در اين صفحات گزارش و اسنادى از مراسم بزرگداشت روز جهانى زن را مى‌آوريم كه براى نخستين بار و به گونه اى باشكوه از سوى جامعهء تبعيدى ايرانى به مناسبت ۸ مارس ۱۹۹۹در پاريس برگزار شد و پوران بازرگان بدون آنكه نامش به ميان آيد در ابتكار و سازماندهى اش نقش مهمى داشت (به نقل از آرش شماره ۷۰، ژوئن ۱۹۹۹). وسعت نظر در برنامه ريزى اين مراسم و دقت اجراى آن را در موارد زير مى توان ديد: در مطالبى كه برگزيده شده، در بزرگداشت سه شخصيت برجستهء زن يعنى رزا لوكزامبورگ، سيمون دوبوار و ايران ارانى، در تايپ و باز تكثير مقاله اى پژوهشى نوشتهء هما ناطق، در نقد قوانين زن ستيز جمهورى اسلامى و در تابلو نقاشى زيبايى كه ناصر رخشانى (خاور) به همين مناسبت كشيده بود.
با احترام به همهء دست اندركاران‌ آن مراسم كه نمونه اى از همكارى جمعى و دموكراتيك را به نمايش گذاشتند.

سايت انديشه و پيكار، اكتبر ۲۰۰۷

 

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

بالای صفحه

آقاى قليچ‌خانى مدير مسؤول مجله‌ء آرش

در آرش شماره‌ء ۷۹، ص ۴۰ ضمن مطالبى كه راجع به گذشته‌ء سازمان فدائى و مبارزات چريكى آمده آقاى بهزاد كريمى چنين گفته است:
«من با تجربه‌اى كه خودم دارم بايد بگويم برخوردى كه رفيقمان (مسعود) احمد زاده در سال ۱۳۵۰ با دو رفيق ديگرمان عليرضا نابدل و مناف فلكى كرد برخوردى واقعاً تأسف ‌بار و تأثر‌آور بود. اين دو رفيق را كه هر دو در آستانه‌ء اعدام بودند و اعدام هم شدند به دليل اينكه يكى (مناف) قرار خود را با احمد زاده اعتراف مى‌كند و در نتيجه منجر به دستگيرى مسعود مى‌شود و ديگرى (نابدل) زير شكنجه خانه‌ء تيمى اميرپرويز پويان را مى‌گويد كه منجر به شهادت پويان مى‌شود در حد خائن تلقى مى‌كرد و ضربه خوردن فاجعه‌بار سازمان را از اين دو مى‌دانست.»

اينك دو ملاحظه را مى‌آورم:
ابتدا يك نكته در باره‌ء فدائى شهيد مناف فلكى. درست است كه او در زير شكنجه قرار مسعود را گفته بود كه منجر به دستگيرى و شهادت او شد. واكنش عليه اين مسئله نه تنها از احمد‌زاده ديده شده بلكه عموماً رفقاى فدائى هم كه از درب سلول او مى‌گذشتند با صداى بلند به طورى كه او بشنود مى‌گفتند مناف خائن است و او را سرزنش مى‌كردند. يك بار وقتى مجاهد شهيد محمد حنيف‌نژاد از پشت درب سلول او رد مى‌شده چيزى نمى‌گويد. مناف كه به سرزنش‌ها عادت داشته مى‌گويد اين كى بود كه رد شد و به ما چيزى نگفت. حنيف‌نژاد مى‌گويد مناف خيانت نكرد بلكه ضعف نشان داد. برداشت حنيف‌نژاد با توجه به تجارب كلى انقلاب اين بود كه افراد به رغم ميل خود طاقت واحدى در زير شكنجه ندارند و نبايد همه را به خيانت متهم كرد.

دوم: در باره‌ء فدائى شهيد ديگر على رضا نابدل آقاى بهزاد كريمى اشتباه كرده. كسى كه زير شكنجه خانه‌ء تيمى پويان را گفت نه نابدل بلكه شهيد حميد توكلى بوده است. دقيقاً به ياد دارم در يكى از روزهاى خرداد سال ۱۳۵۰ محمد حنيف‌نژاد به منزل آمد و جريان درگيرى اميرپرويز پويان و اسكندر صادقى‌نژاد را با عوامل ساواك نقل كرد و توضيح داد كه گويا چند روز پيش از آن حميد توكلى يكى از افراد خانه‌ء تيمى پويان را مى‌گيرند. بقيه‌ء افراد هرچه به پويان مى‌گويند خانه را تخليه كنيم پويان مى‌گويد دهان رفيق حميد دژ است و خانه لو نخواهد رفت. حميد پس از تحمل شكنجه وقتى به خيال خودش مطمئن مى‌شود كه خانه را رفقا تخليه كرده‌اند نشانى منزل را مى‌دهد و در نتيجه آن فاجعه به بار مى‌آيد كه سه نفر در حال درگيرى كشته مى‌شوند (پويان، اسكندر صادقى‌نژاد و رحمت پيرو نظيرى) و بقيه افراد فرار مى‌كنند.
به نظر من امروز ديگر آنطور كه آقاى كريمى گفته نمى‌توان گفت حميد توكلى مقصر بوده است. خانه را بايد طبق قرار تخليه مى‌كردند. وقتى مطلب آقاى كريمى را در آرش خواندم از آنجا كه نويسنده يكى از رفقاى فدائى بود به خود اجازه‌ء اظهار نظر ندادم تا اين كه كتاب داد بيداد تأليف ويدا حاجبى منتشر شد. در ص ۲۲۷ اين كتاب خانمى به نام ثريا با تيتر «ليوان‌هاى پلاستيكى» به ماجراى گرفتار شدن حميد توكلى و بعد درگيرى خانه تيمى پويان اشاره مى‌كند و از زبان شهين توكلى (خواهر حميد و همسر فدائى شهيد سعيد آريان) به همان نحوى جريان را نقل مى‌كند كه من در خرداد سال ۱۳۵۰ شنيده بودم و بين سازمان‌هاى مبارز در آن سال‌ها هم شايع بود. شهيد على‌رضا نابدل در اين باره نقشى نداشته است.
در اين‌جا من به تفسير و چگونگى اشتباهاتى از اين نوع كه دامنگير مبارزين از بالا تا پائين شده و گاه اجتناب ناپذير بوده كار ندارم. مسلم اين است كه قدم گذاشتن در آن مبارزه‌ء دشوار دل و گرده و شور انقلابى‌اى مى‌خواست كه امروز در خارج گود براى بسيارى تصورش هم ممكن نيست تا چه رسد به داورى.
اين چند سطر را به منظور تصحيح روايت آقاى كريمى از يك گوشه از تاريخ آن سال‌ها برايتان مى‌فرستم. با پوزش از ايشان و با احترام به همه‌ء آن مبارزان دلير و همه‌ء مردم با انصاف.
با تقديم احترام،
پوران بازرگان
منتشر شده در آرش شماره ۸۴ ، خرداد ۱۳۸۲ ، ژوئن ۲۰۰۳

برگرفته از نشريه آرش، شماره ۹۸-۹۹، مارس ۲۰۰۷

دومينيك پرسيد: چند سالش بود؟
گفتم: هفتاد سال.‏
با خودم گفتم همين كه بشنود هفتاد سالش ‏بوده، خواهد گفت «روحش شاد» و پيش ‏خودش فكر مى كند كه زندگى اش را كرده بوده ‏و سپس پيگيرِ كارهاى روزمره خواهد شد.‏
در اشتباه بودم.‏
گفت: جوان بوده، مگر بيمار بود؟
ديدم تعبيرى كه او از جوانى و پيرى دارد با آن ‏چه در فرهنگ من است چقدر تفاوت دارد. براى ‏او هفتاد سالگى سنِ مردن نيست. تازه وقتِ ‏سفرهاى دوران بازنشستگى و فراغت است. ‏دورانِ فعاليت هاى فرهنگى و غيره.‏
مى ديدم در كشورهايى مثل ايران، چقدر مفهوم ‏سن مثل بسيارى ديگر از مفاهيم متفاوت است. ‏در آن جا همين كه كسى پنجاه سالش مى شود ‏ديگر در آخر راه است. ديگر بايد به فكر عاقبتش ‏باشد. بايد نماز و روزه اش را تكميل كند. در ۵۰ ‏سالگى اگر مادر بزرگ نشده باشد خيلى عجيب ‏و بعيد به نظر مى آيد.‏
اما همكارم دنبالِ دليلى بر افسردگى ام مى ‏گشت. در حالى كه قهوه اى به من تعارف مى ‏كرد باز پرسيد بيمار بود؟‏
گفتم: بكسالى مى شد. اما پيش از اين كه ‏بيمارى از پا بيندازدش جوان بود و فعال بود. ‏استخر مى رفت. بيرون مى رفت. خيلى« تكان ‏مى خورد». ‏

گذاشتم « تكان خوردن» كه اصطلاحى ‏فرانسوى است را با ذهنِ خودش تعبير كند. ‏
حتما در ذهن دومينيك وقتى زن هفتادساله اى ‏تكان مى خورد، يعنى به ديدن موزه مى رود، به ‏ته دانسان هاى انجمن هاى محلى مى رود. با ‏همان انجمن گهگاهى در رستورانى غذا مى ‏خورد و يا به نرماندى سفر مى كند.‏
نگفتم كه او « تكان مى خورد» اما براى شركت ‏در ميتينگ هاى مختلف. براى آماده سازىِ ‏جلسات بزرگداشت روز زن و اول ماه مى، براى ‏
شركت در بحث و گفتگوهايى در رابطه با مسائل ‏ايران. ‏
او تكان مى خورد اما نه براى ديدن نوه هايى كه ‏نداشت، بلكه براى ديدنِ همه ى بچه هايى كه ‏چون او، از «ايرانِ»شان رانده شده بودند و در او ‏مادرِ راه دورِ خود را مى جستند. تكان مى خورد ‏چرا كه آگاه بود از همه ى جناياتى كه در ايران ‏مى گذشت و او هيچ گاه بر آن ها بى تفاوت ‏نبود. ۲۵ سال زندگى در تبعيد، آتش نفرت او ‏را به رژيم فرهنگ ستيز و قرون وسطايى حاكم ‏بر ايران، سرد نكرد.‏
همكارم پرسيد: چه نسبتى داشتيد؟
در پاسخ به او همان حرف هايى را زدم كه چند ‏وقت پيش از آن، وقتى به بيمارستان براى ‏ملاقاتش رفته بودم و از هم اتاقى اش كه دائم ‏تلويزيون نگاه مى كرد، آن هم برنامه هاى صد تا ‏يه غاز كانال ۶ را ابراز خستگى كرده بود به ‏سرپرستار گفتم تا بتوانم برايش تقاضاى يك ‏اتاق يك نفره بكنم.‏
گفتم: او رييس دبيرستان من بوده است. زنى ‏اهل مطالعه بود. زنى محترم كه بسيارى از هم ‏
سن هاى من را تربيت كرده است و مديون او و ‏زنانى چون او هستيم. ‏
دومينيك مى فهميد كه براى رييس دبيرستان ‏احترام قائل شدن، آن هم در سن من يعنى چه ‏اما نمى فهميد چرا اين همه افسرده ام. براى ‏همدردى گفت كه برايش بسيار پيش مى آيد ‏كه با خوبى از يكى از معلم هايش ياد كند ولى ‏خوب زندگى است و مرگ براى همه است. ‏
لبخندى با دلتنگى زدم. به او نگفتم كه او واقعا ‏رييس دبيرستان من نبود، اما چه اهميتى ‏داشت؟ چرا كه مى دانستم ديگرانى را از محيط ‏هاى بسته ى فكرى آن زمانِ ايران نجات داده ‏بود. به او نگفتم مبارز بود، تبعيدى بود، يكى از ‏شاهدين بخشى از تاريخ ايران بود، و تا آخرين ‏لحظه به باورهاى خود كه ضديت با جهل و ‏دشمنى با عاملين جهل بود، وفادار مانده بود.‏
همكارم بيش از اين سؤال نكرد چرا كه مرا غرق ‏در انديشه و اندوه مى ديد و حتما حدس مى زد ‏
كه در آن لحظه، پشت ميز كارم نشسته ام ولى ‏بى شك ذهنم بسيار از آن جا دور است.‏
با پوران بودم كه مى رفت و تكه اى از هر يك از ‏ما را با خود مى برد.‏
‏۸ مارس ۲۰۰۷- پاريس‏

سخنی در بارهء او از تراب حق شناس
يكشنبه ۹ مارس ۲۰۰۸، به مناسبت نخستين سالگرد درگذشت پوران بازرگان، جمعى (قريبِ ۸۰ نفر) از دوستان و رفقاى او در گورستان پِرلاشِزِ پاريس، در يك گردهمايى خصوصى حضور يافتند و ياد او را گرامى داشتند. برخى از آنان از راه دور، از آمريكا، از آلمان و بلژيك آمده بودند. از ساعت ۳ بعد از ظهر جمعيت به سمت قطعهء ۳۵ راه افتاد. آن ها از مـحلى كه خاكـستر پوران در آن نگـهدارى مى شود و بر آن غير از نام وى، جملهء معروف ويكتور هوگو: «جسدها بر خاك، ايده ها برپا» نقش بسته ديدار كردند و به او اداى احترام نمودند. سپس تراب حق شناس مطلبى را كه در بارهء پوران نوشته بود خواند.
پس از پايان اين سخن جمعيت از مسيرى كه يادآور و نمايانگر مبارزات كارگرى و ضد فاشيستى مردم فرانسه است گذشت. در اين مسير مجسمه ها و بناهاى يادبود عليه جنايات نازى ها و فاشيست ها طى جنگ جهانى دوم و جنگ داخلى اسپانيا و همچنين مزار بسيارى از كمونيست هاى فرانسوى و ديوار كمون را مى توان ديد.
در نزديكى ديوار كمون برخى از دوستان سرود انترناسيونال سرداده، به ياد اين تجربهء بزرگ و نيز به ياد كموناردهاى ايرانى دسته گلى در كنار ديوار كمون گذاشتند.
در كافه از دوستان پذيرائى مختصرى به عمل آمد و فيلم كوتاهى هم كه چند تن از دوستان از زندگى و مبارزهء پوران به ابتكار خود تهيه كرده بودند، به نمايش گذاشته شد.
انديشه و پيكار از همهء دوستان و رفقا سپاسگزارى مى كند.
* * * * * * * *
سخنان تراب حق شناس:

