ترجمۀ محسن یلفانی
حداکثر چیزی که می‌توان از عرب‌ها خواست این است که به پذیرفتن یک موقعیت ناگوار رضایت دهند و بکوشند که از این رضایت خود بهره‌ای ببرند. کسب رضایت یک شکست‌خورده نسبت به شکستش کار آسانی نیست و رجزخوانی بر سر این که ما کاملاً حق داشتیم که شکستش دهیم، این کار را آسان‌تر نخواهد کرد.

خبرنامه گويا

فصل دیگری از کتاب «مسئلۀ فلسطین»

نوشتۀ هانری لوران(1)

مصاحبۀ مطبوعاتی ژنرال دوگل،که در آن یهودیان را «قومی برگزیده، مطمئن به خود و سلطه‌طلب» خوانده بود، به علت حیثیت تاریخی بزرگ وی، تاًثیر بسیاری بر جای گذاشت. (2)

ریمون آرون از سخنان دوگل بسیار آزرده شد و چند هفته بعد، پاسخ خود را به صورت کتاب کوچکی که تحت تاًثیر احساسات نوشته شده بود، با عنوان دوگل، اسرائیل و یهودیان، منتشر کرد. آزردگی ریمون آرون از آنجا ناشی می‏شد که دوگل «قوم گتوها» را به عنوان قومی « متکی به خود و سلطه‏طلب» توصیف کرده بود. بی آنکه ژنرال را به یهودستیزی متهم کند، بر او ایراد گرفت که محترمانه یک یهودستیزی جدید را مجاز دانسته است.

«تعریف یک قوم با استفاده از دو صفت: وقتی یک مقام حکومتی به چنین شیوه‏ای روی می‏آورد، فقط خود را خفیف می‏کند، چرا که این شیوه چیزی نیست مگر توسّل به کلیشه‏های ملّی و پیشداوری‏های نژادی، که کار عوام‏الناس است و روانشناسان و روانپزشکان به تفصیل مکانیسم آن را شرح داده‏اند. ژنرال دوگل خود را خوار کرده، چرا که قصدش وارد آوردن یک ضربۀ ناجوانمردانه بوده‏است: او سعی کرده امپریالیسم اسرائیلی را با طبیعت ازلی آن، به قول خودش با غریزۀ سلطه‏طلبی قوم یهود، توضیح دهد.»

به گفتۀ آرون، کلماتی که دوگل به کار گرفته، نه به سبک نازیسم، که به سنّت فرانسوی کسانی مثل موراس(2) و درومون(3)، تعلّق دارد و از خشم او در برابر اسرائیل که در ژوئن 1967 از اطاعت از او سرباز زد، ناشی می‏شوند. آرون پس از بحث دربارۀ رویدادهای 1956 تا 1967، مسئولیت اصلی جنگ را متوجه اردوگاه عرب می‏داند، و با نگاهی واقع‏بینانه می‏افزاید : اسرائیل یک قلعۀ محاصره شده است که حق ندارد هیچ جنگی را ببازد. «پادگان محاصره شده به یک حملۀ برق‏آسای پیروزمندانه دست زده و منطقۀ دفاعی‏اش را گسترده‏تر کرده است. اسرائیل برای سال‏ها و حتّی دهه‏ها همچنان پیروز خواهد بود.»

آرون مسئلۀ «جامعۀcommunauté) ) یهودی» را نیز پیش می‏کشد. به نظر او چیزی به نام «جامعۀ یهودی» وجود ندارد. چرا که دارای سازمانی نیست، و نه می‏تواند و نه باید سازمانی داشته باشد. یهودیان فرانسه گوناگونند. آنها به همۀ تنوعات عقیدتی و به همۀ محیط‎‏های اجتماعی تعلّق دارند:

