صفحه آزاد
- توضیحات
- نوشته شده توسط عليرضا ثقفى خراسانى
- دسته: صفحه آزاد
اين زمان خر مهره را بادر برابرميكنند
سلسه بحثهاى اخيرى كه درمورد روشنفكران و وظايف آنان پخش شدهاست از اين نظر جالب است كه در شرايط خاصى از تاريخ قرار داريم ومنطقه خاورميانه به مركز كشمكشهاى بينالمللى تبديل شدهاست. از اين رو بحث درباره روشنفكران و وظايف آنان دربرابر مردم اهميت دارد ،تا نظرات مختلف درباره آن مطرح شود. اگر شرايط خاص منطقه و بخصوص شرايط خاص تمركز تنش ها بر روى مردم آن را درنظر بگيريم، اين مبحث عميقتر است . زيرا روشن شدن تكليف و يا وظايف هر كس دراين مقطع به موضعگيرىها وتعيين مسير حركت افراد وجريان ها درآينده كمك فراوانى مى كند
.بيش از سه دهه است كه روشنفكرن درايران به صورت مداوم سركوب مى شوند و هيچ گونه زنگ تفريحى هم به آنها داده نمى شود.در دوره هاى قبل هر چند سركوب جنبش هاى اجتماعى با شدت صورت مىگرفت اما درمقاطعى بخصوص ،همانند دوران جنگ جهانى اول و جنگ جهانى دوم با كم شدن فشارها بر روى جنبش هاى اجتماعى ودرگير شدن حاكميتها به اختلافات درونى خودشان ، يك دوره آزادىهاى نسبى بوجود مى آمد.
.روشنفكرانى كه سه دهه بطور مدام سركوب شدهاند ، امروز باكمك وسايل مخابراتى جديد تنهامىتوانند به بحثهايى دردرون خودشان بپردازند و كمتر امكان استفاده از وسايل ارتباط جمعى مستقل رادارند تابتوانندنظراتشان را با مخاطبان درميان بگذارند.
سر فصل بحثهاى جديد مقالهاى بود كه ازآقاى عباس ميلانى به صورت مصاحبه در روزنامه توقيف شده همميهن با تيتر «روزگار سپرى شدهى روشنفكران چپ» منتشر شد و پس از آن پاسخ آقاى زرافشان . كه ابتدا به بهانه طولانى بودن و سپس توقيف روزنامه همميهن درسايت هاى اينترنتى پخش شد.به دنبال آن اظهارنظرهاى زيادى صورت گرفت وخود آقاى ميلانى هم در پاسخى به همهى اين اظهار نظرها بدون ذكر نام كسى مقاله ديگرى نيز نوشتند كه در سايتها پخش شد
.مجموعه نظرات ابراز شده دراين زمينه را مىتوان به سه دسته تقسيم كرد. يك دسته از آقاى زرافشان دفاع كردهاند و يك دسته از آقاى ميلانى و دراين ميان كسانى سعى كردهاند وسط را بگيرند و بعضا هم از آقاى ميلانى بخواهند كه بپذيرند از ده نفر روشنفكر حداقل يك نفر چپ بودهاند.
به هر حال ترجيح مىدهم از مقاله "پاسخ به منتقدان " آقاى ميلانى شروع كنم زيرا در آن مطالبى گفته شده كه حائز اهميت است و چكيده ى نظراتى است كه اين روزها به صورت رايج درميان تعدادى از روشنفكران ديده مى شود.
ايشان دراولين پاراگراف اين مقاله مىگويند:
"هرگز ادعا نكردهام ونگفتهام كه روشنفكر نبايد با قدرت در تعارض باشد. حرفم اين بوده و هست كه روشنفكرى را به گمان من نبايد صرفا به كسانى كه باقدرت درتعارضند محدودكرد. آيا مالرو در زمانى كه دركابينه دوگل بود، ديگر روشنفكر به حساب نمى آيد. لنين در ۱۹۲۰چطور؟ ادعاى من اين بوده و هست كه به گمانم . فروزانفر ، صديقى وهويدا و حكمت را نبايد به صرف اين كه در قدرت بودند از جمهور روشنفكران راند..."
مطلب ديگر آقاى ميلانى كه حائز اهميت است درصفحه ۳ پاراگراف آخر است كه مىگويند:
"همان طور كه درمقدمه كتاب تجدد وتجدد ستيزى درايران (كه درايران چاپ شده ) به تفصيل نوشتهام، اين روزها يكى از نحلههاى اصلى تفكر درعلوم انسانى واجتماعى اين باوراست كه رشتهبندىهاى مالوف مثل نقد ادبى، انديشه سياسى،روان شناسى و زبان شناسى سخت تصنعىاند.هيچ واقعيت اجتماعى، هيچ آفريده هنرى و بالمآل هيچ عمل انسانى صرفا به يكى از اين رشتهها تعلق نمىگيرد..."
اين مطلب نظرى رامىخواهم مورد بررسى قراردهم كه به عقيدهى من مىتواند اساس بحث قرار گيرد و به اعتقاد من اين دومطلب به عنوان پايه توافق ميتواند مطرح شود.و هنگامى كه نقد نظرى مطرح است نبايد به نقد شخصيتى پرداخت. هر چند نقد شخصيت جايگاه خود را دارد، اما نبايد آن را با نقد نظرى مخلوط كرد. زيراممكن است يكى را درموقعيت تهاجمى و ديگرى را درموضع تدافعى قراردهد كه شايسته فضاى نقد نيست.
هر چند رفتار شخصى نمى تواند از موضع گيرى هاى نظرى كاملا جدا باشد . اما پيدا كردن يك رابطه ى مستقيم ميان رفتار اجتماعى وبنيان هاى نظرى به سادگى صورت نمىگيرد.
اگر گفته نشود كه عقبمانده هستم مى خواهم به شيوه ى هگلى استدلال كنم. يعنى از آن جا شروع كنم كه با آقاى ميلانى توافق دارم. كه همان نقطه آغاز هستى روشنفكر است وايشان مى پذيرند كه روشنفكران بر دو دستهاند.اما اين را به طور واضح و آشكار نمىگويند. ايشان مى پذيرند كه روشنفكران عده اى با قدرت وعده اى بر قدرتاند و عدم شفافيت دراين گفته تنها حاكى از آن است كه ايشان به نظريههاى مختلف چه از چپ وچه از راست در باره روشنفكران آشنايى ندارند. از كسانى كه تا به حال در باره روشنفكران به صورت مجزا اظهارنظر كرده اند مى توان از جوليوس بندا، (خيانت روشنفكران) آنتونيوگرامش و ژان پل سارتر ، پل جانسون، ادواردسعيد واز ايرانيان جلال آل احمد وديگران را نام برد. درميان اينان روشنفكران راست و چپ وجود دارد. به عنوان مثال جوليوس بندا روشنفكران را همانند پيامبران مى داند كه از فراز مردم را مورد خطاب قرارداده و آنان را راهبرى مى كنند. نمونه روشنفكران بندا همانند سقراط ،مسيح، اسپينوزا و ديگران است كه در برابر همهى سختى ها مىايستند واز جان خود مىگذرند تا انسان ها را نجات دهند.به نظر اوروشنفكر معبوداين دنيايى ندارد. جوليوس بندا واقعا به جناح راست تعلق داردو چيزى را به عنوان حرفه روشنفكرى نمىشناسد .بلكه آنان را جدا از مردم وافرادى استثنايى مىداند.اين تفكر بيشتر ريشه درروشنگرى ماقبل سرمايهدارى دارد. درايران نيز روشنگرانى همانند خيام، غزالى، نسيمى ،مزدك و... بودهاند كه در دوران حيات خود با خرافات وحاكميت هاى ستمكر وخودكامه مبارزه كردهاند وهر يك با شيوه هاىخاص خود به اين امر مىپرداختند. حتى شاعرى مثل حافظ شيرازى نيز دركنار مبارزين روشنگر زمان خود بودهاست كه اشعارش حاكى ازمبارزه با خرافات و حاكمان رياكار است. و همواره از زاهدان ورياكاران دروغين وحاكمان انتقاد مى كند:
زكوى ميكده دوشش به دوش مى بردند فقيه شهر كه سجاده مى كشيد به دوش
و يا
اگر به باده مشكين نظر كنم شايد كه هيچ خيز به زهد و ريا نمىبينم.
اما روشنفكرى به عنوان يك حرفه مربوط به بعداز انقلاب صنعتى است و تقريبا همهى آنان كه دراين زمينه مطلب نوشتهاند همين مساله راپذيرفتهاند كه روشنفكران در دوران سرمايهدارى و يا به اصطلاح آقاى ميلانى و دوستانشان ( لرد گيدنز و ديگران) در دوره مدرنيسم ، بر دودسته مشخص تقيسم شدهاند: آنان كه با حكومت و يا بطور كلى طرف حاكيمتاند وآنان كه بر حاكميتاند. واى چه بسا روشنفكران ديروزى كه بر حاكميت بوده و امروز با حاكميت شدهاند واين امر استثنايى هم نيست. بسيارى از روشنفكران در دوران حرفه روشنفكرى خود تغيير موضع دادهاند.از حزبى به حزب ديگر كوچ كردهاند، قبله گاهى راعوض كردهاند و بتهاى جديد رابه جاى بتهاى قبلى نشاندهاند.معبود دنيوى خود را عوض كردهاند و يا از معبود آن جهانى به اين جهانى تغيير دادهاند و يا بالعكس .اما درهمه ى اين موارد يك چيز ثابت بودهاست. روشنفكر چپ بر حاكميت بودهاست.وروشنفكران راست با حاكميت. اين چپ و راست هم همان طور كه ممكن است آقاى ميلانى درخاطرشان نباشد مربوط به ژاكوبنها و ژيروندن هاست كه در انقلاب فرانسه در جناح چپ و راست پارلمان مىنشستند.
اين روشنفكرانى كه تا ديروز بر حاكميت بودهاند و امروز با حاكميت مىشوند فرقى دراصل روشنفكر بودن آنان نمى كند.تنها اين تغيير مواضع به منزلت اجتماعى روشنفكران لطمه مى زند كه تاكنون بسيارهم زدهاست. وهمين شده است كه مردم عادى به روشنفكران كمتر اعتماد مى كنند وهمين شده است كه دربسيارى موارد روشنفكران، با فداكارى واز خودگذشتگى و تنها به ميدان آمدن وفادارى خودشان را به آرمان واعتقادشان بيان مىكنند و آن روشنفكرى كه مورد اعتماد مردم باشد، از منزلت اجتماعى وجايگاه خاصى درميان مردم برخوردار است ... از همين جهت است كه حكومتها سعى بسياردارند تا روشنفكران را با پيشنهادهاى آب ونان دار به طرف خود بكشند واز آنان در جهت تحكيم حكومتشان استفاده كنند...
اقاى ميلانى به طورمشخص جزء آن دسته ازروشنفكران است كه با حاكميتاند و به رغم پنهانكارى از جاى جاى نوشته شان اين مساله مشخص است.ايشان مى گويند كه: «به گمان من ليبراليسم فحش وبرچسب نيست و لاجرم تلاشى ندارم كه از آن فاصله بگيرم.اما گمان نمىكنم هر آن چه گفته ونوشتهام صرفا بتواند در مقوله ليبرال جاى داد. بىشك مدافع حقوق فردى انسانها هستم واين حقوق را نه تنها طبيعى و لاينفك مىدانم،بلكه معتقدم نمى توان و نبايد هيچ مصلحت جمع و طبقه، مذهب يا تاريخ را مستمسك زير پا گذاردن حقوق انسانها قرار داد. معتقدم حكومتى مشروعيت دارد كه برخاسته از راى مستقيم شهروندان آن جامعه باشد.حكومتهايى چون ولايت فقيه درايران استالينيسم و مائوئيسم را كه اولى مشروعيت خود را در خدا و دومى درتاريخ سراغ مى كند مشروع نمىدانم .... " سپس مىگويند" هرگز باور ندارم كه بازار سرمايهدارى را بىنظارت دولت وبىتلاش نهادهاى مدنى براى بسط عدالت اجتماعى آزاد بايد گذاشت."
دراين جملات ودرچند جاى ديگر به روشنى مى گويند كه طرفدار حكومتهاى غربى امريكا وانگليس وآلمان، اروپا و ژاپن و... غيره هستند. وخواهان بسط نهادهاى مدنى دراين دموكراسى ها مى باشند واگر روشن تر بخواهيم ايشان از طرفداران نظام حاكم بر جهان ويا نظم نوين جهانى هستند وصدالبته به عنوان روشنفكر خواهان اصلاحاتى در آن مى باشند.مخالفت ايشان با حكومت هاى استالينيسم ومائوئيسم به معناى قبول نظام حاكم كنونى بر جهان است.زيرا اولا حكومتهاى نامبرده ديگر وجود ندارند .استالينيسم كه به تاريخ پيوسته است و نوادگان مائو نيز درنظم نوين جهانى به دنبال جايگاه خود مى گردند.پس مخالفت آقاى ميلانى با اين دو نوع حكومت چيزى را روشن نمى كند.زيرا نظام حاكم بر جهان از آنها فاصله دارد و به نوعى لگد به گور مرده زدن است. واگر قرار بربيان مخالفت با نظام هاى گذشته باشد ايشان بايد مخالفتشان رابا فاشيسم ونازيسم هم مىگفتند كه متاسفانه حرفى به ميان نياوردهاند.درنتيجه ممكن است اين شائبه بوجودآيد كه ايشان با ديكتائورى ازنوع سرمايه دارى خالص آن مخالفتى ندارند وبه هر حال مخالفت ايشان با ولايت فقيه چيزى را روشن نمى كند وبه معناى مخالفت با حاكميت نظام جهانى و حكومت هاى متكى بر آرائ بقول خودشان شهروندان، نيست .زيرااولا ايشان تحت حكومت ولايت فقيه زندگى نمى كنند.ثانيا امروز پس از مخالفت امريكاوغرب باولايت فقيه، عليه ولايت فقيه صحبت كردن نوعى مد شده است و به نوعى دفاع ازنظام حاكم بر جهان است. زيرا نظام حاكم بر جهان بخصوص پس از ۱۱ سپتامبر با بنيادگرايى اسلامى درتعارض افتاد . قبل از آن بنيادگرايى اسلامى براى اين نظام حاكم بر جهان مفيد بود. داستان ايران كنترا ، قرارداد الجزاير ودوره سازندگى ومسلح كردن طالبان ... همه حاكى از آن است كه نظام حاكم بر جهان تا قبل از ۱۱ سپتامبر با بنيادگرايى اسلامى تعارض چندانى نداشت. آقاى ميلانى باگفتن اين كه يك بار با آقاى بوش ملاقات و گفتوگو كرده ودر كنفرانس باهاماس با نئوكانها حضور پيدا كرده و در كنگره وكميته سياست خارجى حضورپيدا كرده ... آشكارا مى گويد كه روشنفكرى با حكومت است اما به گفتهى خودشان روشنفكرى اصلاح طلباند وانتقاداتى به نظام حاكم دارند. همان گونه كه خودشان گفتهاند اگر دولت به نهادهاى مدنى بيشترتوجه كند بهتر است.
ايشان به عنوان يك روشنفكر بايد اين حق را براى ديگران قايل باشند كه نظرات خودشان را درمخالفت با نظام حاكم ابراز دارند و هر كس بانظام حاكم مخالفت كرد وخواهان دگرگونى نظام حاكم بر جهان شد بلافاصله انگ استاليسنيم و... را نزنند وبراى كوبيدن مخالفان نظام حاكم به هر وسيله اى متوسل نشوند.
ايشان در مورد مخالفان نظام حاكم كه آنها را به استالينيسم و مائوئيسم ملقب مىكند مى گويند ازنظر آنها "مسايل دنيا همه سياه وسفيدند. مردم يا خائناند ياخادم اند. روشنفكر يا خلقى است ويا ضد خلقى ، يامبارزاست يا واداده ..."
اگر حتى يك مورد در آثار مخالفان نظام حاكم يعنى همان ها كه شما آنان را برنمى تابيد، پيدا كرديد كه مردم را به خائن و خادم تقسيم كرده بود.آنگاه مى توانيدگردن مخالفانتان را به زير تيغ گيوتين نظام حاكم ببريد. هيچ يك ازمخالفان نظام حاكم وبه اصطلاح شما چپ مسلك هااز يك صدوپنجاه سال پيش تا كنون يعنى از كمون پاريس تا به امروز حتى يك جمله در مورد خائن بودن مردم نگفتهاند. اما روشنفكران يعنى آن قشر آگاه جامعه را به دو دسته تقسيم كردهاند وهمان گونه كه خودتان هم قبولكردهايد اين روشنفكران هستند كه به دودسته تقسيم مى شوند به مبارز و واداده قسمت مى شوند . به طرفداران حاكميت ومخالفان آن تقسيم مى شوند. زيراآنان بخش آگاه مردم هستند وخوب را از بد تشخيص مىدهند.
يك روشنفكر حق دارد آن هنگام كه ستم نظام حاكم رامشاهده مى كند، با نظام حاكم به مخالفت برخيزد.و به عنوان يك روشنفكر هنگامى كه مشاهده مىكند دختر ۱۵ سالهاى براى سير كردن شكمش تنفروشى مىكند ويابه قول خودش "ناموس فروشى" حق دارد خواهان دگرگونى روابط حاكم بر جامعه باشد..زيرا به گمان او و با تحليل هاى او اين نظام حاكم سود محوراست كه انسان را به اين وضعيت مى اندازد.
۱ بر خلاف شما من همهى مشكلات دنيا را ناشى از ولايت فقيه نمى دانم بلكه ولايت فقيه رامحصول همان نظام سود محور حاكم برجهان مى دانم كه دركشور ايران به اين صورت جلوه مى كند و در امريكا به صورت نئوكانها و دراروپا به صورت ساركوزى ودر عربستان به صورت ملك عبدالله ودرآفريقا به صورت... خشمى كه شما بر روشنفكران مخالف نظام حاكم مى گيريد، آيا ناشى از دفاع از موقعيت خودتان نيست؟
روشنفكرچپگرا هنگامى كه هزاران كودك آواره و به استناد آمار سازمان ملل يك ميليارد و دويست ميليون نفر را زير خط فقر مى بينيد، هنگامى كه شاهد برده فروشى جديد انسانها وسيستم جديد بردهدارى نيروى كار حتى به استناد آمار رسمى كشورها و آمار سازمان ملل هست. آن را ناشى از نظام حاكم سرمايه دارى بر جهان مى داند.آن راناشى از نظام سودمحور ميداند وخواهان نظامى انسان محور است. آيا اين حق راندارد كه به عنوان انسانى آزادىخواه دگرگونى نظام حاكم را بخواهد . خوب يا بد، با همه سختىها ومحروميت ها.من ترجيح مى دهم كه درصف مخالف نظام حاكم باشم وولايت فقيه و سلطنت را نه ناشى از جاه طلبى چند روحانى ونظامى كه محصول سلطه طلبى طبقات حاكم ونظام ناعادلانه جهانى ميدانم اين امر براى من امكانات برتر وموقعيت عالى رتبه فراهم نمى كند، بورس هاى دانشگاهى ، ثروت كلان به ارمغان نمى اورد . به عنوان متخصص و صاحب نظر درمجامع علمى وفرهنگى مطرح نمى شوم و از جانب دوستان و هم پيمانان شما به بىتخصصى و صاحب نظر نبودن كهنه پرست بودن و... عوامفريبى وغيره متهم مى شوم. اما ترجيح مىدهم كه چنين باشم.
اما من اين مسير رادوست دارم و به آن اعتقاد دارم .مشكل شما چيست كه از سركوبى من به وسيله همان نظام حاكم خوشحال مى شويد و تلويحا به نيروهاى امنيتى هشدارمى دهيد كه اينهاهمان استالينيست و درحقيقت كمونيستهاى بىخدا هستند كه سر برآوردهاند و .... اين را نه شما كه همه همفكرانتان مدام هشدار مى دهند كه حواس همه جمع باشد. كسانى با نظام حاكم مخالفت مى كنند واين ها همان فلان وبهمان و به قول شما روشنفكران چپ مسلك هستند. و صد البته روزنامه هم ميهن هم مطالب شما را بسيار راحت تر چاپ مى كند. اخيرا روزنامههاى حكومتى از همين هشدارها پرشده است.در همين يكى دو ماه اخير مسئولان قبلى نظام، اصلاح طلبان وملى مذهبىها هشدار مى دادند كه مواظب چپها باشيد. دارند نفوذ مىكنند. اصلاح طلبى مثل خاتمى مى گويد انجمن هاى اسلامى ، بايد خط وخطوط خود را از چپها جدا كنند و ابراهيم يزدى هشدار مىدهد كه بزرگ ترين دشمن چمران چپ ها بودند والبته اين بدان معنى است كه امروز هم بزرگ ترين دشمن، آنها هستند و سروش و كيهان مىگويند دوباره چپها دارند سربر مى آورند و شما نيز چنان مىنماييد و با آنهاهمراه مىشويد.
آن نظامى كه شما تبليغ آن را مى كنيدو به قول خودتان ليبرال بودن را فحش نمىدانيد وبه تاسى از ريچارد روتى وديگران سعى درگسترش آن داريد، روشن است. آن نظام درآمريكا يا جمهورىخواه است و يا دموكرات. كلينتون است يا بوش ودرايران هم آن نظام يا سلطنت است و يا ولايت فقيه حال سلطنت باهويدا و يا بختيار يا ولايت فقيه با خاتمى يااحمدى نژاد. همين جاست كه شما مىگوييد يا سياه مىبينند و يا سفيد.اين روشنفكران به قول شما چپ مسلك همه رقمش را ديده اند ودركنار مردم آن را تجربه كردهاند.امروز نه تنها اين روشنفكران بلكه انبوهى از مردم نيز تفاوتى ميان خاتمى واحمدى نژاد نمىيابند.همانگونه كه بسيارى از مردم امريكا ويا به قول شما شهروندان (طبق آمار رسمى حدود۵۰درصد) تفاوتى بين كلينتون وبوش نمىبينند واساسا در انتخابات شركت نمىكنند. وامثال شما تلاش مىكنند همين نظامها رابه مردم حقنه كنند. حال اگر ما اين حرفها را مىزنيم لايق سرزنشيم كه مى خواهيم دوباره استالين را احيا كنيم ويا بايد جواب كشتار جنگ جهانى اول ودوم رابدهيم كه چرا اين حرف ها را مىزنيم. اين منطق براى ما آشناست .اين منطق همه سركوبگران است كه به جاى استدلال تهديد مى كنند و برچسب مىزنند. خرابكار ، اغتشاشگر ، شورشى و ... اكنون نام جديدآن استالينيست و... است.
شما ميگوييد شهروندان والبته منظورتان همه افرادى است كه تحت حاكميت نظام موجود زندگى ميكنند ويازنده هستند. وچپ مسلك ها!! ميگويند تاهنگامى كه ثروت وامكانات جامعه دردست يك اقليت است وشركت هاى بزرگ حاكم بر سرنوشت جامعه هستند همواره آراء شهروندان در خدمت آن اقليت حاكم است.اين اختلاف به اين راحتى هم قابل حل نيست يكصدو پنجاه سال است كه اين اختلاف جريان دارد . هم چنان كه اختلاف ميان پارلمانتاريسم و اشرافى گرى سيصدسال ( اززمان كرامول تاجنگ جهانى دوم) ادامه داشت
آزاديخواهانى مثل آقاى ميلانى هنگامى كه به بعضى مسايل مىرسند آن چنان مواضعى مىگيرند كه هر انسان عاقلى را به حيرت وا ميدارد.
مواضع ايشان دربرابر كودتاى ۲۸ مرداد جالب وخواندنى وشنيدنى است.ايشان مىگويند:" در زمينه كودتاى۲۸ مرداد بايد به عنوان جامعه، نخست مساله را تاريخى كنيم وتنها آن هنگام مىتوانيم دربارهاش به قضاوتى خالى از حب وبغض برسيم. مفهوم تاريخى كردن در تفكر اجتماعى مفهومى جاافتاده است.از دهههاى پيش بسيارى ازمورخان گفته اند تا پديده اى را تاريخى نكنيم نمىتوانيم با آن برخوردى عقلانى تاريخى كنيم. تنها درسده نوزدهم بودكه دراروپاى مسيحى توانستند مسيح را تاريخى كنند.
