به مناسبت ۸ مارس روز جهانى زن،
تقديم به همه آزادى خواهان و مبارزان جنبش رهايى و برابرى زنان
نويين ره *
ترجمه : زهره ستوده
ناتالى لومل، اين بانوى بزرگ، تاريخ كمون پاريس را ننوشته بلكه آن را ساخته است. خاطراتش را به رشته تحرير در نياورده، نامه اى ازاو بر جاى نمانده است، هيچ چيز. فقط امضايش مثل ديگران درپائين اعلاميه هاى ديوارى كمون با شعارهائى مثل: " ما كار مى خواهيم و سودش را براى خود، نه استثمارگر مى خواهيم و نه ارباب" ديده مى شود. (نگاه كنيد به كارت عضويت ۲۰۱۰ انجمن دوستداران كمون پاريس)

 طبقه کارگر عليه سرمايه داری
سخنرانی به مناسبت روز اول ماه مه - روز حهانی کارگر - کرج، ارديبهشت ۱۳۸۲
نامۀ سرگشاده به اتحاد کميته های کارگر

جمعی از کمونيستهای ايران ( آذرخش )
٥ دی ١٣۸٥، ۲٦ دسامبر ۲٠٠٦

‌برما نبخشد فتح وشادى
نه‌ شاه‌،نه‌شيخ، نه‌آسمان

از رشد مبارزه‌ زنان سخن در ميان است، پديده‌ اى كه‌ زاده‌ دوران مدرن است، آن چنان كه‌ مبارزه‌ طبقه‌ كارگر ويا جنبش هاى ضد نژادپرستى وضدستم ملى.
و اين چنين است كه‌رهروان سوسياليسم وآزادى، روزى را بعنوان سمبول مبارزه‌ براى آزادى زنان قرار داده‌ اند،

با كمال تاسف خبر درگذشت يدالله خسروشاهى را شنيديم و بسيار متاسف شديم
با چمدانى از آرزوهاى ديرينه براى جنبش كارگرى ايران از ميان ما رفت.
يدالله خسروشاهى از فعالين جنبش كارگرى و يار زحمتكشان و كارگران ايران از ميان رفت.
بار سنگين و پرمشقت و زجر زندان هاى رژيم شاه و جمهورى اسلامى را بر دوش داشت و از ميان ما رفت.
در سالهايى كه از نزديك با او در دفاع از جنبش كارگرى همراه بوديم، برايمان دستمايه تجارب اين رفيق، آموزه هاى مفيدى را بهمراه داشت.
ما نهادهاى همبستگى با كارگران ايران ياد يدالله خسروشاهى را گرامى مى داريم و تاسف عميق خود را در از دست دادن اين ياور كارگران به همه شما، بويژه خانواده محترم او تسليت عرض مى كنيم.
خانه اى كه دوست در آن نيست،
نگاهمان را به نگاه يارانش مى آويزيم
چه صدايى ما را به ملاقات همسايه خواهد برد
و
چه كلماتى ما را
در انتظار پر قوت بهار به پيوند خواهند كشيد؟
يادش گرامى باد.
نهادهاى همبستگى با كارگران ايران ــ ۴ فوريه ۲۰۱۰

كميته همبستگى با جنبش كارگرى ايران- استراليا
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
كميته دفاع از كارگران ايران – نروژ
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
همبستگى سوسياليستى با كارگران ايران – فرانسه
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
كانون همبستگى با كارگران ايران – فرانكفورت و حومه
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
كانون همبستگى با جنبش كارگرى ايران – هانوفر
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
كميته همبستگى كارگران ايران و سوئد
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
كانون همبستگى با كارگران ايران – گوتنبرگ
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
انجمن كارگرى جمال چراغ ويسى
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
شبكه همبستگى كارگرى
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
اتحاد چپ ايرانيان واشنگتن
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
كميته حمايت از كارگران ايران تورنتو كانادا
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -


يادش گرامى باد رفيق يداله خسروشاهى

يداله خسروشاهى در گذشت و با مرگ وى جنبش كارگرى ايران يكى از اعضاى صديق خود را از دست داد.

دورانى كه ركود مبارزه طبقاتى در پى تسلط همه جانبه سركوبگرانه رژيم شاه در جامعه و رفرميسم درون جنبش كارگرى گسترده بود، يداله به عنوان نماينده طبقه كارگر و با غريزه طبقاتى در برابر استبداد سلطنتى و دولت مستبد سرمايه از درون صنعت نفت، مهم‌‌ترين بخش صنعتى درحال توسعه در جامعه ايران سربرافراشت. زندان شاه و سپس به همين جرم زندان رژيم جنايتكار جمهورى اسلامى را به مدتى طولانى متحمل شد.

يداله خسروشاهى به مثابه انسان كارگر حاصل گذار جنبش كارگرى ـ سوسياليستى از كوران آرمان‌گرائى پوپوليستى و رفرميسم حاكم بر جنبش طبقاتى بود كه وى را نيز به عنوان كارگرى كه مى‌‌بايستى در پيشرفت فرآيند شناخت به تجربه دست مى‌‌يافت، از فراز و نشيب‌‌ها عبور داد.

وى از جمله نادر كارگرانى است كه به تخريب طبقاتى رژيم جمهورى اسلامى تن درنداد، از طبقه خويش فرار ننمود، خود را در الزامات زيستى به مناسبات سرمايه نيآلود و واقعيت سرمايه را نپذيرفت. هر چه انديشيد در راستاى طبقه خويش بود. جنبش كارگرى آثار پراكنده‌‌ى وى را با خود دارد، در آينده تجارب مبارزاتى وى، كوشش‌‌ها و فراز و فرودهاى فعاليت‌‌هايش بيشتر مورد توجه قرار خواهد گرفت.

برجستگى يداله خسروشاهى شالوده‌‌سازى براى واقعيت جنبش كارگرى بود. اگر چه راه‌‌كارهايش از مناسبات سرمايه فرارونده نبود، اما از حركت بر بالاى سر كارگران نيز امتناع نمود. در جنبش كارگرى و در ميان كارگران به اعتبار نيآويخت و شخصيت شوراگرايانه‌‌اش متجلى نفى رياست‌‌طلبى و نكته اساسى رفتار و منش اجتماعى‌‌اش را بروز داد.

ياد و نام رفيق يداله خسروشاهى بر روى پرچم پرولتارياى ايران هميشه خواهد درخشيد. يادش زنده باد.


كميته فعالين كارگرى ـ سوسياليستى ( فرانكفورت)
۹ فوريه ۲۰۱۰

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

ياد يدالله خسروشاهى جاويدان است

خبر درگذشت زنده ياد آقاى يدالله خسرو شاهى پيشكسوت جنبش كارگرى ايران موجب تاثرعميق و تاسف فراوان شد و من و همكارانم را در اندوه عميق فروبرد.
اينك ضمن عرض تسليت ، مراتب همدردى خود را نسبت به خانواده ى آن زنده ياد و جنبش كارگرى ايران و ديگر سوگواران ابراز مى دارم.
يدالله خسروشاهى حدود ۴۰ سال از عمر خود را با افتخار براى كارگران و هم طبقه اى هاى خود وقف كرده بود و اينجانب اميدوارم كه من و ديگر كارگران بتوانيم از تجربيات و روش هاى شرافت مندانه زندگى و مبارزه آن انسان صادق و شريف درس بگيريم.

يادش گرامى ، راهش پررهرو

رضا شهابى عضو هيات مديره سنديكاى كارگران شركت واحد تهران

برگردان ح. رياحى

آن چه ميخوانيد مناظرهاى است بين الكس كالينيكوس و جان هالووى نويسندهى كتاب" تغيير جهان بدون كسب قدرت". اين بحث نمونهاى آموزنده از يك فرهنگ بالنده بين دو گرايش چپ ضدسرمايهدارى را نشان ميدهد. فرهنگى كه از يك سو بيانگر گسست از شيوهى استالينى حذف، سانسور و امتناع از گفتگو، و از سوى ديگر بيان شفاف و جسورانهى ايدهها و تمايزها در عين حفظ وحدت عملى در مبارزه را منعكس ميكند. باليدن اين نوع فرهنگ پاسخى است به نياز سوزان بازسازى چپ و درسهاى با ارزشى براى چپ ايران مخصوصا براى نسل جوان در بر دارد. ما مطالعه اين مناظره را به علاقهمندان بحثهايى معطوف به سوسياليسم توصيه ميكنيم.

جان هالووى:
جواب پرسش بالا را نميدانم. شايد ميتوانيم شايد هم نميتوانيم جهان را بدون كسب قدرت تغيير دهيم. به گمان من نقطه آغاز عدم قطعيت است و نه دانستن، جستجوى عمومى براى [يافتن] راهى به پيش. زيرا هر چه بيشتر آشكار ميشود كه سرمايهدارى براى بشريت [به يك امر] فاجعه آفرين [تبديل شده] است. دگرگونى بنيادى در ساختار جامعه، يعنى انقلاب، از هر زمان ديگرى ضروريتر شده است. و اين انقلاب، اگر قرار باشد موثر واقع شود، فقط ميتواند انقلابى جهانى باشد. اما اين كه انقلاب جهانى با يك ضربه انجام بگيرد، نا محتمل است. اين بدان معنى است كه تنها شيوهاى كه ميتوان تصورى از انقلاب داشت، انقلابى است فضا ساز، انقلابى كه در فضاهاى [پديد آمده] در سرمايهدارى انجام ميگيرد، انقلابى كه فضاهايى را در جهان اشغال ميكند، در [متن شرايطى] كه سرمايهدارى همچنان به حيات خود ادامه ميدهد. پرسش اين است كه تصور ما از اين فضاها چيست و اين كه آيا اين فضاها را [در چارچوب] دولت تصور ميكنيم يا به گونهى ديگرى به آنها ميانديشيم.
در چاره انديشى در اين مورد، بايد از همان جائى شروع كنيم كه هستيم، از عصيانها و نا فرمانيهاى بسيارى كه ما را به پرتو الگره كشانيد. جهان ازين گونه عصيانها آكنده است، جهان پر از مردمانى است كه به سرمايهدارى "نه" ميگويند. "نه"، ما زندگى خود را طبق دستورهاى سرمايهدارى ادامه نخواهيم داد. ما آن چه را كه شخصا ضرورى يا مطلوب ميدانيم انجام ميدهيم و نه آنچه را كه سرمايه به ما ديكته ميكند. گاه سرمايهدارى را صرفا نظام فراگير سلطه ميبينيم و فراموش ميكنيم كه چنين عصيانهائى همه جا وجود دارد. گاه اين عصيانها آن چنان كوچك اند كه كسانى هم كه درگير آن اند، آنها را تجلى رد و نفى نميدانند، اما اين عصيانها غالبا پروژههاى جمعياى هستند كه هدفشان يا فتن بديلى است به جلو و گاه هم آنها به بزرگى جنگل لاكاندن يا آرژانتينازو (اشاره به شورشهاى سال ۲۰۰۱ درآرژانتين) سه سال پيش يا عصيان بوليوى كمى بيش از يكسال پيش اند. مشخصهى همهى اين نا فرمانيها اشتياق به خودگردانى، و انگيزهاى مبنى بر اين است كه: "نه، به شما اجازه نميدهيم به ما بگوئيد چه بايد انجام دهيم، ما خود تصميم خواهيم گرفت كه چه بايد بكنيم". اين رد كردنها را ميتوان شكافها يا روزنه هائى در نظام سلطهى سرمايهدارى دانست.
سرمايهدارى (در درجهى نخست) نه يك نظام اقتصادى بلكه يك نظام فرماندهى است. سرمايهداران با پول خود به ما دستور ميدهند، به ما ميگويند چه كار كنيم. امتناع از فرمان بردارى به معنى درهم شكستن دستور سرمايه است. بنابر اين، پرسش از منظر ما اين است كه چگونه ميتوان اين امتناع كردنها، اين شكاف ها در بافت سلطه را چند برابر كرده و توسعه دهيم؟ در اين رابطه دو شيوه از انديشيدن وجود دارد:
نخستين شيوه از انديشيدن به قرار زير است كه اين جنبشها، اين نافرمانيها را اگر متمركز نشوند و به سمت و سوى هدفى نشانه نروند، خالى از پختگى و تاثير ميداند. از منظر آنها موثر بودن به معنى آن است كه بايد از طريق انتخابات يا براندازى دولت موجود، به سمت فتح قدرت دولتى حركت كنند و دولت انقلابى جديدى را بنيان نهند. شكل سازمانى سمت و سو دادن همهى اين نافرمانيها حزب است.
مسالهى فتح قدرت دولتى بيش از آن كه مسالهى تصميمات آينده باشد، مسالهى سازمان دهى كنونى است. حالا خود را، چگونه بايد سازمان دهيم؟ آيا بايد به حزبى بپيونديم، به نوع سازمانى كه نارضائى ما را بر فتح قدرت دولتى متمركز كند؟ يا بايد به شكل ديگرى خود را سازمان دهيم ؟
شيوهى دوم بسط و افزايش نافرمانيها اين است كه بگوئيم: "نه، اين نافرمانيها را نبايد در شكل يك حزب مهار كرد، بلكه بايد آزادانه گسترش پيدا كنند و به هر سوئى حركت كنند كه مبارزه آنها را سوق ميدهد."
اين سخن بدان معنا نيست كه همآهنگياى نبايد در كار باشد، بلكه بايد همآهنگى بازترى وجود داشته باشد. گذشته از اين امر، نكتهى اصلى منبع و مرجع، نه دولت بلكه جامعهايست كه ميخواهيم به وجود آوريم.
بحث اصلى عليه برداشت نخست اين است كه ما را به جهت اشتباه سوق ميدهد. دولت شئى نيست، دولت ابژهى بيطرف نيست: دولت شكلى از مناسبات اجتماعى است، نوعى تشكيلات است، شيوهى انجام امور است، شيوهاى كه طى قرنها بسط و تكوين يافته است و هدف آن حفظ يا گسترش حاكميت سرمايه است. اگر مبارزاتمان را بر دولت متمركز كنيم يا دولت را منبع اصلى مراجعهى خود قرار دهيم، بايد درك كنيم كه دولت ما را به مسير معينى ميكشاند. مهمتر از همه اينكه، دولت تلاش ميكند جدائى مبارزهى ما از جامعه را به ما تحميل كند و نبرد ما را به مبارزه به خاطر يا به نام [جامعه يا ... ] تبديل كند. دولت رهبران را از تودهها و نمايندگان را از كسانى جدا ميكند كه انتخابشان كردهاند. دولت ما را به شيوهى ديگرى از گفت و شنود و نحوهى متفاوتى از انديشيدن ميكشاند. دولت ما را به سازش با واقعيت جهت ميدهد و آن واقعيت، واقعيتِ سرمايهدارى است، شكلى از سازمان دهى اجتماعى كه شالودهاش بر استثمار و بيعدالتى، بر كشتار و نابودى بنا شده است. همين طور هم ما را به تعريف فضا و فرصتهاى پديد آمده در مورد چگونگى انجام امور سوق ميدهد، تعريف فضا و فرصتى كه بين قلمروى دولت و جهان بيرون از آن و بين شهروندان و خارجيها فاصلهى روشنى به وجود ميآورد. دولت ما را به تعريفى در كادر همين فضاى موجود از مبارزه سوق ميدهد كه اميدى براى همآوردى با حركت جهانى سرمايه باقى نميگذارد.
در تاريخ دولت- مدار چپ، يك مفهوم كليدى وجود دارد كه عبارت است از خيانت. رهبران بارها و بارها به جنبش خيانت كردهاند، آن هم نه ضرورتا به اين خاطر كه آدمهاى بدى بودهاند، بلكه دقيقا به اين دليل كه دولت به مثابهى شكلى از تشكيلات، رهبران را از جنبش جدا ميكند و آنها را به فرايند سازش با سرمايه سوق ميدهد. خيانت به عنوان شكلى تشكيلاتى در ذات دولت نهفته است. آيا ميتوانيم در مقابل آن مقاومت كنيم؟ بله، البته كه ميتوانيم و اين امرى است كه هميشه صورت ميگيرد. ميتوانيم به دولت اجازه ندهيم رهبران يا نمايندگان دائمى جنبش را به خود وابسته كند. ميتوانيم جلوى مذاكرهى محرمانهى نمايندگان با دولت را سد كنيم. اما اين به معنى درك آنست كه شكلهاى سازماندهى ما با شكلهاى سازماندهى دولت بسيار تفاوت دارد و تناسبى بين آنها نيست. دولت تشكيلات پايور است، خواست ما تشكيلات خودگردان است، شكلى از تشكيلات كه به ما اجازه ميدهد بگوئيم چه ميخواهيم، چه تصميمى ميگيريم و چه را ضرورى و مطلوب تشخيص ميدهيم. به ديگر سخن، آنچه ما ميخواهيم آن شكلى از تشكيلات است كه اصل مورد مراجعهى آن دولت نيست.
استدلالى كه عليه دولت به مثابهى اصل مورد مراجعه است، روشن است. اما استدلال مخالف انديشه به نوع ديگر چه؟
استدلال دولت- مدار را ميتوان برداشت خود محور تكوين مبارزه دانست. [در اين معنى] مبارزه به عنوان امرى درك ميشود كه در آن يك امر محورى و مركزى وجود دارد، يعنى فتح قدرت دولتى. در ابتدا همهى تلاشمان را بر فتح دولت متمركز ميكنيم، خود را سازمان ميدهيم و سپس وقتى به اين امر نائل شديم، ميتوانيم به شكلهاى ديگر سازماندهى بيانديشيم، ميتوانيم به انقلابى كردن جامعه فكر كنيم. نخست در يك جهت حركت ميكنيم تا بتوانيم در جهت ديگر گام برداريم: مساله اين است كه خاتمه دادن به پويايى كه در فاز نخست حاصل ميشود، در فاز بعدى مشكل يا غيرممكن است.
برداشت ديگر مستقيما بر نوع جامعهاى متمركز ميشود كه ميخواهيم ايجاد كنيم بدون اينكه از [مدار] دولت بگذرد. در[اين جا] محورى در كار نيست: تشكيلات [خود] مستقيما نشانه است،[خود] مستقيما به مناسبات اجتماعياى كه ميخواهيم ايجاد كنيم پيوند دارد. در جائى كه برداشت نخست دگرگونى اساسى جامعه را پس از فتح قدرت ميداند، استنباط دوم اصرار دارد كه دگرگونى اساسى جامعه هم اكنون بايد شروع شود. انقلاب نه زمانى كه وقت آن رسيده، بلكه از همين جا و هم اكنون بايد آغاز گردد.
اين نشانه بودن، اين انقلاب همين جا و هم اكنون، بر كل كشش به خودگردانى مسلط است. خودگردانى در جامعهى سرمايهدارى نميتواند وجود داشته باشد. آنچه ميتواند وجود داشته باشد و وجود دارد كشش به خودگردانى اجتماعى است: حركت عليه تصميم بيگانه، عليه تصميمى كه ديگران اخذ ميكنند، چنين حركتى به ناگزير تجربى است. البته سه موضوع روشن است:
الف: كشش به سوى خودگردانى ضرورتا كششى است عليه اجازه دادن به ديگران كه از جانب ما تصميم بگيرند. بنابراين، [اين كشش] جنبشى است عليه دموكراسى نمايندگى و براى ايجاد نوعى دموكراسى مستقيم.
ب: كشش به سوى خودگردانى به ناگزير با آن نوع تشكيلات از دولت سر سازگارى ندارد كه از جانب ما تصميم ميگيرد و بدين ترتيب ما را كنار ميگذارد، .
ج: كشش به سوى خودگردانى بى معناست اگر خودگردانى در فعاليت ما به هدف اصلى تبديل نشود. [اين كشش] بنابراين، به ناگزير سازماندهى سرمايهدارى كار را هدف قرار ميدهد.
بنابراين، بحث ما نه تنها پيرامون دموكراسى بلكه كمونيسم و نه فقط پيرامون عصيان بلكه پيرامون انقلاب است.
از نظر من اين برداشت دوم از انقلاب است كه بايد بر آن متمركز شد. اين حقيقت كه ما برداشت دولت-مدار را رد ميكنيم مشخصا به معنى آن نيست كه برداشت غير دولت- مدار مشكلات خود را ندارد. در اين جا سه مساله اساسى را تشخيص ميدهم كه هيچكدام به معنى طرفدارى از بازگشت به ايده فتح قدرت دولتى نيست:
اولين مساله اين است كه چگونه بايد با سركوب دولتى برخورد كرد. به گمان من پاسخ اين نيست كه مسلح شويم به طورى كه بتوانيم دولت را در مصافى رو-در-رو شكست دهيم: احتمال پيروزيمان كم است و نتيجه آن بازتوليد دقيقا مناسبات اقتدارمدارانه اجتماعياى است كه عليه آن مبارزه ميكنيم. و نه اين گونه فكر ميكنم كه پاسخ اين است كه دولت را در كنترل خود درآوريم تا بتوانيم ارتش و نيروى پليس را مهار كنيم: استفاده از ارتش و پليس از جانب مردم آشكارا با مبارزات آنهائى درتقابل قرار ميگيرد كه نمى خواهند كسى از جانب آنها عمل كند. بدين ترتيب، تنها كارى كه امكانپذير است اين كه تلاش كنيم راه هاى ديگرى براى منصرف كردن دولت از اعمال خشونت عليه ما پيدا كنيم: از جملهى اين راهها ميتواند يكى هم اين باشد كه تا حدودى از مقاومت مسلحانه استفاده كنيم (مثل نمونهى زاپاتيستها)، اما [در اين كار] مطمئنا بايد، مهمتر از هر چيز، بر قدرت ادغام عصيان در جماعت تكيه كنيم.
موضوع دوم اين است كه ببينيم ميتوانيم فعاليتهاى بديلى را (فعاليت مولد بديلى) در چارچوب سرمايهدارى بسط دهيم و تا چه اندازه ميتوانيم شبكهى اجتماعى بديلى به غير از[ شبكهى] ارزش [هم اكنون موجود]، بين فعاليتها به وجود آوريم (مثلا كارخانههايى كه به دست كارگران در آرژانتين بازگشائى شد) و اين امكانات به طور آشكار به دامنه خود جنبش بستگى دارد، اما اين خود مسالهاى اساسى به شمار ميرود. در بارهى مسالهى تصميمگيرى اجتماعى پيرامون توليد و توزيعى كه از اعماق به بالا حركت كند (از عصيانهاى ناشى از فضاها [ى به وجود آمده در سرمايهدارى]) و نه از يك گروه مركزى برنامهريز، چگونه ميانديشيم؟
موضوع سوم سازماندهى خودگردانى اجتماعى است. چگونه نظام دموكراسى مستقيمى را در سطحى سازمان دهيم كه در يك جامعه پيچيده به فراسوى سطح محلى دامنه پيدا كند؟ پاسخ كلاسيك ايدهى شوراهاست كه در پيوند است با شوراى شوراها. شوراها، نمايندگان خود را به اين شورا ميفرستند. اين نمايندگان را [ميتوان] فرا خواند. اين پاسخ در اساس درست به نظر ميرسد، اما روشن است كه حتى در گروههاى كوچك هم اعمال دموكراسى همواره مسالهساز است، به طورى كه تنها شيوهاى كه از طريق آن ميتوان به درك دموكراسى مستقيم نايل آمد عبارت است از فرايند تجربه و خودآموزى.
آيا ميتوانيم جهان را بدون فتح قدرت تغيير دهيم ؟ تنها راه درك اين امر، اين است كه آن را انجام دهيم.

