شلومو ساند، نویسندهء اسرائیلی، دربارهء كتاب جديدش:
هر فرد اسرائيلى، مرد يا زن، خود را مستقيماً و انحصاراً از تبار قوم(۱) يهود مى داند؛ قومى كه از وقتى در صحراى سينا تورات(۲) بر او نازل شده وجود داشته است. طبق اين افسانه، يهوديان از مصر فرار كردند و در سرزمين موعود مستقر شدند و در آنجا مملكت (پادشاهى) باشكوه داود و سليمان را برپا كردند كه خود بعدها به دو مملكت يهودا و اسرائيل تقسيم شد. آنها تجربهء دو خروج (تبعيد) را از سر گذراندند، يكى پس از ويرانى نخستين معبد در قرن ششم قبل از ميلاد و ديگرى پس از ويرانى معبد دوم در سال ۷۰ ميلادى.
بنا بر همين افسانه دوهزار سال سرگردانى باعث شد كه يهوديان در يمن، مراكش، اسپانيا، آلمان، لهستان و در عمق روسيه پراكنده شوند. اما آن افسانه همچنان ادامه مى دهد كه آنان هميشه روابط خونى بين جماعت هاى پراكندهء يهودى را حفظ كردند و يگانه بودن (منحصر به فرد بودن) آنها هرگز آسيب نديد.
آنگاه در پايان قرن ۱۹ اوضاع براى بازگشت آنان به ميهن ديرين شان مساعد گشت. اگر نسل كشى يهوديان به دست نازى ها نبود ميليون ها يهودى رؤياى دوهزارسالهء خود را تحقق مى بخشيدند و در سرزمين اسرائيل كه تورات به آنان وعده داده بود سكنى (سكنا) مى گزيدند. فلسطين كه سرزمينى غيرمسكونى بود قرنها انتظار كشيد تا اهالى اصلى آن بازگردند و آن را احيا كنند. فلسطين متعلق به يهوديان بود نه به اقليت عربى كه هيچ تاريخى نداشت و تصادفاً پايش به آنجا رسيده بود. جنگ هاىى كه طى آنها قوم سرگردان يهود سرزمين خويش را به دست آورد جنگ هاىى عادلانه بود و مخالفت خشونت آميز ساكنان محلى امرى جنايتكارانه.
بارى تفسير فوق از تاريخ يهود، با آنچه مورخين پراستعداد و خيال آفرين بر اساس تكه پاره هاىى از خاطرات مذهبى يهوديان و مسيحيان ساختند، گسترش يافت تا تبارشناسى بهم پيوسته اى براى قوم يهود برپا شود. بايد توجه داشت كه تاريخنگارى فراوان يهوديت رهيافت هاى بسيارى را دربر مى گيرد.
اما هيچ كس مفاهيم اساسى اى را كه در پايان قرن ۱۹ و اوايل قرن ۲۰ مطرح شد به پرسش نكشيد. اكتشافات تاريخى اى كه ممكن بود اين تصوير تك خطى از گذشته را تهديد كند به حاشيه رانده شد. مصالح ملى هرگونه تضاد يا انحراف از داستان مسلط را مردود شمرد. گروه هاى دانشگاهى كه انحصاراً وقف «تاريخ قوم يهود» است متمايز از آنچه به عنوان تاريخ عمومى در اسرائيل تدريس مى شود، سهمى برجسته در اين نگرش يكجانبه ايفا كردند. اين بحث كه يهوديت از چه تشكيل مى شود نتايج قانونى آشكارى داشت ولى اين مورخين آن را ناديده گرفتند. تا آنجا كه به آنان مربوط مى شد هركسى كه نسبش به قومى مى رسيد كه دوهزار سال پيش مجبور به خروج و تبعيد شده يهودى محسوب مى گشت.
هيچيك از اين پژوهشگران رسمى دوران باستان به مشاجراتى كه «مورخين جديد» از اواخر سالهاى ۱۹۸۰ برانگيختند نپيوست. معدود كسانى كه در اين بحث عمومى شركت جستند غالباً از رشته هاى دانشگاهى ديگر يا از محافل غير دانشگاهى بودند يعنى جامعه شناسان، شرق شناسان، زبان شناسان، جغرافى دانان، كارشناسان علوم سياسى، محققين ادبى و باستان شناسانى كه چشم اندازهاى نوينى را دربارهء گذشتهء يهودى و صهيونيستى گسترش دادند. گروه هاى دانشگاهى ويژهء تاريخ يهود با تكيه بر افكارى كه از پيش بدانان رسيده بود، در موضعى دفاعى و محافظه كارانه باقى ماندند. طى ۶۰ سال گذشته تحولات پرمعناى چندى در تاريخ ملى رخ داده (و اين گمان نمى رود كه در كوتاه مدت عوض شود) با وجود اين، وقايعى كه روشن شده هر مورخ باصداقتى را با پرسش هاى اساسى روبرو مى سازد.
افسانه هايى بنيادين كه به لرزه درآمده
آيا تورات يك متن تاريخى ست؟ نخستين مورخين يهودى دوران مدرن مانند ايزاك ماركوس يوست (۱۸۶۰ - ۱۷۹۴) و لئوپولد زونز (۱۸۸۶ ـ ۱۷۹۴) كه در نيمهء نخست قرن ۱۹ مى نوشتند چنين نمى انديشيدند. آنها به تورات (عهد قديم) به عنوان اثر دينى مى نگريستند كه باورهاى جماعت هاى مذهبى يهودى را پس از ويرانى نخستين معبد بازتاب مى دهد. تنها در نيمهء دوم قرن ۱۹ بود كه هاينريش گرائتس (۹۱ -۱۸۱۷) و ديگران بينشى «ملى» از تورات ارائه دادند و سفر ابراهيم به كنعان [فلسطين]، فرار از مصر و بالاخره پادشاهى متحد داود و سليمان را به يك گذشته [يا سابقهء] اصيل ملى بدل كردند. بعدها مورخين صهيونيست با تكرار مداوم، اين «حقايق» توراتى را پايهء آموزش ملى قرار دادند.
اما در سال هاى ۱۹۸۰ زمين لرزه اى اين افسانه هاى پايه اى و مؤسس را به لرزه درآورد، اكتشافات «باستان شناسى جديد» خروج بزرگ [از مصر] در قرن ۱۳ پيش از ميلاد را بى اعتبار ساخت. موسى نمى توانست عبريان را از مصر به سوى سرزمين موعود رهبرى كند، به اين دليل ساده كه اين سرزمين در آن زمان به مصر تعلق داشت. علاوه بر اين هيچ نشانه اى (يا رد پاىى) از شورش بردگان عليه امپراتورى فرعون يا تسخير ناگهانى كنعان [فلسطين] توسط بيگانگان وجود ندارد.
همچنين هيچ نشان يا خاطره اى از پادشاهى باشكوه داود و سليمان نيز در دست نيست. بنا بر اكتشافات جديد، در آن زمان دو مملكت كوچك وجود داشته، يكى اسرائيل كه قويتر بوده و ديگرى يهودا كه بعداً يهوديه [به معنى يهودستان] نام گرفت. عموم مردم يهودا در قرن ششم ق. م. به تبعيد نرفتند، تنها نخبگان سياسى و فكرى مجبور شدند كه در بابِل سكونت اختيار كنند. اين جدال سرنوشت ساز است كه همراه با دين پارس ها [ايرانى] توحيد يهودى را پديد آورد.
سپس پرسش مربوط به تبعيد سال ۷۰ ميلادى مطرح مى شود. هيچ جستجوى واقعى دربارهء اين نقطه عطف تاريخ يهود كه علت پراكندگى يهوديان در جهان باشد وجود ندارد. به اين دليل ساده كه روميان هيچ ملتى را از هيچ جاىى در سواحل شرقى مديترانه آواره نكردند. به استثناى بردگى زندانيان، مردم يهوديه همچنان، حتى پس از ويرانى معبد دوم در سرزمين خود زندگى مى كردند. برخى در قرن چهارم به دين مسيح گرويدند در حالى كه غالب آنان در پى غلبهء اعراب در قرن هفتم مسلمان شدند. بسيارى از انديشمندان صهيونيست به اين نكته آگاه بودند: ايزاك بن زوى كه بعدها رئيس جمهورى اسرائيل شد و بن گوريون اولين نخست وزير، تا سال ۱۹۲۹ كه نخستين شورش فلسطينى ها رخ داد، اين را مى پذيرفتند. هردو در مناسبت هاى متعدد اظهار داشتند كه دهقانان فلسطينى اخلاف (نوادگان) همان ساكنان قديمى يهوديه اند (۳).

شور دعوت و تبليغ مذهبى
اما مى توان پرسيد كه اگر پس از سال ۷۰ ميلادى خروج و تبعيدى وجود نداشته، اين همه يهوديانى كه در ساحل مديترانه از عهد باستان سكنا داشتند از كجا آمده بودند؟ ديوارى از دود در تاريخنگارى ملى باعث شده كه واقعيتى حيرت انگيز از ديده ها پنهان نگه داشته شود. از شورش مكابيان (۴) در نيمهء قرن دوم پيش از ميلاد تا شورش بار كوخبا (۵) در قرن دوم بعد از ميلاد يهوديت بيش از هر آيين ديگر به تبليغ مذهبى مى پرداخته است. هاسمونى هاى (۶) يهودى يونانى كه به زور، ادومى هاى (۷) جنوب يهوديه و ايتوريان هاى (۸) جليل (گاليله) را يهودى كرده بودند آنها را به مردم اسرائيل ملحق ساختند. يهوديت در خاورميانه و اطراف مديترانه گسترش يافت. قرن اول بعد از ميلاد شاهد برپاىى پادشاهى يهودى آديابن (۹) در كردستان كنونى بود كه يكى از موارد بسيار گرويدن به آيين جديد (يهودى) بوده است.
تنها نوشته هاى فلاويوس ژوزفوس (۱۰) نيست كه شوقِ تبليغ آيين يهود را گواهى مى دهد. نوشته هاى هوراس، سِنِكا، ژووِنال و تاسيتوس از نويسندگان رومى نشان مى دهد كه آنها از اين امر مى ترسيده اند. بر اساس ميشنا و تلمود (۱۱)، پذيرش آيين جديد مجاز بود به رغم اينكه عقلاى سنت تلمودى دربرابر فشار فزايندهء مسيحيت محتاطانه برخورد مى كردند.
هرچند با پيروزى مسيحيت در آغاز قرن چهارم گسترش يهوديت متوقف نشد، اما باعث گرديد كه تبليغ يهوديت به حاشيهء فرهنگى جهان مسيحيت تنزل يابد. در قرن پنجم در يمن كنونى يك مملكت نيرومند يهودى در حِمىَر پديد آمد كه اخلاف آن، ايمان خود را از زمان فتح اسلامى تا به امروز حفظ كرده اند. وقايع نگاران عرب از وجود قبايل بربر يهودى شده در قرن هفتم ميلادى در شمال آفريقا خبر مى دهند و از يك ملكهء يهودى افسانه اى به نام دهيا (۱۲) سخن مى گويند كه با پيشروى اعراب در شمال آفريقا به مخالفت برخاست. بربرهاى يهودى در فتح شبه جزيرهء ايبرى شركت كردند و در استقرار همزيستى بين يهوديان و مسلمانان كه ويژهء فرهنگ اسپانياىى ـ عربى [اندلسى] ست يارى دادند.
مهمترين تغيير آيين در سطح وسيع جمعيت در قرن هشتم در پادشاهىِ خزر (۱۳) واقع در گسترهء بين درياى سياه و درياى خزر رخ داد. رواج يهوديت از قفقاز تا اوكراين كنونى جماعت هاى متعددى پديد آورد كه بسيارى از آنان در زمان حملهء مغول در قرن سيزدهم به اروپاى شرقى عقب نشينى كردند. در آنجا با يهوديان سرزمين هاى اسلاو تا جنوب آن و نيز با يهوديان مناطقى كه آلمان امروزى ست پايهء فرهنگ ييديش را بنا نهادند (۱۴).

منشور صهيونيسم
تا سال ۱۹۶۰ منشأ يا اصول پيچيدهء قوم يهود كمابيش با اكراه مورد قبول تاريخنگاران صهيونيست بود، اما پس از آن تاريخ، به عنوان امرى ثانوى تلقى شد و سرانجام از حافظهء عمومى اسرائيلى زدوده گشت. نيروهاى اسرائيلى كه بيت المقدس (اورشليم) را در سال ۱۹۶۷ تصرف كردند خود باور داشتند كه نوادگان مستقيم مملكت افسانه اى داود هستند نه - خداى نكرده - نوادگان جنگجويان بربر يا سواران خزر. يهوديان مدعى بودند كه گروه قومى ويژه اى را تشكيل مى دهند كه به اورشليم بازگشته اند، شهرى كه طى ۲ هزار سال تبعيد و سرگردانى، پايتخت آن قوم بوده است.
اين بناى يكسان و تك خطى را علاوه بر تاريخ، زيست شناسى نيز بايد تأييد مى كرد. از سال ۱۹۷۰، يك رشته به اصطلاح تحقيقات علمى در اسرائيل به عمل آمده و تلاش مذبوحانه اى به عمل آورده تا ثابت كند كه يهوديان در سراسر جهان از نظر ژنتيك با يكديگر در پيوند قرار دارند.
تحقيق دربارهء منشأ جمعيت ها عرصه اى مشروع و مردمى در بيولوژى مولكولى ست و در جستجوى ديوانه وار پيرامون منشأ يگانهء «قوم برگزيده»، به كروموزوم مذكر Y جايگاه پرافتخارى داده شده است. مسأله اين است كه اين خيالات تاريخى به شالودهء سياست هويتى دولت اسرائيل تبديل شده است. تأييد كردن تعريف ذات باورانه و قوم ـ محورانه از يهوديت، باعث دامن زدن به سياست تبعيض آميزى مى شود كه يهوديان را از غير يهوديان ــ عرب باشند يا از مهاجران روس يا از كارگران خارجى ــ متمايز مى سازد.
اسرائيل ۶۰ سال پس از تأسيس حاضر نيست بپذيرد كه موجوديتش در گرو خدمت به شهروندانش مى باشد. اسرائيل براى تقريباً يك چهارم از جمعيتش [فلسطينى هاى اسرائيل و مهاجران روس...] كه يهودى تلقى نمى شوند قانوناً دولت آنان نيست. اسرائيل همواره خود را ميهن يهوديانِ سراسر جهان معرفى مى كند، با اينكه آنان ديگر آوارگان تحت پيگرد نيستند و از حقوق شهروندى كامل و برابر در كشورهاى ديگر برخوردارند.
گونه اى قوم سالارى فراگير افسانهء وجود ملتى جاويد را كه مجدداً بر سرزمين نياكانش مستقر شده مطرح مى كند تا اعمال تبعيض داخلى عليه شهروندانش را توجيه كند. زمانى كه منشور صهيونيستى به تجزيه هر چيز در طيف و محدودهء قوم محورى ادامه مى دهد دشوار است تاريخ نوين يهود را تصور كنيم. ولى يهوديان در همه جا همواره به اين گرايش داشته اند كه معمولاً از طريق پذيرش آيين جديد جماعت هاى مذهبى تشكيل دهند. بنابر اين نمى شود گفت كه آنان همه در يك قوميت برآمده از يك منشأ شريك اند در حالى كه بيش از ۲۰ قرن آواره بوده و از يك جا به جاى ديگر منتقل شده اند.
توسعهء تاريخنگارى و تحول مدرنيته نتيجهء ابداع دولت ـ ملت است كه طى قرنهاى ۱۹ و ۲۰ ميليون ها نفر را به خود مشغول داشته بود. هزارهء جديد آغاز فروپاشى اين رؤياها را گواهى مى دهد.
پژوهشگران بيش از پيش افسانه هاى بزرگ ملى را تحليل و تشريح و ساخت شكنى مى كنند، به ويژه اسطوره هاى مربوط به ريشهء مشترك ملت ها را كه اينقدر براى وقايع نگاران دوران گذشته عزيز است.
(ترجمه از انگليسى براى انديشه و پيكار)

