این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید


۳۰ خرداد ۱۳۶۰ آغاز سرکوب نهايی جنبشی انقلابی بود که در سال ۱۳۵۷ موفق شد رژيم شاه را سرنگون کند. دولتهای سرمايه داری در کنفرانس گوادالپ توافق کرده بودند که با روی کار آوردن رژيم جمهوری اسلامی و خمينی به سرکوب اين جنبش بپردازند. جنبش ملی اسلامی که از ماههای قبل از قيام ۱۳۵۷ و با بيرون رفتن شاه سعی داشت به کنترل اين جنبش بپردازد پس از روی کار آمدن بلافاصله در اسفند ماه با حمله به تظاهرات زنان و با حمله به سنندج در فروردين ۱۳۵۸ سرکوب جنبش انقلابی را آغازنمود. سرکوب دانشجويان با بستن دانشگاهها در ارديبهشت ۱۳۵۹، حمله به کارگران بيکار، حمله به ترکمن صحرا و سرکوب شوراهای دهقانان همه درادامه سرکوب جنبشی بود که شاه نتوانست به مقابله با آن برخيزد و رسالت سرکوبش به رژيم جمهوری اسلامی سپرده شده بود. بدنبال درگيريهای درونی رژيم بر سر چگونگی سرکوب جنبش مردم و بدنبال برکناری بنی صدر رييس جمهور وقت، مقاومت مردم برای مقابله با سياستهای سرکوبگرانه رژيم بالاخره در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ به شکست انجاميد. رژيم جمهوری اسلامی موفق شد با سرکوب وحشيانه و با اعدام بسيار افرادی که رژيم پهلوی نتوانسته بود بکشد و با قتل عام دهها هزار نفرديگر که دردوران انقلاب به مبارزه روی آورده بودند به سرکوب جنبشی بپردازد که برای چند سال لرزه بر دنيای سرمايه انداخته بود.
تظاهرات ۳۰ خرداد چگونه شکل گرفت : بدنبال درگيريهای بين جناح بنی صدر از يک سو و جناح حزب جمهوری اسلامی، مجاهدين انقلاب اسلامی، موتلفه از طرف ديگر، جو جامعه به سمت بسته شدن هر چه بيشتر پيش می رفت. گله های حزب الله که در گروههای چند صد نفره در سرتاسر شهر سازمان داده شده بودند، هر گونه تجمعی را مورد حمله قرار ميدادند. فدائيان که بزرگترين نيروی چپ بودند در سال ۱۳۵۹ به دو بخش تقسيم شده بودند و اکثريت آنها به همراه حزب توده به حمايت از جمهوری اسلامی و جاسوسی و تبليغ عليه نيروهای مخالف جمهوری اسلامی پرداخته و ضربه عظيمی را به جنبش انقلابی مردم وارد نموده بودند. مجاهدين خلق که بزرگترين نيروی مخالف را تشکيل ميدادند سعی دراتحاد با يک جناح از رژيم و تسخير رژيم ازدرون داشتند. نيروهای چپ و مستقل نظير کومله، پيکار، فداييان اقليت و چندين گروه ديگربه گستردگی مجاهدين نبوده و به غيراز کومله که پايه گسترده ای در کردستان داشت بقيه از پايه وسيعی برخوردار نبودند. درچنين اوضاعی، روز۲۶ يا ۲۷ خرداد ۱۳۶۰ خبری بطور گسترده در تهران پخش شد که سازمان مجاهدين روز ۳۰ خرداد تصميم به تظاهرات در چهارراه مصدق گرفته است. اين تظاهرات بدنبال فراخوان به تظاهرات جبهه ملی بود که درروز ۲۴ خرداد انجام گرفت و جمعيتی که در جلو لاله زار در خيابان انقلاب جمع شده بود با حمله حزب الله روبرو شده و قبل از اينکه بتوا نند حتی ۵۰ نفر را به گرد هم جمع کنند با حمله اوباشان حزب الله که به قمه و زنجير مسلح بودند تار و مار شدند. از همان روزهای اول خرداد ماه و بدنبال درگيريهای درونی رژيم ، مجاهدين و پيکار و چندين گروه ديگر با جمع شدن در گوشه های مختلف شهر سعی در مقابله با سرکوب و غالب شدن جو ارعاب و تهديد در شهر بودند. اما اکثر اين تجمعها با حمله سازمان يافته گروههای حزب الله که از بسيجی ها و نيروهای سپاه پاسداران تشکيل شده بودند به خاک و خون کشيده می شدند. بنا به گزارشهايی دهها مرکز در نقاط مختلف تشکيل شده بود که گله های حزب الله از اين نقاط به خيابانها فرستاده ميشد. در چنين اوضاعی که فکر هرگونه تجمعی کم کم غير ممکن ميشد، روز ۲۹ خرداد خبردار شديم که مجاهدين در ميدان فلسطين( کاخ)و يا چهار راه مصدق تظاهرات گذاشته اند. در آنروز ما که ۳ نفر بوديم تصميم گرفتيم که ۲ نفر به ميدان فلسطين رفته و من به چهار راه مصدق رفتم. قبل از رسيدن به چهارراه مصدق، سعيد غيور، از فعالين مجاهدين را در خيابانهای اطراف ديدم که اينور و آنور ميدويد و چون ميدانستم با مجاهدين است مطمئن شدم که تظاهرات در چهار راه مصدق است و در ميدان کاخ خبری نيست. سر چهار راه مصدق، پاسداران خيابان را در ضلع شمالی بسته بودند و دسته های حزب الله با حمله وحشيانه به هر کس که ريش نداشت سعی داشتند از اجتماع مردم جلوگيری کنند. مردم در حال رفت و آمد ومنتظر شروع حرکتی بودند که تقريبا غير ممکن به نظر ميرسيد. سر ساعت، يک دسته از ميليشيای مجاهدين که اکثرا دختران جوان بودند ازضلع جنوبی چهار راه بصورت يک دسته ۵۰ نفره وارد چهار راه شدند. آنقدر حرکتشان ناگهانی بود که پاسداران با وجود مسلح بودن به پشت ماشينهايشان رفته و شروع به تيراندازی هوايی کردند. مردم با ديدن اين صحنه به وسط چهارراه آمده و در همين حال گله های حزب الله با قمه و زنجير به جان مردم افتادند. دسته های بيشتری از ميليشيا با شعار" حزب چماق بدستان بايد بره گورستان" وارد چهار راه شدند و با حمله به اوباشان آنها را فراری دادند. در همين حال مردم که وارد خيابان شده بودند با پرتاب سنگ به مقابله پرداخته و در کمتر از ۵ دقيقه چهار راه در دست تظاهرکنندگان قرار گرفت. پاسداران شروع به تيراندازی زمينی کرده و با رگبار اولين رديف تظاهر کنندگان را به گلوله بستند. جمعيت با دست خالی و در حاليکه چند ماشين را واژگون نموده بود با سنگ مقا بله می کرد وتيراندازی و شليک زمينی چنان شديد شده بود که جمعيت به سمت ميدان فردوسی و خيابانهای اطراف عقب نشينی نمود. پاسداران و گله های حزب الله که جری شده بودند با لگد زدن به مجروحانی که روی زمين افتاده بودند پيشاپيش پاسداران حرکت کرده و به هر کسی در خيابان حمله می کردند. جمعيت مردم با جنگ و گريز به مقابله پرداخته و همين که موفق می شدند که اوباشان حزب الله را به عقب برانند با تيراندازی زمينی وهوايی پاسداران که پشت سرآنها بودند روبرو می شدند. اين جنگ و گريز که تا يک ساعت طول کشيد با کشته و مجروح شدن عده زيادی در حال پايان بود وما بطرف ميدان فردوسی فرار می کرديم که در ميدان فردوسی ناگهان جمعيتی نيم ميليون نفری را ديديم که تمام پل هوايی جلو لاله زار را پوشانده بودند. چنان جمعيتی باور کردنی نبود. مردم با ديدن جمعيت جان تازه ای گرفته و با در آغوش گرفتن جلوداران جمعيت از خوشحالی گريه می کردند. صحنه ای به ياد ماندنی بود. هيچکس فکر نمی کرد که با آن وحشيگری پاسداران بتوان نيم ميليون نفر را گرد هم آورد (عکس بالا بخويی جمعيت نيم ميليون نفره مردم را نشان ميدهد که توانستند عليرغم تيراندازی شديد پاسداران ساعتها در خيابانهای تهران تظاهرات کنند). جريان از اين قرار بود که مجاهدين با اعلام اينکه تظاهرات در چهار راه مصدق است توانسته بودند نيروهای پاسداران و گله های حزب الله را در آنجا جمع کنند و تظاهرات اصلی را از ميدان کاخ در خيابان تخت جمشيد به سمت خيابان بهار و شميران شروع کنند. رفقای من می گفتند که همينکه جمعيت از ميدان کاخ به حرکت در آمد، تا يک ربع ساعت سرو کله گله های حزب الله پيدا نبود و معلوم بود که اين تاکتيک در فريب دادن آنها موثر واقع شده بوده است. بعد از يک ربع ساعت وقتی که خبر تجمع به آنها رسيده بود، همينکه به صورت پراکنده به جمعيت نزديک می شدند با حمله جمعيت لت و پار ميشدند. بدين ترتيب تظاهرات نيم ميليون نفری مردم با تاکتيک بسيار خوب و فداکاری فراوان مردم و خصوصا نيروهای ميليشيا شکل گرفت.
در جلو صف تظاهرکنندگان يک پلاکارد بزرگ بود با مضمون بنی صدر حمايتت می کنيم. جمعيت از جلو لاله زار رد شده و به ميدان فردوسی رسيده بود که يک مينی بوس حاوی تعدادی از پاسداران به ميدان رسيد. جمعيت که شعار ميداد با ديدن پاسداران به مينی بوس حمله کرد و مينی بوس را به آتش کشيد. در همين حال در حاليکه عده ای در جلو جمعيت سعی داشتند تظاهرات را به سمت جنوب ميدان فردوسی و به طرف بهارستان ببرند عده ای ديگر جمعيت را تشويق به رفتن به طرف دانشگاه و ميدان انقلاب ميکردند. در ضلع جنوب شرقی ميدان فردوسی يک کميته بود که جمعيت به درستی نمی خواست از جلو آن بگذرد. بالای سر در اين کميته يک تير بار بود و با نزديک شدن جمعيت در کميته را بسته بودند. بنا بگفته دو رفيقم که به ميدان فلسطين رفته بودند، اعضای مجاهدين که سازماندهی تظاهرات را بعهده داشتند بطور مداوم و با بی سيم با مرکز خود تماس داشته و دستور دريافت می کردند. بنا بگفته اين رفقا، در خيابان تخت جمشيد چندين بار جريانات چپ با شعار مرگ بر خمينی سعی در تغيير شعارها را داشتند که در چندين مورد طرفداران مجاهدين نيز که هفته ها بود در زير ضرب حزب الله بودند به آنها پيوسته بودند ولی بلافاصاله گردانندگان تظاهرات باشعار"حزب چماق بدستان بايد بره گورستان" مانع از طرح شعار مرگ بر خمينی شده بودند. شعار مرگ بر جمهوری اسلامی نيز به همين سرنوشت دچارشده بود و از طرح آن جلوگيری شده بود. در حاليکه جمعيت در ميدان فردوسی مشغول واژگون کردن مينی بوس پاسداران بود و عده ای درپيشاپيش تظاهرات را به سمت بهارستان هدايت می کردند، ناگهان پاسداران با تيرباری که بالای سردر کميته بود به تيراندازی به سمت جمعيت تظاهرکننده پرداختند. حوض وسط ميدان فردوسی پراز خون و اجساد تظاهرکنندگانی بود که از مقابل حمله وحشيانه پاسداران به طرف مقابل فرار می کردند و با اصابت گلوله به ميان آب می افتادند. جمعيت يک اتوبوس دو طبقه را که در سمت شمال خيابان بود به وسط خيابان هل داده و پشت آن مخفی شدند. پاسداران مسلح پس از تيراندازی با تيربار وبا مشاهده فرار و سر درگمی جمعيت با اسلحه از کميته بيرون آمده و به سمت جمعيت شليک می کردند. از طرف ديگر پاسداران مستقر در چهار راه مصدق و گله های حزب الله که با ديدن جمعيت فرار کرده بودند با شروع تيراندازی دل و جرئتی بخود گرفته واز سمت غرب به جمعيت حمله کردند. در کمتر از ده دقيقه ميدان فردوسی پراز کشته شده بود و جمعيت نيم ميليون نفری در کوچه های اطراف پراکنده شده بود. اکثر مغازه ها و خانه ها مملو از تظاهرکنندگانی بود که توسط مردم پناه داده شده بودند. به اين ترتيب تظاهراتی که با فداکاری فراوان سازمان داده شده بود در عرض کمتر از نيم ساعت سرکوب شد. از اين به بعد رژيم با يک کاسه کردن سياستهای خود دست به سرکوبی زد که جنبش انقلابی مردم را سالها به خاموشی کشاند.
بعد از ۳۰ خرداد: صد ها نفر از دستگير شدگان بدون محاکمه تيرباران شدند و در روزهای بعدی با اعلام اينکه هر کسی که در خيابان دستگير شود بايد در همانجا کشته شود و احتياج به محاکمه ندارد، دسته دسته به جوخه های اعدام سپرده شدند. رژيم در روز ۳۱ خرداد با اعدام سعيد سلطانپور و محسن فاضل که از ماهها قبل در زندان بودند نشان داد که سرکوب نهايی جنبش مردم را آغاز نموده است. روزنامه اطلاعات عکسهای دختران جوانی را به چاپ می رساند و بدون اينکه هيچ اسمی منتشر کند از پدر و مادرهايشان می خواست که با شناسنامه عکس دار برای تحويل جنازه فرزندانشان بروند. اين نشان می داد که رژيم بدون اينکه حتی ازهويت حقيقی اين دستگير شدگان آگاه باشد آنها را در محاکمه های چند دقيقه ای بر طبق اصول عدالت اسلامی محارب شمرده و اعدام نموده است.
بعد از سرکوب تظاهرات ۳۰ خرداد، در شب همانروز نيروهای ميليشيای مجاهدين در خيابانهای جنوب تهران از جمله نازی آباد و دروازه غار مشاهده ميشدند که در ماشينهای چند نفری به گشت زنی در خيابانها مشغول بودند. هم چنين در سال ۱۳۶۳ در نشريه مجاهد با يک نفراز اعضای مجاهدين که سابقا عضو شورای تامين امنيت ملی رژيم بود مصاحبه به عمل آمد. آين نشانگر آن بود که مجاهدين در شورای تامين امنيت رژيم نفوذ داشته و از نقشه های رژيم خبردار بوده اند. وجود گشتهای مجاهدين در شهر نشانگر آن بود که اين نيروها منتظر يک حرکت از درون رژيم و بطور مشخص حمايت ارتش بودند که بنی صدر ادعای داشتن حمايت آنان را داشت. اين حرکت همچنين توضيح ميداد که چرا مجاهدين قصد هدايت تظاهرکنندگان به سمت بهارستان را داشتند. ظاهرا هدف سازماندهندگان، تحصن در مقابل مجلس و انتظار برای حمايت ارتش از آنها و کسب قدرت از بالا بود. نيروی گشت شهری مجاهدين تا چندين روز بعد از ۳۰ خرداد نيز ادامه داشت که بعد متوقف گرديد. نيروی گشت معمولا برای حفظ تسلط بر يک محله يا شهر به کار گرفته می شود. متاسفانه مجاهدين هيچگونه تحليلی ازاهداف اصلی اين تظاهرات نداده ومسعود رجوی در کتاب "۳۰ خرداد پاسخ به ضرورت تاريخ" آنرا تظاهرات برای اتمام حچت با رژيم اعلام نموده است. عباس داوری در کتاب" ۳۰ خرداد به روايت شاهدان" از انتشارات سازمان مجاهدين در خاطرات خود می گويد که قصد تظاهرکنندگان رفتن به جلو مجلس بود. به نظر من مجاهدين قصد داشتند که با تحصن در مقابل مجلس حمايت ارتش را جلب کرده و قدرت را از بالا تسخير کنند. به نظر می رسد که مجاهدين زياده از حد به بلوفهای بنی صدر در حمايت ارتشيان از وی اميد بسته و وجود گشتهای شهری نشان از خوش خيالی فراوان مجاهدين ميداد که نه تنها روی حمايت ارتش از بنی صدر حساب می کردند بلکه برای بعد از آن يعنی حفظ قدرت نيز برنامه ريزی کرده بودند. نکته جالب توجه اين است که مجاهدين هيچوقت شعار مرگ بر جمهوری اسلامی را مطرح نکردند زيرا که شعار خودشان تا مدتها جمهوری دمکراتيک اسلامی بود. بعدها که متوجه نفرت مردم از هرگونه رژيم اسلامی شدند کم کم اين شعار را بدور انداخته و به ناسيوناليسم روی آوردند. در پاييز همان سال اعلام کردند که با تظاهرات مسلحانه در مقابل فروشگاه کوروش سابق در خيابان مصدق برای اولين بار شعار مرگ بر خمينی را به خيابانها بردند. شايد فرصت نبود که گزارشهای مسولين تظاهرات ۳۰ خرداد را بخوانند که چگونه جمعيت چندين بار اين شعار را مطرح کرده بود.
موسوی تبريزی، دادستان کل جمهوری اسلامی پس از کشته شدن قدوسی در شهريور۱۳۶۰ ،چند سال پيش با نشريه چشم انداز ايران مهر مصاحبه ای کرده است وی می گويد:" روز دومی که من دادستان شده بودم در نخست وزيری جلسه داشتيم. نخست وزير هم آقای مهدوی کنی بود و رييس جمهور هم نداشتيم؛ .... در آن جلسه آقايان موسوی اردبيلی، مهدوی کنی، محسن رضايی به عنوان فرمانده سپاه، بهزاد نبوی بعنوان وزير مشاور،و من به عنوان دادستان و چند نفر ديگر حضور داشتند. آقای مهدوی کنی گفت حالا ما ديگر مشکل می توانيم با اينها ( مجاهدين) برخورد کنيم. ايشان پيشنهاد کرد به واسطه آقای طاهر احمد زاده با آقای رجوی صحبت بشود بلکه راضی بشوند تا مذاکره و گفت و گو کنيم حتی اينها در بعضی پستها قرار داده بشوند تا اين غايله ختم بشود. آقای اردبيلی گفت آقای مهدوی من تا شش ماه پيش با اين حرف شما موافق بودم که ما اينها را بياوريم، صحبت کنيم، دعوت کنيم و حتی پست هم بدهيم ولی حالا با اين همه کشتارها و ترورها که انجام داده اند نمی شود اين کار را کرد." نکته جالب آنست که مصاحبه کننده که لطف الله ميثمی است اصرار دارد به موسوی بقبولاند که اگر به مجاهدين مقامی در دولت داده بودند بهتر ميشد با آنها کنار آمد و اين درگيريهای خونين پيش نمی آمد. متن کامل اين مصاحبه را ميتوان در آدرس زير خواند:
www.meisami.com
تجربه ۳۰ خرداد: اين نوشته قصد يک تحليل همه جانبه را ندارد بلکه اميد وارست که بازماندگان نسل انقلاب و خصوصا نيروهای چپ را تشويق کند تا ۳۰ خرداد را نه از زاويه يک تظاهرات که توسط مجاهدين سازمان داده شد بلکه از زاويه يک جنبش اجتماعی بررسی کنند وبه چرايی شکست آن بپردازند تا شايد اين تجربه مهم درسی آموزنده در آينده داشته باشد و جنبش اجتماعی مردم برعليه رژيم در آينده مرتکب اشتباهات مشابه نگردد. ۳۰ خرداد در شرايطی انجام شد که آخرين فرصت برای نيروهای انقلابی بود که با تعرض به حکومت به قدرت سياسی دست پيدا کنند. اين اخرين فرصت برای نيروهای انقلابی بود که بتوانند يا تعرض به مقابله با سرکوب رژيم بپردازند. به نظر من اگر نيروی رهبری کننده اين تظاهرات قصد سازمان دادن يک انقلاب مردمی را عليه رژيم داشتٍ، ميتوانست با پشتيبانی مسلحانه از تظاهرات و بدون توهم به جناحهای رژيم به هدايت مردم برای سرنگونی رژيم بپردازد. اگر هدف تظاهرات سی خرداد نه تحصن در مقابل مجلس برای جلب حمايت ارتش بلکه به سمت دانشگاه و فراخوان به مردم برای حمايت از نيروهای انقلابی بود، رژيم نمی توانست به اين سادگی سرکوب گسترده براه بياندازد. برخلاف تبليغات رژيم؛ اکثريت و حزب توده؛ نيروهای مچاهدين در اين تظاهرات مسلح نبودند. اگر مسلح بودند در ميدان فردوسی بخويی قادر بودند که تيربار رژيم را از کار بيندازند. متاسفانه مماشات مچاهدين و توهم ان نسبت به يک جناح رژيم مانع از ان شد که جمعيت ميليونی مردم عليرغم فداکاريهای فراوان بتوانند به نتيجه برسند. درحاليکه نيروهای چپ با پيوستن سازمان فداييان اکثريت به رژيم، بشدت ضعيف شده بودند و بجز کومله در کردستان از توان زيادی برخوردار نبودند، سی خرداد عملا همانند دهان باز کردن برای حرف نزدن بود. مجاهدين مردم را به خيابان آورده بود تا با جناحی از رژيم به سازش برسد. حوادث بعدی نيز نشان داد که فرصتها هميشه وجود ندارند. مجاهدين بعد از سرکوب خونين سی خرداد و پس از آنکه برخلاف انتظارشان ارتش از بنی صدر پشتيبانی نکرد، دست به عمليات چريکی زدند که نتيجه ای جز شکست نداشت. ياد تمام جانباختگان سی خرداد ۱۳۶۰ که عليرغم سرکوب رژيم حماسه ای تاريخی آفريدند گرامی باد.
خرداد ۶ ۱۳۸

 

آقایِ عبدالکريم سروش که با تکرار انديشه هایِ ضد مارکسيستی کارل پوپر بصورت يکی از ايدئولوگ های انقلاب اسلامی در آمد و در جمهوری اسلامی معروف شد ودر انقلاب فرهنگیِ اسلامی، يعنی حمله به دانشگاهها، رهبریِ ستاد ِ آن از سوی خمينی به او سپرده شد، اينک حتی بيش از گذشته خدماتش مورد نياز است و پس از يک سال که حجت الاسلام شبستری به خرج دولت آلمان در برلين به بررسی های اسلامی مشغول بوده اينک نوبت به آقای سروش رسيده که يک سال در آنجا جنبش هایِ عقلانی در تاريخ اسلام را زير و رو نمايد تا بقول خودش جنبه هائی از اسلام را که با انديشه های فلسفی جهان جديد و زندگی در جهان جديد سازگار نيست نقد کند. يعنی به عبارتِ خودمانی "سعی جميل" برای اجر جزيل به کار می برد که "اسلام جمهوری اسلامی" را به روز بياورد و بازهم آن را بزک کند.

آقای سروش، در مصاحبه با سايت نهضت آزادی، وارد بحث آزادی و دموکراسی نيز شده و ميگويد:
يک رشته از حقايق هستند که . . . و قتی در عالم خارج و در جهان انسان ها و در رفتار و روابط انسان ها ظاهر ميشوند که پيشاپيش تصورشان و مفهومشان نزد انسان ها پيدا شده باشد . . . يعنی ابتدا مفهومشان در آسمان ذهن پيدا ميشود و بعد، از عرش ذهن تنزل می کنند و قدم به فرش عالم خارج می گذارند . . . دموکراسی و آزادی . . . از همين دسته هستند تا مفهوم آنها تولد نشود خودشان هم متولد نميشوند . . . نگوئيم ما آزادی نداريم بايد بگوئيم ما مفهوم آزادی نداريم . . . غنای ذهنی و مفهومی و فرهنگی ما از چيزهائی چون دموکراسی و آزادی و حقوق بشر و امثال اينها در ابتدای انقلاب، کافی نبوده و همين اجازه نميداد که از آن ابتدا مطالبه دموکراسی در صدر مطالبات قرار بگيرد . . . چرايی قضيه هم تا حدودی معلوم است. اولا ً فرهنگ دينی فرهنگی است که تکليف انديش است حق انديش نيست . . . فرهنگ غير دينی و هم به خصوص فرهنگ روشنفکری زير غلبه انديشه چپ بود. در انديشه چپ نه مفهوم حق بر جستگی و فربهی داشت و نه مفهوم آزادی و دموکراسی. اصلا ً آنها آزادی و دموکراسی و . . . را تمسخر می کردند و آن را جزو فريب های بورژوازی می دانستند. برای فريفتن کارگران و غافل کردن آن ها از موقعيت تاريخيشان و از مبارزه . . . لذا اصلا ً دنبال دموکراسی رفتن نوعی عيب و نقص بود. نشانه مبارز نبودن بود. نشانه امريکايی و غربی بودن بود . . . مجموع اين علل و دلايل باعث شد که در ابتدای انقلاب نه متدينان و نه غير متدينان ما هيچکدام واجد سرمايه مفهومی نباشند که بتواند به تحقق خارجی اين حقايق و موجودات کمک بکند و لذا اين حقايق در واقع مظلوم و متروک باقی ماندند.*
در روايت بالا اولاً از به حساب آوردن نياز واقعی ميليون ها تودهء زحمتکش به آزادی و عدالت اجتماعی خبری نيست. ثانياً در زمان قيام و از سالها پيش از آن، خواست استقلال و آزادی و عدالت شعار و آرزوی مردم بود. صاحبان فرهنگ دينی به دلايل تاريخی و طبقاتی شان در مبارزه با راديکاليسم چپ، شعار "جمهوری اسلامی" را نيز بدان افزودند و هر صدای ديگر را که به مخالفت با حقنه کردن آن برخاست خفه کردند. سروش پس از ربع قرن بدآموزی و رنگ کردن گنجشک و بلبل فروختن و تبليغ برای ايدئولوژی رژيم تازيانه و دار، امروز صاحبان و دکانداران فرهنگ دينی را در کنار روشنفکران چپ گذاشته و هردوی آن ها را برای نبود آزادی و دموکراسی در ايران مقصر شناخته شده است. ظالم و مظلوم، قربانی کننده و قربانی شونده در کنارهم مسئول سرکوب و کشتار وانمود شده اند. رضا پهلوی نيز اخيرا ً در مصاحبه ای گفته است که کمونيست ها و دسته ای از آخوندها جمهوری اسلامی را پديد آوردند. البته اين امر تازگی ندارد. مهندس مهدی بازرگان هم در بارهء رقيبان سياسی اش يعنی روحانيون و پاسداران ميگفت: اينها خشونت و تضاد بين طبقات را از کمونيست ها ياد گرفته اند (نقل به مضمون).
جز اين هم از اين آقايان انتظار نميرفت. سخنان سروش در واقع بيش از آنچه بخواهد گذشته را روشن کند، آينده را روشن ميکند و ترس او را از نيروی ِ آينده، از زحمتکشان ِ خشمگين و مبارزات آنان بر ملا ميسازد.
کلمات بازگو شده از آقای سروش از اين جهت مهم و شايسته ارزيابی است که نگاه ايده آليستی وی را بر مفهوم آزادی و بر چگونگی حرکت تاريخ برای ما به نمايش ميگذارد. در اين نگاه، آزادی، حقيقتی ست ملکوتی و موجودی آسمانی که ابتدا مفهوم آن از عرش به آسمان ذهن افراد رفته و سپس از آنجا نزول اجلال کرده و قدم به فرش عالم خارج مينهد. ايشان در همان مصاحبه پذيرفته است که بعضی چيزها مانند الکتريسيته واقعيت ماديش پيشتر وجود دارد و سپس مفهوم آن در ذهن پيدا ميشود ولی تاکيد کرده که آزادی و دموکراسی چنين چيزی نيست.
ولی اين نگاه با واقعيت تاريخی سازگاری ندارد. مفهوم آزادی فقط وقتی به وجود می آيد که واقعيت آزادی و اسارت بطور مادی وجود داشته باشد. در عالم واقعی ِ روابط ِ انسان ها، آزادی و دموکراسی پايه اقتصادی و مادی دارد و نسبی و طبقاتی ست: آزادی برده داران، يعنی آزادی خريد و فروش برده ها و کشتن و کار کشيدن از آنها، مترادف با اسارت برده هاست؛ و آزادی برده ها به بهای ِ از بين رفتن آزادی برده داران در خريد و فروش برده بدست ميآيد. در جامعه های برده داری يونان و روم باستان، برده داران آزاد بودند ودموکراسی بصورت سنای روم و غيره البته فقط برای برده داران وجود داشت.
در انقلاب بهمن نيز برخلاف آنچه آقای سروش وانمود ميکند، همه از آزادی محروم نشدند بلکه بخشی از جمعيت يعنی عدهء قليلی امثال خود وی به آزادی دست يافتند. دين سالارانی مانند عسگر اولادی، لاجوردی، رفيق دوست، سروش، و آقايان و آقازاده های بسيار، هم به سرمايه مادی بيکران و هم به آزادی رسيدند و بسيار بيشتر از اندازه هم به آزادی رسيدند. شرايط و امکانات مادی اقتصادی ايران و روابط سياسی و بازرگانی بين المللی آن روز به آنها آزادی عمل داد و آنها با دست باز، همان آزاديها و امکانات محدودی که اکثريت فرو دست جامعه يعنی کارگران و کارمندان و زنان و جوانان تا اواخر زمان شاه با مبارزاتشان بدست آورده بودند از آنها پس گرفتند. امروز نيز آزادی آخوندها در برابر و متناقض با آزادی اکثريت مردم است: آزادی مردم لازمه اش اينست که آزادی حاکمان و چپاولگران و جلادان محدود شود.
در جامعه سرمايه داری نيز آزادی نسبی است و آزادی ِ دو طبقه در برابر هم قرار ميگيرد: ليبراليسم، و امروزه نئوليبراليسم، آزادی طبقه سرمايه دار است برای اينکه سرمايه اش را هر جا خواست بياورد وببرد، کارگران را بهر مزدی خواست استخدام کند و با هر شرايطی خواست از آن ها کار بکشد و هر وقت خواست آن ها را بيکار کند و دولت نبايد با ماليات و گمرک و قانون کار و مقررات زيست ـ محيطی و غيره جلوی بهره وری حداکثر سرمايه، و بهره کشی حداکثر از نيروی کار را بگيرد. پس ليبراليسم و بويژه نئوليبراليسم امروز ِ سرمايه داران در برابر زندگی و آزادی ِ کارگران قرار ميگيرد: هرچه آزادی يک طبقه بيشتر ميشود از آزادی طبقه ديگر کاسته ميشود.
در اروپا مکتب ليبراليسم وقتی پديد آمد که توليد سرمايه داری رشد و گسترش می يافت و سرمايه داران بايد از قيد و بند های دوران فئودالی آزاد ميشدند. وقتی توليد سرمايه داری باندازه کافی رشد کرد و واقعيت های رنج آور ِ زندگی در آن خود را نشان داد آنوقت بر همان زمينه سخت مادی، انديشه رهائی و آزادی طبقه کارگر نيز پيدا شد. يعنی بر خلاف نگاه آقای سروش، مفهوم آزاديخواهی، چه در وجه ليبراليستی و چه سوسياليستی، فقط وقتی در ذهن افراد پيدا شد که در متن مادی جامعه، يعنی در ميدان تلاش معاش و کار و توليد، اين مسائل پديدار شده بود.
در جامعه سرمايه داری بسته به اينکه در مرحلهء رقابتی يا در مرحله انحصاری، در حال رونق يا در حال بحران، در مرکز يا پيرامون، باشد، به درجات گوناگون، هم آزادی و دموکراسی وهم سرکوب و خفقان بوجود می آيد. در چنين جوامعی آزادی و دموکراسی در هر ميزانی که هست بيشتر برای سرمايه داران است ولی کارگران و زحمتکشان و نيروهای چپ همانگونه که در عرصه اقتصادی برای مزد بيشتر و رنج کمتر و بهتر بگوييم برای لغو استثمار مبارزه ميکنند در عرصه سياسی نيز برای آزادی بيشتر و دموکراسی بيشتر حتی در چهارچوب همان جامعه سرمايه داری می جنگند و اين دو کارزار اقتصادی و سياسی از هم جدايی ناپذير است.
نيرو های چپ ايران چه در زمان پهلوی ها و چه در دوره جمهوری اسلامی در عمل بشدت سرکوب و کشتار شدند و هنوز ميشوند و فر صت آميزش با طبقه کارگر و رشد ودخالت در امور نيافتند ولی تا آن حدی که فعاليت کردند و ميکنند بر خلاف گفته آقای سروش نه تنها آزادی و دموکراسی واقعی را تمسخر نکرده اند بلکه برای آن فداکارانه ترين مبارزه ها نيز کرد ه اند. ولی تفاوت آنها با آقای سروش در آنست که آنها اين مفاهيم را نه در خلاء، نه به سود اقليت بهره کش بلکه در متن زندگی مادی طبقات ِمردم و به سود اکثريت جامعه که زحمتکشان اند می بينند. واقعيت چشمگير عصر ما و منطقه ما عرصهء جولان دادن امپرياليسم بمفهوم لنينی آنست. عصری که سرمايه داری جوان برای آزادی و دموکراسی با فئوداليسم و دستگاه های کهنه مذهب و سلطنت ميجنگيده گذشته و سرمايه داری به دوران فساد و تباهی ِ خود رسيده و برای سود بانکها و شرکتهای نفتی و سايرانحصارات خود آماده است که مردم کشورهای پيرامونی مانند عربستان و لبنان و فلسطين و عراق و افغانستان و ايران را از يک ارتجاع به ارتجاع ديگر واز يک جنگ به جنگ ديگر بياندازد. به گفته لنين:
مالکيت خصوصی بر پايه کار ِ مالکان ِ کوچک، رقابت آزاد، دموکراسی، همه ی اين شعارهای جذابی که سرمايه داران و مطبوعات آنان، کارگران و دهقانان را با آنها ميفريبند، چيزهائی از گذشته دور هستند. امروز، سرمايه داری به يک سيستم جهانی ظلم استعماری و خفه کردن ِ مالی ِ اکثريت بزرگ مردم جهان بوسيله شمار کوچکی از کشورهای "پيشرفته" تبديل شده است. ثمره اين چپاول بين دو يا سه کشور غارتگر بزرگ دنيا که تا دندان مسلح شده اند تقسيم ميشود و آن ها جهان را به جنگ خودشان که جنگ بر سر تقسيم يغماست ميکشند. **
يعنی پايه اقتصادی دموکراسی سرمايه داری که رقابت آزاد مالکان کوچک بود سپری شده و رفته است. سرمايه داری بحران زده در عصر شرکتهای بزرگ انحصاری جهانی در کشوری پيرامونی با اقتصاد تک محصولی نفتی مانند ايران نميتواند روبنای دموکراسی داشته باشد. اينست که از ارتجاع سلطنتی در ميآيد و به استبداد مذهبی ميافتد. جمهوری و دموکراسی و جمهوری دموکراتيک و لائيک در چنين شرايط اقتصادی، اوتوپی و خواب و خيال است.
ولی هنوز هستند کسانی که مردم را به مبارزه برای دموکراسی و جمهوری و جمهوری دموکراتيک و لائيک و . . . بر همين پايه های اقتصادی و بدون دست زدن به مناسبات طبقاتی ِ جامعه فرا ميخوانند و تعجب ميکنند چرا همه طبقات مختلف مردم زير اين شعارهایِ زيبا گرد نميآيند! اينها ميگويند سوسياليسم، رؤيا و اوتوپی ای ست که ميشود بعدا برای آن مبارزه کرد! اينها ميگويند چرا همين دموکراسی و آزادی که در اروپا و امريکا هست نداشته باشيم؟! چرا ليبرال و دموکرات و چپ دست در دست هم دموکراسی را نسازند؟ *** چرا در ايران نيز مانند سرمايه داری غرب هر حزب و مرام و مذهبی آزاد نباشد؟ چرا جوانان ما نتوانند مانند جوانان ِپاريس در پياده روهای خيابان بنشينند و شراب نوشان از هر دری سخن گويند؟
البته هيچ انسان سالم و پيشرفتخواهی نيست که اين تصوير زيبا را نخواهد. ولی همين خواسته های بظاهر ساده و انسانی در شرايط سرمايه داری ايران متاسفانه رؤيا و اوتوپی است و بر توهم اقتصادی بنا شده است. و آن توهم اينست که هر کشوری مستقلا ً خط رشد خودش را دارد و از اقتصاد ارباب ـ رعيتی قرون وسطائی به سرمايه داری رقابتی و سپس به سرمايه داری انحصاری مدرن ميرسد؛ يعنی همان راهی که انگلستان و فرانسه پيمودند همه کشورها تکرار ميکنند و در نتيجه ايران امروزی ابتدا يک کشور دموکراتيک ويا دموکراتيک لائيک مانند کشورهای اروپا ميشود و سپس ميتواند اميد داشته باشد در اثر مبارزات بعدی وارد مرحله بالاتر تاريخی مانند سوسياليسم بشود. ولی واقعيت، خلاف ِاين نظريه است. در واقعيت، اقتصاد کشورها بهم پيوسته و به يکديگر وابسته اند و بيش از يک قرن است که سرمايه داری بصورت روزافزونی به يک سيستم جهانی تبديل شده و با انباشت و تمرکز سرمايه در مراکز آن، اکثريت مردم جهان در کشورهای پيرامونی مانند ايران گرفتار گرسنگی و درماندگی و کار طاقت فرسا شده اند. در چنين جهانی رفاه و صلح و دموکراسی در مرکز، لازمه اش فقر و جنگ و خفقان در پيرامون است. نميتوان به گرد سرمايه داری چرخيد و به رفاه و آزادی و دموکراسی برای اکثريت مردم دست يافت.
دموکراسی سيستم جهانی سرمايه داری ِ امروز را شايد بتوان به دموکراسی آپارتايد در افريقای جنوبی مقايسه کرد. در آنجا سفيدها آزاد بودند و بين خود دموکراسی هم داشتند ولی اکثريت جامعه يعنی سياهان در زير ستم و ديکتاتوری آنان زندگی ميکردند و آزادی دخالت در امور را نداشتند. در جهان امروزنيز اقليت جمعيت جهان در کشورهای مسلط در درون خود رفاه نسبی و و به اصطلاح صلح اجتماعی و آزادی و دموکراسی دارند ولی نسبت به بيرون ِ خود يعنی کشورهای پيرامون با اهرمهای گوناگون مالی و ديپلماسی و نظامی، ديکتاتوری ميکنند و ما در اينجا با بهره کشی شديد و سرکوب و شکنجه و کشتار روبرو ميشويم و مردم ميبينند که در عمل با دو ديکتاتوری روبرو هستند: ديکتاتوری طبقه حاکم داخلی و ديکتاتوری خارجی يعنی امپرياليسم. و در نتيجه مبارزه برای دموکراسی و آزادی بسيار پيچيده و مشکل ميشود.
ممکنست گفته شود با همه اين حرفها آيا مبارزه زير پرچم جمهوريخواهی و دموکراسی خواهی وجمهوری دموکراتيک لائيک چه ضرری دارد؟ حتی اگر اوتوپيک و ايده آليستی و رويائی هم باشد، چه ضرری دارد که برای اين خواسته های پسنديده ی مشترک متحد شويم؟ در واقع ضرر آن اينست که از همين حالا معلوم است که نتيجه معکوس ببار می آورد و مردم را فريب داده و از يک ديکتاتوری به ديکتاتوری ديگر می برد. زيرا اين حرکت ها بر اين فرض صريح يا ضمنی پايه ميگيرد که بدون دست بردن به مناسبات طبقاتی و بدون تغيير سيستم سرمايه داری ميتوان به دموکراسی و لائيسيته و آزادی دست يافت و با اين شيوه مردم را بار ديگر به زير رهبری ِ بورژوازی مياندازد که نتيجه آن حکومت هائی مانند ترکيه يا مصر (يعنی لائيک و همپيمان و مورد حمايت آمريکا و اروپا) می باشد.
درحقيقت وعده دموکراسی و آزادی و جدائی دين از دولت خرجی ندارد و همه آنهائی که ميخواهند به قدرت برسند از اين وعده ها فراوان داده و ميدهند. آيت الله خمينی پيش از رسيدن بقدرت نمی گفت که ميخواهد ديکتاتوری کند. حجت الاسلام خاتمی پيش از انتخاب شدن وعده آزادی و دموکراسی داد. امريکا با وعده آزادی و دموکراسی وارد افغانستان و عراق شد. کسی که امروز خود را وارث تاج و تخت جباران طول تاريخ ِ ايران ميخواند بارها و بارها تکرار ميکند که هدفی جز آزادی و دموکراسی ندارد. و سکولاريسم بقدری مُد شده که عبدالکريم سروش ميگويد: "اسلام دينی سکولار است." **** در حالی که اولا "اگر کسی اسلام را انتخاب نکند بر خطا است و از او پذيرفته نيست" (سورهء آل عمران آيهء ۸۵) و ثانياً اگر کسی اسلام را کنار بگذارد مرتد محسوب می شود و مجازاتش اعدام است؛ چيزی که گويا در اديان ديگر سابقه ندارد!
بايد برای آزادی و دموکراسی و لائيسيته با چشم باز انديشيد و مبارزه کرد. يعنی اگر اين مفاهيم را نه برای رسيدن به رياست و نه برای فقط اقشار بالای جامعه، بلکه واقعاً برای اکثريت زحمتکشان محروم جامعه ميخواهيم، بايد ساده انديشی را کنار بگذاريم و بدنبال آن باشيم که علاوه بر جنبه های فکری و سياسی، پايه های اقتصادی و مادی ِ آزادی و دموکراسی را نيز درست کنيم که راهی ست به خروج از مناسبات سرمايه داری. بنابراين در مبارزه برای دموکراسی و آزادی نيز بهترين شعار همان است که در تظاهرات ضد جنگ امپرياليستی و ضد جمهوری اسلامی بايد بدهيم و همان است که دانشجويان ايران در تظاهرات اخير شان روی پرچم های خود نوشتند: يا سوسياليسم يا بربريت. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* گفتگوی اختصاصی اقبال با عبدالکريم سروش، سايت نهضت آزادی، ژوئن ۲۰۰۷
** لنين: امپرياليسم، مقدمه ۶ ژوئيه ۱۹۲۰
*** باقر مومنی: تاريخ و سياست، نوشته ۱۳۷۴ نقل از سايت راه کارگر، ژوئن ۲۰۰۷:
"در آستانه انقلاب ۱۳۵۷ نيروهای ليبرال و دموکرات و چپ بجای اينکه دست در دست هم به استقرار دموکراسی ــ که مضمون و شعار اصلی انقلاب بود ــ کمک کنند گوئی هنوز در سال ۱۳۳۰ و ۱۳۳۱ و در گرماگرم مبارزه برای ملی شدن نفت هستند با انبانی از سوء ظن و خصومت و با همان نگاه قديمی به تکرار اتهامات و ناسزاها عليه يکديگر مشغول شدند و در حقيقت بجای اينکه به پيشرفت جامعه کمک برسانند دموکراسی را قربانی دشمنی های سياسی گذشته کردند.... نه تنها به انقلاب لطمات اساسی زدند بلکه خود نيز در جريان حوادث با سرشکستگی از ميدان رانده شدند"**** سروش: اسلام دينی سکولار است، سخنرانی در اردوگاه انجمن اسلامی دانشجويان، سايت نهضت آزادی، ژوئن ۲۰۰۷

