با كمال تاسف خبر درگذشت يدالله خسروشاهى را شنيديم و بسيار متاسف شديم
با چمدانى از آرزوهاى ديرينه براى جنبش كارگرى ايران از ميان ما رفت.
يدالله خسروشاهى از فعالين جنبش كارگرى و يار زحمتكشان و كارگران ايران از ميان رفت.
بار سنگين و پرمشقت و زجر زندان هاى رژيم شاه و جمهورى اسلامى را بر دوش داشت و از ميان ما رفت.
در سالهايى كه از نزديك با او در دفاع از جنبش كارگرى همراه بوديم، برايمان دستمايه تجارب اين رفيق، آموزه هاى مفيدى را بهمراه داشت.
ما نهادهاى همبستگى با كارگران ايران ياد يدالله خسروشاهى را گرامى مى داريم و تاسف عميق خود را در از دست دادن اين ياور كارگران به همه شما، بويژه خانواده محترم او تسليت عرض مى كنيم.
خانه اى كه دوست در آن نيست،
نگاهمان را به نگاه يارانش مى آويزيم
چه صدايى ما را به ملاقات همسايه خواهد برد
و
چه كلماتى ما را
در انتظار پر قوت بهار به پيوند خواهند كشيد؟
يادش گرامى باد.
نهادهاى همبستگى با كارگران ايران ــ ۴ فوريه ۲۰۱۰

كميته همبستگى با جنبش كارگرى ايران- استراليا
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
كميته دفاع از كارگران ايران – نروژ
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
همبستگى سوسياليستى با كارگران ايران – فرانسه
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
كانون همبستگى با كارگران ايران – فرانكفورت و حومه
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
كانون همبستگى با جنبش كارگرى ايران – هانوفر
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
كميته همبستگى كارگران ايران و سوئد
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
كانون همبستگى با كارگران ايران – گوتنبرگ
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
انجمن كارگرى جمال چراغ ويسى
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
شبكه همبستگى كارگرى
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
اتحاد چپ ايرانيان واشنگتن
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
كميته حمايت از كارگران ايران تورنتو كانادا
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -


يادش گرامى باد رفيق يداله خسروشاهى

يداله خسروشاهى در گذشت و با مرگ وى جنبش كارگرى ايران يكى از اعضاى صديق خود را از دست داد.

دورانى كه ركود مبارزه طبقاتى در پى تسلط همه جانبه سركوبگرانه رژيم شاه در جامعه و رفرميسم درون جنبش كارگرى گسترده بود، يداله به عنوان نماينده طبقه كارگر و با غريزه طبقاتى در برابر استبداد سلطنتى و دولت مستبد سرمايه از درون صنعت نفت، مهم‌‌ترين بخش صنعتى درحال توسعه در جامعه ايران سربرافراشت. زندان شاه و سپس به همين جرم زندان رژيم جنايتكار جمهورى اسلامى را به مدتى طولانى متحمل شد.

يداله خسروشاهى به مثابه انسان كارگر حاصل گذار جنبش كارگرى ـ سوسياليستى از كوران آرمان‌گرائى پوپوليستى و رفرميسم حاكم بر جنبش طبقاتى بود كه وى را نيز به عنوان كارگرى كه مى‌‌بايستى در پيشرفت فرآيند شناخت به تجربه دست مى‌‌يافت، از فراز و نشيب‌‌ها عبور داد.

وى از جمله نادر كارگرانى است كه به تخريب طبقاتى رژيم جمهورى اسلامى تن درنداد، از طبقه خويش فرار ننمود، خود را در الزامات زيستى به مناسبات سرمايه نيآلود و واقعيت سرمايه را نپذيرفت. هر چه انديشيد در راستاى طبقه خويش بود. جنبش كارگرى آثار پراكنده‌‌ى وى را با خود دارد، در آينده تجارب مبارزاتى وى، كوشش‌‌ها و فراز و فرودهاى فعاليت‌‌هايش بيشتر مورد توجه قرار خواهد گرفت.

برجستگى يداله خسروشاهى شالوده‌‌سازى براى واقعيت جنبش كارگرى بود. اگر چه راه‌‌كارهايش از مناسبات سرمايه فرارونده نبود، اما از حركت بر بالاى سر كارگران نيز امتناع نمود. در جنبش كارگرى و در ميان كارگران به اعتبار نيآويخت و شخصيت شوراگرايانه‌‌اش متجلى نفى رياست‌‌طلبى و نكته اساسى رفتار و منش اجتماعى‌‌اش را بروز داد.

ياد و نام رفيق يداله خسروشاهى بر روى پرچم پرولتارياى ايران هميشه خواهد درخشيد. يادش زنده باد.


كميته فعالين كارگرى ـ سوسياليستى ( فرانكفورت)
۹ فوريه ۲۰۱۰

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

ياد يدالله خسروشاهى جاويدان است

خبر درگذشت زنده ياد آقاى يدالله خسرو شاهى پيشكسوت جنبش كارگرى ايران موجب تاثرعميق و تاسف فراوان شد و من و همكارانم را در اندوه عميق فروبرد.
اينك ضمن عرض تسليت ، مراتب همدردى خود را نسبت به خانواده ى آن زنده ياد و جنبش كارگرى ايران و ديگر سوگواران ابراز مى دارم.
يدالله خسروشاهى حدود ۴۰ سال از عمر خود را با افتخار براى كارگران و هم طبقه اى هاى خود وقف كرده بود و اينجانب اميدوارم كه من و ديگر كارگران بتوانيم از تجربيات و روش هاى شرافت مندانه زندگى و مبارزه آن انسان صادق و شريف درس بگيريم.

يادش گرامى ، راهش پررهرو

رضا شهابى عضو هيات مديره سنديكاى كارگران شركت واحد تهران

برگردان ح. رياحى

آن چه ميخوانيد مناظرهاى است بين الكس كالينيكوس و جان هالووى نويسندهى كتاب" تغيير جهان بدون كسب قدرت". اين بحث نمونهاى آموزنده از يك فرهنگ بالنده بين دو گرايش چپ ضدسرمايهدارى را نشان ميدهد. فرهنگى كه از يك سو بيانگر گسست از شيوهى استالينى حذف، سانسور و امتناع از گفتگو، و از سوى ديگر بيان شفاف و جسورانهى ايدهها و تمايزها در عين حفظ وحدت عملى در مبارزه را منعكس ميكند. باليدن اين نوع فرهنگ پاسخى است به نياز سوزان بازسازى چپ و درسهاى با ارزشى براى چپ ايران مخصوصا براى نسل جوان در بر دارد. ما مطالعه اين مناظره را به علاقهمندان بحثهايى معطوف به سوسياليسم توصيه ميكنيم.

جان هالووى:
جواب پرسش بالا را نميدانم. شايد ميتوانيم شايد هم نميتوانيم جهان را بدون كسب قدرت تغيير دهيم. به گمان من نقطه آغاز عدم قطعيت است و نه دانستن، جستجوى عمومى براى [يافتن] راهى به پيش. زيرا هر چه بيشتر آشكار ميشود كه سرمايهدارى براى بشريت [به يك امر] فاجعه آفرين [تبديل شده] است. دگرگونى بنيادى در ساختار جامعه، يعنى انقلاب، از هر زمان ديگرى ضروريتر شده است. و اين انقلاب، اگر قرار باشد موثر واقع شود، فقط ميتواند انقلابى جهانى باشد. اما اين كه انقلاب جهانى با يك ضربه انجام بگيرد، نا محتمل است. اين بدان معنى است كه تنها شيوهاى كه ميتوان تصورى از انقلاب داشت، انقلابى است فضا ساز، انقلابى كه در فضاهاى [پديد آمده] در سرمايهدارى انجام ميگيرد، انقلابى كه فضاهايى را در جهان اشغال ميكند، در [متن شرايطى] كه سرمايهدارى همچنان به حيات خود ادامه ميدهد. پرسش اين است كه تصور ما از اين فضاها چيست و اين كه آيا اين فضاها را [در چارچوب] دولت تصور ميكنيم يا به گونهى ديگرى به آنها ميانديشيم.
در چاره انديشى در اين مورد، بايد از همان جائى شروع كنيم كه هستيم، از عصيانها و نا فرمانيهاى بسيارى كه ما را به پرتو الگره كشانيد. جهان ازين گونه عصيانها آكنده است، جهان پر از مردمانى است كه به سرمايهدارى "نه" ميگويند. "نه"، ما زندگى خود را طبق دستورهاى سرمايهدارى ادامه نخواهيم داد. ما آن چه را كه شخصا ضرورى يا مطلوب ميدانيم انجام ميدهيم و نه آنچه را كه سرمايه به ما ديكته ميكند. گاه سرمايهدارى را صرفا نظام فراگير سلطه ميبينيم و فراموش ميكنيم كه چنين عصيانهائى همه جا وجود دارد. گاه اين عصيانها آن چنان كوچك اند كه كسانى هم كه درگير آن اند، آنها را تجلى رد و نفى نميدانند، اما اين عصيانها غالبا پروژههاى جمعياى هستند كه هدفشان يا فتن بديلى است به جلو و گاه هم آنها به بزرگى جنگل لاكاندن يا آرژانتينازو (اشاره به شورشهاى سال ۲۰۰۱ درآرژانتين) سه سال پيش يا عصيان بوليوى كمى بيش از يكسال پيش اند. مشخصهى همهى اين نا فرمانيها اشتياق به خودگردانى، و انگيزهاى مبنى بر اين است كه: "نه، به شما اجازه نميدهيم به ما بگوئيد چه بايد انجام دهيم، ما خود تصميم خواهيم گرفت كه چه بايد بكنيم". اين رد كردنها را ميتوان شكافها يا روزنه هائى در نظام سلطهى سرمايهدارى دانست.
سرمايهدارى (در درجهى نخست) نه يك نظام اقتصادى بلكه يك نظام فرماندهى است. سرمايهداران با پول خود به ما دستور ميدهند، به ما ميگويند چه كار كنيم. امتناع از فرمان بردارى به معنى درهم شكستن دستور سرمايه است. بنابر اين، پرسش از منظر ما اين است كه چگونه ميتوان اين امتناع كردنها، اين شكاف ها در بافت سلطه را چند برابر كرده و توسعه دهيم؟ در اين رابطه دو شيوه از انديشيدن وجود دارد:
نخستين شيوه از انديشيدن به قرار زير است كه اين جنبشها، اين نافرمانيها را اگر متمركز نشوند و به سمت و سوى هدفى نشانه نروند، خالى از پختگى و تاثير ميداند. از منظر آنها موثر بودن به معنى آن است كه بايد از طريق انتخابات يا براندازى دولت موجود، به سمت فتح قدرت دولتى حركت كنند و دولت انقلابى جديدى را بنيان نهند. شكل سازمانى سمت و سو دادن همهى اين نافرمانيها حزب است.
مسالهى فتح قدرت دولتى بيش از آن كه مسالهى تصميمات آينده باشد، مسالهى سازمان دهى كنونى است. حالا خود را، چگونه بايد سازمان دهيم؟ آيا بايد به حزبى بپيونديم، به نوع سازمانى كه نارضائى ما را بر فتح قدرت دولتى متمركز كند؟ يا بايد به شكل ديگرى خود را سازمان دهيم ؟
شيوهى دوم بسط و افزايش نافرمانيها اين است كه بگوئيم: "نه، اين نافرمانيها را نبايد در شكل يك حزب مهار كرد، بلكه بايد آزادانه گسترش پيدا كنند و به هر سوئى حركت كنند كه مبارزه آنها را سوق ميدهد."
اين سخن بدان معنا نيست كه همآهنگياى نبايد در كار باشد، بلكه بايد همآهنگى بازترى وجود داشته باشد. گذشته از اين امر، نكتهى اصلى منبع و مرجع، نه دولت بلكه جامعهايست كه ميخواهيم به وجود آوريم.
بحث اصلى عليه برداشت نخست اين است كه ما را به جهت اشتباه سوق ميدهد. دولت شئى نيست، دولت ابژهى بيطرف نيست: دولت شكلى از مناسبات اجتماعى است، نوعى تشكيلات است، شيوهى انجام امور است، شيوهاى كه طى قرنها بسط و تكوين يافته است و هدف آن حفظ يا گسترش حاكميت سرمايه است. اگر مبارزاتمان را بر دولت متمركز كنيم يا دولت را منبع اصلى مراجعهى خود قرار دهيم، بايد درك كنيم كه دولت ما را به مسير معينى ميكشاند. مهمتر از همه اينكه، دولت تلاش ميكند جدائى مبارزهى ما از جامعه را به ما تحميل كند و نبرد ما را به مبارزه به خاطر يا به نام [جامعه يا ... ] تبديل كند. دولت رهبران را از تودهها و نمايندگان را از كسانى جدا ميكند كه انتخابشان كردهاند. دولت ما را به شيوهى ديگرى از گفت و شنود و نحوهى متفاوتى از انديشيدن ميكشاند. دولت ما را به سازش با واقعيت جهت ميدهد و آن واقعيت، واقعيتِ سرمايهدارى است، شكلى از سازمان دهى اجتماعى كه شالودهاش بر استثمار و بيعدالتى، بر كشتار و نابودى بنا شده است. همين طور هم ما را به تعريف فضا و فرصتهاى پديد آمده در مورد چگونگى انجام امور سوق ميدهد، تعريف فضا و فرصتى كه بين قلمروى دولت و جهان بيرون از آن و بين شهروندان و خارجيها فاصلهى روشنى به وجود ميآورد. دولت ما را به تعريفى در كادر همين فضاى موجود از مبارزه سوق ميدهد كه اميدى براى همآوردى با حركت جهانى سرمايه باقى نميگذارد.
در تاريخ دولت- مدار چپ، يك مفهوم كليدى وجود دارد كه عبارت است از خيانت. رهبران بارها و بارها به جنبش خيانت كردهاند، آن هم نه ضرورتا به اين خاطر كه آدمهاى بدى بودهاند، بلكه دقيقا به اين دليل كه دولت به مثابهى شكلى از تشكيلات، رهبران را از جنبش جدا ميكند و آنها را به فرايند سازش با سرمايه سوق ميدهد. خيانت به عنوان شكلى تشكيلاتى در ذات دولت نهفته است. آيا ميتوانيم در مقابل آن مقاومت كنيم؟ بله، البته كه ميتوانيم و اين امرى است كه هميشه صورت ميگيرد. ميتوانيم به دولت اجازه ندهيم رهبران يا نمايندگان دائمى جنبش را به خود وابسته كند. ميتوانيم جلوى مذاكرهى محرمانهى نمايندگان با دولت را سد كنيم. اما اين به معنى درك آنست كه شكلهاى سازماندهى ما با شكلهاى سازماندهى دولت بسيار تفاوت دارد و تناسبى بين آنها نيست. دولت تشكيلات پايور است، خواست ما تشكيلات خودگردان است، شكلى از تشكيلات كه به ما اجازه ميدهد بگوئيم چه ميخواهيم، چه تصميمى ميگيريم و چه را ضرورى و مطلوب تشخيص ميدهيم. به ديگر سخن، آنچه ما ميخواهيم آن شكلى از تشكيلات است كه اصل مورد مراجعهى آن دولت نيست.
استدلالى كه عليه دولت به مثابهى اصل مورد مراجعه است، روشن است. اما استدلال مخالف انديشه به نوع ديگر چه؟
استدلال دولت- مدار را ميتوان برداشت خود محور تكوين مبارزه دانست. [در اين معنى] مبارزه به عنوان امرى درك ميشود كه در آن يك امر محورى و مركزى وجود دارد، يعنى فتح قدرت دولتى. در ابتدا همهى تلاشمان را بر فتح دولت متمركز ميكنيم، خود را سازمان ميدهيم و سپس وقتى به اين امر نائل شديم، ميتوانيم به شكلهاى ديگر سازماندهى بيانديشيم، ميتوانيم به انقلابى كردن جامعه فكر كنيم. نخست در يك جهت حركت ميكنيم تا بتوانيم در جهت ديگر گام برداريم: مساله اين است كه خاتمه دادن به پويايى كه در فاز نخست حاصل ميشود، در فاز بعدى مشكل يا غيرممكن است.
برداشت ديگر مستقيما بر نوع جامعهاى متمركز ميشود كه ميخواهيم ايجاد كنيم بدون اينكه از [مدار] دولت بگذرد. در[اين جا] محورى در كار نيست: تشكيلات [خود] مستقيما نشانه است،[خود] مستقيما به مناسبات اجتماعياى كه ميخواهيم ايجاد كنيم پيوند دارد. در جائى كه برداشت نخست دگرگونى اساسى جامعه را پس از فتح قدرت ميداند، استنباط دوم اصرار دارد كه دگرگونى اساسى جامعه هم اكنون بايد شروع شود. انقلاب نه زمانى كه وقت آن رسيده، بلكه از همين جا و هم اكنون بايد آغاز گردد.
اين نشانه بودن، اين انقلاب همين جا و هم اكنون، بر كل كشش به خودگردانى مسلط است. خودگردانى در جامعهى سرمايهدارى نميتواند وجود داشته باشد. آنچه ميتواند وجود داشته باشد و وجود دارد كشش به خودگردانى اجتماعى است: حركت عليه تصميم بيگانه، عليه تصميمى كه ديگران اخذ ميكنند، چنين حركتى به ناگزير تجربى است. البته سه موضوع روشن است:
الف: كشش به سوى خودگردانى ضرورتا كششى است عليه اجازه دادن به ديگران كه از جانب ما تصميم بگيرند. بنابراين، [اين كشش] جنبشى است عليه دموكراسى نمايندگى و براى ايجاد نوعى دموكراسى مستقيم.
ب: كشش به سوى خودگردانى به ناگزير با آن نوع تشكيلات از دولت سر سازگارى ندارد كه از جانب ما تصميم ميگيرد و بدين ترتيب ما را كنار ميگذارد، .
ج: كشش به سوى خودگردانى بى معناست اگر خودگردانى در فعاليت ما به هدف اصلى تبديل نشود. [اين كشش] بنابراين، به ناگزير سازماندهى سرمايهدارى كار را هدف قرار ميدهد.
بنابراين، بحث ما نه تنها پيرامون دموكراسى بلكه كمونيسم و نه فقط پيرامون عصيان بلكه پيرامون انقلاب است.
از نظر من اين برداشت دوم از انقلاب است كه بايد بر آن متمركز شد. اين حقيقت كه ما برداشت دولت-مدار را رد ميكنيم مشخصا به معنى آن نيست كه برداشت غير دولت- مدار مشكلات خود را ندارد. در اين جا سه مساله اساسى را تشخيص ميدهم كه هيچكدام به معنى طرفدارى از بازگشت به ايده فتح قدرت دولتى نيست:
اولين مساله اين است كه چگونه بايد با سركوب دولتى برخورد كرد. به گمان من پاسخ اين نيست كه مسلح شويم به طورى كه بتوانيم دولت را در مصافى رو-در-رو شكست دهيم: احتمال پيروزيمان كم است و نتيجه آن بازتوليد دقيقا مناسبات اقتدارمدارانه اجتماعياى است كه عليه آن مبارزه ميكنيم. و نه اين گونه فكر ميكنم كه پاسخ اين است كه دولت را در كنترل خود درآوريم تا بتوانيم ارتش و نيروى پليس را مهار كنيم: استفاده از ارتش و پليس از جانب مردم آشكارا با مبارزات آنهائى درتقابل قرار ميگيرد كه نمى خواهند كسى از جانب آنها عمل كند. بدين ترتيب، تنها كارى كه امكانپذير است اين كه تلاش كنيم راه هاى ديگرى براى منصرف كردن دولت از اعمال خشونت عليه ما پيدا كنيم: از جملهى اين راهها ميتواند يكى هم اين باشد كه تا حدودى از مقاومت مسلحانه استفاده كنيم (مثل نمونهى زاپاتيستها)، اما [در اين كار] مطمئنا بايد، مهمتر از هر چيز، بر قدرت ادغام عصيان در جماعت تكيه كنيم.
موضوع دوم اين است كه ببينيم ميتوانيم فعاليتهاى بديلى را (فعاليت مولد بديلى) در چارچوب سرمايهدارى بسط دهيم و تا چه اندازه ميتوانيم شبكهى اجتماعى بديلى به غير از[ شبكهى] ارزش [هم اكنون موجود]، بين فعاليتها به وجود آوريم (مثلا كارخانههايى كه به دست كارگران در آرژانتين بازگشائى شد) و اين امكانات به طور آشكار به دامنه خود جنبش بستگى دارد، اما اين خود مسالهاى اساسى به شمار ميرود. در بارهى مسالهى تصميمگيرى اجتماعى پيرامون توليد و توزيعى كه از اعماق به بالا حركت كند (از عصيانهاى ناشى از فضاها [ى به وجود آمده در سرمايهدارى]) و نه از يك گروه مركزى برنامهريز، چگونه ميانديشيم؟
موضوع سوم سازماندهى خودگردانى اجتماعى است. چگونه نظام دموكراسى مستقيمى را در سطحى سازمان دهيم كه در يك جامعه پيچيده به فراسوى سطح محلى دامنه پيدا كند؟ پاسخ كلاسيك ايدهى شوراهاست كه در پيوند است با شوراى شوراها. شوراها، نمايندگان خود را به اين شورا ميفرستند. اين نمايندگان را [ميتوان] فرا خواند. اين پاسخ در اساس درست به نظر ميرسد، اما روشن است كه حتى در گروههاى كوچك هم اعمال دموكراسى همواره مسالهساز است، به طورى كه تنها شيوهاى كه از طريق آن ميتوان به درك دموكراسى مستقيم نايل آمد عبارت است از فرايند تجربه و خودآموزى.
آيا ميتوانيم جهان را بدون فتح قدرت تغيير دهيم ؟ تنها راه درك اين امر، اين است كه آن را انجام دهيم.