«من هم مایلم که مفهوم قوم یهود به کار برده شود، چرا که صهیونیست‏ها در این مورد با ژنرال دوگل توافق دارند. امّا، مفهوم قوم، هنگامی که در مورد یهودیان به کار برده می‏شود، معنای خاصّی به خود می‏گیرد. یهودیانِ دیاسپورا اعقاب یهودیانی که در فلسطین دوران تورات زندگی می‏کردند، نیستند. آنها بواسطۀ یک سنت مذهبی و بواسطۀ سرنوشتی که در طول قرن‏ها بر آنها تحمیل شده، یک شبه قوم را تشکیل می‏دهند. »

در واقع این مسئلۀ سرنوشت است که دست از سرریمون آرون برنمی‏دارد :

«هر چه هم استدلال کنم، هیچ دلیل قاطعی نمی‏یابم که یهودی فرانسوی را به خاطر بی‏تفاوتی آشکارش نسبت به «هم مذهبی‏هایش»، و یا نسبت به اسرائیلی‏ها، سرزنش کنم، چرا که او دیگر ایمان مذهبی ندارد، و یا مایل است صرفاً فرانسوی، یا گلیست، یا کمونیست باشد. امّا فقط به یک شرط : که این یهودی فرانسوی آنقدر نگران آسایش روشنفکرانه‏اش نباشد که یک حقیقت آشکار را انکار کند: از نگاه دیگران، این یهودی فرانسوی نیز مثل بقیۀ یهودیان به همان «قوم برگزیدۀ متکی به خود و سلطه‏طلب» تعلّق دارد.»

با منابعی که امروز در اختیار داریم، باید توجه کرد که آرون مسئلۀ ذات‏گرائیessentialisme، یعنی تعریف قوم به مثابه یک ذات لایتغیر را پیش می‏کشد، آن هم در زمانی که، در پی جنگ دوم جهانی و جنبش استعمارزدائی، کاربرد مفهوم نژاد در علوم اجتماعی مردود شناخته شده بود، هر چند که کاربرد رایج آن همچنان ادامه داشت. در این زمینه بخصوص یونسکو تلاش فراوانی می‏کرد. با این همه، هنوز مقولاتی وجود دارند که به اتکای «عقل سلیم» به وجود آمده‏اند، و ناشی از تفاوت (دگربودگی) گروههاست، چه از نگاه دیگری و چه از تصوری که خود این گروهها از خود دارند.

ریمون آرون در خاطراتش، که پانزده سال بعد منتشر شد، مسئلۀ دلبستگی یا وفاداری allégeance دوگانه را که از آغاز ظهور صهیونیسم مطرح شده بود، بار دیگر پیش کشید. نظریۀ قوم یک جانبه تعریف نشده و پذیرای کاربردهای گوناگون است. پذیرفتن وجود قومی به نام قوم یهود بدین معنی است که قوم دیگری با همان ویژگی‏ها( با همان تیپ) وجود ندارد. ملّت اسرائیل با ترکیبی فوق‏العاده متنوع وجود دارد و یهودیان دیاسپورا جزئی از ملّت‏هائی محسوب می‏شوند که در درون آنها می‏زیند. در یک رژیم دموکراتیک، دلبستگی یا وفادری ملّی خصلت توتالیتر به خود نمی‏گیرد و نباید هم بگیرد. یک شهروند حق دارد، به دلایل جغرافیائی، مذهبی، یا ایدئولوژیک، به این یا آن کشور خاص علاقه داشته باشد : نظیر رابطۀ کاتولیک‏های فرانسه در قرن نوزدهم با پاپ، یا رابطۀ کمونیست‏ها با اتحاد شوروی، «میهن سوسیالیسم»، و غیره. امّا ریمون آرون فراموش می‏کند یادآوری کند که در این دو مورد این گونه شهروندان از جانب گرایش‏های مسلط جامعۀ فرانسه به عنوان «جدائی‏طلب» شناخته می‏شدند.