 

کشور مصر مهمترين کشور عرب و رهبر اتحاديه کشورهای عرب می باشد. حسنی مبارک رهبر کنونی مصر از ۱۴ اکتبر سال ۱۹۸۱ که انور سادات رئيس جمهور آن وقت مصر توسط خالد اسلامبولی به قتل رسيد، رهبر بلامنازع مصر است و در ۵ دوره پی در پی به رياست جمهوری مصر رسيده است. دولت مصر در ميان ليست دولتهای جهان که از آمريکا کمک مالی سالانه دريافت می کنند بعد از اسرائيل بيشترين مبلغ کمک مالی و نظامی را دريافت می کند.
در ماههای اخير کشور مصر شاهد قويترين و گسترده ترين اعتراضات کارگری بوده است که از زمان جنگ دوم جهانی تا کنون بی سابقه می باشد. روزنامه مصری المصر اليوم نوشت که در سال ۲۰۰۶ بيش از ۲۲۲ مورد اعتصاب، توقف کار، اعتصاب غذا و تظاهرات کارگری به وقوع پيوسته است و اکنون تقريبأ هر روز در يک نقطه از مصر يک اعتراض کارگری به وقوع می پيوندد. گروه The citizen group Egyptian Workers and Trade Union Watch ، ۵۶ اعتراض در ماه آوريل و ۲۵ اعتراض ديگر را در ماه می امسال ثبت کرده است و اين اعتراضات از صنايع پارچه بافی آغاز و به بخشهای ديگر صنعت مثل کارگران توليد کننده مصالح ساختمانی، کارگران مترو، کارگران شهرداری، کارگران نانوايی، کارگران توليد مواد غذايی و ديگرکارگران سرايت کرده و اين اعتراضات نيز مثل تمام ديگر اعتراضات ۴۰ سال اخير توسط اتحاديه کارگری مورد حمايت دولت يعنی General Federatio of Trade Unions و ديگر تشکلات مشابه در کارخانه ها، غير قانونی اعلام شده اند ولی اينبار بر خلاف طغياتهای گروهی کارگران در سالهای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ که به کارخانجات دولتی محدود بودند اين اعتراضات، کارگران شاغل در بخش خصوصی را نيز در بر گرفته است. به محض شروع اولين اعتراضات کارگری، شناخته شده ترين طرفداران دمکراسی و در ميان آنها چپگراها ، سکولاريست های ملی گرا و گاهی طرفداران اخوان المسلمين نيز در ميان کارگران ديده می شدند. حکومت مصر بعد از ۳ سال تلاش مداوم برای کنترل جنبشهای خواهان دمکراسی، اکنون به يک ضد حمله بر عليه جنبش کارگری دست زده است و اين ضد حمله زمانی اتفاق افتاده است که کارگران توجه خود را از دستمزد، سود و شرايط بهتر در محل کار، به وابستگی سياسی خود به دولت از طريق اتحاديه های کارگری دست نشانده دولت متمرکز کرده اند.
• کارگران و اخوان المسلمين
در انتخابات پارلمانی مصر در سال ۲۰۰۵ اخوان المسلمين ۸۸ کرسی پارلمان را از آن خود کرد و جنبش کفايا که خواهان پايان دادن به حکومت حسنی مبارک است با راه اندازی تظاهرات گسترده فضای خفقان طولانی حاکم بر مصر را شکست.
در بين اعتراضات مداوم کارگری در ماه آپريل، ۲۴۸ نفر از کارگران کارخانه توليد لباس Mansura-Spain که ۷۵ درصد از آنان زن هستند چندين بار به عنوان اعتراض دست از کار کشيدند. اين کارگران معترض نگران بودند که با فروش اين کارخانه به بانک خصوصی
Al-Masraf al-Muttahid صاحب جديد، دستمزدهای تعويقی و سود سهام کارگران را که از سال ۱۹۹۵ به تعويق افتاده است نپردازد. بزرگترين اعتصاب کارگران بخش خصوصی در کارخانه نخ بافی Arab Polvara در شهر اسکندريه در ۲۴ مارس و بار ديگر در ۲ آپريل با شرکت نيمی از ۱۲۰۰۰ نفر از کارگران شاغل در اين کارخانه در اعتراض به تبعيض بين کارگران و مديران کارخاته در مورد سهام دريافتی و عدم پرداخت سود سهام کارگران به هنگام فروش کارخانه، به وقوع پيوست. آخرين بار در سال ۱۹۹۷ کارگران از بابت سود سهام خود فقط ۱۰.۴۵ $ دريافت کردند.
دولت مصر اخوان المسلمين را متهم کرده که اعتصابات کارگران کارخانه Arab Polvara را بر انگيخته است اما هيچ مدرکی وجود ندارد که دخالت اخوان المسلمين را در هيچيک از اعتراضات کارگری در سال گذشته را اثبات کند. در واقع اخوان المسلمين هيچگاه نفوذی زيادی در بين کارگران بخش صنعت نداشته و حتی آنها در زمان وقوع اعتصابات کارگری به دولت کمک کرده اند. در حاليکه بعضی از اعضای اخوان المسلمين اعتراضات گسترده کارگران را تشويق می کنند اما بين کادر رهبری اين تشکيلات که در تسلط سرمايه داران با نفوذ است و اعضای اين تشکيلات که به طبقات ميانی و فقير تعلق دارند اختلاف نظر وجود دارد. در حاليکه جريان اخوان المسلمين عمومأ محافظه کار است اما اخوان المسلمين شعبه شهر الکساندريه راديکالتر است و بيشتر از بخشهای ديگر اخوان المسسلمين دولت مصر را به مبارزه می طلبد.
• ضرورت تشکيل فدراسيون اتحاديه های کارگری مستقل
اولين ايده های تشکيل اتحاديه کارگری مستقل در جريان اعتصابات کارگران کارخانه های توليد آرد در شهرهای واقع در جلگه نيل شکل گرفت. در دسامبر ۲۰۰۶ کميته محلی اتحاديه کارگران در کارخانه های نخ بافی و پارچه بافی Mahalla al-Kubra از اطاعت دستورات مسئولان مرکزی اتحاديه خودداری کردند و توليد در کارخانه را متوقف ساختند که اين حرکت آنها به موفقيت بی نظيری منجر شد . کارگران اعتصابی و ناراضی در کارخانه Mahalla al-Kubra خواستار برکناری کميته مرکزی فدراسيون اتحاديه های کارگری در قاهره که دست نشانده دولت بود شدند و وقتی که اين درخواست آنان رد شد کارگران کارخانه های Shibin al-Kum و Kafr al-Dawwar. نيز از خواست کارگران کارخانه Mahalla al-Kubra حمايت کردند. ايده تشکيل يک فدراسيون اتحاديه های کرگری که مستقل باشد و تحت کنترل دولت مرکزی مصر نباشد در واقع مورد حمايت تمامی تشکلهای سياسی مخالف دولت مصر قرار دارد. کارگران کارخانه های نامبرده عليرغم مخالفت رهبران اتحاديه دست نشانده دولت ضمن پافشاری بر خواسته های خود به مبارزه ادامه دادند. سرانجام در نتيجه مبارزات متحد ۲۴۰۰۰ نفر ازکارگران مبارز کارخانه های نخ بافی و پارچه بافی، در ماه مارس ۲۰۰۶ احمد نزيف نخست وزير مصر مبلغ پاداش سالانه کارگران را از ۱۷ $ در سال به مبلغی معادل ۲ ماه حقوق برای تمام کارگران شاغل در بخش صنعتی- دولتی افزايش داد اما بعدأ کارگران فهميدند که مبلق واقعی پيشنهادی چيزی حدود ۸۹ پاوند است که در نتيجه اين حقه از طرف دولت روحيه مبارزاتی کارگران تشديد شد و برای مدت چند روز کارگران حتی از دريافت حقوق خود خودداری کردند. تا اينکه در ۷ دسامبر هزاران تن از کارگران شيفت صبح کارخانه در ميدان Mahalla’s Tal‘at Harb در مقابل درب ورودی کارخانه تجمع کردند و ۳۰۰۰ نفر از کارگران زن بخش لباس دوزی، به طرف کارخانه های نخ بافی و پارچه بافی که در آنجا بخشی از کارگران مرد هنوز به اعتصاب نپيوسته بودند راه افتادند و ضمن هجوم به محل کار آنان شعار می دادند: زن ها در حال مبارزه هستند پس مردها کجا هستند؟ در اين ميان پليس ضد شورش نيز به محل اعزام شده بود اما به آنها گفته شده بود تا دخالت نکنند. در حاليکه شب شده بود کارگران مرد تلاش کردند تا همکاران زن خود را به خانه و نزد خانواده خود بفرستند تا روز بعد باز گردند اما زنها از مردها راديکالتر بودند و با وجود تهديد و ارعاب از طرف پليس آنها می خواستند که شب را در محل اعتصاب بمانند. صبح روز بعد در حاليکه پليس ميخواست به درون کارخانه حمله کند کارگران متحصن به همه دوستان کارگر و غير کارگر خود تلفن زدند و از آنها خواستند تا خود را به محل کارخانه برسانند و بدين ترتيب بيش از ۲۰۰۰۰ نفر در محل کارخانه جمع شدند تا اينکه بعد از ۴ روزمبارزه بی امان سرانجام دولت رسمآ قبول کرد که معادل ۴۵ روز در سال به کارگران پاداش بدهد و از خصوصی کردن اين کارخانه ها خود داری کند که با اين موفقيت کارگران، فدراسيون اتحاديه های به اصطلاح کارگری دست نشانده دولت روسياه شد.
از زمان تصويب مکمل قانون کار در سال ۲۰۰۳ کارگران مصری در صورت تأييد رهبری عمومی فدراسيون اتحاديه های کارگری مصر، مجازند اعتصاب کنند !! و از آنجا که چنگال حزب حاکم NDP ( حزب دمکراتيک ملی !! ) گلوی اين فدراسيون به اصطلاح کارگری را می فشارد عملأ از سال ۲۰۰۳ تا کنون، تمام اعتصابات کارگری غير قانونی اعلام شده اند.
• فروش کارخانجات به بخش خصوصی
در فاصله ۱۲ مايلی شمال قاهره ۴۰۰ نفر از کارگران کارخانه نخ ريسی Qalyub که به کارخانجات گروه ESCO تعلق دارد برای مدت چندين روز در اعتراض به تصميم دولت برای فروش اين کارخانه به بخش خصوصی دست به يک اعتصاب تشسته زده بودند زيرا اين کارگران نگران بودند که بخش خصوصی حقوق و مزايای آنها را که در نتجه سالها مبارزه بدست آورده بودند پايمال کند. در واقع مجموعه بزرگ کارخانجات ESCO در سال ۱۹۶۰ ملی شده بود. اعتصابات اخير زمانی شروع شد که دولت و کارفرماها که در اثر فشارهای يک اعتصاب ۱۰ روزه در اکتبر ۲۰۰۴ تحقق يک بازنشستگی خوب و زودرس را به کارگران قول داده بودند اما زير قول خود زدند و به قول خود وفا نکردند. دولت مصر در نتيجه سياست ديکته شده توسط دولت آمريکا، بانک جهانی و صندوق بين المللی پول از سال ۱۹۹۳ تا سال ۱۹۹۹ بيش از ۱۰۰ کارخانه و مجتمع توليدی را به بخش خصوصی فروخته و صندوق بين المللی پول در سال ۱۹۹۹ رضايت خود را از سياستهای مديريت اقتصادی دولت مصر اعلام کرد.
معمولأ اولين مرحله از اجرای سياست خصوصی سازی، کاهش تعداد کارگران شاغل و افزايش شدت کار و استثمار است تا بتوان با تعداد هر چه کمتری از نيروی کار حجم بيشتری از کار را انجام داد و سود بيشتری بدست آورد برای مثال تعداد کارگران شاغل در ۶ کارخانه مجموعه کارخانجات ESCO که تعدادشان در سال ۱۹۸۰ ، ۲۴۰۰۰ نفر بود اين تعداد را در سال ۱۹۸۷ به ۳۵۰۰ نفر کاهش دادند که بدين ترتيب اکنون ۳۵۰۰ نفر کارگر، کار ۲۴۰۰۰ نفر را انجام می دادند.
سياست خصوصی سازی در صنايع گسترده پارچه بافی مصر زمانی ضروت بيشتری پيدا کرد که کارخانجات مصری در رقابت با محصولات ارزان توليدی چين و ديگر کشورهای آسيای جنوب شرقی نتوانستند با آنها رقابت کنند و دچار بحران شدند. بدينترتيب گلوباليزيشن سرمايه در حاليکه مثلأ در چين و هند ظاهرأ توليد شغل می کند و با پرداخت دستمزد بخور و نمير کارگران آنجا را غارت ميکند اما در کشور ديگری مثل مصر مشاغل تعداد زيادی از کارگران را از آنان می گيرد و آنان را به خاک سياه مينشاند. در شرايط کنونی گلوباليزيشن سرمايه حکم می کند که در جهت افزايش سود، شرکتها و مؤسسات سرمايه داری حتی در کشورهای غربی تعداد کارگران و پرسنل خود را به حداقل نفرات کاهش دهند که در نتيجه اجرای اين سياست هر روز تعداد زيادی بيکار می شوند و ارائه خدمات به مشتريان حذف می شود و فشار کار بر کارگران و کارمندان افزايش می يابد.

سخنرانى در دومين گردهمايى سراسرى
درباره كشتار زندانيان سياسى در ايران- كلن اوت ۲۰۰۷

با گراميداشت ياد جانباختگان راه آزادى و سوسياليسم،
و با احترام به زندگانى كه كماكان پويندگان مبارزه براى نابودى بنياد ستم و استثمارند.

بحث در مورد آزاديهاى سياسى و دمكراتيك لااقل از مقطع انقلاب مشروطيت يكى از مباحث در دستور مبارزات حق طلبانه و عدالت جويانه در ايران بوده است. صد سال است كه بر بستر تحولات جامعه ايران براى گذر از يك جامعه پيشامدرن به جامعه مدرن كاپيتاليستى ليست طويلى از مطالبات سياسى، اقتصادى و اجتماعى درونمايه مبارزاتى بوده است كه گاه پشت حكام وقت را بخاك نشانده و گاه ناتوان از پيشبرد خواست هاى خود سركوب شده است. مطالباتى كه با كم و بيش تفاوت همانهايى است كه عموما جزو تعريف عروج جامعه كاپيتاليستى و تعريف حقوق اجتماعى و سياسى دمكراتيك شهروندان بوده است: آزادى تشكل، آزادى بيان، مصونيت حقوق فرد در برابر دولت، برابرى زن و مرد، تفكيك حوزه اعمال قدرت مذهب از نهادها و موسسات دولتى و.... اين مطالبات در برآمدهاى اجتماعى اين سده بكرات و در اشكال مختلف جلوى صحنه آمده است، توده هاى وسيعى را درگير كرده، پيشرويها و سركوبهاى متعددى حول طرح اين مطالبات اتفاق افتاده، اما همچنان پاسخ نيافته باقى مانده است. مبارزه براى آزادى هاى سياسى مبارزه اى زنده و جارى است ومستقل از هر دركى از شكل و محتواى مبارزه عليه نظام موجود جزء جدايى ناپذير مبارزات حق طلبانه اى است كه عموما با تقابل خشن دولتها پاسخ مى گيرد. روشن است كه مبارزه براى آزاديهاى سياسى امرى عمومى است اما در عين حال بسيار قابل فهم است كه كسانى كه خود در راه تحقق اين مطالبات سالهايى از زندگى شان را در زندان حكومتها گذراندند، به فعالين و مبارزين تحقق آزاديهاى بى قيد و شرط سياسى تبديل شوند؛ و از اينروست كه ما اينجا امروز از اين موضوع بحث مى كنيم. اما در عين حال صحبت من در يك بخش معين از اين سمينار است كه مربوط مى شود به جوانان. فرزندان ما كه بهمراه پدريا مادر دوره اى از زندگى خود را در زندانها گذراندند، و يا هر دو را در جريان مبارزه عليه حكومت اسلامى از دست داده اند؛ و يا دسته ديگرى كه هر كدام بشكلى و بنوعى در معرض آسيبها و زخمهاى ناشى از سركوب و اختناق و نبود آزاديها قرار گرفتند. گاهى صحبت از اين زخمها، تلخى ها، شكست ها و ناكامى ها بدليل سنگينى عاطفى شان سايه مى اندازند بر اينكه چرا چنين شد؟ اين قطعا سوالى است كه امروز براى بسيارى از اين جوانان مطرح است مستقل از اينكه بر عوارض و پيامدهاى ناشى از اين ناملايمات غلبه كرده باشند يانه. اما حتى در صورت فقدان طرح سوال از سوى آنان، اين خود ما هستيم كه بايد سوال را طرح كنيم. تاريخ و روايت خودمان ازآن را بازگوييم و نگذاريم كه تنها راوى اين تاريخ، تاريخ نويسان «بيطرف» و يا كتابهاى تاريخ مدرسه و بلندگوهاى تبليغات حكومت اسلامى باشند. در بازگويى اين روايت است كه لازم ميشود بار ديگر گفت چرا انقلاب شد؟ انقلاب چه بود و ضد انقلاب كدام بود؟ چه كسى خواهان چه چيزى بود؟ و داستان سركوب ها و كشتارها چه بود؟ و اين همه مرارت براى چه بود؟ اينجا طبعا فرصت گفتن همه اين تاريخ نيست اما ميشود به اختصار آنچه كه در بازگويى اين تاريخ مهم است را برشمرد.

******

اجازه دهيد با عزيمت از اينكه اينجا گردهمايى درباره كشتارزندانيان سياسى است، صحبتم را بااين شروع كنم كه يكى از تصاوير فراموش نشدنى در دوره اعتراضات عمومى عليه شاه، آزادى زندانيان سياسى بود. زندانيان سياسى از سياه چال هاى حكومت شاه خلاص شده بودند و مردمى كه مشتاقانه اين مبارزان را بر دوش مى كشيدند هرگز تصور هم نمى كردند كه بهار آزادى واقعا بهارى است كه بسرعت مى گذرد. انقلاب ۵۷ نتوانست به اقتدار مردم منجر شود و در نتيجه خواستها و مطالباتى كه در طول حيات حكومت پهلوى حتى اجازه طرح نيافته بودند بسرعت به مطالبات توده اى تبديل مى شدند. كارگران براى برپايى تشكل هايشان به ميدان آمدند. زنان امكان تغيير را مشاهده مى كردند. آزادى بيان و آزادى تشكل به مطالبه توده هر چه گسترده ترى تبديل شده بود، و همه چيز نشان ميداد كه مى شود نوع ديگرى زيست. مى شود به گذشته و آينده، به زندگى و ارزشهاى انسانى، به رفاه و خوشبختى و سلامت روح و جسم، به آزادى و حتى به طبيعت هم نگاه ديگرى داشت. فرجه كوتاه بعد از قيام بهمن ۵۷ تا آغاز سركوبها، دوره طرح گسترده سوالاتى بود كه در طول مبارزاتى كه به قيام منجر شد هرگز در مقياسى توده اى مطرح نشده بود: راستى اگر اختيار دست ما باشد چه بايد بكنيم؟ دست مردم كارگر و زحمتكش، دست توده عظيمى كه هست و نيست اش در گرو فروش نيروى كارش است، آنها كه آزادى و حق اختيار بر زندگيشان براى تامين معاش شان گرو گرفته شده، آنها كه هيچ چيزى براى از دست دادن ندارند... راستى اگر اين توده عظيم بر سرنوشت خود اختيار داشت چه بايد مى كرد؟ سوالاتى كه انقلاب و حضور توده ميليونى پيش رو گذاشت، سوالاتى بود كه مردم همه جهان فارغ از جغرافياى زيست و دوره تاريخى و اختلافات فرهنگى در هر مبارزه حق طلبانه براى بهبود زندگى شان با آن مواجه بوده اند. سوالاتى كه همين امروز هم هنوزموضوع مبارزه بسيارى از مبارزين جوان و از جمله همين فرزندانى است كه حضور فعال والدين شان در مبارزه سياسى تاثير مستقيمى در شكل گيرى كودكى و جوانى، و شايد حتى آينده زندگى شان گذاشته است. اين خواستها و مطالبات شريفند و ضرورى. آرزوى زندگى بهتر، نياز به آزادى و رفاه، تامين شرايط شكوفايى مادى و معنوى بشر پايه و اساس آن مطالبات و خواستهايى بود كه نسل ما را به مبارزه عليه دولتى كشاند كه با تمام توانش، باهمه دم و دستگاه نظميه وامنيه اش به حفاظت از مناسباتى مى پرداخت كه بنيادش برنابرابرى انسانها، بر مناسبات طبقاتى، و بر استثمار اكثريت مردم توسط اقليت صاحب زر و زور بود. آيا همين امروز هم اين مناسبات را باز مى شناسيد؟ آيا اينها مشخصه هاى همان نظم و نظامى نيست كه همين امروز هم هنوز موضوع مبارزه اكثريت مردم نه فقط در ايران بلكه در سرتاسر جهان است؟ و آيا فرصت يافته ايد كه صفحاتى از تاريخ زندگى بشر در كره خاك را ورق بزنيد و شباهت باورنكردنى چهره بى عدالتى و ستم و استثمار، و همچنين شباهت باورنكردنى تلاش ها و مبارزاتٍ عليه آن را ببينيد؟ آنچه كه نسل ما را به مبارزه كشانده بود در دهه هاى طولانى در تاريخ مبارزات عدالت خواهانه در ايران طرح شده بود و در دوره بهار آزادى فرصت يافت كه قوام يابد، شكل بگيرد و تعميق شود، اما تحقق اش به آينده و آيندگان واگذار شود.

بهارآزادى خاتمه يافت و دورانى آغاز شد كه مختصه آن بيش از هر چيز سركوب و اختناق بود تا همين امروز. در بازگويى اين تاريخ اغلب از دوره هاى مختلف در طول حكومت جمهورى اسلامى سخن گفته مى شود: دوره۶۰ تا۶۸ كه دوره جنگ و سركوب و كشتار بيسابقه انقلابيون و مبارزين بود، دوره ۶۸ تا ۷۶ كه به دوره سازندگى مشهور است، و دوره بعد از ۷۶ يعنى دوره عروج حكومت اصلاح طلب خاتمى و پس از آن شكست اصلاحات و روى كار آمدن دولت احمدى نژاد. اين دوره بندى ها همگى يك كاركرد مشخص دارند و آن هم تنها براى بازشناسى مشخصه هر كدام از اين دوره هاست و نه بيان تفاوتهاى ماهوى اى در شكل زيست و مبارزه اكثريت مردم كارگر و زحمتكش. آنچه كه رشته نامريى ميان اين دوره بندى هاست همان سركوب و اختناق است بعنوان نياز بلامنازع سرمايه دارى ايران. بورژوازى ايران از انقلاب گسترده و توده اى ۵۷ بوحشت افتاد و به خانه راندن و خاتمه حضور مردم در مسائل اجتماعى اولويت مبرمش شد. جمهورى اسلامى همان حكومتى بود كه به اين نياز بورژوازى ايران پاسخ مى داد و بسرعت نشان داد كه مى تواند با يكى از بيسابقه ترين كشتارها و توحش ها در دهه هاى آخر قرن بيستم، هر چه را كه نشانى از انقلاب و انقلابيگرى مى توانست داشته باشد درو كند. اين مهمترين خصيصه آن تاريخى است كه بسيارى از شما فرزندان ما در آن متولد شديد و اين تاريخ جزو داده هاى زندگى تان شد، براى برخى با حضور والدين شان و براى عده اى بدون حضور آنها.

كشتار و سركوب قرار بود جايى براى بيان هيچ مطالبه حق طلبانه اى باقى نگذارد. اما خشن ترين سركوب ها و اختناق ها در طول حيات بشر، بالاخره از جايى ترك برداشتند. مگر مى شود حافظه تاريخى و نياز بلاترديد زندگى نسلى را كه براى بهبود شرايط خود به ميدان يك مبارزه عظيم پا گذاشت، پاك كرد؟ مگر مى شود كه توده ى عظيمى با بيان شريفترين و حق طلبانه ترين آرزوها دست به تغيير اجتماعى ببرد، بنياد نظم مبتنى بر ستم و استثمار را بلرزه درآورد، كشتار و سركوب شود وبا اين حال خواستهاى مبارزاتش را فراموش كند؟ واين خواستها چيزى نبود جز آزادى و برابرى، آزادى اجتماعات، آزادى بيان و تشكل، برابرى زن و مرد و.... آغاز سركوب انقلاب «نه» بزرگى بود به همه اين خواستهاى شريف انسانى. طبقه سرمايه دار ايران بدلايل عديده سياسى، تاريخى و جغرافيايى اين سيل خروشان را بر نمى تابيد. پس هر فرياد حق طلبانه اى بايد با سركوب شديد و گسترده پاسخ مى گرفت.