گاه آدم عاقل مىماند كه اين مدافعان نظام حاكم چقدر ديگران را نادان فرض مىكنند. وچه حرفهاى بىسرو ته اى را به جاى مسائل علمى جا مىزنند و معلوم نيست كه كدام علماى تاريخ از ايشان مىخواهند در باره كودتاى ۲۸ مرداد حرف زده نشود تا حدود ۱۹ قرن از آن بگذرد و يا مثلا فرض كنيد كه ۱۹ قرن گذشته است و بعد تاريخ نگاران در باره آن قضاوت تاريخى بكنند .همانند قضاوت در باره مسيح. كودتاى ۲۸ مرداد كه آثار آن همچنان در جامعه ما باقى است وحكومت ولايت فقيه نيز ميراثى از همان كودتاست وكنفرانس گوادلوپ نيز دنباله همان سياستهاى مداخلهگرايانه است كه مىتوان در باره آن هزاران صفحه نوشت. و اكنون آقاى ميلانى افتخار خدمت در درگاه همان كودتاگران رادارد. چرا بايد نخست تاريخى شود و فرض كنيم از روى آن قرن ها گذشته و سپس در باره آن حرف زده شود.زيراديگر آن زمان به راحتى مىتوان تاريخ را تحريف كرد. اين چه علمى است كه مى خواهيد تحميل يك ديكتاتورى نزديك به ۶ دهه را بر مردم ايران تنها به جاهطلبى هاى چند نفر محدود كنيد و نظام حكم بر جهان را تبرئه كنيد ..شما و همفكرانتان با گفتن اين كه تنها ولايت فقيه مسئول بدبختىهاى مردم ايران است مىخواهيد آن نظامى كه ولايت فقيه را بر ايران تحميل كرده است، مشروع جلوه دهيد.
درميان حرفهاى آقاى ميلانى از اين گونه مطالب زياداست و از آنجا كه روشنفكران بر حكومت صف خودشان رامشخص كردهاند در برابر روشنفكران با حكومت بايد به همان صحنه مبارزه عام بپردازند. مبارزه عامى كه به معناى اصلاحپذير بودن و اصلاح ناپذير بودن نظام حاكم است. استفان دولوس مى گويد:"وظيفه من به عنوان يك روشنفكر خدمت به هيچ قدرت وحكومتى به طور كلى نيست»
آيا نوتاريخگرايى معنايش آن است كه حقايق راكتمان كنيم تا ارباب خوشش بياييد يا مى خواهيد بر سر سفره گسترده بنشينيد. و حقيقت را در هزارتوى مفاهيم بپيچانيد.
هيچ انقلابى بدون روشنفكران وهيچ ضدانقلابى هم بدون روشنفكران شكل نگرفته است.هيچ ديكتاتورى هم بدون روشنفكران نتوانسته مردم را سركوب كند.ادواردسعيد مى گويد:اگر شما يك كارشناس آموزش ديده درسيستم دانشگاهى ايالت متحده نباشيد و در نتيجه احترامى براى تئورى توسعه و امنيت ملى ايالات متحده قائل نباشيد، كسى به حرف شما گوش نمىدهد وبه شما اجازه صحبت داده نمى شود. بلكه بر اين مبنا كه شماكارشناس نيستيد با شمامقابله مى كنند. مهمترين انتخاب يك روشنفكر اين است كه يا با قدرتمندان وحاكمان متحد شود يامشكل ترين راه راانتخاب كرده و جانب محكومان را بگيرد» حداقل بگذاريد ديگران خودشان راهشان راانتخاب كنند.
آن زمان كه با حكم ولايت فقيه ما را دسته دسته به جوخههاى اعدام مى سپردند چرا فريادى از امثال حكومت هاى ريگان وتاچر در مخالفت با ولايت فقيه شنيده نشد.
اين نظامى كه شما از آن دفاع مىكنيد چه بر سر مردم آوردهاست: طبق آمار رسمى سازمان ملل تحت حاكميت همين نظام، دو سوم افراد روى زمين داراى كاردائم نيستند. نزديك به يك چهارم درفقر زندگى مىكنند. بيش از ۸۵۴ ميليون نفر غذاى كافى ندارند. بر طبق آمار رسمى سازمان ملل ۱.۲ميليارد نفر از مردم روى زمين دسترسى به آب آشاميدنى سالم ندارند. سالانه بيش از سه هزار ميليارد دلار صرف تسليحات براى كشتار انسانها مىشود در حالى كه با يك پنجم آن مىتوان گرسنگان زمين را سير كرد وووو. من بهعنوان يك روشنفكر مىخواهم اين نظام دگرگون شود. وشما به عنوان مدافع نظام خواهان ابقا آن هستيد. واز آن تغذيه كرده و منتفع مىشويد. بحث من و شما اين است. آن وقت شما به من و امثال من استالينيست و مائوئيست مىگوييد، انگ مىزنيد تا ساكت شويم و ...
شما وبسيارى از روشنفكران مانند شما اكنون حملات خود راعليه بنيادگرايى اسلامى گسترش دادهايد كه بسيار خوب است. اما به نظر شما بينادگرايى اسلامى با بنيادگرايى يهودى و يا مسيحى فرق دارد؟ آيا تا كنون به تظاهرات مذهبى بوش وكليساگرايى اوهم حمله كردهايد؟ آيا تاكنون حكومت بنيادگراى اسرائيل را هم مورد حمله قرار دارده ايد؟
چندمطلب عليه بنيادگرايى يهودى نوشتهايد؟ آيا بنيادگرايى اسلامى با بنيادگرايى يهودى متفاوت است يا شما به روال مد روز فقط عليه بنيادگرايى اسلامى هستيد؟ در حالى كه به خوبى مىدانيم بنيادگرايى يهودى بيش از ۵۰ سال است كه منطقه خاورميانه رابه خاك وخون كشيده است و در حقيقت بنيانگزار بنيادگرايى است و بنيادگرايى اسلامى به نوعى در بستر آن رشد كرده است وعكسالعمل كور نيروهاى ارتجاعى دربرابر آن بوده است. اثبات اين مساله زياد مشكل نيست.ما كه درمنطقه زندگى مى كنيم بهخوبى مىدانيم كه يهودى ستيزى درميان اقشار عقب مانده ارتجاعى در ۵۰ – ۶۰ سال اخير رشده كرده است و پايهى اصلى بنيادگرايى اسلامى است، و طراحان كودتاهاى ۲۸ مردادى در منطقه همواره به آن دامن زدهاند.
آيا به حكومت مذهبى آلمان ونهادهاى نظامى – مسيحى آن پرداختهايد؟ يا آنكه دراين ميان چون امريكا وسرمايه دارى غرب فقط به بنيادگرايى اسلامى پرداخته اند شما هم با آن هم آوا شدهايد.
خيلى روشن وواضح است شما از آن جهت به امثال صمد بهرنگى وآل احمد و... ديگران مى تازيد.( همانند شما آقاى جهان بگلو در كتاب موج چهارم و ديگران ) كه آنهامخالف حكومت شاه بودند و با شاه مبارزه مى كردند وشما امروز سر برآستان كسانى داريد كه نه تنها گوشه چشمى بلكه همه چشمشان به طرفدران سلطنت است تا منافع درازمدتشان راتامين كنند. معماى هويداى شما نيز درهمين راستا است. اثبات اين مطلب اصلا مشكل نيست. به همان شيوه استدلال ساده هگلى به جملات اوليه شما برمى گرديم كه گفتهايد:" همان طوركه درمقدمه كتاب تجدد..."
وبه قول خودتان هيچ نقد ادبى و ... نمى تواند جدا از تفكرات كلى و ديدگاه عمومى نويسنده باشد.
اين كه شما از روشنفكران درگاه سلطنت آن روز ونئوليبراليسم امروزه طرفدارى مىكنيد ونظام حاكم بر جهان رامورد ستايش قرار مى دهيد نه ناشى از بدذاتى شماست ونه تعمدى دركار است. شما وهزاران روشفنكر مانند شما تمجيد قدرت مىكنيد. امثال شما هم كسان زيادند كه درسالهاى اخيرمكتوباتى را در وصف رژيم شاه قلمى كردهاند و اپولوژى به درگاه نظام سرمايه دارى بردهاند كه ما اشتباه كرديم با آن نظام مخالفت كرديم واكنون خواهان بازگشت آن نظام هستند. مجموعه قدرتمند نهادهاى سرمايه دارى جهانى نيز درجانب شماست وجالب است كه مجموعه اصلاح طلبان نظام حاكم بر ايران هم باشما هم آوايى دارند. وجالب است كه درراس اصلاح طلبان اين نظام هم افرادى همانند رفسنجانى قرار گرفتهاند كه معلوم نيست چه چيزى را مى خواهنداصلاح كنند.مشاهده مى فرماييد بحث ما وشما دركجاست.اصلا اهميت ندارد كه شما با خاتمى ملاقات كرده باشيد يا نه .شما طرفداراصلاح طلبان حكومتى درامريكا و ايران هستيد.اما از آنجا كه روشنفكران چپ را دشمن اصلى خود مىدانيد به محافظهكاران گرا مى دهيد كه مواظب اين چپها باشيد. دوباره دارند سربرمى آورند ودراين زمنيه تنها نيستيد و بسيارى از به اصطلاح اصلاحطلبان دريك سال گذشته درايران همين كار را كرده اند .
ما به خوبى درك ميكنيم كه سناريويى جديد براى سركوبى و قتلعام چپها در جريان است و شما هم در آن مشاركت مى كنيد همين وبس . اين كه شما با بوش يا خاتمى ملاقات داشته يا نداشتهايد تفاوتى نمىكند.حتما آنها ضرورتى به اين ملاقات نديده اند وبه شما وقت ندادهاند. مساله آن است كه شما دراين سناريوى چپ كشى شركت داريد يا با مزد يا بى مزد. باز هم تفاوتى نمى كند. يكى شمشيرش را تيز مى كند. يكى نظريه اش را مىپردازد ويكى هم زمينه را آماده مى كند. فاشيسم نظريه پرداز، فيلسوف، هنرمند، متخصص، نويسنده و دركنار همه پليس ونيروىهاى امنيتى هم دارد. مجموعه سرمايه دارى نيز تشكيل شده از همه اينها. و شما يكى از نظريه پردازان كوچك آن هستيد كه تلاش مى كنيد با نظريه پردازى ابتدايى درآن ميان جايى براى خود بيابيد. هر چه بيشتر مخالفين نظام سرمايه دارى را لجنمالى كنيد.احتمال پاداش بيشتر وجوددارد آيا نظرات شما چيزى جز اينهااست. آيا طرفداران نظام سرمايه دارى راهم ياهمين الفاظ مورد حمله قرار دادهايد. حاشا و كلا ساحت مقدس شما وامثال شما از آن بدور است...شما وظيفه خود مى دانيد مخالفين اين نظام را مورد حمله قرار دهيد ..
مطلبى را كه در يكى دو سال اخير كاملا در حال آشكار شدن است بايد مورد بررسى قرار دهيم. اكنون يك هارمونى كامل از طرفداران نظام حاكم بر جهان براى نجات حاكميت نئوليبراليستى يا همان جهانىسازى و به قول ما عقبماندهها حاكميت سرمايهدارى در حال همنوايى است.از يك طرف اصلاحطلبان حكومتى ايران كه اكنون درراس آنها رئيس مجلس خبرگان قرار دارد (واين از طنزهاى تاريخ است) وازيك طرف ديگر حلقه گرد آمده دراطراف صداى امريكا كه شما نيز جزئى از آن هستيد و بهعنوان صاحبنظر متخصص وخبره معرفى مى شويد. اين هارمونى يك چيز را مىخواهد و آن روابط آزاد باغرب وآزادى سرمايهگذارى درايران وتبديل ايران به بهشت شركتهاى چند مليتى و البته حكومتى انتخابى تحت حاكميت پلوراليسم و راى شهروندان. وبه قول يكى از همين متخصصان« روشنفكران دموكرات لائيك» ( و چه عنوان پرطمطراقى) كه با روشنفكران دينى مرز زياد قابل تشخيص ندارند و مى توان همه آنها راتحت نام طرفداران جدايى دين از سياست وطرفداران بازار آزاد سر مايه جمع بست. اين هارمونى يك چيز راهدف گرفته است: مردم ايران، زحمتكشان ايران ، كارگران و زنان وكودكان ومنابع آن را در وحدت با شركتهاى بزرگ چند مليتى وخواهان كشورى همانند،كره جنوبى ،مالزى،دوبى و...است.
ايشان مى گويند با جنگ عليه ايران مخالفند.اما نگفته اند با لشگركشى به افغانستان و عراق چطور؟ در باره جنگ يوگوسلاوى و قطعه قطعه كردن اين كشور ولشكر كشى به آن منطقه چه نظرى دارند.آيا تا كنون ماشين جنگى امريكا كه در ۵۰ سال اخير تقريبا يك طرف همه جنگ ها بوده است از جانب ايشان محكوم شده واساسا با اصل وجود چنين ماشين جنگى اى مسالهاى دارند؟.روشنفكر وظيفه اش تنها آن نيست كه به ظاهر مسائل بپردازد مثلا فقط عنوان كند كه با فلان لشكركشى مخالف است. زيرا ممكن است با فلان لشكركشى حتى بخشى از استراتژيست هاى نظامى هم مخالف باشند.وظيفه روشنفكرآن است كه اساسا نظامىگرى ونظامى شدن جهان را محكوم كند و ريشه نظامىگرى و پيشبرد خواستهها را از طريق سلطه نظامى شكافته و بررسى كند و صد البته دراين زمينه به نفى نظام سلطهگر جهانى وحاكميت سود خواهد رسيد. روشنفكر وظيفه دارد كه به مردم بگويد اساسا قدرت برتر نظامى، سلطه را براى چه چيز مىخواهد؟ آيا قدرتهاى برتر نظامى حق دارند هر جا كه تشخيص دادند كشور كوچكى را مورد اشغال نظامى قرار دهند، حق دارند به گرانادا حمله كنند.حق دارند پاناما را اشغال نظامى كنند و آيا حق دارند كشوركوچك كوبا را دهها سال درمحاصره نظامى واقتصادى قرار دهند. واگر حق ندارند پس بايد نظام حاكم بر جهان مورد سوال قرار گيرد.اين چه نظامى است كه به قدرتمندان حق مى دهد خواستههاى خود را با پيروزى نظامى بر ديگران تحميل كنند و روشنفكرانى هم دراين ميان نظارهگر بىطرف باشند و لزومى نبينند كه مسايل را براى مردم تشريح كنند و مخالفين اين نظام را به انواع واقسام با كلماتى فريبنده متهم كنند....
روشنفكر به قول شما چپ مسلك درشرايط امروز هيچ گونه حمايت دولتى ندارد.دركرسى هاى دانشگاه به فروش تاريخ، روان شناسى و جامعه شناسى مشغول نيست.تا بر طبق خواست مشتريان پولدار نظريهپردازى كند . او بايد همانند فيثاغورث نيمى از سال را به كار و نيم ديگر را به توليد انديشه بپردازد تا از گرسنگى نميرد و فارغ از فشارهاى اجتماعى نظر دهد....***
يك بحث كه وجود دارد اين است كه طرفداران جهانىسازى مى گويند اگر به بازارجهانى بپيونديم جامعه دموكراتتر خواهد شد.يعنى با جهانى سازى فضاى كشور باز خواهد شد. ودولتهاى توتاليتر مجبور خواهندشد فضا را باز كنند، آزادى سرمايه را بپذيرند. آزادى زنان وآزادىهاى سياسى را قبول كنند و بسيارى آز آزادى هاى ديگر مدنى ،با ورود سرمايه هاى جهانى وارد كشور مى شود. اما بايد بدانند كه اتفاقا جهانىسازها وسرمايه هاى جهانى از آن جا كه خواهان امتيازات زيادى از كشورهاى تحت سلطه هستند براى پرداخت رشوه و دريافت امتياز، آزادى ودموكراسى رانمى خوهند واتفاقا حكومتهاى توتاليتر را بهتر مى پسندند كه نمونه آن وجود مافياى قدرت و ثروت دركشورهاى تحت سلطه است.درحالى كه ما مى گوييم براى جهانى سازى و پيوستن به قافله پيشرفت جهانى بايد حتما اول دموكرات بود و بدون دموكراسى درهمه عرصهها، قراردادهاى تحميلى و يااستعمارى كه با پرداخت رشوه به دولت مردان بسته مى شود به اجرا در مىآيند. درحالى كه با وجود كنترل دموكراتيك مردمى بر قراردادها مى توان آنها رادر جهت رشد و گسترش اقتصادى مردمى به كار گرفت. هر گونه پيوند با بازار جهانى اگر از كانالهاى كنترل دموكراتيك مردمى و نهادهاى مردم ساخته گذرنكند به همان سرنوشت كشورهاى ديگر تبديل خواهد شد.ودراين زمينه ميتوان بحث هاى مفصلى را دنبال كرد.
آبان ۱۳۸۶
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
(۱) به مقاله سود ياانسان نوشته شده درمجله راه آينده مشاره ۴ مراجعه كنيد
- توضیحات
- نوشته شده توسط پرويز دوايى
- دسته: صفحه آزاد
محمود درويش (شاعر فلسطينى) - ترجمه تراب حق شناس
•
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
آدينه ۲۵ آبان ۱38۶ - ۱۶ نوامبر ۲۰۰۷
[...] خيلى متشكرم بهخاطر كتاب، و نه هر كتابى تازه، يك جواهر درخشان واقعاً، مثل اين كتاب «در محاصره» كه واقعاً هيچ انتظارش را نداشتم، و يا روى آشنايى گذرا با بهاصطلاح شعر فلسطينى انتظار نوع ديگرى ازش داشتم: پُر از خشم و خروشِ راستين و برحق و ناگزير گراينده به شعارهاى آشناى جانهاى بهدردآمده، فرياد انتقام، آرزوى محو دشمنان، آرزوى بازگشت و همهى مايههاى مكرر اين نوع شعرها و اصلاً همهى حرفهاى همهى مظلومهاى برحق جهان كه حرفِ حساب است، ولى حكايت شعر بهنظرم چيز ديگرى است. حكايت شعر، مثلِ كارِ عظيم و خيرهكنندهاى كه اين آقاى محمود درويش در كتاب بىمانندش انجام داده، گسترش دادن همهى آن حرفها و حكايتهاى بالاست، در وسعتِ تاريخ و جغرافياى بىكران، خارج از تاريخ و جغرافياى محدود زمانهى ما، در كنار اين سرنوشت آوارگى و تحملِ ظلم و زور، اينچنين آكنده از زندگى و عشق به زندگى و عشق به عشق... معمولاً خشم و نفرت و انتقام و سرسپردهى ايمان (ايدهآل ـ ايدهئولوژى) خاصى بودن، ديگر جا براى حسِ ديگرى باقى نمىگذارد. اين آقاى شاعر توانسته بهوضع معجزهآسايى زير پردهى دودِ انفجار و در ميان آوارگىها و مرگ و نكبت، آسمان را ببيند و قدرِ آن را ـ بهخصوص در چنان شرايطى ـ موكدتر كند:
«صلح نواى سوگ است براى جوانى
كه قلبش را سوراخ كرده خال [چهره] زنى،
و نه گلوله و تركش نارنجك...»
از اين زيباتر مىشود به جنگِ جنگ رفت و زندگى را در برابر مرگ عَلَم كرد؟... و يا آنجا كه با دلدار به تماشاى يك فيلم قديمى عاشقانه مىنشيند و قهرمانان فيلم به دو نظارهگر تبديل مىشوند! بىنظير است واقعاً! ممنونتان هستم كه يك چنين سخنسرايى را به ما معرفى كرديد كه توجيه (شفيعِ) خروارها شعر (و نثرِ) بىخاصيتِ حسنشده، تجربهنشده (از دل برنخاسته) مىشود كه نگاه بر آنها مىلغزد، بدون آنكه حتى در يك لحظه مو بر اندام خواننده راست شود، نظيرِ (مثلاً):
«... و دلم تنگ شده براى جانِ آوارهام...»
كه خلاصهكنندهى تمام حكايتهاى مربوط به آوارگى در همهى زمانهاست. و يا:
«شعر گذر كرده و شاعر را از پا درآورده است...»
شاهكار!
و يا اين گلايهى غريب (و غيرِ روالِ مرسوم) از زيانهاى جنگ: (شعر ۳۹) كه علاوهبر شهيد و زخمى و خانههاى ويران و درختانِ زيتونِ ريشهكنشده، علاوهبر اينها، به خللِ اساسىاى مىپردازد كه وارد مىشود به شعر و تئاتر و تابلوِ ناتمام...
(همين جا تحسين بسيار نثار آقاى مترجم، آقاى تراب حقشناس، باد بهخاطر ترجمهى بسيار زلال و روان و راحتشان كه علاوهبر فهمِ دقيق اين اشعار، جوهر آن را هم اينقدر خوب و بدونِِ توسط به كلماتِ بهاصطلاحِ رايج «شاعرانه» رساندهاند. (در ترجمهها، اشعار گاهى سقلمهتر از اصل مىشوند)، و استفاده از اين تدبيرِ راحتِ گاهى ختم نكردن جملهها با فعل، براى تأكيد بر مهمترين جُزءِ شعر، مثلِ همين موردِِ آخرى. درود بر ايشان و سپاس از ايشان... حقيقتاً اگر آدم بخواهد حتى در تعداد محدودى اشعارِ منقلبكنندهى اين دفتر را ذكر كند، بايد دو سومِ آن را بازنويسى كند! فقط اين يكى هم (شعر ۴۸) ما را، آقا، بدجورى كلهپا كرد!
«خدايا!... خدايا!
چرا به حال خود رهايم كردى؟
من هنوز كودكم...
چرا مرا نيازمودى؟»
بگذريم. ممنونتان هستم. اين دفتر را تا مدتها با خود به اينور و آنور خواهم كشاند در كيفِ سرِ شانهام. خيلى دلم مىخواست در ايران هم ازش بهرهمند شوند. من گاهى براى مجلهى نگاهِ نو (سهماههنامه) چيز مىنويسم. مجلهى معتبرِ خوبى است. صاحبش (على ميرزايى) هم شخصيتِ پاك و فهيمى. كاشكى يك نسخه از كتاب را براى او مىفرستاديد (اگر خواستيد با اشاره به ارادتِ بنده به اين كتاب). اين شعرهاى ناب و گوارا بايد بيشتر ديده شوند. بايد معيار جديدى بگذارند واقعاً.
[....]
برايتان سلامتى آرزو دارم. بازهم سپاسگزارتان هستم. با سلام به آقاى مترجم و ساير دوستان و همكارانتان.
پراگ ـ ۱۹ سپتامبر ۲۰۰۷
* * * * * * * * * * *
اين كتاب را مىتوانيد از اينجا تهيه كنيد:
BOKARTHUS
خانه هنر و ادبيات گوتنبرگ
Plantagegatan 13
41305 Goteborg, SWEDEN
Tel & Fax: +۴۶ (۳۱) ۱۵۲۲۷۷
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
- توضیحات
- نوشته شده توسط ليلا دانش
- دسته: صفحه آزاد
سخنرانى در دومين گردهمايى سراسرى
درباره كشتار زندانيان سياسى در ايران- كلن اوت ۲۰۰۷
با گراميداشت ياد جانباختگان راه آزادى و سوسياليسم،
و با احترام به زندگانى كه كماكان پويندگان مبارزه براى نابودى بنياد ستم و استثمارند.