الكس كالينكوس:
اختلاف "جان" و من هر چه باشد، ما هر دو خواهان دگرگونى جهان از طريق فرايند خودرهانى هستيم، جهانى كه در آن رهبران به مردم دستور نميدهند بلكه اين مردم اند كه به طور جمعى خود را رها ميسازند. صداقت، وضوح و پيگيرى در كار"جان" را تحسين ميكنم. امروز هم در ارائه كارش مشخص بود. اما در عين حال من هم بايد صادق باشم و بگويم كه ايده آل تغيير جهان بدون فتح قدرت را در تحليل نهائى مردود ميدانم.
درخصوص عدم قطعيت با "جان" هم نظر ام. موضوعات بسيار زيادى وجود دارند كه نميتوانيم بدانيم. اما در مورد يك موضوع اطمينان دارم و آن اين است كه بدون پرداختن به مساله قدرت سياسى و حل آن تغيير جهان غير ممكن است.
با يكى از انگيزههائى كه در محتواى "تغيير جهان بدون كسب قدرت" نهفته است، مطلقا هم دردى ميكنم. در بين سنتهاى موجود چپ در سطح جهانى " سوسياليسم از بالا " وجود داشته است. خواه حزب كمونيست در سنتهاى استالينيستى، خواه حزب سوسيال دموكراتى چون حزب كارگران برزيل امروز، محور اصلى اين ايده است كه حزب كارها را براى شما انجام ميدهد و بقيه منفعل باقى ميمانند.
سنت سياسياى كه من طرفدار آن ام بسيار متفاوت است، و آن عبارت است از "سوسياليسم از پائين" كه در تعريف ماركس از سوسياليسم به مثابه خودرهانى طبقه كارگر خلاصه شده است. سوسياليسم در بارهى ستم ديدگان و استثمارشوندگان جهان است كه به گونهاى موثر خود را رها ميسازند. اختلاف اساسى من با "جان" اين است كه من معتقدم يكى از الزامهاى فرايند خودرهانى اين است كه با دولت موجود رو-در-رو شويم، آن را سرنگون كنيم و با قدرت دولتى اساسا متفاوت جايگزين سازيم.
"جان" در اساس از ما ميخواهد كه به دولت پشت كنيم. ميگويد كه بايد آن چه او انقلاب [در] "فضاهاى ايجاد شده" مينامد را به ثمر برسانيم. ديگر انديشمندان هم بر زمينهى اين كه زندگى از سرمايهدارى بيزار است، همان عقايد "جان" را دارند. او [مى گويد] ما همه بايد بكوشيم باغهاى خود مختار خود را، عليرغم ترس و وحشت نظام سرمايهدارى، كشت كنيم.
مساله اين است كه دولت ما را به حال خود وا نمينهد. به اين علت كه سرمايهدارى نظامى است كه از دولتهاى مختلف برخوردار است، بنابراين ما را آسوده نميگذارد. سرمايهدارى امروزه به باغهاى جهان يورش ميبرد تا آنها را متلاشى كند و به شاخهاى از تجارت زراعى تبديل يا در سفتهبازى ادغام كند. از اين رو ما را به حال خود نخواهد گذاشت.
نميتوانيم دولت را ناديده انگاريم زيرا دولت، شكل انحصارى و متمركز قدرت در سرمايهدارى است. اين به لحاظ استراتژيك به معنى آنست كه ما بايد مخالف دولت باشيم و انقلاب عليه آن را تشويق كنيم.
آيا اين به معنى آنست كه دولت موجود را ناديده ميگيريم و از آن مطالباتى را طلب نميكنيم؟ نه. دولت هاى سرمايهدارى كنونى تلاش ميكنند به خود مشروعيت بخشند تا بتوانند رضايت كسانى را به دست آورند كه استثمار ميكنند و مورد ستم قرار ميدهند. اين بدان معنى است كه اگر خود را به طور موثر سازماندهى كنيم، ميتوانيم سرمايهدارى را به اصلاحاتى وادار كنيم. بنابراين، اگر دولت را ناديده بگيريم، به معنى اين است كه در برابر تلاشهايى بى طرف بمانيم كه براى خصوصيسازى صورت ميگيرد. مثلا در حال حاضر جرج بوش ميخواهد سيستم بازنشستگى را در امريكا خصوصى سازد. آيا ميگوييم به اين مساله بى توجه ايم زيرا سيستم بيمه اجتماعى در ايالات متحده را دولت سازماندهى ميكند؟ به گمانم نه.
سرانجام هم اين روزها دولت، كارگران زيادى را استخدام ميكند. بخشى از فرايند خصوصيسازى به اين معنى است كه مستخدمان شركتهاى خصوصى جاى اين كارگران را ميگيرند. اين غالبا به اين معنى است كه خدمات عمومى بدتر ميشود و شرايط و دستمزد اين مستخدمان رو به وخامت ميگذارد.
اما اگر نسبت به دولت بيطرف نباشيم، اين به معنى آن نيست كه ميتوانيم به آن تكيه كنيم. در درازمدت سرمايهدارى و دولتى كه در صدد حفظ آنست سعى خواهند كرد اصلاحهايى را باز پس بگيرند كه موقتا پذيرفته بودند. اين آن چيزى است كه در حال حاضر تلاش ميكنند انجام دهند. افزون بر اين، همانطور كه "جان" تاكيد كرده است، دولت تشكيلاتى هرمى است كه قهر را سازمان ميدهد تا تودهها را مطيع و تابع خود سازد. اين به معنى آنست كه ما نميتوانيم صرفا تلاش كنيم دولت موجود را فتح كنيم. اگر دولت موجود را فتح كنيم، بدترين چيزى كه در نهايت به دست خواهيم آورد، استالين است و در بهترين حالت كسى شبيه لولا يا مُبكى در افريقاى جنوبى را خواهيم داشت كه برآمده از جنبشى هستند كه تلاش مى كنند جهان را تغير دهند اما به سروسامان دادن امور براى سرمايهدارى منتهى ميشود.
پس بديل چيست؟ بديل اين است كه جنبشى را به وجود آوريم كه به اندازه كافى قدرتمند و متمركز باشد تا شكلهاى موجود قدرت دولتى را درهم شكند و شكلهاى قدرت دولتياى را بنيان نهد كه اساسا متفاوت و دموكراتيك باشد. به ديگر سخن، بايد انقلاب، كار يك حزب نباشد كه قدرت دولتى را به دست ميگيرد، بلكه كار ستمديدگان و استثمارشوندگان - در درجهى نخست كل كارگران- باشد كه دولت موجود را درهم شكنند و در آن فرايند، شكلهاى اساسا جديد و دموكراتيك قدرت را به منظور ادارهى جامعه براى خود به وجود آورند.
اين بديل، صرفا تخيلى نيست كه من درمغزم سر هم كرده باشم. اگر به تاريخ ۱۵۰ سالهى گذشته جنبش طبقه كارگر نظرى بيافكنيم، پى ميبريم كه كارگران بارها و بارها راههاى نوين سازماندهى را براى پيشبرد موثر مبارزات تودهاى ابداع كردهاند. اين مبارزات دموكراتيك، غالبا تحت كنترل خود كارگران بوده است. كارگران براى پيشبرد مبارزات خود ساختارهاى نمايندگى ايجاد كردهاند تا بتوانند هرمهاى قدرتى را در هم شكنند كه "جان" درباره آنها صحبت كرد. و با چنين كارى شكلهاى جديد قدرت سياسى را به وجود آوردهاند، حتى اگر از آنها آگاهى نداشته نباشند.
نمونههاى فراوانى را ميتوان ذكر كرد: معروفترين نمونه شوراها در انقلابهاى ۱۹۰۵ و۱۹۱۷ روسيه است. در انقلاب ۱۹۱۸-۱۹۲۰ آلمان، هم، شوراهاى كارگران و سربازان شكل گرفت. و نمونه دولت اتحاد مردمى آلنده در شيلى كه تا قبل از حلقهى محاصره پليس در سال ۱۹۷۲- ۱۹۷۳ در اوج مبارزات مردمى وجود داشت. نمونه هاى فراوان ديگرى از سازمان تودهاى وجود دارد كه نشاندهندهى نوع جديدى از قدرت سياسى است.
آنچه در مورد اين شكل از سازماندهى اهميت دارد، بدون اين كه بخواهيم هدفهايى كه به شكلگيرى آنها منتهى شد را در نظر بگيريم، اين است كه از ظرفيت به چالش كشيدن و درهم كوبيدن دولت موجود و بناى شكلهاى جديد قدرت برخوردار اند.
ما همچون "جان" نميگوئيم كه "منتظر انقلاب باشيد"، اما هر مبارزهاى كه در راستاى خودسازماندهى حركت كند، به جهتى اشاره دارد كه يك جامعه غيرسرمايهدارى، سوسياليستى، را ميتوان از آن طريق سازمان داد. مساله اين است كه هر جنبشى كه در راستاى خودسازماندهى گام بر ميدارد، اگر بخواهد پيروز شود، بايد در لحظهاى متراكم و متمركز باشد. نميتوان با قدرت متمركز سرمايه – دولت و شركتهاى چند مليتى- مواجه شد اگر خود جنبشها براى رو-در-روئى مستقيم با آن شركتها متمركز نباشند.
"جان" خواهد گفت: "وقتى راجع به تراكم و تمركز صحبت ميكنيد، به شكلهاى قديمى سازماندهى برگشته ايد، بازسازى و سازماندهى ساختارهاى هرمى و متمركز دولت موجود را شروع كردهايد."
قبول دارم كه كار سادهاى نيست. "جان" خيلى صادق بود و در مورد مشكلات طرح استراتژيك خود صحبت كرد. من قبول دارم كه در برابر رويكردى كه من از آن دفاع ميكنم هم مشكلات وجود دارد. تركيب تمركز و خودسازماندهى كار سادهاى نيست. اما بدون حدى از تمركز شكست خواهيم خورد.
اگر ما صرفا فعاليت پراكنده، غيرمتمركز و محلى داشته باشيم و هر كس باغهاى مستقل خود را كشت كند، سرمايه ميتواند ما را منزوى و نابود كند، يا ذره ذره ما را در خود ادغام كند. و نميتوانيم به مسائلى چون تغيير آب و هوا بپردازيم مگر اين كه ظرفيت همآهنگ شدن داشته باشيم و تا حدى براى دگرگونى جهانى [پيرامون آب وهوا] متمركز باشيم. بدون همآهنگى در سطحى جهانى نميتوانيم پخش گاز كربنيك در هوا را كاهش دهيم. نميتوانيم به دنيائى كه ميخواهيم شاهدش باشيم تنها با تكيه بر [نيروى] پراكنده و محلى خود دست پيدا كنيم. اين موضوع به مساله احزاب ارتباط پيدا ميكند. "جان" نسبت به حزب به عنوان شكلى از سازماندهى ايراد ميگيرد. او ميگويد حزب ساختارهاى هرمى دولتهاى موجود را بازتوليد ميكند. اما اگر به جنبشمان توجه كنيم، پى ميبريم كه احزاب در آن وجود دارند، يعنى جريانهاى ايدئولوژيك سازمانيافتهاى وجود دارند كه در شيوههاى گوناگونشان ديد استراتژيك كاملى از دگرگونى جامعه دارند. در اين مفهوم از حزب، "جان" و كسانى كه مثل او فكر ميكنند، در درون جنبشهاى گوناگون همان اندازه حزب محسوب ميشوند كه حزب كارگران و حزب پى. اس. او. ال برزيل يا حزب كارگران سوسياليست در بريتانيا.
۱ - آنهايى كه از حزب كارگران اخراج شدند، جناح چپ جديد آن را تشكيل دادند. كسانى كه چنين جرياناتى را سازمان ميدهند ميتوانند ادعا كنند كه حزب نيستند ولى اين نوعى خودفريبى است. پذيرش نقشى كه احزاب ميتوانند در جنبش بازى كنند، ميتواند به بيان صادقانهتر و روشنتر استراتژيها و بينشهاى مختلف در پيوند با دگرگونى و تغيير منجر شود. احزاب ميتوانند به تكوين جنبشى يارى رسانند كه هم خود سازمانيافته و هم به اندازهى كافى براى به عهده گرفتن وظيفهى دگرگونى اجتماعى، انقلاب، منسجم باشد.
در اين خصوص ايدهآل من سخن انقلابى بزرگ ايتاليا، آنتونيو گرامشى است. او دربارهى تعامل ديالكتيكى بين لحظهى تمركز و انگيزه خودسازمانيافتهى برآمده از جنبش صحبت كرد. گرامشى معتقد بود كه لحظه تمركز را احزاب نمايندگى مى كنند و انگيزه خود سازمانيافته جنبش، نيروى محركه اساسى انقلاب است.
خلاصه كنم: نخست اين كه نميتوانيم مساله دولت و قدرت سياسى را دور بزنيم. خودفريبى است كه گمان كنيم ميتوانيم آن را [مساله قدرت سياسى] را ناديده بگيريم. پرسش ناگزير اين است كه چه كسى قدرت را به دست ميگيرد و چگونه ؟
اگر مساله اين است كه يك حزب كنترل دولت موجود را به هر وسيلهاى كه شده است به دست گيرد، در آن صورت كاملا درست است كه تغييرى در كار خواهد بود كه صرفا روابط موجود سلطه را بازتوليد ميكند. اما اين ايده كه طبقه كارگر خود سازمانيافتهاى كه قدرت را به دست ميگيرد تا شكلهاى جديد تشكيلات سياسى و سازمان دولتى را همراه با همهى گروههاى تحت ستم و استثمار شده، بنيان نهد، صورت مساله را تغيير ميدهد.
بنابراين انقلاب به فرايند خودرهانياى تبديل ميشود كه اكنون و همين جا آغاز ميشود، يعنى به شيوهى مقاومتى كه ما در رو-يا-روئى با سرمايهدارى سازمان ميدهيم و زمانى كه جامعهاى خود سازمانيافته به وجود آورديم پايان ميپذيرد و سرمايهدارى و همهى ستمهاى همراه با آن صرفا به خاطرهى ناخوشايندى بدل ميشود.

