یادبود پوران بازرگان
- توضیحات
- نوشته شده توسط Super User
- دسته: یادبود پوران بازرگان
كار خاور (ناصر رخشانى)
- توضیحات
- نوشته شده توسط Super User
- دسته: یادبود پوران بازرگان
- توضیحات
- نوشته شده توسط انديشه و پيكار
- دسته: یادبود پوران بازرگان
زنی تبعيدی، اعدامی رژيم های شاه و جمهوری اسلامی؛
زنی از تبار حنيف نژاد و سعيد محسن و تقی شهرام و بهرام آرام و علی رضا سپاسی؛
زنی از تبار فاطمه امينی، منيژه اشرف زاده کرمانی و نسرين ايزدی؛
زنی انترناسيوناليست، ياور مبارزان ويتنامی، فلسطينی، عمانی و زاپاتيست؛
زنی که نخستين انگيزه اش برای ادامهء تحصيل رفع تبعيض عليه خود به عنوان يک دختر و اثبات شخصيت و حيثيت انسانی و اجتماعی زن بود و هرگز از مبارزه در اين راه باز نايستاد؛
زنی جسور که در کليهء مراحل زندگی: چه در فعاليت سياسی، چه در تأمين معيشت از طريق معلمی در ايران و کار يدی در دوران تبعيد؛ چه در فعاليت عليه رژيم های سرکوبگر و تروريست و چه در مقابله با ايده های رفرميستی و تسليم طلبانه ای که طی دو دههء اخير فراگير شده لب فرو نبست، دست روی دست نگذاشت و در تظاهرات اعتراضی تبعيديان، در سازماندهی جلسات، در ياری خانواده های زندانيان و شهدای جنبش انقلابی و آزاديخواهانه هرجا توانست به رغم بيماری و کهولت سن فعالانه و مؤثر شرکت کرد...
زنی که همدوش دهقانان زحمتکش ورامين، در کلاس سوادآموزی کارگران جادهء کرج فعاليت داشت، مبارزات کارگران ايران را تعقيب میکرد و در حمايت از آنان فعال بود؛
زنی جدی و صريح و انتقادگر و انتقادپذير که قلبی بزرگ داشت و انواع سکتاريسم های رايج سازمانی و غيره را زيرپا میگذارد و از قهر و نفرت های کوته بينانه که به سويش سرازير میشد نمیهراسيد؛
زنی که مهر و عاطفه اش پردامنه و ژرف بود و قدر دوستی را می دانست و در برقراری ارتباط و پيوند دوستی حتی با آنان که زبانشان را نمی دانست چيره دست بود.
چهل و پنج سال مبارزهء انقلابی و سياسی راديکال که دورهء نخست سازمان مجاهدين خلق ايران تا سال ۱۳۵۳ و سپس فعاليت در بخش منشعب (مارکسيستی) سازمان مجاهدين و بعد فعاليت در سازمان پيکار تا سال ۱۳۶۱ در ايران و بالاخره ۲۵ سال تبعيد فعال را دربر می گيرد برای او کارنامه ای درخشان از مبارزه در راه آزادی و عدالت اجتماعی و برابری و دمکراسی میسازد.
پوران بازرگان شبانگاه ۱۶ اسفند ۱۳۸۵ (۶ مارس ۲۰۰۷) در سن هفتاد سالگی پس از يک سال نبرد جانکاه با بيماری در تبعيد درگذشت.
مراسم تشييع و بزرگداشت اين بانوی انقلاب و سوسياليسم در اطلاعيهء ديگری اعلام خواهد شد.
ما از زبان حافظ که وی بسيار به شعرش عشق میورزيد و تا واپسين روزهای حيات به مناسبت های مختلف آن را زمزمه میکرد میگوييم:
«به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنيد
که میرويم به داغ بلندبالايی».
انديشه و پيکار ۶ مارس ۲۰۰۷
- توضیحات
- نوشته شده توسط پوران بازرگان
- دسته: یادبود پوران بازرگان
در مراسمی که کميتهء ضد سنگسار به مناسبت فرارسيدن ۸ مارس، روز جهانی زن، در پاريس برگزار کرد، پوران بازرگان سخنان زير را ايراد نمود:
روز جهانی زن را به شما و همهء مبارزان راه آزادی و برابری زن در ايران و جهان تبريک می گوييم. نزديک به دو قرن مبارزه برای رفع ستم جنسی از زن با افت و خيزهای فراوان همراه بوده و بدون شک دستاوردهای بزرگی به همراه داشته، ولی روابط پدرسالاری همراه با مناسبات طبقاتی و افکار عقب ماندهء مذهبی و سنتی هميشه در کمين بوده اند تا اين دستاوردها را پس بگيرند و راه را بر هر پيشرفتی سد کنند. هنوز راه درازی برای فايق آمدن بر ستم جنسی در پيش داريم و مسلم است که تنها با آگاهی، با اتحاد حد اکثر مبارزان و با جديت و عقلانيت و شکيبايی می توان بر قرن ها ستم اجتماعی تاريخی غلبه کرد. ما شاهد عرصه هايی از اين مبارزه در ايران، به ويژه از ۲۵ سال پيش، هستيم که زنان در خط مقدم جبهه همواره رزميده اند و نارضايتی و اعتراض خود را به اشکال مختلف از جمله عليه حجاب اجباری نشان داده اند.
طی نزديک به دو قرن، زنان و به ويژه در کشورهای پيشرفته، در عرصه های مختلف مبارزه کردند. بد نيست اشاره کنيم که مثلاً در فرانسه که يکی از پيشروترين کشورها در اين عرصه بوده از ۱۸۳۷ که نخستين بار کلمهء فمينيسم به کار رفت و يا کسی مانند فلورا تريستان (۱) مبارزهء زنان برای کسب حقوق خويش را در آثارش تئوريزه کرد و با وجود چندين انقلاب سياسی و اجتماعی که زنان مشارکت فعالی در آن داشتند و با وجود تجربهء کمون پاريس در ۱۸۷۱ (۲)، زمانی که در اواخر قرن ۱۹ مسألهء حق رأی زنان مطرح شد احزاب دست راستی در پارلمان فرانسه آن قدر به مخالفت خود با اين طرح ادامه دادند تا اينکه سرانجام در ۱۹۴۵، به دنبال آزادی فرانسه از چنگال نازيسم و نفوذ فوق العادهء کمونيستها، اين حق به رسميت شناخته شد، يعنی تثبيتِ اين حق به شکرانهء بيش از صد سال مبارزه محقق شد يا مثلاً حق جلوگيری از آبستنی و قانونی شدنِ سقط جنين، سرانجام در ۱۹۷۵ و اساساً با آراء نمايندگان چپ پارلمان، قانونِ »سيمون ويل« (وزير دولت دست راستی وقت) تصويب شد نه با آرای خود احزاب راست! اين حقيقتی تاريخی ست که مبارزه برای رفع ستم جنسی از زنان همواره با مبارزهء نيروهای چپ که برای رفع ستم طبقاتی و تحقق برابری اجتماعی فعاليت کرده اند عجين بوده است.
در سال های گذشته، مراسم بزرگداشت ۸ مارس را يکبار به زنان افغانستان و يکبار به زنان فلسطين تقديم کرديم و امسال اين مراسم را به زنان ستمديده و مبارز عراق هديه می کنيم که به ويژه در شرايطی بسيار سخت و سرنوشت ساز بسر می برند.
در کشور همسايهء ما عراق، هم موارد مشترک فراوان در عرصهء مسائل زنان می يابيم و هم طبيعتاً موارد ويژه. وجود جامعهء مردسالار و تلاش برای فرودست نگه داشتنِ زنان با اتکاء به نهادهای مذهبی و تفسيرهای دگم و عقب مانده، در عراق نيز بيداد می کند. درجريان تحولات سياسی و اجتماعی، زنان بارها به ميدان آمده اند و پا به پای گسترش مدرنيسم، حقوق انسانی و برابر خود را در سطوح مختلف مطالبه کرده اند. اما به رغم پيشرفت هايی در اين موارد، به محض اينکه شرايط بر طبقات حاکم و مردسالار تنگ شده حقوق زنان را لگدمال کرده اند و امروز يکی از خطرناک ترين حالات را که در تاريخ عراق شايد به اين وسعت کمتر سابقه داشته، شاهديم.
اکنون به برخی از نقاط اوج مبارزات زنان و مشارکت شان در مبارزات اجتماعی که صدای آن ها را به گوش ديگران رساند می پردازيم: در ۱۹۴۳ که عراق در اشغال نيروهای انگليسی بود و فقر و قحطی مواد غذائی اکثريت جامعه را فراگرفته بود تظاهرات وسيع زنان برای تأمين نان رخ داد و در همين دههء ۴۰ ميلادی، پس از پيروزی متفقين بر فاشيسم و اوجگيری گرايش عمومی به انديشه های چپ و انتشار کتاب های سوسياليستی، آرمان آزادی زن قدم های بزرگی برداشت، از جمله روی آوردن وسيع دختران به دانشگاه ها و رواج بی حجابی در بين مردم به ويژه در شهرها.
سقوط سلطنت در ۱۹۵۸ با کودتای عبدالکريم قاسم که با پشتيبانی وسيع مردم همراه شد و هنوز، در مجموع، مورد احترام نيروهای دمکرات و مترقی عراق است، با توجه به حضور فعال حزب کمونيست در جامعه، دستاوردهايی برای زنان وجود داشت. در اين دوره است که زنان در سراسر عراق و از جمله در کردستان به مبارزهء سياسی و حزبی پيوستند، چنانکه در سرکوب های مکرری هم که عليه مخالفين از جمله کمونيست ها مثلاً در موصل پيش آمد، زنان قربانيان و زندانيان سياسی فراوان دادند. در همين مرحله بود که قدرت روحانيت کاستی گرفت و جالب توجه اينکه شهر نجف يکی از مراکز مهم فعاليت کمونيست ها گشت. زنان در زمينه های ادبيات و تحصيلات عالی و هنر نمونه های برجسته ای آفريدند که يکی از آنان خانم نازک الملائکه است که از بنيانگذاران شعر مدرن عرب محسوب می شود. همينطور در تئاتر، در سينما چهره های درخشانی بروز کردند. امروز شمار زنان نويسنده و شاعر و نقاش عراقی که آثارشان در اروپا شناخته شده به ده ها نفر می رسد.
روی کار آمدن رژيم بعث که حزبی ناسيوناليست و لائيک بود و با توجه به جو عمومی که در سال های ۶۰ و ۷۰ در دنيا حاکم بود می خواست خود را دست کم در حرف مترقی نشان دهد، قوانينی وضع شد که طبق »گزارش يونيسف در بارهء زنان و کودکان عراق« (۱۹۹۳) زنان را از حق کامل شهروندی برخوردار می شناخت. در مجلس ملی از ۲۵۰ عضو، ۲۷ نفر زن بودند و شبکهء گسترده ای برای اتحاديهء عمومی زنان عراق داير گشت. قانون اساسی ۱۹۷۰ برابری زن و مرد و وجود فرصت های برابر را بدون تبعيض، برای آنان به رسميت می شناخت. در قانون کار مادهء ۷۱ دستمزد برابر در مقابل کار برابر برای زن و مرد تعيين شد. زنانی که کارمند دولت بودند در صورت زايمان، از يک سال تعطيلی با حقوق برخوردار بودند. درآمد زن مستقل از درآمد شوهر تلقی می شد و از اين قبيل... و بالاخره قوانين مربوط به خانواده از سلطهء قوانين مذهبی خارج شد و شهروند کشور اگر می خواست می توانست بدون توجه به قوانين مذهبی (سنی يا شيعی، کاتوليک يا ...) که بدان تعلق داشت خانواده تشکيل دهد.
