چگونه حول درهم‌کوبیدن غزه توافق ایجاد می‌شودلبنان2.jpg

اقتباس و ترجمه‌ای از متن دیدیه فَسَن[1]

به‌دلیل اهمیت و مرکزیت مسئله فلسطین، ما در اینجا اقتباس و ترجمه‌ی بخشی از آخرین کتاب دیدیه فَسٓن «شکستی شگفت‌آور» را که اخیراً انتشارات دِکورت Découverte منتشر کرده ارائه می‌کنیم.

*******

واقعیتی که بدون شک بیش از هر چیز و تا مدت‌ها وجدان انسان‌ها، حتی خود اسرائیلی‌ها را آزار داده و ذهن‌شان را درگیر خواهد کرد، نابرابری فاحشی است که در برخورد با ارزش زندگی در غزه شاهد هستیم.

مضمون چنین امری که می‌توان آن را اوج بی‌عدالتی در جهان تلقی کرد، این است که یک زندگی کمتر از زندگی دیگری ارزش دارد؛ و این چیزی است که امروزه به‌طور گسترده‌ای از خلال رسانه‌های حاکم تبلیغ می‌شود.

می‌شنویم که تاکنون چند ده هزار فلسطینیْ قربانیِ بمباران ارتش اسرائیل شده‌اند و این کشت‌و‌کشتار ادامه دارد.

این‌ عددها همه فقط آمار مرگ بوده و از مرگ سخن می‌گویند انگار که زندگی فلسطینی‌ها فقط از طریق نابودی‌شان قابل‌تصور باشد. اما آنها موضوع بزرگ‌ترین نابرابری‌ها هستند، نابرابری در زندگی‌هایی است که به گونه‌ای کاملاً متفاوت تجربه می‌شوند؛ وقتی از یک‌ طرف بچه‌ها و جوانان اسرائیلی روی ساحل تل‌آویو توپ‌بازی می‌کنند و یا بر امواج مدیترانه سُرمی‌خورند، فرزندان فلسطینی‌ در تمام طول زندگی‌شان مورد طرد، تبعیض، تحقیر، ممانعت، تخریب مزارع و خانه‌هایشان و غصب اراضی توسط دولت اسرائیل قرار گرفته و تجربه‌شان از زندگی‌ مملو از خشونت و زورگویی ارتش است.

اصطلاحی که غالباً در بساط اشغالگر در مورد فلسطینیان مورد استفاده قرار می‌گیرد «در دسترس و اختیار بودن» است، به این معنا که می‌توان هر زمان بدون ارائه هیچ دلیل و مدرکی آنها را بازداشت کرد، بدون اتهامْ زندانی‌شان کرد و در صورت لزوم، از آنها به‌عنوان ابزار چانه‌زنی در مذاکرات استفاده نمود؛ این روش حتی توسط دیوان عالی اسرائیل تأیید شده است – و به تبعِ مفهوم بالا، «دور انداختنی بودن» هم شامل فلسطینیان می‌شود– می‌توان آنها را کُشت یا مجروح کرد و معمولاً از مصونیت کامل هم برخوردار بود.

یک جنبه از این تجربه توسط جرم‌شناس فلسطینی نادره شلهوب- کِوورکیان در مقاله‌ای درباره «اشغالِ حواس» در بیت‌المقدس شرقی تحلیل شده است؛ یعنی روشی که به‌واسطهٔ آن روابط قدرت از طریق خرده- تجاوزهایی دائمی در حواس پنج‌گانه‌ی فلسطینیان نفوذ کرده و جسم‌ها را به استعمار می‌کشد؛ مثلاً در یاد اهالی بیت‌المقدس خوب مانده که چگونه پلیس به در و دیوار خیابان‌ها و مدارس محله‌های عربی مایعی بدبو و متعفن می‌پاشید، به‌طوری‌که بوی گندیدگی آن‌قدر شدید و ماندگار بود که ساکنان دیگر نمی‌توانستند از خانه‌های‌شان خارج شده و تحصیل دانش‌آموزان مختل می‌شد و این بوی آلودگی و کثافت حتی در حافظه بدن‌ها نفوذ می‌کرد.

همچنین، می‌دانیم که غزه سال‌هاست دائماً تحت نظارت و حمله پهپادها قرار دارد؛ پهپادهایی که صدای مداوم و آزاردهنده‌شان- که این روزها با صدای بی‌وقفه هواپیماها و بمباران‌ها، موشک‌ها و تانک‌ها همراه است - به‌نحوی دائمی به ساکنان یادآوری می‌کند که در وضعیت اشغال و تحت‌سلطه قرار دارند؛ اما هرگز در رسانه‌های بزرگ غربی از این واقعیت خبری نمی‌شنویم.

ساری مقدسی، استاد ادبیات تطبیقی آمریکایی، می‌نویسد: پس از ۷ اکتبر، از روشنفکران فلسطینی دعوت شد تا درباره حمله حماس نظر بدهند، اما هیچ‌کس از خود تمایلی به شنیدن نظرات آنها در مورد اتفاقات قبل و بعد از این واقعه نشان نداد.