ریمون آرون در تابستان 1967به اسرائیل سفر کرد و توانست به پیچیدگی اوضاع پی ببرد. همچنانکه از مقالاتش در روزنامۀ فیگارو، در بازماندۀ همین سال پیداست، به بینش واقع‏گرایانه‏اش از مناسبات بین‏المللی بازگشت : جنگ شش روزه تنها یک «رویداد غیرمنتظره» بوده است. سرزمین‏های اشغالی البته نوعی «ثروت»، یا کارت برنده در جریان مذاکرات، محسوب می‏شوند، ولی به شرط این که، در مقابل صلح و به رسمیت شناخته شدن اسرائیل، پس داده شوند. اگر اسرائیل بخواهد آنها را نگهدارد، به «مخمصه»ای تبدیل خواهند شد. به رسمیت شناختن اسرائیل از نگاه غیر عرب‏ها پذیرفتن واقعیت است، در حالی که از نگاه عرب‏ها پذیرفتن یک شکست است. پی‏گیری امنیت نظامی به هر قیمت به خودی خود متضمن تناقض و مصیبت است. امنیت این یک ناامنی آن دیگری را در پی خواهد داشت و در چنین شرایطی همگان دچار فاجعۀ سیزیف خواهند شد. طولانی شدن کشمکش این خطر را دارد که سرانجام ابعاد دیگری به خود بگیرد : فراتر از سلاح‏های کلاسیک، باید به سلاح‏های اتمی و موشک‏های بالیستیک اندیشید، و فروتر از آنها، به نارنجک‏ها و مسلسل‏های چریک‏ها. شوروی‏ قادر نیست ناصر را به پذیرفتن تسلیم وادار کند. همچنانکه آمریکا هم نمی‏تواند اسرائیل را وادار سازد تا امتیازهائی به اعراب بدهد. اشغال سرزمین‏های عربی وضعیتی به وجود می‏آورد که در آن «بازنده برنده است». اسرائیل نمی‏تواند به مردم سرزمین‏های اشغالی تابعیت بدهد، چرا که به این ترتیب ماهیت «کشور یهود» زیر سوآل خواهد رفت. اقلیت عرب جذب جامعۀ اسرائیل نخواهد شد و شاید هم روزی سر به شورش بردارد.

ریمون آرون و مکتب فکری‏ای که به ایجاد آن کمک کرده، سهم مؤثری در استحکام دموکراسی لیبرال اروپای بعد از جنگ دوّم، همچناکه در مقابله با مارکسیسم داشته‏اند، ولی نتوانسته‏اند مسئلۀ استعمارزدائی و ظهور جهان سوم را دریابند، مگر از طریق ژئوپولیتیکِ برد و باخت. این مکتب فکری تلویحاً بر آن است که غربی‏ها در دنیای عرب فقط منافعی دارند، و نه علاقه و دوستی. کلود لوی استراس، مردم‏شناس مشهور فرانسوی، که هیچوقت بیزاری‏اش را نسبت به اسلام و دنیای عرب پنهان نکرده بود، در نامه‏ای دوستانه، که آرون به اقتضای امانت ‏در خاطراتش آورده، همین نکته را به صورت سرزنشی به وی گوشزد کرده است :

«تصوّر من از وضعیت اسرائیل تابعی است از یک وضعیت دیگر، که نسبت بدان حساسیت بیشتری دارم : منظورم وضعیتی است که چند قرن پیش در آن سوی دنیا پیش آمد، زمانی که گروهی ستمدیده و محروم فرا رسیدند و زمین‏هائی را که چندین هزار سال در اختیار مردمی ضعیف‏تر از آنها بود، اشغال کردند و آنها را فراری دادند. طبعاً نمی‏توانم کشتار سرخ‏پوستان را مثل زخمی تازه در پهلوی خود حس کنم و در مورد اعراب فلسطینی واکنش معکوسی نشان دهم. »