دهه ۶۰ دهه سياه سركوب بود. جنگ ايران و عراق در خدمت سركوب انقلاب، و زندان و كشتار ابزار اعمال اين سركوب. اين كوتاهترين تصويرى است كه مى توان از دهه سياه ۶۰ داد. اما جنگ صرفنظر از زمينه ها و دلايل سياسى منطقه اى و جهانى اش، بالاخره بايد خاتمه مى يافت. و اين يعنى پايان دوران جنگى و اقتصاد جنگى و امنيت جنگى. اين يعنى كه بايد درجه اى از ثبات و «امنيت» درونى موجود باشد تا زمينه هاى اداره امور اقتصادى و سياسى جامعه را در شرايطى كه ديگر بهانه جنگ و تهاجم بيگانه و نا امنى و شياطين كوچك و بزرگ موضوعيت نداشت، فراهم كرد. زندانيان سياسى در زندانها، سمبل همان مقاومت و مبارزه اى بودند كه كماكان پتانسيل قد علم كردن در جامعه داشت. گويى سركوب سيستماتيك سالهاى بعد از ۶۰ كافى نبود، يا حتى اگر بود بايد جمع ديگرى از مبارزان را در سياهچال ها به تير و دار بست و به جامعه نشان داد كه سخنى از مماشات در كار نيست. كشتار سال ۶۷ پاسخى بود به اين نياز. و به اين ترتيب و با اين كشتار كمى پيش از پايان جنگ ايران و عراق، دوران سازندگى آغاز شد!

مباحث مربوط به سازندگى در دوره پس از ختم جنگ، كشفيات سرداران سپاه اسلام نبود. سازندگى نام ديگرى بود براى هموار كردن راه پيوستن به برنامه هاى توسعه اقتصادى كه پيشتر و در مقطع بحران جهانى موسوم به بحران نفت (در اواسط دهه هفتاد ميلادى) آغاز شده بود. تحولات سال ۱۳۵۷ در حقيقت اين پروسه را كه در اواخر زمان شاه در ايران شروع شده بود با وقفه مواجه كرده بود. انقلاب و سپس جنگ ايران و عراق آن دو تحول مهمى بودند كه پيشرفت اين پروسه را بتاخير انداختند. اين وقفه تاريخى بايد خاتمه مى يافت و با ختم اين دوره بايد همه امكانات معطوف مى شد به سر و سامان دان به اقتصادى كه همه شائبه هاى بحران جهانى سرمايه را از آن خود كرده بود، در جامعه اى كه زير فشار خفقان و سركوب در حال انفجار بود.

اما شروع دوره سازندگى و چرخيدن بسوى يك جامعه «نرمال» براى حكومت اسلامى نمى توانست دوره نرمالى باشد. پيشبرد برنامه هاى توسعه اقتصادى در كشورهايى از نوع ايران همراه بوده است با نياز به درجه اى تغيير در ساختارهاى سياسى و اجتماعى و حقوقى مملكت مزبور. اين همان تحولى است كه به دوره توسعه سياسى و يا گسترش جامعه مدنى معروف شده است. و چيزى نيست جزنياز بورژوازى ايران به تضمين برقرارى نوعى مناسبات مدنى كه تضمين كند جامعه از شكل منقبض شده زير فشار جنگ و كشتار و سركوب و اعدام درآمده است، بدون اينكه به خواستها و مطالباتى كه برايش انقلاب كرد، رسيده باشد و بدون اينكه كسى حتى قرار باشد آن مطالبات را مجددا پرچم مبارزه اى كند. جامعه اى كه تشنه آزادى بود، جامعه اى كه سالهاى سال رخت سياه را از اين عزا به آن عزا عوض كرده بود، جامعه اى كه كودكان متولد شده اش بعد از انقلاب موجود زن را در هياتى مشكوك و كريه يافته بود، جامعه اى كه در آن كسى از فرداى خود مطمئن نبود، جامعه اى كه براى گذران فقيرانه ترين زندگى در آن مى بايست دو سه شغل موازى داشت، جامعه اى كه شهروندانش از حق انتخاب آزادانه پوشش و تامين نيازهاى فرهنگى خود محروم شده بودند، نياز به تغيير را با تمام قوا مى طلبيد. و همين نياز را اصلاح طلبان تلاش كردند كه مبناى مشروعيت سياسى و اخلاقى خود قرار دهند.

تفكر و نگاه اصلاح طلبانه بر آن شد كه حركت هاى اعتراضى موجود در جامعه را قانع كند كه منفعت آتى خود را در پيشروى جريان اصلاحات ببينند و بپذيرند كه تغيير در جامعه جز با اصلاحات ممكن نيست. لشكرى از ايدئولوگهاى كوچك و بزرگ، مذهبى و قديم ماركسيست، نوانديش دينى و پست مدرنيست و چپ «عاقل» شده راه افتادند تا در وصف جامعه مدنى، حقوق بشر و توسعه سياسى و همچنين اجتناب ناپذير بودن دوره تاريخى اصلاحات، قلم فرسايى كنند. بناگهان واژه هاى شناخته شده زبان فارسى هم حتى معانى ديگرى يافتند. توده عظيمى كه در طول قريب سه دهه قربانى سركوب و اختناق سيستماتيك حكومت اسلامى بوده است، به تراپى خود و خشونت زدايى از افكارش فرا خوانده مىشد. هلهله ها سر داده شد كه گويا دوران خشونت سر آمده است و اگر همه اين واقعيت را بفهمند، شيفت مهمى در جامعه اتفاق خواهد افتاد. براى ترويج اين ايده ها كاروانى از پيك ها و مروجين راه افتادند (و از جمله در خارج كشور) تا تلاش كنند به قربانيان جنايات حكومت اسلامى يعنى ما، يعنى شما، نشان دهند كه اين خود ما هستيم كه با تداوم درك هاى خشونت گرايانه نيازهاى زمانه را نمى فهميم. براى ترويج گفتمان هايى كه در مركز خود تمكين به جمهورى اسلامى را مفروض داشت، هزاران ورق سياه شد. و همه علم و كتل دوم خرداد بر آن بود تا گرد و غبار همان سالهايى را از خاطر بزدايد كه تصور مى شد با كشتار سال ۶۷ به فراموشى سپرده شده و كسى ديگر نامش را هم نمى آورد. در هر صورت حتى اگر تشخيص پيامهاى تسليم طلبانه جنبش اصلاحات و عواقب سياسى آن براى همگان يكسان نبود و عده اى دچار اين تصور شده بودند كه واقعا قرار است آزادى و دمكراسى برقرار شود؛ اما كم نبودند آنها كه تلاش كردند نشان دهند كه كاخ حقوق دمكراتيك و جامعه مدنى و رنسانس دو خردادى بر روى شن ساخته شده است! با اينوصف شليك گلوله هاى پاسداران حكومت اسلامى به سينه كارگران خاتون آباد و چند واقعه ديگر در همان سالهاى حكومت اصلاح طلبان نشان داد كه نوانديشى دينى و رواج قرائت هاى دمكراتيك از اسلام و قوانين مذهبى بتنهايى كافى نيست تا سينه كسانى كه براى حفظ شغل شان به مبارزه برخاسته اند آماج گلوله نشود؛ رواج قرائت هاى جديد از قوانين و مصاديق مذهب اسلام در راستاى توسعه سياسى كافى نيست تا برابرى زن و مرد متحقق شود، تا انسان زن نصفه و نيمه و در حاشيه جامعه نباشد؛ كافى نيست تا جوانان تولد يافته پس از انقلاب را كه ياد گرفته اند سركوب «من» خود را جزيى از هويت شان كنند، با وعده اينكه نوبت شماست كه مهر راى و نظرتان بر تغيير قوانين حاكم بر جامعه بخورد به پشتيبانان بى اما و اگر اصلاح طلبان تبديل كنند.

اين تصويرى بسيار كلى و كوتاه بود از دوره سى ساله اخير و دوره بندى هاى آن كه همگى با رشته نامرئى سركوب و اختناق در خدمت مناسبات كاپيتاليستى بهم وصل اند. دوم خرداد شكست خورد اما بسيارى از سياستها و جهتگيرى هايش كه مورد توافق طبقه سرمايه دار ايران است، كماكان در جريان است. و بسيارى از اينها براى نسل جوانى كه دهه اخير دوره بلوغ و شكل گيرى و قوام شخصيت شان بوده، نيازى به بازگويى ندارد. نيازى نيست بگوييم كه عليرغم سه دهه خفقان و سركوب امروز كماكان همان مطالباتى موضوع مبارزه كارگران و مردم زحمتكش است كه در سال ۵۷ بود. حكومت همان حكومت است، خفقان همان خفقان است، و مطالبات و موضوعات مورد مبارزه هم كماكان همانهاست. نه پايان جنگ نقطه ختمى بر سركوب و بى حقوقى بود و نه عروج اصلاح طلبى. دوره بندى هاى تاريخ حكومت جمهورى اسلامى مختصات سياستهاى دوره اى دولتهاى بورژوايى را در ايران نشان مى دهد و نه هيچ چيز ديگر. عروج موج اصلاح طلبى مرز «خودى ها» و حكومتى ها را پشت سر گذاشت و بخشى از اپوزيسيون حكومت را هم در بر گرفت. اما بسرعت معلوم شد كه تصور تغييرات پايه اى باتكا اين حركت عبث و بى پايه است.اين حركت تنها سمبل تلاشى بود براى پيشبرد اصلاحات سياسى و قانونى اى كه در حقيقت زمينه ساز پيشبرد گسترده تر برنامه هاى توسعه اقتصادى و همچنين پذيرش واعتبار ايران است براى ورود به سازمان تجارت جهانى. در پيشبرد اين خط، مستقل از اينكه هدايت دولت در دست تيم خاتمى باشد يا تيم احمدى نژاد مساله حياتى براى طبقه سرمايه دار ايران تامين شرايطى است كه با اندك تغييرى، به بورژوازى ايران امكان دهد با اعتماد بنفس و قدرت بتواند پذيراى سرمايه هاى خارجى شود. چنين تغييرات اندكى با خواستها و مطالبات توده ميليونى مردم براى آزادى، برابرى، حق تشكل، آزادى بيان و تجمع، رفع تبعضات جنسى، مذهبى و قومى فاصله اى بس طولانى دارد. تاريخ پروسه مدرنيزاسيون در ايران و همچنين قانونمندى گسترش كاپيتاليسم در جهان نشان داده است كه جامعه سرمايه دارى در كشورهاى پيرامونى يا جهان سوم الزاما همان قانونمندى هايى را ندارد كه كشورهاى بزرگ صنعتى در دوره عروج كاپيتاليسم داشته اند. اينجا بحث بر سر امكان استفاده از نيروى كار ارزان، بازار مطلوب و اتكا به قوانين و سنت هايى است كه مى تواند سرجمع پروسه توليد را براى سرمايه ارزان تر تمام كند. گسترش آزادى هاى سياسى و دادن حق و حقوق اجتماعى به مردمى كه نه فقط صد سال است اين مطالبات را در ليست خواستهايشان پس و پيش كرده اند، بلكه سى سال است كه براى دم نزدن از اين حقوق بشكلى سيستماتيك سركوب مى شوند؛ يعنى رها كردن نيرويى كه قدرت زير ورو كننده اش در تصور نمى گنجد. نه فقط حكومت اسلامى بلكه كل بورژوازى ايران سالهاست ازاين كابوس در وحشت است. دل بستن به عروج اصلاح طلبان و شيفتگان جامعه مدنى و تحقق دمكراسى چشم بستن بر اين واقعياتٍ آزمون پس داده است. بعبارت ديگر همه آن خواستها و مطالباتى كه نسل ما، نسل پدران و مادران شما را به ميدان مبارزه كشاند و بعد با سركوبهاى سيستماتيك پس رانده شد؛ امروز مجددا به جلوى صحنه مى آيند و مى بينيم كه شما، بسيارى از شما هم مبارزين تحقق همين خواستها هستيد. آزادى و رفاه و زندگى شايسته انسان، امروز هنوز همانقدر آرزو و خواست اكثريت جامعه است كه سى سال پيش و در جريان تحولات سال ۵۷. اين رويكرد كه گويا تلفات و خساراتى كه بر زندگى نسل ما و نسل فرزندان ما رفته است ناشى از خشونت طلبى ما بوده است، آنقدر گزاف و بيهوده است كه مدافعين اش، «خودى» هايى كه خود هم بتناوب آماج خشونت قرار گرفته اند، بسرعت دفتر داستان سرايى هاى مضحكشان را بستند.

بارى، خشونت ناشى از رفتار قربانيان نظام سرمايه نيست. از خود بيگانگى در پروسه كارو محروميت از حاصل نيروى كار، سهم اكثريت مردم كارگر و زحمتكشى است كه راهى جز فروش نيروى كارشان ندارند. اين توده عظيم در مبارزه عليه اين شرايط هم بلافاصله با نيروى نظميه و امنيه دولتهاى سرمايه و ايدئولوگ هاى مذهبى و سكولارش مواجه شده و سركوب فيزيكى يا عقيدتى مى شوند. مبارزه حق طلبانه اى كه دست به ريشه درد مى برد، بر خلاف خرده فرمايشات مذبوحانه لشكر روشنفكران اصلاح طلب و پست مدرنيست و هواداران دمكراسى نظم نوينى، خشونت نيست. خشونت نه ناشى از اعتراض حق طلبانه، بلكه جز تفكيك ناپذير مناسبات و نظمى است كه بدون اعمال خشونت نمى تواند بر سر پا باشد. روشن است كه اين مختصر ابدا براى بازگويى روايتى ديگر از تاريخ ما كافى نيست. اما عليرغم اختصار اين گفتار، نكته اين است كه آنچه شد ناشى از مطالبات غير معقول نسلى از انسانها نبود كه گويا با پذيرش ايده ها و آرمانهايى كه خشونت در ذاتش است، بانى دور باطل سركوب و خشونت شدند. بلكه ناشى از مناسبات و نظم و نظامى است كه شما چه عليه آن قد علم كنيد و چه سكوت پيشه كنيد، سهمى جز بى حقوقى و از خود بيگانگى نداريد. سوال اين است كه كدام را انتخاب مى كنيد؟

اثر منصور فهمى، ترجمه تراب حق شناس و حبيب ساعى، انتشارات: انديشه و پيكار، آوريل ۲۰۰۷

يكشنبه ۶ آبان ۱۳۸۶ - ۲۸ اكتبر ۲۰۰۷

كتاب، با يادى از آزاده زن مبارز - خانم پوران بازرگان - كه به تازگيها رخت از جهان هستى بربست، خاطرۀ تلخ سرگذشت زنان آگاه وفشارهاى تحميلى برآنان، درجامعه هاى عقب مانده را ياد آور ميشود.

در «يادداشت براى ترجمۀ فارسى» معلوم ميشود كه اثر فوق با همين نام، رسالۀ دكتراى منصور فهمى از مسلمانان مصر است كه "درسال ۱۹۱۳ دردانشگاه سوربن (پاريس) از آن دفاع شده و تا همين يكى دو دهۀ پيش به ورطۀ طرد و فراموشى افتاده بود." درادامۀ همين يادداشت آمده كه اين كتاب به شدت سانسور شده «جادارد كه دربرابر چنين جنايتى فاحش ولو پس ازصدسال، واكنش منطقى نشان داده شود ...»
درهمرايى با نظرمترجمان، سانسور و علل اختفاى نزديك به صد سالۀ اين اثر، اگرهم به چالش گرفته شود، چه نتيجۀ مثبتى خواهد داشت؟! نويسندۀ جوان مصرى، مانند هرنويسندۀ آزاد و مستقل بدون ترس و واهمه از تكفير ودار طناب، دنبال كشف حقيقت بوده است و « ... ازآنجا كه پروردۀ روحىۀ انتقادى عصر نهضت (رنسانس عربى) است جسارت آن را دارد كه به چيزى جز حقيقت احترام نگذارد و به همين دليل زبان او بت شكنانه ميشود.» ص۱۰

حال كه اين دفتر دراختيار نسل حاضر قرار گرفته، سزاوار است به احترام نويسنده سر تعظم فرود آورده و سپاسگزار انتشارات انديشه و پيكار ومترجمان عزيزى باشيم كه با درايت و دقت و نثرى روان، اين اثر پژوهشى را در اختيار علاقمندان قرار داده اند.
درپيشگفتارى به قلم محمد حربى، فكرنقاد و منطق تاريخى او، خواننده را با روان جامعۀ عرب مدرن آشنا ميكند. تحولات فكرى دربارۀ حقوق زن، با نگاهى متفاوت با گذشته، اما درهمان بسترفرهنگى، به چالش گرفته ميشود كه بسى اميدآفرين است.
«"مسئلۀ زنان"، مسئلۀ خانواده، اخلاق جنسى يكى از هسته هاى مركزى ست كه حسرتخواران گذشته از آنجا آغاز ميكنند وبا بازگشت به عقب، چيزى را بازسازى ميكنند كه نسلى به نابودى آن همت گماشت. اين هسته يعنى پدرسالارى، تقدس خود را ازاسلام گرفته اما مستقل ازآن است.» ص ۹
از قول عايشه زن جوان حضرت محمد آمده است:
« ... يك روز جرآت كرد شوهر خودرا كه به تازگى همسرى نوين برگزيده و مورد تآييد قرآن قرارگرفته بود به سخره خطاب كرده ميگويد: " اى رسول خدا، ميبينم كه خدا همواره آماده است ترا به هواى دلت برساند" نه پيغمبر و نه هيچ كس ديگرى، ازاين پس، منكر اين گفته نشده اند.» ص ۱۱

حربى دراين پيشگفتار، سخن جالبى دارد. ميگويد :
«اين باور كه با توجيه و بزك كردن تاريخ ميتوان آرمان زنان را پيش برد توهمى پيش نيست. منصور فهمى نشان ميدهد كه "تاريخ اسلام وتكامل آن" است كه زن را به بردگى جديد كشيده است. "با وجود اين، عليرغم آنكه موقعيت زن رسما در مرتبه اى نازل قرار داشت، او موجوديت خاص خود را دارا بود، سخن ميگفت . ميانديشيد وعمل ميكرد ... و اگر نقش دوگانۀ زن را در اين جامعۀ باستانى و درجامعۀ كنونى اسلام با يكديگر مقايسه كنيم ميتوانيم با ارنست رنان همنظر باشيم كه ميگويد: " زن عرب در زمان محمد به هيچ رو با اين موجود كودنى كه حرمسراى خليفۀ عثمانى را انباشته سنخيتى نداشته است.» ص ۱۴
نويسنده، درديباچه با ذكرافسانه هاى تاريخى دراثبات استقلال فكرى زن عرب، موقعيت گذشتۀ او را ياد آور ميشود :
«اصولا ورثۀ مذكر جايى براى زن باقى نميگذارد واين فقط بعدهاست كه درنتيجۀ حمايتى كه اسلام از زن نمود پذيرفته شد كه دركنارآنان (ورثۀ مذكر) ودرمحدوده اى اندك، به زن نيزبخشى ازميراث تعلق گيرد» ص۲۴
در عربستان پيش ازاسلام، زن مشخصه اى داشت كه به كلى با آنچه مشخصۀ زن مسلمان است تفاوت دارد. پيش ازاسلام، او نقشى اجتماعى داشت، حال آنكه پس ازاسلام به نظر ميرسد كه ... ... خانه بايد تنها مشغلۀ زن باشد، يعنى بايد درآن محبوس بماند.» ص ۲۶
متآسفانه نويسنده دراين مقايسه نظرى، هيچگونه سند و مدركى از مسئوليت زن درامور اجتماعى را ارائه نميدهد. تا حدود اختياراتش روشن شود. به ويژه آنكه بلافاصله درادامۀ همين بحث، از وابستگى عاطفى زن به برادر و خانوادۀ پدرى ميگويد :
«بدين ترتيب زن عرب در عهد باستان هرچند دربرابر اقتدار مرد صغير به شمار ميرفته ولى امكان آن را داشته كه شخصيتى احراز نمايد بهره مند ازهرآنچه در محيط اجتماعى محل زيست اش وجود داشته است.» ص ۲۸
اينگونه كلى گوئى هرگز در اثبات نقش اجتماعى زن نيست. وقتى دربارۀ مسئوليت هاى زن، در خارج از
خانه سكوت ميكند، ميرساند كه زن، درحصار چهار ديوارى منزل محبوس است و درعرصه هاى گوناگون اجتماعى نقشى ندارد. به كارگيرى "احراز شخصيت " هم دال برآزادى فكر زن نيست. نويسنده، وقتى اذعان دارد كه "اصولا ورثۀ مذكر جايى براى زن باقى نميگذارد... ... و زن دربرابر اقتدار مرد صغير بشمار ميرفته"، آشكارا مهر تآييد بر نفى حقوق انسانى او ميگذارد، محجورى و صغيرى مادام العمر زن در فرهنگ عرب باستان را ياد آور ميشود.
با اين اشاره هاى مستند است كه، نويسنده با درايتى قابل تحسين، اعتقاد و احترام رسول خدا به زنان را
مطرح ميكند. با ذكر نوآوريها و رفتارها و سفارش هاى متفاوت پيامبر، تصويرى ازآشوب و هرج و مرج هاى عشيرتى را به زمانۀ دگرگونى نشان ميدهد.
فراموش نبايد كرد : عصر جاهليت واوج بت پرستى در عربستان است كه حضرت، يك تنه، بار رسالت را بردوش ميكشد. با حضور بتهاى گوناگون ازهرنوع ش، و ده ها گردنكش پراكنده درسرزمينى سرشار از خشونت، با مردمانى حامل ميراث هاى ازلى با ذهنيت هاى لبريز ازاوهام و جن و پرى، و با چنين فرهنگ ريشه دار كهن؛ آئين نوى را عرضه ميدارد.
گذشته ازآن، مگر دريونان باستان با آن همه فلاسفه كه مهد تمدن فكر و انديشه و فلسفه جهانى بوده، زن، نقش اجتماعى مهمى داشته؟ كمتر سند ومدركى در دست است كه از تعهدات اجتماعى زن درجامعۀ يونان و روم باستان سخن شايسته اى گفته باشد. عربستان كه جاى خود دارد!
اما بى ترديد مناطقى درعربستان بوده كه زنان دربارۀ حجاب و پوشش خود محدوديت چندانى نداشته اند. آفتاب داغ و سوزان عربستان، شرايط زندگى با صحرانوردى و چادر نشينى وجنگ و قتالى كه تنها حرفۀ مردان قبايل بود، ايجاب ميكند كه: حجاب زن نه به مفهوم – چادرچاقچور -، با معيارهاى امروزى مورد سنجش قرارگيرد، بل كه با شرايط پانزده قرن پيش، درپوششى ساده منظورشود كه با شيوه هاى طبيعى اقليمى هم همخوانى بيشترى دارد. دراين باره : پوشش ساده و روسرى زنان ايلات و شاهسون هاى پراكنده در كشورمان بهترين مثال است. قبل ازانقلاب اسلامى بين همين خانواده ها يك چادر نماز براى نمونه پيدا نميشد.
درعربستان، آنطوريكه خانم فاطمه مرنيسى مينويسد زن هاى عرب در دوران ظهور حضرت محمد با روى باز درميان مردان در كوچه و بازار آزاد و ميهمانيها حضور داشتند. مگر به زمان جنگ قبايل كه براى جلوگيرى از غارت ودستبرد، زن ها را دور از انظارنگاه ميداشتند و پنهان ميكردند .
اين روايت نويسنده در تآييد نظرىۀ بالاست :
« احتمال دارد كه درجامعۀ اعراب عهد باستان كه جنگ بين قبايل دائما رخ ميداده و زن را همچون يك غنيمت ارزشمند ميربوده اند، مرد، از همان آغاز، به منظوردفاع وحمايت از او، وى را درجاهاى مستحكمى كه از دسترس حملۀ دشمن درامان باشد نگهدارى ميكرده است. بنا براين اورا محبوس كردند تا از او بهتر حمايت كنند.» ص ۲۹
پيامبر اسلام، اين سنت باستانى را بهم ميزند. براى تجلى شخصيت ذاتى زن، او را به قلب حوادث خونين ميدان جنگ ميكشاند. ميخواهد، زن را، باواقعيت زندگى محيط خود آشنا كند. با چشم وگوش باز، زندگى را بشناسد. خود باشد و خودش. قائم به نفس باشد. خشونت را، كينه را. ذات پوچ عدالت را لمس كند. عدالت موعود، كه تيغۀ زهرآلود شمشير قدرت، در ميدان جنگ رقم ميزند .
سختگيرى برخى از ياران حضرت رسول به مانند عمربن خطاب، پيامبر اسلام را مجبور ميكند تا از نظرات آنان تمكين كند. شواهد زيادى دردست است كه پيامبر تا مدت ها با سختگيرى زنان و خانه نشينى آنها مخالفت ميكرد. همان، حضور زنان درميدان جنگ، بهترين معرف رفتار وروش واقع بينانۀ آن حضرت بوده. كمتر شنيده شده كه بعد از رحلت رسول خدا، خلفا يا فرماندهان جنگى در جنگ ها زنى همراه خود داشته باشند.
اما سرانجام حريف نخبگان و مردان قدرتمند زمان خود نميشود. نوآورى هاى آزمايشى او شكست ميخورد. خشونت مردانه، به روايت اسلامى زن را به حبس ابد درخانه محكوم ميكند.
نويسنده خصلت هاى متفاوت رسول خدا را در «محمد و زن و محمد براى همه قانون ميگذارد و خويش را مستثنى ميدارد» به دقت ميشكافد:
«امتيازاتى كه شارع اسلام براى خويش درنظر گرفته تقريبا همه فصول قانون را شامل ميشود. ازجمله اينكه پس ازخوابى عميق بى آنكه تجديد وضوكند به نماز پرداخت ... ... كه بگويد "چشمان من درخواب اند ولى روحم همواره بيدار است" همچنين درحالى كه روزه دار بود با نوازش عايشه ازبار سنگين روزۀ طولانى رمضان ميكاست ... ... ... توجيهى براى اين امتياز يافت و آن اينكه بوسه هاى پيامبر از شهوت عارى ست.»
« پيامبر چند همسرى را محدود كرد ولى حدى را كه براى ديگران وضع كرده بود درمورد خود زيرپا ميگذاشت.» ص ۳۳- ۳۲
فهمى، دربارۀ ازدواج رسول خدا با زينب بنت جحش، همسر پسرخواندۀ خود كه دريك ديدار غيرمنتطره سخت عاشق و دلبستۀ او ميشوند مينويسد:
« ... با عشق سوزان به زينب به خانۀ خود بازگشت. ازهمان روز، طرح ازدواج با اورا ريخت به رغم آنكه آداب و رسوم موجود درجامعه ازدواج با همسر پسرخواندۀ او را نمى پذيرفت ... ... ... اما خداوند كه ازآنچه محمد دردل داشت آگاه بود او را سرزنش كرد كه صميميت نداشته وعشق خود را پنهان كرده است. لذا خداوند راز محمد را آشكاركرد و زينب را به همسرى پيامبرش درآورد. ... به تعبير ظريف عايشه در روايات، خداوند "بدون تآخير پيامبررا به هواى دلش رساند"» ص ۴۴
اينكه خداوند باريتعالى در همۀ ازدواج هاى حضرت رسول دخالت مستقيم داشته، حتا با از ميان برداشتن هرگونه مانع، ونفى رسوم جارى، وسيلۀ كاميابى حضرتشان را هموار ميكرده اند، فصلى از تسلط پيامبر به روان مردم وهوشمندى او را روايت ميكند، در بهره بردارى از رسالت خود. پيامبر اسلام درتمام زناشوئى ها، خداوند را راهنما و مشوق خود معرفى ميكند. همۀ ازدواج ها و كاميابى هايش را، درنتيجۀ مشورت و مصلحت با خدا ميداند. آنچه اهيمت دارد، عليرغم رعب و وحشتى كه دشمنانش ازمكافاتهاى آشكار و پنهان داشتند؛ باورعموم به رسالت رسول خداست كه پذيرفته اند.
برگ هائى از اين دفتر درباره حسادت و تحمل حضرت محمد و رفتارايشان با زنان، اختصاص دارد كه دربيشتر كتب اسلامى به آن اشاره شده است.
«محمد را در روايات و سنن، به عنوان كسى توصيف ميكنند كه به رغم اقتدار الهى كه از آن خود ميدانست، درخانواده ازخودمدارا وتحملى بى نظير نشان ميداد. براى او بارها پيش آمده بود كه درمشاجره هايى كه بين زنانش رخ ميداد دشنام هائى نصيبش شود و بى پاسخ بگذارد....» ص ۴۷
با احترامى كه پيامبراسلام به زنان خود قائل است همچنانكه دراوايل رسالت با رفتارهاى ملايم درحفظ حرمت زنان گام برميدارد، موفق نميشود و بى نتيجه ميماند و به مرور، نه تنها نميتواند سنن جارى عرب را از بين ببرد؛ بلكه بر حصر و فشار افزوده ميشود. .
مينويسد: «يك روز كه محمد به قضاوت مشغول بود، زنى شوهرش رامتهم كرد كه به او سيلى زده است. محمد خيلى ساده وهمانطوركه بين مردان قضاوت ميكرد، قاعدتا بايد قانون قصاص را دراين امور به اجرا ميگذاشت . ولى ترديد كرد كه چنين كيفر سختى را نسبت به شوهر مقصر روا دارد. خداوند به او وحى كرد كه قضاوتى به نفع مرد اعمال كند. در قرآن آمده است "مردان بر زنان مرجح اند" واتهام ردشد.« ص ۵۰
باوركردنش مشكل است خداى آفرينندۀ جهان چرا بايد بين اين دو انسان تفاوت قائل شود؟ يكى را برديگرى ترجيح دهد؟ اين چه عدالت ا ست كه مرد خاطى مصون از قصاص ميماند، اما زن، در ارتكاب جرم و خطا ولو به سهو، بايد قصاص و جزاى دينى را تحمل كند!
اينگونه احكام و نزول وحى هاى متفاوت ، مسئلۀ تشكيك را درهمان سال هاى اولىۀ هجرت برسرزبان ها انداخت و بعدها توسط روشن انديشان اسلامى بازنگرى به قوانين دينى را مطرح كرد.
رسول خدا، با انتساب رسوم جارى به خداى آفرينندۀ جهان، سنن عرب را قرآنى ميكند. با دميدن روحى برآن شيوه هاى باستانى، با نزول كتاب آسمانى رسالت بزرگ خود را به پايان ميرساند. عربستان را از جنگ و غارت و فلاكت و پراكندگى قرون و اعصار نجات ميبخشد.
تغييررفتار و نظرات حضرت محمد درطول حيات، چه درامور شخصى و چه درامور رسالت اگرچه قابل بحث و فحص استّ، اما بايد به اهل فن واگذاشت. اما آنچه اهميت دارد اينست: كه تفاوت ها و ضد و نقيض ها را با درنظرداشتن شرايط زمانۀ وقوع حوادث بايد وارسيد و داورى كرد. مثلا اگر دردوران ازدواج با خديجۀ كبرى با آن همه احترام ازاوياد ميكند، يا با كلامى زيبا و عاشقانه عايشه را "موطلائى عزيز" خطاب ميكند، چه انگيزه هايى سبب ميشود كه بعدها زن را به موجودى شيطانى تنزل ميدهد!
« ... او به مرد توصيه ميكند كه هرگز با يك زن تنها نماند و فقط درحضور كسى كه از خويشان زن باشد با او ملاقات كند. [ميراث يهوديت]. پيامبر كه از حساسيت غيرعادى اش بيخبر نيستيم – حساسيتى كه خودش به خودش نسبت ميدهد – به چنين خلوتى كه ميتواند فرصتى براى مداخلۀ شيطان فراهم كند با نگاهى هراسان مينگرد. او از وسوسه ميترسد و انديشه اش را به نحوى بيان ميكند كه به تعبير ترتوليان نزديك است كه ميگويد : "زن، تويى دروازۀ شيطان.» صص ۵۱ - ۵۰
اينكه: حساسيت نامحدود رهبران مذهبى به مسائل جنسى، كه درنظرشان تمام گناهان صغيرو كبيربه طنازى زنان ختم ميشود، ازهمين گونه روايت ها نشآت گرفته باشد!
ازسوى ديگرصدور احكام و احاديث بسياردرحفاظت زنان ودورنگهداشتن آن ها از انظار مردان ، بى اخلاقى و بى بند بارى مرد و زن عرب را تداعى ميكند. آبشخور اصلى ترديد و بى اعتمادى مهار نشدنى به زن درخانواده ها، نشان ازسنت هاى ديرينه و ملموس دارد. اين مسئله ، حداقل دو هنجار را يادآور ميشود :
۱- اينكه تجاوز جنسى قبل از اسلام درجامعۀ عرب رواج داشته.
۲- اينكه عشقبازى و روابط جنسى بين زن و مرد آزاد بوده است.
در بررسى اوضاع فرهنگى عرب باستانى، تجاوز، بيشترهماهنگ است تا روابط آزاد بين زن و مرد. برهمين پايه است كه پيامبراسلام درمرحله اى از دوران رسالت در جلوگيرى از تجاوزات جنسى به زنان، با نزول آيات قرآنى به مردان توصيه ميكند كه چارچشمى مواظب زنان باشند. پيامبر، با چيرگى كامل به روان فرهنگ عرب، با انتساب به فرمان الهى، سركوب و تضييقات اين قشرعظيم را درجامعۀ عرب نهادينه ميكند. ملايمت هايش بى اثر ميماند. با آينده نگرى، بيشتر در حفظ قدرت نظام نوپاست. و دراين دگر گونيهاست كه پرسش ها دربارۀ رفتارهاى متفاوت و ضد و نقيض بى پاسخ ميماند:
وقتى مقام و منزلت زن عرب در حد دروازه شيطان تنزل پيدا ميكند، ديگر بحث فضيلت انسانى مادر و پاكيزگى عصمت و شرافت زن و حديث "بهشت زيرپاى مادران است" ديگر چه صيغه ايست؟ جامعه اى كه مادران، خوش نشين دروازۀ شيطان هستند وقاعدتا سراسرآلوده گناه ، چگونه سرازبهشت درميآورند؟ و اين چگونه بهشتى ست كه زيرپاى دروازه بانان شيطان مفروش شده است!
عليرغم اينكه آن بزرگوار كم نظير تاريخ بشرى، براى تثبيت حقوق زنان كمرهمت بسته، با توجه به حضوربرخى سنت ها وحاميان اسلام - كه اكثرا نخبگان قوم بودند - دربحران قدرت قبيله اى، رنگ باخته تميز سره ازناسره راسخت مشكل كرده است.
مثلا رسول اكرم جايى چنان بر زن حرمت ميگذارد و با كرامت ازاو ياد ميكند كه خواننده از نوآورى هايش آن هم در اوج بت پرستى عربستان حيرت ميكند:
«زمانى كه اصحاب از او پرسيدند چگونه درنماز از او به ستايش ياد كنند. پاسخ داد "بگوئيد درود خدا بر محمد، زنانش و فرزندانش". ... محمد ميگويد: "اگر پول را خرج همسر كنند ثواب بيشترى دارد تا آن را صرف جهاد نمايند."» ص ۵۳
اين اثرسنجيدۀ فهمى، درتبيين اوضاع آشفته عرب، بازتاب دقيق زمانۀ صدراسلام در جامعۀ عشيرتى عربستان است. صدوراحكام متفاوت و چه بسا ضد و نقيض را بايد از اين دريچه نگاه كرد وسنجيد. تا اثر
دگرگونيهاى دائمى درجامعۀ بدوى، عليرغم صبر و حوصلۀ دائمى رسول خدا، گه گاهى باعث تنش هايى ميشد كه دراين دفتر آمده است را درك كرد. فهمى با نشان دادن دو روى سكه وشمردن قدرت وضعف ها، واقعيت ها را توضيح ميدهد. به صراحت مينويسد:
«... گفتارها و اعمال بسيار زيادى به محمد نسبت ميدهند كه برخى مسلما ازاو نيست و تنها انعكاس وضعيتى ست كه درجامعۀ اسلامى درمرحلۀ تكوين خود ميزيسته و ازاينحا ست اينهمه تنوع و تضادهائى كه بروز كرده است.» ص ۵۴
دربخش «حجاب وحصر زنان»، بازهم روايت هاى متفاوت ادامه دارد كه درنهايت ، در كشورگشائى هاى تدريجى با ادغام در سنت هاى فرهنگى اقوام وملل، حجاب و سايرمناسك مذهبى اسلام تثبيت ميشود. با شكل گيرى پيشوايان مذهبى دربين ملل مغلوب و تازه مسلمان شده، قدرت دينى ابزاررعب و سركوب را فراهم ميسازد وتضادها به صورت امر طبيعى رواج پيدا ميكند . اختلافات مذاهب اربعه و شيعه نمودارى از اين تضادهاست. دربستر اين ناهم انديشيهاى عقيدتى پيشوايان مذهبى ست كه: امروزه حجاب زنان در برخى كشورهاى اسلامى بعنوان مصالح سياسى به كار گرفته ميشود.
رعايت حرمت و پذيرفتن سفارش هاى خليفۀ دوم عمربن خطاب و درنظرداشتن خواست نخبگان، شيوه ايست كه رسول خدا براى موفقيت دررسالت خود، پيش ميگيرد. با پيام هاى وتشويق هاى همان هاست كه روز به روز عرصۀ حيات برزنان تنگتر ميشود.
«براساس آنچه درسنن و روايات آمده كسى كه به پيامبر توصيه كرده زنانش را درخانه حبس كند عمرابن الخطاب يكى از دوستان اوست. "اى رسول خدا، زنانت هم با مردان درستكار و هم با مردان نادرست برخورد دارند كاش به زنانت كه كه ام المؤمنين (مادر مؤمنين) اند دستور ميدادى كه درخانه بمانند ... وى خطاب به پيغمبر كه دردادن چنين دستورى ترديد ميكرد گفته است: " زنانت را درخانه حبس كن." و عمرگويا ازهيچ وسيله اى براى ترغيب محمد به اخذ چنين تصميمى فروگذار نمى كرده است.» ص ۵۸
حضرت رسول دراوايل رسالت خود به زنان اجازه ميداد، درمسجد نمازبگزارند وصورت و دستشان باز باشد، و يا: «محمد همراه با همسراول و پسرعموى جوان خود براى نماز جماعت به كعبه رفتند. زنان تا آنجا در زندگى مشترك عمومى مشاركت ميورزيدند كه باعث نگرانى مردان ميشد. ... » ص ۶۸ . اين بار دراثرتصميم اطرافيان و ازهمه بيشتر خليفۀ دوم، به خانه نشينى و محبوس شدن اجبارى زن ها، به حضرت محمد فشارميآورد. درهمين فضاى مغشوش اجتماعى ، زنان پيامبر كه شب ها براى قضاى حاجت به بيرون ميروند مورد تعقيب و مزاحمت مردان قرار ميگيرند. دراثر شكايت زنان به رسول خدا، مردان مزاحم پوزش خواسته و ميگويند آنان را برده پنداشته اند.
« براى پيشگيرى ازچنين اشتباهى بود كه محمد مقرركرد زنان آزاد باپوششى كه برتن ميكنند خود را ازكنيز متمايز كنند.» ص ۶۱
مفهوم غائى اينكه، مزاحمت يا تجاوز به زن برده مجاز است ولو با حضور رسول خدا كه پيام آور برابرى انسان هاست.
ميرات يهوديت درصدراسلام، با شدت تمام حفظ شد. روايتها در كليت، توجيه خودكامگى مردهاى بى بند و بار درشيوه هاى مدون و رنگارنگ نهادينه گرديد. بعد از وفات پيامبر اسلام با تدوين قرآن( ۱)، پستى و حقارت زن با آيه هاى قرآنى رسميت دينى پيدا كرد. بگومگوهاى آشكار وپنهان دربارۀ "قرآن عثمان"، ودست بردن درآيات اوليه، برسرزبان ها افتاد كه موردبحث ما نيست. ازسويى بهشت برين را زيرپاى مادران پهن كردند؛ ازسوى ديگر، همين زن را باصفات شيطانى محجور و نيمه انسان ش خواندند.
بازهم روايتى شنيدنى از رسوم جارى زمان :
« ... درمكه زنان جوان خواستار ازدواج بدون حجاب ازخانه خارج ميشدند و يك بار دورخانۀ كعبه طواف ميكردند تا فرصتى براى مردان فراهم شود وكسانى كه مايل اند از زنان خواستگارى كنند.» ص ۶۳
آنطوريكه از پژوهشهاى فهمى نتيجه گرفته ميشود، اسلام هراندازه كه از دوران رسالت حضرت رسول فاصله ميگيرد، آزاديهاى محدود زن، توسط جانشينان واعقاب پيامبر محدود ترميشود تاميرسد به محبوس شدن حبس دائمى زن درخانه. گو اينكه بذر اين حصر وانزوا از موسى پيامبر يهود بود.
"موسى طى گفت و گو باابليس، توصيه زيرراازاو شنيد كه هرگز با زن درمكانى تنها نشود، زيرا شيطان درآنجا حاضر حاضرخواهدشد تا اورا وسوسه كند.» ص ۱۲۹. جامعۀ بت پرست عربستان نيز اين شيوه را داشت و در رسالت پيامبر اسلام تآثير گذاشت.
توضيحات نويسنده، عليرغم نگرش هائى كه درتضاد با فكر نقاد و سنتهاى فكرى منقدين امروزى ست، با اين حال درگشودن وضع آشفنۀ جامعۀ عربستان دوران اولىۀ رسالت، موفق است. درك درست او از مشكلات پيامبراسلام، صداقت داورى هايش را برجسته تر ميكند.
فهمى مينويسد:
« ... ماپيش ازاين اشاره كرده ايم كه سنن وروايات مغشوش اند ودرآن به محمد واصحاب اوآرائى نسبت داده شده كه متعلق به آنان نيست واين نكته رانقد تاريخى ثابت كرده است.» ص ۷۷
كشورگشائى هاى اعراب و توسعۀ اسلام در سرزمين هاى مغلوب، هراندازه كه مردان را در كاميابى هاى جنسى سيراب ميكند، درمقابل، تضييع حقوق انسانى و تحكيم پايه هاى فلاكت و حقارت زن را فراهم ميسازد و ميرسد به زمانى كه خليفۀ دوم فاطمى درمصر، خروج زنان ازخانه را ممنوغ ميكند و به كفاشان دستورميدهد كه برايشان پوتين ندوزند! ص ۷۶
اينكه با همۀ سختگيريها ومحبوس كردن زنها، فرمانروايان با مدل هاى جديد وتغييرلباس، جلوه هاى تازه اى به زندگى آنان ميدادند را، فريبى بيش نميتوان ارزيابى كرد.
« فرمانروايان عباسى دربغداد و فرمانروايان ترك درمصر، گاه بطور مستقيم و گاه بطور غيرمستقيم مدها و لباس ها را تغيير ميدادند ... ... لباس زنان را به سمت حصر وانزوا سمت و سو ميدادند.» ص ۷۹