پاورقى ها:
• شلومو ساند Shlomo Sand استاد تاريخ در دانشگاه تل اويو و نويسندهء كتاب "ملت يهود چگونه اختراع شد؟"
Comment fut inventé le peuple juif (Le Monde diplomatique, août ۲۰۰۸)
با جستجوى نام مؤلف روى گوگل، مقالات و سخنرانى هاى وى را مى يابيد از جمله در لوموند ديپلوماتيك اوت ۲۰۰۸ و در راديوى فرانس انتر Franceinter.fr
۱- در متن انگليسى همه جا people آمده ولى ترجمهء آن به «ملت» كه مفهوم مدرنى ست در مواردى نادرست به نظر رسيد. (م)
۲- تورات، اصل واژه از ريشهء عبرى yara به معنى «ياد دادن» متن مؤسس آئين يهود است، شامل پنج كتاب عهد عتيق (عهد قديم) كه عبارتند از: سِفر پيدايش (يا تكوين)، سِفر خروج، سِفر لاويان (يا احبار)، سِفر اعداد و سِفر تثنيه. [در فرهنگ معين نام تورات برگرفته از واژهء عبرى «تورا» به معنى شريعت و سنت ذكر شده است. م.]
۳- نك. به «ارض اسرائيل در گذشته و حال» نوشتهء داويد بن گوريون و ايزاك بن زوى (به زبان ييديش) و «اورشليم» ۱۹۸۰ (به عبرى) و...
۴- Maccabean Revolt يك شورش يهودى عليه فرمانروايان سلوكى و سورياىى كه در قرن دوم ق. م. رخ داد (نك. از جمله به wikipedia).
۵- Bar Kokhba revolt (از ۱۳۲ تا ۱۳۵ ميلادى) دومين شورش يهوديان ناحيهء يهوديه عليه امپراتورى روم و آخرين جنگهاى يهوديان با روم بود (نك. از جمله به wikipedia).
۶- Hasmoneans نامى ست كه در تلمود [مجموعهء سنت هاى ربانى كه قوانين و مقررات موسى را شرح مى كند - معين] به مكابى ها داده شده است.
۷- Idumeans اقوام ادومى فرزندان ادوم و عيسو پسران اسحاق و برادر بزرگ يعقوب (نك، از جمله به ويكى پديا و تورات سفر پيدايش، فصل ۳۶، آيه ۳۵.
۸- Itureans ايتورى ها قومى بودند كه در ناحيه اى كه امروز به نام درهء بقاع (در لبنان) ناميده مى شود زندگى مى كردند. نك. به http://www.answers.com/topic/iturea-itureans
۹- Adiabène از واژه اى آرامى، مملكتى باستانى در بين النهرين كه پايتختش اربيل (كردستان عراق) امروزى بوده است.
۱۰- Flavius Josèphe مورخ يهودى يونانى زبان، از ۳۷ تا ۱۰۰ ميلادى.
۱۱- Mishnah را نخستين كتاب ادبيات خاخامى مى شمارند كه حدود ۲۰۰ سال بعد از ميلاد تنظيم شده است. تلمود مجموعه اى ست از گفتگوها دربارهء قانون، سنت و تاريخ يهوديان. تلمودى كه در فلسطين تهيه شده متعلق به قرن هاى ۳ و ۵ ميلادى ست، در حالى كه تلمود بابل در پايان قرن پنجم جمع آورى شده است. (و در فرهنگ معين: «در تلمود دو قسمت مشخص ديده مى شود: ميشنه كه در آن سنن شفاهى را به صورت مجموعه اى درآورده اند و گمارا (جماره) كه تفسير آن است».)
۱۲- Dihya يا Damia معروف به كاهنه، ملكهء جنگجوى بربرها كه در قرن هفتم ميلادى كوشيد دربرابر پيشروى اعراب در شمال آفريقا (از ۶۹۵ تا ۷۰۵) مقاومت كند.
۱۳- درباره قوم خزر و پادشاهى خزر تا آنجا كه اطلاع داريم دو ترجمه از يك كتاب اثر آرتور كويستلر منتشر شده است يكى به نام قبيلهء سيزدهم ترجمهء جمشيد ستارى، انتشارات آلفا، تهران ۱۳۶۱ و ديگرى به نام خزران ترجمهء محمدعلى موحد، انتشارات خوارزمى، تهران ۱۳۶۱. در مقاله اى كه در «كتاب آگاه (مجموعهء مقالات دربارهء ايران و خاورميانه، انتشارات آگاه ۱۳۶۲) به قلم ايرج على آبادى تحت عنوان «قبيلهء سيزدهم و اسطورهء قوم برگزيده» آمده، توضيحاتى دربارهء اين كتاب و دو ترجمه اش در دست است. نامگذارى درياى قزوين به درياى خزر شايد به اعتبار نام همين قوم باشد. م.
۱۴- ييديش كه يهوديان اروپاى شرقى بدان تكلم مى كنند زبانى آلمانى - اسلاوى بوده حاوى واژه هاى عبرى.

مسأله نه تنها انكار حقوق مردم فلسطين، بلكه انكار موجوديت آنهاست

فلسطين زيادى ست! و مردم آن بايد نابود شوند! اين است خلاصۀ سياستى كه صهيونيسم طى يك قرن و به ويژه از ۶۰ سال پيش با همدستى قدرتهاى استعمارى و امپرياليستى اجرا كرده است. دروغ نخستين و بنيانگذار اين ايدئولوژى نژادپرستانه اين بود كه «فلسطين سرزمينى ست بدون مردم و بايد به مردمى داده شود بدون سرزمين». اما فلسطين مردمى داشت و مردمى دارد كه از خود و سرزمين و موجوديت شان قهرمانانه و با جسارتى افسانه اى و ستايش برانگيز دفاع كرده و مى كنند.

از ۱۹۴۸ كه اسرائيل چون خنجرى در قلب منطقۀ خاورميانه فرو رفت تا تاوان جنايات نازى ها عليه يهوديان را اعراب و مشخصاً مردم فلسطين پرداخت كنند سياست انكار حقوق قانونى فلسطينى ها و حتى انكار حق حيات آنان ادامه دارد: اهالى را آواره مى كنند، خانه ها و زمين شان را تصرف كرده مستعمرات (كولونى ها) برپا مى سازند كه نبايد به سمت آن سنگ پراند يا خمپاره اى دست ساخت پرتاب كرد. توسعه طلبى وحشيانه و سيرى ناپذير اسرائيل ادامه دارد. هرچندگاه كه تضاد بين تجاوزگران و مقاومت عادلانۀ فلسطينى ها اوج مى گيرد و خونريزى بى حساب و معاف از مجازات اسرائيل ابعادى توجيه ناپذير مى يابد وجدان هاى به خواب رفته و بى حس شده واكنش نشان مى دهند كه اورژانس! اورژانس! خويشتن دارى كنيد! جنگ قطع شود! كمك هاى انسانى! مذاكره! صلح! و حرف هايى كه در اين نبرد نابرابر جز ياوه و رفع تكليف نام ديگرى ندارد.

قطعنامه هاى ملل متحد در عمل جز به قانونى كردن تجاوزات اسرائيل نپرداخته است. با جنگ ۱۹۴۸ بى هيچ تناسبى بين جمعيت يهودى و عرب بيش از ۵۴ درصد از فلسطين تاريخى را به اسرائيل دادند. اما اسرائيل به پيشروى ها و غصب اراضى و آواره كردن مردم ادامه داد و با جنگ ۱۹۶۷، ملل متحد با قطعنامه هاى ۲۴۲ و ۳۳۸ (كه بعدها به مرجعى براى حقوق فلسطينى ها شناخته شد!) با گشاده دستى ۷۸ درصد از فلسطين را براى اسرائيل به رسميت شناخت. سپس با جنگ و ترور و انواع فشارها و نيرنگ ها آنقدر بر فلسطينى ها فشار آوردند كه ياسر عرفات رهبر سازمان آزاديبخش فلسطين در ۱۹۹۳ پاى ميز مذاكره رفت تا در همين ۲۲ درصد باقى مانده موجوديت مستقل فلسطينى ها را با برپايى دولتى در غزه و ساحل غربى و قدس شرقى تثبيت كند و نگذارد كه فلسطين براى هميشه از نقشه حذف گردد. اسرائيل و همدستان بين المللى اش از تعهدات خود دائماً طفره رفتند و سرانجام عرفات را مانع صلح شمردند و او را محاصره كرده به طريقى مرموز به قتل رساندند.
بهانه ها هر روز پيدا مى شد و مى شود: مبارزه با عمليات انتحارى و تروريسم، مبارزه با بنيادگرايى اسلامى، مبارزه با كسانى كه موجوديت اسرائيل را قبول ندارند... همۀ اين بهانه ها يك طرفه مطرح مى شود و رسانه هاى گروهى جهان آن را به مردم دنيا حقنه كرده و مى كنند تا حق به زورمند داده شود و حق ستمديدگانى كه صداشان و فريادشان را كسى گوش نمى كند تا بشنود ناديده گرفته شود. ۱۵ سال از به اصطلاح فرآيند صلح مى گذرد اما صلح يك سانتيمتر هم جلو نرفته است، مصادرۀ سرزمين ها و مستعمره سازى ادامه دارد. اسرائيل در مناطقى كه به اصطلاح به «حاكميت» فلسطينى ها واگذار كرده بود همه جا حضور دارد. براى مثال، فقط در ساحل غربى ۷۰۰ راه بندان نظامى (يا چك پوينت) هست. رئيس تشكيلات خودمختار فلسطين هم بدون اجازۀ اسرائيل نمى تواند حركتى داشته باشد. مسألۀ بازگشت آوارگان و مسألۀ قدس حكم تابو دارد و قابل مذاكره نيست. ۱۱ هزار نفر هنوز و غالباً بدون محاكمه در زندان هاى اسرائيل بسر مى برند. از يكسال و نيم پيش كه در پى اختلاف با الفتح (كه زمينه اش اساساً همين اشغال و تجاوزهاى اسرائيل است)، حماس قدرت را در نوار غزه به دست گرفته بهانۀ تازه اى براى اسرائيل پيدا شده تا غزه را با يك ميليون و ششصدهزار نفر جمعيت آن به محاصره زمينى، دريايى و هوايى درآورد و راه آذوقه و برق و دارو و رفت و آمد را بر اهالى آن ببندد. تصور كنيد كه عرصه را بر مردمى چنان تنگ كنند كه مانند موش صحرايى در زمين نقب بزنند تا از آن طرف ديوار مرز يعنى خاك مصر سر درآورند. كمتر كسى كار و شغلى دارد. پول در دست مردم نيست، مواد غذائى نيست. چه كسى جز مردگان در چنين جهنمى نمى شورد؟ امروز تلاش خيرخواهانه در برخى كشورها براى رساندن آذوقه و پتو و.. براى محاصره شدگان غزه جريان دارد. البته اين را نبايد دست كم گرفت زيرا اين خود نوعى حمايت از مردم است، اما آنچه در درجۀ اول، مردم غزه و كل مردم فلسطين در داخل و خارج به آن نياز دارند نه «كمك هاى انسانى و صدقات كه وجدانها را تسكين مى دهد»، بلكه حق موجوديت سياسى و به رسميت شناختن حقوق ملى و انسانى آنها ست و اين درست چيزى كه اسرائيل منكر آن است و كشورهاى به اصطلاح دموكراتيك جهان هم اسرائيل را در اين انكار، در اين نابود سازى تشويق مى كنند. براى مثال، اخيراً اتحادىۀ اروپا سطح روابط خود را با اسرائيل به اتفاق آراء در حد يك كشور اروپايى ارتقاء داده است. بهانۀ بنيادگرايى اسلامى، مداخلۀ ايران، و هزار بهانۀ ديگر نبايد كسى را بفريبد و حقيقت را كه چيزى جز نژادپرستى صهيونيستى و جز انكار موجوديت فلسطينى ها نيست از ديده ها پنهان دارد. مى گويند حمله مى كنيم زيرا حماس آتش بس را تمديد نكرده است. بگذريم كه چه آتشى در برابر چه آتشى! اما مگر در ۶ ماه گذشته كه آتش بس بود محاصره و گرسنگى دادن به مردم كم شد؟! مگر محاصره و بسته بودن دو مرز (يكى با اسرائيل و ديگرى با مصر) برطرف شد؟! از طرف ديگر، چرخ «دموكراسى» اسرائيل بر اساس رقابت احزاب اين كشور در كشتن هرچه بيشتر مردم فلسطين و مخالفت با موجوديت اين مردم مى چرخد. فراموش نكنيم كه انتخابات نزديك است.