بحث در مورد آزاديهاى سياسى و دمكراتيك لااقل از مقطع انقلاب مشروطيت يكى از مباحث در دستور مبارزات حق طلبانه و عدالت جويانه در ايران بوده است. صد سال است كه بر بستر تحولات جامعه ايران براى گذر از يك جامعه پيشامدرن به جامعه مدرن كاپيتاليستى ليست طويلى از مطالبات سياسى، اقتصادى و اجتماعى درونمايه مبارزاتى بوده است كه گاه پشت حكام وقت را بخاك نشانده و گاه ناتوان از پيشبرد خواست هاى خود سركوب شده است. مطالباتى كه با كم و بيش تفاوت همانهايى است كه عموما جزو تعريف عروج جامعه كاپيتاليستى و تعريف حقوق اجتماعى و سياسى دمكراتيك شهروندان بوده است: آزادى تشكل، آزادى بيان، مصونيت حقوق فرد در برابر دولت، برابرى زن و مرد، تفكيك حوزه اعمال قدرت مذهب از نهادها و موسسات دولتى و.... اين مطالبات در برآمدهاى اجتماعى اين سده بكرات و در اشكال مختلف جلوى صحنه آمده است، توده هاى وسيعى را درگير كرده، پيشرويها و سركوبهاى متعددى حول طرح اين مطالبات اتفاق افتاده، اما همچنان پاسخ نيافته باقى مانده است. مبارزه براى آزادى هاى سياسى مبارزه اى زنده و جارى است ومستقل از هر دركى از شكل و محتواى مبارزه عليه نظام موجود جزء جدايى ناپذير مبارزات حق طلبانه اى است كه عموما با تقابل خشن دولتها پاسخ مى گيرد. روشن است كه مبارزه براى آزاديهاى سياسى امرى عمومى است اما در عين حال بسيار قابل فهم است كه كسانى كه خود در راه تحقق اين مطالبات سالهايى از زندگى شان را در زندان حكومتها گذراندند، به فعالين و مبارزين تحقق آزاديهاى بى قيد و شرط سياسى تبديل شوند؛ و از اينروست كه ما اينجا امروز از اين موضوع بحث مى كنيم. اما در عين حال صحبت من در يك بخش معين از اين سمينار است كه مربوط مى شود به جوانان. فرزندان ما كه بهمراه پدريا مادر دوره اى از زندگى خود را در زندانها گذراندند، و يا هر دو را در جريان مبارزه عليه حكومت اسلامى از دست داده اند؛ و يا دسته ديگرى كه هر كدام بشكلى و بنوعى در معرض آسيبها و زخمهاى ناشى از سركوب و اختناق و نبود آزاديها قرار گرفتند. گاهى صحبت از اين زخمها، تلخى ها، شكست ها و ناكامى ها بدليل سنگينى عاطفى شان سايه مى اندازند بر اينكه چرا چنين شد؟ اين قطعا سوالى است كه امروز براى بسيارى از اين جوانان مطرح است مستقل از اينكه بر عوارض و پيامدهاى ناشى از اين ناملايمات غلبه كرده باشند يانه. اما حتى در صورت فقدان طرح سوال از سوى آنان، اين خود ما هستيم كه بايد سوال را طرح كنيم. تاريخ و روايت خودمان ازآن را بازگوييم و نگذاريم كه تنها راوى اين تاريخ، تاريخ نويسان «بيطرف» و يا كتابهاى تاريخ مدرسه و بلندگوهاى تبليغات حكومت اسلامى باشند. در بازگويى اين روايت است كه لازم ميشود بار ديگر گفت چرا انقلاب شد؟ انقلاب چه بود و ضد انقلاب كدام بود؟ چه كسى خواهان چه چيزى بود؟ و داستان سركوب ها و كشتارها چه بود؟ و اين همه مرارت براى چه بود؟ اينجا طبعا فرصت گفتن همه اين تاريخ نيست اما ميشود به اختصار آنچه كه در بازگويى اين تاريخ مهم است را برشمرد.
******
اجازه دهيد با عزيمت از اينكه اينجا گردهمايى درباره كشتارزندانيان سياسى است، صحبتم را بااين شروع كنم كه يكى از تصاوير فراموش نشدنى در دوره اعتراضات عمومى عليه شاه، آزادى زندانيان سياسى بود. زندانيان سياسى از سياه چال هاى حكومت شاه خلاص شده بودند و مردمى كه مشتاقانه اين مبارزان را بر دوش مى كشيدند هرگز تصور هم نمى كردند كه بهار آزادى واقعا بهارى است كه بسرعت مى گذرد. انقلاب ۵۷ نتوانست به اقتدار مردم منجر شود و در نتيجه خواستها و مطالباتى كه در طول حيات حكومت پهلوى حتى اجازه طرح نيافته بودند بسرعت به مطالبات توده اى تبديل مى شدند. كارگران براى برپايى تشكل هايشان به ميدان آمدند. زنان امكان تغيير را مشاهده مى كردند. آزادى بيان و آزادى تشكل به مطالبه توده هر چه گسترده ترى تبديل شده بود، و همه چيز نشان ميداد كه مى شود نوع ديگرى زيست. مى شود به گذشته و آينده، به زندگى و ارزشهاى انسانى، به رفاه و خوشبختى و سلامت روح و جسم، به آزادى و حتى به طبيعت هم نگاه ديگرى داشت. فرجه كوتاه بعد از قيام بهمن ۵۷ تا آغاز سركوبها، دوره طرح گسترده سوالاتى بود كه در طول مبارزاتى كه به قيام منجر شد هرگز در مقياسى توده اى مطرح نشده بود: راستى اگر اختيار دست ما باشد چه بايد بكنيم؟ دست مردم كارگر و زحمتكش، دست توده عظيمى كه هست و نيست اش در گرو فروش نيروى كارش است، آنها كه آزادى و حق اختيار بر زندگيشان براى تامين معاش شان گرو گرفته شده، آنها كه هيچ چيزى براى از دست دادن ندارند... راستى اگر اين توده عظيم بر سرنوشت خود اختيار داشت چه بايد مى كرد؟ سوالاتى كه انقلاب و حضور توده ميليونى پيش رو گذاشت، سوالاتى بود كه مردم همه جهان فارغ از جغرافياى زيست و دوره تاريخى و اختلافات فرهنگى در هر مبارزه حق طلبانه براى بهبود زندگى شان با آن مواجه بوده اند. سوالاتى كه همين امروز هم هنوزموضوع مبارزه بسيارى از مبارزين جوان و از جمله همين فرزندانى است كه حضور فعال والدين شان در مبارزه سياسى تاثير مستقيمى در شكل گيرى كودكى و جوانى، و شايد حتى آينده زندگى شان گذاشته است. اين خواستها و مطالبات شريفند و ضرورى. آرزوى زندگى بهتر، نياز به آزادى و رفاه، تامين شرايط شكوفايى مادى و معنوى بشر پايه و اساس آن مطالبات و خواستهايى بود كه نسل ما را به مبارزه عليه دولتى كشاند كه با تمام توانش، باهمه دم و دستگاه نظميه وامنيه اش به حفاظت از مناسباتى مى پرداخت كه بنيادش برنابرابرى انسانها، بر مناسبات طبقاتى، و بر استثمار اكثريت مردم توسط اقليت صاحب زر و زور بود. آيا همين امروز هم اين مناسبات را باز مى شناسيد؟ آيا اينها مشخصه هاى همان نظم و نظامى نيست كه همين امروز هم هنوز موضوع مبارزه اكثريت مردم نه فقط در ايران بلكه در سرتاسر جهان است؟ و آيا فرصت يافته ايد كه صفحاتى از تاريخ زندگى بشر در كره خاك را ورق بزنيد و شباهت باورنكردنى چهره بى عدالتى و ستم و استثمار، و همچنين شباهت باورنكردنى تلاش ها و مبارزاتٍ عليه آن را ببينيد؟ آنچه كه نسل ما را به مبارزه كشانده بود در دهه هاى طولانى در تاريخ مبارزات عدالت خواهانه در ايران طرح شده بود و در دوره بهار آزادى فرصت يافت كه قوام يابد، شكل بگيرد و تعميق شود، اما تحقق اش به آينده و آيندگان واگذار شود.
بهارآزادى خاتمه يافت و دورانى آغاز شد كه مختصه آن بيش از هر چيز سركوب و اختناق بود تا همين امروز. در بازگويى اين تاريخ اغلب از دوره هاى مختلف در طول حكومت جمهورى اسلامى سخن گفته مى شود: دوره۶۰ تا۶۸ كه دوره جنگ و سركوب و كشتار بيسابقه انقلابيون و مبارزين بود، دوره ۶۸ تا ۷۶ كه به دوره سازندگى مشهور است، و دوره بعد از ۷۶ يعنى دوره عروج حكومت اصلاح طلب خاتمى و پس از آن شكست اصلاحات و روى كار آمدن دولت احمدى نژاد. اين دوره بندى ها همگى يك كاركرد مشخص دارند و آن هم تنها براى بازشناسى مشخصه هر كدام از اين دوره هاست و نه بيان تفاوتهاى ماهوى اى در شكل زيست و مبارزه اكثريت مردم كارگر و زحمتكش. آنچه كه رشته نامريى ميان اين دوره بندى هاست همان سركوب و اختناق است بعنوان نياز بلامنازع سرمايه دارى ايران. بورژوازى ايران از انقلاب گسترده و توده اى ۵۷ بوحشت افتاد و به خانه راندن و خاتمه حضور مردم در مسائل اجتماعى اولويت مبرمش شد. جمهورى اسلامى همان حكومتى بود كه به اين نياز بورژوازى ايران پاسخ مى داد و بسرعت نشان داد كه مى تواند با يكى از بيسابقه ترين كشتارها و توحش ها در دهه هاى آخر قرن بيستم، هر چه را كه نشانى از انقلاب و انقلابيگرى مى توانست داشته باشد درو كند. اين مهمترين خصيصه آن تاريخى است كه بسيارى از شما فرزندان ما در آن متولد شديد و اين تاريخ جزو داده هاى زندگى تان شد، براى برخى با حضور والدين شان و براى عده اى بدون حضور آنها.
كشتار و سركوب قرار بود جايى براى بيان هيچ مطالبه حق طلبانه اى باقى نگذارد. اما خشن ترين سركوب ها و اختناق ها در طول حيات بشر، بالاخره از جايى ترك برداشتند. مگر مى شود حافظه تاريخى و نياز بلاترديد زندگى نسلى را كه براى بهبود شرايط خود به ميدان يك مبارزه عظيم پا گذاشت، پاك كرد؟ مگر مى شود كه توده ى عظيمى با بيان شريفترين و حق طلبانه ترين آرزوها دست به تغيير اجتماعى ببرد، بنياد نظم مبتنى بر ستم و استثمار را بلرزه درآورد، كشتار و سركوب شود وبا اين حال خواستهاى مبارزاتش را فراموش كند؟ واين خواستها چيزى نبود جز آزادى و برابرى، آزادى اجتماعات، آزادى بيان و تشكل، برابرى زن و مرد و.... آغاز سركوب انقلاب «نه» بزرگى بود به همه اين خواستهاى شريف انسانى. طبقه سرمايه دار ايران بدلايل عديده سياسى، تاريخى و جغرافيايى اين سيل خروشان را بر نمى تابيد. پس هر فرياد حق طلبانه اى بايد با سركوب شديد و گسترده پاسخ مى گرفت.
دهه ۶۰ دهه سياه سركوب بود. جنگ ايران و عراق در خدمت سركوب انقلاب، و زندان و كشتار ابزار اعمال اين سركوب. اين كوتاهترين تصويرى است كه مى توان از دهه سياه ۶۰ داد. اما جنگ صرفنظر از زمينه ها و دلايل سياسى منطقه اى و جهانى اش، بالاخره بايد خاتمه مى يافت. و اين يعنى پايان دوران جنگى و اقتصاد جنگى و امنيت جنگى. اين يعنى كه بايد درجه اى از ثبات و «امنيت» درونى موجود باشد تا زمينه هاى اداره امور اقتصادى و سياسى جامعه را در شرايطى كه ديگر بهانه جنگ و تهاجم بيگانه و نا امنى و شياطين كوچك و بزرگ موضوعيت نداشت، فراهم كرد. زندانيان سياسى در زندانها، سمبل همان مقاومت و مبارزه اى بودند كه كماكان پتانسيل قد علم كردن در جامعه داشت. گويى سركوب سيستماتيك سالهاى بعد از ۶۰ كافى نبود، يا حتى اگر بود بايد جمع ديگرى از مبارزان را در سياهچال ها به تير و دار بست و به جامعه نشان داد كه سخنى از مماشات در كار نيست. كشتار سال ۶۷ پاسخى بود به اين نياز. و به اين ترتيب و با اين كشتار كمى پيش از پايان جنگ ايران و عراق، دوران سازندگى آغاز شد!
مباحث مربوط به سازندگى در دوره پس از ختم جنگ، كشفيات سرداران سپاه اسلام نبود. سازندگى نام ديگرى بود براى هموار كردن راه پيوستن به برنامه هاى توسعه اقتصادى كه پيشتر و در مقطع بحران جهانى موسوم به بحران نفت (در اواسط دهه هفتاد ميلادى) آغاز شده بود. تحولات سال ۱۳۵۷ در حقيقت اين پروسه را كه در اواخر زمان شاه در ايران شروع شده بود با وقفه مواجه كرده بود. انقلاب و سپس جنگ ايران و عراق آن دو تحول مهمى بودند كه پيشرفت اين پروسه را بتاخير انداختند. اين وقفه تاريخى بايد خاتمه مى يافت و با ختم اين دوره بايد همه امكانات معطوف مى شد به سر و سامان دان به اقتصادى كه همه شائبه هاى بحران جهانى سرمايه را از آن خود كرده بود، در جامعه اى كه زير فشار خفقان و سركوب در حال انفجار بود.
اما شروع دوره سازندگى و چرخيدن بسوى يك جامعه «نرمال» براى حكومت اسلامى نمى توانست دوره نرمالى باشد. پيشبرد برنامه هاى توسعه اقتصادى در كشورهايى از نوع ايران همراه بوده است با نياز به درجه اى تغيير در ساختارهاى سياسى و اجتماعى و حقوقى مملكت مزبور. اين همان تحولى است كه به دوره توسعه سياسى و يا گسترش جامعه مدنى معروف شده است. و چيزى نيست جزنياز بورژوازى ايران به تضمين برقرارى نوعى مناسبات مدنى كه تضمين كند جامعه از شكل منقبض شده زير فشار جنگ و كشتار و سركوب و اعدام درآمده است، بدون اينكه به خواستها و مطالباتى كه برايش انقلاب كرد، رسيده باشد و بدون اينكه كسى حتى قرار باشد آن مطالبات را مجددا پرچم مبارزه اى كند. جامعه اى كه تشنه آزادى بود، جامعه اى كه سالهاى سال رخت سياه را از اين عزا به آن عزا عوض كرده بود، جامعه اى كه كودكان متولد شده اش بعد از انقلاب موجود زن را در هياتى مشكوك و كريه يافته بود، جامعه اى كه در آن كسى از فرداى خود مطمئن نبود، جامعه اى كه براى گذران فقيرانه ترين زندگى در آن مى بايست دو سه شغل موازى داشت، جامعه اى كه شهروندانش از حق انتخاب آزادانه پوشش و تامين نيازهاى فرهنگى خود محروم شده بودند، نياز به تغيير را با تمام قوا مى طلبيد. و همين نياز را اصلاح طلبان تلاش كردند كه مبناى مشروعيت سياسى و اخلاقى خود قرار دهند.
تفكر و نگاه اصلاح طلبانه بر آن شد كه حركت هاى اعتراضى موجود در جامعه را قانع كند كه منفعت آتى خود را در پيشروى جريان اصلاحات ببينند و بپذيرند كه تغيير در جامعه جز با اصلاحات ممكن نيست. لشكرى از ايدئولوگهاى كوچك و بزرگ، مذهبى و قديم ماركسيست، نوانديش دينى و پست مدرنيست و چپ «عاقل» شده راه افتادند تا در وصف جامعه مدنى، حقوق بشر و توسعه سياسى و همچنين اجتناب ناپذير بودن دوره تاريخى اصلاحات، قلم فرسايى كنند. بناگهان واژه هاى شناخته شده زبان فارسى هم حتى معانى ديگرى يافتند. توده عظيمى كه در طول قريب سه دهه قربانى سركوب و اختناق سيستماتيك حكومت اسلامى بوده است، به تراپى خود و خشونت زدايى از افكارش فرا خوانده مىشد. هلهله ها سر داده شد كه گويا دوران خشونت سر آمده است و اگر همه اين واقعيت را بفهمند، شيفت مهمى در جامعه اتفاق خواهد افتاد. براى ترويج اين ايده ها كاروانى از پيك ها و مروجين راه افتادند (و از جمله در خارج كشور) تا تلاش كنند به قربانيان جنايات حكومت اسلامى يعنى ما، يعنى شما، نشان دهند كه اين خود ما هستيم كه با تداوم درك هاى خشونت گرايانه نيازهاى زمانه را نمى فهميم. براى ترويج گفتمان هايى كه در مركز خود تمكين به جمهورى اسلامى را مفروض داشت، هزاران ورق سياه شد. و همه علم و كتل دوم خرداد بر آن بود تا گرد و غبار همان سالهايى را از خاطر بزدايد كه تصور مى شد با كشتار سال ۶۷ به فراموشى سپرده شده و كسى ديگر نامش را هم نمى آورد. در هر صورت حتى اگر تشخيص پيامهاى تسليم طلبانه جنبش اصلاحات و عواقب سياسى آن براى همگان يكسان نبود و عده اى دچار اين تصور شده بودند كه واقعا قرار است آزادى و دمكراسى برقرار شود؛ اما كم نبودند آنها كه تلاش كردند نشان دهند كه كاخ حقوق دمكراتيك و جامعه مدنى و رنسانس دو خردادى بر روى شن ساخته شده است! با اينوصف شليك گلوله هاى پاسداران حكومت اسلامى به سينه كارگران خاتون آباد و چند واقعه ديگر در همان سالهاى حكومت اصلاح طلبان نشان داد كه نوانديشى دينى و رواج قرائت هاى دمكراتيك از اسلام و قوانين مذهبى بتنهايى كافى نيست تا سينه كسانى كه براى حفظ شغل شان به مبارزه برخاسته اند آماج گلوله نشود؛ رواج قرائت هاى جديد از قوانين و مصاديق مذهب اسلام در راستاى توسعه سياسى كافى نيست تا برابرى زن و مرد متحقق شود، تا انسان زن نصفه و نيمه و در حاشيه جامعه نباشد؛ كافى نيست تا جوانان تولد يافته پس از انقلاب را كه ياد گرفته اند سركوب «من» خود را جزيى از هويت شان كنند، با وعده اينكه نوبت شماست كه مهر راى و نظرتان بر تغيير قوانين حاكم بر جامعه بخورد به پشتيبانان بى اما و اگر اصلاح طلبان تبديل كنند.
اين تصويرى بسيار كلى و كوتاه بود از دوره سى ساله اخير و دوره بندى هاى آن كه همگى با رشته نامرئى سركوب و اختناق در خدمت مناسبات كاپيتاليستى بهم وصل اند. دوم خرداد شكست خورد اما بسيارى از سياستها و جهتگيرى هايش كه مورد توافق طبقه سرمايه دار ايران است، كماكان در جريان است. و بسيارى از اينها براى نسل جوانى كه دهه اخير دوره بلوغ و شكل گيرى و قوام شخصيت شان بوده، نيازى به بازگويى ندارد. نيازى نيست بگوييم كه عليرغم سه دهه خفقان و سركوب امروز كماكان همان مطالباتى موضوع مبارزه كارگران و مردم زحمتكش است كه در سال ۵۷ بود. حكومت همان حكومت است، خفقان همان خفقان است، و مطالبات و موضوعات مورد مبارزه هم كماكان همانهاست. نه پايان جنگ نقطه ختمى بر سركوب و بى حقوقى بود و نه عروج اصلاح طلبى. دوره بندى هاى تاريخ حكومت جمهورى اسلامى مختصات سياستهاى دوره اى دولتهاى بورژوايى را در ايران نشان مى دهد و نه هيچ چيز ديگر. عروج موج اصلاح طلبى مرز «خودى ها» و حكومتى ها را پشت سر گذاشت و بخشى از اپوزيسيون حكومت را هم در بر گرفت. اما بسرعت معلوم شد كه تصور تغييرات پايه اى باتكا اين حركت عبث و بى پايه است.اين حركت تنها سمبل تلاشى بود براى پيشبرد اصلاحات سياسى و قانونى اى كه در حقيقت زمينه ساز پيشبرد گسترده تر برنامه هاى توسعه اقتصادى و همچنين پذيرش واعتبار ايران است براى ورود به سازمان تجارت جهانى. در پيشبرد اين خط، مستقل از اينكه هدايت دولت در دست تيم خاتمى باشد يا تيم احمدى نژاد مساله حياتى براى طبقه سرمايه دار ايران تامين شرايطى است كه با اندك تغييرى، به بورژوازى ايران امكان دهد با اعتماد بنفس و قدرت بتواند پذيراى سرمايه هاى خارجى شود. چنين تغييرات اندكى با خواستها و مطالبات توده ميليونى مردم براى آزادى، برابرى، حق تشكل، آزادى بيان و تجمع، رفع تبعضات جنسى، مذهبى و قومى فاصله اى بس طولانى دارد. تاريخ پروسه مدرنيزاسيون در ايران و همچنين قانونمندى گسترش كاپيتاليسم در جهان نشان داده است كه جامعه سرمايه دارى در كشورهاى پيرامونى يا جهان سوم الزاما همان قانونمندى هايى را ندارد كه كشورهاى بزرگ صنعتى در دوره عروج كاپيتاليسم داشته اند. اينجا بحث بر سر امكان استفاده از نيروى كار ارزان، بازار مطلوب و اتكا به قوانين و سنت هايى است كه مى تواند سرجمع پروسه توليد را براى سرمايه ارزان تر تمام كند. گسترش آزادى هاى سياسى و دادن حق و حقوق اجتماعى به مردمى كه نه فقط صد سال است اين مطالبات را در ليست خواستهايشان پس و پيش كرده اند، بلكه سى سال است كه براى دم نزدن از اين حقوق بشكلى سيستماتيك سركوب مى شوند؛ يعنى رها كردن نيرويى كه قدرت زير ورو كننده اش در تصور نمى گنجد. نه فقط حكومت اسلامى بلكه كل بورژوازى ايران سالهاست ازاين كابوس در وحشت است. دل بستن به عروج اصلاح طلبان و شيفتگان جامعه مدنى و تحقق دمكراسى چشم بستن بر اين واقعياتٍ آزمون پس داده است. بعبارت ديگر همه آن خواستها و مطالباتى كه نسل ما، نسل پدران و مادران شما را به ميدان مبارزه كشاند و بعد با سركوبهاى سيستماتيك پس رانده شد؛ امروز مجددا به جلوى صحنه مى آيند و مى بينيم كه شما، بسيارى از شما هم مبارزين تحقق همين خواستها هستيد. آزادى و رفاه و زندگى شايسته انسان، امروز هنوز همانقدر آرزو و خواست اكثريت جامعه است كه سى سال پيش و در جريان تحولات سال ۵۷. اين رويكرد كه گويا تلفات و خساراتى كه بر زندگى نسل ما و نسل فرزندان ما رفته است ناشى از خشونت طلبى ما بوده است، آنقدر گزاف و بيهوده است كه مدافعين اش، «خودى» هايى كه خود هم بتناوب آماج خشونت قرار گرفته اند، بسرعت دفتر داستان سرايى هاى مضحكشان را بستند.
بارى، خشونت ناشى از رفتار قربانيان نظام سرمايه نيست. از خود بيگانگى در پروسه كارو محروميت از حاصل نيروى كار، سهم اكثريت مردم كارگر و زحمتكشى است كه راهى جز فروش نيروى كارشان ندارند. اين توده عظيم در مبارزه عليه اين شرايط هم بلافاصله با نيروى نظميه و امنيه دولتهاى سرمايه و ايدئولوگ هاى مذهبى و سكولارش مواجه شده و سركوب فيزيكى يا عقيدتى مى شوند. مبارزه حق طلبانه اى كه دست به ريشه درد مى برد، بر خلاف خرده فرمايشات مذبوحانه لشكر روشنفكران اصلاح طلب و پست مدرنيست و هواداران دمكراسى نظم نوينى، خشونت نيست. خشونت نه ناشى از اعتراض حق طلبانه، بلكه جز تفكيك ناپذير مناسبات و نظمى است كه بدون اعمال خشونت نمى تواند بر سر پا باشد. روشن است كه اين مختصر ابدا براى بازگويى روايتى ديگر از تاريخ ما كافى نيست. اما عليرغم اختصار اين گفتار، نكته اين است كه آنچه شد ناشى از مطالبات غير معقول نسلى از انسانها نبود كه گويا با پذيرش ايده ها و آرمانهايى كه خشونت در ذاتش است، بانى دور باطل سركوب و خشونت شدند. بلكه ناشى از مناسبات و نظم و نظامى است كه شما چه عليه آن قد علم كنيد و چه سكوت پيشه كنيد، سهمى جز بى حقوقى و از خود بيگانگى نداريد. سوال اين است كه كدام را انتخاب مى كنيد؟
- توضیحات
- نوشته شده توسط نادر احمدی
- دسته: صفحه آزاد
کشور مصر مهمترين کشور عرب و رهبر اتحاديه کشورهای عرب می باشد. حسنی مبارک رهبر کنونی مصر از ۱۴ اکتبر سال ۱۹۸۱ که انور سادات رئيس جمهور آن وقت مصر توسط خالد اسلامبولی به قتل رسيد، رهبر بلامنازع مصر است و در ۵ دوره پی در پی به رياست جمهوری مصر رسيده است. دولت مصر در ميان ليست دولتهای جهان که از آمريکا کمک مالی سالانه دريافت می کنند بعد از اسرائيل بيشترين مبلغ کمک مالی و نظامی را دريافت می کند.