الكس كالينكوس:
اختلاف "جان" و من هر چه باشد، ما هر دو خواهان دگرگونى جهان از طريق فرايند خودرهانى هستيم، جهانى كه در آن رهبران به مردم دستور نميدهند بلكه اين مردم اند كه به طور جمعى خود را رها ميسازند. صداقت، وضوح و پيگيرى در كار"جان" را تحسين ميكنم. امروز هم در ارائه كارش مشخص بود. اما در عين حال من هم بايد صادق باشم و بگويم كه ايده آل تغيير جهان بدون فتح قدرت را در تحليل نهائى مردود ميدانم.
درخصوص عدم قطعيت با "جان" هم نظر ام. موضوعات بسيار زيادى وجود دارند كه نميتوانيم بدانيم. اما در مورد يك موضوع اطمينان دارم و آن اين است كه بدون پرداختن به مساله قدرت سياسى و حل آن تغيير جهان غير ممكن است.
با يكى از انگيزههائى كه در محتواى "تغيير جهان بدون كسب قدرت" نهفته است، مطلقا هم دردى ميكنم. در بين سنتهاى موجود چپ در سطح جهانى " سوسياليسم از بالا " وجود داشته است. خواه حزب كمونيست در سنتهاى استالينيستى، خواه حزب سوسيال دموكراتى چون حزب كارگران برزيل امروز، محور اصلى اين ايده است كه حزب كارها را براى شما انجام ميدهد و بقيه منفعل باقى ميمانند.
سنت سياسياى كه من طرفدار آن ام بسيار متفاوت است، و آن عبارت است از "سوسياليسم از پائين" كه در تعريف ماركس از سوسياليسم به مثابه خودرهانى طبقه كارگر خلاصه شده است. سوسياليسم در بارهى ستم ديدگان و استثمارشوندگان جهان است كه به گونهاى موثر خود را رها ميسازند. اختلاف اساسى من با "جان" اين است كه من معتقدم يكى از الزامهاى فرايند خودرهانى اين است كه با دولت موجود رو-در-رو شويم، آن را سرنگون كنيم و با قدرت دولتى اساسا متفاوت جايگزين سازيم.
"جان" در اساس از ما ميخواهد كه به دولت پشت كنيم. ميگويد كه بايد آن چه او انقلاب [در] "فضاهاى ايجاد شده" مينامد را به ثمر برسانيم. ديگر انديشمندان هم بر زمينهى اين كه زندگى از سرمايهدارى بيزار است، همان عقايد "جان" را دارند. او [مى گويد] ما همه بايد بكوشيم باغهاى خود مختار خود را، عليرغم ترس و وحشت نظام سرمايهدارى، كشت كنيم.
مساله اين است كه دولت ما را به حال خود وا نمينهد. به اين علت كه سرمايهدارى نظامى است كه از دولتهاى مختلف برخوردار است، بنابراين ما را آسوده نميگذارد. سرمايهدارى امروزه به باغهاى جهان يورش ميبرد تا آنها را متلاشى كند و به شاخهاى از تجارت زراعى تبديل يا در سفتهبازى ادغام كند. از اين رو ما را به حال خود نخواهد گذاشت.
نميتوانيم دولت را ناديده انگاريم زيرا دولت، شكل انحصارى و متمركز قدرت در سرمايهدارى است. اين به لحاظ استراتژيك به معنى آنست كه ما بايد مخالف دولت باشيم و انقلاب عليه آن را تشويق كنيم.
آيا اين به معنى آنست كه دولت موجود را ناديده ميگيريم و از آن مطالباتى را طلب نميكنيم؟ نه. دولت هاى سرمايهدارى كنونى تلاش ميكنند به خود مشروعيت بخشند تا بتوانند رضايت كسانى را به دست آورند كه استثمار ميكنند و مورد ستم قرار ميدهند. اين بدان معنى است كه اگر خود را به طور موثر سازماندهى كنيم، ميتوانيم سرمايهدارى را به اصلاحاتى وادار كنيم. بنابراين، اگر دولت را ناديده بگيريم، به معنى اين است كه در برابر تلاشهايى بى طرف بمانيم كه براى خصوصيسازى صورت ميگيرد. مثلا در حال حاضر جرج بوش ميخواهد سيستم بازنشستگى را در امريكا خصوصى سازد. آيا ميگوييم به اين مساله بى توجه ايم زيرا سيستم بيمه اجتماعى در ايالات متحده را دولت سازماندهى ميكند؟ به گمانم نه.
سرانجام هم اين روزها دولت، كارگران زيادى را استخدام ميكند. بخشى از فرايند خصوصيسازى به اين معنى است كه مستخدمان شركتهاى خصوصى جاى اين كارگران را ميگيرند. اين غالبا به اين معنى است كه خدمات عمومى بدتر ميشود و شرايط و دستمزد اين مستخدمان رو به وخامت ميگذارد.
اما اگر نسبت به دولت بيطرف نباشيم، اين به معنى آن نيست كه ميتوانيم به آن تكيه كنيم. در درازمدت سرمايهدارى و دولتى كه در صدد حفظ آنست سعى خواهند كرد اصلاحهايى را باز پس بگيرند كه موقتا پذيرفته بودند. اين آن چيزى است كه در حال حاضر تلاش ميكنند انجام دهند. افزون بر اين، همانطور كه "جان" تاكيد كرده است، دولت تشكيلاتى هرمى است كه قهر را سازمان ميدهد تا تودهها را مطيع و تابع خود سازد. اين به معنى آنست كه ما نميتوانيم صرفا تلاش كنيم دولت موجود را فتح كنيم. اگر دولت موجود را فتح كنيم، بدترين چيزى كه در نهايت به دست خواهيم آورد، استالين است و در بهترين حالت كسى شبيه لولا يا مُبكى در افريقاى جنوبى را خواهيم داشت كه برآمده از جنبشى هستند كه تلاش مى كنند جهان را تغير دهند اما به سروسامان دادن امور براى سرمايهدارى منتهى ميشود.
پس بديل چيست؟ بديل اين است كه جنبشى را به وجود آوريم كه به اندازه كافى قدرتمند و متمركز باشد تا شكلهاى موجود قدرت دولتى را درهم شكند و شكلهاى قدرت دولتياى را بنيان نهد كه اساسا متفاوت و دموكراتيك باشد. به ديگر سخن، بايد انقلاب، كار يك حزب نباشد كه قدرت دولتى را به دست ميگيرد، بلكه كار ستمديدگان و استثمارشوندگان - در درجهى نخست كل كارگران- باشد كه دولت موجود را درهم شكنند و در آن فرايند، شكلهاى اساسا جديد و دموكراتيك قدرت را به منظور ادارهى جامعه براى خود به وجود آورند.
اين بديل، صرفا تخيلى نيست كه من درمغزم سر هم كرده باشم. اگر به تاريخ ۱۵۰ سالهى گذشته جنبش طبقه كارگر نظرى بيافكنيم، پى ميبريم كه كارگران بارها و بارها راههاى نوين سازماندهى را براى پيشبرد موثر مبارزات تودهاى ابداع كردهاند. اين مبارزات دموكراتيك، غالبا تحت كنترل خود كارگران بوده است. كارگران براى پيشبرد مبارزات خود ساختارهاى نمايندگى ايجاد كردهاند تا بتوانند هرمهاى قدرتى را در هم شكنند كه "جان" درباره آنها صحبت كرد. و با چنين كارى شكلهاى جديد قدرت سياسى را به وجود آوردهاند، حتى اگر از آنها آگاهى نداشته نباشند.
نمونههاى فراوانى را ميتوان ذكر كرد: معروفترين نمونه شوراها در انقلابهاى ۱۹۰۵ و۱۹۱۷ روسيه است. در انقلاب ۱۹۱۸-۱۹۲۰ آلمان، هم، شوراهاى كارگران و سربازان شكل گرفت. و نمونه دولت اتحاد مردمى آلنده در شيلى كه تا قبل از حلقهى محاصره پليس در سال ۱۹۷۲- ۱۹۷۳ در اوج مبارزات مردمى وجود داشت. نمونه هاى فراوان ديگرى از سازمان تودهاى وجود دارد كه نشاندهندهى نوع جديدى از قدرت سياسى است.
آنچه در مورد اين شكل از سازماندهى اهميت دارد، بدون اين كه بخواهيم هدفهايى كه به شكلگيرى آنها منتهى شد را در نظر بگيريم، اين است كه از ظرفيت به چالش كشيدن و درهم كوبيدن دولت موجود و بناى شكلهاى جديد قدرت برخوردار اند.
ما همچون "جان" نميگوئيم كه "منتظر انقلاب باشيد"، اما هر مبارزهاى كه در راستاى خودسازماندهى حركت كند، به جهتى اشاره دارد كه يك جامعه غيرسرمايهدارى، سوسياليستى، را ميتوان از آن طريق سازمان داد. مساله اين است كه هر جنبشى كه در راستاى خودسازماندهى گام بر ميدارد، اگر بخواهد پيروز شود، بايد در لحظهاى متراكم و متمركز باشد. نميتوان با قدرت متمركز سرمايه – دولت و شركتهاى چند مليتى- مواجه شد اگر خود جنبشها براى رو-در-روئى مستقيم با آن شركتها متمركز نباشند.
"جان" خواهد گفت: "وقتى راجع به تراكم و تمركز صحبت ميكنيد، به شكلهاى قديمى سازماندهى برگشته ايد، بازسازى و سازماندهى ساختارهاى هرمى و متمركز دولت موجود را شروع كردهايد."
قبول دارم كه كار سادهاى نيست. "جان" خيلى صادق بود و در مورد مشكلات طرح استراتژيك خود صحبت كرد. من قبول دارم كه در برابر رويكردى كه من از آن دفاع ميكنم هم مشكلات وجود دارد. تركيب تمركز و خودسازماندهى كار سادهاى نيست. اما بدون حدى از تمركز شكست خواهيم خورد.
اگر ما صرفا فعاليت پراكنده، غيرمتمركز و محلى داشته باشيم و هر كس باغهاى مستقل خود را كشت كند، سرمايه ميتواند ما را منزوى و نابود كند، يا ذره ذره ما را در خود ادغام كند. و نميتوانيم به مسائلى چون تغيير آب و هوا بپردازيم مگر اين كه ظرفيت همآهنگ شدن داشته باشيم و تا حدى براى دگرگونى جهانى [پيرامون آب وهوا] متمركز باشيم. بدون همآهنگى در سطحى جهانى نميتوانيم پخش گاز كربنيك در هوا را كاهش دهيم. نميتوانيم به دنيائى كه ميخواهيم شاهدش باشيم تنها با تكيه بر [نيروى] پراكنده و محلى خود دست پيدا كنيم. اين موضوع به مساله احزاب ارتباط پيدا ميكند. "جان" نسبت به حزب به عنوان شكلى از سازماندهى ايراد ميگيرد. او ميگويد حزب ساختارهاى هرمى دولتهاى موجود را بازتوليد ميكند. اما اگر به جنبشمان توجه كنيم، پى ميبريم كه احزاب در آن وجود دارند، يعنى جريانهاى ايدئولوژيك سازمانيافتهاى وجود دارند كه در شيوههاى گوناگونشان ديد استراتژيك كاملى از دگرگونى جامعه دارند. در اين مفهوم از حزب، "جان" و كسانى كه مثل او فكر ميكنند، در درون جنبشهاى گوناگون همان اندازه حزب محسوب ميشوند كه حزب كارگران و حزب پى. اس. او. ال برزيل يا حزب كارگران سوسياليست در بريتانيا.
۱ - آنهايى كه از حزب كارگران اخراج شدند، جناح چپ جديد آن را تشكيل دادند. كسانى كه چنين جرياناتى را سازمان ميدهند ميتوانند ادعا كنند كه حزب نيستند ولى اين نوعى خودفريبى است. پذيرش نقشى كه احزاب ميتوانند در جنبش بازى كنند، ميتواند به بيان صادقانهتر و روشنتر استراتژيها و بينشهاى مختلف در پيوند با دگرگونى و تغيير منجر شود. احزاب ميتوانند به تكوين جنبشى يارى رسانند كه هم خود سازمانيافته و هم به اندازهى كافى براى به عهده گرفتن وظيفهى دگرگونى اجتماعى، انقلاب، منسجم باشد.
در اين خصوص ايدهآل من سخن انقلابى بزرگ ايتاليا، آنتونيو گرامشى است. او دربارهى تعامل ديالكتيكى بين لحظهى تمركز و انگيزه خودسازمانيافتهى برآمده از جنبش صحبت كرد. گرامشى معتقد بود كه لحظه تمركز را احزاب نمايندگى مى كنند و انگيزه خود سازمانيافته جنبش، نيروى محركه اساسى انقلاب است.
خلاصه كنم: نخست اين كه نميتوانيم مساله دولت و قدرت سياسى را دور بزنيم. خودفريبى است كه گمان كنيم ميتوانيم آن را [مساله قدرت سياسى] را ناديده بگيريم. پرسش ناگزير اين است كه چه كسى قدرت را به دست ميگيرد و چگونه ؟
اگر مساله اين است كه يك حزب كنترل دولت موجود را به هر وسيلهاى كه شده است به دست گيرد، در آن صورت كاملا درست است كه تغييرى در كار خواهد بود كه صرفا روابط موجود سلطه را بازتوليد ميكند. اما اين ايده كه طبقه كارگر خود سازمانيافتهاى كه قدرت را به دست ميگيرد تا شكلهاى جديد تشكيلات سياسى و سازمان دولتى را همراه با همهى گروههاى تحت ستم و استثمار شده، بنيان نهد، صورت مساله را تغيير ميدهد.
بنابراين انقلاب به فرايند خودرهانياى تبديل ميشود كه اكنون و همين جا آغاز ميشود، يعنى به شيوهى مقاومتى كه ما در رو-يا-روئى با سرمايهدارى سازمان ميدهيم و زمانى كه جامعهاى خود سازمانيافته به وجود آورديم پايان ميپذيرد و سرمايهدارى و همهى ستمهاى همراه با آن صرفا به خاطرهى ناخوشايندى بدل ميشود.

اولين شركت كننده در سالن:
در اساس با ايدهى "جان" موافقم. اين بحث تازهاى نيست. همين بحث در قرن نوزدهم پيش آمد. كسانى كه معتقد بودند بايد بر كسب قدرت متمركز شد، برندهى بحث بودند و جنبشى را در آن راستا سازمان دادند. نتيجهى آن يكى استالين بود و ديگرى لولا. زمانى كه دولت به مركز مبارزه تبديل ميشود، نميتوانيم در آيينه دولت جز تغيير[آن چيز] ديگرى ببينيم. انقلاب در حقيقت براى مردم نبود.

دومين شركت كننده:
تا كنون در اين بحث به ونزوئلا نظرى نيافكندهايم. در آن جا هر دو جنبه پرسش [اين بحث] بسط پيدا ميكند. آنها نظر به دولت دارند ولى درعين حال هم، دگرگونيهاى داخلى را از پايين پيش ميبرند و با برنامهى جديدى شروع كردهاند كه تجسم عدم تمركز و مشاركت است. به لحاظ اقتصادى، آنها مسير توسعه را با اصلاحات ارضى شروع كردهاند، به زميندارى خاتمه داده، زمينها را بين كشاورزان تقسيم كردهاند. به لحاظ فرهنگى، به بى سوادى سه ميليون نفر پايان بخشيدهاند. با دموكراسى مشاركتى و گسترش مداخلهى اجتماعى [مردم]، تلاش دارند خودرهانياى را به وجود آورند كه در اين جا راجع به آن صحبت شد . ونزوئلا نشاندهندهى راه كاملا متفاوت و جديد حل مسائلى است كه در اين جا درباره آنها بحث ميكنيم. به سطحى از خودسازماندهى ميرسد كه معناى آن اين است كه ديگر به سيستم جهانى وابسته نيست. از زمانى كه صندوق بينالمللى پول و بانك جهانى تصميم بگيرند در اين جا چه انجام پذيرد، پنج سال ميگذرد.

سومين شركت كننده:
در سراسر جهان كسانى هستند كه احزاب مترقى به وجود ميآورند كه مبناى آنها آميزهاى است از خط مشى نئو كينزى، رفورم و بازتنظيم مقررات و از اين قبيل. اگر طرفدار انقلاب از هم اكنون و همين جا هستيم و همزمان تلاش داريم دولت را با ضد دولت جايگزين كنيم، بايد فكر كنيم كه چه بديلى بايد داشته باشيم. سرمايهدارى انباشت بى نهايت سرمايه است و به آن حد ميرسد كه نكبت پول در دست اقليتى به نابودى تودهاى سر ميزند. بايد به انقلاب چاوز ايدههايى را اضافه كنيم كه مجله "z" طرح كرده است. اين ايدهها ناظر بر ايدهى فدراسيون توليدكنندگان ماركس است. ما بايد آنرا به فدراسيون توليدكنندگان و مصرفكنندگان تبديل كنيم.

