نويسنده و مبارز صلح طلب اسرائيلی
ترجمه ی تراب حق شناس

اشاره:
رسانه های جهانی غالبا از حقيقت ماجراهايی که زير سرپوش فرآيند صلح بين اسرائيل ـ فلسطين می گذرد، سخنی نمی گويند. حرف های دلخوش کنک گوش فلک را کر کرده ولی غصب اراضی فلسطينی، مستعمره سازی ها و ديوار کشيدن ها و طفره رفتن اسرائيل از اجرای قطعنامه های ملل متحد و قراردادهای دوجانبه ادامه دارد. توده های فلسطينی تحت فشاری که بيش از حد توانشان است از خود شکيبايی بسيار نشان داده اند. با بدبينی کامل به عواقب سياست يک بام و دوهوايی که اسرائيل و آمريکا اعمال می کنند، می توان شکست تلاش های اخير برای به اصطلاح رسيدن به راه حلی مسالمت آميز را پيش بينی کرد. هيچ نيرويی نيست که اشغالگر را سر جای خود بنشاند و خواهيم ديد که باز هم گناه را به گردن فلسطينی ها خواهند انداخت. اما مردم به مقاومتشان ادامه می دهند و به هيچ رهبری اجازه نخواهند داد که به خواست های اسرائيل و آمريکا که مستلزم به خاک سپردن آرمان استقلال طلبانه ی فلسطين است تسليم گردد.
در اينجا، ديدگاه يک مبارز صلح طلب اسرائيلی را که فرآيند صلح و علل شکست آن را ده سال پس از امضای «توافق اصولی اسلو» بررسی می کند می آوريم. به خوانندگان علاقه مند پيشنهاد می کنيم اين مقاله را مطالعه کنند تا ببينند علل واقعی شکست «فرآيند صلح» چيست (مترجم).
ده سال پس از خوشحالی های اسلو، فرآيند صلح بين اسرائيل و فلسطينی ها مرده و دفن شده است. مذاکرات و تمام ابتکارهايی که به منظور استعمارزدايی مطرح شده بود جای خود را به جنگ آرامسازی داده که در آن نيروهای نظامی انبوه تمام قدرت آتش و ويرانگری خود را به کار می برند تا فلسطينی ها را تسليم کنند. ببينيم چه شده که امروز به چنين رکود همه جانبه و سريعی رسيده ايم؟ هدف های جديد هرکدام از دو طرف چيست؟

اسلو و اسرائيلی ها:
رهبران اسرائيل همان زمان که توافق اصولی اسلو را امضا می کردند بين خود اختلاف نظر داشتند. يک دسته بدين باور بودند که تنها راه برای رسيدن به صلح با فلسطينی ها اين است که به اشغال پايان داده شود. در اين صورت، با استعمارزدايی از سرزمين های فلسطينی که در ژوئن ۱۹۶۷ اشغال شده، راه برای برپايی يک دولت مستقل فلسطينی باز خواهد شد و فرآيند همزيستی مسالمت آميز بين دو ملت آغاز خواهد گرديد. ابهاماتی که در اين رابطه وجود داشت عبارت بود از اينکه: آيا فلسطينی ها آماده خواهند بود که دربرابر برپايی دولت فلسطين، از حق بازگشت آوارگان صرف نظر کنند؟ در باره ی بيت المقدس به چه مصالحه ای تن درخواهند داد؟ اما به رغم اين ابهامات، يوسی بلين [رئيس يک حزب دست چپی و سهيم در کابينه ی رابين و باراک] و ديگر مذاکره کنندگان اسلو هدفشان اين بود که اسرائيلی ها از سرزمين های اشغالی عقب نشينی کنند و طرح استقلال فلسطين به اجرا درآيد.
