تشكيل هسته هاى مطالعاتى، پيشنهاد نوشتن مقاله يا نقد يا گزارش سفر نيز در برنامه ما مى گنجيد. به ياد دارم كه ليستى قريب ۵۰ كتاب موجود در بازار كه اغلب آنها مذهبى نبودند ولى به مسائل اجتماعى و فكرى و سياسى ميپرداختند تهيه كرده بوديم و به اعضاى انجمن كه براى تعطيلات تابستان به شهرستانهاى خود ميرفتند ميداديم تا حتى الامكان برخى از آنها را مطالعه كنند و با دستاوردى باز گردند.
گاه به مناسبت اعياد مذهبى مانند عيد مبعث (۲۷رجب)، ۱۵ شعبان نيز مراسمى بر پا ميشد. دوبار در رستوران بزرگ كوى دانشگاه – اميرآباد- عيد مبعث گرفته شد. يكى در سال ۱۳۳۸ كه مهندس بازرگان سخنران اصلى بود و در آن از اين ايده دفاع كرد كه اسلام فراتر از سنتهايى ست كه ما به آنها عادت كرده ايم و هيچ لزومى به رعايت آن سنتها نيست مثلا ضرورتى ندارد كه مسجد گلدسته داشته باشد يا مردم روى فرش زيلو بنشينند. مسجد ميتواند سالنهاى مدرنى باشد با ميزو صندلى. [رفرم و مدرنيته اسلامى آن زمان اين بود.] چنان كه لزومى ندارد براى فهم اسلام از روحانيت دستور بگيريم. اسلام را بدون روحانيت ميتوان فهميد و پيروى كرد (و طبيعى ست كه اين رقابت و چالشى آزاردهنده دربرابر روحانيت تلقى مى شد). اين مطالب در يك گزارش انتقادى كه يك طلبه به نام سيد عبدالرضا حجازى (۱۴) در قم تحت عنوان "در جشن دانشگاه چه گذشت" منتشركرد جنجال بر انگيخت. (آخر يك «فكل و كراواتى» روحانيت را زير سؤال برده بود!). من كه آن زمان هنوز در قم بودم به ياد دارم كه آيت اله بروجردى دستور داده بود كه به حجازى به خاطر دفاعش از روحانيت جايزه اى بدهند (۷۰۰ تومان آن زمان). سخنران ديگر آن جلسه حسن صدر بود، وكيلى زبردست و خطيب. او نويسنده چند كتاب از جمله "الجزاير و مردان مجاهد" است كه مصدق بر آن تقريظ (تأييد) نوشته بود و نيز كتاب «دفاع دكتر مصدق از نفت در زندان زرهى» و همچنين كتابى دربارهء «حقوق زن در اسلام». حسن صدر در سفر دكتر مصدق به لاهه در جريان داورى مربوط به نفت، به عنوان حقوقدان با وى همراه بوده است.
جشن ديگرى هم در سال ۱۳۴۰ در همان كوى دانشگاه –اميرآباد- برپا كرديم كه براى گرفتن اجازه اش نه تنها با سرپرست كوى، بهمنش (كه مى ترسيديم ما را به پليس تحويل دهد) تماس گرفتيم و موافقتش را جلب كرديم، بلكه همراه حنيف نژاد به دفتر دكتر احمد فرهاد رئيس دانشگاه رفتيم و از او اجازه خواستيم.
در انجمن اسلامى كلاسهاى آموزشى هم ترتيب ميداديم. ما از برخى از شخصيتها مثل مرتضى مطهرى، مرتضى جزايرى، على گلزاده غفورى خواهش كرده بوديم كه در باره برخى مسائل كه ما پيشنهاد ميكرديم و مورد تائيدشان قرار ميگرفت كلاس بگذارند. دو كتابچه "اسلام و اعلاميه جهانى حقوق بشر" از على گلزاده غفورى و "علل گرايش جوانان به مادى گرى" از مرتضى مطهرى حاصل همين تماسهاست كه كار ويراستارى آنها را من به عهده داشتم. هر هفته شب جمعه هركس از ما معمولاً به مسجد هدايت، خيابان استانبول، ميرفت كه آقاى طالقانى پس از نماز جماعت تفسير قرآن ميگفت و بعدها تحت عنوان "پرتوى از قرآن" چاپ شد. ( در ۶ جلد). اين مناسبتى براى ارتباط ما با ديگردانشكده ها، با دوستان همفكر در شهرستانها، با اشخاص و تمايلات ملى حتى لائيك بود. مسجد هدايت شب جمعه كانون اپوزيسيون اسلامى (از نوع گرايش بازرگان) بود. همين جريان بود كه با ديگر شبكه فعاليتهايش مانند «شركت انتشار» (كه با سهام كوچك تشكيل شده بود و طبق طرحى بود كه «سرمايه دارى مردمى» يا capitalisme populaire ناميده مى شود) يا مدارسى كه اين جريان دارا بود مانند دبيرستان و هنرستان نارمك و مانند آنها در شهرستانها عملا گستره فعاليت نهضت آزادى را تشكيل ميدادند.
انجمن اسلامى به مناسبتهائى مانند نوروز و غيره با انجمنهاى اسلامى مهندسين و غيره پيك نيك هم بر پا ميكرد. يك پيك نيك در عيد سال ۱۳۴۰ برپا شد. با چند اتوبوس به باغى رفتيم كه متعلق به يكى از ارادتمندان آقاى طالقانى به نام حاج سعادت بود در حوالى سد كرج. جوّى بود حاكى از دوستى با كسانى كه از قبل آنها را نمى شناختم، جوّى تقريبا بدون امتيازهاى مقامى و شغلى، جوّى كه برايم فراموش نشدنى بود. همه در كارهاى بزرگ و كوچك شركت مى كردند. مهندس بازرگان با ما در صف غذا به نوبت ايستاده بود. مسابقه در سخنرانى كوتاه روى موضوعاتى كه به قرعه گذاشته شده بود. بعد، بازديد از سد كرج براى گردش علمى و آشنايى با جوانب علمى و اقتصادى آن با برخى توضيحات دكتر سحابى، و سپس ديدار دسته جمعى ازبخش هاى مختلف مؤسسهء سرم سازى رازى حصارك كه گويا مهندس بازرگان در گسترش آن نقشى داشته بود. پس از بازديد از مؤسسه، يادم هست كه در آمفى تئاتر مؤسسهء رازى حصارك، بازرگان براى حاضران يك سخنرانى كرد. تريبون در وسط صحنه بود و زير عكس شاه قرار داشت. بازرگان همين كه پشت تريبون قرار گرفت متوجه شد كه زير عكس شاه ايستاده، فورا رفت و در گوشهء سن (صحنه) ايستاد و گفت «ما از كوبيسم خوشمان مى آيد!» كه همه اشاره اش را فهميدند و كف زدند.