یکی از بهانه‌هایی که عموماً از جانب رسانه‌ها مورد استفاده قرار می‌گیرد این است که این سکوت در باب آنچه ساکنان غزه تجربه می‌کنند، به‌دلیل دشواری‌های خبررسانی و عدم‌دسترسی به شواهد است، زیرا ارتش اسرائیل روزنامه‌نگاران فلسطینی را می‌کُشد، حضور همکاران خارجی آنها را ممنوع کرده و تنها در صورتی به آنها اجازه ورود به غزه را می‌دهد که زیر نظر خودش باشند؛ از طرف دیگر دولت به‌طور متناوب ارتباطات منطقه با جهان خارج را قطع می‌کند. با این حال، گزارش‌هایی در محل تهیه شده، شهادت‌هایی جمع‌آوری گردیده و تصاویری تولید شده که تنها شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌های مستقل توانسته‌اند آنها را به بیرون فرستاده و منتشر کنند. پس سکوت کَرکننده رسانه‌های بزرگ تنها به دلیل عدم‌دسترسی نبوده و بیانگر گزینش‌های هیئت تحریریه‌ این رسانه‌هاست.

همان‌طور که «انجمن اَکریمد» تحلیل می‌کند، رسانه‌های اصلی فرانسه در برخورد به فلسطین از خودْ نوعی «شفقت گزینشی» نشان داده‌اند. آنها روایت‌های گروگان‌های اسرائیلی آزادشده را با تفصیل نقل کرده‌اند، اینکه  در دوران اسارت‌شان از گرسنگی آزرده شده‌ و از این امر شاکی بودند… بدون آنکه بگویند چگونه در غزه تحت محاصره دست‌یابی  به مواد غذایی با چه دشواری و خطراتی همراه است؛ بدون آنکه اسارت آنان را با وضعیت زندانیان فلسطینی که زیر بدترین  تحقیرها و شکنجه‌ها قرار دارند مقایسه کنند.

رسانه‌ها با جزئیات از اضطراب دانش‌آموزان اسرائیلی که نزدیک مرز لبنان زندگی می‌کنند گزارش می‌دهند، اینکه مجبورند هنگام شنیدن صدای آژیرها به پناهگاه‌ها بروند، اما هیچ اشاره‌ای به هراس وصف‌ناپذیر کودکان فلسطینی غزه نکردند که هیچ مکانی برای پناه گرفتن از بمب‌هایی که محله‌هایشان را ویران می‌کند، ندارند. آنها به آزار روانی موج‌سواران اسرائیلی در ساحل تل‌آویو توجه دارند که گویا «جنگ» غزه موجب  اضطراب روانی‌شان شده اما از تجربه زنان فلسطینی که بمب‌ها و موشک‌های اسرائیلی شیرشان را خشکانده و از شیردهی به نوزادان گرسنه خود هم محروم هستند یا کودکانی که دیگر غذایی برای خوردن ندارند، سخنی نمی‌گویند.

به این ترتیب، رسانه‌های اصلی، بر انسان‌بودن اسرائیلی‌ها، تا کوچکترین و ظریف‌ترین ابعاد آن تأکید می‌ورزند و آن را با آب‌و‌تاب تشریح می‌کنند، در همان حال منکر هرگونه انسان‌بودنی برای فلسطینیان هستند که فقط لایق خشونت و نابودی‌اند. آنها با جزئیات به «موفقیت» عملیات نظامی در آزادسازی چهار گروگان اسرائیلی در تاریخ ۸ ژوئن ۲۰۲۴ و از ابراز «شادی» مردم در استقبال از آنها در تل‌آویو پرداختند و تنها در پایان گزارش، هزینه‌ی انسانی این مداخله را برای فلسطینی‌ها ذکر کردند: ۲۷۴ کشته، از جمله ۶۴ کودک و ۵۷ زن، و ۷۰۰ زخمی. در رسانه‌های رسمی از «آزادسازی گروگان‌ها» صحبت شد؛ درحالی‌که این رویداد در رسانه‌های مستقل به‌عنوان «کشتار اردوگاه پناهندگان نصیرات» شناخته می‌شود.

این پدیده جدیدی نیست که درگزارش‌ها فقط صدای اولی‌ها شنیده می‌شود و صدای دومی‌ها در سکوت خاک می‌شود. به‌علاوه، شبکه اجتماعی جهانی‌ای مثل متا (Meta) یا X پیام‌هایی که توسط فلسطینیان یا حامیان آنها نوشته می‌شود را، به‌ویژه زمانی که درباره نقض حقوق بشر توسط ارتش اسرائیل باشند، از حساب‌های خود حذف می‌کنند، حتی زمانی که این پیام‌ها تقریباً همیشه با اظهارات مسالمت‌آمیز همراه بوده‌اند.

