جنبشهای اجتماعی
- توضیحات
- نوشته شده توسط علی اصغر حاج سيد جوادی
- دسته: فلسطین
شب تاريک و بيم موج و گردابی چنين هايل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
آقای فريدون احمدی نقدی بر بيانيه «فلسطين را ويران می کنند. آيا می توان سکوت کرد؟» نوشته اند و در اين نقد از شيوه ی نگاه امضا کنندگان بِيانيه عموماً و به قول خود از «عزيزان تدوين کننده ی آن خصوصاً نسبت به مسأله ی تروريسم» اظهار نگرانی کرده و در پايان اميدوار است که «اين نقد عزيزان تدوين کننده ی بيانيه را به تأمل و تعمق در زمينه ی مورد بحث وادارد و نه تقابل و پاسخگويی سريع».
راقم اين سطور از امضاء کنندگان بيانيه بود نه از تدوين کنندگان آن اما امضای من در پای بيانيه بر خلاف ترتيبی که آقای احمدی حساب امضا کنندگان را از تدوين کنندگان جدا کرده است نه از سر اغماض بود و نه براساس اعتماد به دست اندرکاران نگارش بيانيه. من با اطلاع از مفاد بيانيه و مطالعه قبلی بيانيه را امضا کردم زيرا از شنيدن گفتار حق به نيت اراده باطل تجربه های فراوانی دارم. نويسنده ی نقد به قول خود «عزيزان تدوين کننده بيانيه را به تأمل و تعمق در زمينه مورد بحث و نه تقابل و پاسخ گوئی سريع» دعوت کرده است در حالی که زمينه ی مورد بحث، آن گونه که ايشان در نوشته ی خود قلمفرسائی کرده است، از کثرت وضوح در حيطه ی حقوق بشر نيازی به تأمل و تعمق ندارد؛ تعمق و تأمل آنجائی ضروری و حياتی است که به مرز چگونگی امکانات دسترسی انسان به اين حقوق ميرسد.
نويسنده ی نقد، متن بيانيه را در آنجائی که به «اقدامات غيرانسانی اسرائيل و تروريسم دولتی اين کشور و حمايت بی دريغ زمامداران آمريکا و چشم پوشی جامعه ی بين المللی بر مجموعه اقدامات دولت اسرائيل» اشاره می کند اقدامی به جا و شايسته می داند، اما در متن بيانيه به قول او عبارتی به چشم می خورد که شايسته ی تأمل و توجه ويژه است».
نويسنده ی نقد با نقل اين عبارات از متن بيانيه، سنگ بنای استدلال بعدی خود را می گذارد که در واقع توضيح واضحاتی است که هنگامی پرسش برانگيز می شود که به مرز حدود امکانات دسترسی انسانها به حقوق اوليه خود ميرسد. در اين نقطه بدبختانه پاسخی از نويسنده به گوش نمی رسد.
عبارت بيانيه اين است که : "مدافعان تجاوز اسرائيل که خود را جامعه بين المللی می خوانند بين اشغالگر و اشغال شده علامت تساوی می گذارند و مقاومت در برابر اشغال و تروريسم دولتی را تروريسم می نامند تا اشغال را توجيه کنند و بين طرفی که مسلح به پيش رفته ترين سلاحهای کشتارجمعی است و طرف ديگر که جز پرتاب سنگ و قربانی کردن خويش وسيله ای برای مقاومت مشروع و قانونی خود ندارد فرقی قائل نيستند».
نويسنده ی نقد به دنبال نقل اين جمله می نويسد: "نکته مورد نقد در اين جمله است: «طرف ديگر جز پرتاب سنگ و قربانی کردن خويش وسيله ای ...».
از اين جا نويسنده ی نقد؛ تدوين کنندگان متن را دعوت به تأمل و تعمق در مسئله ای می کند که شاعر ما چند صد سال قبل از اعلاميه ی حقوق بشر و شهروند در انقلاب فرانسه و اعلاميه جهانی حقوق بشر و ميثاق های ضميمه و در همه قوانين اساسی جوامع دموکراتيک، اصل غيرانسانی بودن آن را بيان کرده است آنجائی که می گويد: «گنه کرد در بلخ آهنگری / به شوشتر زدند گردن مسگری ».
برخلاف نظر نويسنده ی نقد؛ تدوين کنندگان و امضاکنندگان بيانيه همه می دانند که به جرم گناه آهنگر بلخی، نبايد سر از گردن مسگر شوشتری جدا کرد.
اين تنها آقای احمدی نيست که ميداند هيچ منطق مجرد و بسيطی اجازه نمی دهد که برای تقابل با توحش سياسی _ اقتصادی _ نظامی آمريکا جان چندهزار مسافران هواپيما و کارمندان بيگناه برجهای تجارت جهانی نيويورک به لهيب سوزان آتش سپرده شود.
اما شايد آقای احمدی به اين واقعيت تلخ توجه نکرده باشد که اين منطق مجرد و بسيط در روابط پيچيده ی انسانها و دولت ها و سازمانهای ملی و جهانی سياسی و اقتصادی و نظامی و در کيفيت رابطه ی قدرت بين کسانی که موشک دارند و کسانی که جز سنگ چيزی برای دفاع از جان خود ندارند صورت ساده تجرد و بساطت روحانی و معنوی و حقوقی خود را از دست ميدهد و سرانجام در دست کسانی نظير ژرژ بوش و گروه ضد هرگونه حقوق انسانی او در کاخ سفيد و وزارت دفاع و وزارت دادگستری و کنگره آمريکا و در دست کسانی نظير ولاديمير پوتين نايب سرهنگ سابق کا _ ژ _ ب روسيه شوروی به صورت سلاح جهانی مبارزه با تروريسم و دفاع از دموکراسی و آزادی درمي آيد.
منطق پيچيده در اين جاست که در مقابل کسانی که با در دست داشتن بزرگترين نيروهای ضربتی تاريخ، کلمه حق را با اراده باطل عنوان می کنند؛ آنانی که برای دادخواهی خود از چنين کسانی به هيچ مرجع قانونی در حوزه اقتدار ملی و ببِن المللی جهان دسترسی ندارند چه بايد بکنند؟
هيچ انسانی حق ندارد به خاطر هر بليه ای که بر او ميرسد، زندگانی انسانی ديگری را نابود کند که هيچ سهمی در وضع ناهنجار او ندارد. اما دراين مقوله نيز موضع بسيط و تجريدی آن را نمی توان از موضع پيچيده و مرکب آن جدا کرد و به اين نتيجه رسيد که بين مسئوليت و وظيفه ی اجتماعی همان انسان هيچ رابطه ای وجود ندارد.
آيا بين مسئوليت ژرژ بوش به عنوان مسئول منتخب مردم با مسئوليت مردم آمريکا به عنوان مسئول انتخاب کننده ی او هيچ رابطه ای وجود ندارد؟
آيا در جنايات آريل شارون نسبت به مردم فلسطين، مردمی که او را با رأی خود در مسند قدرت اعمال جنايت نشانده اند هيچ گونه مسئوليتی ندارند؟
آيا در قباحت و شناعت کشتن زن و کودک و پير و جوان بيگناه اسرائيلی تنها عاملان آن مجرمند اما آنهايی که از عاملان اسرائيلی کشتار کودکان و جوانان و زنان و مردان بيگناه فلسطينی در خاک اشغال شده ی آنها حمايت ميکنند مجرم نيستند؟
من فکر ميکنم که بهتر است حمايت از عاملان تروريسم دولتی را به بهانه ی دفاع از آزادی و دموکراسی و دفاع رياکارانه از حق مشروع زندگی بيگناهان را به ژرژ بوش و رامسفلد و آريل شارون واگذار کنيم، زيرا ما با وجود اعلاميه ی جهانی حقوق بشر و ميثاق های ضميمه ی آن از يکسو و با تکيه بر اعتقاد ذاتی خود وظيفه ای جز تلاش برای اجرای جهانی اين حقوق نداريم و بر گستره ی اين وظيفه است که وظيفه ی ما طرح جهانی اين پرسش است:
پرسش اساسی انسان های زير ستم نظامهای خودکامه در مرزهای ملی و نظام جبار تحت سلطه ی قدرتهای قهار بين المللی اين است که: «وقتی در نظام های خودکامه ی ملی هيچ مرجعی برای دفاع از حقوق قانونی اکثريت مردم وجود ندارد و هنگامی که در نظام مناسبات جهانی هيچ مرجعی برای رسيدگی به حقوقی که به طور دائم به وسيله ی رژيم های خودکامه زير پا گذاشته می شود وجود ندارد، چه وسيله ای برای ابراز نارضايتی و اطفای آتش خشم و نوميدی مردم باقی می ماند وقتی در اخبار مطبوعات و راديوها و تلويزيونهای غرب می گويند در يک درگيری سه «تروريست» فلسطينی به وسيله ی «سربازان» اسرائيلی کشته شدند؟
مردم بي دفاع و بی پناه فلسطينی از چه مرجعی بايد تعريف تفاوت مفهوم حقوقی و قضائی صفت خود را به نام «تروريست» غير مسئول و صفت قاتلين خود را به نام «سرباز» مسئول خواستار شوند؟ پرسش اساسی انسانهای زير ستم رژيمهای خودکامه ی فاسد و حاميان غربی آنها و مخصوصاً آمريکا اين است که چرا حرفه ی اين رژيمها و حاميان آنها در پنهان کردن علت اساس اجبار مردم ستم ديده در دفاع از حق مشروع خود است از راه توسل به عمليات انتحاری؟ چرا تروريسم در منطقه ای سر برکشيده است که مردم آن بر سر درياهای نفت از سوئی با فقر و جهل و انحطاط فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی دست به گريبانند و از سوی ديگر اسير رژيمهای قهار فاسد و خودکامه ای هستند که جز ماندن بر سر قدرت از راه سرکوبی و اختناق هدفی ندارند؟ چرا تروريسم در انحصار منطقه ای شده است که مهمترين بخش منافع حياتی غرب عموماً و آمريکا خصوصاً که عبارت از درآمدهای منابع نفتی و حمايت بی قيد و شرط اسرائيل است در آن واقع شده است؟ چرا نطفه ی اصلی عمليات انتحاری و به قول آمريکا تروريسم در سه ضلع مثلث نفت و دفاع از اسرائيل و حمايت از رژيم های خودکامه ی عربستان و منطقه در کاخ سفيد و در حلقه ی همکاران صهيونيست و افراطيون مسيحی ژرژ بوش بسته نمی شود؟ چرا بايد برای ما قربانيان کودتای 28 مرداد 1332 و تمامی قربانيان کودتاهای آمريکائی در قاره ی آسيا و آفريقا و آمريکای لاتين به نام مبارزه با کمونيسم روسی مفهوم تروريسم به همان صورتی تقليل و تصغير شود که اکنون در دايره ی منافع مشترک آمريکای ژرژ بوش و روسيه ی پوتين محدود و مرز بندی شده است؟
چگونه است که پس از جنگ دوم جهانی مبارزه با کمونيسم روسيه و دفاع از آزادی و دموکراسی غرب وسيله ی سرکوب جنبش های آزادی خواهی و استقلال طلبی ملتهای زير ستم بود و امروز به جای مبارزه با کمونيسم روسيه مبارزه با تروريسم به بهانه ی دفاع از دموکراسی و تمدن غرب، به وسيله ی دفاع از منافع آمريکا و گسترش امپراتوری جهانی کاخ سفيد درآمده است؟ با اين تفاوت که در اين دوره مبارزه با تروريسم يعنی سرکوب امواج نارضايتی مردم خاور ميانه و نزديک به بهانه ی دفاع از دموکراسی و مقابله با هجوم مخالفان تمدن غربی تبديل شده است.
پرسش اساسي ما مردم زير ستم اين است که اگر وظيفه و نقش اساسی سازمان ملل متحد در منشور آن سازمان تأمين صلح و امنيت ملل جهان ثبت و ضبط شده است پس چرا اين سازمان در مدت پنجاه سال عمر خود به خاطر سلطه ی بی چون و چرای دول صاحب حق وتو در شورای امنيت آن به هيچگونه قدرت بنيادی تأمين صلح و امنيت مردم جهان برفراز سلطه ی قدرتهای بزرگ تبديل نشده و چگونه است که تمامی قطعنامه های شورای امنيت سازمان ملل در مورد تخليه ی اراضی اشغالی فلسطينی از قوای اسرائيل به دست دولت اسرائيل يکی پس از ديگری بدون بيم از عکس العمل سازمان در سطل خاکروبه انداخته شده است؟ چگونه است که اسرائيل با صد عدد کلاهک اتمی در زرادخانه ی مجهز خود تحت حمايت آمريکا هيچيک از قطعنامه های تحريم سلاحهای اتمی را امضا نکرده است اما عراق به خاطر تلاش برای دست يابی به سلاح اتمی که وجود اين تلاش هرگز هم به ثبوت نرسيده بدون تصويب شورای امنيت و در امواج عظيمی از مخالفت جهانی به اشغال نظامی آمريکا درآمده است؟
آنچه را که ژرژ بوش و دستياران و دست اندرکاران سياسی و تبليغاتی او «تروريسم» می نامند در حقيقت چيزی جز انعکاس اجباری و تحميلی حق دفاع مشروع ستمديدگان خاور ميانه و نزديک در قالب عملياتی انتحاری يعنی گذشتن از جان خود به ازای نابودی جان ديگران نيست.