انجمن اسلامى در كنار انجمن هاى مشابه خود در تهران و شهرستان ها با كتاب ها و جزوات و سخنرانى هايى كه تغذيه كنندهء اصلى و خط دهندهء آن مهندس بازرگان بود در سال ۱۳۴۱ حتى كنگره اى هم در تهران تشكيل دادند به قصد اينكه دامنهء فعاليت هاى خود را گسترش دهند و دوام بخشند. انجمن هايى كه نتوانسته بودند شركت كنند پيام فرستاده بودند از جمله انجمن اسلامى بانوان با امضاى پوران بازرگان. انجمن يك تلاش فرهنگى و نظرى بود براى دفاع از ديندارى در برابر ماترياليسم و بيدينى، دفاع از آنچه «اسلام راستين» و «فارغ از خرافات» ناميده مى شد. اما اين تلاش به هيچ رو جدا از هويت طبقاتى و سياسى نبود. جريانى بود از طبقهء متوسط معتقد به «دولت قانون» و رشد آزاد سرمايه كه بورژوازى و خرده بورژوازى در آن براى خود نقش «بورژوازى ملى» قائل بودند؛ جريانى مصدقى و مخالف با رژيم حاكم كه اعضايش در سالهايى كه من در آن فعاليت مى كردم با نهضت آزادى و جبههء ملى همراه بودند. محمد حنيف نژاد در عين عضويت در انجمن اسلامى، نمايندهء دانشجويان وابسته به جبههء ملى در دانشكدهء كشاورزى كرج در كميتهء دانشگاهى جبههء ملى و نيز در شوراى دانشجويان نهضت آزادى بود. همين طور مهندس محمد توسلى در ايران و سپس در آمريكا و نيز دكتر مصطفى چمران در آمريكا. من در سه تشكل فعال بودم ولى بودند كسانى از انجمن كه فعاليت سياسى نداشتند مانند كاظم اكرمى (كه در رژيم كنونى وزير آموزش و پرورش شد) يا على آيت اللهى (كه معاون وزير دفاع شد). اعضاى نهضت آزادى به خاطر آنكه (برخلاف جبههء ملى) نوك حمله را متوجه شاه نيز مى كردند و او را به خاطر دخالت در امور كشور مسؤول و ناقض قانون مى شناختند بارها به زندان افتادند. بازرگان و طالقانى در دادگاه نظامى به ۱۰ سال زندان محكوم شدند (۱۳۴۲).
انجمن اسلامى جريانى بود كه خود را تابع روحانيت و مقلد مجتهدى نمى دانست و از اسلام سنتى فاصله مى گرفت، اما مرزبندى روشنى هم با آن نداشت و در شرايطى مى كوشيد خود را با آنها همآهنگ سازد و از قدرت بسيجى كه روحانيون داشتند در راه اهدافى كه خود دارا بود و فكر مى كرد كاملاً اسلامى ست استفاده كند. همبستگى محتاطانه با موج مخالفتى كه روحانيون از جمله خمينى با رفرم هاى ۶ بهمن ۱۳۴۱ (موسوم به انقلاب شاه و ملت) از خود نشان دادند، يا حفظ روابط با آيت الله ميلانى در مشهد به خاطر تمايلش به مصدقى ها. ستيز با ماترياليسم و بيدينى در كتاب هاى آموزشى و سخنرانى ها و فاصله گرفتن از آن آشكار بود و همين رژيم شاه را تشويق مى كرد كه نسبت به انجمن در عين كنترل و مراقبت آن، سختگيرى نكند. آخر انجمن ممكن بود از «افتادن برخى جوانان به دامان كمونيسم» جلوگيرى كند! انجمن اسلامى دانشجويان پس از دستگيرى سران نهضت آزادى در اوايل بهمن ۱۳۴۱ ديگر دوام نياورد و تا آنجا كه به ياد دارم فعاليتش به كلى متوقف شد. گفتنى ست كه نه جبههء ملى و نه نهضت آزادى حرفى عليه فئوداليته (يا نظام پيشاسرمايه دارى) نداشتند كه بزنند جز شعار «اصلاحات آرى، ديكتاتورى نه!» (۱۵). من و چند نفر ديگر هر فعاليتى (همه مخفى) كه داشتيم در رابطه با نهضت بود. در تمام سالهاى ۱۳۴۰ ديگر يادم نيست كه نامى از فعاليت انجمن اسلامى دانشجويان شنيده باشم. در نيمهء سالهاى ۱۳۴۰ كه حسينيهء ارشاد فعاليت داشت و اصلاح طلبان مذهبى دست به فعاليت هاى تازه اى زدند كه مؤثرترينش سخنرانى هاى دكتر على شريعتى بود، انجمن اسلامى دانشجويان به فعاليت باز نگشت. در همين سالها گهگاه انجمن اسلامى مهندسين جلساتى برگزار مى كرد كه برخى نوآوران دينى روحانيت هم در آن شركت و سخنرانى مى كردند مانند شيخ نعمت الله صالحى نجف آبادى كه كتاب «شهيد جاويد» را نوشت و تفسيرى مادى، سياسى از حادثهء كربلا و «قيام حسين بن على» ارائه داد، يعنى او را مردى سياسى نشان داد كه ولو به قيمت جانش حاضر نشده تسليم قدرت جديد (يزيد) شود و من براى اولين بار از او مى شنيدم كه امام حسين قبل از مايه گذاشتن از جان، مال و ثروتش را مايه گذاشته و شرحى مبسوط دربارهء ثروت امام داده بود كه كسى از آن سخن نمى گويد. با اينكه آيت الله منتظرى و مشكينى بر اين كتاب تقريظ نوشته و آن را تأييد كرده بودند سروصداى فراوان برانگيخت و واپسگرايان روحانى او را طرد و تكفير كردند و كتابش از بازار جمع شد. جوّ چپ كه آن سالها بر جهان (از ويتنام تا چين و كوبا و جنبش مه ۱۹۶۸) و نيز در ايران غالب بود باعث مى شد كه متوليان دين هم با ديدهء منطق و عقل (به طور نسبى) به دين بنگرند. طالقانى و بازرگان از اعتقاد به انتظار امام دوازدهم شيعيان، نه افسانهء «ظهور مردى كه بيش از هزار سال پيش در چاهى در شهر سامراى عراق پنهان شده»، بلكه اشاره اى مى دانستند به اعتقاد به آينده اى عادلانه كه «حكومت جهانى واحد» (عنوان جزوه اى از بازرگان) را نويد مى دهد. ما نسبت به جنبش انقلابى و جنگ استقلال در الجزاير بسيار حساس بوديم. نماينده اى از جبههء آزاديبخش به نام آيت شعلال كه از ايران ديدن مى كرد به مسجد هدايت هم آمد و سخنرانى كرد. در سال هاى ۱۳۴۰ هوا براى افكار دينى سنتى پس بود و شيخ على اكبر هاشمى رفسنجانى بر سر منبر از چه گوارا تجليل مى كرد و طالقانى آرزو مى كرد كه كاش مى شد براى چه گوارا (كه به تازگى كشته شده بود) مجلس ترحيم و يادبودى در مسجد هدايت برپا كند و نمونه هاى فراوان ديگر كه در جاى ديگرى بايد گفت (۱۶).