اما منظور دسته ی فوق به هيچ رو مورد توافق همگان نبود، حتی در خود دولت اسرائيل هم کسانی با چنان هدفی مخالف بودند. به نظر بسياری، فرآيند صلح چيزی نبود جز وسيله ای که اداره ی سرزمين های اشغالی به نحوی کم خرج تر صورت گيرد، بدين ترتيب که از يک طرف، فلسطينی ها و اسرائيلی ها را از هم جدا کنند و از طرف ديگر، اهالی فلسطينی را از فضای حياتی شان جدا سازند يعنی اسرائيل اداره و کنترل زمين، آب، مرزها و حرکت اشخاص و کالاها را در دست داشته باشد و يک دولت فلسطينی مسؤول اداره و امور روزمره ی زندگی فلسطينی ها باشد (آموزش و پرورش، بهداشت، امنيت داخلی و اقتصاد) و به ازای اين خودمختاری، فلسطينی ها تضمين امنيت اسرائيل را بر عهده گيرند.
بيانيه ی توافق اصولی اسلو دوره ی گذاری شش ساله را پيش بينی ميکرد که مشخصه اش، در واقع، يک خودمختاری کمابيش گسترده بود. اما اگر در نظر ياسر عرفات، پس از اين دوره ی خودمختاری و جابجايی بخشی از نيروهای اسرائيلی، بايد نوبت به استعمار زدايی و استقلال می رسيد، بسياری از رهبران سياسی و به خصوص نظامی اسرائيلی معتقد بودند که همکاری فلسطينی ها با اين نظام خودمختاری نشانه ای ست از اين که اين مدل می تواند همان راه حل نهايی باشد.
اسحاق رابين مدتها ترديد کرد و سرانجام در تابستان ۱۹۹۵، يعنی چند ماه پيش از کشته شدنش، بود که فکر کرد استعمارزدايی سرزمين های اشغالی را حقيقتا به اجرا درآورد. اما ديگر دير شده بود. ارتش که مأمور شده بود مذاکرات را آغاز کند و طرح عقب نشينی از مناطق اشغالی را عملی سازد، راه را بر استعمارزدايی بست: به جای مذاکرات، به سرعت، فرمان های نظامی جايگزين کرد، قراردادهای امضا شده را يکجانبه لغو کرد، سررسيد اجرای توافق ها را (که به ندرت در بيانيه ی اسلو مشخص شده بود) سريعا تغيير داد و به ويژه به سازماندهی مجدد فضای عمليات، حول يک محور درجه ی اول يعنی وجود و گسترش کلنی ها، پرداخت.
يکجانبه گری؛ تقدم مسائل امنيتی بر هر مسأله ی ديگر؛ ادامه ی مستعمره سازی؛ و بالاخره جدا سازی دو طرف. اينها چهار مشخصه ی اصلی برخورد اسرائيل به «فرآيند صلح» بود. و وقتی رابين خواست مسير را به خصوص روی دو مشخصه ی اول تصحيح کند، به دست يک فعال دست راستی اسرائيل ترور شد، در حالی که از دو سال پيش، کارزاری کينه توزانه و به هدف غيرقانونی جلوه دادن نخست وزير در جريان بود.

گزينش انجام شده
قتل اسحاق رابين به معنی پيروزی کسانی بود که به دلايل مختلف با فرآيند اسلو مخالف بودند. بعد از پرانتز کوتاه و فاجعه آميز نخست وزيری شيمون پرز، سه نخست وزير بر سر کار آمدند که هرکدام از همان روز نخست، مخالفت خود را با فرآيند اسلو نشان دادند. بنيامين نتانياهو به بهانه های مختلف فرايند اسلو را معلق گذاشت و ايهود باراک آن را از پای درآورد. سپس نوبت به آريل شارون رسيد که به جای اسلو بديل ديگری به اجرا درآورد.
غير از نپذيرفتن چشم انداز استعمارزدايی و برپايی يک دولت واقعا مستقل فلسطينی در گستره ی به هم پيوسته ی غزه و ساحل غربی، سياست مشترک اين سه نخست وزير اسرائيل چه بود؟ اين سياست را می توان در پنج نکته خلاصه کرد:
کلنی سازی های موجود و نيز دست کم بخشی از کلنی سازی های برنامه ريزی شده به هيچ رو نبايد زير سؤال برود.