اما کارآيی چنين قوانينی تا آنجا بود که منافع ديکتاتور و طبقه حاکم ايجاب می کرد. اگر حکومت در شرايط دشواری قرار می گرفت قوانين روی کاغذ می ماند. اگر شهروند موضعی مخالفِ حکومت می گرفت از همهء حقوق قانونی اش محروم می گشت. بدين ترتيب بود که وقتی بين ايران و عراق اختلافی بروز می کرد ايرانی تبارها تاوان اش را می پرداختند و صدها هزار نفر ايرانی تبار که در شهرهای مختلف عراق از چند نسل پيش اقامت داشتند و برخی حتی فارسی نمی دانستند، به عنوان ايرانی و ستون پنجم دشمن تلقی شده از کشور اخراج می گشتند (در سال های اخير فهميده ايم که همه جای دنيا کمابيش چنين است. نمونه اش برخورد آمريکا با ايرانی ها و اعراب و يا فرانسه با ايرانی ها در سال های ۸۰ که برای رفتن به آلمان هم بايد اجازهء خروج می گرفتيم). مرد اگر به اصطلاح عراقی الاصل نبود، بايد زنش را که عراقی بود طلاق دهد. مرد عراقی هم از جمله با دريافت پول تشويق می شد که از زن ايرانی اش جدا شود و طرف محکوم ناگزير بود هرچه را که داشت رها کرده به ايران تبعيد گردد. اين ستم شوونيستی بارها تکرار شده و زنان قربانی آن بوده اند. هشت سال جنگ با ايران هزاران زن و کودک را بی سرپرست کرد و هزاران نفر را به خاک سياه نشاند و داغدار نمود. بعد از آن حمله به کويت پيش آمد و از جمله، کشتار صد هزار سرباز عراقی که در حال عقب نشينی از کويت بودند و باز مادران و کودکان داغدار و بی سرپرست. در اين باره به همين اشاره بسنده کرده به وضع کنونی اشاره هايی می کنيم:
ستم بزرگی که کمتر سخنی از آن به ميان می آيد بيش از ده سال بايکوت و محاصرهء اقتصادی ست و بمباران مستمر مناطق استراتژيک عراق توسط هواپيماهای آمريکايی و انگليسی، آن هم با موافقت سازمان ملل. اين نه تنها فقر و محروميت و بيکاری و ناامنی را دامن زد، بلکه هرچه بيشتر رژيم را به اعمال فشار بر حلقهء ضعيف جامعهء مردسالار، يعنی زنان، واداشت به طوری که بسياری از حقوقی که سابقاً برای زنان به رسميت شناخته شده بود در عمل پس گرفته شد. رژيم صدام که زير فشار تحريم اقتصادی و نظامی و مالی و بازرگانی قرار داشت به برافراشتن شعارهای اسلامی روی آورد. بر پرچم کشوری که اساساً لائيک معرفی شده بود الله اکبر نقش بست. رژيم بر طايفه گری و سنت های قبيلگی و حمايت از سنی ها در برابر شيعيان و کردها متکی گشت، چنان که چند همسری و برخی سنت های متروک ضد زن دوباره رايج گشت. محاصرهء اقتصادی رژيم را در تنگنا گذاشت ولی راه را چارطاق برای تعصب مذهبی و طايفه گری که در مسير تاريخی جامعه تضعيف شده بود دوباره گشود. از اين بايکوت بيشترين رنج را تودهء زحمتکش به خصوص زنان و کودکان تحمل کردند. از ده ها سال پيش، هزاران نفر از عراقيان در تبعيد بسر می بردند، اين بار موج ميليونی مهاجرت و دربدری آغاز شد که هنوز هم ادامه دارد. ده ها رمان و داستان کوتاه که زنان روشنفکر و هنرمند عراقی راجع به رنج زنان در سال های جنگ و بايکوت در همين سال های اخير نوشته اند در دست است.
لوموند ۷ فوريه ۲۰۰۴ در گزارش مفصلی از جمله می نويسد:
خانم امل سويدان، ۴۶ ساله، پزشک، متخصص تغذيه، در سال ۱۹۹۸ پژوهشی دربارهء آثار فيزيکی تحريم اقتصادی بر زنان بغداد انجام داد. از ۴۶۰۰ زن و دختر که گروه مطالعاتی او معاينه کردند و وزن و قد آن ها را سنجيدند معلوم شد که ۱۶ درصد از آن ها که سن شان بين ۱۰ تا ۱۴ سال بود از »سوء تغذيهء حاد« رنج می بردند و ۴۱ درصد از آنها از »سوء تغذيهء مزمن« که باعث شده قد آن ها از حد متوسط کوتاه تر باشد. جنس مذکر کمتر دچار اين کمبود بوده زيرا سرِ سفرهء خانواده از غذا نصيب بيشتری می برند.
اشارهء کوتاهی هم به وضع زنان کردستان عراق می کنيم: وجود جنگ بين دولت مرکزی و کردها از يک طرف و نزاع و رقابت بين دو جريان قبيلگی بارزانی و طالبانی از طرف ديگر، اوضاع پيچيده ای برای زنان کرد به وجود آورده که بسيار دردناک است. ديده شده که تماس بين يک زن کرد با قبيله يا اردوی مخالف (حتی اگر اين تماس حالت تعرض و تجاوز به زن داشته) باعث می شود که آن زن يا دختر محکوم به مرگ شود. مواردی اتفاق افتاده که دختر را افراد خانواده اش در حال خواب، خفه کرده اند! تازه پس از سال ۱۹۹۱ که زير نظر سازمان ملل متحد وضع جديدی در کردستان عراق دائر شده و اين منطقه از بسياری فشارها و قحطی ها و بمباران های آمريکايی که بقيهء مناطق عراق دچار آن بوده اند برکنار بوده، وضع در مورد زنان بهبود چندانی نيافته است. برای نمونه در سال ۱۹۹۲ تعداد ۳۳۷۲ زن در کردستان طوماری رابرای کسب حقوق اوليه شان امضا کردند که تا يک سال بعد تعدادشان به ۳۰ هزار نفر رسيد. برای آنکه پيشنهادها بتواند در پارلمان کردستان مطرح شود بايد ۱۰ نمايندهء پارلمان از دو حزب حاکم هم آن را امضا می کردند. در سال ۱۹۹۳ تعداد ۳۵ نماينده وابسته به اتحاد ميهنی (طالبانی) آن را امضا کردند، ولی از حزب دموکرات (بارزانی) کسی امضا نکرد به اين بهانه که »حالا وقتش نيست«. البته تلاش زنان کرد متوقف نشده ولی از اينکه به جايی رسيده باشد هم اطلاع نداريم.
باری، حملهء امريکا - انگليس و سقوط رژيم بعثی درهای جهنم را، بدتر از پيش، به روی کل کشور، به ويژه زنان، گشود. گزارش هايی که از اوضاع آشفتهء کشور اشغال شدهء عراق در اينجا و آنجا منتشر می شود غير از خشونت بی حدی که سربازان اشغالگر بر مردم اعمال می کنند و در اين کار تجربهء سرکوب های وحشتناک ويتنام و فلسطين را تکرار می کنند (از جمله تخريب خانه ها و ...) و زنان و کودکان را به وحشت دائم و محروميت از حد اقلِ زندگی مبتلا کرده اند و ناامنی را چنان گسترش داده اند که زنان را غالباً خانه نشين کرده، به درون چادر و حجاب رانده اند. ستم جنسی در چنين اوضاع بحرانی کاراتر و براتر از هميشه و همراه با توجيهات مذهبی و سنتی، زنان عراق را زير ضربات خردکنندهء خود قرار داده است.
اشغالگران که به نام استقرار دمکراسی در عراق، دست به اين جنايت بزرگ قرن زدند جنايتکاری را که در مقايسه با خودشان کوچک بود، از ميان برداشتند و خود بدتر جايگزين آن شدند. به جای استقرار حقوق شهروندی، در کشوری که قرن ها سابقهء همزيستی اقوام و مذاهب داشت، بلافاصله سراغ مناسبات قبيلگی رفتند (چنانکه انگليس ها سال گذشته در بصره مرتکب شدند) و با تقسيم کشور به طوايف مذهبی و قومی، کشور را که در جنگ دوم خليج (۹۱) به مرحلهء ماقبل صنعتی به عقب رانده شده بود امروز به مناسبات اجتماعی ملوک الطوايفی مذهبی رانده اند. دولت موقت دست نشاندهء آمريکا حتی قوانين مربوط به خانواده را که در زمان صدام همه جا تابع مذهب نبود، مذهبی کرده است. لوموند در گزارش خود می نويسد: در ۱۳ ژانويه چند صد نفر از زنان عراقی دست به تظاهرات زدند تا به قانون جديد خانواده که به ويژه ارتجاعی ست و دولت آمريکا ظاهراً آن را از فتوای آيت الله سيستانی اخذ کرده اعتراض نمايند. »سازمان آزادی زنان عراق« يک طومار در سطح بين المللی منتشر کرده و اين طرح قانونی »آزادی کُش، زن ستيز، و تجدد ستيز« را محکوم می نمايد. امضا کنندگان طومار اعلام کرده اند که با اين قانون، »تبعيض جنسی در اماکن عمومی« اجباری می شود، در حالی که تعدد زوجات امری عادی و مجاز تلقی می گردد، سنگسار عليه زنانی که به زنا متهم شوند دوباره برقرار می شود و رفت و آمد آزادانهء زنان ممنوع می گردد.
اعتراضاتی که در عراق به خصوص از طرف زنان و همين طور در مجامع بين المللی عليه اين طرح صورت گرفته باعث شده که ظاهراً آن را ملغی کنند ولی مبارزه در اين زمينه نيز ادامه دارد.
ما نهايت همدردی خود را با زنان عراق، از جمله زنان کرد، که زير ستم سخت مردسالارانه (چه با بهانه های مذهبی و چه با سنت های عشايری) بسر می برند، اعلام می کنيم و معتقديم که دست کم انعکاس فرياد و خواست های آنان نخستين وظيفهء ما در قبال خواهران ستمديدهء ما ست. مگر نه اين است که ۸ مارس سمبل مبارزهء جهانی برای رهايی زنان است؟
------------------------
۱- فلورا تريستان (Flora Tristan) زن و سياستمدار فرانسوی (۱۸۴۴-۱۸۰۴)، پدرش يک اشرافزادهء پرويی بود و مادرش فرانسوی. وی همسر آندره شازال (گراور ساز معروف) بود و مادرِ نقاش مشهور فرانسوی گوگن (Gauguin). فلورا يکی از پيشگامان فمينيسم در فرانسه است که [دريک کشور کاتوليک] برای حق طلاق مبارزه می کرد. غير از کتاب Périgrénations d’une paria (سفرهای زنی مطرود - ۱۸۳۸)، کتاب Unité ouvrière (وحدت کارگری - ۱۸۴۳) را نوشت و در گشودن راه به سوی سوسياليسم انترناسيوناليستی کوشيد (برگرفته از فرهنگ روبر، جلد دوم).
۲- پس از چند انقلاب و چند بار بازگشت ارتجاع، اين، کمون پاريس بود که نظام جمهوری را در فرانسه تثبيت کرد و طرحی نو از دنيايی بهتر درافکند: »آزادی، برابری، برادری«، جدايی دستگاه دين از دولت، دموکراسی مستقيم و غيربوروکراتيک، حق عزل نمايندگان، ارتش مردمی به جای ارتش حرفه ای، حقوق برابر زنان و مردان، آموزش لائيک اجباری و رايگان، لغو تبعيض بين زن مجرد و غيرمجرد، لغو تبعيض بين کودک مشروع و »نامشروع«، به آتش کشيدن گيوتين (سمبل مجازات اعدام)، اشاعهء آزادانهء هنر... چنين بود نخستين حکومت کارگری که به گفتهء مارکس اصولش جاودانه است و آن ها را نمی توان از بين برد.
در زير، ترجمهء شعری را می آوريم که در پی سخنرانی فوق و باز در همبستگی با زنان عراق، جميلهء ندائی قرائت کرد:
آرزوها...
از شاعر عراقی، خانم ريم قيس کُبّه
به تصادف،
وقتی توپ ها به خوابی کوتاه فرو رفته بودند
در فاصله ی ميان دو جنگ،
با هم آشنا شديم
رؤيای هردومان اين بود که
گورستان ها
به صحنه ی رقص بدل شوند
تو گفتی: »از اميدهامان آنچه ويران شده
باز سر بر آسمان خواهد افراشت«.
و من گفتم: توپ ها مرده اند،
جنگ ها تا ساليان دراز در خواب خواهند ماند«.
اما تندتر از صفير يک گلوله
ارتشی از برابرمان گذشت.
بين غربت
و زمزمه ی عاشقانه مان
در نوسان ايم
و دراين خيال که:
»آه، ای کاش خمپاره ها به نخل بدل می شدند!«
لحظه ای کوتاه،
و جنگ سوم مان درگرفت.
ديگر جايی برای آرزوها نيست:
تو خاموشی را شغل خويش کرده ای
و من فاجعه را حرفه ام.
----------------------------
* از کتاب حرف های زنان عراق، فاجعه ی عراق به قلم زنان« تأليف خانم انعام کچه چی
Inaam Kachachi: Paroles d’Irakiennes
Le drame irakien écrit par des femmes.
Editions: Le serpent à Plumes, Paris 2003.
اين کتاب گلچينی ست از آثار ادبی حدود ۲۰ تن از زنان عراق (رمان، داستان کوتاه و شعر) که در سال های اخير نوشته شده است و در آن ها از اوضاع مشقت بار زندگی و ستم هايی که بر مردم و به ويژه بر زنان رفته، چه در کل دورهء صدام حسين، و چه طی ده سال محاصره ی اقتصادی و حملات مداوم هواپيماهای آمريکايی و انگليسی سخن گفته شده است. نويسندگان به سبک خويش از مردسالاری و نابرابری حقوق بين زن و مرد نيز که ريشه ی عميق در سنت ها دارد انتقاد کرده اند.
انتشارات انديشه و پيکار www.peykarandeesh.org
- توضیحات
- نوشته شده توسط پوران بازرگان
- دسته: یادبود پوران بازرگان
پنجشنبه، ۲۰ مه ۲۰۰۴ يك سال پس از درگذشت رفِيق مادر سنجری، جمعي از رفقا و دوستان وی بر مزارش در قبرستان پرلاشز (پارِيس) گرد آمدند. پوران بازرگان كه رفيق مادر را از سال ۱۳۵۰ پشت درهاي زندان قزل قلعه ميشناخته، با سخن كوتاه زير از وي و از آرمانش تجليل كرد:
رفقا، دوستان،
يك سال از درگذشت رفيق مادر سنجری می گذرد، كه اولاً خودش مبارز بود و بعد، مادر چند فرزند مبارز بود كه دو تن از آنان شهيد شدند. مبارزی از يك سنت پايدار و اميدوار كننده كه در راه آزادی و برابری از پويش باز نمی ماند. مبارزهای كه مرزها را در می نوردد و زمان ها را به هم می پيوندد و نسل ها و انسان های ظاهراً بیگانه از يك ديگر را وحدت می بخشد.