چهارمين شركت كننده :
مايلم دو پرسش را مطرح كنم. اولين پرسش اين است كه معناى شكاف يا روزنه اى كه "جان" مطرح ميكند چيست؟ دوم اين كه آيا قدرتى جدا از قدرت دولتى وجود ندارد؟

پنجمين شركت كننده (كريس ناين هم از حزب اس. دبليو. پى):
در مفهومى اين بحث اشتباه بوده است. نقد "جان" بر سنتى كه مبتنى است گروه كوچكى بايد به نام بقيه قدرت را به دست بگيرند، بسيار خوب بود. اين نقدى بر سوسيال دموكراسى است، سنت كاملى كه سعى دارد از بالا با رفتن معدودى به داخل دولت فعاليت كند. اين يك استراتژى شكست خورده است. اين افراد اغلب به داخل سيستم كشيده ميشوند. آنها تهديد ميشوند، خريده ميشوند يا صرفا با سرمايهدارى به سازش ميرسند. اما اين بحث با سنت ماركسيستى مشى انقلابى مغايرتى ندارد كه مبتنى است بر اين كه جامعه سرمايهدارى دشمن ما است. بايد از شر سرمايهدارى خلاص شويم و جامعه ا ى بنا سازيم كه پايهاش بر ساختار كاملا متفاوت و راديكال تودهى مردم گذاشته شده باشد. راه حل "جان" اين است كه با قاطعيت بگويد كه فقط دولت را ناديده ميگيريم. مسالهى چگونگى به چالش كشيدن قدرت دولتى ميبايد در خصوص هر بحثى كه داريم جنبهى اساسى داشته باشد زيرا قدرت دولتى امروزه به طرز آشكارى جهان پيرامون ما را ميسازد.
يكى از دلايلى كه نميتوانيم از رو-در-روئى با دولت اجتناب كنيم اين است كه دولت ميكوشد ما را بخش بخش كند، تلاش ميكند مبارزات ما را از هم جدا كند، زنان را از مردان، هم جنسگرايان را از افراد عادى و سفيدها را از سياهان و ما را وادار كند در محدودترين شيوه به خودمان فكر كنيم. بايد در جنبش به اين بحث دامن بزنيم كه وحدت، خود، قدرت است و اين بحثى است كه بايد سازمان دهيم. ياد بگيريم با هم عمل كنيم و اگر قرار است استراتژياى براى فتح قدرت دولتى بسط دهيم، بحث آگاهانه حول آن، جنبهى اساسى دارد.

ششمين شركت كننده:
واقعا مايلم بدانم تئورى "جان" را چگونه ميتوان در مورد عراق يا فلسطين به كار برد، جائيكه به مردم هر روزه حمله ميشود و دولت روزگار آنها را سياه كرده است. آنها نميتوانند دولت را ناديده بگيرند. آنها بايد رو- در- رو با آن بجنگند. خويشاوندان من در ايران زندگى ميكنند. من در انگليس زندگى ميكنم. اگر انگليس به ايران حمله كند، آيا من صاف و ساده ميتوانم آن را ناديده بگيرم؟

هفتمين شركت كننده (ازكره جنوبى):
جهان را ميتوانيم با گرفتن قدرت يا بدون آن تغيير دهيم. تفاوت قضيه به زمان مربوط ميشود. با فتح قدرت سريعتر انجام خواهد گرفت. نبايد از فتح قدرت بيم داشته باشيم زيرا اين مائيم كه جهان را تغيير خواهيم داد.

جان هالووى:
بسيارى از مردم تا چند سال پيش نميخواستند در بارهى انقلاب صحبت كنند، اما امروزه بسيارى دربارهى آن صحبت ميكنند. الكس و من در اين مورد باهم هم نظر ايم.
دوم اينكه يك نفر گفت اين بحث اشتباه است. اما الكس و من يك حرف را نميزديم. ما چشماندازهاى متفاوتى داريم. ما نسبت به دولت برداشتهاى متفاوتى داريم. از نظر من دولت شكل مشخص سرمايهدارى مناسبات اجتماعى است كه ما را كنار ميزند. الكس راجع به دولت كارگرى و امكان دموكراتيزه كردن راديكال آن صحبت ميكند. طبق برداشت من اين نظر [نظر الكس] مطلقا بيمعناست چرا كه دولت داراى شكلى از سازماندهى است كه ما را كنار ميگذارد. صحبت پيرامون جنبشى راديكال، مثلا جنبشى شورائى، كه به ايجاد دولت نوينى منتهى شود، بيمعناست زيرا يك تشكيلات واقعا دموكراتيك، يك تشكيلات شورائى، در جهت يك راستا قرار دارد، در صورتيكه دولت شكلى از تشكيلات است در راستائى متضاد با آن. صحبت پيرامون دولت كارگرى به اغتشاشى دامن ميزند كه بر وخيمترين فرايند سركوب و قهر سرپوش ميگذارد كه بارها و بارها در قرن بيستم شاهد آن بودهايم.
در مورد پرسشكنندهاى كه گفت ما به دولت پشت كردهايم، بايد بگويم كه من نگفتهام كه بايد دولت را ناديده بگيريم. اگر ميتوانستم [اين كار را بكنيم] خيلى خوب بود. اين كارى است كه زاپاتيستها به نوعى هم اكنون به انجام آن مشغول اند. آنها به دولت پشت كردهاند. اما ما اين كار را اغلب نميتوانيم انجام دهيم. من كارمند دولت ام. بحث هم برسر اين نيست كه وانمود كنيم كه دولت وجود ندارد. بحث بر سر درك دولت به مثابهى شكل مخصوصى از مناسبات اجتماعى است كه ما را به جهتهاى معينى سوق ميدهد و ما بايد تلاش كنيم ببينيم چگونه ميتوانيم عليه آن شكلهاى مناسبات اجتماعى مبارزه كنيم و به جهت ديگرى حركت كنيم به طورى كه رابطهى ما در درون، فراسو و عليه دولت باشد. خوب بود اگر ميتوانستيم وانمود كنيم كه دولت وجود ندارد. متاسفانه نميتوانيم چنين كنيم. اما بى ترديد مجبور هم نيستيم بر حسب منطق، قدرت يا فضا به چنبرهى دولت به مثابه نقطهى هدايتگر اصلى بيافتم.
مساله ونزوئلا براى همه امريكاى لاتينيها كه در اين جا هستند، بسيار مهم است. از شيوهى طرح مساله خوشم آمد. مثلا مساله چنين طرح نشد كه: "ونزوئلا نشان ميدهد كه ما بايد قدرت را فتح كنيم" بلكه به اين صورت طرح شد كه ميگويد بايد تركيبى از دو رويكرد در كار باشد، يكى رويكرد دولت- مدار و ديگرى رويكرد غير دولت- مدار. اين تركيب مشخصهى فوروم اجتماعى جهانى بود، همكارى بين اين دو رويكرد متفاوت. اما بايد درك كنيم كه در اين رويكرد همواره يك تنش، يك تضاد وجود دارد كه از يك سو بگوئيم: "ما خود تصميم خواهيم گرفت كه جامعه چگونه تكوين پيدا كند"، و از ديگر سو بگوئيم: "دولت براى شما تصميم خواهد گرفت يا به شما نشان خواهد داد چگونه تصميم بگيريد". بسيار جالب خواهد بود كه ببينيم اين تنش در ونزوئلا چه مسيرى را طى خواهد كرد. در مورد مسالهى شكافها، غالبا احساس ناتوانى ميكنيم زيرا [وزن و هيبت] سرمايهدارى بر ما بسيار سنگينى ميكند. اما وقتى "نه" گفتيم، با درك و قدرت خود آغاز كردهايم. وقتى عصيان كرديم در واقع در سرمايهدارى حفرهى كوچكى به وجود آوردهايم. اين امرى بسيار متناقض است. ما با عصيان خود به فرمان سرمايهدارى "نه" گفتهايم. [با عصيان خود] فضاهاى موقتى را به وجود ميآوريم. در چارچوب آن شكاف ها، آن روزنه ها، مهم است كه براى مناسبات اجتماعى متفاوتى كه معطوف به دولت نيست، مبارزه كنيم، براى آن نوع از اجتماعى كه ميخواهيم به وجود آوريم. خودحكومتى در بطن اين شكافهاست. و مساله نيز بر سر اين است كه اين قضيه و مفهوم آن را باز كنيم و چگونگى سازمانيابى براى خودحكومتى را تعيين كنيم. معنى آن اين است كه عليه و فراسوى جامعهاى باشيم كه وجود دارد. مساله بر سر بسط اين شكافها و گسترش ساختارى آنهاست.
آنهايى كه ميگويند بايد دولت را فتح كرد، نيز راجع به شكافها صحبت ميكنند. راهى به جز آغاز كردن با فضاها [ى موجود] در كار نيست. مساله اين است كه در باره اين شكافها چگونه فكر ميكنيم، زيرا دولت همه جهان نيست. دويست دولت [در دنيا ] هست. اگر كنترل يكى از آنها را در دست بگيريد، اين [خود] شكافى در سرمايهدارى ايجاد ميكند. مساله اين است كه در باره آن روزنه ها،آن شكافها چگونه ميانديشيم. و اگر با خودمان شروع كنيم، چه دليلى دارد كه شكلهاى سرمايهدارى، شكلهاى بورژوائى را براى بسط و گسترش مبارزهى خود برگزينيم؟ چرا بايد الگوى مفهومى دولت را بپذيريم؟
بدون داشتن تعريف مشخصى از مبارزه، تمركز بر دولت غيرممكن است. معنى آن مبارزه در چارچوب قلمروى دولت است، در صورتيكه در فوروم اجتماعى جهانى، ما عليه اين فضا عصيان كردهايم. اين فضا مفهوم مكان و زمان را مشخص ميكند.

الكس كالينيكوس:
"جان" گفت كه ما برداشتى از دولت داريم كه فراتاريخى است و دولت را از مناسبات سرمايهدارى توليد جدا ميكند. بنابراين، اجازه ميخواهم روشن و واضح بگويم كه دولتى كه ما تحت آن به سر ميبريم به طرز غير قابل بازگشتى سرمايهدارى است. نميخواهم بخشى از جنبشى باشم كه هدفاش فتح دولت سرمايهدارى موجود است.
با اين وجود، اين تنها دولت موجود در تاريخ نيست. در تاريخ جامعه طبقاتى، شكلهاى دولتى گوناگونى وجود داشته است. وجه اشتراك همهى آنها قهر طبقاتى سازمانيافته و نهادى شدهى اقليتى استثمارگر بر اكثريت استثمارشونده بوده است.
پرسشى كه حالا طرح ميكنيم از اين قرار است: "آيا طبقه كارگر با سازماندهى جمعى و اجتماعى خود ميتواند در مقابل اين استثمار مقاومت كند و اين وضعيت را به عكس خود تبديل كند؟ " به سخن ديگر، آيا طبقه كارگر ميتواند قهر سازمانيافته طبقاتى خود را به وجود آورد، و به ميزانى كه سازمانيافته است، اما [درعين حال] مبارزه عليه استثمار سرمايه را به طور موثرترى پيش ببرد و[از اين طريق] به طبقه كارگر يارى رساند تا جامعهى جديدى را پايهريزى كند؟ همانطورى كه "جان" هم ميداند، پاسخ اين پرسش در سنت كلاسيك ماركسيسم، در نوشتههاى ماركس و لنين، مثبت است. در اين آثار ايدهى دولت كارگرى، قدرت كارگرى، را داريم كه عبارت است از شكل انتقالياى كه طبقه كارگر از اين مسير خود را به منظور ايجاد شكل جديدى از جامعه سازماندهى مى كند.
از حرف L استفاده كردم و نام لنين را به ميان آوردم و البته "جان" خواهد گفت اين پرسش بررسى شد و طى انقلاب ۱۹۱۷ روسيه و مخصوصا پى آمدهاى استالينستى خطا بودن حتمى آن به اثبات رسيد.
در يكى از نوشتههائى كه به بحث معروف بين ماركس و باكونين در انترناسيونال اول در اواخر قرن نوزدهم آمده، گفته شده است كه تجربهى استالينيسم ثابت كرد كه موضع ضد دولتى باكونين درست بوده است.
اما اين وضعيت چگونه پيش آمد؟ ديدگاهى بر اين نظر است كه تفكر دولتگرايانه در انديشه ماركس و لنين ريشه عميق داشته و همين به استالينيسم منتهى شده است، اين [برداشت از نظر من] كاملا اشتباه است. ماركس در نقد خود به باكونين گفت كه به انقلابى عليه دولت نياز داريم. اين ايده را لنين با شوروشوق در انقلاب ۱۹۱۷ پى گرفت.
پس [استالينيسم]چگونه اتفاق افتاد؟ "جان" راجع به شكافها صحبت كرد. انقلاب ۱۹۱۷ روسيه يك شكاف بود. اين انقلاب حفرهى بزرگى در نظام سرمايهدارى به وجود آورد، بزرگترين شكافى كه تاكنون در تاريخ جهان به وجود آمده است. اما حفرهاى به بزرگى روسيه صرفا حفرهاى در سرمايهدارى بود، اين رخداد كافى نبود. دليل آن ساده است. سرمايهدارى از قدرت در سطح جهانى برخوردار است و ميتواند نيروهاى خود را در سطحى گسترده براى نابودى هر حفره و شكافى متمركز سازد كه او را مورد تهديد قرار ميدهد. اين كارى است كه با چاوز در ونزوئلا انجام ميدهند. سياست چاوز هر اشكالى هم كه داشته باشد امريكا و متحدانش تلاش ميكنند نگذارند تجربهاش عملى شود زيرا اين تجربه ميرود كه شكافى ايجاد كند و اين شكاف براى آنها يك تهديد به شمار ميرود.
قدرت سرمايه آنچنان عظيم است كه معمولا ميتواند شكافها را مسدود كند. معمولا آنها اين كار را از طريق وارونه كردن فرايند انقلابى و نابودى فعالان و رهبران آن انجام ميدهند. مثالهاى زيادى در اين مورد وجود دارد. در خصوص شوروى، سرمايه به شيوهى مخصوصا وحشتناكى پيروز شد، به اين ترتيب كه چنان فشارهائى را بر رژيم انقلابى وارد ساخت كه مجبورش كرد خود را به سيستم جهانى به شيوه بربرگونهاى دگرگون سازد. دليل دگرگونى اين نبود كه ماركس دولت را دوست ميداشت، بلكه اين بود كه جنبش قدرتمندى وجود نداشت كه در سطحى جهانى بتواند قدرت سرمايه را درهم شكند. اين نبايد ضرورتا سرنوشت ما باشد. ما هم اكنون به گونهاى جمعى فرايند ايجاد بزرگترين جنبش جهانى در تاريخ را تجربه ميكنيم. اما اين كار را نميتوانيم انجام دهيم، اگر فكر كنيم كه صرفا كافى است براى نابودى نظام موجود [جهانى] در آن شكاف يا حفرههايى ايجاد كرد.

شركت كننده هشتم (زنى از كره جنوبى):
اگر بگوئيد كه جهان را بدون فتح قدرت ميتوانيم تغير دهيم، ميگوئيد كه قدرت سرمايهدارى موجود قابل قبول است. هالووى ميگويد كه دولت ما را كنار ميزند. اما دولت در هر سطحى به ما ستم ميكند. دولت حتى به جنسيت ما ستم ميكند. من اهل كره جنوبى ام، جائيكه ديكتاتورى نظامى را در سنت تاريخى خود دارد و اين ديكتاتورى مقاومت شكوهمندى را درهم شكسته است. مساله اين نيست كه دولت ما را كنار گذاشته است بلكه اين است كه در هر سطحى به ما ستم ميكند.
الكس نميگويد كه ما بايد به دولت وارد شويم و از قدرت دولت سرمايهدارى استفاده كنيم. او ميگويد كه بايد شكلهاى جديد قدرت را به وجود آوريم، شكلهايى كه در آن طبقه كارگر تشكيلاتى به وجود آورد كه قادر باشد دولت سرمايهدارى را براندازد.

شركت كننده نهم:
كارل ماركس گفته است كه دولت كميته اجرائى بورژوازى است و اين دقيقا همانى است كه هست. قوانين و مقررات آن [دولت] منافعاش را به هزينه مردم حفظ ميكند و اين امتيازات را به سادگى وا نمينهد. به همين دليل است كه بايد به مساله قدرت دولتى بپردازيم.

شركت كننده دهم (كريس هارمن از اس. دبليو. پى.):
جان هالووى گفت كه موضعى كه سوسياليستهاى انقلابى مطرح مى كنند به معنى آنست كه ما بايد فعاليتمان را بر دولت متمركز كنيم. اين درست نيست. بيشتر فعاليت ما مبارزات گوناگون را دربر ميگيرد، مبارزاتى عليه ستم، مبارزاتى براى رهائى زنان، مبارزاتى عليه نژاد پرستى، مبارزاتى بر سر دستمزد و از همه مهمتر در لحظه كنونى، مبارزه عليه جنگ خانمان براندازى كه در عراق در جريان است. اما آنچه ما از تجربهى جنبشهايمان ميدانيم اين است كه هر وقت كه اين مبارزات به مرحلهى معينى ميرسند، با گروههاى مسلح مواجه ميشويم- و اين روزها عمدتا با مردان مسلح و تعدادى هم زنان مسلح. و اين است درونمايه دولت. "جان" شما واژهى دولت را در معناى وسيعترى به كار ميبريد، ما هم گاه از آن در معناى وسيعترى استفاده ميكنيم، اما بخش اساسياى كه ما با آن سروكار داريم همين گروههاى مسلح از مردان اند. بنابراين، ميتوانيد دو رويكرد به مساله داشته باشيد. ميتوانيد وانمود كنيد كه ميتوانيد آنها را كنترل كنيد يا ناديده بگيريد. رويكرد سوسيال دموكراتها را داريم. "جان" ميگويد كه رويكرد ما شبيه رويكرد لولا است. ما اين را نميگوييم. لولا معتقد است كه دولت برزيل را كنترل ميكند. در واقعيت امر، دولت برزيل و سرمايهدارى برزيل لولا را تحت كنترل خود دارد. هرم افسران نيروى مسلح، ژنرالها، همانهائى هستند كه تحت ديكتاتورى نظامى وجود داشتند. آنچه [با قبل] تفاوت دارد رئيس جمهور و پارلمان است.
رويكرد ديگر اين است كه بگوئيم دولت را ناديده بگيريد و به زمان ديگر واگذاريد. اين برداشت تا زمانى درست است كه دولت هنوز شروع نكرده است خط مقدم اعتصابتان و مبارزه براى دستمزدتان را در هم شكند. هر مبارزهاى به لحظهاى ميرسد كه مسالهى نيرو به عنصر تعيينكنندهاى تبديل ميشود.
گرامشى در جنگ موضعى اين قضيه را روشن كرد. در جنگ موضعى مبارزهى آهستهاى جريان دارد كه هدفش متحد كردن مردم به منظور ضدحمله و نوعى مقاومت است. اين آن وضعيتى است كه اغلب با آن رو-در-رو ايم. اما در مرحلهى معينى مجبور به جنگ مانور ايم. ناگزير ايم براى به چالش كشيدن دولت به جلو حركت كنيم. و اگر چنين نكنيم، وضعيت امريكاى لاتين را خواهيم داشت با تاريخى پر از وقايعى كه اتفاق افتاد. كودتاى نظامى در سال ۱۹۶۴ در برزيل، كودتا در اروگوئه درسال ۱۹۷۳، كودتا در شيلى در سال ۱۹۷۳ و در آرژانتين در سال ۱۹۷۶ [نمونههائى از اين وقايع اند] در هر يك از اين موارد مردم ميگفتند: "نيازى به آن نيست كه دولت را به چالش بكشيم، جنبشها را از پائين به كمك نمايندگان پارلمان سازمان دهيم، و پيروز خواهيم شد." در همه اين موارد اما دولت به سركوب متوسل شد. و به رفقائى كه راجع به ونزوئلا صحبت ميكنند، ميگويم كه متاسفانه دولت در ونزوئلا اساسا هنوز همانى است كه قبلا بود. اين كشور طى شش سال گذشته بسيار تغيير كرده است. از شش سال پيش بسيار اميدوار كنندهتر است. اما دولت همانطور باقى مانده است. بسيارى از افسران قديمى همچنان بر سركار اند، خدمات مدنى مثل سابق عمل ميكند و همان سلسله مراتب پابرجاست. و بنابراين، در ونزوئلا مرحلهاى فرا خواهد رسيد كه يا مردم شروع ميكنند به ايجاد شوراهاى كارگران و سربازان براى به چالش كشيدن دولت، يا دولت آنها را سركوب خواهد كرد.
بدفهمى واقعى در بارهى ماركسيسم از جانب جان هالووى اين نيست كه ميگويد نكته اساسى ماركسيسم اين است كه ميتوانيم از پائين ساختارهاى جديدى ايجاد كنيم، ساختارهائى كه بايد دموكراتيك باشند و مبتنى برخودرهانى تودهاى و خودفعاليتى، بلكه اين است كه اين ساختارها بايد متمركز باشند و بايد در مقطع تعيينكنندهاى طبقه حاكمه را خلع سلاح نمايند پيش از آنكه آنها ما را نابود كنند.