در ماههای اخير کشور مصر شاهد قويترين و گسترده ترين اعتراضات کارگری بوده است که از زمان جنگ دوم جهانی تا کنون بی سابقه می باشد. روزنامه مصری المصر اليوم نوشت که در سال ۲۰۰۶ بيش از ۲۲۲ مورد اعتصاب، توقف کار، اعتصاب غذا و تظاهرات کارگری به وقوع پيوسته است و اکنون تقريبأ هر روز در يک نقطه از مصر يک اعتراض کارگری به وقوع می پيوندد. گروه The citizen group Egyptian Workers and Trade Union Watch ، ۵۶ اعتراض در ماه آوريل و ۲۵ اعتراض ديگر را در ماه می امسال ثبت کرده است و اين اعتراضات از صنايع پارچه بافی آغاز و به بخشهای ديگر صنعت مثل کارگران توليد کننده مصالح ساختمانی، کارگران مترو، کارگران شهرداری، کارگران نانوايی، کارگران توليد مواد غذايی و ديگرکارگران سرايت کرده و اين اعتراضات نيز مثل تمام ديگر اعتراضات ۴۰ سال اخير توسط اتحاديه کارگری مورد حمايت دولت يعنی General Federatio of Trade Unions و ديگر تشکلات مشابه در کارخانه ها، غير قانونی اعلام شده اند ولی اينبار بر خلاف طغياتهای گروهی کارگران در سالهای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ که به کارخانجات دولتی محدود بودند اين اعتراضات، کارگران شاغل در بخش خصوصی را نيز در بر گرفته است. به محض شروع اولين اعتراضات کارگری، شناخته شده ترين طرفداران دمکراسی و در ميان آنها چپگراها ، سکولاريست های ملی گرا و گاهی طرفداران اخوان المسلمين نيز در ميان کارگران ديده می شدند. حکومت مصر بعد از ۳ سال تلاش مداوم برای کنترل جنبشهای خواهان دمکراسی، اکنون به يک ضد حمله بر عليه جنبش کارگری دست زده است و اين ضد حمله زمانی اتفاق افتاده است که کارگران توجه خود را از دستمزد، سود و شرايط بهتر در محل کار، به وابستگی سياسی خود به دولت از طريق اتحاديه های کارگری دست نشانده دولت متمرکز کرده اند.
• کارگران و اخوان المسلمين
در انتخابات پارلمانی مصر در سال ۲۰۰۵ اخوان المسلمين ۸۸ کرسی پارلمان را از آن خود کرد و جنبش کفايا که خواهان پايان دادن به حکومت حسنی مبارک است با راه اندازی تظاهرات گسترده فضای خفقان طولانی حاکم بر مصر را شکست.
در بين اعتراضات مداوم کارگری در ماه آپريل، ۲۴۸ نفر از کارگران کارخانه توليد لباس Mansura-Spain که ۷۵ درصد از آنان زن هستند چندين بار به عنوان اعتراض دست از کار کشيدند. اين کارگران معترض نگران بودند که با فروش اين کارخانه به بانک خصوصی
Al-Masraf al-Muttahid صاحب جديد، دستمزدهای تعويقی و سود سهام کارگران را که از سال ۱۹۹۵ به تعويق افتاده است نپردازد. بزرگترين اعتصاب کارگران بخش خصوصی در کارخانه نخ بافی Arab Polvara در شهر اسکندريه در ۲۴ مارس و بار ديگر در ۲ آپريل با شرکت نيمی از ۱۲۰۰۰ نفر از کارگران شاغل در اين کارخانه در اعتراض به تبعيض بين کارگران و مديران کارخاته در مورد سهام دريافتی و عدم پرداخت سود سهام کارگران به هنگام فروش کارخانه، به وقوع پيوست. آخرين بار در سال ۱۹۹۷ کارگران از بابت سود سهام خود فقط ۱۰.۴۵ $ دريافت کردند.
دولت مصر اخوان المسلمين را متهم کرده که اعتصابات کارگران کارخانه Arab Polvara را بر انگيخته است اما هيچ مدرکی وجود ندارد که دخالت اخوان المسلمين را در هيچيک از اعتراضات کارگری در سال گذشته را اثبات کند. در واقع اخوان المسلمين هيچگاه نفوذی زيادی در بين کارگران بخش صنعت نداشته و حتی آنها در زمان وقوع اعتصابات کارگری به دولت کمک کرده اند. در حاليکه بعضی از اعضای اخوان المسلمين اعتراضات گسترده کارگران را تشويق می کنند اما بين کادر رهبری اين تشکيلات که در تسلط سرمايه داران با نفوذ است و اعضای اين تشکيلات که به طبقات ميانی و فقير تعلق دارند اختلاف نظر وجود دارد. در حاليکه جريان اخوان المسلمين عمومأ محافظه کار است اما اخوان المسلمين شعبه شهر الکساندريه راديکالتر است و بيشتر از بخشهای ديگر اخوان المسسلمين دولت مصر را به مبارزه می طلبد.
• ضرورت تشکيل فدراسيون اتحاديه های کارگری مستقل
اولين ايده های تشکيل اتحاديه کارگری مستقل در جريان اعتصابات کارگران کارخانه های توليد آرد در شهرهای واقع در جلگه نيل شکل گرفت. در دسامبر ۲۰۰۶ کميته محلی اتحاديه کارگران در کارخانه های نخ بافی و پارچه بافی Mahalla al-Kubra از اطاعت دستورات مسئولان مرکزی اتحاديه خودداری کردند و توليد در کارخانه را متوقف ساختند که اين حرکت آنها به موفقيت بی نظيری منجر شد . کارگران اعتصابی و ناراضی در کارخانه Mahalla al-Kubra خواستار برکناری کميته مرکزی فدراسيون اتحاديه های کارگری در قاهره که دست نشانده دولت بود شدند و وقتی که اين درخواست آنان رد شد کارگران کارخانه های Shibin al-Kum و Kafr al-Dawwar. نيز از خواست کارگران کارخانه Mahalla al-Kubra حمايت کردند. ايده تشکيل يک فدراسيون اتحاديه های کرگری که مستقل باشد و تحت کنترل دولت مرکزی مصر نباشد در واقع مورد حمايت تمامی تشکلهای سياسی مخالف دولت مصر قرار دارد. کارگران کارخانه های نامبرده عليرغم مخالفت رهبران اتحاديه دست نشانده دولت ضمن پافشاری بر خواسته های خود به مبارزه ادامه دادند. سرانجام در نتيجه مبارزات متحد ۲۴۰۰۰ نفر ازکارگران مبارز کارخانه های نخ بافی و پارچه بافی، در ماه مارس ۲۰۰۶ احمد نزيف نخست وزير مصر مبلغ پاداش سالانه کارگران را از ۱۷ $ در سال به مبلغی معادل ۲ ماه حقوق برای تمام کارگران شاغل در بخش صنعتی- دولتی افزايش داد اما بعدأ کارگران فهميدند که مبلق واقعی پيشنهادی چيزی حدود ۸۹ پاوند است که در نتيجه اين حقه از طرف دولت روحيه مبارزاتی کارگران تشديد شد و برای مدت چند روز کارگران حتی از دريافت حقوق خود خودداری کردند. تا اينکه در ۷ دسامبر هزاران تن از کارگران شيفت صبح کارخانه در ميدان Mahalla’s Tal‘at Harb در مقابل درب ورودی کارخانه تجمع کردند و ۳۰۰۰ نفر از کارگران زن بخش لباس دوزی، به طرف کارخانه های نخ بافی و پارچه بافی که در آنجا بخشی از کارگران مرد هنوز به اعتصاب نپيوسته بودند راه افتادند و ضمن هجوم به محل کار آنان شعار می دادند: زن ها در حال مبارزه هستند پس مردها کجا هستند؟ در اين ميان پليس ضد شورش نيز به محل اعزام شده بود اما به آنها گفته شده بود تا دخالت نکنند. در حاليکه شب شده بود کارگران مرد تلاش کردند تا همکاران زن خود را به خانه و نزد خانواده خود بفرستند تا روز بعد باز گردند اما زنها از مردها راديکالتر بودند و با وجود تهديد و ارعاب از طرف پليس آنها می خواستند که شب را در محل اعتصاب بمانند. صبح روز بعد در حاليکه پليس ميخواست به درون کارخانه حمله کند کارگران متحصن به همه دوستان کارگر و غير کارگر خود تلفن زدند و از آنها خواستند تا خود را به محل کارخانه برسانند و بدين ترتيب بيش از ۲۰۰۰۰ نفر در محل کارخانه جمع شدند تا اينکه بعد از ۴ روزمبارزه بی امان سرانجام دولت رسمآ قبول کرد که معادل ۴۵ روز در سال به کارگران پاداش بدهد و از خصوصی کردن اين کارخانه ها خود داری کند که با اين موفقيت کارگران، فدراسيون اتحاديه های به اصطلاح کارگری دست نشانده دولت روسياه شد.
از زمان تصويب مکمل قانون کار در سال ۲۰۰۳ کارگران مصری در صورت تأييد رهبری عمومی فدراسيون اتحاديه های کارگری مصر، مجازند اعتصاب کنند !! و از آنجا که چنگال حزب حاکم NDP ( حزب دمکراتيک ملی !! ) گلوی اين فدراسيون به اصطلاح کارگری را می فشارد عملأ از سال ۲۰۰۳ تا کنون، تمام اعتصابات کارگری غير قانونی اعلام شده اند.
• فروش کارخانجات به بخش خصوصی
در فاصله ۱۲ مايلی شمال قاهره ۴۰۰ نفر از کارگران کارخانه نخ ريسی Qalyub که به کارخانجات گروه ESCO تعلق دارد برای مدت چندين روز در اعتراض به تصميم دولت برای فروش اين کارخانه به بخش خصوصی دست به يک اعتصاب تشسته زده بودند زيرا اين کارگران نگران بودند که بخش خصوصی حقوق و مزايای آنها را که در نتجه سالها مبارزه بدست آورده بودند پايمال کند. در واقع مجموعه بزرگ کارخانجات ESCO در سال ۱۹۶۰ ملی شده بود. اعتصابات اخير زمانی شروع شد که دولت و کارفرماها که در اثر فشارهای يک اعتصاب ۱۰ روزه در اکتبر ۲۰۰۴ تحقق يک بازنشستگی خوب و زودرس را به کارگران قول داده بودند اما زير قول خود زدند و به قول خود وفا نکردند. دولت مصر در نتيجه سياست ديکته شده توسط دولت آمريکا، بانک جهانی و صندوق بين المللی پول از سال ۱۹۹۳ تا سال ۱۹۹۹ بيش از ۱۰۰ کارخانه و مجتمع توليدی را به بخش خصوصی فروخته و صندوق بين المللی پول در سال ۱۹۹۹ رضايت خود را از سياستهای مديريت اقتصادی دولت مصر اعلام کرد.
معمولأ اولين مرحله از اجرای سياست خصوصی سازی، کاهش تعداد کارگران شاغل و افزايش شدت کار و استثمار است تا بتوان با تعداد هر چه کمتری از نيروی کار حجم بيشتری از کار را انجام داد و سود بيشتری بدست آورد برای مثال تعداد کارگران شاغل در ۶ کارخانه مجموعه کارخانجات ESCO که تعدادشان در سال ۱۹۸۰ ، ۲۴۰۰۰ نفر بود اين تعداد را در سال ۱۹۸۷ به ۳۵۰۰ نفر کاهش دادند که بدين ترتيب اکنون ۳۵۰۰ نفر کارگر، کار ۲۴۰۰۰ نفر را انجام می دادند.
سياست خصوصی سازی در صنايع گسترده پارچه بافی مصر زمانی ضروت بيشتری پيدا کرد که کارخانجات مصری در رقابت با محصولات ارزان توليدی چين و ديگر کشورهای آسيای جنوب شرقی نتوانستند با آنها رقابت کنند و دچار بحران شدند. بدينترتيب گلوباليزيشن سرمايه در حاليکه مثلأ در چين و هند ظاهرأ توليد شغل می کند و با پرداخت دستمزد بخور و نمير کارگران آنجا را غارت ميکند اما در کشور ديگری مثل مصر مشاغل تعداد زيادی از کارگران را از آنان می گيرد و آنان را به خاک سياه مينشاند. در شرايط کنونی گلوباليزيشن سرمايه حکم می کند که در جهت افزايش سود، شرکتها و مؤسسات سرمايه داری حتی در کشورهای غربی تعداد کارگران و پرسنل خود را به حداقل نفرات کاهش دهند که در نتيجه اجرای اين سياست هر روز تعداد زيادی بيکار می شوند و ارائه خدمات به مشتريان حذف می شود و فشار کار بر کارگران و کارمندان افزايش می يابد.
- توضیحات
- نوشته شده توسط جواد صنم راد
- دسته: صفحه آزاد
آقایِ عبدالکريم سروش که با تکرار انديشه هایِ ضد مارکسيستی کارل پوپر بصورت يکی از ايدئولوگ های انقلاب اسلامی در آمد و در جمهوری اسلامی معروف شد ودر انقلاب فرهنگیِ اسلامی، يعنی حمله به دانشگاهها، رهبریِ ستاد ِ آن از سوی خمينی به او سپرده شد، اينک حتی بيش از گذشته خدماتش مورد نياز است و پس از يک سال که حجت الاسلام شبستری به خرج دولت آلمان در برلين به بررسی های اسلامی مشغول بوده اينک نوبت به آقای سروش رسيده که يک سال در آنجا جنبش هایِ عقلانی در تاريخ اسلام را زير و رو نمايد تا بقول خودش جنبه هائی از اسلام را که با انديشه های فلسفی جهان جديد و زندگی در جهان جديد سازگار نيست نقد کند. يعنی به عبارتِ خودمانی "سعی جميل" برای اجر جزيل به کار می برد که "اسلام جمهوری اسلامی" را به روز بياورد و بازهم آن را بزک کند.
آقای سروش، در مصاحبه با سايت نهضت آزادی، وارد بحث آزادی و دموکراسی نيز شده و ميگويد:
يک رشته از حقايق هستند که . . . و قتی در عالم خارج و در جهان انسان ها و در رفتار و روابط انسان ها ظاهر ميشوند که پيشاپيش تصورشان و مفهومشان نزد انسان ها پيدا شده باشد . . . يعنی ابتدا مفهومشان در آسمان ذهن پيدا ميشود و بعد، از عرش ذهن تنزل می کنند و قدم به فرش عالم خارج می گذارند . . . دموکراسی و آزادی . . . از همين دسته هستند تا مفهوم آنها تولد نشود خودشان هم متولد نميشوند . . . نگوئيم ما آزادی نداريم بايد بگوئيم ما مفهوم آزادی نداريم . . . غنای ذهنی و مفهومی و فرهنگی ما از چيزهائی چون دموکراسی و آزادی و حقوق بشر و امثال اينها در ابتدای انقلاب، کافی نبوده و همين اجازه نميداد که از آن ابتدا مطالبه دموکراسی در صدر مطالبات قرار بگيرد . . . چرايی قضيه هم تا حدودی معلوم است. اولا ً فرهنگ دينی فرهنگی است که تکليف انديش است حق انديش نيست . . . فرهنگ غير دينی و هم به خصوص فرهنگ روشنفکری زير غلبه انديشه چپ بود. در انديشه چپ نه مفهوم حق بر جستگی و فربهی داشت و نه مفهوم آزادی و دموکراسی. اصلا ً آنها آزادی و دموکراسی و . . . را تمسخر می کردند و آن را جزو فريب های بورژوازی می دانستند. برای فريفتن کارگران و غافل کردن آن ها از موقعيت تاريخيشان و از مبارزه . . . لذا اصلا ً دنبال دموکراسی رفتن نوعی عيب و نقص بود. نشانه مبارز نبودن بود. نشانه امريکايی و غربی بودن بود . . . مجموع اين علل و دلايل باعث شد که در ابتدای انقلاب نه متدينان و نه غير متدينان ما هيچکدام واجد سرمايه مفهومی نباشند که بتواند به تحقق خارجی اين حقايق و موجودات کمک بکند و لذا اين حقايق در واقع مظلوم و متروک باقی ماندند.*
در روايت بالا اولاً از به حساب آوردن نياز واقعی ميليون ها تودهء زحمتکش به آزادی و عدالت اجتماعی خبری نيست. ثانياً در زمان قيام و از سالها پيش از آن، خواست استقلال و آزادی و عدالت شعار و آرزوی مردم بود. صاحبان فرهنگ دينی به دلايل تاريخی و طبقاتی شان در مبارزه با راديکاليسم چپ، شعار "جمهوری اسلامی" را نيز بدان افزودند و هر صدای ديگر را که به مخالفت با حقنه کردن آن برخاست خفه کردند. سروش پس از ربع قرن بدآموزی و رنگ کردن گنجشک و بلبل فروختن و تبليغ برای ايدئولوژی رژيم تازيانه و دار، امروز صاحبان و دکانداران فرهنگ دينی را در کنار روشنفکران چپ گذاشته و هردوی آن ها را برای نبود آزادی و دموکراسی در ايران مقصر شناخته شده است. ظالم و مظلوم، قربانی کننده و قربانی شونده در کنارهم مسئول سرکوب و کشتار وانمود شده اند. رضا پهلوی نيز اخيرا ً در مصاحبه ای گفته است که کمونيست ها و دسته ای از آخوندها جمهوری اسلامی را پديد آوردند. البته اين امر تازگی ندارد. مهندس مهدی بازرگان هم در بارهء رقيبان سياسی اش يعنی روحانيون و پاسداران ميگفت: اينها خشونت و تضاد بين طبقات را از کمونيست ها ياد گرفته اند (نقل به مضمون).
جز اين هم از اين آقايان انتظار نميرفت. سخنان سروش در واقع بيش از آنچه بخواهد گذشته را روشن کند، آينده را روشن ميکند و ترس او را از نيروی ِ آينده، از زحمتکشان ِ خشمگين و مبارزات آنان بر ملا ميسازد.
کلمات بازگو شده از آقای سروش از اين جهت مهم و شايسته ارزيابی است که نگاه ايده آليستی وی را بر مفهوم آزادی و بر چگونگی حرکت تاريخ برای ما به نمايش ميگذارد. در اين نگاه، آزادی، حقيقتی ست ملکوتی و موجودی آسمانی که ابتدا مفهوم آن از عرش به آسمان ذهن افراد رفته و سپس از آنجا نزول اجلال کرده و قدم به فرش عالم خارج مينهد. ايشان در همان مصاحبه پذيرفته است که بعضی چيزها مانند الکتريسيته واقعيت ماديش پيشتر وجود دارد و سپس مفهوم آن در ذهن پيدا ميشود ولی تاکيد کرده که آزادی و دموکراسی چنين چيزی نيست.
ولی اين نگاه با واقعيت تاريخی سازگاری ندارد. مفهوم آزادی فقط وقتی به وجود می آيد که واقعيت آزادی و اسارت بطور مادی وجود داشته باشد. در عالم واقعی ِ روابط ِ انسان ها، آزادی و دموکراسی پايه اقتصادی و مادی دارد و نسبی و طبقاتی ست: آزادی برده داران، يعنی آزادی خريد و فروش برده ها و کشتن و کار کشيدن از آنها، مترادف با اسارت برده هاست؛ و آزادی برده ها به بهای ِ از بين رفتن آزادی برده داران در خريد و فروش برده بدست ميآيد. در جامعه های برده داری يونان و روم باستان، برده داران آزاد بودند ودموکراسی بصورت سنای روم و غيره البته فقط برای برده داران وجود داشت.
در انقلاب بهمن نيز برخلاف آنچه آقای سروش وانمود ميکند، همه از آزادی محروم نشدند بلکه بخشی از جمعيت يعنی عدهء قليلی امثال خود وی به آزادی دست يافتند. دين سالارانی مانند عسگر اولادی، لاجوردی، رفيق دوست، سروش، و آقايان و آقازاده های بسيار، هم به سرمايه مادی بيکران و هم به آزادی رسيدند و بسيار بيشتر از اندازه هم به آزادی رسيدند. شرايط و امکانات مادی اقتصادی ايران و روابط سياسی و بازرگانی بين المللی آن روز به آنها آزادی عمل داد و آنها با دست باز، همان آزاديها و امکانات محدودی که اکثريت فرو دست جامعه يعنی کارگران و کارمندان و زنان و جوانان تا اواخر زمان شاه با مبارزاتشان بدست آورده بودند از آنها پس گرفتند. امروز نيز آزادی آخوندها در برابر و متناقض با آزادی اکثريت مردم است: آزادی مردم لازمه اش اينست که آزادی حاکمان و چپاولگران و جلادان محدود شود.
در جامعه سرمايه داری نيز آزادی نسبی است و آزادی ِ دو طبقه در برابر هم قرار ميگيرد: ليبراليسم، و امروزه نئوليبراليسم، آزادی طبقه سرمايه دار است برای اينکه سرمايه اش را هر جا خواست بياورد وببرد، کارگران را بهر مزدی خواست استخدام کند و با هر شرايطی خواست از آن ها کار بکشد و هر وقت خواست آن ها را بيکار کند و دولت نبايد با ماليات و گمرک و قانون کار و مقررات زيست ـ محيطی و غيره جلوی بهره وری حداکثر سرمايه، و بهره کشی حداکثر از نيروی کار را بگيرد. پس ليبراليسم و بويژه نئوليبراليسم امروز ِ سرمايه داران در برابر زندگی و آزادی ِ کارگران قرار ميگيرد: هرچه آزادی يک طبقه بيشتر ميشود از آزادی طبقه ديگر کاسته ميشود.
در اروپا مکتب ليبراليسم وقتی پديد آمد که توليد سرمايه داری رشد و گسترش می يافت و سرمايه داران بايد از قيد و بند های دوران فئودالی آزاد ميشدند. وقتی توليد سرمايه داری باندازه کافی رشد کرد و واقعيت های رنج آور ِ زندگی در آن خود را نشان داد آنوقت بر همان زمينه سخت مادی، انديشه رهائی و آزادی طبقه کارگر نيز پيدا شد. يعنی بر خلاف نگاه آقای سروش، مفهوم آزاديخواهی، چه در وجه ليبراليستی و چه سوسياليستی، فقط وقتی در ذهن افراد پيدا شد که در متن مادی جامعه، يعنی در ميدان تلاش معاش و کار و توليد، اين مسائل پديدار شده بود.
در جامعه سرمايه داری بسته به اينکه در مرحلهء رقابتی يا در مرحله انحصاری، در حال رونق يا در حال بحران، در مرکز يا پيرامون، باشد، به درجات گوناگون، هم آزادی و دموکراسی وهم سرکوب و خفقان بوجود می آيد. در چنين جوامعی آزادی و دموکراسی در هر ميزانی که هست بيشتر برای سرمايه داران است ولی کارگران و زحمتکشان و نيروهای چپ همانگونه که در عرصه اقتصادی برای مزد بيشتر و رنج کمتر و بهتر بگوييم برای لغو استثمار مبارزه ميکنند در عرصه سياسی نيز برای آزادی بيشتر و دموکراسی بيشتر حتی در چهارچوب همان جامعه سرمايه داری می جنگند و اين دو کارزار اقتصادی و سياسی از هم جدايی ناپذير است.