ریمون آرون در همان کتابچه‏ای که در 1967 منتشر کرد، پنجول کوچکی هم به صورت سیمون دوبوار و ژان پل سارتر می‏کشد و از آنها به عنوان آدم‏هائی « سخاوتمند و آتشین مزاج که همیشه در پی بازشناختن ساده‏لوحانۀ فرشتگان و ابلیس‏ها» هستند، یاد می‏کند. می‏دانیم که سارتر در مقدمه‏اش بر نفرین شدگان زمین فرانتز فانون چگونه توسّل به خشونت را نزد استعمار شده توجیه کرده و گفته است که چنین خشونتی واکنشی در برابر تجاوز استعماری است :

«این خشونت مهارناپذیر (...) نه یک توفان بیهوده، نه خیزش غریزه‏های وحشی، و نه حتّی نتیجۀ احساس بغض و کینه است. این خشونت همانا بازسازی انسان است. ما این حقیقت را آموخته و سپس فراموش کرده بودیم : آثار خشونت را هیچ گونه ملاطفتی پاک نخواهد کرد: تنها خشونت است که می‏تواند آنها را از بین ببرد. و استعمارزده با بیرون راندن استعمار گر به نیروی سلاح است که از بیماری(névrose) استعمارزدگی بهبود می‏یابد. خشم بی‏مهارش به او امکان می‏دهد تا صراحت از دست رفته‏اش را بازیابد، و به همان نسبتی که خود را بازمی‏سازد، خود را نیز می‏شناسد. از نظر ما که دور ایستاده‌ایم، جنگ او پیروزی وحشیگری است. امّا این جنگ در نفس خود رهائی تدریجی جنگجو را در پی دارد و هم در درون و هم در پیرامون او، تیرگی‏های استعماری را از بین می‏برد. این جنگ از همان آغاز بی‏رحمانه است. یا باید وحشت‏زده بود یا وحشت‏انگیز. این حرف بدین معناست که یا باید خود را به حل شدن در یک زندگی تقلّبی تسلیم کرد و یا یگانگی ذاتی را به دست آورد.»

سارتر از 1947 به بعد آشکارا طرفدار کشور اسرائیل بود و علت معذّب بودنش هم به هنگام پرداختن به مسئلۀ اعراب و فلسطین همین است. چند ماه قبل از جنگ ژوئن 1967، او همراه با کلود لانزمن قصد داشت یک شمارۀ ویژۀ مجلۀ عصر جدید را به همین مسئله اختصاص دهد. برای اولّین بار، به جای این که در مورد این مسئله نظر قاطعی ابراز کند، به کسب اطلاعات می‏پردازد و از روشنفکران دست چپی اسرائیلی و عرب دعوت می‏کند تا در این بحث شرکت کنند. در مقاله‏ای که به قول خودش در 27 ماه می 1967 نوشته، می‏گوید که نمی‏تواند یک جنگ نابودگرانه را تاًیید کند و هر گونه تجاوزی را، همچنانکه هر گونه تحریکی را که جنگ را گریزناپذیر می‏کند، از هر طرف باشد، محکوم می‏داند. او در این مقاله اندوه و سردرگمی خود را بیان می‏کند. او در سال‏های اشغال فرانسه شاهد کشتار یهودیان بوده است و به معاینه دریافته که این کشتار بدون همکاری شمار بزرگی از فرانسویان ممکن نمی‏بوده است. به اعرابی که می‌‏گویند ما ضد یهود نیستیم بلکه ضد اسرائیلی هستیم، چنین پاسخ می‏دهد : « آیا اعراب می‏توانند مانع این واقعیت شوند که اسرائیلی‏ها برای ما یهودی نیز هستند؟» در عین حال، می‏پذیرد که این اتهام اعراب مبنی بر وجود نوعی تبانی میان اسرائیل و امپریالیسم چندان هم بی‏پایه نیست. و چون بر این عقیده است که در هر حال و در همه جا باید با امپریالیسم جنگید، چاره‏ای جز جستجوی صبورانۀ حقیقت با همۀ پیچیدگی و تناقضاتش نمی‏بیند.