مكانی كه در آن ايستاده ايم ِيكي از اماكن تاریخی كشور ميزبان ما فرانسه است و درست دويست سال از تأسيس آن مي گذرد. در چنين روزی، در ۲۱ مه سال ۱۸۰۴ در زمان ناپلئون بوناپارت بود كه قبرستان پرلاشز تأسِيس شد. نخستين قبرستان لائيك. ثروتمندان تمايل نداشتند در اين جا كه منطقه ای فقير بود دفن شوند، لذا به منظور تبليغ، تابوت و خاكستر برخی افراد مشهور مانند مولير، لافونتن و آبلار ... را به اينجا منتقل كردند و هم اكنون بسيارِی از خدمتگزاران علم و ادب و فرهنگ انسانی در آن آرميده اند، از بالزاك و اسكاروايلد و شوپن تا مارسل پروست و صادق هدايت، از قهرمانان مقاومت ضد فاشيستي جنگ دوم جهانی تا محمود همشری نماِينده ي سازمان آزاديبخش فلسطين كه در سال ۱۹۷۳ به دست مأموان اسراییلی در پاريس ترور شد.
از نظر زمانی، درست ۱۳۳ سال از كمون پاريس مي گذرد و فردا ۲۱ مه آغاز هفتهي خونِين است كه در ۲۸ مه۱۸۷۱ به سركوب كامل كمون انجاميد و نخستين حكومت كارگري جهان به دست بورژوازي ورساي به خون كشيده شد. 147نفر از كموناردها را پاي ديوار كمون به گلوله بستند و۶۹۴ نفر را در نبرد تن به تني كه در همين قبرستان جريان داشت كشتند.
كموناردها را نه تنها در پاريس بلكه در بسيار جاها از جمله در ايران به گلوله بستند، اما به قول ويكتور هوگو
«جسدها بر خاك ماند ولي ايده ها برپا!»
بارِی، به ياد همه ی كموناردهای ايران و همه ی كموناردهاي جهان شايد بجا باشد كه امروز پای ديوار كمون هم برويم و وفاداری خود را به اصول جاودانه ی كمون پاريس، يعنی آزادی، برابری، برادری و... يك بار ديگر در دل و مغز خويش تكرار كنيم.
- توضیحات
- نوشته شده توسط پوران بازرگان
- دسته: یادبود پوران بازرگان
کميته ی حمايت از جنبش تحريم »انتخابات« رياست جمهوری در ايران ــ پاريس
در هفته های اخير که نداهای تحريم انتخابات همه جا در ايران و خارج شنيده می شد، جمعی از ايرانيان از افق های مختلف چپ و دموکرات، وظيفه ی خود دانستند که با اين ندای مقاومت همصدا باشند. لذا کميته ای در پاريس، برای برپايی يک آکسيون حمايت از تحريم »انتخابات« و نيز پشتيبانی از اعتصاب غذای زندانيان سياسی ايران، تشکيل شد و برای يک گرد هم آيی در روز جمعه ۱۷ ژوئن ۲۰۰۵ برابر با ۲۷ خرداد (روز انتخابات در ايران) ساعت ۱۹ تا ۲۳ در محوطه ی معروف حقوق بشر در ميدان تروکادرو (پاريس) فراخوان داده شد.
گردهم آيی با استقبال خوبی روبرو گشت و پوران بازرگان از سوی کميته مطالبی درباره ی اهداف اين آکسيون دستجمعی به شرح زير بيان کرد:
»ما مخالفان رژيم جمهوری اسلامی، امروز، اينجا گرد آمده ايم تا در اين مکان نمادين (که فرياد عليه نقض حقوق بشر هر روز در آن طنين انداز است) با صدای بلند اعلام کنيم که ما نيز همصدا با بخش وسيعی از مردم ستمديده و آگاه ايران به اين رژيم فاسد »نه« می گوييم. ما هم از تحريم انتخابات، از طرد و نفی کل رژيم جانبداری می کنيم.
بايکوت و تحريم همه جانبه، سزای رژيمی ست که بيش از يک ربع قرن خويش را بر جامعه ی ايران تحميل کرده و در راه جا انداختن سلطه ی مافيايی خود از انواع وسايل فريب و سرکوب، از جمله عقايد مذهبی و سنتی مردم، سوء استفاده کرده است.
ــ رژيمی که برای ادامه ی حاکميت خود نيمی از جامعه ی ايران يعنی زنان را مشمول تبعيض نموده و نه تنها آنها را مجبور به حجاب کرده، بلکه در بسياری موارد حقوقی، آنها را نصف مرد به شمار آورده سزاوار تحريم است. ما با زنان شجاعی که اعلام کرده اند »حال که به نظر رژيم، زنان فهمشان کم است و حق ندارند برای به عهده گرفتن مسؤوليت ها انتخاب شوند، بنابراين ما رأی نمی دهيم« و راه بايکوت و تحريم در پيش گرفته اند همصدا هستيم و موضع گيری اين زنان مبارز را تأييد می کنيم.
ــ رژيمی که نه برای کارگران، نه برای ديگر زحمتکشان، نه برای نويسندگان حق تشکل مستقل قايل نيست و آنها را می ربايد و می کشد سزاوار تحريم و طرد است.
ــ رژيمی که کوشيد زندانهايش را با اعمال شکنجه دانشگاه بنامد ولی درواقع دانشگاهها را به زندان بدل کرد و دانشجويان و استادان را از جمله به دست امثال همين مصطفی معين، تصفيه نمود و دانشجويان مبارز و روزنامه نگاران و نويسندگان و وکلای مدافع را از چندين سال پيش تا کنون در سياهچال نگه داشته سزاوار تحريم است.
ــ رژيمی که مخالفان را که غالباً از نيروهای ترقی خواه و مبارز ضد استبداد و جانبدار آزادی و برابری و عدالت اجتماعی بوده اند سرکوب کرده و در کارنامه ی سياه خويش کشتار ده ها هزار نفر در زندانها و شکنجه گاهها را ثبت کرده سزاوار تحريم است.
ــ رژيمی که با دامن زدن به جنگ هشت ساله باعث نابودی صدها هزار نفر و ويرانی شهرها و آوارگی مليونها نفر شد و آن را برکت و نعمت الهی ناميد سزاوار تحريم است.
ــ رژيمی که تبعيض شرم آور بين مسلمان و غيرمسلمان، سنی و شيعی، فارس و غيرفارس و تبعيض های ديگر برقرار کرده و جنايت های نژادپرستانه از جمله در رابطه با افغانی ها مرتکب شده و راه را برای اختلافات هول انگيز در آينده فراهم کرده سزاوار تحريم است.
ــ رژيمی که دستاورد ۲۵ ساله اش افزايش شکاف بين فقرا و اغنيا، بيکاری و گرسنگی و فقر و فحشاء و پديده ی کارتون خوابها و کودکان خيابانی و نوميدی و بی اعتمادی جوانان به آينده است سزاوار تحريم است.
ــ رژيمی که زندانهايش روی رژيم ددمنش پهلوی را سفيد کرده و گورهای دستجمعی قربانيان اش را به عنوان اسناد جنايت ضدبشری بايد به دادگاه های صالح بين المللی سپرد سزاوار تحريم است.
ــ رژيمی که کانديداهای مجازش يکی از ديگری فاسدتر و دزدتر و حريص تر و دستشان همگی به جنايت آلوده است، از رفسنجانی گرفته تا آدمکشان پاسدار، اينها همه سزاوار نفرت و تحريم اند.
»نه« به رژيم، آری گفتن به قابليت جامعه ی ما برای به دست گرفتن سرنوشت خويش است. جامعه ی ايران شايسته ی دموکراسی ست، نه رعيت شاه است نه مهجور و مقلد امام! فرياد تحريم انتخابات »نه« گفتن به کل رژيم از صدر تا ذيل است. هرگونه تلاش برای توجيه همکاری با اين رژيم، چه از داخل و چه از خارج، زيرپا گذاردن استقلال طلبی و جنبش اعتراضی رو به اعتلای مردم ايران است.
تحريم انتخابات يعنی طرد رژيم، يعنی اقدام به حرکتی درازمدت و مجدانه که اگر پی گرفته شود می تواند آغاز پايان رژيم باشد و مستلزم صبر و پايداری و داشتن بديل مستقل، لاييک، دموکراتيک و مردمی ست. تحريم انتخابات يعنی دست اراذل از سر مردم ايران کوتاه! يعنی دست جهانخواران آمريکايی و غيره نيز که برای چپاول بيشتر ايران دندان تيز کرده اند کوتاه!
دموکراسی مسأله ی اساسی توده های ستمديده ی ايران است نه مسأله ی آقای بوش که در رأس ارتجاع جهانی قرار دارد. مردم ايران دموکراسی را در مبارزات خود می آموزند و آن را تحقق می بخشند. نمونه اش بسيج برای تشکل های مستقل، تظاهرات زنان، تجمع شبانه روزی جلوی زندان اوين و غيره است.
مردم ستمديده ی ايران با اين رژيم قهرند. معدودی متزلزل که سر آشتی دارند به تجربه ی مردم بهايی نمی دهند. با تحريم قاطع رژيم و اتکاء به دموکراسی توده ها اراذل و اوباش حاکم را بايد بيرون ريخت«.
پس از ايراد مطالب فوق، با تاريک شدن هوا، حاضران شمع يا مشعل هايی به دست گرفتند و به ياد زندانيان سياسی اعتصابی و حمايت از آنان و اعتراض به اوضاعی که در ايران می گذرد گردهم آيی خود را به پايان بردند.
کميته ی حمايت از جنبش تحريم »انتخابات« رياست جمهوری در ايران ــ پاريس
۱۸ ژوئن ۲۰۰۵
- توضیحات
- نوشته شده توسط پوران بازرگان
- دسته: یادبود پوران بازرگان
خاطرهء من از مشارکت زنان در بخشی از جنبش مسلحانهء دو دههء ۱۳۴۰ و ۵۰
پوران بازرگان فعاليت سياسی خود را از اوايل سال های ۴۰ در هسته های نخستين سازمان مجاهدين خلق ايران آغاز کرده و اولين زن عضو اين سازمان بوده است.
سپس با يکی از بنيانگذاران اين سازمان، محمد حنيف نژاد ازدواج کرده و پس از ضربهء ساواک در اول شهريور ۵۰ به اين سازمان (که منجر به دستگيری و اعدام همسرش نيز گرديد) در سازماندهی زنان و خانواده های زندانيان و شهدای مجاهدين و اقدامات افشاگرانهء آنان عليه رژيم شاه و نيز در ايجاد ارتباط بين زندان و رهبری آن سازمان نقشی برجسته داشته و با مسؤولان وقت آن: احمد و رضا رضائی و بعد بهرام آرام در تماس تشکيلاتی بوده است.
در ارديبهشت ۱۳۵۲ هنگامی که مأموران ساواک برای دستگيری او به محل کارش دبيرستان دخترانهء رفاه [که مديريت آن را به عهده داشت) حمله می کنند، موفق می شود از چنگ آنان بگريزد و زندگی مخفی را در خانه های تيمی شروع می کند. در شهريور ۵۳ مخفيانه از طريق افغانستان از کشور خارج می شود و به بخش خارج از کشور مجاهدين پيوسته و تا زمان قيام ۵۷ در بخش های تبليغات و ارتباطات و تدارکات اين سازمان (چه قبل از تغيير ايدئولوژی بخش منشعب و چه پس از آن) فعاليت نموده است. او با جنبش مقاومت مردمی فلسطين و عُمان (ظفار) نيز همکاری فعال داشته است. پس از بازگشت به ايران در زمان قيام، در سازمان پيکار در راه آزادی طبقهء کارگر فعاليت کرده و از سال ۱۳۶۱ مانند هزاران مبارز مخالف رژيم جمهوری اسلامی در تبعيد بسر می برد.
آنچه می خوانيد حاصل گفتگويی ست با او که در آرش شمارهء ۲۵ـ۲۶ اسفند ـ فروردين ۷۲ (مارس ـ آوريل ۱۹۹۳) منتشر شده است.
(انديشه و پيکار)
به عنوان مقدمه اشاره می کنم که سخن از مشارکت زنان در اين يا آن جنبش اجتماعی، با توجه به اينکه آنها نيمی از جمعيت را تشکيل می دهند، شايد بی معنی و عجيب باشد ولی رسوب های تاريخی و فرهنگی تفاوتی در اين زمينه به وجود آورده است که معمولاً حتی در بين ملت های پيشرفته، از مشارکت زنان در امور اجتماعی، به طور ويژه، سخن به ميان می آيد.