سرزمين فلسطين را كه در ۱۹۴۷ بر نقشه خودنمايى مى كرد، امروز با غبارى بر نقشه نشان مى دهند، اما آنچه نمرده، آنچه نتوانسته اند و قاعدتاً نمى توانند از بين ببرند مبارزه و مقاومت مردم است. موجوديت مقاوم مردم حق طلب فلسطين چون خارى ست كه در گلوى اسرائيل و همپيمانان ريز و درشتش گير كرده است. فلسطينى ها طبق حق مشروعشان در استفاده از كلىۀ وسايل ممكن براى مقابله با اشغال راه هاى گوناگون پيموده اند و دهها سال است كه در جوى (منطقه اى و جهانى) كه سراپا ىأس و تسليم و فرار از مبارزه است، پرچم مقاومت را حتى مى توان گفت به نمايندگى از ديگر مردمان تحت ستم برافراشته اند. به بركت مبارزۀ عادلانۀ آنها امروز گسترۀ منتقدان سياست اسرائيل و پشتيبانان مردم فلسطين در خود اسرائيل و نيز در اروپا و آمريكا رو به گسترش است و انسانهايى دلير وجود دارند كه برخلاف ميل صهيونيست هاى حاكم، چه با انديشه و قلم و چه در عمل، در داخل و خارج اسرائيل به مبارزه اى شرافتمندانه مى پردازند.
در اين نبرد نابرابر بين زورمداران امپرياليست و صهيونيست و بين مردمى كه چيزى جز اراده شان براى يك زيستنِ انسانى و عادى مايملكى ندارند، در اين نبرد كه نه قدرتِ زورمدار مطلق است و نه ضعفِ ستمديده، برد با كسى ست كه بيشتر ايستادگى كند.
بر هر انسانى كه به آزادى، برابرى، عدالت و حيثيت انسانى باور دارد،
بر هر گروه اجتماعى و سياسى كه از زيستن در عصر كنونى كه در آن فاجعه اى عظيم چون محاصره و بمباران غزه رخ مى دهد احساس شرم مى كند و حاضر نيست در توطئۀ سكوت شركت كند، بر ما ايرانى ها كه طعم ستمكارى رژيم سلطنت و رژيم جمهورى اسلامى را چشيده ايم و به ضرورت مبارزه با آن وفاداريم، بر ما كه خويش را با فلسطينى ها، در كليت خويش و در مبارزه شان با اشغال، همواره در يك سنگر دانسته و مى دانيم حمايت بيدريغ از آنان و احترام به حق تعيين سرنوشت و آرمان هاى انسانى شان وظيفه است، افتخاراست.
۱۰ دى ماه ۱۳۸۷ ـ ۳۰ دسامبر ۲۰۰۸

 

در روز ۱۴ ژوئيه ۱۷۸۹ لوئى شانزدهم پادشاه فرانسه در دفتر خاطرات خود مى نويسد: «خبرى نيست». در واقع در كاخ ورساى در آن روز خبرى نبود، اما در پاريس، زندان باستيل در همان روز به دست انقلابيون سقوط كرد و با سقوط آن پاىۀ سلطنت بوربون ها واژگون شد.
در روز شنبه ۲۷ دسامبر ۲۰۰۸ در جهان دموكراسى غرب، از سراسر آمريكا تا قارۀ اروپا، جز تدارك مراسم تولد مسيح و آغاز جشن هاى سال نو ميلادى خبرى نبود؛ اما در همين روز دولت «دموكرات» اسرائيل با اولين حملات ويرانگر هوايى خود با بمب و موشك به نوار غزه و كشتار ۳۱۰ نفر از مردم بيدفاع از زن و كودك و پير و جوان، و ۱۴۰۰ زخمى بى غذا و دوا به نام «حق دفاع مشروع»، سرپوش از بربريتى كه غرب خود را در رنگ و لعاب دموكراسى و شعارهاى آزادى و عدالت و برابرى پنهان كرده بود برداشت. اسرائيل يا پيشرفته ترين پايگاه دموكراسىِ، تمدنِ غرب در خاور ميانه! با تخطئه و خدشه بر حقِ طغيانى كه در ديباچۀ اعلامىۀ جهانى حقوق بشر براى مردمى كه شصت سال است از حاكميت كلىۀ قوانين بشرى و مراجع بين المللى محروم شده اند شناخته شده است، ناقوس مرگ و زوال ارزش هايى را كه پس از پايان ظلمات قرون وسطايى غرب از قلب روشنايى تفكر كانتى و دكارتى و ولترى و دائرةالمعارف نويسان قرن هيجدهم تابانده شده بود به صدا درآورد. دموكراسى در صحنۀ فن آورى و دستاوردهاى تكنولوژيك دانش بشرى، هنر انديشه ورزى خود را تا دورترين فضاهاى در دسترس افلاك و تا عميق ترين حفره هاى تاريك اقيانوس ها پيش برده است، اما در عرصۀ اخلاق يا يكى از سه پاىۀ اساسى هستى شناسى فلسفه وجودى انسان اجتماعى، در قعر توحش و بربريت خودپرستى و ازخودبيگانگى سقوط كرده است.
دلايل پوسيدگى و پژمردگى الگوهاى دموكراسى غرب تنها در فساد و دروغ و غارت تالارهاى بورس اروپا و آمريكا و بلعيده شدن پس اندازهاى كوچك و سرمايه هاى ناچيز در شكم فراخ و اشتهاى سيرى ناپذير بانك ها و مجتمع هاى نظامى ـ صنعتى آمريكا و اروپا، در فقير شدن هرچه بيشتر تهيدستان و فربه تر شدن كاخ نشينان بانكى و صنعتى و نفتى و مزدوران سياست پيشۀ آنها آشكار نمى شود، بلكه زشت ترين و شرم آورترين صورت سقوط اخلاقى آن را در آنجا مى بينيم كه دموكراسى اسرائيل در حمايت آمريكا و اروپا، استفادۀ فارغ از هر محذور اخلاقى و بشرى از پيشرفته ترين ابزار ويرانگر هستى و حيات آدمى را براى خود مجاز مى داند و بر جان و هستى مردمى مى تازد كه نه سلاحى براى دفاع از خود دارند و نه پوشش و سنگرى براى حفظ جان خود و نه مرجعى براى استيفاى حقوق خود. نسبت دادنِ واژۀ بربر و بربريت به مردم بيدفاع فلسطين مخلوق تبليغات سراسرى صهيونيسم جهانى و همدستان سياست باز آنها در كاخ هاى دولتى آمريكا و اروپا براى تبرئۀ خود از جنايتى است كه با تجزىۀ خاك فلسطين به ميزان ۷۸ درصد براى يهوديان اسرائيلى و ۲۲ درصد براى ساكنان تاريخى فلسطين مرتكب مى شوند. از اين نقطه است كه حق دفاع مشروع دربرابر تجاوزهاى مداوم صهيونيست هاى اسرائيلى، در دستگاه عظيم تبليغاتى يهوديان جهانى، به مفهوم تروريسم و بربريت يا مقابلۀ توحش اسلامى با تمدن و دموكراسى غربى تبديل مى شود.
آخر نطفۀ اين تروريسم ادعائى دموكراسى هاى غربى در كجا بسته مى شود؟ در جايى كه با زير پاگذاشتن همۀ حقوق مردم فلسطين از ناگزيرترين حقى كه براى دفاع از موجوديت خود براى آنها باقى مانده است به دست اسرائيل ساخته مى شود، دامنۀ اين ناگزيرترين و مشروع ترين حق براى مردمِ محروم از هرگونه پوشش قانونى تا دست شستن از جان خود حتى به قيمت جان ديگران، گسترش مى يابد. آيا در اسرائيل كسى وجود دارد كه از عمليات تروريستى گروه هاى ايرگون و هاگانا وانفجار هتل كينگ داود و قتل عام دير ياسين و صدها عمل بربريت در زمينۀ كاشتن تخم وحشت و تحميل فرار از خانه و خانمان مردم فلسطين، پس از تأسيس دولت دموكرات اسرائيل به نام حق مشروع دفاع كند؟
اما اين مردم بيدفاع و محروم از هرگونه سلاح جنگى پيشرفته نيستند كه خواهان نابودى مردم اسرائيل به همراه نابودى زندگى خود مى شوند، زيرا اسرائيل و حاميان آمريكايى و اروپايى او تمام راههاى قانونى و مراجع صلاحيت دار جهانى را براى حقوق غصب شده به روى مردم فلسطين بسته اند. اين مشعلداران تمدن و دموكراسى غرب يعنى آمريكا و اروپا هستند كه در دفاع از منافع اقتصادى و سياسى خود در خاورميانه و در حمايت از مخلوق خود، اسرائيل، دستيازى به آخرين وسيلۀ تنازع بقا را به مردم بيدفاع و بى پشت و پناه فلسطين تحميل كرده اند.
اين آن واقعيتى است كه از توده هاى گله وار مردم آمريكا و اروپا به ضرب تبليغات دائمى كانون هاى پرنفوذ و فعال صهيونيست، مكتوم نگه داشته شده است؛ زيرا چگونه ممكن است وزرا و رؤساى يهودى تبار كشورهاى دموكرات يا نمايندگان يهودى يا وابستۀ پارلمان هاى اروپا و كنگرۀ آمريكا يا صاحبان نفوذ دستگاه هاى ارتباط جمعى سمعى و بصرى يهودى و همدستان آنها در اروپا و آمريكا ومديران و گردانندگان بزرگترين سرمايه دارى و تجارتى آمريكا و اروپا كه همه در زير ساختار پوسيده و درهم شكستۀ دموكراسى با همۀ طيف هاى رنگارنگ احزاب چپ و راست و وسط آن، دست از حمايت از اسرائيل بردارند و با شبكه هاى تودرتوى اقتصادى و بانكى و سياسى و تجارتى آن قطع رابطه كنند و از حقوق مردمى دفاع كنند كه در دوراور همسايگى آنها مشتى خودكامۀ فاسد، همكيش و همنژاد و همزبان آنها، پشت به پشت شركاى مقتدر دموكرات خود در آمريكا و اروپا هدفى جز ادامۀ حكومت خودكامه و چپاول بيدريغ ميلياردها دلار ثروت هاى نفت و گاز خود ندارند.
شيخى كه در باريكه اى از سواحل خليج فارس، بى خيال از آنچه در چند گامى خيمه و خرگاه او بر مردم فلسطين مى گذرد با پرداخت مبلغ ۸۰ ميليون يورو، زيباترين عمارت و باغچه كنار رود سن را در پاريس مى خرد، و صدها نظير او، جز با خودكامگى و حمايت بيدريغ سياسى و نظامى اروپا و آمريكا چگونه مى توانند به قباى حاكميت مطلقۀ خود بر جان و هستى مردم و منابع ثروت آن منطقه قالب مشروعيت بپوشانند.
دموكراسى آمريكا و اروپا غلبه بر فاشيسم هيتلرى را پاىۀ تأسيس سازمان ملل متحد براى تحكيم صلح و امنيت جهانى قرار دادند؛ اما با تعبىۀ حق وتو در شوراى امنيت سازمان، تعيين سرنوشت اين صلح و امنيت را در انحصار حفظ منافع سياسى و اقتصادى خود در مرزهاى جهانى استراتژيك خود درآوردند. به همين ترتيب بود كه براى خروج از بدنامى همگامى با فاشيسم در نابودى ميليون ها يهودى اروپايى از كيسۀ خليفه حاتم بخشى كردند و قسمت اعظم از خاك فلسطين را در راستاى برنامه هاى صهيونيسم جهانى به يهوديان بخشيدند و بدون قيد و شرط خود را به حمايت و كمك همه جانبۀ نظامى و سياسى و اقتصادى به اسرائيل متعهد كردند. و به همين ترتيب بود كه روسىۀ شوروى فاتح در جنگ دوم و صاحب حق وتو با كشيدن پردۀ آهنين به دور اروپاى شرقى و كشورهاى بالتيك تا تقسيم برلن، پايتخت آلمانِ شكست خورده، پيش تاخت.
و به همين ترتيب بود كه آمريكاى فاتح و نجات دهندۀ اروپا با حمايت از امپراتورى انگليس جنبش ملى شدن صنعت نفت و اولين گام هاى دموكراتيزه شدنِ نظام خودكامۀ پهلوى با كودتاى ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ سركوب كرد و از آن پس، دولت هاى آمريكاى جنوبى به عنوان حياط خلوت امپراتورى آمريكا يكى پس از ديگرى با كودتا به دست ژنرال ها افتاد و راه را از همه جهت براى تاخت و تاز آمريكا در بازارها و منابع طبيعى و سرمايه گذارى هاى پر منفعت تجارتى و بانكى اين منطقه هموار نمود. جهان در تاريكى جنگ سرد و سرماى نفس گير آن در كالبد آزادى و دموكراسى فرو رفت.
وقتى رونالد ريگان در سال ۱۹۸۰ در انتخابات آمريكا به رياست جمهورى رسيد در شرح برنامۀ سياسى خود گفت كه: «دولت راه حل نيست. دولت مسأله است». او اين حرف را به هدف گسيختن هرچه بيشتر بندهاى دولت از اداى تعهد به خواست هاى توده هاى فقير و محروم از حقوق اجتماعى و بيمه هاى درمانى و بهداشتى آمريكا كه ۴۰ درصد از مجموع سكنۀ اين كشور را دربر مى گرفت ادا كرد. اما ۲۸ سال پس از اين گفته، فساد و افتضاح سرمايه دارى مالىِ در نيرومندترين دموكراسى هاى جهان به جايى رسيد كه دولتِ ژرژ بوش براى نجات بزرگترين بانك هاى سرمايه دارى جهانىِ يهود، يعنى بانك برادران هايمر و گلدمن ساش، و جلوگيرى از ورشكستگى بازار بورس وال استريت به تعهد مبلغ ۷۰۰ ميليارد دلار از خزانۀ دولت يا از جيب ماليات دهندگان آمريكايى مجبور شد.
اكنون با سپرى شدن كمتر از يك ماه از ارتقاى روابط دولت «دموكرات» اسرائيل با اروپاى متحد با تأييد و امضاى ۲۷ كشور عضو اين اتحاديه تا امروز متجاوز از ۶۰۰ كودك و زن و مرد، و پير و جوان فلسطينى زير بمب ها و موشك هاى آتش زاى اسرائيلى كشته و هزاران زخمى بى وسيله و بى پناه و گرسنه به دست سرنوشت نامعلوم خود رها شده اند و اين در حالى است كه چند روز بيش به پايان هشت سال رياست جمهورى همراه با دروغ و خيانتِ ژرژ بوش باقى نمانده است.
رسم و قرار در دموكراسى ها اين است كه با خلاصى از پرونده هاى موجود در روى ميز رياست، رؤساى جمهور طى تشريفات و احترامات كاخ رياست را ترك مى كنند و بدون كوچكترين قرارى براى پاسخ گويى به دروغ ها و نيرنگ ها و فريبكارى ها و جنايات خود از امتيازات خاص مربوط به مقام سابق رياست جمهورى بهره مند مى شوند. با تكيه به همين رسم و قرار بود كه ژرژ بوش مدت هشت سال، پروندۀ ادامۀ تجاوز اسرائيل به حقوق مردم فلسطين را به فراموشى و بى اعتنائى سپرد و حتى ، بر طبق ميل اسرائيل و آريل شارون، حاضر نشد با ياسر عرفات ملاقات كند.
آرى اگر طبق قانون تكامل انواع، انسان نمى تواند از نظر جسمى به قالب گذشتۀ اجدادى خود باز گردد و به صورت گرگى درنده به گله هاى بيدفاع بشرى حمله كند، اما انسان مى تواند حتى در پوست دموكراسى و تمدن و فرهنگ حقوق بشرى در حوزۀ منافع خصوصى خود به گرگى درنده و خون آشام تبديل شود. توحش و بربريت انسان در قالب انسانى خود به مراتب هولناكتر از توحش و بربريت گذشتۀ ماقبل تاريخى خويش است. به قول برتراند راسل اگر گذشتۀ تاريخ بشرى را شصت دقيقه حساب كنيم، تازه يك ربع يا پانزده دقيقه از ورود او به عصر تمدن گذشته است، هنوز سه ربع ديگر براى گذر از جنگل توحش و بربريت را در پيش رو دارد.
روزگار درازى مخالفت با نظام خودكامۀ استالينى و سياست سركوب او نسبت به مردم اروپاى شرقى به مخالفت با كمونيسم و طرفدارى از آمريكا تلقى مى شد. در اين زمينه براى تحميل سكوت و ممانعت از افشاگرى ماشين تبليغاتى شوروى و دست نشاندگان و فريب خورده هاى آن چيزى از لجن مالى و اتهام نسبت به زبان ها و قلم هاى مخالف فروگذار نمى كردند. در همين راه و به همين شيوه در دوران جنگ سرد، آزادى خواهى و مخالفت با خودكامگى و سياست هاى تجاوز كارانۀ آمريكا و پيروان سياست او در چهار نقطۀ زمين براى خودكامگان ريز و درشت آسيايى و آفريقايى و آمريكاى لاتين دستماىۀ سركوب و شكنجه و نابودى ده هزار مردم معترض به خوكامگى و غارتگرى كودتاچى ها و تحت الحمايه هاى آمريكا نظير محمد رضا شاه پهلوى بود. و امروز از بركت تبليغات پرتحرك و وقفه ناپذير صهيونيسم جهانى، و پژوهشگران و فيلسوفان و مفسران آن در سازمان هاى مختلف اروپا وآمريكا، هر مخالفتى و هر انتقاد و اعتراضى به سياست اسرائيل در تجاوز دائمى به حقوق مردم فلسطين، به مخالفت با يهوديان و طرفدارى از سياست ضد يهود تلقى مى شود. گويى دولت اسرائيل تافتۀ جدا بافته اى است خارج از مفهوم يك دولت مسؤول و متعهد نسبت به مقررات و كنوانسيون هاى پذيرفته شدۀ بين المللى.
اين عدم تعهد و فقدانِ مسؤوليتِ اسرائيل نسبت به مقررات بين المللى عموماً و بى اعتنائى مطلق نسبت به قرارهاى متعدد شوراى امنيتِ سازمان ملل در جهت تخلىۀ اشغال نظامى سرزمين فلسطين مخصوصاً در سياست خارجى آمريكا و اروپا امرى شناخته شده است، تا جايى كه حفظ امنيت اسرائيل يكى از پايه هاى اساسى اين سياست خارجى است. اما مرزهاى امنيت اسرائيل در كجا است؟ در سرزمين فلسطين، براى اسرائيل مرزهاى ثابتى وجود ندارد.
۹ ژانويه ۲۰۰۹