به‌طور کلی وضعیتی حاکم است که ما تقریباً هیچ چیز درباره مقاومت روزمره فلسطینیان در برابر سختی‌ها و خواست و آرزوی آنها برای زندگی در صلح نمی‌دانیم. با این حال، یک واژه عربی وجود دارد که معمولاً برای توصیف واکنشِ آنها در برابر سختی‌های اشغال و سرکوب اسرائیل استفاده می‌شود: واژه «صُمود»، همان‌طور که انسان‌شناس لیویا ویک Livia Wick  نیز تحلیل کرده است[2]، به معنای استقامت، پایداری و توانایی آنها برای ادامه زندگی با حیثیت و عزت است.

از تاریخ ۷ اکتبر، «توجه گزینشی» رسانه‌ها در برخورد به «جنگ» اخیر که فلسطینی‌ها را از جریان اخبار به‌کل کنار گذاشته، موجب گشته که آنها را فقط به‌عنوان مبارزان بی‌رحم یا قربانیان بی‌نام‌و‌نشان بشناسیم. کسی نخواسته یأس آنها را از عملکرد جامعه بین‌الملل که آنها را بی‌دفاع به حال خود رها کرده، گزارش کند. برخی از روزنامه‌نگاران باوجدان بی‌بی‌سی طی نامه‌ای به مدیریت خود، نسبت به جانبدارانه بودن ارائه وقایع اعتراض داشته و به‌ویژه به تفاوتی اشاره داشتند که در نحوهٔ انسانی جلوه دادن سوگ خانواده‌های اسرائیلی نسبت به خانواده‌های فلسطینی وجود دارد.

در واقع، اغلب این رسانه‌های مستقل و منتقد بودند که امکان اطلاع‌رسانی بی‌طرفانه‌تری درباره وقایع غزه را فراهم می‌کردند؛ رسانه‌هایی مانند مدیاپارت، پولیتیس، بلاست یا اوریان ۲۱ در فرانسه، بوستون ریویو، دِ نیشن، اینترسپت، موندویس در ایالات متحده، لندن ریویو آو بوکز و میدل ایست آی در بریتانیا، +۹۷۲ در اسرائیل و الجزیره در جهان عرب[3]. در این رسانه‌ها می‌شد صدای فلسطینیان را شنید، به گزارش‌هایی دست یافت که از تبلیغات اسرائیل مستقل بودند، به تحلیل‌های روزنامه‌نگاران و دانشگاهیان منتقد دسترسی داشت و تحقیقات مستقلی را مطالعه کرد که در نهایت بسیاری از رسانه‌های اصلی نیز دست‌آخر برخی از آنها را بازتاب می‌دادند.

یکی از نشانه‌های این تبعیض آشکار به شمارش قربانیان مربوط می‌شود. هر بار که آمار کشته‌شدگان فلسطینی در رسانه‌ها ذکر می‌شد، همراه با عباراتی مانند «طبق گفته وزارت بهداشت غزه» همراه بود، در‌حالی‌که هیچ عبارت مشابهی برای نسبی کردن داده‌های ارائه‌شده توسط مقامات اسرائیلی معمول نبود.

این معیار دوگانه، این «یک بام و دو هوا» به‌ویژه زمانی قابل توجه است که از یک سو، دولت اسرائیل کنترل شدیدی بر ارتباطات اعمال می‌کند و کار راستی‌آزمایی را برای روزنامه‌نگاران - حتی در مورد واقعیت اعضای حماس که کشته یا زندانی شده‌اند - بسیار دشوار می‌سازد؛ از سوی دیگر، آمار و ارقام ارائه‌شده توسط مقامات فلسطینی، که بارها آمادگی خود را برای راستی‌آزمایی بیرونی اعلام کرده‌اند، در جنگ‌های گذشته دقیقاً با آنچه که تحقیقات مستقل بعدی تأیید کرده، مطابقت داشته است.

رئیس‌جمهور ایالات متحده در ۲۵ اکتبر ۲۰۲۳ گفت: «من هیچ مدرکی ندارم که فلسطینی‌ها در مورد تعداد کشته‌شدگان حقیقت را بگویند» و به اظهارات سخنگوی ارتش اسرائیل ارجاع می‌داد که گفته بود این آمار همیشه اغراق‌آمیز است. روز بعد، وزارت بهداشت غزه فهرست ۶۷۴۷ قربانی را با نام، سن، جنس و شماره کارت شناسایی منتشر کرد.

در‌عین‌حال، مطالعه‌ای که در یکی از معتبرترین نشریات پزشکی بین‌المللی منتشر شد[4]، داده‌های ارائه‌شده توسط نهاد فلسطینی را تأیید کرد. زیر سئوال بردن آمار مرگ‌و‌میر نسبت به قربانیان جنگ ظلمی مضاعف است. آنها زندگی‌شان را از دست داده‌اند و مرگشان نیز انکار می‌شود. چنین چالشی به‌ویژه بدبینانه است، زیرا مرگ‌و‌میر در غزه توسط وزارت بهداشت فلسطینی به‌شدت کمتر از حد واقعی گزارش شده است؛ از یک سو، تنها اجساد یافت‌ و شناسایی‌شده شمرده می‌شوند و اجساد افرادی که زیر آوارها دفن هستند یا به ‌زیر بولدوزرهای اسرائیلی رفته‌اند، نادیده گرفته می‌شوند و از سوی دیگر، مرگ‌و‌میر ناشی از بیماری‌ یا عدم‌امکان مداوا یا آنها که به‌واسطه سوءتغذیه، کم‌آبی و کمبود دارو به هلاکت رسیده‌اند و به‌ویژه متعلق به آسیب‌پذیرترین گروه‌ها مانند نوزادان و سالمندان هستند اصلاً ثبت نمی‌شوند.