اگر جنبش انقلابی و مسلحانهء دو دههء ۴۰ و ۵۰ حاصل نقد و تجربه اندوزی سال های پيشين بود، مشارکت زنان در اين جنبش نيز ريشه در تاريخ اجتماعی و فرهنگی ايران داشت و نيز ناشی از بيداری آنان نسبت به مسائل اجتماعی و سياسی بود. در اينجا به اين پيشينه های ذهنی و عينی نمی پردازم. موضوع اين مطلب، طبعاً مشارکت زنان روستاها و عشاير در امر توليد نيز نيست چرا که همه می دانيم آنان دوش به دوش مردان به کشاورزی و دامداری می پردازند و حتی در صنايع سنتی نظير ريسندگی و بافندگی (از نوع قالی) بار اساسی توليد بر عهدهء زنان است. همچنين به تحولاتی که از مشروطيت به بعد، در انديشه و عمل زنان در جامعهء ما رخ داده نمی پردازم چون موضوع اين مطلب نيست. فقط اشاره می کنم که در تحول انقلابی و ريشه داری که در زمان مشروطيت رخ داد زنان نيز مانند مردان مشارکت داشتند و حضور خود را با حمايت از اهدافی که می تواند پيشروانه يا عقبگرايانه ارزيابی شود، در صحنهء مبارزهء اجتماعی نشان دادند. اين تجربه به رغم ابتدائی بودنش در اشکال گوناگون تظاهرات و تحصن و حتی فعاليت نظامی (مثلاً در مقاومت دليرانهء آذربايجان عليه استبداد) جلوه گر شد و در چارچوب تأثيری که رفته رفته جامعهء ما از دنيای متحول اين قرن می پذيرفت به اشکال عالی تری ارتقا يافت. بازشدن مدارس دخترانه، ظهور جمعيت های خيريه و انجمن های زنان و تلاشی که از سوی خود آنان برای دفاع از حقوق فردی و اجتماعی شان صورت گرفت جلوه ای از اين تحول تکاملی ست. همين دستاوردهای مقدماتی که در شرايط تاريخی جامعهء ما اهميتی فراوان داشت با مبارزات و تلاش و رنج زنان و مردانی آگاه و دموکرات حاصل شد که در تاريخ ايران فراموش نشدنی ست.
افت و خيزهای اين راه، اهداف، عملکردها و نتايج مثبت و منفی اقداماتی که در اين مورد، در دورهء رضا شاه انجام شد، نفود افکار آزاديخواهانه و دموکراتيک که هميشه ملازم با طرح آزادی زنان بوده و مقاومت های ارتجاعی که غالباً خود را در موضعگيری علمای دين در اين باره نشان می داد، هيچيک از اين ها موضوع اين مطلب نيست و به همين اشاره بسنده می کنم و می پردازم به تجربه و خاطرهء خودم که گوشه هايی ست از مشارکت زنان در بخشی از جنبش انقلابی در آن سالها.
***
آشنايی من با فعاليت اجتماعی و سياسی از سال ۴۰ـ ۱۳۳۹ شروع شد. ما که از خانواده های سنتی و پايبند به دين بوديم طبعاً خواستهامان در قالب های
فرهنگی ای که برايمان قابل قبول و توجيه بود شکل می گرفت. فعاليت اجتماعی خارج از چارچوب خانه بايد صورت چيزی نظير "انجمن اسلامی بانوان در مشهد" پيدا می کرد. اعضای آن عموماً دختران تحصيل کرده ای بوديم که هرکدام از طريق يکی از افراد خانواده مان با مسائل مبارزاتی آن زمان (يعنی مخالفت با ديکتاتوری شاه و شکوه کردن از فقر و ستم و فساد عمومی، که در فعاليت احزاب و جمعيت های ملی و برخی از روحانيون مخالف شاه خلاصه می شد) آشنا شده، مشارکت در اين مبارزه را ايدآل خويش می دانستيم و بی آنکه بوضوح بيان شود، آن را وسيله ای برای خلاصی از تحقير زن بودن می ديديم. برنامهء کار ما عبارت بود از مطالعهء بعضی کتاب های عمومی، آشنايی با اوضاع ايران و جهان، تعميق اطلاعات و دانش محدودی که از مسائل اجتماعی و فرهنگی داشتيم، آشنايی با کار جمعی و رشد استعدادی ــ اگر کسی داشت ــ در سخنرانی و نگارش و غيره و البته همه در چارچوبی که که خودمان آن را "اسلام روشنگرانه و مدرن" تلقی می کرديم. عضو اين انجمن بودن ما را مورد تعقيب ساواک قرار می داد. فعاليت ناچيز ما در آن فضای خفقان زده ــ مثل فعاليت چند انجمن کوچک و انگشت شمار ديگر ــ توجه مأموران ساواک را جلب می کرد و همين به ما نشان می داد که کار ما چندان هم بی اهميت نيست و خود به خود موجب دلگرمی ما می گشت. مشارکت ما به عنوان دانشجو در اعتصابات و تظاهرات دانشگاه، خود اقدامی جسورانه محسوب می شد و بی آنکه خود بدانيم نوعی ابراز شخصيتِ برابر با مردان بود. اين فعاليت ها ما را به تدريج با مسائل اجتماعی و سياسی بيشتر آشنا می کرد. در ادامهء همين راه است که با فعالين سياسی آن سالها (اوايل دههء ۴۰)، با زندان و زندانيان سياسی و خانواده های آنان آشنا شدم و به تدريج جزء اپوزيسيونی قرار گرفتم که خواستار انقلاب، تغيير راديکال جامعه و براندازی رژيم بود. در اواسط دههء ۴۰ گروه های مخفی زير زمينی به قصد آمادگی برای فعاليت انقلابی که رژيم را براندازد شکل می گيرند. اين گروهها کوچک اند و اعضای آنها گاه بسيار کم تجربه اند؛ اما آرمانخواهی و جسارت و ارادهء آنان برای شکستن بن بست سياسی در اوج قرار دارد. زنان نيز هرچند در تعداد محدود، در اين گروهها وجود دارند. طبعاً از وجود افراد در اين گروهها، چه مرد و چه زن، تنها زمانی ديگران مطلع می شوند که آنها به چنگ پليس می افتند يا در عملياتی شرکت می کنند که نامشان فاش می شود. يکی از اين گروههای مخفی گروهی بود که من در آن فعاليت داشتم و بعدها نام خود را سازمان مجاهدين خلق ايران اعلام کرد.
تا سال ۱۳۵۰ که اين سازمان ضربه خورد و اکثريت قريب به اتفاق کادرهای آن دستگير شدند، فعاليت آن طی چند سال، صرف سازماندهی، کار آموزشی تئوريک و عملی، امکانسازی، تدارک آغاز عمليات مسلحانه و ايجاد پايگاههای مردمی و به وجود آوردن شبکهء همکاران در ايران و در خارج می شد. زنان معدودی که تا آن موقع در سازمان فعاليت داشتند در همهء اين فعاليت ها سهيم بودند.
در سال ۴۸ جمعی از بازاريان و روحانيون ناراضی و مخالف رژيم شاه با ايجاد يک بنياد فرهنگی کوشيدند دبستان و دبيرستان دخترانه ای باز کنند و از من که چند سال بود در تهران دبير بودم دعوت کردند که مديريت دبيرستان را که "رفاه" ناميده می شد به عهده بگيرم. مؤسسين اين بنياد می خواستند تعليم و تربيت دخترانشان، هم با مدارس دولتی فرق داشته باشد و هم با برخی از مدارس مثلاً وابسته به "انجمن تعليمات اسلامی". بهتر است اشاره کنم که سالها بود در ايران، در کنار مدارس دولتی، مدارس خصوصی ای که هر دسته غالباً ويژگی های خود را داشتند فعاليت می کردند مثلاً مدارس فرانسوی ژاندارک و رازی را داشتيم ياگروه فرهنگی کورش و اتفاق که زير نظر يهوديان بودند يا مدارس آمريکايی متعدد و نيز مدارس وابسته به انجمن تعليمات اسلامی يا مدارس علوی و همچنين دبيرستان کمال و هنرستان نارمک (که اين دوتای آخر به جريان فکری مهندس بازرگان تعلق داشتند). اگر برای مؤسسين بنياد رفاه درک و هدف خاصی از اين کار وجود داشت و اگر اين محافل سنتی آنقدر تحول يافته بودند که ضروری می ديدند دخترانشان به دبيرستان بروند و درس بخوانند، اما می خواستند که تربيتشان با آنچه رژيم شاه می خواست تفاوت داشته باشد. برای ما هم که در آن دبيرستان کار می کرديم در عين وجود نوعی اهداف مشترک در آن سالها، خود وسيله ای بود برای داشتن رابطه با خانواده ها و اقشار اجتماعی ای که خودمان هم کمابيش از همانها برخاسته بوديم. زمينه ای بود برای انتخاب و تربيت جوانانی که ما آنها را آمادهء پذيرش ديدگاه فکری و سياسی خود می دانستيم و محلی بود برای برخورد و گفتگو با روشنفکرانی از نوع خودمان. دبيرستان رفاه در واقع، فضای فعاليت توده ای و اجتماعی و در عين حال فکری و سياسی امثال من بود و پشت جبهه ای برای سازمان مجاهدين. اين را هم بگويم که سازمان مجاهدين پس از تأمل و سبک و سنگين کردن با کار من در آن دبيرستان موافقت کرد. بينش مبتنی بر ضرورت تماس و فعاليت توده ای بر بينشی که فقط بر خلوص و پرهيز از محافل غير خودی تأکيد می گذارد فائق آمد و من کار دبيرستان را شروع کردم. طی تقريباً چهار سال که تا ارديبهشت ۱۳۵۲ طول کشيد ما تجربه ای از کار فرهنگی اندوختيم. امکانات و ياران فراوانی پيدا کرديم. برخی از کارکنان و نيز از دانش آموزان بعدها به جنبش انقلابی سال های ۵۰ پيوستند که بعضی به شهادت رسيده اند، از جمله:
رفعت افراز که مدير دبستان رفاه بود. او که آموزگاری باسابقه و جدی و زحمتکش بود از سال های قبل از ۵۰ با سازمان مجاهدين فعاليت می کرد و به خاطر دور شدن از خطر دستگيری که احتمالش می رفت و در چارچوب همکاری سازمان با انقلاب مسلحانه در عمان همراه با خواهرش محبوبه افراز که پزشک و عضو سازمان بود در اوايل سال ۵۴ به ظفار رفت و با شايستگی وظيفهء خدمت در اکيپ پزشکی را به پيش برد ولی در مرداد همان سال در اثر ابتلا به يک بيماری بومی در راه انجام وظيفهء انقلابی اش به شهادت رسيد. رفعت افراز همسر مجاهد شهيد حسن ابراری بود.
محبوبه متحدين که در دانشکدهء هنرهای زيبا دانشجو بود، در دبيرستان ما نقاشی تدريس می کرد. ابتدا فعاليت اجتماعی و مذهبی چشمگيری همراه با دوستان دکتر علی شريعتی داشت. با همدرس و همفکر خود، حسن الادپوش ازدواج کرد. بعدها هردو تفکر مذهبی را رها کرده به مارکسيسم روی آوردند و به سازمان مجاهدين م. ل. (بخش منشعب) پيوستند. حسن در سال ۵۴ در درگيری با مأموران ساواک به شهادت رسيد و پس از چندی محبوبه نيز در يک درگيری مسلحانه با آدمکشان ساواک و بعد از آنکه توانست زير پوشش تيراندازی خود رفيقی را که با او همراه بود نجات دهد (در چهار راهی نزديک پل چوبی)، خود مورد اصابت گلوله قرار گرفت و شهيد شد.
هايده بازرگان (حوری) خواهرم که دبير دبيرستان ما بود و با سازمان مجاهدين همکاری داشت. با دستگيری نامزدش لطف الله ميثمی، او نيز جزء خانواده های زندانيان شد و چه در ارتباط با زندان و پيام رسانی و پيام گيری، چه در سازماندهی خانواده های زندانيان در سفر افشاگرانه به قم (که به آن اشاره خواهم کرد)، چه در تماس با وکلای مدافعی که از خارج به ايران آمده بودند فعاليت قابل توجه داشت. او در زمستان سال ۵۲ از کشور خارج شد، به ارگان خارج از کشور سازمان وصل شد و به فعاليت خود ادامه داد از جمله مدتی در بيمارستان غزه در اردوگاه فلسطينی صبرا و شاتيلا در بيروت و مدتی بيش از يک سال در دفتر سازمان در عدن (يمن جنوبی) و نيز در برنامهء راديويی سازمان (که از آنجا پخش می شد) فعاليت داشت. در زمستان سال ۵۵ که همراه با مقداری سلاح به ايران برگشت در محاصرهء پليس قرار گرفت و همراه با رفيق همراهش مرتضی خاموشی به شهادت رسيد.
عفت خواجه زارع که او نيز دبير دبيرستان ما بود، در سال ۵۰ به انگيزهء تماس با فلسطينی ها و آموزش نظامی از کشور خارج شد. در آنجا به سازمان پيوست و پس از چندين سال فعاليت به ايران برگشت. او بعد از قيام با جمعی از مبارزين چپ که صرفاً به کار کارگری در کارخانه اعتقاد داشتند در رابطه بود و توسط رژيم جمهوری اسلامی دستگير و اعدام شد.