همۀ مقاله ‏های روشنفکران عرب در شمارۀ ویژۀ عصر جدید بر محور فقدان حقّانیت اسرائیل، چه از نقطه‏نظر حقوق تاریخی و چه از لحاظ صدماتی که بر مردم بومی وارد کرده ، استوار است. آنها همگی معتقدند که صهیونیسم یک جنبش استعماری، مخلوق امپریالیسم، میلیتاریست و نژادپرست است. سرطانی است که تمامی منطقۀ خاور میانه را تهدید می‏کند. نظرات روشنفکران یهودی طبعاً کاملاً در جهت مخالف است : حقوق تاریخی، فرآیند رهائی یهودیان، حق یهودیان برای تشکیل یک کشور، جبران کشتار یهودیان. جنگ با اعراب یک تراژدی و سرنوشت فلسطینی‏ها یک عارضۀ جنبی ضرورت تشکیل کشور اسرائیل است. نتیجۀ پذیرفتن ادعاهای اعراب از بین رفتن کشور اسرائیل و حتّی قتل عام ساکنان آن خواهد بود.

شمارۀ ویژۀ عصر جدید، با وجود حجم بسیارش، مطلب تازه‏ای به کسانی که با موضوع آشنائی دارند، عرضه نمی‏کند. هیئت تحریریۀ مجله از ماکسیم رودنسون نیز خواسته بود تا در این اقتراح شرکت کند. اما پس از دریافت مقالۀ او نمی‏دانست آن را باید در بخش اسرائیلی قرار دهد یا در بخش اعراب. رودنسون آشکارا اصل و نسب یهودی خود را تاًیید می‏کرد، ولی از هر گونه تعلّق خاطر یهودی که ماهیت سیاسی داشته باشد، امتناع می‏ورزید. در عین حال، نمی‏پذیرفت که یک سره جذب آرمان اعراب شود. سرانجام تصمیم گرفته شد که مقالۀ مفصل او، که « اسرائیل، پدیدۀ استعماری» نام داشت، در مقدمۀ شمارۀ ویژه گنجانده شود.

این مقاله، که لحن انتقادی تندی نسبت به اسرائیل داشت، سیلی از حمله‏های تند صهیونیست ها را به سوی رودنسون سرازیر کرد، که او را همچنانکه در این موارد رسم بود، به «نفرت از خود» متهم کردند. انعکاس همین اتهّام را در در بررسی ستایش‌آمیز ریمون آرون از مقالۀ رودنسون می‌بینیم : «بهترین مقالۀ طرفدار آرمان اعراب بوسیلۀ یک یهودی نوشته شد که من به انزوایش احترام می‌گذارم (یهودیان او را از خود می‌رانند، اعراب او را از خود نمی‌دانند، و فرانسوی‌ها، هم طرفداران و هم مخالفان اسرائیل، با سوءظن به او می‌نگرند : مسیح یا یهودا)». آرون در خاطراتش تصریح می‌کند که مایل نیست در ردیف کسانی باشد که یک روشنفکر یهودی نظیر ماکسیم رودنسون را به خاطر ضد اسرائیلی بودنش با توهین‌ها و تحقیرهای خود به ستوه آورده‌اند.

