دیده‌ام که می‌گویم. با همین دو تا چشم‌های خودم دیده‌ام که یک «فعال حقوق بشر» دارد خودش را در همین فیس‌آباد پاره می‌کند تا ثابت کرده باشد که فلسطینی‌ها چقدر حقوق بشر را نقض می‌کنند و اصلا اگر چیزی هم قربانی باشد، اسراییل است و حتا از خود ارتش اسراییل هم بیشتر بمب زده روی سر مردم غزه در همین چند روز. دیده‌ام که می‌گویم. با همین دو تا چشم بی سوی خودم. دوره افتاده‌اند که «منافع ملی» ما را فدای فلسطین نکنید. که فلسطین به ما مربوط نیست. که هرچند ارتش ظفرنمون ناتو در لیبی به ما مربوط است، هرچند قول داده‌ ایم کریستوفر استیونز، سفیر آمریکا در لیبیِ آزاد شده را که منفجر شد، تا «آلوایز» در «رِمِمبِر» داشته باشیم، هرچند هم خودمان خواسته‌ییم، هم از دیگران خواسته‌ ایم که بخواهند «جامعه‌ی جهانی» هرچه زودتر در سوریه مداخله‌ی بشردوستانه کند اما حالا در مقابل مردم غزه، در برابر مردم فلسطین سکوت، سکوت، سکوت. مثل بلندگویی که «سایلنت» شده باشد. همان‌طور که ماه‌هاست در مقابل کشتار مردم بحرین سکوت کرده ایم و به ما مربوط نیست اصلا. به ما و «منافع ملی» تخمی خودمان.

برویم کمپین بزنیم و به مردم اسرائیل اطلاع دهیم که ما ترور نمی‌خواهیم و لُپ‌هایتان را جلو بیاورید که ما بسیار متمدن و مدرن و فلانیم. راستی از «ران آدری» چه خبر؟ همان که به ما قول داده بود روی سرمان بمب نریزد. نمی‌شود یک قولی هم به کودکان غزه بدهد؟ خیلی وقت است که روی سر غزه بمب می‌ریزند، خیلی سال است. می‌گویند کودکان فلسطینی توی کوچه‌ها با توپ پلاستیکی و ترکش‌های قدیمی بازی می‌کنند. برادر عزیز! آقای «ران آدری» محترم! یک قولی، چیزی، وعده‌یی به کودکان غزه بده تا با خیال راحت لااقل بمیرند. و من حتا دیده‌ام، با همین چشم‌های خودم. یک عده می‌خواهند بی طرف بمانند. آنها خیلی نجیب اند، خیلی عزیزاند، خیلی منطقی‌اند. از نظر آنها «البته این دردناک است اما...» و همه چیز از همین «اما» آغاز می‌شود. آنها همکاران خوش‌سیمای جلادند، دستگاه توجیه جنایت. غزه دارد توی سرم سوت می‌کشد، مثل بمب‌هایی که روی غزه سوت می‌کشد. مثل بدن‌هایی که در خیابان‌های غزه سوت می‌شود. و «همه‌ی کسانی که مُردند/ همه‌ی کسانی که خواهند مُرد/ روزی مرا در آغوش می‌گیرند/ و از من سلاحی ساخته خواهد شد» (محمود درویش)

(با اندکی ویرایش)