پايان بخش اول

يكشنبه ۶ آبان ۱۳۸۶ - ۲۸ اكتبر ۲۰۰۷
رضا اغنمى
(بررسى كتاب، بخش دوم)
وضعيت زن در سنت و در تحول اسلام
اثر منصور فهمى، ترجمه تراب حق شناس و حبيب ساعى
انتشارات: انديشه و پيكار، آوريل ۲۰۰۷

بهبود وضع برده ها و به ويژه كنيران دردورۀ اسلامى، يكى از موارديست كه نويسنده با موشكافى و حساسيت نظرى ، فصلى را به آن اختصاص داده است.
« ... حصر زنان آزاد همان بود كه درجامعۀ عهد باستان فراهم شده بود. اسلام آمد و محمد سرنوشت كنيز را به لحاظ نظرى بهبود بخشيد ... ... دربارۀ وضعيت بردگان [نزد مسلمانان] ... ... درمقايسه با وضعيت بردگان نزد يونانيان روميان و اعراب عهد باستان، خيلى ملايم تراست ... ارباب بنا برفقه ابوحنيفه، نميتواند برده اش را بكشد. اصل براين است كه ارباب نميتواند اورا مجازات نمايد. مگر درمواردى كه پيش بينى شده است. هرگونه مجازات غيرانسانى مستوجب محاكمه ارباب نزدقاضى ست.» صص ۲- ۸۱
رفتار انسانى حضرت رسول با برده ها نيز قابل تآمل است فهمى مينويسد: پيغمبر كارى ميكرد كه به برده احترام بگذارند. چنانكه ممنوع كرد مؤمينن آن ها را برده خطاب كنند و مقررنمود كه آن هارا "پسرم" يا "دخترم" صدا بزنند ... ... و چنين است كه حضرت، فرماندهى سپاه اسلام را به هنگام فتح فلسطين، درسال دوم هجرى به غلام خوداسامه سپرد ... شمار زيادى از شخصيتهاى درخشان تاريخ اسلام ازفرمانروايان گرفته تا فرماندهان سپاه، از دانشوران تا اديبان همانا ازبردگان بوده اند. ... ... از خلفاى اندلس هيچكس نبود كه اززنى آزاد زاده شده باشد. مضمون صريح اين وقايع گواه براين است كه با زنان برده خوشرفتارى ميشده ...» صص ۲- ۹۱
و درادامه همين موضوع امده است: : «سلاطين قسطنطنيه [خلفاى عثمانى دراستانبول] كه سران مقدس جامعۀ اسلامى اند همگى ازكنيزان زاده شده اند. ... درقاهره با كسانى روبرو ميشويم از وزير گرفته تا فرماندهان لشگر وقضات و صاحب منصبان درعاليترين مقامات كه درنوجوانى شان به هزار يا هزار و پانصدفرانك خريدارى شده اند. » ص ۹۹
دراثر رفتارهاى ملايم، و توصيه هاى رسول اكرم، زنان برده نسبت به زنان آزاد از امتيازهايى برخوردار بودند كه قابل ذكر است. بى حجاب بودن كنيزان و ظاهرشدن آنها با سرو صورت باز و بازوان عريان دركوچه و بازار، سبب رواج فحشا شد. آمده است كه :
«در برخى شهرها مانند مدينه و مكه كنيزان به روسپيگرى ميپرداختند. ... همۀ كنيزان مدينه سربرهنه ازخانه خارج ميشدند و گاه با بازوان لخت.» ص ۹۴
ازروابط جنسى البته با ذكر كلمۀ[ نامشروع] بين مردان برده و زنان مؤمنين نيز در اين دفتر سخن رفته كه بيانگر سرپيچى زنان واعتراض به سنت هاست وگواه عصيان زنان كه روايتى : حديث مقابله به مثل را يادآور ميشود :
«يكى ازمؤمنين ، مردجوانى را كه ازبردگانش بود درحال ارتباط نامشروع با يكى از زنان غافلگير كرد وبى آنكه سخنى بگويد مقصررا اخته كرد . بردۀ مجازات شده به پيامبر شكايت برد و محمد وى را بدون تآخير آزاد كرد. ...» ص۹۱
دربارۀ ارثىۀ زنان از دارائى پدر يا شوهر، به اين بهانه كه زنان درجنگ ها شركت نميكردند، سهمى نيز درغارت نداشتند، رسول خدا مقرر كرد كه زنان را سهمى بدهند.
«سهمى جز نصف مرد نداد. باوجود اين شاهد پيشرفتى چشمگيرهستيم.» ص ۱۰۵
نويسنده در تضييع حقوق ومقايسه سهم ارثيه زنان در نقاط ديگر جهان مثال هايى ميآورد و مينويسد:
«چه دردولت هاى كاتوليك (زيرنظر واتيكان) وچه درانگلستان پروتستان، پسرودختر برادر برخواهر اولويت دارد . محتواى قانون مودن (Code de Modene) درايتاليا كه تا همين چندى پيش حق زنان را به پروتستان)پسربردختربرادربرخواهراولويت دارد ... درايتاليا كه تا همين چندى پيش حق زنان را به نيمى از سهم تقليل ميداد ... ... در روسيه، دختر يك هشتم اموال منقول ويك چهارم اموال غيرمنقول ميبرد ...» ص۱۰۶
درفصل حجر (محجوريت حقوقى) و شهادت براساس جنس، نويسنده مدرك مطمئن و قابل پذيرشى ارائه نميدهد. مينويسد:
«براى ما به درستى معلوم نيست چه انگيزه هايى بنيانگزار شريعت اسلام را به مقرر كردن چنين حجرى وا داشته است.» فهمى در پژوهش هاى خود درگذشتۀ فرهنگ عرب، نتوانسته دليل دندانگيرى براى اين ستم فاحش به زن پيدا كند. و به اين اكتفا كرده كه در سنجش جنسيت با اشاره به "توانائى جنگى" مرد ، مسئله را رها كند وبذر اين پرسش بنيادين را را در ذهن خواننده بپراكند: كه باپيشرفت جامعه هاى بشرى، اين تبعيض ننگ آور را چگونه و با چه منطقى ميتوان با حقوق انسان دردنياى معاصر پيوند داد و تحميل ستم عريان وخفت و خوارى به زن مسلمان را تا كجا و تا چه عصرى بايد ادامه داد!
اين سبك پژوهشى فهمى، خواننده را به وادى شك و يقين ميكشاند وسر انجام، رها در فضايى بين آن دو وبيشتر در شك و ترديد ازكنارش بگذرد. تا حل مسئله را واگذارد به رود هميشه جارى زندگى كه در پيشرفت زمان ميرسد به رنسانس، اتفاقى كه درمسحيت افتاد.
رضايت درازدواج و شرايط زناشوئى و حق طلاق زن، از مباحث خواندنى اين دفتراست (با توجه به اوضاع زمان) با نوآورى هاى رسول خدا تحول تازه اى را به وجود آورده. «يكى از پيشرفتهاى مهمى كه شريعت اسلام تحقق بخشيده، قائل شدن به نوعى آزادى براى زن است كه ميتواند شوهرى را بپذيرد يا رد كند.» ص ۱۰۸
همچنين در مسئلۀ طلاق، اسلام به زن حق طلاق داده است كه در يهوديت هرگز نبود.
«اسلام درعين آنكه از يهوديت بسيارالهام گرفته اما ازاين جهت يك گام ازآن پيشرفته تر است. زيرا يهوديت تنها طلاق يك طرفه را قبول دارد» ۱۱۶
دراين دفتر بارها اشاره شده كه حضرت محمد درنظر داشت وضع زنان را بهبود بخشد. قرائن بسيارى نيز تمايلات قلبى آن حضرت دردگرگونى حقوق زنان را تآييد ميكند، اما نبايد فراموش كرد كه هدف اساسى ايشان يكپارچگى قبايل بدوى عرب و يك دست كردن جامعۀ آشفته و پريشان حالى بود كه قرنها به قتل و غارت وخونريزى معتاد بودند .زنده به گوركردن دختران وارتزاق از طريق چپاول نمونه ايست از زندگى بدوى عرب در طلوع اسلام. رسول خدا، اما هدف والايى داشت. بهم ريختن ببنادهاى كهن وپوسيدۀ عرب بود براى ساختن دنيايى با تلفيق ميراث هاى عربى. بيجا نبود كه : باعربى خواندن زبان خدا ، خدا را نيز با شخصيت عرب وارد دين نوپا كرد و دررآس اسلام نشاند و آفرينندۀ هستى معرفى كرد.
نتيجه گيرى درپايان اين دفتر:
منصور فهمى درنتيجه گيرى اثرش ميگويد:
«ما درپى آن نيستيم كه دربارۀ نفوذ آئين هاى الهى ديگر دراسلام به جست و جو بپردازيم. بلكه درپايان پژوهش خود، نظربرخى نويسندگان معتبر دنياى اسلام را دربارۀ مساله زن خواهيم آورد.» ص ۱۲۹
او با وفادارى به عقايد پيامبر اسلام، پيامدهاى زمانه را دنبال ميكند. با نگاهى ژرف به اسطورۀ آفرينش و اشاره به اين نكتۀ قرآنى كه "برخورد همسان دوجنس دربرابر وسوسۀ شيطانى، خداى قرآن زن را فرودست شمرده است" از تناقض رفتار و آشفنگى هاى جامعۀ عرب درسالهاى اولىۀ رسالت و فشارهايى كه به آن حضرت وارد ميشد، نكتۀ مهمى را به مخاطبين ش القاء ميكند. ميگويد: "يهوديت، وسوسۀ شيطان را تنها به گردن حوا مياندازد، قرآن اما، اين وسوسه را به هردو يعنى آدم وحوا نسبت ميدهد." اين نگاه تازه، يعنى: تقسيم گناهِ وسوسه بين آدم و حوا، عقيدۀ همسانى زن و مرد، رآى ناب و بديع پيامبر اسلام را ميرساند وگواهى ست ازبينش هوشمندانۀ ونوگرايانۀ حضرت كه خلاف سنت جامعه گام برميداشت؛ آنهم درشرايط چيرگى فرهنگ بدوى مردانه كه هرگونه تغييرات را با مشكلات فراوان و خونين روبرو ميكند. وازاين منظر است كه بلافاصله نقل "فرودست شمردن خداى قرآن زنان را"يادآورميشود؛ به نظرميرسد قصد او، تصوير تضادها و چند گانگيها در چهرۀ واقعى رسول خدا ونشان دادن باطن مردى سياستمدار و كشورگشاست كه واقعيت ها را عرضه ميكند. مردى كه از طفوليت، با درد و غم يتيمى بزرگ شده، بدون پشتوانۀ مالى وجانى، با تكيه به اعتقادات خلاق خودش، ازميان قومى بت پرست و گرفتاردر چنبرۀ رسوم قتل وغارت و عنان گسيختگى، به چنان رسالت بينظير دست يازيده؛ وازشبه جزيره عربستان با "قرآن" و "الله" صلا سرداده، خداوند يكتا را جايگزين خدايان گوناگون سنگى و چوبى كرده و آئين تازه اى براى نحستين بار بنيان نهاده است را، بشناساند.
نويسنده، اشاره هايى دارد درآراى اين مقفع و غزالى درباره زنان، كه گواهى ست از نفوذ ويرانگر افكار عرب، دربين انديشمندان عرب زدۀ ايرانى ؛ وجالب اينكه درمقايسۀ افكار ايرانيان با متفكران اندلسى "ابن حزم"، در بارۀ زن، تحول رو به كمال مسيحيت و تآثيرآن در مكتب اندلس، نظر خواننده را جلب ميكند.
نويسنده دربررسى افكاردانشمندان اسلام، به اين نتيجۀ ميرسد كه:
«ادبيات اسلامى درتحول تاريخى خود،موقعيت زن راهرچه بيشتر تنزل داد وازاين طريق نيز خود نيز بى مقدار گشت.»
بايداضافه كرد كه "محبوس شدن زن" نه تنها ادبيات بلكه دركليت دين اسلام را بسى آسيب پذير كرد. هراندازه كه، زن مسلمان ازمعنويت انسانى و شخصيت سازندگى خود فاصله گرفت جهل و فساد نيز درجامعه هاى بستۀ اسلامى گسترش پيدا كرد. پدرسالارى با قدرت بلامنازع زن را درمحاق به بند كشيد. فهمى اين فاجعه را به درستى دريافته است:

«... زنان مسلمان در زندگى نزار و پنهانى خود دراعماق خانه ها مى پژمردند. ... ... انحطاط زن مسلمان واقعيتى است كه نميتوان آن را انكار كرد.» صص ۳۶ - ۱۳۴
حرف آخر اين كه:
گمراه كننده خواهد بود، رسالت حضرت محمد را دررسالت دين اسلام خلاصه كردن و ناديده گرفتن تلاش هايش دربارۀ حقوق زنان. البته زمينه هاى سنت دينى قوى بود و زمانه ميطلبيد دين نوپايى ازگوشه اى در منطقه ظهور كند . اما هدف اساسى پيامبر، كشورگشايى بود با آرمان هاى بزرگ وچيرگى سياسى به منطقه. ضعف دولت هاى ايران و بيزانس را به درستى درك كرده بود . برنامه درستى نداشت اما هدف دقيق بود. آشفتگى و ضد و نقيض ها ونزول احكام متضاد دراثر فقدان برنامۀ منسجم بود. بطوركلى هدف دقيق با برنامه هاى متفاوت پيش ميرفت كه موفق هم شد.
بنا براين عليرغم تحليل هاى نقادانه و جامعه شناسانۀ نويسنده، با اين نظر فهمى نميتوان موافق بود كه مشغوليت ذهنى اش [رسول خدا] "سازمان دادن جامعۀ عرب بود" ص ۱۳۶. البته كه بود اما نه تنها جامعۀ عرب درمحدودۀ عربستان. بلكه چيرگى وتسلط عرب با دين عربى به جهانى بود كه اززادگاهش بايد شروع ميشد. همانگونه كه قبلا توضيح داده شده. رسالت حضرت كشورگشائى بود. جهانى بود. با فرهنگ عربى. تاخت وتازهاى اوليه به ايران و بيزانس و كشتارمردم بيگناه و انتقال خيل اسيران و عمدتا زنان، اشغال سرزمين هاى ديگران هدف هاى سلطه جويانۀ آئين نوپاى اسلام را توضيح ميدهد.
حال با گذشت پانزده قرن از بعثت رسول خدا، جامعه هاى اسلامى باهمان روش پوسيدۀ عشيرتى عرب،
حديث مزيت مردان در"توانائى جنگى" را به صورت "قانون" درهزارۀ سوم به زنان مسلمان تحميل كرده، و درصيانت سنن گذشته، بخش بزرگى از جامعه را به بند كشيده اند! با تآسف بايد گفت كه تحولات و دگرگونيهاى پانرده قرنى جهان، كوچكترين اثرى درذوب افكار منجمد پيشوايان دينى نكرده است .
حذف تمايز جنسى زن و مرد، درآخرين سده هاى قرن گذشته، دراروپا و امريكا، زمينه هاى توجه به حقوق زنان در كشورهاى اسلامى را فراهم آورد و درآغاز تجددخواهى در ايران كم و پبيش سرو صدايش به گوش ايرانيان رسيد. در نهضت مشروطه با وجود مشاركت خيل زنان در تمامى زمينه ها، كارمفيدى براى زنان سراغ نداريم. همانقدر كه چند نفرى اززنان وارد روزنامه نگارى و بخش هايى ازهنر شدند باعث افتخار درمنطقه گرديد. تلاش هاى كم نظيردوران پهلوى ها اثر مثبت در شناسائى و تساوى حقوق زن و مرد را براى جامعه روشن كرد (۲) . امروزه با همۀ سختگيريها وعليرغم تحميل قوانين بدوى در جمهورى اسلامى به زن، نشانه هاى زيادى دردست است كه تحول فكرى زنان و توانائى هاى بالقوۀ آنان با رشد شگفت آورى درحال پيشرفت است. حتا، از كمرنگ ترشدن تمايزات جنسى در برخى خانواده هاى مذهبى سخنان تازه به گوش ميرسد كه اميداست درآينده هاى نزديك هرچه بيشتر اين تمايز ننگين، رنگ ببازد همانطورى كه درمسيحيت رنگ باخت و زن را، درهمۀ عرصه هاى زندگى بعنوان عضو فعال و سازنده و مسئول، برابر با مرد شناخت. اين اتفاق، درايران نيز دير يا زود رخ خواهد داد.
منصور فهمى با درك مقام والاى رسول خدا، همه جا با افكار مثبت آن حضرت به درستى برخورد كرده، انعطاف و اخلاق و رفتار پيامبرراتوضيح داده. از خوشرفتارى هايشان با زنان، حتا دريارى رساندن به كارهاى خانه، پيامبررا مردى خانواده دوست وآشنا با خلق وخوى زنان معرفى كرده است. همچنان كه تمكين حضرت از سفارش هاى خليفۀ دوم را روايت كرده است .
حال پرسش ايتست كه: آيا در نخستين دهۀ هزارۀ سوم، يعنى پانزده قرنى كه از آغاز اسلام ميگذرد، ميتوان با قوانين زنگار بستۀ قصاص و شمشير، انسان ها و به ويژه زنان را در حصار انديشه هاى دوران بدوى به بند كشيد؟ پاسخ، البته كه منفى ست. دير يازود زن مسلمان از قيد و بند زنجيرهاى تحميلى آزاد خواهدشد. نفس مهربان و گرم مادرانۀ خود را دراشكال ديگرى به زيبائيهاى هستى خواهد دميد. قائم به ذات و استوار، دربارۀ حجاب و پوشش خود تصميم خواهد گرفت.
فهمى نيز براين گمان پاى ميفشارد:
برويرانه هاى نهادهاى درهم كوفته شده نهادهاى ديگرى شكل خواهند گرفت.
و آخر سر اينكه: با افكار و عقايد امروزى، نبايد به داورى گذشته هاى دور پرداخت. حتا درنگاه به گذشته هاى نزديك نير ميبايد كه: شرايط زمان و مكان، حوادث تاريخى را سنجيد و قضاوت كرد.

- - - - - - - - - -
پانويس ها:
۱ - قرآن به زمان عثمان و چندسالى بعد از رحلت پيامبر اسلام تدوين شد.
۲- نمونۀ زندۀ آن كيفيت حجاب درايران است. درگذشته ها، يعنى دردوران رضاشاه كه كشف حجاب به امر دولت اجبارى شد، خيلى ها به همان وضع با حجاب ماندند و آنهايى كه به پيشوازش رفتند كه براى هميشه چادر و چاقچور را كنار گذاشتند. دردوران سلطنت محمدرضاشاه هم همان وضع ادامه داشت. اجبار و فشار دولتى در باحجاب بودن و بى حجاب بودن زنها دربين نبود. نقش فزايندۀ زنها در مراكز آموزشى وعلمى و تربيتى، راه هماهنگى با تمدن غرب را گشوده بود و آزادى زن، فارغ از مميزى هاى خانوادگى و مذهبى پيش ميرفت. حضور چند وزير زن، با داشتن مسئوليت هاى بزرگ درمراكز تصميم گيرى، حتا در كابينه هاى آن دوران، لياقت و توانائى هاى زنان را به اثبات رساند. غرض اينست كه در خانواده هاى متدين نيز در سطح كشور، مسئلۀ حجاب ازآن شدت و تعصبات گذشته اش كاسته شده بود. با ورود آقاى خمينى به عرصۀ سياسى ايران، و راه انداختن مكانيزم بيم و هراس ووحشت خونالودشان، رجعت به گذشته ها را فراهم آورد . حجاب زن به عنوان سلاح برنده به كار گرفته شد. رواج بيسابقۀ فحشا و فساد، تنها واكنشى ست در رهگذر اين سختگيرى هاى نابخردانه! كه به طور بيسابقه جامعه را آلوده كرده است.

برگرفته از سایت عصرنو:
http://asre-nou.net/1386/aban/6/m-vazeiate-zan1.html
http://asre-nou.net/1386/aban/6/m-vazeiate-zan2.html
-----------------------

يادآورى ناشر: كتاب فوق را مى توانيد به بهاى پنج يورو + هزينهء پست از طريق مكاتبه با انتشارات انديشه و پيكار دريافت كنيد:
post@ peykarandeesh.org
همين كتاب و ديگر انتشارات ما روى سايت زير در دسترس علاقهمندان است:
http://www.peykarandeesh.org/BookIndex.html