سياست اسرائيل دائر بر جنگ و كشتار را محكوم مى كنيم

اكنون ۱۴ روز است كه اسرائيل جنگى را براى امحاء و نابودى مردم فلسطين در غزه آغاز كرده، جنگى كه تا كنون بيش از ۷۵۰ كشته و سه هزار زخمى برجا گذاشته است.
اين ارقام، ابعاد واقعى اين فاجعۀ خونبار را به درستى آشكار نمى‌كند. در واقع، در برابر چشمان ما، "هالوكاست" ديگرى است كه سازمان داده مى‌شود و از ما هم مى‌خواهند آن را به عنوان روياروئى تمدن با تروريسم فلسطينى - اسلامى بپذيريم!
جنگ يكطرفۀ غزه تداوم منطقى سياست "آپارتايد" و نژاد پرستى عريان اسرائيل است كه نابودى "قوم كهتر" را هدف گرفته است و درين راه هيچ مرز و حدى را نمى‌شناسد. جنگ اسرائيل، جنگ عام با مردمانى در محاصره و بى سلاح و پناه است. جنگ اسرائيل تجسم عينى يك جنايت جنگى است، جنايتى عليه بشريت.
جنايتى كه همچون همواره از بيعملى و خاموشى، اگر نه همدلى و جانبدارى قدرتهاى بزرگ جهانى و دولتهاى منطقه برخوردار مانده است. و اين چنين است كه اسرائيل، با برخوردارى از معافيت از هرگونه كيفر و مجازات "جامعه جهانى"، همواره و همچنان تنها هدف خود، "پاك كردن صفحۀ هستى از وجود فلسطينينان" را دنبال مى‌كند. همۀ اين قرائن نشان مى‌دهد كه اسرائيل خواهان صلح نيست.
ما اين سياست تجاوز و كشتار و ادامۀ ۶۰ سالۀ ستم بر مردم حق‌طلب فلسطين را محكوم مى‌كنيم.
به باور ما "شرم آور است كه در زمانۀ كنونى، در قرن بيست و يكم، در جهان هنوز ملتى باشد كه از آزادى، به مفهوم سادۀ كلمه، محروم مانده باشد".
مردم فلسطين براى رهايى از اشغال و رفع تجاوز مستمر به حقوق ابتدائى خود مبارزه مى كنند، مبارزه اى كه مى بايست از حمايت و تقويت جامعۀ جهانى برخوردار باشد. مبارزۀ مردم فلسطين مبارزه براى دفاع از حيثيت انسانى و در راه استقلال است
ما از تحقق اساسيترين خواستهاى مردم فلسطين كه به رسميت شناختن موجوديت و حاكميت و استقلال آنها است پشتيبانى مى كنيم.
آنچه اكنون در غزه مى گذرد توحشى مسلح و بربريتى خون‌آشام است. بايد حكومت آتش و سركوب و خون در غزه به فوريت پايان گيرد. ما خواهان پايان فورى محاصره و اشغال غزه هستيم.
سكوت در برابر جنايات جنگى اسرائيل و تجاوزات مستمر به حقوق ابتدائى مردم فلسطين نه تنها در حكم مشاركت در جرم، كه يارى رساندن به گسترش استبداد و خودكامگى و تحكيم ارتجاع و تاريك انديشى و تضعيف هواداران عرف و دموكراسى و رشد بيثباتى در مئطقه است.
مرگ را از غزه، از فلسطين بيرون بايد راند.

۹ ژانويه ۲۰۰۹ ــ ۲۰ ديماه ۱۳۸۷


امضا كنندگان تا كنون:

يوسف آبخون، حميد آذر، مجيد آذرى، عباس آذريان، غلام آل بويه، ابراهيم آوخ، ميلاد آريائى، پيران آزاد، آينده آزاد، سيد قدرت اله اتابك، شهناز احمد پور، سعيد ارسطو، شراره اسبقى، پويا اسبقى، محمدتقى اسدى، طيبه اسدى، جواد اسكويى، محمود اسكوئى، مريم اسكوئى، اصغر اسلامى، محمد رضا اسكندرى، مانوئل اسماعيلى، آرزو اصغرى، محمد اصغرى، رضا اصغرى، مسعود اصلى، على اعتدالى، ياور اعتماد، رضا اغنمى، صادق افروز، سعيد افشار، مرتضى افشارى، حسين افصحى، بيژن اقدسى، يوناس اكمان، پريسا امجدى، هادى امينيان، شاهين انزلى، فريد انصارى دزفولى، حسين انور حقيقى، اصغر ايزدى، مهرداد باباعلى، شهرام باجفى، ارژنگ بامشاد، نرگس بختيارى، محسن بختيارى، منيره برادران، رضا براهنى، شهاب برهان، خديجه بيژن زاده، ناصر پاكدامن، محمد پزشك، فيروز پور برادران، ناصر پايدار، حسن پويا، مينا پويا، ملك پير خضرى، سيروس پيروان، اميد پيوندى، فرهنگ تاولى، على توكلى، نصرت تيمور زاده، فريبا ثابت، تراب ثالث، حسن جعفرى، رضا جعفرى، محمد جلالى سحر، سيامك جهان بخش، هما جوادى، امير جواهرى، نازنين جواهرى شلمانى، ناصر جوهرى، رضا چيت ساز، بهروز حاتم لو، على اصغر حاج سيد جوادى، على اكبر چنگايى، فروغ حاشابيگى، على حجت، حسن حسام، امين حصورى، تراب حق شناس، ايرج حيدرى، نسيم خاكسار، فتح الله خامنه اى، نيكو خراسانى، هادى خرسندى، طاهره خرمى، پرويز داور پناه، بهرام دوانى، حسين دوانى، حسين دولت آبادى، ابراهيم دين خواه، اكبر ذكاوتى، فيروزه راد، منوچهر رادين، محمود راسخ، نيكو ربى، سيلان رحيم، ناصر رحيم خانى، حسين رزاقى، بيژن رستگار، ايراندخت رضازاده، بابك رضوانى، تقى روزبه، پروين رياحى، حبيب رياحى، نيلوفر رياحى لنگرودى، نقى رياحى لنگرودى، تقى رياحى لنگرودى، اميد زارعيان، مجيد زربخش، عباس زرندى، يوسف زنجانى، مهران زنگنه، پيروز زورچنگ، حبيب ساعى، سعيد سالك، هوشنگ سپهر، زهره ستوده، يوحنا سرزى، شهزاد سرمدى، بيژن سعيدپور، هدايت سلطان زاده، فريدا سهرابيان، اكبر سورى، فرود سياوش پور، خسرو شاكرى زند، على اكبر شالگونى، محمد رضا شالگونى، مارگارت شاميريان، سعيد شاهسوندى، شهاب شكوهى، پروين شكوهى، ايرج شهابى، منوچهر شهابى، حماد شيبانى، بهروز شيدا، كيومرث صابغى، فريبا صالح زاده، پروين صديقى، عيسى صفا، جمشيد صفا پور، ژاله طالب حريرى، رضا طالبى، مجتبى طالقانى، بهروز عارفى، عباس عاقلى زاده، شمسى عباسى، اكبر عبدالكريمى، نادر عرفانى، كورش عرفانى، كمال عزتى، گلاله عزتى، هيوا عزتى، احمد عزيزپور، حسن عزيزى، سارا عزيزى، پويا عزيزى، ابوالحسن عظيمى، مريم عظيمى، مسعود علوى بحرينى، ناصر عليزاده، رحيم فتحى باران، بهروز فراهانى، حميد فرخنده، محمد حسين فردوسى، على فرمانده، هوشنگ فرهومند، آراز فنى، برزو فولادوند، على فياض، جواد قاسم زاده، فرهنگ قاسمى، بهرام قديمى، احمد قرنفلى، قدرت قلى زاده، دكتر جواد قدسى، پرويز قليچ خانى، شهرام قنبرى، فرخ قهرمانى، مهدى قياسى نژاد، كاظم كردوانى، رضا كريمى، ناصر كفائى، پانته آ كيان، نانسى لاپلانت، رفعت لنگرودى، باقر مؤمنى، خليل مؤمنى، روبن ماركاريان، جبار متاعى، امين محبوبى، جليل محمودى، سيمين محمودى، حميد محوى، شيرين مرادى، سيران مراديان، رضا مرزبان، فريبا مرزبان، منوچهر مرزبانيان، احمد مزارعى، على مزرعه كار، ناصر مستشار، عباس مظاهرى، آيدا معمار نژاد، محمود معمار نژاد، ابراهيم مكى، شكوه ممتاز، مهدى ممكن، كريم منيرى، خليفه موسوى، ناصر مهاجر، هوشيار مهجور، اردشير مهرداد، حسين مهينى، نويد ميجانى، شريف ميرزابيگى، فرشته ميرزا بيگى، مارال ميرزا بيگى، دامون ميرزا بيگى، انور ميرستارى، ياسمين ميظر، حسن نادرى، جلال نادرى، مصطفى ناصر، جميله ندائى، مجتبى ناظرى، اسحاق نجم الدين، مجتبى نظرى، شيوا نوجو، حميد نوذرى، دكتر پرتو نورى علاء، آمادور نويدى، احمد نوين، بيژن نيابتى، خجسته هادوى، تقى هاشمى، رضا هاشمى، فريده هرندى، رخساره هنر، سعيد هنرمند، دكتر حسين يحيائى، محسن يلفانى، مريم يوسفى، على يوسفى، نرگس ييلاقى،

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

امروز ۲۵ ژانويه ۲۰۰۹ كه اين ليست كامل منتشر مى شود، طبق آمار موجود (به نقل از لوموند،۲۴ ژانويه) از فلسطينى ها دست كم ۳۳۰۰ كشته (۴۱۰ كودك، ۱۰۸ زن) و بيش از ۵۴۵۰ زخمى و صد هزار نفر بى خانمان شده اند، و از اسرائيلى ها ۱۰ سرباز و سه غيرنظامى كشته شده اند.

ترجمه بهروز عارفى

آقاى رئيس دولت اسرائيل
اين نامه را خطاب به شما مى نويسم تا مداخله كنيد و به مسؤولين مربوطه بگوييد تا نام پدر بزرگ من، موشه برايتبرگ، را كه در سال ۱۹۴۳ در تربلينكا قربانى اطاق هاى گاز شد و نيز نام اعضاى ديگر خانواده مرا كه در اردوگاه هاى مرگ نازى كشته شدند، از بناى «يادواشم» كه به يادمان قربانيان يهودى نازيسم در جريان جنگ دوم جهانى اختصاص يافته، پاك كنند.
آقاى رئيس جمهور، من خواستار آنم كه به تقاضايم ترتيب اثر داده شود زيرا آنچه در غزه مى گذرد و بطور كلى سرنوشتى كه از شصت سال پيش در حق مردم عرب فلسطين رقم خورده، اين صلاحيت را به نظر من از اسرائيل سلب مى كند كه كانون يادمان ستمى باشد كه به يهوديان و در نتيجه به كل انسانيت روا شده است.
توجه كنيد كه من از دوران كودكى، در محيط بازماندگان اردوگاه هاى مرگ زندگى كرده ام، من شماره هايى را كه بر بازوى آنان خالكوبى شده بوده ديده ام و روايت شكنجه ها را شنيده ام و آن سوگ ناممكن را درك كرده ام و در كابوسشان شريك بوده ام.
به من ياد داده بودند كه اين جنايت ها هرگز نبايد تكرار شود؛ كه هيچ انسانى با تكيه بر وابستگى قومى يا مذهبى خود، هرگزنبايد ديگرى را بر اين اساس تحقير كند؛ ابتدائى ترين حقوق او را زير پا بگذارد كه عبارتند از يك زندگى امن و شايسته، بدون موانع و برخوردار از روشنى آينده اى، هرچند دور، اما سرشار از آسودگى و شكوفائى.
حال آن كه آقاى رئيس جمهور، من شاهدم كه به رغم ده ها قطع نامه مصوب جامعه بين المللى، به رغم آنكه بى عدالتى اعمال شده نسبت به خلق فلسطين از سال ۱۹۴۸ به بعد، بسيار بديهى و آشكار است، به رغم اميدى كه در اسلو زاده شد و به رغم آنكه حقوق يهوديان اسرائيلى براى زندگى در صلح و امنيت به رسميت شناخته شد و تشكيلات خودگردان فلسطين بارها آن را مورد تأكيد قرار داده است، تنها پاسخى كه حكومت هاى پى در پى كشور شما به آن داده اند، خشونت است و خونريزى، حبس و كنترل دائم، و مستعمره سازى و غصب.
آقاى رئيس جمهور، لابد به من پاسخ خواهيد داد كه حق مشروع كشور شماست كه از خود در مقابل پرتاب كنندگان راكت به درون اسرائيل، يا عليه انتحاريونى كه همراه خود جان بسيارى از اسرائيلى هاى بيگناه را نيز مى گيرند، دفاع كند. پاسخ من به اين استدلال اين است كه احساس من از انسانيت، تابعى از وابستگى قربانيان به اين يا آن كشور نيست.
برعكس، آقاى رئيس جمهور، شما سرنوشت كشورى را در دست داريد كه مدعى است نه تنها نماينده كل يهوديان است، بلكه خاطرۀ قربانيان نازيسم را نيز نمايندگى مى كند. اين چيزى ست كه به من نيز مربوط مى شود و برايم غير قابل تحمل است.
دولت شما با حفظ نام خويشان من در يادمان «يادواشم»، در مركز دولت يهود، خاطره خانواده مرا در پشت سيم هاى خاردار صهيونيسم زندانى مى كند تا از آن گروگانى بسازد براى يك به اصطلاح سلطۀ اخلاقى كه هر روز مرتكب اعمال نفرت انگيزى مى شود كه چيزى جز انكار عدالت نيست.
لذا، خواهشمند است از حريمى كه به ياد قساوتى اختصاص يافته كه بر يهوديان روا داشته اند ، نام پدر بزرگ مرا پاك كنيد تا ديگر قساوتى را كه در حق فلسطينى ها اعمال شده، توجيه نكند.
آقاى رئيس جمهورمتمنى است، احترامات مرا بپذيريد.