تنها یک تحقیق اپیدمیولوژیک در جمعیت می‌تواند بعدها میزان ازدیاد مرگ‌ومیر ناشی از عملیات نظامی اسرائیل را ارزیابی کند. مطالعه‌ای که توسط موسسه واتسون در ارتباط با جنگ‌های قرن بیست‌و‌یکمی که ایالات متحده در آنها دست داشته، نشان داد که تعداد مرگ‌های غیرمستقیم مرتبط با افت اقتصادی، عدم امنیت غذایی، تخریب زیرساخت‌ها، آلودگی محیط زیست، شیوع بیماری‌ها و ویرانی سیستم بهداشت، چهار برابر تعداد تلفات مستقیم است.

به نظر می‌رسد که جنگ غزه، به دلیل مرگ‌های ناشی از کشتار مستقیم ارتش و همچنین تأثیرات کوتاه‌مدت و میان‌مدت سوءتغذیه، عدم بهداشت و کمبود مراقبت‌های پزشکی، حداقل ۱۰۰٬۰۰۰ قربانی داشته است، که نسبت قابل توجهی از آنها نوزادان، کودکان کم‌سن‌و‌سال هستند، بماند که باید آسیب‌های روانی‌ای را هم در نظر گرفت که بازماندگان تا ابد با خود خواهند داشت.

اما تنها کمیت تلفات فلسطینی مورد مناقشه قرار نگرفته است. کیفیت آنها را نیز زیر سئوال برده‌اند. برای تقلیل دادن و کوچک شمردن  تفاوت‌ عظیمی که بین قربانیان دو طرف موجود است، گاهی اوقات معادل بودنِ معنا و اهمیتِ یکسان این تلفات زیر سئوال رفته است؛ آنچه این موضع را مستدل می‌کند این ادعاست که افراد اسرائیلیِ کشته شده، به‌عنوان یهودی کشته شده‌اند و بنابراین انسانیت آنها نادیده گرفته شده است، در‌حالی‌که «دیگران» - بخوان فلسطینیان - به‌طور تصادفی و جانبی در چارچوب یک عملیات نظامی «علیه دشمن» کشته شده‌اند.

این استدلال از یک سو، در نظر نمی‌گیرد که به گفته مسئولین حماس، حمله آنها هم، «علیه دشمنی» بوده است که طی بیش از نیم‌قرن زمین‌ها و حقوق فلسطینیان را به‌نحو غیرقانونی تصاحب کرده (اگرچه این نمی‌تواند وجود تمایل ضد‌یهودی را به‌کل منتفی کند) و از سوی دیگر، منکر سخنان رهبران و نظامیان اسرائیلی می‌شود که به‌طور صریح انسانیت فلسطینیان را انکار کرده و آنها را با حیوانات مقایسه می‌کنند. این ایده که حمله به جنوب اسرائیل از جنگ در نوار غزه بی‌رحمانه‌تر بوده است، احتمالاً از آنجا نشأت می‌گیرد که در مورد اول، مهاجمان فلسطینی و قربانیان آنها در جریان عملیات به‌وضوح قابل مشاهده‌ بوده‌اند، در‌حالی‌که در مورد دوم یعنی بمباران و حتی محاصره غزه، کسانی که دستورات را صادر می‌کنند و دیگرانی که آنها را به اجرا در‌می‌آورند از دیده‌ها پنهان می‌مانند.

به‌همین‌ترتیب، شلیک‌ توپخانه‌ای سربازان اسرائیلی که در بُرجک تانک‌های‌شان نشسته و یا بمباران پهبادهایی که از راه دور و به‌نحوی نامرئی کنترل می‌شوند، به نظر غیرشخصی‌تر و بی‌روح‌تر از شلیک‌ سلاح‌های خودکاری به‌نظر می‌رسد که توسط خودِ  مبارزان فلسطینی فیلم‌برداری می‌شود. فاصله عاطفی‌ای که بینندگانِ خارج از صحنه‌، چه در اسرائیل و چه در نقاط دیگر جهان، نسبت به خود وقایع تجربه می‌کنند، از یکدیگر کاملاً متفاوت است. با این حال، هیچ بدیهی نیست که کشته شدن در یک کیبوتص یا در خیابانی در غزه، برای قربانیان غیرنظامی و نزدیکان‌شان تفاوت تعیین‌کننده‌ای داشته باشد، البته جز یک تفاوت: اینکه در سمت ستمگر باشی و به‌عنوان یک انسان آزاد زندگی کنی یا در کنار ستم‌دیده، زیر اسارت و تحت تهدید نیروی اشغالگر.