سلام دوستان
دوستان عزیز، رفقا، خانم ها و آقایان
- از حضورتان در این جا بی نهایت سپاسگزاریم. این ادامهء محبتهای دیرین شما به پوران است و احترام به او به عنوان یک انسان مبارز، یک زن شیفتهء آزادی و برابری.
- یک سال از درگذشت پوران بازرگان می گذرد. در آستانهء ۸ مارس بود که خاموش شد. مفهوم روز جهانی زن برای او معنایی وجودی داشت. او یکی از ما تبعیدیان بود که تبعیدی بودن را بخشی از هویت سیاسی خویش میدانست و بر مخالفت انقلابی خویش با رژیم سلطنت و رژیم جهموری اسلامی تأکید می ورزید و به جان پاس می داشت.
پژواک گستردهء خبر درگذشت او چه در خارج کشور و چه در داخل به وضوح نشان داد که به رغم خستگی ها و «روزن های گرفته به دود» و امواج چندش آور تسلیم و فرار از میدان مبارزهء طبقاتی و عادلانهء انسانی فراوان اند کسانی که حافظهء جمعی را از دستبرد حوادث دور نگه می دارند و همچون فولاد سرگذشت حرارتی خود را حفظ می کنند. همین جا بر خود لازم می دانیم از همهء آنان سپاسگزاری کنیم. آری پوران رفت اما زندگی او برای ما نمونهء یک برخورد انقلابی و کمونیستی ست.
- مبارزهء مستمر با تبعیض جنسی: این طولانی ترین و با دوام ترین خط در زندگی اوست. از کودکی تا پیری با این پدیدهء ارتجاعی تبعیض جنسی رزمید و آن را در خانواده و جامعهء سنتی و غیر سنتی، در مذهب، در جریان های سیاسی، در سازمان های چپ و حتی در بین خود زنان نشان می داد و انتقاد می کرد.
- تجربهء تلخ تبعیض جنسی را به خودش محدود نکرد. آن را در جامعه و تاریخ و سنت و مذهب دنبال کرد و کوشید در محدودهء زمان و مکان و امکانات خویش راه چاره بیابد. ابتدا این مبارزه را با مبارزهء فرهنگی و اجتماعی و سیاسی در آمیخت. خود را به دانشگاه رساند و هر سال شاگرد اول بود. در تظاهرات و فعالیت های سیاسی سال های ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ در مشهد فعالیت داشت و مورد تعقیب ساواک قرار گرفت.
- برای فوق لیسانس و کار به تهران رفت. مدتی دبیر تاریخ و جغرافیای مدارس دخترانه بود و سپس مدیر دبیرستان دخترانهء رفاه شد.
- از طریق برادرش منصور بازرگان که از نخستین افراد سازمان مجاهدین خلق ایران بود با کار تشکیلاتی آشنا شد و نخستین زن عضو این تشکل شد.
شش سال یا بیشتر، مجاهدین به فعالیت آموزشی، سازماندهی، تدارک نظری و عملی پرداختند و پوران با آنان همراه بود.
- با ضربه ای که بر سازمان مجاهدین در اول شهریور ۱۳۵۰ وارد آمد و تقریباَ تمام رهبری و کادرهای ردهء اول آن تا دو ماه بعد دستگیر شدند، پوران با وظیفه ای تازه روبرو شد که در آن توانائی چشمگیری داشت: یعنی کار توده ای.
نقشی که پوران به عنوان عضو قدیمی سازمان و همسر حنیف نژاد در کنار دیگران، در سازماندهی خانواده ها به عهده داشت عملاً چندین صد نفر را فرا می گرفت. همین طور ارتباط با زندان و انتقال اخبار و اطلاعات و مقالات و دفاعیه ها و جمع آوری کمک مالی برای خانواده هائی که نیاز داشتند، تلاش برای حفظ روحیهء رزمندگی آنان. و همهء اینها به نحوی که نه خودش، و نه کسانی که با او در ارتباط بودند آسیبی ببینند. این ها همه میزان قابل توجهی از هوش و ابتکار و جسارت و امید و جدیت و فراموش کردن خود لازم داشت. طبیعی ست که او در یک تشکل کار می کرد و تنها نبود.
- در اردیبهشت ۵۲ می تواند از دست مأموران ساواک که به مدرسه ریخته بودند تا دستگیرش کنند فرار کند و آنها را قال می گذارد. تجربهء جدید زندگی در خانهء تیمی با محمل های مختلف. قدرت ارتباط گیری با همسایه ها و جلب اعتماد آنان در او طوری بوده که یکی از رفقای قدیم نقل می کرده که وقتی پس از تصفیه های امنیتی، مسلح و همراه با مدارک مهم به خانه باز می گشته می دیده که نه تنها خانه سالم است، بلکه پوران وقت غروب در درگاه خانه نشسته و با زنان همسایه مشغول گپ و گفت و گوست. یکی از خاطرات جذاب پوران از همین دورهء خانهء تیمی و اجرای قرارها و کارهای انتشاراتی و غیره، لذت مسلح بودن اوست که تا همین دورهء اخیر بیمارستان از یاد نبرده بود.
- پس از یک سال و نیم، در اواخر مرداد ۵۳، سازمان او و چند نفر دیگر را که شدیداً تحت پیگرد پلیس بودند از راه افغانستان به خارج کشور، یعنی به بیروت و بغداد می فرستد. با وجودی که همه چیز برایش ناشناخته بود، خود را با شرایط تطبیق می دهد. چه در کمک به فعالیت رادیوئی در بغداد، چه در همکاری با مردم فلسطین در بیمارستان هلال احمر فلسطین در دمشق و بعد بیروت. بدون آن که زبان عربی بداند چنان به تدریج خودش را بین کارکنان دو بیمارستان و نیز با همسایه ها و اهل محله جا کرده بود که خیلی ها او را - که گفته بود افغانی ست - می شناختند و با آن ها رفت و آمد داشت. خاطرهء رنج و ستم مردم فلسطین را که با آنها در اردوگاه صبرا و شتیلا زیسته بود و جسارت و امیدشان را هرگز فراموش نکرد.
حدود یک سال هم در ترکیه (آنکارا) گذراند. در کارگاه سری دوزی و نیز در هتل کار کرد. ترکی می دانست و راحت با مردم فقیر محلهء اولوس آنکارا ارتباط برقرار می کرد. در عین حال به وظایف سازمانی از آموزش گرفته تا انتقال سلاح از این کشور به آن کشور و غیره می پرداخت. در همین دوره است که با تغییر ایدئولوژی سازمان همراه شد.
مدتی هم در دفتر سازمان در لیبی گذراند و سپس مدتی در کنار مبارزان جبههء خلق برای آزادی عمان به یمن جنوبی و ظفار رفت.
پس از قیام، برخی از خویشان و دوستان قدیمش او را به دلیل مارکسیست شدن و همکاری و همراهی با یک سازمان کمونیستی، یعنی سازمان پیکار مورد بی اعتنائی و خشم قرار دادند، اما همیشه روحیهء مبارزه جویانهء خود را در برابر آنان بکار گرفت، نه تنها سرخورده و مأیوس نشد، بلکه با اتکا به تجربه و توانائی خود بر موضع خویش ایستاد.
در فروردین ۱۳۶۱ از ایران خارج شد و بطور مخفی به ترکیه رسید. دورهء تبعید او که ۲۵ سال طول کشید با تلاش هائی از نوع دیگر همراه بود: تلاش برای امرار معاش از نخستین روزهای ورود به فرانسه، حفظ اصول اخلاقی و پرنسیپ های انقلابی در برخورد به جامعهء جدید و دوستان و دشمنان، نهایت صرفه جوئی برای حفظ استقلال اقتصادی با مناعت طبع، حفظ رابطهء دوستانه و مهر آمیز با کسانی که در ارتباط با آنان قرار می گرفت، مطالعه و تأمل در بارهء سرگذشتی که همگی داشته ایم، و بویژه مشارکت در مبارزه ای که تبعیدیان می توانند علیه رژیم جمهوری اسلامی در عرصه های مختلف داشته باشند. شرکت فعال در برگزاری یادمان های متعدد، برگزاری اجتماعاتی به مناسبت ۸ مارس، شرکت در اعتراضات جمعی علیه جنایاتی که جمهوری اسلامی در حق کارگران، زنان، دانشجویان، و کلاً مردم ایران اعمال می کند. همچنین در تظاهرات علیه تجاوزگران آمریکائی در عراق، علیه اشغالگران اسرائیلی در فلسطین و لبنان و ابراز همبستگی دائم در گفتار و عمل با خلق های تحت ستم، از افغانستان تا مکزیک.
او زیست برای آن که با ستم های موجود مبارزه کند، زیست تا در پیدایش دنیائی بهتر سهمی ادا کند، همیشه آرزو داشت روی صحنه بمیرد و چنین نیز شد. زیستن را با همهء شادی های کوچکش به خاطر همین هدف های انسانی دوست داشت.
از رنج ستمدیدگان هرجا که باشند خشمگین می شد و معتقد بود که اگر زیستن هدف و معنائی به سوی دنیائی عاری از استثمار و ستم نداشته باشد، همان بهتر که هرچه زودتر پایان یابد.
دوستان گرامی پوران مُرد، اما مبارزهء او نمرده است. از همین رو دوست داریم نکته ای را به اطلاعتان برسانیم که بخصوص مهم است زیرا هم مثل خود پوران خلاف جریان است و هم متعلق به آینده، و آن این که ما در کار تدارک تأسیس بنیادی هستیم به نام بنیاد پوران بازرگان. که گرایش های متنوع چپ انقلابی را می تواند در بر گیرد. هدف از تأسیس بنیاد این است که هر سال، یا هر دو سال به بهترین کتابی که در بارهء یکی از موضوعات زیر: جنبش کارگری، جنبش کمونیستی، جنبش زنان، و لائیسیته به زبان فارسی تدوین یا ترجمه شود، جایزه اهدا گردد.
جوائز ادبی و علمی طبعاً وجود داشته، ولی این بنیاد می کوشد با اتکا به میراث مادی و معنوی پوران و البته همکاری و مشارکت علاقه مندان برای تحقیق در بارهء موضوعاتی که ذکر شد، ارج ویژه ای قائل شود.
زمانی که این بنیاد شکل رسمی به خود گرفت، چارچوبهء کار آن و هیئت ژوری به اطلاع عموم خواهد رسید. و از نیروها و کسانی که فکر می کنیم بتوانند مشارکت کنند، تقاضای همکاری خواهیم کرد. امیدواریم بنیاد بتواند علاوه بر تقدیم جایزهء بهترین کتاب، جلسات بحث و انتقاد هم باز راجع به مسائل فوق برپا کند. و طبعاً دست های یاری دهنده را به گرمی خواهد فشرد.
اجازه بدهید در کنار گفتار مبارزاتی و سیاسی، به چند نکتهء عاطفی هم که زمینهء اصلی فعالیت های سیاسی نسل پوران طی نیم قرن اخیر بوده، اشاره کنم.
اگر از من بخواهید او را بویژه پس از ۳۵ سال زندگی مشترک در کوتاه ترین شکلی تصویر کنم، یک قلب بزرگ خواهم کشید. من حتی می توانم مواضع سیاسی اش در دفاع از ستمدیدگان و زحمتکشان جامعه را (در هر جای دنیا که باشند) با همین قلب بزرگ تعریف کنم و در آن بگنجانم.
اولین بار که او را در تابستان سال ۱۳۴۲ دیدم پوران برای دیدار از برادرش منصور که در زندان قصر بود به تهران آمده بود. از مشهد با خودش چند صندوق میوه و یک حلب روغن آورده بود. این ها را تنها برای برادرش نیاورده بود، رسم برخی زندانی های آن سال ها، بخصوص بازاری ها، این بود که برای خود سفرهء جداگانه می اندختند. پوران بر عکس، این خوار و بار را برای جمع زندانیان آورده بود، چرا که بین برادرش و دیگران فرقی نمی گذاشت.
یکی از بدترین تحریف هائی که در حق انقلابیون سال های ۴۰ - ۵۰ و پس از آن صورت گرفته این است که گویا آن ها عاطفه نداشتند، معنای عشق را نمی فهمیدند و چیزی جز خشونت بلد نبودند. این نه تنها اشتباه محض، بلکه حتی مغرضانه است. ما دایرهء عشق شخصی را از محدودهء فرد و خانواده و ملت و کشور خیلی فراتر می خواستیم و پوران به همین دلیل بود که در آغاز سال های ۵۰ نه تنها دلش در گرو مهر مجاهدین بود، بلکه با خانواده های فدائی و همهء گروه های مبارز رابطهء صمیمانه داشت.
اگر از قتل وحشیانهء پوینده و مختاری اشک به پهنای صورتش می ریخت، از ستمی هم که بر بچه های انتفاضهء فلسطین می رود شدیداً رنج می کشید و با افتخار، دو تن از آن بچه های فلسطینی را به فرزندی پذیرفت.
مهر و عاطفه اش در عین حال که شدیداً با درک سیاسی او همراه بود، عملاً بدان محدود نبود. با نگاه احترام آمیز و وقارش بی آن که زبان فرانسه را به درستی بداند با همسایه هامان و آشنایان رابطهء مهرآمیز برقرار می کرد. خیلی برایم تازگی داشت که پس از مرگش، برخی از همسایه های فرانسوی مان برایش اشک می ریختند و عکسش را از من می خواستند.
وقتی در دورهء اول بستری شدنش بیمارستان را ترک می کرد، نامه ای تشکر آمیز به آنان نوشت و به یاد می آورد که پس از بهوش آمدن از یک آزمایش سخت ریه، چطور یکی از پرستاران دستش را مهرآمیز می فشرده است.
هر وقت که به مناسبتی پای دیوار کمون می آمد، یعنی همین جا، از مزار پل لافارک و همسرش لورا مارکس (که هردو وقتی به سنی رسیدند که خود را برای زندگی اجتماعی مفید نمی دیدند به زندگی خود پایان دادند) دیدن می کرد و آن ها را می ستود.
پوران بر خلاف ظاهرش، بسیار مدرن بود. با هر نوع تبعیض جنسی، و نژادی که در زبان مردسالارانهء رایج فراوان است، به شدت مخالف بود و آن را به وضوح بیان می کرد. از این تبعیض ها از جمله تحقیر زنان، تحقیر همجنسگرایان، و تحقیر روسپیان متنفر بود. و این را به وضوح بیان می‌کرد. چرا که پوران صریح بود، مستقل بود، و با کسی رودربایستی نداشت.
شجاعت او چه در عمل، وقتی در خانه های تیمی فعالیت می کرد، یا در خارج از کشور، در جریان عبور اسلحه از مرز، و چه در گفتار، حتی در انتقاد به رفقا یا به برخورد دیگران، حتی مسؤلین تشکیلاتی اش برای من گاه غیر منتظره و همیشه تحسین انگیز بود.
در مناسبات عادی از هر ریاکاری و تعارف بی معنی منزجر بود. اگر در اقلیت نظری قرار می‌گرفت، تا به آخر از نظر خود دفاع می کرد و در مقابل اتوریته ها کنار نمی کشید. برای این که نظری را بپذیرد باید شخصاً متقاعد می شد.
پوران قدر دوستی را می شناخت. با افراد بخصوص در بین مردم خودمانی می شد و محرم اسرار آن ها. بارها رخ داد که با محمل های امنیتی که ابتکار کرد جان خود و رفقایش را از خطر نجات داد.
در امر سازماندهی بینهایت دقیق بود. وقت شناسی، برنامه ریزی، تنظیم امور با ابتکار و حوصله از ویژگی هایش بود. بخصوص از تنگ نظری ملی، دینی، و حتی گروهیِ سکت مانند منزجر بود و خودش درست بر خلاف آن عمل می کرد.
پوران زنی باوقار بود، اما از تکبر و خود بینی نفرت داشت. او به معنای واقعی کلمه فروتن و خاکی بود. از دوران کودکی با شاهنامه و دیوان حافظ آشنائی داشت و صدها شعر از حافظ که از بر داشت جزو میراث مادرش محسوب می کرد.
دو سه روز قبل از سکوت نهائی اش با من زمزمه می کرد:

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند.

 

اینجا از خفتگان عزیزی که در پرلاشز هستند، از محبوبهء تهرانی گرفته، تا بهروز جاویدی، از پدر فضیلت کلام و رفقای دیگرش تا چیتگر، از نیما میرزازاده تا کمال رفعت صفائی و دیگران و دیگران و دیگران... که خیل تبعیدیان یا گاه قربانیان تروریسم جمهوری اسلامی هستند، از همه شان تجلیل می‌کنم.
ضمناً ما به یاد پوران و سنت مبارزاتی ارجمند کارگری بین المللی، که منبع الهام او بود، جزوه ای تحت عنوان «لوئیز میشل، یک عمر سرشار از مبارزه» به فارسی منتشر کرده ایم که به حضورتان، به یادگار اهدا می کنیم. همینجا.
با سپاسگزاری مجدد، از شما دعوت می کنیم که با هم، با گذار از مسیری که می توان آن را «جادهء مبارزات کارگری و ضد فاشیستی فرانسه» نامید، و ادای احترام به پوران و همهء کموناردهای ایرانی، به سمت کافه ای که از قبل رزرو کرده ایم، برویم تا چند لحظه بیشتر با هم باشیم.
خیلی - خیلی متشکرم. ممنونم واقعاً ازتون.
(حضار به احترام پوران کف زدند.)

 


نگاشتن درباره پوران بازرگان كه رفيق ما و همه كارگران، زحمتكشان، عدالت جويان و آزادى خواهان بود، كار ساده اى نيست. اگر چه او انسانى ساده، بى آلايش و بسيار خودمانى و مردمى بود. درواقع بزرگوارى و شناخت بسيار عميق او از انسان بود كه چنين شخصيت ارزشمندى از او ساخته بود، به همين دليل پوران بازرگان، رفيق ما، انسان دوران ما بود. تنها مرورى بر زندگى پوران بازرگان و فرازو نشيب هاى اين دورانِ ارزشمند ما را به شناخت بهتر از اين انسان والا و رفيق عزيز رهنمون مى كند.

در ملاقاتى كه در خانه دوست مشتركى در پاريس براى من و دختر سيزده ساله ام با پوران و تراب رخ داد، ما لحظاتى خوش و ارزنده داشتيم كه همواره آن را بخاطر خواهيم داشت. رفيق ما پوران كه در آن زمان شصت و هشت سال داشت و بسيار پير و شكننده شده بود، در ملاقات با دختران جوانى كه در آن ملاقات حضور داشتند، عشق و پايدارى به زندگى و دنياىى بهتر و زيبا تر و مبارزه در راه آن را تبليغ مى كرد. بياد دارم كه يك دختر فرانسوى تى شرتى را پوشيده بود كه نقش چه گوارا در پشت داشت، پوران هنگام معرفى و روبوسى گفت كه حاضر است بخاطر عكس چه گوارا نه تنها روى او را كه پشتش را هم ببوسد. وقتى كه دختر جوان علتش را پرسيد، پوران گفت كه چه گوارا براى او همواره شاخصى از عدالت خواهى بوده است و از اين كه آن دختر جوان چنين تى شرتى پوشيده است، تشكر كرد. براى من و دخترم كه چند نسل بعد از وى بوديم اين آرمانخواهى و عدالت جوىى، در اين دنياى وارونه و در اين سن و سال كه افراد ديگر به دنبال استراحت و گذراندن دوران به اصطلاح بازنشستگى خود هستند، بسيار تشويق كننده بود.

پوران بازرگان در يازده ارديبهشت ۱۳۱۶ در مشهد و در يك خانواده نسبتا پر جمعيت بدنيا آمد. پوران، سه برادر و سه خواهر داشت. پدر وى از بازرگانان اهل اردبيل بود كه سال ها در منطقه قفقاز و سپس، در ديگر سوى درياى مازندران، در تركمنستان و تاجيكستان به تجارت مى پرداخت. وى ۱۴ سال در تاشكند زندگى كرده بود و پس از انقلاب اكتبر در روسيه و تغيير حكومت در آن كشور، موقعيت تجاريش دگرگون شد و در مشهد اقامت گزيد و متاهل شد. با وجود عدم علاقه پدر خانواده به بلشويك ها و سفارش به فرزندانش از پرهيز از مرام كمونيستى، فرزند ارشد و پسر وى براى آنكه امكان تحصيل پزشكى داشته باشد ابتدا به دانشكدهء افسرى رفت و پس از اتمام تحصيلات پزشكى، به صفوف سازمان نظامى حزب توده پيوست. پس از كودتاى ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، به زندان افتاد. اما بعد از آزادى و خروج از ارتش، كاملا به زندگيعادى و حرفه اى خود پرداخت. مادر پوران زنى با سواد و علاقه مند به حافظ و فردوسى بود. با وجود فضاى نسبتا روشنفكرى در خانواده بازرگان و عدم تعصبات سخت مذهبى، به پوران اجازه داده نشد كه سيكل اول دبيرستان را تمام كند چرا كه بنا بر رسم و آداب رايج آن دوران، دختر در آن سن و سال مى بايست منتظر خواستگار و ازدواج مى بود. اين مسئله يكى از مهمترين ضربات روحى به رفيق ما پوران بود و چشم و گوش او را نسبت به تبعيض جنسى، بى عدالتى، عقب افتادگى فرهنگى و همچنين قدرت مخرب مذهب و تعصب، باز كرد.

پوران، پس از چند سال خانه نشينى، با اراده و تلاش خودش، در امتحانات متفرقه شركت كرد و موفق به گرفتن ديپلم متوسطه خود در سال ۱۳۳۹ گرديد. در همان سال پس از موفقيت در كنكور دانشگاه فردوسى مشهد به تحصيل در رشته تاريخ و جغرافيا پرداخت. در اين دوران وى كه چند سالى از دانشجويان هم دوره خود بزرگتر بود، به فعاليت هاى فرهنگى و روشنگرى دست زد. در آن سال ها وى يكى از معدود كسانى بود كه در تظاهرات و گردهم آىى هاى دانشجوىى سخنرانى مى كرد. اين فعاليت ها با توجه به سرشت سياسى حركت هاى دانشجوىى موجب برخورد هاىى با ساواك شد. تجربه و شكيباىى پوران در بسيارى از مواقع باعث نجات وى از چنگال پليس سياسى رژيم شاه بود. يك بار كه ساواكى ها براى يافتن اسناد و مدارك به خانه پدرى پوران يورش برده بودند، آرامش و واكنش سريع پوران بر نشستن بر روى جعبه محتوى اسناد و مدارك، موجب شد كه پليس موفق به يافتن آنها نشود. در سال ۱۳۴۰، در كنگرهء سراسرى انجمن هاى اسلامى دانشجويان كه تحت تأثير افكار مهندس مهدى بازرگان بود و در تهران برگذار شد، پيام انجمن اسلامى بانوان مشهد به امضاى پوران بازرگان خوانده شد.