وقتی برای بيان اين حق و ارجاع دادرسی برای احقاق حقوق انسانی در ساختار سياسی رژيمهای خودکامه مرجعی مستقل و مسئول وجود نداشته باشد و هنگامی که سازمان ملل و هيچيک از نهادهای شناخته شده جهانی در زمينه ی دفاع از حقوق اساسی انسانها دارای هيچگونه اختيار و اقتداری نسبت به دولتهای عضو سازمان نيستند در اين صورت به قول شاعر «دست بيچاره چون به جان نرسد/ چاره جز پيرهن دريدن نيست.
در مقدمه ی اعلاميه ی جهانی حقوق بشر به جملاتی بر می خوريم که اگر نه به تصريح بلکه به تلويح مشروعيت عام و فراگير دفاع از حق را برای انسانهايی که از هرگونه وسيله ی قانونی حراست از حريم حقوق اساسی خود محروم شده اند مورد تأييد قرار ميدهد به اين صورت:
«از آنجا که عدم شناسائی و تحقير حقوق بشر منتهی به اعمال وحشيانه ای گرديده است که روح بشريت را به عصيان واداشته و ظهور دنيائی که در آن افراد بشر در بيان و عقيده آزاد و از ترس و فقر فارغ باشند به عنوان بالاترين آمال بشر اعلام شده است».
اگر مسئله ی «عدم شناسائی و تحقير حقوق بشر که به اعمال وحشيانه ای منتهی شده است شامل حال دولت اسرائيل می شود و اگر اين اعمال وحشيانه ناشی از عدم شناسائی و تحقير حقوق مردم بيدفاع مردم فلسطين روح و روان اين مردم بيدفاع را به عصيان واداشته است، برما قربانيان هميشگی همين عدم شناسائی و تحقير حقوق انسانی است که قبل از انتقاد به آثار ناشی از عصيان مردمی که قربانی اعمال وحشيانه ی اسرائيل هستند به علت اين عصيان و ريشه های اصلی آن در وقايع تاريخی، و انگيزه ی عاملان و دست اندرکاران اين تحقير حقوق و اعمال وحشيانه ناشی از آن بپردازيم. زيرا در مقدمه ی همين اعلاميه ی جهانی حقوق بشر توجيه رساتر و روشن تری از مشروعيت و حقانيت عصيان روح بشری در برابر اعمال وحشيانه ناشی از عدم شناسائی و تحقير حقوق انسانها به دست داده شده است آنجا که می گويد:
«از آنجا که اساساً حقوق انسانی را بايد با اجرای قانون حمايت کرد تا بشر به عنوان آخرين علاج به قيام بر ضد ظلم و فشار مجبور نگردد».
تعريف ديگری از اين جملات اين است که اگر انسانها به خاطر تأمين حقوق انسانی خود از وجود قانون و اجرای قانون محروم گردند راهی جز توسل به آخرين علاج که قيام بر ضد ظلم و فشار است ندارند.
آنچه را که آقای فريدون احمدی در نقد خود بر بيانيه به فراموشی سپرده اين است که مرز توسل به آخرين علاج يعنی قيام بر ضد ظلم و فشار از سوی محکومين فشار يعنی انسانهائی تعيين می شود که با تحميل محروميت از حمايت قانون از سوی عاملان ظلم به اجبار و به عنوان آخرين علاج به قيام بر ضد ظلم و فشار رانده می شوند.
من فکر می کنم که اگر انسانهائی که ما باشيم چشم از رنجها و ظلمها و فشارها و تحقيرها و آوارگی ها و زندانها و شکنجه ها و کشتارهائی که از سال 1948 تا کنون بر مردم فلسطين گذشته است فرو بنديم در رد و انکار آنچه را که ژرژ بوش و آريل شارون و گروه نفتی – نظامی – صنعتی آمريکا «تروريسم و اسلاميسم» می نامند و من آن را آخرين علاج تحميل شده يا اجبار به قيام بر ضد ظلم و فشار بزرگترين تجاوزکاران تاريخ بشری می نامم می توانيم جملات پر احساس تر و پرهيجان تری از نوشته های آقای احمدی بنويسيم. من فکر می کنم خانواده های فلسطينی در نوار غزه و در ساحل شرقی رود اردن و در اردوگاههای آوارگان فلسطينی در اردن و لبنان و در جوار گورستانهای جوانان خود و ويرانه های مزارع و خانه و زندگی خود و در کنار ديوار ستبری که در دل سرزمين آنها برای جدائی آنان از هويت تاريخی شان به دست اسرائيل ساخته شده در برخورد به اين جملات مطنطن و شورانگيز آقای احمدی در نقد بيانيه به لبخندی طنزآميز يا نگاهی نفرت انگيز اکتفا کنند و به زبان حال بگويند:
«شب تاريک و بيم موج و گردابی چنين هايل/ کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها».
آری فقط با سبکباری در ساحلها و بدور از شبهای تاريک و فارغ از بيم موج و گردابهای هايل و هول انگيز و ويرانگر ناشی از هجوم موشکها و خمپاره ها و گلوله ی مسلسل های سربازان اسرائيلی می توان در انکار قيام مردم فلسطين به عنوان آخرين علاج تحميلی بر ضد ظلم و فشار صهيونيسم و مؤمنين مسيحی کاخ سفيد در انشاء چنين جملات زيبا قلمفرسائی کرد:
«... با پديده های منفی ناعادلانه، غير انسانی و غير دموکراتيک جهان مدرن و فرامدرن کنونی، تنها از منظری انسانی و متکی بر پيشرفته ترين و دموکراتيک ترين انديشه های بشری و عمل، ترمينولوژی و نگاهی امروزين و معاصر می توان مقابله کرد».
از «انکار» سخن گفتيم، حال آنکه وظيفه ی «طرفداران دموکراسی جهان مدرن و فرامدرن»، قبل از انکار تروريسم به ادعای بوش و شارون، طرح اين پرسش اساسی است که چرا و در چه شرايطی کار حق دفاع مشروع انسانها به خاطر محروميت از قانون و حريم حمايت قانون به آخرين علاج برای رساندن صدای مظلوميت خود به گوش وجدان به خواب رفته ی به اصطلاح «جامعه ی بين المللی» کشيده می شود.
اگر آقای احمدی به قول خود «انديشه ی حاکم بر بيانيه را به گونه ای» ميداند «که آن را عيناً سيد علی خامنه ای نيز به شرط حذف يک جمله می توانست امضا کند».
بايد انصاف داد که انديشه ی حاکم بر نقد او نيز در زمينه ی چگونگی فهم ريشه ها و علل تروريسم يا عمليات انتحاری فلسطينی چندان بيگانه از انديشه ی ژرژ بوش و شارون و رامسفلد و ريچارد پرل و ديک شنی و روشنفکران دانشگاهی! آنها نيست. زيرا فراموش نکنيم که سيد علی خامنه ای و ژرژ بوش مظهر دو قطب بنيادگرائی اسلامی از يکسو و بنيادگرائی صهيونيستی- مسيحی از سوی ديگر هستند. تقابل و دشمنی بين ايندو انتگريسم خصومتی دروغين و تقابلی تقلبی است. شعارهای سيد علی خامنه ای عليه آمريکا شعارهائی توخالی و فقط برای تحميق و فريب مردم ايران است.
من فکر می کنم بر وجدان آزاد هر انسانی که از قيد و بند هرگونه تعلق پذيری و مطلق گرائی رها شده است فرض و واجب است که قبل از اين که در تله ی تبليغات دروغين کسانی بيفتد که کلام حق را با اراده ی باطل بيان می کنند، نظير مدعيان مبارزه با تروريسم برای نجات دموکراسی و آزادی، طرح اين پرسش اساسی را دستمايه ی تحليل ها و نقدها و تلاش های اجتماعی خود قرار دهد که «انسانهائی که در زير فشار ظلم و ستم دائمی رژيمهای خودکامه و متکی به حمايت غرب عموماً و آمريکا خصوصاً چه در داخل مرزهای ملی و چه در صحنه ی روابط بين المللی از هرگونه حق دفاع قانونی محرومند و به هيچ مرجع قانونی داخلی و بين المللی دسترسی ندارند و در هرگونه عمل اعتراضی جز زندان و شکتجه و آوارگی و خاموشی چشم اندازی و نصيبی نمی برند چه راهی بايد در پيش گيرند؟
در خاتمه از بين نمونه های فراوان اظهار نظر متفکران و دانشگاهيان و روشنفکران جهانی که به درستی به ريشه ی اصلی پديده ی تروريسم و محدوده ی جغرافيائی آن اشاره کرده اند گفته ی روزنامه نويس کهنه کار ترکيه سپاهی اوغلو، مؤسس اولين سازمان جهانی تهيه و توليد عکس برای مطبوعات بزرگ بين المللی را منعکس کنيم که در مصاحبه با نشريه ی معتبر لوموند در 27 نوامبر 2003 می گويد: «هيچکس نمی خواهد بفهمد، حتی ژرژ بوش، که فاجعه ی مرکزی و اصلی ناشی از تروريسم از مسأله ی اسرائيل و فلسطين سرچشمه می گيرد».
به اين ترتيب به نظر من تروريسم و عمليات انتحاری با همه ی آثار دردناک آن معلول است نه علت. وظيفه ی طرفداران حقوق انسانی جست و جوی علت است. علت را بايد در کاخ سفيد و در طرحهای آمريکا برای گسترش سلطه بر منابع انرژی خاور ميانه و کنترل ژئوپليتيک اين منطقه و مخصوصاً حمايت بی چون و چرا از اسرائيل دانست. در اين زمينه کافی است که به وضع حضور کنونی نظامی آمريکا در منطقه توجه کنيم. به گزارش لوموند در سپتامبر 2003، آمريکا در عراق 139000 سرباز و در خليج فارس و پايگاه های بحرين و قطر و عمان و عربستان 28000 سرباز و در افغانستان 10000 سرباز و در پايگاههای نزديک منطقه در اروپا 36000 سرباز مستقر کرده است. علت را بايد در ضعف بنيادی سازمان ملل و ناتوانی آن از اعمال اقتدار جهانی برای تأمين صلح و امنيت جست. اما صلح و امنيت نه فقط در مرزهای بين المللی، بلکه در داخل مرزهای ملی، صلح و امنيت به معنای تأمين آزادی و دموکراسی و عدالت اجتماعی و جنبش جهانی برای خروج از مدار عقب ماندگی مردم و خودکامگی و استبداد دولتها. فراموش نکنيم که ميزان خشونت در عبور از مرزهای اخلاقی و انسانی قربانيان، به ميزان خشونت و بربريتی بستگی دارد که از سوی عاملان خشونت اعمال می شود. قيام مظلوم بر ضد ظلم به ميزان اعمال ظلم از سوی ظالم باز می گردد.
اينکه چگونه احکام اخلاقی و انسانی مورد قبول آزادی خواهان و قربانيان خودکامگی به وسيله ی ظالمان و خودکامگان جهانی ابزار و وسيله ی تحميق و فريبکاری قرار می گيرد خود داستانی است که به قول شاعر: نقل آن مهتاب شبی خواهد و آسوده سری
- توضیحات
- نوشته شده توسط ژیل پاریس
- دسته: فلسطین
هیچکس تا این حد انتظار نداشت. باشگاه «فرزندان سخنین» (شهری کوچک و فقیر با ۲۴ هزار نفر جمعیت، در ناحیه ی گالیله - جلیل- واقع در شمال اسرائیل) بتواند با بودجهای اندک (حدود ۲ میلیون یورو در سال) و اکیپی نامرتب، در پایان مسابقات فوتبال سال گذشته، در بالاترین سطح مسابقات این کشور قرار بگيرد. اين تيم از آنجا که ورزشگاه مناسبی در اختیار نداشت، ناگزیر بود حتی مسابقات خود را نیز در شهر دیگری (حیفا) برگزار نماید.
این باشگاه کوچک، برخلاف همهی پیش بینیها، در ۱۸ ماه مه با نتیجه ی ۴ بر ۱، بر حریف خود، تيم فوتبال هاپوئل حیفا پيروز شد و جام فوتبال اسرائیل را از آن خود كرد. این پیروزی راه اين تيم را كه اكثر بازيكنانش فلسطيني هستند، برای ورود به مسابقات آینده ی جام اروپا (UEFA هموار كرد. علارقم اين پيروزی بزرگ، امسال برای بازيكنان این باشگاه سال راحتی نبود، چرا كه بازیکنان اين باشگاه فلسطينی، غالباً مورد ناسزا قرار میگیرند، به خصوص وقتی با اکیپ «بتار» اورشلیم رو برو ميشوند که طرفدارانش از نژادپرست ترین جریانهای اسرائيل به شمار میروند، زیرا به رغم وجود چند بازیكن یهودی و یک دروازه بان گینه ای و یک گل زن برزیلی، باشگاه گالیله در نظر تماشاگران اسرائیلی یک باشگاه عربِ فلسطينی است.