اينها که نام بردم همه همکارانی بودند که با تغيير ايدئولوژی در سازمان طی سالهای ۵۲ تا ۵۴ همراه شدند. بعضی از همکاران ما هم بودند که مذهبی ماندند مانند فاطمه امينی دبير زبان که همسر برادرم (منصور) بود و نيز سرور آلادپوش دبير ورزش که هردو در زمان شاه به شهادت رسيدند.
من در اينجا به تجربهء خودم در اينجا اشاره کردم وگرنه هريک از رفقای دختر که در سازمان بودند يا با آن تماس و همآهنگی داشتند در کنار فعاليت تشکيلاتی به فعاليت های اجتماعی هم می پرداختند که بعدها به نوعی در خدمت سازمان قرار می گرفت. توجه به اين نکته هم ضروری ست که سازمان از جمله به دليل شرايط سخت پليسی می کوشيد افرادش را به دقت برگزيند و بايد اطمينان حاصل می کرد که فرد به دلايل خانوادگی يا اجتماعی مجبور به ترک سازمان نخواهد شد، امری که در مورد دختران که معمولاً بيشتر تحت فشار خانواده و سنت های حاکم هستند ساده نبود. به اين دليل در عضوگيری دختران ترديد و تأمل زياد به کار می رفت. از سوی ديگر، ذهنيت مردسالارانه نيز وجود داشت. اين عجيب نيست. زيرا وقتی می بينيم که پس از سالها و از سرگذراندن تحولات بسيار هنوز هم اين ذهنيت در جامعهء روشنفکری و سياسی و مبارز ما کمتر تکان خورده می توانيم وضع آن زمان را بهتر در نظر مجسم کنيم. به هرحال، نگرشی که در مورد مشارکت زنان در امور تشکيلاتی و سياسی وجود داشت، در عمل و در واقع امر، مشارکت ثانوی و پشت جبهه ای بود. ضعف تربيتی خود ما زنان نيز سهم بزرگی در اين عقب ماندگی تاريخی و تثبيت و رسميت يافتن آن حتی در سازمان های سياسی دارد. باری تا قبل از سال ۵۰ فعاليت ما زنان در سازمان در صف اول نيست، جانبی ست، تبعی ست و عاطفی.
برعکس، شکوفايی فعاليت ما از همين دورهء ضربات شهريور ۵۰ به بعد است. سازمان مجاهدين که از همان ابتدا به امر تبليغ و بسيج توده ای (عليرغم مشی چريکی) اهميت ويژه ای می داد و اين را در تاکتيک دفاع در دادگاه، تهيهء مدافعات و ارسال مخفيانهء آن توسط خانواده ها به بيرون از زندان و توزيع گسترده در بين مردم (که بعد در خارج چاپ و از راديو هم پخش می شد) و شناساندن انقلابيون و اهداف آنها می توان ديد، به امر بسيج خانواده های زندانيان اهميت چشمگيری قائل شد. ما در اينجا بود که حوزهء مناسبتری برای فعاليت خود پيدا کرديم و بديهی ست که بی زمينهء مناسب هيچ استعدادی نمی تواند رشد کند بلکه می پوسد.
نقش خانواده ها
خانواده هايی که يک يا چند تن از عزيزان خود را در چنگال ساواک گرفتار می ديدند و در حالی که پيش از آن به دلايل امنيتی هيچ آشنايی با يکديگر نداشتند در تماس با هم قرار گرفتند. درد و آرمان مشترک (که در درجهء اول خواست رهايی فرزندانشان بود) آنها را به هم پيوند می داد. تجمع جلوی زندان برای خبر گرفتن از زندانيان و افشاگری عليه رژيم، تأمين وسايل لازم برای زندانيان، تأمين امکانات لازم برای خانواده هايی که احتياج به کمک داشتند جهت حفظ روحيه و ادامهء مقاومتشان، جستجوی امکانات برای تماس با مراکز نفوذ در جامعه، از شخصيت های مذهبی گرفته تا دانشگاهی، يا فشار بر مسؤولين دولتی و بالاخره تماس با خارج از کشور. ارسال اخباری که از زندان می رسيد و يا ارسال اخبار مربوط به فعاليت خانواده های زندانيان به مطبوعات و راديوهای مخالف رژيم در خارج کشور و يا تماس با کنفدراسيون دانشجويان ايرانی و برخی از وکلای مدافع و سازمان عفو بين المللی و صليب سرخ. خانواده ها نه تنها در افشای جنايات رژيم و در شناساندن انقلابيون و اهداف آزاديخواهانه و عدالتجويانهء آنان فعاليت ارزشمند داشتند و خود به ناگزير هرچه بيشتر سياسی می شدند، بلکه به لحاظ تشکيلاتی نيز وظيفهء خاصی به عهده شان بود که عبارت بود از برقرار کردن تماس بين آن بخش از سازمان که در زندان بود و بخش بيرون. ابتکارهايی که توسط زنان در استفاده از زبان رمز و جاسازی اسناد در اين دوره بروز کرد فراموش نشدنی ست و نشان می دهد که اگر زنان زمينهء مناسب برای انجام کار خويش بيابند و موانع فکری و عملی از پيش پايشان برداشته شود، به هيچ وجه از مردان کمتر نيستند. در بين خانواده ها گاه کسانی بودند که حتی سواد نداشتند، اما استعداد و فداکاری و عاطفهء انسانی بيدريغ شان می توانست به روشنفکرانی که خود را جای توده می گذارند صد درس بدهد.
پس از سالها، اين اولين بار بود که در فضای خفقانزدهء جامعه يک حرکت دستجمعی آنهم اساساً بر دوش زنان با گستردگی نسبی، کار خود را به پيش می برد. ما رهنمود از سازمان می گرفتيم، هرچند در آن دوره تنها چند تن از کادرها مانند احمد رضائی و يا بعد رضا رضائی و بهرام آرام به عنوان مسؤول در بيرون زندان بودند و وجودشان در آن موقع بيشتر جنبهء سمبليک داشت. با وجود اين، رهنمودهای آنها و وجود سر برای تشکيلات موجبات کاناليزه شدن فعاليت های خانواده ها را فراهم می آورد. به اين ترتيب بود که برای کشاندن روحانيت آن روز به موضعگيری به نفع مجاهدين زندانی و تلاش جهت آزادی آنها، مسافرت خانواده های زندانيان به شيراز، مشهد و قم و تحصن در خانهء آيت الله شريعتمداری سازمان داده شد. به نظر من سازمان در آن روزها فقط به اين اعتبار که مردم نسبت به روحانيت گوش شنوائی دارند به تماس با روحانيت و تأثير گذاردن بر آنان می انديشيد و نظرش اين بود که اگر روحانيت از مجاهدين پشتيبانی کند چه بهتر. اگر هم نکند حد اقل فايده اش رسوا شدن آنها و پاره شدن ماسک و سکوت و همکاری شان با رژيم است. در همين مورد شهيد احمد رضائی به من گفت: "ما هرکاری هم بکنيم بچه ها را اعدام خواهند کرد. ما برای افشای رژيم و تبليغ نظراتمان به اين اقدام دست می زنيم".
سفر عده ای از مادران و ديگر افراد وابسته به زندانيان به قم و تحصن در خانهء شريعتمداری حدود ۲۰ روز طول کشيد و کار تبليغی ارزشمندی بود آنهم در شرايطی که تظاهرات، اعتصاب و تحصن و حتی يک پيکت گذاشتن برای افشاگری و جلب توجه عموم کاری غير ممکن بود. در اينجا فرصت پرداختن به جزئيات نيست و از آن می گذرم.
اين بُعد اجتماعی و توده ای از فعاليت زنان در افشای رژيم همواره تا زمان انقلاب باقی ماند. در عين حال، از اين به بعد، مشارکت زنان در امور ديگر از جمله عمل مسلحانه و فعاليت تشکيلاتی مشخص تر افزايش يافت. با فعاليت ها و لياقت هايی که زنان از خود نشان دادند سازمان به اهميت مشارکت آنان پی برد و آمادگی بيشتری برای جذب و عضوگيری زنان پيدا کرد. از طرف ديگر شرايط عينی مبارزه هم تغيير کرده بود و مسائل امنيتی ابعاد گسترده تری به خود گرفته بود و زنان از مردان کارايی بيشتری در اين موارد داشتند مثلاً برای استتار، تغيير قيافه و لباس و محمل و ارتباط گيری امکانشان بيشتر بود و تحرکشان کمتر نظر پليس را جلب می کرد. نکتهء مهم تر اين بود که زنان به دليل ستم مضاعفی که بر آنان روا داشته می شود به مبارزهء سياسی و تشکيلاتی عليه رژيم با شور و فداکاری زيادی می نگريستند و همهء امکانات خود را در اين راه می نهادند. پيوستن به يک سازمان مبارز به مثابهء جبران تحقيری بود که بر آنها به عنوان زن اعمال شده بود. يکی از رفقای شهيد ما فاطمه ميرزا جعفر علاف که پس از يک دورهء چند ساله از تجربهء تلخ در زندگی زناشويی، خانه و زندگی را رها کرده در بهار سال ۵۲ زمان مسؤوليت رضا رضائی به سازمان پيوسته بود به من می گفت: "می خواهم در سازمان مبارزه کنم. اگر کشته شوم عيبی ندارد. حد اقل شوهرم که مرا اينقدر تحقير می کرد خواهد فهميد که من شايستهء آن برخوردها نبودم." اين رفيق که تا حدود کلاس ۷ـ۶ بيشتر تحصيل نکرده بود به حدی از خود کارايی نشان داد که در سال ۱۳۵۵ (که همراه با دو رفيق ديگر: جمال شريف زاده شيرازی و مهدی موسوی قمی در خيابان اميريه تهران شهيد شد) در سطح يک کادر تشکيلاتی انجام وظيفه می کرد. در آن زمان که مبارزهء قهرآميز عليه رژيم بر اغلب روشنفکران ما حاکميت داشت، در حالی که همهء درهای تنفس در حيات اجتماعی بسته بود، برای زنان مبارز ما پيوستن به يک سازمان مبارز و مخفی شدن نهايت آرزو بود. اين درک را من امروز البته قبول ندارم اما آنچه جوهر مسأله است اين بود که زنان حق خود می دانستند که در مبارزهء سرنوشت سازی که به اميد نيل به آزادی و عدالت اجتماعی (به تعبيری که آن روزها به کار می برديم) جريان داشت مشارکت فعال و برابر داشته باشند. ما همگی در وضعی قرار داشتيم که واژگونی رژيم سياسی برايمان کليد هر تحولی تلقی می شد و طبعاً گمان می برديم که مسائلی از قبيل مردسالاری و تبعيض های رايج سنتی به دنبال پيروزی انقلاب حل شدنی ست و البته عموماً درک روشنی از انقلاب و ابعاد آن نداشتيم. برای آنکه نشان دهم مبارزه با ستم مردسالارانه از ديد زنان مبارز ما پنهان نبود و همواره يکی از اهداف آنان را تشکيل می داد اين گفتهء خواهرم حوری بازرگان را نقل می کنم که می گفت: "اگر همهء دشواری های کنونیِ مبارزه حداقل به کم شدن بار ستمی که بر زنان می رود بينجامد باز خوب است و به زحماتش می ارزد".
در اينجا می خواهم با اين درک که گاه در انتقاد از فعاليت مبارزاتی و انقلابی آن سالها مطرح می شود مرزبندی کنم که می گويند چرا به دفاع از حقوق ويژهء زنان نمی پرداختند. به نظر من در انتقاد از هر دورهء تاريخی بايد خود را در آن شرايط معين قرار داد و قضاوت کرد. رژيم سرکوبگر پهلوی ديگر برای کمتر کسی قابل تحمل بود و کار به جايی رسيده بود که هزاران تن از فرزندان خانواده های وابسته به رژيم نيز به صف اپوزيسيون انقلابی پيوسته بودند و بعضی از آنها در اين راه جان باختند. براندازی رژيم مسألهء بود و نبود ما بود. در چنين شرايطی ما زنان دندان بر جگر می گذاشتيم و تضاد خود با رفتار مردسالارانهء درون جامعه و حتی از طرف برادران يا رفقای تشکيلاتی را ــ که احياناً بروز می کرد ــ ناديده می گرفتيم تا امری که به نظرمان مهم تر بود پيش برود. برخی انتقاداتی که امروزه از جای گرم مطرح می شود شبيه به اين است که به کسی اعتراض کنند که وقتی از آتش سوزی فرار می کردی چرا کفشت را به پا نداشتی و يا دست و سرت را زخمی کردی.