- - - - - - - - - -

Effacez le nom de mon grand-père à Yad Vashem, Jean-Moïse Braitberg

ژان موئيز برايتبرگ، متولد ۱۹۵۰ در جنوب غربى فرانسه (نزديك شهر بردو) و نويسنده و روزنامه نگار است. او در سال ۲۰۰۶، رمانى با عنوان L’Enfant qui maudit Dieu (كودكى كه به خدا نفرين مى كند) نوشته است.

از لوموند ۲۹ ژانويه ۲۰۰۹

"

جنايت بدون مجازات" و " قصاص قبل از جنايت"

غزه، آشويتز خاورميانه، شهر خون و مرگ، منطقه ى سكوت موذيانه ى رهبران غرب، عرب و مسلمان. سكوتى توأم با رضايت. مردمى رها شده به حال خود، تكه و پاره در بمباران شبانه روزى، در فرياد و شيون و زارى زنان و كودكان بى پناه و پدران و شوهران ناتوان براى دفاع از آنها. منطقه اى از زمين و دريا در محاصره، كه مردم حتى امكان فرار ندارند .شهر داغ ننگ برچهره ى حقوق بشر،كنوانسيون هاى ژنو و دموكراسى هاى دروغين.
نوار غزه منطقه اى است با مساحتى تقريبا"سه برابر شهر پاريس (بدون حومه آن) و جمعيتى در حدود يك و نيم ميليون نفر. پرجمعيت ترين نقطه ى دنيا. محل تمركز و انباشت فقر و فلاكت. منطقه اى كه يك ميليون نفر آن را پناهندگان تشكيل مى دهند. با تمام كمك هاى مالى و مادى بين المللى، هفتاد درصد جمعيت آن زير خط فقر زندگى مى كنند (كمتر از دو دلار درروز).
غزه به كودكستان و دبستانى ابتدائى بيشتر شبيه است تا شهرى متعارف. سن متوسط ساكنان آن هفده سال است. تقريبا"۸۴۰۰۰۰ نفر ازجمعيت آن را كودكان تشكيل مى دهند. "ديوار ننگ" از يك طرف و محاصره ى دريايى از طرف ديگرمنطقه را به زندانى بزرگ تبديل كرده است. گرسنگى، سرما، بى آبى، بى برقى و بى داروئى در اين سرزمين بى داد مى كند. تونى بلر نخست وزير سابق انگلستان به عنوان نماينده ى گروه چهارگانه ى آمريكا، روسيه، اروپا و سازمان ملل (quartet) وضعيت منطقه غزه را در يك كلمه بيان كرده است: "جهنم".
رئيس كميسرياى عالى براى پناهندگان در سازمان ملل آقاى آنتونيو گوتراس Antonio Guterras مى گويد:"نوار غزه تنها جائى در دنياست كه مردم مجاز نيستند بگريزند". مطابق گزارش دفتر همآهنگى امور انسانى سازمان ملل:"افراد غيرنظامى و به ويژه ۸۴۰۰۰۰ كودكان نوار غزه اولين قربانيان خشونت هاى اين جنگ هستند".
روز سه شنبه ششم ژانويه مدرسه اى كه پرچم سازمان ملل بر بالاى آن در اهتزاز بوده و توسط اين سازمان اداره مى شد، باشليك دو خمپاره از يك تانك اسرائيلى مورد هدف قرارگرفت و چهل نفر از جمله تعدادى كودك كه به آنجا پناه برده بودند قتل عام شده و ده ها نفر ديگر زخمى شدند. نماينده ى سازمان ملل متحد در منطقه UNRWA اعلام داشت كه توسط GPS مشخصات تمام مراكز سازمان ملل به ستاد ارتش اسرائيل گزارش شده و از محل دقيق اين مراكز باخبر بوده اند.
ارتش اسرائيل ادعا مى كند كه عمليات اش همچون عمل جراحى به اهداف مشخص و تأسيسات نظامى حماس اصابت مى كند. اما مدارس، آمبولانس ها و پرسنل سازمانهاى غير دولتى انسان دوست، بيمارستان، داروخانه، محل تجمع خبرنگاران وحتى گورستان ها نيز مورد تهاجم قرارگرفته اند.
درغرب دموكرات هيچ كس به اسرائيل اعتراض نمى كند و جملگى خود را پشت صلح طلبى و پايان جنگ پنهان مى كنند. آقاى برنار كوشنر، پزشك بدون مرز سابق و وزير امورخارجه ى دولت فرانسه، در مورد يوگسلاوى سابق از تز دخالت نظامى بشر دوستانه (l’ingérence) دفاع مى كرد. وى براى جلوگيرى از كشتار مردم بى گناه و غير نظاميان مسلمان در آن كشور بر اجراى اين تز پاى مى فشرد. اما در مورد جنايات جنگى در نوار غزه پوزه ى خود را بسته و زمانى كه در مورد مدرسه ى سازمان ملل از وى جوياى جواب شدند، پاسخ وى حيرت انگيز بود. وى گفت اين كشتار يك bavure يعنى اشتباه ناخواسته بوده است.
اين عمل ارتش اسرائيل مصداق بارز جنايت جنگى است. بنابر موازين حقوق بين الملل،كنوانسيون هاى ژنو ۱۹۵۸ و پروتكل هاى الحاقى به آن (۱۲اوت ۱۹۴۹ و ۸ ژوئن۱۹۷۷) وعرف حقوق بين الملل، رهبران اسرائيل قابل تعقيب جنايى هستند. ولى اين بار نيز مثل ديگر موارد، اين جنايت بدون مجازات خواهدماند. بدين سان ۶۰ سال است كه كشورى كوچك با جمعيتى حدود شش تا هفت ميليون نفر، سازمان ملل متحد و تمام روابط وقواعد و ارگان هاى بين المللى را به هيچ گرفته است. در واقع اسرائيل از هفت دولت آزاد است.
حال پرسشى مطرح مى شود كه به پاسخى روشن نياز دارد. مى گويند: اسرائيل دموكراسى پارلمانى وتنها كشور دموكرات خاورميانه است. اگر واقعا" چنين است چرا هيچ يك از قطعنامه هاى سازمان ملل را قبول نمى كند؟ اين چه نوع دموكراسى است كه بقاى آن به قانون شكنى و عدم اجراى موازين حقوق بين الملل وابسته است؟ اسرائيل براى صلح از چه چيز مى هراسد؟ تمام كشورهاى دنيا به غير از ايران و حماس اسرائيل را به رسميت مى شناسند. اين كشور از سال ۱۹۴۹ عضوسازمان ملل است. ياسر عرفات در همين كشور فرانسه اعلام كرد: منشور ساف caduque است. اين كلمه كاربرد و بار حقوقى مشخصى دارد. يعنى منشور ساف در مورد عدم شناسائى اسرائيل هيچ وپوچ، باطل ومنسوخ است. پس اشكال كار كجاست؟
اسرائيل تنها كشورى در دنياست كه مرز هاى مشخصى ندارد و تمام اتباع زير پنجاه سال آن، اعم از زن و مرد، نظامى رزرويست محسوب مى شوند. اسرائيل بيشتر شبيه به سربازخانه اى بزرگ و اردوگاه نظامى عظيمى است و داراى يكى از مجهزترين ارتش هاى جهان با نيروى زمينى، هوائى، دريائى و حتى ده ها بمب اتمى است. در اين مجموعه ى نظامى تمام امكانات زندگى مثل سينما، استخر،فروشگاه، محل عبادت واماكن مسكونى براى نظاميان در نظر گرفته شده است. دراين اردوگاه حتى كشاورزى مى شود و مؤسسات صنعتى وجود دارد. اين ماشين جنگى منحصر به فرد، بزرگترين كمك هاى مالى و نظامى را نيز دريافت مى دارد. ولى با وجود اين نيروى نظامى بى نظير، اسرائيل دائما" خود را در معرض خطر نشان مى دهد. رهبران اوليه ى اسرائيل تكرارمى كردند كه:"هميشه بايد در حالت جنگ بود، صلح يعنى نابودى اسرائيل". اكثر دولتمردان و رهبران سياسى كشور ژنرال ارتش بوده و يا هستند. چه خطرى اسرائيل را تهديد مى كند كه بايد دائم در حالت آمادگى جنگى به سربرد و صلح امكان پذير نباشد؟ اسحاق رابين ژنرال مقتدر ارتش و نخست وزير سابق كه قصد جدى صلح با فلسطينى ها را داشت، بدست يك بنيادگراى حماس به قتل نرسيد، بلكه توسط يك جوان انتگريست اسرائيلى كشته شد. هربار كه تشكيل كشور فلسطين ومسأله صلح به طور جدى مطرح مى شود، ناگهان اتفاقى مى افتد و جنگى ديگر درگير مى شود و مسأله ى صلح و دولت فلسطين به عقب مى افتد. در اين بين نيز طبق معمول شهرك سازى هاى يهودى نشين در سرزمين هاى فلسطينى از سر گرفته مى شود. يك بار بطور بى طرفانه وعينى از خود سئوال كنيم: در حالى كه توازن قواى بين المللى كاملا" به نفع اسرائيل است، آمريكا و اروپا پشتبان جدى آن هستند و سازمان ملل در برابراين كشور كاملا" فلج و منطقه خاورميانه در انتظار صلحى پايدار در بحران دائمى بسر مى برد، آيا واقعا" اين اسرائيل نيست كه به علت اهداف استعمارى و توسعه طلبانه اش طالب صلح نيست؟ آيا صلح براى اسرائيل بمعنى شناسائى مرزهاى مشخص بين المللى و تشكيل كشور فلسطين و پايان شهرك سازى هاى يهودى نشين نمى باشد؟ اما امروز حماس، به مسأله ى اصلى و محورى موضع گيرى ايرانيان تبديل شده است. برخى از ايرانيان كه عضو سازمان هاى چپ و دموكرات در دوران انقلاب ۱۳۵۷ ـ۱۹۷۹ بوده اند و قبل از انقلاب و به هنگام سربرآوردن روح الله خمينى بعنوان رهبر انقلاب و حتى بعد از قدرت گيرى وى، تامدتها، با سكوت ويا با سازش كارى و پنهان شدن پشت توهمات توده هاى مردم از موضع گيرى مستقيم و افشا و روشن گرى در مورد حاكميت روحانيت طفره مى رفتند (من از آن بخش از جنبش چپ ايران كه تا مدتها از تمام جنايات جمهورى اسلامى مستقيما" دفاع مى كرد چيزى نمى گويم)، اكنون براى جبران اشتباهات آن زمان خود به بهانه ى وجود حماس و امكان قدرت گيرى آن درآينده و استقرار جمهورى اسلامى در فلسطين از دفاع از مردم فلسطين مى گريزند. آيا مسأله حماس بحثى انحرافى نيست كه توسط دستگاه هاى تبليغاتى اسرائيل و غرب از مدتها قبل براى مخدوش كردن مبارزات آزاديبخش مردم فلسطين به كار مى رود؟ هم اكنون كه جنبش چپ فلسطين به حاشيه رانده شده و الفتح با سازشكارى با اسرائيل و شهرت آن به فساد، اعتبار خود را در ميان فلسطينيان از دست داده، حماس يكه تاز ميدان گرديده و براى كسب قدرت سياسى از هيچ كوششى فروگذارى نمى كند. از طرف ديگر اسرائيل نيز با تبليغات شبانه روزى خود و با بزرگ كردن فشفشه پراكنى حماس به اسرائيل، اين فرصت را به دست آورده تا به سركوب مردم و نابودى همه جانبه نوارغزه به پردازد. هم اكنون ارتش اسرائيل به نام فاشيسم اسلامى و تروريسم حماس همان مى كند كه هيتلر به جرم يهودى بودن بر سر بسيارى آورد.
در اين دام مهيا و گسترده نيز بسيارى از گروه ها و بعضى از ايرانيان مقيم خارج از كشور كه طرفدار حقوق بشر و خواهان دموكراسى غربى، آزادى انتخابات و مخالف جدى مجازات اعدام مى باشند، گرفتار آمده اند و در رفتار وگفتارآنها نوعى "اين همانى" و "همگون سازى" (amalgamer) به وجود آمده است. مقايسه ى وقايع انقلاب ايران با جنبش فلسطينى ها، قياس مع الفارق است. ايران سرزمينى با تمام مشخصات يك كشور متعارف ومورد شناسائى بين المللى در تمام ابعاد آن مى باشد. در حالى كه كشورى بنام فلسطين وجود خارجى ندارد. از اردوگاه هاى فلسطينى بنام "منطقه خودگردان" و از رهبران آنها بنام "مسوؤلين فلسطينى" ياد مى شود. پاسپورت فلسطينى وجود ندارد. چند ميليون فلسطينى در سرزمين هاى تكه و پاره روى هم تلمبار شده اند و بقيه آنها دركشورهاى جهان بصورت آوارگان جنگى با كارت شناسائى كشورهاى ديگر به سرمى برند. جنبش دموكراتيك ايران با جنبش آزادى بخش ملى فلسطين براى برپائى كشور فلسطين تفاوتى ماهوى دارد.
گذشته از آن، در اپوزيسيون ايران نيز نيروهاى مسلمانى هستند كه در فكر برپائى جمهورى اسلامى ديگرى بدون روحانيت مى باشند. زنان اين جنبش حجاب اسلامى را رعايت مى كنند و حتى برجسته ترين چهره زن آنان در پارلمان اروپا از دست دادن با نمايندگان پارلمان احتراز كرد. تعداد اعدام شدگان اين جريان سياسى ـ نظامى به ويژه در فاجعه قتل عام زندانيان سياسى در سال ۱۳۶۷ از آمار بالائى برخوردار است. همه عاملين وعامرين اين جنايات توسط انجمن ها، احزاب و سازمان هاى چپ ومدافع حقوق بشر افشا و محكوم مى شوند. نا گفته پيداست كه بسيارى از اين نيروها با برنامه و ايدئولوژى آنها بيگانه اند. ولى اين امر مانع از آن نيست كه اجراى موازين حقوق بشر و كنوانسيون هاى بين المللى درمورد آنها رعايت نشود.
در تظاهرات روز شنبه دهم ژانويه در پاريس كه به دعوت هشتاد سازمان، انجمن و احزاب چپ و باشركت بيش از هفتاد هزارنفر براى دفاع از حقوق انسانى فلسطينى ها برگزار شد، پايان دادن به كشتار مردم، خروج ماشين جنگى اسرائيل از نوار غزه و رعايت حقوق بشر و كنوانسيون هاى بين المللى خواسته شد. طرفداران حماس نيز در اين ميتينگ با شكوه شركت داشتند ولى با توجه به ماهيت ارتجاعى و بنيادگرائى اسلامى آن ها هيچ نيروى مترقى به زير پرچم يا دفاع از حماس به طور خاص نرفت. كسى نسبت به حماس و به حكومت آتى آن، در صورت امكان به قدرت رسيدن، توهم ندارد. جنبش حماس در واقع به پاشنه آشيل مبارزات مردم فلسطين تبديل شده است. اما چه تضمينى وجود دارد كه درآينده و در كشور فرضى فلسطين، حماس همچون روحانيت در ايران به قدرت برسد؟ آقاى خمينى از پشتيبانى قريب به اتفاق مردم ايران حتى نيروهاى چپ برخورداربود. كشورهاى اروپائى و آمريكا در حال راهگشائى براى قدرت گرفتن او بودند. ژنرال هويزر ارتش ايران را خنثى كرد. تمام رسانه هاى غربى بويژه بى بى سى و راديو و تلويزون فرانسه در اختيار وى قرار داشت. آيا اين امكانات براى خالد مشعل مهياست؟ حماس در داخل درگير زد وخورد و رقابت با الفتح است. دفاع جمهورى اسلامى از اين جنبش به علت بى آبروئى جمهورى اسلامى به ضرر مردم فلسطين است. آياايرانيان طرفدار حقوق بشر ومقررات حقوق بين الملل با رفتار خود مرتكب "قصاص قبل از جنايت" نمى شوند؟ آيا حقوق بشر و كنوانسيون هاى ژنو و مقررات بين المللى جهانشمول نيستند؟
ژانويه ۲۰۰