روی آوردن به ورزش فوتبال نوعی ابراز وجود جمعی از سوی جامعه ی یک میلیونی اعراب (فلسطینی) در این کشوراست که به رغم آنکه ۲۵ در صد از کل جمعیت کشور را تشکیل میدهند با آنان به عنوان شهروند درجهی دوم برخورد میشود.
باشگاه فوتبال «سخنین» پیش از آنکه مقام اول را به دست آورد شهرتش به خاطر مراسم یادبودیست که هرسال در ۳۰ مارس به عنوان «روز زمین» برگزار میکند و خاطرهی کسانی را گرامی میدارد که در سال ۱۹۷۶ در اعتراض به سیاست مصادره ی زمینهای اعراب دست به اعتراض زدند، و ارتش آنها را به گلوله بست و عده ای را کشت. پیروزی روز سه شنبه که از جمله با سه گلي که بازیکنان یهودی باشگاه «سخنین» به ثمر رساندند به دست آمد دارای ارزشی نمادین ست. شادی فوق العاده ی «فلسطینی»های داخل اسرائیل و سرزمینهای اشغالی از این پیروزی نمادین از آنجاست که به گفته ی محمود درویش آنان «به شدت تشنه ی پیروزی اند»
برگرفته از یادداشت ژیل پاریس، لوموند ۲۰ مه ۲۰۰۴
منتشر شده در آرش شماره ۸۷
- توضیحات
- نوشته شده توسط عباس زرندی
- دسته: فلسطین
به دنبال انتشار بیانیهء «فلسطين را ويران می کنند، آيا می توان سکوت کرد؟» فريدون احمدی در مقاله ای تحت عنوان «در نــقد يــک بيــانــيه» به انتقاد از آن پرداخته است. من به عنوان یکی از امضا کنندگان این بیانیه لازم می دانم به انتقادات او پاسخی بدهم.
آنچه در این نقد جلب توجه می کند و قابل بررسی است نه مسائل مشخص مطرح شده در مورد فلسطین بلکه نوعی از استدلال است که همواره در جریانات کاملا مختلف می بینیم. با این نوع استدلال میتوان هر موضع سیاسی متضادی را بدلخواه در هر زمان توجیه و یا رد کرد. این شیوهء استدلالی ست که معمولا احزاب غیر دموکراتیک و فرصت طلب بکار میبندند؛ شیوه ای که بی اختیار ما را بیاد تفکر «راه رشد غیر سرمایه داری» و نوع استدلال آن می اندازد که هر دولت، جریان سیاسی و جنبشی را به دلخواه می توان بنابر منافع روز، ارتجاعی و یا مترقی ارزیابی کرد. نوع نگرش و استدلال همواره یکسان است اگر می خواهیم آنها را ارتجاعی ارزیابی کنیم کافی است که همسویی و یا طرفداری جریانات بسیار ارتجاعی را با آن برجسته کنیم و در چند فاکت، از انحرافات و یا اشتباهات آنها غلو کنیم. برعکس، اگر می خواهیم آنها را مترقی ارزیابی کنیم می توان مخالفت جریانات بسیار ارتجاعی را با آنها برجسته کنیم و در چند فاکت «عناصر مثبت و مفید» آنها را برشماریم.
همین نوع استدلال بود که بخصوص بعد از خیمه شب بازی اشغال سفارت امریکا، جریاناتی شناخته شده رژیم جمهوری اسلامی را ضد امپریالیست قلمداد کردند و به جریانات چپ انقلابی مخالف آن مهر همسویی با امریکا زدند. با همین روش استدلال، رژیم بعث عراق بنابر منافع حزبی، رژیمی سوسیالیستی و یا آمریکایی معرفی شد. جمهوری اسلامی و برخی جریان های درون آن مانند خاتمی را در هر زمان می توان به دلخواه به خوب و یا بد تبدیل کرد و مخالفان چپ انقلابی آنرا می توان زمانی مخالف خط امام و بنابراین آمریکایی نامید و یا زمانی آنها را مانند فریدون احمدی خیلی مودبانه همسو با "بن لادن ها، خمينی ها، ملا عمرها، مقتدا صدرها و رهبران حماس و جهاد اسلامی و غيره و غيره" قلمداد کرد.
همین شیوه استدلال را جمهوری اسلامی تا کنون ادامه می دهد. دستگاه های تبلیغی محافل راست و فاشیستی اسرائیل نیز برای تخطئه جنبش فلسطین حمایت بن لادن ها، خمينی ها، ملا عمرها، صدام حسین ها را با جنبش فلسطین دلیل لزوم سرکوب هرچه وحشیانه تر مردم فلسطین می دانند. و با همین منطق هر کس که مخالف اشغال فلسطین باشد ضد یهودی می دانند.
اینگونه استدلال نه فقط در خدمت توجیه هر نوع مصلحت سیاسی و موضعگیری بدون پرنسیب سیاسی است بلکه عملکرد دیگری هم دارد. نوعی مظلوم نمایی، تقویت وتهییج افراد خودی و تقویت تفکر اسطوره ای در بین نیروهای خودی. زمانیکه یک بنیادگرای یهودی و یا سرباز اسرائیلی کودکان فلسطینی را به رگبار می بندد و یا خانه های آنها را ویران می کند احساس رضایتی دارد که توانسته است با این عملش «قوم یهود» را از نابودی نجات دهد چراکه به همسویی و حتی یکی بودن مبارزه فلسطینی ها با نازی ها باور دارد. یا زمانی که یک فرد اکثریتی یا توده ای دانش آموزی را به صرف طرفداری از جریانات انقلابی ضد جمهوری اسلامی به سیاهچالهای رژیم و جوخه های اعدام می سپرد،احتمالا احساس آرامش و رضایتی میکرد برای اینکه توانسته است به امپریالیسم امریکا یک ضربهء قهرمانانه بزند. یا یک حزب اللهی وقتی ددمنشانه دختر بچه ای را بعنوان بی حجابی تا حد مرگ می زند احساس همزمان خشم علیه دشمنان اسلام و رضایت از حفظ و نجات اسلام را در خود حس می کند. این نوع مظلوم نمایی، تقویت تفکر اسطوره ای و تهییج همزمان غریزه های قهرمانی و نفرت عملا باعث میشود هر نوع جنایت و ضعیف کشی را برای خودشان عملی قهرمانانه بپندارند. در اینجا مرزهای مظلوم نمایی، نفرت کور، احساس قهرمانی، تفکر اسطوره ای و آرمانپرستی در هم می امیزند.
* * * * * * *
وجه دیگری از این نحوه تفکر در نوع نگرش به جنبشهای توده ای است. مبارزات توده ای پیچیده تر و متنوع تر از یک ارتش منظم حرفه ای است. در هیچ جنبش گستردهء اجتماعی در هیچ کجای دنیا، این جنبشها بدون افراط و تفریط های شدید و حتی جنایتهای غیر قابل چشم پوشی از جانب بخشهایی از مردم و یا نیروها نبوده است. از انقلاب کبیر فرانسه تا کمون پاریس و انقلاب اکتبر گرفته تا انقلاب مشروطیت، انقلاب ۵۷، جنبش مقاومت فرانسه علیه اشغال نازیها (تعداد فرانسویهایی که به خاطر همکاری با آلمانها یا درون جنبش مقاومت اعدام درونی شدند و یا توسط مردم لینچ شدند وحشتناک است)، جنگ داخلی اسپانیا، جنگ ویتنام، مبارزات کردها در ایران و ترکیه و عراق، مبارزات آزادیخواهی فلسطین و افریقای جنوبی علیه آپارتاید (فقط کافی است که ماجرای اعدامهای درونی کنگره ملی افریقا و نقش همسر ماندلا را بیاد اوریم و دادگاهای بازیابی حقیقت که هنوز در جریان است که فقط به بررسی جنایات سفید پوستان نمی پردازد) . اما این واقعیات نمی تواند پوششی برای تخطئه یک جنبش بر حق باشد. بقولی مبارزات توده ای، فقط مبارزه مؤدبانه چند جنتلمن با دستکشهای سفید نیست.
شیوه های مبارزاتی یک جنبش اغلب مکانیسمی خاص خود دارد که مستقل از خواست رهبران سیاسی جنبش است و حتی بر انان نیز تحمیل می شود. گستردگی جنبشها، طولانی بودن و توده ای بودن و نوع مطالبات و نوع دشمن همگی گاه اشکالی از مبارزه را خواه ناخواه تحمیل میکنند.
اینکه جریانی مثل الفتح که دشمنی و کینه حماس و جهاد اسلامی با ان احتیاج به توضیح ندارد، غیر مستقیم از طریق بریگارد الاقصی برغم مخالفت اولیه و شدیدش با این نوع مبارزه، عملا همین شیوهء کار به آن تحمیل شده است، شاید جایی برای تأمل بیشتر داشته باشد.
اگر تفاوتها و پلورالیسم را در درون هرجنبش اجتماعی به رسمیت بشناسیم و بپذیریم که اقشار و گروهبندی های کاملا گوناگونی با اهداف، برنامه ها و شیوه های مبارزاتی کاملا مختلف و حتی متضاد در یک جنبش شرکت دارند،آنگاه این صرفا شیادی است که به رسمیت شناختن حق مبارزه یک ملت و محکوم کردن اشغال یک کشور را در یک کفه ترازو و اشکال مبارزاتی گروههایی از جنبش را در کفه دیگر قرارداد و قیافه منصفانه و بیطرفانه گرفت و دو مقوله ماهیتا مختلف را با هم سنجید و هر دو را (تحت عنوان اینکه تروریسم و خشونت و جنایت از هر طرف که اعمال شود باز هم جنایت است ) محکوم کرد که معنایی جز تعدیل کردن نفس اشغال و سرکوب و محکوم کردن حق مقاومت یک ملت ندارد آنهم با مستمسک قرار دادن شیوهای مبارزه بخشی از گروهها و سازمانهای جنبش مقاومت.
جنبشهای مردمی صرفا مبارزه احزاب و گروههای متشکل نیست بلکه مبارزه روزمره ودائمی در تمام ابعاد زندگی اجتماعی است. مبارزات روزمره و دائمی توده ها را نباید به سازمانها و احزاب سیاسی موجود تقلیل داد. شاید بهترین نمونه آن خود جامعه ایران باشد. شیوه های مبارزه و ایدئولوژی احزاب سیاسی اغلب حتی شدیدا متاثر از پارادیگمهای موجود بین المللی و منطقه ای است که معمولا رابطه برابر با مطالبات و افکار و مبارزات موجود توده ای ندارد.
به یاد بیاوریم که تقریبا تمامی قطعنامه های شورای امنیت برای محکوم کردن جنایات اسرائیل در چند سال اخیر فقط و فقط با مخالفت و وتوی امریکا با همین توجیه - که فريدون احمدی می خواهد آنرا بعنوان نقد به خورد جامعه ایرانیان بدهد - به تصویب نهایی نرسیدند. و هر بار نماینده امریکا اعلام می کند فقط بشرطی حاضر به محکوم کردن اسرائیل است که همزمان عملیات انتحاری فلسطینی ها نیز محکوم شود.
در اینجامی توان نظریه همسویی را در مورد خود بینشی که فریدون احمدی آنرا نمایندگی می کند بکار برد و او را همسو با فاشیستی ترین جناح هیئت حاکمه امریکا و بنیادگرایان آمریکایی و باند بوش-رامسفلد قلمداد کرد. نگارنده معتقد است که چنین یکسان دانستن و یا همسو دانستن فاقد کوچکترین ارزش تئوریک، روشنگرانه و یا حتی تبلیغی و تهییجی وافشاگرانه است. چنین دیدگاهی ساده کردن مکانیسمهای اجتماعی و گروهبندیهای سیاسی است. تزهایی از قبیل "هر کس با ما نیست پس دشمن ماست" و یا "دشمن دشمن ما دوست ماست" جایی در یک تحلیل روشنگرانه و باپرنسیپ سیاسی ندارد و غالبا می تواند به ترویج ساده نگری، تحمیق توده ها و اپورتونیسم سیاسی بینجامد.