در همین ارتباط است که در فرانسه، مراسم بزرگداشتی برگزار شد که طی آن، پس از ادای احترام ملی به شهروندان فرانسوی-اسرائیلی‌ای که در حمله حماس جان باخته بودند، رئیس‌جمهور پیشین فرانسه، فرانسوا اولاند از تفاوت «تقریباً هستی‌شناسانه‌ی قربانیان تروریسم و قربانیان جنگ» سخن گفته و اظهار داشت که برگزاری مراسمی مشابه برای شهروندان فرانسوی- فلسطینی که در جریان جنگ در غزه کشته شده‌اند، قابل‌تصور نیست. او دلیل این امر را تمایز بین کشته شدن «به عنوان مدافع یک سبک زندگی» در مورد اول، و مردن به‌عنوان «قربانی جانبی» در مورد دوم، دانست.

اینکه سوگ فلسطینی‌ها به‌طور آشکار نسبت به سوگ اسرائیلی‌ها کم‌اهمیت‌تر در نظر گرفته می‌شود - با توجه به تفاوت فاحشی که در تعداد قربانیان انسانی بین دو طرف وجود دارد - نشان‌دهنده ناعدالتی و بی‌انصافی‌ای است که در برخورد به انسان‌ها، حتی پس از مرگ‌شان روا داشته می‌شود.

به گفته فیلسوف آمریکایی جودیت باتلر، «توزیع متفاوت مشروعیت در سوگواری» بر شرایطی تاثیر می‌گذارد که عواطف ناشی از آن به‌طور سیاسی احساس می‌شود، عواطفی مثل وحشت، احساس‌ِگناه، سادیسم، کمبود یا بی‌تفاوتی؛ و همینطور نحوه‌ای که ممکن است در ارتباط با زندگی‌هایی که لایق گریستن نیستند به کار گرفت و مرگشان را عقلانی کرد چرا که از‌میان‌رفتن این جمعیت‌ها برای محافظت کردن از زندگی زندگان ضرور تلقی می‌شود.

این تمایز میان دو نوع زندگی به‌طور واضح و دردناک‌ترین شکلی، خود را در تفاوت میان امکان دفن محترمانه و آیینی کشته‌شدگان برای خانواده‌های اسرائیلی و عدم‌امکان چیزی مشابه برای خانواده‌های فلسطینی نشان می‌دهد. خانواده‌های اسرائیلی حتی وقتی اجسادْ سوخته یا در جریان انفجار تکه‌تکه شده‌اند، قادر به برگزاری مراسم تدفین به‌طور محترمانه و مطابق با آیین‌های مذهبی هستند،  در‌حالی‌که خانواده‌های فلسطینی یا اجساد فاسد‌شده‌ای دارند که زیر آوار در حال پوسیدن‌اند - و گاهی زیر بولدوزرهای اسرائیلی از بین می‌روند - یا در نتیجه امتناع مقامات اسرائیلی از تحویل دادن باقی‌مانده‌های نزدیکان‌شان، اصلاً جسدی برای به خاک‌سپردن ندارند یا در ‌نهایت اجسادشان را به دلیل کمبود جا در قبرستان‌هایی که توسط بمب‌ها ویران شده در گورهای دسته‌جمعی خاک می‌کنند.

بنابراین همه چیز به گونه‌ای است که گویی یک زندگی غیرنظامی اسرائیلی با صدها زندگی یک غیرنظامی فلسطینی تاخت زده می‌شود، گویی که ارزش یکی از آنها صد برابر دیگران است و وقتی به کودکان می‌رسیم حتی هزاران برابر. غرب در اینجا نژادپرستی خالص خود را عیان و تلویحاً تأیید کرد که زندگی سفیدپوستان نسبت به زندگی عرب‌ها ارزش بیشتری دارد. بسیاری از کسانی که برای درخواست آتش‌بس بسیج شده و تظاهرات می‌کنند، در واقع مخالفت خود را از این نابرابری زندگی ابراز می‌دارند.

اما گفتمان سیاسی و رسانه‌ای هرگز بسیج به‌نفع فلسطین را با این عبارات، یعنی برای حق زندگی فلسطینی‌ها و حق آنها برای یک زندگی خوب و سالم منعکس نکرده است. این وضعیت به‌عنوان نوعی «اردوگاه گرایی» جدید توصیف شده است که یک اردوگاه طرفدار فلسطین را در مقابل اردوگاه دیگر، طرفدار اسرائیل قرار می‌دهد. زمانی که ما خواستار پایان قتل‌عام غیرنظامیان شدیم، صرفاً به این دلیل که مردم بی‌گناه را نمی‌کشند، زمانی که خواستار پایان محاصره کامل غزه شدیم، صرفاً به این دلیل که نباید انسان‌ها را از گرسنگی هلاک کرد، زمانی که ما ویران‌شدن بیمارستان‌ها را محکوم کردیم، صرفاً به این دلیل که نباید بیماران و مجروحان را از مراقبت‌های پزشکی محروم کرد، وقتی از تخریب مدارس و بناهای تاریخی انتقاد کردیم، صرفاً به این دلیل که نباید فرهنگ و تاریخ مردمی را آنان سلب نمود، برای بسیاری از مفسران چنین به نظر می‌رسید که نمی توان در برابر این دو اردوگاه، اردوگاه دیگری تصور کرد که اردوگاه زندگی است.

