بدرود با محمود درويش

«من از آسمان نخستين خويشم
از تهيدستان كوچه پس كوچه ها
كه سرود مى‌خوانند و مقاومت ميكنند،
مقاومت ميكنند
مقاومت ميكنند».
(از شعر «احمد عرب» ۱۹۷۶)

با كمال تأسف مطلع شديم كه محمود درويش، شاعر بزرگ فلسطين و جهان عرب، هنرمندى مدرن كه با بينشى عميقاً انسانى بيش از ۴۰ سال در خط مقدم مبارزه براى كسب حقوق از دست رفتهء مردم خويش رزميد و شعرش ورد زبان مردم بود، روز شنبه ۹ اوت ۲۰۰۸ در سن ۶۷ سالگى در پى سومين عمل جراحى سخت قلب در يكى از بيمارستان هاى آمريكا درگذشته است. در اين مصيبت، ما خود را با همهء مبارزان در فلسطين و در سراسر جهان شريك ميدانيم و يقين داريم كه وى نماد رشد فرهنگى و ارزش هاى والاى خلق فلسطين و همهء بشريت باقى خواهد ماند.
ما به جاى هر سخنى دربزرگداشت آن انسان والا، و تاريخ و مبارزه خلقى كه او را پرورد، ترجمه اى از دو شعر وى را كه تا كنون بدين شكل به فارسى منتشر نشده است به دوستداران فرهنگ و هنر و شعر و مقاومت فلسطين تقديم مى كنيم و توجه خوانندگان علاقمند را به برخى ديگر از آثار او كه همواره زينت بخش سايت ما (ستون فلسطين) بوده جلب مى‌كنيم.

انديشه و پيكار
- - - - - - - - - - - - - - - -
(شاعر در اين اثر كه كمتر از يك ماه پيش، يعنى در ۲۲ ژوئيه گذشته سروده، با طنزى گزنده وضع كنونى اعراب را كه راه حلى برايش نمانده به تمسخر مى‌گيرد.)

سناريو از پيش آماده شده است
محمود درويش

فرض كنيم الآن ما فرو افتاديم
من و دشمن،
فرو افتاديم از فضا
در گودالى...
چه خواهد شد؟

سناريو از پيش آماده است:
ابتدا بختمان را انتظار مى‌كشيم...
شايد نجات دهندگان ما را اينجا بيابند
و طناب نجات برايمان بيندازند
آنوقت او ميگويد: من اول
و من ميگويم: من اول
او مرا ناسزا ميگويد و بعد من به او ناسزا ميگويم
بى هيچ فايده اى،
طناب كه هنوز نرسيده است.../

بنا بر سناريو:
من پيش خودم زمزمه ميكنم كه:
اين را ميگويند خودخواهى آدم خوش بين
بى آنكه بخواهم بدانم كه دشمنم چه ميگويد

من و او
شريكيم در يك دام
و شريكيم در بازى احتمالات
انتظار ميكشيم طناب را... طناب نجات را
تا برسيم هركدام جداگانه
و بر لبهء گودال - پرتگاه
به آنچه هنوز برايمان باقى ست از زندگى
و جنگ...
اگر توانستيم نجات بيابيم!

من و او
مى ترسيم با هم
و هيچ حرفى با يكديگر نمى زنيم
از ترس... يا چيز ديگر
آخر ما دو دشمنيم.../

چه پيش خواهد آمد اگر اژدهايى
طبق صحنه هاى سناريو
همينجا سر برسد
و فش فش كند تا ما دو ترسيده را با هم ببلعد
من و او؟

بنا بر سناريو:
من و او شريك خواهيم شد در كشتن اژدها
تا هر دو نجات يابيم با هم
يا هريك جداگانه...

اما هرگز زبان نخواهيم گشود به سپاسگزارى و تبريك
براى آنچه با هم انجام داده ايم
زيرا نه ما، بلكه غريزه
به تنهايى از خويش دفاع كرده
و غريزه هم كه ايدئولوژى ندارد...

گفتگو هم نكرده ايم
به يادم آمد مفهوم گفتگوها
در بيهودگى مشترك
وقتى پيش از اينها به من گفته بود:
آنچه مال من شده مال من
آنچه هم مال تو ست
مال من
و مال تو!

با گذشت زمان، زمان كه ماسه است و كف صابون
آنچه بين ما ست و ملال شكستند سكوت را
گفت: چه بايد كرد؟
گفتم: هيچ... همهء احتمالات را مى‌آزماييم
گفت: اميد از كجا مى‌آيد؟
گفتم از فضا
گفت: آيا فراموش نكرده اى كه من ترا دفن كرده ام در گودالى
اين چنين؟
گفتم چيزى نمانده بود فراموش كنم زيرا فردايى بى باران
دستم را محكم گرفت و كشيد... و خسته شد، دور شد
به من گفت: آيا حالا با من مذاكره ميكنى؟
گفتم: بر سرِ چه با من مذاكره ميكنى الآن
در اين گورچال؟
گفت بر سرِ سهم خودم و سهم تو
از بيهودگيمان و از گور مشتركمان
گفتم: چه فايده؟
زمان از دست ما گريخت
و سرنوشت از قاعده منحرف گشت
اينك قاتلى و مقتولى
در يك گودال خوابيده اند
... و بر شاعرى ديگر است كه سناريو را پى گيرد
تا آخرش!
(ترجمه از متن عربى: تراب حق شناس)

نشانى سايت محمود درويش با آثارى از وى به عربى و انگليسى:
www.mahmouddarwish.com