بهتر است که اسرائيلی ها ديگر اداره ی امور روزمره ی فلسطينی ها و از جمله امنيت داخلی را اگر ممکن باشد به عهده نداشته باشند.
هدف از هر راه حل موقتی يا نهائی اين است که حد اکثر امنيت برای اسرائيلی ها فراهم آيد.
چه در جريان فرآيند مذاکرات و چه پس از آن، به هيچ رو نبايد با فلسطينی ها به عنوان يک طرف برابر برخورد کرد. بنا براين، مذاکرات نمی تواند بر پايه ی برابری طرفين جريان يابد و اصل تساوی حقوقی دو طرف بايد قاطعانه از مذاکرات کنار گذارده شود.
اين پنج نکته بر سه محور استوار است: ادامه ی مستعمره سازی، ادامه ی روابط استعماری، جداسازی.
آنچه ايهود باراک را از دو همتای ديگرش (نتانياهو و شارون) متمايز می سازد اين است که با ترکيبی از تفرعن بی حد و جهل اش از واقعيت اوضاع اعراب و فلسطين، پيش خود باور کرده بود که طرحی بر اساس اين سه محور می تواند مورد قبول ياسر عرفات قرار گيرد: اگر عرفات چنين «پيشنهاد سخاوتمندانه» ای را نپذيرد انتقام سختی بايد پس بدهد و اگر ملتش از وی، در اين امتناع از تسليم شدن، حمايت کند او نيز تاوان گزافی خواهد پرداخت. در پی يک کارزار سراپا دروغ و بی سابقه، و بدين هدف که نشان دهند عرفات هرگز قصد نداشته به مصالحه ای دست يابد و اينکه هدف استراتژيک وی نابودی اسرائيل است، باراک از ارتش می خواهد سناريويی را که از مدتها پيش برای درهم شکستن تشکيلات خودمختار فلسطين آماده کرده بود به اجرا بگذارد و مردم فلسطين را مجبور کند به تسليم تن دهند.
اين است که برنامه ای حقيقی برای آرام سازی زير سرپوش مبارزه با تروريسم به اجرا در می آيد، درست همان برنامه و منظوری که سه سال پيش از آن، رهبر نومحافظه کاران، بنيامين نتانياهو طرح ريزی کرده بود. اين برنامه ی آرام سازی صدها کشته برجا گذاشت و تازه پنج ماه بعد بود که نخستين سوء قصد انفجاری [فلسطينی] به اجرا درآمد. اما فلسطينی ها تسليم نشدند. باراک در انتخاباتی که خود آن را پيش انداخته بود شکست خورد.

طرح شارون
برخلاف ايهود باراک، جانشين او آريل شارون هرگز اعتقاد نداشته که می توان طرح تسليم را به عرفات تحميل کرد.
برعکس، او معتقد است که زير ضربات آرام سازی، ممکن است يک «يک رهبری پراگماتيک» طرح وی را بپذيرد. توجه داريم که شارون طرحی دارد که آن را از سال ۱۹۷۸، زمانی که در نخستين کابينه ی مناحيم بيگين، وزير مستعمره سازی در اراضی اشغالی بود، آماده کرده است. شارون اين طرح را در مناسبت های متعدد به خصوص در مصاحبه ای طولانی با آری شاريت، خبرنگار روزنامه ی هاآرتس در مارس ۲۰۰۱ چند هفته پس از انتخاباتش با وضوح تمام مطرح کرده است. اين طرح را می توان در ۱۰ نکته خلاصه کرد:
فلسطينی ها صلح می خواهند، اما نه آن صلحی که ما حاضريم به آنها عرضه کنيم.