اولين شركت كننده در سالن:
در اساس با ايدهى "جان" موافقم. اين بحث تازهاى نيست. همين بحث در قرن نوزدهم پيش آمد. كسانى كه معتقد بودند بايد بر كسب قدرت متمركز شد، برندهى بحث بودند و جنبشى را در آن راستا سازمان دادند. نتيجهى آن يكى استالين بود و ديگرى لولا. زمانى كه دولت به مركز مبارزه تبديل ميشود، نميتوانيم در آيينه دولت جز تغيير[آن چيز] ديگرى ببينيم. انقلاب در حقيقت براى مردم نبود.

دومين شركت كننده:
تا كنون در اين بحث به ونزوئلا نظرى نيافكندهايم. در آن جا هر دو جنبه پرسش [اين بحث] بسط پيدا ميكند. آنها نظر به دولت دارند ولى درعين حال هم، دگرگونيهاى داخلى را از پايين پيش ميبرند و با برنامهى جديدى شروع كردهاند كه تجسم عدم تمركز و مشاركت است. به لحاظ اقتصادى، آنها مسير توسعه را با اصلاحات ارضى شروع كردهاند، به زميندارى خاتمه داده، زمينها را بين كشاورزان تقسيم كردهاند. به لحاظ فرهنگى، به بى سوادى سه ميليون نفر پايان بخشيدهاند. با دموكراسى مشاركتى و گسترش مداخلهى اجتماعى [مردم]، تلاش دارند خودرهانياى را به وجود آورند كه در اين جا راجع به آن صحبت شد . ونزوئلا نشاندهندهى راه كاملا متفاوت و جديد حل مسائلى است كه در اين جا درباره آنها بحث ميكنيم. به سطحى از خودسازماندهى ميرسد كه معناى آن اين است كه ديگر به سيستم جهانى وابسته نيست. از زمانى كه صندوق بينالمللى پول و بانك جهانى تصميم بگيرند در اين جا چه انجام پذيرد، پنج سال ميگذرد.

سومين شركت كننده:
در سراسر جهان كسانى هستند كه احزاب مترقى به وجود ميآورند كه مبناى آنها آميزهاى است از خط مشى نئو كينزى، رفورم و بازتنظيم مقررات و از اين قبيل. اگر طرفدار انقلاب از هم اكنون و همين جا هستيم و همزمان تلاش داريم دولت را با ضد دولت جايگزين كنيم، بايد فكر كنيم كه چه بديلى بايد داشته باشيم. سرمايهدارى انباشت بى نهايت سرمايه است و به آن حد ميرسد كه نكبت پول در دست اقليتى به نابودى تودهاى سر ميزند. بايد به انقلاب چاوز ايدههايى را اضافه كنيم كه مجله "z" طرح كرده است. اين ايدهها ناظر بر ايدهى فدراسيون توليدكنندگان ماركس است. ما بايد آنرا به فدراسيون توليدكنندگان و مصرفكنندگان تبديل كنيم.

چهارمين شركت كننده :
مايلم دو پرسش را مطرح كنم. اولين پرسش اين است كه معناى شكاف يا روزنه اى كه "جان" مطرح ميكند چيست؟ دوم اين كه آيا قدرتى جدا از قدرت دولتى وجود ندارد؟

پنجمين شركت كننده (كريس ناين هم از حزب اس. دبليو. پى):
در مفهومى اين بحث اشتباه بوده است. نقد "جان" بر سنتى كه مبتنى است گروه كوچكى بايد به نام بقيه قدرت را به دست بگيرند، بسيار خوب بود. اين نقدى بر سوسيال دموكراسى است، سنت كاملى كه سعى دارد از بالا با رفتن معدودى به داخل دولت فعاليت كند. اين يك استراتژى شكست خورده است. اين افراد اغلب به داخل سيستم كشيده ميشوند. آنها تهديد ميشوند، خريده ميشوند يا صرفا با سرمايهدارى به سازش ميرسند. اما اين بحث با سنت ماركسيستى مشى انقلابى مغايرتى ندارد كه مبتنى است بر اين كه جامعه سرمايهدارى دشمن ما است. بايد از شر سرمايهدارى خلاص شويم و جامعه ا ى بنا سازيم كه پايهاش بر ساختار كاملا متفاوت و راديكال تودهى مردم گذاشته شده باشد. راه حل "جان" اين است كه با قاطعيت بگويد كه فقط دولت را ناديده ميگيريم. مسالهى چگونگى به چالش كشيدن قدرت دولتى ميبايد در خصوص هر بحثى كه داريم جنبهى اساسى داشته باشد زيرا قدرت دولتى امروزه به طرز آشكارى جهان پيرامون ما را ميسازد.
يكى از دلايلى كه نميتوانيم از رو-در-روئى با دولت اجتناب كنيم اين است كه دولت ميكوشد ما را بخش بخش كند، تلاش ميكند مبارزات ما را از هم جدا كند، زنان را از مردان، هم جنسگرايان را از افراد عادى و سفيدها را از سياهان و ما را وادار كند در محدودترين شيوه به خودمان فكر كنيم. بايد در جنبش به اين بحث دامن بزنيم كه وحدت، خود، قدرت است و اين بحثى است كه بايد سازمان دهيم. ياد بگيريم با هم عمل كنيم و اگر قرار است استراتژياى براى فتح قدرت دولتى بسط دهيم، بحث آگاهانه حول آن، جنبهى اساسى دارد.

ششمين شركت كننده:
واقعا مايلم بدانم تئورى "جان" را چگونه ميتوان در مورد عراق يا فلسطين به كار برد، جائيكه به مردم هر روزه حمله ميشود و دولت روزگار آنها را سياه كرده است. آنها نميتوانند دولت را ناديده بگيرند. آنها بايد رو- در- رو با آن بجنگند. خويشاوندان من در ايران زندگى ميكنند. من در انگليس زندگى ميكنم. اگر انگليس به ايران حمله كند، آيا من صاف و ساده ميتوانم آن را ناديده بگيرم؟

هفتمين شركت كننده (ازكره جنوبى):
جهان را ميتوانيم با گرفتن قدرت يا بدون آن تغيير دهيم. تفاوت قضيه به زمان مربوط ميشود. با فتح قدرت سريعتر انجام خواهد گرفت. نبايد از فتح قدرت بيم داشته باشيم زيرا اين مائيم كه جهان را تغيير خواهيم داد.

جان هالووى:
بسيارى از مردم تا چند سال پيش نميخواستند در بارهى انقلاب صحبت كنند، اما امروزه بسيارى دربارهى آن صحبت ميكنند. الكس و من در اين مورد باهم هم نظر ايم.
دوم اينكه يك نفر گفت اين بحث اشتباه است. اما الكس و من يك حرف را نميزديم. ما چشماندازهاى متفاوتى داريم. ما نسبت به دولت برداشتهاى متفاوتى داريم. از نظر من دولت شكل مشخص سرمايهدارى مناسبات اجتماعى است كه ما را كنار ميزند. الكس راجع به دولت كارگرى و امكان دموكراتيزه كردن راديكال آن صحبت ميكند. طبق برداشت من اين نظر [نظر الكس] مطلقا بيمعناست چرا كه دولت داراى شكلى از سازماندهى است كه ما را كنار ميگذارد. صحبت پيرامون جنبشى راديكال، مثلا جنبشى شورائى، كه به ايجاد دولت نوينى منتهى شود، بيمعناست زيرا يك تشكيلات واقعا دموكراتيك، يك تشكيلات شورائى، در جهت يك راستا قرار دارد، در صورتيكه دولت شكلى از تشكيلات است در راستائى متضاد با آن. صحبت پيرامون دولت كارگرى به اغتشاشى دامن ميزند كه بر وخيمترين فرايند سركوب و قهر سرپوش ميگذارد كه بارها و بارها در قرن بيستم شاهد آن بودهايم.
در مورد پرسشكنندهاى كه گفت ما به دولت پشت كردهايم، بايد بگويم كه من نگفتهام كه بايد دولت را ناديده بگيريم. اگر ميتوانستم [اين كار را بكنيم] خيلى خوب بود. اين كارى است كه زاپاتيستها به نوعى هم اكنون به انجام آن مشغول اند. آنها به دولت پشت كردهاند. اما ما اين كار را اغلب نميتوانيم انجام دهيم. من كارمند دولت ام. بحث هم برسر اين نيست كه وانمود كنيم كه دولت وجود ندارد. بحث بر سر درك دولت به مثابهى شكل مخصوصى از مناسبات اجتماعى است كه ما را به جهتهاى معينى سوق ميدهد و ما بايد تلاش كنيم ببينيم چگونه ميتوانيم عليه آن شكلهاى مناسبات اجتماعى مبارزه كنيم و به جهت ديگرى حركت كنيم به طورى كه رابطهى ما در درون، فراسو و عليه دولت باشد. خوب بود اگر ميتوانستيم وانمود كنيم كه دولت وجود ندارد. متاسفانه نميتوانيم چنين كنيم. اما بى ترديد مجبور هم نيستيم بر حسب منطق، قدرت يا فضا به چنبرهى دولت به مثابه نقطهى هدايتگر اصلى بيافتم.
مساله ونزوئلا براى همه امريكاى لاتينيها كه در اين جا هستند، بسيار مهم است. از شيوهى طرح مساله خوشم آمد. مثلا مساله چنين طرح نشد كه: "ونزوئلا نشان ميدهد كه ما بايد قدرت را فتح كنيم" بلكه به اين صورت طرح شد كه ميگويد بايد تركيبى از دو رويكرد در كار باشد، يكى رويكرد دولت- مدار و ديگرى رويكرد غير دولت- مدار. اين تركيب مشخصهى فوروم اجتماعى جهانى بود، همكارى بين اين دو رويكرد متفاوت. اما بايد درك كنيم كه در اين رويكرد همواره يك تنش، يك تضاد وجود دارد كه از يك سو بگوئيم: "ما خود تصميم خواهيم گرفت كه جامعه چگونه تكوين پيدا كند"، و از ديگر سو بگوئيم: "دولت براى شما تصميم خواهد گرفت يا به شما نشان خواهد داد چگونه تصميم بگيريد". بسيار جالب خواهد بود كه ببينيم اين تنش در ونزوئلا چه مسيرى را طى خواهد كرد. در مورد مسالهى شكافها، غالبا احساس ناتوانى ميكنيم زيرا [وزن و هيبت] سرمايهدارى بر ما بسيار سنگينى ميكند. اما وقتى "نه" گفتيم، با درك و قدرت خود آغاز كردهايم. وقتى عصيان كرديم در واقع در سرمايهدارى حفرهى كوچكى به وجود آوردهايم. اين امرى بسيار متناقض است. ما با عصيان خود به فرمان سرمايهدارى "نه" گفتهايم. [با عصيان خود] فضاهاى موقتى را به وجود ميآوريم. در چارچوب آن شكاف ها، آن روزنه ها، مهم است كه براى مناسبات اجتماعى متفاوتى كه معطوف به دولت نيست، مبارزه كنيم، براى آن نوع از اجتماعى كه ميخواهيم به وجود آوريم. خودحكومتى در بطن اين شكافهاست. و مساله نيز بر سر اين است كه اين قضيه و مفهوم آن را باز كنيم و چگونگى سازمانيابى براى خودحكومتى را تعيين كنيم. معنى آن اين است كه عليه و فراسوى جامعهاى باشيم كه وجود دارد. مساله بر سر بسط اين شكافها و گسترش ساختارى آنهاست.
آنهايى كه ميگويند بايد دولت را فتح كرد، نيز راجع به شكافها صحبت ميكنند. راهى به جز آغاز كردن با فضاها [ى موجود] در كار نيست. مساله اين است كه در باره اين شكافها چگونه فكر ميكنيم، زيرا دولت همه جهان نيست. دويست دولت [در دنيا ] هست. اگر كنترل يكى از آنها را در دست بگيريد، اين [خود] شكافى در سرمايهدارى ايجاد ميكند. مساله اين است كه در باره آن روزنه ها،آن شكافها چگونه ميانديشيم. و اگر با خودمان شروع كنيم، چه دليلى دارد كه شكلهاى سرمايهدارى، شكلهاى بورژوائى را براى بسط و گسترش مبارزهى خود برگزينيم؟ چرا بايد الگوى مفهومى دولت را بپذيريم؟
بدون داشتن تعريف مشخصى از مبارزه، تمركز بر دولت غيرممكن است. معنى آن مبارزه در چارچوب قلمروى دولت است، در صورتيكه در فوروم اجتماعى جهانى، ما عليه اين فضا عصيان كردهايم. اين فضا مفهوم مكان و زمان را مشخص ميكند.