برگرفته از سایت عصر نو

فراخوان به همۀ آنان كه سابقاً در آفريقاى جنوبى هرگز سياهان را در مبارزه شان تنها نگذاشتند
اثر آریلا آزولاى نويسندۀ اسرائيلى (۱)

ترجمه از انگليسى به فرانسه: اتى ين باليبار و فرانسواز باليبار
ترجمه از فرانسه: تراب حق شناس

زمانى نه چندان پيش، در آفريقاى جنوبى، اگر از سفيدان بوديم،
كشتار شهروندان سياه و خشونتى كه در تخريب خانه هاشان به كار مى رفت،
حتماً ما را به خشم مى آورد،
بسيارى از شهروندان يهودى بدون شك، رژيم آپارتايد را افشا مى كردند
و نداى براندازى آن را سر مى دادند،
برخى هم چه بسا به سياهان مى پيوستند تا جبهه اى متحد بر ضد قدرتِ حاكم برپا دارند.
حتماً فرياد مى زديم: «ما همه سياه هستيم»!
امروز وقت آن رسيده كه بگوييم: «ما همه فلسطينى هستيم»!
زمانى نه چندان پيش، در آفريقاى جنوبى، اگر از سفيدان بوديم،
با آپارتايد مبارزه مى كرديم
كه در سراسرِ كشور سد و حصار بر مى افراشت و براى نژادهاى ديگر گتو مى ساخت.
شك نيست كه ما در پيشاپيش صف مى ايستاديم و خواستار بايكوت مى شديم،
لابد جان خويش را به خطر مى انداختيم تا مبادا خون كسانى ريخته شود كه
مى توان خونشان را بدون ترس از كيفر ريخت به بهانۀ منشأ قومى شان.
حتماً به مبارزه مى پيوستيم
عليه رژيمى كه تبعۀ خود را
از جامعه طرد مى كند.
اما چرا چنين امرى در اسرائيل رخ نمى دهد؟
زيرا ما كه شهروندانش باشيم قربانىِ كارزارى ديگر هستيم
به نام پروپاگاند.
چه ايدۀ عجيب و عقب مانده اى! مثل كليشۀ عهد بوق،
كه مى توان در فيلم هاى قديمى،
دربارۀ رژيم هاى فاسد ديد كه امروز ديگر وجود خارجى ندارند.
در عصر اينترنت و مولتى مديا [چند رسانه اى]
چه كسى چنين چيزى را جدى مى گيرد، «پروپاگاند»؟
اما به رغم نابهنگامىِ آشكار، شكى وجود ندارد كه
رژيمى كه ما در آن بسر مى بريم
بودجۀ سنگينى صرف پروپاگاند مى كند،
تا ما را به جايى بكشاند كه هرروز با جنايات دولتى يى كه مرتكب مى شود همدستى كنيم:
شايد با حيرت فرياد مى زديم: «چطور چنين چيزهايى ممكن است؟»
اگر البته آموخته بوديم كه چنين جناياتى را در جاهايى ديگر در زمانه اى ديگر كسانى مرتكب شده اند.
رژيم حاكم بر اينجا اقدامات خود را در دو جبهه انجام مى دهد:
با سلاح هاى مدرن پيچيده بر روى اعراب شليك مى كند،
و همزمان ما شهروندان ممتازش را نيز هدف مى گيرد با سلاحى بسيار قديمى كه حيرتمان را بر مى انگيزد.
اين سلاح كهنه ولى به همان اندازه پيچيده، همانا پروپاگاند است.
اغلب ما مى دانيم.
ديگران هم مى دانند.
با وجود اين، همواره اشتباه گذشته را تكرار مى كنيم، به خيال اينكه
كافى ست اطلاع داشته باشيم و بدانيم تا دربرابر پروپاگاند مصون بمانيم،
و ما را تحت تأثير قرار ندهد.
اما پروپاگاند همه جا هست.
هركسى به آن دستِ يارى مى دهد، لباس گرم زير براى سربازان مى فرستيم،
در مغازه ها براى خلبانان تخفيف قائل مى شويم.
كافى نيست كه بى وقفه خود را دربرابر پروپاگاند تقويت كنيم.
كافى نيست كه دائماً شيوه هاى به كار رفته در يك خبر و اطلاع رسانى را تحليل كنيم
خبر از ما تندتر حركت مى كند.
بايد بتوان به جاهايى رفت دور از آنجا كه خبر را مى سازند.
در حول و حوش ما چنين فاصله گيرى امكان ندارد.
پروپاگاند، چنين عمل مى كند :
هيچ كجا از آن در امان نيستيم.
خلبانى كه غزه را بمباران كرده خانه اش روبروى ما ست،
روزنامه نگارى كه گزارش فجايع را پشت گوش انداخته و اعتراض ها را ناديده گرفته، خانه اش ته كوچه است،
پسرِ همسايه كارمندِ شركتى ست كه كليپ هاى حملۀ زمينىِ ارتش را مونتاژ مى كند،
سرِ كوچه كه بپيچى به سرباز دخترى بر مى خورى كه
كارشناس آخرين سيستم هاى توپخانۀ خودكار و بدون تيرانداز است.
براى ايستادگى دربرابرِ پروپاگاند، به چيزى بسيار بيش از كوشش هاى پيگير نياز است.
ما، شهروندان دولت اسرائيل، با كمال ميل و ارادۀ خودمان است كه گروگانش هستيم.
در وضعيت عادى، و به طريق اولى، وقتى دولت مى گويد ما در حال «جنگ» ايم،
بسيار اندك اند كسانى كه به فكر نگاه كردن به سايت هاى غير اسرائيلى باشند،
يا تصاويرى بيابند كه آژانس راماتان از دل تيرگى ها پخش كرده است،
تصاويرى كه روى همۀ رسانه هاى گروهى جهان مى توان ديد (ولى نه در اسرائيل).
اما تصاوير خلاف نُرم كمياب اند، زيرا ارتش
گزارش از داخل غزه را ممنوع كرده است.
گاه ملاقاتى در خيابان، در لحظه اى بسيار كوتاه
به ما يادآورى مى كند كه چند تنى اين تصاوير را ديده اند، اين گزارش ها را خوانده اند
(اما اين از محدودۀ كوچكِ دوستانى كه يافته هاى ما را روى اينترنت دنبال خواهند كرد فراتر نمى رود،
در هر حال، آنها در تظاهرات حضور داشتند،
وفردا هم در تجمعى عليه جنگ همديگر را خواهيم ديد).
ديگران همه، در كل طيف سياسى از اين سو تا آن سو،
كسانى هستند كه گفتمانى ديگر را مى خوانند و تكرار مى كنند.
آنها «حماس قاتل» را افشا مى كنند،
و اگر فرصتى دست دهد زير لب زمزمه مى كنند كه به كارگيرى نيرو از سوى اسرائيل نامتناسب است.
خلبان نيز (كه گذشته از اين، دانشجوى حقوق در دانشگاه است)،
و دستانش از اين پس آلوده به خون غير نظاميان است،
به يك خبرنگار هاآرتز گفته است كه: «البته من خوشم نمى آيد كه آدمها را اينجورى بكشند»،
ولى مى افزايد:
«من نظرم اين است كه حماس از مردم غيرنظامى سوء استفاده مى كند».
بدين ترتيب، حتى در درون ارتش انتقاد وجود دارد،
اما خلبان، سخنگوى ارتش، خانم جوانى كه كارشناس موشك هاى هدايت از دور است،
و همۀ كسانى كه گروگان اطلاعاتى هستند كه آنان پخش مى كنند
توافق دارند كه بگويند در اين كارزار «انتخاب از آنان نبوده است».
و مى بينيم كه چرا
اينك كه جنگ تمام شده،
مى كوشند ما را دوباره بسيج كنند
تا صدامان درنيايد،
واز كسى نام برده نشود،
نبايد «افسرانمان» كه به خاطر ما جنگيده اند متهم شوند.
مازوز دادستان كل،
ماندل بليت دادستان نظامى،
اشكنازى رئيس ستاد
مگر نه اينكه بايد افراد خود را تحت پوشش و حمايت بگيرند؟
خب، مأمور سانسور دستورات را پى مى گيرد،
روزنامه ها اطاعت مى كنند،
و ما فراموش خواهيم كرد
كه خودمان با مسدود كردن اطلاعات موافقت كرده ايم
اطلاعاتى كه ــ بنا به اعتراف اخير خود رهبرانمان،
كسانى را مقصّر نشان مى دهند كه خودشان آنها را به جنگ فرستاده اند.
و حتى اگر موافقت خود را اعلام نكرده ايم،
رژيم چنان رفتار مى كند كه گويا ما موافقت كرده ايم،
و بدين نحو به آنجا مى رسيم كه با آن همدست بوده ايم
در جنايات دولتى عليه همسايگان فلسطينى مان كه آنها نيز زير يوغ همين رژيم اند.
اينها همه، ديگر بديهى ست.
حالا ديگر شصت سال است
كه مجازمى شماريم نفى بلد را، ويرانى و قتل را،
آرى شصت سال است كه همه مثل طوطى حرفهاى رژيم حاكم را تكرار مى كنيم،
كه فلسطينى ها را مسؤول رنجهايشان مى داند:
«تقصير خودشان است،
آنها هستند كه حماس را انتخاب كردند و موشك پرتاب مى كنند، قاتل خودشان هستند».
دليلش تونل هايى ست كه از آنها اسلحه وارد مى شود،
وكشتى هاى مهمات
كه از راه دريا به «نوار» [غزه] مى رسد:
اينها برايتان كافى نيست؟
آيا صد بار تجربه نكرده ايم كه طرف مذاكره اى وجود ندارد؟
چه كسى جرأت دارد خلاف اينرا بگويد كه اسرائيل هرچه از دستش برآمده براى رسيدن به صلح انجام داده است؟
تو گويى اين اسرائيل نبوده كه زيرآبِ تمام طرح هاى صلح را زده،
تو گويى اين اسرائيل نبوده كه چنان سرسختانه به اشغال چسبيده كه به امرى بيهوده بدل شده،
بى آنكه راه حل ديگرى پيشنهاد دهد
مگر به عقب انداختنِ راه حل ها
و نگه داشتنِ فلسطينى ها زير چكمه هايش،
همچون افرادى كه هوسشان به شورشگرى
ما را واميدارد به آنها نشان دهيم كه چه كسى ارباب است در اين منطقه.
اصلاً بيفايده است
جدل بين كسانى كه مى خواهند بدانند چه مى گذرد
و آنان كه به آنچه مطبوعات و تلويزيون اسرائيل پخش مى كنند قانع اند،
و تسليم دستور دولت اند كه: روزنامه نگاران، اسرائيلى يا خارجى،
تنها بايد رنج اهالى سِدروت و آبادى هاى دور و بر را منعكس كنند.
علت اين است كه آنها اخبار واحدى نمى خوانند،
تصويرهاى واحدى نمى بينند،
يا اينكه آنها را يكسان درك نمى كنند.
اگر تلاش نكنيد كه خود را از اين كارزار پروپاگاند رها كنيد
(كه ضمناً بايد گفت ماهرانه انجام مى دهند)
و زير نظر مسؤولين سياسى، تبليغاتى و نظامى اسرائيل اجرا مى شود،
اگر خود را بى قيد و شرط تسليم پروپاگاند ميهن پرستانه نكنيد كه شما را
در كارزار تبليغاتى اش احاطه مى كند تا مصيبت را پيروزى وانمود كند،
اگر مصرانه جوياى اطلاعات بديل نباشيد،
ممكن است باور كنيد كه در غزه كسى وجود ندارد جز تروريستها
يا مردمى متعصب، سرسپردۀ رهبران شان.
ما خود را سران ارتش فرض نمى كنيم، ما به زبان استراتژيك و امنيتى آنها سخن نمى گوييم
(كه از ۱۹۴۸ به بعد زبان مسلط بوده، اما تنها زبان ممكن هم كه نمى تواند باشد)،
چنانكه فكر نمى كنيم اطلاعات چند جانبه باعث شود كه خوانندگانش همنظر باشند
عليه حمله به غزه،
ولى از خود مى پرسيم: آيا در قرن بيست و يكم،
شهروندان چگونه
مى توانند به راستى باور داشته باشند كه در كشورى دموكراتيك زندگى مى كنند
درحالى كه هيچ اطلاعات قابل اعتماد، آزاد و قابل تحقيقى،
دربارۀ ۱۳۰۰ كشته در غزه و هزاران زخمى ديگر در دسترس شان نيست؟
و چرا در كشورهاى ديگر،
وقتى قرارداد بين شهروندان و دولتشان
دچار اختلالى اين چنين مى شود و ناگزيرند كوركورانه
اقدامات نفرت انگيزى را كه به نامشان صورت مى گيرد بپذيرند،
چرا بسيارى از آنان ــ و همراه با آنان همۀ جهان ــ به نظرشان بديهى مى رسد
كه رژيم سياسى شان فاسد و زيانبار شده،
حال آنكه نزد ما
كلىۀ اقدامات نفرت انگيزى كه رژيم از ۱۹۴۸ تا امروز مرتكب شده
چون تصادف هايى كه بُرد و تأثيرى ندارد به شمار رفته است؟
آيا اين رژيم سياه و ظلمانى نيست؟
آيا سرچشمۀ شر نيست
كه ما بايد، به عنوان شهروند، خويش را از آن برهانيم؟
اعتراف به اين امر مو بر تنِ ما راست مى كند،
اما ما اطلاع مشخصى نداريم از آنچه امروز به نام ما مرتكب مى شوند،