دیدیه فَسَن

اقتباس و ترجمه:‌ ح.س

۲۲ سپتامبر ۲۰۲۴

 *******

[1]  دیدیه فَسَن؛ پژوهشگر انسان‌شناسی، استاد در کالج دوفرانس و دانشگاه پرینستون، دیدیه فسن به‌تازگی کتابی ضروری و شجاعانه درباره اتفاق – و در بسیاری از موارد حمایت فعال – نخبگان غربی از جنگ نسل‌کشی دولت اسرائیل علیه فلسطینیان غزه و پاکسازی قومی که همزمان در کرانه باختری در حال وقوع است، در انتشارات لا دکوورت منتشر کرده است.

[2] نگاه کنید به:

Sumud: Birthday, Oral History,and Persistance in Palestine; 2023 Syracuse University Press.

[3] Mediapart, Politis, Blast ou Orient XXI en France, Boston Review, The Nation, The Intercept, Mondoweiss aux États- Unis, London Review of Books et Middle East Eye en Grande-Bretagne, +972 en Israël, Al Jazeera dans le monde arabe

[4] نشریه پزشکی لانسِت به تاریخ ۵ ژوئیه ۲۰۲۴ تعداد قربانیان را ۱۸۶هزار یعنی نزدیک به ۸ درصد جمعیت غزه ارزیابی کرد. نگاه کنید به:

The Lancet, 5 juillet 2024. Counting the dead in Gaza: difficult but essential

https://www.thelancet.com/journals/lancet/article/PIIS0140-6736(24)01169-3/fulltext

و همچنین به:

Benjamin Huynh, Elizabeth Chin et Paul Spiegel, « No evidence of inflated mortality reporting from the Gaza Ministry of Health », The Lancet, 6 décembre 2023.

اشعار و متون کوتاهی که می‌خوانید گزیده‌ای است از نوشته‌های مردم نوار غزه که در طی حملات اخیر در شبکه‌های اجتماعی‌شان منتشر شده است.

منال مقداد

شاعر و مهندس. مادر ریتا، راسل و آسر.

دو متن کوتاه زیر از صفحه‌ی فیسبوک منال مقداد گرفته شده است. تاریخ قطعه اول ۴ نوامبر ۲۰۲۳ است. قطعه دوم در سال ۲۰۱۴ و در خلال حمله اسرائیل به غزه در ماه‌های ژوئن و ژوئیه نوشته شده است.

۴ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۸:۵۶ شببچه2.jpg

در این ساعت تاریک

در بطن این جنگ

زمان گذرا نمی‌گذرد.

پیش روی خود قصه‌ای نمی‌یابم

تا برای فرزندانم روایت کنم.

و به حرمت جدا ساختن گذشته از آینده،

در قفا نیز داستانی نیست.

«روزی روزگاری بود» اکنون گورستانی است.

اما باید برایشان قصه‌ای بگویم

پس اینگونه آغاز خواهم کرد:

«روزی روزگاری خواهد آمد...».

کمی امید،

که بتواند گهواره و خوابشان را تاب دهد

اندکی به دور ازترکیب افسانه و اساطیر.

قصه‌ای پرداخته از سراب

قصه‌ای پر از دروغ.

این صادقانه‌ترین کارممکن است،

حال که جنگ هنوز ما را نبلعیده،

با دهان آتشینش استفراغ می‌کند.

یک به اضافه یک می‌شود پنج

و پنج تن بودند

آنها که در انتظار زمستان

زیتون و روغن و زعتر اندوختند.

و هربار که میان حرف‌هایم می‌پرند،

می‌گویم: «روزی روزگاری خواهد آمد...».

ژوئن-ژوئیه ۲۰۱۴

آنگونه که شما تصور می‌کنید نیست. آخر آنچه تجربه می‌کنیم هیچ ربطی به احساسات بیهوده‌ای از قبیل شجاعت، غرور و شرافت ندارد. آن شب از همه سخت‌تر بود، اما این‌بار گریه نکردم.

صبح، پس از نخستین بمباران هواپیماهای صهیونیست‌ها، همه‌ی توانم را به خرج دادم تا وسایلم را جمع کنم: مدارک شناسایی، مدرک تحصیلی دانشگاه و مدرسه، گواهینامه‌ها، هدیه‌ها، آنچه از نامه‌های عمویم (که هنوز در یکی از زندان‌های اسرائیل اسیر است) به‌جا مانده بود، تلفن همراه و لپ تاپ...