الكس كالينيكوس:
"جان" گفت كه ما برداشتى از دولت داريم كه فراتاريخى است و دولت را از مناسبات سرمايهدارى توليد جدا ميكند. بنابراين، اجازه ميخواهم روشن و واضح بگويم كه دولتى كه ما تحت آن به سر ميبريم به طرز غير قابل بازگشتى سرمايهدارى است. نميخواهم بخشى از جنبشى باشم كه هدفاش فتح دولت سرمايهدارى موجود است.
با اين وجود، اين تنها دولت موجود در تاريخ نيست. در تاريخ جامعه طبقاتى، شكلهاى دولتى گوناگونى وجود داشته است. وجه اشتراك همهى آنها قهر طبقاتى سازمانيافته و نهادى شدهى اقليتى استثمارگر بر اكثريت استثمارشونده بوده است.
پرسشى كه حالا طرح ميكنيم از اين قرار است: "آيا طبقه كارگر با سازماندهى جمعى و اجتماعى خود ميتواند در مقابل اين استثمار مقاومت كند و اين وضعيت را به عكس خود تبديل كند؟ " به سخن ديگر، آيا طبقه كارگر ميتواند قهر سازمانيافته طبقاتى خود را به وجود آورد، و به ميزانى كه سازمانيافته است، اما [درعين حال] مبارزه عليه استثمار سرمايه را به طور موثرترى پيش ببرد و[از اين طريق] به طبقه كارگر يارى رساند تا جامعهى جديدى را پايهريزى كند؟ همانطورى كه "جان" هم ميداند، پاسخ اين پرسش در سنت كلاسيك ماركسيسم، در نوشتههاى ماركس و لنين، مثبت است. در اين آثار ايدهى دولت كارگرى، قدرت كارگرى، را داريم كه عبارت است از شكل انتقالياى كه طبقه كارگر از اين مسير خود را به منظور ايجاد شكل جديدى از جامعه سازماندهى مى كند.
از حرف L استفاده كردم و نام لنين را به ميان آوردم و البته "جان" خواهد گفت اين پرسش بررسى شد و طى انقلاب ۱۹۱۷ روسيه و مخصوصا پى آمدهاى استالينستى خطا بودن حتمى آن به اثبات رسيد.
در يكى از نوشتههائى كه به بحث معروف بين ماركس و باكونين در انترناسيونال اول در اواخر قرن نوزدهم آمده، گفته شده است كه تجربهى استالينيسم ثابت كرد كه موضع ضد دولتى باكونين درست بوده است.
اما اين وضعيت چگونه پيش آمد؟ ديدگاهى بر اين نظر است كه تفكر دولتگرايانه در انديشه ماركس و لنين ريشه عميق داشته و همين به استالينيسم منتهى شده است، اين [برداشت از نظر من] كاملا اشتباه است. ماركس در نقد خود به باكونين گفت كه به انقلابى عليه دولت نياز داريم. اين ايده را لنين با شوروشوق در انقلاب ۱۹۱۷ پى گرفت.
پس [استالينيسم]چگونه اتفاق افتاد؟ "جان" راجع به شكافها صحبت كرد. انقلاب ۱۹۱۷ روسيه يك شكاف بود. اين انقلاب حفرهى بزرگى در نظام سرمايهدارى به وجود آورد، بزرگترين شكافى كه تاكنون در تاريخ جهان به وجود آمده است. اما حفرهاى به بزرگى روسيه صرفا حفرهاى در سرمايهدارى بود، اين رخداد كافى نبود. دليل آن ساده است. سرمايهدارى از قدرت در سطح جهانى برخوردار است و ميتواند نيروهاى خود را در سطحى گسترده براى نابودى هر حفره و شكافى متمركز سازد كه او را مورد تهديد قرار ميدهد. اين كارى است كه با چاوز در ونزوئلا انجام ميدهند. سياست چاوز هر اشكالى هم كه داشته باشد امريكا و متحدانش تلاش ميكنند نگذارند تجربهاش عملى شود زيرا اين تجربه ميرود كه شكافى ايجاد كند و اين شكاف براى آنها يك تهديد به شمار ميرود.
قدرت سرمايه آنچنان عظيم است كه معمولا ميتواند شكافها را مسدود كند. معمولا آنها اين كار را از طريق وارونه كردن فرايند انقلابى و نابودى فعالان و رهبران آن انجام ميدهند. مثالهاى زيادى در اين مورد وجود دارد. در خصوص شوروى، سرمايه به شيوهى مخصوصا وحشتناكى پيروز شد، به اين ترتيب كه چنان فشارهائى را بر رژيم انقلابى وارد ساخت كه مجبورش كرد خود را به سيستم جهانى به شيوه بربرگونهاى دگرگون سازد. دليل دگرگونى اين نبود كه ماركس دولت را دوست ميداشت، بلكه اين بود كه جنبش قدرتمندى وجود نداشت كه در سطحى جهانى بتواند قدرت سرمايه را درهم شكند. اين نبايد ضرورتا سرنوشت ما باشد. ما هم اكنون به گونهاى جمعى فرايند ايجاد بزرگترين جنبش جهانى در تاريخ را تجربه ميكنيم. اما اين كار را نميتوانيم انجام دهيم، اگر فكر كنيم كه صرفا كافى است براى نابودى نظام موجود [جهانى] در آن شكاف يا حفرههايى ايجاد كرد.

شركت كننده هشتم (زنى از كره جنوبى):
اگر بگوئيد كه جهان را بدون فتح قدرت ميتوانيم تغير دهيم، ميگوئيد كه قدرت سرمايهدارى موجود قابل قبول است. هالووى ميگويد كه دولت ما را كنار ميزند. اما دولت در هر سطحى به ما ستم ميكند. دولت حتى به جنسيت ما ستم ميكند. من اهل كره جنوبى ام، جائيكه ديكتاتورى نظامى را در سنت تاريخى خود دارد و اين ديكتاتورى مقاومت شكوهمندى را درهم شكسته است. مساله اين نيست كه دولت ما را كنار گذاشته است بلكه اين است كه در هر سطحى به ما ستم ميكند.
الكس نميگويد كه ما بايد به دولت وارد شويم و از قدرت دولت سرمايهدارى استفاده كنيم. او ميگويد كه بايد شكلهاى جديد قدرت را به وجود آوريم، شكلهايى كه در آن طبقه كارگر تشكيلاتى به وجود آورد كه قادر باشد دولت سرمايهدارى را براندازد.

شركت كننده نهم:
كارل ماركس گفته است كه دولت كميته اجرائى بورژوازى است و اين دقيقا همانى است كه هست. قوانين و مقررات آن [دولت] منافعاش را به هزينه مردم حفظ ميكند و اين امتيازات را به سادگى وا نمينهد. به همين دليل است كه بايد به مساله قدرت دولتى بپردازيم.

شركت كننده دهم (كريس هارمن از اس. دبليو. پى.):
جان هالووى گفت كه موضعى كه سوسياليستهاى انقلابى مطرح مى كنند به معنى آنست كه ما بايد فعاليتمان را بر دولت متمركز كنيم. اين درست نيست. بيشتر فعاليت ما مبارزات گوناگون را دربر ميگيرد، مبارزاتى عليه ستم، مبارزاتى براى رهائى زنان، مبارزاتى عليه نژاد پرستى، مبارزاتى بر سر دستمزد و از همه مهمتر در لحظه كنونى، مبارزه عليه جنگ خانمان براندازى كه در عراق در جريان است. اما آنچه ما از تجربهى جنبشهايمان ميدانيم اين است كه هر وقت كه اين مبارزات به مرحلهى معينى ميرسند، با گروههاى مسلح مواجه ميشويم- و اين روزها عمدتا با مردان مسلح و تعدادى هم زنان مسلح. و اين است درونمايه دولت. "جان" شما واژهى دولت را در معناى وسيعترى به كار ميبريد، ما هم گاه از آن در معناى وسيعترى استفاده ميكنيم، اما بخش اساسياى كه ما با آن سروكار داريم همين گروههاى مسلح از مردان اند. بنابراين، ميتوانيد دو رويكرد به مساله داشته باشيد. ميتوانيد وانمود كنيد كه ميتوانيد آنها را كنترل كنيد يا ناديده بگيريد. رويكرد سوسيال دموكراتها را داريم. "جان" ميگويد كه رويكرد ما شبيه رويكرد لولا است. ما اين را نميگوييم. لولا معتقد است كه دولت برزيل را كنترل ميكند. در واقعيت امر، دولت برزيل و سرمايهدارى برزيل لولا را تحت كنترل خود دارد. هرم افسران نيروى مسلح، ژنرالها، همانهائى هستند كه تحت ديكتاتورى نظامى وجود داشتند. آنچه [با قبل] تفاوت دارد رئيس جمهور و پارلمان است.
رويكرد ديگر اين است كه بگوئيم دولت را ناديده بگيريد و به زمان ديگر واگذاريد. اين برداشت تا زمانى درست است كه دولت هنوز شروع نكرده است خط مقدم اعتصابتان و مبارزه براى دستمزدتان را در هم شكند. هر مبارزهاى به لحظهاى ميرسد كه مسالهى نيرو به عنصر تعيينكنندهاى تبديل ميشود.
گرامشى در جنگ موضعى اين قضيه را روشن كرد. در جنگ موضعى مبارزهى آهستهاى جريان دارد كه هدفش متحد كردن مردم به منظور ضدحمله و نوعى مقاومت است. اين آن وضعيتى است كه اغلب با آن رو-در-رو ايم. اما در مرحلهى معينى مجبور به جنگ مانور ايم. ناگزير ايم براى به چالش كشيدن دولت به جلو حركت كنيم. و اگر چنين نكنيم، وضعيت امريكاى لاتين را خواهيم داشت با تاريخى پر از وقايعى كه اتفاق افتاد. كودتاى نظامى در سال ۱۹۶۴ در برزيل، كودتا در اروگوئه درسال ۱۹۷۳، كودتا در شيلى در سال ۱۹۷۳ و در آرژانتين در سال ۱۹۷۶ [نمونههائى از اين وقايع اند] در هر يك از اين موارد مردم ميگفتند: "نيازى به آن نيست كه دولت را به چالش بكشيم، جنبشها را از پائين به كمك نمايندگان پارلمان سازمان دهيم، و پيروز خواهيم شد." در همه اين موارد اما دولت به سركوب متوسل شد. و به رفقائى كه راجع به ونزوئلا صحبت ميكنند، ميگويم كه متاسفانه دولت در ونزوئلا اساسا هنوز همانى است كه قبلا بود. اين كشور طى شش سال گذشته بسيار تغيير كرده است. از شش سال پيش بسيار اميدوار كنندهتر است. اما دولت همانطور باقى مانده است. بسيارى از افسران قديمى همچنان بر سركار اند، خدمات مدنى مثل سابق عمل ميكند و همان سلسله مراتب پابرجاست. و بنابراين، در ونزوئلا مرحلهاى فرا خواهد رسيد كه يا مردم شروع ميكنند به ايجاد شوراهاى كارگران و سربازان براى به چالش كشيدن دولت، يا دولت آنها را سركوب خواهد كرد.
بدفهمى واقعى در بارهى ماركسيسم از جانب جان هالووى اين نيست كه ميگويد نكته اساسى ماركسيسم اين است كه ميتوانيم از پائين ساختارهاى جديدى ايجاد كنيم، ساختارهائى كه بايد دموكراتيك باشند و مبتنى برخودرهانى تودهاى و خودفعاليتى، بلكه اين است كه اين ساختارها بايد متمركز باشند و بايد در مقطع تعيينكنندهاى طبقه حاكمه را خلع سلاح نمايند پيش از آنكه آنها ما را نابود كنند.

شركت كننده يازدهم:
ميخواهم با اشاره به آرژانتينازو (شورشهاى سال ۲۰۰۱) در سال ۲۰۰۱ از تجربه آرژانتين استفاده كنم و بر نكاتى كه الكس گفت تاكيد كنم. ما بزرگترين جنبش بيكاران در دنيا را در سالهاى اخير داشتهايم. كارخانهها اشغال و به تصرف كارگران درآمد. آنها نشان دادند كه نيازى به يك طبقه سرمايهدار براى تداوم توليد نيست. در نواحى تحت سلطهى سرمايه، تجمعات تودهاى بى نهايت راديكال بودند. در صدها مكان مردم گرد هم آمدند، بحث كردند و تصميم گرفتند كه چگونه بايد عمل كنند و چه جهتگيرى سياسياى بايد داشته باشند. و در هفتههاى اول پس از آرژانتينازو چندين حكومت سرنگون شد. فرايند وحشيانهاى پيش آمد كه طى آن بسيارى از رفقا جان خود را از دست دادند. اين يك نمونهاى بود از اين كه چگونه ميتوانيم جنبشهايمان را بسط دهيم.
اما آنچه آرژانتين به گونهى بى رحمانهاى نشان داد اين بود كه دولت چگونه همچنان پا برجاست. ما همه جا نمونههاى سازمانهاى مهم و راديكال را داريم. اما دولت نه تنها ما را كنار گذاشت و به حاشيه راند، بلكه به ما حمله كرد، ما را سركوب كرد، حقوق ما را تقليل داد و جنبش ما را سركوب كرد. امروز سى زندانى سياسى در آرژانتين وجود دارند و هزار نفر ديگر كه قرار است به زودى محاكمه شوند و ما دولتى تحت رهبرى كيرشنر داريم كه تفاوت ويژهاى با لولا ندارد.
دولت نشان داد كه وجودش تا چه حد حقيقى است. از ديگر سو، بسيج تودهاى عظيمى داشتيم كه جنبشهاى راديكالى را به وجود آورد كه شمار عظيمى از مردم درآن درگير شدند، عليرغم آن، اين نقطه ضعف را داشت كه به مسالهى قدرت دولتى نپرداخت. بنابراين، عليرغم وجود جنبش و رزمندگى آن، دولت ما كماكان سرمايهدارى است. از نظر كارگران تكوين يك جنبش اجتماعى كافى نيست اگرچه وجود آن ناگزير است. درعين حال، لازم است كه در خصوص پرداختن به مسالهى قدرت سياسى چشمانداز معينى داشته باشيم. در غير اين صورت دولت وجود خود را با حمله به ما نشان ميدهد.