و نه از آنچه در گذشته به نام ما مرتكب شده اند،
وانگهى ما نيز چنين اطلاعاتى را مطالبه نمى كنيم.
زيرا اگر مى توانستيم صحنه را ببينيم، از شرم
درِ نيمه باز را از نومى بستيم.
خواهند گفت كه اين فقط گوشه اى از صحنه است،
و اينكه در اسرائيل آزادى بيان وجود دارد،
كه مطبوعات از «آزادى عقيده» برخوردارند: اميره هس، گيدئون له وى كه دهانشان بسته نيست و نوشته هاشان حتى منتشر هم مى شود.
اما آيا آزادى عقيده معنايى مى دهد
بدون آزادى اطلاعات؟
ديگران همچنان با پافشارى يادآورى خواهند كرد
كه روى اينترنت موضوع كسانى هم كه از رفتن به جبهه امتناع مى كنند مطرح شده،
و اينكه روى سايت هاى ديگر روايت وحشتناك بمباران كودكان بيگناه پخش شده است،
رسانه هاى گروهى هم آنطور كه شما مى گوييد يكدست نيستند،
همه چيز در دسترس است.
شايد. اما نه آنچه اساسى ست
زيرا كدام كانال تلويزيون،
كدام روزنامه
ويران كردن زندگى فلسطينى ها را به ما نشان داده است؟
چه كسى صداى آنان را شنيده است؟
چه كسى صداى آوارگانى را شنيده است كه زندگى شان
نه يك بار، نه دو بار، بلكه چند بار نابود شده است؟
چه كسى شنيده است از آنان اين روايت را كه اين بار، برخلاف ۱۹۴۸،
ديگر جايى وجود نداشت كه بدان پناه برند
وقتى بمب ها بر سرِشان باريدن گرفت؟
اگر حتى روزنامه به اطلاعات دسترسى نداشته باشد
و خود بايد اخبارش را سانسور كند،
وهرگز گزارشى ندهد جز دربارۀ نواحى كوچكى كه ارتش اجازۀ ورود روزنامه نگاران به آنجاها مى دهد،
اگر پخش عكس هايى كه
از راماتان، بنگاه مطبوعاتى فلسطينى، دريافت مى شود ممنوع باشد،
وقتى گشودن پرونده اى
دربارۀ چيزى كه نمى توان در آن به گونه اى معقول ترديد كرد محال باشد ــ كه اين خود جنايتى جنگى ست ــ
چرا آن روزنامه انتشار خود را معلق نمى گذارد؟
چرا با يك صفحۀ سفيد منتشر نمى شود
با اين بيانىۀ ساده در صفحۀ نخست كه ما ديگر نمى توانيم به حرفۀ خود ادامه دهيم؟
اين شايد خوانندگان را يارى دهد تا فراموش نكنند
كه هر سطر يا تقريباً هرچيزى كه مى خوانند
ناشى از اطلاعاتى ست تحت كنترل ارتش
با خبرنگارانى كه جا داده اند آنها را
در مكانى كه به ريشخند موسوم است به «تپۀ مطبوعات»
كه از آنجا جز گِردباد دود نمى توان ديد
همان مكانى كه اسرائيلى ها با خانواده به آنجا مى روند تا بچه ها
بمباران غزه را تماشا كنند.
در آفريقاى جنوبى، دست كم، آپارتايد بر همگان آشكار بود،
اما اينجا خويش را پنهان مى كند در اردوگاه هاى بازداشت
كه نه فقط از حوزۀ ديد ما خارج اند
بلكه بيرون از حوزۀ قانون اند
(به سان آيين نامه هاى مربوط به كشتزار، قانون سياهان
در دولت هاى برده دارى كه مشمول مجموعۀ قوانين نمى شد).
فلسطينى هايى كه در همسايگى خودمان تحت تبعيت نگه داشته مى شوند
و در معرض انواع قوانين منحط قرار دارند
قوانينى كه به نحوى تبعيض آميز بر اهالى سرزمين ها [ى اشغالى] تحميل مى شود
به دست افسران، درجه داران و سربازان.
براى همگان، اين قوانين مصون از تعرض اند: چه آنان كه ما البته توسط اين قوانين بر آنان حكم مى رانيم،
و چه خود ما، شهروندان دموكراسى،
به نحوى كه هيچ تصورى نداريم از بى عدالتىِ اين قوانين ــ
از ما ست، به خصوص، كه بايد آن را پنهان كرد،
از ما شهروندان دولت دموكراتيك،
مبادا كشف كنيم كه به قانون مقدس «ما» چه اهانتى شده است.
رفته رفته فلسطينى ها از زندگى ما ناپديد مى شوند
(به ضرب ديوار، با محاصره، با مهاجران تايلندى كه جاى آنها را در مشاغل مى گيرند، با انتقال خزندۀ جمعيت به خارج از شهرهاى يهودى ـ عربى).
استثمار، خشونت ها و ستمى كه بر آنان مى رود،
كمتر و كمتر برايمان مشهود است.
در پايانِ يك روز كار،
اگر برخى شهروندان باشند كه هنوز بخواهند از وضع زندگى در غزه مطلع شوند،
همچنان مى توانند به تلويزيونشان نگاه كنند از طريق ويدئوهاى درخواستى (VOD)، به دستچينى از فيلم هايى كه سخنگوى نظامى به دقت برگزيده است،
يا به برنامۀ ارتش نگاه كنند روى You Tube:
«حملۀ چتربازان به يك مسجد»، «عمليات مشترك هوايى، دريايى، زمينى»، موشكهايى كه پس از پرتاب جهت خود را عوض مى كنند «تا به مردمى كه خارج از درگيرى هستند اصابت نكند» و غيره.
اين شهروندان هرگز نخواهند ديد ويرانى غزه را،
شهرى كه افرادى زنده مانند خودشان در آن بسر مى برند.
آنها نابودى «زيربناى تروريسم» را خواهند ديد
كه سخنگوى ارتش به آنان هديه مى كند.
مطبوعات هرگز ستونى اختصاص نمى دهند به نظاميانى كه از حمله به غزه امتناع كرده اند.
رسانه هاى گروهى دربارۀ دستگيرى تظاهركنندگان يهودى و مسالمت جو سكوت مى كنند.
ولى دستگيرى تظاهركنندگان عرب را گزارش مى دهند، به طورى كه
اعراب را «آشوبگر» و هميشه «متخلف» معرفى كنند،
تا بار ديگر تأكيد كنند كه تا چه حد «اين كشمكش» غيرقابل حل است زيرا دو ملت را دربرابر هم قرار مى دهد.
آنها بر تظاهرات مشترك يهوديان و اعراب پردۀ سكوت مى افكنند،
از ترسِ آنكه مبادا ديوار جدايى بين يهوديان و اعراب را كه بايد تحكيمش كنند ترَك بيندازد،
مبادا بفهمند كه كينه بين دو جامعۀ يهودى و عرب «تقدير» نيست.
شكافهايى در ديوار
ممكن است ناگهان صحنۀ ديگرى در معرض ديد قرار دهد.
آنان كه در اسارت اين ديوار هستند ممكن است با هم قد برافرازند عليه آن رژيم سياسى
كه زندگى را بر آنان ناممكن ساخته است.
اين است آن تهديدى كه ما براى او داريم:
يهوديانى كه حاضر نيستند خود را ضد عرب بنامند
(چه اين طرف «خط سبز» چه آن طرف)
يهوديانى كه اعراب را
(چه اين طرف «خط سبز» چه آن طرف)
شهروندانى همتاى خود مى دانند.
اگر ما در آفريقاى جنوبى بوديم، برخى از ما بسا به ملاقات سياهان مى رفتند.
اما اينجا چطور مى توان به ملاقات اعراب رفت، در حالى كه رژيم ما را از آنان جدا مى كند
با كشيدنِ ديوار بتونى بين آنها و ما و ايجاد تلويزيون و «ويدئوهاى درخواستى»
با مسدود كردنِ اطلاعات و به خدمت گرفتنِ همه جانبۀ
رسانه هاى گروهى؟
هنوز گمان مى رود كه اين رژيم تبعيض گرا
تنها شامل اعراب مى شود،
و براى آن است كه اعراب را در انزوا نگاه دارد.
اما يك رژيم تبعيض گرا چگونه مى تواند صرفاً اعراب را منزوى كند؟
هر مانعى دو طرف دارد
هر رژيم تبعيض گرا يكى را از ديگرى جدا مى كند و برعكس،
و بدين ترتيب، رژيم تبعيض گراى ما بين خودمان نيز جدايى مى افكند.
و حالا اين پرسش پيش مى آيد كه: ما را از چه چيز جدا و منزوى مى كند؟
او ما را از اين امكان جدا مى سازد
كه حتى ملت ها يا خلق هاى خشونتگرا به آن دسترسى يافته اند،
امكان اينكه بتوانيم صفحه اى از تاريخ خود را ورق بزنيم،
امكان اينكه روحيه مان را عوض كنيم، زبانمان و آينده مان را،
امكان اينكه دست از ستم بر اعراب برداريم،
امكان اينكه اين ايده را كنار بگذاريم كه ما صاحب همۀ حقوق هستيم و آنان را هيچ حقى نيست،
امكان اينكه نوعى زندگى را برگزينيم كه قابل تحمل و قسمت كردن باشد
با ملتى كه پدرانمان ما را به زندگى در بين آنان رهنمون شده اند.
اين رژيم ما را تبديل مى كند به همدستان خود
در جناياتى كه ما نمى خواهيم در آن شريك باشيم و حاضر نيستيم كه آن جنايات به نام ما صورت گيرد.
اين رژيم با اعمال زور، ما را از كسانى جدا مى سازد كه سرنوشتمان زيستن با آنها ست.
در انتظار روزى كه به حد كافى، دستهاى يارى گِردِ هم آيند و به حد كافى تبَر براى شكستنِ ديوار،
و همراه با اعراب عليه اين رژيم اعتراض كنيم
همچنان مى توانيم خود را با آنان يكى بدانيم
مى توانيم كوفيه دور گردن بپيچيم.
بدين نحو خواهند ديد كه چطور اين رژيم را منزوى مى كنيم،
به او خواهيم فهماند كه نمى تواند روى ما حساب كند
كه بدون ترديد اطلاعات رسواكننده اى را كه
دربارۀ عمليات ارتش در غزه داريم به هركسى كه خواستارش باشد منتقل نكنيم،
و دست از تلاش برنخواهيم داشت تا سرانجام بفهمد
كه نمى تواند روى ما حساب كند
كه همدست او باشيم.
ما حاضر نيستيم كه براى او موشك هاى هدايت شده از دور باشيم
و حاملان دروغ هايش.
براى آنكه حق حكومت بر ما داشته باشد و اقدام به نام ما،
قدرت حاكم بايد رضايتِ همۀ ما را به دست آورد،
رضايت يهوديانِ آميخته با اعراب و اعرابِ آميخته با يهوديان.
ولى تا آن روز، خواستارِ آنيم كه بيرون بمانيم
از حوزۀ اقدامات اين حكومت.
تا آن زمان، در پيشگاه غزه، با ياد غزه،


- - - - - - - - - - - - - -

ما همه فلسطينى هستيم.۱ـ خانم آريلا آزولاى Ariella Azoulay استاد فلسفه، نويسنده و سينماگر اسرائيلى. از بين آثار او اين دو كتاب را نام مى بريم:
Death Showcase. The Power of Image in Contemporary Democracy (MIT Press ۲۰۰۱)
(نمايشگاه مرگ. قدرت تصوير در دموكراسى معاصر انتشارات دانشگاه ام. آى. تى. ۲۰۰۱)
و The Civil Contract of Photography (MIT ۲۰۰۸)
(قرارداد مدنى عكاسى، انتشارات دانشگاه ام. آى. تى. ۲۰۰۸) وى در سال ۲۰۰۸ در تل اويو (اسرائيل) و در فرّاره (ايتاليا) نمايشگاهى برپا كرد تحت عنوان: «فلسطين ـ اسرائيل از ۱۹۶۷ تا ۲۰۰۷، داستان يك اشغال به روايت تصوير.
مترجمان به فرانسه: اتى ين باليبار و فرانسواز باليبار به ترتيب فيلسوف و فيزيكدان فرانسوى.
منبع:
http://www.europalestine.com//spip.php?article3734
* و يادداشتى از مترجم فارسى: شمار روشنفكران و وجدان هاى بيدار در اسرائيل كه در اپوزيسيون رژيم قرار دارند رو به افزايش است. علاوه بر مورخين جديد(New historians) مانند شلومو ساند (Shlomo Sand) ، ايلان پاپه (Ilan Pappe) و ديگران؛ نويسندگان، روزنامه نگاران و سينماگران متعدد سراغ داريم كه دربرابر سياست مستمر اسرائيل در ناديده گرفتن حقوق انسانى و ملى فلسطينى ها فرياد برآورده اند. از يورى آونرى (Uri Avnery) ، ميشل ورشوفسكى (Michel Warschawski) ، اميره هس (Amira Haas) ، گيدئون له وى (Gideon Levy) و ديگران مقاله ها و كتاب ها و موضع گيرى هاى شجاعانه اى به فارسى نيز ترجمه شده است كه با جستجو روى گوگل به برخى از آنها مى توان دست يافت.