پس از پايان دورهء ليسانس، وى براى ادامه تحصيل در رشته كارشناسى ارشد و تربيت دبير، در سال ۱۳۴۲ به تهران آمد. در اين دوران برادر كوچكتر وى، منصور بازرگان در ارتباط با برخى اعضاى نهضت آزادى كه بعدها سازمان مجاهدين خلق ايران را بنياد گذاشتند قرار داشت.

در اين دوران، برادر پوران و برخى از رهبران آينده سازمان مجاهدين خلق، از جمله محمد حنيف نژاد و سعيد محسن دورهء نظام وظيفه شان را مى گذراندند. در دوران تحصيل كارشناسى ارشد، نظم، دقت و كمال گراىى پوران و شناختى كه از ديگران داشت، از وى فردى قابل اعتماد و دوستى با محبت ساخته بود. در اين دوران وى به تدريس در دبيرستان هاى تهران مى پرداخت و كسب تجربه مى كرد.

پس از بازگشتِ محمد حنيف نژاد، و سعيد محسن از خدمت سربازى و گرد هم آمدن افراد همفكر ديگر براى تشكيل محفلى كه بعد ها به سازمان مجاهدين خلق ايران تبديل شد، پوران بازرگان يكى از از نخستين افراد آن بود. در واقع، وى اولين عضو زن در سازمان مجاهدين خلق به شمار مى رود.

در سال ۱۳۴۸، و در يك مجلس بسيار خصوصى و با شركت چند تن از اعضاى سازمان، مراسم ازدواج صورت گرفت. در عين حال، محمد حنيف نژاد براى ديدار خانواده پوران به مشهد مسافرت كرد. پيش از اين و پس از نشست فوق العاده مسئولين سازمان در تبريز و در سال ۱۳۴۷، سازمان به عضو گيرى گسترده ترى دست زد و تعداد اعضا تا زمان ضربه شهريور سال ۱۳۵۰ به سه برابر رسيد. در اين ميان پوران بازرگان با جذب تعدادى از دختران و زنان به سازمان مجاهدين نقش مهمى داشت.

در اوايل سال ۱۳۴۸، تعدادى از بازاريان و افراد با سابقه سياسى كه ديدگاه هاى مذهبى و برخى ملى داشتند، همان طور كه سال ها قبل تر عده اى دبيرستان پسرانه علوى را تاسيس كرده بودند، در صدد تأسيس دبيرستان و دبستان دخترانه اى براى فرزندان خود بر آمدند، كه هم مركزى براى تحصيل فرزندانشان با بهترين امكانات باشد و هم در كنار آن، دخترانشان را از تبليغات و رهنمودهاىى كه رژيم پهلوى در سيستم آموزشى ترويج مى كرد بدور دارند. براى آنها تحصيل در كنار تعليمات اسلامى اهميت داشت. براى اين مهم آنها از پوران بازرگان براى مديريت اين مجموعه دعوت كردند. اين افراد روحانى و بازارى از كسانى بودند كه به نحوى با رژيم شاه مخالف بودند و در جو آن روزها، اسلام خود را به اصطلاح "روشنگر و علمى و پيشرو" توصيف مى كردند. با وجود اين، با توجه به فعاليت پوران در تشكيلات، هم سازمان و هم خود پوران از قبول آن براى مدتى خوددارى كردند. پس از تحقيق و مطالعه در باره تاثيرات اين امر بر كار و فعاليت خود، سازمان با قبول اين مسئوليت از سوى پوران موافقت كرد. سال ۱۳۴۸ اولين سال تاسيس اين دبيرستان با مديريت پوران بود، كه در آن معلم هاىى همچون، فاطمه امينى، محبوبه متحدين، عفت خواجه زارع، رفعت افراز، سرور آلادپوش و عده اى ديگر به تدريس پرداختند.

در اول شهريور سال ۱۳۵۰ و در پى ماه ها تعقيب و مراقبت اعضاى سازمان، توسط ساواك، سرانجام ضربه بزرگ به سازمان وارد شد و تعداد بسيارى از اعضاى سازمان دستگير شدند. محمد حنيف نژاد و عده اى ديگر تا دو ماه بعد، در يك خانه تيمى، دستگير شدند. از اين تاريخ و با توجه به از هم پاشيدن موقتى روابط تشكيلاتى سازمان (كه در آن زمان هنوز نامى بر خود نداشت)، وظايف پوران بعد تازه اى به خود گرفت و آن اينكه وى شبكه اى از خانواده زندانيان براى رساندن پيام انها به جامعه به منظور دفاع از زندانيان سياسى و جلوگيرى از اعدام آنان بوجود آورد. به عنوان مثال مى توان از تحصن خانوادهاى زندانيان سياسى مجاهد در محل اقامت مجتهد معروف آن زمان آيت الله شريعتمدارى در قم، تماس با شخصيت هاى با نفوذ روحانى و ملى در تهران، شيراز و مشهد نام برد. يكى از مهمترين كارهاى پوران مبادلهء پيام هاى زندانيان با رفقاى بيرون و نيز با رفقا و هواداران سازمان در خارج از كشور بود. درواقع، انتشار بسيارى از اسناد از جمله وصيت نامه ها، دفاعيه ها و همچنين پيام هاى افراد زندانى كه بعدها در كتاب هاى مختلف منتشر شد، بدون شبكه اى كه پوران سازمان داده بود و فعاليت هاى آن امكان پذير نبود. مجاهدين از آغاز، به ضرورت كار آگاهگرانه توده اى توجه ويژه اى داشتند و مسلم است كه فعاليت هاى پوران با اطلاع يا گاه مستقيماً زير نظر رهبرى سازمان انجام مى شد.

با وجودى كه پوران به عنوان همسر محمد حنيف نژاد فرد شناخته شده اى براى ساواك شده بود، اما بخاطر دقت و نظم بسيار بالايش و همچنين شكيباىى و درايت وى در پيشگيرى از خطرات احتمالى، هيچ بهانه و مدركى براى دستگيريش توسط ساواك و پليس سياسى رژيم باقى نمى گذاشت. وى همچنين در هيچكدام از اعتراضات علنى همچون تحصن در محل اقامت روحانيون، شخصا شركت نمى كرد. از سوى ديگر هنوز براى ساواك، اهميت نقش زنان در سازمان و در امر مبارزه چندان آشكار نشده بود. پوران پس از مدتى با احمد رضاىى كه پس از به هم خوردن نظم سازمان و دستگيرى گسترده رهبرى، به ترميم و هدايت سازمان مى پرداخت، ارتباط برقرار كرد. پس از شهادت احمد در يازده بهمن ۱۳۵۰ پوران در ارتباط مستقيم و همكارى با رهبرى جديد سازمان (رضا رضاىى، مجيد شريف واقفى و بهرام آرام) قرار گرفت.

پوران در طى ۷ ماه كه همسرش محمد حنيف نژاد در زندان بود، چندين بار با وى ملاقات كرد. در يكى از اين ملاقات ها، محمد حنيف نژاد به او توصيه كرد كه "تجربهء ما نشان مى دهد كه سرنوشت تشكيلات و مبارزه نبايد با شاخص كردن خودت يا كسى ديگر به عنوان قطب و محور سازمان، به خطر انداخته شود" (به نقل از گفتگوى نگارنده با تراب حق شناس). در بهار سال ۱۳۵۱ و بويژه در چهارم خرداد آن سال، همرزم و همسرش محمد حنيف نژاد و چهار تن ديگر از مسؤولين سازمان تيرباران شدند. پوران اما دربرابر ابراز تسليت افراد سرشناس سياسى و مذهبى، بسيار با وقار و آرامش برخورد مى كرد و اين غم بزرگ را تحمل نمود و براى مبارزه در روز هاى بعد خود را آماده تر مى كرد. وى همچنان با مديريت دبيرستان رفاه و تامين كمك هاى پشت جبههء سازمان به فعاليت خود ادامه مى داد. در بهار سال ۱۳۵۲ و پس از آشكار شدنِ نقش زنان وابسته به سازمان مجاهدين، از جمله مشاركت خانوادهء مبارز رضائى، در فرارفدائى معروف اشرف دهقانى، ساواك بيش از پيش به پوران مشكوك شد و در ارديبهشت همان سال براى دستگيرى وى به دبيرستان رفت، اما موفق نشد. پوران با درايت و آمادگى قبلى به محض ورود ماموران ساواك، از درب ديگر دبيرستان گريخته بود. از آن به بعد وى به زندگى مخفى در خانه هاى تيمى سازمان پيوست. يك سال بعد و پس از افزايش فشارهاى ساواك براى درهم شكستن سازمان مجاهدين خلق ايران، پوران، همزمان با همرزمانى ديگر از جمله عباس پاك ايمان و محسن فاضل به افغانستان فرستاده شد تا به پايگاه هاى سازمان در خاورميانه منتقل شوند.

پيش از آن، سازمان از طريق عضو تازه پيوسته خود، مسعود فيروز كوهى و يارانى ديگر موفق به گشايش راهى از طريق افغانستان شده بود. پس از چند ماه اقامت در افغانستان، اين رفقا سرانجام در اواخر شهريور سال ۱۳۵۳، به پايگاه سازمان در بغداد كه به كمك سازمان آزادى بخش فلسطين بدست آمده بود، وارد شدند. در اين پايگاه، پوران مجددا با رفيق ديرين خود، تراب حق شناس ملاقات كرد. در پايگاه، همسر حسين روحانى و چند رفيق دختر ديگر نيز زندگى مى كردند. در اواخر پاييز سال ۱۳۵۳، پوران با تراب حق شناس ازدواج كرد كه البته غير از چند رفيق مسئول كسى از اين ازدواج اطلاع نداشت. در اواخر سال ۱۳۵۳، عليرضا سپاسى آشتيانى از مسؤولين با تجربه سازمان نيز به جمع آنان پيوست و در همراه كردن بخش خارج از كشور سازمان با تحولات ايدئولوژيك داخل و سازماندهى مجدد، فعاليتى موفقيت آميز داشت.

تغيير مواضع ايدئولوژيك سازمان كه در مهر ماه سال ۱۳۵۴، با انتشار كتاب بيانيه آن، در سطح جنبش انقلابى اعلام شد، پديده اى غير مترقبه نبود. حداقل از سال ۱۳۵۲، بحث و گفتگو در اين باره در رهبرى سازمان صورت مى گرفت، اگر چه اين تغيير اساسا در بنيان دوآليسم ايدئولوژيك سازمان وجود داشت. سازمانى كه تنها وجه مذهبى آن اعتقاد به خدا بود، ولى بيشتر روش ها و تحليل هاى خود را با الهام از سنت هاى مبارزاتى جنبش ماركسيستى به پيش مى برد. در هر حال اين تغيير و تحول در پايگاه سازمان در خارج از كشور با شگفتى چندانى همراه نبود و صرفا مقاومت كوچكى از سوى حسين روحانى ابراز شد آنهم عمدتاً بخاطر تصميم به تغيير ايدئولوژى و اعلام آن بدون مشورت با او (كه همچنان خود را عضو كميتهء مركزى ميدانست). در فروردين سال ۱۳۵۴، حسين روحانى براى بحث و بررسى اين تغيير و تحولات با پاسپورت جعلى به ايران رفت (كارى كه او چند بار و رفقاى ديگر نيز بنا به ضرورت هاى تشكيلاتى، جسورانه انجام مى دادند) و البته پيش از آن تغيير ايدئولوژى را كاملا پذيرفته بود. پوران كه از پيش كاملا با اين موضوع آشناىى داشت، اين تغيير را پس از دقت و مطالعه پذيرفت. اگر چه ماه هاى بعد و با ضربات پى در پى به سازمان و ارتكاب قتل درون سازمانى مجيد شريف واقفى و برخى خطاهاى ديگر، صدمات جبران ناپذيرى به اين روشنگرى تاريخى در جنبش مبارزاتى ما وارد آمد، اما از نظر پوران، داورى دربارهء يك فرآيند انقلابى صرفاً با تأكيد بر يك يا چند خطا درست نبوده و نيست. اساس، همانا مبارزه تا سرنگونى رژيم شاه و برقرارى حكومت كارگران و زحمتكشان و دموكراسى مردمى و آزادى و برابرى بود.

در اين سال و پس از عقد قراداد ۱۹۷۵، بين دولت عراق و رژيم شاه، سازمان صلاح را بر اين ديد كه پايگاه اصلى خود را به سوريه منتقل كند، تا زمانى وجه المصالحه بين دولت هاى عراق و ايران نگردد. پوران نيز به همراه رفقاى ديگر به دمشق منتقل شد و در آنجا وى در بيمارستان فلسطينى به پرستارى و مداواى مجروحان جنگ و مردم زحمتكش فلسطينى پرداخت. مدتى بعد به لبنان و در بيمارستان فلسطينى در اردوگاه صبرا و شتيلا و سرانجام در سال ۱۳۵۶ به پايگاه سازمان در تركيه منتقل شد (متاسفانه در اين فاصله، خواهر پوران، رفيق حورى بازرگان به همراه رفيق همرزمش مرتضى خاموشى در مرز تركيه با ايران به شهادت رسيد). رفيق پوران به خاطر آشناىى با زبان تركى براحتى با مردم زحمتكش اين كشور ارتباط برقرار ميكرد. وى براى مدتى در يك كارگاه پوشاك مشغول به كار شد و در كمك و همراهى با ديگر رفقاى پايگاه كه در مناطق متفاوتى زندگى مى كردند به فعاليت خود ادامه داد. در اين ميان تراب حق شناس براى برقرارى بهتر ارتباطات و همچنين گرفتن امكانات در پايگاه سازمان در ليبى مستقر شده بود و اين دو رفيق جداى ازهم به فعاليت مبارزاتى خود ادامه ميدادند.

در اوايل سال ۱۳۵۷، رفيق پوران به پايگاه سازمان در يمن جنوبى و در كمك به راديوى متعلق به سازمان، منتقل شد، سازمان در اين زمان با انقلابيون عمانى در منطقهء ظفار هم فعاليت مى كرد. پس از چندى تراب حق شناس هم بدو پيوست و در پاييز همان سال به پايگاه سازمان در پاريس منتقل شدند. پيش از اين و در تابستان ۱۳۵۷، پس از نشست شوراى مسؤولين، و بررسى و نقد فعاليت هاى سازمان از ۵۲ تا ۵۷، سازمان مجاهدين خلق نام خود را به "بخش ماركسيستى- لنينيستى سازمان مجاهدين خلق ايران" تغيير داده بود و تغييرات مهمى در سطح رهبرى و تشكيلاتى سازمان بوقوع پيوسته بود. با توجه به اوج جنبش مردمى و انقلابى در ايران، تقريبا تمام اعضا و هواداران سازمان در خارج با سازماندهى منظم و دقيق به داخل كشور منتقل شدند. در اين ميان تراب حق شناس، پوران بازرگان و دو رفيق ديگر كه براى سر و سامان دادن به امكانات و دفاتر سازمان در خارج از كشور باقى مانده بودند تا يكى دو ماه بعد از انقلاب به ايران برگشتند.

سازمان در اواخر آذرماه سال ۱۳۵۷، نام خود را به " سازمان پيكار در راه آزادى طبقه كارگر" تغيير بود كه اكثريت وسيعى از بخش م. ل. مجاهدين را دربر گرفت. رفقائى كه به پيكار نپيوستند در دو تشكل يكى "نبرد در راه آزادى طبقهء كارگر" و ديگرى "اتحاد در راه آرمان طبقهء كارگر" به فعاليت خود ادامه دادند. پيكار اولين كنگره سازمانى خود را در اسفند ماه همان سال برگذار نموده بود. با انتشار نشريه " پيكار"، ارگان سازمان در ارديبهشت سال ۱۳۵۸، تراب حق شناس در هيات تحريره نشريه و پوران در بخش زنان كميته تهران سازماندهى شدند. پس از ورود به كشور، پوران، از جمله در صدد ادامه كار خود به عنوان دبير به وزارت آموزش و پرورش مراجعه كرد و در آنجا با محمد على رجاىى يكى از سمپات هاى سابق سازمان مجاهدين كه در زمان شاه در مديريت بنياد رفاه و در ارتباط با پوران فعاليت داشت ملاقات كرد. محمد على رجاىى در آن زمان معاون وزارت آموزش و پرورش در دولت مهدى بازرگان بود. در اين ملاقات، رجاىى حق پوران را براى بازگشت به تدريس رد كرد و به وى گفت كه در زمان شاه تو به فرزندان مردم اسلام ياد مى دادى و امروز اگر به تدريس برگردى به آنها ماركسيسم مى آموزى. اما جالب است كه همين محمد على رجاىى، دو سال بعد، در تابستان ۱۳۶۰ زمانى كه براى انتخابات رياست جمهورى خود تبليغ مى كرد، در تراكت هاى تبليغاتى خود به فعاليت درسازمان مجاهدين و اينكه رابطش همسر محمد حنيف نژاد، پوران بازرگان، بوده افتخار مى كرد، در حالى كه پوران در همان زمان بصورت مخفيانه و در حال فرار از دست پاسداران جمهورى اسلامى بسر مى برد.

در هر حال با چهره شناخته شده و معروفى كه پوران و تراب داشتند، ديگر امكان فعاليت علنى براى اين دو نبود. يك سال بعد خمينى در يك سخنرانى در ۱۴ تيرماه ۱۳۵۹عليه سازمان مجاهدين، با اشاره به ملاقات تراب حق شناس و حسين روحانى به نمايندگى از آن سازمان با وى در نجف در سال هاى دهه ۱۳۵۰، گفت:" منافقين از كفار بدترند". در آن سال با انتشار عكس تراب و حسين روحانى در نشريه پيام جمعه از مردم خواسته شده بود اين دو نفر را به نيروهاى انتظامى معرفى كنند.

با وجود اين همه مشكلات و تنگى ها كه براى كمتر مبارز ديگرى در آن دوران كوتاه مدت "بهار آزادى" وجود داشت، رفيق پوران در اين فاصله در كلاس هاى سواد آموزى زنان با نام مستعار، معلم بود و مدتى هم در كارخانه هاى اطراف تهران در بين كارگران زن فعاليت كرد.