شركت كننده يازدهم:
ميخواهم با اشاره به آرژانتينازو (شورشهاى سال ۲۰۰۱) در سال ۲۰۰۱ از تجربه آرژانتين استفاده كنم و بر نكاتى كه الكس گفت تاكيد كنم. ما بزرگترين جنبش بيكاران در دنيا را در سالهاى اخير داشتهايم. كارخانهها اشغال و به تصرف كارگران درآمد. آنها نشان دادند كه نيازى به يك طبقه سرمايهدار براى تداوم توليد نيست. در نواحى تحت سلطهى سرمايه، تجمعات تودهاى بى نهايت راديكال بودند. در صدها مكان مردم گرد هم آمدند، بحث كردند و تصميم گرفتند كه چگونه بايد عمل كنند و چه جهتگيرى سياسياى بايد داشته باشند. و در هفتههاى اول پس از آرژانتينازو چندين حكومت سرنگون شد. فرايند وحشيانهاى پيش آمد كه طى آن بسيارى از رفقا جان خود را از دست دادند. اين يك نمونهاى بود از اين كه چگونه ميتوانيم جنبشهايمان را بسط دهيم.
اما آنچه آرژانتين به گونهى بى رحمانهاى نشان داد اين بود كه دولت چگونه همچنان پا برجاست. ما همه جا نمونههاى سازمانهاى مهم و راديكال را داريم. اما دولت نه تنها ما را كنار گذاشت و به حاشيه راند، بلكه به ما حمله كرد، ما را سركوب كرد، حقوق ما را تقليل داد و جنبش ما را سركوب كرد. امروز سى زندانى سياسى در آرژانتين وجود دارند و هزار نفر ديگر كه قرار است به زودى محاكمه شوند و ما دولتى تحت رهبرى كيرشنر داريم كه تفاوت ويژهاى با لولا ندارد.
دولت نشان داد كه وجودش تا چه حد حقيقى است. از ديگر سو، بسيج تودهاى عظيمى داشتيم كه جنبشهاى راديكالى را به وجود آورد كه شمار عظيمى از مردم درآن درگير شدند، عليرغم آن، اين نقطه ضعف را داشت كه به مسالهى قدرت دولتى نپرداخت. بنابراين، عليرغم وجود جنبش و رزمندگى آن، دولت ما كماكان سرمايهدارى است. از نظر كارگران تكوين يك جنبش اجتماعى كافى نيست اگرچه وجود آن ناگزير است. درعين حال، لازم است كه در خصوص پرداختن به مسالهى قدرت سياسى چشمانداز معينى داشته باشيم. در غير اين صورت دولت وجود خود را با حمله به ما نشان ميدهد.

فوروم اجتماعى جهانى در پورتو الگره
۲۷ ژانويه ۲۰۰۵

منتشر شده در مجله : "سوسياليسم بينالمللى" شماره ۱۰۶

برگرفته از نشر بيدار
http://www.nashrebidar.com


در روز كريسمسى كه گذشت، عمرفاروق عبدالمطلب، فرزند تحصيلكردهء يك سرمايه دار نيجريه اى، مسافر پرواز۲۵۳ نورث وست از آمستردام، در فرودگاه ديترويت به خاطر حمل بمب و هدفى تروريستى دستگير شد. مقامات امنيتى آمريكا مدعى اند كه او با بخشى از گروه القاعدهء يمنى ارتباط داشته و اين گروه نيز تاييد ميكنند كه هدف او انفجار هواپيما و اجراى برنامه اى تروريستى بوده است. بنابه گزارش ايمى گودمن، مجرى برنامهء Democracy Now، گويا پدر عمرفاروق در تاريخ ۱۹ نوامبر به سفارت آمريكا در"ابوجا" مراجعه كرده و مقامات آمريكايى را از تفكر افراطى- تروريستى پسرش آگاه نموده است. اما ماموران امنيتى آمريكا نسبت به اين قضيه هيچگونه واكنشى نشان نداده اند!
پس از دستگيرى عبدالمطلب، باراك اوباما در سخنرانى تندوتيزى مسئولان امنيتى كشورش را مقصر دانست و مدعى شد كه كاستى در خبررسانى و كوتاهى در ارزيابى امنيت كشور راه را براى عمليات بمب گذارى نافرجام هفته [باز گذارده است].
اكنون مردم آمريكا كه تا ديروز نميدانستند در نقشهء جغرافياى جهان كشورى هم به نام يمن داريم، رفته رفته با اين نام آشنا ميشوند. يمن فقيرترين كشور عربى است و به قول پاتريك كُبرن، گزارشگر روزنامه اينديپندنت، "يمن، افغانستان دنياى عرب است." اين كشور بيش از دو دهه است كه از بحرانهاى اجتماعى، اقتصادى و سياسى رنج ميبرد. نيمى از مردم آن با درآمدى كمتر از ۲ دلار در روز زندگى ميكنند و زمانيكه اين كشور در جنگ اول خليج فارس از جبههء متحد آمريكا- عربستان عليه صدام حسين حمايت نكرد، عربستان در پاسخ به اين سرپيچى يك ميليون كارگر يمنى را از كشورش بيرون راند. در شمال اين سرزمين شيعيان حوتى و در جنوب آن گروههاى مسلح همواره با دولت مركزى سر جنگ داشته اند. وجود اعضاى القاعده در اين منطقه انكارناپذير است، اما دولت مركزى كه اكنون با تجربهء سالها جنگ داخلى به دولتى فرومانده Failed State بدل شده، بر آن است كه با بزرگ نمايى آن از كمكهاى آمريكا و انگلستان بهره گيرد و ناراضيهاى شمال و جنوب را سركوب كند. از سوى ديگر دست به دامن قدرتهاى بزرگ ميشود تا توان و موقعيتش را در كشور تثبيت نمايد. آشكار است كه دولتهاى امپرياليستى هم هدفهاى خود را دنبال ميكنند و در پى گسترش جبههء «جنگ با ترور» در كشورهاى ديگر خاورميانه و شعله ور كردن هرچه بيشتر آتش جنگ اند.
كوشنده هاى سياسى در يمن و منطقه بر اين باورند كه مردم يمن به كمكهاى اقتصادى و رفاه اجتماعى نياز دارند، نه ارسال نيروهاى نظامى و گشودن منطقهء جديدى براى بازپرورى اسلامگرايى افراطى. آنها ميگويند جوانهاى يمنى از فقر و بيكارى جذب گروههاى افراطى تروريستى ميشوند. حتا پاره اى معتقدند كه واقعهء روز كريسمس در فرودگاه ديترويت بازتاب حملهء ماه گذشتهء آمريكا به پايگاههاى القاعده بود كه در پى آن بيش از ۴۰ زن و كودك بيگناه كشته شدند. گويا دولت اوباما سياست جنگ افروزانه اش در افغانستان و سومالى را اكنون در يمن تكرار ميكند. سياستى كه ادامهء دكترين دولت بوش است و جز به سمت افزايش اسلامگرايى افراطى ره به جايى [نمى برد].
به گفتهء مايكل هورتون، گزارشگر آزاد از صنعا، ;تاريخچهء طولانى جنگ يمن با نيروهاى خارجى به دوران امپراتورى روم برميگردد. اين سرزمين بستر مناسبى براى جنگهاى نامنظم است و اگر آمريكا آنقدر ديوانه است كه به اين جبهه وارد شده، آگاه باشد كه جنگ افغانستان در برابر اين جنگ به مجلس بزمى شبيه خواهد بود.
گفتنى است كه از پى اتفاق روز كريسمس، دولت اوباما شهروندان ۱۴ كشور افغانستان، الجزاير، كوبا، لبنان، ليبى، عراق، ايران، نيجريه، كره شمالى، پاكستان، عربستان سعودى، سومالى، سوريه و يمن را شايسته تنبيه دانست و اعلام كرد كه اين شهروندان هنگام ورود به خاك آمريكا مورد بازرسى شديد بدنى و بررسى كامل قرار خواهند گرفت. كشورهاى كانادا، انگلستان و هلند نيز جداگانه اقدامى مشابه اقدام دولت آمريكا را براى اتباع اين كشورها ناگزير دانستند. (ناگفته نماند كه در پارلمان اروپا گروهى آن را تجاوز به زندگى خصوصى مسافران ميدانند.) در پاسخ به اين برنامهء دولت آمريكا، جامعهء عربهاى مقيم آمريكا و بسيارى از كوشندگان حقوق بشر واكنش دولت حسين باراك اوباما را نمونهء بارز تبعيض نژادى- ملى اين جامعهء مدعى دمكراسى و آزادى ميدانند. نتيجه اى كه از اين بابت به دست ميآيد تحقير و اذيت بيشتر شهروندان جهان هنگام ورود به فرودگاههاى كشورهاى غربى و فشار بيشتر بر مهاجرين و تفتيش آنهاست كه به نوبهء خود تهديدى جدى [عليه] دمكراسى است.
اينهمه زمانى اتفاق ميافتد كه مردم سرفراز ايران با مبارزه ضدخشونت و صلح آميزشان براى رسيدن به خواسته هاى مردمى و دمكراتيك با دليرى هرچه تمامتر موجب شگفتى و تحسين افكار عمومى جهان شده اند. بنابراين بسيار ناعادلانه و نژادپرستانه است كه اينچنين مورد تحقير قوانين كشورهاى غربى قرار گيرند. همهء آنچه غرب از "تروريسم ايران" به عنوان سند دارد، نمونه هاى تروريسم دولتى اى است كه در گذشته رخ داده و به مردم ايران ربطى ندارد. طنز قضيه آن است كه همان نمايندگان دولت ايران بى هيچ مشكلى و با تشريفات رسمى وارد كشورهاى غربى ميشوند و فرزندانشان هم در اين ساحل امن، بيدغدغه به تحصيل و البته تجارت مشغول اند و همهء اين فشارها و تحقيرها به كسانى وارد ميشود كه رييس جمهور آمريكا و مقامهاى كاخ سفيد مدعى «حمايت از مبارزاتشان براى رسيدن به دمكراسى»اند(!) در اينجا لازم است كوشنده هاى ايرانى مقيم غرب اعتراض شديدشان را نسبت به اين عملكرد دولتهاى غربى به گوش نمايندگان و مسئولان برسانند.
نكتهء ديگرى كه بايد به آن اشاره كرد اين است كه اين حادثه و پيامد آن درس بزرگى است براى آندسته از مدعيان سياسى كه براى جنبش كنونى از طريق رسانه هاى غربى شعارهاى نژادپرستانه صادر ميكنند. حقيقت آن است كه سرنوشت مردم ايران، لبنان، فلسطين و همهء كشورهاى جهان سوم به هم گره خورده است و اين گره را نه خمينى زده و نه احمدينژاد، نه حسن نصرالله و نه خالد مشعل، نه انقلاب بهمن و نه حادثهء يازده سپتامبر، بلكه از قرنها پيش، از ابتداى پيدايش امپرياليسم، استعمار براى دستيابى به سود بالاتر و چپاول بيشتر ثروتهاى مردم جهان بر سرنوشت همهء ما زده است. ما با جدا دانستن سرنوشتمان از سرنوشت مردم سرزمينهاى زير ستم و احتمالا عملكردهاى شووينيستى و ضدعرب هيچ اعتبارى نزد اربابان دنيا به دست نميآوريم. اقدام اخير دولت آمريكا و چند كشور دنباله رو آن در مورد شهروندان ۱۴ كشور جهان زنده ترين گواه اين ادعاست.

برگرفته از وبسايت اخبار روز:
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=26369