اما نگاهم بر دومین کتابخانه‌ام خیره ماند؛ اولی را در جنگ قبلی از دست داده بودم. با کتاب‌ها چه کنم؟ سنگین‌اند و اگر مجبور شوم بدوم، حملشان سخت است. پس تصمیم گرفتم فقط آنهایی را با خود ببرم که نویسندگانشان با دست‌خط خود به من تقدیم کرده بودند.

ناگهان از دست خودم عصبانی شدم؛ ازاین حس‌های دردآور و کشنده که آدم را می‌سوزاند. مرا باش که نگران اسباب و وسایلم هستم... اما اگر پیش از اینکه دستم به وسایلم برسد مرگ دستش به من برسد چه؟ مرگ غافلگیرم خواهد کرد، بی آنکه خبرم کند، و من با اوخواهم رفت، بی‌خاطره، بدون مدارک و کتاب‌هایم، بدون عزیزان و دوستان، هدایا و رویاهایم... تنها خواهم رفت و سبک.

بعدالتحریر برای دوستانی که کتابی از من نزدشان به امانت است: اگر مُردم، کتاب‌ها را برای خودتان نگهدارید. مال شما.

بعدالتحریر برای پسرعمویم: اگر کتاب‌های کتابخانه‌ام سالم ماند، مال توست.

 

 محمود عمر

روزنامه‌نگار و بلاگ‌نویس، متولد اردوگاه پناهندگان فلسطینی درجبلیه، در شمال شهرغزه. نخستین رمان او با عنوان «سینما غزه» در سال ۲۰۱۵ در شهر حیفا در فلسطین منتشر شد.

قطعه زیر در ماه مارس ۲۰۱۴ در بلاگ او«خاطرات یک پناهنده» منتشر و سپس ترجمه اسپانیایی آن به ویرایش بنیامین گارسیا و شادی روحانا در یک کتاب دوزبانه (عربی-اسپانیایی) با عنوان «از بلاگستان: متونی از مکزیک و فلسطین» در سال ۲۰۱۵ در مکزیکوسیتی به چاپ رسید.

نامه‌ای از غزه، سال ۲۰۵۴

می‌دانی؟ همه چیز عوض شده است. ما هم تغییر کرده‌ایم و مشکلاتمان دیگر ارتباط چندانی با مسائل مربوط به قدرت و سیاست‌های سلطه‌جویانه ندارد. امروز مشکلات ما از آن نوعی است که با نوری ملایم، یک روانشناس و یک مبل راحت حل و فصل می‌شود.

آیا دلیلش این است که به سن ۶۳ سالگی رسیده‌ایم؟ سن وفات پیامبر همین بود، نه؟ یادت هست سر کلاس‌های درس دینی برایمان می‌گفتند که در روزهای آخر زندگی پیامبر وقتی اصحاب آب بر پیشانیش می‌ریختند، بخار می‌شد؟ چه تصویر شگفتی، نه؟ آیا خیابان‌های شهر ما، به‌لحاظ تاریخی (امروزه دیگر کسی از این قید زمان استفاده نمی‌کند) امتداد پیشانی داغ پیغمبر نیست؟ یادت هست چقدر موشک رویش ریختند و همگی‌ دود شد و به هوا رفت؟

چند روز پیش با دوست مشترکمان حسن بودم (همان حسنی که دوست داشت هنگام خودارضائی به عکس زیپی لیونی، وزیر امورخارجه وقت اسرائیل نگاه کند. او را یادت هست؟). داشتیم با ماشینش از جاده‌ی العریش می‌گذشتیم تا برویم یک جایی ماهی بخوریم. از من پرسید: «دلت برای صدای بمباران تنگ نشده؟». پاسخ دادم: «چرا، متاسفانه». اینکه جوان‌های امروز مثل ما نیستند شاید موجب دلگرمی باشد؛ آنها با چیزهای معمولی مشغولند: تصویب ازدواج همجنس‌گرایان، کنسرت یک گروه موسیقی که نامش را نمی‌توانم تلفظ کنم، فستیوال‌ها، نمایشگاه‌ها واز این دست مسائل. چه می‌شود کرد؟ نگاهشان می‌کنم که چطور گله‌ای وارد بار می‌شوند. به بحث‌های پرهیاهویشان‌ گوش می‌سپارم و آن وقت متوجه تفاوت کیفی‌ای که بین ما وجود دارد می‌شوم. فکرش را بکن: یک روز که داشتند برسر میزان کارآیی وزیر جدید کشور بحث می‌کردند، نزدیک بود میز بار را بشکنند. دیوانه‌ها!