فوروم اجتماعى جهانى در پورتو الگره
۲۷ ژانويه ۲۰۰۵

منتشر شده در مجله : "سوسياليسم بينالمللى" شماره ۱۰۶

برگرفته از نشر بيدار
http://www.nashrebidar.com


در روز كريسمسى كه گذشت، عمرفاروق عبدالمطلب، فرزند تحصيلكردهء يك سرمايه دار نيجريه اى، مسافر پرواز۲۵۳ نورث وست از آمستردام، در فرودگاه ديترويت به خاطر حمل بمب و هدفى تروريستى دستگير شد. مقامات امنيتى آمريكا مدعى اند كه او با بخشى از گروه القاعدهء يمنى ارتباط داشته و اين گروه نيز تاييد ميكنند كه هدف او انفجار هواپيما و اجراى برنامه اى تروريستى بوده است. بنابه گزارش ايمى گودمن، مجرى برنامهء Democracy Now، گويا پدر عمرفاروق در تاريخ ۱۹ نوامبر به سفارت آمريكا در"ابوجا" مراجعه كرده و مقامات آمريكايى را از تفكر افراطى- تروريستى پسرش آگاه نموده است. اما ماموران امنيتى آمريكا نسبت به اين قضيه هيچگونه واكنشى نشان نداده اند!
پس از دستگيرى عبدالمطلب، باراك اوباما در سخنرانى تندوتيزى مسئولان امنيتى كشورش را مقصر دانست و مدعى شد كه كاستى در خبررسانى و كوتاهى در ارزيابى امنيت كشور راه را براى عمليات بمب گذارى نافرجام هفته [باز گذارده است].
اكنون مردم آمريكا كه تا ديروز نميدانستند در نقشهء جغرافياى جهان كشورى هم به نام يمن داريم، رفته رفته با اين نام آشنا ميشوند. يمن فقيرترين كشور عربى است و به قول پاتريك كُبرن، گزارشگر روزنامه اينديپندنت، "يمن، افغانستان دنياى عرب است." اين كشور بيش از دو دهه است كه از بحرانهاى اجتماعى، اقتصادى و سياسى رنج ميبرد. نيمى از مردم آن با درآمدى كمتر از ۲ دلار در روز زندگى ميكنند و زمانيكه اين كشور در جنگ اول خليج فارس از جبههء متحد آمريكا- عربستان عليه صدام حسين حمايت نكرد، عربستان در پاسخ به اين سرپيچى يك ميليون كارگر يمنى را از كشورش بيرون راند. در شمال اين سرزمين شيعيان حوتى و در جنوب آن گروههاى مسلح همواره با دولت مركزى سر جنگ داشته اند. وجود اعضاى القاعده در اين منطقه انكارناپذير است، اما دولت مركزى كه اكنون با تجربهء سالها جنگ داخلى به دولتى فرومانده Failed State بدل شده، بر آن است كه با بزرگ نمايى آن از كمكهاى آمريكا و انگلستان بهره گيرد و ناراضيهاى شمال و جنوب را سركوب كند. از سوى ديگر دست به دامن قدرتهاى بزرگ ميشود تا توان و موقعيتش را در كشور تثبيت نمايد. آشكار است كه دولتهاى امپرياليستى هم هدفهاى خود را دنبال ميكنند و در پى گسترش جبههء «جنگ با ترور» در كشورهاى ديگر خاورميانه و شعله ور كردن هرچه بيشتر آتش جنگ اند.
كوشنده هاى سياسى در يمن و منطقه بر اين باورند كه مردم يمن به كمكهاى اقتصادى و رفاه اجتماعى نياز دارند، نه ارسال نيروهاى نظامى و گشودن منطقهء جديدى براى بازپرورى اسلامگرايى افراطى. آنها ميگويند جوانهاى يمنى از فقر و بيكارى جذب گروههاى افراطى تروريستى ميشوند. حتا پاره اى معتقدند كه واقعهء روز كريسمس در فرودگاه ديترويت بازتاب حملهء ماه گذشتهء آمريكا به پايگاههاى القاعده بود كه در پى آن بيش از ۴۰ زن و كودك بيگناه كشته شدند. گويا دولت اوباما سياست جنگ افروزانه اش در افغانستان و سومالى را اكنون در يمن تكرار ميكند. سياستى كه ادامهء دكترين دولت بوش است و جز به سمت افزايش اسلامگرايى افراطى ره به جايى [نمى برد].
به گفتهء مايكل هورتون، گزارشگر آزاد از صنعا، ;تاريخچهء طولانى جنگ يمن با نيروهاى خارجى به دوران امپراتورى روم برميگردد. اين سرزمين بستر مناسبى براى جنگهاى نامنظم است و اگر آمريكا آنقدر ديوانه است كه به اين جبهه وارد شده، آگاه باشد كه جنگ افغانستان در برابر اين جنگ به مجلس بزمى شبيه خواهد بود.
گفتنى است كه از پى اتفاق روز كريسمس، دولت اوباما شهروندان ۱۴ كشور افغانستان، الجزاير، كوبا، لبنان، ليبى، عراق، ايران، نيجريه، كره شمالى، پاكستان، عربستان سعودى، سومالى، سوريه و يمن را شايسته تنبيه دانست و اعلام كرد كه اين شهروندان هنگام ورود به خاك آمريكا مورد بازرسى شديد بدنى و بررسى كامل قرار خواهند گرفت. كشورهاى كانادا، انگلستان و هلند نيز جداگانه اقدامى مشابه اقدام دولت آمريكا را براى اتباع اين كشورها ناگزير دانستند. (ناگفته نماند كه در پارلمان اروپا گروهى آن را تجاوز به زندگى خصوصى مسافران ميدانند.) در پاسخ به اين برنامهء دولت آمريكا، جامعهء عربهاى مقيم آمريكا و بسيارى از كوشندگان حقوق بشر واكنش دولت حسين باراك اوباما را نمونهء بارز تبعيض نژادى- ملى اين جامعهء مدعى دمكراسى و آزادى ميدانند. نتيجه اى كه از اين بابت به دست ميآيد تحقير و اذيت بيشتر شهروندان جهان هنگام ورود به فرودگاههاى كشورهاى غربى و فشار بيشتر بر مهاجرين و تفتيش آنهاست كه به نوبهء خود تهديدى جدى [عليه] دمكراسى است.
اينهمه زمانى اتفاق ميافتد كه مردم سرفراز ايران با مبارزه ضدخشونت و صلح آميزشان براى رسيدن به خواسته هاى مردمى و دمكراتيك با دليرى هرچه تمامتر موجب شگفتى و تحسين افكار عمومى جهان شده اند. بنابراين بسيار ناعادلانه و نژادپرستانه است كه اينچنين مورد تحقير قوانين كشورهاى غربى قرار گيرند. همهء آنچه غرب از "تروريسم ايران" به عنوان سند دارد، نمونه هاى تروريسم دولتى اى است كه در گذشته رخ داده و به مردم ايران ربطى ندارد. طنز قضيه آن است كه همان نمايندگان دولت ايران بى هيچ مشكلى و با تشريفات رسمى وارد كشورهاى غربى ميشوند و فرزندانشان هم در اين ساحل امن، بيدغدغه به تحصيل و البته تجارت مشغول اند و همهء اين فشارها و تحقيرها به كسانى وارد ميشود كه رييس جمهور آمريكا و مقامهاى كاخ سفيد مدعى «حمايت از مبارزاتشان براى رسيدن به دمكراسى»اند(!) در اينجا لازم است كوشنده هاى ايرانى مقيم غرب اعتراض شديدشان را نسبت به اين عملكرد دولتهاى غربى به گوش نمايندگان و مسئولان برسانند.
نكتهء ديگرى كه بايد به آن اشاره كرد اين است كه اين حادثه و پيامد آن درس بزرگى است براى آندسته از مدعيان سياسى كه براى جنبش كنونى از طريق رسانه هاى غربى شعارهاى نژادپرستانه صادر ميكنند. حقيقت آن است كه سرنوشت مردم ايران، لبنان، فلسطين و همهء كشورهاى جهان سوم به هم گره خورده است و اين گره را نه خمينى زده و نه احمدينژاد، نه حسن نصرالله و نه خالد مشعل، نه انقلاب بهمن و نه حادثهء يازده سپتامبر، بلكه از قرنها پيش، از ابتداى پيدايش امپرياليسم، استعمار براى دستيابى به سود بالاتر و چپاول بيشتر ثروتهاى مردم جهان بر سرنوشت همهء ما زده است. ما با جدا دانستن سرنوشتمان از سرنوشت مردم سرزمينهاى زير ستم و احتمالا عملكردهاى شووينيستى و ضدعرب هيچ اعتبارى نزد اربابان دنيا به دست نميآوريم. اقدام اخير دولت آمريكا و چند كشور دنباله رو آن در مورد شهروندان ۱۴ كشور جهان زنده ترين گواه اين ادعاست.

برگرفته از وبسايت اخبار روز:
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=26369

نشانى وبسايت نويسنده:
'http://www.pedramnia.com

 