با آغاز بحران درونى در سازمان پيكار در سال ۱۳۶۰ و همچنين سركوب شديد رژيم در اعدام و زندانى كردن صد ها نفر از اعضا و هواداران آن، سازمان عملا به سه شاخه اصلى كه از نظر سياسى و تشكيلاتى اختلافاتى داشتند، تقسيم شد. شاخه اول از هواداران و پيش برندگان بيانيه منتشره در پيكار ۱۱۰ در ۲۵ خرداد ۱۳۶۰ بودند كه به بيانيه ۱۱۰ معروف بود. اين بيانيه كه رسما به عنوان نظر سازمان اعلام شد (و بعد در نتيجهء مخالفت هاى درونى به حال تعليق درآمد) معتقد بود كه با توجه به تغيير و جابجاىى قدرت در هيات حاكمه ايران و خروج ليبرال ها به رهبرى بنى صدر از آن، نوك حمله سازمان مى بايستى متوجه حزب جمهورى اسلامى و روحانيت حاكم باشد. جناح مخالف اين بيانيه كه بخش عمده هواداران سازمان و بويژه سازمان دانشجويان و دانش آموزان پيكار را دربر مى گرفت، كاملا با آن مخالف بود، اين جناح به خود نام "جناح انقلابى" پيكار داده بود. بخش ديگر كه بسيارى از آنها از اعضاى قديمى سازمان بودند، معتقد بود كه گرايش هاى مختلف نظرى بايد در نشستى پيرامون بحران و سرنوشت سازمان تصميم بگيرند، اين بخش به كميسيون گرايشى معروف شد كه تراب و پوران نيز بدان تعلق داشتند.

متاسفانه با گسترش سركوب رژيم و از دست رفتن بسيارى از امكانات سازمان و همچنين چند دستگى در ميان تشكيلات، خطرات بسيارى، رفقاى مسئول و مخفى سازمان را كه ادامهء حياتشان به اين امكانات وابسته بود تهديد مى كرد. در اواخر سال ۱۳۶۰ رفقا پوران و تراب در خانه شخصى دو تن از هواداران سازمان پنهان بودند. پناه دادن به اين دو نفر در آن زمان مى توانست مجازات اعدام براى صاحبخانه در پى داشته باشد. پوران و تراب اين فداكارى را كه نمونه هاى متعدد در بين هواداران و اعضاى سازمان داشته، نشانى از همبستگى و مخاطره جويى مبارزاتى عموم رفقا مى دانستند. متاسفانه مواردى برخلاف اين هم وجود داشته كه باعث شد رهبرى سازمان به خاطر عدم امكانات لازم و همچنين تعقيب و مراقبت بسيار شديد نيروهاى امنيتى، در اواخر بهمن ۱۳۶۰ ضربه وارد آيد. پوران و تراب همراه با يك رفيق ديگر به كمك روابطى كه هنوز تا حدى در سازمان عمل مى كرد در فروردين سال ۱۳۶۱ از طريق مرز كوهستانى خود را به تركيه رساندند و پس از يك ماه تحت نظر بودن در تركيه توانستند به پاريس بروند.

در پاريس و بلافاصله پس از استقرار، اين دو رفيق همراه با رفقايى ديگر با هواداران مستقر در خارج از كشور و همچنين رفقاىى كه موفق به نجات خويش شده بودند تماس گرفتند ومدتى با عنوان "انحاديهء دانشجويان هوادار سابق سازمان پيكار در راه آزادى طبقه كارگر" (كه اتحاديه هاشان چند سال بود در خارج كشور، از هند و تركيه گرفته تا اروپا و آمريكا به نفع اهداف سازمان پيكار فعاليت صميمانه كرده بودند) به انتشار اعلاميه ها، كتاب و جزوه ها دست زدند. متاسفانه با وجود تلاش بسيار، به دليل تلاشى سازمان در داخل كشور، ادامهء فعاليت تشكيلاتىِ پيكار امكانپذير نشد؛ سازمانى كمونيستى و راديكال كه غيابش در صفوف اپوزيسيون انقلابى هنوز هم احساس مى شود. پوران و تراب حق شناس و رفقاى پيگير ديگر براى ادامه كار و فعاليت خود نشريهء" انديشه و پيكار" را در پاييز ۱۳۶۶ تاسيس كردند كه با توجه به بحران جنبش كمونيستى بين المللى به فعاليت نظرى و تا آنجا كه ممكن است به فعاليت عملى خود ادامه دهند. خوشبختانه اين شعله همچنان پايدار است و به پيكار خود ادامه مى دهد.

در دوران پناهندگى و زندگى در پاريس، رفيق پوران به كار يدى و نگهدارى سالمندان پرداخت تا هيچگاه منت گذار ديگران نباشد. بزرگوارى و شخصيت مردمى رفيق ما پوران، به ما مى آموزد كه براى دست يابى به آرمان بزرگى كه او و رفقاى همرزمش داشته اند مى بايست از بسيارى موانع و سختى ها گذشت. پوران علاوه بر وظايفى كه يك مبارز تبعيدى بر عهده دارد يك انترناسيوناليست بود و در ادامهء حمايت خود از مبارزهء عادلانهء مردم فلسطين با اشغالگران اسرائيلى، دو كودك فلسطينى را نيز با حمايت مالى به فرزندى پذيرفته بود.

در دورانى كه بسيارى از رفقاى انقلابى در زندان هاى رژيم، كشته و فرسوده مى شدند، رفيق پوران با خانواده هاى زندانيان سياسى تماس برقرار مى كرد و با كسانى كه در كارزار افشاگريعليه رژيم جمهورى اسلامى فعاليت مى كردند به همكارى مى پرداخت. وى همچنين با توجه به سابقه فعاليت در سازمان مجاهدين خلق و پس از افتضاح سياسىِ اين سازمان در سال ۱۳۶۴ و تلاش براى قبولاندن ازدواج مسعود رجوى و مريم عضدانلو به عنوان يك انقلاب ايدئولوژيك، به افشا و انتقاد از اين نمايش مضحك پرداخت و به انتشار جزوه اى به همراه با تراب حق شناس دست زد. اين جزوه كه با عنوانِ " از بن بست رجوى تا فداكارى آقاى ابريشمچى ( ملاحظاتى چند حول اطلاعيه جديد دفتر سياسى مجاهدين)" در پاريس منتشر شد، يكى از شاخص هاى مبارزاتى رفيق ما پوران در برخورد با انحرافات سياسى در جنبش مبارزاتى ماست. اميدوارم اين جزوه كه سال ها از انتشار آن مى گذرد، در سايت انديشه و پيكار مجددا منتشر شود. پس از بيست و چند سال از انتشار اين جزوه، تحليل و آينده نگرى رفقاى نويسنده كاملا مشخص است.

رفيق پوران همچنين به عنوان يك زن، همواره در فعاليت هاى مربوط به امر رهايى زنان و بويژه بزرگداشت هشتم مارس، روز جهانى زن، بسيار فعال بود. در اين ميان وى اين گرامى داشت را با حمايت از مبارزهء زنان در ديگر كشورها ادامه مى داد. سالى را به افشاگرى موقعيت و شرايط زندگى زنان در افغانستان و سالى در رابطه با همين مشكلات در عراق و نيز فلسطين اختصاص داد.

در سال هاى مبارزه با رژيم شاه و جمهورى اسلامى، پوران بازرگان چندين تن از افراد نزديك خانوادش را در اين آرمانخواهى از دست داد. در مرداد ۱۳۵۴، فاطمه امينى، دبير زبان دبيرستان رفاه و همسر برادرش منصور بازرگان در زير شكنجه به شهادت رسيد. در زمستان سال ۱۳۵۵ خواهرش حورى بازرگان، به همراه رفيق همرزمش مرتضى خاموشى در حين انتقال سلاح به داخل كشور در مرز بازرگان به شهادت رسيدند. در ۱۲ ارديبهشت ۱۳۶۱، خواهر بزرگ پوران، ايران بازرگان با ۵۷ سال سن به همراه دخترش فرشته ازهدى در حمله به خانه تيمى يوسف آباد سازمان مجاهدين به شهادت رسيد. دو هفته بعد خواهر كوچكتر پوران، توران بازرگان در درگيرى با مأمورين رژيم به شهادت رسيد. در عمليات موسوم به فروغ جاويدان سازمان مجاهدين خلق در تير ماه ۱۳۶۷، برادر كوچكتر پوران، منصور بازرگان و يكى از برادر زاده هايش به شهادت رسيدند.

رفيق ما پوران در اواخر سال ۱۳۸۵، دچار بيمارى سخت و نادرى به نام شوگرن (Sjogren) شد كه از عوارض اين بيمارى تضعيف سيستم ايمنى بدن است و بيش از پيش تن رنجور اين زن مبارز و دردمند را فرسوده كرد. پوران بازرگان سرانجام در ششم ماه مارچ ۲۰۰۷ و در آستانهء روز جهانى زن كه وى همواره در بزرگداشت آن كوشش داشت و نزديك به يك سال مبارزه با اين بيمارى، درگذشت. رفيق ما پوران از زمانى كه خود را شناخت و تا آخرين روزها و دقايق زندگى اش به مبارزه مى پرداخت، اگر چه در روزهاى بيمارى، اين مبارزه با مرگ بود. هر گونه تماس تلفنى و ملاقات هر رفيق و آشناىى براى او و دوستانش، سرشار از عشق به زندگى، پايدارى و حرمت انسانى بود. گراميداشت و جشن گرفتن زندگى پوران كه به اعتقاد نگارنده، سراسر فداكارى و آرمانخواهى بود، افتخارى است كه مى توانيم با رفيقمان تراب حق شناس قسمت كنيم. يادش گرامى باد.
مارس ۲۰۰۸
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

۱۹۹۹
❊ ‬از خاطرات خانوادگى تان براى ما بگوييد‏:‬
من در يك خانوادهء پرفرزند‏ (‬۸‏ ‬تا‏) ‬در مشهد به دنيا آمدم‏. ‬پدرم اصلاً‏ ‬اهل اردبيل بود كه در جوانى به شغل تجارت با روسيهء تزارى اشتغال داشته و چهارده سال از عمر خود را در برخى از شهرهاى روسيهء آن روز‏ (‬مثل تاشكند و سمرقند و باكو و عشق آباد‏) ‬گذرانده بود‏. ‬او چون تا چند سال پس از انقلاب اكتبر و روى كار آمدن استالين هم هنوز به روسيه رفت و آمد مى كرده و چون از امنيت تجارى و منافعى كه سابقاً‏ ‬از راه تجارت مى توانسته به دست آورد به تدريج محروم شده بود نظر خوبى به بلشويك ها نداشت و مى گفت تا شنيدى‏ »‬تاواريش‏« (‬يعنى رفيق‏) ‬بايد حواست باشد كه پولت را از تو نگيرند‏! ‬با لغو اسكناس هاى تزارى پس از انقلاب،‏ ‬مقدارى از پول هاى خودش هم از اعتبار افتاده بود‏. ‬گاه به ياد مى آورد كه تقى اوف،‏ ‬ثروتمند معروف اهل باكو‏ (‬كه بعد ها نامش را در رمان‏ »‬نينا‏« ‬خوانديم‏) ‬به قول او‏ »‬چگونه با آن ثروت به خاك سياه نشسته بود‏«. ‬بارى،‏ ‬اينگونه خاطرات تلخ و حتى عداوت با كمونيسم را تا آخر عمر با خود داشت‏. ‬او كه از همين راه تجارت توانسته بود خانه و زندگى نسبتاً‏ ‬متوسط و آرامى براى خود و خانواده اش در مشهد فراهم كند پس از ورشكستگى و ترك تجارت،‏ ‬ناگزير در ادارهء قند و شكر اين شهر به عنوان يك كارمند دون پايه استخدام شده بود و زندگى را با قناعت سپرى مى كرد و مى توانم بگويم كه شكست در رسيدن به يك زندگى مرفه و برخورد به حوادثِ‏ ‬ناگوار از او آدمى ساخته بود از نظر اقتصادى هشيار و مواظبِ‏ ‬خرج و دخل و حتى گاه ممسك‏. ‬شغل تجارت و مسافرت هاى دشوارِ‏ ‬آن زمان و تماس اقتصادى با مردمانى كه از ملت ها و مذاهب گوناگون اسلامى و‏ ‬غير اسلامى بودند در او روحيه اى سهل گير و به دور از تعصب به وجود آورده بود‏. ‬در عين آنكه به اعتقادات دينى اش وفادار بود و عمل مى كرد،‏ ‬بر خلاف آنچه در خيلى از خانواده هاى شيعه رايج بود احترام به سنيان و عمر و ابوبكر و نيز اديان و مذاهب ديگر را رعايت مى كرد‏ ‬و چنين روحيه اى را بر خانواده حاكم كرده بود‏.‬
مادرم از خانواده اى بود كه با دانش جديد سر و كار داشتند،‏ ‬پدرش پزشك بود و برخى از افراد خانواده او در خارج تحصيل كرده بودند كه در آن زمان چندان شايع نبود‏. ‬مادرم به خواندن ديوان حافظ و شاهنامهء فردوسى علاقه مندى روزمره داشت و حافظ را هرگز از جانمازش دور نمى كرد و چون از آن بيشتر مى فهميد حتى از قرآن هم بيشتر مى خواند‏. ‬بهترين سرگرمى ما در دوران كودكى شنيدن و نقل داستان هاى شاهنامه بود و يا شنيدن اشعار حافظ كه مادر برايمان به آواز مى خواند و گاه پدرم از خواهر بزرگترم مى خواست كه كمى گارمون بنوازد و خودش هم انگشتى به دايره مى زد‏. ‬به تشويق او بود كه خودم هم با نواختن آكوردئون آشنا شدم‏. ‬اما در خانهء ما هم مثل همهء جامعهء آن روز،‏ ‬زن ارج و قرب پسر نداشت و فرزند دختر مطلوب نبود‏. ‬من سومين دخترى بودم كه مادرم پياپى به دنيا آورده بود و خودش تعريف مى كرد كه خجالت مى كشيده خبر تولد مرا به پدرم بدهد ولى پدرم كه به اصطلاح در برابر عمل انجام شده قرار گرفته بوده و خانواده اش را هم دوست داشته و نمى خواسته بدخلقى كند مى گويد من از سفرى پرمنفعت برگشته ام و قدم اين دختر خوب است و بدين طريق مادر را دلدارى مى دهد‏! ‬خب،‏ ‬گمان مى كنم همين اندازه براى نشان دادن محيط خانوادگى كافى ست‏.‬

‏❊ ‬چگونه با مسائل سياسى آشنا شديد؟
‏- ‬آشناىى من با مسائل سياسى به سال هاى نهضت ملى نفت به رهبرى مصدق،‏ ‬و بعد از‏ ‬۲۸‏ ‬مرداد بر مى گردد‏. ‬برادر بزرگ من پزشك و از افسران حزب توده بود كه در سال‏ ‬۱۳۳۳‏ ‬دستگير شد و اين خبر مثل پتكى بر خانوادهء ما فرود آمد‏. ‬پدرم متحير بود كه چگونه على رغم مخالفت هاىى كه خودش با كارهاى بلشويك ها داشته حالا پسر ارشدش را به خاطر فعاليت كمونيستى دستگير كرده بودند‏. ‬ولى برادرم پس از مدتى از زندان آزاد شد و از آن پس به كار آزاد پزشكى پرداخت‏. ‬قبل از دستگيرى،‏ ‬او‏ ‬به من كه دختر جوانسالى بودم و تا كلاس نهم درس خوانده بودم كتاب هاىى مى داد و حرف هاى خوبى هم مى زد ولى چون با اعتقادات دينى ام سازگار نبود در من تأثيرى نمى بخشيد‏. ‬سال هاى بعد اخبار زيادى در بارهء جنبش ملى مصر‏ ‬،‏ ‬روى كار آمدن عبدالناصر و جنگ كانال سوئز‏ (‬۱۹۵۶‏) ‬در روزنامه ها بود و مرا بى آنكه مطالعهء چندانى داشته باشم شيفتهء مبارزهء مصريان و رهبر آن ها عبد الناصر كرده بود‏. ‬او را كسى مى دانستم كه براى ملتش كار مى كند‏.‬
بارى،‏ ‬گوشه اى از برخورد سنتى و پدرسالارانه در خانوادهء ما ممانعت از ادامهء تحصيل من بود‏. ‬براى مثال برادر بزرگم كه از من بزرگتر بود و همينطور بعد از من يكى از برادرهايم توانسته بودند به دانشگاه بروند ولى من كه دختر بودم مثل دو خواهر بزرگتر از خودم از نظر آن ها لزومى نداشت كه به تحصيل ادامه دهم تا چه رسد به دانشگاه‏. ‬در سال هاى ترك تحصيل،‏ ‬پرداختن به كار هاى خانگى و مشغوليات معمول در آن سال ها مرا راضى نمى كرد لذا از باريكه راهى كه برايم وجود داشت استفاده كردم و دورهء دوم دبيرستان را در خانه خواندم و داوطلبانه امتحان دادم و بالاخره در سال‏ ‬۱۳۴۰‏ ‬وارد دانشكدهء ادبيات مشهد شدم رشتهء تاريخ‏. ‬كه برادر كوچكترم‏ (‬منصور‏) ‬سه سال پيش از من وارد شده بود‏!‬
همين احساسِ‏ ‬تبعيض و محروميتِ‏ ‬ناشى از آن،‏ ‬عاملى براى تلاش و پشتكار و فعاليت من حتى در زمينهء سياسى بود‏. ‬سال هاى پس از‏ ‬۱۳۳۲،‏ ‬در مشهد هم مثل تهران و برخى از ديگر شهرها،‏ ‬جمعى از مخالفان رژيم كودتا كه گرايش هاى مذهبى داشتند به تشكيل انجمن ها و كانون هاى اسلامى دست زدند‏. ‬در مشهد‏ »‬كانون نشر حقايق اسلامى‏« ‬را محمد تقى شريعتى‏ (‬پدر دكتر على شريعتى‏) ‬بر پا كرده بود و طاهر احمد زاده از اعضاى فعال اين كانون بود‏. ‬هدف اين كانون و امثال آن در تهران و جاهاى ديگر ارائهء چهرهء تازه اى از اسلام و اعتقادات شيعه بود كه تا حدى قابل قبول جوانان درس خوانده باشد‏. ‬اسلام سنتى با تبيين هاى آخوندى ديگر نمى توانست زير ضربات افكار آزاديخواهانه و مادى دوام بياورد‏. ‬اين افكار از دورهء مشروطيت به بعد،‏ ‬با نشر انديشه هاى لائيك و مدرن،‏ ‬با آثار كسروى،‏ ‬و به خصوص با فعاليت وسيع فرهنگى،‏ ‬اجتماعى و سياسىِ‏ ‬حزب توده جا را براى اسلام سنتى در ذهن درس خوانده ها به شدت تنگ كرده بود‏. ‬برخى از روحانيون مانند علامه طباطباىى و ناصر مكارم شيرازى در قم و سيد محمود طالقانى و مرتضى مطهرى و نيز برخى استادان دانشگاه مانند مهندس مهدى بازرگان و دكتر يدالله سحابى در تهران و محمد تقى شريعتى در مشهد تمام تلاش خود را براى تبيين ديگرى از اسلام كه با علوم جديد ظاهراً‏ ‬تضاد نداشته باشد به كار بردند‏. ‬گفتنى ست كه آن ها در درجهء اول با حزب توده و افكار مادى مخالفت مى كردند و از اين نظر رژيم كودتا‏ (‬كه البته به دين نياز داشت و دشمن درجهء اول خود را در الحاد و كمونيسم مى ديد‏) ‬نه تنها با كار آن ها مخالف نبود بلكه با وجود مصدقى بودنِ‏ ‬برخى از آنان و مخالفت هاى سياسى كه با دولت هاى پس از‏ ‬۲۸‏ ‬مرداد داشتند،‏ ‬آن ها را تحمل مى كرد و فعاليتشان به طور نسبى آزادانه ادامه داشت‏.‬
بارى،‏ ‬برادر كوچكتر من منصور تحت تأثير اين جريان فكرى و عملىِ‏ ‬سياسى‏ - ‬مذهبى بود و من از اين طريق است كه با مبارزهء سياسى آشنا شده ام‏. ‬ابتدا به راهنماىى برادرم و دوستان او در‏ ‬۱۳۳۸‏ ‬يك‏ »‬انجمن اسلامى بانوان‏« ‬درست كرديم كه من يكى از اعضاى فعال آن بودم و قصدمان شناخت و تبليغ‏ ‬چيزى بود كه آن را اسلام راستين مى دانستيم و چهارچوبش اصلاح و احياى انديشهء دينى و تبيين آن به زبان روز بود‏. ‬گاه يكى از روشنفكران مذهبى در جلسات ما سخنرانى مى كرد و طبعاً‏ ‬به اوضاع سياسى روز هم اشاراتى داشت و گاه خودمان با مطالعهء برخى كتاب ها موضوعى را مورد بحث قرار مى داديم‏. ‬ساواك روى جلسات اين انجمن هم حساسيت داشت و بالاخره مأمورين به خانهء ما ريختند و تابلو و پلاكارد و شعارهاىى را كه در جلسات انجمن به ديوار مى زديم با خود بردند‏. ‬چند سال بعد هم كه من در تهران مى خواستم استخدام شوم ساواك در بارهء آن جلسات از من توضيح مى خواست‏.‬
سال‏ ‬۱۳۴۰‏ ‬كه من به دانشگاه رفتم حدود يك سال از فعاليت علنى جبههء ملى و مصدقى ها و نيز روحانيون مى گذشت‏. ‬دانشگاه هاى تهران و ديگر استان ها پرجوش و خروش بود‏. ‬بعضى از استادان هم با دانشجويان همصدا بودند و گاه به زندان مى افتادند‏. ‬من در تظاهرات و سخنرانى ها شديداً‏ ‬فعال بودم و چون هنوز تعداد فعالين دختر زياد نبود توجه بسيارى را جلب مى كرد‏. ‬يك بار هم مأمورى از ساواك در دفتر دانشكده مرا بازجوىى كرد و اخطار داد‏. ‬در آن موقع مبارزه آنقدر حاد نشده بود كه دختران را هم به آسانى دستگير كنند‏.‬