گزارش عبدالكريم سماره از بيت المقدس
۲۶ فوريه ۲۰۰۹، راديو شرق ـ پاريس

فقدان آشكار مواد غذائى و داروئى، و ويرانى غزه در پى تجاوز و بمباران اسرائيل، باعث شده كه هىأت هاى نمايندگى رسمى و غير رسمى از سراسر جهان از نوار غزه ديدن كنند. اخيراً جان كرى، كانديداى اسبق رياست جمهورى آمريكا و رئيس كميتۀ روابط خارجى مجلس نمايندگان اين كشور از غزه ديدن كرد. حادثۀ تأسفبار و مضحكى كه به هنگام رسيدن او به «مرز غزه» [مرزى وجود دارد؟] رخ داد جالب توجه است و نشان مى دهد كه اسرائيل تا چه حد زورگويى مى كند. وى در يك اتومبيل متعلق به ملل متحد به دروازۀ اصلى غزه مى رسد و دهها كاميون را مشاهده مى كند كه هفته ها ست منتظرند و به آنها اجازۀ ورود داده نشده است. از محمولۀ كاميونها كه مى پرسد، معلوم مى شود ماكارونى ست. ناراحت مى شود و از وزير دفاع اسرائيل، ايهود باراك كه او را همراهى مى كرده علت نگه داشتنِ كاميونها را مى پرسد. باراك كه نمى دانسته چه جواب دهد، علت را از مأمورين اسرائيلى جويا مى شود. آنها جواب مى دهند كه تعريف «نيازهاى انسانى» كه در دستورات دولتى آمده شامل برنج مى شود نه ماكارونى! باراك كه در توجيه اين رفتار با بن بست روبرو مى شود فوراً دستور مى دهد به كاميون ها اجازۀ ورود بدهند.
اين حادثه باعث شد كه ملل متحد، آمريكا و نيز اروپا به انتقاد از اسرائيل تشويق شوند كه چرا نه تنها مواد غذائى، بلكه راه ورود كالاهاى ديگر نظير مصالح ساختمانى و غيره را بر مردم شديداً آسيب ديدۀ غزه مى بندد. در پى اين حادثه است كه اسرائيل از آمريكا و نيز از چهار دولت عمدۀ اروپا نامه هايى دريافت كرد كه از او مى خواستند راه ها را باز كند و اجازه دهد كه كاميون ها بتوانند كالاهاى مختلف را به آنجا حمل كنند.
قبل از اينكه كلينتون وزير خارجۀ آمريكا از منطقه ديدار كند قرار است ترتيبى داده شود تا «نيازهاى انسانى» غزه مرتفع گردد و اين كار مستلزم آن است كه هر روز ۵۰۰ كاميون به غزه راه يابند؛ در حالى كه ميانگين تعداد كاميونها هم اكنون ۱۷۰ است يعنى يك سوم مورد نياز. بگذريم كه در رأس ليست كالاهاى ممنوع، آهن و سيمان و شيشه و آلومينيوم قرار دارد به اين بهانه كه حماس از اين ها براى ساختن سلاح و استحكامات نظامى استفاده مى كند. اينجا ست كه مى توان پرسيد تعريف «نيازهاى انسانى» چيست؟ آيا صرفاً آب و نان و لباس است يعنى انسان را به ابتدائى ترين حالت زندگى بازگرداندن؟ پس تكليف مسكن و مواد صنعتى و غيره چه مى شود؟ توجه كنيم كه ۳۰ درصد از ساختمانها و راه و پل و غيره ويران شده، تا چه رسد به مراكز آب و برق و تلفن و كلاً زيربناى جامعه.
۲۰ هزار خانه به طور كلى يا بخشى از آن ويران شده و بايد بازسازى شود و صدهزار نفر بار ديگر آواره شده اند و دوباره در چادر بسر مى برند. اين آوارگان مى پرسند در حالى كه سيمان و آهن و شيشه اجازۀ ورود ندارد معناى ۹۰۰ ميليون دلار كمك ايالات متحده براى بازسازى غزه چيست؟ آيا باز هم چادر مى سازند و در چادر بايد بسر برد؟
يكى از مسائل مهم ديگر تحويل پول به نوار غزه است كه قدرت خريد را فلج كرده. اگر كالا باشد پول نيست؛ يعنى كاركنان آژانس ملل متحد، كاركنان دولت فلسطين و همين طور كارمندان مؤسسات بين المللى و نيز كارمندان بخش خصوصى نمى توانند حقوقى دريافت كنند.
اسرائيل هرچندگاه اجازۀ ورود پول مى دهد و دهها هزار نفر جلوى بانك منتظر مى مانند ولى طى چند ساعت پول ته مى كشد. اين اقدامات اسرائيل كه مردم را به خفگى دچار مى كند براى اثبات اين امر است كه زندگى و سرنوشت يك ميليون و نيم اهالى غزه به دست اوست و همگى در گرو سربازى هستند كه به اسارت فلسطينى ها افتاده يعنى جلعاد شاليت. (پايان گزارش)

(ترجمه براى انديشه و پيكار)

ترجمۀ تراب حق شناس

آنچه در زير مى آيد ترجمهء گفتار يك فيلم مستند است ساختهء سينماگر فرانسوى ژان آسل ماير كه مصاحبه اى ست با محمود درويش در رام الله (فلسطين) همراه با دكلمهء زيبايى از ترجمهء فرانسوى دو شعر از وى توسط خانم بهى جنتى عطائى هنرمند تئاتر:
(رك. به: http://www.protection-palestine.org/spip.php?article6488)

محمود درويش شاعر است، شاعرى بزرگ كه در رام الله زندگى ميكند. در رام الله نيز، مانند تمام سرزمين هاى خودمختار فلسطين و اسرائيل، حركتى ناگزير به سوى جنگ، جنگى واقعى را احساس مى كنيد.
* * * * * * *
(دكلمهء يك شعر:)
ما نيز زندگى را دوست ميداريم آنگاه كه برايمان ميسّر باشد
بين دو شهيد، به رقص پاى مى كوبيم و بين آندو براى بنفشه مناره اى يا نخلى بر مى افرازيم
ما نيز زندگى را دوست ميداريم آنگاه كه برايمان ميسّر باشد
از كرم ابريشم نخى مى رباييم تا آسمانى از آنِ خويش برپا داريم و اين كوچ را به حصار كشيم
و درهاى باغ را مى گشاييم تا ياسمن به كوچه ها درآيد چون روزى زيبا.
ما نيز زندگى را دوست ميداريم آنگاه كه برايمان ميسّر باشد
آنجا كه اقامت گزينيم گياهانى پردوام مى كاريم و كُشته ها مى دِرويم
در ناى، رنگ دورها و دوردست ها مى دميم و بر خاك گذرگاه شيهه نقش مى زنيم
نام خويش را بر تك تك سنگ ها مى نگاريم.
اى آذرخش شب ما را روشن كن، بيا و اندكى روشن كن
ما نيز زندگى را دوست ميداريم آنگاه كه برايمان ميسّر باشد ...
* * * * * * *
سخنان محمود درويش:
شاعر، شايد به دليل زيبايى شعر و نيز اهميت آن، معتقد است كه مى تواند با زبان هركارى بخواهد انجام دهد؛ دنياهايى غيرموجود و خيالى را با زبان بيافريند؛ مى تواند با نيروى زبان پيروزى را هم به دست آورد؛ مى تواند بين واقعيت و افسانه، بين كوچ نشينى و شهرنشينى رابطه اى هنرى برقرار كند؛ اما همهء اينها در چارچوب مَجاز، پندار و استعاره و نه در عرصهء امكانات واقعى.
شاعر فلسطينى به علت اوضاع تاريخى مشخص وظايفى به دوشش گذارده شده كه هميشه از وظايف شاعر نيست. براى مثال، يكى از اين وظايف اين است كه به باستان شناسى، به تاريخ، به جغرافيا، به مكان شناسى (Toponymie) بپردازد. وظيفه دارد با عناصر زمان يعنى گذشته، حال و آينده كه در فلسطين با شكستگى و گسستگى روبرو شده اند رابطه اى تقريباً طبيعى برقرار كند؛ چنان كه بايد به فرديت خود توجه داشته باشد يعنى به فرد انسانى و مشكلات عادى و طبيعى اش. او بايد بين عناصرى كه ممكن است در نگاه اول بتوان آن ها را دركنار هم گذاشت پيوند به وجود آورد، بايد از فشار تاريخ خود را آزاد كند و درست همزمان با آن خود جزئى از تاريخ باشد. بايد از شعر دربرابر نثر حمايت كند زيرا نثر به معناى بحث و جدل در اثبات قضايا تواناتر است. شاعر فلسطينى بايد با پرسش هاى فراوان دست و پنجه نرم كند. اما به نظر من اين انبوه و تراكم فشارها احياناً ممكن است به سود او باشد زيرا به شعر او تا حدى بُعدى حماسى مى بخشد.
اشغال اسرائيلى و پيكار به خاطر آزادى به مفهوم خيلى ساده اش نه مرحله اى كوتاه، بلكه مرحله اى ست طولانى و مستمر؛ و همين، گاه، به بيان شعرى لطمه مى زند.
چندگانگى (پلوراليسم) به معناى وسيع اش، به معناى فرهنگى، نژادى و دينى اش، چيزى ست كه به پيكارى كه ما با انحصارگرى صهيونيستى داريم معنائى انسانى و بزرگ مى بخشد. گمان نمى كنم كسى بتواند هويتش را بر پايهء اين انحصارگرى تحقق بخشد و به اين دليل است كه من همواره تلاش طرف مقابل يعنى اسرائيل را رد مى كنم كه مى كوشد سرزمين و خاطرهء آن و تاريخ آن و زبان آن را منحصراً از آنِ خود بداند و هرگونه امكان گفتگو با ديگرى و به رسميت شناختنِ تاريخ او و پيوندش با اين سرزمين را انكار كند و از دسترس دور بدارد.
مى توانم بگويم كه بزرگ ترين ضربهء اجتماعى كه به ملت فلسطين در سال ۱۹۴۸ وارد آمده همانا حذف يا نابودى شهر فلسطينى ست. شهرهاى عمدهء فلسطين شهرهايى هستند كه آغوششان رو به دريا باز است، يعنى به فضا و ابعاد جهانى انسانى گشوده است. اين حالت در سال ۱۹۴۸ به كلى نابود شد و هم اكنون ما جامعه اى هستيم بدون شهر. نمى توانم ادعا كنم كه ما داراى شهر به مفهوم مدرن و معاصر كلمه هستيم. شهر ما در خاطره وجود دارد و در رؤيايمان است كه مى توانيم آنچه را كه از تاريخمان شكسته مرمت كنيم.
* * * * * * *
(دكلمهء شعر:)
... [تبعيديان] آنجا با امواج به گفتگو مى نشستند تا به كسانى همانند شوند كه از نبردها باز مى گردند به زير طاق نصرت.
تبعيدگاه هاى ما هرگز بيهوده نبود و ما را هرگز بيهوده بدانجا نفرستادند.
مردگانشان بدون پشيمانى در آنجا خواهند فسرد. بر زندگان است كه آرامش باد را به سوگ بنشينند؛
بياموزند گشودن پنجره ها را؛ ببينند كه گذشته به اكنونِ آنان چه مى كند
و بگريند آرام آرام مبادا دشمنان بشنوند خزف شكستهء درون آنان را.
شهيدان، شما حق داشتيد زيرا خانه از راه خانه زيباتر است، به رغم خيانت گل ها.
اما پنجره ها به آسمانِ دل گشوده نمى شوند... و تبعيد تبعيد است چه اينجا، چه آنجا.
هرگز بيهوده به تبعيد نرفتيم و تبعيدهامان به بطالت سپرى نشد.
و زمين
به ارث مى رسد
چون زبان.
* * * * * * *
شما گفته ايد كه در طوفان بى وقفه اى كه بر فلسطين مى وزد گهگاه به خود اجازه مى دهيد به خلوتى كوتاه يا قيلوله اى وجودى (sieste existentielle) پناه بريد. منظورتان چيست؟
ـ منظور اين است كه من همواره مى كوشم لحظاتى براى اين قيلولهء وجودى، براى اين خلوتى كه آن را گفتگو با خويش مى ناميم بيابم، ماهيت شعر را به پرسش بگيرم و اينكه از شعر چه مى ماند، چه فايده اى دارد، چگونه تحول مى يابد و تمام پرسش هايى كه مى كوشم آنها را از فشار لحظهء كنونى، لحظهء تاريخى كنونى رها سازم؛ لحظاتى كه بر دوش استعاره سنگينى مى كند به طورى كه مانع از آن مى شود كه شاعر فلسطينى زندگى طبيعى خود را بسر برد.
اگر بپرسيد كه در اين لحظات قيلوله و خلوت چه مى كنم، پاسخم اين است كه خودم را دربرابر پرسش هايى متافيزيك قرار مى دهم كه پس از زندگى، پس از مرگ، پس از عشق چيست؟ و نيز كليهء جوانب انسانى شخصى كه هميشه آماده نيست تنها به نخستين مسألهء مبرم كه همانا آزادى به مفهوم سادهء كلمه است بپردازد.
مى خواهم بگويم شرم آور است كه در جهان، در زمانهء كنونى، در قرن بيست و يكم هنوز ملتى باشد كه از آزادى خود به مفهوم سادهء كلمه محروم است. آرزو مى كنم به لحظه اى دست يابيم كه بتوانيم احساس ملال كنيم. ما حتى از احساس ملال محروم هستيم. ما هم حق داريم به ملال.
گاه از خود مى پرسم: آيا شعر آزادى مى بخشد؟ گمانم اين است كه شعر به شاعر الهام مى كند كه آزاد شده است... هيچ فردى يا شاعرى حق ندارد خود را آزاد احساس كند تا زمانى كه ديگران آزاد نيستند و جامعه آزاد نيست. احساس من اين است كه امكان ندارد من آزاد باشم تا زمانى كه ميهنم آزاد نيست. امكان ندارد ميهن من آزاد باشد تا زمانى كه جامعهء آن آزاد نيست. امكان ندارد جامعه آزاد باشد تا زمانى كه فرد در آن آزاد نيست. من به شكل مجازى مى گويم كه بالاترين حد آزادى من زمانى ست كه من از فلسطين آزاد شده باشم، اما من از فلسطين آزاد نمى شوم تا زمانى كه فلسطين آزاد نشده باشد.


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
يادداشت مترجم:
ترجمه از متن عربى فيلم صورت گرفته، با توجه به ترجمۀ فرانسوى آن. دو قطعه شعر هم كه دكلمه شده برگرفته از گزينۀ اشعار محمود درويش است چاپ گاليمار، پاريس:
Mahmoud Darwich, La terre nous est étroite et autres poèmes, Traduit de l'arabe par Elias Sanbar, Editions Galilimard 2000, p. 227 et 236.

(منتشر شده در آرش ۱۰۲، ژانويه ۲۰۰۹)