تنزل کل همه گرایشات سیاسی به دو جناحِ که بنا به مصلحت تعریف شده اند یک مشکل اساسی دارد و آن وجود جریانهای کاملا مستقل از این دو گرایش برگزیده است که مخالف هردوی این گرایش هستند. در این حالت اساس استدلال سست میشود. و هر دو طرف با تمام قوا می کوشند که یا این گرایشات مستقل را ندیده بگیرند و یا آنها را حتی المقدور حذف کنند. کینه توری بیمار گونه اکثریتی ها و توده ای ها نسبت به جریاناتی که در عین ضدامپریالیستی بودنشان ضد جمهوری اسلامی بودند یک نمونه آن است و نفرت بنیادگرایان یهودی و اسلامی از الفتح و مقاومت لائیک فلسطین و یا جنبش صلح طلبی اسرائیل نمونه دیگر آنست چراکه کل کلیشه استدلال در هم میریزد.
* * * * * * *
وقتی مبارزات اجتماعی را به مبارزه خودمان برای کسب موقیعیت بهتردر میان سیل گروهبندیها ی سیاسی تقلیل دهیم. یعنی بدون هیچ پرنسیپی به قضاوت مبارزات اجتماعی بنگریم، همواره دراین خطر خواهیم بود که تحت لوای برجسته کردن نیروهای اصلی درگیر آن مبارزه، اصول و مبانی اولیه را از افکار بزدائیم. می توان عباراتی مثل «اشغال استعماری یک کشور»، «نژاد پرستی»، «سرکوب آزادیهای مردمی به هیچ وجه قابل توجیه نبوده و محکومند» را یا تحت لوای تفاوت و نسبی گرایی فرهنگی توجیه کرد و یا اینکه انحرافات اپوزیسون آن را برجسته کرد. کودتای شوروی و طرفدارانش در افغانستان با برجسته کردن ماهیت ارتجاعی مجاهدین افغانی و یا مخالفت فئودالها توجیه می شد در حالی که سرکوب وحشیانه اتفاقا نه علیه این جریانات که علیه جریانات چپ و روشنفکری افغانستان بود به گونه ای که این دار و دستهء وابسته به شوروی حاکم بر افغانستان، برای اولین بار در تاریخ معاصر موفق شدند قشر روشنفکر و لائیک یک جامعه را در زیر شکنجه و جوخه های اعدام و میدانهای مبارزه از نظر فیزیکی کاملا نابود کنند. و آنچه باقی ماند باندهای مجاهدین و طالبان بودند. اما حتی اگر فرض کنیم که تمام مقاومت مردم افغانستان علیه اشغال منحصر به باندهای مجاهدین باشد،این اشغال یک کشور و کودتا را توجیه نمی کند. و مجازیم که از مقاومت بر حق یک ملت علیه اشغال و کودتا صحبت کنیم بدون اینکه کوچکترین سمپاتی با نیروهای منسجم و سازمانیافته مشخص در گیر با آن داشته باشیم. یعنی انحرافات و ارتجاعی بودن نیروهای سازمان یافته درگیر یک مبارزه توجیهی برای طرفداری و حتی سکوت در مقابل نقض ابتدایی ترین اصول انسانی نمی تواند باشد. در اینجا می توان و باید به تقویت نیروهای واقعا دمکرات آن جنبش هر چند ضعیف و هر چند انگشت شمار آن پداخت و با نیروی اصلی سرکوب از یک طرف و نیروهای ارتجاعی مسلط بر جنبش مبارزه کرد؛ اما حتی در هیچ صورتی نمی توان این واقعیت جنبشها را مستمسکی برای توجیه مخفیانه سرکوب مسلط قرار داد.
به ایران خودمان و به مبارزه بر حق مردم با جمهوری اسلامی بنگریم. با نگاهی به ترکیب اپوزیسیون ایران، مگر مبارزینی که خرده شیشه نداشته باشند چقدر در اکثریت اند: مجاهدین، سلطنت طلبان، باندهای مختلف لیبرالی از بنی صدر گرفته تا ملی مذهبی ها، توده ایها و اکثریتی ها و خیل عظیمی که سرنگونی رژیم را برای جایی به منظور باز کردن جایی برای خود در قدرت می خواهند. ولی ایا اینها می تواند توجیهی برای مشروعیت رژیم و نسبی کردن سرکوب مردم باشد.
احمدی سعی میکند زیرکانه با طرح سوالی وارونه، دیدگاه خود را در لفافه بیان کند:
«آيا از هر کس که با هر شيوه و با هر نتيجه ای با آمريکا و اسرائيل مقابله میکند بايد حمايت کرد؟» در پاسخ باید گفت صرفنظر از اینکه «هر کس که با هر شيوه و با هر نتيجه ای با آمريکا و اسرائيل مقابله می کند "بايد از حق مسلم مردم فلسطین برای مقاومت در مقابل اسرائیل و امریکا حمايت کرد. هرکس میتواند هر جریان فلسطینی را مورد انتقاد قرار دهد، اما این انتقاد به هیچ وجه نمیتواند مقاومت کل مردم فلسطین را نفی کند.
* * * * * * *
احمدی شیوه استدلال بمراتب خطرناک تر و موذیانه تری را برای تخطئه جنبش فلسطین بکار میبرد که بازهم خصلت عام تری فراتر از مسائل جنبش فلسطین دارد و کاربرد این منطق در همه جا توسط این جریانات برای تطهیر رژیمهای ارتجاعی و محکوم کردن غیر مستقیم جنبشها بکار برده می شود. احمدی بدون نیاز برای بکارگیری هوش سرشارش می نویسد:
«افزون بر اين نياز به هوش سرشار نيز ندارد که دانسته شود اين نوع مبارزه بيشترين ضربه را به آرمان ها و اهداف حق طلبانه فلسطينيان زده و در خدمت تقويت و قدرت يابی بيش از پيش تروريسم دولتی اسرائيل و سازمان های تروريستی بنيادگرای عرب - فلسطينی قرار گرفته است».
لیست کاربرد این نوع استدلال طولانی است: حزب توده در سالهای ۱۳۵۰ علت ددمنشی حکومت پلیسی شاه را در مبارزات چریکی می دانست، کودتای سال ۶۰ و جنایات رژیم معلول مبارزات چریکی مجاهدین قلمداد می شد، قتل عام زندانیان سیاسی معلول حمله فروغ جاویدان مجاهدین خلق جلوه داده میشود، محدودیت های وسیع آزادی های فردی در امریکا و اروپا معلول جنایت ۱۱ سپتامبر جا زده می شود، حمله به عراق به علت سلاحهای شیمیایی عراق و ویرانی فلسطین معلول عملیات انتحاری... بدون استثنا در هیچ موردی اسناد و فاکتهای تاریخی نه فقط تأییدی براین استدلال نیستند که دقیقا عکس آنرا ثابت می کنند. طرحهای مربوط به سرکوب همه جنبشها مدتها و حتی سالها قبل از وقایع مربوطه و شروع این نوع مبارزات وجود داشته و تمام نقشه ها و تدارکات مربوطه از مدتها قبل از شروع چنین وقایعی سازماندهی شده بودند. هر بار رژیمهای مربوطه منتظر پوشش مناسبی برای توجیه آن بودند و در صورت لزوم خودشان با حوادث ساختگی و یا غلو کردن در اهمیت وقایعی جزئی سعی در توجیه آن داشته اند. تا با این استدلال و «بدون نیاز به هوش سرشار» جنایاتشان در سرکوب جنبشها را توجیه کنند.
نه فقط الفبای سیاست، بلکه تاریخ همه کشورها نشان داده است که هیچ رژیمی یا اشغالگری صرفا بر اثر عملیات چریکی نابود نشده است و رژیمها با یکسری اقدامات تکنیکی و امنیتی میتوانند با عملیات و گروه های چریکی مقابله کنند. آنچه خطر واقعی برای رژیمها است رشد آگاهی و تشکل و اراده توده ای در مقیاس وسیع است. اما مقابله با مبارزات و تشکل های توده ای احتیاج به بهانه ای دارد که بستگی به مقتضیات مبارزه با تروریسم و یا اگر جریان چریکی ای وجود نداشت مبارزه با نفوذ دشمن خارجی و عواملش می تواند توجیه لازم را برای سرکوبی آزادیهای اجتماعی و سیاسی توده ای فراهم سازد. در اینجا فقط کسانی که خاک در چشم خلق می پاشند با قیافه حق بجانب و بی طرفانه و دلسوزانه تحت پوشش محکوم کردن زیاده رویهای دو طرف - رژیم سرکوبگر و جریانات چریکی - و حتی مقصر دانستن جریانات چریکی در اقدامات رژیم علیه کل جنبش، در عمل فقط توجیهات و ترفندهای سرکوبگران را تأیید می کنند.
سیر اقدامات دولت شارون علیه فلسطینی ها تأییدی است براین واقعیت. اولین عملیات انتقامی علیه عملیات انتحاری نه علیه جهاد اسلامی و حماس که علیه موسسات فرهنگی فلسطینی بود. بترتیب و بمرور زمان نابودی شبکه اینترنت در فلسطین، نابودی تلویزیون فلسطین و موسسات فرهنگی، اقدامات متعدد برای مجبور کردن اقشار آگاه تر فلسطین و بخصوص مسیحیان به ترک فلسطین، نابودی سازمانهای فرهنگی و سیاسی تشکیلات خودمختار فلسطین، حملات مکرر به کرانه باختری رود اردن یعنی جایی که نیروهای لائیک نفوذ بیشتری دارند، حملات متعدد علیه الفتح و مقرعرفات و پلیس تشکیلات خودمختار و ... بدون اینکه درطی تمام این مدت تاسال جاری اقدام مهمی درنوارغزه یعنی پایگاه اصلی جهاد اسلامی و حماس انجام داده باشد در صورتیکه بیشترعملیات انتحاری از طرف این دو جریان بود. سیر عملیات اسرائیل بخوبی قصد اصلی اسرائیل و پوچ بودن ادعاهایش مبنی براینکه مساله اصلی او مبارزه با عملیات انتحاری است را نشان می دهد. و شاید احمدی واقعا نیاز به اندکی از "هوش سرشار" داشته باشد.
* * * * * * *
احمدی معتقداست که با حذف چند جمله حتی علی خامنه ای هم بیانیه را امضا خواهد کرد. میتوان به همین نحو استدلال کرد و گفت چیزی که او پیشنهاد می کند حتی شارون نیز انرا امضا خواهد کرد. احمدی مزورانه بین امضا کننده ها و نویسندگان بیانیه تمایز گذاشته تا با تاکتیکهای معمولِ جریانات توده ای و اکثریتی بقول خودشان، نوک تیزحمله را به نویسندگان محدود کنند. احمدی نه فقط علیه جنبش فلسطین که علیه جنبش چپ ایران واقعیت را وارونه جلوه می دهد و می نویسد:
«در سال های انقلاب تفکر و نگاهی که معيار و ارزش واحد و يگانه اش همسوئی در ضديت با امپرياليسم و آمريکا بود، در برابر بنيادگرايی اسلامی و اسلام سياسی سرفرود آورد و نهايتا اين نوع نگاه به جهان، ميوه تلخش را به بار آورد و در سال های ۵۹ تا ۶۲ بخش بزرگی از چپ ايران را به حمايت سياسی از جمهوری اسلامی کشاند.»
آنچه احمدی به آن اشاره می کند نه «بخش بزرگی از چپ ايران» بلکه سازمان اکثریت است. اکثریت در واقع صرفا بخش بزرگی از اعضای «سازمان چریکهای فدایی خلق» بود و نه بیشتر.
احمدی مواضع و عملکرد حزب توده و اکثریت را صرفا «به حمايت سياسی از جمهوری اسلامی» تقلیل می دهد، حال آنکه به همکاری تنگاتنگ نظامی و جاسوسی با جمهوری اسلامی علیه نیروهای چپ و انقلابی اشاره هم نمی کند که مستقیم و غیرمستقیم به دستگیری و اعدام بسیاری از صادق ترین عناصر جنبش انقلابی و چپ انجامید. ابعاد این جنایت وقتی روشنتر می شود که بیاد بیاوریم فراتر از همه کسانی که توسط ایندو جریان مستقیما لو رفتند، تعداد بمراتب بیشتری غیر مستقیم در دام گشتیهای رژیم افتادند. بسیاری از فعالین و مخالفین رژیم به صرف اینکه مواضعشان نزد فلان و بهمان توده ای و اکثریتی در خانواده و یا بین آشنایان شناخته شده بود و با اطمینان از اینکه حتما توسط اینان به رژیم معرفی خواهند شد و به تنها چیزی که نمی توان حساب کرد وجدان یا ترحم یک اکثریتی یا توده ای است، مجبور به ترک خانه یا محل کار و زندگی شدند و در زندگی مخفی و یا در حال آوارگی در خبابانها توسط گشتی های رژیم دستگیر و اعدام شدند.
احمدی جنایات گسترده اکثریت و حزب توده را تاحد یک اشتباه تئوریک پائین می آورد و ناگهان ژست یک انساندوست و اومانیست را میگرد و برای قربانیان اسرائیلی عملیات انتحاری اشک تمساح می ریزد و با ترحم می نویسد:
«آيا کودکان و جوانان و زنان و مردانی که لابد جرم شان يهودی و اسرائيلی بودن و در اسرائيل زندگی کردن است حق حيات ندارند و بايد پيکرشان تکه تکه شود؟»
احمدی از حیات قربانیانی که اکثریتی ها و توده ایها مسبب قتل آنها بوده اند سخنی بمیان نمی آورد که بمراتب چه از نظر تعداد و چه از نظر عمق فاجعه بیشتر و وسیعتر از قربانیان اسرائیلی عملیات انتحاری است.
احمدی تلاش می کند که به خواننده القاء کند که مواضع انموقع اکثریت یا حزب توده را انتقاد می کند و اینکه گویا این امری ست مربوط به گذشته و صرفا به «معيار و ارزش واحد و يگانه» نادرست آنزمان آنها مربوط میشود نه به ماهیت طبقاتی و عمق دیدگاه آنان. همانطور که در بررسی مواضع احمدی در مورد فلسطین نشان دادیم مشخص میشود که ماهیت و عمق دیدگاه انان ابدا تغییری نکرده است. آنچه تغییر کرده تغییر قطب بندیهای جهانی و ناکامی و ناامیدی شرکت اینان در درون قدرت دولتی جمهوری پس از انقلاب است بخصوص که امیدهای اینان از جریان اصلاح طلبی رژیم نیز مدتی است که کاملا قطع شده است. اینان تغییر جهت باد را در مناسبات منطقه ای و بین المللی حس کرده اند و چشم اندازهای دیگری برای شرکت در قدرت دولتی آتی ایران چه بعنوان تکنوکرات و چه بعنوان کادرهای سیاسی حرفه ای جستجو می کنند. حال نه ضد امریکایی بودن بلکه همسو بودن با آمریکا لازمه چنین هدفی است.
این موضعگیری آنها بر سر مساله فلسطین نمودی ست از موضعگیری واحدی که البته شامل برخی از روشنفکران دیگر نیز می شود که به هواخواهی از مداخله نظامی آمریکا در خاورمیانه از جمله ایران می پردازند.
- توضیحات
- نوشته شده توسط محمود درویش
- دسته: فلسطین
(در حاشیهء بیانیهء »فلسطین را ویران می كنند. آیا می توان سكوت كرد؟)
»همینجا خواهیم ماند! ایستاده ایم همینجا!
نشسته ایم همینجا! تا ابد همینجا!
هدف مشتركمان بودن است...
پس از این، دیگر هدف مشتركی نیست...
حتی پرچم ملی:
تو ای ملتِ من، شاید
خری را نشانِ پرچمِ خود قرار دهی.
و برای اشعار سرود ملی،
تو ای ملت من، شاید
سرودی برگزینی
كه عروسی كبوتران را می ستاید.
درباره ی نقش زنان نیز هدف مشتركی نیست.
تو ای ملت من، شاید
زنی را برگزینی برای ریاستِ
اداره ی پلیس...
ما بر سر هیچ چیز توافق نداریم!
نه بر سرِ درصد، نه عمومی، نه خصوصی،
هیچ توافقی،
اما فقط یك هدف ما را متحد می سازد: بودن...
پس از آن، هرفرد
فرصتِ گزینشِ هدفِ خود را خواهد یافت«.
از: محمود درویش
و یادداشت هایی دیگر:
- زنی اسرائیلی كه همكلاس سابق نتانیاهو، نخست وزیر پیشین اسرائیل، بوده دخترش را در جریان یك عملیات انتحاری فلسطینی از دست میدهد. وی در جواب تسلیت نتانیاهو نوشت: قاتل فرزند من نه فلسطینی ها بلكه تو هستی و سیاست دولت اسرائیل.
- نتانیاهو از رهبران حزب حاكم لیكود می گوید: فلسطینی ها موجوداتی وحشی اند و باید آنها را با كشیدن دیوار در قفس نگه داشت.
- افسری كه در جریان تخریب خانه ها در شهر رفح شركت داشته می گوید: وضع ما در برابر فلسطینی ها مثل فیلی بود كه به مغازهء چینی فروشی قدم بگذارد.
- در نمایشگاهی از خشونتهای ارتش اسرائیل كه سربازان مخالف جنگ تحت عنوان »سكوت را بشكنیم« در تل اویو برپا كرده اند و تا ۲۵ ژوئن ادامه دارد،
- سربازی میگوید: »ارتش در پاسخ به اعتراض هایی كه دریافت كرده جواب داده است كه به سربازان آموزش میدهد كه رفتار اخلاقی داشته باشند؛ اما آموزش اخلاقی چگونه میتواند در برابر واقعیت اشغال مقاومت كند. در شهر ۱۲۰ هزار نفری هبرون (الخلیل) ۶۰۰ مهاجر متعصب یهودی را در دل این شهر مسلمان نشین به زور جا داده اند و ۱۲۰۰ سرباز را برای نگهبانی آنان گماشته اند. من اگر عرب بودم، از سربازی كه با لگد درِ خانه ام را شبانه می شكند و وارد می شود محال بود، انتظار رفتار انسانی داشته باشم. كولون ها روی دیوارهای محله شان نوشته اند: »همه را بكشید! خدا بندگان خود را خوب می شناسد... عربها را به اتاق گاز بفرستید!«
- و سربازی دیگر می گوید: اگر من یكی از بچه هایی بودم كه مورد تحقیر ارتشی های اسرائیل قرار میگیرند، هرگز طرفدار صلح نمی شدم، بلكه از افراطیون بودم. آنچه من از تجربه ام فهمیده ام نه این است كه ما باید یهودیان را از دست عربها نجات دهیم، بلكه باید جان عربها را از دست یهودیان حفظ كنیم.
- و سرانجام برپا كنندگان نمایشگاه میگویند: »برای ما مهم است مادری كه فرزندش به سربازی میرود بداند كه او به كجا پا میگذارد«. (از روزنامه لیبراسیون ۸ ژوئن ۲۰۰۴).
- وودی آلن، سینماگر معروف آمریكایی، زمانی كه می شنود سربازان اسرائیلی دست كودكی فلسطینی را »به جرم« پرتاب سنگ به روی تانك های اسرائیلی، با سنگ كوبیده اند می گوید» من از یهودی بودنم خجالت میكشم.
- باز هم از شاعر بزرگ فلسطین محمود درویش می آوریم، خطاب به هیأت پارلمان بین المللی نویسندگان كه زمانِ محاصره ی رام الله از فلسطین دیدن كردند:
می دانم كه شما، امیرانِ سخن،
دربرابرِ فصاحتِ خون، نیازی به بلاغت ندارید.
به این دلیل است كه واژه های ما همان قدر ساده اند كه حقوق مان:
ما روی این زمین و از همین زمین زاده شده ایم.
نه ما را مادری دیگر است،
و نه زبان مادرىِ دیگر.
و از وقتی فهمیده ایم كه این مادر بیش از حد تاریخ داشته،
و پیامبران بیش از حد،
فهمیده ایم كه چندگانگی، خود، فضائی ست...
كه حیطه ی وسیعی را دربر می گیرد و نه یك سلول زندان را،
و اینكه هیچكس حق انحصاری بر یك سرزمین،
بر خدا، یا حافظه ی جمعی دارا نیست.
ما همچنین می دانیم كه تاریخ
نه منصفانه است، نه آراسته.
اما وظیفه ی ما به سان موجودات انسانی
این است كه این تاریخ را انسانی كنیم،
تاریخی كه ما هم قربانی و هم محصول آن ایم.
هیچ چیزی آشكارتر
از حقیقت و مشروعیت فلسطینی نیست.
این سرزمین میهن ما ست و این بخشِ كوچك ...
بخشی از زادگاه ما ست
یك زادگاه واقعی، و نه به هیچ رو اسطوره ای.
این اشغال، یك اشغال خارجی ست،
كه نمی تواند ازقلمرو معنای جهانشمولِ كلمه ی اشغال فرار كند،
صرف نظر از هر عنوان حق الاهی كه بدان متوسل شوند.
خدا مِلكِ شخصىِ هیچكس نیست.
اشغال به محروم كردنِ ما
از شرایط ابتدائىِ آزادی بسنده نمی كند،
و تا آنجا پیش می رود كه ما را
از جوهر یك زندگىِ انسانىِ شرافتمندانه محروم می كند،
و جنگی دائمی
بر رؤیامان، بر جسم مان،
بر اشخاص، بر خانه ها، بر درخت ها... اعلام می كند
و مرتكب جنایات جنگی می گردد.
اشغال چیزی بهتر از آپارتاید به ما وعده نمی دهد...
و قدرت شمشیر در پیروزی بر جان.
ولی، ما به بیمارىِ درمان ناپذیری مبتلا هستیم به نام امید،
امید به آزادی و استقلال.
امید برخورداری از یك زندگىِ عادی،
كه در آن نه قهرمان باشیم و نه قربانی.
امید اینكه ببینیم فرزندانمان بدون خطر به مدرسه می روند.
امید اینكه زن آبستن فرزندش را زنده
در بیمارستان بزاید، نه مرده در جلوی پست كنترل.
امیدِ اینكه شاعران ما زیبایىِ رنگِ سرخ را
بیشتر در گلِ سرخ ببینند تا در خون.
امید اینكه این سرزمین نام اصلی اش را بازیابد:
»سرزمین محبت و صلح«.
با سپاس از اینكه در تحمل بار سنگینِ این امید با ما شریك اید.
- توضیحات
- نوشته شده توسط پی ير باربانسه،
- دسته: فلسطین
تشکيلات خودگردان فلسطين با بحران سختی روربروست. بدنبال درگيری های غزه، فرستادهء ويژه اومانيته با مسئولين بريگادهای ابوريش و شهدای الاقصی ديدار کرده است.
از: پی ير باربانسه، فرستادهء مخصوص اومانيته از خان يونس، رفح (جنوب نوار غزه)
روزنامهء اومانيته (چاپ پاريس)، سه شنبه ۲۰ ژوئيه ۲۰۰۴
ترجمهء بهروز عارفی
نوار غزه از چند هفته، بلکه از چند ماه پيش، آبستن حوادث است.شرايط بد زندگی، خشم ناشی از سياست ويرانگر گستردهء اسرائيل و احساس محبوس بودن که مدام تحمل ناپذيرتر می شود، با هم جمع شده است.
دراين شرايط فقر بی نهايت، تحمل وضعيت زندگی برخی افراد مرفه تشکيلات خودگردان فلسطين بسيار سخت است. اين مقامات صاحب اتومبيل های قوی پر زرق و برق و ويلاهای عجيب و غريب بوده و به ريش مردم می خندند. البته، نه کليهء رهبران چنين وضعی دارند و نه همهء کارمندان فلسطينی چنين اند اما چند وصلهء ناجور مايهء بدنامی کل تشکيلات گشته است. سازمان های اسلام گرا ازچنين احساساتی بهره برداری می کنند. آنان در پوشش متون مذهبی از اين حالت سرخوردگی نسبت به سازمان آزاديبخش فلسطين و به ويژه الفتح در نوار غزه ، بهرهء سياسی می برند.
تهيه مقدمات عقب نشينی اسرائيل
اعلام عقب نشينی احتمالی اسرائيل در پايان سال ۲۰۰۵، تاريخی که در « نقشهء راه» (تهيه شده توسط «کوارتت» يعنی ايالات متحده، اتحاديهء اروپا، روسيه و سازمان ملل متحد) هم برای تشکيل دولت فلسطين پيش بينی شده بود، تنش های سياسی را تندتر می سازد. با اينکه گروه های اسلام گرا فعلا سکوت اختيارکرده اند، جناح های مختلف الفتح تلاش ميکنند از طريق گروه های متفاوتی که از آغاز انتفاضه در دسامبر ۲۰۰۰، کمابيش از آنان پشتيبانی کرده اند، سياست های خود را پيش ببرند. چند روزی است که اين تنش به وضوح قابل لمس است. بدنبال گروگان گيری چهار فرانسوی (دو زن ودومرد ) و نيز رئيس پليس فلسطين، غازی جبلی و يک افسر ديگر توسط گروه های مسلح مختلف، وابسته به بريگادهای ابوريش و بريگادهای شهدای جنين در نوار غزه، نيروهای امنيتی فلسطين به حال آماده باش درآمده اند.
تشکيل بريگادهای شهدای جنين، حاصل فعاليت کميته های مقاومت مردمی است. اگرچه اين گروگان ها خيلی زود آزاد شدند، مطالبات به قدرت خود باقی است. يکی از مسئولين گروه محمد نشلات اظهارداشت که « انگيزه ء ما از انجام اين عمليات، افشای فساد در تشکيلات دولتی فلسطين است که جبلی نمادی از آن است.» سرانجام رئيس تشکيلات خود گردان فلسطين برای آرام ساختن اذهان، جبلی را برکنار و ژنرال صائب العاجز را به رياست سرويس های پليسی نوار غزه منصوب کرد. اما علاوه برآن، وی پسرعموی خود موسی عرفات را نيز به رياست نيروهای امنيت ملی درآن ناحيه گماشت. گروه های مسلح، که خواهان اصلاحات واقعی هستند ، بااين تصميم ابراز مخالفت کردند. دوشنبه [۱۹ ژوئيه] و با يک چرخش صدوهشتاد درجه، عبدالرزاق مجايده به مسئوليت امنيت عمومی سرزميين های ساحل غربی و نوار غزه منصوب گشت. بدين ترتيب او بر موسی عرفات نيز که در رأس بخش امنيتی غزه ابقاء شده بود، نظارت خواهد داشت. دليل اين تصميم دو نکتهء زيراست: پاسخ به اعتراضات خيابانی فلسطينی ها که با قدرتمندتر شدن موسی عرفات مخالف اند و نيز آماده کردن زمينهء خروج اسرائيل از غزه. رئيس تشکيلات خودگردان فلسطين به مردی پرقدرت نيازمنداست که پس از تخليهء غزه قادر به انجام وظيفهء شاق و ناخوشايند جلوگيری از وقوع هر حادثه ای باشد. شارون به طور نيمه رسمی اعلام کرده که با بروز کوچکترين حادثه ای دوباره در غزه مستقر خواهد شد. با وجود اين، بحران سياسی آشکار است. احمد قريع (ابوعلا) نخست وزير استعفا داد و شورای بحران مرکب از ۷ وزير تشکيل شد که بزودی با حضور ياسر عرفات جلسه خواهد داشت.
ملاقات با گروه های مسلح
بدين ترتيب، در روزهای آينده، غزه آرامش خود را احتمالا بازخواهديافت. اما مسئله ء لاينحل، فعاليت گروه های مسلح است که اطلاعات صحيحی دربارهء آنان در دست نيست و رسانه ها همواره از آن ها به عنوان « گروه های نزديک به الفتح ياسرعرفات» ياد می کنند. در خان يونس خبرنگار اومانيته موفق شد با سخنگوی بريگادهای ابوريش و بريگادهای شهدای الاقصی گفتگو کند. وی از مبارزين گروه مسلحی است که در انتفاضه اول فعال بود. پس از قراردادهای اسلو، در توافق با تشکيلات فلسطينی که پذيرفته بود که اين گروه ها را آرام کند، اين بريگاد که درآنزمان عقاب های الفتح ناميده ميشد، سلاح را به کناری نهاد. اما اسرائيلی ها به وعدهء خود وفا نکرده و رهبر آنها احمد ابوريش را در ۲۸ نوامبر ۱۹۹۳ به قتل رساندند. ازآن پس، اين گروه نام ابوريش را برخودنهاد.اين گروه تا آغاز انتفاضهء دوم در سپتامبر ۲۰۰۰، فعاليت چندانی نداشت. اکنون، اين گروه توسط عمار ابوسته اداره ميشود که « به دليل تعقيب اسرائيل کمتر تحرک دارد». ابو هارون، سی ساله، در آغاز شب در پستوئی با ما ملاقات کرد. فاصلهء ما با برج نگهبانی اسرائيلی ها کمتر از دويست متر بود و صدای رگبار مسلسل ها ونيز نور فشفشه های نورانی در آسمان دال بر نزديکی آن ها بود. او در زير نور شمع و دور يک سينی پر از چايی از عمليات بريگادهای ابوريش صحبت ميکرد. او مدعی بود که آن ها نخستين گروهی بودند که عليه اسرائيلی ها از گلولهء واقعی استفاده کردند. وی سپس، از درگيری های [بندر] «ايلات» و همکاری شان با حماس ياد کرد. وی تأکيد ميکرد که « ما عمدتا در ناحيهء خودمان فعاليت ميکنيم ولی اگر امکان ورود به اسرائيل داشتيم، می رويم.» ابو هارون ميگفت که گروه شان سوءقصدهای ديگری نيز انجام داده ولی سازمانهای اسلام گرا مسئوليت آنرا به عهده گرفته ان:. « هدف ما، مقاومت است نه صدور اطلاعيه». اگر آنها درآغاز به الفتح نزديک بودند، درحال حاضر خود را متعلق به « جريان اسلامی » می دانند.
او بی آن که مستقيما اعتراف نمايد، اذعان داشت که ربودن چهار فرانسوی اشتباه بوده است. او ميگفت : « ماتروريست نيستيم» و « ما برای مردم فرانسه احترام قائليم. ما هرگز نگفته ايم که فرانسوی ها دشمنان ما هستند. بلکه عکس آنرا گفته ايم». او پس از چند بار اظهار تأسف ادامه داد «دشمن درجهء اول ما اسرائيل است. اما ما ضد دزدانی که در درون تشکيلات خودگردان فلسطينی قرار دارند نيز هستيم» مطالبات آن ها بر سه نکته زير تکيه دارد: بازسازی خانه های ويران شده توسط اسرائيل در رفح، برکناری مسئولين فاسد و پيگيری سياستی واقعی برای ريشه کن کردن بيکاری، هرچند ما شاهد فعاليت اين گروه در صحنه و جنگ و گريزشان با اسرائيلی ها بوده ايم ولی نميتوانيم بدرستی قدرت شان را ارزيابی کنيم. ابوهارون ميگفت که هزار جنگجو دارند اما بر طبق اظهار برادر احمد ابوريش، به نام ابوقائد، که يک سال پيش، از اين بريگاد جدا شده است، آنان دارای ۷۰۰ مرد مسلح و نزديک به هفت هزار هوادار هستند. او که در اثر تحولات جديد گروه را ترک کرده نخواست توضيح بيشتری در اين مورد بدهد. وی در اوت ۲۰۰۳ در فهرست فلسطينی های تحت تعقيب اسرائيل جای ويژه ای داشت. او خود را بيش از هر زمان ديگر «سرباز مقاومت فلسطين» ميداند. با وجود اين ، او ربودن فرانسوی ها را محکوم کرده و ميگفت « خانوادهء ابوريش به خاطر اين اعمال عذرخواهی می کند.»
ما پادشاه را نخواهيم کشت
نمايندگان بريگادهای شهدای الاقصی در خان يونس، سياسی تر بنظر ميرسند و بويژه مستقيما در چارچوب الفتح فعاليت مينمايند. يکی ازآنها با اسم مستعار « ابوقاسم» هدف جنبش شان را چنين شرح ميداد: «ما گروه مسلحی هستيم برای آزادی غزه و ساحل غربی و پايتخت ما بيت المقدس خواهد بود» از سه روز پيش نام آنان بطور خاصی بر سر زبان هاست. آن ها با انتصاب موسی عرفات مخالف بوده و اورا « فاسدتر از مسئول قبلی» می دانند. آنان در به آتش کشبدن يک کلانتری وابسته به شهربانی در خان يونس ترديدی به خود راه ندادند.
روز يکشنبه (۱۸ ژوئيه)، در حاشيه يک تظاهرات آرام در رفح، به يک پاسگاه ديگر حمله کردند. درگيری ها بيش از شش ساعت طول کشيده بيست نفر از جمله سه پليس زخمی شدند. سروان جهاد ابوالعُلا به ما گفت : «در ساعت يک بامداد، آنان به ما اخطار کردند که ۵ دقيقه برای ترک محل وقت داريم، ما نپذيرفتيم و آن ها سه بار با آر پی جی تيراندازی کردند. خوشبختانه آسيبی وارد نيامد» ،... « نزديک ساعت سه، درگيريها قطع شد ولی حادثه در خاطر ما ثبت شده است. به هر حال، اين حمله نشان دهندهء ارادهء بريگادهای شهدای الاقصی است. ابو قاسم اضافه کرد: « ما ترجيح می دهيم از راه های دموکراتيک عمل کنيم. ولی گاهی اوقات بايد سلاح به دست گرفت. تسخير باستيل نمونهء خوبی ست. اما ما پادشاه را نخواهيم کشت. ما از عرفات مانند مردمک چشم خود مراقبت خواهيم کرد». مخاطب ما که آشکارا سنت شکن بود، با اطمينان در بارهء تصميمات رئيس دولت خودگردان فلسطين می گفت : « آن ها آيهء قرآن که نيستند، چرا نتوان آن ها را تغيير داد؟». با وجود اين، اوعقيده داشت که بايد در درون الفتح انتخابات انجام شود. « اما، اطرافيان او مايل به تغيير هيچ چيز نيستند. زيرا از منافع شان می ترسند». می پرسم آيا در تصميم خود راسخ هستيد؟ پاسخ داد : « ما تا ازميان رفتن فساد مبارزه ميکنيم و يک دولت دموکراتيک ايجاد خواهيم کرد. در اين رهگذر ، او اقداماتی را مثال زد که نخست وزير سابق ابومازن قصد انجامش را داشت، « نه مثل ابوعلاء که اصلا کاری نکرده است.»
در حال حاضر ، مسئلهء کليدی، سمت و سوئی است که دولت آيندهء فلسطين پيش خواهد گرفت و نيز ظرفيت آن در ادامهء حيات. اين امر بيش از جانشينی عرفات اهميت دارد که برای هميشه مظهر ملی فلسطين باقی خواهد ماند. البته آريل شارون هرچه در توان دارد برای جلوگيری از بحث متين و دموکراتيک به کار خواهد بست و به همين دليل است که ياسر عرفات را در ستادفرماندهی اش در رام الله محاصره کرده است.
- توضیحات
- نوشته شده توسط سايت انديشه و پيکار
- دسته: فلسطین
انجمن فرانسوی CAPJPO متشکل از يهوديان مترقی و دموکرات و ليست انتخاباتی Europalestine
اعلام کرده اند که از روز يکشنبه ۱۶ اوت زندانيان فلسطينی در اعتراض به اوضاع غير انسانی حاکم بر زندان های اسرائيل دست به اعتصاب غذا می زنند.
خبرهای منابع مطلع حاکی ست که اين اعتصاب غذا که فعلاَ ۱۵۰۰ زندانی را در ۴ زندان اسرائيل شامل می شود. اين بخشی ست از زندانيان فلسطينی که شمارشان به ۷۴۰۰ نفر می رسد. بقيه منتظر مانده اند که اگر اين اعتصاب به نتيجه نرسيد، آنها نيز از روز چهارشنبه ۱۸ اوت به اعتصاب بپيوندند. آنها در معرض تحقير و انواع شکنجه های روحی و جسمی قرار دارند. تلفن و روزنامه برايشان ممنوع است. نوجوانان زير سن قانونی را در زندانهای عمومی در کنار متهمان به قتل و دزدی و غيره زندانی می کنند تا مورد انواع اقدامات غير اخلاقی قرار گيرند.
امروز دوشنبه ۱۶ اوت سه هزار نفر در غزه و برخی ديگر از شهرهای فلسطينی دست به تظاهرات زده اند. مقامات زندان ده ها نفر از رهبران اعتصاب را به زندان های ديگر و زندان های انفرادی منتقل کرده اند و کليهء سلولها را از مواد غذائی و آب تخليه نموده اند تا مانع از ادامه و گسترش اعتصاب گردند. وزير امنيت داخلی اسرائيل اعلام کرده است که در برابر فشار زندانيان ايستادگی خواهد کرد و حتی اگر زندانيان در نتيجهء اعتصاب جانشان را از دست بدهند از سياست خود دست برنخواهد داشت. مأمورين زندان با برپا کردن بساط کباب و نان گرم و با پرکردن فضای زندان با بوی کباب و نان گرم کوشيده اند مقاومت زندانيان اعتصابی را درهم بشکنند.
انجمن های حمايت از زندانيان در غالب شهرهای فلسطينی برنامه هايی تنظيم کرده اند تا از عزيزان خود دفاع کنند. سازمان های مبارز ضد اشغال، چه اسلامی ها و چه ملی ها تلاش می کنند با بسيج و سازماندهی اعتراض و حتی عمليات نظامی عليه نيروهای دشمن به کمک زندانيان بشتابند. در بيروت ۲۰۰ نفر در مقابل دفتر سازمان ملل متحد تحصن کرده اند...
ما همهء دوستداران حق و عدالت و مبارزان و دموکرات های ايرانی را به حمايت از اين اعتراض عادلانه فرا می خوانيم.
۱۶ اوت ۲۰۰۴
سايت انديشه و پيکار
www.peykarandeesh.org
برای اطلاع بيشتر می توان به سايت
www.europalestine.com
مراجعه کرد.
- توضیحات
- نوشته شده توسط Super User
- دسته: فلسطین
بيش از ۴۰۰۰ نفر در اعتصابغذای خشک!