معدودى از فعالين انجمن اسلامى كه در نهضت آزادى هم فعال بودند در تلاش براى كشف راه هاى «مبارزه با امپرياليسم» به نقد سياسى نهضت آزادى رسيدند و در جوّى جهانى كه از تجارب و نبردهاى انقلابى سرشار بود و با توجه به شكست احزاب و جريانهاى رفرميست، از جبههء ملى و نهضت آزادى و روحانيت و نيز حزب توده در خرداد ۱۳۴۲، راه حل خروج از بحران سياسى را در پيش گرفتن مبارزهء انقلابى مخفى و حرفه اى ديدند. با اين گسست سياسى، گروهى كه بعدها «سازمان مجاهدين خلق ايران» نام گرفت پايه گذارى شد. گزينش راه انقلاب در عين حفظ چارچوب نظرى اعتقادات اوليه اسلامى، اين گروه را كه ديگر با انجمن اسلامى و نهضت آزادى فاصله اش بيشتر مى شد به تدريج به آموزش هاى چپ در نظر و عمل نزديك كرد. سازماندهى، همان سازمان انقلابيون حرفه اى لنينى بود و درك و تفسير پديده هاى اجتماعى و سياسى و تاريخ به ماترياليسم تاريخى نزديك و نزديكتر گشت بدون آنكه طبق همان آموزشهاى بازرگان كه در انجمن آموخته شده بود، پيوند فكرى ما با اعتقاد به نيروى قادر ماوراى طبيعى بريده شود.
اگر مهندس بازرگان اسلام خود را با محك هاى علمى (فيزيك و ترموديناميك...) مى سنجيد، مجاهدين در پيمودن راه مبارزهء ضد امپرياليستى خود و تلاش در راه آنچه به نفع ستمديدگان جامعه مى دانستند تنها به گرفتن تأييدى بر برداشت خود از دين اكتفا مى كردند. اگر براى مهندس بازرگان مهم بود كه براى ماهيت جن و فرشته توضيحى دست و پا كند و آنها را انرژى معنا مى كند، براى كسانى كه به مجاهدين پيوستند هيچ اهميتى نداشت كه قرآن به هفت طبقه در آسمان و زمين باور دارد. اما مهم بود كه وقتى در نتيجهء تجربه و مطالعهء خويش فهميده اند كه كار منشأ ارزش است آيه اى هم در قرآن پيدا كنند كه اين را تأييد كند (و أن ليس للانسان الا ما سعى: واينكه براى انسان هيچ نيست جز آنچه كوشيده است سورهء ۵۳ النجم آيهء ۳۹). مجاهدين كه از درون انجمن اسلامى و نهضت آزادى سربرآوردند ديگر هدفشان اصلاح دينى نبود. سياست و توجه به مسائل زندهء اجتماعى آنان را از پرداختن به الاهيات و تفسيرهاى آن تا حد زيادى بى نياز كرده بود.
گرايش انجمن اسلامى و نهضت و كلاً طرفداران مكتب بازرگان عملاً دو جناح شدند: اقليتى راه انقلاب و مبارزه با امپرياليسم پيمودند و راديكاليسم، آنان را به مدارج بالاترى ارتقاء داد ولى اكثريت افراد اين طيف در عين حفظ يا بيان عواطف خود نسبت به مجاهدين، در عمل با آنان همراهى نكردند و طيف ملى مذهبى را كه امروز بقايايش را مى بينيم نمايندگى مى كنند (۱۷).
سفر به قم با درگذشت آيت الله بروجردى
نهاد روحانيت شيعه كه در ايران به صورت يك قدرت موازى از عهد صفويه به بعد در كنار حكومت خودنمايى مى كرد، گاه دست در دست حكومت داشت و زمانى براى به دست آوردن سهم بيشتر از قدرت سياسى در رقابت با آن بسر مى برد. در آن عهد مراجعى وجود داشتند مانند مجلسى، و نيز شيخ بهاء الدين عاملى (شيخ بهائى) كه نخستين رسالهء عمليه را به فارسى به نام «جامع عباسى» نوشت. (در رسالهء عمليه براى شيعيان شرح داده مى شود كه وظايف عملى شان در برابر خدا و افراد جامعه چيست از عبادات تا معاملات و امور ديگر.) علت اهميت مذهب شيعه و نظريه پردازان و كارگزارنش اين بود كه اينان ايدئولوژى نخستين حكومت مركزى ايران را پس از قرنها ملوك الطوايفى فراهم كرده بودند تا دربرابر خلافت عثمانى (سنى)، ايران واحد و متمركز شيعى پا بگيرد. و طبيعى بود كه آنها در قدرت سياسى حق آب و گل داشته باشند. روحانيت شيعه (و تئوريزه كردن مرجعيت و ضرورت تقليد هر فرد شيعه از يك مجتهد) به تدريج جا افتاد و در زمان آيت الله سيد حسين بروجردى به گسترده ترين حد از نفوذ خود رسيد. از نيمهء دوم دههء ۱۳۲۰ تا پايان دههء ۱۳۳۰، او بر دنياى شيعه (ايران، و بخش هايى از عراق، لبنان، پاكستان و افغانستان و هرجاى ديگر كه شيعيان بودند) نفوذى چشمگير داشت. مدارس متعدد براى طلاب حوزه هاى علميه دينى و اقامت و هزينهء زندگى آنان فراوان برپا كرد، در شهرهاى بزرگ چند كشور شيعه نشين نماينده داشت. وجوهات شرعى (زكات و خمس و سهم امام و غيره) از همه جا به سوى قم (كه «دربار» او قرار داشت) بدون هيچ كنترل رسمى و بانكى سرازير بود. مجتهدين جامع الشرايطى كه ممكن بود رقيب او محسوب شوند يكى پشت سر ديگرى درگذشتند از جمله آيت الله صدر (كه به گفتگو و روابط با اهل تسنن اهتمام مى ورزيد و در لبنان هم نماينده اى داشت)، آيت الله محمد تقى خوانسارى (كه قاطعانه «حكم» ملى شدن صنعت نفت را به حمايت از مصدق صادر كرده بود) و آيت الله حجت. پس از جنگ جهانى دوم مجتهدين بزرگى كه بطور نسبى داراى افكارى باز و بردبار بودند از سيد ابوالحسن اصفهانى مقيم نجف گرفته تا برخى ديگر كه برشمرديم از دور خارج شدند و جاى آنها را بروجردى گرفت. رسالهء عمليهء او به نام توضيح المسائل تلاش نوينى بود براى گسترش هرچه بيشتر نفوذ يك مرجع تقليد در بين مردم عادى.
بروجردى كودتاى ۲۸ مرداد را تأييد كرد و به شاه تبريك گفت. طى سال هاى دههء ۱۳۳۰ رابطه بين دربار و قم ادامه داشت. شاه كه زير فشار آمريكايى ها و با روى كار آمدن كندى ناگزير بود اصلاحات ارضى را در ايران به اجرا درآورد (هم از اينرو كه گسترش سرمايه دارى نياز سرمايهء جهانى بود و هم از اينكه آمريكا از خطر كمونيسم مى ترسيد) با مخالفت بروجردى روبرو بود و اصلاحات ارضى عملاً نتوانست به اجرا درآيد تا زمانى كه بروجردى درگذشت (فروردين ۱۳۴۰).