جنگ استقلال اسرائيل (جنگ ۱۹۴۸) هنوز به پايان نرسيده و ما ۵۰ سال ديگر پيش رو داريم تا مستعمره سازی (colonisation) فلسطين («ارض اسرائيل») را به پايان بريم. خطای بزرگ رابين اين بود که می خواست مرزها را تثبيت کند
[توجه داريم که اسرائيل هرگز مرزهايش را تعيين نکرده است! مترجم] زيرا اين امری نيست که تا ۵۰ سال آينده در دستور کار باشد (شارون در جای ديگری می گويد تا صد سال ديگر).
فلسطين همان اسرائيل است، اما بايد يهودی باشد. فلسطينی ها چه کار خواهند کرد؟ کمال مطلوب اين است که به اردن بروند (بر هزاران پوستر در اسرائيل اين عبارت به چشم می خورد: «اردن همان دولت فلسطين است» و طرح «ترانسفر» ــ اخراج و کوچ دستجمعی فلسطينی ها از وطن شان ــ که تعبير خوش آب و رنگی ست برای پاک سازی قومی، برنامه ی سياسی يک بخش عمده از احزابی ست که از دولت شارون پشتيبانی می کنند. از آنجا که اين طرح، اگر در موقعيت مناسبی صورت نگيرد خطرناک محسوب می شود بايد وسيله ی ديگری برای اخراج فلسطينی ها از فلسطين پيدا کرد.
بديل «ترانسفر» عبارت است از جمع آوری آنان در اردوگاه ها و کانتون ها در مناطقی که به هر صورت، امکانات مستعمره سازی بسيار محدود است و فلسطينی ها خواهند توانست، اگر مايل باشند، آن را دولت (های) فلسطينی (ها) بنامند.
محدوده ی مرزها را اسرائيل يکجانبه تعيين خواهد کرد و خودش، البته، راه های ورود به آنها و نيز منابع طبيعی (به ويژه آب) را در کنترل خواهد داشت.
کشيدن ديوار ــ که شارون بعدها به اين طرح پيوست ــ محدوده ی کانتون ها و بانتوستان ها را تسهيل خواهد کرد. غزه نخستين کانتون فلسطينی خواهد بود.
اگر امکان داشته باشد و بتوان «رهبرانی پراگماتيک» پيدا کرد که طرح اسرائيل را بپذيرند، چه بهتر، و گرنه اين طرح يکجانبه به آنان تحميل خواهد شد.
اگر احتمالا فلسطينی ها اعلام کنند که حاضرند چنين طرحی را بپذيرند شارون آماده است آن را «طرح گذار دراز مدت» (کذا) بنامد! اينکه می گويد «طرح گذار» برای اين است که فلسطينی ها بتوانند طی مدتی بسيار دراز (۵۰ سال يا ۱۰۰ سال!) آن را بپذيرند و به خوبی نشان دهد که از اين حد فراتر نخواهد رفت...
شارون مسلما يک بولدوزر است، همان طور که رسانه های گروهی اسرائيل وی را چنين لقب می دهند، بولدوزری که هرچيزی را بر سر راهش له می کند. اما می داند کجا برود و برای رسيدن به هدفش در به کار بردن هيچ وسيله ای ترديد نمی کند. در درک او از واقعيت تنها يک نقطه ی کور وجود دارد، چنانکه در درک پيشينيان اش نيز چنين نقطه ی کوری وجود داشت و آن اينکه از درک ظرفيت مقاومت اهالی فلسطين عاجز است.

ملتی مقاوم
به رغم هزاران کشته و زخمی و معلول، به رغم هزاران خانه ی ويران شده، دهها هزار درخت ريشه کن شده، به رغم عمليات فراوان تخريب، به رغم بستن راه های عبور و مرور و محاصره، ملت فلسطين کوچکترين اثری از تسليم از خود نشان نمی دهد.