نيرو های چپ ايران چه در زمان پهلوی ها و چه در دوره جمهوری اسلامی در عمل بشدت سرکوب و کشتار شدند و هنوز ميشوند و فر صت آميزش با طبقه کارگر و رشد ودخالت در امور نيافتند ولی تا آن حدی که فعاليت کردند و ميکنند بر خلاف گفته آقای سروش نه تنها آزادی و دموکراسی واقعی را تمسخر نکرده اند بلکه برای آن فداکارانه ترين مبارزه ها نيز کرد ه اند. ولی تفاوت آنها با آقای سروش در آنست که آنها اين مفاهيم را نه در خلاء، نه به سود اقليت بهره کش بلکه در متن زندگی مادی طبقات ِمردم و به سود اکثريت جامعه که زحمتکشان اند می بينند. واقعيت چشمگير عصر ما و منطقه ما عرصهء جولان دادن امپرياليسم بمفهوم لنينی آنست. عصری که سرمايه داری جوان برای آزادی و دموکراسی با فئوداليسم و دستگاه های کهنه مذهب و سلطنت ميجنگيده گذشته و سرمايه داری به دوران فساد و تباهی ِ خود رسيده و برای سود بانکها و شرکتهای نفتی و سايرانحصارات خود آماده است که مردم کشورهای پيرامونی مانند عربستان و لبنان و فلسطين و عراق و افغانستان و ايران را از يک ارتجاع به ارتجاع ديگر واز يک جنگ به جنگ ديگر بياندازد. به گفته لنين:
مالکيت خصوصی بر پايه کار ِ مالکان ِ کوچک، رقابت آزاد، دموکراسی، همه ی اين شعارهای جذابی که سرمايه داران و مطبوعات آنان، کارگران و دهقانان را با آنها ميفريبند، چيزهائی از گذشته دور هستند. امروز، سرمايه داری به يک سيستم جهانی ظلم استعماری و خفه کردن ِ مالی ِ اکثريت بزرگ مردم جهان بوسيله شمار کوچکی از کشورهای "پيشرفته" تبديل شده است. ثمره اين چپاول بين دو يا سه کشور غارتگر بزرگ دنيا که تا دندان مسلح شده اند تقسيم ميشود و آن ها جهان را به جنگ خودشان که جنگ بر سر تقسيم يغماست ميکشند. **
يعنی پايه اقتصادی دموکراسی سرمايه داری که رقابت آزاد مالکان کوچک بود سپری شده و رفته است. سرمايه داری بحران زده در عصر شرکتهای بزرگ انحصاری جهانی در کشوری پيرامونی با اقتصاد تک محصولی نفتی مانند ايران نميتواند روبنای دموکراسی داشته باشد. اينست که از ارتجاع سلطنتی در ميآيد و به استبداد مذهبی ميافتد. جمهوری و دموکراسی و جمهوری دموکراتيک و لائيک در چنين شرايط اقتصادی، اوتوپی و خواب و خيال است.
ولی هنوز هستند کسانی که مردم را به مبارزه برای دموکراسی و جمهوری و جمهوری دموکراتيک و لائيک و . . . بر همين پايه های اقتصادی و بدون دست زدن به مناسبات طبقاتی ِ جامعه فرا ميخوانند و تعجب ميکنند چرا همه طبقات مختلف مردم زير اين شعارهایِ زيبا گرد نميآيند! اينها ميگويند سوسياليسم، رؤيا و اوتوپی ای ست که ميشود بعدا برای آن مبارزه کرد! اينها ميگويند چرا همين دموکراسی و آزادی که در اروپا و امريکا هست نداشته باشيم؟! چرا ليبرال و دموکرات و چپ دست در دست هم دموکراسی را نسازند؟ *** چرا در ايران نيز مانند سرمايه داری غرب هر حزب و مرام و مذهبی آزاد نباشد؟ چرا جوانان ما نتوانند مانند جوانان ِپاريس در پياده روهای خيابان بنشينند و شراب نوشان از هر دری سخن گويند؟
البته هيچ انسان سالم و پيشرفتخواهی نيست که اين تصوير زيبا را نخواهد. ولی همين خواسته های بظاهر ساده و انسانی در شرايط سرمايه داری ايران متاسفانه رؤيا و اوتوپی است و بر توهم اقتصادی بنا شده است. و آن توهم اينست که هر کشوری مستقلا ً خط رشد خودش را دارد و از اقتصاد ارباب ـ رعيتی قرون وسطائی به سرمايه داری رقابتی و سپس به سرمايه داری انحصاری مدرن ميرسد؛ يعنی همان راهی که انگلستان و فرانسه پيمودند همه کشورها تکرار ميکنند و در نتيجه ايران امروزی ابتدا يک کشور دموکراتيک ويا دموکراتيک لائيک مانند کشورهای اروپا ميشود و سپس ميتواند اميد داشته باشد در اثر مبارزات بعدی وارد مرحله بالاتر تاريخی مانند سوسياليسم بشود. ولی واقعيت، خلاف ِاين نظريه است. در واقعيت، اقتصاد کشورها بهم پيوسته و به يکديگر وابسته اند و بيش از يک قرن است که سرمايه داری بصورت روزافزونی به يک سيستم جهانی تبديل شده و با انباشت و تمرکز سرمايه در مراکز آن، اکثريت مردم جهان در کشورهای پيرامونی مانند ايران گرفتار گرسنگی و درماندگی و کار طاقت فرسا شده اند. در چنين جهانی رفاه و صلح و دموکراسی در مرکز، لازمه اش فقر و جنگ و خفقان در پيرامون است. نميتوان به گرد سرمايه داری چرخيد و به رفاه و آزادی و دموکراسی برای اکثريت مردم دست يافت.
دموکراسی سيستم جهانی سرمايه داری ِ امروز را شايد بتوان به دموکراسی آپارتايد در افريقای جنوبی مقايسه کرد. در آنجا سفيدها آزاد بودند و بين خود دموکراسی هم داشتند ولی اکثريت جامعه يعنی سياهان در زير ستم و ديکتاتوری آنان زندگی ميکردند و آزادی دخالت در امور را نداشتند. در جهان امروزنيز اقليت جمعيت جهان در کشورهای مسلط در درون خود رفاه نسبی و و به اصطلاح صلح اجتماعی و آزادی و دموکراسی دارند ولی نسبت به بيرون ِ خود يعنی کشورهای پيرامون با اهرمهای گوناگون مالی و ديپلماسی و نظامی، ديکتاتوری ميکنند و ما در اينجا با بهره کشی شديد و سرکوب و شکنجه و کشتار روبرو ميشويم و مردم ميبينند که در عمل با دو ديکتاتوری روبرو هستند: ديکتاتوری طبقه حاکم داخلی و ديکتاتوری خارجی يعنی امپرياليسم. و در نتيجه مبارزه برای دموکراسی و آزادی بسيار پيچيده و مشکل ميشود.
ممکنست گفته شود با همه اين حرفها آيا مبارزه زير پرچم جمهوريخواهی و دموکراسی خواهی وجمهوری دموکراتيک لائيک چه ضرری دارد؟ حتی اگر اوتوپيک و ايده آليستی و رويائی هم باشد، چه ضرری دارد که برای اين خواسته های پسنديده ی مشترک متحد شويم؟ در واقع ضرر آن اينست که از همين حالا معلوم است که نتيجه معکوس ببار می آورد و مردم را فريب داده و از يک ديکتاتوری به ديکتاتوری ديگر می برد. زيرا اين حرکت ها بر اين فرض صريح يا ضمنی پايه ميگيرد که بدون دست بردن به مناسبات طبقاتی و بدون تغيير سيستم سرمايه داری ميتوان به دموکراسی و لائيسيته و آزادی دست يافت و با اين شيوه مردم را بار ديگر به زير رهبری ِ بورژوازی مياندازد که نتيجه آن حکومت هائی مانند ترکيه يا مصر (يعنی لائيک و همپيمان و مورد حمايت آمريکا و اروپا) می باشد.
درحقيقت وعده دموکراسی و آزادی و جدائی دين از دولت خرجی ندارد و همه آنهائی که ميخواهند به قدرت برسند از اين وعده ها فراوان داده و ميدهند. آيت الله خمينی پيش از رسيدن بقدرت نمی گفت که ميخواهد ديکتاتوری کند. حجت الاسلام خاتمی پيش از انتخاب شدن وعده آزادی و دموکراسی داد. امريکا با وعده آزادی و دموکراسی وارد افغانستان و عراق شد. کسی که امروز خود را وارث تاج و تخت جباران طول تاريخ ِ ايران ميخواند بارها و بارها تکرار ميکند که هدفی جز آزادی و دموکراسی ندارد. و سکولاريسم بقدری مُد شده که عبدالکريم سروش ميگويد: "اسلام دينی سکولار است." **** در حالی که اولا "اگر کسی اسلام را انتخاب نکند بر خطا است و از او پذيرفته نيست" (سورهء آل عمران آيهء ۸۵) و ثانياً اگر کسی اسلام را کنار بگذارد مرتد محسوب می شود و مجازاتش اعدام است؛ چيزی که گويا در اديان ديگر سابقه ندارد!
بايد برای آزادی و دموکراسی و لائيسيته با چشم باز انديشيد و مبارزه کرد. يعنی اگر اين مفاهيم را نه برای رسيدن به رياست و نه برای فقط اقشار بالای جامعه، بلکه واقعاً برای اکثريت زحمتکشان محروم جامعه ميخواهيم، بايد ساده انديشی را کنار بگذاريم و بدنبال آن باشيم که علاوه بر جنبه های فکری و سياسی، پايه های اقتصادی و مادی ِ آزادی و دموکراسی را نيز درست کنيم که راهی ست به خروج از مناسبات سرمايه داری. بنابراين در مبارزه برای دموکراسی و آزادی نيز بهترين شعار همان است که در تظاهرات ضد جنگ امپرياليستی و ضد جمهوری اسلامی بايد بدهيم و همان است که دانشجويان ايران در تظاهرات اخير شان روی پرچم های خود نوشتند: يا سوسياليسم يا بربريت. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* گفتگوی اختصاصی اقبال با عبدالکريم سروش، سايت نهضت آزادی، ژوئن ۲۰۰۷
** لنين: امپرياليسم، مقدمه ۶ ژوئيه ۱۹۲۰
*** باقر مومنی: تاريخ و سياست، نوشته ۱۳۷۴ نقل از سايت راه کارگر، ژوئن ۲۰۰۷:
"در آستانه انقلاب ۱۳۵۷ نيروهای ليبرال و دموکرات و چپ بجای اينکه دست در دست هم به استقرار دموکراسی ــ که مضمون و شعار اصلی انقلاب بود ــ کمک کنند گوئی هنوز در سال ۱۳۳۰ و ۱۳۳۱ و در گرماگرم مبارزه برای ملی شدن نفت هستند با انبانی از سوء ظن و خصومت و با همان نگاه قديمی به تکرار اتهامات و ناسزاها عليه يکديگر مشغول شدند و در حقيقت بجای اينکه به پيشرفت جامعه کمک برسانند دموکراسی را قربانی دشمنی های سياسی گذشته کردند.... نه تنها به انقلاب لطمات اساسی زدند بلکه خود نيز در جريان حوادث با سرشکستگی از ميدان رانده شدند"**** سروش: اسلام دينی سکولار است، سخنرانی در اردوگاه انجمن اسلامی دانشجويان، سايت نهضت آزادی، ژوئن ۲۰۰۷
- توضیحات
- نوشته شده توسط ارژنگ سپاسی
- دسته: صفحه آزاد
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
۳۰ خرداد ۱۳۶۰ آغاز سرکوب نهايی جنبشی انقلابی بود که در سال ۱۳۵۷ موفق شد رژيم شاه را سرنگون کند. دولتهای سرمايه داری در کنفرانس گوادالپ توافق کرده بودند که با روی کار آوردن رژيم جمهوری اسلامی و خمينی به سرکوب اين جنبش بپردازند. جنبش ملی اسلامی که از ماههای قبل از قيام ۱۳۵۷ و با بيرون رفتن شاه سعی داشت به کنترل اين جنبش بپردازد پس از روی کار آمدن بلافاصله در اسفند ماه با حمله به تظاهرات زنان و با حمله به سنندج در فروردين ۱۳۵۸ سرکوب جنبش انقلابی را آغازنمود. سرکوب دانشجويان با بستن دانشگاهها در ارديبهشت ۱۳۵۹، حمله به کارگران بيکار، حمله به ترکمن صحرا و سرکوب شوراهای دهقانان همه درادامه سرکوب جنبشی بود که شاه نتوانست به مقابله با آن برخيزد و رسالت سرکوبش به رژيم جمهوری اسلامی سپرده شده بود. بدنبال درگيريهای درونی رژيم بر سر چگونگی سرکوب جنبش مردم و بدنبال برکناری بنی صدر رييس جمهور وقت، مقاومت مردم برای مقابله با سياستهای سرکوبگرانه رژيم بالاخره در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ به شکست انجاميد. رژيم جمهوری اسلامی موفق شد با سرکوب وحشيانه و با اعدام بسيار افرادی که رژيم پهلوی نتوانسته بود بکشد و با قتل عام دهها هزار نفرديگر که دردوران انقلاب به مبارزه روی آورده بودند به سرکوب جنبشی بپردازد که برای چند سال لرزه بر دنيای سرمايه انداخته بود.
تظاهرات ۳۰ خرداد چگونه شکل گرفت : بدنبال درگيريهای بين جناح بنی صدر از يک سو و جناح حزب جمهوری اسلامی، مجاهدين انقلاب اسلامی، موتلفه از طرف ديگر، جو جامعه به سمت بسته شدن هر چه بيشتر پيش می رفت. گله های حزب الله که در گروههای چند صد نفره در سرتاسر شهر سازمان داده شده بودند، هر گونه تجمعی را مورد حمله قرار ميدادند. فدائيان که بزرگترين نيروی چپ بودند در سال ۱۳۵۹ به دو بخش تقسيم شده بودند و اکثريت آنها به همراه حزب توده به حمايت از جمهوری اسلامی و جاسوسی و تبليغ عليه نيروهای مخالف جمهوری اسلامی پرداخته و ضربه عظيمی را به جنبش انقلابی مردم وارد نموده بودند. مجاهدين خلق که بزرگترين نيروی مخالف را تشکيل ميدادند سعی دراتحاد با يک جناح از رژيم و تسخير رژيم ازدرون داشتند. نيروهای چپ و مستقل نظير کومله، پيکار، فداييان اقليت و چندين گروه ديگربه گستردگی مجاهدين نبوده و به غيراز کومله که پايه گسترده ای در کردستان داشت بقيه از پايه وسيعی برخوردار نبودند. درچنين اوضاعی، روز۲۶ يا ۲۷ خرداد ۱۳۶۰ خبری بطور گسترده در تهران پخش شد که سازمان مجاهدين روز ۳۰ خرداد تصميم به تظاهرات در چهارراه مصدق گرفته است. اين تظاهرات بدنبال فراخوان به تظاهرات جبهه ملی بود که درروز ۲۴ خرداد انجام گرفت و جمعيتی که در جلو لاله زار در خيابان انقلاب جمع شده بود با حمله حزب الله روبرو شده و قبل از اينکه بتوا نند حتی ۵۰ نفر را به گرد هم جمع کنند با حمله اوباشان حزب الله که به قمه و زنجير مسلح بودند تار و مار شدند. از همان روزهای اول خرداد ماه و بدنبال درگيريهای درونی رژيم ، مجاهدين و پيکار و چندين گروه ديگر با جمع شدن در گوشه های مختلف شهر سعی در مقابله با سرکوب و غالب شدن جو ارعاب و تهديد در شهر بودند. اما اکثر اين تجمعها با حمله سازمان يافته گروههای حزب الله که از بسيجی ها و نيروهای سپاه پاسداران تشکيل شده بودند به خاک و خون کشيده می شدند. بنا به گزارشهايی دهها مرکز در نقاط مختلف تشکيل شده بود که گله های حزب الله از اين نقاط به خيابانها فرستاده ميشد. در چنين اوضاعی که فکر هرگونه تجمعی کم کم غير ممکن ميشد، روز ۲۹ خرداد خبردار شديم که مجاهدين در ميدان فلسطين( کاخ)و يا چهار راه مصدق تظاهرات گذاشته اند. در آنروز ما که ۳ نفر بوديم تصميم گرفتيم که ۲ نفر به ميدان فلسطين رفته و من به چهار راه مصدق رفتم. قبل از رسيدن به چهارراه مصدق، سعيد غيور، از فعالين مجاهدين را در خيابانهای اطراف ديدم که اينور و آنور ميدويد و چون ميدانستم با مجاهدين است مطمئن شدم که تظاهرات در چهار راه مصدق است و در ميدان کاخ خبری نيست. سر چهار راه مصدق، پاسداران خيابان را در ضلع شمالی بسته بودند و دسته های حزب الله با حمله وحشيانه به هر کس که ريش نداشت سعی داشتند از اجتماع مردم جلوگيری کنند. مردم در حال رفت و آمد ومنتظر شروع حرکتی بودند که تقريبا غير ممکن به نظر ميرسيد. سر ساعت، يک دسته از ميليشيای مجاهدين که اکثرا دختران جوان بودند ازضلع جنوبی چهار راه بصورت يک دسته ۵۰ نفره وارد چهار راه شدند. آنقدر حرکتشان ناگهانی بود که پاسداران با وجود مسلح بودن به پشت ماشينهايشان رفته و شروع به تيراندازی هوايی کردند. مردم با ديدن اين صحنه به وسط چهارراه آمده و در همين حال گله های حزب الله با قمه و زنجير به جان مردم افتادند. دسته های بيشتری از ميليشيا با شعار" حزب چماق بدستان بايد بره گورستان" وارد چهار راه شدند و با حمله به اوباشان آنها را فراری دادند. در همين حال مردم که وارد خيابان شده بودند با پرتاب سنگ به مقابله پرداخته و در کمتر از ۵ دقيقه چهار راه در دست تظاهرکنندگان قرار گرفت. پاسداران شروع به تيراندازی زمينی کرده و با رگبار اولين رديف تظاهر کنندگان را به گلوله بستند. جمعيت با دست خالی و در حاليکه چند ماشين را واژگون نموده بود با سنگ مقا بله می کرد وتيراندازی و شليک زمينی چنان شديد شده بود که جمعيت به سمت ميدان فردوسی و خيابانهای اطراف عقب نشينی نمود. پاسداران و گله های حزب الله که جری شده بودند با لگد زدن به مجروحانی که روی زمين افتاده بودند پيشاپيش پاسداران حرکت کرده و به هر کسی در خيابان حمله می کردند. جمعيت مردم با جنگ و گريز به مقابله پرداخته و همين که موفق می شدند که اوباشان حزب الله را به عقب برانند با تيراندازی زمينی وهوايی پاسداران که پشت سرآنها بودند روبرو می شدند. اين جنگ و گريز که تا يک ساعت طول کشيد با کشته و مجروح شدن عده زيادی در حال پايان بود وما بطرف ميدان فردوسی فرار می کرديم که در ميدان فردوسی ناگهان جمعيتی نيم ميليون نفری را ديديم که تمام پل هوايی جلو لاله زار را پوشانده بودند. چنان جمعيتی باور کردنی نبود. مردم با ديدن جمعيت جان تازه ای گرفته و با در آغوش گرفتن جلوداران جمعيت از خوشحالی گريه می کردند. صحنه ای به ياد ماندنی بود. هيچکس فکر نمی کرد که با آن وحشيگری پاسداران بتوان نيم ميليون نفر را گرد هم آورد (عکس بالا بخويی جمعيت نيم ميليون نفره مردم را نشان ميدهد که توانستند عليرغم تيراندازی شديد پاسداران ساعتها در خيابانهای تهران تظاهرات کنند). جريان از اين قرار بود که مجاهدين با اعلام اينکه تظاهرات در چهار راه مصدق است توانسته بودند نيروهای پاسداران و گله های حزب الله را در آنجا جمع کنند و تظاهرات اصلی را از ميدان کاخ در خيابان تخت جمشيد به سمت خيابان بهار و شميران شروع کنند. رفقای من می گفتند که همينکه جمعيت از ميدان کاخ به حرکت در آمد، تا يک ربع ساعت سرو کله گله های حزب الله پيدا نبود و معلوم بود که اين تاکتيک در فريب دادن آنها موثر واقع شده بوده است. بعد از يک ربع ساعت وقتی که خبر تجمع به آنها رسيده بود، همينکه به صورت پراکنده به جمعيت نزديک می شدند با حمله جمعيت لت و پار ميشدند. بدين ترتيب تظاهرات نيم ميليون نفری مردم با تاکتيک بسيار خوب و فداکاری فراوان مردم و خصوصا نيروهای ميليشيا شکل گرفت.
در جلو صف تظاهرکنندگان يک پلاکارد بزرگ بود با مضمون بنی صدر حمايتت می کنيم. جمعيت از جلو لاله زار رد شده و به ميدان فردوسی رسيده بود که يک مينی بوس حاوی تعدادی از پاسداران به ميدان رسيد. جمعيت که شعار ميداد با ديدن پاسداران به مينی بوس حمله کرد و مينی بوس را به آتش کشيد. در همين حال در حاليکه عده ای در جلو جمعيت سعی داشتند تظاهرات را به سمت جنوب ميدان فردوسی و به طرف بهارستان ببرند عده ای ديگر جمعيت را تشويق به رفتن به طرف دانشگاه و ميدان انقلاب ميکردند. در ضلع جنوب شرقی ميدان فردوسی يک کميته بود که جمعيت به درستی نمی خواست از جلو آن بگذرد. بالای سر در اين کميته يک تير بار بود و با نزديک شدن جمعيت در کميته را بسته بودند. بنا بگفته دو رفيقم که به ميدان فلسطين رفته بودند، اعضای مجاهدين که سازماندهی تظاهرات را بعهده داشتند بطور مداوم و با بی سيم با مرکز خود تماس داشته و دستور دريافت می کردند. بنا بگفته اين رفقا، در خيابان تخت جمشيد چندين بار جريانات چپ با شعار مرگ بر خمينی سعی در تغيير شعارها را داشتند که در چندين مورد طرفداران مجاهدين نيز که هفته ها بود در زير ضرب حزب الله بودند به آنها پيوسته بودند ولی بلافاصاله گردانندگان تظاهرات باشعار"حزب چماق بدستان بايد بره گورستان" مانع از طرح شعار مرگ بر خمينی شده بودند. شعار مرگ بر جمهوری اسلامی نيز به همين سرنوشت دچارشده بود و از طرح آن جلوگيری شده بود. در حاليکه جمعيت در ميدان فردوسی مشغول واژگون کردن مينی بوس پاسداران بود و عده ای درپيشاپيش تظاهرات را به سمت بهارستان هدايت می کردند، ناگهان پاسداران با تيرباری که بالای سردر کميته بود به تيراندازی به سمت جمعيت تظاهرکننده پرداختند. حوض وسط ميدان فردوسی پراز خون و اجساد تظاهرکنندگانی بود که از مقابل حمله وحشيانه پاسداران به طرف مقابل فرار می کردند و با اصابت گلوله به ميان آب می افتادند. جمعيت يک اتوبوس دو طبقه را که در سمت شمال خيابان بود به وسط خيابان هل داده و پشت آن مخفی شدند. پاسداران مسلح پس از تيراندازی با تيربار وبا مشاهده فرار و سر درگمی جمعيت با اسلحه از کميته بيرون آمده و به سمت جمعيت شليک می کردند. از طرف ديگر پاسداران مستقر در چهار راه مصدق و گله های حزب الله که با ديدن جمعيت فرار کرده بودند با شروع تيراندازی دل و جرئتی بخود گرفته واز سمت غرب به جمعيت حمله کردند. در کمتر از ده دقيقه ميدان فردوسی پراز کشته شده بود و جمعيت نيم ميليون نفری در کوچه های اطراف پراکنده شده بود. اکثر مغازه ها و خانه ها مملو از تظاهرکنندگانی بود که توسط مردم پناه داده شده بودند. به اين ترتيب تظاهراتی که با فداکاری فراوان سازمان داده شده بود در عرض کمتر از نيم ساعت سرکوب شد. از اين به بعد رژيم با يک کاسه کردن سياستهای خود دست به سرکوبی زد که جنبش انقلابی مردم را سالها به خاموشی کشاند.
بعد از ۳۰ خرداد: صد ها نفر از دستگير شدگان بدون محاکمه تيرباران شدند و در روزهای بعدی با اعلام اينکه هر کسی که در خيابان دستگير شود بايد در همانجا کشته شود و احتياج به محاکمه ندارد، دسته دسته به جوخه های اعدام سپرده شدند. رژيم در روز ۳۱ خرداد با اعدام سعيد سلطانپور و محسن فاضل که از ماهها قبل در زندان بودند نشان داد که سرکوب نهايی جنبش مردم را آغاز نموده است. روزنامه اطلاعات عکسهای دختران جوانی را به چاپ می رساند و بدون اينکه هيچ اسمی منتشر کند از پدر و مادرهايشان می خواست که با شناسنامه عکس دار برای تحويل جنازه فرزندانشان بروند. اين نشان می داد که رژيم بدون اينکه حتی ازهويت حقيقی اين دستگير شدگان آگاه باشد آنها را در محاکمه های چند دقيقه ای بر طبق اصول عدالت اسلامی محارب شمرده و اعدام نموده است.