اين زمان خر مهره را بادر برابرميكنند

سلسه بحث‏هاى اخيرى كه درمورد روشنفكران و وظايف آنان پخش شده‏است از اين نظر جالب است كه در شرايط خاصى از تاريخ قرار داريم ومنطقه خاورميانه به مركز كشمكش‏هاى بين‏المللى تبديل شده‏است. از اين رو بحث درباره روشنفكران و وظايف آنان دربرابر مردم اهميت دارد ،تا نظرات مختلف درباره آن مطرح شود. اگر شرايط خاص منطقه و بخصوص شرايط خاص تمركز تنش ها بر روى مردم آن را درنظر بگيريم، اين مبحث عميق‏تر است . زيرا روشن شدن تكليف و يا وظايف هر كس دراين مقطع به موضع‏گيرى‏ها وتعيين مسير حركت افراد وجريان ها درآينده كمك فراوانى مى كند
.بيش از سه دهه است كه روشنفكرن درايران به صورت مداوم سركوب مى شوند و هيچ گونه زنگ تفريحى هم به آنها داده نمى شود.در دوره هاى قبل هر چند سركوب جنبش هاى اجتماعى با شدت صورت مى‏گرفت اما درمقاطعى بخصوص ،همانند دوران جنگ جهانى اول و جنگ جهانى دوم با كم شدن فشارها بر روى جنبش هاى اجتماعى ودرگير شدن حاكميت‏ها به اختلافات درونى خودشان ، يك دوره آزادى‏هاى نسبى بوجود مى آمد.
.روشنفكرانى كه سه دهه بطور مدام سركوب شده‏اند ، امروز باكمك وسايل مخابراتى جديد تنهامى‏توانند به بحث‏هايى دردرون خودشان بپردازند و كمتر امكان استفاده از وسايل ارتباط جمعى مستقل رادارند تابتوانندنظراتشان را با مخاطبان درميان بگذارند.
سر فصل بحث‏هاى جديد مقاله‏اى بود كه ازآقاى عباس ميلانى به صورت مصاحبه در روزنامه توقيف شده هم‏ميهن با تيتر «روزگار سپرى شده‏ى روشنفكران چپ» منتشر شد و پس از آن پاسخ‏ آقاى زرافشان . كه ابتدا به بهانه طولانى بودن و سپس توقيف روزنامه هم‏ميهن درسايت هاى اينترنتى پخش شد.به دنبال آن اظهارنظرهاى زيادى صورت گرفت وخود آقاى ميلانى هم در پاسخى به همه‏ى اين اظهار نظرها بدون ذكر نام كسى مقاله ديگرى نيز نوشتند كه در سايت‏ها پخش شد
.مجموعه نظرات ابراز شده دراين زمينه را مى‏توان به سه دسته تقسيم كرد. يك دسته از آقاى زرافشان دفاع كرده‏اند و يك دسته از آقاى ميلانى و دراين ميان كسانى سعى كرده‏اند وسط را بگيرند و بعضا هم از آقاى ميلانى بخواهند كه بپذيرند از ده نفر روشنفكر حداقل يك نفر چپ بوده‏اند.
به هر حال ترجيح مى‏دهم از مقاله "پاسخ به منتقدان " آقاى ميلانى شروع كنم زيرا در آن مطالبى گفته شده كه حائز اهميت است و چكيده ‏‏ى نظراتى است كه اين روزها به صورت رايج درميان تعدادى از روشنفكران ديده مى شود.
ايشان دراولين پاراگراف اين مقاله مى‏گويند:
"هرگز ادعا نكرده‏ام ونگفته‏ام كه روشنفكر نبايد با قدرت در تعارض باشد. حرفم اين بوده و هست كه روشنفكرى را به گمان من نبايد صرفا به كسانى كه باقدرت درتعارضند محدودكرد. آيا مالرو در زمانى كه دركابينه دوگل بود، ديگر روشنفكر به حساب نمى آيد. لنين در ۱۹۲۰چطور؟ ادعاى من اين بوده و هست كه به گمانم . فروزانفر ، صديقى وهويدا و حكمت را نبايد به صرف اين كه در قدرت بودند از جمهور روشنفكران راند..."
مطلب ديگر آقاى ميلانى كه حائز اهميت است درصفحه ۳ پاراگراف آخر است كه مى‏گويند:
"همان طور كه درمقدمه كتاب تجدد وتجدد ستيزى درايران (كه درايران چاپ شده ) به تفصيل نوشته‏ام، اين روزها يكى از نحله‏هاى اصلى تفكر درعلوم انسانى واجتماعى اين باوراست كه رشته‏بندى‏هاى مالوف مثل نقد ادبى، انديشه سياسى،روان شناسى و زبان شناسى سخت تصنعى‏اند.هيچ واقعيت اجتماعى، هيچ آفريده هنرى و بالمآل هيچ عمل انسانى صرفا به يكى از اين رشته‏ها تعلق نمى‏گيرد..."
اين مطلب نظرى رامى‏خواهم مورد بررسى قراردهم كه به عقيده‏ى من مى‏تواند اساس بحث قرار گيرد و به اعتقاد من اين دومطلب به عنوان پايه توافق ميتواند مطرح شود.و هنگامى كه نقد نظرى مطرح است نبايد به نقد شخصيتى پرداخت. هر چند نقد شخصيت جايگاه خود را دارد، اما نبايد آن را با نقد نظرى مخلوط كرد. زيراممكن است يكى را درموقعيت تهاجمى و ديگرى را درموضع تدافعى قراردهد كه شايسته فضاى نقد نيست.
هر چند رفتار شخصى نمى تواند از موضع گيرى هاى نظرى كاملا جدا باشد . اما پيدا كردن يك رابطه ى مستقيم ميان رفتار اجتماعى وبنيان هاى نظرى به سادگى صورت نمى‏گيرد.
اگر گفته نشود كه عقب‏مانده هستم مى خواهم به شيوه ى هگلى استدلال كنم. يعنى از آن جا شروع كنم كه با آقاى ميلانى توافق دارم. كه همان نقطه آغاز هستى روشنفكر است وايشان مى پذيرند كه روشنفكران بر دو دسته‏اند.اما اين را به طور واضح و آشكار نمى‏گويند. ايشان مى پذيرند كه روشنفكران عده اى با قدرت وعده اى بر قدرت‏اند و عدم شفافيت دراين گفته تنها حاكى از آن است كه ايشان به نظريه‏هاى‏ مختلف چه از چپ وچه از راست در باره روشنفكران آشنايى ندارند. از كسانى كه تا به حال در باره روشنفكران به صورت مجزا اظهارنظر كرده اند مى توان از جوليوس بندا، (خيانت روشنفكران) آنتونيوگرامش و ژان پل سارتر ، پل جانسون، ادواردسعيد واز ايرانيان جلال آل احمد وديگران را نام برد. درميان اينان روشنفكران راست و چپ وجود دارد. به عنوان مثال جوليوس بندا روشنفكران را همانند پيامبران مى داند كه از فراز مردم را مورد خطاب قرارداده و آنان را راهبرى مى كنند. نمونه روشنفكران بندا همانند سقراط ،مسيح، اسپينوزا و ديگران است كه در برابر همه‏ى سختى ها مى‏ايستند واز جان خود مى‏گذرند تا انسان ها را نجات دهند.به نظر اوروشنفكر معبوداين دنيايى ندارد. جوليوس بندا واقعا به جناح راست تعلق داردو چيزى را به عنوان حرفه روشنفكرى نمى‏شناسد .بلكه آنان را جدا از مردم وافرادى استثنايى مى‏‏داند.اين تفكر بيشتر ريشه درروشنگرى ماقبل سرمايه‏دارى دارد. درايران نيز روشنگرانى همانند خيام، غزالى، نسيمى ،مزدك و... بوده‏اند كه در دوران حيات خود با خرافات وحاكميت هاى ستمكر وخودكامه مبارزه كرده‏اند وهر يك با شيوه هاى‏خاص خود به اين‏ امر مى‏پرداختند. حتى شاعرى مثل حافظ شيرازى نيز دركنار مبارزين روشنگر زمان خود بوده‏است كه اشعارش حاكى ازمبارزه با خرافات و حاكمان رياكار است. و همواره از زاهدان ورياكاران دروغين وحاكمان انتقاد مى كند:
زكوى ميكده دوشش به دوش مى بردند فقيه شهر كه سجاده مى كشيد به دوش
و يا
اگر به باده مشكين نظر كنم شايد كه هيچ خيز به زهد و ريا نمى‏بينم.
اما روشنفكرى به عنوان يك حرفه مربوط به بعداز انقلاب صنعتى است و تقريبا همه‏ى آنان كه دراين زمينه مطلب نوشته‏اند همين مساله راپذيرفته‏اند كه روشنفكران در دوران سرمايه‏دارى و يا به اصطلاح آقاى ميلانى و دوستانشان ( لرد گيدنز و ديگران) در دوره مدرنيسم ، بر دودسته مشخص تقيسم شده‏اند: آنان كه با حكومت و يا بطور كلى طرف حاكيمت‏اند وآنان كه بر حاكميت‏اند. واى چه بسا روشنفكران ديروزى كه بر حاكميت بوده و امروز با حاكميت شده‏اند واين امر استثنايى هم نيست. بسيارى از روشنفكران در دوران حرفه روشنفكرى خود تغيير موضع داده‏اند.از حزبى به حزب ديگر كوچ كرده‏اند، قبله گاهى راعوض كرده‏اند و بت‏هاى جديد رابه جاى بت‏هاى قبلى نشانده‏اند.معبود دنيوى خود را عوض كرده‏اند و يا از معبود آن جهانى به اين جهانى تغيير داده‏اند و يا بالعكس .اما درهمه ى اين موارد يك چيز ثابت بوده‏است. روشنفكر چپ بر حاكميت بوده‏است.وروشنفكران راست با حاكميت. اين چپ و راست هم همان طور كه ممكن است آقاى ميلانى درخاطرشان نباشد مربوط به ژاكوبن‏ها و ژيروندن ‏هاست كه در انقلاب فرانسه در جناح چپ و راست پارلمان مى‏نشستند.
اين روشنفكرانى كه تا ديروز بر حاكميت بوده‏اند و امروز با حاكميت مى‏شوند فرقى دراصل روشنفكر بودن آنان نمى كند.تنها اين تغيير مواضع به منزلت اجتماعى روشنفكران لطمه مى زند كه تاكنون بسيارهم زده‏است. وهمين شده است كه مردم عادى به روشنفكران كمتر اعتماد مى كنند وهمين شده است كه دربسيارى موارد روشنفكران، با فداكارى واز خود‏گذشتگى و تنها به ميدان آمدن وفادارى خودشان را به آرمان واعتقادشان بيان مى‏كنند و آن روشنفكرى كه مورد اعتماد مردم باشد، از منزلت اجتماعى وجايگاه خاصى درميان مردم برخوردار است ... از همين جهت است كه حكومت‏ها سعى بسياردارند تا روشنفكران را با پيشنهادهاى آب ونان دار به طرف خود بكشند واز آنان در جهت تحكيم حكومت‏شان استفاده كنند...
اقاى ميلانى به طورمشخص جزء آن دسته ازروشنفكران است كه با حاكميت‏اند و به رغم پنهان‏كارى از جاى جاى نوشته شان اين مساله مشخص است.ايشان مى گويند كه: «به گمان من ليبراليسم فحش وبرچسب نيست و لاجرم تلاشى ندارم كه از آن فاصله بگيرم.اما گمان نمى‏كنم هر آن چه گفته ونوشته‏ام صرفا بتواند در مقوله ليبرال جاى داد. بى‏شك مدافع حقوق فردى انسان‏ها هستم واين حقوق را نه تنها طبيعى و لاينفك مى‏دانم،بلكه معتقدم نمى توان و نبايد هيچ مصلحت جمع و طبقه، مذهب يا تاريخ را مستمسك زير پا گذاردن حقوق انسان‏ها قرار داد. معتقدم حكومتى مشروعيت دارد كه برخاسته از راى مستقيم شهروندان آن جامعه باشد.حكومت‏هايى چون ولايت فقيه درايران استالينيسم و مائوئيسم را كه اولى مشروعيت خود را در خدا و دومى درتاريخ سراغ مى كند مشروع نمى‏دانم .... " سپس مى‏گويند" هرگز باور ندارم كه بازار سرمايه‏دارى را بى‏نظارت دولت وبى‏تلاش نهادهاى مدنى براى بسط عدالت اجتماعى آزاد بايد گذاشت."
دراين جملات ودرچند جاى ديگر به روشنى مى گويند كه طرفدار حكومت‏هاى غربى امريكا وانگليس وآلمان، اروپا و ژاپن و... غيره هستند. وخواهان بسط نهادهاى مدنى دراين دموكراسى ها مى باشند واگر روشن تر بخواهيم ايشان از طرفداران نظام حاكم بر جهان ويا نظم نوين جهانى هستند وصدالبته به عنوان روشنفكر خواهان اصلاحاتى در آن مى باشند.مخالفت ايشان با حكومت هاى استالينيسم ومائوئيسم به معناى قبول نظام حاكم كنونى بر جهان است.زيرا اولا حكومت‏هاى نامبرده ديگر وجود ندارند .استالينيسم كه به تاريخ پيوسته است و نوادگان مائو نيز درنظم نوين جهانى به دنبال جايگاه خود مى گردند.پس مخالفت آقاى ميلانى با اين دو نوع حكومت چيزى را روشن نمى كند.زيرا نظام حاكم بر جهان از آنها فاصله دارد و به نوعى لگد به گور مرده زدن است. واگر قرار بربيان مخالفت با نظام هاى گذشته باشد ايشان بايد مخالفتشان رابا فاشيسم ونازيسم هم مى‏گفتند كه متاسفانه حرفى به ميان نياورده‏اند.درنتيجه ممكن است اين شائبه بوجودآيد كه ايشان با ديكتائورى ازنوع سرمايه دارى خالص آن مخالفتى ندارند وبه هر حال مخالفت ايشان با ولايت فقيه چيزى را روشن نمى كند وبه معناى مخالفت با حاكميت نظام جهانى و حكومت هاى متكى بر آرائ بقول خودشان شهروندان، نيست .زيرااولا ايشان تحت حكومت ولايت فقيه زندگى نمى كنند.ثانيا امروز پس از مخالفت امريكاوغرب باولايت فقيه، عليه ولايت فقيه صحبت كردن نوعى مد شده است و به نوعى دفاع ازنظام حاكم بر جهان است. زيرا نظام حاكم بر جهان بخصوص پس از ۱۱ سپتامبر با بنيادگرايى اسلامى درتعارض افتاد . قبل از آن بنيادگرايى اسلامى براى اين نظام حاكم بر جهان مفيد بود. داستان ايران كنترا ، قرارداد الجزاير ودوره سازندگى ومسلح كردن طالبان ... همه حاكى از آن است كه نظام حاكم بر جهان تا قبل از ۱۱ سپتامبر با بنيادگرايى اسلامى تعارض چندانى نداشت. آقاى ميلانى باگفتن اين كه يك بار با آقاى بوش ملاقات و گفت‏وگو كرده ودر كنفرانس باهاماس با نئوكان‏ها حضور پيدا كرده و در كنگره وكميته سياست خارجى حضورپيدا كرده ... آشكارا مى گويد كه روشنفكرى با حكومت است اما به گفته‏ى خودشان روشنفكرى اصلاح طلب‏اند وانتقاداتى به نظام حاكم دارند. همان گونه كه خودشان گفته‏اند اگر دولت به نهادهاى مدنى بيشترتوجه كند بهتر است.
ايشان به عنوان يك روشنفكر بايد اين حق را براى ديگران قايل باشند كه نظرات خودشان را درمخالفت با نظام حاكم ابراز دارند و هر كس بانظام حاكم مخالفت كرد وخواهان دگرگونى نظام حاكم بر جهان شد بلافاصله انگ استاليسنيم و... را نزنند وبراى كوبيدن مخالفان نظام حاكم به هر وسيله اى متوسل نشوند.
ايشان در مورد مخالفان نظام حاكم كه آنها را به استالينيسم و مائوئيسم ملقب مى‏كند مى گويند ازنظر آنها "مسايل دنيا همه سياه وسفيدند. مردم يا خائن‏اند ياخادم اند. روشنفكر يا خلقى است ويا ضد خلقى ، يامبارزاست يا واداده ..."
اگر حتى يك مورد در آثار مخالفان نظام حاكم يعنى همان ها كه شما آنان را برنمى تابيد، پيدا كرديد كه مردم را به خائن و خادم تقسيم كرده بود.آنگاه مى توانيدگردن مخالفانتان را به زير تيغ گيوتين نظام حاكم ب‏بريد. هيچ يك ازمخالفان نظام حاكم وبه اصطلاح شما چپ مسلك هااز يك صدوپنجاه سال پيش تا كنون يعنى از كمون پاريس تا به امروز حتى يك جمله در مورد خائن بودن مردم نگفته‏اند. اما روشنفكران يعنى آن قشر آگاه جامعه را به دو دسته تقسيم كرده‏اند وهمان گونه كه خودتان هم قبول‏كرده‏ايد اين روشنفكران هستند كه به دودسته تقسيم مى شوند به مبارز و واداده قسمت مى شوند . به طرفداران حاكميت ومخالفان آن تقسيم مى شوند. زيراآنان بخش آگاه مردم هستند وخوب را از بد تشخيص مى‏دهند.
يك روشنفكر حق دارد آن هنگام كه ستم نظام حاكم رامشاهده مى كند، با نظام حاكم به مخالفت برخيزد.و به عنوان يك روشنفكر هنگامى كه مشاهده مى‏كند دختر ۱۵ ساله‏اى براى سير كردن شكمش تن‏فروشى مى‏كند ويابه قول خودش "ناموس فروشى" حق دارد خواهان دگرگونى روابط حاكم بر جامعه باشد..زيرا به گمان او و با تحليل هاى او اين نظام حاكم سود محوراست كه انسان را به اين وضعيت مى اندازد.
۱ بر خلاف شما من همه‏ى مشكلات دنيا را ناشى از ولايت فقيه نمى دانم بلكه ولايت فقيه رامحصول همان نظام سود محور حاكم برجهان مى دانم كه دركشور ايران به اين صورت جلوه مى كند و در امريكا به صورت نئوكان‏ها و دراروپا به صورت ساركوزى ودر عربستان به صورت ملك عبدالله ودرآفريقا به صورت... خشمى كه شما بر روشنفكران مخالف نظام حاكم مى گيريد، آيا ناشى از دفاع از موقعيت خودتان نيست؟
روشنفكرچپگرا هنگامى كه هزاران كودك آواره و به استناد آمار سازمان ملل يك ميليارد و دويست ميليون نفر را زير خط فقر مى بينيد، هنگامى كه شاهد برده فروشى جديد انسان‏ها وسيستم جديد برده‏دارى نيروى كار حتى به استناد آمار رسمى كشورها و آمار سازمان ملل هست. آن را ناشى از نظام حاكم سرمايه دارى بر جهان مى داند.آن راناشى از نظام سودمحور ميداند وخواهان نظامى انسان محور است. آيا اين حق راندارد كه به عنوان انسانى آزادى‏خواه دگرگونى نظام حاكم را بخواهد . خوب يا بد، با همه سختى‏ها ومحروميت ها.من ترجيح مى دهم كه درصف مخالف نظام حاكم باشم وولايت فقيه و سلطنت را نه ناشى از جاه طلبى چند روحانى ونظامى كه محصول سلطه طلبى طبقات حاكم ونظام ناعادلانه جهانى ميدانم اين امر براى من امكانات برتر وموقعيت عالى رتبه فراهم نمى كند، بورس هاى دانشگاهى ، ثروت كلان به ارمغان نمى اورد . به عنوان متخصص و صاحب نظر درمجامع علمى وفرهنگى مطرح نمى شوم و از جانب دوستان و هم پيمانان شما به بى‏تخصصى و صاحب نظر نبودن كهنه پرست بودن و... عوام‏فريبى وغيره متهم مى شوم. اما ترجيح مى‏دهم كه چنين باشم.
اما من اين مسير رادوست دارم و به آن اعتقاد دارم .مشكل شما چيست كه از سركوبى من به وسيله همان نظام حاكم خوشحال مى شويد و تلويحا به نيروهاى امنيتى هشدارمى دهيد كه اينهاهمان استالينيست و درحقيقت كمونيست‏هاى بى‏خدا هستند كه سر برآورده‏اند و .... اين را نه شما كه همه همفكرانتان مدام هشدار مى دهند كه حواس همه جمع باشد. كسانى با نظام حاكم مخالفت مى كنند واين ها همان فلان وبهمان و به قول شما روشنفكران چپ مسلك هستند. و صد البته روزنامه هم ميهن هم مطالب شما را بسيار راحت تر چاپ مى كند. اخيرا روزنامه‏هاى حكومتى از همين هشدارها پرشده است.در همين يكى دو ماه اخير مسئولان قبلى نظام، اصلاح طلبان وملى مذهبى‏ها هشدار مى دادند كه مواظب چپ‏ها باشيد. دارند نفوذ مى‏كنند. اصلاح طلبى مثل خاتمى مى گويد انجمن هاى اسلامى ، بايد خط وخطوط خود را از چپ‏ها جدا كنند و ابراهيم يزدى هشدار مى‏دهد كه بزرگ ترين دشمن چمران چپ ها بودند والبته اين بدان معنى است كه امروز هم بزرگ ترين دشمن، آنها هستند و سروش و كيهان مى‏گويند دوباره چپ‏ها دارند سربر مى آورند و شما نيز چنان مى‏نماييد و با آنهاهمراه مى‏شويد.
آن نظامى كه شما تبليغ آن را مى كنيدو به قول خودتان ليبرال بودن را فحش نمى‏دانيد وبه تاسى از ريچارد روتى وديگران سعى درگسترش آن داريد، روشن است. آن نظام درآمريكا يا جمهورى‏خواه است و يا دموكرات. كلينتون است يا بوش ودرايران هم آن نظام يا سلطنت است و يا ولايت فقيه حال سلطنت باهويدا و يا بختيار يا ولايت فقيه با خاتمى يااحمدى نژاد. همين جاست كه شما مى‏گوييد يا سياه مى‏بينند و يا سفيد.اين روشنفكران به قول شما چپ مسلك همه رقمش را ديده اند ودركنار مردم آن را تجربه كرده‏اند.امروز نه تنها اين روشنفكران بلكه انبوهى از مردم نيز تفاوتى ميان خاتمى واحمدى نژاد نمى‏يابند.همان‏گونه كه بسيارى از مردم امريكا ويا به قول شما شهروندان (طبق آمار رسمى حدود۵۰درصد) تفاوتى بين كلينتون وبوش نمى‏بينند واساسا در انتخابات شركت نمى‏كنند. وامثال شما تلاش مى‏كنند همين نظام‏ها رابه مردم حقنه كنند. حال اگر ما اين حرف‏ها را مى‏زنيم لايق سرزنشيم كه مى خواهيم دوباره استالين را احيا كنيم ويا بايد جواب كشتار جنگ جهانى اول ودوم رابدهيم كه چرا اين حرف ها را مى‏زنيم. اين منطق براى ما آشناست .اين منطق همه سركوب‏گران است كه به جاى استدلال تهديد مى كنند و برچسب مى‏زنند. خراب‏كار ، اغتشاش‏گر ، شورشى و ... اكنون نام جديدآن استالينيست و... است.
شما ميگوييد شهروندان والبته منظورتان همه افرادى است كه تحت حاكميت نظام موجود زندگى ميكنند ويازنده هستند. وچپ مسلك ها!! ميگويند تاهنگامى كه ثروت وامكانات جامعه دردست يك اقليت است وشركت هاى بزرگ حاكم بر سرنوشت جامعه هستند همواره آراء شهروندان در خدمت آن اقليت حاكم است.اين اختلاف به اين راحتى هم قابل حل نيست يكصدو پنجاه سال است كه اين اختلاف جريان دارد . هم چنان كه اختلاف ميان پارلمانتاريسم و اشرافى گرى سيصدسال ( اززمان كرامول تاجنگ جهانى دوم) ادامه داشت
آزاديخواهانى مثل آقاى ميلانى هنگامى كه به بعضى مسايل مى‏رسند آن چنان مواضعى مى‏گيرند كه هر انسان عاقلى را به حيرت وا ميدارد.
مواضع ايشان دربرابر كودتاى ۲۸ مرداد جالب وخواندنى وشنيدنى است.ايشان مى‏گويند:" در زمينه كودتاى۲۸ مرداد بايد به عنوان جامعه، نخست مساله را تاريخى كنيم وتنها آن هنگام مى‏توانيم درباره‏اش به قضاوتى خالى از حب وبغض برسيم. مفهوم تاريخى كردن در تفكر اجتماعى مفهومى جاافتاده است.از دهه‏هاى پيش بسيارى ازمورخان گفته اند تا پديده اى را تاريخى نكنيم نمى‏توانيم با آن برخوردى عقلانى تاريخى كنيم. تنها درسده نوزدهم بودكه دراروپاى مسيحى توانستند مسيح را تاريخى كنند.
گاه آدم عاقل مى‏ماند كه اين مدافعان نظام حاكم چقدر ديگران را نادان فرض مى‏كنند. وچه حرف‏هاى بى‏سرو ته اى را به جاى مسائل علمى جا مى‏زنند و معلوم نيست كه كدام علماى تاريخ از ايشان مى‏خواهند در باره كودتاى ۲۸ مرداد حرف زده نشود تا حدود ۱۹ قرن از آن بگذرد و يا مثلا فرض كنيد كه ۱۹ قرن گذشته است و بعد تاريخ نگاران در باره آن قضاوت تاريخى بكنند .همانند قضاوت در باره مسيح. كودتاى ۲۸ مرداد كه آثار آن همچنان در جامعه ما باقى است وحكومت ولايت فقيه نيز ميراثى از همان كودتاست وكنفرانس گوادلوپ نيز دنباله همان سياست‏هاى مداخله‏گرايانه است كه مى‏توان در باره آن هزاران صفحه نوشت. و اكنون آقاى ميلانى افتخار خدمت در درگاه همان كودتاگران رادارد. چرا بايد نخست تاريخى شود و فرض كنيم از روى آن قرن ها گذشته و سپس در باره آن حرف زده شود.زيراديگر آن زمان به راحتى مى‏توان تاريخ را تحريف كرد. اين چه علمى است كه مى خواهيد تحميل يك ديكتاتورى نزديك به ۶ دهه را بر مردم ايران تنها به جاه‏طلبى هاى چند نفر محدود كنيد و نظام حكم بر جهان را تبرئه كنيد ..شما و همفكرانتان با گفتن اين كه تنها ولايت فقيه مسئول بدبختى‏هاى مردم ايران است مى‏خواهيد آن نظامى كه ولايت فقيه را بر ايران تحميل كرده است، مشروع جلوه دهيد.
درميان حرف‏هاى آقاى ميلانى از اين گونه مطالب زياداست و از آن‏جا كه روشن‏فكران بر حكومت صف خودشان رامشخص كرده‏اند در برابر روشنفكران با حكومت بايد به همان صحنه مبارزه عام بپردازند. مبارزه عامى كه به معناى اصلاح‏پذير بودن و اصلاح ناپذير بودن نظام حاكم است. استفان دولوس مى گويد:"وظيفه من به عنوان يك روشنفكر خدمت به هيچ قدرت وحكومتى به طور كلى نيست»
آيا نوتاريخ‏گرايى معنايش آن است كه حقايق راكتمان كنيم تا ارباب خوشش بياييد يا مى خواهيد بر سر سفره گسترده بنشينيد. و حقيقت را در هزارتوى مفاهيم بپيچانيد.
هيچ انقلابى بدون روشنفكران وهيچ ضدانقلابى هم بدون روشنفكران شكل نگرفته است.هيچ ديكتاتورى هم بدون روشنفكران نتوانسته مردم را سركوب كند.ادواردسعيد مى گويد:اگر شما يك كارشناس آموزش ديده درسيستم دانشگاهى ايالت متحده نباشيد و در نتيجه احترامى براى تئورى توسعه و امنيت ملى ايالات متحده قائل نباشيد، كسى به حرف شما گوش نمى‏دهد وبه شما اجازه صحبت داده نمى شود. بلكه بر اين مبنا كه شماكارشناس نيستيد با شمامقابله مى كنند. مهم‏ترين انتخاب يك روشنفكر اين است كه يا با قدرت‏مندان وحاكمان متحد شود يامشكل ترين راه راانتخاب كرده و جانب محكومان را بگيرد» حداقل بگذاريد ديگران خودشان راهشان راانتخاب كنند.
آن زمان كه با حكم ولايت فقيه ما را دسته دسته به جوخه‏هاى اعدام مى سپردند چرا فريادى از امثال حكومت هاى ريگان وتاچر در مخالفت با ولايت فقيه شنيده نشد.
اين نظامى كه شما از آن دفاع مى‏كنيد چه بر سر مردم آورده‏است: طبق آمار رسمى سازمان ملل تحت حاكميت همين نظام، دو سوم افراد روى زمين داراى كاردائم نيستند. نزديك به يك چهارم درفقر زندگى مى‏كنند. بيش از ۸۵۴ ميليون نفر غذاى كافى ندارند. بر طبق آمار رسمى سازمان ملل ۱.۲ميليارد نفر از مردم روى زمين دسترسى به آب آشاميدنى سالم ندارند. سالانه بيش از سه هزار ميليارد دلار صرف تسليحات براى كشتار انسان‏ها مى‏شود در حالى كه با يك پنجم آن مى‏توان گرسنگان زمين را سير كرد وووو. من به‏عنوان يك روشنفكر مى‏خواهم اين نظام دگرگون شود. وشما به عنوان مدافع نظام خواهان ابقا آن هستيد. واز آن تغذيه كرده و منتفع مى‏شويد. بحث من و شما اين است. آن وقت شما به من و امثال من استالينيست و مائوئيست مى‏گوييد، انگ مى‏زنيد تا ساكت شويم و ...
شما وبسيارى از روشنفكران مانند شما اكنون حملات خود راعليه بنيادگرايى اسلامى گسترش داده‏ايد كه بسيار خوب است. اما به نظر شما بيناد‏گرايى اسلامى با بنيادگرايى يهودى و يا مسيحى فرق دارد؟ آيا تا كنون به تظاهرات مذهبى بوش وكليساگرايى اوهم حمله كرده‏ايد؟ آيا تاكنون حكومت بنيادگراى اسرائيل را هم مورد حمله قرار دارده ايد؟

چندمطلب عليه بنيادگرايى يهودى نوشته‏ايد؟ آيا بنيادگرايى اسلامى با بنياد‏گرايى يهودى متفاوت است يا شما به روال مد روز فقط عليه بنيادگرايى اسلامى هستيد؟ در حالى كه به خوبى مى‏دانيم بنيادگرايى يهودى بيش از ۵۰ سال است كه منطقه خاورميانه رابه خاك وخون كشيده است و در حقيقت بنيانگزار بنيادگرايى است و بنيادگرايى اسلامى به نوعى در بستر آن رشد كرده است وعكس‏العمل كور نيروهاى ارتجاعى دربرابر آن بوده است. اثبات اين مساله زياد مشكل نيست.ما كه درمنطقه زندگى مى كنيم به‏خوبى مى‏دانيم كه يهودى ستيزى درميان اقشار عقب مانده ارتجاعى در ۵۰ – ۶۰ سال اخير رشده كرده است و پايه‏ى اصلى بنيادگرايى اسلامى است، و طراحان كودتاهاى ۲۸ مردادى در منطقه همواره به آن دامن زده‏اند.

آيا به حكومت مذهبى آلمان ونهادهاى نظامى – مسيحى آن پرداخته‏ايد؟ يا آنكه دراين ميان چون امريكا وسرمايه دارى غرب فقط به بنيادگرايى اسلامى پرداخته اند شما هم با آن هم آوا شده‏ايد.
خيلى روشن وواضح است شما از آن جهت به امثال صمد بهرنگى وآل احمد و... ديگران مى تازيد.( همانند شما آقاى جهان بگلو در كتاب موج چهارم و ديگران ) كه آن‏هامخالف حكومت شاه بودند و با شاه مبارزه مى كردند وشما امروز سر برآستان كسانى داريد كه نه تنها گوشه چشمى بلكه همه چشم‏شان به طرفدران سلطنت است تا منافع درازمدتشان راتامين كنند. معماى هويداى شما نيز درهمين راستا است. اثبات اين مطلب اصلا مشكل نيست. به همان شيوه استدلال ساده هگلى به جملات اوليه شما برمى گرديم كه گفته‏ايد:" همان طوركه درمقدمه كتاب تجدد..."
وبه قول خودتان هيچ نقد ادبى و ... نمى تواند جدا از تفكرات كلى و ديدگاه عمومى نويسنده باشد.
اين كه شما از روشنفكران درگاه سلطنت آن روز ونئوليبراليسم امروزه طرفدارى مى‏كنيد ونظام حاكم بر جهان رامورد ستايش قرار مى دهيد نه ناشى از بدذاتى شماست ونه تعمدى دركار است. شما وهزاران روشفنكر مانند شما تمجيد قدرت مى‏كنيد. امثال شما هم كسان زيادند كه درسال‏هاى اخيرمكتوباتى را در وصف رژيم شاه قلمى كرده‏اند و اپولوژى به درگاه نظام سرمايه دارى برده‏اند كه ما اشتباه كرديم با آن نظام مخالفت كرديم واكنون خواهان بازگشت آن نظام هستند. مجموعه قدرتمند نهادهاى سرمايه دارى جهانى نيز درجانب شماست وجالب است كه مجموعه اصلاح طلبان نظام حاكم بر ايران هم باشما هم آوايى دارند. وجالب است كه درراس اصلاح طلبان اين نظام هم افرادى همانند رفسنجانى قرار گرفته‏اند كه معلوم نيست چه چيزى را مى خواهنداصلاح كنند.مشاهده مى فرماييد بحث ما وشما دركجاست.اصلا اهميت ندارد كه شما با خاتمى ملاقات كرده باشيد يا نه .شما طرف‏داراصلاح طلبان حكومتى درامريكا و ايران هستيد.اما از آنجا كه روشنفكران چپ را دشمن اصلى خود مى‏دانيد به محافظه‏كاران گرا مى دهيد كه مواظب اين چپ‏ها باشيد. دوباره دارند سربرمى آورند ودراين زمنيه تنها نيستيد و بسيارى از به اصطلاح اصلاح‏طلبان دريك سال گذشته درايران همين كار را كرده اند .
ما به خوبى درك ميكنيم كه سناريويى جديد براى سركوبى و قتل‏عام‏ چپ‏ها در جريان است و شما هم در آن مشاركت مى كنيد همين وبس . اين كه شما با بوش يا خاتمى ملاقات داشته يا نداشته‏ايد تفاوتى نمى‏كند.حتما آنها ضرورتى به اين ملاقات نديده اند وبه شما وقت نداده‏اند. مساله آن است كه شما دراين سناريوى چپ كشى شركت داريد يا با مزد يا بى مزد. باز هم تفاوتى نمى كند. يكى شمشيرش را تيز مى كند. يكى نظريه اش را مى‏پردازد ويكى هم زمينه را آماده مى كند. فاشيسم نظريه پرداز، فيلسوف، هنرمند، متخصص، نويسنده و دركنار همه پليس ونيروى‏هاى امنيتى هم دارد. مجموعه سرمايه دارى نيز تشكيل شده از همه اينها. و شما يكى از نظريه پردازان كوچك آن هستيد كه تلاش مى كنيد با نظريه پردازى ابتدايى درآن ميان جايى براى خود بيابيد. هر چه بيشتر مخالفين نظام سرمايه دارى را لجن‏مالى كنيد.احتمال پاداش بيشتر وجوددارد آيا نظرات شما چيزى جز اينهااست. آيا طرفداران نظام سرمايه دارى راهم ياهمين الفاظ مورد حمله قرار داده‏ايد. حاشا و كلا ساحت مقدس شما وامثال شما از آن بدور است...شما وظيفه خود مى دانيد مخالفين اين نظام را مورد حمله قرار دهيد ..
مطلبى را كه در يكى دو سال اخير كاملا در حال آشكار شدن است بايد مورد بررسى قرار دهيم. اكنون يك هارمونى كامل از طرفداران نظام حاكم بر جهان براى نجات حاكميت نئوليبراليستى يا همان جهانى‏سازى و به قول ما عقب‏مانده‏ها حاكميت سرمايه‏دارى در حال هم‏نوايى است.از يك طرف اصلاح‏طلبان حكومتى ايران كه اكنون درراس آنها رئيس مجلس خبرگان قرار دارد (واين از طنزهاى تاريخ است) وازيك طرف ديگر حلقه گرد آمده دراطراف صداى امريكا كه شما نيز جزئى از آن هستيد و به‏عنوان صاحب‏نظر متخصص وخبره معرفى مى شويد. اين هارمونى يك چيز را مى‏خواهد و آن روابط آزاد باغرب وآزادى سرمايه‏گذارى درايران وتبديل ايران به بهشت شركت‏هاى چند مليتى و البته حكومتى انتخابى تحت حاكميت پلوراليسم و راى شهروندان. وبه قول يكى از همين متخصصان« روشنفكران دموكرات لائيك» ( و چه عنوان پرطمطراقى) كه با روشنفكران دينى مرز زياد قابل تشخيص ندارند و مى توان همه آنها راتحت نام طرفداران جدايى دين از سياست وطرفداران بازار آزاد سر مايه جمع بست. اين هارمونى يك چيز راهدف گرفته است: مردم ايران، زحمتكشان ايران ، كارگران و زنان وكودكان ومنابع آن را در وحدت با شركت‏هاى بزرگ چند مليتى وخواهان كشورى همانند،كره جنوبى ،مالزى،دوبى و...است.