‏❊ ‬در جوانى چه هدفى را دنبال مى كرديد؟
‏- ‬از آنچه گفتم روشن مى شود كه اگر مثل هر جوان ديگر كه اوضاع اجتماعى مشابهى داشت طبعاً‏ ‬ادامهء تحصيل و تلاش براى يافتن شغلى مناسب براى ما مطرح بود،‏ ‬اما آنچه ذهن من و امثال مرا به خود مشغول مى داشت و در موارد بسيار هدف هاى عادى زندگى را تحت الشعاع قرار مى داد و حتى آن ها را به فراموشى مى سپرد مبارزهء سياسى بود،‏ ‬يعنى مبارزه با رژيمى كه همهء عوامل نفرت را از نظر ما در درون خود جمع كرده بود‏: ‬رژيمِ‏ ‬كودتا بود و دست نشاندهء استعمار آمريكا و انگليس،‏ ‬ديكتاتورى بود و به مخالف اجازهء نفس كشيدن نمى داد،‏ ‬دزد و فاسد بود و باعث فقر روز افزون و جهل و تشديد بى عدالتى به نفع جمعى محدود كه به دربار و همدستان آن خلاصه مى شد‏. ‬گمان ما اين بود كه هر اقدامى در راه آزادى ايران قبل از هرچيز مستلزم سقوط رژيم شاه است‏. ‬اين بود هدف و بهتر است بگويم آرزوى اصلى ما‏.‬

‏❊ ‬كدام شخصيت تاريخى‏ (‬مرد يا زن‏) ‬مورد علاقهء شما بوده؟
‏- ‬در آن زمان بيش از هر كس ديگر،‏ ‬چه گوارا‏. ‬بعدها كه عمليات چريكى فلسطينى ها به خصوص در اروپا سر و صدا داشت و هدفش اين بود كه به افكار عمومى جهانى‏ (‬به ويژه به آن ها كه در منطق مغرورانهء خود حق را از ملتى سلب مى كنند و به ديگرى مى بخشند‏) ‬اين پيام را برساند كه فلسطينى ها اجازه نخواهند داد سرشان را در سكوت ببرند،‏ ‬ليلا خالد چريك فلسطينى را‏ (‬كه هواپيماىى را در لندن ربوده بود‏) ‬دوست داشتم و عكسش را به ديوار زده بودم و براى آنكه به ذهنيت حاكم بر سازمان مجاهدين در آن سال ها اشاره كرده باشم اضافه مى كنم كه محمد حنيف نژاد وقتى ديد عكس ليلا خالد را بالاى سرم زده ام گفت چرا عكس‏ »‬خانم تى بين‏« ‬را به ديوار نزنى؟ در نظر او مقام‏ »‬تى بين‏« ‬به عنوان نمايندهء سياسى يك مبارزهء مسلحانهء توده اى از يك چريك كه كارى قهرمانانه كرده بالاتر بود‏. ‬خانم تى بين در اواخر سال هاى‏ ‬۱۹۶۰‏ ‬زمانى كه جنگ ويتنام در اوج بود و آمريكا مجبور شده بود با ويتنامى ها به مذاكره تن دهد،‏ ‬رئيس هىأت نمايندگى ويت كنگ در مذاكره با نمايندهء آمريكا بود كه جلساتش در پاريس تشكيل مى شد‏.‬

بخش دوم‏ : ‬زندگى سياسى
‏❊ ‬چه نقشى در سازمان مجاهدين به طور مشخص به عهده داشتيد؟
‏- ‬در سال‏ ‬۴۳‏ ‬كه به تهران رفتم توسط برادرم منصور با افرادى كه بعدها سازمان مجاهدين را به وجود آوردند آشنا شدم‏. ‬در آن موقع آن ها افراد پراكنده اى بودند از نهضت آزادى‏. ‬مبارزهء علنى و قانونى سال هاى‏ ‬۳۹‏ ‬تا‏ ‬۴۲‏ ‬با واقعهء‏ ‬۱۵‏ ‬خرداد و سركوب شورش و دستگيرى مبارزين سياسى به پايان رسيده بود و كسانى كه باقى مانده بودند و مى خواستند به مبارزه ادامه دهند در فكر بودند كه چه كنند‏. ‬در آن موقع بيشتر مطالعه مى كردند،‏ ‬راه هاى گوناگون مبارزه را بررسى مى كردند،‏ ‬تجارب خود را جمعبندى و نقد مى كردند و در واقع يك دورهء تأمل و باز انديشى را طى مى كردند و همفكران و دوستانى تازه براى خود پيدا مى كردند‏. ‬اين هسته ها و جلسات و بحث ها سرانجام و به تدريج و در مخفى كارى مطلق پس از يكى دو سال،‏ ‬عملاً‏ ‬به تشكيل سازمان مجاهدين انجاميد،‏ ‬بى آنكه اسمى داشته باشد و يا حتى خود دست اندركاران به آن تاريخى معين و رسمى بدهند‏. ‬البته بعدها يعنى در سال‏ ‬۵۰‏ ‬تاريخ شروع كار‏ ‬۱۳۴۴‏ ‬گفته شد و نام آن تعيين و اعلام گرديد‏. ‬شش هفت سال دورهء آموزش سياسى و ايدئولوژيك و عضو گيرى و سازماندهى بود‏. ‬من هم از همان اول در جريان آموزش و فعاليت هاىى كه از طرف مسؤولين جمع مقرر مى شد قرار داشتم‏.‬
در سال‏ ‬۱۳۴۵‏ ‬به عنوان دبير تاريخ و جفرافيا در دبيرستان هاى تهران مشغول كار شدم و در سال‏ ‬۴۸‏ ‬به من پيشنهاد شد كه آيا حاضرم رياست يك دبيرستان دخترانهء ملى را به عهده بگيرم‏. ‬يك انجمن خيريه به نام‏ »‬بنياد رفاه‏« ‬وجود داشت متشكل از چند تن از بازاريان و روحانيون كه داراى گرايش ملى و دينى بودند‏. ‬آن ها تصميم گرفته بودند يك شعبهء فرهنگى هم داشته باشند و در فكر تأسيس يك دبستان و دبيرستان دخترانه بودند و قصدشان اين بود كه دخترانشان را به مدرسه اى بگذارند كه هم از نظر آموزش سطح خوبى داشته باشد و هم آنچه را كه آن ها بى بند و بارى مدارس دولتى و‏ ‬غير اسلامى تلقى مى كردند نداشته باشد‏. ‬اين گونه مدارس پيش از آن از طرف برخى محافل مذهبى تأسيس شده بود مثل مدرسهء علوى‏ (‬در خيابان فخر الدوله‏) ‬و يا دبيرستان كمال‏ (‬كه زير نظر دكتر سحابى تأسيس شده بود‏) ‬در نارمك و هر دو پسرانه بودند‏. ‬دبستان و دبيرستان دخترانهء رفاه هم قرار بود چيزى در رديف آن ها باشد‏. ‬فعالين اوليهء مجاهدين با برخى از مؤسسين مدرسهء رفاه مانند رفسنجانى و باهنر و بهشتى‏ (‬از روحانيون‏)‬،‏ ‬اخوان و شايسته‏ (‬از بازارى ها‏) ‬و محمد على رجائى‏ (‬از فرهنگيان‏) ‬آشناىى داشتند‏.‬
وقتى به من پيشنهاد كار در آن مدرسه را دادند مجاهدين تأمل بسيار كردند و سرانجام به اين دليل كه كار در چنين مؤسسه اى به ما امكان مى دهد كه برخى از جوانان آماده براى فعاليت سياسى را شناخته و جذب كنيم موافقت كردند‏. ‬درك ما عموماً‏ ‬دركى چريكى بود يعنى دست چين كردن افراد زبده براى فعاليت ويژه و مخفى و در اين مورد يافتن عناصر مبارز از بين خانم ها‏. ‬من تا ارديبهشت‏ ‬۵۲‏ ‬مدير مدرسهء رفاه بودم و چون براى دستگيرى من به مدرسه آمده بودند از در ديگر مدرسه فرار كرده و مخفى شدم‏. ‬از همكاران و شاگردان مدرسه تعداد قابل توجهى در سال هاى بعد به مبارزهء چريكى پيوستند و برخى از آنان شهيد شدند مانند رفعت افراز كه مدير دبستان بود و خواهرش محبوبهء افراز،‏ ‬فاطمهء امينى،‏ ‬خواهر خودم حورى بازرگان،‏ ‬محبوبهء متحدين،‏ ‬سرور آلادپوش‏ ... ‬و نيز چند تن ديگر كه با مدرسه در ارتباط بودند مانند سيمين جريرى،‏ ‬ليلا زمرديان،‏ ‬آذر رضائى،‏ ‬فاطمه مهدوى كرمانى‏ ...‬

‏❊ ‬آيا در سازمان مجاهدين به نقش مستقل زنان فكر مى كرديد؟
‏- ‬در هيچيك از سازمان هاى چريكى به نقش مستقل زنان فكر نمى كردند،‏ ‬زيرا دست كم از نظر تئوريك و به طور رسمى،‏ ‬با نداشتنِ‏ ‬نقش مستقل و با مشاركت در همهء كارها بود كه زنان خود را با مردان برابر مى دانستند‏. ‬زن اگر به اصطلاح‏ »‬كار مردانه‏« ‬مى كرد مثلاً‏ ‬سلاح به كمر مى بست،‏ ‬در عمليات نظامى شركت مى جست،‏ ‬فرماندهى عمليات يا مسؤوليت سياسى و تشكيلاتى گروه را به عهده مى گرفت خود را ارتقاء يافته مى ديد‏. ‬اما اگر منظور حقوق ويژهء زنان در برابر مردان است بايد بگويم كه اين بين ما در سازمان مطرح نبود‏. ‬گمان ما بر اين بود كه هر يك از ما بر اساس صلاحيت هايش وظايفى را به عهده مى گيرد و فرقى بين زن يا مرد بودن نيست،‏ ‬هرچند در عمل هميشه اين ايدآل رعايت نمى شد‏. ‬ما هم جزئى از جامعه بوديم و روحيهء مردسالارى در مردان و خودكم بينى و پذيرش فرهنگ مردسالارى در زنان وجود داشت‏.‬
همانطور كه گفتم سازمان از نظر تئوريك امتيازى براى مردان قائل نبود و لذا وقتى مى ديدم كه در قرآن‏ (‬كه ما همه بدان معتقد بوديم‏ ‬و آن را پايهء ايدئولوژى خود مى دانستيم‏) ‬بين زن و مرد تبعيض آشكار قائل شده برايم سؤال ايجاد مى شد‏. ‬در كلاس هاى ايدئولوژى به قرآن استناد مى كرديم و مفهوم هاىى از آن را كه براى ما مهم بود مثل مبارزه با ظلم و جهاد در راه آزادى و عدالت مثال مى زديم و در تأييد اهداف مبارزاتى مان آيه ها را به زبان روز تفسير مى كرديم،‏ ‬اما از جمله،‏ ‬از كنار آياتى كه بين زن و مرد تبعيض قائل شده رد مى شديم و سؤالاتى نظير آنچه براى من مطرح بود بى جواب مى ماند‏. ‬نمى دانستم چرا در سورهء‏ ‬۳‏ (‬آل عمران‏) ‬آيهء‏ ‬۱۴‏ ‬وقتى از هوس هاى مردان سخن مى گويد،‏ ‬زنان را در رديف پول و اسب و رمه ذكر مى كند و يا چطور در سورهء‏ ‬۲۳‏ (‬مؤمنون‏) ‬آيهء‏ ‬۶،‏ ‬همخوابگى با كنيز‏ (‬يعنى زنى كه در بازار بردگان خريده شده و يا در جنگ به‏ ‬غنيمت گرفته شده‏) ‬و يا درست تر بگوييم تجاوز به او مجاز تلقى شده است‏. ‬خب،‏ ‬توجه به اين تناقض ها از زن بودن من ناشى مى شد و البته در چهارچوب آن ايدئولوژى و اعتقادات بى جواب مى ماند‏. ‬ما توجه نمى كرديم كه قرآن و احكام آن زادهء شرايط تاريخى زمان خود بوده و اشكال نه از آن،‏ ‬بلكه از ما بود كه مى خواستيم آن كتاب را دستور العمل امروز و فرداى خود بسازيم‏.‬
يك نكته هم به اختصار اشاره كنم كه هرچند توجه به حقوق ويژهء زن در برابر مرد و به اصطلاح مبارزه با مردسالارى موكول به پيروزى مبارزه انقلابى و ضد امپرياليستى و نيل به آزادى عمومى مى شد ولى به جرأت مى توانم بگويم كه بخشى ازانگيزه زنان در پيوستن به مبارزهء انقلابى،‏ ‬اثبات برابرى زن و مرد در مبارزهء انقلابى و نشان دادن حيثيت انسانى برابر بود‏. ‬خانمى را در دورهء مجاهدين مى شناختم كه با داشتن دو فرزند از دست كتك ها و تحقير شوهرش خانواده را رها كرده و به سازمان پيوسته بود‏. ‬يك بار به من مى گفت من با مبارزه و بعد با شهادتم به او‏ (‬يعنى به شوهر سابقش‏) ‬نشان خواهم داد كه آنطور كه او فكر مى كرده بى لياقت نيستم‏. ‬اين رفيق در سال‏ ‬۵۵‏ ‬در تهران با رگبار مأموران ساواك به شهادت رسيد‏. ‬در همان سال ها خانمى ديگر در گفتگو از دشوارى هاى مبارزهء مخفى و تلفات بسيار آن،‏ ‬مى گفت اگر اين مبارزات نه به سقوط رژيم و كسب آزادى،‏ ‬بلكه اندكى از حقوق زنان را تحقق بخشد من راضى خواهم بود‏.‬