با مرگ بروجردى جهان شيعه با خلأ قدرت روبرو گشت و هيچ بديل شايسته اى وجود نداشت. شاه نمى خواست كه مرجع بزرگ تقليد در قم باشد لذا براى آيت الله حكيم كه عراقى بود و در نجف مى زيست تلگرام تسليت فرستاد. در ايران چند نفر بودند مانند آيت الله سيد كاظم شريعتمدارى و گلپايگانى و مرعشى نجفى در قم، آيت الله ميلانى در مشهد و ديگران (خمينى هنوز مطرح نبود زيرا او هنوز رسالهء عمليه نداشت. خمينى استاد در حوزه دينى قم بود، اما به عنوان مجتهد اعلم كه از او تقليد كنند شناخته نمى شد. او در سالهاى ۱۳۴۰ با استفاده از نردبان سياست به مقام مرجعيت رسيد. او اولين مرجع تقليد است كه عمدتاً به خاطر مواضع سياسى اش عليه شاه به مرجعيت رسيد.
اصلاح طلبان دينى چه در لباس روحانى مانند مطهرى و طالقانى و... چه در لباس شخصى مانند مهندس مهدى بازرگان به فكر شوراى مرجعيت افتاده بودند تا به اصطلاح اين نهاد رهبرى شيعه را از افتادن به اين دام كه همهء كارها به يك نفر و اطرافيانش بيفتد جلوگيرى كنند. كسى كه مرجع تقليد مى شد مانند بروجردى، به رغم سالخوردگى وگوش بسيار سنگين (خود بروجردى) يا نابينا (مانند آيت الله قمى در نجف) همچنان حق داشت كه در امور كوچك و بزرگ دينى و غير دينى دخالت كند و سرنوشت زندگى فردى و اجتماعى ميليونها نفر شيعه به او سپرده مى شد.
در يك هىأت نمايندگى متشكل از دهها نفر از طرف انجمن هاى اسلامى دانشجويان و غيره براى شركت در مراسم بزرگداشت آيت الله بروجردى در مسجد اعظم قم و طرح تصوراتى كه خود از اسلام و مرجعيت شيعه در شرايط آن زمان داشتيم به قم رفته بوديم. در اتوبوس در نيمهء راه يكى از اعضاى سابق انجمن كه ديگر عضو انجمن اسلامى مهندسين بود به نام حسن عرب زاده برخاست كمى صحبت كرد و شعار داد با اميد به اينكه «حكومتى داشته باشيم مثل ۷ سال پيش» يعنى حكومت مصدق. در جو خفقان زدهء آن سالها براى من اين شعارى به ياد ماندنى بود. در مجلس چندهزار نفرهء مسجد اعظم قم يكى از مسؤولين با سابقهء انجمن، مهندس هاشم صباغيان، بيانيهء انجمن را خواند كه تا حدودى پيشنهاد «شوراى مرجعيت» در آن گنجانده شده بود. به چند مجلس و مناسبت ديگر هم دسته جمعى رفتيم كه تقريباً همان «وحدت حوزه و دانشگاه» را كه پس از انقلاب رژيم پيش مى كشيد تداعى مى كند.
سفر دوم ما به قم زمانى ست كه در سال ۱۳۴۱ خمينى را پس از دستگيرى اول آزاد كرده بودند. جمعيت مردم از شهرهاى مختلف به سوى خانهء خمينى كه حياط بزرگى داشت سرازير بود. ما هم دسته جمعى و با پلاكارد و شعار رفتيم. خمينى در يك پنجدرى بزرگ كنار دريچه نشسته بود و دستش را از دريچه بيرون آورده روى متكا گذاشته بود تا مردم صف بسته دستش را به احترام و انقياد ببوسند. ما در اين صف نرفتيم و در جاى ديگرى باقى مانديم. در همان منزل با جمعيت كثيرى كه حضور داشتند بلندگو و تريبونى هم بود كه كسانى نظر و پيام و حرف خود را خطاب به خمينى و جمعيت حاضر مى گفتند. خواست ما در نوشته اى كه خوانديم تا آنجا كه يادم هست اين بود كه روحانيون در مبارزه با حاكميت، به جاى مخالفت با اصلاحات ارضى و شركت زنان در انتخابات و ...، با مداخلهء آمريكا و اسرائيل در امور ايران مخالفت كنند و در برخورد به رژيم شاه هيچ سازشى از خود نشان ندهند و با يادآورى برخى آيات قرآنى نتيجه مى گرفتيم كه تا محو كامل دشمن بايد به پيش رفت. سپس ما از خمينى وعدهء ملاقات خصوصى خواستيم كه موافقت نكرد به اين دليل كه من از «آقايانى كه تشريف دارند چيزى پنهان ندارم». برخى شاگردانش از جمله خلخالى كه مى شناختم حضور داشتند. من كه سخنگوى جمع بودم گزارشى دادم از فعاليت هاى انجمن كه با الهام از افكار بازرگان و طالقانى انجام مى شد و هدف از آنها فهم و بحث مسائل اسلامى ست و نيز كلاس هاى آموزشى كه زير نظر مطهرى و على غفورى و مرتضى جزايرى و محمد تقى جعفرى تبريزى داشتيم و اضافه كردم كه در مباحث ايدئولوژيك و تحليل اقتصادى كمبودهاى چشمگير داريم و اينكه در اين موارد بايد كار مناسب صورت گيرد تا بتوان دربرابر مكاتب ديگر كه در اين موارد دستشان پرتر است و برنامه دارند ايستاد (منظورم ماترياليست ها، توده اى ها و جامعهء سوسياليست ها بود). خمينى در جواب، روى همين كمبود درنگ كرد و گفت اسلام هيچ كم ندارد. اسلام برنامه دارد و با تعجب گفت كه حتى به شما جوانان مسلمانان هم فهمانده اند كه اسلام برنامهء اقتصادى ندارد»...
كسانى كه با روش فكر و كار ما مخالف بودند و به خمينى ارادتى كوركورانه داشتند حتى از دانشگاهيان، اين جواب خمينى را نقطه اى منفى براى ما برداشت كردند و به گوش دوستانمان كه در زندان بودند نيز رساندند. اين گذشت. اما ۱۵ سال بعد كه خمينى با سقوط سلطنت برسر كار آمد و نيز ۳۰ سال بعد از آن كه رژيمش قدرت همه جانبه را بر ايران اعمال كرده آشكارا نمايان شده است كه اسلام و اسلامگرايى هيچ برنامه اى غير از آنچه در ساير كشورهاى سركوبگر سرمايه دارى اجرا مى شود ندارد و به گفتهء سمير امين: «اسلام سياسى هر شكلى به خود بگيرد يك بن بست تاريخى ست، نه پاسخ به مسأله. اسلام سياسى كاملاً با مديريت سرمايه دارى ارتجاعى چه در عرصهء زندگى اقتصادى و چه اجتماعى مى تواند سازگارى داشته باشد».