ايشان مى گويند با جنگ عليه ايران مخالفند.اما نگفته اند با لشگركشى به افغانستان و عراق چطور؟ در باره جنگ يوگوسلاوى و قطعه قطعه كردن اين كشور ولشكر كشى به آن منطقه چه نظرى دارند.آيا تا كنون ماشين جنگى امريكا كه در ۵۰ سال اخير تقريبا يك طرف همه جنگ ها بوده است از جانب ايشان محكوم شده واساسا با اصل وجود چنين ماشين جنگى اى مساله‏اى دارند؟.روشنفكر وظيفه اش تنها آن نيست كه به ظاهر مسائل بپردازد مثلا فقط عنوان كند كه با فلان لشكركشى مخالف است. زيرا ممكن است با فلان لشكركشى حتى بخشى از استراتژيست هاى نظامى هم مخالف باشند.وظيفه روشنفكرآن است كه اساسا نظامى‏گرى ونظامى شدن جهان را محكوم كند و ريشه نظامى‏گرى و پيشبرد خواسته‏ها را از طريق سلطه نظامى شكافته و بررسى كند و صد البته دراين زمينه به نفى نظام سلطه‏گر جهانى وحاكميت سود خواهد رسيد. روشنفكر وظيفه دارد كه به مردم بگويد اساسا قدرت برتر نظامى، سلطه را براى چه چيز مى‏خواهد؟ آيا قدرت‏هاى برتر نظامى حق دارند هر جا كه تشخيص دادند كشور كوچكى را مورد اشغال نظامى قرار دهند، حق دارند به گرانادا حمله كنند.حق دارند پاناما را اشغال نظامى كنند و آيا حق دارند كشوركوچك كوبا را ده‏ها سال درمحاصره نظامى واقتصادى قرار دهند. واگر حق ندارند پس بايد نظام حاكم بر جهان مورد سوال قرار گيرد.اين چه نظامى است كه به قدرت‏مندان حق مى دهد خواسته‏هاى خود را با پيروزى نظامى بر ديگران تحميل كنند و روشنفكرانى هم دراين ميان نظاره‏گر بى‏طرف باشند و لزومى نبينند كه مسايل را براى مردم تشريح كنند و مخالفين اين نظام را به انواع واقسام با كلماتى فريبنده متهم كنند....
روشنفكر به قول شما چپ مسلك درشرايط امروز هيچ گونه حمايت دولتى ندارد.دركرسى هاى دانشگاه به فروش تاريخ، روان شناسى و جامعه شناسى مشغول نيست.تا بر طبق خواست مشتريان پولدار نظريه‏پردازى كند . او بايد همانند فيثاغورث نيمى از سال را به كار و نيم ديگر را به توليد انديشه بپردازد تا از گرسنگى نميرد و فارغ از فشارهاى اجتماعى نظر دهد....***
يك بحث كه وجود دارد اين است كه طرفداران جهانى‏سازى مى گويند اگر به بازارجهانى بپيونديم جامعه دموكرات‏تر خواهد شد.يعنى با جهانى سازى فضاى كشور باز خواهد شد. ودولت‏هاى توتاليتر مجبور خواهندشد فضا را باز كنند، آزادى سرمايه را بپذيرند. آزادى زنان وآزادى‏هاى سياسى را قبول كنند و بسيارى آز آزادى هاى ديگر مدنى ،با ورود سرمايه هاى جهانى وارد كشور مى شود. اما بايد بدانند كه ‏اتفاقا جهانى‏سازها وسرمايه هاى جهانى از آن جا كه خواهان امتيازات زيادى از كشورهاى تحت سلطه هستند براى پرداخت رشوه و دريافت امتياز، آزادى ودموكراسى رانمى خوهند واتفاقا حكومت‏هاى توتاليتر را بهتر مى پسندند كه نمونه آن وجود مافياى قدرت و ثروت دركشورهاى تحت سلطه است.درحالى كه ما مى گوييم براى جهانى سازى و پيوستن به قافله پيشرفت جهانى بايد حتما اول دموكرات بود و بدون دموكراسى درهمه عرصه‏ها، قراردادهاى تحميلى و يااستعمارى كه با پرداخت رشوه به دولت مردان بسته مى شود به اجرا در مى‏آيند. درحالى كه با وجود كنترل دموكراتيك مردمى بر قراردادها مى توان آنها رادر جهت رشد و گسترش اقتصادى مردمى به كار گرفت. هر گونه پيوند با بازار جهانى اگر از كانال‏هاى كنترل دموكراتيك مردمى و نهادهاى مردم ساخته گذرنكند به همان سرنوشت كشورهاى ديگر تبديل خواهد شد.ودراين زمينه ميتوان بحث هاى مفصلى را دنبال كرد.
آبان ۱۳۸۶
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
(۱) به مقاله سود ياانسان نوشته شده درمجله راه آينده مشاره ۴ مراجعه كنيد

محمود درويش (شاعر فلسطينى) - ترجمه تراب حق شناس


اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
آدينه ۲۵ آبان ۱38۶ - ۱۶ نوامبر ۲۰۰۷

[...] خيلى متشكرم بهخاطر كتاب، و نه هر كتابى تازه، يك جواهر درخشان واقعاً، مثل اين كتاب «در محاصره» كه واقعاً هيچ انتظارش را نداشتم، و يا روى آشنايى گذرا با بهاصطلاح شعر فلسطينى انتظار نوع ديگرى ازش داشتم: پُر از خشم و خروشِ راستين و برحق و ناگزير گراينده به شعارهاى آشناى جانهاى بهدردآمده، فرياد انتقام، آرزوى محو دشمنان، آرزوى بازگشت و همهى مايههاى مكرر اين نوع شعرها و اصلاً همهى حرفهاى همهى مظلومهاى برحق جهان كه حرفِ حساب است، ولى حكايت شعر بهنظرم چيز ديگرى است. حكايت شعر، مثلِ كارِ عظيم و خيرهكنندهاى كه اين آقاى محمود درويش در كتاب بىمانندش انجام داده، گسترش دادن همهى آن حرفها و حكايتهاى بالاست، در وسعتِ تاريخ و جغرافياى بىكران، خارج از تاريخ و جغرافياى محدود زمانهى ما، در كنار اين سرنوشت آوارگى و تحملِ ظلم و زور، اينچنين آكنده از زندگى و عشق به زندگى و عشق به عشق... معمولاً خشم و نفرت و انتقام و سرسپردهى ايمان (ايدهآل ـ ايدهئولوژى) خاصى بودن، ديگر جا براى حسِ ديگرى باقى نمىگذارد. اين آقاى شاعر توانسته بهوضع معجزهآسايى زير پردهى دودِ انفجار و در ميان آوارگىها و مرگ و نكبت، آسمان را ببيند و قدرِ آن را ـ بهخصوص در چنان شرايطى ـ موكدتر كند:

«صلح نواى سوگ است براى جوانى
كه قلبش را سوراخ كرده خال [چهره] زنى،
و نه گلوله و تركش نارنجك...»

از اين زيباتر مىشود به جنگِ جنگ رفت و زندگى را در برابر مرگ عَلَم كرد؟... و يا آنجا كه با دلدار به تماشاى يك فيلم قديمى عاشقانه مىنشيند و قهرمانان فيلم به دو نظارهگر تبديل مىشوند! بىنظير است واقعاً! ممنونتان هستم كه يك چنين سخنسرايى را به ما معرفى كرديد كه توجيه (شفيعِ) خروارها شعر (و نثرِ) بىخاصيتِ حسنشده، تجربهنشده (از دل برنخاسته) مىشود كه نگاه بر آنها مىلغزد، بدون آنكه حتى در يك لحظه مو بر اندام خواننده راست شود، نظيرِ (مثلاً):

«... و دلم تنگ شده براى جانِ آوارهام...»

كه خلاصهكنندهى تمام حكايتهاى مربوط به آوارگى در همهى زمانهاست. و يا:
«شعر گذر كرده و شاعر را از پا درآورده است...»

شاهكار!
و يا اين گلايهى غريب (و غيرِ روالِ مرسوم) از زيانهاى جنگ: (شعر ۳۹) كه علاوهبر شهيد و زخمى و خانههاى ويران و درختانِ زيتونِ ريشهكنشده، علاوهبر اينها، به خللِ اساسىاى مىپردازد كه وارد مىشود به شعر و تئاتر و تابلوِ ناتمام...
(همين جا تحسين بسيار نثار آقاى مترجم، آقاى تراب حقشناس، باد بهخاطر ترجمهى بسيار زلال و روان و راحتشان كه علاوهبر فهمِ دقيق اين اشعار، جوهر آن را هم اينقدر خوب و بدونِِ توسط به كلماتِ بهاصطلاحِ رايج «شاعرانه» رساندهاند. (در ترجمهها، اشعار گاهى سقلمهتر از اصل مىشوند)، و استفاده از اين تدبيرِ راحتِ گاهى ختم نكردن جملهها با فعل، براى تأكيد بر مهمترين جُزءِ شعر، مثلِ همين موردِِ آخرى. درود بر ايشان و سپاس از ايشان... حقيقتاً اگر آدم بخواهد حتى در تعداد محدودى اشعارِ منقلبكنندهى اين دفتر را ذكر كند، بايد دو سومِ آن را بازنويسى كند! فقط اين يكى هم (شعر ۴۸) ما را، آقا، بدجورى كلهپا كرد!

«خدايا!... خدايا!
چرا به حال خود رهايم كردى؟
من هنوز كودكم...
چرا مرا نيازمودى؟»

بگذريم. ممنونتان هستم. اين دفتر را تا مدتها با خود به اينور و آنور خواهم كشاند در كيفِ سرِ شانهام. خيلى دلم مىخواست در ايران هم ازش بهرهمند شوند. من گاهى براى مجلهى نگاهِ نو (سهماههنامه) چيز مىنويسم. مجلهى معتبرِ خوبى است. صاحبش (على ميرزايى) هم شخصيتِ پاك و فهيمى. كاشكى يك نسخه از كتاب را براى او مىفرستاديد (اگر خواستيد با اشاره به ارادتِ بنده به اين كتاب). اين شعرهاى ناب و گوارا بايد بيشتر ديده شوند. بايد معيار جديدى بگذارند واقعاً.
[....]
برايتان سلامتى آرزو دارم. بازهم سپاسگزارتان هستم. با سلام به آقاى مترجم و ساير دوستان و همكارانتان.
پراگ ـ ۱۹ سپتامبر ۲۰۰۷

* * * * * * * * * * *
اين كتاب را مىتوانيد از اينجا تهيه كنيد:
BOKARTHUS
خانه هنر و ادبيات گوتنبرگ
Plantagegatan 13
41305 Goteborg, SWEDEN
Tel & Fax: +۴۶ (۳۱) ۱۵۲۲۷۷
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

(روزنامه نگار كانادايى و فعال در مبارزه با نوليبراليسم)
ترجمه از سوئدى: بيتا منصورى

يادداشت:
مقالهء حاضر نكات نو و بسيار ارزنده اى را در تحليل استراتژى و عملكرد سرمايه دارى نوليبرال مطرح مىكند، چنانكه حاوى نظراتى دربارهء بازار و خشونت و ماهيت سرمايه دارى ست كه قابل بحث و نقد است.
انديشه و پيكار

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

«درمقابل چشمان پروردگار، زمين به تباهى هر چه بيشتر كشيده شد و خشونت افزونى گرفت. خداوند ناظر تباهى گشت، زيرا كه تمامى اعمال آدميان بر روى زمين جز فساد و تباهى نبود. او به نوح چنين گفت: "من تصميم گرفته ام كه تمامى انسانها را نابود كنم ، زيرا كه آنها اين كره خاكى را از اعمال خشونت آميز خويش لبريز نموده اند. من بر آنم كه هم زمين و هم آدميان ساكن بر آن را از صحنه هستى نابود سازم.» (تورات، سِفر پيدايش، باب ششم آيه ۱۱ تا ۱۳)

من جامر پرى Jamr Perry را سپتامبر ۲۰۰۶ در اردوگاه بزرگ صليب سرخ كه در باتون روژ Baton Rouge، مركز ايالت لوئيزيانا، بر پا گرديده بود ملاقات كردم. امدادگران (scientolog) جوان جمعيتهاى خيريه مذهبى به تقسيم غذا مشغول بودند و جمار در صف غذا منتظر بود تا جيره غذايى اش را در بشقابش بريزند. من هم چون كارت خبرنگارى نداشتم به خاطر صحبت كردن با پناهجويان سيل زده سرزنش شده بودم. وحالا من، يك سفيد پوست كانادايى، بايد تلاش مى كردم تا خود را در بين جمعيت سياهپوستان آمريكايى (آفرو امريكان هاى) ساكن ايالتهاى جنوبى مخفى كنم. من در صف پشت سر جامر ايستادم و از او خواستم تا مثل دو دوست كه از قديم همديگر مى شناسند با من صحبت كند و او هم دوستانه پذيرفت.
پرى كه متولد و اهل نيو اورلئان است، از يك هفته پيش اين شهر سيل زده را ترك كرده بود. او بنظر ۱۷ ساله ميرسيد اما گفت كه ۲۳ سال دارد. او و خانواده اش مدت زيادى منتظر اتوبوس هاى ويژه تخليه سيل زدگان مانده بودند اما وقتى كه اتوبوسها نيامدند آنها خود در گرماى سوزان براه افتادند. سرانجام توانسته بودند خود را به اردوگاه صليب سرخ برسانند، يك سالن بزرگ اجتماعات كه معمولا در آن نمايشگاههاى دارويى برگزار مى كنند يا مسابقات ورزشى ترتيب مى دهند و حالا پر شده بود از ۲۰۰۰ تختخواب، و جمعيت انبوهى از مردمان خسته و پرخاشگر و سربازان گشتى گارد ملى كه تازه از عراق برگشته بودند و به آسانى از كوره در ميرفتند.
خبرى كه امروز در اين محل پخش شد اين بود كه ريچارد بيكر Richard Baker، نماينده شناخته شده جمهوريخواه كنگره از همين شهر، به يك گروه از دلالان خبرى گفته بود: "سرانجام توانستيم از شر خانه هاى اجاره اى در نيو اورلئان خلاص شويم. كارى كه ما خود نتوانستيم انجام دهيم خدا براى مان انجام داد".
جوزف كانيزارو Joseph Canizaro، ثروتمند و بساز وبفروش معروف شهر، نيز چندى پيش سخنانى مشابه گفته بود: «موقعيت ايجاد شده در شهر بعد از سيل براى ما به مثابه برگ نانوشته اى است و ما ميتوانيم از نو شروع كنيم، فرصت جديدى است براى قاپيدن».
تمام هفته گذشته كميته قانونگذارى لوئيزيانا در باتون روژ از دلالان ساختمانى سابق كمك گرفته است تا تسهيلات زير را ممكن سازد: ماليات كمتر، قوانين كنترل كننده سهلتر، نيروى كار ارزانتر و يك "شهر اندكى نا امن تر" كه در عمل يعنى با خاك يكسان كردن خانه هاى اجاره اى براى ساختن املاك قابل فروش. پرگويى مداوم در باره "نوسازى" و "برگهاى نانوشته" براى آن بود كه مردم تل خرابه هاى شنى باقيمانده از سيل، خطر نَشتِ مواد شييمائى و بقاياى اجساد انسانى را كه تنها در چند كيلومترى بزرگراه قرار داشتند به فراموشى سپارند.
جامر پرى كه نمى توانست اظهار نظر بيكر را لحظه اى فراموش كند گفت: "من اصلا نميتوانم اين حرفها را بعنوان پاكسازى شهر قبول كنم. تنها چيزى كه ميدانم اينست كه تعداد زيادى از ساكنان شهر زندگى خويش را از دست داده اند. انسانهائى كه نمى بايست بميرند."
جمار با صدائى بسيار آرام صحبت مى كرد، اما مرد مسنى كه كمى جلوتراز او در صف غذا ايستاده بود حرفهاى او را در هوا قاپيده و بطرف او برگشت و گفت : "در باتون روژ چه ميگذرد و آنها به چه كارى مشغولند؟ اين فاجعه است نه فرصت مناسب، اين تراژدى است. آيا آنها كورند يا چيزديگرى؟"
مادرى كه دو كودكش را با خود داشت وارد صحبت شد و گفت: "نه آنها كور نيستد، آنها شرورند و خوب هم مى بينند".

يكى از كسانى كه سيل نيو اورلئان را همچون يك فرصت ارزيابى كرد ميلتون فريدمن Milton Friedman تئوريسين و پيشواى نظريهء سرمايه دارى بى بند و بار و حركت افراطى آزاد سرمايه در سطح جهانى بود. وى كه طرفدارانش او را "عمو ميلتى" مى ناميدند، در هنگام فاجعه ۹۳ سال داشت و بسيار بيمار بود، اما آنقدر زنده ماند كه مقاله بحث برانگيزى بنويسد كه سه ماه بعد از شكسته شدن آبگيرهاى اطراف شهر، در روزنامه وال استريت به چاپ رسيد. در اين مقاله فريدمن چنين نوشت: "بيشتر مدارس نيو اورلئان به مخروبه تبديل شده، همين طور خانه هاى بچه مدرسه ايها. كودكان اين مدارس در سراسر كشور پراكنده گشته اند. اين غم انگيزاست. اما اين فرصتى است براى رفرم نظام آموزشى". ايدهء «راديكال» فريدمن را ميتوان چنين توضيح داد كه در عوضِ خرجِ بخشى از ميلياردها دلار بودجه در نظر گرفته شده براى باز سازى و بهسازى مدارس معمولى و دولتى در مناطق سيل زده نيو اورلئان، بايستى به خانواده هاى سيل زده "چك هايى" داده شود تا آنها بتوانند در موسسات خصوصى آموزشى خرج تحصيل فرزندان خود را بپردازند، بدين ترتيب هزينه آموزش ازصندوق دولت به صندوق موسسات آموزشى انتفاعى كه سودهاى كلانى در بيلان سالانه خود نشان ميدادند جارى شود. فريدمن در مقاله خود مى نويسد: " نكته مهم اين است كه اين تغيير همه جانبه نبايستى در حد يك راه حل موقتى باقى بماند بلكه بايستى به يك اصلاح دائمى در سيستم آموزشى تبديل شود."
شبكه اى از انديشه پردازان جناح راست افراطى پيشنهاد فريدمن را سريعا در دستور كار خويش قرارداده، به محض آنكه سطح آب در شهرسيل زده فرو نشست براى جامهء عمل پوشاندن به اين ايده، شهر را در دست خود گرفتند. دولت جرج بوش پشتيبانى خويش را با سرازير كردن ده ها ميليون دلار براى اجراى طرح تبديل مدارس نيو اورلئان به "مدارس آزاد" سخاوتمندانه ابراز نمود، يعنى در واقع همان مدارس دولتى كه مسئولان بخش خصوصى بر اساس اساسنامه هاى ويژه خويش در قلب جامعه آمريكا اداره مى كنند. تبديل مدارس دولتى به مدارس آزاد سبب حدت گرفتن اعتراضات، نه تنها در نيواورلئان، بلكه در جامعه آمريكا شده است، بسيارى از والدين آفرو – آمريكايى آنها را تهديدى عليه دست آوردهاى جنبش حقوق شهروندان ميدانند كه بر اساس آن تمام كودكان بايستى از امكانات آموزشى يكسان درسراسر جامعه آمريكا برخوردار باشند. از طرف ديگر ميلتون فريدمن بر اين عقيده بود كه نظام مدارس دولتى از راه دور بوى ايده هاى سوسياليستى مى دهد. به عقيده او وظيفه دولت: "حمايت از آزادى هاى شهروندان در مقابل دشمنان داخلى و خارجى، برقرارى نظم و قانون، ايجاد شرايط انعقاد قراردادهاى خصوصى و ملزومات رقابت در بازار آزاد است". به معناى ديگر دولت بايستى تامين كننده پليس و سرباز و نيروهاى امنيتى باشد ، و خارج از اين مقوله، مثلا آموزش رايگان، به عنوان دخالت دولت در بازار محسوب گرديده و نميتواند مجاز باشد.
براى تعمير سدهاى محافظ و باز سازى شبكه هاى برق هيچ شتابى در كار نبود، اما دگرگون نمودن مدارس نيواورلئان با سرعت و دقتى نظامى صورت گرفت. نوزده ماه بعد از سيل، تعداد زيادى از اهالى فقير نيواورلئان كماكان در شهرهاى ديگر آواره بودند، اما مدارس خصوصى تقريبا بطور كامل جايگزين مدارس عمومى دولتى گشته بود. قبل از طوفان، هيئت مديره مدارس ۱۲۳ مدرسه دولتى را اداره ميكردند كه در حال حاضر تنها ۴ مدرسه بيشتر از آنها باقى نمانده است. قبل از طوفان تنها ۷ مدرسهء خصوصى در شهر وجود داشت كه تعداد آنها در حال حاضر ۳۱ عدد است. آموزگاران نيواورلئان از طرف اتحاديه اى بسيار قوى نمايندگى ميشدند، در حال حاضر تمامى قراردادها با اتحاديه آموزگاران لغو گرديده و ۴۷۰۰ نفر از آموزگاران عضو اتحاديه اخراج شده اند. تعدادى از معلم هاى جوان تر با حقوق كمتر در مدارس خصوصى استخدام گرديدند، ولى اكثريت آموزگاران بيكار شده اند.
بر اساس نوشته روزنامه نيويورك تايمز، نيواورلئان :"بزرگترين آزمايشگاه - مدارس آزاد" بود. انستيتوى آمريكن انترپرايز American Enterprise Institute كارگاه انديشه پردازى تحت نفود انديشهء فريدمن با شادمانى اعلام كرد: "آنچه طوفان كاترينا در عرض يك شب توانست محقق كند اصلاح طلبان مشتاق عليرغم سالها تلاش نتوانسته بودند به دست آورند. "از طرف ديگر معلمان مدارس دولتى، كه شاهد بودند چگونه بودجه اى كه براى قربانيان فاجعه در نظر گرفته شده بود صرف ويران كردن سيستم دولتى مدارس و بر قرار نمودن يك سيستم خصوصى بجاى آن گشته، نقشه فريدمن را سياست آموزشى بزهكارانه ناميدند.
تعرض به حوزه بخش دولتى در جاى پاى حوادث ويرانگر و يافتن امكانات جالب بازاريابى در سوانح بيانگر انديشه اى است كه من آنرا سرمايه دارى فاجعه خواهم ناميد.
مقاله بحث انگيز فريدمن درباره نيواورلئان آخرين نمونه خط مشى پيشنهادى او در مطبوعات بود. او كمتر از يكسال بعد در سن نود وچهار سالگى در ۱۶ نوامبر ۲۰۰۶ درگذشت. خصوصى كردن بخش آموزشى در يك شهر معمولى آمريكائى شايد ارزش فخرفروشى براى مردى نداشته باشد كه در نيم قرن اخير بعنوان يكى از پرنفوذترين و موثرترين اقتصاددانان ستايش شده است، كسى كه در بين شاگردان مكتبش ميتوان چندين رئيس جمهور آمريكا، تعدادى نخست وزير در انگلستان، سران اوليگارشى روس، وزيران دارائى لهستان، ديكتاتورهاى جهان سوم، دبيران حزب كمونيست چين، روساى صندوق بين المللى پول و سه نفر از آخرين رؤساى بانك مركزى آمريكا را نام برد. عزم راسخ او در بهره بردارى از شرايط بحرانى بعد از فاجعه در نيواورلئان براى ايجاد مدل بنيادگرايانه سرمايه دارى، در عين حال وداع معنى دارى بود از طرف اين پرفسور يك متر و ۵۸ سانتيمترى سخت كوش كه خودش را زمانى كه تندرست و نيرومند بود به "واعظى سنتى كه مشغول انجام مراسم مذهبى ست" شبيه ميدانست.
بيش تر از سه دهه فريدمن و هواداران قدرتمند او به صيقل دادن استراتژى خويش مشغول بودند: در وهلهء اول منتظر باشيد تا بحرانى بزرگ يا فاجعه اى طبيعى رخ دهد، آنگاه در زمانى كه مردم بحران زده و قربانيان فاجعه كماكان در شوك بسر مى برند، تمام موسسات بخش عمومى را به سرمايه داران خصوصى بفروشيد و در پايان، اين "اصلاحات" را به شكل دائمى اداره جامعه تبديل كنيد.
فريدمن در يكى از موثرترين تئورى هاى خويش، مشهورترين دستور العمل تاكتيكى سرمايه دارى كنونى را به صورت زير فرمولبندى مى كند، چيزى كه بر اساس درك من "دكترين شوك" است. فريدمن تاكيد مى كند كه "تنها وقوع يك مصيبت و بحران- طبيعى يا مصنوعى- ميتواند باعث تغييرات واقعى شود. چگونگىِ چاره جوئى ها درهنگام بحران و پس از آن، بستگى به آن دارد كه چه عقايدى در جامعه رايج است. خطيرترين وظيفه ما در اين هنگامه آنست كه گزينه هاى خويش را با كمك سياست كنونى تا بدان حد توسعه و تكامل دهيم، كه سياست غير ممكن را به سياست ناگزير تبديل نمائيم. گروهى پيش از وقوع مصيبت ها و سوانح طبيعى يا غير طبيعى دست به ذخيره و انبار كردن آب و مواد كنسرو شده مى زنند، پيروان فريدمن هم به انبار كردن ايده هاى تجارت آزاد مىپردازند. طبق نظريهء اين پرفسورِ دانشگاه شيكاگو، هنگامى كه بحران روى مى دهد ضرورى است كه با نهايت سرعت وارد عمل شد، و پيش از آنكه قربانيان در جامعهء مصيبت زده دريابند كه چه بر سرشان آمده و مبدل به "خودكامگانى" شوند كه معمولا در چنين شرايطى امكان پذير است، سريعا تغييرات برگشت ناپذيرى را به اجرا درآورد. طبق برآورد او: "دولتها ۶ تا ۹ ماه وقت دارند كه تغييرات اساسى را به اجرا در آورند؛ اگر آنها در اين فاصله زمانى مصممانه وارد عمل نشوند فرصت ايجاد شده از دست رفته، برگشت ناپذير خواهد شد." اين بيان ديگرى از درك ماكياوليستى است كه "جباريت بايستى به يكباره اعمال شود"، و چنين به نظر ميرسد كه اين تئورى نيز ميراث ماندگاراستراتژى فريدمنى خواهد گشت.
اواسط دهه ۱۹۷۰ فريدمن در سمت مشاور آگوستو پينوشه بكار مشغول بود. در اين دوران بود كه او فرصتى يافت تا از نزديك راه هاى سوء استفاده از شرايط بعد از بحران هاى عظيم را در جوامع انسانى بررسى نمايد. مردم شيلى فقط از كودتاى دولتى خونين پينوشه نبود كه در شوك و بهت فرو رفته بودند بلكه تورم بيسابقه اى اقتصاد كشورشان را نيز به لرزه در آورده بود. فريدمن به پينوشه گوشزد نمود كه هر چه سريعتر در امر اقتصاد اصلاحاتى انجام دهد: كاهش ماليات ها، برقرارى تجارت آزاد، خصوصى كردن خدمات عمومى بخش دولتى، تقليل دادن بخش خدمات عمومى و ملغى نمودن آنها. بعد از مدتى مردم شيلى شاهد آن بودند كه چگونه مدارس خصوصى با بودجه آموزش و پرورش جايگزين آموزش دولتى رايگان گرديدند. و اين پديده افراطى ترين گزينهء رجعت به اصول سرمايه دارى گشت.
از آنجائى كه بسيارى از اقتصاددانانِ دولت پينوشه تحصيلات خود را در كلاسهاى فريدمن گذرانده بودند اين پديده به انقلاب واشنگتنى شهرت يافت. فريدمن بر اين نظر شد كه سرعت، ناگهانى بودن و فراگير بودن اين تغييرات سبب بروز چنان واكنش هاى روانى در بين عامه مردم ميگردد كه "تعديل را آسانتر مى كند". او واژه "شوك درمانى" اقتصادى را براى اين متد عذاب آور ابداع نمود. بعد از اين تاريخ تمام حكومت هائى كه سريعا رفرم هائى فراگير در جهت برقرارى تجارت آزاد در كشورهاى خويش براه انداخته اند از اين متد صاعقه وار شوك درمانى يا "شوك تراپى" استفاده نموده اند.
پينوشه با متد هاى شوك درمانى كاملا خاص خويش، امرِ وادار نمودن مردم به تطبيق با اين اصلاحات را تسهيل نمود، كه در مكان هاى متعددِ سلول هاى شكنجه رژيم اعمال مى گرديد و كسانى را مورد هدف قرار ميداد كه تصور ميشد در مقابل اين استحالهء كاپيتاليستى ايستادگى خواهند كرد. خلق هاى آمريكاى لاتين ارتباط مستقيم بين شوك هاى اقتصادى را كه باعث فقر وبيچارگى ميليون ها نفر شده بود وعموميت يافتن شكنجه عليه صدها هزار نفرى كه در آرزوى جامعه اى انسانى تر بودند، بخوبى در يافته اند. يا بروايت ادواردو گاليانو نويسنده اوروگوئه اى: "اگر به كمك شكنجه و شوك برقى نباشد، چگونه ميشود يك چنين نابرابرى در قدرت باقى بماند؟"
درست ۳۰ سال پس از اينكه دستورالعمل شوك درمانى در شيلى به آزمايش گذاشته شد و آن را به كار گرفتند، اين بار براى استفاده ى مجدد در عراق به كار آمد، گيرم با روشى بسيار وحشيانه تر. در ابتدا جنگ آمد، كه بر اساس تئورى نويسندگان تز نظامى Shock and Awe، "شوك و بهت" به معناى اينست كه: "اراده و خواست، اعتقاد و توان دشمن را براى درك امور كنترل كنيد يعنى عملا قدرت كنش و واكنش نشان دادن را از او سلب كنيد." قدم بعدى [در عراق] اجراى راديكال شوك درمانىِ اقتصادى بود، كه توسط يكى از مقامات آمريكا، پل برمر، هنگامى كه كشور هنوز در آتش جنگ ميسوخت به اجرا گذاشته شد: خصوصى سازى در همه زمينه ها، برقرارى كامل تجارت آزاد، ماليات يكسان ۱۵ درصدى و برپايىِ دولتى سرسپرده. بر اساس اظهارات وزير بازرگانى عراق: "هموطنانش از اينكه موش آزمايشگاهى باشند بيزار شده اند. ما به حد كافى از سيستم حكومتى خويش شوك دريافت كرده ايم، باين دليل ما نيازى به اين شوك درمانىِ اقتصادى نداريم. " زمانى كه عراقى ها به مقاومت دست زدند، دستگير گرديده، به زندان انداخته شدند و اين بار با شوك هاى واقعى شكنجه مى شدند.
چهار سال پيش من تحقيقاتم را درباره رابطهء وابستگى ايجاد اقتصاد بازار و شوك شروع نمودم، كه درست مصادف شد با اشغال نظامى عراق. بعد از گزارشى كه دربغداد تهيه كردم و در آن چگونگى شكست كوشش واشنگتن در اجراى سياست شوك درمانى اقتصادى را براى تكميل استراتژى شوك و بهت بررسى نمودم، به سرى لانكا رفتم، در آنزمان چند ماه از زلزله دريائى ويرانگر سال ۲۰۰۴ ميلادى گذشته بود، و من در آنجا شاهد به اجرا در آمدن پرده ديگرى از اين نمايش سياسى گشتم. سرمايه گذاران خارجى و ربا خواران بين المللى با يكديگر متحد شده بودند تا با استفاده از پريشانى و هرج ومرج در اين منطقه آشوب زده هر چه سريعتر اين نوار ساحلى زيبا را به مقاطعه كاران واگذار نمايند كه آنها هم سريعا مراكز تفريحى در آنها بر پا نمودند، باين ترتيب از اينكه صدها هزارماهيگير خانه هايشان را در نزديكى آب باز سازى كنند ممانعت به عمل آمد. حكومت سرىلانكا چنين به توضيح فاجعه پرداخت: "يك چرخش شوم سرنوشت براى سرىلانكا يك موقعيت منحصر به فرد آفريده است. از دل اين فاجعه بزرگ يك منطقه توريستى لوكس در سطح جهانى پديد خواهد آمد." هنگامى كه طوفان كاترينا نيواورلئان را در نورديد و صفى طولانى از سياستمداران جمهوريخواه، طراحان تئورى و زمين خواران گفتمان "اوراق نانوشته" و " موقعيت هاى جالب" سر بر آوردند، واضح گرديد كه كوشش براى ايجاد موقعيت بهتر براى شركت هاى بزرگ چنين است: با سواستفاده از شوك روحى وجسمى جمعىِ انسانها، بايستى با تردستى، تغييرات مورد نظر اجتماعى و اقتصادى را پياده نمود و پيش برد.
بسيارى از بازماندگان سوانح ويرانگر نيازمندىهاى كلا متفاوتى با سرمايه داران دارند: آنها ميخواهند آنچه را كه ميشود نجات داد، نجات داد و به بازسازى آنچه كاملا نابود نشده است پرداخت؛ آنها ميخواهند تعلق خود را به مكانى كه در آن زيسته اند و رشد كرده اند ودر ساختن هويت شان نقش داشته است، با باز سازى آن نشان دهند. كاساندرا اندروز Cassandra Andrews در حاليكه مشغول پاك سازى آوار از اطراف خانه خويش در شهر ويران شده Lower Nith Ward در نيواورلئان بود گفت : "مشاركت در امر بازسازى شهر به آن ميماند كه گوئى همزمان خودم را دوباره مى سازم" اما سرمايه دارانِ فجايع علاقه اى به باز سازى آنچه ويران شده ندارند. در عراق، سرى لانكا و نيواورلئان كارهائى كه به دروغ "بازسازى " ناميده ميشوند براى تكميل فاجعه آغاز گرديده است. آنها آنچه را كه از بخش خدمات عمومى باقى مانده بود كاملا از صحنهء جامعه پاك نموده و بجاى آن مدينه فاضله اى براى شركت هاى بزرگ بر پا نمودند. تمامى اين كارها هنگامى صورت مى گيرد كه قربانيان جنگ يا سوانح طبيعى هنوز فرصت آن را نيافته اند كه نيرويشان را جمع كنند تا بتوانند آنچه را كه نابوده شده بازسازى نمايند.
هيچ كس بهتر از مايك بتلز اين واقعيت را بيان ننموده است: "ترس و هرج ومرج به ما اميد بخشيد." او كه ۳۴ سال دارد و مامور سابق سيا بوده است شرح ميدهد كه چگونه هرج ومرج در عراق بعد از اشغال نظامى، امكان نوشتن قراردادى به ارزش ۱۰۰ ميليون دلاررا براى شركت امنيتى گمنامى مثل شركت كاستر باتلز كه واجد شرايط نيز نبود با دولت فراهم نمود. كلمات او ميتواند براحتى شعارسيستم سرمايه دارى امروز گردد: در هر قدمى كه براى پيشرفت برداشته مى شود، ترس و هرج و مرج درست مانند كاتاليزورعمل ميكند.
هنگامى كه من مطالعاتم را درباره [رابطهء] سودهاى كلان و سوانح عظيم ويرانگر آغاز نمودم تصورم اين بود كه روش كاملا جديدى براى "آزاد نمودن" بازار ابداع گرديده است . من در جنبشى جهانى كه در سياتل در سال ۱۹۹۹ اعلام موجوديت نمود، عليه قدرت رشد يابنده شركت هاى بزرگ شركت فعال داشتهام. شاهد آن بودهام كه چگونه در جريان برگزارى مذاكرات، سازمان تجارت جهانى با اعمال فشار از طريق مرتبط ساختن تمام وام ها به صندوق بين المللى پول بر اساس شرايط قراردادىِ آن، نظم نوين مشابهى به نفع شركت هاى بزرگ در دنيا ايجاد مى نمايد. آن سه شرط پايه اى، يعنى خصوصى سازى، حذف مقررات و كاهش بخش دولتى (دولت رفاه)، چندان مورد علاقهء شهروندان كشورهائى كه دولت هايشان به امضاى قراردادها تن در داده بودند نبود، اما به هرصورت وقتى قراردادها بسته شده بود بنظر مى رسيد كه شبه توافقى قبلى بين اين دولت ها و گونه اى از وحدت نزد كارشناسان وجود دارد. در حال حاضر، همان برنامه هاى ايدئولوژيكى با استفاده از ابزار مستقيم زور بدون رعايت هيچ گونه تشريفاتى، به مرحلهء عمل در مى آيد: از طريق اشغال توسط ارتش خارجى، تجاوز نظامى، يا در جاى پاى يك سانحه طبيعى عظيم. بنظر ميرسد كه بعد از ۱۱ سپتامبر راه براى واشنگتن جهتِ پياده كردن نمونه آمريكائى "تجارت آزاد و دموكراسى" به وسيله استفاده از ارتش باز شده باشد، يا به بيان دقيقتر استفاده و پياده نمودن استراتژى شوك و بهت، با ناديده گرفتن خواست و تمايل اين كشورها.
اما زمانى كه عميق تر به بررسى تاريخ پيروزى هاى بازار در سراسر جهان پرداختم، دريافتم كه تئورى استفاده از بحران ها و سوانح طبيعى هسته اصلى جنبش فريدمن از اولين روز نطفه بستن آن بوده است – چنين سرمايه دارىِ بنيادگرايانه هميشه براى بهتر ساختن موقعيت هاى خويش يعنى سود آورى هر چه بيشتر، به وقوع فاجعه اى نيازمند بوده است.
آنچه در عراق يا نيواورلئان صورت گرفت ثمرهء به وجود آمدن بينش جديدى بعد از ۱۱ سپتامبر نبوده است، اگرچه بحران ها و سوانح طبيعى كه امروزه به تسهيلِ سود آورى بيشتر مىانجامند، عظيم تر و تكاندهنده از پيش رخ ميدهند. نقطه اوج سه دهه پايدارى در حفظ و بقاى تئورى شوك، به اين آزمايش هاى گستاخانهء توسعه طلبى با استفاده از بحران ها منجر گرديد.