‏❊ ‬فعاليت شما در سازمان مجاهدين چگونه بود؟
‏- ‬در دورهء تأسيس و تدارك يعنى از ابتدا تا سال‏ ‬۱۳۵۰،‏ ‬تعداد زنان بسيار اندك بود‏. ‬ما هم همان آموزش هاى نظرى و عملى و وظايف مرحله اى مردها را داشتيم،‏ ‬بدون فرق و البته هركس به اندازهء تواناىى و امكانات خود‏. ‬در مورد من،‏ ‬مديريت يك مدرسه و فعاليت توده اى و امكان سازى و ارتباط با نوجوانان و خانواده هاىى كه تا حدى آكاه و مخالف رژيم بودند نقش مهمى داشت‏. ‬بعد كه شوهرم محمد حنيف نژاد و ديگر مسؤولين سازمان دستگير شدند آغاز مرحله اى تازه در فعاليت بود‏. ‬همراه و همگام با ديگر خانواده هاى زندانيان به بسيج خانواده ها و تبليغ‏ ‬و افشاگرى پرداختيم و تحصن و اعتصاب‏ ‬غذا در قم در منزل آيت الله شريعتمدارى كه انعكاس وسيعى در شرايط بسيار خفقان زده سال‏ ‬۵۰‏ ‬داشت‏. ‬تماس با شخصيت هاى مذهبى و ملى كه ممكن بود در بسيج و افشاگرى و احتمالاً‏ ‬در نجات زندانيان از اعدام مؤثر باشند،‏ ‬ارتباط با زندانيان،‏ ‬و انتقال اطلاعات‏ (‬از طريق جاسازى و شگردها و ابتكارات دشمن فريب‏) ‬از زندان به بيرون و بالعكس،‏ ‬جمع آورى كمك هاى مالى،‏ ‬ارسال اخبار زندان ها به خارج براى راديوهاى مخالف رژيم و تماس با برخى از خبرنگاران و وكلاى مدافع خارجى كه براى شركت در دادگاه چريك هاى فدائى يا مجاهدين به ايران مى آمدند و در همهء اين كارها حفظ ارتباط با هسته اى از مركزيت سازمان،‏ ‬براى دادن گزارش و گرفتن رهنمود‏. ‬با اعلام موجوديت سازمان‏ (‬بهمن‏ ‬۵۰‏) ‬و عمليات نظامى و انتشار اعلاميه ها و اخبار زندان ها و نيز اعدام‏ ‬۹‏ ‬نفر از مسؤولين سازمان و دستگيرى هاى بيشتر و فعاليت هاى آگاهگرانهء خانواده ها،‏ ‬تعداد دخترانى كه به سازمان مى پيوستند نيز بيشتر شد كه بعضى از آن ها بعداً‏ ‬جايگاه مؤثرى در سازمان يافتند،‏ ‬به خصوص در بخش م‏. ‬ل‏. ‬براى مثال منيژهء اشرف زادهء كرمانى‏ (‬كه در يك عمليات نظامى عليه هلمز سفير آمريكا شركت داشت و از جمله به همين دليل اعدام شد و اولين زنى ست كه در تاريخ ايران به جرم سياسى اعدام شده است‏) ‬و منيژهء افتخارى و محبوبهء متحدين و‏ ...‬
من پس از مخفى شدن در ارديبهشت‏ ‬۵۲‏ ‬تا كمى بيش از يك سال بعد كه در خانه هاى تيمى بودم كارم ديگر نمى توانست ارتباطات توده اى باشد،‏ ‬بلكه كارهاىى بود كه ما بهتر از رفقاى مرد مى توانستيم انجام دهيم مثل ارتباطات امنيتى،‏ ‬حمل و نقل سلاح و اسناد و مدارك،‏ ‬كارهاى چاپ و نسخه بردارى و پوشش امنيتى براى فعالين سازمان‏. ‬در عمليات نظامى هيچ وقت شركت نداشتم‏. ‬در شهريور‏ ‬۱۳۵۳‏ ‬مخفيانه از راه افغانستان به خارج ارسال شدم تا مثل چند تن ديگر از دسترس پليس دور باشيم‏.‬

‏❊ ‬آيا مردان زندگى شما‏ (‬پدر،‏ ‬برادر،‏ ‬شوهر‏) ‬تأثيرى بر افكار سياسى شما داشتند؟
‏- ‬برادرم و شوهرم آرى‏.‬

‏❊ ‬آيا افكار سياسى شما بر روى اين مردان تأثيرى گذاشته؟
‏- ‬افكار سياسى،‏ ‬نه‏. ‬

‏❊ ‬چگونگى فعاليت سياسى شما در سازمان مجاهدين بخش م‏. ‬ل‏.‬
‏- ‬زمانى كه تغيير ايدئولوژى سازمان اعلام شد من در خارج كشور بودم و آمادگى ذهنى چندانى هم براى اين تغيير نداشتم‏. ‬چندين ماه كلاس آموزشى و گذشت زمان و تجربه مرا به ترك انديشهء دينى رهنمون شد‏. ‬بايد بگويم كه رگه هاى برخورد ماترياليستى از ابتداى امر در سازمان وجود داشت‏. ‬مجاهدين هرگز سازمانى مذهبى به معناى رايج و آخوندى كلمه نبودند‏. ‬اسلام مجاهدين نه فقط با اسلام خمينى،‏ ‬بلكه با اسلام بازرگان و طالقانى فرق داشت،‏ ‬با اسلام شريعتى هم فرق داشت‏. ‬بعدها آنقدر حرف هاى‏ ‬غير دقيق و گاه فرصت جويانه زده شده كه مرزها به كلى در هم ريخته است‏. ‬غلبهء انديشهء ماترياليستى قبل از سال‏ ‬۵۰‏ ‬هم در سازمان ديده شده بود‏. ‬به هرحال،‏ ‬اين تغيير رخ داد و متأسفانه با اشتباهات و خطاهاى جبران ناپذيرى همراه شد كه اهميت و اصالت و صداقت آن را در ذهن كسانى كه دستى از دور بر آتش داشتند و يا نمى خواهند پديده ها را آنطور كه هستند ببينند،‏ ‬لكه دار كرد‏. ‬شك نيست كه بخش مهمى از انتقاد به نگرش چريكى به تحول اجتماعى و انقلاب بر مى گردد و اتخاذ مشى مسلحانه جدا از توده و شرايطى كه از خامى تجربه و كودكى جنبش ما بر ميخاست‏.‬
‏ ‬بارى،‏ ‬من تا زمان انقلاب در خارج بودم و پس از مدتى كار در رابطه با راديو انقلابيون و راديو ميهن پرستان در بغداد،‏ ‬به پرستارى در بيمارستان فلسطينى ها در اردوگاه صبرا و شاتيلا در بيروت،‏ ‬يك سال هم در تركيه بودم و به توصيهء مسؤولم براى امرار معاش كار كردم‏ (‬ابتدا در يك كارگاه خياطى سرى دوزى و سپس در يك هتل‏) ‬مدتى در دفتر سازمان در ليبى،‏ ‬چندين ماه هم در مدرسه انقلابيون ظفار در شهر‏ ‬غيظه در يمن جنوبى كار كردم‏.‬
بلافاصله بعد از انقلاب كه باز با اسم جعلى به ايران برگشتم زمينه كار سياسى توده اى كه من در آن كارآىى بيشترى داشتم فراهم بود‏. ‬من در رابطه با تشكيلات خودمان كه پس از تحولات درونى سال‏ ‬۵۷‏ ‬نام جديدى داشت يعنى سازمان پيكار در راه آزادى طبقهء كارگر،‏ ‬ابتدا در يك روستا و سپس در يك كلاس مبارزه با بيسوادى در يك كارخانه فعاليت مى كردم‏. ‬تماس با خانواده هاى زندانيان و شهداى سازمان هم بخش ديگرى از فعاليتم بود‏. ‬من در سازمان پيكار در رابطه با كميتهء زنان بودم‏. ‬در سال‏ ‬۶۰‏ ‬چون بر سر نقشى كه كميتهء ويژهء زنان بايد داشته باشد بحث تئوريك داخلى به جاىى نرسيد سازمان تصميم گرفت كميته را موقتاً‏ ‬تعطيل كند‏. ‬وضع چنين بود تا فروردين‏ ‬۱۳۶۱‏ ‬كه مجدداً‏ ‬به خارج آمدم،‏ ‬به تبعيد‏.‬

‏❊ ‬آيا معتقد بوديد كه فعاليت شما مى تواند يا مى بايد شرايط زندگى مردم را تغيير دهد؟ چه تغييرى؟
‏- ‬طبعاً‏ ‬اين هدف اصلى ما بود،‏ ‬اما درك ما چه در دورهء چريكى و چه پس از آن در دورهء پيكار به حركت پيشتازان،‏ ‬نخبگان،‏ ‬نيروهاى آگاه يا هر اسم ديگرى كه روى آن بگذاريم پر بها مى دهد و خود را بيش از آنچه هست مؤثر مى پندارد‏. ‬ما هم از اين قاعده مستثنا نبوديم‏.‬

‏❊ ‬وقتى به فعاليت هاى خود نگاه مى كنيد دلتان مى خواهد چيزى را در شكل اين فعاليت تغيير بدهيد؟
‏- ‬آرى،‏ ‬هم در شكل و به خصوص در مضمون‏. ‬از جمله نگاه به مسألهء برابرى زنان و مردان و تلاش ويژه اى كه بايد در كنار فعاليت هاى ديگر براى مبارزه با مردسالارى و تحقق برابرى زنان،‏ ‬در ذهن زنان و مردان،‏ ‬به كار برد‏.‬

‏❊ ‬نظر شما در بارهء سمينار بنياد پژوهش هاى زنان در پاريس؟
‏- ‬به نظر من كار مفيدى بود و به رغم اشكالاتى كه به آن گرفته شد به برگزارى اش به خوبى مى ارزيد‏. ‬چندين سخنرانى خوب،‏ ‬يك ميز گرد خوب،‏ ‬ملاقات ها،‏ ‬طرح انتقادها و ايجاد يك فضاى باز و امكان تجربه اى از بحث دموكراتيك همه ارزشمند بود‏. ‬دادن جايزه و گزينش زن نمونه كه به درستى مورد ايراد قرار گرفت،‏ ‬گمان مى كنم سازشى بوده ازسوى برگزار كنندگان براى آنكه جلسه به نحوى چند جانبه و به اصطلاح پلوراليستى برگزار شود،‏ ‬هرچند خشم انتقاد كنندگان را از دادن اين لوح سپاس مى توان فهميد‏.‬

‏❊ ‬با توجه به تجربهء سياسى خودتان چه توقعى از يك سازمان زنان مى توان داشت؟
‏- ‬به خاطر شرايط اجتماعى و سياسى اى كه ما همه داشته ايم و تجربهء خودم كه نمى توانم آن را به معناى واقعى كلمه سياسى بنامم،‏ ‬زيرا در اوضاع ديكتاتورى شاه و بعد از او،‏ ‬تجربهء سياسى همواره ناقص بوده است،‏ ‬زيرا نه مردها از حقوق انسانى خود بهره مند بوده اند و نه زنان و هميشه‏ »‬اولويت‏« ‬هاىى پرداختن به رهاىى زنان را حتى از دستور كار خود آنان خارج كرده است‏. ‬بى سبب نيست كه ما با وجود آنكه بيش از يك قرن پيش تجربهء قره العين و خانم ايران ارانى و نمونه هاى متعدد درخشان ديگر در مشروطيت و پس از آن داشتيم پرداختن به حقوق برابر زنان و مردان را به پس از پيروزى‏ (‬كه به درستى معلوم نبود چيست‏) ‬موكول مى كرديم‏. ‬من خودم هنوز هم به اين پرسش كه چه توقعى از يك سازمان زنان مى توان داشت،‏ ‬يعنى با توجه به مشكلات و وظايف مشتركى كه زن و مرد با هم داريم،‏ ‬جواب فكر كرده اى ندارم‏.‬

‏❊ ‬تعريف شما از سازمان زنان و چگونگى تشكيل و با چه اهدافى؟‏ ‬
‏- ‬در اين باره هم ترجيح مى دهم نسنجيده حرفى نزنم‏. ‬با فكر و تجربهء عملى كه آن هم در هر زمان و مكان و به خصوص در داخل و خارج يكى نيست بهتر مى توان به پاسخ رسيد‏. ‬به نظر من تلاش هاىى كه طى سال هاى گذشته در نقد سنت مرد سالارانه،‏ ‬در نقد احكام و قوانين دينى،‏ ‬در نقد كشف حجاب زوركى رضاشاهى،‏ ‬در نقد اصلاحات نمايشى و سطحى زمان شاه،‏ ‬در نقد برخوردهاى سازمان هاى سياسى و انقلابى چپ و نيز افشاگرى هاىى كه عليه رژ.يم جمهورى اسلامى صورت مى گيرد همه مثبت است و من جواب مشخصى به سؤال شما فعلاً‏ ‬ندارم‏.‬

«پيكرها بر خاك، ايده ها برپا»
(ويكتور هوگو)
سه سال است كه خاكستر پوران بازرگان در دل گورستان پرلاشز پاريس نهفته است. پوران بازرگان بانوى مبارز، انقلابى و تبعيدى ايرانى، در آستانهء روز جهانى زن، در ششم مارس ۲۰۰۷ در حومه پاريس در گذشت. زندگى او كه يكى از رهروان پيگير و ديرپاى جنبش انقلابى ايران بود بر كمتر آزاده ايرانى پوشيده است. او فضاهاى تاريكى و جهل و تسليم را پشت سر گذاشت، دربرابر ستم هاى فرهنگ مردسالار شوريد، با رژيم ستمشاهى جنگيد و با نقد و نفى انديشه هاى واپس گرا، و به اتكاى جهان بينى ماركسيستى به مبارزه ادامه داد،

 

 

سومين سالگرد درگذشت پوران بازرگان است. به ياد او متن زير بين دوستانى كه بر مزارش گرد آمده بودند پخش شد. اين متن كوتاه اشاره اى ست به زندگى و مبارزهء «مادر جونز» (Mother Jones) زنى برجسته در تاريخ جنبش كارگرى آمريكا.
پرلاشز، پاريس، ششم مارس ۲۰۱۰

 

در اينجا بر خود لازم می‌دانيم از راديو برابری، راديو همبستگی، راديو پژواک ونکوور- کانادا، رايو صدای زنان، سايت و پالتاک اتحاد سوسياليست‌ها، و دوستان ديگری که در کپنهاگ - دانمارک، استکهلم - سوئد، تورنتو- کانادا، سيدنی - استراليا و فرانکفورت - آلمان مراسم يادمان برگزار کردند، و نيز کليهء عزيزانی که زندگی مبارزاتی و انسانی پوران بازرگان را محترم شمردند سپاسگزاری کنيم.
انديشه و پيکار

* * * * * * *

به ياد رفيق پوران بازرگان

پوران بازرگان از ميان ما رفت. فقدانش قلب مان را فشرد. هيچ چاره ای نداريم، بايد در مقابل اين غم و اندوه مانند خود او عمل کنيم. مانند زنی که طی ۴۵ سال شرکت در مبارزه انقلابی شاهد از دست دادن عزيزترين عزيزانش و جسورترين يارانش بود و همواره غم و اندوه های بيشمار و سنگينش را به شور و عزمی برای ادامه مبارزه بدل می کرد.
پوران از ميان ما رفت. اما حضورش ماندگار است. او راز ماندگاری در تاريخ را بخوبی فهميد و آنرا در سراسر زندگيش بکار گرفت.  رازی ساده : همواره در کنار ستمديدگان زيستن و به آمال و آرزوهايشان وفادار ماندن و دشمنی رژيمهای ارتجاعی را به جان خريدن.
پوران فرياد نسل انقلابی زنانی بود که از اعماق جامعه برخاسته و محدوديتهای يک جامعه مردسالار سنتی را به چالش گرفتند. زنانی که قابليتها، توانائی ها، لياقتها و جسارت های خود را در ميدان نبرد به نمايش گذاشتند و با قدرت، خود را به جامعه مردسالار تحميل کردند.
پوران فرياد نسل انقلابی زنانی بود که از اعماق جامعه برخاسته و محدوديتهای يک جامعه مردسالار سنتی را به چالش گرفتند. زنانی که قابليتها، توانائی ها، لياقتها و جسارت های خود را در ميدان نبرد به نمايش گذاشتند و با قدرت، خود را به جامعه مردسالار تحميل کردند. زنانی که با قرار گرفتن شجاعانه در صف اول مبارزه عليه رژيم ارتجاعی شاه حضور موثرشان را در دو دهه ۵۰ – ۴۰ شمسی در سازمانهای انقلابی به ثبت رساندند. زنانی که می بايست در سازمان مجاهدين خلق -  که افکار سنتی و مذهبی بر آن غالب بود -  تلاش مضاعفی از خود نشان دهند تا ديگران هويت انقلابی شان را باورکنند و آنان را با هويت همسران و برادران شان نشناسند.
بی شک اين انگيزه ها و تجاربی که پوران در جبهه های گوناگون نبرد، از سازماندهی خانواده های شهدا گرفته تا همراهی با جنبش انقلابی فلسطين و ظفار کسب کرد، محرکی بود تا او آرمان کمونيسم را راهنمای زندگی خود قراردهد و در صفوف سازمان پيکار برای آزادی طبقه کارگر به مبارزه خود ادامه دهد. او عليرغم شکستهای سختی که بر انقلاب وارد آمد تا آخرين لحظات زندگی به رهائی طبقه کارگر اعتقاد داشت و در حد امکان از هر تلاشی در اين راه حمايت می کرد. حضور فعالش در صحنه های مبارزاتی گوناگون عليه جمهوری اسلامی همواره به نسل بعدی پشت گرمی می داد.
او هرگز گذشته انقلابی اش را به سرمايه بدل نکرد و در مقابل هيچ قدرتی به خاطر خرده نانی گردن کج نکرد. با اتکا به خود، زندگی سخت در تبعيد را به پيش برد و حاضر نشد کوچکترين خدشه ای به اعتبار و سابقه انقلابی و روشن نسل خود  وارد آورد. او می خواست ميراث انقلابی آن نسل را همچون گوهری درخشان، صاف و زلال بدون ذره ای سازشکاری با دشمنان مردم در اختيار نسل بعدی قرار دهد.
پوران از ميان ما رفت اما حضورش همواره آشناست. در نبردهای مسلحانه انقلابيون دهه چهل و پنجاه، در سازماندهی و آموزش کارگران در دوره انقلاب ۵۷ ، در مبارزات عادلانه خلق فلسطين، در حمايت از مبارزات توده ها و در دلگرمی دادن به فعالين جنبش زنان.
زندگی پوران بازرگان را بايد جشن گرفت. زندگی سرشار از تلاش و مبارزه. زندگی ای که يادآوريش به تمامی کوشندگان آزادی طبقه کارگراميد و الهام و جرئت و جسارت می بخشد.
يادش گرامی باد!
حزب کمونيست ايران (مارکسيست – لنينيست – مائوئيست)
۱۲ مارس ۲۰۰۷

* * * * * * *

پوران بازرگان، زن مبارز سوسياليست، به جاودانگی پيوست

پوران بازرگان ٬ سوسياليستی انترناسيوناليست ٬ يار مبارزان فلسطينی ٬ عمانی و زاپاتيست ٬ تا سال ۱۳۵٣درسازمان مجاهدين خلق ايران فعاليت و مبارزه می کرد و سپس به بخش منشعب (مارکسيستی) از سازمان مجاهدين پيوست وانگاه تا سال ۱۳۶۱ در سازمان پيکاربه مبارزه ادامه داد٠
اودر دوران ۲۵ سال تبعيد ٬ دست روی دست نگذاشت و در تظاهرات اعتراضی تبعيديان، در سازماندهی يادمان و بزرگداشت  زندانيان سياسی  قتل عام شده در دهه ی ٦٠  ، در ياری به خانواده های زندانيان سياسی و شهدای جنبش انقلابی و آزاديخواهانه ٬به رغم بيماری و کهولت سن ٬ فعال ٬ پرشور  و مؤثر شرکت کرد...
پوران سر انجام در شبانگاه ۱۶ اسفند ۱۳۸۵ (۶ مارس ۲۰۰۷) پس از ٤۵ سال مبارزه ی انقلابی و سوسياليستی با کارنامه ای درخشان از مبارزه در راه آزادی٬ عدالت اجتماعی و برابری ٬ در سن هفتاد سالگی ٬ پس از يک سال نبرد با بيماری در تبعيد درگذشت ٠                    
او اينک جاری جاودان در رويش فرداست ٠ يادش گرامی باد ٠
کانون خاوران
- - - - - - - -
کانون خاوران  در بزرگداشت
پوران بازرگان برگزار می کند

کانون خاوران در بزرگداشت پوران بازرگان  زنی انترناسيوناليست، پيشرو و سوسياليست که چهل و پنج سال در راه رهايی و آزادی انسان  مبارزه کرد ٬ برگزار می کند٠

زمان :  شنبه ١٤ آپريل  ٢٠٠٧ ٬ ساعت ۶:۳۰  تا ۸:۳۰ عصر
مکان :  ۵١٠٠ خيابان يانگ
(North York Civic Centre Room # 1)

در اين برنامه فيلمی از مبارزات مادران ميدان مايو (مادران مبارزان سر به نيست شده ی  آرژانتين ) نمايش داده خواهد شد٠

کانون خاوران
www.khavaran.com

* * * * * * *

پوران بازرگان

مبارز قديمی راه آزادی و سوسياليسم درگذشت!