اما ملاحظاتى در جايگاه طبقاتى ـ تاريخى انجمن
انجمن اسلامى دانشجويان و همتاهاى فكرى و عملى آن و كسانى كه الهام بخش آن بودند، كوششان بر اين بود كه خود را از تعصبات و برداشت هاى آشكارا خرافى دور نگه دارند؛ زيرا داشتن يك اسلام خرافى و عقايد جاهلانه و آخوندى باعث سرشكستگى و خجالت بود. لذا تفسير آنان از اسلام و عقايد دينى «شيك» و «شانه زده» بود، اما به دليل عدم گسست از دگم هاى دينى و اعتقاد به وحى و ماوراء الطبيعه (كه چقدر در توجيه آن كوشيده بودند) به شدت پايشان دربند بود و هيچ چيز از مسلمات يا غيرمسلمات عقايد دينى را صريحاً و علناً زير سؤال نمى بردند. براى حج چه تفسيرهاى خيالى و غير واقعى نوشته بودند (نك به سفرنامه هاى طالقانى، بازرگان، على شريعتى، على گلزاده غفورى از حج، هريك جداگانه و در سالهاى متفاوت. لازم به گفتن نيست كه سفرنامهء حج آل احمد به نام «خسى در ميقات» هم تا حد زيادى تحت تأثير همين ها ست) كه تنها با داشتن ايمانى كوركورانه و بدور از «منطق خرد» و به قصد توجيه و بازاريابى اين سنتها و دوام آنها مى توان چنين چيزهايى نوشت. آنها به رغم زير سؤال بردن درك سنتى از اسلام و هياهو بر سر آن، جرأت اين را نداشتند كه از كشتار ميليونها گوسفند در مناسك قربانى يا از پرتاب سنگ به شيطان (!) يا آوردن آب زمزم براى گذاشتن در كفن خود (نك به وصيتنامهء مهندس بازرگان) انتقادى بكنند كه اين رفتارهاى ارتجاعى و خنده دار را زير سؤال ببرد. تاريخ (بخواهيم يا نخواهيم) با طبقاتى سر و كار دارد كه در دفاع از منافع طبقاتى و ايدئولوژى شان البته پيگير هستند. جنبش اصلاح دينى هم از اين امر مستثنا نيست. دين لازمهء حفظ آن منافع است. بورژوازى ايران از آنجا كه اصيل نيست نه در ضديت با فئوداليته (نظام پيشاسرمايه دارى) كارى كرده، نه در فاصله گرفتن قاطعانه از مذهب. براى آنها مهم اين است كه اين رشته اعتقادى بريده نشود. شايد برخى تصور كنند كه به دليل همين اعتقادات بوده كه انجمنى ها و نهضتى هاى سالهاى پيش از انقلاب و كلاً ملى ـ مذهبى ها، خود را با خمينى زير يك چتر مى ديدند و لذا زير خرقهء او رفتند، ولى گمان مى كنم درست تر اين است كه بگوييم آنان آمال طبقاتى خود را در رژيم جمهورى اسلامى قابل تحقق مى ديدند. اين رژيم هرقدر هم كه به آنان بى مهرى و ستم كند باز هم رژيم خودشان است.
طيف انجمنى ها (چه دانشجو، چه مهندس و...) در چارچوب يك جامعهء بورژوايى و ارزش هاى آن مى كوشيدند از ديگران چيزى كم نداشته باشند و نداشتند. مقام هاى دانشگاهى و مشاغلى مانند مهندسى مشاور در پروژه هاى ساختمانى و صنعتى دولتى و خصوصى را اشغال مى كردند. مهندس منوچهر سالور (پدر صنعت سيمان ايران) كه رياست چند كارخانهء سيمان و قند را بر عهده داشت؛ مهندسان مشاور معين فر، كتيرايى و طاهرى كه هر سه در كابينهء بازرگان وزير شدند و مهندس تاج (شركت برق و بعد وزير نيرو) و پروژه هاى ساختمانى و سدسازى و ... آنها به دليل گرايش مصدقى كما بيش آشكار در دستگاه دولتى شاه راه نداشتند چنانكه خودشان هم غالباً از آن برحذر بودند، اما از آنچه «خدمت به مملكت» مى ناميدند هيچ كم نداشتند. بعدها هم وقتى به كمك خودشان رژيم جمهورى اسلامى برپا شد به خدمت رژيم خمينى درآمدند. مهندس عزت الله سحابى پس از بازگشت از كنفرانس برلين (سال ۲۰۰۰) وقتى دستگيرش كردند و مزاحمش شدند حرفش اين بود كه براى دفاع از رژيم به آلمان رفته بوده. نقش جريان «انجمن اسلامى ـ نهضت آزادى» در زين كردن اسب قدرت براى خمينى آنقدر منفى ست كه شايد كمتر جريان سياسى به چنين عاقبتى گرفتار آمده باشد كه در استقرار اين رژيم سرمايه دارى و مذهبى وحشى تا اين حد سهم داشته باشد.
بازرگان كه در چند سخنرانى دربارهء دين و سياست معتقد بود كه فعاليت سياسى اش چيزى جز وظيفهء شرعى نيست، به رغم همهء پافشارى ها و مقاومتى كه عليه استبداد شاه از خود نشان داده و به سالها زندان محكوم شده بود، به رغم همهء آزاديخواهى ليبرالى اش (مى گويم ليبرالى، چون آزادى مورد نظر او هرگز شامل كارگران و دهقانان و آنان كه در معرض ستم ملى هستند نمى شد)، به رغم آنچه از فرهنگ بورژوايى فرانسه آموخته بود هرگز لائيك و سكولار نشد. درست است كه در مخالفت با ولايت فقيه جسورانه هم سخن مى گفت ولى هرگز حكومت اسلامى را نفى نكرد (در آخرين مصاحبه اش هم با فرانكفورتر راوندشاو با اينكه راه را در سقوط رژيم مى بيند از اينكه بديلى براى آن وجود ندارد آينده را تاريك مى بيند ــ چشم انداز شماره ۱۴، زمستان ۱۳۷۳، چاپ پاريس)
در تاريخ معاصر ايران، جريانى كه با افكار و نوشته ها و اعمال مهندس بازرگان مشخص مى شود و بيش از ۳۰ سال فعاليت او را بيشتر در محافل دانشگاهى و فارغ التحصيلان دربر مى گيرد، اقليتى كوچك بود كه با روى كار آمدن خمينى ابتدا بيشترين ناز شست به او داده شد. (اولين نخست وزير بازرگان و كابينه اش كه غالب آنها از نهضت آزادى بودند وچهار ـ پنج نفر از جبههء ملى و امثال آن، و وقتى از بازرگان پرسيدند چرا همه را از دوستان خود انتخاب كرده ايد گفت در ايران قحط الرجال است، همچنين اولين رئيس سنى مجلس شوراى ملى (دكتر يدالله سحابى) و شركت چند نفر از آنان در شوراى انقلاب. تحقير و طرد و ممنوعيت هايى كه براى آنان از همان سال ۵۸ پس از كنار گذاشته شدن بازرگان از دولت به وجود آوردند مانع از آن نشد كه آنها واسطهء استقرار رژيم جمهورى اسلامى باشند و از دفاع از آن دست بكشند. اين رژيم رژيم آنها ست هرچند بخش ديگر حاكميت دست و پايشان را ببندد. آنها هرگز عليه كليت رژيم و ماهيتش چيزى نگفته اند.