اين امر که در داوری نسبت به سال های گذشته پيش کشيدم نافی آن نيست که درک همهء ما از حقوق زنان مورد انتقاد شديد قرار گيرد. فراوان اند کسانی که دربارهء حقوق زنان تئوری می بافند و قلمفرسايی می کنند اما در عمل همان برخورد عقب ماندهء کهنه را دارند. زنان و هم مردان ما در اين مورد، چه برای شناخت حقوق برابر و چه برای عملی کردن آن، احتياج به آموزش و تربيت دارند. اين مسائل به اعتقاد من، در کليهء سازمان های سياسی اعم از چپ يا مجاهدين وجود داشته است. گمان نکنيد وضع در خارج از اين سازمانها بهتر است. هرگز. در سطح جامعه و حتی در جامعهء روشنفکری پرمدعای ما برخورد به زنان به مراتب تحقيرآميزتر و ظالمانه تر است. راه درازی در پيش است تا رسوب های عقب ماندگی از ذهن ها پاک شود و در کنار هر فعاليت ديگر به تلاش و مبارزهء زنان نياز ويژه وجود دارد تا خود ما به حدی که شايستهء حيثيت انسانی مان است ارتقا يابيم. کار و آموزش ويژه ای در درجهء اول بين خود زنان و سپس بين مردان بايد عملی شود، آموزشی که جدا از فعاليت سياسی و اقتصادی نيست. بار فرهنگی و تاريخی مردسالاری بسيار سنگين است و حتی به فرض که معيارهای فکری و اجتماعی هم واژگون شود بايد برای مقابله با اين فاجعهء فرهنگی کار مشخص و جداگانه صورت گيرد.
دو نکتهء زير را مايلم در پايان سخن اضافه کنم:
نکتهء اول ياد زنان مبارزی ست که چه در دورهء اول سازمان مجاهدين (تا سال ۵۴) و چه بعد از آن در بخش منشعب (پس از تغيير ايدئولوژی) فعاليت و مبارزه نمودند. از زنده ها، با اينکه گمان نمی کنم اشکال داشته باشد، درست نيست اسم ببرم. اکتفا می کنم به اينکه مبارزه و مقاومتشان را در آن روزهای سخت، شايان ستايش و احترام بدانم. از زنان فعال در سازمان مجاهدين قبل از تغيير ايدئولوژی فاطمه امينی که در زمان شاه و اشرف احمدی که در جمهوری اسلامی اعدام شدند و زری ميهن دوست که پس از قيام ۵۷ درگذشت نام می برم. تعداد زنانی که در آن سالها به زندان افتادند و برخی تا سال ۵۷ در زندان ماندند فراوان بود. در دورهء بخش منشعب تغييری کيفی در مشارکت زنان در فعاليت های سازمانی رخ داد. آنها چه در مسؤوليت تشکيلاتی و چه در کار نظامی و يا در فعاليت های کارگری لياقت های چشمگيری از خود نشان دادند. علاوه بر رفقای شهيدی که در ايتدای گفتگو به عنوان همکار در دبيرستان رفاه از آنها نام بردم ديگر زنان شهيد در دورهء بخش منشعب (از ۵۴ تا ۵۷) عبارت اند از:
سيمين تاج جريری که دبير بود و در انجام وظايف سازمانی جسور و فداکار. در مهرماه ۱۳۵۵ در يک درگيری با مأموران ساواک شهيد شد.
منيژه اشرف زاده کرمانی که پس از شکنجه های بسيار در سال ۵۴ اعدام شد. در تاريخ ايران او اولين زن سياسی ست که اعدام شده.
و نيز صديقه رضائی، ليلا زمرديان، منيژه افتخاری، حوريه محسنيان، فاطمه تيفتکچی، فاطمه فرتوک زاده، اکرم صادق پور و نرگس قجر عضدانلو.
اما نکتهء دوم مربوط است به زنانی که در صفوف سازمان های مبارز ديگر فعاليت می کردند به خصوص مهم ترين آنها سازمان چريک های فدائی خلق ايران. زنان در اين سازمان نيز جايگاه مبارزاتی ويژه ای داشتند. البته نمی توانم بگويم که وضع آنها چگونه بوده چون خبر دقيقی از آن ندارم و درست اين است که خودشان در اين مورد اظهار نظر کنند. زنان مبارزی چون مرضيه احمدی اسکويی، فاطمه ابراهيمی (مهرنوش قبادی) که مقاومت مسلحانه اش در آن سالها طنين ويژه ای در فضای خفقان زدهء سياسی داشت و سعيده شايگان (رفيق مادر) که شرح شکنجه هايی را که بر او رفت خودم (از بی سيمی که در سازمان برای گرفتن امواج خاص راديويی مأموران ساواک درست شده بود) شنيده ام و چند فرزندش را از دست داد و اشرف دهقانی که به زندان افتاد و شکنجه شد و با همکاری خانوادهء مجاهدين از زندان فرار کرد و موضع و فعاليت های بعدی اش را همه می دانند و غزال آيت و شيرين معاضد (فضيلت کلام).
و بسيار و بسيار ديگر از همهء گروه های مبارز چه شناخته شده ها و چه به خصوص گمنامان.
در خاتمه اشاره می کنم که آنچه در اين دو دهه از مشارکت زنان در جنبش انقلابی به ظهور رسيد مرحله ای بود در ادامهء تحولات پيشين و بی شک مقدمه ای مؤثر در تحولات بعدی که در مشارکت جسورانه و فعالانه و توده ای زنان در جنبش انقلابی، آزاديخواهانه و عدالتجويانه و ضد سلطنتی سال ۵۷ نمودار شد تا بعد به اشکال گوناگون مقاومت مردمی عليه رژيم جمهوری اسلامی بينجامد که قريب ۱۴ـ۱۳ سال است زنان در صف مقدم مبارزه با آن، خستگی ناپذير می رزمند.
آنها نه تنها بسياری از فرامين ارتجاعی و عقب ماندهء رژيم را به تمسخر گرفته، نقش بر آب می کنند، بلکه موجوديت برابر خود را با مرد در کليهء جنبه های زندگی انسانی روز به روز به ذهنيت جامعه و فرهنگ سنتی و دينی و همچنين پاسداران آن تحميل می کنند اما هنوز راه درازی در پيش است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
يادآوری:
۱) پرداختن به تجربهء فعاليت و مبارزهء زنان در سازمان پيکار و سخن در بارهء آن از موضوع اين گفتگو (شرکت زنان در جنبش مسلحانه دهه ۴۰ و ۵۰) خارج بوده است.
۲) شرح حال رفقای شهيد سازمانی ياد شده را در آرشيو نشريهء پيکار می توان يافت.
- توضیحات
- نوشته شده توسط زهره ستوده
- دسته: یادبود پوران بازرگان
پوران بازرگان شبانگاه ۱۶ اسفند ۱۳۸۵ (۶ مارس ۲۰۰۷) در سن هفتاد سالگی پس از يک سال نبرد جانکاه با بيماری در تبعيد درگذشت.
پوران از ميان ما رفت گرچه باور اين واقعيت تلخ برای من بسی دردناک، اما حضورش در تاريخ مبارزات مردم ما ماندگار است.
من می خواهم از کسی تجليل کنم که سالهای بسياری يعنی بيست و اندی سالهای تبعيد را در کنارش بودم، می خواهم از او با زبان خودش بگويم تا شايد گوشه ای از افق و آرزوهای بزرگش را بيان کرده باشم. از عشق او به انسانها و به آينده ای عاری از ستم و استثمار، از اميد او به جهانی بهتر، از شجاعت و جسارتی که اين اميد و آرزو به او بخشيده بود.
پوران بازرگان در خانواده ای سنتی و مذهبی تربيت شد، در فضايی که رفتن دختران به مدرسه يک پيکار عليه سنت و فرهنگ مردسالارانه بود. او به مدرسه رفت تا آغازی برای شکستن اين سد باشد تا موانع حضورش در مشارکت سياسی اجتماعی را يکی پس از ديگری پس زند. و اينگونه بود که پوران از معدود زنانی شد که در آن دوره، جسورانه خود را به جنبش انقلابی تحميل کرد. خود او در اين مورد می گويد: "در حالی که همه درهای تنفس در حيات اجتماعی بسته بود، برای زنان مبارز ما پيوستن به يک سازمان مبارز و مخفی شدن نهايت آرزو بود."
پوران در مورد فشارهايی که بر زنان برای حضور در تشکلات انقلابی بود می گويد:
"از يکسو دختران بيشتر تحت فشار خانواده و سنت های حاکم بودند و به اين دليل در عضوگيری دختران ترديد و تامل زياد به کار می رفت. از سوی ديگر ذهنيت مردسالارانه نيز وجود داشت."
شايد امروز برای ما اين امری ساده باشد اما يادمان باشد که "معما چو حل گشت آسان شود" برای نسل من و نسل بعدی ورود به سازمانها و تشکلات سياسی آسانتر شده است زيرا زنانی چون پوران ها در اقليت مطلق راه را برای ما و دختران ما باز کردند. پوران می گويد: "مشارکت ما بعنوان دانشجو در اعتصابات دانشگاه خود اقدامی جسورانه محسوب می شد و بی آن که خود بدانيم نوعی ابراز شخصيت برابر با مردان بود."
پوران حضور خود و زنانی چون خود را جمعبندی می کند و می گويد: "ابتکار هايی که توسط زنان در استفاده از زبان رمز و جاسازی اسناد در اين دوره بروز کرد فراموش نشدنی است و نشان می دهد که اگر زنان زمينه مناسب برای انجام کار خويش بيابند و موانع فکری و عملی از پيش پای شان برداشته شود به هيچ وجه از مردان کمتر نيستند."
پوران از انگيزه زنان برای پيوستن به مبارزه انقلابی می گويد، انگيزه ای که هنوز محرک اکثريت زنان برای شرکت در تغييرات بنيادی جامعه است. او در اين مورد گفت:
"نکته مهم تر اين بود که زنان به دليل ستم مضاعفی که بر آنان روا داشته می شود به مبارزه سياسی و تشکيلاتی عليه رژيم با شور و فداکاری زيادی می نگريستند و همه امکانات خود را در اين راه می نهادند. پيوستن به يک سازمان مبارز بمثابه جبران تحقيری بود که بر آنها بعنوان زن اعمال شده بود."
او از زبان زنی مبارز می گويد:
"می خواهم در سازمان مبارزه کنم اگر کشته شوم عيبی ندارد حداقل شوهرم که مرا اينقدر تحقير می کرد خواهد فهميد که من شايسته آن برخوردها نبودم."
پوران نه فقط انگيزه زنان در مبارزه انقلابی را تحليل کرد، بلکه توقع و انتظار آنان از مبارزه را نيز به روشنی پاسخ می دهد: "اما آنچه جوهر مسئله است اين بود که زنان حق خود می دانستند که در مبارزه سرنوشت سازی که به اميد نيل به آزادی و عدالت اجتماعی جريان داشت مشارکت فعال و برابر داشته باشند......
ما همگی در وضعی قرار داشتيم که واژگونی رژيم سياسی برايمان کليد هر تحولی تلقی می شد و طبعا گمان می برديم که مسائلی از قبيل مردسالاری و تبعيض های رايج سنتی به دنبال پيروزی انقلاب حل شدنی است."
بد نيست يادآوری کنم که اين روزها برخی، زنان را سرزنش می کنند که چرا وقتی در کنار مردان در سازمانها و احزاب مبارزه می کنند تن به مردسالاری می دهند. در حالی که جوهر مسئله همانگونه است که پوران از قول خواهرش حوری می گويد: "اگر همه دشواری های کنونی مبارزه حداقل به کم شدن بار ستمی که بر زنان می رود بيانجامد باز خوب است و به زحماتش می ارزد."
اما پوران هيچ توهمی نداشت. زنی انقلابی و هشيار بود و سالها تجربه در صفوف مبارزه انقلابی به او آموخته بود که رهايی و آزادی زنان به اين سادگی ها نيست و در نوشته خود گفت: "عجيب نيست. وقتی می بينيم که پس از سالها و از سر گذراندن تحولات بسيار هنوز هم اين ذهنيت در جامعه روشنفکری و سياسی و مبارز ما کمتر تکان خورده می توانيم وضع آن زمان را بهتر مجسم کنيم. به هر حال نگرشی که در مورد مشارکت زنان در امور تشکيلاتی و سياسی وجود داشت در عمل و در واقع امر، مشارکت ثانوی و پشت جبهه ای بود."
و بالاخره می گويد: "باری تا قبل از سال ۵۰ فعاليت ما زنان در سازمان در صف اول نيست. جانبی است، تبعی است و عاطفی". البته پوران برای اينکه جای خوش خيالی باقی نگذارد و کسی فکر نکند گويا پس از دهه ۵۰ ناگهان جنبش انقلابی ما دگرگون شده است گفت: "فراوانند کسانی که درباره حقوق زنان تئوری می بافند و قلم فرسائی می کنند اما در عمل همان برخورد کهنه و عقب مانده را دارند".
اگر اجازه دهيد مايلم به يکی از مهمترين ويژگی های او اشاره کنم. پوران يک انترناسيوناليست بود و نه در حرف چون موعظه ای اخلاقی، بلکه در عمل. او به جهانی بودن امر رهايی ستمديدگان اعتقاد عميق داشت. پوران زمانی که از مبارزه مردم جهان صحبت می کرد و در مبارزات آنان شرکت می کرد، نشان داد که يک کمونيست نه فقط بايد انترناسيوناليستی فکر کند بلکه انترناسيوناليستی هم بايد عمل کند.
من نمی خواهم به اين موضوع بپردازم که پوران چگونه قلبش برای مبارزات رهائيبخش مردم فلسطين می تپيد و يا اينکه در عمل نيز در صفوف جنبش رهائيبخش مردم فلسطين و ظفار پيکار کرد. او به مبارزات زنان نيز بعنوان مبارزه ای جهانی می انديشيد و بی جهت نبود که ستم بر زنان افغانستان و عراق و فلسطين او را خشمگين می کرد به همان اندازه ای که ستم بر زنان ايران را بر نمی تافت.