نشانى وبسايت نويسنده:
'http://www.pedramnia.com

www.bazr1384.com
www.bazr1384.blogfa.com
Email: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
یک هفته قبل از 16 آذر
دولت روزهای قبل از روز دانشجو را تعطیل کرده است. همه می گویند ترسیده است. دانشجویان شهرستانی را فرستاده به شهرشان تا روز دانشجو را کنترل کند. شنیده می شود که خوابگاهها را تخلیه کرده است، البته اجباراً. یعنی کسانی که کار داشتند و یا امتحان داشتند و می خواستند در خوابگاه بمانند اجباراً باید می رفتند. همچنین دانشجویان فنی – مهندسی که پروژه داشتند اجباراً به عسلویه فرستاده اند تا در این مدت تهران نباشند.
انقلاب ایران
تد گرانت
ترجمه بابک کسرایی
مقدمه مترجم: مطلبی را که برای ترجمه عرضه می‌شود، تد گرانت،‌ بنیانگذار و نظریه‌پرداز گرایش بین‌المللی مارکسیستی، 30 سال پیش و در بحبوحه‌ی انقلاب 57 نوشته است. این مطلب، که در آن زمان در نشریه‌ی مارکسیست‌های بریتانیا (میلیتانت) منتشر شد، در دو بخش و در روزهای پیش از سرکار آمدن رسمی جمهوری اسلامی (دی و بهمن 57) نوشته شده است. تد گرانت در این زمان در صدر سازمان چند هزار نفره‌ی کمونیست‌ها در بریتانیا، سازمان میلیتانت، بود که در آن روزها سه عضو در مجلس کشور داشت و شورای کارگری شهر لیورپول را در اختیار خود داشت. در این‌جا می‌بینیم که تد گرانت بر خلاف بسیاری از چپ‌های جهان که در صفِ خمینی سینه می‌زدند و از او به عنوان "ضدامپریالیست" حمایت می‌کردند به درستی مشخصه‌ی ارتجاعی و به قول خودش "قرون وسطایی" خمینی و آخوندها را تشخیص می‌دهد و برنامه‌ای پیشنهادی برای مارکسیست‌ها ارائه می‌کند که می‌توانست به قدرت رسیدن کارگران در ایران منجر شود. باز هم بر خلاف چپ‌های بسیاری،‌ در داخل و بیرون ایران، که دنبال پیدا کردن "مرحله‌ی انقلاب" بودند، می‌بینیم که تد گرانت به روشنی می‌گوید اگر کمونیست‌های ایران نیرویی هر چند کوچک پیدا کنند می‌توانند به سرعت به سوی فتح قدرت، مثل اکتبر 1917 در روسیه، پیشروی کنند.
باید بخاطر داشت که گرانت، در آن روزها که خبری از اینترنت و ماهواره نبود، امکان چندانی برای تماس با گروه‌های مختلف چپ در ایران نداشته و با هزاران کیلومتر فاصله از لندن این مقاله را می‌نویسد. این شاید باعث نادقیقی‌هایی در بعضی نکات شده باشد اما در کل، ترجمه و بازچاپِ این مطلب را در شرایطی که پس از 30 سال مردم ایران دوباره انقلابی آغاز کرده‌اند بسیار مفید و ضروری دیدیم. استفاده از درس‌های 30 سال گذشته شرط کلیدی پیروزی انقلاب ایران است و بخش اصلی برنامه‌هایی که تد در این‌جا مطرح می‌کند در مورد انقلاب حاضر نیز صدق می‌کنند. وظیفه هنوز همان است که بود:‌ تشکیل حزب انقلابی سوسیالیستی با برنامه‌ی مارکسیسم که طبقه‌ی کارگر و سایر بخش‌های سرکوب‌شده در ایران را درون خود متحد کند.
28 نوامبر 2009
بخش اول
هفته‌ی گذشته در یکی از بزرگترین تظاهرات‌های تاریخ بشری، بیش از سه میلیون نفر از ایرانیان به خیابان‌های تهران ‌آمدند تا بازگشت آیت‌الله خمینی، رهبر مذهبی، را خوش‌آمد بگویند. در هفته‌ی قبل شاهد جبهه‌های خیابانی و کارگران در مبارزه با ارتش بودیم. در صحنه‌هایی که یادآور انقلاب فوریه‌ی 1917 بود، سربازانی که قرار بود از نظام کهن دفاع کنند، به سوی جمعیت برگشتند و فریاد زدند "ما با مردم هستیم".
ایران کشوری است در تلاطمِ انقلاب. نیروهایی که درگیر نبردند از یک سو پادشاهی خودکامه است با حمایت طبقات سرمایه‌دار و زمین‌دار و پشتیبانی ارتش و پلیس. و در روبروی آن‌ها طبقه‌ی کارگر و طبقه‌ی متوسط ایستاده‌اند که نگاهشان به روحانیون مسلمان و بخصوص آیت‌الله خمینی که در پاریس در تبعید به سر می‌برد.
تحلیلی که از پی می‌آید تلاش دارد موقعیت واقعی موجود در ایران و مسیرهای اصلی که انقلاب می‌تواند طی کند نشان دهد. انقلاب در واقع یک سال پیش با تظاهرات علیه شاه و پلیس مخفی منفورش، ساواک، آغاز شد.
نظام توتالیتر تنها به وسیله‌ی وحشت و نظامی از جاسوسان که توده‌ها را بی‌عمل نگاه دارند خود را حفظ می‌کند. اما وقتی توده‌ها به حرکت علیه رژیم دست بزنند، آغاز پایان است. پلیس مخفی‌های هیولاوار در مقابل جنبش توده‌ها شکستنی از کار در می‌آيند.
فشار از پایین به شکافی در بالا بین طبقه‌ی حاکم می‌انجامد. آن‌ها از ترس سرنگون شدن سعی می‌کنند اصلاحاتی از بالا اعمال کنند تا جلوی انقلاب از پایین را بگیرند. این بود که شاه در بستر مرگ به فکر "جبران" افتاد و با تاخیر اصلاحاتی را اعلام کرد، مشخصا برپایی "مجلس"‌ که با این حال وابسته به سلطنت بود.
اما این "اصلاحات" راه را برای سرنگونی حکومت شاه هموار کرد. این‌ها اوضاع را برای دخالت مستفیم طبقه‌ی کارگر و لایه‌های مختلف طبقه‌ی متوسط در صحنه‌ی تاریخ آماده می‌سازد. شاه پهلوی مجبور شد فراری بی‌شکوه از ایران داشته باشد. این علیرغم مقاومت امپریالیسم، بخصوص امپریالیسم آمریکا، صورت گرفت. اوون و کالاگان با حمایت از شاه، بی‌شرمانه نام جنبش کارگری را لکه‌دار کردند (1). تلاش‌های سراسیمه برای برپا ساختن دوباره‌ی سلطنت و سر کار آوردن سطلنت ایرانی اغلب شکست خورده‌اند.
شکی نیست که نفت نقشی کلیدی در سیاست‌های امپریالیسم بریتانیا و آمریکا که سرمایه‌گذاری‌های عظیم در ایران دارند، داشته است. ایران دومین صادرکننده‌ی بزرگ نفت در جهان است و تنها عربستان صعودی از آن جلو‌تر است. نفت نقشی حیاتی برای دولت‌های سرمایه‌داری غربی دارد و یکی از عوامل تعیین‌کننده‌ی امپریالیسم بریتانیا و آمریکا در رابطه با ایران است.
ایران چهارمین تولیدکننده‌ی بزرگ نفت در جهان است. در سال 1976، این کشور 295 میلیون تن (10 درصد تولید جهان) نفت تولید کرد، اتحاد شوروی، 515 میلیون تن (17.6 درصد)، آمریکا بیش از 404 میلیون تن (13.8 درصد) و عربستان صعودی نزدیک به 422 میلیون تن.
انتقال
حکومت شاه پس از سال 1953 باعث شد ایران کشوری در انتقال باشد. ایران به کشوری نیمه‌مستعمره بدل شده است که نیم صنعتی است و نیم مستعمره. همچنان تحت سلطه‌ی امپریالیسم آمریکا و انگلیس است اما خود هم سعی کرده راهی امپریالیستی دنبال کند. برای مثال در خلیج فارس پس از عقب‌نشینی امپریالیسم بریتانیا در این منطقه، ایران دو جزیره را تصاحب کرد و تلاش کرد نقش ژاندارم در دولت‌های خلیج را بازی کند.
شاه رژیم خود را با استفاده از ابزار وحشت و سرکوب به شکل ساواک، پلیس مخفی، حفظ می‌کرد. ساواک را بخاطر شکنجه‌ها، ترورها و اعدام‌های شیطانی و وحشتی که به مردم ایران تحمیل می‌کرد، باید با گشتاپو مقایسه کرد.
در همین حال شاه در تلاش برای تبدیل ایران به یکی از قدرت‌های بزرگ جهان به برنامه‌ی صنعتی‌سازی ایران با سرعتی خیره‌آور دست زد. این بخصوص پس از سال 1973 شدت گرفت که قیمت نفت چهار برابر شد. اینگونه میلیاردها دلار جهت سرمایه‌گذاری به جیب شاه ریخته شد.
شاه می‌خواست نقش پادشاه مطلق را به همان معنای قدیمی رژیم ایران بازی کند. در عین حال می‌خواست اقتصاد کشور را مدرن سازد. برای یافتن پایگاه، "اصلاحات ارضی" را آغاز کرد. این "اصلاحات ارضی"‌ اشراف و زمین‌داران غایب حاکم بر ایران را ثروتمند ساخت. آن‌ها در ازای زمین‌ها ثروت بسیاری دریافت کردند که می‌توانستند در صنعت سرمایه‌گذاری کنند. هدف این بود که اشراف به طبقه‌ی سرمایه‌دار بدل شوند، طبقه‌ی حاکمه‌ای روی الگوی غرب.
انگیزه‌ی اصلی پشتِ این اصلاحات ارضی بیرون کردن دهقان‌ها از زمین و تامین کارگر برای کارخانه‌ها بود. به قول اکونومیست: "به جای خانواده‌های روستایی ایران، شاه به آقای هویدا، نخست‌وزیر قبلی‌اش، اجازه داد اردوگاه‌های کشاورزی که باعث جدای بودند بر پا کند و کل روح اصلاحات ارضی را زیر سوال برد".
صنعتی‌سازی عظیمی که در زمان شاه آغاز شد کسانی را که مدعی یا خواهان رهبری کارگران ایران بودند به کلی مایوس کرد. این بخصوص در مورد حزب کمونیست (که حزب توده نام داشت) صدق می‌کند. این حزب در تمام دوران شاه مثل مرده‌ها عمل کرد. این حزب هیچ سیاست مستقلی پیش نگذاشته است. این واقعیت را باید با سیاست خارجی بوروکراسی روسیه توضیح داد. حزب توده در ایران تا حدود بسیاری تحت سلطه‌ی بورورکراسی روسیه است.
بورورکراسی روسیه به علت اهمیت بسیار ایران به عنوان تولیدکننده‌ی نفت نمی‌خواست در این کشور تقابلی با امپریالیسم آمریکا پیش بیاید. مدت‌هاست که بورورکراسیِ اتحاد شوروی هرگونه فکر تحولات انقلابی که مستقیما منافع حیاتی امپریالیسم، بخصوص منافع قدرت عمده‌ی امپریالیسم آمریکا، را تهدید کند کنار گذاشته است چرا که تحت چنین شرایطی روابط بین روسیه و‌ آمریکا لاجرم بدتر می‌شود.
"مطبوعات زرد"
"مطبوعات زردِ" بریتانیا اشتباه می‌کنند. آن‌ها می‌گویند این رویدادها را دخالت و خرابکاری بوروکراسی روسیه‌، اتحاد شوروی و حزب کمونیست رقم زده است.
برعکس، بوروکراسی روسیه تلاش کرد از شاه حمایت کند. آن‌ها دست به تجارت سودآور با شاه زدند، قرار صادرات مقادیر عظیم گاز طبیعی از ایران به اتحاد شوروی را گذاشتند و در کل تلاش می‌کردند روابط دوستانه‌ای با شاه برقرار کنند. آن‌ها نگران تحولات انقلابی در کشوری همسایه بودند بخصوص کشوری با طبقه‌ی کارگری بزرگ که خصلت انقلابی‌اش را در طول این رویدادها نشان داده بود.
رابطه‌ی تغییریافته‌ی نیروها در سطح جهانی به انباشت قدرتی عظیم به دست بوروکراسی شوروی انجامیده است در حالی که امپریالیسم‌ آمریکا تضعیف شده است. بوروکراسی شوروی گرچه خود آماده‌ی دست به عمل زدن نبود اما در مقابل هرگونه دخالت مستقیم امپریالیسم آمریکا در مسائل ایران هشدار داد. آن‌ها اعلام کردند که چنین عملی به واکنش بلافاصله‌ی اتحاد شوروی منجر خواهد شد و این کشور در این صورت به ایران نیرو می‌فرستد.
این هشدار بوروکراسی شوروری را دیپلمات‌های آمریکا جدی گرفتند. دیوانگان پنتاگون پیشنهاد داده بودند ناوبرها و کشتی‌هایی با سرباز برای دخالت در مقابل انقلاب ایران به خلیج فارس فرستاده شود. وزارت خارجه این طرح را رد کرد چرا که متوجه عواقب چنین حرکتی در سطح جهانی در جهان مستعمراتی و البته عواقب آن در ایران و بر اتحاد شوروی می‌بود.
این نشان از زوال قدرت امپریالیسم می‌دهد. امپریالیسم آمریکا ابایی از دخالت در ویتنام، یا در لبنان و یا در دومینیکا نداشت. امپریالیست‌های آمریکا حالا بخاطر عوامل داخلی و بین‌المللی قادر به دخالت مستقیم در مسائل ایران نبوده‌اند.
در این اوضاع است که حزب کمونیست حم و غم اصلی خود را صرف رفتن پشت ارتجاع مذهبی و آیت‌الله کرده است و خواستار برپایی نوعی "جمهوری دموکراتیک اسلامی" شده است.
اما این فقط حزب کمونیست ایران نیست که در طول وقایع اخیر خود واکنشی ضعیفی در ایران داشته است. فرقه‌های اولترا چپ هم طبق معمول نقشی منفی بازی کرده‌اند. بعضی از آن‌ها همیاری و حمایت خود را به دانشجویان "انقلابی" در ایران داده‌اند.
دانشجویان
اما دانشجویان انقلابی در ایران نه به سمت طبقه‌ی کارگر جهت داشتند و نه قصدشان تدوین برنامه‌ای برای عمل طبقه‌ی کارگر بود. فرقه‌ها به آن‌ها گفتند به روش‌های بی‌تاثیر ترور فردی روی بیاورند. آن‌ها هم مثل بقیه‌ی فرقه‌ها طبقه‌ی کارگر را ناتوان، نادان، بیسواد و به کلی بی‌قدرت برای تغییر توازن قوای موجود در ایران می‌دانند. تصورات آن‌ها را این واقعیت تقویت کرد که طبقه‌ی کارگر پیش از شکل‌گیری رویدادهای کنونی به کلی سازمان‌نیافته بود.
استدلال فرقه‌ها و کسانی که به ترور فردی روی آوردند این بود که شاه مشغول صنعتی‌سازی است و در نتیجه همه‌ی کارت‌ها در دست اوست. شاه سطح زندگی طبقه‌ی کارگر را افزایش داده بود. شاه امتیازات عظیمی به طبقه‌ی کارگر و همچنین به دهقانان داده بود. این به نوبه‌ی خود قرار بود باعث ثبات رژیمش شود. آن‌ها اعلام کردند که شاه در اثر "انقلاب سفید" و توسعه‌ی صنعت می‌تواند خود را دهه‌ها حفظ کند. اتفاقا امپریالیست‌ها هم همین عقیده را پذیرفتند. مثلا سازمان سیا در همین سپتامبر 1978 گزارشی منتشر کرد و گفت شاه رژیمی باثبات دارد و در حداقل ده تا پانزده سال آینده در قدرت خواهد بود!
تراژدی بزرگِ ایران این است که هیچ بخشی از مارکسیست‌ها، نه در صفوف طبقه‌ی کارگر و نه در دانشجویان، نبود تا آماده‌ی این رویدادهای بزرگ شود، چنانکه لنین و بلشویک‌ها در روسیه آماده شده بودند.
فرقه‌های کوته‌نگر در تحول عظیم صنعت تنها سیاهی و شومی می‌بینند. در عوض، میلیتانت اعلام کرد که توسعه‌ی صنعت در ضمن قدرت طبقه‌ی کارگر را افزایش بسیار می‌دهد و این قدرت را در دوره‌ی اخیر در بریتانیا، در اسپانیا، در آمریکا، در ژاپن و در آلمان غربی دیده‌ایم.
اعتصابات توده‌ای گواهی شفاف بر رستاخیز و قدرت کارگران است.
شکنجه‌های غیرقابل تصور، فقدان حقوق و آزادی‌ها، تحقیراتی که توده‌ها و بخصصو طبقه‌ی کارگر ایران پذیرفته‌اند به انگیختن جنبش شکست‌ناپذیر توده‌ها بدل شد. شاه در ظاهر سوار بر اوضاع بود و متاسفانه رادیکال‌های ایران تنها این را می‌دیدند.
هر چه باشد همین شش تا هشت ماه پیش بود که شاه به بریتانیا نصیحت می‌کرد که چگونه با اعتصابات و "بی‌ثباتی مداومِ نهادهای دموکراتیک در بریتانیا" برخورد کند.
اما موش کور انقلاب زیر آرامش توتالیتری که ظاهرا در ایران موجود بود نقب می‌زد. سازمان سیا و امپریالیسم هنگام انقلاب خواب ماندند و همچنین سازمان‌های طبقه‌ی کارگر.

با این حال در این چند سال اخیر نشانه‌های بسیاری از بحران رژیم به چشم می‌خورد. مخالفین بخاطر ممنوعیت تمام سازمانهای مخالف با "حزبِ" شاه، در مساجد تجمع کردند. این بخصوص در مورد مخالفین رژیم شاه، دهقانان، طبقه‌ی متوسط و حتی طبقه‌ی تجار، صدق می‌کند.
این به علت ناکامی حزب کمونیست و رادیکال‌ها بود که حتی تلاش برای سازمان‌دهی مخالفت در میان صفوفِ طبقه‌ی کارگر به ابراز نارضایتی در مسجد می‌انجامید. خطبه‌های تندرویی داده می‌شد که گرچه دوپهلو و نادقیق بود اما توده‌ها آن‌را به شیوه‌ی خود تفسیر کردند.
شاه زمین‌ها را از مسجد گرفت. این به نفع دهقانان نبود و تنها به نفع اشراف بود. اینگونه بود که آیت‌الله، نمایندگای اصلی روحانیت مسلمان در ایران، مجبور به مخالفت با رژیم شدند.
توده‌ها خطبه‌های آخوندها را به واقع الهامی برای ایستادگی برای مبارزه علیه رژیم توتالیتر و خودکامه‌ی شاه بدل کردند. آخوندها خواسته‌ی اعمال مجدد قانون اساسی 1906 را پیش گذاشتند.
باید به یاد داشت که تقریبا دو سوم جمعیت در ایران هنوز بی‌سواد است. این نتیجه‌ی موروثیِ گندیدگی رژیم کهن زمین‌داران و اشراف است.
تظاهرات
از اکتبر 1977 تا فوریه‌ی 1978 شاهد تظاهرات‌های غیرقانونی توده‌ای در تقاضای حقوق دموکراتیک بودیم. سپس در آخرین ماه‌های سال 1978 جنبش‌های بزرگی از دانشجویان، تجار و بالاخره طبقه‌ی کارگر را می‌بینیم. هزاران تظاهرکننده با استفاده از روزهای تعطیلات مذهبی به عنوان بهانه به خیابان آمدند. سرکوب توسط نیروهای شاه، ‌ارتش و پلیس تنها بر خشم جمعیت افزود و به جنبش‌های بزرگ‌ و بزرگ‌تر در تهران و در تمام شهرهای ایران انجامید.
با تعمیق مبارزه این جنبش طبقه‌ی کارگر بود که، مثل موردِ روسیه،‌ به پتک اصلی مردم برپاخواسته بدل شد. در اولین انقلاب روسیه در سال 1905، انقلاب با تظاهراتی شروع شد که کشیشی به نام پدر گاپون آن‌را رهبری می‌کرد و خواهان امتیاز گرفتن بود و از تزار، "پدر کوچک"، می‌خواست اوضاع را درست کند. این تظاهرات، ارتش را تحریک به شلیک به مردم کرد؛ صدها نفر کشته و هزاران نفر زخمی شدند و انقلاب روسیه‌ی 1905 اینگونه شروع شد. در ایران هم آغاز انقلاب به همین منوال بود.
اما روسیه در سال 1905 و جنبش کنونی در ایران تفاوت‌های مهمی دارند. انقلاب ایران با‌ آگاهی بسیار بالاتری از سوی توده‌ها آغاز شده است. توده‌ی مردم به "پدرشان"، شاه، عریضه ننوشتند بلکه برعکس خواهان پایان سلطنت شدند. شعار آن‌ها بود "سرنگون باد شاه" و "مرگ بر شاه".
طبقه‌ی کارگر در ایران بخش بسیار بزرگ‌تری از جمعیت نسبت به طبقه‌ی کارگر روسیه پیش از انقلاب 1917 است. تنها در بخش ساخت و ساز دو میلیون کارگر ایرانی داریم و 750 هزار کارگر دیگر نیز در حمل و نقل و سایر صنایع داریم. باضافه حلقه‌های وسیعی در نزدیکی طبقه‌ی کارگر در حرفه‌های کارمندی، کارمندان دولت، بخش خدمات غذایی و کسب و کارهای کوچک با این مشخصه موجود است.
بیشتر صنایع ساخت و ساز در ایران کوچک هستند با این حال شرکت‌های انحصاری غول‌آسایی هم هستند که صحنه را در تصاحب خود دارند. بعضی‌ها صدها، هزارها و حتی ده‌ها هزار کارگر دارند. در روسیه طبقه‌ی کارگر چهار میلیون از جمعیتی 150 میلیونی بود. در ایران طبقه‌ی کارگر حداقل سه تا چهار میلیون در جمعیتی سی و پنج میلیونی است.
به بیان دیگر رابطه‌ی نیروها در طبقه‌ی کارگر تا جایی که به قدرت عددی‌اش بر می‌گردد در ایران حتی مناسب‌تر از روسیه در سال‌های 1905 یا 1917 است.
کارگران
اما از طرف دیگر در روسیه کادرها و حزب بلشویک را داشتیم و میزانی از آگاهی سوسیالیستی حداقل در لایه‌های پیشرفته‌ی طبقه کارگر موجود بود.
نقش طبقه‌ی کارگر در تولید به این معنی است که لاجرم به آگاهی جمعی می‌رسد هم در روند کار و هم در روند مبارزه علیه سرکوبگران. به این دلیل است که تنها طبقه‌ی کارگر می‌تواند جامعه را تغییر دهد.