از عهد مشروطيت، افكار سوسيال دموكراسى در ايران تا حدى مطرح شده بود، انتقادات زنده ياد احمد كسروى از شيعيگرى، صوفيگرى و بهايى گرى وروشنگرى هايش بازتاب يافته بود، فعاليت هاى دكتر تقى ارانى و انتشار مجلهء دنيا (كه به خودى خود در آن دورهء سياه رضاخانى يك حادثهء مهم بوده)، كتابها و مقالات تئوريك در بحث ماترياليسم و ماركسيسم و سازماندهى هاى حزب توده وجنبش كارگرى و جوانان و زنان گسترش چشم گيرى داشت، جريان اصلاح دينى را به چنگ زدن هرچه بيشتر به عقايد سنتى واداشته پيوندى ناگسستنى درچارچوب اتحاد طبقاتى (و به رغم تفسيرهاى مدرن و مد روز) بين اصلاح طلبان ليبرال و طرفداران دين سنتى ايجاد كرده بود، به طورى كه اصلاح طلبان را ياراى جدايى از آنان نبود، بلكه در خدمت آن (يعنى دين سنتى) قرار مى گرفتند. آنها به رغم نيت «صادقانه» و برخوردهاى «منطقى و عقلانى» و «دلسوزانه» شان، جايگاه تاريخى اى دارند كه نه پيشروانه، بلكه واپسگرا ست. آقاى طالقانى به رغم تفسيرهاى مد روز از قرآن، در پايان تفسير هر سوره، در كتاب «پرتوى از قرآن» ثواب خواندن آن را هم نوشته بود كه من يادم هست موجب تعجب مجاهدين دههء ۴۰ بود و چيزى نداشتند بگويند جز اينكه «مال آخوند بودنش است». بازرگان براى اينكه پيشنهاد مصدق را دائر بر به عهده گرفتنِ رياست هىأت خلع يد از شركت نفت ايران و انگليس بپذيرد يا نه، پيش طالقانى رفته تا استخاره كند (و جالب اينكه تنها او نيست كه چنين ذهنيتى داشته است. مهندس كاظم حسيبى استاد ديگر دانشكدهء فنى نيز براى اينكه مصدق را در دادگاه لاهه همراهى كند يا نه، به استخاره متوسل مى شود). همين دو مثال از دو پيش كسوت، بازرگان و طالقانى، مرا از آوردن مثالهاى متعددى كه در زندگى اين طيف از اصلاح طلبان مذهبى ديده ام (و خود در جوانى شاگرد يا همكار آنان بوده ام) بى نياز مى كند.
جريان اصلاح دينى به رهبرى بازرگان ـ طالقانى (چه در انجمن هاى اسلامى و چه در نهضت آزادى) به حكم جايگاه طبقاتى و ايدئولوژيكش نمى توانست پيام آور عصر روشنگرى وروشن نگرى و دموكراسى و لائيسيته باشد، بلكه ترس از خطر كمونيسم آنان را به آراستن «نقش ايوان» دين واداشته حال آنكه خانهء دين «از پاى بست» ويران است ونمى توان با سخنان «علمى وار» و شعار و جمله پردازى آن را مد روز كرد.
آقاى طالقانى در مورد واقعهء آذربايجان روايت مى كند كه از طرف جمعى از علما و مجامع دينى انتخاب شده بوده تا به زنجان برود و ارتش [شاه] را كه از زنجان جهت سركوب فرقهء دموكرات آذربايجان حركت مى كرده تشويق كند: «صبح آن روز كه ارتش و قواى چريك حركت مى كردند آنها را از زير قرآن رد كردم و به گوش يك يك آنها دعا خواندم و سر و روى آنان را بوسيدم. پس از متجاوز از ده شبانه روز مطالعه و فعاليت به تهران برگشتم و از مشاهدات و مطالعات خود بيش از پيش متوجه شدم كه انحراف هاى فكرى عده اى از مردم و جوانان و عواقب آن خطرى بزرگ براى تماميت و استقلال كشور دارد كه ممكن است به نابودى و تجزيهء آن بكشد و تكليف شرعى خود دانستم كه اهتمام بيشترى در تشكيل جلسات مرتب و مفصل و منظم كه مدتها در راه آن مى كوشيدم براى سخنرانى، بحث و انتقاد بر محور اصول برهانى خداپرستى و رد و انتقاد بر اصول ماترياليستى و كمونيستى بنمايم. در نتيجه سپاهى از دانشجويان براى بحث و فهم اصول اسلامى و مقايسهء آن با اصول مادى تشكيل دادم كه در دانشگاه و خارج دانشگاه آثار آن آشكار و هويدا گرديد و بر محور همين فكر و نظر انجمن اسلامى دانشجويان و پس از آن معلمين و اطباء تشكيل گرديد. بنابر اين، تشكيل انجمن هاى اسلامى به دو منظور بود يكى وظيفه كلى دينى كه جوانان با بحث آزاد اصول دين را دريابند (...) و وظيفهء خاص ديگرى كه پيش آمده بود مبارزهء منطقى با اصول ماترياليسم كه اذهان جوانان و تحصيل كرده هاى ما را مى رفت كه فرا گيرد» (بايد يادآورى كنيم كه طالقانى پس از واقعهء آذربايجان افراط كاريها و ستمگرى ارتش را محكوم كرد چنان كه اقدامات عمرانى فرقهء دموكرات را ناديده نگرفت) [نقل از كتاب «طالقانى و تاريخ» نوشتهء بهرام افراسيابى و سعيد دهقان، انتشارات نيلوفر تهران ۱۳۶۰، ص ۷۳ و ۷۵].
دين خمينى همان حكم كرد كه منافع طبقاتى رژيمش ايجاب مى كرد، دين جريان بازرگان و طالقانى هم در شرايط خاص ايران نمى توانست چيز بهترى عرضه كند. نمونه اش موضعگيرى آنها در مواردى ست كه با رژيم منافع مشترك داشتند مانند سركوبها و قتل عام هاى ده ها هزار نفرى سالهاى ۱۳۶۰ يا سركوب كارگران و زحمتكشان و نيز در كردستان و بلوچستان و خوزستان يا جاهاى ديگر. آنها حق دارند كه زندانى شدن خود و ديگر مليون را پس از ۲۸ مرداد ۳۲ محكوم كنند ولى زندانى شدن توده اى ها چطور؟ و در دههء پنجاه از زندانى شدن مجاهدين ناراحت بودند و پيام هاى همبستگى خصوصى مى فرستادند ولى قلع و قمع كمونيستها چطور؟ امروز هم آه و ناله هاى ملى ـ مذهبى به عرصه هايى محدود مى شود كه حوضچهء «آب خرد» زندگى شان با سختگيرى هاى «برادران حاكم» آشفته مى شود.