پوران در بزرگداشت مراسم روز جهانی زن در مارس ۲۰۰۴ که خود از برگزارکنندگان اين مراسم نيز بود، طی سخنرانی که به زنان عراق تقديم کرد، تحليل بسيار مفصلی از موقعيت زنان عراق و مبارزات آنان از سالهای ۱۹۴۳ به بعد را ارائه داد. او در اين سخنرانی که پس از حمله آمريکا و دولتهای متحد غربی به عراق و اشغال آن بود گفت:
"اشغالگران که بنام استقرار "دمکراسی" در عراق، دست به اين جنايت بزرگ قرن زدند، جنايتکاری را که در مقايسه با خودشان کوچک بود، از ميان برداشتند و خود – بدتر – جايگزين آن شدند.....
گزارش هايی که از اوضاع آشفته کشور اشغال شده عراق در اينجا و آنجا منتشر می شود غير از خشونت بی حدی که سربازان اشغالگر بر مردم اعمال می کنند و در اين کار تجربه سرکوب های وحشتناک ويتنام و فلسطين را تکرار می کنند و زنان و کودکان را به وحشت دائم و محروميت از حداقل زندگی مبتلا کرده اند. و ناامنی را چنان گسترش داده اند که زنان را غالبا خانه نشين کرده و به درون چادر و حجاب رانده اند. ستم جنسی در چنين اوضاع بحرانی کاراتر و براتر از هميشه و همراه با توجيهات مذهبی و سنتی، زنان عراق را زير ضربات خرد کننده خود قرار داده است."
به من اجازه دهيد به خصوصيت ديگری از پوران اشاره کنم خصوصيتی که بدون آن صحبت از کمونيست بودن و تلاش جهت خلق جهانی عاری از ستم و استثمار بيهوده است. پوران به مردم عشق می ورزيد از همان روزهايی که گام در مسير مبارزه انقلابی گذاشت. او معلم شد تا از نزديک با جوانان که مناديان تغيير جهانند، آشنا شود همراه آنان بخواند و بداند و به باوری مشترک برسد.
عشق و علاقه پوران به انسانها برجسته بود. او نه فقط در کنار مبارزات عمومی مردم عليه بی عدالتی حضور داشت. بلکه در کنار مبارزات فردی انسانها عليه بی عدالتی نيز قرار می گرفت و از هر گونه عافيت جويی و مصلحت طلبی در زندگی فردی و اجتماعی بدور بود.
وقتی با پوران از خودش و مبارزاتش سخن گفته می شد، او فروتنانه به مبارزات زنانی اشاره می کرد که به لحاظ فکری با آنها تفاوت داشت، او ضمن ستايش و احترام به مبارزات زنانی چون فاطمه امينی، زری ميهندوست، سيمين تاج جريری، منيژه اشرف زاده کرمانی و ...... "از زنانی که در صفوف سازمان های مبارز ديگر فعاليت می کردند چون مرضيه احمدی اسکويی، فاطمه ابراهيمی .... و بسيارو بسيار ديگر از همه گروههای مبارز، چه شناخته شده ها و چه بخصوص گمنامان" نيز تجليل به عمل می آورد. پوران مبارزه را امری در جهت اهداف انسان می ديد و به انحصار طلبی تنگ سازمانی اعتنايی نداشت.
جهانی که پوران نويدش را می داد خود در زندگی روزمره بکار می برد. او برای دست يافتن به جهانی انسانی و عادلانه، روش و منشی انسانی داشت. او راز جدال ذهن و عين را دريافته بود و خط سرخ زندگی اش جلوه ای از آميزش هر چه بيشتر حرف و عمل بود.
پوران امروز ديگر در ميان ما نيست اما نگاه پوران به جهان و آينده، دريچه ای بسوی آزادی و رهايی انسانها از قيد هرگونه ستم و استثمار است. زندگی پوران نشان داد که حرف لوسی اوبراک از زنان عضو جنبش مقاومت فرانسه درست بود وقتی که گفت، بدون زنان، مقاومت هيچ کاری نمی توانست انجام بدهد. هم او که می گويد: "کلمه مقاومت کردن هميشه بايد در زمان حال صرف شود."
لوسی اوبراک نيز در در سن ۹۴ سالگی چند روز پس از پوران در فرانسه درگذشت. او نيز مانند پوران تا آخرين دقايق زندگی دست از مبارزه عليه هرنوع بی عدالتی برنداشت. مبارزه او برای حق رای زنان و شرکت او در تظاهرات خارجيان بدون کارت اقامت در تاريخ مبارزات فرانسوی ها ماندگار است. پوران ها و لوسی ها در سراسر دنيا الگوی مبارزه عليه فاشيسم و ديکتاتوری و ستم بر زنان هستند.
۱۷ مارس ۲۰۰۷
پاريس – فرانسه
- - - - - - - - - -
* کليه نقل قولهای اين متن از مقالات مختلف پوران بازرگان است که جهت دسترسی به آنها می توان به سايت انديشه و پيکار مراجعه کرد.
http://www.peykarandeesh.org/index.html
- توضیحات
- نوشته شده توسط کميتهء برگزاری
- دسته: یادبود پوران بازرگان
کميتهء برگزاری بزرگداشت پوران بازرگان از زبان او:
هفتاد سال زندگی من بسر آمد و جسم فرسودهء من در چشم به هم زدنی به اندکی خاکستر بدل شد، اما من با آرمان هايم، با زندگی و مبارزهء ميليونها انسان رنجبر ديگر در سراسر کرهء زمين به حيات و فعاليت خود ادامه می دهم. بايد به اختصار برای همگان بگويم که من اين سهم خود از زندگی را چگونه سپری کردم و چرا با رضايت خاطر، بی هيچ تأسف و پشيمانی از صحنه خارج می شوم. همان طور که آرزو می کردم تا آخر روی صحنه ماندم. من اين سهم از زندگی را آنطور که خواستم زيستم. خوب زيستم. فداکاری درکار نبود، اگر جز در اين راه می زيستم شايسته نبود و آن را جرم تلقی میکردم. من خوشبخت بوده و هستم زيرا رهروان راه آزادی و عدالت بدون ترديد فراوان خواهند بود.
من دختر زاده شدم. مناسبات اجتماعی مردسالار به دلايل تاريخی و فرهنگی اش زن را فرودست مرد می خواست و آن را با برخی گفتارهای مقدس در می آميخت. من بايد دربرابر اين مناسبات ظالمانه در حد خودم می ايستادم. غريزی اين کار را می کردم. ناگزير شده بودم به کمتر از کلاس نهم بسنده کنم. پس از چند سال رنج خانه نشينی دست به کار شدم و به ادامهء تحصيل تا ديپلم به صورت داوطلبانه و اخذ ليسانس پرداختم. کارنامه ام بسيار موفق بود. دورهء دانشگاه من در مشهد مقارن فعاليت های سياسی و اجتماعی سالهای ۱۳۳۹ تا ۴۲ بود. به فعاليت سياسی روی آوردم. از معدود دخترانی بودم که چنين برخوردی داشتند و تعقيب ساواک مرا به اهميت کار و موضعم واقف میکرد. بی آنکه خود بدانم به مبارزه برای آزادی و دموکراسی پيوسته بودم که به گمان خودم از مبارزه برای رهايی زن از سلطهء مردسالاری و کسب حيثيت انسانی زن جدا نبود. من با موجی همراه شدم که به سانسور و اختناق حاکم اعتراض داشت. من در اين راه با جمعی بسيار همراه بودم. ما نمیتوانستيم دربرابر اوضاع خود و ديگران بیتفاوت باشيم. اگر ما به سراغ سياست نمی رفتيم او که حتماً به سراغ ما می آمد و سرنوشت ما را رقم می زد. شرکت در فعاليت سياسی برای ما چرايی نداشت، تنها چگونگی آن مطرح بود. تحت تأثير آنچه در محيط زندگيم می گذشت و با همان جويبار فرهنگ اصلاح طلب مذهبی که در شهر ما وجود داشت به تشکيل «انجمن اسلامی بانوان مشهد» دست زديم. همکاران من دختران و زنانی بودند از خانواده های مشابه که در سالهای بعد شهيدان متعدد، حتی در جنبش کمونيستی، دادند. چنانکه از خانوادهء خودم ۵ نفر در اين راهها جان دادند.
بعدها در تهران، زمانی که فوق ليسانس می خواندم و دبير شدم با کسانی که سازمان مجاهدين را بنيان گذاشتند آشنا شدم. به برکت رابطه ای که برادرم منصور با آنها داشت با آنان درآميختم و در کنارشان چيزها آموختم. می گويم در کنار، زيرا هرگز به اطاعت کورکورانه نپرداختم. حتی دربارهء مسلمات قرآنی که آنها را در آن زمان راهنمای خود می دانستيم از پرسش و استفهام و ترديد بری نبودم. يادم هست از مسؤول کلاس ايدئولوژیمان پرسيدم اين چه معنا می دهد که در سورهء ۲۳ قرآن (مؤمنون) آيهء ۶ برای همبستری با زنی که به بردگی گرفته شده حتی عقد لازم نيست؟ و طبعاً توجيه مسؤول مرا متقاعد نمیکرد. آخر خود سازمان هم به اين به اصطلاح جزئيات کاری نداشت و از قرآن آنچه را که به درد مبارزه اش می خورد بر می گزيد. کاری که همه کرده و می کنند. جمهوری اسلامی هم برای مصالحش جز اين نکرده و نمی کند. به هرحال، برخورد مستقل به ويژه در امر سرنوشت زن مرا رها نمی کرد. چنان که بعدها هم نکرد و اين در برخی موارد چندان هم خوشايند برادران يا رفقا نبود و تاوان تشکيلاتی اش را هم می پرداختم.
در آن زمان، در سازمان ما همه شغل و حرفه ای داشتند. من دبير دبيرستان های تهران بودم. جمعی از بازاريان و روحانيونِ به اصطلاحِ آن روز مترقی که روشنفکران بورژوازی مذهبی بودند دبستان و دبيرستانی دخترانه تأسيس کردند به نام «رفاه» و در جستجوی کسی بودند که مديريت دبيرستان را به او واگذارند. من مديريت را پذيرفتم و به تدريج اين مؤسسهء فرهنگی خصوصی به پشت جبههء سازمان بدل شد که تا سال ۱۳۵۲ ادامه يافت و من اين را در جای ديگری شرح داده ام.
ازدواج من با محمد حنيف نژاد در همين دوره بود. سال ۱۳۴۸. ملزومات مرحلهء مبارزاتی آن روزها که ما و گروه های انقلابی ديگر دست اندرکار آن بوديم کليهء امور خصوصی را تابعی از امر مبارزه می کرد. جز اين چاره ای نبود. نمی شد زندگی عادی و مرسومی داشت و در عين حال، با دستگاه جهنمی سرکوب هم جنگيد. منطق مبارزه ايجاب می کرد که «در اين راه هرچه سبکبال تر باشيم نه با کوله بارهای ثروت و شهرت و رفاه». انتظار من از ازدواج يک زندگی عادی که امروز برخی می پندارند نبود. پيشبرد امر مبارزه برای مان اصل بود و چه بهتر که چنين بود. آنچه در صددش بوديم نه کاری خرد بلکه سترگ بود.
از شهريور سال ۵۰ که با يورش ساواک عمدهء کادرها و فعالين سازمان دستگير شدند، ما مسؤوليت جديدی به عهده گرفتيم که برای من بسيار ارجمند بود. بسيج خانواده های زندانيان مجاهد برای جلوگيری از اعدام دستگير شدگان. پشت در زندان قزل قلعه جمع می شديم و خانواده ها يکديگر را میشناختند. تا آنجا که میدانم اين برای نخستين بار پس از ۲۸ مرداد و خرداد ۴۲ بود که اين تعداد از خانواده ها برای امری مردمی و دموکراتيک بسيج می شدند. بيش از صد نفر از زنان به مدت ۲۰ روز در قم در منزل آيت الله شريعتمداری که نفوذ قابل توجهی روی دستگاه حکومت داشت تحصن کردند. اين تحصن ابعاد مختلفی از تدارکات، تبليغات ارتباطات حقوقی و نيز افشاگری داشت که در اشکال گوناگون انعکاس می يافت. سازمان که صرفاً پشتيبان ما بود آن روزها توان آن نداشت که خود مستقيماً بر جريان کارها نظارت کند. همه چيز در دست خود زنان بود. سازمان می خواست روحانيت را در بن بست قرار دهد تا موضع بگيرند، اين اگر نتيجه ای به سود زندانيان داد که چه بهتر وگرنه آنها و سکوت ديرين رضايت آميز و همکاری شان با رژيم شاه افشا خواهد شد. تمرين کار جمعی و اجتماعی برای ما زنان طبقهء متوسط و پايين و نيز آموزشی که در اين راه از جوانب مختلف می گرفتيم کم اهميت نبود.