بعد از سرکوب تظاهرات ۳۰ خرداد، در شب همانروز نيروهای ميليشيای مجاهدين در خيابانهای جنوب تهران از جمله نازی آباد و دروازه غار مشاهده ميشدند که در ماشينهای چند نفری به گشت زنی در خيابانها مشغول بودند. هم چنين در سال ۱۳۶۳ در نشريه مجاهد با يک نفراز اعضای مجاهدين که سابقا عضو شورای تامين امنيت ملی رژيم بود مصاحبه به عمل آمد. آين نشانگر آن بود که مجاهدين در شورای تامين امنيت رژيم نفوذ داشته و از نقشه های رژيم خبردار بوده اند. وجود گشتهای مجاهدين در شهر نشانگر آن بود که اين نيروها منتظر يک حرکت از درون رژيم و بطور مشخص حمايت ارتش بودند که بنی صدر ادعای داشتن حمايت آنان را داشت. اين حرکت همچنين توضيح ميداد که چرا مجاهدين قصد هدايت تظاهرکنندگان به سمت بهارستان را داشتند. ظاهرا هدف سازماندهندگان، تحصن در مقابل مجلس و انتظار برای حمايت ارتش از آنها و کسب قدرت از بالا بود. نيروی گشت شهری مجاهدين تا چندين روز بعد از ۳۰ خرداد نيز ادامه داشت که بعد متوقف گرديد. نيروی گشت معمولا برای حفظ تسلط بر يک محله يا شهر به کار گرفته می شود. متاسفانه مجاهدين هيچگونه تحليلی ازاهداف اصلی اين تظاهرات نداده ومسعود رجوی در کتاب "۳۰ خرداد پاسخ به ضرورت تاريخ" آنرا تظاهرات برای اتمام حچت با رژيم اعلام نموده است. عباس داوری در کتاب" ۳۰ خرداد به روايت شاهدان" از انتشارات سازمان مجاهدين در خاطرات خود می گويد که قصد تظاهرکنندگان رفتن به جلو مجلس بود. به نظر من مجاهدين قصد داشتند که با تحصن در مقابل مجلس حمايت ارتش را جلب کرده و قدرت را از بالا تسخير کنند. به نظر می رسد که مجاهدين زياده از حد به بلوفهای بنی صدر در حمايت ارتشيان از وی اميد بسته و وجود گشتهای شهری نشان از خوش خيالی فراوان مجاهدين ميداد که نه تنها روی حمايت ارتش از بنی صدر حساب می کردند بلکه برای بعد از آن يعنی حفظ قدرت نيز برنامه ريزی کرده بودند. نکته جالب توجه اين است که مجاهدين هيچوقت شعار مرگ بر جمهوری اسلامی را مطرح نکردند زيرا که شعار خودشان تا مدتها جمهوری دمکراتيک اسلامی بود. بعدها که متوجه نفرت مردم از هرگونه رژيم اسلامی شدند کم کم اين شعار را بدور انداخته و به ناسيوناليسم روی آوردند. در پاييز همان سال اعلام کردند که با تظاهرات مسلحانه در مقابل فروشگاه کوروش سابق در خيابان مصدق برای اولين بار شعار مرگ بر خمينی را به خيابانها بردند. شايد فرصت نبود که گزارشهای مسولين تظاهرات ۳۰ خرداد را بخوانند که چگونه جمعيت چندين بار اين شعار را مطرح کرده بود.
موسوی تبريزی، دادستان کل جمهوری اسلامی پس از کشته شدن قدوسی در شهريور۱۳۶۰ ،چند سال پيش با نشريه چشم انداز ايران مهر مصاحبه ای کرده است وی می گويد:" روز دومی که من دادستان شده بودم در نخست وزيری جلسه داشتيم. نخست وزير هم آقای مهدوی کنی بود و رييس جمهور هم نداشتيم؛ .... در آن جلسه آقايان موسوی اردبيلی، مهدوی کنی، محسن رضايی به عنوان فرمانده سپاه، بهزاد نبوی بعنوان وزير مشاور،و من به عنوان دادستان و چند نفر ديگر حضور داشتند. آقای مهدوی کنی گفت حالا ما ديگر مشکل می توانيم با اينها ( مجاهدين) برخورد کنيم. ايشان پيشنهاد کرد به واسطه آقای طاهر احمد زاده با آقای رجوی صحبت بشود بلکه راضی بشوند تا مذاکره و گفت و گو کنيم حتی اينها در بعضی پستها قرار داده بشوند تا اين غايله ختم بشود. آقای اردبيلی گفت آقای مهدوی من تا شش ماه پيش با اين حرف شما موافق بودم که ما اينها را بياوريم، صحبت کنيم، دعوت کنيم و حتی پست هم بدهيم ولی حالا با اين همه کشتارها و ترورها که انجام داده اند نمی شود اين کار را کرد." نکته جالب آنست که مصاحبه کننده که لطف الله ميثمی است اصرار دارد به موسوی بقبولاند که اگر به مجاهدين مقامی در دولت داده بودند بهتر ميشد با آنها کنار آمد و اين درگيريهای خونين پيش نمی آمد. متن کامل اين مصاحبه را ميتوان در آدرس زير خواند:
www.meisami.com
تجربه ۳۰ خرداد: اين نوشته قصد يک تحليل همه جانبه را ندارد بلکه اميد وارست که بازماندگان نسل انقلاب و خصوصا نيروهای چپ را تشويق کند تا ۳۰ خرداد را نه از زاويه يک تظاهرات که توسط مجاهدين سازمان داده شد بلکه از زاويه يک جنبش اجتماعی بررسی کنند وبه چرايی شکست آن بپردازند تا شايد اين تجربه مهم درسی آموزنده در آينده داشته باشد و جنبش اجتماعی مردم برعليه رژيم در آينده مرتکب اشتباهات مشابه نگردد. ۳۰ خرداد در شرايطی انجام شد که آخرين فرصت برای نيروهای انقلابی بود که با تعرض به حکومت به قدرت سياسی دست پيدا کنند. اين اخرين فرصت برای نيروهای انقلابی بود که بتوانند يا تعرض به مقابله با سرکوب رژيم بپردازند. به نظر من اگر نيروی رهبری کننده اين تظاهرات قصد سازمان دادن يک انقلاب مردمی را عليه رژيم داشتٍ، ميتوانست با پشتيبانی مسلحانه از تظاهرات و بدون توهم به جناحهای رژيم به هدايت مردم برای سرنگونی رژيم بپردازد. اگر هدف تظاهرات سی خرداد نه تحصن در مقابل مجلس برای جلب حمايت ارتش بلکه به سمت دانشگاه و فراخوان به مردم برای حمايت از نيروهای انقلابی بود، رژيم نمی توانست به اين سادگی سرکوب گسترده براه بياندازد. برخلاف تبليغات رژيم؛ اکثريت و حزب توده؛ نيروهای مچاهدين در اين تظاهرات مسلح نبودند. اگر مسلح بودند در ميدان فردوسی بخويی قادر بودند که تيربار رژيم را از کار بيندازند. متاسفانه مماشات مچاهدين و توهم ان نسبت به يک جناح رژيم مانع از ان شد که جمعيت ميليونی مردم عليرغم فداکاريهای فراوان بتوانند به نتيجه برسند. درحاليکه نيروهای چپ با پيوستن سازمان فداييان اکثريت به رژيم، بشدت ضعيف شده بودند و بجز کومله در کردستان از توان زيادی برخوردار نبودند، سی خرداد عملا همانند دهان باز کردن برای حرف نزدن بود. مجاهدين مردم را به خيابان آورده بود تا با جناحی از رژيم به سازش برسد. حوادث بعدی نيز نشان داد که فرصتها هميشه وجود ندارند. مجاهدين بعد از سرکوب خونين سی خرداد و پس از آنکه برخلاف انتظارشان ارتش از بنی صدر پشتيبانی نکرد، دست به عمليات چريکی زدند که نتيجه ای جز شکست نداشت. ياد تمام جانباختگان سی خرداد ۱۳۶۰ که عليرغم سرکوب رژيم حماسه ای تاريخی آفريدند گرامی باد.
خرداد ۶ ۱۳۸
- توضیحات
- نوشته شده توسط باربد کيوان
- دسته: صفحه آزاد
نورالدين زرين کلک، پدر پويانمايی ايران به حساب می آيد. انيميشن کوتاه ضد امپرياليستی "دنيای ديوانه ديوانه" که زرين کلک در سال ۱۳۵۷ ساخت از نظر کيفيت، اصالت و محتوا بالاتر از همه انيميشن های بی روح و بی مزه به اصطلاح ضد آمريکايی ـ ضد صهيونيستی است که دست پروردگان جمهوری اسلامی با انگيزه پول و امتياز سر هم می کنند. آن اثر ماندگار، برای ماندگار کردن نام خالقش در تاريخ هنر کافی است. اما حالا نام زرين کلک می تواند با يک اقدام غافلگير کننده فرهنگی ـ اجتماعی در تاريخ معاصر ثبت شود.
اين استاد دانشگاه جرات کرده و از يکی از دختران محجبه دانشجو پرسيده که چرا فرشته ای را بدون مو و نازيبا کشيده است؟! استاد از اين هم فراتر رفته و در برابر اين گفته دختر دانشجو که "زيبايی ظاهری مساله ای نيست"، بقيه کلاس را شاهد گرفته که آيا اين همکلاسی شما با آشکار کردن طره گيسوی خود زيباتر نخواهد شد؟ همين برخورد، بر آتش موج جديد فشار و خفقان سياسی در دانشگاه ها نفت پاشيده است. استاد را از دانشگاه اخراج می کنند. وزير علوم اعلام می کند که او ديگر حق تدريس در هيچ دانشگاهی ندارد. بسيج دانشجويی نعره می کشد که دانشگاه بايد تصفيه شود. اين نعره ها ادامه ای است بر توطئه امنيتی جعل لوگوی نشريات مستقل دانشجويی. ادامه ای است بر زمينه چينی های سياسی وزير ارشاد اسلامی برای "انقلاب فرهنگی دوم". ادامه ای است بر تحريک متعصبان و تاريک انديشان توسط آيت الله جنتی در نماز جمعه عليه گسترش افکار پيشرو و مترقی و آزادانديشانه در دانشگاه. البته صحبت از وجود آزادی در دانشگاه های ايران، مثل بقيه عرصه های جامعه، يک شوخی است. ولی مساله اينست که حاکميت از وجود مراکزی که به صحنه مبارزه و مقاومت آزاديخواهانه تبديل شده اند می ترسد. می خواهند آزادی های ظاهری و هر گونه "فضای باز"ی را از بين ببرند تا راه تنفس و رشد نهال آزاديخواهی را ببندند.
استاد چه کرده است؟ آيا آن طور که گروهی از روی فريبکاری و يا ساده لوحی ادعا می کنند به ساحت آزادی فردی دانشجوی محجبه تعرض کرده است؟ آيا مستبدانه، اعتقادات و ارزش های فردی او را مسخره کرده است؟ شک نيست که آن دختر دانشجو يا هر دانشجوی ديگر "حق" دارد طرح فرشتگان را به هر شکلی که خواست بکشد. با مو يا بدون مو. شايد دانشجويی دوست داشته باشد فرشتگان را اصلا بدون سر بکشد. صحبت از موجودات خيالی است و راه تخيل بشر را نمی توان بست. همه کليساهای قديم و جديد دنيا و کتابهای مذهبی مسيحيان پر است که نقش کودک وار فرشتگان با زلف های مجعد و پيکرهای برهنه. هيچ بنی بشری نمی تواند ادعا کند که فرشتگان را به چشم ديده است. در کتاب های مقدس اديان گوناگون نيز هيچ نشانه ای از شکل و شمايل فرشتگان نيست. حتی جنسيت فرشتگان هم مشخص نشده است! بنابراين هر کس که به وجود فرشته معتقد است، "حق" دارد فرشتگان را هر شکل که خواست مجسم کند. کسانی هم که اعتقادی به ماوراء الطبيعه ندارند "حق" دارند به جای طرح فرشته، کاغذ سفيد تحويل استاد بدهند.
ولی اين کشمکش بر سر "حق" داشتن يا نداشتن نيست. بر سر طرز تفکر است. پشت "فرشته بی موی" دانشجوی محجبه، طرز تفکر معينی از زن خوابيده است. طرز تفکری هزاران ساله. او فرشته را زن فرض کرده است. در عين حال، اين جرات را به خود نداده که طرح فرشته را با حجاب اسلامی بکشد. قرآن و کتب مقدس ساير اديان ابراهيمی چنين اجازه ای را به وی نمی دهد. او فقط يک چيز را خوب می داند، به نمايش در آمدن موی فرشته (زن)، گناه آلود است و گناه آفرين. بر مبنای اين طرز تفکر، نمايش موی زن تحريک کننده است. اين منطق ممکنست عجيب و غريب به چشم بيايد ولی دقيقا همين است. از طرف ديگر، اگر کسی با ديدگاه اصول گرايانه مذهبی به مساله نگاه کند سرانجام به اين نتيجه خواهد رسيد که همين وسواس دست و پا گير و خشک انديشانه هم کفرآميز است! مگر غير از اينست که مساله پوشش برای انسان، بر مبنای نص صريح کتاب مقدس، زمانی مطرح شد که آدم و حوا "گناه نخستين" را مرتکب شدند و از ميوه ممنوعه (نماد آگاهی از خير و شر) خوردند؟ مگر بعد از اين نبود که از برهنگی خويش با خبر و شرمنده شدند؟ از نظر يک معتقد به نص صريح کتب مقدس دينی، ضرورت پوشش فقط برای انسانها مطرح شده است و هيچ مومن و معتقدی جرات ندارد اين موقعيت را که نتيجه ارتکاب گناه است به فرشتگان تعميم دهد. شايد فلسفه برهنگی فرشتگان در نقاشی های کليسايی همين باشد. اما کسانی که دچار تفکرات خشک انديشانه و متعصبانه اند و در هراس هميشگی از ارتکاب گناه به سر می برند، دو راه بيشتر ندارند. يا بايد همان کاری را بکنند که دختر دانشجوی رشته هنر کرد. يعنی از داده های زمينی استفاده کنند: فرشته را به زن تبديل کنند و برای اينکه گناهی رخ ندهد نه فقط پيکرش را بپوشانند بلکه موهايش را هم از ته بتراشند. و يا بايد از خير تخيل و هنر بگذرند. و يا به سبک متعصبان مذهبی قرون گذشته و طالبان قرن بيست و يکم، نقاشی های ديواری را گل بگيرند، مجسمه ها را بشکنند و کتابهای مصور را بسوزانند.
موضوع ديگری که در مجادله استاد و دانشجو به ميان آمده، زيبايی و نا زيبايی است. استاد، فرشته بی مو را زشت می داند. بر مبنای معيارهای زيباشناسانه ای که استاد قبول دارد، "حق" با اوست. دانشجوی محجبه هم "حق" دارد که اين معيارها را ظاهری بداند و زيبايی را با معيارهای ديگر بسنجد و بيان کند. ولی در اين مجادله نيز بحث "حق" داشتن يا نداشتن گرهی را باز نمی کند. در اينجا، مساله خودفريبی در ميان است. دختر دانشجو خودش هم خوب می داند که در اين جامعه، زيبايی ظاهری مساله است. خيلی هم مساله است. حداقل او در تجربه شخصی خود به مثابه يک زن در جامعه طبقاتی مردسالار، يعنی در جامعه ای که زنان به عنوان کالا در معامله ای به نام ازدواج داد و ستد می شوند، اين واقعيت را با پوست و گوشت خود احساس می کند. او که ظاهرا به فرهنگ و ارزشهای طبقه حاکم باور دارد بايد از خود سوال کند که اگر زيبايی ظاهری مساله نيست، پس فلسفه ريش گذاشتن مردان مومن و معتقد چيست؟ چه توجيهی پشت اين کار وجود دارد؟ اگر زيبايی ظاهری مساله ای نيست پس چرا صدا و سيمای اسلامی در اخبار خارجی خود با شادمانی از "گرايش مردان ايتاليايی به ريش گذاشتن" بگويد و اينکه "ايتاليايی ها معتقدند که ريش چهره مردان را جذابتر می کند"!؟ اگر زيبايی ظاهری مساله ای نيست پس چرا نظريه بافان فرهنگی حکومت اين همه زور می زنند و آثار متفکران و فلاسفه بعد از اسلام در ايران را زير و رو می کنند تا شايد بحثی از فرم و رنگ و اصول زيبايی شناسانه بيابند و پزش را بدهند؟ اگر زيبايی ظاهری مساله ای نيست پس اين کت شلوارهای گران قيمت و پيراهن های زرق و برق دار بدون يقه بر تن ديپلمات های حکومت اسلامی چه نقشی بازی می کند؟ استدلال دختر دانشجو در برابر استاد نهايت خودفريبی است. در عين حال، نمی توان خود را طرفدار زيبايی باطنی اعلام کرد اما در برابر زشت ترين نگاه های جنسيتی به زنان ساکت ماند. نمی توان واقعا به دنبال زيبايی باطنی بود ولی از روابط و ارزش ها و ديدگاه هايی که زن را به شنيع ترين شکل به بند می کشد پيروی کرد.
سخن کوتاه. هياهويی که بر سر مجادله استاد زرين کلک و شاگردش بر پا شده، حلقه ای از يک طرح سرکوبگرانه و آزادی کش در دانشگاه و کل جامعه است. از اينکه ديدگاه ها و ارزش ها و عقايد امروز زرين کلک چيست و تا چه اندازه با کهنگی و تاريک انديشی و اسارت پيشگی در تضاد و تقابل است بی خبريم، ولی يک چيز روشن است. اقدام او بيش از آن که تعرضی باشد برای محدود کردن آزادی بيان و عقيده يک دانشجو، تلنگری است بر مغز او که، جور ديگری هم می توان به مسائل نگاه کرد.
- - - - - - - - - - -
برگرفته از سايت نشريه دانشجويی بذر
- توضیحات
- نوشته شده توسط بهروز جليليان
- دسته: صفحه آزاد
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
(فرخ نگهدار و بنيان انحطاط سازمان فداييان «اکثريت»)
چندی پيش آقای فرخ نگهدار که از اعضای مهم رهبری سازمان فداييان اکثريت بوده است، در مجله آرش شماره ۹۷، به پرسشی درباره کشتار عام انقلابيون در تابستان ۱۳۶۷، بی شرمانه و با زيرکی بسيار، درباره دوران دهشتناک سال های ۱۳۶۰، پاسخی سياست بازانه و دروغ داده که همانند بسياری از رياکاران تاريخ برای خود و سازمانش جز روسياهی ارمغانی نداشته است. وی در پاسخ به سردبير اين مجله در نوشته ای با عنوان " جرقه هايی در تاريکی" نوشته است:
"در مورد اعدام های دهشتناک سال ۶۰و۶۱ ما خيلی ازبچه های مجاهد وراه کارگری و اقليتی وپيکاری و غيره را از نزديک می شناختيم. همه شان بچه های کاملاً صادق و صميمی وازجان گذشته بودند و واقعاً حاضربودند برای خوشبختی مردم همه وجودشان را بدهند. در بين ما اصلا آن حسی که نسبتا به اعدام سران رژيم سابق بود، نسبت به اين بچه ها نبود. واقعاً اينها را دوست داشتيم وخبراعدام هريکی شان برايمان يک خبرهولناک بود."۱
معلوم است که دروغ گويان کم حافظه هستند، اما هر کس که ذره ای شرافت انقلابی در خود داشته باشد، آن سال های خون و سياهی و دهشت را فراموش نمی کند و آن همه خيانت و دست بوسی اين رژيم جنايت کار را نمی بخشد، در جايی که اين روسياهان تاريخ نوشتند:
سرکوب بدون مماشات جريانهای سياسی که کمر به شکست انقلاب خونبار مردم بسته اند و عليه آن مسلحانه دست به جنايت می زنند از ارکان دفاع از انقلاب است. خوش خيالی در اين زمينه که گويا بايد به تروريست فعلاً فرصت داد تا مرتب بمب منفجر کند تا روزی سر عقل بيايد خطای بسيار فاحشی است. نيروهای امنيتی - انتظامی و همه سازمانها و نهادهای انقلابی وظيفه دارند با اين شبکه های تروريست و بمبگذار به مقابله برخيزند و فعاليت خود را بر شناسايی و دستگيری عوامل واقعی ترور و شبکه های عملياتی تروريستها و کسانی که در اين عمليات شرکت دارند، متمرکز کنند. ( کار اکثريت، شماره ۱۳۲، ۲۹ مهر ماه ۱۳۶۰ ، صفحه ۵)۲
ريشه و بنيان، انحطاط فداييان اکثريت در پايگاه غير کارگری و جدا بودن از زحمتکشان جامعه بود. روی گرداندن از مردم و پيوستن به حکومت ضد مردمی با توجيه، اصلاحات و تغيير حاکميت از راه دمکراسی پارلمانی و غيره تنها گريز از راديکاليسمی بود که فداييان اکثريت ديگر رنگی از آن را با خود نداشتند. سازمان فداييان اکثريت در اوايل انقلاب، بيش از اين که يک سازمان کمونيستی با هدف رهايی طبقه کارگر و زحمتکشان باشد، آش درهم جوشی از آرمان گرايان بسياری بود که فعاليت در اين سازمان را به يک فعاليت جبهه گونه سوق می دادند. با گسترش بی درو پيکرش، ديگر هيچگاه يک سازمان راديکال کمونيستی نمی توانست بماند. اگر چه همين هم معلول پايگاه طبقاتی رهبران و سياست گذاران آن بود.
يکی ازمهمترين دلايل افزودن لقب "اکثريت" بر بخشی از سازمان چريک های فدايی خلق پس از انشعاب در خرداد ۱۳۵۹ (که موجب دو شقه شدن آن شد، وجود اکثريت اعضا و هواداران جنبش فدايی در اين سازمان نسبت به بخش ديگر خود بود، که لقب «اقليت» بر خود گذاشتند) ظاهرا اين بوده است که به مثابه فراکسيون حزب لنينی سوسيال دمکرات های روسيه، که خود را بولشويک ( اکثريت) می ناميدند، بلشويک خطاب شوند. اگر چه سازمان فداييان اکثريت نه حتی همچون آن ديگر فراکسيون از حزب سوسيال دمکرات روسيه، " منشويک ها" ( اقليت)، اپورتونيست و نه حتی همچون سلف خود، حزب خائن توده نبودند، بلکه بسيار راست تر، خائن تر و دشمن مردم تر شدند و همپای حزب توده و در بسياری مواقع فراتر از آنها به جنگ انقلابيون و در کنار اين رژيم پليد و سياه دست در خون رفقای ما کردند و در تقويت رژيم و انحراف جنبش انقلابی کوشيدند.
اگرچه انحراف در سازمان چريک های فدايی خلق، از پيش از انشعاب در خرداد ۱۳۵۹، آغاز شده بود و رهبری سازمانی که بعدها خود را فداييان اکثريت نام نهادند، از همان اوان پيروزی قيام بهمن ۱۳۵۷، در رهبری اين سازمان لانه کرده بود، اما خيزش بزرگ مردم کشورمان برای آزادی و عدالت، حضور گسترده مردم در بيشتر صحنه های مبارزه، وجود بسياری از سازمان ها و گروه های انقلابی در سطح جنبش و همچنين حضور برخی از اعضا و مسئولين صادق و مبارز درون اين سازمان مجال آن همه خيانت و نامردمی را نمی دادند. متاسفانه اين سازمان که گوهر پرافتخاری در جنبش کمونيستی و مردمی کشورمان بود و در کنار بسياری از انقلابيون جنگيده، برای دنيايی بهتر و زيباتر جان های شيفته بسياری را فدا کرده بود، به خيانت درغلتيد و به سوی حزب خائن توده کشيده شد که سال ها بود خنجر نامردمی اش را بر پشت توده ها زده بود. همان گونه که حزب توده در حول و حوش انشعاب در نشريه مردم از " تغييری مثبت و اميدبخش در موضع سازمان چريک های فدايی خلق"۳، خبر داد.
با سخت شدن راه و تنگ شدن عرصه مبارزه از سوی رژيم جمهوری اسلامی بر نيروهای انقلابی جنبش، ماهيت و سرشت اين سازمان خائن يکی بعد از ديگری سر زد و نشانه های خيانت های بعدی برملا شد. جنبش مردمی و انقلابی ايران در پس از قيام بهمن ۱۳۵۷، همچنان پر جوش و خروش ادامه می يافت و در مناطقی مانند کردستان، ترکمن صحرا و خوزستان نمود علنی در رسانه ها داشت. " آيت الله خمينی" فرمان کشتار در کردستان را در ۲۸ مرداد سال پيش صادر کرده بود و کمی بعد، سازمان مجاهدين را منافق ناميد و آنها را بدتر از کفار خطاب کرد، سازمان های انقلابی را منحله اعلام نمود و نشريات آنها را بست. دانشگاه های کشور را با عنوان "انقلاب فرهنگی" بست و خون بسياری از دانشجويان را بر زمين ريخت، اما سازمان فداييان اکثريت بدون درنگ و در جريان انشعاب در نشريه کار ۵۹ نوشتند که:
"واقعيت اين است که " آيت الله خمينی " رهبری مبارزه با امپرياليسم را همچنان در دست دارد. حکومت کنونی هر چند به خاطر ناپيگيری اش از پيشبرد يک مبارزه اصولی عليه امپرياليسم، همچنان که بارها اعلام داشته ايم، حکومتی وابسته نبوده و نيست. بر اين اساس ما موظفيم بيش از پيش برای استقرار صلح در کردستان و جلوگيری از گسترش دامنه جنگ در اين منطقه تلاش کنيم و از تلاش های صلح طلبانه ای که در برخی محافل حکومت ديده می شود استقبال می کنيم. ما موظفيم عناصر جنگ افروز حکومت و چه آن ها که با چپ روی ها و حرکات آنارشيستی خود بزرگترين خيانت ها را به جنبش ضد امپرياليستی خلق ما روا می دارند ... افشا کنيم." ۴
در آن زمان در کردستان جنگ خونين مردم دلاور کرد به همراه سازمان های سياسی که آنها را پشتيبانی می کردند عليه رژيم جمهوری اسلامی ادامه داشت. سازمان چريک های فدايی خلق نيز در آنجا پايگاه و مقر داشتند. تعدادی از افراد محلی و داوطلبانی از ساير نقاط ديگر نيز در اين مقر به عنوان پيشمرگه اين سازمان دوشادوش مردم کرد عليه جمهوری اسلامی می جنگيدند. اما از اوايل سال ۱۳۵۹ و کمی پيش از اعلام انشعاب، اين نيروها ديگر نمی جنگيدند. اين سازمان از درد و رنج مردم کرد و ستم و تباهی که رژيم بر آنها اعمال می کرد آگاهی کامل داشت. اين رژيم نه تنها ضد امپرياليست نبود، بلکه با سرکوب کمترين خواسته های مردم کرد نيز، آب به آسياب امپرياليسم می ريخت. منظور اين سازمان هم از نيروهايی که " با چپ روی ها و حرکات آنارشيستی خود بزرگترين خيانت ها را به جنبش ضد امپرياليستی خلق ما روا می دارند"، نيز سازمان های کمونيستی هم چون، کومله، پيکار، وحدت انقلابی، رزمندگان و اتحاديه کمونيست ها بودند. همراه فکری فداييان اکثريت، حزب توده در نشريه مردم در اين زمينه نوشته بود:
" عملا رژيم بعثی عراق امپرياليسم آمريکا در کردستان، چون اويسی ها، بختيارها، شيخ جلال، کومله، شيخ عثمان، پيکار و ... از يکسو و عمال آشکار و نهان امپرياليسم آمريکا و رژيم عراق در ارتش از سوی ديگر، همه و همه دست به دست هم داده اند تا جمهوری اسلامی ايران در خون خلق کرد، پاسدار و سرباز غرق شود."۵
در همان نشريه کار ۵۹، که صف سازمان فداييان اکثريت از جنبش کمونيستی جدا شد و خار چشم جنبش مردم ايران گشتند، در مورد جنگ در کردستان که روزانه عده بسياری از مردم دلاور کرد را به خاک و خون می کشيد، می نويسند:
محافل جنگ افروز و سرکوب گر درون هيئت حاکمه که فاقد هر گونه تجربه سياسی بوده ... هنوز به اعمال جنگ افروزانه و ضد دمکراتيک خود ادامه می دهند و درست در برابر اين محافل جريانات انحراف به چپ جنبش کمونيستی و ليبرال ها روز به روز بيشتر به اعمال آنارشيستی و شعارهای سرنگونی کشانده می شوند و ناگفته پيداست که اين دو پيوسته بر هم تاثير می گذارند و هر يک زمينه و بستر حرکات مخرب ديگری را فراهم می کند. و اگر وضع بدين منوال پيش رود، صفوف ضدامپرياليستی توده ها تضعيف می شود و تشنج بالا می گيرد که نتيجه اجتناب ناپذير آن قدرت گرفتن جبهه ضد انقلاب و به قدرت رسيدن حکومت دست نشانده امپرياليسم آمريکاست. بايد همه سلاح ها و قلم ها بسوی امپرياليسم آمريکا و متحدان داخلی نشانه رود. ... کارگران بايد با افزايش توليد و بهره وری کار، مانع تبليغات نفاق افکنانه دشمنان خود شوند." ( کار ۵۹، صفحه دوم و ششم)۶
پيشمرگه های سازمان فداييان در کردستان هنوز در صفوف مبارزان عليه جمهوری اسلامی می جنگيدند، اما از کمی پيش از انشعاب اقليت – اکثريت، ماهيت ضد انقلابی اين جريان، حضور درون تشکيلاتی داشت، همان گونه که در مصاحبه ای که با "کاروان" از فعالين آن زمان سازمان فداييان در کردستان انجام داده و در سايت "سازمان اتحاد فداييان خلق ايران"، گفته است:
"در نزديکی های انشعاب کم کم محتويات اين جزوات [ جزوات سياسی درباره نظرات درون سازمانی] تغيير کرد. ... در اين جزوات به يک باره کردستان از سنگر آزادگان به " کنام سلطنت طلبان" و " ضد انقلاب ها" تبديل می شد و با نفرتی از " محيط خرفت روستاها" در مقابل مدنيت " شهری " و کار سياسی در کارخانه ها صحبت می شد."۷
در همان دوران حزب خائن توده که نقش مراد و رهبری فکری آنها را بدست گرفته بود، همراه با فداييان اکثريت در نشريه مردم می نويسد:
"در نتيجه تلاش های مزورانه همين عناصر است که لحظه های بسيار مناسب در ماه های گذشته و بويژه در دوران بعد از پيام تاريخی امام خمينی به مردم کردستان و تلاش های هيئت ويژه دولت برای کردستان و طرح پيشنهادی ۱۵ ماده ای اين هيئت از دست رفت و به عناصر و محافل مخالف حل مسالمت آميز مسئله کردستان در دستگاه های نظامی و اداری دولت مرکزی امکان داده شد که سياست خشن خود را ... بتازانند". ( مردم سه شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۵۹)۸
در تيرماه سال ۱۳۵۹، در زمانی که رژيم به کشتارهای وسيعی در ترکمن صحرا و کردستان دست زده، خون بسياری از دانشجويان مبارز را برخاک ريخته بود و درست درزمانی که هنوز چندی از شهادت دانشجويان مبارز در خوزستان همچون شهيد مهدی علوی شوشتری، کورش پيروزی و يا دکتر اسماعيل نريميسا که در تيرماه همان سال در اهواز تيرباران شدند و ده ها نفر ديگر که در شهرهای ديگر سلاخی گشتند، نمی گذشت و محاکمه محمد تقی شهرام و محمد رضا سعادتی در پيش بود، فرخ نگهدار و مصطفی مدنی به پابوسی محمد حسين بهشتی رفتند و در مصاحبه تلويزيونی، مصطفی مدنی به بهشتی جنايت کار گفت که: " شما صاحب نظر هستيد و می توانيد مسائل را بررسی کنيد. اعتماد وجود دارد، اگر به شما اعتماد نداشتيم که در اين حد بتوانيم، بياييم اينجا صحبت کنيم، هرگز اين کار را نمی کرديم."۹
فرخ نگهدار، پا را فراتر نهاده و در مورد جنبش مردم کردستان خود تصميم می گيرد و به بهشتی مزدور چنين پيشنهاد می دهد:
"اگر دولت جمهوری اسلامی نظر خودش را راجع به آن طرح شش ماده ای اعلام بکند که مثلا بند يک از طرح شش ماده ای همان چيزی است که روزنامه جمهوری اسلامی از قبل پذيرفته، حداقل اين يا يک چيز ديگر، يا بند دو يا ماه ديگر ... يا در حاشيه طرح شش ماده ای آيت الله نوری يک چيز نوشته. اگر چنين چيزی بشود ما در اينجا تعهد می کنيم که متوقف کنيم.... يعنی آتش بس برقرار شود. آتش بسی که حاکميت جمهوری اسلامی" است. يعنی هر نيروی خارجی و هر نيرويی که بخواهد مسئله ساز باشد، ما تعهد متقابلی هم در برابر گروه هايی که مسئوليت کمتری بخواهند احساس بکنند بر عهده می گيريم. ما اکنون چنين وظيفه ای بر عهده خود می دانيم که اين فضا و محيط جنگ زده را که بين مردم و نيروهای سياسی در کردستان بوجود آمده ... حل کنيم." به نقل از متن مصاحبه.۱۰
عزالدين حسينی در اعتراض به سياست مماشات گرايانه و خيانت بار اين سازمان در اطلاعيه ای با عنوان : "در باره سياست " ئاش به تال، گام به گام" سازمان چريک های فدايی خلق ( اکثريت) در کردستان" به تاريخ ۱۸ مرداد ۱۳۵۹ می نويسد: سازمان چريک ها ( اکثريت) با اين برنامه تدريجی همه پيوندهای ميان خود و جنبش مقاومت خلق را بريده است تا با خيال راحت تعهداتی را که به آيت الله بهشتی سپرده است، اجرا نمايد. (ضميمه پيکار ۶۹، دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۵۹. ۱۱
در زمانی که اغلب سازمان های انقلابی در آن سال ها به سازمان فداييان از افتادن در گنداب حزب توده هشدار می دادند، سازمان رويزيونيستی فداييان اکثريت که ديگر قادر نبود به مرزبندی با حزب توده بپردازد، در برخورد با مشی چريکی و فداييان اقليت نوشت:
" سخن سازمان همواره آن بوده است که تا زمانی که يک رشته تئوری های عام و جهان شمول مارکسيست لنينيستی مورد قبول ما نباشد، بحث بر سر خط و برنامه، تحليل حاکميت، تحليل موقعيت و وظايف ما هرگز به نتيجه واحد نخواهد رسيد ... همان گونه که اشتباه بزرگی خواهد بود هرگاه تصور کنيم که ما از طريق تحليل های متفاوتی که از مسائل عملی کنونی با " حزب توده" داريم، مرزبندی خود را با اين جريان مشخص می کنيم. درک متفاوتی که ما از ظرفيت انقلابی و ضد انقلابی طبقات اجتماعی و وظايف اساسی مارکسيست- لنينيست ها در مبارزه طبقاتی داريم، درک متفاوتی که ما با " حزب توده " از انترناسيوناليسم پرولتری داريم، ما را بر آن می دارد که از قبل بتوانيم مشخص کنيم که مثلا اپورتونيسم راست حاکم بر " حزب توده" چه تحليلی از موقعيت مشخص امروز ارائه داده و چه وظايفی را برای کمونيست ها در شرايط کنونی توصيه و تاکيد می کند." ( اکثريت و مسئله اقليت، ضميمه کار شماره ۶۱، خرداد ۱۳۵۹)۱۲
تا پيش از کار ۵۹، سازمان چريک های فدايی خلق، حزب توده را خائن به خلق، رويزيونيست و بزرگترين خطر اصلی برای کمونيست ها می ناميد، اما در کار اکثريت شماره ۶۸، با وقاحت می نويسد:
" بدنبال تحريکات گروه های تخريب و آشوب در روزهای اخير، موج جديدی از حمله به نيروهای سياسی و دفاتر سازمان های ضد امپرياليست و ترقی خواه آغاز شده است. اين حملات بخصوص حمله به دفتر " حزب توده ايران" يکبار ديگر ثابت می کند .... ( به نقل از مقاله: حمله به دفاتر سازمان های سياسی را محکوم می کنيم)۱۳
در پی افشاگری های سازمان های سياسی و انقلابی همچون، پيکار، فداييان اقليت و راه کارگر اين سازمان در پی تصحيح گاف بزرگ خود برآمد.
" ما بايد از آنجا که حمله به دفاتر " حزب توده" در شرايطی اتفاق افتاده بود که اپورتونيسم چپ برای پوشاندن ورشکستگی مواضع ايدئولوژيک - سياسی خود بيشترين نيروی خود را برای مخدوش ساختن مواضع ايدئولوژيک - سياسی ما با اين جريان رفورميستی به کار گرفته است، توضيح می داديم که وقتی سازمان ما خود را موظف می داند از آزادی های سياسی و حقوق دمکراتيک مردم دفاع کند، طبعا دفاع از جريانات مدعی چپ، چه آنهايی که مثل، " راه کارگر"، " پيکار"، " اقليت" و غيره از نظر ما اپورتونيسم چپ شناخته می شوند و چه " حزب توده" که پرچمدار اپورتونيسم راست است، به عهده هر عنصر انقلابی و مشخصا به عهده هر فرد کمونيست است. ما بايد توضيح می داديم که نه دفاع از " راه کارگر" و "اقليت" و " پيکار" نشانه هيچ گونه تاييد از مواضع انحرافی اين جريانات است نه دفاع از حزب توده به مفهوم چشم پوشی از انحرافات اين جريان محسوب می شود، ما بدون انجام هيچ يک از اين کارها و بدون توضيح کافی در کار، موضع گرفتيم و از اين لحاظ انتقاد جدی بر ما وارد است" ( کار شماره ۷۱)۱۴
در اواخر شهريور سال ۱۳۵۹، جنگ ايران و عراق درگرفت که اغلب سازمان های سياسی را در تحليل بر اين جنگ نامردمی به چالش خواند. بيشتر اين سازمان ها و از جمله سازمان پيکار، سربلند از اين آزمون انقلابی برآمده و اين جنگ خانمانسوز را جنگ سرمايه داران ايران و عراق معرفی کردند. در هر دو سوی اين جنگ حکومت های خودکامه و تبه کار، روزگار مردم را سياه کرده بودند، اما بار ديگر فداييان اکثريت در مزدوری و پابوسی رژيم پليد و سرمايه داری جمهوری اسلامی شتاب کرده و می نويسد:
جنگ عراق با ايران، جنگی ميان انقلاب ايران و ضد انقلاب عراق، جنگی است بين رژيمی که در راه مبارزه با وابستگی به امپرياليسم گام بر می دارد و رژيمی که در مسير وابستگی به امپرياليسم گام نهاده است. جنگ عراق با ايران، جنگ بين رژيمی است که از اردوی بهترين دوستان خلق جدا شده و خود بطور کامل در برابر آن قرار می دهد، با رژيمی که در جريان يک انقلاب ضد امپرياليستی و در گسترش های بعدی آن بدترين دشمنان خلق را از پای درآورده و خود در برابر آن قرار داده است."
" ما و همه نيروهای ترقی خواه جهان، حق دفاع را برای تمامی ملت ها کاملا عادلانه و برحق می شماريم به همين دليل وظيفه همه نيروهای انقلابی است که با قاطعيت با اين تجاوزگری مرتجعين مقابله کنند و بطور آشکار جانب دولتی را بگيرند که قربانی اين تجاوزات مرتجعين شده است."
"... سازمان ما در تلگرام مورخ ۴ مهرماه ۱۳۵۹، خود به آيت الله خمينی صراحتا نوشت که در شرايط فعلی دفاع از استقلال ميهن هيچ معنايی جز دفاع از جمهوری اسلامی ايران ندارد. ما اکنون قاطعانه اين نظر را صحيح و صادقانه می شناسيم و به توده ها می گوييم که ادعای "دفاع از ميهن" در برابر تجاوزات رژيم عراق، تنها به شرطی معنای واقعی پيدا می کند که به دفاع از جمهوری اسلامی ايران در برابر تجاوزات رژيم عراق و توطئه های امپرياليسم آمريکا بيانجامد" ضميمه کار ۷۸. ۱۵
فداييان خائن اکثريت، از آنجا که رژيم عراق هنوز از اتحاد شوروی اسلحه می خريد، با دو دوزه بازی سياسی و در همان نشريه کار و برای خوش داشت ارباب سوسيال امپرياليست خود می نويسد که: سياست حاکم بر رژيم عراق هنوز در تمام زمينه ها با سياست امپرياليسم همسو نيست."
فداييان اکثريت کاملا به صف ضد انقلاب شتافته به ياور ارتجاع بدل گشتند. آنان ياور سپاه پاسداران شدند. اين ارگان ضدخلقی که دستانش به خون ترکمن ها، کردها و بسياری ديگر از زحمتکشان آغشته بود. فداييان اکثريت برای اولين بار در کار شماره ۷۷ و ضميمه کار ۷۸، هواداران و اعضای خود را به لو دادن " وحدت شکنان" و "تفرقه افکنان" يعنی نيروهای انقلابی که خواهان " تفرقه ارتجاع و انقلاب" و جلوگيری از "وحدت بورژوازی و زحمتکشان" هستند، فرامی خواند و از آنها می خواهند که " مخالفين جنـگ" را به عنوان " روحيه شکنان" به کميته ها معرفی کنند. در همان تلگرام به خمينی، خواهان درهم آميختن خون فداييان با پاسداران هستند. آنها هر کس را که کارگران را به اعتصاب فرامی خواند، در همين شماره نشريه کار، "ضد انقلاب" می خوانند و خواهان برخورد شديد با آنها هستند و از هواداران خود می خواهند که به کميته ها معرفی کنند.
" همه هواداران سازمان بايد با سپاه پاسداران، کميته ها که نيروهای ضد امپرياليست هستند، در مقابله با توطئه های امپرياليسم و در دفاع از ميهن در برابر تجاوزات رژيم سرکوبگر عراق پيگيرانه همکاری کنند و هر نوع خبر يا اطلاعی از نيروهای ضد انقلاب به دست می آورند بدون درنگ به اين مراکز برسانند." ( کار ۷۷، مهر ماه ۱۳۵۹) ۱۶
در همين دوران "هواداران سازمان پيکار در راه آزادی طبقه کارگر"، که به افشای ماهيت ضد مردمی و ضد انقلابی اين جنگ در ميان مردم و بويژه مردم، آوارگان و جنگ زدگان می پرداختند. دستگير و به جوخه های اعدام سپرده شدند. سازمان پيکار عليه اين جنگ، که برای اربابان سازمان فداييان اکثريت، " خود يک نعمت" بود، دست به افشاگری زدند. که از جمله می توان از رفقای شهيد، محمد اشرفی، نفتگر اهل آغاجاری که در سوم آبان ۱۳۵۹، تيرباران شد، شکرالله دانشيار، که در خوزستان و در ۲۷ مهر ۱۳۵۹، اعدام شد،محمود صمدی دانشجوی اهل آبادان که در ۱۳ بهمن ۱۳۵۹ در ماهشهر تيرباران شد، منوچهر نيک اندام که در سوم آبان ۱۳۵۹ و بدستور خلخالی جنايت کار اعدام شد، نام برد. در همين دوران بود که فداييان مزدور و خائن اکثريت، در مقابل افشاگری عليه اين جنگ خانمانسوز شعار " پاسداران را به سلاح سنگين مجهز کنيد" سر دادند. سازمان فداييان اکثريت در همراهی با رژيم سرمايه داری و ضد کارگر جمهوری اسلامی همراه شده و در اوج دريوزگی به درگاه ارتجاع، کارگران و زحمتکشان را به توليد بيشتر فرامی خواندند و نيروهای کمونيست و انقلابی را که در راه آگاهی و آزادی طبقه کارگر گام می نهادند ضد انقلاب و اخلالگر می ناميدند.
"طبقه کارگر قهرمان ايران و همه نيروهای انقلابی نيز، به طريق اولی، با تداوم توليد و بازسازی اقتصاد بحران زده ما، تاکتيک های اخلال گرانه و مخرب امپرياليستی را در امر فلج کردن اقتصاد ايران و شکست انقلاب، خنثی و بی اثر می کنند تا راه دشوار استقلال اقتصادی و ... بگشايند و هم از اين روست که می بينيم نيروهای انقلابی در برابر نيروهای ضد انقلابی با دو شعار متضاد، يکی " تداوم توليد" و ديگری " اخلال در توليد" صف آرايی می کنند. (کار شماره ۸۷، آذر ماه ۱۳۵۹.) ۱۷
فداييان اکثريت در نامه ای سرگشاده به سازمان مجاهدين خلق به تاريخ اول دی ماه ۱۳۵۹، در صدد سازش دادن مجاهدين و ارتجاع حاکم برمی آيند. درواقع اين سازمان سراپا خيانت، نه تنها پشت جبهه رژيم و ستون پنجم آن در ميان نيروهای انقلابی است، بلکه در صدد يارگيری برای همان رژيمی است که بسياری از فرزندان و ياوران همين مردم را به زندان ها انداخته و اعدام کرده بود. فداييان اکثريت خطاب به مجاهدين خلق می گويند:
"جبهه ارتجاع يعنی جبهه سرمايه دارهای بزرگ، سرمايه داران ليبرال، فئودال ها و زمين داران بزرگ و همه گردانندگان و سرمايه داران و کارگزاران رژيم سابق... وقتی يک يا چند دسته از نيروهای خلق روش های غلط و مخرب و يا نفاق افکنانه ای را در پيش گيرند. آيا ساير نيروها مجازند و به خاطر مقابله با اين روش ها به روش های نادرست تر توسل جويند؟ ... آيا مجازند در اين شرايط خطير به عنوان " اهميت" اختلافات بين " خودی ها" مبارزه با توطئه های امپرياليسم آمريکا را در مرتبه دوم قرار دهند؟ ما معتقديم که روحانيون " ضدامپرياليسم اند" و پاسداران انقلاب، " نيرويی است ضد امپرياليست و ضد فئودال و مخالف سرمايه داران وابسته..... دربرابر "تشنج" و " آشوب" در مدارس و کارخانه ها و شهرها بايد " قاطعانه" ايستادگی نمود. جامعه ما می رود که دوستان جهانی خود را بيابد و جمهوری اسلامی می بايد از حمايت همه جانبه و بی دريغ متحدين و دوستان و مدافعان واقعی انقلاب ما در ايران و جهان برخوردار گردد..... هر چه ما می کشيم از امپرياليست های آمريکايی، اروپايی و ژاپنی است."۱۸
به مناسبت سالگرد ۲۳ دی ماه ۱۳۵۷، که دانشگاه های کشور بازگشايی شد و دانشجويان انقلابی در سنگر دانشگاه به مبارزه در کنار مردم پرداختند. سازمان پيکار به همراهی، سازمان های ديگر راهپيمايی در مقابل دانشگاه تهران براه انداختند. فداييان اکثريت طی اطلاعيه ای همچون حزب توده، از مردم خواستند که تظاهرات ۲۳ دی ماه ۱۳۵۹ را تحريم کنند. آنها در اطلاعيه شان وانمود کردند که راهپيمايی کمونيست ها به نفع امپرياليسم آمريکا است. حزب توده از حکومت، خواهان مقابله، خنثی و سرکوب اين تظاهرات شد. کمی بعد در ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۹، که سازمان پيکار و گروه های ديگر به تجمع و راهپيمايی در حوالی ميدان انقلاب دست زدند و برای اولين بار (در مقابله با پرچم های سبز اسلامی و سفيد تسليم طلبانه که از هرسو بالا می رفت) پرچم سرخ انقلاب را برافراشتند، اعضا و هواداران فداييان اکثريت و حزب توده به درگيری با کمونيست ها پرداختند و پاسداران و کميته ای ها را به محل تجمع افراد راهنمايی می کردند. در اين مورد سازمان پيکار در نشريه خود نوشت:
"لو دادن عناصر مبارز در کارخانه و مدرسه، در کوچه و محله، پاک کردن شعارهای انقلابی از روی ديوارها، پاره کردن اعلاميه ها و پوسترهای نيروهای انقلابی و کمونيست، شرکت در دسته های فالانژ برای برهم زدن تظاهرات انقلابيون تحت شعار های " حزب فقط حزب الله" ( نمونه آن در تظاهرات ۲۳ دی در تهران). انحلال هر گونه کانون دمکراتيک مانند کانون مستقل معلمان و جلوگيری از رشد اين گونه کانون هاست. نمونه وقيح اين گونه خرابکاری ها را می توان در همکاری مستقيم عناصر اکثريتی با عناصر کميته چی خوزستان برای شناسايی و دستگيری نيروهای مبارز و انقلابی ديد. يکی از اين عناصر در ماشين کميته مدت ها در شهر گشت زده و به دنبال قيافه های آشنای انقلابی می گشته است." پيکار شماره ۹۵ صفحه ۲۰، دوشنبه ۴ اسفند ۱۳۵۹. ۱۹
نشريه مجاهد نيز در جريان تسخير خونين انجمن کارمندان مسلمان که وابسته به سازمان مجاهدين بود، نوشت که مزدوران اکثريتی و حزب توده ای به همراه حزب الهی ها، در سرکوب و مضروب کردن هواداران اين سازمان دست داشتند. (شماره ۱۰۳صفحه ۱۵) از ابتدای سال ۱۳۶۰، که خمينی آن را سال قانون و مبارزه با کمونيسم بين الملل نام نهاد، رژيم آشکارا شمشيرش را برای تمام انقلابيون از رو بسته بود. در اين ميان طيف خائن فداييان اکثريت و حزب توده به پيشواز برنامهء رژيم و خوش خدمتی به آن شتافتند.