مهم‌تر از همه جنبش کارگران نفت، بخش باصطلاح مرفه طبقه‌ی کارگر در ایران در واقع به شدت رژیم را زیر سوال برده است. در دو ماه گذشته شاهد اعتصاب عمومی مقطعی در چاه‌های نفت بوده‌‌ایم. علیرغم سرکوب ارتش، دستگیری رهبران و اعدام‌ها، کارگران نفت پابرجا ایستاده‌اند و حاضر به کار برای تولید نفت برای رژیم منفور نشدند تا این‌که شاه ایران را ترک کرد. توده‌ها، از جمله طبقه‌ی متوسط، دوباره و دوباره تظاهرات کرده‌اند.
ساواک
کارمندان دولت و کارگران بانک مثل مورد پرتغال نقشی کلیدی در به زانو درآوردن سلطنت مطلقه داشته‌اند. اعتصاب آن‌ها به فلج کردن امور مالی کشور انجامید. بخصوص اعتصاب بانک مرکزی بسیار موثر بود. پس از این شاهد سوزاندن 400 بانک توسط توده‌های خشمگین بودیم.
کارمندان بانک پس از رفتن به اعتصاب فاش کردند که در سه ماه گذشته 1000 میلیون پوند توسط 178 عضو نخبگان حاکم، از جمله روابط شاه، به خارج از کشور فرستاده شده است. شاه در حال حاضر پس از فرستادن خانواده‌اش به خارج از کشور آماده‌ی تبعید می‌شود و خود 1000 میلیون پوند را به بانک‌های آمریکا فرستاده است. این علاوه بر حدود 1000 میلیون پوندی است که در بانک‌های بنِ سوئیس و سایر بخش‌های جهان نگه‌داری می‌شود. خزانه‌داری ایران تحت غارت خودکامگان قرار گرفته است.
انقلاب شامل بیشتر بخش‌های کشور شده است مگر بخشی از سرمایه‌داران، زمین‌داران، حامیان سلطنت و جمعی از افسران ارتش. توسعه‌ی سرمایه‌داری مدرن در ایران، تجار و مغازه‌داران کوچک را ویران ساخته است. این باعث نفرت آن‌ها از حاکم مطلقی شده که آن‌ها ریشه‌ی مشکلات خود می‌دانند. هزاران نفر در اثر سرکوب نیروهای دولت، پلیس، ساواک و ارتش به قتل رسیده‌اند. در تمام شهرهای ایران شاهد تظاهرات، شلیک به تظاهرکنندگان و تلاش برای سازمان‌دهی ارتجاع علیه طبقه‌ی کارگر و علیه مردم بوده‌ایم.
در بسیاری از شهرهای کوچک‌تر شاهد حمله‌های فاشیستی به دست ارتش و پلیس با دار و دسته‌های منتخب همچون گروه‌های صدنفره‌ی سیاه در روسیه پیش از انقلاب بوده‌ایم. از آن‌ها برای کتک زدن و تجاوز جهت ایجاد وحشت در روستاها و در میان طبقه‌ی کارگر در شهرهای کوچک ایران استفاده شده است. شکی نیست که اگر توانش را داشتند از همین شیوه‌ها در شهرهای بزرگ هم استفاده می‌شد.
شاه برای به جا گذاشتن تصویر و خاطره‌ای مهربان از خود رقمِ ناچیزِ  25 میلیون پوند (ناچیز برای او) را به بنیادی برای خیریه داده است. اما البته که شاه که به زرق و برق رژیم در ایران عادت داشت، عازم چیزی می‌شد که همپای تبعید بود و البته که نمی‌خواست به گدایی بیافتد و این بود که مبلغ کمی هم با خود همراه کرد – 1000 میلیون پوند.
 میلیون‌ها
 گرایش در تمام انقلابات معاصر حضور میلیونی توده‌ها در خیابان‌ بوده است. این‌را در تظاهرات بیش از یک میلیونی در پرتغال در پی سقوط رژیم کائتانو شاهد بودیم. در ایران، میلیون‌ها نفر تظاهرات کرده‌اند. طبق گزارش‌های جهت‌دارِ نشریات سرمایه‌داری حداقل یک تا دو میلیون نفر در خیابان‌های تهران برای سرنگونی شاه تظاهرات کرده‌اند. صدها هزار نفر در تمام شهرهای ایران که جمعیتی دارند تظاهرات کرده‌اند. ده‌ها هزار نفر در شهرهای کوچک‌تر ایران. این جنبش فقرا، بی‌چیزها، استثمارشدگان است و کارگران، طبقه‌ی متوسط، کارگران یقه سفید، تجار را در بر می‌گیرد و حتی بخشی از سرمایه‌دارها را هم برای اهداف و جهت‌های خود به جنبش کشانده است. آن‌ها می‌خواهند از دوش کارگران و طبقه‌ی متوسط بالا بروند.
 بخش دوم
 هفته‌ی گذشته شاهد سقوط دولت بختیار بودیم. در دو شهر بزرگ کشور، تهران و اصفهان، قدرت به خیابان‌ها رسید. مجبور شدند نیروهای مسلح را به پادگان‌ها فرا بخوانند چرا که امکان داشت تحت تاثیر انقلاب از هم بپاشند. مقاله‌ی زیر پیش از سقوط بختیار نوشته شده و زوال او را پیش‌بینی می‌کند و تحلیل می‌کند که انقلاب پیشرونده‌ی ایران به چه مسیری می‌رود.
 فرار شاه نشان از پایان دور اول انقلاب را می‌دهد. این رویای ارتجاعی شاه است که می‌تواند علیرغم مانورهای بختیار به سرعت سرکار بازگردد.

 سلطنت در ایران بالاخره در اثر افراط‌ها، فساد و شرارت در یک ربع قرن گذشته سرنگون شده است. تا وقتی مردم ایران حتی حداقلی از حقوق را داشته باشند سلطنت دیگر از گلوی آن‌ها پایین نمی‌رود.
 ویژگی قاطع انقلاب ایران مثل تمام انقلاب‌ها نقش ارتش در آن بوده است. روشن است که شاه عملا قدرت را رها کرده چرا که کنترل بیشتر ارتش برای او غیرممکن می‌بود. ارتش در بسیاری از بخش‌ها شکاف برداشت. در اینجا دوباره شاهد غلط بودن کامل موضع رفورمیسم هستیم که می‌گوید انقلاب در شرایط معاصر غیرممکن است و این به علت نقش ارتش است.
 ارتش معاصر بیش از هر ارتشی در تاریخ تحت تاثیر جنبش‌های مردم و طبقه‌ی کارگر است. دیگر داستان، داستان سواره‌نظام فقیر و خونین و کند که تعلیم واقعی ندیده باشد و درک چندانی نداشته باشد نیست. برعکس، ارتش باید بسیار متخصص و بسیار فنی باشد. آن‌ها مثل سایر کارگران کار می‌کنند و مثل کارگر فکر می‌کنند.
 این‌گونه است که ارتش به سادگی تحت تاثیر جنبش کارگری قرار می‌گیرد. ارتش شامل پسران، برادران و اقوام کارگران، دهقانان و طبقه متوسط است. در هر انقلابی در تاریخ، بخصوص در انقلاب روسیه‌ی 1917 و در انقلاب آلمان 1918 می‌بینیم که توده‌های نیرهای مسلح اگر امکان گسست کامل از رژیم کهن را ببینند به سمت مردم می‌آیند.
 در ایران حوادثی داریم مثل مورد سربازی که در سرپیچی از دستور تیراندازی به تظاهرکنندگان به دو نفر از افسرانش شلیک کرد و سپس خودکشی کرد.
 از طرف دیگر جنبش توده‌ها را داشتیم اما فراخوان روشنی به ارتش داده نشد که به سمت مردم بیاید. در نتیجه سربازان همچنان خود را تحت دست سنگین انضباط نظامی و خطر دادگاه نظامی برای شورش دیدند.
 موارد بسیاری بود که سربازان به تظاهرکنندگان پیوستند یا به آن‌ها اجازه دادند از تانک‌ها بالا بیایند. حوادث دیگر ویژگی‌های متضاد را نشان می‌دهد. افسران به پنج سرباز ارتش که می‌خواستند از پادگان بیرون بروند و به تظاهرکنندگان بپیوندند، شلیک کردند.
 در بسیاری موارد در بسیاری شهرهای ایران شاهد موارد مشابهی بودیم که سربازان حاضر به آتش نمی‌شدند، به مردم می‌پیوستند و ارتشی‌ها علیه افسران دست به عمل می‌زدند. بسیاری از افسران رده‌پایین‌تر هم با جنبش توده‌ها همدلند.
 دلیل این‌که ارتش به سمت طبقه‌ی کارگر و به سمت مردم نیامد (مثل روسیه در 1917 و آلمان در 1918) این است که سازمانی که قادر به رهبری باشد موجود نبود.
 اگر آلترناتیوی سوسیالیستی به کارگران و سربازان ارائه می‌شد شکی نیست که کل موقعیت در ایران عوض می‌شد. می‌شد میلیون‌ها اعلامیه برای سربازان صادر کرد. حتی با داشتن سازمانی از چند صد یا چند هزار عضو، می‌شد میلیون‌ها اعلامیه برای کارگران و سربازان منتشر کرد. این اعلامیه‌ها می‌توانست مسائل پیش روی ایران در حال حاضر و تحت این شرایط را توضیح دهد و تقریبا غیر قابل اجتناب است که ارتش در چنین شرایطی به سمت مردم می‌آمد.
 این انقلاب مثل انقلاب اسپانیای 1931 تا 1937 بالا و پایین‌های بسیار خواهد داشت. شاید توده‌ها پس از دوره‌ای مبارزه عقب رانده شوند. شاید ارتجاع بتواند خود را برقرار کند.
 اما ارتش نمی‌تواند در آینده‌ی نزدیک چنانکه غربِ امپریالیست می‌خواهد، دیکتاتوری نظامی برپا کند. هر گونه تلاش برای دیکتاتوری نظامی باعث جنبش حتی آتشی‌تر توده‌ها می‌شود و به شکاف در ارتش می‌انجامد.
 آمادگی اوضاع ایران برای انقلاب سوسیالیستی را از این‌جا می‌توان دید که لیبرال‌ها، باصطلاح "جبهه ملی" در ایران، در واقع مجبور شده‌اند برنامه‌ای "سوسیالیستی"‌ یا نیمه‌سوسیالیستی اتخاذ کنند. مثل این‌ است که کادت‌ها (لیبرال‌های روسیه پیش از 1911) در حزبی متحد با اس.آرها (حزب اصلاحات ارضی رادیکال) بوده باشند و ادعا کنند حزبی سوسیالیست هستند.
 اما رهبران جبهه ملی همچون سنجابی، مثل لیبرال‌های روسیه، از لایه‌های بالای طبقه‌ی متوسط (یا حتی از درون طبقه‌ی سرمایه‌دار) می‌آیند و نشان از ترس عظیمی از توده‌ها می‌دهند. بختیار که رسما از جبهه ملی اخراج شده است با این حال دولتی با کمک و یاری شاه و ارتش تشکیل داده است.

 هم سنجابی و هم بختیار می‌خواهند سلطنت را حفظ کنند. آن‌ها می‌بینند که سلطنت تا حدودی رام شده و در نتیجه پادشاهی مشروطه می‌تواند سنگری مقابل انقلاب و مقابل طبقه‌ی کارگر باشد. آن‌ها نقش کلاسیک لیبرال‌ها در انقلاب را بازی می‌کنند. تلاش اصلی‌شان برای خواباندن انقلاب و تغییر رژیم بدون تغییر ساختارهای بنیادین جامعه‌ی کنونی است.
 در ایران شاهد چیزی هستیم که تروتسکی قانون توسعه‌ی مرکب می‌خواند. تمام عناصر انقلاب سوسیالیستی حاضر است. لیبرال‌ها هرگز نمی‌توانند اهداف و نیازهای کارگران یا حتی دهقان‌ها را برآورده کنند. آن‌ها در تحلیل نهایی نمایندگان طبقه‌ی سرمایه‌دار و سرمایه‌ی مالی هستند.
 سنجابی، رهبر جبهه ملی، در مصاحبه‌ای اعلام کرد:
 "ما در جبهه‌ی ملی می‌خواهیم ارتش را حفظ کنیم، ما ارتش قدرتمند می‌خواهیم و نمی‌خواهیم هیچ کاری در مایوس کردن ارتش انجام دهیم... ما هیچوقت خواهان ترک ارتش نشده‌ایم و سعی نکرده‌ایم بی‌نظمی ایجاد کنیم. اما وقوع آن اجتنا‌ب‌ناپذیر است و اگر ادامه پیدا کند خطرناک است".
 امپریالیسم و البته خود شاه مخالف تلاش برای برپاکردن دیکتاتوری نظامی بوده‌اند چرا که در شرایط کنونی چنین حکومتی به کلی ناتوان از حفظ خود در مقابل مقاومت توده‌ها خواهد بود.
 دولت بختیار بنا به ماهیت خود تنها می‌تواند ایستگاهی گذرا و حکومتی انتقالی باشد. حتی امپریالیست‌ها هم می‌بینند که حکومت بختیار نمی‌تواند خود را خیلی سر پا نگاه دارد و در نتیجه دارند دمِ آیت‌الله خمینی را می‌بینند.
 خمینی اعلام کرده نمی‌خواهد دیکتاتوری نظامی ارتجاعی یا دیکتاتوری نیمه‌فئودال بر پا کند. این عنصر برنامه‌ی آخوندها، ادعای دفاع از آزادی و دموکراسی، مرجع قدرتنمدی برای جدب توده‌های طبقه متوسط و البته در ضمن بخش‌هایی از کارگران بوده است.
 اما برنامه‌ی تخیلی خمینی به هیچ وجه نمی‌تواند مسائلی را که در حال حاضر پیش روی مردم ایران قرار دارند حل کند.
 خمینی به روشنی گفته که چیزی کمتر از لغو سلطنت را قبول نمی‌کند. شورای سلطنتی که دولت بختیار بر پا کرده نمی‌تواند کنترل را حفظ کند یا صندلی را برای شاه داغ نگه دارد. حتی خلغ شاه هم دیگر کافی نیست. الان دیگر مسئله، مسئله‌ی لغو سلطنت است.
 در موقعیت کنونی ایران سازمانی از حتی هزار مارکسیست و هزار انقلابی می‌تواند تغییری سرنوشت‌ساز ایجاد کند. چنین سازمانی ممکن است از نیروهایی پدید بیاید که حول جبهه‌ ملی جمع می‌شوند.
 خود جبهه‌ ملی وقتی پایگاهی توده‌ای پیدا کند لاجرم انشعاب خواهد کرد. باصطلاح "حزب کمونیست" (توده) دارد به دنبال آیت‌الله‌ها و بخصوص آیت‌الله خمینی می‌رود. آن‌ها چشم‌اندازی، برنامه‌ای، سیاستی ندارند مگر حمایت از انقلاب بورژوایی در این مرحله‌ی مشخص.
 بدون سازمانی دیگر، ممکن و حتی محتمل است که شاهد رشد سریع حزب توده باشیم. چنین رشدی در شرایط معاصر به انشعاب درون حزب کمونیست می‌انجامد. تناقاضات بین اعضا و رهبران شکل می‌گیرد. انشعابات اینگونه صورت می‌گیرد که اعضای کارگر در تخاصم با رهبرانِ طبقه متوسط قرار می‌گیرند. آن‌ها می‌خواهند از مسیحاگری تئوکراتیکِ آیت‌الله بدون انتقاد و بدون سیاست یا چشم‌انداز دیگر دفاع کنند.
 اما عریانی لیبرال‌ها و آخوندها را جریان خود انقلاب به سرعت برملا می‌کند.
 انقلاب بنا به اساسِ ماهیت خود یک پرده ندارد. انقلاب ایران چند سال به طول می‌انجامد. توده‌ها در دانشکده‌ی تجربه‌های سخت تربیت می‌شوند. ارتش رادیکالیزه می‌شود چرا که سربازان به این واقعیت خو می‌گیرند که این جنبش توده‌ها بود که شاه را پایین کشید. ارتش تحت تاثیر روحیه‌ی توده‌ها قرار می‌گیرد و ژنرال‌های قدیمی شاه دیگر نمی‌توانند علیرغم تمام تلاش‌های خمینی و لیبرال‌ها نظم را بازگردانند.
 احتمال دارد خمینی به قدرت برسد. تمام التماسات بختیار که دولت نمی‌تواند به مذهب اجازه دهد نقشی مستقیم و فرمانده در سیاست بازی کند، ره به جایی نمی‌برد.
 اما این‌ها که به قدرت برسند بیهودگی عقاید ارتجاعی و قرون وسطایی آن‌ها، مثل لغو بهره بدون تغییر قلب اقتصادی جامعه،‌ به آشوب می‌انجامد. دست نزدن به سرمایه‌ی تجاری و صنعتی و در عین حال لغو بهره یا ربا به کلی تخیلی است. حتی در زمانِ قرون وسطی که دکترین‌های مذهب مسیحی و اسلام علیه ربا بود،‌ ربا همچنان به اشکال مختلف وجود داشت. این برنامه با حفظ سرمایه‌داری عواقب فاجعه‌باری برای اقتصاد ایران خواهد داشت و باید لاجرم کنار گذاشته شود.
 حمایت از خمینی پس از تشکیل دولت توسط او زوال می‌یابد. ناکامی برنامه‌ی جمهوری تئوکراتیکِ اسلامی در حل مشکلات مردم ایران نمایان می‌شود.
 آمالِ توده‌های مردم نه فقط برای حقوق دموکراتیک که برای بهبود سطح زندگی است. اتحادیه‌های کارگری در ایران با رشد انفجاری مواجه خواهند شد. همین الان این سازمان‌ها دارند مثل قارچ سبز می‌شوند چرا که کارگران ایران نیاز بنیادین به سازمان را حس می‌کنند. در دوره‌ی پیش رو این سازمان‌ها ابعادی عظیم می‌یابند. مثل پرتغال که در حال حاضر 82 درصد طبقه‌ی کارگر در اتحادیه‌های کارگری سازمانیافته است، نتایج مشابه در ماه‌ها و سال‌های پیش رو در ایران نیز به دست می‌آید. احتمالا اکثریت و حتی اکثریت عظیم طبقه‌ی کارگر در ایران سازمان می‌یابد.
 دموکراسی سرمایه‌داری در شرایط معاصر با بحران سرمایه‌داری در سطح جهانی نمی‌تواند برای دوره‌ی طولانی در ایران تثبیت شود. کارگران ایران تا همین حالا درس گرفته‌اند و در روند پیشروی مبارزه حتی بیش‌تر می‌آموزند. اگر توده‌ها شکست بخورند و دیکتاتوری نظامی بناپارتیستیِ سرمایه‌داری برپا شود، این حکومت ثبات نخواهد یافت چنان‌که در دیکتاتوری‌های نظامی پلیسی سرمایه‌داری در آمریکای لاتین و در دیکتاتوری در پاکستان دیده‌ایم.
 حتی در بدترین حالت، ارتجاع آماده‌ی انتقام گرفتن از توده‌ها در آینده‌ای نه چندان دور می‌شود. دوباره همان چیزی را می‌بینیم که در روسیه‌ی 1905 دیدیم.
 اما چنین شرایطی به هیچ وجه ضروری نیست. اگر نیروهای مارکسیسم موفق به کسب حمایت در ایران بشوند می‌توانند به پیروزی خیره‌کننده‌ای مثل انقلاب 1917 روسیه برسند.
 پیشرویِ سالم انقلاب فاجعه‌ای تمام و کمال برای بوروکراسی مسکو خواهد بود. در بخش آسیایی روسیه در قفقاز،‌ جمعیت عظیم آسیایی هست که اسما مسلمان است یا بخش‌هایی از آن مسلمان هستند. باضافه اگر دولت سالم کارگران در ایران روی مرزهای اتحاد شوروی بر پا شود تاثیری بلافصل بر کارگران تمام مراکز اصلی اتحاد شوروی خواهد داشت – مسکو، لنینگراد، کارکوف، اودسا، نُووسیبیرسک و غیره.
 اما این تنها در این صورت اتفاق می‌افتاد که شاهد رشد گرایشی مارکسیستی باشیم که درس‌های 50 سال اخیر بخصوص درس‌های عروج استالینیسم در روسیه را فرا گرفته است. بورورکراسی مسکو تحولاتی را که در ایران صورت گرفته است مطلوب نمی‌دانست و نمی‌خواست.
 اما اگر امکان شکل‌گیری بناپارتیسم پرولتری در ایران بود، یعنی دولت تک حزبی منحط توتالیتری مثل چین یا روسیه، آن‌ها چنین چیزی را مثل هدیه‌ای دریافت می‌کردند، علیرغم پیچیدگی‌هایی که با آمریکا پیش می‌آید.
 این هم یکی از عوامل موقعیت ایران است چرا که تنها کشوری نیمه صنعتی است و همچنان نیمه‌مستعمره است. با توجه به فقدان سنت انقلابی توده‌ای با مشخصه‌ی مارکسیستی در ایران، چنین تحولی بین افسران رده‌پایین و بین بخشی از نخبگان با اتکا بر حمایت کارگران و دهقانان، ممکن است.
 مسکو تمایلی به انقلاب ایران نداشت اما اگر انقلاب به تقویت عظیم قدرت آن‌ها در مدیترانه، خاورمیانه و خلیج فارس بیانجامد، از پذیرش آن سرباز نمی‌زنند. آن‌ها باید به رقبای امپریالیستی خود در جامعه‌ی اقتصادی اروپا (نیای اتحادیه اروپا در آن زمان-م)، ژاپن و آمریکا توضیح دهند که این بدی است در مقابل "بدتر" یعنی شکل‌گیری دموکراسی پرولتری در ایران.
 هر حزب سوسیالیست مارکسیست باید با خواست آزادی سازماندهی، آزادی بیان، آزادی انتخابات، آزادی مطبوعات و تمام حقوق دموکراتیکی که کارگران غرب با نسل‌ها مبارزه به دست آورده‌اند، شروع کند.

