'دموکراسی اکنون' او صریحا میپرسد که «چطور ممکن است ارتش اسرائیل و دستگاه امنیتی آن که از رنگ لباس زیر فلسطینیان خبر دارند، روز هفتم اکتبر اصلاً در آن منطقه وجود نداشتهاند؟».
بنابر شواهدی که هرچه بیشتر آشکار میشود زمانی که ارتش به آنجا میرسد با تانکها و هلیکوپترهای آپاچ به بمباران کیبوتص بِئِری و کشتنِ هم افراد مسلح فلسطینی میپردازد و هم چندین اسرائیلی که دربند آنها بودهاند را از پا در میآورد. این نوع برخورد ارتش اسرائیل که خود را مجاز میداند «خودیها» را هم هدف قرار دهد، قبلاً در جنگ لبنان (در ۱۹۸۶) بهکار بسته شده و به 'رهنمود هانیبال' معروف است. بنابر گفته بَرَک هیرام، رئیسگُردان ارتش اسرائیل به نیویورکتایمز، او به درجهداری که تانکها را به سمت کیبوتص هدایت میکرده دستور داده که «وارد منطقه شوید، حتی به قیمت تلفات غیرنظامی».
https://www.timesofisrael.com/liveblog_entry/idf-officer-recounts-ordering-tank-fire-on-beeri-home-during-hostage-standoff-on-oct-7/
به همین دلیل بود که ابتدا تعداد قربانیان اسرائیلی ۱۴۰۰ نفر و سپس ۱۲۰۰ نفر اعلام شد. بررسی پزشکی قانونی نشان داده بود که حدود ۲۰۰ نفر از آنها فلسطینی بودهاند. این اجساد بهقدری سوخته بودند که شناساییشان در ابتدا ناممکن بوده است. دست آخر ظاهراً حدود ۶۵۰ غیرنظامی کشته شدهاند.
دیگر دروغهای موهن و مستهجن ارتش در مورد تجاوز سیستماتیک به زنان، سربریدن نوزادان، به بند آویزان کردن جسد چهل کودک یا پاره کردن شکم یک زن حامله و دریدن نطفه در مقابل چشمانش… یعنی همه تبلیغاتی که از زبان نتانیاهو، بایدن، بلینکن و شرکاء شنیده شد. توسط خبرنگاران مستقل که با دقت و حوصله گزارشهای خودِ مقامات اسرائیلی را بررسی کردهاند افشا شد. ما فقط خوانندگان کنجکاو را به این تحقیقات ارجاع میدهیم.
ماکس برومنتالد و جرمی اسکاهیل (سایت اینترسپت) دو خبرنگار مستقل که با سه ماه فاصله زمانی نسبت به یکدیگر وقایع ۷ اکتبر ۲۰۲۳ را بر اساس مجموعه اسناد بدستآمده و از جمله نهادهای اجتماعی اسرائیل بررسی کردهاند پرده از دروغپردازیهای وقیحانه دستگاه تبلیغاتی ارتش «اخلاقی» اسرائیل برداشتند. نگاه کنید به:
https://www.democracynow.org/2024/2/7/israel_propaganda_gaza
https://theintercept.com/2024/03/04/nyt-october-7-sexual-violence-kibbutz-beeri/
[10] در همین مصاحبه، گابور ماته در توضیح چگونگی کشف واقعیت صهیونیسم و تشکیل دولت اسرائیل به اثر مهم سیمها فلاپان Simha Flapan ، مورخ یهودی بنام 'تولد اسرائیل: اسطورهها و واقعیات' اشاره میکند که در سال ۱۹۷۵ نگاشته شده و در واقع راه را برای 'مورخین جدید اسرائیل' که اواخر سالهای ۱۹۸۰ مطرح شدند میگشاید. نگاه کنید به:
https://youtu.be/azxtxKyHntA?si=FtLQqyYi8pz8PHu4
[11] نگاه کنید به: