جنبشهای اجتماعی
- توضیحات
- نوشته شده توسط ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی
- دسته: جنبش زاپاتیستی
در باره ی اينکه ما دنيا را چگونه می بينيم
حالا برايتان شرح خواهيم داد که ما، زاپاتيست ها، رويدادهای جهان را چگونه می بينيم. خب، به نظر ما سرمايه داری در حال حاضر نيرومندترين قدرت است. سرمايه داری نظامی اجتماعی ست يعنی شکلی ست که بر اساس آن اشياء و اشخاص در درون يک جامعه سازماندهی می شوند، برخی اشخاص چيزهايی را مالک اند و برخی هيچ ندارند. برخی فرمان می رانند و برخی فرمان می برند. در سرمايه داری کسانی هستند که پول يعنی سرمايه و کارخانه و تجارت و مزارع و بسياری چيزهای ديگر دارند و نيز کسانی ديگر که هيچ ندارند جز نيرو و دانش و کاردانی برای کار کردن. چنان که در سرمايه داری، آنان که پول و ساير چيزها دارند فرمان می رانند و آنها که چيزی جز قدرت کار کردن ندارند فرمان می برند.
بدين ترتيب، سرمايه داری بدين معنا ست که معدودی صاحب ثروتهای کلان اند نه بدين علت که جايزه نصيبشان شده يا گنج پيدا کرده اند يا به آنها ارث پدر و مادر رسيده است، بلکه بدين علت که اين ثروتها را با استثمار شمار زيادی از انسانها به دست آورده اند. به عبارت ديگر، سرمايه داری متکی به استثمار کارگران است. بدين معنا که کارگران را «می چلاند» و آنچه را که می تواند برای آنان منفعتی داشته باشد از آنها می ستاند. اين عمل همراه با بيعدالتی صورت می گيرد زيرا سرمايه دار آنچه را که کارگر بدان نيازمند است به او نمی پردازد، بلکه دستمزدی را به او می دهد تا بتواند به زور چيزی بخورد و کمی بياسايد و روز بعد، سرِ کارِ خود برای استثمار شدن برگردد، چه در روستا باشد و چه در شهر.
بدين ترتيب است که سرمايه داری با محروم کردن ديگران يعنی دزدی ثروتمند می شود زيرا آنچه را که می خواهد مثلا زمين و ثروت های طبيعی را از ديگران می گيرد. به عبارت ديگر، سرمايه داری نظامی ست که در آن دزدها آزادند، مورد تحسين قرار می گيرند و به عنوان نمونه از آنها ياد می شود.
علاوه بر استثمار و محروم کردن ديگران، سرمايه داری به سرکوب هم می پردازد يعنی کسانی را که عليه بيعدالتی می شورند به زندان می اندازد يا به قتل می رساند.
آنچه بيش از هرچيز مورد توجه سرمايه داری ست کالاها ست زيرا وقتی کالاها را می خرد و می فروشد بر ثروتش افزوده می شود. بنابراين، سرمايه داری هرچيزی را به کالا بدل می کند: اشخاص، طبيعت، فرهنگ، تاريخ، وجدان. در نظر سرمايه داری همه چيز بايد بتواند خريد و فروش شود. سرمايه داری هرچيزی را پشت کالا پنهان می کند تا ما نتوانيم استثمار را ببينيم. در اين حالت است که کالاها در بازار خريد و فروش می شوند. واضح است که بازار علاوه بر اينکه در خدمت خريد و فروش کالاها ست برای پنهان کردن استثمار کارگران نيز به کار می آيد. برای مثال، در بازار قهوه را که به خوبی در کيسه ای يا شيشه ای بسيار زيبا بسته بندی شده می بينيم ولی دهقانی را که برای چيدن آن رنج برده نمی بينيم، چنان که استثمارگری را که دستمزد وی را به درستی نپرداخته نمی بينيم همان طور که کارگران مؤسسات بزرگ را که بی هيچ وقفه ای قهوه را بسته بندی می کنند نمی بينيم. يا مثلا دستگاهی را که می توان با آن به موسيقی گوش داد می بينيم که آن را طبق سليقه ی هرکسی درست کرده اند و موسيقی به خوبی از آن به گوش می رسد، اما آن زن کارگر را نمی بينيم که در کارخانه ساعتها جان کنده تا سيمها را به ديگر بخش های دستگاه لحيم کند و در برابر کارش جز مزدی ناچيز دريافت نکرده و چون خانه اش هم دور از محل کارش است بايد برای بازگشت به خانه پول گزافی بپردازد و علاوه بر اين ها، با اين خطر روبرو ست که او را بربايند و مورد تجاوز قرار دهند همان طور که در «سيوداد خوارس» مکزيک روی می دهد.
به عبارت ديگر، در بازار کالاها را می بينيم اما استثماری که کالاها را با آن درست کرده اند نمی بينيم. لذا سرمايه داری نيازمند بازارهای فراوانی ست، بازاری بزرگ، بازار جهانی.
نتيجه اينکه سرمايه داری امروز با سرمايه داری دوره ی پيش که سرمايه داران به استثمار کشور خود بسنده می کردند فرق دارد زيرا هم اکنون در مرحله ای ست که آن را جهانی شدن نوليبرالی می خوانند. منظور از اين جهانی شدن اين است که سرمايه داران نه تنها در يک يا چند کشور بر کارگران تسلط دارند بلکه به هر وسيله ای می کوشند بر سراسر جهان تسلط يابند. جهان يعنی زمين، کره ی زمين، و به همين دليل است که از «جهانی شدن» يعنی تمام جهان حرف می زنند.
نوليبيراليسم يعنی اين ايده که سرمايه داری آزاد است تا بر کل جهان تسلط يابد و از اين بدتر اينکه دربرابرش بايد تسليم شد، خود را با آن انطباق داد و دست به اعتراض نزد يعنی نبايد بر آن شوريد. درواقع، نوليبراليسم حکم تئوری و نقشه ی جهانی شدن سرمايه داری را دارد. نوليبراليسم دارای طرح های اقتصادی، سياسی، نظامی و فرهنگی ست. در همه ی اين نقشه ها مسأله بر سرِ سلطه بر جهان است و اينکه هرکس اطاعت نکند بايد سرکوب يا طرد شود تا ايده های شورش را به ديگران سرايت ندهد. بنا بر اين، در جهانی شدن نوليبرالی، سرمايه داران کلان که در کشورهای قدرتمند مانند ايالات متحده ی آمريکا بسر می برند خواستشان اين است که سراسر دنيا به يک شرکت بزرگ که کالا توليد می کند، به نوعی بازار بزرگ بدل شود. بازاری جهانی، بازاری برای خريد و فروش هرچيز و پنهان کردن استثمار از ديد همگان. اينجا ست که سرمايه داران جهانی شده در همه چيز دخالت می کنند، به عبارت ديگر به همه ی کشورهای دنيا می روند تا معاملات عظيم يعنی بهره کشی هاشان را به انجام رسانند. آنها هيچ چيزی را رعايت نمی کنند و هرجا بخواهند خيمه می زنند و بارگاه می سازند. در واقع، رفتار آنها به تسخير کشورهای ديگر شبيه است. به اين دليل است که ما زاپاتيست ها می گوييم جهانی شدن نوليبرالی جنگی ست برای تسخير جهان، جنگی جهانی، جنگی که سرمايه داری بدان دست می يازد تا بر جهان تسلط يابد. چنين است که گاه اين تسخير توسط ارتش هايی صورت می گيرد که به يک کشور حمله می برند و آن را با اعمال زور تسخير می کنند. اما مواردی هم هست که توسط اقتصاد صورت می گيرد: سرمايه داران بزرگ پول خود را در کشوری ديگر سرمايه گذاری می کنند يا به آن کشور قرض می دهند به اين شرط که هرچه به آن می گويند اطاعت کند. آنها نيز همراه با ايده هاشان وارد کشوری می شوند يعنی با فرهنگ سرمايه داری که فرهنگ کالاها ست و فرهنگ کسب امتياز، فرهنگ بازار.
بنابراين، آنکه تسخير می کند، يعنی سرمايه داری، تسخير را آنطور که خود می خواهد انجام می دهد. آنچه را که از آن خوشش نمی آيد ويران می کند و تغيير می دهد و آنچه را که برايش مزاحمت پديد می آورد نابود می کند مثلا کسانی که کالاهای دستاورد مدرنيته را نه توليد می کنند، نه می خرند و نه می فروشند يا کسانی را که بر اين نظم می شورند و برايش مزاحمت ايجاد می کنند. اينها را که به هيچ کاری نمی آيند او طرد می کند. به اين دليل است که بوميان [چياپاس و امثال آنان] برای جهانی شدنِ نوليبرالی مزاحم تلقی می شوند، بی ارزش به حساب می آيند و بايد آنها را نابود کرد. سرمايه داری نوليبرالی قوانينی را نيز که مانع بهره کشی های بسيار سودآورش هستند ملغی می کند. مثلا قانونی را به همگان تحميل می کند که بر اساس آن بتوان هرچيزی را فروخت و هرچيزی را خريد و چون سرمايه داری پول فراوان دارد هرچيزی را می خرد. بر اين اساس، به نظر می رسد که سرمايه داری می خواهد کشورهايی را که از طريق جهانی شدن نوليبرالی تصاحب می کند ويران نمايد. چنان که به نظر می رسد می خواهد هرچيزی را بر طبق قاعده ی مورد نظر خودش و به سبک خودش سامان دهد يعنی از آنها سود ببرد بی آنکه مزاحمش شوند. نتيجه اينکه جهانی شدن نوليبرالی يا سرمايه داری آنچه را که در اين کشورها يافت می شود ويران می کند، فرهنگشان، زبانشان، نظام اقتصادی شان، نظام سياسی شان و حتی شيوه ی مناسبات موجود بين کسانی که در اين کشور زيست می کنند. به عبارت ديگر هرچيزی که يک کشور را کشور می کند ويران می گردد.
بنابراين، جهانی شدن نوليبرالی می خواهد ملت های جهان را نابود کند تا تنها يک ملت يا يک کشور باقی بماند: کشور پول، کشور سرمايه. سرمايه داری می خواهد هرچيزی آنطور باشد که او می خواهد، به سبک خودش، و آنچه را که از نوع ديگری ست و خوش آيند او نيست مورد پيگرد قرار می دهد، به او حمله می برد يا در گوشه ای منزوی می سازد به طوری که بود و نبودش يکسان باشد.
خلاصه اينکه همانطور که می گويند سرمايه داریِ جهانی شدنِ نوليبرالی مبتنی بر استثمار، غارت، تحقير و سرکوب عليه کسانی ست که مقاومت می کنند يعنی حالا هم مانند گذشته عمل می کند اما اکنون به نحو فراگير و جهانی.
اما قضيه آنقدرها هم برای جهانی شدن نوليبرالی ساده نيست زيرا استثمارشدگان هر کشور مقاومت می کنند و تسليم نمی شوند، بلکه دست به شورش می زنند، چنانکه هستند برخی که واقعا مزاحمِ [سرمايه داری] اند و بيش از حد مقاوم اند و مانع از آن می شوند که نابودشان کنند. به اين دليل است که در سراسر جهان کسانی را می توان ديد تهيدست که برای آنکه تسليم نشوند مقاومت می کنند و می شورند، نه تنها در يک کشور بلکه در همه جا. و بدين نحو، همان طور که جهانی شدن نوليبرالی وجود دارد، جهانی شدن شورش نيز هست.
در اين جهانی شدن شورش، تنها کارگران شهرها و روستاها نيستند که فعال اند، بلکه اشخاص بسيار ديگری نيز وجود دارند که در معرض تعقيب و تحقير اند زيرا آنها نيز در برابر سلطه ی نوليبرالی سر تسليم فرود نمی آورند مانند زنان، جوانان، بوميان، همجنس گرايان مرد يا زن، مهاجران و گروه های بسيار ديگر در سراسر جهان که ما حضور آنها را تنها زمانی احساس می کنيم که فرياد بر می آورند: تحقير ما بس است. همينها هستند که بپا می خيزند و آنوقت ما آنها را می بينيم، صدايشان را می شنويم و آنها را می شناسيم.
آنگاه است که همه ی اين گروه های انسانی را می بينيم که با نوليبراليسم مبارزه می کنند يعنی عليه طرح جهانی شدن سرمايه دارانه و به نفع انسانيت می رزمند. اينها همه وحشت عظيمی در ما بر می انگيزد وقتی حماقت طرفداران نوليبراليسم را می بينيم که می خواهند با جنگها و استثمارگری شان کل انسانيت را ويران سازند. اما در همان حال، رضايت خاطر عظيمی نيز ما را فرا می گيرد آنگاه که می بينيم مقاومت و شورش در همه جا هست مانند شورش ما که هرچند نسبتاً کوچک است اما حضورمان قابل انکار نيست. چنين وضعی را ما در سراسر جهان می يابيم. اينها به ما می آموزد که ما تنها نيستيم.
۴- درباره ی اينکه ما کشورمان مکزيک را چگونه می بينيم
حالا می پردازيم به اينکه وضع مکزيک خودمان را چگونه می بينيم. خب، ما می بينيم که بر کشورمان نوليبرالها حکومت می کنند، يعنی همانطور که گفتيم، رهبران ما دارند ملت ما، ميهن ما مکزيک را ويران می کنند. هدف اين رهبرانِ بد نه بهبود زندگی توده های مردم، بلکه فقط روبراه کردن وضع سرمايه داران است. برای مثال، آنها قانونی مثل «قرارداد مبادله ی آزاد» وضع می کنند که بسياری از مردم مکزيک را به فلاکت می اندازد از دهقانان گرفته تا توليد کنندگان خرد، چرا که شرکت های بزرگ کشاورزی صنعتی اين اقشار را «می خورند» چنان که کارگران و مؤسسات کوچک را نابود می کنند زيرا اينها نمی توانند با شرکتهای بزرگ چند مليتی رقابت کنند. اين شرکتها می توانند به راحتی در کشور ما مستقر شوند بی آنکه کسی بتواند به آنها بگويد بالای چشمتان ابرو ست، بلکه از آنها خيلی هم ممنون بود. آنها حقوق و دستمزدهای خيلی پايين مورد نظرشان و نيز قيمت بالای کالاهايشان را به همگان تحميل می کنند. در واقع، همان طور که می گويند برخی از مبانی اقتصادی کشور ما مکزيک که عبارت بود از کشاورزی، صنعت و بازرگانی ملی ويران شده و تنها مواردی چند باقی مانده که مطمئناً به فروش خواهند رفت.
اينهاست آفت های بزرگ ميهن ما، چرا که در روستاها ديگر خواربار توليد نمی کنند، بلکه تنها چيزهايی که سرمايه داران بزرگ می فروشند توليد می شود و زمين های حاصلخيز هم با پشتيبانی سياستمداران با زرنگی تمام دزديده شده است. بنابر اين آنچه در روستاها می گذرد همان چيزی ست که در دوره ی پورفيريسمو می گذشت، با اين تفاوت که به جای هاسيانداس، امروز شرکت های خارجی هستند که روستاها را در فلاکت نگاه می دارند و جاهايی که اعتباراتی وجود داشت و از فرآورده های داخلی حمايت می شد، ديگر چيزی جز صدقه وجود ندارد، گاه همين هم نيست.
از نظر وضع کارگران در شهرها بايد گفت که با بستن کارخانه ها کارگران را بيکار رها می کنند يا چيزهايی به نام «مکيلادوراس» باز می کنند که خارجی اند و برای ساعتها کار، مزدی ناچيز می پردازند. اينکه قيمت محصولات مورد نياز ملت چه باشد اهميتی ندارد زيرا چه گران و چه ارزان، هيچ کس قدرت خريد آنها را ندارد. و اگر کسی در يک شرکت کوچک يا متوسط کار می کرده ديگر حالا چنين وضعی ندارد زيرا آن شرکت بسته شده يا اينکه يک شرکت بين المللی بزرگ آن را خريده است. و اگر کسی يک مغازه ی کوچک داشته او نيز ناپديد شده يا اينکه خود تبديل به کارگری قاچاقی برای شرکت های بزرگ شده که او را با خشونت هرچه تمامتر استثمار می کنند و حتی کودکان را به کار می کشند. و اگر کارگر عضو سنديکايی بوده تا حقوقش را به طور قانونی مطالبه کند باز بی نتيجه است. امروز حتی سنديکا به او می گويد که دستمزد بايد کاهش يابد يا امتيازها بايد حذف گردد، در غير اين صورت شرکت درهای خود را بسته به کشور ديگری عزيمت خواهد کرد. بعد از اينها «دکه ی کوچک يا بساط» هم هست که خود به گونه ای همان برنامه ی اقتصادی دولت است برای اينکه کارگرانِ شهر حاضر باشند در گوشه ی خيابان آدامس و کارت تلفن بفروشند. به عبارت ديگر در شهر هم جز ويرانی اقتصادی وجود ندارد.
بنابر اين وضع از اين قرار است، از آنجا که وضع اقتصادی مردم چه در شهر و چه در روستا رقت انگيز است بسياری از زنان و مردان مکزيکی ناگزيرند ميهن و سرزمين مکزيک را ترک کنند و در کشوری ديگر يعنی ايالات متحده به جستجوی کار بر می آيند. در آنجا با آنها بدرفتاری می شود و مورد استثمار قرار می گيرند، مورد پيگرد و تحقير قرار می گيرند و حتی احياناً آنها را می کشند.
نوليبراليسمی که دولت های بد بر ما تحميل می کنند نه تنها وضع اقتصادی را بهبود نبخشيده، بلکه برعکس، در روستا فقر و فاقه حاکم است و در شهرها هم کار پيدا نمی شود و وضع طوری ست که مکزيک به مکانی بدل شده است که در آن افراد به دنيا می آيند، مدتی زنده می مانند و سپس می ميرند تا برای توليد ثروتِ خارجی ها، عمدتاً ثروتمندان gringos [يانکی، آمريکايی]، کار کنند. به اين دليل است که می گوييم مکزيک تحت سلطه ی ايالات متحده است.
خب، اين همه ی ماجرا نيست. نوليبراليسم طبقه ی سياسی را، و بهتر بگوييم سياسيون مکزيک را تغيير داده است چرا که آنها به نوعی کارکنان مغازه بدل شده اند که بايد هرکاری از دستشان بر می آيد انجام دهند تا هرچيزی را آنهم ارزان به فروش برسانند. علاوه بر اين، آنها قانون را نيز تغيير داده اند تا با لغو ماده ی ۲۷ قانون اساسی، اراضی مشاع ejidales نيز زمين های متعلق به شهرها را بتوان فروخت. چنين بود «ساليناس دی گورتاری». او و همدستانش می گفتند که اقدام آنان به سود روستاها و دهقانان است و اينکه کار دهقانان رونق خواهد گرفت و آنها زندگی بهتری خواهند داشت. آيا چنين چيزی راست است؟ وضع روستاهای مکزيک از هر زمان ديگر بدتر است و دهقانان با فلاکت بيشتری دست به گريبانند تا دوره ی پورفيريو دياز. آنها همچنين گفته اند که قصد دارند به خصوصی کردن دست بزنند يعنی شرکت های دولتی را به قول خودشان به خاطر منافع اهالی کشور به خارجی ها بفروشند زيرا شرکتهای مزبور خوب کار نمی کنند و بايد آنها را مدرن کرد و فروش آنها مقرون به صرفه است. اما به جای پيشرفت کردن، آن دسته از حقوق اجتماعی را که دستاورد انقلاب ۱۹۱۰ بود امروز لگدمال ميکنند به طوری که آدم را به خشم می آورد. آنها همچنين گفته اند که بايد مرزها را برای ورود سرمايه ی خارجی باز کرد و بدين ترتيب است که کارفرماهای مکزيکی شتابزده خواهند کوشيد امور را بهبود بخشند. اما امروز می بينيم که ديگر شرکت و مؤسسه ی ملی وجود ندارد، خارجی ها همه چيز را بلعيده اند و آنچه می فروشند بدتر از آن چيزی ست که در مکزيک رايج بود.
باری، سياستمداران مکزيک می خواهند Pemex يعنی نفت را هم که متعلق به مکزيکی ها ست بفروشند، و تنها فرق اين است که برخی می گويند همه و هرچيزی را خواهند فروخت و برخی ديگر می گويند فقط بخشی را خواهند فروخت. آنها همچنين می خواهند بيمه های اجتماعی، برق، آب، جنگلها و همه چيز را خصوصی کنند، تا آنجا که ديگر چيزی از مکزيک باقی نماند و کشور ما چيزی نباشد جز خرابه ای يا جايی برای تفريح و سرگرمی ثروتمندان جهان، و ما مردان و زنان مکزيکی خدمه ی آنان خواهيم شد که تنها در فکر آن خواهيم بود که چه به آنان تقديم کنيم در حالی که خود در نوعی زندگی سگی بسر بريم، بی ريشه، بی فرهنگ، بی وطن.
به عبارت ديگر، طرفداران نوليبراليسم می خواهند مکزيک، ميهن ما را نابود کنند. احزاب سياسی انتخاباتچی نه فقط به دفاع از مکزيک نمی پردازند، بلکه خود، قبل از هرکس ديگر، کمر به خدمت بيگانگان عمدتاً ايالات متحده می بندند و کارشان اين است که ما را فريب دهند و کاری کنند که وقتی هرچيزی را به فروش می گذارند و سود به جيب می زنند ما حواسمان متوجه جای ديگری باشد. تمام احزاب سياسی انتخاباتچی که امروز وجود دارند همين طور اند و اين فقط وضع برخی از آنها نيست. اگر درباره ی اينکه آيا آنها کار خوبی هم کرده اند يا نه تأمل کنيد خواهيد ديد که کاری جز دزدی و فريبکاری نکرده اند. آشکارا می بينيد که احزاب سياسی انتخاباتچی هميشه خانه های زيبايشان را دارا بوده اند و نيز اتومبيل های زيبا و تجملاتشان را. تازه از ما انتظار دارند از آنها ممنون باشيم و باز هم به آنها رأی بدهيم. راستش، همان طور که خودشان بعضی وقتها می گويند شرم ندارند [در متن اصلی «مادر ندارند»]، ندارند برای اينکه ميهن ندارند. چيزی که دارند فقط حسابهای بانکی ست.
اين را هم به چشم می بينيم که قاچاق مواد مخدر و انواع جرايم رو به افزايش است. گاه فکر می کنيم که بزهکاران همان طورند که در آوازها و فيلم ها به ما معرفی می کنند. شايد هم بعضی همين طور باشند ولی اينها سرکرده ی واقعی باندهای بزهکاری نيستند. سرکرده های واقعی لباس خيلی خوب می پوشند، در خارجه درس خوانده اند، شيک پوش اند، از ديده ها خود را پنهان نمی دارند، بلکه در رستوران های معروف غذا می خورند و عکس شان را در روزنامه ها می بينيم که خوش تيپ و خوش لباس در جشن هاشان شرکت دارند. اينها همان طور که گفته می شود «آدم های خوبی» هستند و برخی از آنها حتی رهبر، نماينده ی مجلس، سناتور، وزير خارجه، کارفرمای موفق، فرمانده پليس و ژنرال هستند.
آيا با اين حرف ها می خواهيم بگوييم که سياست به هيچ دردی نمی خورد؟ خير، چيزی که ما می خواهيم بگوييم اين است که اين سياست به هيچ دردی نمی خورد، زيرا مسأله اش مردم نيست، به آنها گوش نمی دهد، به کار آنها نمی پردازد، تنها در موقع انتخابات به سراغ مردم می رود. حتی به رأی آنها هم ديگر نياز ندارد. نظرخواهی ها برای نشان دادن اينکه چه کسی برنده شده کافی ست. فقط وعده می ماند که ما چنين و چنان خواهيم کرد و بعد خدا حافظ. ديگر پيدايشان نمی شود. فقط در اخبار اسم شان را می شنويم که آنها پول زيادی بلند کرده اند و دچار هيچ مشکلی هم نشده اند زيرا قانونی که خودشان تصويب کرده اند آنها را از هر خطری محافظت می کند.
چون مسأله از اين قرار است می بينييم که قانون اساسی را تحريف کرده اند و تغيير داده اند. اين قانون اساسی، ديگر قانون حقوق و آزادی های توده ی رنجبر نيست، بلکه حقوق و آزاديهای طرفداران نوليبراليسم است برای آنکه به سودهای کلانشان دست يابند. خاصيت قاضی ها هم اين است که به همين طرفداران نوليبراليسم خدمت کنند و از همينجا ست که هميشه از نوليبرال ها دفاع می کنند. آنها که ثروتی ندارند نصيب شان هميشه بی عدالتی ست، زندان است و گورستان.
خب، با وجود اين همه مغلطه که نوليبرال ها بر همه جا حاکم کرده اند مکزيکی هايی از زن و مرد هستند که متشکل می شوند، مبارزه و مقاومت می کنند.
از اين طريق بود که ما فهميديم در اينجا بوميانی وجود دارند که سرزمين شان از اينجا، از چياپاس، دور است و اينکه آنها خودمختار اند و از فرهنگ خود دفاع می کنند و زمين شان را آباد می کنند، از جنگل ها و آبهاشان حراست می کنند.
زحمتکشان روستاها هم هستند، يعنی دهقانان که متشکل می شوند و دست به تظاهرات و بسيج می زنند تا برای کشاورزی اعتبار و حمايت به دست آورند.
زحمتکشان شهر هم هستند که اجازه نمی دهند حقوق شان را از آنان بازپس گيرند يا کارشان را خصوصی کنند، بلکه علاوه بر اين، دست به اعتراض و تظاهرات می زنند تا همين اندکی را هم که دارند از آنها باز نگيرند و آنچه را که واقعاً متعلق به کشور است مانند برق، نفت، بيمه های اجتماعی، آموزش و پرورش از آنها پس نگيرند.
دانشجويان هم هستند که اجازه نمی دهند آموزش خصوصی شود و مبارزه می کنند تا رايگان، مردمی و علمی باشد يعنی پولی نباشد، همه بتوانند دانش فراگيرند و اينکه مدارس درس حماقت و کودنی ندهند.
زنان هم هستند که اجازه نمی دهند با آنان چون شيئ رفتار شود يا آنان را تحقير و توهين کنند فقط به اين خاطر که زن اند، بلکه متشکل می شوند و مبارزه می کنند تا احترام و شأنی را که به عنوان زن شايسته اش هستند به دست آورند.
جوانان هم هستند که حاضر نيستند آنها را با مواد مخدر گيج و منگ کنند و از پا بيندازند يا به خاطر سبک و رفتار زندگی شان کسی بتواند مزاحمشان شود، بلکه با موزيک شان، با فرهنگ شان و در واقع با شورش خود، به آگاهی بيشتر دست می يابند.
همجنس گرايان مرد و زن و زن نمايان و کسانی ديگر با رفتارهای جنسی ديگر هم هستند که اجازه نمی دهند کسی آنان را به مسخره بگيرد و مورد تحقير و بدرفتاری قرار دهد و احياناً آنها را بکشد به اين جرم که رفتاری مغاير ديگران دارند يا آنان را غيرعادی و بزهکار تلقی کند، بلکه متشکل می شوند تا از حق خود برای تفاوت داشتن با ديگران دفاع کنند.
کشيشان و خواهران مقدس و همچنين کسانی که آنها را عرفی می نامند نيز وجود دارند که نه جانبدار ثروتمندان اند، نه به دعا بسنده می کنند، بلکه متشکل می شوند تا با مبارزه ی مردم همراهی کنند.
کسانی هم هستند که به آنها فعالين اجتماعی می گويند. اينها مردان و زنانی هستند که تمام عمرشان را صرف مبارزه برای مردم کرده اند و همين ها هستند که در اعتصاب های بزرگ و آکسيون های کارگری، در بسيج وسيع شهروندان، در جنبش های بزرگ دهقانان شرکت دارند و در معرض سرکوب های بزرگ بوده اند و در هر وضعی باشند به رغم آنکه برخی پير شده اند از راه خود رويگردان نمی شوند و در جستجوی مبارزه، تشکيلات، عدالت به هر گوشه ای سر می زنند و سازمان های چپ، سازمان های غير دولتی، سازمان های حقوق بشر، سازمان های دفاع از زندانيان سياسی و کوشش برای بازگشت مفقودين، انتشارات چپ، سازمان های معلمين يا دانشجويان را بر پا می دارند. به عبارت ديگر، مبارزه ی اجتماعی و حتی سازمان های سياسی ـ نظامی به وجود می آورند. آنها هرگز از رفتن باز نمی مانند و بسيار چيزها می دانند زيرا ديده اند، شنبده اند، زيسته اند و رزميده اند.
بدين ترتيب کلاً می بينيم که در کشور خودمان که مکزيک نام دارد، فراوان اند کسانی که ساکت نمی نشينند، که تسليم نمی شوند، که فروخته نمی شوند. به بيان ديگر، آنها آدم هايی هستند شايسته. ما خوشوقتيم زيرا با وجود چنين انسانهايی، طرفداران نوليبراليسم به آسانی چيره نخواهند شد. شايد هم موفق شويم ميهن مان را از دزدی ها و ويرانی های بزرگ که نوليبرال ها به بار می آورند برهانيم و اميدواريم اين «ما» که می گوييم روزی بتواند همه ی اين شورشيان را يکجا دربر گيرد.
از کوهستانهای جنوب شرقی مکزيک
کميته ی مخفی انقلابی بوميان، فرماندهی کل ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی
مکزيک، ششمين ماه سال ۲۰۰۵
Sexta Declaración de la Selva Lacandona , II
en idioma Farsi (Persa) por Andeesheh va Peykar Publications
- توضیحات
- نوشته شده توسط Administrator
- دسته: جنبش زاپاتیستی
گزارش دوم از استقبال از زاپاتیستها
در کوچه پس کوچههای شهر قدیمی ویگو، هنوز آثار آنچه از بیش از هزار سال پیش رُمیها بنا نهادهاند به چشم میآید. هنوز میتوان تصور داشت که «اینجا آخر دنیا است» (آنطور که در امپراتوری رُم باور داشتند). ساختمانهای بنا شده با سنگهای رسوبی که شلاق باد و نمک تأثیر خود را بر آنها بهجا گذاشته است، از تاریخی ثروتمند حکایت میکند. در خیابانهای تمیز مرکز خرید، فروشگاهای شیک و گران قیمت که بهتدریج سیطرهی خود را بر ساختار سنتی تحمیل کردهاند، گویای حضور یک قشر متمول است که بر مناطق فقیرنشین و ساختمانهای صنعتی و انبارهای بندر حکومت میکند. از سوی دیگر مغازهها و فروشگاههای تعصیلشدهای که بر آنها تابلوی «برای فروش» نظر را جلب میکند، حاکی از بحرانیست که ویروس کرونا فقط آن را تشدید کرده است. طبق قوانین اسپانیا، در حالی که در رستورانها و بارهای کوچک و بزرگ میتوان کنار هم نشست و مصرف کرد، در خیابانها و حتی در سواحل زیبا و بادخیز، استفاده از ماسک اجباریست و هیچکس حقندارد هرچند تنهای تنها، بدون ماسک آمد و شد کند.
از روزهای نخست ماه ژوئن چند نفر از رفقا از کشورهای مختلف برای کمک رساندن به سازماندهی «اشغال» اروپا توسط بومیان چیاپاس به این شهر آمدهاند. در منازل خصوصی و چند مرکز فرهنگی امکان خواب و استراحت فراهم شده است. جمع پنج نفرهی ما نیز به یکی از این مراکز فرهنگی در فقیرترین محلهی شهر هدایت میشود. بر در و دیوار آن پوسترهای مبارزاتی و همبستگی با خلق فلسطین، صحرا و چیاپاس نصب شده است و همچنین عکس زندانیان سیاسی گالیسیا. اینان که در زندانهای دور، در تبعید محبوساند تا برای خانوادههایشان دیدار از آنان تا حد ممکن، دشوار باشد. عکسها گویای مبارزهای هستند که دوستان ما آنرا «مبارزه رهاییبخش ملی» معرفی میکنند. آنان برای ما از زبان گالیسی میگویند و این که این زبان در گذشتهای بسیار دور، یا پرتغالی بوده و یا به زبان پرتغالی بسیار نزدیک و پس از اشغال گالیسیا (که دولتی مستقل داشته است) ممنوع شده و زبان اسپانیایی را جایگزین آن کردهاند. نزدیکیهای قوم گالیسیا را که میگویند از اقوام کِلت است، هنوز در البسه و موسیقی سنتی آن میتوان دید.
از نشستهای اینترنتی و سراسری اروپا آگاه بودیم که در شهرهای بسیاری فعالین سیاسی، کمیتههای تدارکات برای استقبال از زاپاتیستها را تشکیل دادهاند.
جمع پنج نفرۀ ما در مسیر ویگو، شبی در شهر سنسباستیان (به زبان باسکی: دونوستیا) میهمان زوج جوان و جانبدار زاپاتیستها بود و از تجربیات و مبارزات مردم سرزمین باسک و ایران حرف زدیم. عصر ۱۲ ژوئن به بندر ویگو رسیدیم.
در همان اولین دقایق به ما خبر دادند که در یکی از مراکز فرهنگی کنسرتی برای جمعآوری کمک مالی به منظور تأمین مخارج سفر «لشکر ۴۲۱» زاپاتیستی برگزار میشود. ما نیز برای کمک عازم آن محل شدیم.
«آس پدرینیاس» یک مرکز فرهنگیست که در اراضی اشغال شدهای بنا شده و به صورت جمعی و خودمختار با درآمد حاصل از فروش چوب و دیگر تولیدات اداره میشود و عضو تشکل انجمنهای اراضی خودگردانی است که در مبارزه علیه زمینخواران و شرکتهای عظیمی شکل گرفتهاند که قصد داشتهاند این منطقهی کوهستانی و جنگلی را به زمین گلف تبدیل کنند. ایجاد زمین گلف به معنی خصوصیسازی مراتع و جنگلها و از بین رفتن آبهای زیر زمینی است.
وقتی به آنجا رسیدیم صحنۀ کنسرت با یک بنر تبلیغی برای زاپاتیستها تزیین شده بود. قبل از شروع کنسرت فراخوانی برای شرکت در جشن ورود زاپاتیستها را قرائت کردند. در آغاز کنسرت خوانندۀ گروه اعلام کرد که این گروه تا آنجا که در توان دارد از حضور زاپاتیستها در اروپا حمایت خواهد کرد.
در روزهای بعد بهتدریج تعداد کسانی که از شهرها و کشورهای مختلف برای پیشواز از زاپاتیستها میآمدند بیشتر و بیشتر شد و همراه با این رفقا در خیابانها و نقاط مختلف شهر با یک عروسک غولآسا و پخش موسیقی و خواندن متونی در بارۀ علت سفر زاپاتیستها، اعلامیههایی در این مورد پخش میشد.
https://www.youtube.com/watch?v=oI-V2-r31yA
بهعلاوه در جلسات مختلف با رفقای محلی و آنها که از کشورهای دیگر به این بندر آمده بودند، در مورد چند و چون سازماندهی اقامت زاپاتیستها در ویگو و نیازهای لجیستیک آن بحث و گفتوگو برقرار بود.
روز بعد از ورودمان به جلسهی کمیتهی هماهنگی ویگور رفتیم تا اعلام کنیم که برای یاری رساندن و شریک شدن در کار سازماندهی آمادهایم.
یکی از مشکلات مهم سفر زاپاتیستها، برخورد با بیماری کرونا و شیوههای مراقبت از میهمانان و میزبانان بوده که احتمالا در ماههای آینده نیز ادامه خواهد داشت.
در یکی از جلسات تصمیم به تهیه پرچم و پوسترهایی برای تزیین مراسم ورود زاپاتیستها گرفته شد و هر رفیقی هر کاری که از دستش بر میآمد به عهده گرفت.
https://www.youtube.com/watch?v=dsFQr5dVyH0&t=8s
بیشک برای ما ارتباط رفیقانه با کسانی که برای نخستین بار با آنها آشنا میشدیم و گفت و شنود در بارۀ اوضاع سیاسیِ کشورهای مختلف از جمله ایران جزو زیباترین بخشهای این سفر به یادگار خواهد ماند.
عصر روز ۲۱ ژوئن باخبر شدیم که کشتی بادبانی حامل «لشکر ۴۲۱»، معروف به «کوه»، به سواحل نزدیک به بندر ویگو رسیده است. ناگهان از گوشه و کنار شهر گروههای کوچک و بزرگی از رفقا به راه افتادند تا هرچه زودتر شاهد رسیدن زاپاتیستها باشند.
پس از پنجاه روز سفر در اقیانوس، و رسیدن «کوه» به سواحل بیونا، یکی دو قایق کوچک به استقبال آن رفتند.
https://www.farodevigo.es/gran-vigo/2021/06/21/zapatistas-culminan-baiona-50-dias-54000588.html)
اطراف فانوس دریایی بیونا را جمع کثیری از رفقا از کشورهای مختلف احاطه کردند که فقط از فاصلۀ یک سنگ انداختن (اصطلاح خود زاپاتیستها در اعلامیههایشان) از ساحل توانستند به آنها خوشآمد بگویند. جوان و پیر فریاد شادی و «زنده باد زاپاتا!» سر داده بودند. با چشم غیرمسلح هم میشد دید که مسافرین کشتی نیز با تکان دادن دست درود میفرستادند.
از صبح روز ۲۲ ژوئن پیامهای تلفنی، خبر ورود کشتی حامل زاپاتیستها به بندر ویگو را پخش میکرد. با توجه به روند اداری ورود به کشور و پیاده شدن از کشتی، قرار بر این شد که مراسم پیشواز از زاپاتیستها از ساعت پنج بعد از ظهر در «ساحل کارریل» Praia de Carril برگزار شود.
از هیئت استقبال، جمع منتخب خوشآمدگویی (یکی از رفقای ما نیز در جمع خوشآمدگویی شرکت داشت) و کسانی که امنیت مراسم را به عهده داشتند، توسط اکیپ پزشکی، تست کوید 19 گرفته شده بود. همزمان تمام ساحل را با پرچمها و بنرهایی به زبانهای مختلف تزئین کردند.
بالاخره هفت رفیقی که «لشکر ۴۲۱»، یعنی اولین هیئت زاپاتیستی را تشکیل می دهند، با قایق کوچکی حدود ساعت شش بعدازظهر به ساحل رسیدند و طبق برنامهی از قبل پیش بینی شده، رفیق ماری خوزه، به عنوان نخستین زاپاتیستی که بر خاک اروپا گام مینهد، در مقابل تعداد معدودی از استقبال کنندگان که میتوانستند در اسلکه جمع بشوند با صدایی رسا فریاد برآورد:
”به نام زنان، کودکان، مردان، بزرگسالان و، روشن است، دگرجنسیتیهای زاپاتیست اعلام میکنم که نام این سرزمین، همان که ساکنین اصلیاش آن را ”اروپا“ می نامند، از این به بعد سلومیل کاآخشمکاوپ، یعنی ”سرزمین سرکش“ خواهد بود. یا ”سرزمینی که تمکین نمیکند، که ضعف نشان نمیدهد.“ و تا زمانی که اینجا کسی باشد که نه تسلیم بشود، نه خودش را بفروشد و نه وابدهد، توسط خودی و غیر خودی به این نام شناخته خواهد شد.“
سپس هیئت زاپاتیستی در کنار گروهی از رفقا در میان حلقهای از زنان برای جلوگیری از انتقال ویروس کووید، با حفظ فاصله، راهی ساحل شدند. یک گروه موسیقی سنتی با لباسهای زیبای محلی در فضایی گرم و دلانگیز هیئت زاپاتیستی را تا ساحل همراهی کرد.
https://www.youtube.com/watch?v=A3qjpcO16mo
در کنار هر یک از اعضای هیئت، یک مرد و یک زن به عنوان «آیینه» به ساحل رفتند تا هرکدامشان که گویای یکی از مبارزات بود، پیام خوشآمدش را به هیئت زاپاتیستی برساند. به این ترتیب هر «آیینه» با تکیه بر تمثیلسازیهای زاپاتیستی، گویای آن بود که بذری که مبارزهی زاپاتیستها میپاشد، در آیینهی مبارزات دیگر انعکاس خواهد یافت.
https://www.youtube.com/watch?v=9W-yzadC48I
بعد از مراسم خوشآمدگوییِ «آیینهها»، اعضای هیئت بر روی صحنه رفتند تا به زبان بومی خود، خودشان را معرفی کنند و سپس برنامه هنری آغاز شد.
https://www.facebook.com/watch/?v=986040008801906&extid=NS-UNK-UNK-UNK-AN_GK0T-GK1C
در میان شعر و موسیقی، گردانندگان برنامه پیامهایی را قرائت کردند.
در روز ۲۴ ژوئن جمعی از جوانانی که از آلمان به پیشواز زاپاتیستها آمده بود، به دیدار هیئت زاپاتیستی رفت تا از محکوم شدن یک زن جوان در بیدادگاهی در فرانکفورت حرف بزند و خواهان پیامی از زاپاتیستها در دفاع از او باشد.
رفیق اِلا که به عنوان «فرد ناشناس - شماره ۱» از نوامبر سال ۲۰۲۰ به خاطر اعتراض به ساختمان یک اتوبان در «جنگل دنن رود» (در ایالت هسن) در بازداشت به سر میبرد، در روز ۲۳ ژوئن، به جرم «مجروح سازی خطرناک» و «حملهی بدنی» به پلیس به ۲۷ ماه (دو سال و سه ماه) زندان محکوم شد. او متهم شده بود که بر فراز یک درخت در ارتفاع ۱۵ متری، علیه پایین کشیده شدن توسط پلیس، وقتی پایش را میکشیدند، مقاومت کرده است. او قصد داشت با اشغال درخت علیه قطع درختان جنگل به منظور ساخت اتوبان A-49 اعتراض کند.
برای محکوم کردن او، دولت و پلیس تمام قوانین رسمی را زیر پا گذاشتند. در دادگاه افراد پلیس بدون دادن اسم و مشخصات و با چهرههای کاملا پوشیده شهادت میدادند و با وجود تضادهای زیاد اظهارات پلیس و فیلمهای زیادی که به نفع زندانی بود، دادگاه خواست دادستان را اجرا کرد و اِلا محکوم شد.
با شنیدن این خبر، به درخواست فعالین محیط زیست، «لشکر ۴۲۱ زاپاتیستی» در همبستگی با این زندانی سیاسی، پیامی برای او ارسال کرد.
https://vimeo.com/567581257
در روز ۲۵ ژوئن، خاویر الوریگا که به عنوان مسئول کمیته کمک به هیئت زاپاتیستی آنان را همراهی میکند، در نشستی در محل «آس پدیرناس» اعلام کرد که یک گروه دیگر، متشکل از ۱۵۰ نفر زاپاتیست تا ۱۵ روز دیگر به پاریس خواهد آمد تا اعضای آن از آنجا عازم کشورهای مختلف اروپا بشوند و در جلسات مختلف به تبادل نظر و تجربه با نیروهای دیگر بپردازند.
جمع ما نیز در پاریس در استقبال از این ابتکار شرکت خواهد داشت.
http://enlacezapatista.ezln.org.mx/
- توضیحات
- نوشته شده توسط ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی
- دسته: جنبش زاپاتیستی
اين کلام بی تکلف ماست برای لمس قلوب مردمانی که مانند خود مان فروتن و ساده اند، ولی در همان حال منزلتی انسانی دارند و شورشگرند. اين کلام بی تکلف ماست برای آن که شرح دهيم که مسيرمان چه بوده وامروز در کجا قرار داريم. برای توضيح دادن آن که چگونه جهان و کشورمان را می بينيم. برای آن که بگوئيم چه می خواهيم انجام دهيم، و نحوهء به عمل در آوردن آن چيست. و برای آن که از ديگران دعوت کنيم تا برای هدف بسيار بزرگی که مکزيک نام دارد، و هدف بزرگتری که جهان نام دارد، با ما گام بردارند. اين کلام بی تکلف ماست برای آنکه به همهء دلهائی که درستکارند و نجيب بگوئيم، برای مکزيک و جهان چه می خواهيم. اين کلام بی تکلف ماست، زيرا معتقديم بايد همهء افرادی را که مانند خودمان هستند، همه جا، هرجا باشند و مبارزه کنند، فربخوانيم و به آن ها بپيونديم.
۱- در بارهء آن چه هستيم.
ما ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی هستيم، اگرچه ما را «نئو زاپاتيست» نيز می نامند. باری، ما زاپاتيست های EZLN در ژانويهء ۱۹۹۴ مسلحانه قيام کرديم، زيرا ديديم که ديگر اين همه شرارت قدرتمندان کافی ست، ديديم برخورد آن ها با ما جز اين نيست که ما را تحقير کنند، بدزدند، به زندان بيفکنند و بکشند، و هيچ کس نه به آن اعتراض می کند و نه عليه آن کاری می کند. به همين دليل گفتيم «ديگر بس است!»، يعنی ديگر اجازه نمی دهيم که کوچک مان کرده و بدتر از حيوان با ما رفتار کنند. آنگاه همچنين گفتيم که دمکراسی می خواهيم، آزادی و عدالت برای همهء شهروندان مکزيک، هر چند بيشتر روی خلق های بومی متمرکز شديم. زيرا اگر چه ما افراد EZLN تقريباً همه بومیِ چياپاس هستيم، اما فقط برای منافع خودمان و يا بوميان چياپاس، و يا فقط برای خلق های بومی مکزيک مبارزه نمی کنيم، بلکه می خواهيم همگام با همهء آن هائی که مانند خودمان مردمی فقير و ساده اند، و بسيار نيازمند، مبارزه کنيم، همراه با کسانی که از استثمار رنج بسيار می برند و پولدارها و دولت های بد در مکزيک و در جهان آن ها را غارت می کنند.
تاريخچهء ما از اين قرار است که ما از استثمار شدن توسط قدرتمندان خسته شديم و لذا متشکل شديم تا از خودمان دفاع کرده برای عدالت مبارزه کنيم. ابتدا تعدامان کم بود، به زور به تعداد انگشتان دست می رسيد. به علاوه از سوئی به سوی ديگر می رفتيم، با افراد ديگری مثل خودمان حرف می زديم و به آن ها گوش می سپرديم. سال ها کارمان همين بود، مخفيانه کار می کرديم، يعنی بدون براه انداختن سر و صدا. به عبارت ديگر نيرويمان را در سکوت انباشتيم. ده سال اين طوری کار کرديم، بعد رشد کرديم و ديگر تعدادمان به هزاران نفر رسيد. بعد خودمان را در سياست و استفاده از سلاح به خوبی آماده کرديم، و ناگهان وقتی پولدارها سال نو را جشن می گرفتند، روی شهرهايشان ريختيم، و به سادگی آن ها را اشغال کرديم. به آن ها فهمانديم که ما را بايد به حساب بياورند. پس، ثروتمندان از جانشان ترسيدند و ارتش بزرگ شان را بر سرمان ريختند تا ما را از ميان بردارند. همان کاری را کردند که هميشه وقتی استثمارشدگان شورش کنند، با آن ها می کنند، که آدم می فرستند تا نابودشان کند. اما نتوانستند نابودمان کنند، زيرا قبل از شروع جنگ به خوبی آموزش ديده و در کوهستان های مان نيرومند شده بوديم. همان جا ارتش در جستجوی ما بود و روی سرمان بمب ميريخت. داشتند نقشه می کشيدند که همهء بوميان را يکباره بکشند، چون بين زاپاتيست ها و ديگر بوميان فرقی نمی گذاشتند. ما می گريختيم و نبرد می کرديم، همان طور که اجدادمان می رزميدند. بدون آن که سر خم کنيمے، بدون آن که تسليم شويم، و بدون آن که شکست بخوريم.
بعد مردم در شهرها به خيابان می ريزند، و فريادشان برای قطع جنگ بلند می شود. پس ما جنگ مان را قطع می کنيم، و به اين برادران و خواهران در شهرها گوش می دهيم، آن ها از ما می خواهند که راهی بيابيم، يعنی با دولت بد، قرار بگذاريم که بدون قتل و کشتار مشکلات حل شود. ما مردم را به حساب آورديم، زيرا اين مردم همان هائی هستند که ما آن ها را «خلق» می ناميم، يعنی خلق مکزيک. بدين ترتيب آتش را به کنار نهاديم و کلام را به ميان آورديم.
حاصل آن که دولت ها گفتند رفتاری مناسب خواهند داشت و مذاکره خواهند کرد و به قراردادهائی خواهند رسيد و به وعده شان عمل خواهند کرد. گفتيم باشد، ولی در عين حال گفتيم خوب است با اين مردمی که برای قطع جنگ به خيابان ها ريختند نيز آشنا شويم. پس در عين حالی که با دولت های بد مذاکره می کرديم، با همين اشخاص نيز حرف زديم و ديديم که اکثريت شان مردمی فقير و ساده اند، مثل خود ما. و هردو طرف، يعنی آن ها و ما، به خوبی می فهميم که به چه منظوری مبارزه می کنيم. اين مردم را «جامعهء مدنی» ناميديم. زيرا اکثريت آن ها به احزاب سياسی ربطی نداشتند، بلکه افرادی بودند معمولی، مثل خود ما، مردمی فقير و ساده.
اما نتيجه اين شد که دولتهای بد نمی خواستند به قرار و مدار درستی برسند، بلکه ادعای مذاکره و قراردادش حيله و نيرنگی بيش نبود. داشتند برای حمله به منظور ريشه کن کردن ما آماده می شدند. چندين بار به ما حمله کردند، اما بر ما چيره نگشتند، زيرا به خوبی مقاومت کرديم و انسان های بيشماری در سراسر جهان به ياری ما بسيج شدند. پس دولتهای بد انديشيدند که افراد بسياری متوجه اند که بر سر EZLN چه می آيد، آنوقت وانمود کردند که انگار هيچ خبری نيست و در همان حال ما را محاصره کردند و انتظار داشتند که چون کوهستان های ما به خودی خود دورافتاده اند، مردم به خاطر دوری از سرزمين زاپاتيست ها ما را از ياد ببرند. هر چند گاه دولتهای بد می کوشيدند فريب مان بدهند و يا به ما حمله کنند، مانند فوريهء ۱۹۹۵ که تعداد کثيری نظامی سرمان ريختند، اما شکست نخورديم. زيرا همان طور که گاه کسانی بما گويند، ما تنها نبوديم و انسان های بسياری به ما ياری رساندند و به خوبی مقاومت کرديم.
خوب، ديگر دولتهای بد مجبور بوند با EZLN قرارداد ببندند، اين قراردادها را «قراردادهای سن آندرس» ناميديم، زيرا نام بخشداری ای که در آن اين قراردادها امضاء شد «سن آندرس» است. در اين مذاکرات تنها ما نبوديم که با دولتهای بد حرف می زديم، بلکه افراد و سازمان های زيادی که برای خلق های بومی مکزيک مبارزه می کردند، يا می کنند، شرکت داشتند. همه کلامشان را بزبان می آوردند و همه با هم قرار می گذاشتيم که با دولتهای بد چگونه حرف بزنيم. مذاکرات اين گونه بود، فقط زاپاتيست ها در يک طرف و دولت در طرف ديگر نبود، بلکه زاپاتيست ها همراه بودند با خلق های بومی مکزيک و حاميانشان. پس در اين قراردادها دولت های بد گفتند که حقوق خلق های بومی مکزيک را به رسميت خواهند شناخت و به فرهنگ آن ها احترام خواهند گذاشت و به آن در قانون اساسی رسميت خواهند بخشيد. ولی به محض آن که امضاء زدند، دولت بد طوری رفتار کرد که انگار فراموش کرده است و سال ها بدون به اجرا درآوردن اين قراردادها سپری شد. برعکس، دولت به بوميان حمله کرد تا آن ها را وادار کند که از مبارزه عقب بکشند، مثل ۲۲ دسامبر ۱۹۹۷، روزی که زدييو دستور قتل ۴۵ مرد و زن و بزرگسال و کودک را در روستائی در چياپاس به نام اکته آل صادر کرد. اين جنايت بزرگ به اين سادگی از خاطر زدوده نمی شود و نمونه ای ست از اين که چگونه دولت های بد در حمله و قتل کسانی که عليه بيعدالتی می شورند، ترديدی به خود راه نمی دهند. و در حالی که تمام اين اتفاقات رخ می داد، ما زاپاتيست ها در عين مقاومت در کوهستان های جنوب شرقی مکزيک، هر چه در توان داشتيم برای اجرای اين توافق ها به کار برديم.
اين زمانی ست که گفت و گو با ديگر خلق های بومی مکزيک و سازمان هايشان را آغاز کرده بوديم و با آن ها قرار گذاشتيم که با هم برای هدف واحدی مبارزه کنيم، يعنی برايبه رسميت شناخته شدن حقوق و فرهنگ بوميان. خوب، افراد بسياری از سراسر جهان به ما ياری رساندند، افراد بسيار محترمی که کلامشان بزرگ است، زيرا آن ها روشنفکران، هنرمندان و دانشمندان مکزيک و سراسر جهان اند. همايش های بين المللی نيز برگزار کرديم، يعنی به گفتگو نشستيم با افرادی از آمريکا، آسيا، اروپا، آفريقا و اقيانوسيه. مبارزه و اشکال کار آن ها را شناختيم، و آن را همايش «انترگلاکتيک» Intergalactico ناميديم، فقط برای آن که مزاحی هم کرده باشيم و چون از ديگر کرات نيز دعوت کرده بوديم، اما به نظر می رسد که نيامدند، و شايد آمدند ولی خود را به ما روشن نشناساندند.
به هر حال دولت های بد، به قولشان عمل نکردند. بنا بر اين ما طرحی ريختيم تا با تعداد بسيار زيادی از مکزيکی ها که به ما ياری می رسانند، حرف بزنيم تا از ما حمايت کنند. بر همين اساس اول در سال ۱۹۹۷ يک راهپيمائی به سوی شهر مکزيک داشتيم که به «راهپيمائی ۱۱۱۱ نفر» معروف شد. زيرا از سوی هر روستای زاپاتيستی يک رفيق دختر يا پسر به شهر مکزيک رفت. ولی دولت برايش اهميتی قائل نشد. بعد در سال ۱۹۹۹ در سراسر کشور يک همه پرسی برپا کرديم، آن جا معلوم شد که اکثريت مردم با مطالبات خلق های بومی هم عقيده اند، اما دولت های بد آن را هم به حساب نياوردند. دست آخر در سال ۲۰۰۱ دست به راه پيمائی معروف به «راهپيمائی برای شأن انسانی بوميان» زديم که از حمايت ميليون ها مکزيکی و غير مکزيکی برخوردار شد و تا مجلس نمايندگان و سناتورها، يعنی تا کنگره، پيش رفت. خواست اين راهپيمائی به رسميت شناخته شدن حقوق و فرهنگ بوميان مکزيک بود.
اما حاصل اين بود که نه! که سياستمداران احزاب PRI و PAN و PRD با هم قرار و مدار گذاشتند و به همين سادگی از به رسميت شناختن حقوق و فرهنگ بوميان سرباز زدند. اين ماجرا در آوريل ۲۰۰۱ اتفاق افتاد، و بدين شکل سياستمداران به روشنی نشان دادند که حفظ ظاهر سرشان نمی شود و بی شرم هائی هستند که به عنوان حکومتگرانی بد، فقط به درآمد شخصی خودشان می انديشند. اين موضوع را نبايد از ياد برد. در آينده خواهيد ديد بگويند که حقوق و فرهنگ بوميان را به رسميت خواهند شناخت. ولی اين هم دروغی بيش نخواهد بود و فقط برای آن می گويند که به آن ها رأی بدهيم، اما آن ها فرصت خودشان را داشتند و عمل نکردند.
بدين ترتيب، به روشنی ديديم که گفت و گو و مذاکره با دولت های بد مکزيک، بيهوده است. يعنی معنی ندارد که با سياستمداران حرف بزنيم، چون نه قلب پاکی دارند و نه کلامی صادق، بلکه دغل و فريبکارند و به وعدهاشان عمل نمی کنند. يعنی آن روزی که سياستمداران PRI، PAN و PRD قانونی را به تصويب رساندند که به هيچ دردی نمی خورد، به يکباره مذاکرات را بر هم زدند و به وضوح گفتند که آن چه امضاء می کنند و قرار می گذارند، برايشان اهميتی ندارد، چون قول سرشان نمی شود. پس از آن ديگر با قوای فدرال هيچ رابطه ای برقرار نکرديم، زيرا برداشت ما اين بود که به خاطر همين اين احزاب سياسی، گفت و گو و مذاکرات به شکست انجاميد. ديديم برايشان نه خون مهم است، نه مرگ، نه رنج و عذاب، نه تظاهرات، نه نظرخواهی، نه سعی و کوشش،نه اظهار نظرها در سطح ملی و بين المللی، نه تماس ها، نه قراردادها، نه امضاء و قول و قرار. بدين ترتيب سياستمداران نه تنها مجدداً راه را بر خلق های بومی بستند؛ بلکه همچنين ضربه ای کاری بر راه حل مسالمت آميز جنگ وارد کردند که با گفت و گو و مذاکره حاصل شده بود. همچنين ديگر نمی توان باور کرد که به هيچ قراردادی که با کسی ببندد، عمل کند. اين موضوع را ببينيد تا آن چه را که به ما رفت دريابيد.
ما همهء اين اتفاقات را ديديم و در قلب خود انديشيديم چه کار کنيم.
اولين چيزی که ديديم اين بود که قلب ما مانند سابق، مانند زمانی که نبردمان را شروع کرديم، نيست، بلکه بزرگتر است، زيرا قلوب انسان های خوب زيادی را لمس کرده ايم. همچنين ديديم که قلب مان انگار مجروح تر و زخمی تر است. و اين زخم به دليل اين که فريب دولت های بد را خورده ايم نيست، بلکه وقتی قلوب ديگران را لمس می کنيم، در همان حال دردهايشان را لمس می کنيم، يا يعنی انگار خودمان را در آينه می بينيم.
۲- در بارهء وضعيت کنونی مان
پس ما به عنوان زاپاتيست فکر نمی کرديم که دست کشيدن از مذاکره با دولت کافی ست، بلکه لازم بود مبارزه را به رغم وجود سياستمداران انگل و تن پرورده ادامه دهيم. آن گاه EZLN مصمم شد تا قرادادهای سن آندرس را در زمينهء حقوق و فرهنگ بوميان، فقط از جانب خودش (يعنی «يکطرفه»، چون فقط از يک طرف انجام می پذيرد) به اجرا در آورد. طی چهار سال، از اواسط ۲۰۰۱ تا اواسط ۲۰۰۵ خودمان را وقف اين کار کرديم، و کارهای ديگری که برايتان شرح خواهيم داد.
خُب، بنا بر اين شروع کرديم روی بخشداری های خود مختار شورشی نيرو بگذاريم. بخشداری خودمختار شيوهء سازماندهی دهکده های بوميان برای اداره شدن و اداره کردن است، و برای نيرومند تر کردن دهکده ها. اين شيوهء حکومت کردن من درآوردی نيست، بلکه محصول قرن ها مقاومت بوميان و تجربهء خود جنبش زاپاتيستی و شکل خودگردانی روستاهاست. يعنی به اين معنی نيست که شخصی از خارج برای حکومت کردن بيايد، بلکه خود روستاها با هم تصميم گيری می کنند که چه کسی و چگونه حکومت کند. و اگر فرمانبر نباشد، او را خلع می کنند. يعنی اگر آن کسی که فرمان می راند، فرمانبرِ توده ها نباشد، دک اش می کنند، اختياراتش را می گيرند و به کس ديگری می دهند.
بعد ديديم که بخشداری های خودمختار همسطح نيستند، بلکه بعضی ها پيشرفته تر بودند و از سوی جامعهء مدنی کمک بيشتری دريافت می کردند، و برخی ديگر منزوی شده بودند. يعنی نياز بود برای يکدست کردن آن ها بيشتر سازماندهی شود. و ديديم که بخش سياسی - نظامی در تصميم گيری های مسئولين دمکراتيک، يا آن طور که می گويند «غير نظامی» [مدنی] دخالت می کرد. مشکل اين جاست که بخش سياسی - نظامی EZLN دمکراتيک نيست، چون ارتش است، و شاهد بوديم که اين موضوع که نظاميان بالا باشند و بخش دمکراتيک پائين درست نيست، زيرا نبايد به شيوه ای نظامی در مورد امری غير نظامی تصميم گيری شود، بلکه بايد برعکس باشد: بخش سياسی دمکراتيک بايد از بالا دستور بدهد و نظامی در پائين اطاعت کند. و شايد بهتر اين است که پائين هيچ چيز نباشد، نظامی نباشد، و همه چيز برابر باشد، و به همين دليل زاپاتيست ها سرباز هستند برای آن که هيچ سربازی نباشد. خوب، پس در برابر اين مشکل، بخش سياسی - نظامی را از اشکال خود مختار و دمکراتيک سازماندهی روستاهای زاپاتيست جدا کرديم. بدين ترتيب کارهائی که در گذشته EZLN انجام می داد و تصميماتی را که می گرفت، کم کم به مسئولينی که به شکلی دمکراتيک در روستاها برگزيده شده بودند، واگذار شد. طبيعی ست که چنين امری در حرف ساده، ولی در عمل بسيار دشوار است، زيرا سال ها اين وضعيت طول کشيده بود، اول در دورهء تدارک جنگ و سپس در جريان جنگ. بدين ترتيب به امر سياسی - نظامی عادت کرده بوديم. ولی هر طور که بود به انجامش رسانديم، چون شيوهء ماست که به هر چه می گوئيم، عمل کنيم. زيرا در غير اين صورت چرا چيزی بگوئيم که بعد به آن عمل نمی کنيم.
اين طور بود که در اوت ۲۰۰۳ شوراهای دولت خوب زاده شدند و همراه با آن ها خودآموزی و تمرين «فرماندهی در عين فرمانبری».
از آن زمان تا اواسط ۲۰۰۵ رهبری EZLN ديگر در مورد موضوعات مدنی هيچ دستوری صادر نکرد. اما با مسئولينی که به شيوه ای دمکراتيک از سوی روستاها انتخاب شده بودند همراهی کرد و به آن ها ياری رساند. به علاوه نظارت داشت که در مورد کمک های رسيده و شکل استفاده از آن ها، به روستاها، جامعهء مدنی ملی و بين المللی گزارش درستی ارائه شود. در حال حاضر داريم کار نظارت بر دولت خوب را به پايه های کمک رسانی زاپاتيستی واگذار می کنيم. با مسؤليت های فصلی و نوبتی به صورتی که همه اين کار را ياد بگيرند و در آن نقش داشته باشند. چرا که معتقديم خلقی که بر حکومتگرانش نظارت نداشته باشد، محکوم به بردگی ست، و ما برای آزاد بودن پيکار می کنيم، نه برای آن که هر شش سال فرمانروا عوض کنيم.
طی اين چهار سال EZLN همچنين پشتيبانی و تماس هائی را که طی سال های جنگ و مقاومت از سراسر مکزيک و جهان کسب کرده بود به شوراهای دولت خوب و بخشداری های خود مختار تحويل داد. به علاوه در اين مدت EZLN آن کمک های اقتصادی و سياسی ای را بنا ساخت که به روستاهای زاپاتيست امکان می دهند با مشکلات کمتری در ساختمان خود مختاری، و در بهسازی شرايط شان پيشرفت حاصل کنند. اين کمک ها چشمگير نيست، اما از آن چه قبل از قيام در ژانويهء ۱۹۹۴ بود، خيلی بيشتر است. اگر شما يکی از آن تحقيقاتی که دولت ها انجام می دهند را بنگريد، خواهيد ديد تنها روستاهای بومی ای که شرايط زندگی شان در بهداشت، آموزش، تغذيه و مسکن بهتر شده، روستاهای واقع در مناطق زاپاتيستی، يعنی روستاهای به قول ما زاپاتيستی اند. اين همه تنها با رشد روستاهای زاپاتيستی، و کمک های شايانی امکانپذير شد که ما از سوی افرادی خوب و بلند همت و سازمان هايشان از سراسر جهان که ما ايشان را «جامعهء مدنی» می ناميم، دريافت کرديم. گوئی همهء اين افراد، در عمل و نه با حرافی، شعار «دنيای ديگری ممکن است» را به واقعيت بدل کردند.
پس روستاها رشد خوبی داشتند. در حال حاضر تعداد رفقای مرد و زنی که دارند حکومت کردن می آموزند بيشتر است. و با آن که کم کم، زنان بيشتری به اين قبيل کارها می پردازند، با وجود اين ميزان احترام به زنان، و شرکت ايشان در کارهای مبارزاتی هنوز کم است. با شوراهای دولت خوب، هماهنگی بين بخشداری های خود مختار، حل مشکلات با سازمان های ديگر و ارگان های رسمی دولتی بهتر انجام می پذيرد. در همان حال پروژه هائی که در روستاها انجام می گيرد بسيار بهتر شده. و تقسيم پروژه ها و کمک های جامعهء مدنی از سراسر جهان در روستاها به صورتی يک دست تر در آمده: وضع بهداشت و آموزش بهتر شده، با آن که هنوز خيلی مانده تا به حدی برسد که بايد باشد. در مورد مسکن و تغذيه نيز وضع بر همين منوال است. در برخی مناطق وضع زمين هم بهتر شده، چون اراضی پس گرفته شده را بين دهقانان تقسيم کرده اند، ولی همچنان مناطقی وجود دارد که اراضی کشاورزی به حد کافی ندارند. کمک های جامعهء مدنی در سطح ملی و بين المللی بهتر شده، چون قبلاً هرکس به حساب خودش هرجا که ميلش می کشيد می رفت و حالا شوراهای دولت خوب آن ها را به آن جا که بيشتر نياز هست جهت می دهند. و به همين دليل همه جا تعداد بيشتری از رفقای مرد و زن دارند ياد می گيرند با افرادی از نقاط ديگر مکزيک و جهان ارتباط برقرار کنند. دارند ياد می گيرند احترام بگذارند و احترام بخواهند، دارند ياد می گيرند که جهان های زيادی وجود دارد و اين که هرکدام مکان، زمان، و شيوه ی خودش را دارد، و به همين دليل بايد متقابلاً به يکديگر احترام گذاشت.
ما زاپاتيست های EZLN خودمان را وقف نيروی اصلی مان کرديم، يعنی توده هائی که به ما ياری می رسانند. بدين ترتيب وشع بهتر شد، يعنی کسی نيست که بگويد که سازمان و مبارزهء زاپاتيستی بيهوده بود، بلکه اگر ما را هم کاملاً نابود کنند، پيکارمان بدرد خورده است.
نه تنها روستاهای زاپاتيست رشد کردند، بلکه EZLN نيز رشد کرد. زيرا طی اين دوران نسل های جديدی سازمان مان را اصلاح کردند. به عبارت ديگر نيروی جديدی بدان بخشيدند. فرماندهان مرد و زن، کسانی که در آغاز قيام ۱۹۹۴ به سن بلوغ نرسيده بودند، امروزه از دانشی برخوردارند که طی جنگ و ۱۲ سال گفت و گو با هزاران نفر مرد و زن از سراسر جهان اندوختند. اعضای CCRI [کميتهء مخفی انقلابی بوميان]، رهبری سياسی - سازمانی زاپاتيستی، حالا به افراد جديدی که وارد مبارزه مان می شوند و به آن ها که مأموريت رهبری به عهده می گيرند، پند و اندرز داده، ايشان را راهنمائی می کنند. ديگر مدتی ست که «کميته» ها (همان طور که ما خطابشان می کنيم) نسل جديدی از فرماندهان مرد و زن را آماده کرده اند. اين افراد پس از يک دورهء آموزش و امتحان، شروع می کنند با وظايف مديريت و سازماندهی آشنا شده از عهده اش بر آيند. همين طور شورشگران مرد و زن ما، ميليشيا ها، مسؤلين محلی و منطقه ای و پايه های کمک رسانی مان که در آغاز قيام جوان بودند، حالا ديگر مردان و زنانی با تجربه، سربازان کارکشته، و رهبران طبيعی واحد ها و روستاهای خود هستند. و کسانی که در سال ۱۹۹۴ کودک بودند، حالا جوانانی هستند که در مقاومت رشد کرده اند، و در شورشگریِ شايانی که توسط بزرگسالانشان برانگيخته شده، آموزش ديده اند. اين جوانان دارای آموزشی سياسی، تکنيکی و فرهنگی هستند که خود ما، يعنی افرادی که جنبش زاپاتيستی را آغاز کرده ايم، نداشتيم. اين جوانان حالا، بيش از پيش، هم نيروهايمان و هم پست های رهبری مان را در تشکيلات تغذيه می کنند. و خُب، ما همه شاهد فريب های سياستمداران مکزيکی، و تخريب های ناشی از آن ها در ميهن مان بوده ايم. ما شاهد بزرگترين بيعدالتی ها و قتل و غارت هائی بوده ايم که نئوليبراليسم در جهان براه انداخته است. اما در اين مورد بعد خواهيم گفت.
بدين ترتيب EZLN در مقابل ۱۲ سال جنگ، حملات نظامی، سياسی، ايدئولوژيک و اقتصادی، محاصره، تهديد و تعقيب مقاومت کرد. آن ها بر ما چيره نشدند، خودمان را نفروختيم و پيشرفت داشتيم. تعداد بيشتری از رفقا از مناطق گوناگون به مبارزه پيوستند، بنا بر اين به جای آن که پس از اين همه سال ضعيف تر شويم، قوی تر شده ايم. طبيعی ست مشکلاتی وجود دارد که با بيشتر جدا کردن امر سياسی - نظامی از امر مدنی - دمکراتيک می توان آن ها را حل کرد. اما چيزهائی هم وجود دارد، آن هم از مهمترين چيزها، مثل مطالباتی که برايشان پيکار می کنيم، که آن طور که بايد و شايد به آن ها دست نيافته ايم.
بر اساس نگرش ما، و آن چه در قلب مان می بينيم، به نقطه ای رسيده ايم که نمی توانيم از آن بيشتر برويم، و به علاوه، اگر همين طور که هستيم بمانيم و برای پيشروی کاری نکنيم، ممکن است هر چه داريم از دست بدهيم. به عبارت ديگر وقت آن رسيده که يک بار ديگر ريسک کنيم و گام خطرناکی برداريم، که در عين حال ارزشش را دارد. زيرا شايد متحد با اقشار اجتماعی ديگر که همان کمبودهای ما را دارند، ممکن باشد آن چه را که نيازمنديم و حق مان است بدست آوريم. در نبرد بوميان گامی نوين به پيش تنها در صورتی امکان پذير است که بومی با کارگر، دهقان، دانشجو، معلم، کارمند و...، به عبارت ديگر کارگران شهر و روستا، متحد شود.
(ادامه دارد...)
از کوهستان های جنوب شرقی مکزيک
کميتهء مخفی انقلابی بوميان- فرماندهی کل ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی
مکزيک، در ششمين ماه سال ۲۰۰۵
Sexta Declaración de la Selva Lacandona , I
en idioma Farsi (Persa) por Andeesheh va Peykar Publications
- توضیحات
- نوشته شده توسط بهرام قديمی
- دسته: جنبش زاپاتیستی
(گزارشی از يک اجلاس عمومی زاپاتيستی)
مکزيک - ۴ اکتبر ۲۰۰۵
در روزهای ۱۶، ۱۷ و ۱۸ سپتامبر امسال در يکی از مناطق تحت کنترل زاپاتيستی در ايالت چياپاس (مکزيک)، يعنی روستای لاگرروچا، يک اجلاس عمومی برگزار شد. هدف اين اجلاس بررسی »ششمين بيانيه از جنگل لاکندونا« و تأسيس تشکلی بود که »کارزار ديگری« را سازمان دهد. در اين نشست در کنار عده ای از فرماندهان، ميليشيا و فعالين ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی، ۲۰۶۹ نفر از فعالين چپ مکزيکی و غير مکزيکی حضور داشتند. بخش قريب به اتفاق اين افراد را نمايندگان گروه ها و سازمان هائی تشکيل می دادند که به »ششمين بيانيه« پيوسته بودند. بقيه، از جمله غير مکزيکی ها تنها به عنوان ناظر در آن شرکت کردند. به علاوه حضور بيش از ۵۰ خبرنگار در اين اجلاس چشمگير بود.
آنچه در زير می آيد گزارش مختصری ست از مشاهدات من که از روز ۱۵ سپتامبر در لاگرروچا و در اين اجلاس حضور داشتم.
سال ۲۰۰۶ در مکزيک سال انتخابات است. رسم است که از چند ماه پيش از انتخابات تبليغات احزاب مختلف آغاز شود. در مکزيک اين تبليغات از اوائل سال ۲۰۰۴، يعنی تقريباً دو سال قبل از خود انتخابات شروع شده است. صدر مطالب نشريات و راديو تلويزيون انتخابات است. همه چيز رنگ انتخابات دارد. هيچ کسی بدون در نظر گرفتن مصالح انتخاباتی کلامی بر لب نمی آورد. جنگ های داخلی احزاب، گويای نبردی خونين است برای بدست آوردن پست و مقام، و از اين طريق کنترل بازار و سرمايه های هنگفت توسط باندهای مافيائی مختلفی که اهرام احزاب را در دست دارند. کمتر روزی ست که خبر به قتل رسيدن و اعدام غير رسمی چند نفر به گوش نرسد (برای مثال در روز ۲۲ سپتامبر ۲۰۰۵ هليکوپتر حامل وزير امنيت و هفت هشت نفر ديگر سرنگون شد، دولت هنوز از نحوه و علت سرنگونی هيچ چيز نمی گويد). جنگ برای کنترل توليد و مسير حمل و نقل مواد مخدر، سرمايه های مالی و تجاری ست. و احزاب هر يک در ائتلاف با باندهای مختلف، مورد حمايت بخش های مختلف سرمايهء مالی قرار می گيرند.
کوشش می شود احزاب مختلف را نمايندگان ديدگاه ها و پاسخ های مختلف جا بزنند. احزاب رسمی به چپ، راست و ميانه، و هر حزبی نيز به نوبهء خود به جناح های مختلف چپ، ميانه و راست تقسيم بندی می شود. و اگر کمی بيشتر دقت کنيم، هر جناحی را نيز به چپ، ميانه و راست تقسيم می کنند تا به مردم بقبولانند که گوئی برای آيندهء آنها بديل های مختلفی عرضه می شود. افشاگری احزاب و جناح ها عليه يکديگر، اسب هائی را به خاطر می آورد که در سربالائی يکديگر را گاز می گيرند. در اين ميان فقط »چپ« است که بايد بجنبد و بديل واقعی اش را برای استقرار آزادی، برابری عرضه کند تا به فراموشی سپرده نشود. چپ، يعنی بديل، يعنی اميد به آينده، يعنی سازماندهی از پائين، يعنی پيکار طبقاتی....
در عين حال هيئت حاکمهء مکزيک با گسيل گستردهء نيروهای نظامی به چياپاس، در حالی که حواس جامعه متوجه قيل و قال های انتخاباتچيان است، خود را برای لحظهء مناسب حمله به زاپاتيست ها آماده می کند.
در چنين حال و هوائی ست که اوائل سال ۲۰۰۵، انتشار سلسله مقالاتی به قلم معاون فرمانده شورشی مارکوس در روزنامهء لاخورنادا باعث بحث و جدل می شود. »چپ« رسمی، زبان به اعتراض می گشايد و فرصت طلبانی که حتی جرئت به تحرير درآوردن غر و غرهايشان را ندارند، اين جا و آن جا دهان به گلايه می گشايند که: اگر نخواهيم بدتر پيروز شود، بايد به بد رأی دهيم [نمونه های چنين برخوردی را همين اواخر در ايران سراغ داريم!].
سکوت ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی با انتشار اطلاعيهء »آماده باش عمومی سرخ« در ۱۹ ژوئن ۲۰۰۵ باعث اظهار نظرهای عجولانه و بی سر و ته می شود. يکی هشدار می دهد که زاپاتيست ها دارند خود را برای جنگ آماده می کنند، يکی »هرنوع عمل خشونت بار« را محکوم می کند، يکی باز شدن باب مذاکره را می طلبد، يکی نظامی گری زاپاتيست ها را به گردن ديگری می اندازد، و يکی ديگر نمی داند چه بگويد....
روز ۲۱ ژوئن زاپاتيست ها در اطلاعيهء ديگری اعلام می کنند که پس از چهارسال بحث و گفتگو وارد مرحلهء همه پرسی می شوند تا خطِ مشی سياسی جديد خود را تعيين کنند. آن ها نمی گويند که اين خطِ مشی پرمخاطره چيست و خود اين امر باز باعث پيشگوئی های پی در پی ديگری می شود.
روز ۲۶ ژوئن باز اطلاعيهء ديگری از ارتش زاپاتيستی منتشر می شود که در آن از چگونگی برگزاری همه پرسی درونی گزارش می دهند. در اين همه پرسی که حاصل چهارسال بحث درونی ست، از جمله تصميم گرفته می شود »ششمين بيانيه از جنگل لاکندونا« صادر شود [اين بيانيه را روی سايت انديشه و پيکار و نيز به چندين زبان روی سايت زاپاتيستها می يابيد].
باز هم شاهديم که مطبوعات عجولانه در اين مورد به قضاوت می نشينند و تمام ماجرا را به »تلاش زاپاتيست ها برای خروج از انزوا« خلاصه می کنند.
اين شيوهء برخورد حتی به نيروهای چپ داخلی و خارجی نيز سرايت می کند (نک به مقالهء اريک گوستاوسن در هفته نامهء کارگر چاپ سوئد، به فارسی در سايت انديشه و پيکار). با اين حال زاپاتيست ها به آرامی به کار خود ادامه می دهند. تا بالاخره اواخر ژوئن ۲۰۰۵ »ششمين بيانيه از جنگل لاکندونا« آب پاکی روی دست همهء پيشگويان و مفسران رنگارنگ می ريزد.
در اين بيانيه که در سه بخش منتشر شده است زاپاتيست ها پس از معرفی مجدد خود، شرايط فعلی شان، برداشت شان از اوضاع سياسی مکزيک، يعنی وضعيت کنونی شان را توضيح داده، متحدان خود را نام می برند، آن ها می نويسند:
»به عبارت ديگر وقت آن رسيده که يک بار ديگر خطر کنيم و گامی پرمخاطره برداريم که ارزشش را دارد، زيرا شايد متحد با اقشار اجتماعی ديگر که همان کمبودهای ما را دارند، ممکن باشد آنچه را که نيازمنديم و حق مان است بدست آوريم. در نبرد بوميان گامی نوين به پيش تنها در صورتی امکان پذير است که بومی با کارگر، دهقان، دانشجو، معلم، کارمند و...، به عبارت ديگر کارگران شهر و روستا، متحد شود.«
در دومين بخش در حالی که ديدگاه خود را در مورد دنيای امروز شرح می دهند، تأکيد می کنند:
»بنا بر اين جهانی شدن نئو ليبرالی می خواهد ملت های جهان را نابود کند تا تنها يک ملت يا يک کشور باقی بماند: کشور پول، کشور سرمايه. سرمايه داری می خواهد همه چيز آن طور باشد که او می خواهد، به سبک خودش، و آنچه را که از نوع ديگری ست و خوش آيند او نيست مورد پيگرد قرار می دهد، به او حمله می برد يا در گوشه ای منزوی می سازد به طوری که بود و نبودش يکسان باشد.«
يعنی زاپاتيست ها روی نفس ضد سرمايه داری بودن مبارزه انگشت می گذارند و از اين طريق بحثی واقعی را بين نيروهائی که خود را چپ می نامند تحريک می کنند. آن ها در عين حال روی جهانی بودن مبارزه نيز تأکيد دارند:
»مقاومت و شورش در همه جا هست مانند شورش ما که هرچند نسبتاً کوچک است اما حضورمان قابل انکار نيست. چنين وضعی را ما در سراسر جهان می يابيم. اينها به ما می آموزد که ما تنها نيستيم.« [از گروه های چند نفره ای را که در اطلاعيه هايشان خود را غول می خوانند خواهش می کنيم، کمی اندازه، توان و کلامشان را با زاپاتيست ها مقايسه کنند!]
بعد پس از توضيح شرايط مکزيک نتيجه می گيرند که:
»بدين ترتيب کلاً می بينيم که در کشور خود ما که مکزيک نام دارد، فراوان اند کسانی که ساکت نمی نشينند، که تسليم نمی شوند، که فروخته نمی شوند. به بيان ديگر، آنها آدم هائی هستند شايسته. ما خوشوقتيم زيرا با وجود چنين انسان هائی، طرفداران نئوليبراليسم به آسانی چيره نخواهند شد. شايد هم موفق شويم ميهن مان را از دزدی ها و ويرانی های بزرگ که نئوليبرال ها به بار می آورند برهانيم و اميدواريم که اين »ما« که می گوئيم روزی بتواند همه ی اين شورشيان را يکجا در بر گيرد.«
در واقع زاپاتيست ها تشکلی گسترده تر را نويد می دهند. تشکلی که به غير از ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی، آنِ ديگران را نيز در خود جای دهد. تشکلی که ظرف مستقل چپ باشد در برابر همهء احزاب رسمی سهيم در قدرت.
در سومين بخش از اين بيانيه، همبستگی خود را با مبارزين جهان اعلام می کنند. وعظمت چه گوارا را در آمريکای لاتين نامی می دانند که به پرچم مبارزه بدل گشته است.
آن ها به روشنی خواهان همکاری نزديکتر با گروه ها و سازمان های چپ می شوند:
»خُب، اما آن چه در مکزيک می خواهيم انجام دهيم اين است که با افراد و سازمان های واقعاً چپ به يک توافق دست يابيم، زيرا فکر می کنيم در چپ سياسی ست که ايدهء مقاومت در برابر جهانی شدن نئوليبرالی وجود دارد تا کشوری بسازيم که در آن برای همگان عدالت، دمکراسی و آزادی وجود داشته باشد.«
در عين حال ايدهء يک راهپيمائی ديگر را نيز اعلام می کنند:
»بنا بر اين، ما فکر می کنيم که با اين افراد و سازمان های چپ بايد به طرحی دست يابيم تا به همهء مناطق مکزيک برويم که در آن آدم های فروتن و ساده ای مثل خودمان بسر می برند.«
»ما به آن ها نمی خواهيم بگوئيم که چنين و چنان کنند يا به آن ها دستور بدهيم.«
»همچنين از آن ها نخواهيم خواست که به فلان يا بهمان کانديدا رأی بدهند، زيرا از حالا می دانيم که همگی نئوليبرال هستند. همچنين از آن ها نخواهيم خواست که مثل خود ما بشوند يا اسلحه بدست گيرند.«
»کاری که می کنيم اين است که از آن ها بپرسيم زندگی شان، مبارزه شان چگونه است، دربارهء کشورمان چه فکر می کنند و اين که ما بايد چکار کنيم که دولتيان با ما نجنگند.«
»و شايد هم به توافقی دست يابيم بين همه مان که آدم های ساده و معمولی هستيم و با هم در سراسر کشور مبارزاتمان را که در حال حاضر تک تک و جداگانه است هماهنگ کنيم و برنامه ای بيابيم که شامل چيزی باشد که همه مان می خواهيم و نيز طرحی برای آن که چکار کنيم تا اين برنامه، يعنی »برنامهء سراسری ملی برای مبارزه« به اجرا درآيد.«
آن گاه پس از تأکيد روی جهانی بودن مبارزه، زاپاتيست ها همهء مردان و زنانی را که در جهان مقاومت می کنند، به برگزاری يک همايش جهانی ديگر در ماه دسامبر ۲۰۰۵ يا ژانويهء ۲۰۰۶ دعوت می کنند.
دست آخر آن ها خواهان بحث حول يک قانون اساسی جديد در مکزيک می شوند.
در ماه جولای زاپاتيست ها باز از طريق اطلاعيه از نيروهائی که در احزاب رسمی متشکل نيستند و اميدی به کارزار های انتخاباتی احزاب ندارند، دعوت می کنند تا با هم »کارزاری ديگر« را سازماندهی کنند. کارزار کارگران و زحمتکشان را. کارزاری که چشم اميدی به بالائی ها ندارد و هدفش سازماندهی مبارزات خود، مبارزات مردم در اعماق است.
بدين منظور از همهء سازمان ها، گروه ها، هسته ها و افراد چپ دعوت می کنند تا به نوبت، در جلسات مقدماتی، بدون تعيين موضوع و محدوديت زمانی، ديدگاهشان را از شرايط مکزيک، شيوه های مبارزاتی و اهداف و دست آخر خواسته هايشان را از ارتش زاپاتيستی بيان کنند. اين جلسات هر آخر هفته، از اواسط اوت در روستاهای مختلف زاپاتيستی برگزار شدند.
آخر سر در روزهای ۱۶، ۱۷ و ۱۸ سپتامبر »کارزاری ديگر« اعلام موجوديت کرد.
ورود فرماندهان زاپاتيست با حضور خانم فرمانده رامونا شور خاصی يافت. فرمانده رامونا که مبتلا به سرطان است، با وجود بيماری شديد با بيان آرزوی موفقيت برای »کارزاری ديگر« اولين سخنران اين همايش بود. ولی زيبا ترين صحنه، حضور خانم فرمانده استر بود با نوزادی در آغوشش (وی سخنران اصلی زاپاتيست ها در مجلس مکزيک در سال ۲۰۰۱ بود) . [به ياد دوستی می افتم که می گفت مبارزهء سياسی و زندگی دو مقولهء جدا از هم نيستند]. کودک هر از گاهی به اعتراض صدايش در می آمد و فرماندهان به نوبت سرگرمش می کردند.
چگونگی برگزاری اولين مجمع عمومی »کارزاری ديگر«
اين همايش از ساعت ۸ شب روز ۱۶ سپتامبر، روز استقلال مکزيک در »حلزون لاگرروچا« در بخشداری خودمختار شورشی زاپاتيستیِ فرانسيسکو گومِز، در چياپاس، با حضور ۲۰۶۵ نفر شرکت کننده و ناظر آغاز شد. تمامی جلسات با کمک »اينديمِديا - چياپاس« مستقيماً از طريق ماهواره منتقل می شد و از طريق اينترنت قابل پيگيری بود.
در اين نشست از سوی کميتهء مخفی انقلابی بوميان - فرماندهی کل ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی افراد زير شرکت داشتند:
خانم فرمانده رامونا، خانم فرمانده سوزانا، خانم فرمانده استر، خانم فرمانده ميريام، خانم فرمانده اورتنسيا، خانم فرمانده گابريلا، فرمانده داويد، فرمانده تَچو، فرمانده سِبِدِاو، فرمانده رامون.
از سوی شورشگران و ميليشای ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی، سرهنگ شورشی مويسس،
و از سوی کميسيون ششمين بيانيهء ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی، معاون فرمانده شورشی مارکوس.
ابتدا تنی چند از فرماندهان با توجه به بحث های مقدماتی، ديدگاه ها و پيشنهادات زاپاتيست ها را تشريح کردند.
فرمانده تچو با حمله به احزاب سياسی، سرکوبگر بودن همهء اين احزاب را به نمايش گذاشت.
فرمانده داويد مانند هميشه با کلامی شمرده و گيرا به دفاع از جنبش کارگری مکزيک پرداخت و عليه خصوصی سازی صنايع سخنرانی کرد.
کلنل مويسس که پس از مارکوس فرماندهی بخش نظامی را به عهده دارد، با ياد آوری خاطراتش از معاون فرمانده پدرو، در حالی که بغض گلويش را می فشرد و اشک در چشمانش حلقه زده بود، ياد همهء شهدای جنبش را گرامی داشت و بار ديگر اعلام کرد که نيروهای نظامی ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی اسلحه بر زمين نخواهند گذاشت و تا پای جان از روستاها حمايت خواهند کرد.
مارکوس به عنوان آخرين سخنران نفس ها را در سينه حبس کرد.
او پس از حمله به احزاب مختلف، از تعداد سازمان ها و افرادی که »ششمين بيانيه« را امضاء کرده اند گزارش داد:
»رفقا بنا به سنتی که داريم به شما گزارش می دهم که تا تاريخ ۱۱ سپتامبر امسال، دو ماه پس از آغاز فراخوان ما؛ ۵۵ سازمان سياسی به آن پيوستند (يک ماه و نيم پيش تعدادشان ۳۰ تا بود)؛ از سازمان های بومی مکزيک ۱۰۳ تا (يک ماه و نيم پيش ۳۲ تا بودند)؛ سازمان های توده ای ۱۶۲ تا (يک ماه و نيم پيش ۴۷ تا بودند)؛ سازمان های غير دولتی، کلکتيو و گروه ها، ۴۵۳ تا (يک ماه پيش ۲۱۰ تا بودند)؛ افراد به عنوان فرد، خانواده، اهل محل، و يا اهل روستا ۱۶۴۲ نفر (يک ماه و نيم پيش ۶۹۰ نفر بودند)«.
وی پس از کمی مزاح و شوخی، به سبک خود، مطلب را با دفاع از زندانيان سياسی شروع می کند:
»بايد زندانيانمان را به اسم بشناسيم، و سرکوب را نام ببريم. در يکی از نشست ها [نشست های مقدماتی] از سرکوب در شهر گوادالاخارا عليه جوانانی که خواهان جهانی ديگر اند، سخن به ميان آمد؛ آن ها که حرف می زدند نام زندانيان را به خاطر نمی آوردند. اين موضوع لرزه بر اندام می اندازد. ما به عنوان »کارزاری ديگر« نمی توانيم اين طور عمل کنيم، بايد به رفقايمان وفادار باشيم، و هيچکس را تنها نگذاريم و هيچکس را فراموش نکنيم. می خواهيم اين جا از دو نمونه ی برجسته نام ببرم، از دو رفيق، يک مرد و يک زن، که زندانی اند و - اگر حرف های اعضای فاميلشان را که به يکی از جلسات مقدماتی آمده بودند باور کنيم - به »ششمين بيانيه« پيوسته اند. دارم از رفيق خاکوبو سيلوا نوگالِس و رفيق گلوريا آرناس آگيس حرف می زنم، زندانيان ارتش انقلابی خلق شورشگر.«
مارکوس سپس با دکلمهء شعر زيبائی از خاکوبو سيلوا نوگالِس باز هم در بارهء اهميت نام بردن و دفاع از زندانيان سياسی، مفقودالاثر شدگان و جان دادگان سخن راند. اما در واقع پيام مارکوس از هرچيزی مهم تر بود. او از سوئی نزديکی خود را به يکی از مهمترين گروهای چريکی مکزيک نشان می دهد، و از سوی ديگر به سيسِن (پليسی سياسی مکزيک) يادآور می کند که تنها نيستيم. با توجه به اوضاع سياسی مکزيک اين موضوع را بايد بسيار جدی گرفت و دولت مکزيک مطمئناً آن را بسيار جدی می گيرد.
او آن گاه نقشهء ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی را جهت گسيل يک هيئت بلند پايه به سراسر خاک مکزيک اعلام کرد. و آن را به عنوان پيشنهاد به مجمع عمومی واگذار نمود. به توجه به برنامهء اعلام شده، هيئت زاپاتيستی در عرض شش ماه، از اول ژانويهء ۲۰۰۶ به تمامی گوشه کنار های کشور خواهد رفت تا به مردم گوش بسپارد. وی تأکيد کرد که زاپاتيست ها نمی روند تا به ديگران بگويند که چگونه بايد مبارزه کنند، بلکه آن ها می خواهند بدانند شيوهء مبارزاتی ديگران چگونه است و پيشنهاد آن ها برای هماهنگ کردن اين مبارزه چيست.
به نظر ارتش زاپاتيستی مسئوليت کار به عهدهء »کارزاری ديگر« است. و مسئولينی که انتخاب خواهند شد، پيشرفت کار را ارزيابی خواهند کرد.
مارکوس در سخنانش تأکيد داشت که »ششمين بيانيه« تنها برای آغاز حرکت است و در جريان مبارزه بايد تعاريف آن دقيقتر شود.
با پايان سخنرانی مارکوس، رقص و پايکوبی آغاز و تا پاسی از شب ادامه يافت.
روز ۱۷ سپتامبر، طبق برنامه و رأس ساعت ۹ صبح جلسه با رأی گيری در مورد دستور جلسه و گردانندگان آن آغاز شد. به پيشنهاد ارتش زاپاتيستی گفت و گو روی هر يک از نکات مورد بحث تا نيل به نظر مشترک ادامه می يافت.
جمعاً روی پنج نکته بحث و نظر خواهی شد:
۱- تأييد، گسترش، و تغيير مشخصات کارزاری ديگر
۲- چه کسانی برای همکاری دعوت می شوند، و چه کسانی نه.
۳- ساختار تشکيلاتی ای که کارزاری ديگر بايد داشته باشد
۴- مکان اختلافات در کارزاری ديگر: بوميان، زنان، عشق های ديگر [منظور همجنس گرايان مرد و زن، ترانس وستيد و... است]، جوانان، کودکان و ديگران.
۵- موضع کارزاری ديگر نسبت به بقيهء نيروهای سازمانده: جبههء سازمان های...، مبلغين عليه نئوليبراليسم، گفتگوی ملی. [آيا به آن ها بپيوندند، آن ها همکاری کند، يا از آن ها دوری گزيند؟]
اين موارد از سوی شرکت کنندگان در جلسات مقدماتی پيشنهاد شده بود و ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی آن ها را به عنوان محورهای بحث در مجمع عمومی کارزاری ديگر پيشنهاد کرد.
بحث تا ساعت ۲بعد از نيمه شب ادامه يافت.
در روز يکشنبه ۱۸ سپتامبر با يک جمع بندی از اولين مجمع عمومی کارزاری ديگر، مارکوس اختتام جلسه را در ساعت ۲ بعد از ظهر اعلام نمود. وی در اين سخنرانی پس از عذرخواهی از اشتباهات ارتش زاپاتيستی، اعلام کرد:
»نه ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی و نه مارکوس، هيچ کدام سخنگوی کارزاری ديگر نخواهند شد. مارکوس سخنگوی ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی ست و نه بيش.«
وی در اين مورد تأکيد بخصوصی داشت که منتخبين و مسئولين کارزاری ديگر به هيچ بهانه ای نمی توانند تصميم شخصی بگيرند. همه بايد در تصميم گيری نقش داشته باشند و همه پرسی متدولوژی کار خواهد بود.
وی به همه قول داد:
»برای ما افتخاريست در کنار شما باشيم. با رفاقت، وفاداری و صداقت باشما رفتار خواهيم کرد«.
نتيجه گيری
می توان نکات بسيار با ارزش اين مجمع عمومی و نشست های مقدماتی آن را اين گونه بر شمرد:
- متدولوژی برگزاری آن. هيچ کس بدون حرف زدن و بيان آن چه می خواست جلسه را ترک نکرد. در نشست های مقدماتی نه محدوديت زمانی وجود داشت و نه موضوعی. بنا بر اين خود سخنگويان تعيين می کردند که از چه بگويند، چه مقدار حرف بزنند و آن را چگونه بيان کنند. هيچ کس حق قطع کردن سخنان شخص ديگری را نداشت.
- ارتش زاپاتيستی در نشست های مقدماتی فقط به سخنان ديگران گوش سپرد. به غير از چند دقيقه به عنوان مقدمه و خوش آمد گوئی زاپاتيست ها اصولاً گوش می دادند.
- در مجمع عمومی هر کس در مورد هر يکی از پنج موضوع مورد بحث فقط ۵ دقيقه وقت داشت. اين امر با انظباطی جدی رعايت شد.
- پس از بحث در مورد هر يک از نکات، مارکوس از آن يک جمع بندی ارائه می داد. سپس از تک تک کسانی که نکته ای را به آن می افزودند و يا در آن تغييراتی می خواستند می پرسيد که آيا با جمع بندی وی موافق اند يا نه. اگر نبودند از آن ها می خواست که خودشان فرموله کنند. بعد از آن تازه از جمع می پرسيد که آيا هنوز کسی حرفی برای زدن دارد. و آن قدر اين کار ادامه داشت تا ديگر کسی خواهان حرف زدن نبود.
- صورت جلسه و سخنرانی هر شخص يا گروهی را ابتدا برای خودش ارسال می کنند تا او صحت و سقم آن را تأييد کند. بعد آن را برای همه ارسال می کنند. تا شکل نهائی مجدداً مورد تأئيد قرار بگيرد. با اين کار جلوی خَلط مبحث، اشتباه در يادداشت کردن حرف های سخنگويان و سوء استفادهء احتمالی از سوی ارتش زاپاتيستی (و يا هر کس ديگری) گرفته خواهد شد.
- تأکيد بسيار زياد روی ضد سرمايه داری بودن مبارزه، و همبستگی و همکاری با فعالين و سازمان های کارگری به صورتی بسيار برجسته خود نمائی می کرد.
- همبستگی با مبارزين ديگر از سوی ارتش زاپاتيستی، بخصوص با ارتش خلق شورشگر ERPI.
- گشودن امکان همکاری مستقيم بين زاپاتيست ها و بقيهء نيروهای چپ و خروج از چياپاس به منظور تشکيل جبههء وسيع از چپ (با تعريف زاپاتيست ها از آن و مستقل از احزاب انتخاباتچی)، همراه با استقلال سياسی و تشکيلاتی هرکدام از نيروها.
پايان
Bahram Ghadimi; Informe del primer encuentro de la "Otra Campania" en La Garrucha
- توضیحات
- نوشته شده توسط Administrator
- دسته: جنبش زاپاتیستی
سپاسگزاریم
کمیسیون ششم زاپاتیستی
مسئول هماهنگی سفر برای زندگی - فصل اروپا
۱۴ دسامبر ۲۰۲۱
خطاب به سازمانها، جنبشها، گروهها، مجامع، خلقهای بومی، و افراد جغرافیاهای مختلف سرزمینی که اکنون به نام «سولمیل کاخشمک اوپ» (Slumil K´ajxemk´op سرزمین نافرمان. به زبان تسوتسیل م) شناخته میشود.
از طرف هیئت زاپاتیستی نابهنگام.
رفقای زن، رفقای دگرباش، رفقای مرد:
خواهر- برادران، خواهران، برادران.
از کوهستانهای جنوب شرقی مکزیک به شما درود میفرستیم و خبر میدهیم که تمام رفقای زن و مرد هیئت هوایی که در ماههای سپتامبر، اکتبر، نوامبر و دسامبر امسال، سال ۲۰۲۱، در جغرافیاهای مربوطهتان میهمان شما بودند، دیگر به روستاها و پستهای مربوطهشان بازگشتهاند.
در ساعت ۲۱:۳۴ دقیقه به وقت زاپاتیستی - ساعت ۲۰:۳۴ دقیقه به وقت مکزیک -، در روز ۱۴ دسامبر: ساعت ۳:۳۴ دقیقه روز ۱۵ دسامبر به وقت «سولمیل کاخشمک اوپ»، تأیید شد که همگی به محل اقامت، روستاها و سر پستهایشان بازگشتهاند.
همگیمان خوب، سالم و سلامت رسیدیم. گرچه همهمان بهخاطر روزها و شبهایی که به ما اجازه دادید با شما سهیم شویم، متأثر و منقلب هستیم. با زخمی در قلبمان بازگشتیم، که زندگی است. زخمی که نخواهیم گذاشت بسته شود.
حالا نوبت این است که یادداشتهایمان را مرور کنیم تا به روستاها و همبودهایمان راجع به آنچه از شما آموختیم و دریافت کردیم، گزارش دهیم: راجع به داستانها، مبارزات، مقاومتها و زیستن نافرمانتان. و بیش از هرچیز، دربارهی آن آغوش انسانیای که قلبهایتان نثارمان کردند.
هرآنچه برایتان آوردیم از خلقهایمان بود. هرآنچه از شما دریافت کردیم، برای همبودهایمان است.
بابت همهی اینها، بابت مهماننوازی و برادریتان، بابت سخنان، گوش سپردنها و نگاههایتان، بابت خوردنیها، آشامیدنیها و اسکان دادنمان، بابت همراهیتان و داستانهایتان، بابت این که قلبهامان را در آغوشی جمعی فشردید، به شما میگوییم:
Kiitos
Danke schön
Hvala ti
Благодаря ти
Gràcies
Děkuju
Grazie
Hvala vam
Tak skal du have
Ďakujem
Aitäh
Eskerrik asko
Merci
Diolch
Grazas
Σας ευχαριστώ
Köszönöm
Thanks
Go raibh maith agat
Paldies
Ačiū
Ви благодарам
Takk skal du ha
Dziękuję Ci
Obrigada
Mulțumesc
Спасибо
Хвала вам
Tack
Teşekkürler
سپاسگزاریم، ای سرزمین نافرمان!
به زودی دوباره با شما سخن خواهیم گفت، زیرا مبارزه برای زندگی پایان نیافته است. هنوز باید خیلی چیزها از شما بیاموزیم و شما را بسیار بیش از اینها در آغوش بگیریم.
تا به زودی، رفقا!
از کوهستانهای جنوب شرقی مکزیک
به نام نابهنگام زاپاتیستی
معاون فرمانده شورشی مویسس
مسئول هماهنگی
مکزیک، دسامبر ۲۰۲۱
- توضیحات
- نوشته شده توسط بهرام قديمی
- دسته: جنبش زاپاتیستی
«کارزاری ديگر» آغاز شد
در دوازدهمين سالگرد قيام زاپاتيست ها، ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی باز هم شهر سن کريستوبال را به اشغال خود در آورد.
بهرام قديمی، مکزيک ۴ ژانويهء ۲۰۰۶
از حدود ساعت ۳ بعد از ظهر اول ژانويهء ۲۰۰۶ در چهار راه ورودی شمال شهر سن کريستوبال، جمع وسيعی از اهالی که از مناطق مختلف چياپاز با اتوبوس و کاميون می آمدند، آرام و منظم صف کشيدند و در انتظار بقيهء رفقای خود ماندند. به تدريج تعدادشان به هزاران نفر رسيد. زنان و مردان، کودکان و بزرگسالان ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی که دوازده سال پيش برای اشغال اين شهر مخفيانه آمده بودند، اين بار به عنوان بخشی از برنامهء «کارزاری ديگر» و با اطلاع قبلی به اين شهر آمدند تا نخستين گروه از نمايندگانشان سفر شش ماههء خود را به منظور شنيدن صدای بيصدايان آغاز کنند.
پس از دو سه ساعت انتظار، چند کاميون حامل بوميان منطقهء مرزی - جنگل به فرماندهی تچو به چهار راه می رسند و چند دقيقه پس از آن، معاون فرمانده شورشی مارکوس از يک جيپ پياده می شود. (فرمانده مارکوس فاصلهء بين روستای خودمختار زاپاتيستی لاگروچا و شهر سن کريستوبال دِ لاس کازاس را سوار بر يک موتورسيکلت طی کرد. خاوير سولورسانوس، گويندهء معتبر کانال ۵۲ تلوزيون در مکزيک اين عمل مارکوس را به طور سمبليک با سفر متورسيکلت ارنستو چه گوارا مقايسه کرد. اما گمان می رود که مارکوس با اين کار می خواست نشان دهد که هيچ ترسی از حمله و ترور ندارد.) او در ازدحام جمعيت به درون صفوف منظم پايه های کمک رسانی می رود تا با فرماندهان ديگر، خود را برای راه پيمائی آماده کند تا بعد راه طولانی از خط کمربندی شهر را تا مرکز آن با سردادن شعار طی کنند. حدود ساعت ۷ بعد از ظهر تظاهر کنندگان که تعداد زيادی از آنان با پای برهنه آمده بودند، دو ساعت و نيم راه رفتند تا به ميدان مقابل کليسای اعظم شهر، همان جائی که دوازده سال پيش فرمانده مارکوس اولين بيانيه را از جنگل لاکندونا برای مطبوعات ملی و بين المللی قرائت کرده بود برسد.
فرمانده تچو به عنوان اولين سخنران سخن گفت:
«برادران و خواهران کارگر، برادران و خواهران دهقان سراسر مکزيک: امروز می خواهيم به شما بگوئيم که وضع کارگران در روستاها و شهرها هر روز وخيم تر می شود. با وجود اين، ما دهقانان و کارگران در زمينهء توليد و کار ارزان، بخش مهمی از خلق مکزيک را تشکيل می دهيم.
برای ميهنمان، وجودمان لازم و ضروری ست، اما مسلم است که ما دهقانان مکزيک فقيرترين افراديم. با وجود اينکه برای توليداتمان در اين کشور جز مبلغ ناچيزی دريافت نمی کنيم، با وجود اينکه اراضی بسيار بدی در اختيار داريم و از امکانات لازم برای توليد برخوردار نيستيم، و با اين حال توليد می کنيم و هيچ تضمينی برای ادامهء کار نداريم. باران، خشکسالی، طوفان و غيره می تواند محصولات مان را نابود کند و هيچ کس در قبال سرنوشت ما احساس مسؤوليتی نمی کند.
از آن جا که کارگران شغل مطمئنی ندارند، به جرم دفاع از حقوقشان به اخراج تهديد می شوند. نه قوانين دولتی از آنها حفاظت می کند و نه طبعاً اربابان، چون اگر خواهان افزايش حقوق، برخورداری از بيمه و يا شغلی مطمئن باشند، حتی اگر خواستشان قانونی باشد، ظالمانه اخراج می شوند. در واقع اين قوانين اجرا نمی شوند چون به زيان کارگران و به نفع اربابان و برای ثروتمند تر کردن آنان وضع شده اند.»
سپس تنی چند از فرماندهان سخنرانی کردند. خانم فرمانده کلی گفت:
«بدين شکل به مردان «ماچيست» (مردسالار) نشان خواهيم داد که ما هم وظيفهء مبارزه و شرکت در حقوقمان را داريم. زيرا حالا ديگر نمی توانيم کاری را انجام دهيم که زمانش به سر رسيده، زيرا به عنوان زن فقط کارمان به رختخواب و منزل محدود نمی شود. هرکاری که مردان بگويند می توانيم انجام دهيم، ما هم می توانيم مسؤوليت های به اصطلاح مردانه بر عهده بگيريم و به انجام رسانيم.»
و بعد خانم فرمانده اورتنسيا:
«ما در آن اول ژانويهء سال ۱۹۹۴ مسلحانه قيام کرديم. صدها نفر از زنان ميليشيا، شورشگر و رهبران ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی مسلحانه قيام کرديم و چند شهر استان مان را اشغال نموديم. در همان حال هزاران زن از پايه های کمک رسانی با مسئوليت های مختلف در روستاهی خود، مصمم بودند تا با مبارزه از روستای خود، حقوق خود، و شأن و منزلت خود به عنوان زن دفاع کنند. مبارزه در آن روز اول ژانويهء ۱۹۹۴ اين گونه آغاز شد و همچنان اين مبارزه را ادامه می دهيم. ادامه می دهيم به همراه رفقای مرد و همهء آن ها که به قضيهء ما پيوسته اند.
مبارزه مان را به منظور بدست آوردن جايگاهی که به عنوان زن حق داريم احراز کنيم ادامه خواهيم داد.
برای بدست آوردن جايگاه و حقوق مان به عنوان زن، به مبارزه ادامه خواهيم داد، زيرا تا به امروز از حق برابر، آزادی و شراکت کامل در بسياری از کارها به منظور رشد روستاهايمان و ساختمان خودمختاری مان نداريم. همه جا به عنوان زنان از بيعدالتی رنج می بريم، از تحقير، از اهانت، از تبعيض، از توهين و تجاوز به حقوق مان. نمی توانيم اجازه بدهيم که اين شرايط ظالمانه ای که به ما زنان روا می شود، همچنان برای هميشه ادامه داشته باشد، بلکه يک روز بايد به آخر برسد.»
آن گاه به عنوان آخرين سخنران معاون فرمانده شورشی مارکوس ابتدا فقط خطاب به رفقای ارتش زاپاتيستی سخن گفت. وی در اين بخش اول به زبان محلی تسوتسيل حرف زد و بعد به اسپانيائی:
«... اگر اتفاق بدی برايم بيفتد، می خواهم بدانيد که برايم مبارزه در کنار شما افتخار آفرين بود. شما بهترين آموزگاران و رهبران بوديد، و اطمينان دارم که مبارزه مان را در راهی درست به پيش خواهيد برد. به همه با کلام شأن و منزلت انسانی نشان خواهيد داد که چگونه می توان بهتر بود و بهتر زيست. ما همچون باديم و از مرگ در مبارزه نمی هراسيم....
با اجازهء شما می خواهم يادی کنم از تمام رفقائی که در اين ۱۲ سال به خاک افتاده اند. آنان را به ياد می آورم و از شما می خواهم که يک دقيقه سکوت کنيد به خاطر همهء رفقای به خاک افتاده و به نام رفيق معاون فرمانده پدرو.» (يک دقيقه سکوت حضار)
پس از آن او خطاب به اعضای برنامهء «کارزاری ديگر» اضافه کرد:
«ششمين بيانيه و کارزاری ديگر خط روشنی را ترسيم کرد که پيشنهاد کرديم بر اساس آن خود را چپ و ضد سرمايه داری تعريف کنيد. نه سانتريست، نه نيمه سانتريست، نه راست ميانه رو، نه چپ منطقی و يا قانونی، بلکه چپ. همانطور که گفتيم جائی که قلب قرار دارد و نيز آينده، خُب يعنی فردا. ما از تمام رفقائی که تا به حال به ششمين بيانيه پيوسته اند و «کارزاری ديگر» را از آن خود کرده اند، سپاسگزاريم. از اين لحظه رفقای ما به شمار می آيند.»
وی سخنرانی خود را اين گونه به پايان برد:
«برای اولين بار يک آکسيون را در اول ژانويه با شعار «زنده باد EZLN» به پايان نمی بريم، بلکه به عنوان رفيق می گوئيم: «زنده باد کارزاری ديگر!».
سپاسگزارم.»
بدين ترتيب برنامهء «کارزاری ديگر» عملاً آغاز شد.
نمايندگان زاپاتيست به مدت شش ماه با وجود مخاطرات بيشمار در سراسر مکزيک با بوميان، کارگران، دهقانان و بقيهء نيروهای مردمی، نشست خواهند داشت.
هنوز ۲۴ ساعت از آغاز حرکت نگذشته بود که نمايندگان طبقهء حاکمه در مکزيک به نوعی اضطراب دچار شدند.
اولين کنفرانس مطبوعاتی سالِ سخنگوی رياست جمهور مکزيک به صحبت در مورد کارزار زاپاتيست ها خلاصه شد.
احزاب سياسی مختلف در مکزيک به کارزار زاپاتيست ها «خوش آمد» گفتند. اين احزاب و دولت مکزيک کوشش می کنند وانمود کنند که کارزار ديگر به نوعی در چهارچوب کارزار انتخاباتی قرار دارد. فرصت طلبی احزاب انتخاباتچی تا آن جاست که دبير اول حزب «آلترناتيو اجتماعی» اعلام کرد که حزب خود را در اختيار زاپاتيست ها قرار می دهد تا در جريان مبارزاتشان از آن استفاده کنند. اين حزب مانند همهء احزاب ديگر آگاه است که نوک تيز انتقاد زاپاتيست ها متوجه کليت عمل شرکت در انتخابات به منظور بدست آوردن قدرت و امکانات است. لذا اين احزاب فريبکار و رئيس جمهورشان که به ظاهر به زاپاتيست ها خوش آمد می گويند، در خلوت، تمام تلاش خود را برای از ميان بردن آن ها به کار می برند. مسئلهء برخورد به زاپاتيست ها مسئلهء اين يا آن حزب نيست، اين موضوع به کل هيئت حاکمه و دولت به عنوان نمايندهء منافع طبقات حاکمه بر می گردد.
در طرف ديگر اين ماجرا سازمان های کارگری، دهقانی توده ای و بومی قرار دارند. بسياری از سازمان های چپ در مکزيک در انتخابات گذشته به احزاب انقلاب دمکراتيک و کار رأی می دادند. باانتشار «ششمين بيانيه از جنگل لاکندونا» [متن کامل آن را روی همين سايت می يابيد] بحث گسترده ای در ميان اغلب اين گروه ها شکل گرفت. در اين بحث ها می توان شاهد انواع برخوردهای انقلابی، اپورتونيستی و کاسبکارانه بود. اين امر در مورد سازمان های مسلح مکزيک نيز صدق می کند. روز ۲۵ دسامبر مارکوس نامه ای می نويسد خطاب به رهبری، کادرها و فعالان سازمان های مختلف سياسی - نظامی انقلابی در مکزيک. در اين نامه او از اين سازمان ها اجازه می خواهد تا «کارزاری ديگر» و «مأمور شماره صفر» (مارکوس خود را اين گونه ناميده است) ارتش زاپاتيستی بتوانند در مناطق آن ها فعاليت کند. اولين گروهی که به در خواست EZLN پاسخ داد EPR بود. با وجود آن که اين جريان که خود هنوز به نوعی به حزب انقلاب دمکراتيک چشم اميد بسته و به همين دليل سازمان های حول و حوش آن به ششمين بيانيه از جنگل لاکندونا نپيوسته اند، با اين حال در اطلاعيهء ۲۹ دسامبر خود به درخواست زاپاتيست ها پاسخ مثبت داد. جريان مهم مسلح ديگر در مکزيک، يعنی ERPI برای تمام سازمان های توده ای نزديک به خود شرکت در انتخابات و دفاع از هر کانديدائی را اکيداً ممنوع کرده است. سازمان های وابسته به اين تشکل همه به ششمين بيانيه و کارزاری ديگر پيوسته و شديداً در آن فعالند. با اين حساب می توان مشاهده کرد که تأثير جنبش زاپاتيستی از محدودهء سازمان های غير مسلح بسيار فراتر رفته است.
اگر در اول ژانويهء ۱۹۹۴ ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی با قيام مسلحانهء خود حقوق بوميان را در دستور کار سياست چپ در مکزيک قرار داد، در اول ژانويهء ۲۰۰۶ با شرکت هزاران تن از بوميان در شهر سن کريستوبال نوک تيز مبارزه را متوجه سرمايه داری کرد. اتخاذ اين مشی در زمانی صورت می گيرد که در کشورهای مختلفی در آمريکای جنوبی «چپ رسمی» با بدست گرفتن اهرم قدرت دولتی وظيفهء ادامهء حيات سرمايه داری را، گيرم با بهبود بسيار اندک در وضع زندگی مردم، به عهده می گيرد. اين همان نکته ای ست که دولتمردان را در برخورد با زاپاتيست ها دچار مشکل می کند.
امروز، در چهارمين روز آغاز کارزاری ديگر، هم و غمِ همهء احزاب رسمی در اثبات درست بودن انتخابات نمايشی خلاصه شده است. خود اين عکس العمل، ترس آن ها را از پيشرفت ديدگاه های زاپاتيستی و گسترش آن به سطح مکزيک نشان می دهد.
اين سخن درستی ست که «کسی که نتواند رؤيا بپروراند، نمی تواند مبارزه کند». زاپاتيست ها امروزه در مکزيک و آمريکای لاتين بذر افشان رؤيائی هستند که اميد می رود فردا به واقعيتی سرور انگيز بدل شود.
برای اطلاع بيشتر رجوع شود به:
سايت ارتش زاپاتيستی و کارزاری ديگر:
http://enlacezapatista.ezln.org.mx
سايت روابط بين المللی ارتش زاپاتيستی:
http://zeztainternazional.ezln.org.mx
Bahram Ghadimi: Informe del inicio de la OTRA CAMPAÑA, San Cristobal, 1.1.2006
- توضیحات
- نوشته شده توسط فرمانده مارکوس
- دسته: جنبش زاپاتیستی
و شکل گيری يک جنبش نوين در مکزيک: کارزاری ديگر
يادداشت مترجم:
کارزاری ديگر از روز اول ژانويهء ۲۰۰۶ شروع شد. نخستين گام، اعزام يک هيئت زاپاتيستی ست به سراسر مکزيک، از جمله معاون فرمانده شورشی مارکوس به عنوان «نمايندهء صفر»، تا به سخنان افراد، گروه ها، سازمان ها، و احزاب سياسی غير «انتخاباتچی» گوش فرا دهد و خواسته ها و مطالبات آن ها را به گوش جنبش های ديگر در نقاط ديگر مکزيک برساند. تا امروز، ۲۲ فوريه ۲۰۰۶، اين هيئت از هشت ايالت ديدار داشته. مطبوعات و وسائل ارتباط همگانی تنها پس از چند روز از آغاز اين حرکت، آن را در هاله ای از سانسور پنهان نمودند. فقط روزنامهء لاخورنادا فرستادهء ويژه ای دارد که در مورد پيشرفت آن گزارش تهيه می کند. توجه کنيم که قطع ناگهانی و همزمان اخبار در مورد کارزاری ديگر نشان می دهد که موضوع بر سر مخالفت اين حزب يا آن حزب با زاپاتيست ها نيست، بلکه ناشی از تصميم هيئت حاکمهء مکزيک در کليت آن است. با اين حال می توان از طريق سايت ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی، و برخی از سايت های خبری غير وابسته، از جمله ايندی مديای چياپاس از نشست های پی در پی زاپاتيست ها با گروه ها و سازمان های سياسی و توده ای با خبر شد.
تاکتيک ها و حرکات برق آسای زاپاتيست ها، هر نوع برنامه ريزی از سوی نيروهای دولتی را بسيار محدود می کند. برای مثال تنها از دو نمونه ياد می کنيم:
- روز اول ژانويه، در حالی که به راحتی می شد اخباری از تهديدهای جانی عليه مارکوس را شنيد، وی فاصلهء چند ساعتهء روستای زاپاتيستی لاگروچا تا شهر سن کريستوبال را با موتورسيکلت طی کرد.
- در ايالت اوآخاکا نزديکی ايالت «گرررو» که يکی از پليسی ترين ايالات مکزيک است، مارکوس به همراه شرکت کنندگان در جلسات و خبرنگاران، با همان کلاه چهره پوش و قيافهء معروفش وارد دو زندان شده، با زندانيان سياسی به گفت و گو نشست. تا قبل از آن، با توجه به قوانين امنيتی حتی تصور چنين امری غير ممکن می نمود. تا به حال مارکوس به دو زندان در ايالت اوآخاکا و يک زندان در ايالت تاباسکو وارد شده است.
زاپاتيست ها همان طور که بارها اعلام کرده اند هدفشان گوش سپردن به مشکلات و مطالبات گروه های مختلف چپ است. گزارش اين گروه ها و سازمان ها به زاپاتيست ها اين امکان را می دهد تا به گسترده ترين شکلی تصويری از شرايط زندگی کارگران و زحمتکشان شهر و روستا، و مبارزات روزمره و جاری آن ها بدست بياورند. تصويری که بدون وجود کارزاری ديگر، شايد از طريق يک تحقيق گستردهء چند ساله امکان پذير باشد. در کنار آن، بحث هائی که ششمين بيانيه از جنگل لاکندونا و کارزاری ديگر دامن زده، به نوبهء خود باعث نزديکی بسياری از جريانات سياسی مبارز در مکزيک شده است.
اين امر را می توان حتی در جريانات مسلح نيز شاهد بود: نزديکی علنی ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی با ارتش انقلابی خلق شورشگر که از يک سو با انتشار سخنان و نظرات زاپاتيست ها در نشريات مختلف ارتش انقلابی خلق شورشگر و نيروهای پيرامونی آن نمايان است و از سوی ديگر در دفاع همه جانبهء مارکوس از برجسته ترين زندانيان اين جريان به عنوان زندانی سياسی نمونه در مکزيک، يعنی از خاکوبو سيلوا نوگالس (فرمانده آنتونيو) و خانم گلوريا آرِناس آگيس (کلنل آئورورا).
بحث های مطرح شده در جلسات مختلف کارزاری ديگر تقريباً همگی در رابطه با مسائل مکزيک و مبارزات جاری در آن است. با اين حال برای آشنا شدن با روند اين جنبش و خط مشی و سبک کار آن رجوع به اين بحث ها آموزنده و جالب است.
سخنرانی زير پاسخ مارکوس به بحث هائی ست که در روز ۲۴ ژانويه مطرح شد، و آنرا از روی نوارپياده کرده اند. با اين حال با آن که با سبک و سياق معمول مارکوس نوشته نشده و صورت منظم و فشرده ای ندارد، به خوبی سبک کار و اهداف کارزاری ديگر را بيان می کند.
سخنان معاون فرمانده شورشی مارکوس
در «گالری ماکولخا» در شهر ويياهرموزا، ايالت تاباسکو
۲۴ ژانويه ۲۰۰۶
ترجمهء بهرام قديمی
خُب، رفقا می خواهم چند کلمه ای از آنچه ما در نقاط ديگر شنيده ايم و می شنويم با شما در ميان بگذارم. بعضی از اين نکات خطاب به رفقای جنوب ايالت بِراکروز، همين طور چند نکتهء ديگر خطاب به رفقای ايالت تاباسکو ست و نکاتی را هم به طور کلی مطرح می کنم.
ششمين بيانيه از جنگل لاکندونا [رک به همين سايت] به شيوه ای که تأمل و انديشه برانگيزد به رشتهء تحرير درآمده است و در همين شيوه حلقه ای ارتباطی وجود دارد. نقطهء آغاز حرکت اين است که ما کيستيم. اين بيانيه پيشنهاد می کند که هرکس خودش تعريف کند که کيست. نکتهء بعدی اين است که جايگاه مان کجاست. بعد نوبت آن است که از خود بپرسيم و هم پاسخ بدهيم که علت وجودی مان چيست و چه هستيم و کجا قرار داريم.
ما بنا بر شيوهء انديشه و تأمل جمعی ديديم که مشکلات ما خلق های بومی ناشی از يک سيستم است: سيستم سرمايه داری. بنا بر اين هر کسی می تواند روی دردهای خودش به تأمل بپردازد، روی تاريخش، روی تحقيری که به او روا داشته می شود، روی خشمش، و نيز آنچه ما را به انديشه و عمل فرامی خواند. باری، شايد کسانی اين مشکلات را از فلک و چرخ کجمدار بدانند يا بد شانسی، يا سرنوشت محتوم، و يا هرچيز ديگری از اين قبيل.
نقطهء اشتراک و تلاقی ما زمانی روشن می شود که همه به اين نتيجه برسيم که مسئول مشکلات مان بی عدالتی ست، و عامل خشم مان (چه جوان باشيم، چه زن، چه نوازنده، چه فرهنگی، چه کارگر، چه دهقان، و چه بومی) يک سيستم است. اين همان چيزی ست که مبارزه مان را به پيش می برد. از اين جهت ششمين بيانيه و کارزاری ديگر هدف شان اين نيست که سيستم دست نخورده بماند و فقط سياستبازان جای خود را عوض کنند. يک برداشت غلط از ششمين بيانيه اين است که دستاوردش گويا نجات سياستبازان است - بگذريم از اين که اين کار غير ممکن است- و يا اينکه گويا قصد دارد يک سياستباز را با يکی ديگر عوض کند.
وقتی ششمين بيانيه می گويد: «مسئول امر سيستم سرمايه داری ست»، هدفش را مشخص می کند. يعنی به نظر ما و خيلی های ديگر مسئول امر يک سيستم است و بايد نيروهای مان اين سيستم را هدف حملات خود قرار دهند. و بر اساس آنچه از زمان انتشار آن شاهدش هستيم، کارِ ششمين بيانيه و جنبشی که راه می اندازد اين است که تا تغيير سيستم سرمايه داری، اين جنبش ادامه می يابد. پس هر چه در قشر سياستبازان می گذرد، چه در رابطه با مسائل زنان باشد، چه معيار کارشان در رابطه با جوانان باشد و يا تعريف فرهنگ يا تعريف هنر، و يا اينکه چه چيزی خلق های بومی را مشخص می کند، يا اينکه مبارزهء کارگری چيست، سنديکا ست يا چيز ديگر، وضعيت صيادان (و به قول ما کارگران دريا)، يا وضعيت دهقانان و ...، در همهء اين موارد مسئول امر سيستمی از رابطه ها، يعنی سيستم سرمايه داری ست.
بنا بر اين ششمين بيانيه کارش را با تأمل و تفکر روی اين سيستم شروع می کند و توجه داشته باشيد که کار را از اقتصاد شروع می کند، وضع سياستبازان را نقطهء آغاز حرکت قرار نمی دهد. قضيه اين است که انگار از روی اين هرج و مرج سياستبازان می پرد. بسياری اوقات به نظر می رسد کسی که به انتخابات می انديشد، مسيرش به سوئی ست که گوئی اين بار يکی خوب از آب در خواهد آمد، اين يکی خوب می شود، و دامی که اين چپ خجالتی در آن گير افتاده اين است که کانديدای حزب انقلاب دمکراتيک کمتر بد است. اما ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی در تأمل و تفکرش با اين موضوع کاری ندارد و تصورش اين است که کسانی که از آن ها دعوت کرده هم موضوع بحث شان اين نيست. ارتش زاپاتيستی به اين موضوع خواهد رسيد، ولی از پائين، از اعماق وارد می شود. و از آن چه تعيين کننده است تعريفی بدست می دهد، يعنی از اين سيستم اجتماعی، از سرمايه داری، و اين تعريف رابطه ای اقتصادی ست.
اين رابطه بر چهار محور اساسی استوار است: محصول سرقت و چپاول است، محصول استثمار است، محصول تحقير است و وهن و نژاد پرستی در برابر هر چيز و هرکس که «طور ديگری» باشد، و بالاخره محصول سرکوب. اين چهار محور تعيين کننده اند. تمام آن چيزهای ديگر بر اساس اين محورها بنا و تعريف می شوند. وقتی ششمين بيانيه نشان می دهد که يک سيستم اقتصادی، سياسی و اجتماعی که سرمايه داری خوانده می شود، مسئول اين شرايط است، فقط و فقط يک تغيير اساسی و قطعی در آن است که امکان حل ديگر مشکلات را فراهم می آورد.
ارتش ما می گويد: «مطالبات ما تنها پس از يک فرايند دراز مدت و جمعی به پاسخ خواهد رسيد». به شکلی گروهی. کسانی که در روستاهای بومی کار کرده اند می دانند که واقعيت چنين است. تکليف آينده معلوم است: قضيه بر سر تغيير کل سيستم است. و ارتش ما می گويد: «کسان ديگری هم هستند که مثل ما فکر می کنند، و يا تحليل شان اين است که مشکلات شان و مبارزات شان در رابطه با سيستم است. اگر اين طور باشد، آن ها را فرا می خوانيم تا در کنار هم مبارزه می کنيم» بی آن که مبارزه ای را بر مبارزهء ديگری ارجح بدانيم و يا دو مبارزهء مختلف را با هم مخلوط کنيم، بدون آن که يکی ديگری را در خود حل کند. حرف ما اين است.
در اين جا بايد به خاطر حرف هائی که اينجا و آنجا زده می شود، يک موضوع را روشن کنيم. به آسانی می گويند: در ششمين بيانيه و کارزاری ديگر احزاب سياسی پذيرفته نمی شوند. نه، اين طور نيست، پذيرفته می شوند. ما احزابِ قانونیِ وفادار به سيسستم را نمی پذيريم، چون در کارزاری ديگر و ششمين بيانيه احزاب سياسی وجود دارند که هم پيشنهاد بدست گرفتن قدرت دارند و هم پيشنهادی مبنی بر نوع سازماندهیِ جامعه ای که محصول سقوط سرمايه داری ست. در کارزاری ديگر ما حزب کارگران سوسياليست را داريم، حزب کمونيست مارکسيست لنينيست، حزب کمونيست، جريان «در مبارزه»، حزب سوسياليست خلق. حدود ده سازمان حزبی وجود دارند که چنين طرحی دارند و ما فرض را بر اين می گذاريم، و نه تنها فرض می کنيم، بلکه تاريخ شان و اعتبار اخلاقی ای که کسب کرده اند نشان می دهد که آن ها در مبارزه شان به سيستم [سرمايه داری] اعتقاد ندارند. اين آدم ها پشت ميز نشين نيستند، بلکه کارگرند، دهقان اند، محصلند و يا معلم. سازمانی که به سيستم وفادار است، هيچ چيزی را عوض نمی کند، بلکه تنها آن را اندکی تعديل می کند. انگار خانه همان خانه است و تنها يکی آن را به يک رنگ در می آورد و ديگری به رنگ ديگر. ولی هيچ کدام از اين سازمان های وفادار به سيستم -به نظر ما- نه وجود خانه را زير سؤال می کشد، و نه اين که چه کسی در آن سکونت دارد را و نه آن که چه کسی بيرون از در مانده است.
اين سازمان های سياسی که بعضی شان اين جا با ما هستند، با کارزاری ديگر همراه اند، و مانند شما به موقع خود حرفشان را خواهند زد. آن ها خواهند گفت: «خُب، نه تنها وضع کنونی بد است بلکه خانه ای که به جای آن بايد ساخت، چنين مشخصاتی خواهد داشت». ما می گوئيم اين خانه بايد محلی باشد که افرادی از اعماق و از چپ و از همهء محرومين در آن جای داشته باشند. آن ها پيشنهاد برنامه ای دارند. آن ها و ما همراه با تعداد زيادی سازمانهای ديگر در اين مورد هم عقيده ايم که برای رفع کمبودها، بايد کار را از اعماق جامعه آغاز کرد، نه از بالا و نه از درون سيستم، بلکه از پائين بايد اين سيستم را داغان کرد، آری، سيستمی که مسئول است، سيستمی که جوانان آن را به درستی ناعادلانه می دانند، سيستمی که در آن حقوق زنان مورد تجاوز قرار گيرد و غيره.
موضوع بر سر اين است که زنان جايگاه خويش را در کارزاری ديگر بيابند، خودشان بايد آن را بيافرينند. اين جا خيلی از آفرينش سخن رفت. کارزاری ديگر مکانی ست برای آفرينش، زيرا در آن هيچ چيزی غير از امور اساسی مشخص نشده. هدف داغان کردن سيستم سرمايه داری ست. از آن به بعد: چه پيش خواهد آمد؟ پاسخ اينست که راه حل های گوناگونی وجود دارد، پيشنهادات مختلفی که به نظر ما بايد رويش بحث کرد، به آن ها گوش سپرد، آن ها را تجزيه و تحليل کرد، مورد انتقاد قرار داد و نمی شود به خاطر آن که [رد تغيير ريشه ای] مد شده است، به کنارش نهاد. می دانيم به خاطر آنچه طی چند سال قبل در تاريخ جهانی رخ داد [سقوط اردوگاه شرق]، رد کردن طرح و پيشنهاد تغيير ريشه ای مد روز است، چه اين تغيير سوسياليسم باشد، چه کمونيسم و يا هر نام ديگری که بخواهيد رويش بگذاريد، بدون آن که محتوايش مشخص باشد.
کارزاری ديگر بايد مکانی باشد برای بحث سياسی، تئوريک، برای جدل، بايد جای آژيتاسيون واقعی باشد. اين کارزار در عمل آژيتاسيون می کند، اما بحث و جدل تئوريک نيز بخشی از اين آژيتاسيون است. رفقائی که روی نظراتی کار می کنند بايد اين فضا را بگشايند و حفظ کنند. نبايد کارزاری ديگر به يک جنبش ضد روشنفکری تبديل شود. يک جنبش ضد روشنفکری، ضد تأمل و تفکر تئوريک به جنبشی خود بخودی بدل خواهد شد. اين جنبش می تواند بسيار بزرگ باشد، بسيار راديکال ولی شکست پشت شکست درو خواهد کرد.
در حال حاضر مزيت کارزاری ديگر، آنگونه که ما در چهار ايالتی که پشت سر گذاشته ايم (يعنی چياپاس، يوکاتان، کينتانارو، کامپچه - و ايالتی که داريم شروع می کنيم، يعنی تاباسکو) ديده ايم اين است که اين کارزار دستاوردهايی دارد که عناصر کلاسيک يا مد روز برای تعريف تئوريک آن ناکافی ست. اگر ظهور زاپاتيسم تئوريسين ها را به استفاده از ابزار جديدی واداشت، اين شيوهء نوين تأمل و تفکر محصول کارزاری ديگر نيز نياز به نيروئی مشابه دارد. بنا بر اين ما می گوئيم که بايد اين فضای آژيتاسيون، بحث سياسی و تئوريک را آفريد و در سراسر کارزاری ديگر اين فضای بحث سياسی و تئوريک را بايد بوجود آورد. يعنی، تشکلی نمی خواهيم که بگويد: «بيا اين جا و اساسنامه را بگير، بخوان، اگر موافقی اين جا را امضا کن و خبرت خواهيم کرد که وقت ثبت نام چه زمانی ست و يا اين که اساس بر سهميه است»، بلکه بايد مداوماً اين بحث و جدل تئوريک در آن جريان داشته باشد - و نه فقط در پايتخت، بلکه در همهء ايالات. کارزاری ديگر بايد مرجعی باشد برای جوانان و نيز بزرگتر ها و هر علاقه مند ديگری، همچنين برای رفقای دهقان، خلق های بومی، و کارگران تا بدانند آن جا بر سر چه موضوعاتی بحث می شود. رفقا، اين موضوع به نفع کارزاری ديگر است، به نفع کشور و هر نوع مبارزه ای.
بحث را نبايد کنار گذاشت، اما نبايد از ياد برد که آن چه اين جا رويش پافشاری می شود، کار است. زيرا دست آخر در عمل است که خود را تعريف می کنيم. اين موضوع هم دليل دارد. افرادی به اين جا خواهند آمد که خوب و قشنگ حرف می زنند و به نظر می رسد که بسيار راديکال اند، ولی معلوم می شود که نه - مانند مثالی که آن رفيق آورد. آن ها بسيار راديکال اند ولی وقتی با همسرشان طرف می شوند، حرامزاده هائی بيش نيستند، ارتجاعی تر از اعضای حزب اقدام ملی و يا بدتر از آن ها عمل می کنند.
بنا بر اين بايد اين فضای جديد را آفريد و تغذيه نمود. ولی موافقيم که مسئول همه چيز سيستم سرمايه داری ست و بايد آن را تغيير داد. نمی توان فراموش کرد که سيستم سرمايه داری باعث مبارزات مختلفی می شود. اين جا می گويند: «همه برابريم و برای برابری مبارزه می کنيم». اصلاً از اين خبرها نيست! نه، برای ما خلق های بومی نه! چون ما هميشه در مبارزات شرکت کرديم و سر بزنگاه باز هم عقب مانديم. مثل هميشه. ما با شما هستيم، و به عنوان ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی قرار می گذاريم و به آن عمل می کنيم و در درون کارزاری ديگر نيز کارمان دفاع از خلق های بومی ست. و چون پيروزی از آن همهء کسانی ست که در کارزاری ديگر هستند، پيروز خواهيم شد، و نمی خواهيم که تاريخ انقلاب مکزيک و جنگ استقلال و جنگ های مختلف عليه اشغال خارجيان تکرار شود و باز هم بوميان دست خالی بمانند. موضوع اين نيست که ما بوميان در مبارزه شرکت داشته باشيم و همچنان در کلبه های چوبی زندگی کنيم، روشنائی مان از چراغ نفتی باشد و پدر آفتاب يا مادر ماه زينت بخش مان باشند. مطالبهء ما اين است که خوب زندگی کنيم. با شأن و منزلتی در خور انسان و اين که به شيوهء بومی زندگی مان احترام بگذارند. ما فرهنگ خودمان را داريم، زبان مان را، شيوهء لباس پوشيدن مان را. برای خواستهامان مبارزه می کنيم. مبارزه کرده ايم. قدرتمند ترين مرد کشور در سال ۱۹۹۴ را به مبارزه طلبيديم - امروزه او هيچ ارزشی ندارد، حالا آرزو دارد دوباره پر و بال بگيرد، اما آن زمان در اوج بود- او را به مبارزه طلبيديم و سقوط کرد. اين بخش از سيستم حزب دولتی سقوط کرد.
بنا بر اين مصمم هستيم با هرچه و هر که باشد مقابله کنيم، زيرا آنچه را بدست آورده ايم از دست نخواهيم داد. با رفقای بومی حرف خواهيم زد - همان طور که با رفقای بومی مايا در شبه جزيره [يوکاتان] حرف زديم، با چونتال های اين جا و يا زوکه ها- و در تمام گوشه و کنار اين کشور با رفقای بومی سخن خواهيم گفت تا به آن ها بگوئيم: «آری، برای دستمزدمان مبارزه خواهيم کرد، برای مسکنی در خور، برای آموزش، برای احترام به زنان، و به علاوه ما به عنوان بوميان بايد برای حقوق و فرهنگ مان نيز مبارزه کنيم. دست آخر، حاصل کار ايجاد يک مکزيک عادلانه تر خواهد بود، بيشتر درخور انسان، کشوری که قانونی خواهد داشت که بر اساس آن انسان های اعماق جامعه به حساب می آيند، کشوری که توسط کارگران روستاها و شهرها هدايت خواهد شد، فضای برسميت شناخته شدن جوانان در آن موجود است، فضای برسميت شناختن کار فرهنگی، خلاقيت هنری، خلق های بومی همان گونه که هستند، انسان های دورهء سوم عمر (يا سالخوردگان)، و نيز کودکان. همهء اين چيزها بايد جدا - جدا وجود داشته باشند، اگر نه، چيز ديگری نخواهد بود مگر همين که الآن هست.
بنا بر اين مسئوليت اين که کارزاری ديگر، کارزار ديگری شود، بر عهدهء کسانی ست که آن را تشکيل می دهند. موضوع بر سر اين نيست که کسی بيايد و خواستار آن باشد که به عنوان جوان به او فضائی داده شود، يا به عنوان نوازنده، يا زن، و يا بومی؛ بلکه شخص وارد آن می شود و با يک طيف باز روبرو می شود و می گويد: «آفرين! بگذاريد اين فضا را بوجود بياوريم. فتحش می کنيم و از آن دفاع کنيم». از اين حرکت نبايد حزب سياسی در بيايد، زيرا احزابی با پيشنهادهای اين چنينی وجود دارند. ثروت و کارمايهء کارزاری ديگر اين است که يک جنبش است. جنبشی که در آن سازمان های بسياری می توانند جای بگيرند و اشکل مختلفی از مبارزه. و در همين رابطه است که اين جنبش اجازه می دهد تا بر اساس يک خط مشی عمومی، آزادی عمل وجود داشته باشد.
چه عالی ست که آن رفيق نوازندهء رِگی کار [نوعی موسيقی که از جامائيکا برخاسته و معروفترين هنرمند آن باب مارلی بود] می آيد و می گويد: «می آيم تا به کميسيون هماهنگی پيشنهاد کنم که من می توانم کنسرت بدهم». و کميسيون هماهنگی به هر دليلی به وی پاسخ منفی می دهد. در کارزاری ديگر او بدون آن که به اجازهء کسی نيازمند باشد می تواند کنسرت بدهد. زيرا او نسبت به يک خط مشی مسئوليت دارد و او به عنوان نوازنده عليه سرمايه دارد اعتراض می کند. او عليه لاقيدی و امثال آن مبارزه خواهد کرد. برای اين مبارزه او نيازی به اجازهء هيچ کس ندارد.
اگر از همين حالا ساختاری بوجود بياوريم که افراد را ناگزيز به انجام کاری کند، به تشکل بسيار خشک و سختی تبديل خواهيم شد. قضيه از اين قرار است که هرکسی که به کارزاری ديگر وارد می شود، هر جا فعال است، اين مبارزه را دربر بگيرد. رفقائی که در دانشگاه ها به عنوان استاد کار می کنند، رفقائی که در مقاومت های توده ای فعالند، با همهء آن چيزهائی که «روزندو» برايمان از مشکلاتی که نفت بوجود آورده حرف زد، آن چه رفقای توليدکنندهء صنايع دستی تعريف می کردند، يا مقاومت در شرکت برق که رفقا برايمان تعريف کردند... موضوع بر سر اين است که وقتی با مردم کار می کنيم، به آن ها توضيح بدهيم که تا وقتی سيستمی را که مسئول نابسامانی ها ست از ميان برنداريم، مشکلات پايان نمی يابد.
زمانی که کارزاری ديگر پيشرفت داشته باشد، محيطی بوجود خواهد آمد که محصول طبيعی يک محيط آژيتاسيون اجتماعی خواهد بود. يعنی چه؟ يعنی بجای آن که همه فقط در يک سازمان کار کنند، سازمان های مختلفی تشکيل خواهند شد. عملاً ما شاهديم که رفقائی می آيند که خود را جمعِ جمع ها [کلکتيوِ کلکتيوها] می نامند. جمعی که بر پايهء ششمين بيانيه ايجاد می شود. ششمين بيانيه آنان را ترغيب می کند تا گرد هم جمع شوند. در پی کار ترويجی، تبليغی شما در ايالت تاباسکو، سر و کلهء افرادی پيدا خواهد شد، به آن ها خواهيم گفت: «متشکل شو، و متشکل و يا به شکل فردی به کارزاری ديگر بپيوند.» از آن ها نخواهيم خواست که از مبارزهء خودشان دست بکشند. به آن ها بايد گفت: «سازمانت را ترک نکن! در درونش بمان، رشدش بده، تقويتش کن، و آن چه را که می جوئی بدست آور، اما با ديگران همگام شو.»
اين مشکل هم وجود دارد که بعضی رفقا می گويند که «من که با کارزاری ديگر هستم، پس چه لزومی دارد که امضا کنم و به ششمين بيانيه بپيوندم؟» رفقا اين کار لازم است. زيرا وقتی وارد آن شوی، تعهد داری. و کسانی که چنين پيشنهادی می کنند، زاپاتيست هستند و برای کلام ارزش قائلند. بنا بر اين وقتی رفيقی می گويد: «من با ششمين بيانيه هستم و کلام من همين است»، زمانی که به آن می پيونديم، عملاً به رفقای ديگر می گوئيم: «اين فرد رفيق تو ست». و در عين حال داريم تعهد می پذيريم. تنها تعهدی که در زمان پيوستن به ششمين بيانيه از شما می طلبيم، اين است که مبارزهء خود را برای ديگران شرح دهيد. و بنا بر اين، در پاسخ متعهد شويد که گوش بسپاريد. درست نيست که فقط بگوئيم «فلان چيز برايم دردآور است، و ما داريم چنين کاری می کنيم، ما تاريخ خودمان را داريم، لذا برايمان آنچه در مکان های ديگری می گذرد اهميتی ندارد».
رفقای نفت برايمان از مبارزاتشان گفتند.... اولين کسی را که در مبارزه از دست داديم، رفيق معاون فرمانده پدرو بود. او کارگر بود و اين جا در ايالت تاباسکو کار می کرد. او برای مان از وضع کارش تعريف می کرد. صبح تا شب در حالی که به سوراخی خيره بود شير نفت باز می کرد و می بست. رهبران سنديکا وی را به منزل می بردند تا برايشان کار کند. او می بايستی دنبال سفارشاتشان می رفت. او همه چيز رابرای ما تعريف می کرد و از نفرت خود می گفت. ما شما را می فهميم. معتقد نيستيم که کارگران نفت و يا کميسيون فدرال برق به اصطلاح آريستوکرات های محله باشند. اما لازم است ديگران نيز با آن چه شما تعريف می کنيد و يا رفقای بيمه های اجتماعی تعريف می کنند آشنا شوند. کجا می خواهيد دست به چنين کاری بزنيد؟ جايش اين جاست در همين کارزاری ديگر. و نه فقط در ايالت تاباسکو، بلکه جايش در کارزاری ديگر در سطح ملی ست. آن جاست که گوش شنوا وجود دارد. پس رفيقی که برای مثال در ايالت گرررو است، بومی ای که عليه ساختن سد در پاروتا مبارزه می کند، متعهد می شود گوش کند که مبارزهء کارگران نفت مکزيک و يا مبارزهء آن ها که روی سکوهای نفتی کار می کنند، چگونه است . بنا بر اين در عوض انتظار دارد که شما نيز به چگونگی تاريخ و مقاومتش گوش بسپاريد.
احتمالاً از آن چيزی بياموزيد، شايد هم نه. احتمالاً از آن مطلع باشيد. اما اين تعهد همبستگی به عنوان رفيق، فوراً بوجود می آيد. اين همان چيزی ست که داريم می گوئيم. بنا بر اين داريم می گوئيم که اگر به پاروتا ضربه بزنند، انتظار می رود که CAOS [جامعهء آنارشيست سازمان های توده ای] جلو بپرد. همان طور که CAOS منتظر است که اگر اتفاقی برايش بيفتد، ارتش زاپاتيستی حاضر و آماده باشد. وقتی ارتش ما می گويد با هم رفيقيم، يعنی با شما همراهيم. از شما برای مبارزهء مسلحانه دعوت نمی کنيم، بلکه برای مبارزه ای مسالمت آميز، مدنی، و تظاهرات دعوت می کنيم. از شما برای پست و مقام انتخاباتی هم دعوت نمی کنيم، اين موضوع بايد روشن باشد.
وضعيت موجود در اين سيستم کار را به آن جا کشاند که راه انتخاباتی کارش به بن بست کشيده - همان طور که ما و بسياری رفقای ديگر گفتيم-. ممکن است در آينده اين راه باز شود، و يا نشود. اين جا کسی ساختار تشکيلاتی حزبی را محکوم نمی کند، در اين مورد بايد مواظب بود. چون ممکن است بگويند پس هيچ حزبی نباشد. نه، به هر حال چنين رفقائی هم هستند و بايد در اين بحث و جدل های سياسی با عقايدشان برخورد کرد.
رفقا، آنچه مشخص است، دشمن است. دشمن ما اين سيستم است و نمايندگانش. در لحظه ای که ارتش زاپاتيستی در روز اول ژانويهء امسال در شهر سن کريستوبال «کارزار ديگر» را آغاز کرد گفت: «دشمنان کسانی هستند که کشور را اداره می کنند.» - نگفت احزاب سياسی- و مشخص کرد که قرارداد «چاپولته پک» همان ضد ششمين بيانيه است. [اين قرارداد با دعوت بزرگترين سرمايه دار مکزيک، کارلوس سليم و با شرکت سرمايه داران و احزاب سياسی جهت حفظ آرامش در کشور و جلوگيری از راديکاليزه شدن آن در قصر چاپولته پک به امضا رسيد] اين مسير ما است. آن ها هم ارتش خود را دارند، پليس و احزاب سياسی شان را.
پس، اين پيشنهاد ششمين بيانيه است که هرکسی روی تاريخ خود تأمل کرده و آن را مشخص کند. اين موضوع می تواند در سطح فردی باشد، يا گروهی، يا جمعی تر و متشکل تر، و يا بنا بر سطح هر کسی و مبارزه و جايگاهش. و اين که هرکسی وظيفهء خود را مشخص کرده، دشمنش را تعيين کند. اگر دشمنش سيستم سرمايه داری ست، جايش بايد اينجا باشد. اگر نه، رفقا موج را اشتباه گرفته اند، بايد به جای ديگری بروند. پس از اينکه دشمن را تعريف کرديم، نوبت به اين می رسد که می خواهيم چکار کنيم، و بر اين اساس قرار و مدار می گذاريم. ما کاری خلاف ديگران خواهيم کرد، و نوع ديگری از کار سياسی.
سياستی که می شناسيم کدام است؟ سياست بالائی ها، سياستی که در آن سران با هم قرار و مدار می گذارند و به مردم می گويند که چکار بايد بکنند. و يا سياست بعضی گروه های ديگر که می گويند: «اين مبارزه را به پيش خواهيم برد، با چنين اهدافی، با چنين ساختاری. چه کسی می خواهد به آن بپيوندد؟» اين هم شکلی از کار سياسی ست. اما ما می گوئيم: «بگذاريد جور ديگری کار سياسی کنيم. در اين کارزار، قبل از هرچيز، مردم به حساب بيايند. بايد به حرفشان گوش کرد. ولی نه اين که انگار روی مبل يا تخت روانکاوی باشند.» ــ می گويند کارزاری ديگر مثل يک تخت روانکاوی در سطح ملی ست. «فقط به آن بپيوند. تا بعد.» ــ اما قضيه فقط به شنيدن اين جمله خلاصه نمی شود. تعهدی که وجود دارد، رشد دادن آن است. بنا بر اين به حرف مردم گوش کنيم، ولی با سمتگيری. و اين سمتگيری برای تشکيل يک برنامهء سراسری مبارزاتی ست. اگر با اين سيستم مقابله کنيم - چه مشخص باشد، چه عمومی، و يا جمعی، و يا منطقه ای، چه تأثيری روی تو می گذارد، مطالباتت چيست - چون به محض آن که در مقابل اين سيستم قرار بگيريم از ما خواهند پرسيد: «پيشنهاد شما چيست؟» پاسخ خواهيم داد: خُب اين هم پيشنهاد. می پرسند چه کسی روی آن کار کرده؟ می گوييم: خود مردم. اين جاست که مردم -به قول ما- مبارزه را از آن خودشان می دانند. اين مبارزه به فرد خاصی تعلق ندارد.
بنا بر اين رفقا، پيشنهاد ما يک کار ضرب الأجل است. برنامهء زمانی دارد. موضوع بر سر انجام کارهای اداری دهقانان نيست، يا مبارزه برای به ثبت رساندن سنديکا، يا آن که برق ارزانتر شود. نه. برای اين کار سازمان هائی مثل سازمان همين رفقا وجود دارد. اينجا فضائی خواهد بود که در آن از کمک ديگران، از جمله از کمک خود ما و همچنين رفقای ديگر، بهره مند خواهيد بود. بنا بر اين به کارزاری ديگر وارد شويد و، همان طور که اين رفيق گفت، به يکديگر متقابلاً ياری خواهيم رساند. از سوی افراد بسيار به شما کمک خواهد رسيد و فرض بر اين است که شما هم به ديگران ياری خواهيد رساند. نه در مقابل پول، بلکه به اين دليل که معتقديم که اين عين مبارزه است.
پس، در همين مبارزه اختلافات روشن می شود: بايد به اين اشکال نيز احترام بگذاريم. نمی توانيم کاری کنيم که همه فکر کنند که شکل مبارزه فقط شرکت در يک جلسه بحث در مورد اصول تئوريک است. ولی برخی هم چنين نظری دارند. و می توانيم تصور کنيم که کسی فکر می کند که فقط در يک سنديکا، يا فقط در تظاهرات و يا راه بندان خيابانی می شود عليه سرمايه داری مبارزه کرد. رفقائی هستند که مطرح می کنند شکل مقابلهء آن ها با سيستم، از طريق توليد هنری شان است - همين حالا يک نفر اينجا آن را طرح کرد-. اينجا جای اين رفقاست و بايد باشد. چون وقتی همهء اين کارها به پيروزی برسد ولی خلاقيت هنری درست و صحيح نباشد، پيروزی کامل نخواهد بود. چون اين بخش جا می ماند و مايهء تأسف خواهد بود که با وجود اين همه کوشش و تقلا، اين همه از خود گذشتگی، اين همه نوری که اين جنبش توليد خواهد کرد، از يک جا کم بياوريم. خود افرادی که مأموريت آفرينش هنری را می پذيرند بايد پا پيش بگذارند و اين فضا را بوجود بياورند، آن را حفظ کنند، رشدش بدهند و از آن دفاع کنند. و در عين حال بقيه را نيز متقاعد کنند. ولی خود رفيق می گفت که اين امر يک پروسهء آموزشی، پرورشی، و جمعی ست - در رابطه با آموزگاران -. يعنی يک جامعه دارد آموزش می دهد و همان جامعه دارد آموزش می بيند. بنا بر اين، دست آخر اين توليد هنری شما بايد روی ما که هنرمند نيستيم تأثير بگذارد. برای مثال روی ما که ممکن است فکر کنيم اين کار اهميتی ندارد، يا اهميت چندانی ندارد. هنرمندان هم می توانند فکر کنند: کثافت کاری چسباندن اطلاعيه و يا فرياد زدنِ «مرگ بر دولت!» به درد نمی خورد. اين هم فضای ديگری ست که بايد برای متقاعد کردن ديگران مبارزه کند. همان طور که می گوئيم نبايد ضد روشنفکری باشد، همان طور هم نبايد روشنفکر مآبی و تئوری گرائی محض باشد.
حاصل اين که در اين «کارزار ديگر» نيروی زياد متمرکز شده است و هر کس آن را به سوئی می کشد. و بُردار می کشند که هر آن چه به يک سو می رود، مسير جديدی می يابد. رفقا، ما حرف مان اصلاً اين طور نيست. می دانيم به کجا می رود. و بر همين اساس پيشنهاد می دهيم. هيچ کسی را اغفال نمی کنيم. اين جا هدفمان نه فقط اين است که بر به رسميت شناخته شدن حقوق و فرهنگ بوميان تأکيد کنيم و نه فقط برای آن که فرصت های بيشتری به وجود آوريم، نه فقط برای احترام گذاشتن به زنان. هدف مان همهء اين خواسته ها با هم و برای همه است؛ بنا بر اين هر کس بايد برای يک قسمت مبارزه کند. رفقا، در اين مورد بايد با شما و همهء کسانی که با آن ها بوده ايم، رو راست باشيم. اين مثل کاری که در گذشته می کرديم نيست، که بخواهيم مبارزه ای را به پيش ببريم و به ديگران بگوئيم کمکم کن. يک مبارزه را دسته جمعی به پيش خواهيم برد. مبارزه ای که متعلق به ماست، متعلق به همهء گروه هائی که در آن شرکت دارند، و نه فقط يک گروه که بقيه به آن کمک کنند.
بنا بر اين فقط به دليل تعلق خاطر به ارتش زاپاتيستی نمی توان با مشکلات کارزاری ديگر مبارزه کرد. زيرا اين جا مسئله بر سر هواداری از يک سازمان نيست، و نه حتی هواداری از يک قضيه و هدف. بلکه موضوع اين است که آن را از آن خود کنيم. پس دليلی که ما شما را به کارزاری ديگر و ششمين بيانيه دعوت می کنيم اين است که اين قضايائی که برای ما تعريف می کنيد، رويش تأمل کنيد، تاريخش را تعيين کنيد و اگر در انتهای محاسبه نتيجه ای که گرفتيد «سرنگون باد سرمايه داری» بود - شرط می بنديم که خواهد بود - آفرين، آن وقت پا پيش می گذاريم. بنا بر اين، اينجا احزاب خواهند بود، کنسرت، جنبش، گروه های فرهنگی، نقاشان، راه بندان جاده ها، اشغال زمين [های بزرگ مالکان] و هر آنچه انقلاب می زايد، يا به يک مبارزهء عمومی، پربار و جديد منتهی می شود.
از طرف ديگر آن چه طرح می شود اين است که: «خانه را به هيچ وجه تعمير نخواهيم کرد، چون دارد فرو ميريزد.» نه تعمير سقف آن، يا کمی گشاد تر کردن درش به منظور آن که کمی گنجايش آن بيشتر شود - بعضی احزاب سياسی چنين پيشنهادی می کنند -. ما شاهديم که از پائين دارد فرو می ريزد، و شايد زير بنايش ديگر دارد از هم می پاشد و ما داخل آن هستيم و له و لورده خواهيم شد. تعمير خانه کافی نيست، بلکه بايد خرابش کرد و خانهء ديگری ساخت. خانه ای که دلباز باشد، تحمل ديگران را داشته باشد، ولی مهمتر، اينکه رويش بحث شود، پيشنهادات اين رفقا و رفقای ديگر شنيده شود و هميشه - به همان شکل که کارزاری ديگر زاده می شود - نسبت به کسانی که به آن شکل می دهند احترام وجود داشته باشد.
به همين دليل در اولين دور خروج از چياپاس، ارتش زاپاتيستی در مد نظر ندارد که با همه گفتگو کند. مثل سال ۲۰۰۱، يعنی اين روش را برنمی گزيند که برود بالای سن، هزاران نفر بيايند، سخنرانی کند و بس.... برای اين که موضوع بر سر چيز ديگری ست. به همين دليل برای کلام، و در درجهء اول کلام رفقا، رجحان قائل می شود. اين موضوعی اساسی ست. اگر يکديگر را نشناسيم، ديگر شناختن ديگران به چه دردمان می خورد؟ بنا بر اين، اينطور نيست که سکتاريست باشيم و هيچ کس با خبر نشود، کاری که داريم می کنيم شروع کردن از ابتدای امر است. اول بايد با هم آشنا شويم. من حالا در تباسکو رفقا را می شناسم، قبلاً آن ها را نمی شناختم. می دانستيم که در تاباسکو کارزاری ديگر وجود دارد، که بسيار کوچک است، بسيار کوچکتر از آنچه واقعاً هست. اما حالا ديگر با هم آشنا شده ايم.