اعتصاب غذای زندانيان فلسطينی در زندان های اسرائيل که در اعتراض به شرايط غير انسانی، از جمله شکنجهء »قانونی« زندانيان، از روز ۱۵ اوت ۲۰۰۴ آغاز گشته با شرکت نيمی از کل زندانيان که شمارشان به ۸۰۰۰ می رسد ادامه دارد. بسياری از اين زندانيان قرار بوده در ۱۱ سال پيش، طبق قراردادهای اسلو در سال ۱۹۹۳ آزاد شوند! مهمترين خواست ها عبارت است از:
۱- کتک زدن به زندانيان در سلول ها و هنگام انتقال آنان به سلول يا به زندان ديگر و نيز انداختن گاز اشک آور به درون سلول ها فوراَ متوقف شود و نگهبانان با سلاح و دست بر ماشه وارد سلول ها نشوند.
۲- جستجوی کامل بدن هنگام ورود و خروج به سلول فوراً متوقف گردد.
۳- زندان های انفرادی درازمدت که گاه به ماه ها يا سالها می رسد فوراً متوقف گردد.
۴- مصادرهء پول زندانيان، ممنوعيت ملاقات، ادامهء نگه داشتن آنان در سلول به جرم مثلاً سرود خواندن فوراً متوقف شود.
۵- بيماران به نحوی شايسته و فوری مورد معاينه و معالجه قرار گيرند.
۶- زندانيان بتوانند با خانواده هاشان ملاقات داشته باشند. جستجوی لباس و بدن ملاقات کنندگان متوقف شود و زندانيان هر دو هفته يک بار بتوانند از ملاقات برخوردار شوند.
۷- زندانيان بتوانند با هم و نيز با ملاقات کنندگان ارتباط داشته باشند. هم اکنون ديواری شيشه ای يا فلزی حايل وجود دارد که ارتباط و گاه شنيدن صدا را غير ممکن می سازد.
۸- تغذيهء زندانيان بهبود يابد و با نيازهای پزشکی آنان تناسب داشته باشد.
۹- از آنچه زندانيان از خانواده هاشان دريافت می دارند ليست برداری شود و ديگر به سليقه و مزاج مأمورين زندان واگذار نگردد.
۱۰- کودکان زندانی از زندانيان بزرگسال سياسی يا عادی جدا نگهداری شوند. اين اوضاع همه ناقض حقوق بين المللی ست.
در برابر چنين خواست هايی، دولت اسرائيل کوچکترين عقب نشينی از خود نشان نمی دهد (لوموند ۲۶ اوت). تازه، پس از قريب دو هفته اعتصاب غذا که گاه حتی آب و نمک هم از زندانيان دريغ کرده اند، و در نتيجهء فشارافکار عمومی و مقاومت زندانيان، تنها در زندان اشکلون (عسقلان) با دو خواست: يکی خودداری از جستجوی کامل بدن و ديگری امکان در آغوش گرفتن فرزندان (برای آنان که حق ملاقات دارند) موافقت شده و مذاکره ادامه دارد. موضع دولت اسرائيل همچنان همان موضع وقيحانه ای ست که وزير امنيت داخلی گفته بود: »آنقدر اعتصاب کنند که بميرند!«.
بايد کوشيد تا عدم توجه به خواست های اعتصاب غذا کنندگان باعث تکرار فاجعهء مرگ زندانيان نشود. از جمله نمونه های مشهور چنين جنايتی، يکی مرگ مبارز معروف ايرلندی، بابی ساندز، در زندان دولت انگليس در اوايل دههء ۱۹۸۰ است و ديگری مرگ دهها تن از زندانيان چپگرای ترک در زندانهای ترکيه در ۲۰۰۲ که به ويژه مورد اخير اعتراض چندانی هم در پی نداشت (رک. به لوموند ديپلوماتيک فوريه ۲۰۰۲ و سايت انديشه و پيکار: مقالهء اعتصاب غذای مرگبار در زندانهای ترکيه نوشتهء نديم گورسل).
ادامهء اعتصاب غذای زندانيان فلسطينی موج پشتيبانی وسيعی برانگيخته است و کميته های پشتيبانی متعدد چه در فلسطين و چه در خارج (از جمله در فرانسه) تشکيل شده است.
لوموند (۲۷ اوت) با مادران و پدران چند زندانی گفتگو کرده است. برخی از آنان گفته اند بيش از دو سال است که نتوانسته اند با فرزندشان تماس بگيرند. برخی ديگر هم گفته اند که تنها در روزهای محاکمه توانسته اند فرزندشان را از دور، لحظاتی ببينند. بگذريم که برخی از وکلای زندانيان از موکلان خود خبر ندارند
آرون گاندی، نوهء مهاتما گاندی به دعوت انجمنی که در مخالفت با کشيدن ديوارِ جداسازی (»ديوار ننگ«) تشکيل شده است، روز ۲۵ اوت به سرزمين های اشغالی وارد شد. وی در دوازدهمين روز اعتصاب غذا اعلام کرد که روز جمعه ۲۷ اوت »در همبستگی با زندانيان فلسطينی« روزه خواهد گرفت و از »همهء طرفداران صلح« در جهان خواست که آنها نيز چنين کنند.
در پاريس قريب پنجاه انجمن و حزب که از آرمان عادلانهء فلسطين جانبداری می کنند تجمع ها و موضع گيری های متعددی داشته اند. روز دوشنبه ۳۰ اوت با حضور برخی از شخصيت های اجتماعی دموکراتيک و سياسی چپ و سبزها تجمعی در
La fontaine des innocents
واقع در مرکز پاريس، از ساعت ۵ تا ۸ بعد از ظهر تشکيل می شود و روز ۴ سپتامبر قرار است تجمعی بزرگتر در ميدان باستيل در ساعت سه و نيم بعد از ظهر برگزار گردد.
برای اطلاع بيشتر می توان به سايت
www.europalestine.com
مراجعه کرد.
(تنظيم خبر برای انديشه و پيکار ۳۰ اوت ۲۰۰۴)
- توضیحات
- نوشته شده توسط يوری آوانيری
- دسته: فلسطین
همه از جنگ بعدی صحبت می کنند. پربيننده ترين کانال تلويزيونی هم برنامه های مفصلی دربارهء آن پخش می کند. منظور نه جنگ با اعراب است، نه تهديد جنگ اتمی ايران و نه درگيری های خونين روزمره با فلسطينی ها. صحبت از جنگ داخلی آينده است..
تا همين چند ماه پيش، چنين حرفی چرند و نامعقول می نمود، اما ناگهان به صورت امری ممکن و حتی واقعی درآمده است. اين نه فيلی ست که رسانه های گروهی به پا کرده باشند، نه يکی ديگر از مانورهای سرگرم کنندهء سياسی شارون است و نه باجگيری جديد کولون ها (مهاجران و مستعمره نشنيانان)، بلکه واقعيتی ست روی زمين.
در ملاقات های وزيران، در جلسات کنيست (پارلمان اسرائيل)، در برنامه های مستقيم تلويزيونی، در سرمقاله ها و ستونهای خبری روزنامه ها، همه جا صحبت از آن در ميان است.
رئيس ستاد ارتش اخطار کرده است که ارتش ممکن است تنها بماند. يکی از وزرا می گويد که موجوديت اسرائيل در خطر است و وزير ديگر پيش بينی می کند که يک حمام خون از نوع جنگ داخلی اسپانيا در راه است.
شين بت [سازمان اطلاعاتی اسرائيل] به آرامی (که چندان هم آرام نيست)، احتياطات لازمه را به کار می گيرد. به زندانها دستور داده شده است که خود را برای پذيرش تعداد انبوهی از زندانيان آماده کنند. فرماندهی ارتش طرحی برای فراخواندن ۱۰ هزار سرباز ذخيره آماده می کند و در اين انديشه است که در صورت لزوم چه قدم هايی را بايد بردارد.
آری اين يک تهديد واقعی ست.ممکن است به نظر برخی برسد که چنين خطری از هيچ جا به چشم نمی خورد، ولی کسی که چشم داشته باشد درک می کند که دير يا زود رخ خواهد داد.
بذر جنگ داخلی زمانی اقشانده شد که نخستين کولونی (شهرک مهاجرنشين يا مستعمره) در سرزمين های اشغالی برپا گرديد. در آن زمان، من خطاب به نخست وزير وقت، در کنيست گفتم: «شما داريد مين می کاريد. روزی مجبور خواهيد شد که مين ها را جمع کنيد. بگذاريد من به عنوان يک سرباز قديمی به شما اخطار کنم که جمع کردنِ مين از زمين های مين کاری شده کار تلخ و دشواری ست«.
از آن زمان به بعد، صدها نوع از اين مين ها کاشته شده و زمين های مين کاری شده هنوز هم گسترش می يابد.
اين فرآيند را دسته های مذهبی آغاز کردند. هدف اعلام شدهء آنان، آنطور که خود گفته و هرگز از تکرار آن خسته نشده اند اين است که اعراب را از سرزمين هايی که خداوند به يهوديان وعده کرده بيرون کنند. آنطور که يکی از اينان چند روز پيش در تلويزيون به ما يادآوری کرد، سرزمينی که خداوند به ما وعده داده نه »فلسطين« تحت قيمومت بريتانيا [رسماً از ۲۳ سپتامبر ۱۹۲۳ تا ۱۵ مه ۱۹۴۸]، بلکه سرزمين موعودی ست شامل اردن، لبنان، بخش هايی از سوريه و سينا. و يکی ديگر با نقل قول از تورات گفت ما به اينجا آمده ايم نه برای اينکه از اين سرزمين ارث ببريم، بلکه برای آنکه ديگران را از ارث بردن از آن محروم کنيم و آنان را از اينجا بيرون بيندازيم. از آن زمانی که شيمون پرز، وزير دفاع وقت، نخستين کولونی (به نام کدوميم) را در وسط يک منطقهء مسکونی فلسطينی ساحل غربی بنا کرد، کولونی ها مانند ملخ همه جا پراکنده اند. کولونی ها به تدريج، زمين و آب را از روستاهای فلسطينی مجاور دزديده، درختها را ريشه کن کرده، راهها را بسته و جاده های تازه کشيده اند که عبور فلسطينی ها از آنها ممنوع است. تقريباً تمام کولونی ها، تأسيساتی تابع خودشان بر تپه های مجاور مستقر کرده اند.
اين چيزی ست که هم اکنون جريان دارد. پس از آنکه شارون رسماً به بوش وعده داد که برخی از اين تأسيسات را از بين ببرد، دهها تأسيسات جديد بر سرِ تپه ها سبز شده اند. همهء وزارتخانه ها فعالانه به تأسيساتی که رسماً غيرقانونی شمرده می شوند ياری می رسانند. نه تنها ارتش از آنها دفاع می کند و در نتيجه سربازان را به بدآموزی می کشاند، بلکه واقعاً به جوانان مستقر بر سرِ تپه ها می گويد کجا برای خود مقرهای جديد برپا کنند و مخفيانه به آنان ياد می دهد که چگونه گشت بزنند.
وقتی ما از وقوع خطر هشدار می داديم به ما می گفتند آرام باشيد و به ما اطمينان می دادند که تنها اقليتی از کولونها از باندهای متعصب تشکيل شده است و اضافه می کردند که اينها البته ديوانه اند و دربرابر هر کوششی برای انتقال از آنجا مقاومت خواهند کرد ولی اين مسألهء مهمی نيست، زيرا اکثريت وسيعی از شهروندان اسرائيل از آنان متنفرند و از آنان به عنوان سکت ياد می کنند.
به ما می گفتند اغلب کولون ها متعصب نيستند. آنها به آنجا رفته اند زيرا دولت ويلاهای گران قيمتی به آنها داده که در خود اسرائيل خوابش را هم نمی بينند. آنها به دنبال »کيفيت زندگی« هستند. وقتی دولت به آنها دستور دهد که از آنجا بروند غرامت می گيرند و می روند.
اين البته يک فريب خطرناک است. همان طور که کارل مارکس گفته است: آگاهی انسانها با موقعيت اجتماعی شان تعيين می شود. طرفداران حزب کار که به دست دولت اين حزب در ساحل غربی و نوار غزه اسکان داده شده اند امروز رفتارشان مثل بدترين پيروان خاخام فاشيست مائير کاهان است.
علاوه بر اينها به ما گفته می شد که حتی غريبه ها دموکراسی اسرائيل را به رسميت می شناسند. هيچکس به روی سربازان ارتش اسرائيل دست بلند نخواهد کرد. زمانی که دولت و مجلس تصميم به تخليهء کولونی ها بگيرند آنها اطاعت خواهند کرد. آنها ممکن است نمايشی از مقاومت درآورند، همان کاری که در سال ۱۹۸۲در زمان تخليهء کولونی های شمال سينا انجام دادند ولی غروب همان روز تسليم می شوند. سرانجام در شمال سينا حتی يک کولون هم از پذيرفتن غرامت سر باز نزد.
اما اين اهانت به کولون ها کم خطرتر از اهانت به اعراب نيست. آنجه همواره پنهان نگاه داشته شده بود امروز آشکار می شود. کولون ها هيچ اهميتی به دموکراسی و نهادهای دولتی نمی دهند. عقايد قلبی شان چنين چيزهايی را رد می کند. وقتی مصوبات مجلس با قوانين مذهبی يهود تضاد داشته باشد، مذهب اولويت دارد. دست آخر اينکه معتقدند کنيست (مجلس) باند فاسدی از سياستبازان است و قوانين ساختهء بشر را نمی توان با کلام مقدس الهی مقايسه کرد.