فلسطينی ها قادر نيستند تنها با نيروی خود، اسرائيل را وادارند حقوق آنان را پس بدهد تا به استقلال خويش دست يابند. در دنيا و در خاور ميانه ای که تحت سلطه ی فلسفه ی جنگ سراسری، دائمی و پيشگيرانه قرار دارد توازن قوا به شدت به زيان آنها ست. با وجود اين، آنها به نحوی خارق العاده ثابت کرده اند که چه ظرفيت شگفت انگيزی برای به شکست کشاندن طرح اسرائيل مبنی بر تسليم آنان دارا هستند. با مقاومتی که بيشتر منفی ست ( به عربی، صمود) تا مثبت، با مقاومتی که بيشتر فردی ست تا آنکه ساختاری اجتماعی داشته باشد، آنها تجزيه (اتميزاسيون) و محدود و محصور ماندن را نپذيرفته اند. اراده ی زندگی، اراده ی برخورداری از يک زندگی را در همه حال: زير بمباران، در شهرها و روستاهای محاصره شده و رو در روی خشونت و اعمال قدرت دلبخواهی نظاميان حاضر در همه جا با تصميم قاطعانه دنبال کرده اند.
خيلی ها فستيوال بين المللی سينما در رام الله را به ريشخند گرفتند و گفتند خرده بورژواهای مرفه اين شهر در يک سالن نوساز خيلی لوکس نشستند تا فيلم تماشا کنند و به حرف های کارگردان هايی که از سراسر دنيا به رام الله رفته بودند گوش بدهند. من به هيچ رو با اين ريشخند موافق نيستم چرا که اين فستيوال، خود يک عمل مقاومت است، خيزشی ست عليه مرگ و محاصره شدگی، عليه پروژه ی جدی اسرائيل برای «وحشی قلمداد کردن» فلسطينی ها. مگر نه اين است که نيروهای اشغالگر پروژکتور را توقيف کردند؟ مگر نه اين است که کوشيدند از ورود کارگردانان خارجی به فلسطين و ورود تماشاچيان به رام الله جلوگيری کنند؟ و به رغم همه ی اينها فستيوال برپا شد: نمادی از پيروزی زندگی بر اراده ی آشکار قتل زندگی.
به مدرسه رفتن، به عمه و خاله سر زدن، پيش دندان پزشک رفتن ــ همه ی اينها اعمال مقاومت است که لازمه اش عبور از ديوارها، دور زدن از موانع ودر يک کلام، سرسختی برای رسيدن به مقصد است. همين مقاومت است که سياست آرام سازی اسرائيل را به شکست کشانده و ما را وا می دارد که ادامه ی خشونت سياست آرام سازی را با کشته هايش، با ويرانگری ها و رنجهايی که برای فلسطينی ها به بار می آورد و امواج سوء قصدها که به نحوی ادواری جامعه ی مدنی اسرائيل را عزادار می سازد تا سال های دراز مورد توجه قرار دهيم.

جنبش صلح؟
کارزار فريبکارانه ای که ايهود باراک و بخشی از سازمان مخفی اطلاعات اسرائيل به راه انداختند بدترين پيآمدش اين بود که جامعه ی اسرائيل پذيرفت که تروريسم و خيل قربانبان آن امری ست گريزناپذير. سابقا، جنبش صلح برای آنکه اسرائيلی ها را قانع کند که با سياست مبنی بر «اسرائيل بزرگ» و مستعمره سازی و اشغال مخالفت ورزند دو استدلال در اختيار داشت: از يکی اينکه برای ادامه ی اشغال و سياست استعماری بايد با جان انسانها، با پول، با فداکردن کيفيت زندگی و جامعه تاوان آن را پرداخت و ديگر آنکه با ادامه ی سياست استعماری، ما در انزوای بين المللی قرار می گيريم و فشارهای بين المللی را بايد تحمل کنيم.
از وقتی که گفته شده ما در «جنگ برای بقاء» و با نيروهای ويرانگر درگير هستيم، استدلال اول همه ی تأثير خود را از دست داده است. دربرابر دشمنی که منظورش نه مصالحه بلکه نابودی اسرائيل است تنها راهی که می ماند جنگ پيشگيرانه و دائمی ست. با کسانی که سياست نابودی اسرائيل را دنبال می کنند هيچ مصالحه ای ممکن نيست. اين بديهی ست!