با در نظر گرفتن پيشينه تتورى شوك، دوره ۳۵ ساله اخير به گونه اى ديگر رخ مىنمايد. در اين دورهء ۳۵ ساله مواردى از رسواترين جرائم عليه حقوق بشر غالبا بعنوان اعمال ساديستى رژيم هاى ديكتاتور مآب تلقى گرديده اند، اما در واقع يا براى مرعوب نمودن عامه مردم يا براى گشايش راه به اجرا در آوردن راديكال "اصلاحات بازار" بوده اند.
"مفقود الاثر شدن" ۳۰۰۰۰ نفر دردهه ۱۹۷۰ در دوره دولت كودتا در آرژانتين، كه اكثريت آنها را فعالين چپ تشكيل ميدادند، ارتباط مستقيمى داشت با اقدام اين كشور در به اجرا در آوردن مدل خاص خويش با الهام ازسياست واشنگتن، همانند نقشى كه ترور مخالفان در شيلى به عهده داشت تا راهگشاى همان استحاله اقتصادى گردد. درسال ۱۹۸۹ كشتار ميدان صلح آسمانى در چين و دستگيرى ده ها هزار نفر به فاصلهء كوتاهى از اين كشتاربود كه باعث باز گذاشتن دست دولت چين شد تا اين سرزمين را به يك منطقه پهناور صادراتى تبديل كند، مجهز به يك نيروى كار كه مرعوب و مجبور به سكوت شده و جرأت درخواست حقوق خويش را نيز نداشت. درسال ۱۹۹۳ بوريس يلتسين در روسيه با به توپ بستن مجلس و دستگيرى و به زندان انداختن رهبران مخالف عقيدتى خويش راه را براى خصوصى كردن فوق العاده سريع هموار كرد كه به نوبهء خود، زمينه مناسب را براى ايجاد اوليگارشى بد نامِ روسيه آماده نمود.
جنگ فالكلند در سال ۱۹۹۳ به همين طريق توسط نخست وزير وقت انگلستان، مارگارت تاچر، مورد سواستفاده قرارگرفت: هرج ومرج و سردرگمى ملى كه بدليل جنگ ايجاد شده بود موقعيت مناسبى را براى او فراهم آورد كه بدون هيچ ملاحظه اى و بيرحمانه اعتصاب كارگران معدن ذغال سنگ را درهم شكسته و اولين جنگ روانى خصوصى سازى را در يك كشور دموكراتيك غربى آغاز نمايد. حملهء ناتو عليه بلگراد در سال ۱۹۹۹ شرايط لازم را براى خصوصى سازى سريع در يوگسلاوى سابق فراهم نمود- هدفى كه اين يورش جنگى اساسا براى رسيدن به آن طراحى شده بود. انگيزهء اين جنگ ها تنها اهداف اقتصادى نبوده است، اما در تمامى آنها ازحالت شوك عمومى كه مردم بهصورت جمعى بعد از هر بحرانى دچار آن مى گردند سوء استفاده شده است تا راه را براى شوك درمانى اقتصادى هموار سازد.
آن حوادث تكان دهنده اى كه در خدمت "اهداف نرم" [غير خشن] بوده اند هميشه خشونتبار نبوده اند. در آمريكاى لاتين و آفريقا، بحران بدهى ها در دهه ۱۹۸۰ ، كشورهاى اين مناطق را مجبور كرد يا "خصوصى سازى" را انتخاب كنند يا ويرانى را، همانطور كه يكى از كارمندان سابق صندوق بين المللى پول مساله را چنين توضيح داده است. كشورها از تورم بيش از حد در حال تلاشى بوده و تا خرخره به صندوق بين المللى پول مقروض بودند و دولتهاى اين كشورها، خيلى ساده بگويم، توان «نه» گفتن به شرايطى كه از طرف اين صندوق براى وام به كشورهاى خارجى تحميل مىشود نداشتند. باين جهت، آنها "شوك درمانى" را كه گفته ميشد ميتواند آنها را از فاجعه اى بزرگتر نجات دهد پذيرا گشتند. در آسيا سالهاى بحران مالى ۱۹۹۸- ۱۹۹۷ - بحرانى همتراز با آنچه در غرب، دوران ركود اقتصادى بزرگ ناميده ميشود - همان ركودى كه اقتصاد آسيا موسوم به اقتصاد ببرها را در هم شكست، باعث گشايش بازارى شد كه نيويورك تايمز آن را "بزرگترين مناقصهء جهان" ناميد. سيستم ادارهء بسيارى از اين كشورها دموكراتيك بود، اما اصلاحات راديكال بازار از راه هاى دموكراتيك به عمل در نيامد. بلكه درست برعكس: فريدمن فهميده بود كه آن فضاى احساسى بعد از يك بحران بزرگ، درست همان عاملى است كه باعث ميشود آنها بتوانند تصميمات خود را از بالا بر خواست و اراده مردم تحميل كنند و كشور را به سلطه "فن سالاران" اقتصادى در آورند.
طبيعتا مواردى نيز وجود دارد كه سياست تجارت آزاد از راهها ى دموكراتيك به اجرا در آمده است، از اين طريق كه سياستمداران در انتخابات با تبليغات مداوم وتلاش زياد، اعتماد انتخاب كنندگان را جلب نموده و برنده انتخابات گرديده اند. پيروزى رونالد ريگان در انتخابات رياست جمهورى آمريكا بهترين نمونه است و هم چنين انتخاب نيكلا ساركوزى در انتخابات رياست جمهورى در فرانسه. در چنين موقعيت هائى طرفداران سياست بازار [آزاد] مجبور به تحمل هيچگونه فشارى از طرف افكار عمومى مخالف با اين سياست نشده اند. محدوديت يا تغييراتى در طرح هاى اقتصادى نداده و جامعه نيز بصورت تدريجى يا مرحله اى به اجراى آن طرحها تن نداده اند، بلكه برعكس، دولتها جامعه را به صورت كامل استحاله نموده اند. يا به بيان ديگر، اگرچه بعضى از عناصر مدل اقتصادى فريدمن قابل اجرا در كشورهاى دموكراتيك مى باشد، اما شرط اصلى براى اجراى تمام جزئيات آن استفاده از قدرت است . اگر بنا باشد آن شوك درمانى اقتصادى بصورت كامل به عمل در آيد – به آن شكل كه در شيلى در دهه ۱۹۷۰، در چين در پايان دهه ۱۹۸۰، در روسيه در دهه ۱۹۹۰ و در آمريكا بعد از ۱۱ سپتامبر- بايستى از شكلى از آسيب ديدگىِ جمعى افراد در آن جامعه سوء استفاده گردد، يا اينكه روند آزادى و دموكراسى در جامعه موقتا سد گردد، يا براى هميشه ملغى شود. اين جنگ صليبى عقيدتى توسط رژيم هاى خودكامه آمريكاى جنوبى آغاز گرديده است و وسيعترين مناطقى كه در سالهاى اخير، آنها موفق به پيروزى در آن شده اند – روسيه و چين - نشانگر آن است كه چنين روشى حتى امروزه نيز در كشور هائى با رهبرانى ستمگر و بى ملاحظه براحتى ريشه دوانده و به بار مى نشيند.

شوك تراپى در آمريكا
جنبش شيكاگوئى فريدمن بعد از دهه ۱۹۷۰ در سراسر دنيا در مناطقى به پيروزى رسيده بود، اما اين بينش در سرزمين زادگاهش به تحقق نرسيده بود. البته با كمك ريگان پيشرفت هائى در اين زمينه كسب شده بود، اما امريكا دولت رفاه، سيستم خدمات بيمه عمومى و مدارس عمومى دولتى خويش را كماكان حفظ كرده بود، و والدين دانش آموزان، به نقل قول از فريدمن، "شيفتگى غير عقلانى خود را براى يك سيستم سوسياليستى" از دست نداده بودند.
جمهوريخواهان در سال ۱۹۹۵ قدرت را در كنگره آمريكا بدست گرفتند. ديويد فروم كانادائى تبعهء آمريكا، كه در سالهاى بعد نويسندهء متن سخنرانيهاى جرج بوش شد و در حلقه نو محافظه كاران قرار داشت معتقد بود كه بايستى يك انقلاب اقتصادى بر اساس الگوى شوك درمانى در امريكا نيز پياده گردد: "به نظر من عملكرد ما بايستى چنين باشد. درعوضِ محدود كردن تدريجى، كمى در اينجا و كمى در آنجا، من ميخواهم كه در يك روز تابستان، يكباره سيصد برنامه دولت رفاه را كه هر كدام هزينه اى يك ميلياردى يا كمتر براى جامعه دارد، ملغى كنيم. محدود كردن و ملغى نمودن اين برنامه ها ممكن است اثرات بسيار بزرگى به همراه نداشته باشند، اما بحث بر سر اين است كه زمين زير پايمان را صاف و محكم كنيم. و بهتر از همه اين است كه ما بتوانيم اين امر را يكباره و در حال حاضر بانجام برسانيم."
اينبار شوك تراپى محلى ديويد فروم تحقق پيدا نكرد. عمده ترين دليل آن عدم وجود بحرانى محلى بود كه بتوان از اثرات آن براى پيش بردِ اين منظور سوء استفاده نمود. اما سال ۲۰۰۱ همه چيز تغيير كرد. زمانى كه حمله تروريستى ۱۱ سپتامبر صورت گرفت كاخ سفيد از شاگردان فريدمن پر شده بود كه در ميان آنها ميتوان از دوست نزديك فريدمن، دونالد رامزفلد نام برد. گروه كارى بوش بلافاصله بهت و سردرگمى عمومى را مورد سوء استفاده قراردادند – نه آنچنان كه بعضى ها ادعا ميكنند براى اينكه خودشان در خفا اين بحران را بوجود آورده بودند، بلكه بخاطر اينكه عناصر كليدى اين دولت خود كارگزاران كهنه كارسرمايه دارىِ فاجعه در آمريكاى لاتين و اروپاى شرقى بودند و از عوامل اجرائى تغييرات اجتماعى اى بودند كه براى ايجاد آن در طلب بحران و سوانح طبيعى دست به آسمان برداشته بودند، همانگونه كه دهقانان براى ريزش باران در وقت خشكسالى دعا ميكنند و مسيحيان در آخرالزمان بازگشت مسيح را آرزو دارند. زمانى كه فاجعه رخ ميدهد آنها ميدانند روز موعودى كه در انتظارش بوده اند فرارسيده است.
در طول سه دهه فريدمن و طرفدارانش بصورتى سازمان يافته از شوك عمومى مردم در كشورهاى ديگر سوء استفاده كرده بودند. يازده سپتامبر حادثه اى محلى شد در آمريكا، مشابه حوادث و سوانحى در كشورهاى خارجى – كه اولين آن كودتاى دولتى شيلى در يازده سپتامبر ۱۹۷۳ بود. آنچه در يازده سپتامبر ۲۰۰۱ اتفاق افتاد اين بود كه ملغمه بينشى اى كه در دانشگاه هاى آمريكائى به عمل آمده و در انستيتوهاى واشتگتن تثبيت شده بود موقعيت آن را يافت كه به موطن خود بازگردد.
دستگاه حكومتى بوش از ترسى كه در نتيجهء حمله در بين مردم بوجود آمده بود سود برد. فقط "جنگ عليه تروريسم" نبود كه شروع شد، بلكه تبديل اين جنگ به عمليات كاملا سود آور، يك شاخه نوين از صنعتى شكوفا، كه دوباره در اقتصاد نيمه جان آمريكا جان تازه اى دميد. درك پيدايش اين صنعت جديد شايد بهتر از هر چيز با كلمه "مجموعه سرمايه دارى فاجعه " قابل فهم باشد، كه دامنهء عملياتش بسيار گسترده تر از مجموعه هاى صنعتى – نظامى است كه دولت آيزنهاور در باره خطر هاى آن در پايان دوره رياست جمهوريش هشدار داده بود و آن اينكه يك جنگ جهانى، كه فاقد هرگونه محدوديت زمانى ست، توسط شركت هاى خصوصى در همه ى سطوح ممكن براه افتاده است، جنگى كه با بودجهء بخش دولتى پرداخت ميشود و وظيفه اش اين است كه مام ميهن، يعنى آمريكا را محافظت نمايد و همزمان تمامى "نيروهاى شر" را در كشورهاى ديگر ريشه كن كند. بازارِ اين شاخه صنعتى جديد درعرض يكى دو سال به شدت رشد نموده است. ديگر فقط بحث بر سر مبارزه با تروريسم نيست بلكه به همان اندازه درباره مأموريت "نيروهاى حافظ صلح" بين المللى، نيروهاى ناظر و كمك رسانى در ارتباط با سوانح طبيعى ست، كمك هائى كه مرتبا نياز به آن ها افزون ميشود. هدف نهائى اين مجموعه تثبيت هميشگى اين "دولت سود آور" است، كه در مواقع بحرانى و فاجعه آميز ميتوان آن را تاسيس كرد به منظور آنكه حتى در شرايط اضطرارى هم بتواند روزمرگى خويش، يا به عبارت ديگر روزمرگىِ دولت هاى خصوصى شده دست نشاندهء سرمايه داران را حفظ نمايد.
دستگاه حكومتى بوش براى سرعت بخشيدن به مخلوط درهم ريختهء سرمايه دارى فاجعه، خصوصى سازى را بدون هيچ گونه بحث عمومى، در بارهء بنياد هاى دولتى كه عملكردى مركزى و حساس دارند (از بيمه خدمات جنگى گرفته تا بازجوئى از زندانيان براى اعتراف گرفتن ازآنها و جمع آورى اطلاعات در باره همه ما)، به مرحله اجرا در آورد. عملكرد دولت در يك جنگ بى پايان، اداره كردن شبكه اى از سازمان هاى تحت تكفل دولت نيست، بلكه حفظ سرمايهء در خطر (كاپيتال ريسك) متعلق به سرمايه دارى است كه در پول غلت ميزند: در مرحلهء اول، سرمايه اوليه اين نوع سرمايه دارى، كه من آن را سرمايه دارى فاجعه مينامم، از بودجه دولتى تامين ميشود و سپس دولت بزرگترين مشترى اين سرمايه دارى فاجعه ميگردد و انواع خدمات جديد بوجود آمده در ارتباط با بحران و فاجعه را خريدار مىشود. سه قلم آمارى ميتواند گوشه اى از وسعت اين دگرگونى را گواهى دهد: در سال ۲۰۰۳ دولت آمريكا ۳۵۱۲ قرارداد با شركت هاى امنيتى امضا كرد؛ بعد ازيك دوره ۲۲ ماهه يعنى در پايان سال ۲۰۰۶ ميلادى مجلس براى تامين امنيت داخلى آمريكا بيش از ۱۱۵۰۰۰ قرارداد مشابه با شركت هاى امنيتى بسته است. "صنعت تامين امنيت داخلى" در سطح جهانى كه بخش اقتصادى كم اهميتى قبل از سال ۲۰۰۱ بود، مبدل به شاخه اى از بخش اقتصادى گشته كه سرمايه در گردش آن بالغ بر ۲۰۰ ميليارد دلار مى باشد. سرمايه گذارى دولت آمريكا در امر تامين امنيت داخلى در سال ۲۰۰۶ بالغ بر ۵۴۵ دلار براى هر خانواده بود.
و اين تنها نشان دهنده جنگ عليه تروريسم در جبهه داخلى مى باشد: سودهاى كلان واقعى در جنگى به دست مى آيد كه در خارج از آمريكا در جريان است. بجز فروشندگان اسلحه، كه سود آوريشان بخاطر جنگ عراق سر به فلك كشيده است، شعبه بخش خدماتى براى نظاميان آمريكائى تبديل به يكى از رو به رشد ترين بخش اقتصادى خدمات در سراسر دنيا گشته است. در دسامبر سال ۱۹۹۶ توماس فريدمن ستوننگار روزنامه نيويورك تايمز با حروف درشت چنين نوشت: "هيچ كدام از كشورهائى كه صاحب يك رستوران مك دونالد بوده باشند تا بحال به جنگ با يكديگر نپرداخته اند." در مدتى كمتر از دو سال نه تنها عكس اين فرضيه بر او ثابت گرديد، بلكه بخاطر سود آورى اين جنگ ها، ارتش آمريكا با يك رستوران برگر كينگ و پيتزا هات در پشت جبهه اش به تسخير جهان مى پردازد. اين شركت ها در پايگاه هاى نظامى آمريكائى در عراق و "شهرك" خليج گوانتانامو، با بخشودگى مالياتى به كار مشغول گرديده اند.
مقام بعدى سود آورى را در عراق، سازمان هاى كمك رسانى، شركت هايى كه در طرح هاى بازسازى سرمايه گذارى مى كنند، به دست آوردند و در حال حاضر به يكى از سرمشق هاى جهانى سرمايه گذارى تبديل شده اند، صرفنظر از اينكه ويرانى و انهدام نتيجه يك جنگ پيشگيرانه باشد، مانند تجاوز اسرائيل به لبنان در سال ۲۰۰۶ يا يك طوفان. كمبود تجهيزات براى پيشگيرى از سوانح طبيعى و تغييرات آب وهوائى، رخ دادن سوانح طبيعى زيادى را تضمين نموده است. كمك رسانى در هنگام رويداد فاجعه آنچنان بازار پرسود و رونقى گشته است كه ديگر نميتوانند اجازه دهند كه سازمانهاى داوطلب به اين كار بپردازند- چرا بازسازى مدارس در مناطق آسيب ديده را سازمان بين المللى يونيسف UNICEF به عهده گيرد وقتى كه مقاطعه كارى آمريكائى بچتل Bechtel ، يكى از بزرگترين شركت هاى ساختمانى در آمريكا، ميتواند آن را انجام دهد؟ چرا يايد مردمى كه خانه هاى خود را از دست داده اند در ميسى سيپى در آپارتمانهاى خالى با كمك مالى دولتى اسكان داد وقتى كه ميشود آنها را در كشتى تفريحى كارنى والس Carnivals مستقر نمود؟ چرا سازمان ملل نيروهاى پاسدار صلح به دارفور بفرستد وقتى شركت خصوصى بلك واتر به دنبال مشترى مى گردد؟ قبل از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ ، جنگ و فاجعه هاى طبيعى راه را براى بخش هاى كوچك اقتصادى باز مى كرد مانند توليد كنندگان هواپيماهاى جنگى يا شركت هاى ساختمانى كه پل هاى بمباران شده را باز سازى مى كردند. وظيفهء عمدهء اقتصادى آنها اين بود كه بعد از جنگ به ركود بازار پايان دهند و اقتصاد راكد را سرو سامان بخشند. امروز وقتى كه جنگ و عمليات امداد كاملا خصوصى شده اند و خود، بازار را هدايت مى كنند، پيام واضح است؛ ديگر هيچ دليلى وجود ندارد كه براى رونق اقتصادى منتظر پايان جنگ بود.
مزيت آشكار اين شيوهء مداخلهء پست مدرنيستى اين است كه اگر از ديدگاه بازار به آن نگاه كنيم نبايد شكست بخورد. يا چنان كه يك تحليل گرِ بازارِ انرژى در مورد بيلان سه ماهه شركت هارليبرتون گفته بود: "در عراق، نتيجه بهتر از آن است كه پيش بينى ميشد." اين سخنان را او در اكتبر ۲۰۰۶ بيان كرده است، كه يكى از خشونتبارترين ماه هاى جنگ در عراق بوده و آمار كشته شدگان غيرنظامى آن بالغ بر ۳۷۰۹ نفر بوده است. تنها تعداد كمى از سهامداران بودند كه تحت تاثير جنگى كه توانسته است فقط در يك قلم ۲۰ ميليارد دلار هزينه شركت هارليبرتون را تامين نمايد، قرار نگرفتند و آن را تحسين نكردند.
سياست شوك درمانى كه دستگاه دولتى بوش بعد از ۱۱ سپتامبر به پيش برده علاوه بر رونق بخشيدن به تجارت اسلحه، ايجاد ارتش هاى خصوصى، شعبات مخصوص باز سازى مناطق و صنعت سودآور تامين امنيت داخلى آمريكا، عامل به وجود آمدن نوع جديدى از اداره اقتصادى دنيا شده است. اين نوع جديد اقتصاد در دورهء زمامدارى بوش شكل گرفت، ولى در حال حاضر خود را از دولت مستقل كرده و سخت جانى خواهد كرد تا زمانى كه ما آن را شناسائى و منزوى كنيم و به شالوده هاى فكرى آن اعلان جنگ دهيم. اين نوع جديد اقتصاد اگر چه تحت سلطه شركت هاى آمريكائى است اما جهانى است. شركت هاى انگليسى با دانش خويش در باره دوربين هاى مخفى، شركت هاى اسرائيلى با تكنيك پيشرفتهء خويش در ساختن ديوارها و حصارها، و صنايع چوب كانادائى با فروش خانه هاى چوبى از پيش ساخته كه چندين برابر از خانه هاى در محل ساخته شده گرانتر مى باشند، به بقاى اين نوع اقتصاد جديد يارى ميرسانند. كن بيكر مدير يك شركت چوب آمريكا چنين مى گويد: "من تصور نمى كنم كه در گذشته ما امر باز سازى بعد از وقوع حوادث فاجعه بار را به عنوان بازار شناسائى كرده باشيم. اين استراتژى اى است كه ميتوان هر چه بيشتر آن را در آينده توسعه داد."
اين نوع جديد سرمايه دارى فاجعه همانند "بازار رشد" دهه ۱۹۹۰ و شكوفائى فن آورى اطلاعاتى فراگير مى باشد. كارشناسان اقتصادى ميگويند كه معاملات امروزه حتى از دوره شكوفائى فن آورى اطلاعاتى پر رونق تر و سود آورتر مى باشد، با اين تفاوت كه "حباب امنيتى" در مقايسه با حباب هاى ديگر هنوز نتركيده است.
سودهاى فزاينده اقتصاد فاجعه، شركت هاى بيمه (كه فقط در آمريكا تخمين زده ميشود كه در سال ۲۰۰۶ به ۶۰ ميليارد دلار بالغ خواهد شد) و سودهاى نجومى در صنعت نفت (كه با هر بحران جديدى افزايش مى يابد) بود كه بازار جهانى را از ركودى نجات داد كه قبل از رويدادهاى يازده سپتامبر آن را تهديد مى كرد.
هنگاميكه ميخواهيم تاريخ اين جهاد ايدئولوژيك را كه تماما با جنگ ، فاجعه و خصوصى سازى به اوج رسيده است ، توضيح دهيم به يك مانع بر مى خوريم: ايدئولوژى، مدام چهره، نام و هويت خود را عوض مى كند. فريدمن خودش را "ليبرال" مى ناميد، اما هواداران آمريكائى اش، كه اين نام را با هيپى بودن و پرداخت ماليات هاى كلان مرتبط مى دانند خودرا "محافظه كار"، " اقتصاد دانان نئو كلاسيك"، " دوستان اقتصاد بازار" و اين اواخر "ريگانيسم" يا "اقتصاد آزاد" خطاب مى كنند. در بخش اعظم دنيا آئين عقيدتى آنها "نئوليبراليسم" ناميده ميشود، همچنين "تجارت آزاد" و صاف و پوست كنده نام بردن از "جهانى شدن" نيز متداول است. دهه ۱۹۹۰ بود كه اين جنبش روشنفكرى، كه از جانب مخازن انديشه دست راستى – بنياد هريتيج، انستيتوى كاتو Cato Inistitute و انستيتوى آمريكن انترپرايز – كه فريدمن سالها با آنها در ارتباط بود خود را "نومحافظه كار" مى ناميدند. از آن پس تمام ماشين نظامى دولتى آمريكا كاملا در خدمت ارتقاى موقعيت شركت هاى بزرگ خصوصى در آمد. اين جنبش در سه اصل عمدهء سياسى تجسم پيدا مى كند؛ نابودى كامل بخش عمومى [دولتى]، آزادى بى قيد و شرط سرمايه و به حداقل رساندن مخارج بخش خدمات، اما هيچ كدام از اين نام ها مناسب اين ايدئولوژى نيست. فريدمن تلاش جنبش خود را آزاد كردن بازار از قيد دولت مى دانست، اما در حقيقت، ديدگاه خالص او وقتى تحقق يافت كه چيز ديگرى از كار در آمد. در تمام كشوهايى كه در سه دههء اخير سياست مكتب شيكاگو را دنبال نموده اند اتحاد قدرتمندى از تعداد اندكى شركت بزرگ و طبقه اى از سياستمداران در مجموع ثروتمند سر بر آورده است، هر چند كه مرز بين اين دو گروه كمرنگ شده و ثابت نمانده است. در روسيه عاملان ثروت هاى خصوصى "اليگارشى" ناميده مى شوند، در چين "شاهزادگان"، در شيلى"pirayoar" [نوعى كوسه ماهى] و در آمريكا در كارزار بوش و چنى "پيشاهنگان" [سربازان بيل و كلنگ زن]. اين نخبگان صحنهء سياست و تجارت تا حد زيادى بازار را از چنگ دولت به در آورده اند. در حقيقت آنها در يكديگر ادغام شده اند تا با تعويض وظايف با يكديگر بتوانند از منابع ارزشمندى كه به بخش عمومى تعلق داشت در جهت منافع خود بهره مندگردند: از ميدان هاى نفتى روسيه تا زمين هاى اشتراكى در چين و قراردادهاى باز سازى در عراق بدون مناقصه.
سيستمى كه مرز بين دولت بزرگ و سرمايه كلان را ازبين مى برد نبايستى ليبرال، محافظه كار و سرمايه دارانه ناميده شود، بلكه كورپراتيو [باندى، صنفى] نام بهترى براى آن است.
خصوصيات بارز اين نظام، انتقال وسايل عمومى به بخش خصوصى است كه نتيجهء آن رشد انفجارى بدهى هاى دولت، شكاف روز افزون بين ثروتمندان متكبر و مردم فقير و سر برآوردن يك ناسيوناليسم تجاوزگر است كه سرمايه گذارى بيشتر در امور امنيتى را شكل قانونى مى بخشد. براى كسانى كه با ثروت هاى افسانه اى خويش در درون حباب هاى ناشى از سلسله مراتب به سر مى برند سامان دهى جامعه مقرون به صرفه نيست. اما اكثريت مردم كه در بيرون اين حباب ها هستند مورد هجوم بى عدالتى ها كه آن روى سكه اين سيستم است قرار مى گيرند. علامت مشخصه اين دولت كورپراتيو مراقبت بيشتر (همچنان كه در بالا گفته شد از طريق تعويض خدمات و بستن قرارداد بين خودشان)، دستگيرى هاى دستجمعى، كاهش دادن حقوق شهروندى و اغلب، اگر چه نه هميشه، اعمال شكنجه است.

شكنجه همانند استعاره
در كشورهايى مثل شيلى، چين و عراق شكنجه پىآمدِ صامتِ "انقلاب جهانىِ بازار" بوده است. اما شكنجه تنها وسيله اى براى تسليم كردن مردم معترض نيست، بلكه استعاره اى است از شالوده فكرى دكترين شوك.
شكنجه، يا به قول سازمان سيا "بازجوئى اجبارى" مجموعه اى تكنيكى است كه زندانيان را در وضعيتى از گيجى كامل و شوك قرارميدهد، تا آنها را بر خلاف ميل شان وادار به اعتراف كنند. جزئيات اجراى چنين روشى در دو نمونه از دستور العمل هاى سازمان سيا كه در اواخر دهه ۱۹۹۰ علنى شد توضيح داده شده است. دراين دستور العمل ها آمده است كه براى در هم شكستن " منابع اطلاعاتى سرسخت و ستيزه جو" بايستى توان ذهنى زندانيان را چنان در هم كوبيد كه ديگر نتوانند رابطه اى عينى با دنياى پيرامون خود برقرار سازند. در وهلهء اول بايستى ارتباط زندانى را از طريق انواع حواس پنجگانه اش با دنياى پيرامون كاملا قطع كرد (با استفاده كردن از كلاه هاى مخصوص، چپاندن پنبه در گوش، دستبند زدن، خلاصهء كلام محدود ساختن كامل شخص از ارتباط با پيرامونش، بعد از آن بمباران زندانى با انواع و اقسام آزار هاى روحى و جسمى (نورافكن هاى چرخان، صداى موزيك گوشخراش، شكنجه و آزار، شوك الكتريكى).
هدف چنين "فاز انعطافى" اين است كه بنوعى گردبادى در مغز زندانى ايجاد گردد: كه شخص آنچنان به قهقرا باز پس رانده شود يا ترسى او را فراگيرد كه گوئى ديگر قادر به تفكر منطقى نبوده يا اينكه احساس كند توان بكار گيرى حواس خود را در جهت خواستهاى خويش ندارد. وقتى زندانى دچار چنين شوكى ميشود بازجو ميتواند اغلب اورا وادار به اقرار به هر چيزى بنمايد: دادن اطلاعات، اقرار يا انكار آنچه كه تا كنون بدان معتقد بوده است. در يكى از دفترچه هاى دستور العمل سيا اين متد به شكل خلاصه چنين توضيح داده مى شود: "در يك لحظه خاص- كه مدت زمان كوتاهى ادامه دارد- حالتى شبيه به مرگ به انسان دست ميدهد، يك نوع شوك روانى يا فلج شدن. اين وضعيت خاص از ضربه اى تكان دهنده ناشى مى شود كه به شخص وارد ميشود و باعث ميگردد درك جهان واقعى در مغز زندانى واژگونه گردد هم چنان كه درك شخص از خودش در اين جهان. يك بازجوى با تجربه ايجاد چنين لحظه اى را باز شناخته و ميداند كه زندانى آمادهء پذيرش هرگونه پيشنهادى ست و امكان تسليم شدن زندانى بسيار بيشتر از زمان قبل از اين شوك مى باشد."
دكترين شوك همين روش را به كار مى برد تا به اهداف مشابه شكنجه در اتاق بازجوئى نائل شود، اگر چه در مقياسى بسيار بزرگتر. واضح ترين مثال شوك در اين مورد حوادث يازده سپتامبر است، كه باعث واژگونه گرديدن "درك جهان واقعى" و آغاز دوره اى سردرگمى عميق وسقوط به قهقرا براى ميليونها انسان گرديد، كه دستگاه ادارى بوش ماهرانه از آن بهره بردارى نمود. به ناگهان گوئى عقربهء زمان را به سال صفر عقب كشيده اند. تمام آنچه ما در مورد جهان ميدانستيم و تا تاريخ قبل از ۱۱ سپتامبر معتبر بود، اكنون ديگر مردود شناخته ميشد.
تاريخ كشورهاى آمريكاى شمالى، كه دانش اندكى راجع به آن وجود داشت، يكباره به "يك ورق نانوشته" تبديل گرديد كه ميشد - همانطور كه مائو تسه تنگ خطاب به خلق چين گفته بود - بر آن "شاداب ترين و زيباترين حروف" را حك نمود. بلافاصله ارتشى از كارشناسان ظاهر گرديد كه حك كردن شاداب ترين و زيباترين حروف بر ناخودآگاه آماده پذيرش ما پس از اين ضربه تكان دهنده مشغول شدند، آنها چنين نوشتند: "جنگ تمدن ها"، "محور شرارت" ، "فاشيسم اسلامى" ، "امنيت داخلى". در حالى كه همه مشغول جنگ فرهنگى اى بودند كه راه افتاده بود، دستگاه ادارى بوش توانست به سرعت وارد عمل شده و آنچه را كه قبل از يازده سپتامبر بخواب هم نمى ديد جامهء عمل بپوشاند: در خارج از آمريكا جنگهاى خصوصى شده براه بياندازد و در داخل، يك كورپراتيو امنيتى ايجاد كند.
دكترين شوك به اين ترتيب است كه عمل ميكند: آن فاجعه اوليه يعنى كودتاى دولتى، حمله تروريستى، سقوط ارزش سهام، جنگ، زلزله دريائى و طوفان مردم را در يك حالت شوك دستجمعى فرو مى برد. پرتاب بمب، حملات تروريستى، شلاق طوفان ها تمامى افراد جامعه را به همان طريقى در هم مى شكند و نرم مى سازد كه موسيقى گوشخراش و آزار جسمى در اتاق هاى شكنجه براى درهم شكستن و نرم ساختن زندانيان عمل مى نمايد. همانند زندانىِ وحشتزده كه نام رفقاى خويش را فاش مى نمايد و تمامى اعتقادات خويش را انكار ميكند، يك جامعه شوك زده نيز به راحتى دستآوردهائى را كه در حالت عادى براى حفظ آن با چنگ و دندان به جنگ بر مى خاست از دست ميدهد. از جامر پرى و دوستانش كه در اردوگاه سيل زدگان در باتون روژ اسكان داده شده بودند انتظار مى رفت كه توقع باز سازى خانه ها و مدارس دولتى شان را نداشته باشند. بعد از زلزلهء دريائى در سرى لانكا از ماهيگيران فقير انتظار مى رفت كه سواحل مسكونى پر قيمت خويش را رها كنند تا هتل داران بزرگ مالك آن شوند. مردم عراق مى بايستى، اگر همه چيز بر اساس طرح جنگى خوب پيش رفته بود، آنچنان شوك زده شده باشند كه كنترل منابع نفتى، سازمان هاى دولتى، و تمامى ذخائر خويش را به نفع پايگاه هاى نظامى آمريكا و مناطق آزاد شده رها نمايند.