اگر اين طور است، پس کو پيشنهاد برای کار؟ زيرا اگر شما داريد وارد کارزاری ديگر می شويد، و داريد حرفتان را می زنيد تا رشد کند، - همان طور که يک رفيق مايا اهل کينتانارو گفت: «بايد به کلام هوا رساند تا پرواز کند.» - بنا بر اين، اولين تعهد شما به عنوان کارزاری ديگر در تاباسکو بوجود آوردن ساز و کاری ست که با آن حرف ديگران را بشنويد. پس، موضوع بر سر اين نيست که تشکلی برای هماهنگی، رهبری کردن و ايجاد سلسله مراتب در کارزاری ديگر در تاباسکو بوجود بيايد. بلکه تشکلی ست که بايد با آن رابطهء مستقيم داشته باشيم، برايش اطلاعات بفرستيم و اين رفقا مسئوليت پخش آن را به عهده بگيرند. رفقا آنچه ما از شما تقاضا می کنيم، صبر است. تا به حال چهار ايالت را پشت سر گذاشتيم، اين يکی پنجمی ست. ۲۶ ايالت ديگر مانده، به علاوهء ايالت فدرال. بگذاريد به ماه ژوئن برسيم.
زيرا خواهيم ديد که دولت به ما اجازه می دهد، ولی شما نمی گذاريد کار را به پايان برسانيم و گوش نمی کنيد که در سطح کشور چه خبر است. آنچه من از اين چهار ماه برايتان به ارمغان می آورم، خوشايند نخواهد بود و آن اينکه همه چيز از اعماق به غرش در خواهد آمد. همين حالا هم با بخش هائی روبرو هستيم که بسيار راديکاليزه شده اند. که ديگر حتی به فکرشان هم خطور نمی کند که بحث خواهيم کرد. فقط می خواهند عمل کنند. من از مبارزهء مسلحانه حرف نمی زنم، از بسيج عمومی جهت تغيير می گويم. و اين تازه چيزی ست که از ايالات به ظاهر کمتر سياسی با خود می آوريم، به غير از جنوب شرقی - يعنی چياپاس. فرض بر اين است که کامپه چه، يوکاتان، و کينتانارو آرام هستند، طرفداری از حزب انقلاب اداری شده PRI و يا حزب اقدام ملی PAN بسيار قوی ست، و امکانات زياد است. اگر آن جا داريم جوش و خروش بر می انگيزيم، تصور کنيد که برويم تاباسکو، براکروز، اوآخاکا، و گرررو که همه خوب می دانند که به شکل گسترده ای دارای مبارزات اجتماعی هستند. تصور کنيد جائی که کسی نمی شناسد چنين جوش و خروشی براه افتاده. من می گويم که بايد پاشنه ها را ورکشيد. کارتان فقط به بحث و گفت و گو در بارهء ششمين بيانيه و يا چيزی شبيه به آن خلاصه نشود.
بنا بر اين کاری که بايد کرد اين است که اين اطلاعاتی که شما رفقا توليد می کنيد، مثل همين اطلاعاتی که در بارهء مبارزاتتان داديد، و ما آن را به نقاط ديگری برای آشنا شدنشان منتقل می کنيم، در عوض شما هم بايد مبارزات ديگران را بشناسيد. اولين گام بوجود آوردن يک کميسيون ارتباطات و جلو بردن آن است. منطقی اين است که هر کس متعهد شود که دارد وارد مبارزه ای می شود، آن را به ديگران توضيح داده، رشدش بدهد. اين جا مشکل اين نيست که آيا کسی را پيدا می کنی که از تو بپرسد که: آيا کاغذ ماغذ هايم را تو مرتب می کنی؟ يا آيا به من يک ساندويچ می دهی؟ بايد رک و راست باشيم و بگوئيم: «نه، کار ما اين نيست». خب! به ما نمی پيوندد. باشد، همين است که هست!
همان طور که يکی از رفقا گفت، موضوع بر سر اين نيست که تعداد زيادی عضو داشته باشيم. مهم اين است که کسی که وارد می شود بداند چکار می کند. بايد به رفقائی که سازمان خودشان را دارند بگوئيم که آن را حفظ کنند و تقويتش کنند. اگر کوچک است، رشدش بدهند. اگر در مبارزه ای سهيم اند، راديکالش کنند. و کسی که در سازمانش وظيفهء رديف کردن کاری با دولت را دارد، کارش را انجام بدهد، ولی کلک نزند. يا فکر کند که راه حل در آن جاست (اگر درست کار باشد، حتما می داند که راه حل در آن نيست). شايد بتواند به لوله کشی فاضل آب يا چيزی شبيه به آن دست بيابد. ديديم که يکی از رفقای اينجا تعريف می کرد، که اوضاع خراب است: شالودهء شهری [لوله کشی و فاضل آب] وجود دارد، چاه آب هست اما آب ندارد، فاضل آب داريم اما بسته است و کار نمی کند....
حالا وضع از اين هم بدتر است. قول چيزی را می دهند ولی در واقع، چيزی درکار نيست. حد و حدود کارهائی که دولت مکزيک انجام می دهد، دائماً کمتر می شود. از همان اندکی هم که مانده، کسر می کنند تا در «صندوق کوچک!» [اين صندوقی ست که برای پرداخت های بی حساب و کتاب، از جمله رشوه دادن درست می کنند و هيچ کنترلی روی آن نيست] انتخابات بريزند. ولی نبايد بی حوصله شد. خيلی افراد به آن سو خواهند رفت. آن ها دشمنان ما نيستند. اما دوستان مان نيز نيستند. هنوز نيستند. بايد با آنچه ما در ايالت های مختلف درست می کنيم، حرف اين افراد را بشنويم، و برنامهء ملی مبارزه را تهيه کنيم. همان طور که اينجا گفته شد، «نمايندهء شماره صفر» يک نفر شماره يک کم دارد، يک شمارهء دو، يک شمارهء سه و بيشتر از آن، که اين سو و آن سو خواهند رفت تا با اين رفقا حرف بزنند. نه فقط در همين دورانی که مسئلهء انتخابات است، برعکس هر جا که افراد خود را وقف می کنند و با استواری، بر پايهء همان سرخوردگی و بی صبری مردمی که انتخابات را به جای تغيير گرفته بودند، جنبش را بنا می کنند.
بسياری از سازمان ها - و يا به قول بعضی ها کوشش هائی برای سازماندهی - که در حال حاضر وجود دارد، همان طور که می گويند، افق شان دوم ژوئيه است. ببخشيد که اين طور تند به آنان برخورد می کنيم، ولی اين فوروم، اين جلسهء گفتگو در روز دوم ژوئيه به انتها می رسد. حالا هندوانه زير بغل تان می گذارند چون هرناندو خوارِز [دبير اول سنديکای شرکت تلفن] و بِگا گيين [دبير اول سنديکای بيمه های اجتماعی] از شما می خواهند که تسليم شويد. اما برای آن که جای دوری نرويم، به اين اطلاعيه ای که به دست من دادند اشاره کنم: اسمش را جبههء سنديکائی بومی اجتماعی و خلقی گذاشته اند، اما حتی يک مطالبهء بومی ندارد. نمی دانم چطور شرمشان نمی شود که خود را بومی بخوانند. حتی يک مطالبه برای بوميان ندارند. در هيچ کجا کلمه ای در مورد فرهنگ و حقوق بوميان وجود ندارد.
سقف خواستها و افق موجود اين است. ما وارد آن نمی شويم. رفقائی هستند که فکر می کنند بايد وارد آن شد چون آنجا می شود با کارگران ديگری ارتباط برقرار کرد، بفرمائيد، واردش شويد. به نظر ما درون کارزاری ديگر تا زمانی که از خط مشی اصلی، يعنی اين که سيستم را نشانه بگيريم و در انتخابات شرکت نکنيم دور نشوند، به آن ها انتقاد نمی کنيم. روی قراردادهايتان و اهداف استراتژيکی و سياست ائتلافی بحثی نيست. اين را مطرح می کنم چون يک نفر اينجا می گفت ما کسی را که سوسياليست نباشد راه نمی دهيم. ششمين بيانيه مطرح نمی کند که بايد سوسياليست بود. هر کسی که ضد سرمايه داری ست می تواند به آن بپيوندد. پس از سرمايه داری چه خواهد بود؟ پيشنهاد هست. خيلی هم هست. اما بايد به آن ها گوش سپرد، مگر می خواهيم فئوداليسم را پيوند بزنيم؟ هرگز!
ما می گوئيم که کارمان مانند پل است، يا مکانی برای وصل کردن افراد بسياری با يکديگر. ولی کارزاری ديگر مال شماست، رفقا. من به تاباسکو آمدم تا کارزاری ديگر را به شما واگذار کنم. شما ببينيد با آن چه می کنيد. کار به همين جا ختم نخواهد شد. اگر مشخص شود که ششمين بيانيه چيست و کارزاری ديگر چيست، افراد بيشتری به آن خواهند پيوست. بزودی معلوم خواهد شد که [شرکت در انتخابات] گناه نيست، مانعی نيست که کسی بد سليقه باشد و نسبت به يکی از کانديداها ديد خوب داشته باشد. آنچه ممکن نيست، ورود کسی ست که فعال و رهبر يک حزب رسمی وفادار به سيستم باشد. اين يکی ممکن نيست. اين تصميمی ست که گرفته شده. به يک دليل اساسی، و آن اينکه کارزاری ديگر، چيز ديگری ست و نمی توان آن را به يک کارزار انتخاباتی بدل کرد.
اگر رفقائی که کار فرهنگی می کنند و يا نوازنده هستند، با ديگران حرف بزنند، تعداد بيشتری وارد کار خواهند شد. بنا بر اين، نياز داريم که کارزاری ديگر در تاباسکو يک جلسه بگذارد. تقاضا داريم که به صورتی جمعی، دمکراتيک، انتقادی، و با انتقاد از خود، و هر جور ديگر که ميلتان باشد، اين اولين ديدار را ارزيابی کنيد. ديداری که امروز شروع نشده، بلکه از زمانی آغاز شد که شروع کرديد دور هم جمع شويد، با هم درگير شديد، زمانی که ديديد يکی برای ديگری اهميت قائل نمی شد، تمام ماجرا را ارزيابی کنيد، چه آنچه اين جا سخنش به ميان آمد يا نيامد و يا اينکه چرا معاون [معاون فرمانده مارکوس] فلان موضوع را مطرح کرد.
اگر در جنبشی با چنين مشخصاتی هستيم، از اول فرض را بر اين گذاشته ايم که اگرچه در مورد مسائل اساسی وحدت نظر داريم، اما اختلافات زيادی هم هست، اختلافاتی که می توان روی آنها بحث کرد، و در مورد آنها هم عقيده نبود. توجه کنيد! اين مسئلهء شش تا نکته، دام است: کارتان به رأی گيری نکشد، چون آنوقت برنده و بازنده در کار خواهد بود. آن شش نکته برای باز کردن بحث مطرح شد تا حرکت غنی شود، رشد کند و آنگاه، به صورتی عمومی تر معلوم شود که سمت و سو چيست. نه برای آن که ببينيم در تاباسکو چه کسی برنده می شود، و يا برای آن که بگويد: «کسانی که حالتی افقی دارند برنده نشدند و يا کسانی که حالتی عمودی دارند نباختند». و يا بر عکس.... قضيه از اين قرار است که مقدماتی را در اختيار همهء سازمان ها، گروه ها، و افراد قرار دهيم که بر اساس آن مشخص کنند در کارزاری ديگر چه چيزی خواهند داشت و همين طور تک تک افراد. چون چنين ضمانتی داديم، به عنوان زاپاتيست مبارزه خواهيم کرد تا کارزاری ديگر فضای هر فردی را برسميت بشناسد. مهم اين نيست که بسيار بزرگ است يا کوچک، مهم اين است که هر کسی با آشنا شدن با افراد ديگر، به ايدهء جديدی دست يابد.
ـــــــــــــــــــــــــ
توضيح: کروشه ها از مترجم است.
Palabras del Subcomandante Insurgente Marcos, Galería Mukul–Já, Villahermosa, Tabasco, 24 de enero, en el idioma Farsi (Persa) por Bahram Ghadimi
- توضیحات
- نوشته شده توسط معاون فرمانده مارکوس
- دسته: جنبش زاپاتیستی
ارتش زاپاتيستی آزايبخش ملی، مکزيک ۱۷ فوريهء ۲۰۰۶
ترجمهء بهرام قديمی
همين متن با صدای خود معاون فرمانده شورشی مارکوس
پس از يک روز کامل شرکت در جلسهء مقدماتی کارزاری ديگر (سپتامبر بود، سحرگاه، از ابری که از دوردست ها می آمد باران می باريد.) داشتيم به سوی کلبه ای می رفتيم که وسائل مان در آن بود، که ناگهان يک شهروند خوب و درجه يک جلوی مرا گرفت: «گوش کن معاون! زاپاتيست ها پيشنهادشان چيست؟» بدون آن که حتی بايستم پاسخ دادم: «تغيير جهان.» به کلبه رسيديم و شروع کرديم وسائل مان را برای حرکت جمع و جور کردن. اريکای شورشگر منتظر ماند تا من تنها شوم، نزديک شد و گفت: «هی معاون، اما دنيا خيلی بزرگه ها!» انگار موضوع بر سر اين بود که من متوجه شوم پيشنهادی که داده ام حماقت بزرگی ست. در واقع هم وقتی آن حرف را زدم نمی دانستم چه می گويم. به رسم پاسخ يک سؤال با سؤال ديگر، جواب دادم: «چقدر بزرگ است؟»
همان طور به من خيره ماند و تقريباً با ترحم پاسخ داد: «خيلی بزرگ».
من پافشاری کردم: «آره، اما چقدر بزرگ؟»
لحظه ای فکر کرد و گفت: «خيلی بزرگتر از چياپاس».
در همين موقع به ما خبر دادند که بايد فوراً راه بيفتيم. وقتی برگشتيم به پايگاه و پنگوئين(۱) را سرجايش گذاشتم، اريکا در حالی که يک کُره [نقشهء زمين]، از همان هائی که در مدارس ابتدائی دارند، دستش بود، به آنجائی که من بودم آمد. آن را روی زمين گذاشت و به من گفت: «ببين معاون! اينجا، اين تيکهء کوچولو چياپاس است، و تمااااااام آن دنياست.» و در همان حال که اين را می گفت، بادستش انگار کره را نوازش می کرد.
برای آن که وقت بدست بياورم، پيپم را روشن کردم و در همان حال گفتم: «اهوم».
اريکا پافشاری کرد: «حالا ديدی که خيلی بزرگه؟»
«آری، اما ما به تنهائی که آن را عوض نخواهيم کرد، بلکه به همراه رفقای زيادی از همه جا اين کار را می کنيم.» در همين موقع رفيق نگهبان را صدا کردند. او در حالی که نشان می داد که ياد گرفته، قبل از رفتنش سؤالی حواله ام کرد: «و با چند نفر رفيق؟»
دنيا چقدر بزرگ است؟
در درهء تهوآکان، در سياه کوه، در کوهستان های شمالی در منطقهء خارج از محدودهء پوئبلا و از گوشه و کنار به غايت فراموش شدهء پوئبلای [کارزاری] ديگر پاسخ هائی می رسد:
در آتِپِکسی زن جوانی چنين پاسخ می دهد: بيش از ۱۲ ساعت کار روزانه در مکيلا [مانوفاکتورِ مناطق آزاد تجاری]، کار کردن در روزهای تعطيل، بدون مزايا، بدون بيمه، بدون عيدی و چيزهای ضروری ديگر، قلدر منشی و بد رفتاری رئيس و يا سرکارگر، وقتی هم که بيمار شدم، بدون حقوق جريمه ام کردند و اسمم را در يک ليست سياه ديدم که طبق آن هيچ مکيلای ديگری به من کار ندهد. اگر دست به حرکتی بزنيم، ارباب کارخانه را می بندد و آن را به منطقهء ديگری منتقل می کند. وضع حمل و نقل بسيار بد است و خيلی دير به خانه ای که در آن زندگی می کنم می رسم، و فاکتور برق، آب و ماليات مسکن را می بينم. حساب و کتاب که می کنی، می بينی کافی نيست، متوجه می شوی که حتی آب نوشيدنی نداری، فاضل آب خراب است، و خيابان را آلودگی گرفته. و روز بعد، با بيخوابی و شکم خالی باز بايد سر کارت برگردی.
دنيا به بزرگی خشمی ست که از همهء اين ها به من دست می دهد.
يک دختر جوان بومی ميستِک: پدرم ۱۲ سال پيش به ايالات متحده رفت. مادرم کارش دوختن توپ است. بابت هر توپ به او ۱۰ پزو [در حال حاضر حدود ۹۰ سنت] می دهند. اگر يک توپ خوب نباشد، از او ۴۰ پزو می گيرند. حقوق شان را همان موقع نمی دهند، بلکه زمانی می دهند که آن شخصی که آن ها را استخدام کرده، به روستا بيايد. برادرم هم دارد وسائلش را برای رفتن جمع می کند. ما زنان برای پيشبرد وضع خانواده، زمين، و کار تنهائيم. بنا بر اين بار پيشبرد مبارزه هم روی دوش ما ست.
دنيا به بزرگی غضبی ست که از اين ظلم به من دست می دهد. آن قدر بزرگ است که خونم را به جوش می آورد.
در سن ميگل تيساناکاپان، يک زوج سن و سالدار به يکديگر نگاه می کنند و تقريباً يک صدا پاسخ می دهند: دنيا به اندازهء آرزوی ما برای تغييرش بزرگ است.
يک دهقان بومی اهل سياه کوه که در اخراج شدن بسيار با سابقه است، مگر اخراج از تاريخ، می گويد: دنيا بايد خيلی بزرگ باشد، به همين دليل بايد سازمان مان را بزرگ کنيم.
در ايزتِپِک، کوهستان شمالی: دنيا به اندازهء بی شرمی دولتمردانِ بد و رذالت باند «مشعل دهقانان» [يک سازمان دهقانی چماقدار ساخته و پرداختهء حزب انقلاب اداری شده] است که فقط پيش فرض های منفی عليه دهقانان ببار می آورد و زمين را مسموم می کند.
در هوئيزيلتِپِک، از يک مدرسهء کوچک خود مختار شورشی، سخنی حقيقی از طريق راديو پخش می شود: دنيا به همان اندازه ای بزرگ است که تاريخ روستا و کوشش و مبارزه اش برای آن که عالمی همچنان با شأن و منزلت پديدار شود.
خانمی، بومی و سازنده صنايع دستی از همان تراش فرمانده رامونای فقيد با صدای خاموشی اضافه می کند: «دنيا همانقدر بزرگ است که ظلمی که از پرداختن دستمزد بخور و نميرمان حس می کنيم و از ديدن نيازهايمان که آن ها را فقط در حال عبور می بينيم، چون پول مان برای خريدشان کافی نيست.»
در اجاره نشين گرانخا: «دنيا نمی تواند خيلی بزرگ باشد، چون به نظر می رسد که ما کودکان فقير در آن، جا نمی شويم، فقط کلاه سرمان می گذارند، تعقيب مان می کنند و می زنند، و می بينيم فقط داريم زور می زنيم تا نان بخور و نميری گيرمان بيايد.
در کورونانگو: دنيا هرچقدر هم بزرگ باشد، اما زمين، آب و هوا از آلودگی نئوليبراليسم جهانی در حال مرگ اند. دنيا دارد خراب می شود، چون پدربزرگ های ما اينطور می گويند که وقتی روستا خراب شود، جهان خراب می شود.
در سن ماتياس کوکويوتلا: دنيا همان قدر بزرگ است که پدرسوختگیِ دولتی که هرچه ما کارگران می سازيم، او فقط خراب می کند. حالا بايد متشکل شويم تا از خود در مقابل دولت دفاع کنيم. همان دولتی که مثلاً برای خدمت به ما ست. حالا می بينيد که چقدر پدر سوخته است.
در پوئبلا، ولی در پوئبلای ديگر [کارزاری ديگر]: دنيا آن قدر هم بزرگ نيست، زيرا پولدارها آنچه دارند برايشان کافی نيست و حالا همين اندکی را هم که ما فقرا داريم می خواهند از ما بگيرند.
يک بار ديگر، يک پوئبلای ديگر، يک زن جوان: دنيا خيلی بزرگ است، به گونه ای که با تعدادی اندک نمی توانيم آن را عوض کنيم. بايد همه با هم يکی شويم تا بتوانيم عوضش کنيم، زيرا در غير اين صورت نمی شود. خُب آدم خسته می شود.
يک دختر جوان هنرمند: بزرگ است ولی به فساد آلوده است. آن را بزور از ما می گيرند. در اين جهان جوان بودن جرم است.
يک نفر اهل محله: هر چقدر هم که بزرگ باشد، انگار برای پولدارها کوچک است، چون دارند اراضی عمومی را اشغال می کنند، اراضی مشاع و محله های توده ای را. انگار ديگر در مراکز تجاری و لوکس شان جا نمی شوند و وارد زمين ما می شوند. فکر می کنم کسی که جا نمی شود، مائيم، انسان های اعماق.
يک کارگر: دنيا به اندازهء وقاحت رهبران هوچی [سنديکاها] بزرگ است. و هنوز مدعی اند که از ما کارگران دفاع می کنند. مقامات و هوچيان هر چقدر مدعی باشند که کارشان نو و تازه است، اما نگاهشان به آن بالاها ست، يعنی به اربابان. بايد يکی از اين پروژه هائی که برای پر کردن چاه فاضلاب و يا جمع آوری آشغال است راه می انداختند و همهء آن ها را با هم در آن خالی می کردند. يا بهتر بگويم، نه. بهتر که نه، چون مطمئناً همه چيز را آلوده خواهند کرد. و بعد اگر به زندان شان بيندازيم، مجرمين شورش خواهند کرد، چون حتی آن ها هم حاضر به زندگی با اين بزمجه ها نيستند.
در اين پوئبلای ديگر که همچنان در هر گامی که بر خاکش ميگذاريم، متحيرمان می کند، ديگر دارد سحر می شود. همين حالا غذايمان را خورديم و فکر می کنم که اين بار، ديگر چه خواهم گفت. ناگهان، از زير در کيف کوچکی ظاهر می شود که در شکاف آن گير می کند. بزور می شود صدای نفس زدن کسی را شنيد که دارد از آن طرف هُل می دهد. دست آخر کيف کوچک رد می شود و در پی آن چيزی لنگ لنگان ظاهر می شود که فوق العاده به يک [حشره] سرگين غلطان شباهت دارد. اگر نمی دانستم که در پوئبلا هستم، يعنی در پوئبلای [کارزاری] ديگر، و نه در کوهستان های جنوب شرقی مکزيک، تقريباً می توانستم قسم بخورم که طرف دوريتو است. انگار می خواهم افکار بد را کنار بگذارم، سراغ دفترچه ای می روم که سؤال اصلی اين امتحان غافلگيرکننده در آن نوشته است. باز کوشش می کنم بنويسم، ولی هيچ فکر با ارزشی به کله ام نمی زند. مشغول اين کارم، و يا دارم کله شقی می کنم که يکهو حس می کنم يک چيزی روی شانه ام هست. تازه می خواهم با حرکت دست بيندازمش که می شنوم:
- توتون داری؟
فکر می کنم: «اين صدای نازک، اين صدای نازک».
صدای اعتراض دوريتو بلند می شود:
- کدام صدای نازک؟ می دانم که به صدای مردانه و فريبنده ام رشک می بری.
ديگر شکی برايم نماند، با حالتی که بيشتر به تسليم شبيه بود تا به شوق و ذوق گفتم:
- دوريتو...!
- دوريتو بی دوريتو! منم بزرگترين منجی عالم، ياور به حال خود رها شدگان، تسلی خاطر تسليم شدگان، اميد ضعفا، آرزوی دست نيافتنی زنان، پوستر مورد علاقهء کودکان، رشک اجتناب ناپذير مردان، ....
در حالی که سعی می کردم حرفش را قطع کنم، به دوريتو گفتم:
- وايستا ببينم، وايستا ببينم! عين کانديداهای انتخاباتی حرف می زنی.
ولی همانطور که معلوم است، فايده ای نداشت. چون او همچنان ادامه داد:
- جسورترين انسانی که به سوارکاران سرگردان پيوست: دون دوريتوی لاکندونا، صاحب شرکت سهامی سرمايه های متحرک با مسئوليت محدود و دارای مجوز رسمی از شورای دولت خوب.
دوريتو همان طور که حرف می زند، پلاکی که روی "لاک" اش نصب شده را نشان می دهد. روی پلاک نوشته شده: دارای مجوز از شورای دولت خوب. بخشداری خود مختار شورشی زاپاتيستی «چارلی پارکر».
با حواس پرتی می گويم: «چارلی پارکر»؟ نمی دانستم که ما يک بخشداری خودمختار شورشی زاپاتيستی به اين نام داريم، حداقل تا روزی که من از منطقه خارج شدم نداشتيم.
دوريتو می گويد: - روشن است. چون قبل از آن که برای کمک به تو بيايم آنرا تأسيس کرده ام.
به اعتراض پاسخ دادم: - من تقاضای توتون کرده بودم، نه اين که برايم سرگين غلطان بفرستند.
- سرگين غلطان نيستم. من شواليهء سوارکاری ام که آمده تا تو را از اين دردسری که خودت را گيرش انداختی در بياورم.
- من؟ دردسر؟
- آری، خودت را درگير «قهرمان زيبا» ماريو مارين و نوار ضبط شدهء مکالمه اش که چهرهء واقعی ارزش اخلاقی اش را برملا کرده نکن (۲). اين درد سر نيست؟
- خُب، درد، سر... شايد بشود آنرا دردسر ناميد، اما... آری، توی دردسر افتادم.
- ديدی؟ می خواهی بگوئی آرزو نمی کردی که من، بهترين شواليهء سوارکار سرگردان به کمکت بيايم!
فقط لحظه ای می انديشم و پاسخ می دهم:
- خُب، راستش را بخواهی، نه.