جنبش صلح، که فراموش نکنيم خود در ساختن و پرداختن اين افسانه ی مرگبار سهيم بود، طی سه سال هيچ پيشنهادی نداشت که ارائه دهد زيرا اعلام می کرد که کشته شدن افراد نه نتيجه ی اشغال و سرسختی سياسی رهبران ما ــ از جمله حزب کارگر که دوباره در کابينه ی شارون جا خوش کرده اند ــ بلکه نتيجه ی سرسختی ياسر عرفات است. يادمان هست که [دو نويسنده] اب يهوشو و آموس اوز در روزنامه های بزرگ فرانسه مقالاتی نوشتند و فلسطينی ها را متهم کردند که قصد نابودی اسرائيل را دارند. بنابر اين، اگر خودآزار نيستيم، چرا بايد از برنامه ی مصالحه ای که «صلح طلبان» مطرح می کنند جانبداری کنيم؟ چرا بايد «به توافق اسلو بازگرديم»؟ در حالی که آن توافق چيزی جز يک مانور فلسطينی نبوده است! در چنين وضعيتی، گفتمان بديلی که هزاران مبارز جنبش ضد استعماری از جمله ائتلاف زنان برای نيل به صلحی عادلانه، انجمن تعايش (همزيستی) و گوش شالوم (جمعيتی برای صلح به رهبری يوری آونيری)، خاخام های طرفدار حقوق بشر و کانون اطلاعاتی بديل و به ويژه و بهتر از همه ی اينها، نافرمانان از خدمت نظام و معترضين نيروهای ذخيره مطرح می کنند، اينها دربرابر اجماع نوينی که بر محور جنگ بقاء به وجود آمده وزنه ای ندارد.
اما «ابتکارهای جديد صلح» (به ويژه ابتکار ژنو) بايد گفت که غياب کامل آنها از گفتگوهای عمومی و انعکاس نداشتن آنها، به خصوص بيانگر آن است که سخنگويان اين ابتکارهای جالب و بالقوه اميد بخش عاجز از آن اند که اين اجماع در مورد جنگ دائمی را زير سؤال برند، زيرا چنين موضعی مستلزم اين است که آنها شديدا و صريحا از خود و نقشی که در شکل گيری اين اجماع داشته اند (وقتی می گفتند «تقصير از عرفات است»، «فلسطينی ها قابل اعتماد نيستند»، «تشکيلات خود مختار حقيقت را نمی گويد و به دو زبان حرف می زند») انتقاد کنند و به خصوص اعتراف کنند که مسؤوليت خونهايی که طی چهار سال گذشته به زمين ريخته شده و نيز شکست فرآيند صلح به عهده ی اسرائيل است نه فلسطين. بدون چنين نقدی از خود، هيچ طرح صلحی گوش شنوايی در اسرائيل نخواهد يافت... زيرا فرض عمومی در اسرائيل بر اين است که ما شرکائی برای معاهده ی صلح نداريم و طرف مقابل ما کسانی هستند که نابودی اسرائيل را می خواهند و آنقدر خطرناک اند که حتی از حرف صلح و ميانه روی هم غر و لندشان بلند می شود.

چارچوب بين المللی:
استدلال قوی ديگر که نيروهای صلح طلب به طور سنتی مطرح می کردند مبتنی بر« فشارهای بين المللی» بود. واقعيت اين است که سياست استعماری اسرائيل را جامعه ی بين المللی هرگز نپذيرفته و حتی ايالات متحده که طی سه دهه ی گذشته هرگز از حمايت نظامی، اقتصادی و ديپلماتيک (وتو در شورای امنيت) از اسرائيل دريغ نداشته، برداشت سياسی واحدی با دولت های مختلف اسرائيل ندارد و حتی گاه سرسختی اين دولت و برخی از ماجراجويی های جنگ طلبانه ی آن را برای ثبات نظم آمريکايی در منطقه خطرناک ارزيابی می کند (توجه شود به فشارهايی که جرج بوش ـ پدر ـ در سال ۱۹۹۱ به اسحاق شامير وارد آورد تا مستعمره سازی ها را متوقف کند و در مذاکرات صلح مادريد شرکت جويد).