دروغ بزرگ
در مقاله هاى يادبود وتسليت بيشمارى كه به مناسبت مرگ فريدمن در مطبوعات چاپ گرديد به ندرت به اهميتى كه تئورى بحران و شوك در جهان بينى او داشت اشاره اى گرديده است. در عوض، درگذشت اقتصاددان فرصتى بود كه داستان هميشگىِ احياى چنين سرمايه دارىِ افراطى، كه به آيين مقدس انقلابهاى دولتها در تمام گوشه و كنار جهان تبديل شده است، دوباره تكرار شود. اين افسانه پردازى تاريخى، كه در آن سخنى از خشونت و جبرى كه در اين جنگ صليبى نوين بكار گرفته شده بميان نمى آيد، بهوضوح موفقيت آميزترين كودتاى تبليغاتى سه دهه اخير مى باشد. لحن افسانه گويان تاريخى دقيقا چنين است كه در سطور بعدى مى خوانيد:
فريدمن تمام زندگى اش را وقف مبارزه صلح جويانه اى با طرفداران عقيده نظارت و دخالت دولت در تنظيم بازار نمود. به نظر او تاريخ "در مسير اشتباهى به جريان افتاده" وقتى كه سياستمداران شروع كردند تا به سخنان كينز John Maynard Keynes، مغز متفكر قرارداد نوين [نيو ديل] ، دولت رفاه بخشنده و مدرن، گوش فرا دهند. بعد از سقوط ارزش اوراق بهادار در سال ۱۹۲۹ همه در مورد شكست سرمايه دارى نوع laissez faire (اقتصاد آزاد) و ضرورت دخالت دولت براى تقسيم مجدد منابع و تنظيم فعاليت شركت هاى خصوصى متفق القول بودند. در طول سالهاى سياه سرمايه دارى از نوع laissez faire، در هنگامى كه كمونيست ها در كشورهاى شرق اروپا به پيروزى ميرسيدند، درغرب اروپا سياستمداران با وعده دولت رفاه به جذب آراى مردم در مقابله با كمونيسم ميپرداختند، اقتصاد ملى در مستعمرات سابق جنوب ريشه ميدواند، فريدمن و پيشواى فكريش فريدريش هايك، با صبر و تحمل، خود را براى دفاع پايدارانه از عقيده برقرارى يك سيستم كاملا خالص سرمايه دارانه، مبرا از تاثيرات نظريهء كينزيانى براى تقسيم مجدد ثروت عمومى و برقرارى جامعه اى عادلانه تر، مجهز مى نمودند.
فريدمن در نامه اى به پينوشه در سال ۱۹۷۵ چنين نوشت: "توهم بزرگى است اگر فكر كنيم كه با پول ديگران ميتوان كارهاى نيكى انجام داد." بسيارى از دولتمداران وقت به اين پند وقعى ننهادند زيرا معتقد بودند حكومت هايشان ميتوانند و بايستى كارهاى نيك انجام دهند. نيويورك تايمز با ناميدن فريدمن به عنوان "يك دلقك، يك آفت" تئورى او را مردود شناخته و تنها حلقهء محدودى از طرفدارانش فريدمن را چون پيامبرى ستايش مىكردند.
سرانجام، بعد از چندين دهه منزوى گشتن از جانب روشنفكران، دهه ۱۹۸۰ فرارسيد و همراه با آن مارگارت تاچر (كه فريدمن را "يك روشنفكر آزاديخواه مبارز" مىناميد) و رونالد ريگان (كه گفته مى شود هميشه كتاب سرمايه دارى و آزادى، مانيفست فريدمن، را در طول مبارزه انتخاباتى اش با خود حمل مى نمود) سرانجام، رهبران سياسى اى كه شجاعت رهاكردن بازار را بدون هيچ گونه كنترلى داشتند پديدار گشتند. بر اساس تاريخ نويسى رسمى، بعد از اينكه تاچر و ريگان بازار را از هر انقيادى رها نمودند، جاذبهء چنان آزادى و سعادتى در تمام زمينه ها پديد آمد كه هنگامى كه ديكتاتورهاى مانيل و برلين بزير كشيده مى شدند انبوه مردم نه تنها درخواست همبرگرهاى بيگ مك را داشتند بلكه اقتصاد نوع ريگانى را سرلوحه خواست هاى خويش قرار داده بودند.
بعد از سقوط اتحاد جماهير شوروى مردم در اين "امپراطورى شر" بمانند مردم چين كه حكومت كمونيستى شان به سرمايه دارى استحاله يافته بود، مشتاق بودند تا به انقلابات نوع فريدمنى بپيوندند. بدين طريق، ديگر هيچ مانعى در راه تجارت آزاد، در سطح جهانى وجود نداشت. شركت هاى بزرگ نه تنها دركشورهاى خودشان از قيد كنترل دولتى آزاد شده بودند بلكه بدون هيچ مشكلى ميتوانستند جهان را درنوردند و در تمام گوشه هاى آن ثروت اندوزى نمايند. حالا ديگر همه درمورد سازمان دادن جامعه و اينكه رهبران سياسى بايد منتخب مردم باشند ولى قوانين اقتصادى بر اساس پرنسيب هاى فريدمن به مرحله اجرا در آيد متفق القول بودند. درست همانند گفته فرانسيس فوكوياما "پايان تاريخ" – " نقطهء پايان تكامل عقيدتى انسان" فرا رسيده است. زمانى كه فريدمن درگذشت مجله ثروت و دارائى Fortune چنين نوشت: "سير تاريخ با نظرات فريدمن همخوانى داشت". قطعنامه اى در كنگره آمريكا تصويب شد كه از او "به نام بزرگترين مبارز راه آزادى در دنيا نه فقط در زمينه اقتصادى بلكه در تمام زمينه ها كه در ذهن آدمى مى گنجد" تجليل نمود. فرماندار ايالتى كاليفرنيا، آرنولد شوارتزنگر اعلام كرد كه بايستى روز ۲۹ ژانويه سال ۲۰۰۷ را براى بزرگداشت روز فريدمن جشن گرفت و بسيارى از شهرها هم از اين كار شوارتزنگر پيروى نمودند. وال استريت ژورنال حكايت اين جشن و آئين را در تيتر "قهرمان آزادى" خلاصه كرد.
كتاب دكترين (نظريه) شوك به صورت عمده، به بررسى تز اصلى تاريخ نويسى رسمى مى پردازد كه اعتقاد دارد مارش پيروزى سرمايه دارىِ تنظيم زدايى شده همان رژهء پيروزمندانه آزادى است و بازار آزاد مترادف با دمكراسى است. درمقابل، من در كتابم نشان ميدهم كه شكل بنيادين سرمايه دارى هميشه وابسته بوده است به وحشيانه ترين اشكال خشونت غير قابل تصور، كه هم بدنهء جمعى جامعه و هم فرد را قربانى كرده است. تاريخ امروز – كه بهتر است با تعبير برآمد سرمايه دارى كورپراتيو بيان شود، تاريخ شوك است.
دستاوردهاى بسيارى در معرض خطر قرار دارند. ائتلاف كورپراتيو در صدد است تا آخرين قلعه ها را تصرف كند: از اقتصادهاى بستهء نفتى در دنياى عرب گرفته تا بخش هائى از خدمات اجتماعى در كشورهاى غربى كه تا كنون از ادارهء آنها در جهت سودآورى جلوگيرى شده است – براى مثال كمك به مناطق آسيب ديده و فاجعه زده و سربازگيرى. از آنجائيكه هيچ گونه كوششى براى جلب آراى عمومى چه در خارج و چه در داخل كشور در هنگام خصوصى كردنِ چنين حوزه هاى اقتصادى صورت نمى گيرد، اعمال خشونت هر چه بيشتر و وقوع بلاياى هر چه عظيمتر مورد نياز ميشود تا بتوان به پيشرفت هائى نائل آمد. اما از آنجائيكه تاريخ نويسان رسمى در باره جنگ صليبى سرمايهداران صنف گرا بطوركلى، توضيح بحران ها و شوك ها را از قلم مى اندازند و از سطور خويش حذف مى نمايند انسان اغلب براحتى ميتواند روش هاى تند و افراطى در جنگ عراق و يا خصوصى سازى مدارس دولتى نيواورلئان را عدم لياقت كارگزاران يا فساد دستگاه ادارى بوش به حساب آورد. گزافه گويى هاى بوش در واقع اوج خشونت اعمال شدهء پنجاه سال تلاش شركت هاى بزرگ براى آزادى كامل مى باشد. هر كوششى براى اينكه مسئوليت كارهاى طرفداران تئورى فريدمن را ناشى از مخالفت ايدئولوژى هاى ديگر دانست كار بسيار پرمخاطره اى است. ادعاى هواداران و مجريان اقتصاد آزاد در مورد اينكه آنهائى كه مثل ما نمى انديشند، نه تنها اشتباه مى كنند بلكه ستمگر، فاشيست و قاتل مردم اند ساده انديشى محض آنان مى باشد. هر چند ايدئولوژى هائى هستند كه براى جامعه خطرناك اند. منظورم سيستم هاى بسته بنيادگرايانه اى است كه تحمل همزيستى با نظام هاى انديشگى غير از خود را ندارند و پيروان آنها با هرگونه پلوراليسم به مخالفت مى پردازند و براى تحقق نظام كمالگراى خود به هر اقدامى دست مى زنند. آنها براى برقرارى دنياى خود كه از قيد گناهان آزاد است بايد دنيايى را كه ما مى شناسيم نابود كنند؛ منطقى كه ريشه اش در داستان جارى شدن رودهاى پاك كننده گناهان و سوختن دنيا در آتش گناهانِ روايات انجيل است، منطقى كه دقيقا به خشونت مى انجامد. چنين ايدئولوژى هائى هستند كه حسرت اوراق نانوشته را دارند، موقعيت و امكانى كه تنها به كمك وقوع بلايا و بحرانهاى خطرناك، ميتوان بدان نائل شد.
اغلب، اين سيستم هاى فكرى مذهبى يا نژادپرستانه اند كه آرزوى نابود ساختن گروه هاى مختلف مردمى بصورت كامل را دارند تا جهان را به تكامل برسانند. بعد از فروپاشى سيستم اتحاد جماهير شوروى نيروى بسيار زيادى صرف به ثبت رساندن تمام جنايت هائى كه تحت نام كمونيسم اتفاق افتاده گرديده است. آرشيو سازمان امنيتى اتحاد جماهير شوروى در اختيار محققان قرار گرفته است كه به كمك اين آرشيو تعداد كسانى كه از گرسنگى در اردوگاه هاى كار در گذشته اند و اعدام گشته اند محاسبه شده است. اين تحقيقات پايه بحث هاى بسيار داغى در سراسر دنيا گشته است كه آيا ايدئولوژى كمونيستى باعث اين كشتارها بوده يا انحراف استالين، چائوشسكو، مائو و پل پت از اين ايدئولوژى.
يكى از نويسندگان كتاب سياه كمونيسم، استفان كورتوا Stéphan Courtois چنين مى نويسد كه اين همان كمونيسم واقعى است "كه ظلم و ستمى ساختارى را در دستگاه حكومتى به اجرا در آورده و در موقعيت هاى خاص حتى ترور را به ابزارحكومتى تبديل نموده است." "آيا ميشود گفت كه چنين ايدئولوژى اى بى تقصير است؟" طبيعتا خير. بدنبال چنين استدلالى صحبتى ازاين به ميان نمى آيد كه تمام اشكال كمونيسم بر خلاف ادعاى عده اى، به كشتار مردم ختم نگرديده اند، كاملا واضح است كه برداشت جزمى، مستبدانه و يك جانبه از اين ايدئولوژى منتهى به بگير و ببندهاى استالينى و انقلاب فرهنگى مائو گرديد و بحق چنين كمونيسم ديكتاتور منشى براى هميشه در آزمايشگاه هائى كه باجرا در آمده بود به زباله دان تاريخ سپرده شده است.
اما در مورد جنگ صليبى حاضر كه براى آزاد سازى بازار به راه افتاده اوضاع چگونه است؟ تمامى كودتاهاى دولتى، جنگ و كشتار دستجمعى مردم به منظور پشتيبانى يا به سركار آوردن رژيم هاى طرفدار بازار آزاد هرگز بعنوان جنايات سرمايه دارى در نظر گرفته نشده اند، بلكه به اعمال جنونآميز ديكتاتورها، جبهه هاى نوين جنگ سرد و در حال حاضر به عنوان ملزومات جنگ عليه تروريسم به توجيه آنها پرداخته شده است. زمانى كه مخالفان جدى عليه جانشينى سرمايه دارى صنف گرا در آرژانتين دهه ۱۹۷۰ يا عراق امروز قلع وقمع ميشوند، اين قتل عام به جنگ كثيف عليه تروريسم يا كمونيسم تقليل داده ميشود، و تقريبا هرگز صحبتى از اينكه اين جنگ جنگى است براى پياده كردن سرمايه دارى خلص به ميان نمى آيد.
منظورم اين نيست كه تمام شكل هاى سيستم بازار ذاتا خشونت آميز است. ميشود اقتصاد مبتنى بر بازارى را نيز تصور نمود كه كار برد چنان خشونت هاى وحشيانه اى يا يك ايدئولوژى سرمايه دارى خالص را در دستوركار خويش قرار نمى دهد. يك بازار آزاد براى كالاهاى مصرفى ميتواند با بهداشت عمومى مجانى، مدارس عمومى و دارائى هائى عمومى مثل صنعت ملى نفت در مالكيت دولت، همزيستى داشته باشد. هم چنان كه ميتوان از صاحبان شركت ها خواست كه حقوق هاى قابل قبولى به كاركنان خويش بپردازند، به حق كارگران در ايجاد تشكل هاى اتحاديه اى خويش احترام بگذارند و دولت حق تعيين ماليات بر در آمد را داشته باشد تا بتواند شكاف عظيم طبقاتى را كه از مشخصه هاى سرمايه دارى صنف گرا مى باشد تعديل نمايد. بازار ضروتأ بنيادگرا نيست.
بعد از بحران بزرگ اقتصادى، كينز پيشنهاد مدل چنين اقتصاد مختلط تنظيم شده اى را داد. مدل پيشنهادى او به معناى يك انقلاب سياسى بود، كه به ايجاد نوع نوينى از دولت در تمام دنيا منتهى گرديد. درست چنين سيستمى از توافقات و تقسيم قدرت بود كه هدف ضد انقلاب فريدمن براى از بين بردن ساختارى آن در كشورها يكى بعداز ديگرى گرديد. تا به اينجا فرم بنيادگرايانهء سيستم سرمايه دارى مكتب شيكاگو داراى زمينه هاى مشتركى با تمام ايدئولوژى هاى خطرناك مى باشد: ويژگى آرزوى خلوصى دست نيافتنى، خط بطلان كشيدن بر گذشته و از نو شروع كردن براى برپايى جامعهاى ايده آل.
آرزوى داشتن قدرت آفرينش خداگونه ضعف طرفداران مرام بازار را در ايجاد بحران ها و مصائب و بلايا روشن مى سازد. جاه طلبى هاى آنها با واقعيت دنياى بدون آخرالزمان همخوانى ندارد. در عرض ۳۵ سال، ضد انقلاب فريدمن از يكنوع احساس آزادى الهام گرفته است؛ احساس اينكه هر چيزى ممكن است، به شرطى كه در لحظه اى حادث شود كه در آن، بتوان مردمى را كه به عادت هاى غير قابل تغييرى دچار گشته اند و از خواست هايشان لجوجانه دفاع مى كنند از سر راه برداشت، لحظه اى كه در آن حضور دموكراسى عملا غيرممكن مى نمايد.
طرفداران نظريهء شوك بر اين اعتقادند كه فقط و فقط وقوع يك بحران - سيل، جنگ، يك حمله تروريستى- براى آنها صفحه نانوشته اى به وجود خواهد آورد تا آنها بتوانند كار خويش را آغاز كنند. در چنين لحظاتى، كه ما (قربانيان بحران) هنوزسردرگم وپريشان هستيم و در حالت شوك بسر مى بريم و مجبور به ترك خانه هايمان شده ايم، اين هنرمندانِ واقعيت ها شاهكار شان را پيش برده و كارشان را با شكل دادن مجدد دنيا آغاز مى نمايند.





- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
* منبع: هنريك گوندنس Henrik Gundenäs مترجم سوئدى مقاله در مجله ماهانه Ord Front (جبههء سخن). براى اطلاع بيشتر رك، به:
http://www.naomiklein.org/shock-doctrine/the-book
** خانم نائومى كلاين Naomi Klein متولد ۱۹۷۰ در مونترآل (كانادا) ابتدا خبرنگار تورنتو استار و سپس همكار روزنامهء ايندپندنت (انگليس). وى نويسندهء كتاب No Logo (استبداد مارك هاى تجارى) است كه در سال ۲۰۰۰ چاپ شد و در مبارزه با جهانى شدن ليبرالى و جانبدارى از برپايى جهانى ديگر (آلترموندياليسم) شهرتى جهانى يافت.
نويسنده با همكارى آوى لويس فيلمى دربارهء اشغال كارخانه ها در آرژانتين به دست كارگران اخراج شده ساخته است به نام The Take (اشغال).
نائومى از مخالفان سرسخت تجاوز آمريكا به عراق بوده و بخشى از گزارش او را از سفرش به عراق كمى بعد از آغاز جنگ در اينجا
http://www.peykarandeesh.org/safAzad/LeMondDiplomatique.html
و نيز نوشته اى را از او در آدرس زير مىيابيد.
http://www.peykarandeesh.org/safAzad/Noami-Klein-Halghe.html
ضمناً تأكيدها از ترجمهء فارسى ست.

۱۷تا ۲۱ سپتامبر – مالمو سوئد

فوروم اجتماعى اروپا كه در فلورانس ايتاليا در نوامبر ۲۰۰۲ نخستين اجلاس اش را برگزار كرد، امسال پنجمين نشست اش را از تاريخ ۱۷ تا ۲۱ سپتامبر درشهرمالموسوئد برگزار مى كند. شركت كنندگان در اولين فوروم اجتماعى اروپا در فلورانس راه پيمايى هاى هماهنگ ۱۵ فوريه ۲۰۰۳ عليه جنگ عراق را برنامه ريزى كردند كه در آن ميليون ها نفر از مردم در سراسر دنيا به ميدان آمدند. دومين فوروم در سال ۲۰۰۳ درپاريس، سومين نشست در سال ۲۰۰۴ در لندن و چهارمين اجلاس آن در سال ۲۰۰۷ در آتن برگزار شده بود.
آغاز سالهاى ۱۹۹۰ شاهد برآمد دور بين المللى جديد مبارزات يا جنبش هاى موسوم به "ضد جهانى شدن نوليبرالى" بوده ايم. برگزارى فوروم اجتماعى جهانى و متعاقب آن برگزارى فوروم هاى اجتماعى محلى و قاره اى تداوم منطقى مبارزات و همگرايى جنبش ها وگروه هاى مبارزى را نشان مى دهد كه اگر چه از ابهام و دوگانگى برى نيستند و در سنت هاى مبارزاتى متفاوت ريشه دارند، با وجود اين، تا زمانى كه مسالهء سازماندهى يك جنبش سياسى و چنگ در چنگ شدن با نظام حاكم و خواست عدالت و آرزوى دنياى بهترى مطرح است، اين جنبش ها به طور واقعى به شيوه هاى مشترك مبارزاتى آگاهند و خط بطلانى مى كشند بر روايت هاى تك گويانه از تاريخ مبارزاتى نيروها و جنبش هايى كه گمانشان بر اين است كه حقيقت نزد آنهاست و بس.
به عبارتى ديگرناهمگونى، چندآوايى وتلفيق روحيهء محلى و منطقه اى با روحيهء جهانى و انترناسيوناليستى مشكل اين جنبش نيست بلكه ثروت مشترك آن است. در اين دور جديد مبارزاتى است كه شورش هاى منطقه اى و محلى بُعدى جهانى مى يابند وبه سراسر جهان منتقل مى شوند. در اين گسترهء مبارزاتى است كه خواست و آرزوهاى خلق هاى بومى چياپاس و جنبش زاپاتيستى با خواست عدالت و آرزوى مشترك خلق هاى بومى اروپا درهم مى آميزد و دست افشانى و پايكوبى كارناوال ها، آنتاگونيسم جشن هاى خيابانى، رقص ها و گل افشانى راديكاليسم و گاز اشك آور، آن رنگين كمان مبارزاتى اى را عطرآگين مى كند كه مى كوشد فلك را سقف بشكافد و طرحى نو دراندازد.
«مقايسه اى سمبوليك بين كلاه هاى سياه چهره پوش زاپاتيست ها و لباسهاى سفيد پوشان۱ "نامريى" ايجاد مى شود. شرايط فلاكت بار زندگى خلق هاى بومى قاره امريكا با مردمانى در اروپا كه صدايى ندارند و وضع آنها مى تواند با يكديگر مقايسه شود: آرى در همين لحظه ميليون ها سرخ پوست در اروپا وجود دارد: مهاجران غيرقانونى، مبتلايان به بيمارى هاى دشوار، مردمانى كه زير خط فقر زندگى مى كنند، مردمانى ناپيدا كه از خود صدايى ندارند. ماييم ارتش اين مردمان..."۲
در بستر اين نوع مبارزات است كه مبارزه اقليت هاى بومى اروپا يعنى مهاجران، بيكاران، كولى ها، همجنسگرايان، بى خانمان ها و همه طردشدگان با مبارزات اتحاديه هاى كارگرى از اروپا گرفته تا كره جنوبى، فيليپين، هند و آرژانتين پيوند مى خورد. در بستر اين مبارزه، مبارز تبعيدى عنصرى منزوى و ماتم زده كه غم غربت در جانش رسوخ كرده باشد و يا تسليم و خفت بر او چيره شده باشد نيست، رزمنده اى است كه در جستجوى اصل خويش به مام دروغين وطن نمى انديشد، بلكه هويت واقعى خويش را در انترناسيوناليسم پيدا مى كند، در همبستگى جهانشمول با نوع انسان.
فوروم اجتماعى جهانى و فوروم هاى قاره اى محل تلاقى جنبش ها و شورش هاى گوناگون، نيروها و سازمان هاى سياسى، اتحاديه هاى كارگرى از سراسر جهان است كه سنت هاى مبارزاتى، فرهنگ سياسى و ارزش هاى معنوى و اخلاقى خود را با هم قسمت مى كنند. جنايتكارانه قلمداد كردن اين جنبش از طرف نظام سرمايه دارى نشان مى دهد كه جنبش "ضد جهانى شدن نوليبرالى" در حد قابل توجهى تثبيت شده است.

پنجمين فوروم اجتماعى اروپا نيز همچون فوروم هاى پيشين برپايه همكارى كثرت گرايانه بين گروه ها و گرايش هاى متنوع سياسى واجتماعى كار خود را پيش خواهد برد. اداره فوروم بر پايه عدم تمركز كه لازمه اين نوع همايش هاست انجام مى گيرد. طى روزهايى كه فوروم برگزار مى شود بالغ بر ۲۰۰ سمينار و كارگاه بحث، كنسرت، فيلم و تئاتر، راهپيمايى ها و فعاليت هاى ديگر در برنامه گنجانده شده است. تعداد پرشمارى از مقالات و نظرات در جلسات عمومى و نيز در كارگاه ها به بحث گذاشته مى شود. سخنرانى هاى متعدد و جلسات بحث و گفتگو با مضامين مختلف سازماندهى شده است. نشست هايى از طرف مجله هاى تئوريك چپ ماركسيستى و انتشاراتى هاى تحقيقى از قاره هاى مختلف با حضور دهها محقق و نظريه پرداز برگزار مى شود و مقاله هاى تئوريك و تحقيقى فراوانى ارائه خواهد شد.

در زير به برخى از برنامه ها و عناوين مقالات و بحث ها اشاره مى كنيم:

پنجشنبه صبح ۱۸ سپتامبر ساعت ۱۲:۳۰ تا ۹:۳۰

- ۲۰۰۸ – ۱۹۴۸: شصت سال بعد از فاجعه [۱۹۴۸]. قضيه آوارگان فلسطينى
- مبارزه عليه امپرياليسم در خاورميانه، اوضاع كنونى خاورميانه، جنگ، اشغالگران و مقاومت
- دنياى ديگرى ممكن است
- به ميدان آمدن زنان: تجاربى از امريكاى لاتين، خاورميانه و هندوستان. برگزار كنندگان: انجمن "دستها از ونزوئلا كوتاه"، فمينيستها و جبهه كلام (Ordfront)
- پانل هاى مختلف حول مسائل فمينيستى، بحران هاى مالى، عليه خصوصى سازى، كوسوو و سومالى، مبارزه عليه اشغال عراق و افغانستان، دمكراسى و شهروندى در اروپا

پنجشنبه عصر

- چريك هاى فارك – افسانه و واقعيت؛ فارك از سال ۱۹۶۴ تا كنون چه از طريق سياسى و چه به شيوه نظامى براى عدالت اجتماعى در كلمبيا جنگيده است. از يك ارتش كوچك دهقانى در دهه ۶۰ تا يك حزب سياسى بزرگ در دهه ۸۰ تا امروز كه اين گروه بزرگترين و قديمى ترين نيروى چريكى قاره امريكاست. فارك همچنان در هاله اى از رمز و راز.
- استراتژى آينده طبقه كارگر جهانى
- مبارزه با راسيسم: راسيسم را درهم شكنيد!
- مبارزه در بوليوى و نپال
- براى سياست جديد كشاورزى و غذايى اروپا. برگزاركنندگان: اتك اروپا
- آغاز مبارزه طبقاتى: در فرانسه، پرتغال، يونان و ديگر كشورهاى اروپايى. امروزين بودن فرانتس فانون. برگزاركنندگان: شبكه بين المللى فرانتس فانون
- جنبش عدالت طلبى جهانى؛ ديروز، امروز و فردا. بحثى پيرامون جنبش آلترموندياليسم با شركت فعالين پنج قاره
- مبارزه با سكسيسم (تبعيض جنسى) و هموفوبى (همجنسگراـ هراسى) در سوئد، تركيه و كوبا
- رابطه بين احزاب، نهادها و جنبش هاى اجتماعى: تحليل بحران سياسى چپ
- جنبش هاى اجتماعى، كتابخانه، پژوهشگران و تاريخدانان
- سلطه فزايندهء ناتو و نظامى كردن اتحاديه اروپا

جمعه صبح ۱۹ سپتامبر ساعت ۱۲:۳۰ تا ۹:۳۰

- مبارزه براى آزادى تروريسم نيست. بحث كارشناسانه حول اين موضوع كه امپرياليسم و صهيونيسم با تهيه فهرست هاى تروريستى و وضع قوانين به اصطلاح ضد ترور در صدد تضعيف جنبش هاى رهايى بخش، سازمان هاى چپ و گروه هاى همبستگى اند؛ در فلسطين، تركيه، باسك، كلمبيا، بلژيك و يونان. راه هاى تقويت همبستگى بين المللى. برگزاركنندگان: مبارزان و عشاق
- اتحاديه در شرق و غرب. با هم براى شرايط بهتر. برگزاركنندگان: برخى از اتحاديه هاى كارگرى
- انواع سرمايه دارى اروپا. سرمايه دارى از ديدگاه ماركس. با شركت محققين و استادان دانشگاههاى مختلف. برگزاركنندگان: بنياد رزا لوگزامبورك [آلمان] و مجله چپ تئوريك Fronesis۳
- مذهب و سنت مانعى بر سر راه مبارزه براى حقوق زنان. بخش اول مبارزه عليه جنايت هاى ناموسى و خشونت مرتبط با جنس؛ در بستر چند فرهنگى. بخش دوم: قدرت زياد مذهب و سنت. برگزاركنندگان: زنان سبز، شبكه عليه خشونت هاى ناموسى وجبهه كلام.
- آيا در مبارزه با ايدز شكست خواهيم خورد؟ برگزاركنندگان: ABF اسكونه جنوب سوئد، گروه هاى افريقا و كشتى نوح جنوب سوئد
- براى جهان و اروپايى فارغ از سلاح هسته اى
- خطر فقر و به حاشيه رانده شدن سالمندان، امروز و فردا: حق سالخوردگى با عزت. برگزاركنندگان: گروههايى از ايتاليا
- بحران نوليبراليسم و پاسخ ما
- كشاورزان دنيا، زمان تغيير. برگزاركنندگان: گروههايى از افريقا
- ماركسيسم و آلترموندياليسم. دمكراسى، سوسياليسم و جنبش هاى نوين اجتماعى: چرا و چگونه آلترموندياليسم به ماركس نياز دارد؟ فمينيسم، آنتى كلونياليسم، مبارزه طبقاتى – كدام رابطه؟ بحث پيرامون سيماى سوسياليسم در هزاره سوم. برگزار كنندگان: فضاهاى ماركس (Espaces Marx) و
International marxist tendency
- از جنوا تا روستوك، شكلى جديد از مقاومت

جمعه عصر ساعت ۱۷:۰۰ تا ۱۴:۰۰

- صحراى غربى، افغانستان و قفقاز (پانل هاى مختلف)
- عليه پايگاههاى نظامى خارجى
- معاهده هاى تجارى بين اتحاديه اروپا و امريكاى لاتين. چهره جديد امپرياليسم. برگزاركنندگان: انجمن "دستها از ونزوئلا كوتاه"، گروههاى امريكاى لاتين و انجمن سوئد – كوبا
- كارگاه هاى متعددى نيز به وضعيت كولى ها در اروپا، مسألهء آب، سلاح هاى هسته اى و كارخانه هاى شيميايى و محيط زيست و بالاخره به مسائل جوانان اختصاص دارد.

شنبه صبح ۲۰ سپتامبر ۱۲:۳۰ تا ۹:۳۰

مجله تئوريك چپ Fronesis برگزار مى كند:
- سخنرانى تونى نگرى و ميكائيل هاردت نويسندگان كتاب امپراتورى و كتاب انبوه خلق و دمكراسى. آنتونيو نگرى و هاردت چالش هاى سياسى امروز را با ارجاع به كتاب جديد در دست تأليف شان، ثروت مشترك (Common Wealth) به بحث مى گذارند.
مكان: Möllevången- amiralen
در همين رور و از طرف همين مجله آلن فريمن، الكس كالينيكوس و فعالين ديگر از برزيل، كانادا، هندوستان گرد هم مى آيند.

ادامه برنامه هاى روز شنبه:

- كلمبيا تهديدى براى پيشرفت در امريكاى لاتين؟ نظاميگرى و فقدان رفرم هاى اجتماعى تهديدى است عليه مردم كلمبيا و تمام قاره. جنايى قلمداد كردن اعتراضات اجتماعى و اپوزيسيون سياسى
- نظامى كردن فضا
- مقاومت دربرابر ناتو و استراتژى هاى بديل براى صلح در اروپا. برگزاركنندگان: زنان براى صلح
- اروپاى ديگرى ممكن است، حقوق اجتماعى و دمكراتيك براى همه
- دمكراسى اقتصادى همچون ابزارى براى مبارزه و يك آلترناتيو. سخنرانان: كارگران و فعالين AXA از فرانسه و اروپا. برگزار كنندگان: انجمن فضاهاى ماركس
- خصوصى سازى و تحصيل
- راهپيمايى و جشنواره روز شنبه

يكشنبه صبح ۲۱ سپتامبر

- خلق هاى بومى و محيط زيست عادلانه براى سراسر كره زمين
- مذهب و جنبش عدالت خواهى جهانى
- مبارزه عليه كوكاكولا، پوپوليسم راست در اروپا؛ كدام آلترناتيو؟
- شصت سال بعد از فاجعه: آينده فلسطين. مهمانان سمينار: دكتر مصطفى برغوتى، آنجلا گلدشتين فعال صلح و جمال جمعه فعال كارزار ضد ديوار آپارتايد [در فلسطين]
- چين در هرج و مرج – اعتراضات توده اى و بلاياى طبيعى. چين در معرض ديد دنيا. معجزه اقتصادى چين بر پايه كار بردگى و سركوب دولتى ميسر شده است.چين به كجا مى رود؟ به سنت يك ابر قدرت اقتصادى يا انقلابى جديد؟
- نه به ناتو، نه به پايگاههاى نظامى و سلاح هاى هسته اى امريكا در اروپا
- امنيت در اروپا: براى چه كسى؟ بمب را مممنوع كنيد
- قضيه زندانيان سياسى در جهان و استراتژى هايى براى عدالت و آزادى، زندان هاى مخفى سازمان سيا در اروپا
- و سمينارها و كارگاه هاى بسيار ديگر و جشن هاى پايانى فوروم

يادداشت ها:

۱ – جنبش نافرمانى اجتماعى موسوم به سفيد پوشان بعد از اعتراضات جنوا خود را منحل كرد
۲ – مجله Fronesis شماره ۱۷ – ۱۶ مقاله هويت يك جنبش جهانى
۳ – مجله Fronesis مجله اى است تئوريك، چپ و راديكال كه سالانه ۴ شماره به زبان سوئدى منتشر مى كند. Fronesis در زبان يونان باستان به كفته ارسطو به معنى حكمت عملى است. هر شماره اين مجله به موضوعى خاص اختصاص دارد. از جمله اين موضوعات: سرمايه دارى، خشونت، دولت، اتوپى، كار و آخرين شماره آن اختصاص دارد به ماركس. آثارى از تونى نگرى، ميكائيل هاردت، سمير امين، اتين باليبار، هانا آرنت، والتر بنيامين، كورنليوس كاستورياديس، كرامشى، ميشل فوكو، ايمانوئل والرشتاين و نظريه پردازان متعدد ديگرى در اين مجله چاپ شده است.

http://www.fronesis.nu/
http://www.esf2008.org/

زیر مجموعه ها