مقالۀ رودنسون، اضافه بر این که به کتاب مقدّس نسل‌هائی از مبارزان مترقی تبدیل شد، به زبان عربی نیز ترجمه و بارها تجدید چاپ شد. این مقاله نقدی است تاریخی بر صهیونیزم و دولت اسرائیل و تبیین مستدلی از واکنش‌های اعراب که در عین حال «شرط و شروط» فراوانی را نیز رعایت می‌کند. رودنسون امپریالیسم ، صهیونیزم و جنگ را همواره از راه فرآیندهای جامعه‌شناختی توضیح می‌دهد و نه با توسّل به جوهر تاریخی آنها. نتیجه‌گیری نهائی او تا امروز نیز موضوعیت خود را حفظ کرده است :

«ممکن است که جنگ تنها راه چارۀ موقعیتی باشد که بوسیلۀ صهیونیزم ایجاد شده است. کیف کردن از این وضعیت ارزانی دیگران باد. امّا اگر روزی فرصتی برای رسیدن به یک راه حل مسالمت‌آمیز فراهم آید، این فرصت بدین طریق به دست نخواهد آمد که به عرب‌ها بگوئیم وظیفه دارند فاتحان خودشان را تحسین کنند، چرا که آنها اروپائی‌اند یا در راه اروپائی شدن‌اند، چرا که آنها «پیشرفته‌اند»، چرا که آنها(کم و بیش!) انقلابی یا سوسیالیست‌اند، و یا خیلی ساده، چرا که آنها یهودی‌اند. حداکثر چیزی که می‌توان از عرب‌ها خواست این است که به پذیرفتن یک موقعیت ناگوار رضایت دهند و بکوشند که از این رضایت خود بهره‌ای ببرند. کسب رضایت یک شکست‌خورده نسبت به شکستش کار آسانی نیست و رجزخوانی بر سر این که ما کاملاً حق داشتیم که شکستش دهیم، این کار را آسان‌تر نخواهد کرد. به طور کلّی معقول‌تر این است که به او غرامتی پرداخت شود. و آنها که در این جدال آسیبی ندیده‌اند، می‌توانند (به نظر من وظیفه دارند) توصیه کنند که رنج‌ها و تحقیرها بخشیده شوند. اینان چندان صلاحیتی برای تحمیل بخشش ندارند.»


پانوشت ها:

۱. Henry Laurens، این مقاله فصلی از بخش دوم جلد چهارم این کتاب است. (در ضمن، در مقالۀ قبلی از همین کتاب که با عنوان «ریشه‌های برنامۀ هسته‌ای اسرائیل» منتشر شد، در توصیف بن گوریون از صفت «خیالاتی»استفاده شده بود، که نادرست و صحیح آن «آینده‌نگر» است. با تشکر از تذکر دوست عزیز، علی کشتگر.)
۲. ژنرال دوگل در 27 نوامبر 1967، در یک مصاحبۀ مطبوعاتی شرکت کرد و در آن ، با استفاده از ضمیر غیرمشخص «برخی» جمله‌ای گفت که سر و صدای بسیاری برانگیخت : « برخی حتّی هراس آن داشتند که یهودیان، که تا آن زمان (زمان تشکیل کشور اسرائیل) پراکنده بودند، ولی همان مانده بودند که همواره بوده‌اند، یعنی قومی(peuple) برگزیده، متکّی به خود و سلطه‌طلب، هنگامی که خود را در صحنۀ عظمت باستانی‌شان باز می‌یابند، آرزوهای پرشوری را که در طول نوزده قرن در سر می‌پرورانده‌اند، به هدفی پرحرارت و غلبه‌جویانه تبدیل کنند: «سال آینده در بیت‌المقدس».
۳. Charles Maurras نویسنده و سیاستمدار فرانسوی (1868-1952).با جمهوری و دموکراسی و یهودیان و فراماسن‏ها مخالف بود. گردانندۀ اصلی حزب دست راستی افراطی «اکسیون فرانسز» بود. از موسولینی و فرانکو و طبعاً از پتن حمایت کرد. بعد از آزادی فرانسه در پایان جنگ دوم به حبس ابد محکوم شد.

۴. Edouard Drumont روزنامه ‏نویس و سیلستمدار فرانسوی (1844-1917). نویسندۀ کتاب فرانسۀ یهودی، مقاله‏ای دربارۀ تاریخ معاصر، که مانیفست یهودستیزی به شمار می‏رود.