- دست بردار، اين همه خوشبختی و شادی و هيجان لبريز شده ات را به خاطر ديدار مجددم پنهان نکن.
با حالت تسليم گفتم: - ترجيح می دهم پنهانش کنم.
- خُب، خُب، ديگر جشن و آتش بازیِ پيشوازی کافی ست. آن رقيب بدخواهی که بايد با دستی که در پائين و سمت چپ دارم شکستش بدهم کيست؟ آن آت و آشغال های ديگر مثل کامل ناصيف(۳)، سورکار کوری و بی شخصيت های ديگر کجا هستند؟
- نه بدخواهی در کار است، و نه هيچ چيزی که به اين نژاد بی شرمان ربطی داشته باشد. بايد به يک سؤال پاسخ داد.
دوريتو بی صبری می کند: - دِ بنجنب.
به او می گويم: - دنيا چقدر بزرگ است؟
- خُب، پاسخ هم روايت کوتاه دارد، و هم روايت بلند. کدامش را می خواهی؟
به ساعت نگاه می کنم. سه بعد از نيمه شب است و پِلک ها و کلاهم دارند روی چشم هايم می افتند، بنا بر اين بدون ترديد می گويم: - روايت کوتاه.
- روايت کوتاه يعنی چه؟ فکر می کنی جای پايت را در هشت استان جمهوری مکزيک تعقيب کرده ام تا روايت کوتاه را عرضه کنم؟ نا، نی، نع، نَکمِه، پاسخ منفی ست، رد می کنم، نه.
تسليم شده، می گويم: - خيلی خُب، روايت بلند را بگو.
- آها، اين شد! دماغ گندهء پدر سوخته! بنويس....
مداد و دفترچه را دستم می گيرم. دوريتو می گويد:
- اگر به بالا نگاه کنی، دنيا کوچک است و به رنگ سبز دلار. دقيقاً در يافتهای آماری، بها و قيمت گذاری های يک بازار بورس در ميزان سود يک شرکت چند مليتی جای می گيرد. در همه پرسی های قبل از انتخاباتِ آن کشوری که شأن و منزلتش را ربوده اند، در ماشين حساب سياست جهانی، در مغز بسيار کوچک جورج دابليو بوش و در چشم کوته بين سرمايه داری وحشی بدقوارهء ملبس به ليبراليسم، سرمايه جمع می شود و جان انسان، کوه، رودخانه، دريا، چشمه، تاريخ، تمدن های کامل تفريق. با نگاه از بالا، دنيا خيلی کوچک است، زيرا افراد کنار گذاشته شده اند و جايشان يک حساب بانکی قرار دارد که تنها کارش دخل و سود است.
ولی اگر از پائين بنگری، دنيا آنقدر وسيع می شود که نمی توان آن را در يک نگاه ديد، بلکه نظرهای متعددی لازم است تا کامل شود. با نگاه از پائين، دنيا، دنياهای فراوان می شود، تقريباً همه به رنگ محروميت، فقر، نا اميدی، و مرگ. دنيا از پائين به اطراف رشد می کند، به خصوص به طرف چپ، و رنگ های بسياری دارد، تقريباً به اندازهء افراد و تاريخ ها. و به عقب رشد می کند و امتداد می يابد، به سوی تاريخی که دنيای پائين را بوجود آورده و در خود رشد می کند، آری با مبارزاتی که می درخشند حتی اگر نور بالائی ها آنها را خاموش کنند، مبارزاتی که صدا دارند حتی اگر سکوت بالايی ها آنها را لِه کند. دنيايی که به جلو رشد می کند و هر قلبی پيش گوئی می کند که دنيا دارد به سوی فردائی گام برمی دارد که همان انسانهای اعماق آن را خواهند زائيد.
با نگاه از پائين، دنيا آنقدر بزرگ است که در آن دنياهای بسياری می گنجد و با اين حال برای، مثلاً يک زندان، جا می ماند.
يعنی، مجموعاً، با نگاه از بالا دنيا آب می رود و بی عدالتی همه جا فرا می گيرد و جا برای چيزی ديگر پيدا نمی شود. و با نگاه از پائين، دنيا آنقدر جادار است که هم برای شادی جا دارد، هم برای موسيقی، آواز، رقص، کار شايستهء انسان، عدالت، و عقيده و نظر همگان، بی آنکه ميزان اختلافشان با يکديگر اهميتی داشته باشد، اگر از پائين باشند.
بزور توانستم يادداشت بردارم. پاسخ دوريتو را مجدداً می خوانم و از او می پرسم:
- روايت کوتاه چيست؟
- روايت کوتاه اين است: دنيا به اندازهء قلبی بزرگ است که اول دردش می آيد و بعد برايش مبارزه می کند، همراه با همهء آن ها که از اعماق هستند و از چپ.
دوريتو می رود. من همچنان می نويسم، در حالی که در آسمان، ماه با نوازش هرزهء شب فرسايش می يابد.....
....
فقط می خواستم پاسخی به او داده باشم. و به تصور اين که به او بفهمانم که دنيا به اندازهء عطشی که از وجودش دارم بزرگ است، با دست موی سر و آرزويش را می شکافم، حسرت بر گوشش می آويزم، و لبانم بر برجستگی هايش بالا و پائين می روند.
يا اگر با نزاکت تر شوم بايد بکوشم تا بگويم که دنيا به اندازهء نشئهء انجام کار «ديگری» ست، به اندازهء گوشی ست برای دربرگرفتن تمام صداهائی که از اعماق می آيند، به اندازهء اين کوشش جهت متحد کردن شورشگری در پائين به منظور شنا کردن بر خلاف جريان، در حالی که در آن بالاها تنهائی جدائی می آفريند.
دنيا به اندازهء بوتهء خاردار خشمی ست که بر می افروزيم، آگاه که از آن گُل فردا زاده خواهد شد. و در آن فردا دانشگاه ايبروآمريکا، دانشگاهی همگانی، مجانی، و لائيک خواهد شد، و در راهروها و سالن هايش کارگران، دهقانان، بوميان و ديگرانی که امروز بيرون مانده اند، حضور خواهند داشت.
همين. پاسخ تان را بايد در روز ۳۰ فوريه!(۴) در سه کپی تحويل دهيد؛ يکی برای وجدانتان، يکی برای کارزاری ديگر، و ديگری که در سرلوحهء آن به نحوی خوانا نوشته باشد: Warning [اخطار] برای آن هائی که در آن بالا ساده لوحانه گمان می کنند جاودانه اند.
از پوئبلای ديگر [کارزاری ديگر]
معاون مارکوس
کميسيون ششمين بيانيهء ارتش زاپاتيستی آزاديبخش ملی
مکزيک، فوريهء ۲۰۰۶
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
يادداشت ها:
متن سخنرانی معاون فرمانده شورشی مارکوس در دانشگاه ايبرو آمريکا. اين دانشگاه، ژزوئيت و يکی از دانشگاه های گران مکزيک است.
(۱) خروسی ست که مارکوس از آن به عنوان پنگوئين زاپاتيستی ياد می کند و آن را به عنوان سمبل کارزاری ديگر بکار می برد. خروسی که پنگوئين است، و مثل خود زاپاتيست ها غير معمولی ست.
(۲) ماريو مارين فرماندار ايالت پوئبلا از حزب انقلاب اداری شده است. از اوائل ماه فوريه از طريق روزنامهء لاخورنادا و يک گويندهء معتبر راديوئی به نام کارمن اريستِگی نوار مکالمهء تلفنی ماريو مارين با کامل ناصيف سرمايه دار (معروف به سلطان جين) علنی شد. در اين مکالمه ناصيف از مارين به خاطر مجازات خانم ليديا کاچو خبرنگاری که پرده از يک باند بچه بازی و پورنوگرافی کودکان متشکل از سرمايه داران و سياستمداران مکزيکی، پرده برداشته بود. وی در کنکون دستگير شد و با تقاضای مارين به پوئبلا منتقل شده به جرايم مختلف از جمله اهانت و پاپوش دوزی، زندانی و شکنجه شد، تشکر کرده به او می گويد که به عنوان تشکر برايش دو دختربچهء خوشگل خواهد فرستاد. انتشار اين مکالمهء تلفنی باعث جار و جنجال زيادی شد. با اين حال اين جار و جنجال به هيچ عنوان به معنی مجازات عاملين و حتی استعفای فرماندار پوئبلا نيست.
(۳) خوان سورکارکوری از دوستان نزدیک کامل ناصیف و در حال حاضر به جرم داشتن شبکهء پورنوگرافی کودکان در آمريکا زندانی ست.
(۴) ماه فوريه هرگز سی روز ندارد.
- - - - - - -
و توضيحاتی چند:
دون دوريتوی لا کندونا Don Durito de La Lacandona
دون دوريتو در کنار «آنتونيوی پير» و «پدريتو» يکی ديگر از چهره های داستان های مارکوس است. مارکوس آن را از نام شخصيت معروف سروانتس، دون کيشوت، الهام گرفته است و به همين دليل قهرمان مارکوس نامش، مانند قهرمان سروانتس، همراه با پسوند محلی ست که از آنجا می آيد. اگر قهرمان کتاب سروانتس اهل کوهستان های مانژ است، دون کيشوتِ لا مانژ Don Quijote de la Mancha نام دارد (در اصل اسپانيائی کتاب)، و خود دون کيشوت نيز خودش را همه جا اينگونه معرفی می کند. قهرمان مارکوس هم، که سوارکاری ست مانند دون کيشوت آواره و سرگردان، چون از جنگل لاکندونا می آید، خود را دون دوريتوی لاکندونا می نامد. خوزه ساراماگو در مقدمهء کتابی به همين نام (دون دوريتوی لاکندونا)، که مجموعهء داستان های کوتاهی ست به قلم مارکوس، می نويسد: «اگر سروانتس می تواند از «هيچ» دون کيشوت بسازد، چرا مارکوس نتواند از حشره ای کوچک مانند جُعَل (يا سرگين غلطان) دون دوريتو بسازد.» (نقل به معنی).
اما ساختار نام دون دوريتو بر اساس چند عنصر زير است:
- دون، صفتی ست مانند شواليه، يا دوک که در اروپای کهن به افراد بلند پايه اطلاق می شده.
- خود نام Durito، بنا شده از Duro به معنی سخت، مستحکم، خشن، قوی، و درشت، و پسوند ito که مانند پسوند های «ک» و «چه» در فارسی برای تصغير و تحبيب است. (مثل: آدمک، پسرک، دفترچه، بیلچه و غيره)
- و استفادهء مارکوس از حشره ای بی ارزش مانند سرگين غلطان به عنوان کسی که دانا و هوشمند است نيز، مقابله با پيش داوری های معمول در جامعه ای ست که در آن فقط «ممتازان» Elite از حق آگاه بودن و دانستن برخوردارند.
- - - - - - -
فهرست اسامی:
اريکا Erica
درهء تهوآکان Valle de Tehuacan
آتپسکی Altepexi
بومی ميستک indígena mixteca
سن کيگل تيساناکاپان San Miguel Tzinacapan
سياه کوه Sierra Negra
ايزتپک Ixtepec
هوئيزتپک Huitziltepec
کارانخا Granja
کورونانگو Coronango
سن ماتياس کوکويوتلا San Matías Cocoyotla
پوئبلا (در مکزيک هم يک شهر به اين نام وجود دارد و هم يک ايالت) Puebla
ماريو مارين ( فرماندار ايالت پوئبلا) Mario Marin
کامل ناصيف Kamel Nacif
سورکار کوری Surcar Kuri
¿QUÉ TAN GRANDE ES EL MUNDO?
Discurso del Subcomandante Marcos en la Universidad Iberoamericana de Puebla, 17 de febrero 2006. En el idioma Farsi (Persa) por Bahram Ghadimi
- توضیحات
- نوشته شده توسط امانوئل والرشتاين
- دسته: جنبش زاپاتیستی
ترجمهء مصطفی ناصر
اول ژانويه ۱۹۹۴، نخستين روز اجرای معاهده تجارت آزاد آمريکای شمالی (نفتا، NAFTA)، زاپاتيستها ــ گروهی از بوميان مايا در مکزيک ــ، در چياپاس يکی از فقيرترين مناطق کشور دست به شورش زدند و خواستار حق خودمختاری شدند. جنبش زاپاتيستی در ۱۱ سال گذشته، جان تازه ای به جنبشهای ضد سيستمی در سراسر دنيا بخشيده است. اعتراضات عليه نشست سازمان تجارت جهانی در سياتل در سال ۱۹۹۹، همچنين راه پيمايی های اعتراضی مشابه در جنوا، کبک ـ سيتی و گلن ايگلز، کم از جنبش زاپاتيستی الهام نمی گرفتند. به هر حال، ماه گذشته [ژوئن ۲۰۰۵] زاپاتيستها در بيانيه ای اعلام کردند که مبارزه آنها به مرحله جديدی وارد شده است، مرحله ای که سياسی و فراگير است و نظامی نخواهد بود. امانوئل والرشتاين معتقد است که اين بيانيه نيز همانند شورش ۹۴ آنها يک بار ديگر بارومتر و اخگری است که تحولی را در حال و هوای زمانه در سطح بين المللی نشان می دهد. اگرچه هنوز برخی از جزئيات بايد روشن شود، نويسنده اظهار می دارد که ابتکار جديد زاپاتيستها می تواند برای ارزيابی مجدد جنبشهای مشابه در گوشه و کنار جهان الهام بخش باشد.
سايت اينتر اکتيويست
- - - - - - -
از سال ۱۹۹۴ به بعد شورش زاپاتيستی در چياپاس مهم ترين جنبش اجتماعی در جهان بوده است، بارومتر و اخگر جنبشهای ضد سيستمی در سراسر دنيا.
چگونه است که يک جنبش کوچک از خلقهای بومی مايا، در يکی از فقيرترين مناطق مکزيک، توانسته است چنين اهميتی پيدا کند؟
برای پاسخ دادن به اين سؤال بايد به ۱۹۴۵ برگرديم و وضعيت جنبشهای ضد سيستمی نظام جهانی را در آن دوران بررسی کنيم.
از آن سال تا دست کم اواسط دهه شصت قرن گذشته ما شاهد برآمد جنبشهای ضد سيستمی (و يا چپ قديم) يعنی احزاب کمونيستی، احزاب سوسيال دمکرات و جنبشهای آزاديبخش ملی، در سراسر جهان بوديم که در موارد متعددی اين احزاب در طيف وسيعی از کشورها نيز به حکومت رسيدند. اين جنبشها به سرعت در حال گسترش بودند. اما زمانی که به نظر می رسيد اين جنبشها در آستانهء پيروزی جهانی قرار دارند با دو مانع عمده برخورد کردند: انقلاب جهانی سال ۱۹۶۸ و احياء جريان راست جهانی.
قدر مسلم اين که انقلابيون جهان در سال ۱۹۶۸ عليه امپرياليسم آمريکا در همه جا به مخالفت برمی خاستند اما در عين حال مخالف جنبشهای ملهم از چپ سنتی نيز بودند. از نظردانشجويان و کارگرانی که در جنبشهای ۶۸ مشارکت داشتند جنبش های چپ قديم به قدرت دست يافته بودند اما به وعده های خود مبنی بر تغيير جهان به سمتی که بيشتر به دمکراسی و برابری طلبی نزديک باشد عمل نکرده بودند. بعدها اين جنبشها خود ضعيف شدند. فعالين ۱۹۶۸ در ساختن جنبشهای جديد (سبزها ، جنبش فمينيستی ، جنبشهای هويت) موفق بودند اما هيچيک از آنها نتوانستند آن نوع حمايت توده ای را بسيج کنند که جنبشهای سنتی پس از ۱۹۴۵ از آن برخودار بودند.
علاوه براين، در پی رکود بزرگ اقتصاد جهانی، جريان راست جهانی نفس تازه کرد و اعتماد به نفس خود را باز يافت. حکومتهای تاچر و ريگان دو نمونه برجسته اند که می توان از آنها نام برد. اما مسألهء مهمتر توانايی صندوق بين المللی پول و خزانه داری فدرال آمريکا بود که سياستهای خود را براغلب دولتهايی که چپ سنتی هنوز در آنها در قدرت بود تحميل کردند و آنها را وادار نمودند تا به عقب نشينی مهمی از سياست های اقتصادی خود دست زنند و به جای «سياست توسعه مبنی بر جايگزينی واردات»، به «سياست رشد مبنی بر سمتگيری صادراتی» روی آورند.
هنگامی که آخرين حکومتهای چپ قديم و قويترين آنها يعنی رژيمهای کمونيستی اتحاد شوروی و اقمار آن در اروپای شرقی و مرکزی، بين سالهای ۹۱ - ۱۹۸۹ سقوط کردند، آشفتگی فزاينده جنبشهای ضد سيستمی (هم چپ قديم و هم چپ جديد) در رابطه با توانايی شان برای دگرگون کردن جهان به اوج دلسردی و نوميدی تبديل شد.
اما در اواسط دهه ۹۰ درست زمانی که به نظر می رسيد جريان ايدئولوژی نوليبرالی به نقطه اوج خود رسيده است، اين موج شروع به عقب نشينی کرد. نقطه عطف همانا شورش زاپاتيستها بود که در اول ژانويه ۱۹۹۴ شروع شد. زاپاتيستها پرچم ستمديده ترين مردمان کره زمين را که خلقهای بومی اند به اهتزاز درآوردند و حق آنها را برای خودمختاری و رفاه مطالبه کردند. وانگهی زاپاتيستها اين کار را نه از طريق خواستِ کسب قدرت در دولت مکزيک، بلکه جستجوی کسب خودمختاری جماعت های بومی انجام دادند و از دولت مکزيک خواستند اين حق را به رسميت بشناسد.
وقتی که وجه نظامی شورش آنها به سرعت به يک آتش بس منتهی شد آنها به لحاظ سياسی با «جامعه مدنی» مکزيک و سپس با سراسر دنيا در ارتباط قرار گرفتند. زاپاتيستها همايش های «انترگلاکتيک» [intergalactic] را در جنگلهای چياپاس منعقد کردند و موفق شدند جمع کثيری از مبارزان و روشنفکران با نفوذ سراسر دنيا را به دور هم گرد آورند. در سال ۲۰۰۰ با روی کار آمدن رئيس جمهوری جديد مکزيک (که انتخاب او به حکومت ۷۰ ساله حزب فرتوت « انقلاب اداری شده» پايان داد)، جنبش زاپاتيستی به سمت مکزيکوسيتی راه پيمايی کرد تا از دولت مکزيک بخواهد معاهده صلح (معروف به قراردادهای سن آندرس) را که در سال ۱۹۹۶ منعقد گرديده بود بالاخره به اجرا در آورد. به رغم حمايت وسيع «جامعه مدنی» از جنبش زاپاتيستی، پارلمان مکزيک از به رسميت شناختن حقوق و فرهنگ بوميان سرباز زد. زاپاتيستها به روستاهای خود بازگشتند و يکطرفه شروع کردند به ساختن مناطق خودمختار و ايجاد بخشداريهای دمکراتيک (اگر نه قانونی، اما در عمل، يعنی به صورت دوفاکتو)، برپايی مدرسه های و مؤسسه های بهداشتی خودشان. اما ارتش مکزيک همچون تهديدی بالقوه در اطراف مناطق آنها به حالت آماده باش باقی ماند تا در صورت دريافت فرمان به انهدام اين ساختار دوفاکتو اقدام کند.
اهميت زاپاتيستها از محدودهء کوچک چياپاس و حتی مکزيک بسيار فراتر می رود. آنها به سرمشقی ممکن برای ديگران در سراسر دنيا تبديل شده اند. اگر در اين پنج سال اخير، اغلب کشورهای آمريکای جنوبی حکومتهای چپ يا پوپوليستی را به قدرت رسانده اند، به اين دليل است که نمونهء زاپاتيستها بخشی از نيروهای شعله ور کنندهء جنبش بوده اند. اگر معترضين سياتل توان آن را داشتند تا نشست سازمان تجارت جهانی را در سال ۱۹۹۹ برهم زنند، و اگر راهپيمايی های اعتراضی مشابه در جنوا، کبک سيتی، و جاهای ديگر و همين امسال (۲۰۰۵) در گلن ايگلز توانست ادامه يابد، معترضين از جنبش زاپاتيستی کم الهام نگرفته بودند. همچنين زمانی که فوروم اجتماعی جهانی در سال ۲۰۰۱ نشان داد که جنبشهای ضدسيستمی جان تازه ای گرفته اند، جنبش زاپاتيستی برای آنها سرمشقی قهرمانانه بود.
اما حالا، در ژوئن ۲۰۰۵ زاپاتيستها به ناگهان حالت آماده باش سرخ اعلام کرده اند و همه جوامع بومی را فرا خوانده اند که روستاها را ترک کنند و به منظور يک «مشورت» توده ای به مناطق جنگلی بيايند. به چه منظور؟ برای آنکه ديگر نمی توانند بيش از اين در انتظار بمانند و شاهد باشند که دولت مکزيک وعده هايی را که بيش از يک دهه است در قراردادهای آتش بس موقت تصويب شده است زير پا بگذارد. آنها اعلام کردند که خودشان آماده اند با «به خطر انداختن برخی از دستاوردهای کوچک شان» (همان خودگردانی محدود و دوفاکتوی مناطق زاپاتيستی که در واقع، پايه حقوقی نيز ندارد) برای تحقق چيزی جديد تلاش کنند. زاپاتيستها اعلام کردند که مرحله اول مبارزه شان پايان يافته و اکنون زمان آن فرا رسيده است تا به مرحله دوم وارد شوند. آنها اضافه کردند گامی که بايد برداشت سياسی است و نه نظامی.
در بخش سوم و آخر «ششمين بيانيه از جنگل لاکندونا» (۱) که در ۳۰ ژوئن ۲۰۰۵ صادر شد، زاپاتيستها خطوط سياسی ای را که از آن طرفداری می کنند به روشنی برای ما توضيح می دهند. اين خط سياسی به معنای ايجاد حزبی سياسی نيست نه در مکزيک و نه در هيچ جای ديگر. آنها به همه انسانهايی که در هرکجا برای حقوق خود مبارزه می کنند، و به همه آنهايی که در چپ سياسی قرار می گيرند، می گويند که زاپاتيستها در کنار آنها هستند. آنها از ايجاد يک ائتلاف وسيع سياسی در مکزيک حرف می زنند. می گويند ما بومی هستيم و اما مکزيکی نيز هستيم. آنها از ايجاد يک ائتلاف وسيع سياسی در سطح جهان حرف می زنند. با وجود اينکه سخن آنها خطاب به همگان است و همهء اقشار و جميع خلقها و فراتر از همه، کل ستمديدگان را دربر می گيرد، اما اين ائتلاف قاطعانه چپ است، ولی نه الزامأ وابسته به حزبی از احزاب.
اما به نظر من آنچه اين ابتکار عمل سياسی را از اهميت خاصی برخوردار می کند موقعيت زمانی آن است. ۱۱ سال از زمانی که موج ضديت با نوليراليسم و امپرياليسم آغاز شد می گذرد. از نظر جنبش زاپاتيستی اين مبارزات به اندازه کافی موفق نبوده اند. و من احساس می کنم که فقط آنها نيستند که اينطور فکر می کنند. به نظر من همين احساس در تمام آمريکای لاتين به ويژه در کشورهايی که گروه های چپ و پوپوليستی به قدرت رسيده اند وجود دارد که اين مبارزات کافی نبوده اند، و اينکه اين حکومتها بيش از حد به سازش دست زده اند و اين باعث به تحليل رفتن شور مبارزه در مردم اين مناطق شده است. مبارزان و معترضان فوروم اجتماعی جهانی نيز احساس می کنند آنچه از آغاز کار در سال ۲۰۰۱ به دست آورده اند هر چند چشمگير بوده اما کافی نيست و ديگر نمی توان همچنان به تکرار سادهء اقدامات گذشته ادامه داد. به نظر می رسد در عراق و خاورميانه نيز اين احساس وجود دارد که اگر چه مقاومت عليه مداخله گری متکبرانهء ايالات متحده به نحو شگفت انگيزی نيرومند بوده اما کافی نيست.
در سال ۱۹۹۴ شورش زاپاتيستی بارومتری بود که روحيه نوميدانه ای را که می رفت تا بر جنبشهای ضد سيستمی غلبه کند پس زد و خود مشعلی برای شکل گرفتن ابتکارهای ديگر گشت. امروز نيز وقتی که زاپاتيستها به ما می گويند که مرحله اول جنبش آنها به پايان رسيده است و توقف در آن مرحله، ديگر ممکن نيست، باز هم به نظر می رسد که اين جنبش بار ديگر بارومتری ست که تحول احساسات و برداشتها را در همه جا نشان می دهد. زاپاتيستها می خواهند به مرحله دوم يعنی سياسی و فراگير گام بگذارند، اما تا اين لحظه جزئيات هدفهای خود را توضيح نداده اند. آيا اکنون اين جنبش الهام بخش ارزيابی مجدد مشابهی در آمريکای لاتين، فوروم اجتماعی جهانی و ساير جنبشهای ضد سيستمی در سراسر دنيا خواهد شد؟ و بالاخره هدفهای تفصيلی مرحله بعدی چه خواهد بود؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*امانوئل والرشتاين Emanuel Wallerstine: مورخ، اقتصاددان و پژوهشگر اجتماعی معروف، متولد ۱۹۳۰. وی مدير مرکز تحقيقاتی فرناند برودل در دانشگاه دولتی نيويورک و صاحب تأليفات فراوان از جمله: نظام کنونی جهانی در سه جلد؛ آفريقا و استقلال؛ اقتصاد ـ جهانِ سرمايه داری؛ بحران: کدام بحران؟؛ سرمايه داری تاريخی؛ آشوب: جنبش های اجتماعی در اقتصاد ـ جهان (با سمير امين)؛ نژاد، طبقه، ملت (با اتی ين باليبار)؛ پساليبراليسم؛ گرايش آرمانشهری (اوتوپيک).
۱) رک. به سايت انديشه و پيکار فصل جنبش زاپاتيستی به هر سه قسمت بيانيهء
لاکندونا (م.)http://www.kefaya.org/05znet/051005wallerstein.htm
http://info.interactivist.net/article.pl?sid=05/07/22/1556236