" حزب توده ايران همواره به موجب مسئوليتی که در قبال انقلاب و جمهوری اسلامی و مردم انقلابی ايران احساس می کند، هرگونه اطلاعی را که در مورد فعاليت توطئه گرانه ضد انقلاب به منظور براندازی جمهوری اسلامی ايران و دستآوردهای بزرگ مردم ايران بدست آورده در اختيار مقامات مسئول قرار داده و خواهد داد. حزب توده ايران به خود می بالد که در اين زمينه در دفاع از انقلاب موفق به خدمات موثری نيز شده است. (اعلاميه منتشره از سوی دبيرخانه کميته مرکزی حزب توده ايران، ۲۹ ارديبهشت ۱۳۶۰.)
کمی پيشتر در اواخر فروردين ۱۳۶۰، گزارش " هيئت بررسی شکنجه" منتشر شد. اين هيئت منکر وجود شکنجه شده بود. فداييان اکثريت در نشريه کار شماره ۱۰۶، در دوم ارديبهشت مزورانه نوشتند:
" نظام حاکم بر زندان ها مبتنی بر شکنجه نيست. ما با نتيجه کار هيئت بررسی شايعه شکنجه، مبنی بر اين که نظام حاکم بر زندان های جمهوری اسلامی مبتنی بر شکنجه نيست موافقيم و آن را مورد تاييد قرار می دهيم و اين حقيقت بی شک يکی از دستاوردهای بزرگ و گرانقدر مردم و انقلاب ماست."
مزدوران خائن حزب توده نيز برای اين که از شاگردان خود عقب نيافتند در نشريه نامه مردم شماره ۵۱۹، سوم خرداد ۱۳۶۰، در باره اين گزارش کذايی نوشتند: " از خلال تمام سطور اين گزارش، روح صداقت و امانت می تراود و جز اين هم نبايد باشد." در خارج از کشور نيز حزب خائن توده بصورت رسمی به شناسايی دانشجويان انقلابی و کمونيست در خارج از کشور و معرفی آنان به مقامات امنيتی رژيم پرداخته و از محل تجمع دانشجويان هوادار سازمان پيکار در فرانکفورت عکسبرداری کرده بودند. پيکار ۱۱۲، صفحه ۱۶، ۸ تيرماه ۱۳۶۰. ۲۰
پس از آغاز کشتار عام انقلابيون در سحرگاه ۳۱ خرداد ۱۳۶۰، که رژيم بی شرمانه زندانيانی که ماه ها از حبس آنها می گذشت را به بهانه تظاهرات بزرگ ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، به جوخه های اعدام سپرد. فداييان خائن اکثريت و معلمين بی آبروی حزب توده ای آنها در تاييد رژيم، خاک در چشم تمام آزادی خواهان و عدالت جويان کشورمان پاشيدند. فداييان اکثريت در اطلاعيه ای که به مناسبت انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی که بعدا در نشريه کار شماره ۱۱۶، به تاريخ ۱۰ تيرماه نيز منتشر شد، آشکارا به اعضا و هواداران خود شکار نيروهای انقلابی و معرفی آنان به نيروهای رژيم سفارش می کنند:
"هواداران سازمان همدوش و همراه با ديگر نيروهای انقلاب و مدافع جمهوری اسلامی بايد تمام هوشياری خود را به کار گيرند. حرکات شبکه مزدوران امپرياليسم آمريکا را دقيقا زير نظر بگيرند و هر اطلاعی از طرح ها و نقشه های جنايت کارانه آنان بدست آوردند، فورا سپاه پاسداران و سازمان را مطلع سازند. کار شماره ۱۱۶، ۱۰ تير ماه ۱۳۶۰." ۲۱
در پيشبرد اين جنايت و بی شرمی بسيار که رهبران سازمان فداييان اکثريت، در نشريات رسمی خود تکرار می کردند، هواداران اين سازمان که بدنه اصلی آن را تشکيل می دادند، با چشم پوشی آگاهانه يا ناآگاهانه در اين عرصه خيانت و مزدوری شريک بودند. اگر چه ممکن است، بسياری از اين هواداران هرگز تن به اين خفت و نامردمی نداده باشند و تا به حال هيچ کس را به پاسداران نفروخته باشند، اما با سکوت خود، راه را برای اين خيانت بزرگ به جنبش انقلابی ايران آماه ساختند و شرمندگی آن بر دوش هايشان سنگينی خواهد کرد. از جمله افراد مشهوری که توسط فداييان اکثريت لو رفت، رفيق شهيد غلامحسن سليم آرونی بود. وی در سال ۱۳۵۴ به عضويت سازمان چريک های فدايی خلق درآمد. در اوايل سال ۱۳۵۶، بر اثر اختلاف بر سر مشی چريکی و مسائل مربوط به جنبش کارگری با اين سازمان اختلاف پيدا کرد و در اواسط همان سال قصد پيوستن به سازمان مجاهدين م. ل را داشت که بر اثر عدم همکاری اعضای سازمان فداييان موفق به تماس با سازمان مجاهدين خلق نشد. در تابستان ۱۳۵۷ به اتفاق همسرش رفيق شهيد ادنا ثابت به عضويت بخش منشعب از سازمان مجاهدين خلق درآمد و در اواخر سال ۱۳۵۸، به همراه همسرش به سازمان پيکار پيوست. وی در ۲۱ تيرماه ۱۳۶۰، در حالی که از حوالی ميدان انقلاب می گذشت، توسط يکی از فداييان اکثريتی که از اقوام وی بوده، به پاسداران نشان داده می شود و دستگير می گردد و اين دلاور پيکارگر، در ۲۱ مردادماه همان سال در زندان اوين تيرباران می شود. در اين باره، اخيرا مقاله و خاطره ای از يک زندانی سياسی سابق، فرخ قهرمانی، در جواب آقای نگهدار در سايت روشنگری با عنوان "عذر بدتر از گناه"، منتشر شده است:
"اوايل سال ۱۳۶۱ من ازبند ۲۰۹ زندان اوين به بند ۲ اطاق ۳ ی بالا منتقل شدم، دراينجا قصدم وارد شدن به جزئيات مسائل زندان نيست، پس ازچند روزی متوجه شدم که بنظرميرسد دو نفرازبچه های اطاق حالت بايکوت دارند، فکرکردم شايد اين دونفرتواب هستند، بهمين خاطر فرصتی بدست آوردم و با مسئول اطاق دراين مورد به گفتگونشستم. ابتدا مسئول اطاق بطورسربسته گفت که اينها به پشت بند ۴ رفت وآمد داشته اند، مقصودش را به خوبی متوجه نشدم، مسئول اطاق که سردرگمی مرا ديد توضيح داد که اينها داوطلبانه برای اعدام بقول خودشان ضدانقلابيون، همراه پاسداران (بخوان، همراه وهمدوش با نيروهای انقلاب ومدافع جمهوری اسلامی ) درجوخه های اعدام قرارگرفته اند. ابتدا تصورکردم به قول معروف بايد ازتواب های تير باشند، ولی بزودی متوجه شدم نه تنها تواب نيستند که سرموضعی هم هستند، ودرجوخه قرارگرفتن را نه تنها کاری ناشايست وغير انسانی نمی بينند، که خيلی هم انقلابی ميدانند. آنها براساس تحليل ها، اطلاعيه ها ورهنمودهای شما و کميته مرکزی فدائيان اکثريت، به اين اعتقاد رسيده اند که اين افراد به لحاظ وابستگی شان به گروهک های مجاهدين ، راه کارگر، اقليت ، پيکارو...... عاملين امپرياليست ها و ضد انقلابند، بنا براين اعدامشان هم عملی انقلابی است." ۲۲
در بخش پرسش و پاسخ در نشريه نامه مردم، در سوم مرداد ماه ۱۳۶۰، حزب توده که در مقام پيشکسوت فداييان اکثريت در خيانت به مردم شهره بوده است، در رابطه با سرکوب رژيم از نيروهای انقلابی نوشت:
"در اين چارچوب نظر ما اين است که بايد نسبت به افرادی که در اين رابطه بازداشت می شوند، سياست دقيق و ظريف تفکيک مسئوليت و تفکيک جرم و انتخاب شيوه های گوناگون بکار گرفته شود تا اثرات سم مهلکی که به صورت تبليغات گروهک های مختلف ذهن اين جوان های واقعا بی تجربه را مسموم کرده است، خنثی نمود. بايد به شيوه های تربيتی و امکانات بزرگ و اثر بخش آن توجه داشت. البته در مورد افراد مسئولی که آگاهانه و با شناخت دقيق به قصد سرنگون کردن نظام جمهوری اسلامی ايران عمل می کنند يا افراد را تحريک می کنند طبعا بايد خيلی جدی روبرو شد و در اين مورد ما هيچ گونه ترديدی نداريم، ولی در مورد افراد ساده اين گروه ها به نظر ما بايد به شيوه تربيتی و با شکيبايی عمل شود." ۲۳
در همين زمينه، و در دورانی که رژيم بدون هيچ تفاوتی به کشتار، نوجوانان و حتی زنان حامله دست می زد و بی شرمانه در روزنامه های خود اسامی آنها را اعلام می نمود، رقيه دانشگری و مهدی فتاپور* از کميته مرکزی سازمان خائن فداييان اکثريت، می نويسند:
"قبل از اين که به مسئله ی اعدام تعدادی از دختران و پسران جوان توسط دادگاه انقلاب بپردازيم لازم است اول به عوامل و شرايط به وجود آورنده اين قبيل خشونت ها توجه کنيم و مسئله را نه صرفاً از جنبه عاطفی و اخلاقی- که به نوبه خود حائز اهميت است- آن چنان که ضد انقلاب سعی در عمده کردن آن دارد، بلکه از زاويه ی مصالح و منافع انقلاب بررسی کنيم. هواداران سازمان در موقعيت خطير کنونی بايد وظايف خود را هوشيارانه تر و قاطعانه تر از پيش انجام دهند. افشای دسيسه های ضد انقلاب و شناساندن سياست های ضدانقلابی گروهک ها در محيط کار و در ميان خانواده ها و در هر کجا که توده حضور دارند جزو وظايف مبرم هواداران مبارزه است". نشريه کار اکثريت شماره ۱۲۰، هفت مرداد ۱۳۶۰. ۲۴
رژيم اتحاد شوروی نيز به نقل از خبرگزاری رسمی تاس که در روزنامه اطلاعات ۱۵ شهريور ۱۳۶۰، منتشر شده بود نوشت: " اتحاد شوروی در روز شنبه گفت که دشمنان رژيم اسلامی تهران و به ويژه سلطنت طلبان را که برای وخيم تر ساختن اوضاع ايران به ترور متوسل شده اند را به شدت محکوم کرد. دشمنان رژيم بويژه سلطنت طلبان با همه امکانات می کوشند با وخيم تر شدن اوضاع و ايجاد هرج و مرج به افکار عمومی جهانيان بقبولانند که در ايران ثبات اوضاع و امنيت وجود خارجی ندارد." اتحاد شوروی که برای بسياری از فداييان تا به امروز، سوسياليسم واقعا موجود بوده است بی شرمانه تر از دست نشاندگانش در ايران، کشتار عام انقلابيون و جنبش آزادی خواهی آنان را، سلطنت طلبی و هرج و مرج می خواند.
در طی انتخابات رياست جمهوری که در مهرماه ۱۳۶۰، در جريان بود و رژيم جمهوری اسلامی در يک خيمه شب بازی، سيد علی خامنه ای، رهبر کنونی را از صندوق های رای بيرون آورد و در زمانی که اين رژيم پليد، دريايی از خون مبارزان سياسی براه انداخته بود و زندان ها پر از نيروهای جوان بود و جامعه در تب و تاب دوران سرکوب و اختناق می سوخت، فداييان اکثريت و مرادش، حزب توده که در آن زمان تصميم به پيوستن به آن را داشتند، اعلاميه مشترکی منتشر کردند، که اوج بی شرمی اين ضد انقلابيون، ضد مردم بود:
"حزب توده ايران و سازمان فداييان خلق ( اکثريت) ... همه اعضا و هواداران خود و همه ميهن پرستان و نيروهای انقلابی را فرامی خواند که با شرکت هرچه وسيعتر در انتخابات رياست جمهوری و با دادن رای يکپارچه به حجت الاسلام سيد علی خامنه ای، بار ديگر به همه جهانيان نشان دهند که ... در دفاع از انقلاب و جمهوری اسلامی ايران همانند هميشه، استوار و پايدار و متحدند. دوم مهرماه ۱۳۶۰."
بسياری از هواداران سازمان فداييان اکثريت، هنوز هم از وجود اعلاميه ها و اطلاعيه های اين سازمان در لو دادن نيروهای انقلابی، اظهار بی اطلاعی می کنند.
خوشبختانه پس از آن همه رذالت و پستی، سرانجام بخشی از اين سازمان در ۱۶ آذر ماه ۱۳۶۰، از آن جدا شدند و متاسفانه تنها دليل جدا شدنشان، اصرار رهبری به پيوستن به حزب توده بود و نه آن همه خيانت و جنايت، اين گروه منشعب بعدها همچنان پرچم فدايی را بر دوش خود حمل کردند، اما هيچگاه به دوران گذشته خيانت بارشان اعتراف نکردند. هيچگاه برنامه ای جدا از سازمان فداييان اکثريت ارائه ندادند، بلکه بصورت تشکيلاتی و به اعتقاد نگارنده، بيشتر از روی شرمندگی از جنبش انقلابی مردم ايران و کمونيست های دلاوری که در زندان ها، شکنجه گاه ها و ميدان های تير به اين رژيم پليد نه گفتند و رو سپيد مردم گشتند، از سازمان فداييان اکثريت گذشتند.
بسياری از اعضا و هواداران، انشعاب ۱۶ آذر، در سال های بعد دربند رژيم گرفتار آمدند و بسياری از آنان در کشتار عام انقلابيون در تابستان ۱۳۶۷، جان در راه آرمانشان گذاشتند. انشعاب در ۱۶ اذر ماه ۱۳۶۰، بيشتر يک اختلاف تشکيلاتی بود تا ايدئولوژيک با سازمان فداييان اکثريت، در واقع رهبران انشعابی اين گروه در دنباله همان تحليل ها و نظرات سازمان فداييان اکثريت فعاليت می کردند، اما بخاطر اختلاف در پيوستن به حزب توده، از آنها جدا شدند. امير ممبينی که در آن زمان از اعضای مرکزيت سازمان فداييان اکثريت بود، در مجموعه مقاله هايی که در سايت اتحاد فداييان خلق ايران منتشر شده است در اين باره می گويد:
"در انشعاب آذر ۱۳۶۰ تشکيلات خوزستان، اصفهان و لرستان نقش بزرگ را ايفا کردند و عمده رهبران و کادرهای اين انشعاب از مسئولين يا اهالی خوزستان و لرستان بودند. در واقع انشعاب آذر ۱۳۶۰ به يک تعبير عمدتا يک انشعاب جنوبی بود." ۲۵
سازمان پيکار در مقاله ای در همان دوران به افشاگری بيشتر سازمان فداييان اکثريت پرداخت. در آنجا با عنوان "دست رويزيونيست های توده ای و اکثريت به خون انقلابيون و کمونيست ها آغشته است"، در نشريه پيکار صفحه ۱۱، شماره ۱۲۴، دوشنبه ۴ آبان ۱۳۶۰، نوشت:
"توده ای ها و اکثريتی ها نه تنها اطلاعات خود را از کمونيست ها و ديگر انقلابيون در اختيار رژيم ارتجاعی قرار می دهند، بلکه خود فعالانه در شبکه های سرکوب رژيم، يعنی سپاه پاسداران، دادستانی انقلاب مرکز و شبکه بازجويان جلاد خانه اوين عضويت دارند." ۲۶
فداييان اکثريت، که اين دنباله " اکثريت" پس از جدايی گروه موسم به ۱۶ آذر از آنها ديگر، معنايی نداشت. همچنان به خيانت خود ادامه دادند و بيشتر و بيشتر در آن باتلاق مزدوری دست و پا زدند و ديگر بار و علنی ، دوشادوش پاسداران در خون دلاوران کمونيست، غسل تعميد نمودند:
"... فداييان خلق ايران (اکثريت ) و نيروهای حزب توده ايران از همان نخستين لحظات يورش مهاجمان ضد انقلابی دوش به دوش مردم و نيروهای بسيج سپاه و ديگر نيروهای انتظامی شهر با فداکاری در سرکوب و دفع مهاجمان فعالانه شرکت داشتند. دو تن از رفقای ما و حزب در حوادث آمل توسط مهاجمان ضد انقلابی از ناحيه شکم و سر مجروح شدند که هم اکنون در بيمارستان بستری هستند ..." ( کار اکثريت، شماره ۱۴۷، ۱۴ بهمن ۱۳۶۰ ) ۲۷
سازمان فداييان اکثريت، بدون توجه به نقش کثيفی که در تاريخ برای آنها نوشته می شود، همچنان بر ژاژخواهی رژيم ستم کار و سرمايه داری جمهوری اسلامی پای فشردند. اگر چه در کمتر از يک سال بعد مجبور به مخفی شدن و خروج از کشور به سمت سوسياليسم واقعا موجود خود شدند و جانبداری بی شرمانه از نمد جمهوری اسلامی برايشان هيچ کلاهی به ارمغان نياورد. رژيم را به سرکوب بيش از پيش نيروهای انقلابی ترغيب کردند و کمی پس از شهادت موسی خيابانی و همراهانش و دستگيری رهبری سازمان پيکار در نشريه خود با وقاحت بسيار نوشتند که:
"سرکوب قاطع تروريست هايی که با اعمال جنايتکارانه خود نابودی انقلاب را طلب می کردند يک ضرورت مبرم بود. هر نوع ترديدی در اين زمينه مسلماً به سود ضدانقلاب تمام می شود. نيروهای انقلابی می بايستی ضمن خويشتن داری و پرهيز از سراسيمگی و شتاب زدگی شرکت کنندگان مستقيم در عمليات تخريب و ترور را با قاطعيت تمام سرکوب نمايند." کار اکثريت، شماره ۱۴۹، ۲۸ بهمن ۱۳۶۰. ۲۸
سازمان فداييان اکثريت، تا به امروز در به انحراف کشانيدن مبارزات مردم کشورمان و همچنين نيروهای اپوزيسيون در خارج از کشور، فعال هستند. زمانی رفسنجانی و دورانی خاتمی را راهگشای درد بزرگ اين مردم می دانستند و برای آنها دست افشانی می کردند. اخيرا با مينی ماليسم "جمهوری خواهی" و "رفراندم"، عده ای را بدور خود جمع کرده اند، تا افکار را از انقلاب و دگرگونی بنيادی رژيم جمهوری اسلامی، بدور نگاه دارند. امروزه رهبران سابق آنها به تحريف تاريخ دست می زنند و خود را دلسوز مبارزانی می دانند که در گذشته خود را به کام اژدها می انداختند. متاسفانه برخی هم که سابقا در صفوف سازمان اقليت مبارزه می کردند امروز با چشم پوشی از آنهمه خيانت های اکثريت، دست اتحاد به آنها می دهند و در واقع، زير پرچم "بوش" پسند آنها سينه می زنند. باری، باز هم متأسفانه تاريخ کشور ما شاهد چنين خيانت هايی بوده است. درس ما از آن همه نامردمی ها می تواند چراغ راه آينده مان باشد. پافشاری بر حقيقت، برای ما يک اصل مبارزاتی است. ياد يارانمان را هميشه با نيکی پاس بداريم.-----------------------------------------------
۱- آرش، شماره ۹۷، آذر ۱۳۸۵، صفحه ۳۳.
۲ - کار اکثريت، شماره ۱۳۲، ۲۹ مهر ماه ۱۳۶۰ ، صفحه ۵.
۳ - نشريه مردم، ۴ خرداد ۱۳۵۹.
۴ - نشريه کار، شماره ۵۹، ۱۴ خرداد ۱۳۵۹.
۵ - نشريه مردم، ۲۱ ارديبهشت ۱۳۵۹.
۶ - نشريه کار شماره ۵۹، ۱۴ خرداد ۱۳۵۹، صفحه ۲ و ۶.
۷ - کاروان،
http://www.etehadefedaian.org/archive/bargiaztarikh/Bargi%20az%20tarikh-Ensheab.pdf
۸ - نشريه نامه مردم، ۱۳ خرداد ماه ۱۳۵۹.
۹ - "زمانی که رويزيونيست ها به آستان بوسی بورژوازی می روند"، ضميمه پيکار ۶۴، دوشنبه ۳۰ تير ماه ۱۳۵۹.
۱۰ - همان.
۱۱ - ضميمه نشريه پيکار ۶۹، سوم شهريور ماه ۱۳۵۹، صفحه اول.
۱۲ - اکثريت و مسئله اقليت، ضميمه کار شماره ۶۱، ۲۸خرداد ۱۳۵۹.
۱۳ - نشريه کار اکثريت، شماره ۶۸، هشتم مرداد ۱۳۵۹.
۱۴ - کار اکثريت، شماره ۷۱، ۲۸ مرداد ماه ۱۳۵۹.
۱۵ - ضميمه کار اکثريت، شماره ۷۸، ۱۹ مهر ۱۳۵۹.
۱۶ - کار اکثريت، شماره ۷۷، ۹ مهرماه ۱۳۵۹.
۱۷ - کار اکثريت، شماره ۸۷، ۱۲ آذر ماه ۱۳۵۹.
۱۸ - کار اکثريت، شماره ۹۰، ۳ دی ماه ۱۳۵۹.
۱۹ - پيکار شماره ۹۵ صفحه ۲۰، دوشنبه ۴ اسفند ۱۳۵۹.
۲۰ - پيکار ۱۱۲، صفحه ۱۶، ۸ تيرماه ۱۳۶۰.
۲۱ - کار اکثريت شماره ۱۱۶، ۱۰ تير ماه ۱۳۶۰.
۲۲ - فرخ قهرمانی، http://www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=2007.119232100.html
۲۳ - نشريه نامه مردم، در سوم مرداد ماه ۱۳۶۰.
۲۴ - نشريه کار اکثريت شماره ۱۲۰، هفت مرداد ۱۳۶۰.
۲۵ - امير ممبينی،
http://www.etehadefedaian.org/archive/bargiaztarikh/Bargi%20az%20tarikh-Ensheab.pdf
۲۶ - پيکار شماره ۱۲۴، صفحه ۱۱، دوشنبه ۴ آبان ۱۳۶۰.
۲۷ - کار اکثريت، شماره ۱۴۷، ۱۴ بهمن ۱۳۶۰.
۲۸ - کار اکثريت، شماره ۱۴۹، ۲۸ بهمن ۱۳۶۰.
*- در مجله آرش به اشتباه نام فرخ نگهدار نوشته شده بود، که با يادآوری آقای مهدی اصلانی، اصلاح شد. با تشکر از ايشان- نگارنده.
(منتشر شده در آرش شماره ۹۹ـ ۹۸ فروردين ۱۳۸۶ ـ مارس ۲۰۰۷)