در مراسمی که کميتهء ضد سنگسار به مناسبت فرارسيدن‮ ‬۸‮ ‬مارس،‮ ‬روز جهانی زن،‮ ‬در پاريس برگزار کرد،‮ ‬پوران بازرگان سخنان زير را ايراد نمود‮:‬
‮ ‬
روز جهانی زن را به شما و همهء مبارزان راه آزادی و برابری زن در ايران و جهان تبريک می گوييم‮. ‬نزديک به دو قرن مبارزه برای رفع ستم جنسی از زن با افت و خيزهای فراوان همراه بوده و بدون شک دستاوردهای بزرگی به همراه داشته،‮ ‬ولی روابط پدرسالاری همراه با مناسبات طبقاتی و افکار عقب ماندهء مذهبی و سنتی هميشه در کمين بوده اند تا اين دستاوردها را پس بگيرند و راه را بر هر پيشرفتی سد کنند‮. ‬هنوز راه درازی برای فايق آمدن بر ستم جنسی در پيش داريم و مسلم است که تنها با آگاهی،‮ ‬با اتحاد حد اکثر مبارزان و با جديت و عقلانيت و شکيبايی می توان بر قرن ها ستم اجتماعی تاريخی‮ ‬غلبه کرد‮. ‬ما شاهد عرصه هايی از اين مبارزه در ايران،‮ ‬به ويژه از‮ ‬۲۵‮ ‬سال پيش،‮ ‬هستيم که زنان در خط مقدم جبهه همواره رزميده اند و نارضايتی و اعتراض خود را به اشکال مختلف از جمله عليه حجاب اجباری نشان داده اند‮.‬
طی نزديک به دو قرن،‮ ‬زنان و به ويژه در کشورهای پيشرفته،‮ ‬در عرصه های مختلف مبارزه کردند‮. ‬بد نيست اشاره کنيم که مثلاً‮ ‬در فرانسه که يکی از پيشروترين کشورها در اين عرصه بوده از‮ ‬۱۸۳۷‮ ‬که نخستين بار کلمهء فمينيسم به کار رفت و يا کسی مانند‮ ‬فلورا تريستان‮ (‬۱‮) ‬مبارزهء زنان برای کسب حقوق خويش را در آثارش تئوريزه کرد و با وجود چندين انقلاب سياسی و اجتماعی که زنان مشارکت فعالی در آن داشتند و با وجود تجربهء کمون پاريس در‮ ‬۱۸۷۱‮ (‬۲‮)‬،‮ ‬زمانی که در اواخر قرن‮ ‬۱۹‮ ‬مسألهء حق رأی زنان مطرح شد احزاب دست راستی در پارلمان فرانسه آن قدر به مخالفت خود با اين طرح ادامه دادند تا اينکه سرانجام در‮ ‬۱۹۴۵،‮ ‬به دنبال آزادی فرانسه از چنگال نازيسم و نفوذ فوق العادهء کمونيستها،‮ ‬اين حق به رسميت شناخته شد،‮ ‬يعنی تثبيتِ‮ ‬اين حق به شکرانهء بيش از صد سال مبارزه محقق شد يا مثلاً‮ ‬حق جلوگيری از آبستنی و قانونی شدنِ‮ ‬سقط جنين،‮ ‬سرانجام در‮ ‬۱۹۷۵‮ ‬و اساساً‮ ‬با آراء نمايندگان چپ پارلمان،‮ ‬قانونِ‮ »‬سيمون ويل‮« (‬وزير دولت دست راستی وقت‮) ‬تصويب شد نه با آرای خود احزاب راست‮! ‬اين حقيقتی تاريخی ست که مبارزه برای رفع ستم جنسی از زنان همواره با مبارزهء نيروهای چپ که برای رفع ستم طبقاتی و تحقق برابری اجتماعی فعاليت کرده اند عجين بوده است‮.‬
در سال های گذشته،‮ ‬مراسم بزرگداشت‮ ‬۸‮ ‬مارس را يکبار به زنان افغانستان و يکبار به زنان فلسطين تقديم کرديم و امسال اين مراسم را به زنان ستمديده و مبارز عراق هديه می کنيم که به ويژه در شرايطی بسيار سخت و سرنوشت ساز بسر می برند‮.‬
در کشور همسايهء ما عراق،‮ ‬هم موارد مشترک فراوان در عرصهء مسائل زنان می يابيم و هم طبيعتاً‮ ‬موارد ويژه‮. ‬وجود جامعهء مردسالار و تلاش برای فرودست نگه داشتنِ‮ ‬زنان با اتکاء به نهادهای مذهبی و تفسيرهای دگم و عقب مانده،‮ ‬در عراق نيز بيداد می کند‮. ‬درجريان تحولات سياسی و اجتماعی،‮ ‬زنان بارها به ميدان آمده اند و پا به پای گسترش مدرنيسم،‮ ‬حقوق انسانی و برابر خود را در سطوح مختلف مطالبه کرده اند‮. ‬اما به رغم پيشرفت هايی در اين موارد،‮ ‬به محض اينکه شرايط بر طبقات حاکم و مردسالار تنگ شده حقوق زنان را لگدمال کرده اند و امروز يکی از خطرناک ترين حالات را که در تاريخ عراق شايد به اين وسعت کمتر سابقه داشته،‮ ‬شاهديم‮.‬
اکنون به برخی از نقاط اوج مبارزات زنان و مشارکت‮ ‬شان در مبارزات اجتماعی که صدای آن ها را به گوش ديگران رساند می پردازيم‮: ‬در‮ ‬۱۹۴۳‮ ‬که عراق در اشغال نيروهای انگليسی بود و فقر و قحطی مواد‮ ‬غذائی اکثريت جامعه را فراگرفته بود تظاهرات وسيع زنان برای تأمين نان رخ داد و در همين دههء‮ ‬۴۰‮ ‬ميلادی،‮ ‬پس از پيروزی متفقين بر فاشيسم و اوجگيری گرايش عمومی به انديشه های چپ و انتشار کتاب های سوسياليستی،‮ ‬آرمان آزادی زن قدم های بزرگی برداشت،‮ ‬از جمله روی آوردن وسيع دختران به دانشگاه ها و رواج بی حجابی در بين مردم به ويژه در شهرها‮.‬
سقوط سلطنت در‮ ‬۱۹۵۸‮ ‬با کودتای عبدالکريم قاسم که با پشتيبانی وسيع مردم همراه شد و هنوز،‮ ‬در مجموع،‮ ‬مورد احترام نيروهای دمکرات و مترقی عراق است،‮ ‬با توجه به حضور فعال حزب کمونيست در جامعه،‮ ‬دستاوردهايی برای زنان وجود داشت‮. ‬در اين دوره است که زنان در سراسر عراق و از جمله در کردستان به مبارزهء سياسی و حزبی پيوستند،‮ ‬چنانکه در سرکوب های مکرری هم که عليه مخالفين از جمله کمونيست ها مثلاً‮ ‬در موصل پيش آمد،‮ ‬زنان قربانيان و زندانيان سياسی فراوان دادند‮. ‬در همين مرحله بود که قدرت روحانيت کاستی گرفت و جالب توجه اينکه شهر نجف يکی از مراکز مهم فعاليت کمونيست ها گشت‮. ‬زنان در زمينه های ادبيات و تحصيلات عالی و هنر نمونه های برجسته ای آفريدند که يکی از آنان خانم نازک الملائکه است که از بنيانگذاران شعر مدرن عرب محسوب می شود‮. ‬همينطور در تئاتر،‮ ‬در سينما چهره های درخشانی بروز کردند‮. ‬امروز شمار زنان نويسنده و شاعر و نقاش عراقی که آثارشان در اروپا شناخته شده به ده ها نفر می رسد‮.‬
روی کار آمدن رژيم بعث که حزبی ناسيوناليست و لائيک بود و با توجه به جو عمومی که در سال های‮ ‬۶۰‮ ‬و‮ ‬۷۰‮ ‬در دنيا حاکم بود می خواست خود را دست کم در حرف مترقی نشان دهد،‮ ‬قوانينی وضع شد که طبق‮ »‬گزارش يونيسف در بارهء زنان و کودکان عراق‮« (‬۱۹۹۳‮) ‬زنان را از حق کامل شهروندی برخوردار می شناخت‮. ‬در مجلس ملی از‮ ‬۲۵۰‮ ‬عضو،‮ ‬۲۷‮ ‬نفر زن بودند و شبکهء گسترده ای برای اتحاديهء عمومی زنان عراق داير گشت‮. ‬قانون اساسی‮ ‬۱۹۷۰‮ ‬برابری زن و مرد و وجود فرصت های برابر را بدون تبعيض،‮ ‬برای آنان به رسميت می شناخت‮. ‬در قانون کار مادهء‮ ‬۷۱‮ ‬دستمزد برابر در مقابل کار برابر برای زن و مرد تعيين شد‮. ‬زنانی که کارمند دولت بودند در صورت زايمان،‮ ‬از يک سال تعطيلی با حقوق برخوردار بودند‮. ‬درآمد زن مستقل از درآمد شوهر تلقی می شد و از اين قبيل‮... ‬و بالاخره قوانين مربوط به خانواده از سلطهء قوانين مذهبی خارج شد و شهروند کشور اگر می خواست می توانست بدون توجه به قوانين مذهبی‮ (‬سنی يا شيعی،‮ ‬کاتوليک يا‮ ...) ‬که بدان تعلق داشت خانواده تشکيل دهد‮. ‬
اما کارآيی چنين قوانينی تا آنجا بود که منافع ديکتاتور و طبقه حاکم ايجاب می کرد‮. ‬اگر حکومت در شرايط دشواری قرار می گرفت قوانين روی کاغذ می ماند‮. ‬اگر شهروند موضعی مخالفِ‮ ‬حکومت می گرفت از همهء حقوق قانونی اش محروم می گشت‮. ‬بدين ترتيب بود که وقتی بين ايران و عراق اختلافی بروز می کرد ايرانی تبارها تاوان اش را می پرداختند و صدها هزار نفر ايرانی تبار که در شهرهای مختلف عراق از چند نسل پيش اقامت داشتند و برخی حتی فارسی نمی دانستند،‮ ‬به عنوان ايرانی و ستون پنجم دشمن تلقی شده از کشور اخراج می گشتند‮ (‬در سال های اخير فهميده ايم که همه جای دنيا کمابيش چنين است‮. ‬نمونه اش برخورد آمريکا با ايرانی ها و اعراب و يا فرانسه با ايرانی ها در سال های‮ ‬۸۰‮ ‬که برای رفتن به آلمان هم بايد اجازهء خروج می گرفتيم‮). ‬مرد اگر به اصطلاح عراقی الاصل نبود،‮ ‬بايد زنش را که عراقی بود طلاق دهد‮. ‬مرد عراقی هم از جمله با دريافت پول تشويق می شد که از زن ايرانی اش جدا شود و طرف محکوم ناگزير بود هرچه را که داشت رها کرده به ايران تبعيد گردد‮. ‬اين ستم شوونيستی بارها تکرار شده و زنان قربانی آن بوده اند‮. ‬هشت سال جنگ با ايران هزاران زن و کودک را بی سرپرست کرد و هزاران نفر را به خاک سياه نشاند و داغدار نمود‮. ‬بعد از آن حمله به کويت پيش آمد و از جمله،‮ ‬کشتار صد هزار سرباز عراقی که در حال عقب نشينی از کويت بودند و باز مادران و کودکان داغدار و بی سرپرست‮. ‬در اين باره به همين اشاره بسنده کرده به وضع کنونی اشاره هايی می کنيم‮:‬
ستم بزرگی که کمتر سخنی از آن به ميان می آيد بيش از ده سال بايکوت و محاصرهء اقتصادی ست و بمباران مستمر مناطق استراتژيک عراق توسط هواپيماهای آمريکايی و انگليسی،‮ ‬آن هم با موافقت سازمان ملل‮. ‬اين نه تنها فقر و محروميت و بيکاری و ناامنی را دامن زد،‮ ‬بلکه هرچه بيشتر رژيم را به اعمال فشار بر حلقهء ضعيف جامعهء مردسالار،‮ ‬يعنی زنان،‮ ‬واداشت به طوری که بسياری از حقوقی که سابقاً‮ ‬برای زنان به رسميت شناخته شده بود در عمل پس گرفته شد‮. ‬رژيم صدام که زير فشار تحريم اقتصادی و نظامی و مالی و بازرگانی قرار داشت به برافراشتن شعارهای اسلامی روی آورد‮. ‬بر پرچم کشوری که اساساً‮ ‬لائيک معرفی شده بود الله اکبر نقش بست‮. ‬رژيم بر طايفه گری و سنت های قبيلگی و حمايت از سنی ها در برابر شيعيان و کردها متکی گشت،‮ ‬چنان که چند همسری و برخی سنت های متروک ضد زن دوباره رايج گشت‮. ‬محاصرهء اقتصادی رژيم را در تنگنا گذاشت ولی راه را چارطاق برای تعصب مذهبی و طايفه گری که در مسير تاريخی جامعه تضعيف شده بود دوباره گشود‮. ‬از اين بايکوت بيشترين رنج را تودهء زحمتکش به خصوص زنان و کودکان تحمل کردند‮. ‬از ده ها سال پيش،‮ ‬هزاران نفر از عراقيان در تبعيد بسر می بردند،‮ ‬اين بار موج ميليونی مهاجرت و دربدری آغاز شد که هنوز هم ادامه دارد‮. ‬ده ها رمان و داستان کوتاه که زنان روشنفکر و هنرمند عراقی راجع به رنج زنان در سال های جنگ و بايکوت در همين سال های اخير نوشته اند در دست است‮.‬
لوموند‮ ‬۷‮ ‬فوريه‮ ‬۲۰۰۴‮ ‬در گزارش مفصلی از جمله می نويسد‮:‬
خانم امل سويدان،‮ ‬۴۶‮ ‬ساله،‮ ‬پزشک،‮ ‬متخصص تغذيه،‮ ‬در سال‮ ‬۱۹۹۸‮ ‬پژوهشی دربارهء آثار فيزيکی تحريم اقتصادی بر زنان بغداد انجام داد‮. ‬از‮ ‬۴۶۰۰‮ ‬زن و دختر که گروه مطالعاتی او معاينه کردند و وزن و قد آن ها را سنجيدند معلوم شد که‮ ‬۱۶‮ ‬درصد از آن ها که سن شان بين‮ ‬۱۰‮ ‬تا‮ ‬۱۴‮ ‬سال بود از‮ »‬سوء تغذيهء حاد‮« ‬رنج می بردند و‮ ‬۴۱‮ ‬درصد از آنها از‮ »‬سوء تغذيهء مزمن‮« ‬که باعث شده قد آن ها از حد متوسط کوتاه تر باشد‮. ‬جنس مذکر کمتر دچار اين کمبود بوده زيرا سرِ‮ ‬سفرهء خانواده از‮ ‬غذا نصيب بيشتری می برند‮.‬
اشارهء کوتاهی هم به وضع زنان کردستان عراق می کنيم‮: ‬وجود جنگ بين دولت مرکزی و کردها از يک طرف و نزاع و رقابت بين دو جريان قبيلگی بارزانی و طالبانی از طرف ديگر،‮ ‬اوضاع پيچيده ای برای زنان کرد به وجود آورده که بسيار دردناک است‮. ‬ديده شده که تماس بين يک زن کرد با قبيله يا اردوی مخالف‮ (‬حتی اگر اين تماس حالت تعرض و تجاوز به زن داشته‮) ‬باعث می شود که آن زن يا دختر محکوم به مرگ شود‮. ‬مواردی اتفاق افتاده که دختر را افراد خانواده اش در حال خواب،‮ ‬خفه کرده اند‮! ‬تازه پس از سال‮ ‬۱۹۹۱‮ ‬که زير نظر سازمان ملل متحد وضع جديدی در کردستان عراق دائر شده و اين منطقه از بسياری فشارها و قحطی ها و بمباران های آمريکايی که بقيهء مناطق عراق دچار آن بوده اند برکنار بوده،‮ ‬وضع در مورد زنان بهبود چندانی نيافته است‮. ‬برای نمونه در سال‮ ‬۱۹۹۲‮ ‬تعداد‮ ‬۳۳۷۲‮ ‬زن در کردستان طوماری رابرای کسب حقوق اوليه شان امضا کردند که تا يک سال بعد تعدادشان به‮ ‬۳۰‮ ‬هزار نفر رسيد‮. ‬برای آنکه پيشنهادها بتواند در پارلمان کردستان مطرح شود بايد‮ ‬۱۰‮ ‬نمايندهء پارلمان از دو حزب حاکم هم آن را امضا می کردند‮. ‬در سال‮ ‬۱۹۹۳‮ ‬تعداد‮ ‬۳۵‮ ‬نماينده وابسته به اتحاد ميهنی‮ (‬طالبانی‮) ‬آن را امضا کردند،‮ ‬ولی از حزب دموکرات‮ (‬بارزانی‮) ‬کسی امضا نکرد به اين بهانه که‮ »‬حالا وقتش نيست‮«. ‬البته تلاش زنان کرد متوقف نشده ولی از اينکه به جايی رسيده باشد هم اطلاع نداريم‮.‬
باری،‮ ‬حملهء امريکا‮ - ‬انگليس و سقوط رژيم بعثی درهای جهنم را،‮ ‬بدتر از پيش،‮ ‬به روی کل کشور،‮ ‬به ويژه زنان،‮ ‬گشود‮. ‬گزارش هايی که از اوضاع آشفتهء کشور اشغال شدهء عراق در اينجا و آنجا منتشر می شود‮ ‬غير از خشونت بی حدی که سربازان اشغالگر بر مردم اعمال می کنند و در اين کار تجربهء سرکوب های وحشتناک ويتنام و فلسطين را تکرار می کنند‮ (‬از جمله تخريب خانه ها و‮ ...) ‬و زنان و کودکان را به وحشت دائم و محروميت از حد اقلِ‮ ‬زندگی مبتلا کرده اند و ناامنی را چنان گسترش داده اند که زنان را‮ ‬غالباً‮ ‬خانه نشين کرده،‮ ‬به درون چادر و حجاب رانده اند‮. ‬ستم جنسی در چنين اوضاع بحرانی کاراتر و براتر از هميشه و همراه با توجيهات مذهبی و سنتی،‮ ‬زنان عراق را زير ضربات خردکنندهء خود قرار داده است‮.‬
اشغالگران که به نام استقرار دمکراسی در عراق،‮ ‬دست به اين جنايت بزرگ قرن زدند جنايتکاری را که در مقايسه با خودشان کوچک بود،‮ ‬از ميان برداشتند و خود بدتر جايگزين آن شدند‮. ‬به جای استقرار حقوق شهروندی،‮ ‬در کشوری که قرن ها سابقهء همزيستی اقوام و مذاهب داشت،‮ ‬بلافاصله سراغ‮ ‬مناسبات قبيلگی رفتند‮ (‬چنانکه انگليس ها سال گذشته در بصره مرتکب شدند‮) ‬و با تقسيم کشور به طوايف مذهبی و قومی،‮ ‬کشور را که در جنگ دوم خليج‮ (‬۹۱‮) ‬به مرحلهء ماقبل صنعتی به عقب رانده شده بود امروز به مناسبات اجتماعی ملوک الطوايفی مذهبی رانده اند‮. ‬دولت موقت دست نشاندهء آمريکا حتی قوانين مربوط به خانواده را که در زمان صدام همه جا تابع مذهب نبود،‮ ‬مذهبی کرده است‮. ‬لوموند در گزارش خود می نويسد‮: ‬در‮ ‬۱۳‮ ‬ژانويه چند صد نفر از زنان عراقی دست به تظاهرات زدند تا به قانون جديد خانواده که به ويژه ارتجاعی ست و دولت آمريکا ظاهراً‮ ‬آن را از فتوای آيت الله سيستانی اخذ کرده اعتراض نمايند‮. »‬سازمان آزادی زنان عراق‮« ‬يک طومار در سطح بين المللی منتشر کرده و اين طرح قانونی‮ »‬آزادی کُش،‮ ‬زن ستيز،‮ ‬و تجدد ستيز‮« ‬را محکوم می نمايد‮. ‬امضا کنندگان طومار اعلام کرده اند که با اين قانون،‮ »‬تبعيض جنسی در اماکن عمومی‮« ‬اجباری می شود،‮ ‬در حالی که تعدد زوجات امری عادی و مجاز تلقی می گردد،‮ ‬سنگسار عليه زنانی که به زنا متهم شوند دوباره برقرار می شود و رفت و آمد آزادانهء زنان ممنوع می گردد‮.‬
اعتراضاتی که در عراق به خصوص از طرف زنان و همين طور در مجامع بين المللی عليه اين طرح صورت گرفته باعث شده که ظاهراً‮ ‬آن را ملغی کنند ولی مبارزه در اين زمينه نيز ادامه دارد‮.‬
ما نهايت همدردی خود را با زنان عراق،‮ ‬از جمله زنان کرد،‮ ‬که زير ستم سخت مردسالارانه‮ (‬چه با بهانه های مذهبی و چه با سنت های عشايری‮) ‬بسر می برند،‮ ‬اعلام می کنيم و معتقديم که دست کم انعکاس فرياد و خواست های آنان نخستين وظيفهء ما در قبال خواهران ستمديدهء ما ست‮. ‬مگر نه اين است که‮ ‬۸‮ ‬مارس سمبل مبارزهء جهانی برای رهايی زنان است؟

‮------------------------‬
۱‮- ‬فلورا تريستان‮ ‬(Flora Tristan)‮ ‬زن و سياستمدار فرانسوی‮ (‬۱۸۴۴‮-‬۱۸۰۴‮)‬،‮ ‬پدرش يک اشرافزادهء پرويی بود و مادرش فرانسوی‮. ‬وی همسر آندره شازال‮ (‬گراور ساز معروف‮) ‬بود و مادرِ‮ ‬نقاش مشهور فرانسوی گوگن‮ ‬(Gauguin)‮. ‬فلورا يکی از پيشگامان فمينيسم در فرانسه است که‮ [‬دريک کشور کاتوليک‮] ‬برای حق طلاق مبارزه می کرد‮. ‬غير از کتاب Périgrénations d’une paria ‮(‬سفرهای زنی مطرود‮ - ‬۱۸۳۸‮)‬،‮ ‬کتاب‮ ‬Unité ouvrière‮ ‬‮(‬وحدت کارگری‮ - ‬۱۸۴۳‮) ‬را نوشت و در گشودن راه به سوی سوسياليسم انترناسيوناليستی کوشيد‮ (‬برگرفته از فرهنگ روبر،‮ ‬جلد دوم‮).‬
۲‮- ‬پس از چند انقلاب و چند بار بازگشت ارتجاع،‮ ‬اين،‮ ‬کمون پاريس بود که نظام جمهوری را در فرانسه تثبيت کرد و طرحی نو از دنيايی بهتر درافکند‮: »‬آزادی،‮ ‬برابری،‮ ‬برادری‮«‬،‮ ‬جدايی‮ ‬دستگاه دين از دولت،‮ ‬دموکراسی مستقيم و‮ ‬غيربوروکراتيک،‮ ‬حق عزل نمايندگان،‮ ‬ارتش مردمی به جای ارتش حرفه ای،‮ ‬حقوق برابر زنان و مردان،‮ ‬آموزش لائيک اجباری و رايگان،‮ ‬لغو تبعيض بين زن مجرد و‮ ‬غيرمجرد،‮ ‬لغو تبعيض بين کودک مشروع و‮ »‬نامشروع‮«‬،‮ ‬به آتش کشيدن گيوتين‮ (‬سمبل مجازات اعدام‮)‬،‮ ‬اشاعهء آزادانهء هنر‮... ‬چنين بود نخستين حکومت کارگری که به گفتهء مارکس اصولش جاودانه است و آن ها را نمی توان از بين برد‮.‬
در زير،‮ ‬ترجمهء شعری را می آوريم که در پی‮ ‬سخنرانی فوق و باز در همبستگی با زنان عراق،‮ ‬جميلهء ندائی قرائت کرد‮:‬