پوران بازرگان زن کمونيست، رزمندهء قديمی و ثابت قدم جنبش کارگری، پس از ۴۵ سال مبارزهء انقلابی که ۲۵ سال آن در تبعيد سپری شد، در شامگاه ۶ مارس ۲۰۰۷ (۱۶ اسفند ۱۳۸۵) در پاريس درگذشت.
زندگی سياسی ۴۵ سالهء پوران بازرگان دوره های مختلفی را دربر می گيرد، مبارزه در صفوف سازمان مجاهدين خلق ايران تا سال ۱۳۵۴، ادامهء فعاليت مبارزاتی در بخش منشعب مارکسيستی اين سازمان که بعداً به نام سازمان پيکار به فعاليت ادامه داد تا سال ۱۳۶۱ و بالاخره ۲۵ سال مبارزه در شرايط تبعيد، يعنی در مجموع يک مبارزهء طولانی در شرايط سخت و پر درد و رنج که پوران با شجاعت و با اتکا به عشق عميق خود به رهايی کارگران و زحمتکشان آن را پيمود و کارنامهء درخشانی از يک زن کمونيست و وفادار به جنبش طبقاتی کارگران و زحمتکشان از خود به جای گذاشت.
پوران آن زمان که پای در ميدان مبارزه گذاشت، تعداد زنانی که در مبارزه شرکت داشتند بسی اندک بود. و او که يک زن مبارز پيشرو بود با فعال شدن جنبش برابری طلبانهء زنان در اين عرصه نيز حضور داشت. بنا بر اين اکنون که در ۸ مارس، روز جهانی زن ايستاده ايم، فقدان او باز هم بيشتر احساس می شود.
ما درگذشت پوران بازرگان را به خانوادهء او بخصوص به همسر مبارز او رفيق تراب حق شناس و به تمامی دوستداران طبقهء کارگر، به تمامی زنان مبارز و به همهء مبارزان راه آزادی و سوسياليسم تسليت می گوييم. يادش گرامی باد!
کميتهء مرکزی سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر)
۱۷ اسفند ۱۳۸۵ ــ ۸ مارس ۲۰۰۷

* * * * * * *

به ياد پوران بازرگان

پوران بازرگان، انقلابی سوسياليست و از چهرههای قديمی جنبش انقلابی و سوسياليستی ايران، در اثر بيماری
درگذشت. مرگ او ضايعه بزرگی برای نسل انقلابی دوران شاه و انقلاب ۱۳۵۷ بود.
مسلم است که تاريخ مبارزات انقلابی مردم ايران عليه رژيم شاه و جمهوری اسلامی، ياد پوران بازرگان را فراموش
نخواهد کرد. نسلهای پس از او به ويژه زنان انقلابی و سوسياليست راه او را همواره با مبارزه پيگير انقلابی عليه
هرگونه ستم و تبعيض و استثمار سرمايهداری گرامی خواهند داشت.
پوران، فعاليت سياسی خود را از اوايل سال های ۴٠ در هستههای نخستين سازمان مجاهدين خلق ايران آغاز کرده
و اولين زن عضو اين سازمان بوده است. پوران، بيوقفه چهل و پنج سال، مبارزه انقلابی و سياسی خود را با
سازمان مجاهدين خلق ايران تا سال ١٣۵٣ و سپس در بخش منشعب (مارکسيستی) سازمان مجاهدين و بعد فعاليت
در سازمان پيکار تا سال ١٣۶١ در ايران و بالاخره ٢۵ سال تبعيد فعالانه ادامه داد، کارنامه درخشان اين مبارز
انقلابی سوسياليست در راه آزادی و برابری و عدالت اجتماعی است.
۶ مارس ٢٠٠٧ ) در سن هفتاد سالگی، پس از يک سال مقاومت در ) پوران بازرگان شبانگاه ١۶ اسفند ١٣٨۵
مقابل بيماری در پاريس درگذشت.
ما در اين ضايعه با نزديکان و دوستان و مبارزين جنبش سوسياليستی صميمانه همدردی ميکنيم و يادش را گرامی
ميداريم.
کميته خارج کشور حزب کمونيست ايران
مارس ۲۰۰۷

* * * * * * *

پوران بازرگان از ميان ما رفت

با تأثر و تأسف بسيار آگاه شديم که پوران بازرگان در نيمه‌شب ۶ مارس ۲۰۰۷ (۱۵ اسفند ۱۳۸۵) چشم از جهان فرو بست.
اين زن مبارز، بهترين سال‌های زندگی خود را در پيکار عليه استبداد پهلوی و خودکامگی جمهوری اسلامی و برای استقرار استقلال، عدالت اجتماعی و دموکراسی در ايران گذراند.
اين چهره سرشناس جنبش ترقی خواه ايران در عين حال سال هايی از زندگی اش را در کشور های منطقه ی خاورميانه سر کرد و با جنبش های آزادی بخش به ويژه فلسطين و ظفار پيوندی عميق داشت.
پوران بازرگان، مانند ده‌ها هزار مبارز ايرانی، در پی اختناق و سرکوب فراگير جمهوری اسلامی ناگزير به ترک وطن شد و در اوايل دهه ٦٠ خورشيدی در پاريس سکونت گزيد. او در تبعيد نيز از پای ننشست و تا روزی که به بستر بيماری افتاد، به عنوان يکی از رهروان سوسياليسم در مبارزات ايرانيان خارج از کشور برای برچيدن بساط جمهوری اسلامی و ايرانی دموکراتيک شرکت فعال داشت.
او در اثر بيماری ای سخت و طولانی در هفتاد سالگی در يکی از بيمارستان های حومه ی پاريس در گذشت.
ما درگذشت او را به تراب حق‌شناس، همسر پوران صميمانه تسليت می گوييم و با بستگان و دوستان‌ و دوستاران وی در اين اين اندوه، سهيم هستيم.
يادش گرامی باد.

سايت صدای ما

۸ مارس ۲۰۰۷، ۱۷ اسفند ۱۳۸۵


* * * * * * *

پوران بازرگان مبارز خستگی ناپذير راه آزادی زحمتکشان همواره در قلوبمان جای خواهد داشت


نزديک به نيم قرن مبارزه پوران چه در داخل کشور و چه ۲۵ سال زندگی اجباری او در تبعيد در راه آزادی و برابری و رفع هرگونه ستم طبقاتی، کارنامه درخشان زندگی او است که در مقابل چشمانمان به نمايش گذاشته شده است.
افسوس جانکاه بخاطر از دست دادن اين ياور هميشگی تهيدستان جامعه و تعهد به ادامه راهی که در پيش داشت را در مقابل خود داريم.
فعالين اتحاد بين المللی در حمايت از کارگران در ايران از دست دادن حضور اين زن مبارز در کنار خودرا به تمامی مبارزان راه آزادی و سوسيالسم بخصوص خانواده محترم ايشان و همسر گراميشان رفيق تراب حق شناس، تسليت گفته و تداوم راهش را به رهروان آزادی انسانها از قيد و بند نظام سرمايه داری مورد تاکيد قرار می دهند.

راهش پردوام و خاطره اش ابدی باد.

فعالين اتحاد بين المللی در حمايت از کارگران در ايران
۱۰- ۳- ۲۰۰۷


* * * * * * *

درگذشت کمونيست پيگير، پوران بازرگان            

خواننده گرامی!


پاراگراف اول مطلب يادبود زير، بتاريخ ۱۷ اسفند- ۸ مارس، در وبلاگ " جمهوری شورايی" درج گرديد. نگارنده برای عدم درج کامل آن دلايلی داشت که بيان آن، ديگر چندان مهم نيست. در اينجا مطلب مزبور، بطور کامل و بدون هيچ تغييری درج ميگردد. ۲۵  اسفند ۱۳۸۵  www.eyrafighan.blogfa.com
-----------------------

روزهای فرارسيدن ۸ مارس ۱۳۸۵ و فعاليتهای وسيع زنان مبارز و معلمان کشور، با از دست دادن يک زن پيشتاز در مبارزه انقلابی و از الگوهای پايداری در تاريخ جنبش کارگری- کمونيستی نوين ايران، همراه گرديد. پوران بازرگان در سن ۷۰ سالگی، پس از يک سال مقاومت در برابر مرگ، روز ۶  مارس در تبعيد و در عشق به مردم و سعادت آنها، با قلبی از باور عميق به آزادی و سوسياليسم درگذشت. يادش گرامی باد!

پوران بازرگان اولين عضو زن در سازمان مجاهدين خلق ايران، در آغاز دهه ۵۰ خورشيدی بود. او که در محيطی مذهبی رشد کرده، پا به ميدان مبارزه گذارده بود، بتدريج با جذب آگاهانه دستاوردهای علمی بشريت پيشرو، با اوهامات مذهبی وداع گفته، راه انقلاب اجتماعی، و طريق رهايی انسان از برده گی طبقات ستمگر را در پيش گرفت.  پوران بازرگان در سال ۱۳۵۴ به بخش غير مذهبی سازمان مجاهدين خلق پيوسته، هدف آگاهگری در ميان کارگران و زحمتکشان و تغيير شرايط غيرانسانی حاکم بر زندگی آنها را برگزيد. پوران بازرگان بعنوان يکی از زنان پيشتاز در فعاليتهای سياسی در کشوری اختناق زده، با انتخاب جهان بينی مارکسيسم- لنينيسم، در عين حال، گرايشی از پيشروان اسيرشده در چنبره تلقيات مذهبی را بازتاب ميداد، که نه فقط برای خلاصی جامعه از جهنم سرکوب و فقر، بلکه برای رهايی خود از قفس تصورات بيگانه با ارزشهای انسانی نيز، دست به مبارزه ميزدند. نگاهی به ادبيات ارتجاعی- مذهبی سازمان مجاهدين خلق در قرن بيست و يکم، و تبليغات تماماً ضد علمی و ضد دموکراتيک آن، ميزان پيشروی و خلاقيت پوران بازرگان را، آنهم بيش از سه دهه پيش از اين، به صراحت عيان ميسازد.

پوران بازرگان با نزديک به نيم قرن مبارزه برای برافکندن هيولای اختناق و برده گی، يکی از ارزشمندترين چهره های چپ انقلابی و شاهدی زنده از تاريخ جديد جامعه ايران بود. نه فقط شاهد دورانی تلخ، اما سراسر اميد و شور و حماسه، بلکه خود از پيشروترين انقلابيون کمونيست و نقش آفرينان اصلی پيکاری بزرگ بود، که هم اينک نيز در اشکالی عالی تر ادامه دارد؛ تلاشی که وابستگی به آن و شرکت در آن، مفهوم زندگی هر انسان آگاه اين کشور را ميسازد.

قدردانی از رزم پيگيرانه پوران بازرگان، همچنين فرصتی برای تجليل از جانبازيها و جسارت انقلابی همه جانباختگان مقاوم " سازمان پيکار در راه آزادی طبقه کارگر ايران" محسوب ميگردد، که پوران بازرگان، خود، شهامت و تعهد کمونيستی آنان را منعکس ميساخت. اميد که نسل جوان بويژه زنان کشور، زندگی سياسی کنونی خود را هرچه بيشتر با تاريخ حقيقی چپ انقلابی و سازنده گان ديروز آن، پيوند بزنند.

----------------------------- 
پوران بازرگان در هر دو رژيم سلطنتی و اسلامی، با صدور حکم اعدام مواجه گرديد. زندگی او در تبعيد از سال  ۱۳۶۱ آغاز شد. او در شامگاه روز ۱۶ اسفند- ۶ مارس، در بيمارستانی در پاريس درگذشت.

گزارشی از سخنرانی پوران بازرگان در مراسمی به مناسب ۸ مارس، روز جهانی زن. اين گزارش در نشريه " آرش" درج شده، در آرشيو اينترنتی اين مجله در نشانی زير موجود است. اما نگارنده قادر به يافتن تاريخی برای مطلب  فوق نشد. اين سخنرانی احتمالاً به ۸ مارس سال ۲۰۰۰ مربوط است؛ از زيرنويسهای مطالب ديگر اين شماره نشريه فوق، ميتوان حدوداً اين حدس را زد.    http://www.arashmag.com/content/view/257/47/1/19
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
+ نوشته شده توسط اکبر تک دهقان در شنبه بيست و ششم اسفند ۱۳۸۵ و ساعت ۰:۳۴

* * * * * * *

پوران بازرگان درگذشت


پوران بازرگان يکی از زنان مبارز بنام ايران شبانگاه شانزدهم اسفند ماه ۱۳۸۵ در بيمارستان "هانری من دو" شهر کرتی، در اطراف پاريس، در اثر بيماری ای طاقت فرسا و طولانی در سن هفتاد سالگی جهان را بدورد گفت.
او بطور پيگير و بی وقفه با رژيم استبدادی دست نشانده شاه ونظام مافيايی ولايت فقيه به مبارزه برخاست و در مقام يک مبارز جان سپرد.
همبستگی و همدردی بازرگان با مردم زحمتکش و بويژه ملت فلسطين برانگيخته از باوری بود که او به جهان هستی و انسان و به آزادی ، استقلال ، عدالت اجتماعی و مردمسالاری داشت.
زنده ياد پوران بازرگان درطول سالهای زندگی مبارزاتيش در تبعيد ، بطور مستمر در سازماندهی جلسات، در همياری و کمک به خانواده زندانيان سياسی و در دفاع از حقوق انسان و حمايت از زنان و آزاديخواهان پيشگام و کوشا بود.
روانش شاد باد

انقلاب اسلامی، در هجرت.
شماره ۶۶۶ از ۱۲ تا ۲۶ اسفند

* * * * * * *

بزرگداشت پوران بازرگان در استکهلم


با آگهی قبلی، بدين منظور جلسه ای در تاريخ ۱۵ مارس ۲۰۰۷ برگزار شد. پس از خوش آمد و سخنانی که شهريار دادور ايراد کرد چند تن ديگر هم از همرزمان دور و نزديک پوران خاطرات خود را از او و نيز احساسی که نسبت به وی و زندگی مبارزاتی اش داشتند بيان کردند. سپس، مقاله ای که در اينجا آن را تحت عنوان »کسی که با مبارزات مردم ايران عجين بود« آورده ايم قرائت گرديد. اين مقاله را در زير ملاحظه می کنيد.
کسی که با مبارزات مردم ايران عجين بود
گرد همائی امشب ما به مناسبت بزرگداشت بانوی انقلاب و سوسياليسم، پوران بازرگان است. با مروری بر زندگی اين زن بزرگوار، در تاريخ مبارزات آزادی خواهانه معاصر ايران گذر می کنيم. زيرا که زندگی او با مبارزات مردم ايران در ۴۵ سال اخير عجين شده بود.