آری رفیق، همه چیز عوض شده، جز صدای دریا. این نامه را درحالی برایت می‌نویسم که صدای دریا از پنجره‌ی بار به گوشم می‌رسد، صدایی پرمهر، درهم تنیده مثل یک فرش. یک جمله برایت می‌نویسم و بعد به دریا نگاه می‌کنم. گاهی گم می‌شوم، اما حافظه‌ام را می‌گیرم و می‌چلانم، همان‌طور که مادربزرگم دستمالی را که با آن زمین را پاک کرده بود می‌چلاند. می‌کوشم تصاویری را که دیگر وجود ندارد بازسازی کنم. مثلا آن صبح پنج دهه پیش را به یاد می‌آورم، وقتی ساعت پنج صبح با پسر عموهایم آمدی تا شنا کنیم. دریا همچون آینه‌ای، خویش را در برابر ما گسترد. آب پاک بود، مثل خود ما. افراد دیگری هم بر ساحل بودند: یک گروه از کادرهای حماس. حماس را یادت هست؟

ببین، نمی‌خواهم احساساتی برخورد کنم، اما آدم نمی‌داند نور وجودش قرار است کی خاموش شود و بدن چه موقع تصمیم خواهد گرفت که وقت خواب ابدی فرا رسیده. هرگز قول‌های توخالی به تو نداده‌ام. آری، همه چیز عوض شده و ما، من و تو و همه‌ی ما، در کشوری که به زندگی معمولی خود بازگشته به مجسمه‌هایی متحرک بدل شده‌ایم و حالا آخر هفته‌ها سرفرصت موهایمان را شانه می‌زنیم تا به سینما برویم. اما سوگند می‌خورم، سوگند به عشق‌مان، به کُنافه[1]‌ی نابلس وبه موشک زمین به هوا، که رنگ دریا عوض نشده است.

این آبی پهناور همان است که بود. دریا شهیدان را به خاطر دارد، نام و چهره‌شان را. دریا می‌داند چقدر گریستیم، چگونه رفتیم، چه ترانه‌ها خواندیم و چه‌بسا روابط عاشقانه که در اثر مسائل ژئوپولیتیک یا در مبارزه از هم گسست؟. حالا که حرف از عشق شد: بگو ببینم اوضاعت چطور است؟ کجایی لعنتی؟ بیا واز ماجراجویی‌های عاشقانه‌ات برایم بگو. بیا تا بر ساحل دریایمان که عوض نشده بنشینیم. پرواز بعدی را سوار شو و بیا. من به بهترین آبجو مهمانت می‌کنم.

 

طه محمدعلی

(۱۹۳۱-۲۰۱۱)

 او در روستای صفوریه در الجلیل به دنیا آمد، روستایی که در سال ۱۹۴۸ توسط ارتش اسرائیل ویران شد. او تا زمان درگذشتش به‌عنوان یک پناهنده در شهر ناصره زندگی می‌کرد و در مغازه‌ی کوچکش در جوار کلیسای آنونسیاسیون سوغاتی و اقلام مذهبی می‌فروخت.

انتقام

گاهی دلم می‌خواهد در نبردی رودررو

با مردی مواجه شوم

که پدرم را کشت،

خانه‌مان را ویران کرد

و مرا به آوارگی در این تنگنا واداشت.

اگر او مرا بکشد،

سرانجام به آرامش می‌رسم.

اما اگر من او را بکشم،

از او انتقام گرفته‌ام.

اما بعد به دل می‌گویم:

اگر هنگام رویارویی با او

بفهمم مادری دارد

که در انتظار اوست،

یا پدری

که هر وقت پسرش

در بازگشت به خانه یک ربع دیر ‌کند

دست راستش را

به سمت چپ سینه‌اش

آنجا که قلبش هست

می‌برد،

آن وقت چه؟

اگر چنین باشد،

حتی اگر بتوانمش کشت،

می‌گذارم زنده بماند.

و بعد می‌اندیشم:

و نیز مرا توان کشتن او نخواهد بود،

چنانچه در آن لحظه دریابم

که برادران و خواهرانی دارد

که بی‌دریغ

دوستش می‌دارند

و دلتنگ اویند؛

همسر یا فرزندانی

که وقتی به خانه بازمی‌گردد

به استقبالش می‌روند،

وقتی برایشان هدیه می‌برد

شادمان می‌شوند

و غیابش را تاب نمی‌آورند؛

دوستان و آشنایان،

همسایگان و خویشاوندان،

هم‌بندان، هم‌دردان یا هم‌کلاسی‌هایی

که همیشه حالش را می‌پرسند

و سلامش می‌رسانند.

اما اگر باخبر شوم

که تنها زندگی می‌کند،

همچون شاخه‌ی افکنده‌ی درختی،

بی پدر و مادر

بی برادر و خواهر

بی همسر و فرزند

بی دوست و همسایه و خویشاوند

بی آشنا و رفیق

بی هم‌بند، هم‌کلاسی یا ‌هم‌دردی،

آنگاه

احتضار مرگ

و شقاوت نیستی را

به تنهایی اندوهناکش

نخواهم افزود.

بی‌تفاوتی‌ام

کفایت خواهد کرد.

و چنانچه درخیابان به او بر بخورم

تنها نادیده خواهمش گرفت:

به یقین می‌دانم که این

خود انتقام است.

[1] نوعی دسر سنتی خاورمیانه‌ای که در دوران امپراتوری عثمانی نیز رایج بود.