اصلاح طلبى هميشه و همه جا هست زيرا بازتاب كنش و واكنش هاى طبقاتى و ايدئولوژيك درون جامعه است. هيچ حكم كلى و هميشگى طبعاً نمى توان صادر كرد. آنها نقش تاريخى خود را ايفا كرده اند. زمانى گام هايى به جلو برداشته اند و زمانى ديگر به دليل همان منافع طبقاتى خود جانب ارتجاع را گرفته اند.
براى جريانى فكرى و سياسى كه من در آن بوده ام مرحلهء فعاليت در انجمن و ادامهء آن مرحله اى انتقالى بوده است، زيرا با آن اهداف و انگيزه هاى مبارزاتى كه ما دارا بوديم اين مرحله براى امثال من شايد گذرگاهى ضرورى بوده تا به تدريج از وزنهء انديشهء دينى در ذهن و مبارزهء ما كاسته شود، تا سرانجام، پس از طى مراحل دشوار، از آن گسست كنيم، تا به همراهى با طبقات زحمتكش و ستمديده اى بپردازيم كه اكثريت جامعه را تشكيل مى دهند، كارگران و زحمتكشانى كه خود را متعلق به آنان مى دانيم و بالاخره از ايدهء كمونيسم و ضرورت كوشش در راه رهايى بشر از استثمار دفاع كنيم كه خود تازه آغاز راه است. اين ارزيابى سريع و كوتاه نه اميدها و خوش قلبى ها و فضيلت هاى فردى بازرگان ها و ديگران را نفى مى كند و نه از ارزش تاريخى آنها مى كاهد. بل، تنها بر اين نكته تأكيد مى ورزد كه در مصاف مبارزهء طبقاتى و دستگاه هاى ايدئولوژيك توجيه كنندهء آنها، آنچه تعيين كننده است همانا جايگاه و سمتگيرى طبقاتى ست.
يادداشتها:
* در اينكه موضوع اين نوشته، يعنى فعاليت فرهنگى (دين شناسى) و سپس سياسى جمعى از دانشجويان، مى تواند جزء «جنبش دانشجويى» به طور كلى تلقى شود يا نه، ابتدا درنگ و كنكاش كردم و سپس به نظرم رسيد كه در كليت آن مى گنجد.
۱ـ والله الذى ارسل الرياح (و خداوند كسى ست كه بادها را مى فرستد) سورهء ۳۵ آيهء ۹.
۲ـ هو الذى يصوّركم فى الأرحام كيف يشاء (او كسى ست كه بدانگونه كه خواهد شما را در رحمها نقشبندى كند) سورهء ۳ آيهء ۶.
۳ـ و ما تسقط من ورقة الا يعلمها (و هيچ برگى [از درخت] نمى افتد مگر آنكه [خدا] آن را مى داند) سورهء ۶ آيهء ۵۹.
۴ـ تعزُّ من تشاء و تذلُّ من تشاء (به هركس كه خواهى فرمانروايى بخشى و از هركس كه خواهى فرمانروايى بازستانى) سورهء ۳ آيهء ۲۶. [ترجمهء آيه ها برگرفته از ترجمهء بهاء الدين خرمشاهى ست از قرآن.]
۵ـ نك. به مقالهء هيثم منّاع «تفتيش عقايد در تاريخ عرب و اسلام» در آرش ۴۲ـ۴۱ اوت ـ سپتامبر ۱۹۹۴.
۶ـ ترس از خواندن درس تكامل طبيعى و تئورى داروين در مدرسه صرفاً به ۶۰ سال پيش در ايران يا به برخى دست اندركاران كنونى جمهورى اسلامى بر نمى گردد. در آمريكا نيز در برخى از ايالت ها، از زمان ريگان به بعد، ممنوع شده است. نك به كتاب دومينيك لوكور: آمريكا از كتاب مقدس تا داروين، انتشارات دانشگاهى فرانسه ۱۹۹۲:
Dominique Lecourt, L’Amérique entre la Bible et Darwin, PUF, Paris ۱۹۹۲.
۷ـ ألم نجعل الأرض كفاتاً (آيا زمين را فراگير نساختيم؟) سورهء ۷۷ آيهء ۲۵.
۸ـ دربارهء نَسخ يعنى منسوخ شدن احكام نك. از جمله به: آيهء ۱۰۶ از سورهء ۲ (بقره) و توضيحى كه بهاء الدين خرمشاهى در ترجمه اش از قرآن، ذيل همين آيه در ص ۱۷ آورده است.
۹ـ در بارهء تلفيق دين و فلسفه و مباحثى كه برانگيخته نك. از جمله به «تاريخ فلسفه در جهان اسلامى» اثر حنا الفاخورى و خليل الجر ترجمهء عبدالمحمد آيتى، انتشارات زمان، تهران ۱۳۵۸، فصل پنجم «اخوان الصفا» ص ۱۹۰. نيز در لغت نامهء دهخدا و فرهنگ معين ذيل اخوان الصفا.
۱۰ـ نك. داريوش آشورى، عرفان ورندى در شعر حافظ (بازنگريستهء هستى شناسى حافظ) نشر مركز، تهران ۱۳۷۹
۱۱ـ سعيد نفيسى در يكى از كتابهايش به گمانم «نيمه راه بهشت»...
۱۲ـ دكتر كاظم سامى روانپزشك كه همراه با محمد نخشب و دوستان ديگرش «نهضت خداپرستان سوسياليست» و بعدتر «حزب مردم ايران» و سپس «جمعيت آزادى مردم ايران» (جاما) را تأسيس كرده بود، با غلامحسين ساعدى همكار بود و كتابى تخصصى باهم نوشته يا ترجمه كرده بودند، بارها در دورهء شاه به زندان افتاد و جسورانه مبارزان زخمى يا بيمار جنبش چريكى را مداوا مى كرد، در دولت بازرگان وزير بهدارى بود و در آذرماه ۱۳۶۷ جوخه هاى ترور وزارت اطلاعات جمهورى اسلامى او را در مطب خودش با ضربات كارد كشتند و البته هيچ ردى از قاتل به دست ندادند.
۱۳ـ جالب اينكه پس از ۵۰ سال، اين دو واژه (پيكار و انديشه) همچنان مرا همراهى مى كنند، اميدوارم در مدارى حلزونى و بالاتر!