در همين مدت، ارتباط گيری با زندانيان و سازماندهی ارتباط و انتقال اخبار و اسناد به داخل زندان و از زندان به بيرون از طريق جاسازی و رمزنويسی و چاره جويی های ديگر، تمرين ديگری برای کار زنان بود. علاوه بر اينها ما با خانواده های ديگر گروه های مبارز که به لحاظ ايدئولوژيک مانند ما نبودند آشنا شديم و ارتباط و همدردی و همبستگی بين ما تجربهء ديگری برای تحمل ديگران بود. رابطهء ما با خانواده های زندانيان چپ برای خود من دستاوردی بود که تا آخر عمر بدان ادامه دادم. من هرگز از آنها نبريدم، هرچند برخی از آنها برخورد مشابهی با من يا با ما نداشتند. همين روش را در بسيج خانواده ها در دوره های بعد در سازمان پيکار و در تبعيد هم ادامه دادم. برخی از مادران يا خانواده های فدايی و غيره را تا آخر از بهترين دوستانم دانستم.
رژيم شاه به دستگيری و شکنجه و اعدام و کشتار مبارزين ادامه می داد و ما ديگر برخی از همرزمان خود از جمله حنيف نژاد را از دست داده بوديم. ارديبهشت سال ۵۲ من ناگزير شدم مخفی شوم و بيش از يک سال در خانه های تيمی بسر بردم با وظايفی که به کلی با آنچه در مديريت دبيرستان و بعدها در مشارکت در بسيج و سازماندهی خانواده ها و ارتباط با زندان انجام داده بودم تفاوت داشت. با اين وضع جديد هم بايد خود را انطباق میدادم، مگر نه اين است که هدف ما از جمله حفظ موجوديت سازمان رزمنده ای بود که با عمليات مسلحانهء خود عليه رژيم و پشتيبانان امپرياليستش می خواست زمينه را برای انقلاب مردمی و سرنگونی رژيم فراهم کند؟ دشواری های اين کار برای تک تک اعضا و فعالين سازمان دربرابر هدف متعالی ای که در نظر داشتيم همه قابل تحمل بود. بازهم تکرار می کنم که فداکاری درکار نبود. خوشبختی و احراز حيثيت انسانی ما در پيشبرد امر مبارزه بود و ما اين را با جان و دل پذيرا بوديم، قبل از هرچيز برای خودمان و حيثيت مان. اين منطقی ست که همهء مبارزان دارند.
باری مرداد سال ۵۳ ترتيبی داده شد که من و چند نفر ديگر به خارج منتقل شوند و از آن پس من در بخش خارج کشور سازمان فعاليت داشتم (محل کارم عراق بود) با وظايفی از نوع ديگر با دشواريهايی از نوع ديگر که بايد از پيش پا برداشته می شد. در جريان فعاليتهای اين دوره در رابطه با راديو ميهن پرستان و راديو سروش و فعاليت های ديگر، با تراب حق شناس که از سالها پيش می شناختم ازدواج کردم (۱۳۵۳). در اين ازدواج نيز هيچ امری بالاتر از امر مبارزه و ملزومات آن (هرچه باشد) نداشتيم. ارتباط با جنبش فلسطين و کار در بيمارستان هلال احمر فلسطينی در دمشق و بعد (دردورهء جنگ داخلی لبنان) در اردوگاه صبرا در بيروت از اينجا شروع شد، زيستن در بين ستمديدگانی که سر خم نمی کنند و می رزمند از بهترين دوران های زندگی من بود. بعدها به ترکيه منتقل شدم که سازمان پايگاهی ارتباطی و تدارکاتی در آنجا تأسيس کرده بود. زندگی مخفی، کار در کارگاه های سری دوزی يا کارگری در هتل و انتقال سلاح از يک کشور به کشور ديگر. اينها هم تجربه ای بود در کنار آموزش و آمادگی برای کارهای آينده. آشنايی با زندگی زحمتکشان ديگر ملت ها چشم مرا هرچه بيشتر به ستمی طبقاتی که فقط شامل يک ملت نيست، بلکه جنبه ای جهانی دارد بازتر کرد.
با افزايش تجربه و فعاليت سياسی و نظامی و پيشرفت ساز و کار درونی سازمان و جامعه، در سازمان ما، ايدئولوژی تدوين شده در سالهای قبل (که البته با درک سنتی روحانيون و در رأس آنها خمينی متفاوت و گاه متضاد بود)، در کار روزانه و در ذهن اغلب ما زير سؤال رفت و بناگزير طی مدت چند سال به درکی منجر شد که به طرد ايده های مذهبی و گرايش به مارکسيسم انجاميد. هريک از ما طبق تجربهء خود از يکی دو سال پيشتر نوعی آمادگی داشتيم ولی با تصميم رهبری سازمان بود که تغيير ايدئولوژی رسماً اعلام شد. من البته از پيشروان اين تحول نبودم ولی میتوانستم آن را بفهمم و با آن همراه شدم. خطاهای جبران ناپذيری که طی اين پروسه رخ داد نمیتواند بر جوهر انقلابی و پيشروانهء رهايی از انديشه های مذهبی سرپوش بگذارد. شيوه هايی که برای استقرار اين تحول به کار گرفته شد مورد تأييد بسياری از فعالين سازمان (اگر از واقعيت امر مطلع می شدند) نبود ولی در مناسبات حاکم در يک سازمان چريکی با محدوديت شديد اطلاعات و اخبار و تبادل نظرات، امکان مشارکت در تصميم گيری جمعی وجود ندارد. اين محدوديت، اساساً از طبيعت مبارزه در شرايط خفقان آور و مقابله با ماشين سرکوب رژيم که همه را به ستوه آورده بود ناشی می شد. به گفتهء برشت:
«آهای آيندگان، شما که از دل گردابی بيرون میجهيد
که ما را بلعيده است
وقتی از ضعف های ما حرف می زنيد
از زمانهء سخت ما هم چيزی بگوييد.
معلوم است که آنچه در خلال اين پروسه پيش آمد از انتقاد در امان نماند و فقط سه سال بعد اين شيوه های کار مورد انتقاد شديد کل سازمان قرار گرفت و علناً منتشر شد (مهر ۱۳۵۷). جالب اين است که برخی پس از ۳۰ سال به ياد ما می آورند که بايد از خود انتقاد کنيم. آنان که غرض ورزی می کنند با هيچ سند و حقيقتی نمی توان دهانشان را از ياوه گويی باز داشت.
باری، بنا بر وظايف سازمانی، زمانی هم در ليبی (که سازمان در آنجا دفتری داشت) و نيز در عدن که سازمان در ارتباط با جنبش انقلابی عمان (ظفار) فعاليت هايی داشت بسر بردم. همکاری متقابل با جنبش های ملت های ديگر، بُعد انترناسيوناليستی مبارزهء ما را نشان میداد. سازمان کوچک ما توانسته بود پيش از اين يک پزشک و يک پرستار به آن منطقه بفرستد (دکتر محبوبه افراز و خواهرش رفعت افراز که در دورهء فعاليت من در مدرسهء رفاه رئيس دبستان بود و حالا پرستار در جبهه مبارزين ظفار). مدتی هم در آنجا بسر بردم. تحولات اجتماعی و سياسی به آستانهء سقوط سلطنت نزديک شد و ما پس از قيام ۵۷ به ايران بازگشتيم. فروردين ۱۳۵۸. حالا ديگر سازمان پيکار که از دل بخش منشعب مجاهدين بيرون آمده بود به عنوان يک سازمان کمونيستی در ايران فعاليت میکرد.
در اين دوره، دوباره زمينه برای فعاليت هايی که من بهتر می توانستم انجام دهم يعنی ارتباطات توده ای فراهم بود. در کلاس های مبارزه با بیسوادی طبعاً با شناسنامهء جعلی شرکت کردم و مدتی درس میدادم بی آنکه مرا بشناسند. چقدر آشنايی با زحمتکشان ورامين و کارگران زن کارخانه های جادهء کرج برايم ارزشمند بود. در کنار اينها بازهم سازماندهی خانواده ها و برخی آموزش های سازمانی که به زبان ساده برايشان بيان می کردم برايم لذت بخش بود. در اين دوره ديگر لازم نبود جايی کار کنم. کار فرهنگی سابقم را که به من نمیدادند.
باری در اين دوره که دو سال و نيم طول کشيد به وظايفی در ارتباط با کميتهء زنان و بسيج خانواده های زندانيان و نيز شهدای بخش منشعب و پيکار مشغول بودم. همان طور که در دورهء شاه چند بار از دام ساواک نجات يافته بودم، در اين دوره نيز چند بار نجات يافتم و توانستم جلادان جديدِ به قدرت رسيده را قال بگذارم.
تهاجم همه جانبهء رژيم و کشتارهای سال ۶۰ ما را وادار به خروج از کشور کرد و دوران ۲۵ سال تبعيد من شروع شد. اين بار، ديگر سازمانی فعال نداشتيم که در صفوف آن و طبق رهنمود آن فعاليت کنيم. بايد در کنار حفظ اهداف و ايدآل هامان به بررسی و ارزيابی کارهای گذشته مان نيز بپردازيم. علاوه بر اينها و فوری تر از هرچيز بايد به تأمين معيشت با هر وسيله ای که امکانش فراهم شود بپردازيم. از نخستين ماه های ورود به فرانسه به کارهای يدی مشغول شدم که حدود ۲۰ سال ادامه يافت تا بازنشست شدم يعنی به علت ضعف جسمی ادامهء کار برايم ممکن نبود. شرافت ما به عنوان انقلابی از جمله در اين بود که به هيچ رو نيازمند کسی نباشيم و من اين را تا به آخر و با حد اکثر صرفه جويی انجام دادم. در اين دوره در کنار رفقای معدود ديگرم به فعاليت سياسی هم ادامه دادم. هر سخنی را که می شد عليه ستم طبقاتی و فرهنگی و جنسی که در ايران اعمال میشود بر زبان آورد فرياد زدم. درکنار مبارزان فلسطينی مثل هميشه ايستادم و خوشوقتم که در آخرين هفته های بيماريم توانستم هزينهء تحصيلیِ دو فرزند خواندهء فلسطينی ام را برايشان بفرستم. چقدر آرامش به من دست داد وقتی فهميدم پول ارسال شده است.
در کنار کارگران ايران و مبارزه شان برای احقاق حقوقشان ايستادم و در هر تظاهراتی که در اين تبعيدگاه برپا می شد تا آنجا که پايم می کشيد راه پيمودم. همين طور در راهپيمايی های اول مه و شرکت در سازماندهی و تدارک آن، در برگزاری يادبود شهدای قتل های زنجيره ای و دفاع از کل زندانيان سياسی تلاش کردم و هرگز تسليم مصلحت جويی های رايج نشدم که بنا بر بادی که از سوی اصلاح طلبان يا از سوی آمريکا میوزد به حرکت در میآيند. طی سالهای تبعيد به ياد شهدای سال های ۶۰ و ۶۷ بارها در برگزاری اين مراسم و جلوگيری از به فراموشی سپرده شدن اين جنايات نقش فعالی داشتم. در مواردی ديگر جلسات جشن ۸ مارس را بر دفاع از زنان افغانی، يا از زنان فلسطينی يا عراقی متمرکز کرديم. در مبارزه با فرهنگ مردسالارانه که در اعماق ذهن جامعهء تبعيدی همچنان سخت جانی میکند و گاه نمونه های فجيعی از تهمت و ناسزا و در واقع سنگسار به بار می آورد هرچه در توان داشتم انجام دادم به طوری که قهر و نفرت را بر سرم فرو ريختند ولی بی تزلزل ايستادم. از همهء اين تلاش های عملی که به گمان خودم جزيی ست از وظايف کمونيستی و در راه مبارزه با تجاوزات امپرياليستی به خلق های منطقه و جهان وفادارانه دفاع کردم.
به تمام انسان های مبارز، به تمام زحمتکشان حق طلب از افغانستان و عراق و فلسطين و ايران گرفته تا آمريکای لاتين و به ويژه زاپاتيست ها عشق ورزيدم و به اميد روزی ماندم که بشريت بتواند از چارچوب سرمايه داری فراتر رود و جهانی فارغ از استثمار و انواع ستم ها برپا دارد.
(اين متن در مراسمی که در روز ۱۷ مارس ۲۰۰۷ در پاريس برپا شده بود قرائت شد.)
خطابه تدفين
از احمد شاملو
غافلان همسازند،
تنها طوفان کودکان ناهمگون می زايد !
همساز سايه سانانند،
محتاط در مرزهای آفتاب
در هيئت زندگان، مردگانند ؛
وينان دل به دريا افکنانند، به پای دارنده آتشها!
زندگانی دوشادوش مرگ، پيشاپيش مرگ . . .
هماره زنده از آن سپس که با مرگ، و همواره بدان نام که زيسته بودند
که تباهی از درگاه بلند خاطرشان شرمسار و سرافکنده می گذرد :
کاشفان چشمه
کاشفان فروتن شوکران
جويندگان شادی در مجری آتشفشانها
شعبده بازان لبخند در شبکلاه درد
با جاپائی ژرفتر از شادی در گذرگاه پرندگان
در برابر تندر می ايستند،
خانه را روشن می کنند،
و می ميرند.
زیر مجموعه ها
یادبود پوران بازرگان
یادبود پوران بازرگان