آرزوها‮...‬

از شاعر عراقی،‮ ‬خانم ريم قيس کُبّه

به تصادف،
وقتی توپ ها به خوابی کوتاه فرو رفته بودند
در فاصله ی ميان دو جنگ،
‮ ‬با هم آشنا شديم
رؤيای هردومان اين بود که‮ ‬
‮ ‬گورستان ها
‮ ‬به صحنه ی رقص بدل شوند
تو گفتی‮: »‬از اميدهامان آنچه ويران شده
‮ ‬باز سر بر آسمان خواهد افراشت‮«.‬
و من گفتم‮: ‬توپ ها مرده اند،
‮ ‬جنگ ها تا ساليان دراز در خواب خواهند ماند‮«.‬
اما تندتر از صفير يک گلوله
‮ ‬ارتشی از برابرمان گذشت‮. ‬
بين‮ ‬غربت
‮ ‬و زمزمه ی عاشقانه مان
‮ ‬در نوسان ايم
و دراين خيال که‮: ‬
‮ »‬آه،‮ ‬ای کاش خمپاره ها به نخل بدل می شدند‮!«‬
لحظه ای کوتاه،
و جنگ سوم مان درگرفت‮.‬
ديگر جايی برای آرزوها نيست‮:‬
تو خاموشی را شغل خويش کرده ای
و من فاجعه را حرفه ام‮.‬
‮----------------------------‬
*‮ ‬از کتاب حرف های زنان عراق،‮ ‬فاجعه ی عراق به قلم زنان‮« ‬تأليف خانم انعام کچه چی
Inaam Kachachi: Paroles d’Irakiennes
Le drame irakien écrit par des femmes.
Editions: Le serpent à Plumes, Paris 2003.
اين کتاب گلچينی ست از آثار ادبی حدود‮ ‬۲۰‮ ‬تن از زنان عراق‮ (‬رمان،‮ ‬داستان کوتاه و شعر‮) ‬که در سال های اخير نوشته شده است و در آن ها از اوضاع مشقت بار زندگی و ستم هايی که بر مردم و به ويژه بر زنان رفته،‮ ‬چه در کل دورهء صدام حسين،‮ ‬و چه طی ده سال محاصره ی اقتصادی و حملات مداوم هواپيماهای آمريکايی و انگليسی سخن گفته شده است‮. ‬نويسندگان به سبک خويش از مردسالاری و نابرابری حقوق بين زن و مرد نيز که ريشه ی عميق در سنت ها دارد انتقاد کرده اند‮.‬

انتشارات انديشه و پيکار‮ ‬ ‮ ‬www.peykarandeesh.org

در جلسه کميته ضد سنگسار در پاريس

امسال تشکلهای زنان در ايران تصميم گرفتند مراسم روز ۸ مارس را به مبارزه با خشونت عليه زنان اختصاص دهند. من هم با آنها هم نظر هستم که خشونت عليه زنان در خانه و در سطح جامعه از يکديگر جدايی ناپذيرند و مشکلات امروزی ما زنان ناشی از زندگی خصوصی و اجتماعی‌‌مان است. اما در ادامه ی همين بحث تاکيد دارم که اين خشونت، اگرچه در جوامع بنيادگرای مذهبی اسلامی بی ربط به ايدئولوژی حاکم و ارگانهای قدرت آن نيست، زمينه ی پيدايش آن محدود به چنين جوامعی نبوده، بلکه رابطه ی مستقيمی با موقعيت کاری زنان و عدم توانايی آنها برای دستيابی به استقلال اقتصادی در اين مرحله از رشد سرمايه دارد. کوشش نظام سرمايه جهانی برای دستيابی به بازارهای جديد و فايق آمدن بر بحرانهای دوره‌ای و ساختاری بر موقعيت زنان تاثير مستقيمی ميگذارد؛ کوششی که به جنگهای خونين، گسترش فقر، اعتياد ، فحشا و فساد انجاميده است. مبارزه زنان برای دستيابی به استقلال اقتصادی و مبارزه ی زنان برای دستيابی به برابری در عرصه های سياسی ، اقتصادی و اجتماعی و البته عليه خشونت، بر بستر چنين بحران سياسی اقتصادی صورت ميگيرد و از اينروست که من تم زن ـ کار و برابری اقتصادی را موضوع سخنرانی خود در اين جلسه قرار داده‌ام. چرا که اگر بپذيريم که برابری واقعی (و نه صوری) زنان تنها در شرايط برابری اقتصادی ميسر است، لازم است بر مسأله زنانه شدن فقر و گسترش فحشا و اعتياد، کار موقت، کار کنتراتی و کم درآمد زنان، مسأله اشتغال زنان و حقوق برابر برای کار برابر در سرمايه داری جهانی تامل کنيم. پايين آمدن نرخ رشد، گسترش جهانی شرکتهای غول آسا، تمرکز انباشت سرمايه در سرمايه مالی، همزمان با کساد پايه توليدی به بلاتکليفی و بی ثباتی اقتصادی سرمايه دامن زده و در نتيجه به هاری آن افزوده است. قربانی اول اين بحران اقتصادی در سطح جهان و از جمله در ايران زنان هستند. چرا که همچنان نيروی کار اضافی به حساب مي آیند و در ارگانهای تصميم گيری سياسی و اقتصادی درجوامع مردسالار نقش تعيين کننده ای ندارند.

دولتهای ملی نه تنها سوبسيدهای مالی کلانی به شرکتها می پردازند تا سودشان را دوچندان سازند بلکه قوانين بيشماری دردفاع از آنان به تصويب ميرسانند، ماليات از مردم کم درآمد را خرج ميکنند تا به ياری شرکتها وسرمايه‌داران بپردازند، قوانين بيکارسازی و خصوصی سازی را تدوين ميکنند و قربانيان اين سياستها را بدون هيچ پوشش رفاهی در برابر حمله بی امان سرمايه تنها ميگذارند. ادعا و نقش همه دولتها در بهبود امور رفاهی روز به روز تضعيف شده است. آموزش رايگان و برابر، بهداشت رايگان، مهد کودک رايگان و ديگر نشانه های دولت رفاه حتی در کشورهايی که احزاب به اصطلاح سوسيال دمکرات در آنها درقدرت هستند، کنار گذاشته شده است. برخی دولتها برای دستيابی به منابع طبيعی جديد يا به حرکت در آوردن بخشی از اقتصاد، جنگ افروزی در منطقه ما را به «جهاد» بنيادگرايان مسيحی تبديل کرده اند و عده ای در دفاع از اسلام بنيادگرا جهاد اسلامی را تبليغ ميکنند. از اينروست که جنگ و فقر در سطح جامعه شرايطی به وجود آورده است که زندگی روزمره زنان ايران و جهان را با خشونت و فقر درهم‌آميخته‌است. اما در عين حال جنبش اعتراضی زنان عليه جنگ ، عليه بنيادگرايی مذهبی (چه از نوع اسلامی و چه از نوع مسيحی ـ یهودی آن) گسترش يافته است. مقاومت بخش گسترده‌ای از زنان در جنبش جهانی ضدسرمايه داری، نقش مهمی می تواند داشته باشد. زنان ايران، در حد چشمگيری در هردوزمينه فعال شده اند. اين هردو باعث اميدواری و خوشبينی است.

اهميت خانواده در اقتصاد سرمايه داری تنها محدود به روابط شخصی و فردی نيست بلکه خانواده به مثابه واحد پايه ی جامعه عمل ميکند که بايد در رابطه با دولت و بازار درآمد خود را تنظيم کند. حقوق پايين کار زنان شرايطی بوجود آورده که استراتژی اکثر خانواده ها همچنان بر اساس کار مرد و «کمک نسبی» او به کار خانه و کار نيمه وقت و منعطف زنان و ادامه ی کار خانه توسط زنان استوار است . چنين روندی با منطق حفظ سطح درآمد خانواده همخوانی دارد. علاوه بر اين نوسانات اقتصادی و افت و رکود اقتصادی هميشه دولتها را وادار ميکند از بودجه های رفاهی بکاهند و اين روند در دو دهه اخير در اروپا وآمريکا نتايج ويژه ای در افزايش کار زنان در بخش بی حقوق و پر زحمت نگه داری از فرزندان، اقوام مسن، بيماران خانواده داشته است تا حدی که برای بسياری از زنان کارگر، وقت برای کار بيرون باقی نمی ماند يا در مورد طبقه ی متوسط خرج استخدام نگه داری فرزند دستاورد مالی کار بيرون را از بين ميبرد.

برخلاف نظر کسانی که معتقدند جهانی شدن سرمايه، پيش بينی آدام سميت مبنی بر از بين رفتن نقش دولت ملی در نظام سرمايه را ميسر ميسازد، بايد گفت اگرچه نقش دولت ملی با گذشته تفاوتهای اساسی دارد ولی دولت همچنان نقشی تعيين کننده دارد: نه تنها سوبسيدهای مالی کلانی به شرکتها ميپردازد (تا سودشان را دوچندان سازد) بلکه قوانين بيشماری دردفاع از آنان به تصويب ميرساند، ماليات از مردم کم درآمد را خرج ميکند تا به ياری شرکتها بپردازد، آنها را در برابر رقابت نجات دهد، قوانين بيکارسازی و خصوصی سازی را تدوين کند و ... به عبارت ديگر نقش دولت بيشتر هم شده است. تفاوت اين است که در امور رفاهی عموم دخالتی نميکند، تضمين ايجاد مهد کودک ، آموزش رايگان و برابر، بهداشت رايگان و تظاهر به اينکه نقشی در دفاع از سرمايه های بزرگ ندارد را کنار گذاشته است. در مواردی نقش مخرب دولت بيشتر هم شده است. مثلا برای دستيابی به منابع طبيعی جديد يا به حرکت در آوردن بخشی از اقتصاد، جنگ افروزی ميکند.

بررسی مبارزه ی زنان ايران و جهان برای برابری بايد قبل از هر چيز اين سوال را مورد توجه قرار دهد: اگر ادعای سرمايه مبنی بر اينکه با کالايی شدن نيروی کار، تبعيض جنسی، ملی ، نژادی ... از بين ميرود، درست باشد، باید پرسید چگونه است که در کشورهای سرمايه داری پيشرفته ما نه تنها شاهد تقليل اين تفاوتها نيستيم ، بلکه هر روز شاهد گسترش تبعيضات عليه زنان و شکلگيری فرمهای جديدی از تشديد اين تفاوتها، البته گاه با سوء استفاده از گفتمان فمينيستی، هستيم؟

طی سه دهه ی اخير تعداد زنان شاغل در برخی حرفه ها و رشته ها بالا رفته ، عده ای از زنان مسئوليتهای بالا در برخی پستهای دولتی، فرهنگی، سياسی به عهده دارند، قوانين متعددی برای جلوگيری از تبعيض عليه زنان در آموزش و کار به تصويب رسيده است... از طرف ديگر فشارهای اجتماعی بيشماری بر زنان باقی است ، در خانه و در محيط کار مردسالاری همچنان حاکم است ، خشونت عليه زنان ادامه دارد و بنا به برخی تحليل ها رو به افزايش است . تعداد بيشماری از زنان در انگليس و ايالات متحده، دو کشور سرمايه داری پيشرفته، با فقر روزافزون روبرو هستند ، مشاغل خاصی همچنان ويژه ی زنان و مشاغل ديگری مختص مردان باقی مانده اند.

برخی فمينيستهای امريکايی عقيده دارند «اين مرحله از مبارزات زنان با دوره خاصی از بازسازی سرمايه داری همزمان است که طی آن اگرچه جداسازی سنتی بر اساس جنسيت از بين رفته، اما از طرف ديگر محدوديتهای برابری قانونی هم به بهترين وجهی خود را نشان می دهد. بازسازی اقتصادی دو دهه اخير، با از بين رفتن دولت رفاه ، نظم جديد جنسيت، سختی ها و مشکلات اقتصادی خاص خود را برای اکثريت عظيم زنان بوجود آورده است. نگرانی اقتصادی همپای استقلال روزافزون جلو آمده است . استقلال اقتصادی به بهای کار دوبرابر، و آزادی شخصی به قيمت آزار و ستم بدست آمده است» (ب. فاولر).
اگر در دهه های ۶۰ و ۷۰ جنبش زنان ميتوانست در کنار اتحاديه های کارگری، با همه ساختار و تشکيلات مردانه شان ، دستآوردهايی در کسب حقوق برابر و کار برابر بدست آورد در دو دهه اخير ضعف و در مواردی از بين رفتن قدرت اين اتحاديه ها، سنديکاها خصوصا در برابر سياستهای جديد سرمايه جهانی، توانايی جنبش زنان را برای کسب حقوق برابر مشکل و در مواردی غير ممکن کرده است. در کشورهای پيشرفته سرمايه داری با تغيير نوع کار ما شاهد کار نيمه وقت ، کم درآمد و بدون امنيت جمعيت کثيری از زنان هستيم که در برابر صاحبان سرمايه هيچ حقوقی ندارند و روزبه روز فقر بيشتر، در آمد کمتر و توام با آن حفظ مسئوليتهای بيشمار در رابطه با نگهداری فرزندان و کار خانه را به عهده دارند. در عين حال زنان با کارگرانی که مزدشان بسیار اندک است (در کشورهايی چون هند) رقابت ميکنند(مثلا در مراکز تلفنی).

موج اول فمينيسم در اروپا و امريکا حق شهروندی را برای زنان بدست آورد، موج دوم اجازه داد زنان به عنوان عرضه کنندگان آزاد نيروی کارشان، بسياری از محدوديت های خانوادگی بر کار را در سطح قانونی آن از بين ببرند. شکی نيست که بخش عمده ای از زنان مرفه، بهره مند از آموزش عالی توانسته اند در دستيابی به مقام يا شغل مناسب حق خود را بگيرند، عده ای از زنان صاحب سرمايه توانسته اند از موقعيت طبقاتی خود استفاده کنند ولی برای اکثر زنان چنين موقعيتهايی وجود نداشته و ندارد.

دانشگاه به مثابه زمينه ساز «ارتقای طبقاتی» ، يا وسيله ی به تاخير انداختن بيکاری، اهميت ويژه ای پيدا کرده است و در ايران نيز درصد دخترانی که وارد دانشگاه ميشوند به صورت چشمگيری بالا رفته است. با اينهمه ما شاهد تغيير اساسی در موقيعت شغلی زنان نيستيم. در بريتانيا، هر سال در امتحانات پايان دوره دبيرستان (ورود به دانشگاه) دختران دانش آموز بالاترين نمره را به دست می آورند. با اينهمه ۳ تا ۴سال بعد اين روند درست برعکس ميشود .و هرچه بيش برويم زنان در بازار کار و امور دانشگاهی عقبتر ميروند. دختران جوان با «مقرارت» ويژه ای در مورد شکل ظاهر و هيکل زنان روبرو هستند که از جنبه هايی در تاريخ بی سابقه است، خصوصا در شرايطی که عموما زنان نسبت به نظر ديگران در مورد هيکل يا قيافه شان حساس تر از مردان هستند. بيماری هايی چون «آنروکسيا» ( لاغری اجباری) پاسخی به اين نظم و مقرارت جديد است که باايجاد توهم نسبت به آنچه «افسانه ی زيبايی» است در جوامع غربی حکمفرماست . نايومی وولف می نویسد: «بيش از دو سوم زنان جوان در دانشگاهها و مراکز آموزشی ايالات متحده آمريکا، دچار نوعی افسردگی و کمبود انرژی هستند». درصد پايين دانش آموزان دختر در رشته های فنی، علمی ضامن ادامه ی تقسيم کار بر اساس جنسيت است. در دانشگاههای بريتانيا اگرچه بيش از ۵۰ درصد دانشجويان سال اول را زنان تشکيل ميدهند در بخش فنی هم چنان بيش از ۹۴درصد دانشجويان را متقاضيان مرد تشکيل ميدهند.