ترس از خصومت با جامعه ی بين المللی ــ و قبل از همه با ايالات متحده ــ برخلاف برخی حرفهای بيمارگونه ی پرگويان، در اسرائيل بيش از هرچيز ديگری واقعيت دارد، به طوری که حکومت شامير به اين دليل سقوط کرد که مردم اسرائيل نمی خواستند ايالات متحده را خشمگين کنند... چنان که نمی خواستند از ۱۰ ميليارد دلار ضمانت های بانکی [که آمريکا بلوکه کرده بود] صرف نظر نمايند.
تا زمانی که گروه نومحافظه کاران در واشنگتن فرمانروايی می کنند، اسرائيل هيچ ترسی از فشار احتمالی جامعه ی بين المللی نخواهد داشت. بين سياست های ديک چنی، پل ولفوويتز، ريچارد پرل و غيره با سياست مشاوران سياسی و نظامی شارون چنان همآهنگی و جذب متبادلی وجود دارد که هرگز پيش از اين وجود نداشته است. جنگ همه جانبه، دائمی و پيشگيرانه با «تروريسم فلسطينی» بخشی از جنگ سراسری، دائمی و پيشگيرانه ی واشنگتن با تروريسم بين المللی و به خصوص تروريسم اسلامی ست.
از اين بدتر: در ۱۴ آوريل ۲۰۰۴ بوش بر پيشفرض های اسرائيل صحه گذاشت و با اين کار نه تنها ازديگر نيروهای جامعه ی بين المللی گسست کرد، بلکه از سياست سنتی ايالات متحده ــ هرچند صوری و غير الزامی بود ــ نيز فاصله گرفت. جرج بوش در نامه ای به آريل شارون که کمی بعد در دو مجلس کنگره به تصويب رسيد، اظهار داشت که مرزهای سال ۱۹۶۷ مرزهای اسرائيل نخواهد بود و اينکه برخی مستعمرات (کلنی ها) به اسرائيل ضميمه خواهد شد و آوارگان به ميهن شان باز نخواهند گشت. مسأله ی آمريکا پيشنهادهايی نيست که قرار است بين فلسطينی ها و اسرائيلی ها به مذاکره گذارده شود، بلکه مواضعی ست که بايد در چارچوب يک راه حل، بطور يک جانبه تحميل گردد.
يکجانبه نگری، کنارگذاردن حقوق بين المللی و قطعنامه های ملل متحد و اعمال تروريسم دولتی برای تحميل استعمار مجدد جهان ــ اين است پايه های پيوند تنگاتنگ بين سياست امپرياليستی جرج بوش و استراتژی استعماری آريل شارون. اينجا ست که کارزار بين المللی در دفاع از حقوق مردم فلسطين ابعادی جهانی به خود می گيرد، يعنی جنبش های اجتماعی در سراسر جهان با دفاع از اين حقوق، نه تنها با يک بی عدالتی بسيار بزرگ و خشونت بی حساب که نسبت به حقوق يک ملت اعمال می شود، بلکه با پايگاه مقدم جنگ سراسری و استعمار مجدد جهان و به نوعی آزمايشگاه اين استعمار مبارزه می کنند. به موازات آن، فلسطينی ها با حراست از حقوق خويش، امروز در خط مقدم پيکار برای بقای تمدن انسانی و عليه توحش نوليبراليسم توسعه طلب قرار دارند. اهميت و فوريت يک همبستگی بين المللی قوی و مصمم از اينجا ناشی می شود.

(اصل مقاله مندرج به فصلنامه ی مولتی تود، شماره ۱۹، زمستان ۲۰۰۵، آدرس الکترونيکی:
www.multitude.samizdat.net )