 چنین حزبی باید خواهان روز هشت ساعته، هفته‌ی 5 روزه و حقوق بنا به نیاز و مرتبط با قیمت‌ها شود. این‌ها در کنار خواست مجمع موسسان انقلابی خواهد بود و در کنار برنامه‌ای با خواست‌‌های انقلابی برای خلع ید از دار و دسته‌ی فاسدی که مدت‌هاست ایران را در سیطره‌ی خود دارد.
 خلع ید از ثروت شاه، خلع ید از زمین‌داران غایب که پولی را سرمایه‌گذاری کردند که دولت پس از نسل‌ها بی‌توجهی و استثمار جمعیت کشاورزان به آن‌ها داده است؛ ملی‌سازی صنعت بدون پرداخت غرامت یا پرداخت غرامت تنها بر پایه‌ی نیاز و برپایی دولت کارگری؛ خواستِ کنترل کارگری صنایع و مدیریت کارگری صنایع و دولت.
 برای دستیابی به این خواسته‌ها باید کمیته‌های عملی در طبقه‌ی کارگر درست کرد و به این سمت رفت که این‌ها به نیروهای مسلح و مغازه‌داران کوچک و افراد کسب و کارهای کوچک نیز گسترش یابند و این‌ها به همان سیاقی به هم متصل شوند که شوراها در آلمان و روسیه در انقلاب‌های 1917 و 1918 به هم متصل بودند. متاسفانه در حال حاضر هیچ سازمانی در ایران نیست که برنامه‌های مارکسیسم را پیش بگذارد.
 جنبش کارگری در بریتانیا باید یکی از خواسته‌های دموکراتیک اصلی خود را اینچنین قرار دهد: پایان دخالت در سیاست ایران، بگذارید مردم ایران تصمیم بگیرند. کارگران پیشرو از طرف دیگر باید به شکل گرفتن حزب سوسیالیست مارکسیست در ایران کمک کنند که بتواند رهنمون موفقیت شود.
 منبع: نشریه‌ی "میلیتانت" (بریتانیا)، 9 فوریه 1979
 1)‌ جیمز کالاگان و دیوید اوون به ترتیب نخست‌وزیر و وزیر امور خارجه‌ی وقت دولت حزب کارگر در بریتانیا بودند که تد گرانت، که خود و گروهش درون این حزب کار می‌کردند، در این‌جا سیاست آن‌ها در قبال شاه را محکوم می‌کند - م.
http://militantmag1.blogfa.com/post-891.aspx

 

از نشانه هاى اصلى صداقت در دفاع از حقوق بشر آن است كه در اين زمينه برخورد گزينشى نداشته باشيم و چنان نباشد كه از حقوق عده اى دفاع كنيم و در برابر نقض حقوق عده اى ديگر بى تفاوت بمانيم يا آنكه فقط به نقض برخى حقوق انسانى معترض باشيم و از برابر نقض برخى ديگر خاموش بگذريم و يا آنكه يكروز فرياد حقوق بشر سر دهيم و روزى ديگر با معيارهاى ديگر به تحليل و ارزيابى حوادث و مسائل بنشينيم به گونه اى كه نقض حقوق بشر از واقعيات گريز ناپذير جهان موجود تلقى گردد. در يك كلام يا بايد هميشه و همه جا و در همه ى موارد از حقوق بشر دفاع و به نقض آن اعتراض كنيم و يا آنكه اساسا در اين باب ادعاىى نداشته باشيم وگرنه هر وجدان بيدارى حق دارد صداقت صاحب اين ادعا را منكر شود.
در صحنه ى دنياى امروز كه تحولات پرشتاب و پردامنه ى متعارض وضعيت پيچيده و بغرنجى را براى كليت جامعه ى بشرى رقم زده ، هر روز اتفاقاتى رخ مى دهد كه برگى سياه بر كتاب تاريخ مى افزايد. با آنكه دهها سال است اعلاميه ى جهانى حقوق بشر بر سينه ى هر ديوار و بلنداى هر ستون دهكده ى جهانى خودنماىى مى كند ، كمى اين سوتر يا آن سوتر بشريت در مسلخ ستم و خشونت و نفرت و تبعيض و تجاوز دست و پا مى زند و بى رحمانه قربانى مى شود و افسوس در اين ميانه اندكند كسانيكه فارغ از تعلقات رنگارنگ و تعصبات گوناگون اگر توان مقابله با همه ى موارد را ندارند دست كم به همه ى موارد اعتراض كنند يا از همه ى موارد بيزارى جويند.
اگر همه ى انسانها از آنرو كه انسانند فارغ از هر مليت ، نژاد ، رنگ ، مذهب و طبقه واجد كرامت ذاتى انسانى هستند و اگر حقوق بشر حد و مرز و شرط و تبعيض نمى شناسد پس لامحاله بايد از همه ى حقوق همه ى انسانها در همه جا و در همه ى شرايط دفاع كرد. با اين اوصاف نمى توان از حق تعيين سرنوشت مردم ايران بر حاكميت خويش سخن گفت و در عين حال نسبت به همين حق براى مردم فلسطين و يا هر قوم و ملت ديگر بى اعتنا ماند.همچنانكه نمى توان سينه چاك حق مردم فلسطين بود و اين حق را از مردم ايران دريغ كرد. نتيجه ى داورى در باب اين دوگانگى آن است كه بگوييم اين موضع متفاوت يا ناشى از غفلت است و يا از سرنفاق.
اگر سركوب بد است در همه جا و در همه شرايط بد است. سركوب تظاهرات مردم تهران در هفدهم شهريور هزار و سيصد و پنجاه و هفت با همان منطق محكوم است كه سركوب تظاهرات آرام و مسالمت آميز همان مردم در خرداد هزار و سيصد و هشتاد و هشت.
اگر رژيم سابق به جرم سركوب آن محكوم است رژيم لاحق نيز با همان معيارها به جرم سركوب اين محكوم است. اگر شكنجه قبيح است در همه ى زندانها و بازداشتگاهها مشمول اين قبح عقلى است ، چه در بازداشتگاههاى رژيم صهيونيستى در سرزمينهاى اشغالى ، چه در خيام لبنان ، چه در گوانتانامو و ابوغريب و چه در كهريزك و اوين. قبح و مذموميت اين اعمال همه از يك معيار فراگير عقلى ناشى مى شود كه فراتر است از زمان و مكان و طبقه و نژاد ومذهب . حقوق بشر وآزاديها نيز ذاتى انسان و لازمه ى كرامت انسان است . همه ى انسانها بدون استثنا.
براى دفاع از حقوق بشر و براى مبارزه با نقض اين حقوق نخستين درسى كه بايد آموخت همين نكته است. از همين رو هر مدافع راستين و بى رياى حقوق بشر بايد از حقوق مردم فلسطين با جديت و اولويت دفاع كند چرا كه ماجراى فلسطين بيش از شصت سال آزمونى بزرگ براى سنجش صداقت جامعه بشرى در دفاع از حقوق بشر بوده است.
شايد در هيچ كجاى تاريخ و جغرافيا نقض سازماندهى شده حقوق بشر بدين درازى و گستردگى صورت نگرفته است .مردم فلسطين حقوقى دارند كه با بى رمى و خشونت گستاخ در برابر چشمان ناظر اما سرد و بى تفاوت يك جهان نقض شده است .حق داشتن سرزمين، حق داشتن حاكميت ملى، حق تعيين سر نوشت جمعى و حتى حق حيات رااز اين ملت مظلوم دريغ كرده اند. تمام صفحات تاريخ شصت سال گذشته اين ملت به شرح فجايع تلخ ورق خوده است. دير ياسين، كفرقاسم،تل زعتر،صبرا،شتيلا،جنين،غزه و دهها و صدها فاجعه ديگر. آيا مى توان صادقانه و بى ريا مدافع حقوق بشر بود و بر اين همه جنايت ارادى و آگاهانه و سازماندهى شده فرياد نكشيد؟
مسئله نقض گسترده و مستمر حقوق بشر در فلسطين پيوندى نا گسستنى با مقوله بشر در ايران و هر جاى ديگر اين كره خاكى دارد.
اگر حاكمان امروز ايران در دفاع از حقوق مردم فلسطين صادق باشند بايد اول حقوق مردم ايران را ادا كنند و اگر مخالفان اين حكومت مدافع حقوق مردم ايران هستند نمى توانند بنا به ملاحظات سطحى و روز مره سياسى نسبت به قضيه فلسطين بى تفاوت باشند.
امروز بايد ديكتاتورى و جنايت و كشتار را در هر جاى دنيا به يكسان و بدون تبعيض محكوم كرد. چه در ايران رخ دهد و چه در فلسطين ، چه در عراق و چه در قلب اروپا ، چه در آمريكاى جنوبى يا هر كجاى ديگر. بشريت حد و مرز نمى شناسد و حقوق بشر نيز هيچگونه تبعيض را برنمى تابد. نمى توان از احتمال ساخت بمب اتم توسط حكومت ايران براى صلح جهانى اظهارنگرانى كرد و از كنار صدها و هزاران بمب اتم موجود در زرادخانه هاى آمريكا و انگليس وروسيه واسرائيل بى تفاوت گذشت. نمى توان از دستيابى جمهورى اسلامى به انرژى هسته اى انتقاد كرد و فاجعه ى هيروشيما و ناكازاكى رابه فراموشى سبرد. نمى توان بر هولوكاست جنگ جهانى دوم اشك ريخت و شصت سال تداوم هولوكاست را در فلسطين با چشم باز و بى احساس نظاره گر بود . همچنانكه دو سويه ى ديگر ماجرا نمى توان براى ملت مظلوم فلسطين مرثيه خواند و ملت ايران را بى رحمانه زير چكمه ى استبداد كشيد. جنايت عليه بشريت هر وقت و هرجا و به دست هر كسى رخ دهد جنايت است و مذموم. چه در آشويتس و چه در غزه. جه در بالكان و چه در روآندا. چه به دست كا.گ.ب وگشتابو و چه به دست موساد و سى آى اى يا بلك واتر. چه قتل هاى زنجيره اى دگر انديشان ايرانى باشد و چه ترور هاى زنجيره اى رهبران مقاومت فلسطين. چه سركوب سياسى منتقدان باشد و چه محكوم كردن ميليونها انسان بى گناه و رنجديده به مرگ تدريجى از سر فقر و گرسنگى. راستى هيچ با خود انديشيده ايم سهم صدها ميليون گرسنه و برهنه و بى خانمان در آسيا و آفريقا و آمريكاى جنوبى از ابتداىى ترين حقوق انسانى چيست؟
اگر بناست دستگيرى دگراندشان و منتقدان را محكوم كنيم نبايد كسى را به عمد از قلم بيندازيم و با سكوت موسمى و فراموشى مقطعى از انجام وظيفه در برابر بعضى از قربانيان سر باز زنيم . راستى چرا دگر انديشان عربستان سعودى را كه با روش هاى وحشيانه قرون وسطاىى حبس و شكنجه مى شوند از ياد برده ايم و چرا كسى سخن از ديكتاتورى بن على در تونس نمى گويد كه حتى جرات روياى خواب و بيدارى را نيز از مردم گرفته است و چرا سركوب وحشتناك يك قوم توسط ارتش يمن محكوم نمى شود؟
جامعه بشرى كليتى يكپارچه است كه نقض حقوق بشر در مورد هر يك از اعضاى اين جامعه بزرگ جنايتى است در حق بشريت. روا داشتن هر گونه مرزبندى يا تبعيض در اين باب پايه هاى نظرى انديشه حقوق بشر را ويران مى كند و در آن صورت شعار دفاع از اين حقوق تنها به مستمسكى سياسى براى زور آزماىى قدرت ها بدل مى شود.
روز قدس را مى توان و فرصتى تلقى كرد براى فرياد كشيدن بر سر همه ناقضان حقوق بشر در فلسطين و ايران وهمه جا. در روز قدس مى توان از ملت ستمديده فلسطين به نام حقوق انسانى ايشان دفاع كرد. مى توان قضيه فلسطين را بمثابه نمادى از نقض آشكار و مستمر حقوق بشر شاهدى گرفت بر ناعادلانه بودن مناسبات انسانى و اجتماعى در عصر ما. عصرى كه در آن توتاليتاريسم سركوبگر و كاپيتالسم وحشى و افسارگسيخته حق حيات شرافتمندانه را در عرصه هاى سياسى و اقتصادى از ميلياردها انسان رنج كشيده و آسيب ديده سلب كرده است.
اگر بنيانگذار جمهورى اسلامى گفت روز قدس روز اسلام است امروز اما مى توان گفت روز قدس روز انسان است ،روز بشر،روز دفاع از حقوق بشر. با اين وصف جماعتى كه در ايران با ملت خود همان كرده كه صهيونيستها در سرزمينهاى اشغالى با ملت فلسطين ميكند ديگر نخواهد توانست سرمايه اجتماعى و سياسى همدردى مردم شريف ايران را با ملت رنجديده فلسطين به خزانه اعتبار رو به استهلاك خود واريز كند.

برگرفته از:
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=۵۷۷۴

( به مناسبت انتخابات - ۵)

خيابان هاى تهران و چند شهر ديگر به صحنه جنگ و گريز معترضان به نتيجه انتخابات رياست جمهورى با نيروهاى سركوبگر تبديل شده است. شعار اصلى معترضان به تقلب در انتخابات، «مرگ بر ديكتاتور» است كه اكنون ديگر با وضوح و روشنى بسيار بيشترى مى توان ديد كه منظور آنان فقط احمدى نژاد نيست. خبرهاى تأييد نشده اى از كشته شدن چند نفر از مردم در جريان اين جنگ و گريزها شنيده مى شود. حتى اگر اين خبرها نيز صحت نداشته باشند، در يك نكته هيچ ترديدى نيست و آن ضرب و شتم و دستگيرى و سركوب وحشيانه تظاهركنندگان همراه با ايجاد فضاى رعب و وحشت است. از سوى ديگر، تظاهركنندگان چندين پاسگاه پليس، بانك، اتوبوس شركت واحد، ايستگاه اتوبوس، كيوسك تلفن و... را به آتش كشيده و تخريب كرده اند. آنان همچنين در مواردى با سنگ و چوب به سركوبگران حمله كرده اند و، با ساختن باريكاد و آتش زدن لاستيك و ظروف زباله شهردارى، منطقه وسيعى از تهران ( خيابان هاى ولى عصر، فاطمى، تخت طاووس، عباس آباد، ميرزاى شيرازى، قائم مقام فراهانى، ونك، كريم خان زند، تخت جمشيد، حافظ، فلسطين، انقلاب و...) را به ميدان يك جنگ واقعى با نيروهاى سركوبگر تبديل كرده اند. احساسات تظاهركنندگان را از همين برخورد قهرآميز به خوبى مى توان درك كرد. آنان احساس مى كنند كه فريب خورده اند و تحقير شده اند. پى برده اند كه رئيس جمهورى اسلامى از قبل تعيين شده بوده و رأى گرفتن از آنا ن صرفا يك بازى نمايشى بوده است. خلاصه آن كه خشم تظاهركنندگان از اينجا ناشى مى شود كه احساس مى كنند براى گرم كردن تنور انتخابات مورد استفاده ابزارى قرارگرفته اند.

به جرأت مى توان گفت كه آنچه مردم در جريان حوادث چند روز گذشته درمورد انتخابات آموختند با سال ها تبليغ عليه اين پديده دنياى سرمايه دارى به دست نمى آمد. ميليون ها مردم با دنيايى توهم در مورد انتخاب بد درمقابل بدتر پاى صندوق هاى رأى رفتند و رأى دادند. اما نه فقط اجازه انتخاب بد در مقابل بدتر را به آنان ندادند بلكه اعتراض آنان با باتوم و گاز اشك آور و اسپرى فلفل و زندان و چه بسا گلوله رو به رو شد. اكنون ديگر بسيارى از آنان كه در انتخابات شركت كردند آن گونه كه خود مى گويند پشت دستشان را داغ مى كنند كه ديگر در هيچ انتخاباتى شركت نكنند. انتخابات - چنان كه قبلا گفته ايم - حتى در شرايط دموكراتيك نيز قرار نبوده و نيست كه مطالبات مردم را برآورده كند. اما در اين شرايط دست كم اجازه انتخاب بد در مقابل بدتر را به رأى دهندگان مى دهند. در حالى كه در جهنم استبدادى سرمايه دارى ايران حتى اين اجازه نيز به رأى دهندگان داده نشد. اكنون رأى دهنده ايرانى مصداق كامل و بارز كسى است كه هم چوب را خورده و هم پياز را. به حال چنين كسى، به ويژه اگر كارگر باشد، بايد تأسف خورد. و اين تأسف فقط آنگاه منتفى مى شود كه اين كارگر به جاى شركت در انتخابات شوراى خود را تشكيل دهد و قدرتمندانه پرچم مطالبات ضدسرمايه دارى خود را درمقابل نظام حاكم برافرازد.

كارگران عليه سرمايه متشكل شويم !

كميته هماهنگى براى ايجاد تشكل كارگرى

۲۴ خرداد ۱۳۸۸

www.hamaahangi.com

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نامه ارسالى به نشريه دانشجويى بذر

رفقاى دانشجو و جوانان؛

همه از پير و جوان، از زن و مرد، حس مى كنند كه اوضاع عوض شده و اتفاقات تعيين كننده اى در راهست و بايد آمادگى و درك سياسى عميقترى از اين اوضاع منقلب كسب كرد، به سطح بالاترى از مبارزه جارى قدم گذاشت و خلاقانه اشكال و روش هاى مبارزاتى جديدى را تجربه كرد.

در مكالمات خيابانى در هنگامه هر تعقيب و گريز شبانه مسن ترها تجارب انقلاب ۵۷ را بيان و جوان ها جسارتهاى نوين خود را در صحنه واقعى مبارزات عرضه مى كنند.

حتما شما نيز تا كنون در كوچه پس كوچه هاى محلات، در فاصله هر حمله و عقب نشينى و در ايوان، پاركينگ و حياط اين يا آن خانه شاهد اين گونه برخوردها و مكالمات بوديد:

حتما ديده ايد زمانى كه حساب مزدور چماق بدستى، يگان ويژه اى يا لباس شخصى كف دستش گذاشته مى شود، خبرش مثل باد در ميان جمعيت مى پيچد و چه شور و شوقى در ميان همه دامن زده مى شود.

حتما شاهد اين بوده ايد زمانى كه سگهاى دريده رژيم حمله مى كردند، كسى از بين جمعيت فرياد مى زد: «سنگ برداريد». جمعيت شروع مى كرد به جمع آورى سنگ هاى پياده روها و جوى آب. جوان ترها دنبال هر وسيله اى براى مبارزه هستند. چوب، نردبان، ميله و سنگ.

حتما اين گفتگو را هم شنيده ايد كه
- «اينطورى با دست خالى نمى شود. بايد مسلح شد»
حتما ديده ايد كه برخى جوانان تصوير جومونگ و ياران شجاعش را حمل مى كنند. جومونگ، قهرمان سريال كره اى است كه با امپراطورى هاى ظالم مى جنگد، هشيار است، سربازانش را از بين فقيرترين مردم انتخاب مى كند، با تكنيك هاى جنگى آشناست، جنگ پارتيزانى مى كند و اغلب با كمين گذاشتن، حساب دشمن را مى رسد.

حتما بحث هاى مربوط به ارتش را شنيده ايد:
- ارتش طرف ماست! جواب: خير طرف آنهاست!
- اما اگر يك هفته ادامه دهيم كار اينا تمام است و ارتش مى آيد طرف ما! جواب: خير كار اينا يك هفته اى تمام نمى شود و اگر ارتش بيايد، براى سركوب ما و حمايت از اين يا آن جناح مى آيد. ارتش واقعى خود ما هستيم!

حتما صداى جوانانى را شنيده ايد كه فرياد مى زنند: «ما براى موسوى نمى جنگيم؛ اينها مشروعيت ندارند. بايد همه شان بروند». حتما شاهد اين صحنه ها بوديد كه طرفداران موسوى براى جمعيت پيام مى آوردند كه: «موسوى گفته به خانه هايتان برو يد و شعار الله اكبر بدهيد» و جواب شنيده اند: «ما اصلا براى موسوى نيامده ايم و موسوى هم اين حرفها را براى خودش گفته. اگر راست مى گويد بيايد توى خيابان»! يا شنيده ايد كه در جواب به نصايح دلسوزانه كه «چرا خودتان را به كشتن مى دهيد» جوانان گفته اند: «مهم نيست بميريم. بدتر از اين وضع كه نيست. ما اصلا رئيس جمهور نمى خواهيم، از هر جورش كه باشد».

حتما شنيده ايد كه در همهمه تعقيب و گريزها عده اى با اضطرار گفته اند: رهبر لازم داريم و شاهد تبديل برخى جوانان شجاع به رهبران مردم بوده ايد: «هر وقت گفتم بيائيد، فرار نكنيد. حمله كنيد و حسابشون را برسيم. بايد دقيق نقشه بريزيم. بايد بدانيم چكار مى كنيم».

حتما شور و دلاورى دختران جوان را ديده ايد كه سر از پا نمى شناختند و حجاب از سر برداشته و سعى داشتند شعار «روسرى نمى خوايم» را تبديل به شعار همه مردم كنند.

حتما حس كرده ايد كه در جشنى بزرگ شركت كرده ايد كه روابط نوين و زيبايى ميان مردم شكل گرفته است. تميز و زيبا. بدون آشغال هايى كه جمهورى اسلامى در مغز و روح مردم تزريق مى كند و آنان را ضد هم مى كند. همه با هم دوست اند و مى خواهند متحدانه كنار هم باشند. گويى آزار جنسى و تحقير زن يكباره رخت بر بسته. گويى حسادت و تنگ نظرى ميان مردم دود شده رفته هوا. در خانه ها را براى هم باز مى كنند و با مهربانى از هم مواظبت مى كنند. آه كه چه عاليست. خطوط كلى جامعه اى كه بايد بسازيم و روابط نوين ميان مردم در همين جا و همين الان خود را نشان مى دهد.

همه لحظات فوق سرشار از درس و تجربه است. مردم حس مى كنند نياز به كنار زدن كم خواهى ها و نا اميدى هايى كه در سى سال گذشته به آن عادت كرده اند دارند. روز نوينى است. سرها بالاست. چشم ها روى افق هاى وسيع زوم مى شود و هر روز افق مان وسيع تر از روز قبل مى شود. عزم هجوم به عرش اعلا در سلول هايمان موج مى زند. مغزهايمان سرعت گرفته. بايد فكر كنيم و نقشه بريزيم. در بحبوحه كشمكش خيابانى در پستوها و كوچه جمع شده و صحنه پيچيده سياست را تجزيه و تحليل كنيم؛ گرايش هاى ساده انگارانه ميان مردم را شناسايى كنيم و به خودمان نهيب بزنيم كه مبارزه اى پيچيده تر از اين حرفها در راه است. دوست و دشمن را بايد خوب بشناسيم و به مردم بشناسانيم تا گول گرگهاى در لباش ميش را نخورند؛ نگذاريم به دام «انتخاب ميان بد و بدتر» بيفتند و افق شان توسط جريانات اصلاح طلب محدود شود و فداكاريهاى شان براى به قدرت رساندن امثال موسوى به هرز رود.

رهبران جديدى بايد متولد شوند. افرادى كه با چشمانى باز براى اهداف عالى مى جنگند و منافع مردم را زير پا نمى گذارند. مبارزات امروز كوره اى است كه مى تواند رهبران جديد را آبديده كند. بايد شبكه هايى از جوانان مبارز ايجاد كنيم و شجاعانه مردم را عليه دشمن متحد كرده و برانگيزانيم و به بحث و تبادل نظرهاى پرشور ميان مردم دامن بزنيم بر سر اينكه: بقيه راه را چگونه بايد طى كنيم؛ چگونه قدرت واقعى مردم را سازمان دهيم تا قدرت واقعى رژيم را مغلوب و آن را سرنگون كند؛ جامعه عادلانه و ايده آل ما كدام است و آن را چگونه بايد سازمان دهيم.

۲۵ خرداد


http://www.bazr1384.com

 

انتخابات رياست جمهورى دهم – مانند ديگر بازى هاى انتخاباتى رژيم جمهورى اسلامى – محصول نزاع و كشمكش جناح هاى مختلف طبقۀ سرمايه دار ايران بر سر قدرت و نفوذ اقتصادى و سياسى است.
يكى از اهداف و داوهاى اصلى اين انتخابات دست يابى بيشتر اين يا آن جناح طبقۀ حاكم به منابع عظيم مالى، اقتصادى، ادارى و سازمانى دولت و كشور و تصاحب سهم بيشترى از خوان يغماى اموال عمومى است.
هدف مهم ديگر آن فراهم كردن زمينه و شرائط و گذراندن قوانين و مقرراتى براى تشديد بازهم بيشتر استثمار كارگران و زحمتكشان، پيشگيرى از شورش ها و اعتراضات آنان و تأمين اطاعت شان از استثمارگران و ستمگران حاكم است.
هدف ديگر اين انتخابات، تحكيم موقعيت و افزايش نفوذ رژيم جمهورى اسلامى در منطقه و توان سهم طلبى و چانه زنى آن در بازى قدرت ارتجاعى، ضد دموكراتيك و خطرناكى است كه از سوى قدرت هاى امپرياليست و قدرت هاى ارتجاعى محلى مدت ها است در اين منطقه به راه افتاده است. هر جناح از بورژوازى حاكم ايران در سهم خواهى از قدرت منطقه اى و بهره بردارى از مناقشات، جنگ ها و تجاوزاتى كه در ده سال اخير شدت خاصى پيدا كرده اند، راه حل ويژۀ خود را دارد. راه حل هائى كه هريك به گونه اى به تحكيم موقعيت امپرياليست ها و مرتجعان محلى مى انجامد و همگى با منافع كارگران و زحمتكشان ايران، منطقه و جهان در تضاد قرار دارند.
اين انتخابات – مانند ديگر انتخابات هاى رژيم – ابزارى براى تحميق مردم، ايجاد اميد واهى در آنان و انتخابى و دموكراتيك جلوه دادن روندهاى سياسى در برابر افكار عمومى بين المللى است.
نامزدهاى اين انتخابات و «برنامه هاى» آنان
اشخاص داوطلب براى انتخابات رياست جمهورى در چنين رژيمى اهميت اساسى ندارند. حتى اگر فرض كنيم عده اى آدم خوش نام داوطلب مى بودند و رژيم هم صلاحيت آنان را مى پذيرفت، در ماهيت و اهداف اين انتخابات تغييرى ايجاد نمى شد. حتى در آن صورت نيز انتخابات رياست جمهورى در ايران نمى توانست در حد يك انتخابات معمولى بورژوائى مشروعيت داشته باشد، زيرا مكانيسم هاى اساسى ساختار سياسى كشور به طور كلى و همچنين در ارتباط با مسألۀ انتخابات، سر تا پا استبدادى و به طور پيگير ضد دموكراتيك اند.
نامزدهاى اين انتخابات، حتى اگر از صافى شوراى نگهبان نمى گذشتند، در بهترين حالت، آن هم صرفاً در حرف، مى توانستند خواستار اجراى قانون اساسى جمهورى اسلامى و ديگر قوانين متكى بر آن باشند: قانون اساسى اى كه از اساس و ريشه، ارتجاعى و ضد دموكراتيك است، قانون اساسى اى كه بالاترين قدرت، يعنى حق حاكميت را به امتياز گروهى خاص يعنى فقيهان تبديل كرده است، كه بر تمام قواى اجرائى، نظامى، ادارى، امنيتى، قضائى و قانونگذارى، و بر جان و مال مردم، مسلطند. روحانيت حاكم بر ايران پيوندهاى سنتى ديرين و نيز پيوندهاى نوبنيادى با سرمايه و سرمايه داران دولتى و خصوصى دارد، بخش هاى مهمى از سرمايه داران از آن حمايت مى كنند، بنيادهاى اعتقادى و ايدئولوژيكى روحانيت حاكم، مبتنى بر حمايت از مالكيت خصوصى وسائل توليد و استثمار است. حكومت فقيهان، در ايران، جزء بدترين و فاسدترين ديكتاتورى هاى سرمايه دارى است. قانون اساسى جمهورى اسلامى حتى در فرمولبندى هايش، ضد حق حاكميت مردم، ضد حقوق برابر زنان و مردان، ضد بى طرفى دولت در قبال دين و مذهب و مبىّن و حامى ستم مذهبى و ستم جنسى است، مخالف حق ملل در تعيين سرنوشت خود، و حامى و مروج شووينيسم فارس و محرك نفرت و درگيرى هاى ملى، قومى و دينى است.
چهار نامزد برگزيدۀ شوراى نگهبان، كه از مردم خواسته شده به آنان رأى دهند، از آن مهره هاى دائمى و قديمى رژيم جمهورى اسلامى اند كه در ارتجاع، سركوبگرى، فريبكارى، نوكرمنشى، خيانت به مردم و آستان بوسى ولايت فقيه، همگى كارنامۀ ننگين و منحصر به فردى دارند: احمدى نژاد پادوى وقيح بورژوازى بوروكرات- نظامى و عامل سركوبگر و عوامفريبى است كه نفرت و كينه اش از دموكراسى، آزادى و آزاد منشى و پيشرفت، به همان اندازه عميق است كه كوردلانه. سوابق او در دستگاه هاى سركوب و امنيتى رژيم و رياست جمهورى ضد كارگرى، ضد دموكراتيك و ويرانگرش، نه تنها بيانگر ماهيت او، بلكه نشان دهندۀ سرشت پليد و رسواى اين انتخابات اند.
موسوى عضو شوراى مركزى حزب جمهورى اسلامى و سردبير ارگان اين حزب، نخست وزير دوران كشتار وسيع زندانيان سياسى، نخست وزير دوران تبديل توده هاى مردم و حتى نوجوانان به گوشت دم توپ در جنگ ارتجاعى با عراق، يعنى نخست وزير آن برهه از تاريخ ايران بود كه خمينى، بنيان گذار پليد رژيم جمهورى اسلامى، اين جنگ ارتجاعى را براى حفظ اين رژيم ددمنش، بركت ناميد. آرى موسوى نخست وزير دوران تحميل رياضت كشى بر مردم و در درجۀ اول كارگران و زحمتكشان و در رأس «انقلاب فرهنگى» ارتجاعى رژيم بود، كه با يورش دائمى به دانشگاه ها، و نهادها و فعالان دانشجوئى، با ويرانگرى هر آنچه نشانى از ترقى و آزادى داشت و با تصفيه و اخراج بسيارى از دانشحويان و استادان و كارمندان دانشگاه ها كوشيدند دانشگاه را به گورستان تبديل كنند. او همچون مشاور رفسنجانى و خاتمى در دوران رياست جمهورى آنان و به عنوان عضو مجمع تشخيص مصلحت نظام، در واقع نماد تداوم فشار، اختناق و ارتجاع رژيم است كه اينك ماسك ميانه روى به چهره زده و حرف از «تغيير» مى زند.
كروبى، آخوندى است كه چند دوره نماينده، نايب رئيس و رئيس مجلس شوراى اسلامى بود و نه تنها مسئوليت تصويب بسيارى از قوانين ارتجاعى رژيم، بلكه عضويت در شوراى بازنگرى قانون اساسى را نيز بر عهده داشت – كه در نتيجۀ آن سلطۀ فقيه بازهم بيشتر شد و به «ولايت مطلقۀ فقيه» تبديل گشت. او با سردمدارى كاروان هاى حج خمينى به پيشبرد سياست ارتجاعى پان اسلاميستى، آشوب افكنى و نفرت پراكنى در منطقه كمك مى كرد. يكى از شاهكارهاى او تعظيم در برابر حكم حكومتى خامنه اى و ابلاغ دستور ولى فقيه به مجلسيان براى مسكوت گذاشتن قانون مطبوعات بود.
و سرانجام رضائى، رئيس اطلاعات سپاه پاسداران و فرماندۀ آن، مسئول شكنجه و اعدام هزاران زندانى سياسى و مبارزان كارگر و مردم كرد و عرب، يكى از مسئولان و عاملان تداوم جنگ ارتجاعى با عراق، و از اين رو، ادامۀ كشتارها و ويرانى هاى جنگ، يكى از مسئولان اصلى بسط سلطه و نفوذ سپاه در حوزه هاى اقتصادى، سياسى و فرهنگى است. او دبير مجمع تشخيص مصلحت نظام است.
آرى نامزدهاى اين انتخابات بدترين كارنامه ها را در زمينۀ سركوب مردم، استثمار و بى حقوقى كارگران، سركوب و تحقير زنان، اختناق و سانسوردارند و برنامه هاى انتخاباتى آنان – دست كم در كلى ترين خطوط – ادامۀ سياست سى سالۀ رژيم جمهورى اسلامى است، و تا آنجا كه به ويژه به طبقۀ كارگر و زحمتكشان، يعنى به تودۀ مردم مربوط مى شود، تفاوتى مهم بين آنان نيست.
تفاوت بين آنان اين است كه هر يك بيشتر به جناح خاصى از سرمايه داران وابستگى دارند يا سياستى كه از آن دفاع مى كنند بيشتر در خدمت اين يا آن بخش از بورژوازى است. مثلا مير حسين موسوى و كروبى بيشتر نمايندۀ سياسى بورژوازى خصوصى ليبرال و بوروكرات هاى نزديك بدانها هستند و احمدى نژاد و رضائى نمايندۀ بورژوازى بوروكراتيك – نظامى. اما همگى طرفدار خصوصى كردن اقتصاد كشور، طرفدار تحميل استثمار شديد بر كارگران و مخالف دخالت آنان در تعيين سرنوشت خويش هستند. مثلاً موسوى براى افزايش سود سرمايه داران از «بهبود محيط كسب و كار» حرف مى زند و خواستار «كاهش هزينۀ تأمين خدمات عمومى» است، او از اينكه «هزينۀ اخراج» شاغلان در ايران نسبت به منطقۀ خاورميانه بالا است، ناراضى است، و با ۵٦ درصد بنگاه هاى اقتصادى كه از مقررات مربوط به نيروى كار شاكى اند، همدردى مى كند. احمدى نژاد با بوق و كرنا اعلام مى كند كه در دورۀ او بيش از هر زمان خصوصى سازى صورت گرفته است و موسوى خواستار خصوصى سازى در همۀ زمينه ها و به ويژه دخالت بخش خصوصى در تصميم گيرى ها و سياست گذارى هاى دولت است و رضائى مدعى مى شود كه موسوى به حد كافى خصوصى ساز نيست و سابقۀ گرايش او به اقتصاد دولتى در زمان جنگ را به رخ مى كشد. كروبى كه در دورۀ پيش وعدۀ ۵٠ هزار تومان كمكش ظاهراً كارساز نبود به تقليد از احمدى نژاد و «سفرۀ نفتى» اش و براى اينكه يك گام از او جلو تر بردارد، نه از تقسيم نفت، بلكه عوام فريبانه از توزيع صنعت نفت بين مردم حرف مى زند.
در مقابل اين مضحكۀ انتخاباتى چه بايد كرد؟
اين انتخابات تلاشى براى حل مسائل و اختلافات درون سرمايه داران و ديگر استثمارگران حاكم، با وسيله قرار دادن مردم و به كمك مردم است، نه حل مسائل مردم يا برداشتن گامى در اين جهت. مردم، به ويژه كارگران و زحمتكشان، هيچ نفعى در اين انتخابات ندارند. كارگران و اكثريت عظيم مردم، هيچ آينده اى در رژيم جمهورى اسلامى، نه در شكل كنونى و نه در شكل به اصطلاح اصلاح شده اش – حتى اگر اصلاح پذير باشد – ندارند، كارگران و اكثريت عظيم مردم شهر و روستا، هيچ آينده اى در هيچ رژيم سرمايه دارى ندارند. تنها راه گسست كامل از رژيم جمهورى اسلامى، مبارزۀ انقلابى براى براندازى آن و استقرار دولتى كارگرى است كه راه را براى گذار به سوسياليسم فراهم سازد. اما نسبت به اين انتخابات نيز نبايد بى اعتنا بود، بلكه بايد:
با افشاى ماهيت ارتجاعى رژيم جمهورى اسلامى و قانون اساسى اش،
با افشاى سياست ضد كارگرى رژيم و تك تك كانديداهاى رياست جمهورى،
با افشاى سياست ضد دموكراتيك رژيم و تك تك كانديداهاى رياست جمهورى،
با افشاى سياست خارجى و سياست شووينيستى و نظامى گرى رژيم جمهورى اسلامى،
اين انتخابات را تحريم كرد، تا آن بخش هائى از مردم را كه هنوز به اين رژيم توهم و اميد خيرى از او دارند، بيدار نمود. فورى ترين، برجسته ترين و انسانى ترين عمل تودۀ مردم ايران به پاخاستن براى سرنگونى رژيم جمهورى اسلامى است.
مرگ بر رژيم جمهورى اسلامى!
زنده باد آزادى و سوسياليسم!

۱٢ خرداد ۱٣٨٨، ٢ ژوئن ٢٠٠۹
جمعى از كمونيست هاى ايران (آذرخش)

www.aazarakhsh.org

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

زیر مجموعه ها