بسياری از کولون ها هنوز به صراحت چنين چيزی نمی گويند و وقتی چنين رفتاری به آنان نسبت داده شود وانمود می کنند که گويی به آنها دشنام داده شده ولی در واقع با همان عقيدهء قلبی و سرسختانهء خود که قبلاً همهء ماسک هايش را کنار زده اند به چنين مواضعی کشيده می شوند. آنها نه تنها دربرابر سياست دولت، بلکه دربرابر دموکراسی اسرائيل نيز می ايستند و صريحاً می گويند که هدفشان براندازی دولت قانون و جايگزينیِ آن با دولت دينی ست.
دولت قانون ناشی از ارادهء اکثريت است که قوانينی را وضع يا اصلاح می کند ولی دولت مذهبی ناشی از تورات است که در کوه سينا [به موسی] نازل شده و غيرقابل تغيير است. تنها شمار اندکی از خاخام های برجسته می توانند احکام الهی را تفسير کنند. اين البته با دموکراسی ناسازگار است. چنين افرادی را در هر کشور ديگری فاشيست می نامند. رنگ های متفاوت مذهبی تغييری در اين امر نمی دهد.
شورشيان دست راستی مذهبی قوياً بسيج شده اند. بسياری از آنان به کابالا (قبالا يعنی اسرار نهانی تورات)، نه کابالای مد شدهء خانم مادونا، باور دارند که بنا بر آن، يهوديان لائيک امروز، در واقع، همان »آمالکيت ها« هستند که وقتی بنی اسرائيل از مصر اخراج می شدند توانستند بين آنان نفوذ و رسوخ کنند. خداوند نيز همان طور که همگان می دانند، دستور داده است که »آماليک« را از صحنهء زمين پاک کنند. آيا پايهء ايدئولوژيک کامل تری برای جنگ داخلی می توان يافت.
چرا اين امر در لحظهء معين کنونی به صورت تهديدی درآمده است؟ هنوز روشن نيست که آيا واقعاً شارون تصميم دارد معدود کولونی های نوار غزه را برچيند يا نه. ولی به نظر کولون ها حتی فکر برچيدن يک کولونی می تواند آتش خصومت را بين دو دسته موافق و مخالف دامن بزند، چرا که اين امر هرآنچه را که مقدس است مورد حمله قرار می دهد. شارون کوشيد آنان را قانع کند که اين فقط يک فداکاری کوچک است برای نجات ساير کولونی ها، ولی موفق نشد.
کولون ها در تدارک شورش بزرگشان، پرده از امکانات بالقوهء خويش برگرفتند. برجسته ترين خاخام های »جنبش صهيونيستی مذهبی« اعلام کرده اند که تخليهء يک کولونی گناه است و نافرمانی از دستور خداوند و از سربازان خواسته اند که از اجرای فرمان ها امتناع کنند. صدها خاخام از جمله خاخام های کولونی ها و خاخام های يکان های مذهبی ارتش به اين فراخوان پيوسته اند.
صدای مخالفان معدود و اصلاح طلبان مذهبی را خفه کرده اند. اينان آيات تلمود را نقل می کنند که »از قانون مملکت بايد تبعيت کرد« يعنی بايد تابع دولت بود. همان چيزی که مسيحيان معتقدند که آنچه متعلق به قيصر است بايد به قيصر واگذار نمود و غيره، اما چه کسی به اين »خاخام های ميانه رو« گوش فرا می دهد.
تسخير ارتش از درون از مدتها پيش آغاز شد. »قرار و مدار« با مدارس مذهبی گذارده شد تا يکان های جداگانه ای در ارتش داشته باشند و آنان اجازه يافتند که اسب تروای بزرگی به درون ارتش بفرستند. در هر رودررويی بين خاخام ها و فرماندهان ارتش، سربازان وابسته به قرار و مدارهای مذهبی از خاخام ها پيروی می کنند، و از اين هم بدتر، سالها ست که کولون ها به طور سيستماتيک در ردهء افسران ارتش نفوذ می کنند و امروز اسب تروای به مراتب خطرناک تری هستند.
نافرمانی و اعتراض دست راستی ها اصلاً مانند اعتراض و نافرمانی دست چپی ها نيست. نافرمانی دست چپی ها موضعی شخصی ست، حال آنکه نافرمانی دست راستی ها يک شورش دستجمعی ست. در جناح چپ، چند صد نفر هستند که از خدمت نظام در مناطق اشغالی سر باز زده اند، اما در جناح راست، هزاران نفر و حتی دهها هزار نفر برای نافرمانی از خاخام هاشان تبعيت خواهند کرد. همان طور که رئيس ستاد ارتش اخطار کرده ارتش ممکن است چند دسته شود.
کولون ها همراه با همپيمانان شان در اسرائيل که دانشجويان مدارس مذهبی را دربر می گيرد شمارشان ممکن است به حدود نيم ميليون برسد که خود نيروی مهمی برای شورش محسوب می گردد.
کولون ها تا کنون از اين تهديد برای باج خواهی و ممانعت استفاده کرده اند تا فکر تخليهء سرزمين های اشغالی را در نطفه خفه کنند. ولی اگر اين باج خواهی موفق نشود شورش بزرگ، دير يا زود، فرا خواهد رسيد.
ترجمه برای انديشه و پيکار
- توضیحات
- نوشته شده توسط آلن گرش
- دسته: فلسطین
اميد زندهء فلسطينی ها
سردبير لوموند ديپلماتيک
سايت اينترنتی لوموند ديپلماتيک، ١٢ نوامبر ٢٠٠٤
ترجمه : بهروز عارفی
پرزيدنت ياسر عرفات که در روز پنجشنبه ١١ نوامبر درگذشت، مظهر آرمان فلسطينی ها برای ايجاد دولتی ملی و مستقل باقی خواهد ماند.
ياسر عرفات در ٢٤ اوت ١٩٢٩ در قاهره متولد شد و بيشتر دوران کودکی اش را در آن شهر گذراند. او قطعاً فلسطينی است زيرا از طرف خانوادهء پدری به خاندان پرنفوذ الحسينی منسوب است. او در سال ١٩٤٨، دانشگاه قاهره را ترک کرده به نبرد در فلسطين پيوست. پس از شکست، ابتدا به غزه پناهنده شد و در سال ١٩٥٠ به قاهره بازگشت و تحصيلات عالی را تا کسب درجهء مهندسی ساختمان ادامه داد. او سپس برای کار به کويت رفت و در آن کشور، جنبش آزادی بخش ملی، الفتح را بنياد نهاد. (الفتح وارونهء حروف اول حرکه التحرير الوطنی الفلسطينی است.). اين سازمان بر اهميت نقش مرکزی فلسطينی ها برای آزادی وطن شان انگشت گذاشته نسبت به رژيم های عرب، بديدهء بی اعتمادی می نگريست. اين بينش عرفات و همرزمانش توضيحی است بر روابط پيچيدهء آتی جنبش فلسطين با پايتخت های مختلف خاورميانه. از سوی ديگر، شکست مصر، سوريه و اردن از اسرائيل در ژوئن ١٩٦٧اوضاعی بوجود آورد، که ضرورت مبارزات مسلحانهء مستقل فلسطينی ها را تأييد ميکرد. ياسر عرفات، نيرومند از وجههء فدائيان فلسطينی، به رهبری هيئت اجرائی سازمان آزادی بخش فلسطين (ساف) به دست گرفت. ساف حاصل اتحاد گروه های مختلف فلسطينی (جبههء خلق برای آزادی فلسطين به رهبری جورج حبش، جبههء دموکراتيک برای آزادی فلسطين به رهبری نايف حواتمه، گروه صاعقه - وابسته به سوريه و غيره) بود.
بدون وارد شدن در جزئيات زندگی نامهء رهبر فلسطين، يادآوری دستاوردهای بزرگ پيکار وی اهميت دارد. ياسر عرفات موفق شد سازمان آزادی بخش فلسطين را به مثابه تنها نمايندهء خلق فلسطين بشناساند و از اين سازمان، مظهری بسازد برای اتحاد و آرزوی استقلال يک خلق؛ او موفق شد تا به قضيه فلسطين تولدی دوباره دهد و به رغم همهء توطئه های نابود کننده، چه از سوی اعراب (سپتامبر سياه ١٩٧٠ در اردن، مداخلهء سوريه در لبنان در ١٩٧٦) و چه اسرائيل، آن را بر روی نقشهء سياسی خاورميانه تثبيت نمايد.
علاوه بر آن، ياسر عرفات نخستين رهبر فلسطينی بود که واقعيت شرايط حاصل از ايجاد دولت اسرائيل و حضور چند ميليون شهروند اسرائيلی را درک کرد. او که از سال ١٩٦٨ به وجود يک دولت واحد دموکراتيک برای همزيستی يهودی ها، مسلمانان و مسيحيان معتقد بود، پس از سال ١٩٧٤ برای ايجاد يک دولت فلسطينی در کنار دولت اسرائيل موضع گرفت. او موفق شد که ساف و مردم خويش را نسبت به لزوم اين مصالحه قانع نمايد.
امضای قراردادهای اسلو در ١٣ سپتامبر ١٩٩٣، روشن کرد که ياسر عرفات حاضر به شرکت در روند مذاکرات و راه حل سياسی است. او به غزه بازگشت و حکومت خودمختار فلسطين را بنياد گذاشت و در فوريه ١٩٩٦ در يک انتخابات عمومی به رياست آن انتخاب شد. گرچه مديريت او بر تشکيلات حکومتی و امنيتی فلسطين، سختی و اغلب بدرستی، مورد انتقاد واقع شده، اما اين رياست، او را از هدف اصلی اش، يعنی خروج ارتش اسرائيل از سرزمين های اشغال شده، منحرف نساخت. او در طول سال ها، تلاش کرد که در گيرودار بدخواهی های اسرائيل (ادامهء مستعمره سازی، تأخيردراجرای پيمان های عقب نشينی و غيره ) و خشم فزايندهء خلق خود ( که رشد قوی جنبش حماس واکنشی بر آن است) امور را به پيش ببرد.
برخلاف ديدگاه رايج برخی تبليغات اسرائيلی، در مذاکرات سران در کمپ ديويد در ژوئيه ٢٠٠٠، ياسر عرفات آنچه را که «پيشنهاد سخاوت مندانه»ء ايهود باراک ميگويند رد نکرد. در حقيقت، در طرح باراک، اسرائيل ده درصد سرزمين های کرانهء باختری رود اردن و بخش مهمی از بيت المقدس شرقی (عرب نشين) را برای خود حفظ ميکرد و در مورد مسئلهء پناهندگان هم سکوت می نمود. اين مطلب را ناظرين بسياری از جمله آمريکائيهايی که در مذاکرات حاضر بودند، تأييد کرده اند. ( به مقالات لوموند ديپلماتيک در مورد اين موضوع مراجعه کنيد). درست است که آقای عرفات در اداره شرايط حاصل از شکست کمپ ديويد ، گاهی دچار لغزش شده و نيز در ارزيابی ها دچار اشتباه گرديد، اما مسئوليت اصلی فروپاشی روند صلح بر دوش اسرائيلی ها و آمريکائی هاست که تشکيل دولت فلسطين بر کل سرزمين های کرانهء باختری رود اردن و غزه و پايتخت آن بيت المقدس شرقی را نپذيرفتند.
آغاز انتفاضهء دوم در پايان سپتامبر ٢٠٠٠، گواهی بر خشم اهالی فلسطين است. انتخاب آريل شارون در فوريه ٢٠٠١، افزايش سريع خشونت، نابودی همهء زيربنای سياسی و مدنی فلسطين، سوءقصدهای انتحاری و غيره را تقويت کرد.
ياسر عرفات محصور و محبوس درساختمان مقاطعه، مظهر مقاومت فلسطينی ها در برابر سياست های تحميلی و يک جانبهء آريل شارون، در ماه های اخير بود. او نماد روحيهء مقاومتی بود که به رغم تحمل رنج های وحشتناک، به خلق فلسطين حيات بخشيده است.
آيا امکان راه اندازی دوبارهء روند صلح وجود دارد؟ آقايان شارون و بوش بارها تکرار کرده اند که ياسر عرفات مانع اصلی برای صلح است. دراين صورت و با اين منطق، بايد اکنون شاهد راه حلی سريع باشيم. آيا اين دو رئيس دولت در اين راه گام برخواهند داشت؟ برای رسيدن به اين هدف، بايد که اين دو، تنها شرط برقراری صلح عادلانه را بپذيرند. و آن ايجاد دولت مستقل فلسطين بر روی تمامی سرزمين های اشغالی از سی و پنج سال تا کنون است.