۱۴ـ سيد عبدالرضا حجازى (اهل شهرضا) خود را وابسته به فدائيان اسلام مى دانست. بسيار خودنما و حرّاف بود. بارها به زندان افتاد و زود آزاد شد. گويا در سال ۱۳۴۴ بود كه تصادفاً او را در تهران ديدم. گفت كه در زندان بوده و از جمله از او مى پرسيده اند «آن كسى كه از طرف دانشجويان در منزل خمينى پشت بلندگو سخنرانى كرد نامش چيست» و من نام شما را نگفتم. بارى، در دو دههء ۴۰ و ۵۰ او يكى از آخوندهاى منبرى جنجالى تهران بود. روابط مشكوكى با برخى مراكز قدرت در دورهء شاه از جمله سيد جعفر بهبهانى داشت و به رغم خدماتى كه به خمينى كرده بود، از آنجا كه گويا از مسؤولين «حزب خلق مسلمان» بوده، چندى پس از بهمن ۵۷ اعدام شد.
۱۵ـ در مورد تصور نهضت آزادى از مسائل اجتماعى پيش از بهمن ۱۳۴۱ نك. به بيانيه اعلام مواضع س. م. خ. ا. ص ۶۱ در
نشانى اينترنتى زير:
http://www.peykarandeesh.org/PeykarArchive/Mojahedin-ML/pdf/Bayaniyeh-۱۳۵۴-۴.pdf
۱۶ـ خاطره اى ست مربوط به تابستان ۱۳۴۲ كه مهندس بازرگان در زندان قزل قلعه بود. رهبران جبههء ملى هم هنوز در زندان بودند. آن روزها كتابى در ايران منتشر شده بود از ژان پل سارتر به نام «جنگ شكر در كوبا» ترجمهء جهانگير افكارى. اين كتاب كه ابتدا به صورت پاورقى در كيهان چاپ شده بود مجموعه گزارش هايى بود كه سارتر در سفر خود با سيمون دوبوار به كوبا براى روزنامهء دست راستى فرانس سووار فرستاده بود تا به گفتهء خودش «خوانندگان اين روزنامهء دست راستى هم از آنچه در كوبا مى گذرد مطلع شوند». اين گزارش ها در فرانسه به صورت كتاب درنيامد. بازرگان اين كتاب جنگ شكر در كوبا را خلاصه كرده در بند عمومى براى زندانيان كه سران وكادرهاى جبههء ملى و نهضت آزادى بودند، به صورت سخنرانى ايراد كرده بود. او در مقدمه اى بر آن گفته بود كه دراين كتاب، اگر به جاى شكر، نفت بگذاريد و به جاى باتيستا (ديكتاتور سابق كوبا) شخصى ديگر را (يعنى شاه را)، خواهيد ديد كه «به هركجا كه روى آسمان همين رنگ است». و با اين مقايسه گفته بود كه اگر درد ايران و كوبا يكى ست، درمان هم يكى ست. بازرگان دستخط آن را به من سپرد تا اگر شد علنى و گرنه مخفيانه به چاپ بسپارم (همين جا اضافه كنم كه سپردن چنين مسؤوليتى به من كه آن روزها حد اكثر مى توانستم در چارچوب جنبش دانشجويى فعال باشم، بيش از آنكه موقعيت امثال مرا نشان دهد، ضعف و از هم گسيختگى تشكيلات نهضت را آشكار مى ساخت). من اين جزوهء ۶۰ـ۵۰ صفحه اى را سرانجام وقتى در تبريز مخفى بودم (زمستان همان سال ۴۲) با يارىِ دكتر محمد ميلانى كه دانشجويى هوادار نهضت بود، در انتشارات سروش، مخفيانه چاپ كردم و نام آن را انقلاب كوبا گذاشتم. وقتى به تهران برگشتم و آنها را با خود آوردم هنوز دادگاه سران نهضت و كادرهاى آن ادامه داشت. در پادگان عشرت آباد به ملاقاتشان رفتم. آقاى دكتر يدالله سحابى كه از چاپ اين جزوه خبر داشت با ناراحتى از من انتقاد كرد كه چرا روى جزوه نوشته ايد: «انقلاب...» در حالى كه ما در زندان هستيم؛ ولى بازرگان كه ايستاده بود، وقتى سحابى رفت، دستش را روى دوشم گذاشت كه «تراب، ناراحت نشو. خوب كردى. نهضت همين است». مهندس بازرگان كه تحت تأثير جوّ موجود مى خواست از تجربهء كوبا بياموزد كتابچهء «اسلام مكتب مبارز و مولّد» را هم نوشت و در آن مى گفت كه جز با زور دربرابر ديكتاتورى ها نمى توان ايستاد و اينكه نه تنها اسلام با شمشير پيش رفته، بلكه مسيحيت هم كه شعارش محبت است جز با زور و خونريزى به دينى جهانى بدل نشده است. اما همو يكى دو سال بعد، در زندانِ قصر كتاب «آزادى هند» را نوشت و راه نجات مردم ايران را در عدم خشونت و تجربهء گاندى جستجو مى كرد. جالب اينكه در آن سالها جوّ سياسى و اجتماعى طورى بود كه از بين خوانندگان كتاب هاى او كمتر كسى رغبت كرد راه حل عدم خشونت را كه وى در اين كتاب ۳۰۰ـ۲۰۰ صفحه اى بررسى كرده بود بخواند و ناشر آن (كتابفروشى محمدى ـ شاه آباد) زيان كرد (اين پاورقى نقل از مطلبى ست كه تحت عنوان «و چند خاطره از ۱۶ سال آشنايى با مهندس بازرگان و فكر او» به مناسبت درگذشت بازرگان در مجلهء نقطه شمارهء ۱ بهار ۱۳۷۴ نوشته بودم.).
۱۷ـ هدى صابر، همكار نشريهء ايران فردا (كه به مديريت عزت الله سحابى منتشر ميشد) و يكى از فعالان ملى ـ مذهبى اخيراً كتابى منتشر كرده به نام «سه همپيمان عشق». در اين كتاب قطور، افرادى فعال يا غير فعال از جريان ملى ـ مذهبى كنونى خاطرات كوچك و بزرگ خود را از سه بنيانگذار سازمان مجاهدين (محمد حنيف نژاد، سعيد محسن، اصغر بديع زادگان) روايت مى كنند. كتاب با زبانى احساساتى و انشائى، مجاهدين مزبور و به خصوص محتواى فكرى، عملى، سياسى و تشكيلاتى آنان را در حد همان انجمن اسلامى و گاه متأسفانه پايين تر نشان ميدهد و قامت افراشتهء آن مجاهدين را در حدى كه امروز برخى ملى ـ مذهبى ها لازم دارند مى تراشد و كوچك مى كند. من كه هم آن سه نفر و هم اغلب راويان را از نزديك مى شناخته ام و به لحاظ شخصى به همه شان احترام مى گذارم، از ارائهء چنين تصويرى از آن سه نفر متأسفم ولى در نظرم به خوبى روشن است كه چرا دست اندركاران اين كتاب، در اين مرحلهء كنونى از جنبش مبارزاتى مردمى، آن سه مجاهد را پس از نزديك به ۳۵ سال، چنين معرفى مى كنند.
(منتشر شده در آرش شمارهء ۱۰۴، اسفند ۱۳۸۸ـ مارس ۲۰۱۰)