افسانه حقوق برابر برای کار برابر



حقوق متوسط هفتگی زنان در بريتانيا ۱۸۵ پوند است ، حقوق متوسط مردان ۳۸۵ پوند. حقوق زنانی که در بخش خدمات اجتماعی، نگه داری از کودکان يا سالمندان کار ميکنند به طور متوسط حدود ۴ پوند در ساعت است. ( يعنی کمتر از حداقل حقوق ساعتی) . در تعريف نوع کار در بسياری از کشورهای اروپايی و امريکا مشاغل سنتا زنانه حقوق کمتری از کارهای مردانه دارند در حاليکه دليل موجهی برای اين تمايزها وجود ندارد. مثلا مزد ساعتی پرستاری (کار زنان) کمتر ازمزد ساعت دستيار دامپزشکی(کار مردانه) است. دستمزد تميز کردن زمين (کار زنان) از دستمزد تميز کردن شيشه و ديوار(کار مردان) کمتر تعيين شده است. دادگاههای متعدد در چهارچوب «حقوق برابر برای کار برابر» تغييری در اين رابطه ايجاد نکرده است. در مواردی شرکت زنان در يک شغل توجيه پايين آمدن حقوق آن بخش شده است مثلا شغل تدريس دانشگاهی.

تغيير تقسيم کار بر اساس جنسيت که در دراز مدت تنها راه تضمين برابری زن و مرد است به تغييرات اساسی در سازماندهی امور رفاهی، خانوادگی وابسته است. تقسيم کار برابر بين زن و مرد تنها يکی از زمينه های تغيير مناسبات فرهنگی ـ اجتماعی است، کار خانه، نگه داری از فرزندان، بيماران، سالمندان ، وقت چندانی برای توسعه ی فرهنگی، آموزشی، یا اشتغال برای زن در جامعه ی سرمايه داری باقی نميگذارد. زن شوهر دار بی فرزند اقلا ۳ ساعت در شبانه روز به کار بی حقوق مشغول است، اگر يک فرزند داشته باشد اين رقم به ۷ ساعت ميرسد. از طرف ديگر از انجا که دلايل حقوقی برای توضيح نابرابری های جنسی وجود ندارد، برخی به دنبال دلايل ژنتيک، بيولوژيک برای توضيح نابرابری زن و مرد هستند. به عبارت ديگر دستاوردهای حقوقی فمينيسم به ضد خود تبديل شده است.

اينجا لازم است تاکيد کنیم که جنبش زنان به لحاظ نظری از سرمايه داری مستقل است ولی در واقعیت مادی شديدا از آن متاثر است. آنچه ما شاهد بوديم اين است که در عرصه قدرت عناصری از جنبش فمينيستی که بهترين توانايی را برای باز توليد طبقه حاکم در اختيار داشتند، انتخاب شده و در خدمت سرمايه قرار گرفته اند. از طرف ديگر بسياری از ميانجیگری ها که ممکن بود فشار بازار را تخفیف دهند، شکسته شده اند، مثلا ميانجی گریهای خانوادگی و جمعی که در گذشته افراد را در برابر سختگيريهای بازار حمايت ميکرد. سرمايه داری از قدرت کار زنان ممتاز استفاده کرده است تا بر سرمايه فراگيرش را بیفزاید، سرمايه ی اقتصادی ، سرمايه ی فرهنگی و سرمايه اجتماعی. ما همچنين شاهد استفاده ی اشکال تجاری فرهنگ عامیانه و تلويزيون ( که زنان به تعداد زيادی مصرف کننده آن اند) هستيم برای اينکه اشکال مستقل فرهنگ ضد سرمايه داری را در هم بشکنند.

طی چند دهه ی اخير بسياری از فعالين فمينيست به مددکاران اجتماعی تبديل شده اند که اگر چه در سطح اتحاديه های کارگری، بازرسان و مددکاران اجتماعی، بهداشتی یا مسئولان امور دولتی نقش مهمی در بهبود شرايط زنان کارگر و زحمتکش دارد، اما اين بخش از فمينيسم نيز در غياب يک کارزار فکری جدی و مصمم به بخشی از نظام موجود تبديل شده است و کمتر اساس سرمايه داری جهانی را زير سوال ميبرد. به عبارت ديگر وابستگی به دستگاههای دولتی (ولو سيستم رفاهی) راديکاليسم اين بخش از فمينيسم را تضعيف کرده است.


جمهوری اسلامی و نظام سرمايه


برخلاف نظربرخی آکادميسین های ايرانی که مشکل ايران را دوری از نظم نوين سرمايه جهانی ميدانند، جمهوری اسلامی ايران، جدا از ويژگيهای خاص مذهبی، خصوصا از اوايل دهه ۹۰ به بعد، در چهارچوب اين نظام جهانی عمل کرده است و اتفاقا در پيشبرد سياستهای اقتصادی آن، از بسياری ازکشورهای منطقه فعالتر بوده است. در سال ۱۹۹۱ پذيرش وام ۲۵۰ ميليون دلاری از بانک جهانی و درپی آن پذيرش وام ۸۵۰ ميليون دلاری از همين بانک، درگيری ايران در اقتصاد «سرمايه جهانی » را دوچندان کرده است. سياست تعديل اقتصادی، قطع سوبسيدها و کنترل بر قيمت که باعث تورم شد، بيکار کردن های جمعی درايران از اين سالها آغاز شد. برگشت سربازان، بسيجی ها از جنگ، نرخ بيکاری را به درصدهای نجومی رساند ودرايران، مثل بسياری از کشورهای ديگر توسعه نیافته از آنجا که غالبا تامين اجتماعی و حق بيکاری موجود نيست، فقر (و نه انتخاب) زنان را وادار کرد در پی کار دوم ( يعنی علاوه بر کار فرزندان و خانه) باشند. اين کارها غالبا موقت، نيمه وقت و با حقوق پايين بودند. ۲سال پيش جمهوری اسلامی قبول داشت که ۳ميليون زن در ايران تنها نان آور خانوده هستند۰ ( زنان بيوه، طلاق گرفته، همسران مصرف کنندگان مواد مخدر ...)


بيکارسازی و کار زنان در ايران

د راين رابطه بايد به ۳ مرحله اشاره کرد. بيکار سازيهای بلافاصله پس از به قدرت جمهوری اسلامی. دوره جنگ و اجبار دولت برای استفاده از نيروی کار زنان و سپس دوره ی پس از جنگ ايران و عراق. که هرکدام از اين ۳ دوره با بحرانهای ويژه ی سياسی اقتصادی رژيم همراه بوده است. تاکيد من در اين بحث بر دوره اخير پس از جنگ ايران و عراق است.


کار در کارخانه



در شرايطی که ميليونها کارگر بيکار شده اند، در شرايطی که صاحبکاران حقوق کارگران را ماههاست نپرداخته اند، پيدا کردن کار برای زنان غير ممکن شده. در کارخانه های صنعتی روند اخراج زنان يا تشويق آنان به ترک کار که از اولين سالهای پس از انقلاب شروع شده بود، سرعت يافته. صاحبکاران با افزايش ساعات کار، با انتقال کار سنگين بدنی به زنان، حتی در مواقع بارداری، بالا بردن سرعت دستگاههای توليدی، کوتاه کردن مرخصی دوران بارداری و حذف تسهيلات اين دوره، بکارگيری مقرارت تنبيهی مانند اخراج و جريمه ، شرايطی را بوجود آورده اند که عملا کار کردن زنان در کارخانه را اگر نه غير ممکن که مشکلتر از هميشه کرده است. مصاحبه با زنان کارگر نشان دهنده ی مشکل حقوق برابر برای کار برابر است. تقسيم کار در کارخانه براساس جنسيت عدم دسترسی به کارآموزی حرفه ای و فنی، تفاوت ميزان پرداخت بيمه در دوران بيماری همه و همه موقعيت زنان در محيط کارخانه روز به روز بدتر ميکند.


کار در بخش دولتی



سنتا چه در ايران و چه در سطح جهان زنان در بخش دولتی کار ميکنند و به همين دليل نه فقط سياستهای جمهوری اسلامی در سالهای اول به قدرت رسيدنش در ايجاد آپارتايد جنسی، حجاب اجباری، تغيير ساعات مدارس برای تشويق زنان به ترک کار های دولتی پی آمدهای خاص خود را به بار آورد، سياستهای های خصوصی سازی گسترده در بهداشت، آموزش، بخشهای خدمات عواقب فجيع تری برای موقعيت کاری زنان در ايران بوجود آورده است. شرکت پرستاران، معلمان در اعتراضهای صنفی، سياسی چند ماه اخير، خصوصا عليه خصوصی سازی بهداشت، حقوق پايين و شرايط سخت کار معلمان، نشانه هايی از آن است.

کارخانه های نساجی، بافندگی، توليد مواد غذايی وابسته به دولت يا بنياد مستضعفين که غالبا عدم پرداخت حقوق (در مواردی ۲۰ ماه) جزو روند عادی کارشان شده است و خصوصی سازی هايی که به بيکاری فوری می انجامد موقعيت کارگران زن را در اين بخش فجيعتر از هميشه کرده است.



کار در کارگاههای کوچک کار خانگی



کوششهای ولو ناقص جمهوری اسلامی برای عقب نيفتادن از قافله سرمايه جهانی، ويژگيهای خاص خود را پيدا کرده است . تصويب دو لايحه معاف کردن کارگاههای زير ۵ نفر از شموليت قانون کار و مشخصا لايحه جديد استفاده از کار توليدی زنان در خانه ها گسترش پيدا کرده است و کارفرمايان برای پرداخت دستمزدهای پايينی که مردان حاضر به پذيرش آن نيستند، از کار زنان درکارگاههای کوچک يا در کار خانگی استفاده ميکنند. در کارخانه ها و کارگاهها به منظور اجتناب از ايجاد مهد کودک، پرداخت دستمزد زنان کارگر در دوران حاملگی، صاحبان سرمايه آشکارا ميگويند: «استخدام زنان دردسر دارد و به صرفه نيست». علاوه بر اين در برخی کارخانه ها صاحب کارخانه به دلايل عقيدتی (یا تحت پوشش آن) همچنان حاضر به استخدام زن و مرد در يک بخش کارخانه نيستند و آپارتايد جنسی مانع از کار دادن به زنان ميشود.

در کارگاههای کوچک، که محل کار اکثر زنان کارگر است، زنان ۶ روز هفته ۱۰.تا ۱۲ساعت کارميکنند و بابت آن حقوقی کمتر ۲۲هزار تومان در هفته دريافت ميکنند. اين کارگاهها عمدتا فاقد امکانات بهداشتی، نور کافی و درجه حرارت مناسب هستند و کارگران زن در اين بخش از مرخصی دوران زايمان، مهد کودک، شرکت تعاونی مصرف... بی بهره هستند. اگرچه در اکثر اين کارگاهها قانون کار هيچگاه رعايت نميشد وبرخی از زنان کارگر اين کارگاهها اطلاعی از قانون کار ندارند ولی تصويب معافيت کارگاههای زير ۵ نفر و بعدمعافيت کارگاههای زير ۱۰ نفر از ۳۰ ماده قانون کار باعث شده ، تعداد زيادی از صاحبان کارگاههای بزرگتر تعداد کارگران را کم کنند تا از تظاهر به رعايت قانون کار نيز معاف شوند.

بخش وسيعی از زنان ايران برای امرار معاش خود و خانواده شان کار خانگی می پذيرند. ادغام کار خانگی و کار توليدی مشکلات اساسی برای زنان کارگر بوجود آورده است. زنان کارگر خانگی علاوه بر همه وظايف روزمره خانه داری، و نگهداری از فرزندان بايد هر شبانه روز ساعات طولانی به کار بپردازند و غالبا زنان مجبورند ساعاتی از شب را صرف تمام کردن کار خود نمايند، تازه پس از سود دلال و صاحب کارگاه، درآمد ناچيزی نصيب اين زنان ميشود.

حضور معدودی از زنان در مشاغل حرفه ای، در وکالت، در انتشارات، در مسئوليتهای دولتی، به عبارت ديگر پيشرفت نسبی انگشت شماری زنان نخبه ی جامعه ايران ، نبايد باعث شود ما موقعيت اسفبار جمعيت قريب به اتفاق زنان جامعه کشورمان را فراموش کنيم . «بهترين ايام برای اقليت زنان بدترين ايام برای اکثريت زنان جامعه است». در ايران ما گاه بدترين حالات را داريم.

بديهی است برابری زنان ومردان در قانون مدنی و قضايی خواست مهمی است و همه ما بايد از مبارزه با مردسالاری و بنيادگرايی اسلامی و برای دستيابی به حقوق برابر دفاع کنيم، اما واجب است تاکيد کنيم که مبارزه برای چنين خواستی برابری زن و مرد را ميسر نخواهدکرد. در صدها کشور سرمايه داری برابری قانونی صوری بين زنان و مردان وجود دارد ولی اين به معنی برابری جنسی نيست چرا که فاصله ی گسترده بين طبقات و اقشار جامعه برخورد مساوی در برابر قانون را غير ممکن ميسازد. از آنجا که برخوردهای فرهنگی واجتماعی تحت تاثير موقعيت طبقاتی ونوع درگيری در پروسه توليدی است، از انجا که آگاهی به قانون مدنی و بهره بردن از آن بستگی به موقعيت طبقاتی دارد، از انجا که در ايران و بسياری کشورهای دنيا فقر زنانه شده است ، مبارزه زنان برای برابری از حد مبارزه برای برابری حقوقی بايد فراتر برود.

طی بيست و پنج سال اخير کليه زنان ايران (از هر قشر و طبقه اجتماعی) قربانی سياستهای ضد زن جمهوری اسلامی بوده اند ولی طبيعی است شيوه ی برخورد و امکانات زنان طبقات مرفه و متوسط با ستم وارد بر اکثريت زنان جامعه ی ما کاملا متفاوت بوده است. اگر به مهمترين جنبه ی سياست ضد زن جمهوری اسلامی، آپارتايد جنسی توجه کنيم، به رغم جداسازيهای بهداشتی و فرهنگی، زنان طبقات مرفه ميتوانند با استفاده از بهداشت خصوصی، آموزش خصوصی، آموزش خارج از مرزهای ايران ... حداقل برخی از موانعی را که جمهوری اسلامی در برابرشان قرار داده است بر طرف کنند. برای اکثريت زنان جامعه ی ما چنين امکانی وجود ندارد. ادعای اينکه جنش زنان ايران فراطبقاتی است نفی اين واضحات است.

در سطح جهانی سازمانهای دولتی یا بين المللی قادر به پاسخگويی به موقعيت زنان نيستند چرا که در نهايت جز تقويت وضع موجود کار ديگری از ایشان برنمی آيد. مبارزه برای برابری زنان الزاما از درون مرزهای ملی آغاز خواهد شد اگرچه پيروزی آن وابسته به پيروزی جهانی جنبش ضد سرمايه است. برای ما زنان ايران بررسی و برخورد انتقادی به دستاوردها و محدويتهای جنبش فمينيستی در غرب اهميت ويژه دارد. در مرحله کنونی به نظر من نه تنها افشای دو آلترناتيو بنيادگرای مذهبی مسيحی ( بوش) و جهموری اسلامی اهميت دارد، طرح محدوديت سرمايه در پاسخگويی به خواست برابری جنسی (در عرصه های سياسی اجتماعی .. ) با طرح تجربه زنان در غرب هم بايد در دستور کار باشد.

زیر مجموعه ها