پوران بازرگان نزديک به ۷۰ سال پيش در يک خانواده سنتی، مذهبی در شهر مشهد متولد شد. هنوز دوره اول دبيرستان را به پايان نرسانده بود که قيد و بندهای سنتی اجتماعی که برای دختران تحصيل را ضروری نمی ديد او را از ادامه تحصيل منع کرد. در اينجا مبارزه يک دختر نو جوان برای سنت شکنی و احراز حيثيت انسانی خود آغاز شد. او با تلاش بسيار توانست دوره اول دبيرستان را با موفقيت پشت سر بگذارد. اما توان يک دختر تحت تکفل پدر ، در يک خانواده سنتی و مذهبی نتوانست بر اراده خانواده چيره شود. پوران به ناچار ترک تحصيل کرد. اما ترک تحصيل او به معنای تسليم نبود. پوران با تلاش مستمر و شرکت در امتحانات به عنوان داوطلب راه خود را ادامه داد تا اينکه خود را به دانشگاه رسانيد. او در سال ۱۳۳۹ وارد دانشگاه مشهد شد و در رشته تاريخ که شديدا به آن علاقمند بود به ادامه تحصيل پرداخت. با ورد به دانشگاه، فعاليت های اجتماعی و سياسی او آغاز شد. او که ازحصار خرافی سنتی خانواده رهيده بود اکنون برای گذر از قيد و بندهای جامعه ای که سنتی می انديشيد و در همه سطوح آن مردان بر زنان حکم رانی می کردند به فعاليت پرداخت. هم زمان با فعاليت های جبهه ملی در سطح دانشگاههای ايران، پوران به عنوان يک دانشجوی فعال سياسی شناخته شد که شجاعانه برای افشاگری ماهيت و عملکرد رژيم شاه فعاليت می کرد. او از اولين زنانی بود که در دانشگاه به نطق سياسی پرداخته بود و به همين خاطر بارها مورد بازخواست ساواک قرار گرفته بود. پوران که «اسلام سنتی» را بخوبی می شناخت و عوارض نا گوار آن را در محيط خانواده اش لمس کرده بود ، ا يده آل خود را برای رسيدن به جامعه ای آزاد و استوار بر عدالت اجتماعی، در «اسلامی مبارز و مترقی» جستجو می کرد. وی با چنين انگيزه ای به ايجاد انجمن اسلامی بانوان در مشهد مبادرت کرد که در آن دختران خانواده های ملی مذهبی و مبارز مشهد از جمله خانوادهای احمد زاده و پويان نيز فعال بودند.
پوران در سال ۱۳۴۳ به دانشگاه تهران رفت و در سطح فوق ليسانس به ادامه تحصيل پرداخت. وی پس از پايان اين دوره به عنوان دبير در دبيرستانهای تهران مشغول بکار شد. در سال ۱۳۴۵، پوران با هسته اوليه سازمان مجاهدين خلق در ارتباط قرار گرفت و به عنوان اولين زن در تشکيلات اين سازمان به فعاليت پرداخت. پوران در سال ۱۳۴۸ با محمد حنيف نژاد ازدواج کرد. در همين هنگام، مديريت دبيرستان دخترانه رفاه به وی پيششنهاد شد. اين دبيرستان با کوشش جمعی از افراد ملی مذهبی به تازگی گشايش يافته بود تا بستری امن و امان برای تحصيل دخترانشان باشد. پوران با تاييد سازمان، اين مسئوليت را که پوشش مناسبی برای فعاليت های تشکيلاتی او نيز بود پذيرفت. پوران در اين دبيرستان با زنانی که همفکر و همسوی او بودند آشنا شد و بسياری از آنها را به همکاری و پشتيبانی از سازمان مجاهدين فراخواند. دبيرستان رفاه بعدها به عنوان پشت جبهه مجاهدين کمک های شايانی به اين سازمان کرد. پوران در هدايت دختران خانواده های مذهبی به جريان مبارزه اجتماعی و سياسی نقش بسزائی داشت. خواهر او حوری بازرگان، رفعت افراز، سيمين جريری، محبوبه متحدين، سرور الادپوش، ليلا زمرديان، فاطمه امينی، صديقه رضائی، عفت خواجه زارع و بسياری ديگر که در سازمان مجاهدين (در دوره مذهبی يا مارکسيستی) نقش موثری داشته و همگی جان خود را در راه فعاليت های مبارزاتی فدا کردند از معلمين و يا دانش آموزان دبيرستان رفاه بودند.
ضربه شهريور ۱۳۵۰ که به دستگيری بخش عمده سازمان مجاهدين انجاميد، وظائف جديدی بر دوش معدود افرادی که از دام ساواک در امان مانده بودند قرار داد. پوران بازرگان فردی علنی بود که عضويت او در سازمان برای ساواک نا شناخته مانده بود او وظيفه خود را در اين مقطع از کار تشکيلاتی با شکوفائی تمام به انجام رسانيد. او با ابتکار و همت خود خانواده های زندانيان سياسی را به ميدان اعتراض و مبارزه کشيد.
در هنگامی که تقريبا همه کادرهای رهبری مجاهدين در زندان بودند پوران رابطه فعالی بين زندان و بيرون از زندان بر قرار کرد. او با سازماندهی و بکار گيری خانواده های زندانيان، يک پل ارتباطی بين درون و بيرون زندان بر قرار کرد. اين گروه اطلاعات مربوط به چگونگی دستگيری ها، بازپرسی های ساواک، و شکنجه ها را بدست می آورد و همه آنها را از طريق پوران در اختيار افراد باقی مانده تشکيلات در بيرون از زندان و نيز خارج از کشور قرار می داد. اين اطلاعات برای حفظ نيروهای باقی مانده و افرادی که از دستگيری ها رهيده بودند بسيار ضروری و مفيد بود. جريان دادگاههای نمايشی دستگير شدگان ، اتهامات رژيم نسبت به افراد سازمان و نيز دفاعيات رزمندگان زندانی از طريق همين تشکل خانواده های زندانيان به بيرون منتقل می شد و در افشای دستگاه سرکوبگر رژيم و آگاهی بخشی عمومی بکار گرفته می شد.
پوران در ايجاد ارتباط توده ای بسيار موفق بود. او با روئی گشاده دست به سوی خانواده های همه مبارزين از هر گروه و سازمانی دراز می کرد و از آنها برای افشای رژيم شاه و اعتراضی گسترده به بازداشتها و اعدام ها ياری می طلبيد.
نگاه فراگروهی پوران ويژگی برجسته او بود. اين ويژگی که شرط توانمندی مبارزات اجتماعی است همواره در سر لوحه فعاليت های سياسی او قرار داشت.
در تجمعات پشت درهای زندانهای تهران، پوران رابطه دوستانه و نزديکی با خانواده های زندانيان گروههای سياسی ديگر از جمله خانواده جزنی، ترگل ، سنجری و غيره بر قرار کرده بود که تا پايان زندگيش نيز ادامه داشت. پوران با منشهای دموکراتيک خود بر موضع گيری آشکار عليه سکتاريسم و تفرقه افکنی سياسی تاکيد می ورزيد.
. پوران تا زمانی که روی پايش ايستاده بود، با بسياری از خانواده های شهدا و زندانيان رابطه داشت و آنان را مورد تقدير و ستايش قرار می داد.
در پی دستگيری های سال ۱۳۵۰ پوران اعتراضات خانواده های زندانی را سازمان داد .وی کارگردان برنامه بيست روز تحصن در خانه آيت الله شريعتمداری در قم بود. اين تحصن که در آن بيش از صد نفر از بانوان معترض شرکت کرده بودند، اولين حرکت دسته جمعی و سياسی زنان در تاريخ معاصر کشور ما و نيز اولين تظاهرات سياسی علنی پس از ۲۸ مرداد بشمار می رفت. هدف از اين تجمع اعتراضی اين بود که روحانيت را زير فشار بگذارد تا بنوبه خود برای نجات جان دستگير شدگان از چنگال رژيم شاه بکوشند و يا بی تفاوتی و بی خاصيتی خود را به همگان نشان دهند.
وقتی رزمندگان عاليقدری مانند احمدزاده ها اعدام شده بودند، پوران و چند تن ديگر از فعالان سازمان مجاهدين تراکت هائی پيرامون اين جنايت رژيم شاه تهيه و پخش کردند . در حسينه ارشاد نيز در هنگام سخنرانی دکتر شريعتی دوستان او تراکت هائی با مضمون "ديگر بس است" در انتقاد به موعظه های مذهبی سر گرم کننده، پخش کرده بودند که بسيار مورد توجه و گاه تأييد محافل پيرامون شريعتی قرار گرفت.
سر انجام، فعاليت های علنی پوران او را مورد تعقيب ساواک قرار داد. در ۱۱ ارديبهشت سال ۱۳۵۲ ماموران ساواک به دبيرستان رفاه يورش بردند تا پوران را دستگير کنند. اما وی هشيارانه از محل کار خود گريخت و به مدت يک سال در خانه های تيمی به فعاليت زير زمينی پرداخت. يک سال بعد پوران که عضوی شناخته شده و تحت پيگرد بود از راه افغانستان از ايران خارج شد و به عراق و سوريه رفت.
پوران در سال ۱۳۵۳ با هم رزم و هم پيمان خود ، تراب حقشناس ازدواج کرد. پيوندی که تا بهنگام مرگ به آن وفادار ماند.
در مدت اقامت دوساله اش در عراق، سوريه و لبنان، علاوه بر وظائف تشکيلاتی به عنوان مدد کار در بيمارستانهای فلسطينی به کار پرداخت. پوران در بغداد مدتی با راديو ميهن پرستان که توسط نيروهای فعال سياسی خارج از کشور و از جمله مجاهدين اداره می شد فعاليت کرد. مدتی نيز عازم ظفار شد. در آن هنگام که انقلابيون ظفار با همکاری نيروهای پيشرو در يمن جنوبی عليه حکومت سلطان قابوس می جنگيدند، پوران همکاری نزديکی با خانواده های نيروهای مبارز در پشت جبهه داشت و به کار آموزشی برای آنها مبادرت کرد. وی همزمان در برنامه فارسی راديو صدای انقلاب عمان ، که صدای انقلابيون منطقه از جمله سازمان مجاهدين بود فعاليت می کرد.

در بهار انقلاب ايران در فروردين ۱۳۵۸ پوران به ايران بازگشت. فردی که تحت پيگرد ساواک بود و بخاطر ادامه فعاليت خود ناگزير از ايران خارج شده بود اکنون در فضای انقلاب وارد ايران شده بود. انقلابی رخ داده بود، دگرديسی در رژيم حاکم صورت گرفته بود . اما فضای سياسی جامعه همچنان مسموم بود. بگونه ای که اين بانوی پر شور سياسی از حضور علنی در سطح جامعه محروم بود. پوران که در محافل روشنفکری مذهبی به عنوان يک مبارز مذهبی وابسته به سازمان مجاهدين خلق شناخته می شد ، اکنون با گرايش به مارکسيسم ، با انگيزه دفاع از حقوق طبقات محروم جامعه بويژه کارگران و زحمت کشان فعاليت می کرد. تحول ايدئولوژيک او از دو سو مورد حمله بود. يکی با چماق تکفير از سوی قشرهای مذهبی حاکم و ديگری با اتهام اپورتونيسم چپروانه (به سازمانی که او در آن فعاليت می کرد يعنی پيکار) از سوی مجاهدين و برخی جريانها نظير حزب توده . اما پوران در جايگاه خود با استواری به راهش ادامه داد. بازهم زندگی مخفی و فعاليت زير زمينی نصيب پوران بود. او در چند برهه کوتاه با نام خودش در متينگ های سازمان پيکار پشت تريبون رفت و به افشا گری دشمنان مردم و دفاع از سازمان پيکار پرداخت. پوران در زندگی مخفی خود در دوران جمهوری اسلامی به فعاليت روشنگرانه در محافل کارگری و در ميان زحمتکشان ادامه داد. او با يک شناسنامه جعلی در کلاسهائی که کميته های انقلاب برای تربيت سواد آموزان ترتيب داده بودند شرکت کرد و گواهينامه ويژه ای دريافت کرد که از آن پس آزادانه می توانست برای بزرگسالان کلاس سواد آموزی داير کند. پوران از راه آموزش در کلاسهای مبارزه با بی سوادی، در محافل کارگری، در کارگاهها و کارخانه ها و نيز در مناطق محروم به روشنگری می پرداخت. از مهمترين آنها می توان فعاليت او را در بين دهقانان ورامين و نيز کارگران جاده کرج نام برد.
در سال ۱۳۶۱ پس از يورش نيروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی به سازمان پيکار و دستگيری بسياری از اعضا و طرفداران آن سازمان، فضا چنان بر پوران و ساير افراد باقی مانده آن سازمان تنگ شد که بار ديگر بناچار راه تبعيد در پيش گرفت و در خارج از کشور مستقر شد.

پوران در طی ۲۵ سال زندگی در تبعيد نيز همچنان به تلاش خود در راه دستيابی به دموکراسی و ازادی ادامه داد و علی رغم بيماری فرساينده ای که در دوران اخير بر او چيره شده بود هرگز از پای ننشست. پوران که از آغاز زندگی، تحقيررا به جرم جنسيت و زن بودن در محيط خانوادگی و در سطح جامعه لمس کرده بود همواره برای رسيدن به جامعه ای که زنان و مردان از حقوق برابر بر خوردار باشند، کوشا بود. وی سهم خود را برای بيداری توان خلاقانه زنان که نيمی از جمعيت جهان و از جمله ايران را تشکيل می دهند بخوبی ادا کرد. از جمله می توان نقش او را در طی چند سال گذشته برای بر گزاری پنج جلسه با شکوه در دفاع از حقوق زنان به مناسبت ۸ مارس در پاريس نام برد.
پوران علاوه بر فعاليت های پيگير خود در دفاع از زندانيان سياسی، برای بزرگداشت قربانيان کشتارهای دستجمعی در زندانهای جمهوری اسلامی در سال ۶۷ و افشای عاملان اين جنايت بزرگ و نيز افشای عاملان قتلهای زنجيره ای کوشش فراوان کرد.
پوران با علاقمندی فراوان همواره رابطه خود را با مردم ستمديده فلسطين و مبارزه حق طلبانه آنها حفظ کرد و در راه ياری دادن به آنها از هيچ کوششی فروگزار نکرد. از چند سال پيش او سرپرستی دو کودک فلسطينی را نيز به عهده داشت.
برای سپاس از اين رزمنده بزرگوار، پوران بازرگان، بر ماست که از شهامت و پايداری او بياموزيم و با پرهيز از سکتاريسم، در ترويج همبستگی برای دموکراسی و آزادی کوشا باشيم و بدينوسيله يادش را زنده و گرامی داريم.
--------------------------------
از فعاليت های رفقا و دوستان مقيم سوئد که به احترام شخصيت پوران و آرمان و مبارزهء مشترکشان با او، گرد‌هم آمده بودند يکی هم اين بود که دفتر يادمانی برای امضا در اختيار شرکت کنندگان قرار داده بودند. روی جلد اين دفتر مزين به عکسی از پوران است و برخی از دوستان احساس و برداشت بالبداههء خود را بر سينه خاطرهء جمعی همهء ما حک کرده اند. از آنجا که ما برای انتشار، امکان اجازه گرفتن از آنان را نداشتيم، غالب امضاها را تنها با نام کوچک شان آورده ايم. همراه با تشکر فراوان از دوستان گرامی که اين مراسم را برگزار کردند و در آن حضور يافتند.
اينک سطور زير را از دفتر يادمان نقل می کنيم:
* پس از سال های سال، به سازمان پيکار فکر می کنم، به اوج و حضيض يک سازمان. پيکار هم مرا به ياد جانفشانی ها می اندازد، هم به ضعف و ناتوانی ها. افرادی در اين سازمان حضور داشتند که سر از پا نشناخته می دويدند تا خود را معنا کنند. قدم در راه گذاشته بودند تا راه را جستجو کنند. می دويدند تا از خاکسترِ تلِ آتش شعله برافروزند. از آن زمان سالها گذشته است. ما هم فراکسيون [جناح] انقلابی را پشت سر گذاشته ايم، هم کميسيون گرايشی را. از سازمان پيکار هم غرور را تجربه کرده ايم و هم از ضعف ها به [فکر و] تعمق افتاده ايم. امروز پس از سال های سال ما کجا ايستاده ايم و چگونه دنيا را می بينيم؟
از نزديک او را نديده بودم اما جای ايستادن او را می بينم. نوع نگاه مهم نيست. مکان ايستادن مهم است. نگاه ها در تغيير هستند. مکان ايستادن پوران عزيز و دوست داشتنی بود.
فرزين

* هرکجا که مبارزه باشد تو هم هستی
هرکجا که انسانيت باشد تو هم هستی
کاکو

* پوران جان
يادت گرامی باد. نامت را شنيده بودم و کوتاه ترا در کنفرانس بنياد [پژوهش های زنان] ديدم... يادت گرامی باد.
ماريا

* من نمی شناسمت. ولی می گويند از جنسی بودی که بر گرده ات پيکار بی امانی را هميشهء زمان کشيده ای. ای کاش می ماندی تا سنگينی و سختی راه را بر شانه هايمان بيشتر حس نکنيم. گرامی باد يادت و راهت.
فراز

* ما ياد پوران عزيز و مبارز را گرامی می داريم و هم مثل شما کمبود ايشان حس می کنيم.
غلامرضا

* ياد رفيق پوران بازرگان
مرا در غم از دست دادن اين رفيق شفيق شريک بدانيد.
علی

* ضمن گراميداشت ياد رفيق پوران،
برگزاری ياد پوران، يک بار ديگر رفقای قديمی را دور هم جمع کرد. ياد رفيق پوران را گرامی می داريم.
خسرو از فعالين سابق پيکار

* شب گراميداشت پوران يادی است از يک زندگی، گراميداشتی از يک عمر پربار. گرامی باد ياد پوران و با تسليت به تراب عزيز، همسر و همرزم آن زنده ياد.
نادر

* يک دفتر با ارزش، يک حکايت واقعی از روزهای پربار زنی بسته شد ولی نام او هميشه زنده خواهد ماند. مرگ اين زن مبارز را به همرزم و رفيق گرامی تسليت می گويم.
مهرنوش

* راه دشوار مبارزه نيم قرن زندگی پوران را ساخت و پوران زندگی را برای آزادی و دمکراسی زيست. نامش و يادش همواره در خاطره ها و کتاب های نوشته و نانوشته زنده خواهد ماند.
پوران زنی بود با ارزش های والای انسانی. تاريخ مبارزات زنان ايران و جهان در دورهء معاصر نامش را فراموش نخواهد کرد.
فريده

* زنان بسياری آمدند و رفتند. من پوران را شخصاً نمی شناختم ولی خوشحالم [که] زنانی مانند او ديده به جهان می‌گشايند و می توانند با قدرت و خواست خود اثری از خود بر جای بگذارند. او به عنوان يک زن درخشيد و از درخشيدن خود جهان تاريکی را روشن کرد. يادش شاد.
نسرين.

* به پاس پنجاه سال مبارزه خستگی ناپذير اين زن و مقاومتش در راه آزادی انسان سر تعظيم فرود می آورم و مصمم تر به راه انسانی او همراه ديگر رفقا ادامه خواهم داد.
کامبيز

* برای پوران بازرگان
شعری از شهريار دادور

ما با عشق آغاز کرده ايم و تو
با عشق به پايان برده ای!
تمنای داشتن همه ی هستی را
در انتظارِ هميشه ی برآورده شدن
در لحظه لحظه ی زيست بودگیِ خويش غافل نبوده ايم.

جان را به ورطه ی فنا
کشتی شکسته ی دريا
پنداشته بوديم و از خويش
تخته پاره ای
بر ساحل نجات انگاشته ايم.

گيرم که خود به ساحل امن
راه نبرده ايم...
فانوس راه که بوده ايم
در سرگشتگیِ مسافرانِ بلم های در شبِ طوفان.

هيچت
اگر به ساحل اميد
نبود...
چه باک؟
راه های ناآشنا
به پای خسته ی تو
هنوز
در انتظار پاهای در آغاز
نفس
تازه می کنند...

ما با عشق آغاز کرده ايم و تو
با عشق به پايان برده ای
دريغ اما به من
اگر که با عشق... نميرم.

زیر مجموعه ها

یادبود پوران بازرگان