ترجمهء بهرام قديمى
مكزيك.
۲۸ ژانويه ۲۰۰۹

خطاب به رفقاى كارزارى ديگر، به رفقاى ششمين [بيانيه] انترناسيونال، و زنانى كه به ششمين بيانيه [جنگل لاكندونا] پيوسته اند:
رفقاى زن:

به عنوان بخشى از مراسم آيندهء روز بين المللى زنِ در مبارزه، زنانِ فرماندهء كميتهء مخفى انقلابى بومى - فرماندهى كل ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى، در روزهاى ۷ و ۸ مارس سال ۲۰۰۹، برنامهاى ورزشى، فرهنگى و سياسى، در محل حلزون اوونتيك، در بلنديهاى چياپاس، برگزار خواهند كرد.
در حالى كه هنوز فرماندهانِ زن داشتند در مورد مشخصات اين همايش زنان مبارز بحث ميكردند، خبرِ تأسف بار درگذشتِ رفيقمان، عضو كارزارى ديگر در چيهواوا، بانو كُنسپسيون گارسيا دِ كورال به ما رسيد.
ما زاپاتيستها اين زن را «مادر كورال» ميخوانديم، او مادر مبارزينى بود كه در نبرد به خاك افتادند. وى مبارزى پيگير در راه بازگرداندنِ ناپديدشدگانِ سياسى بود. او ما را مانند فرزند خود پذيرفت، بدون فرصت طلبيهاى مُد روز، بدون هيچ شرط و شروطى، و با احساسات قلبى، بدون آنكه مسألۀ سِن در ميان باشد و يا عكسى تبليغاتى گرفته شود. وقتى ما، هيئت كميسيون ششمين بيانيه، با او از نزديك آشنا شديم، در وى نيروئى يافتيم، كه رفقاى مادر، مادران ناپديد شدگان سياسى در چيهواوا بارها به احترام او به پا برخاستند، «ننه دلاور»هامان.
با آن كه اين همايش در ابتدا براى زنان زاپاتيست برنامه ريزى شده بود، زنان فرمانده فكر كردند كه از زنان «ديگرى» كه در مكزيك و جهان رفيق ما هستند نيز دعوت كنند، و با آگاهى از درگذشت بانو كُنسپسيون گارسيا دِ كورال، تصميم گرفتند اين مراسم را با ناماين زن مبارز كه ميشناختيم و ميشناسيم، «ماما كورال» بنامند، تا بدين وسيله نسبت به زنانى كه مادرند، و بدون آن كه سنشان اهميتى داشته باشد، نه تسليم ميشوند، نه خود را ميفروشند، و نه پايشان ميلنگد، اداى احترام كنند.
پس، در اجراى دستور فرماندهانمان، فرماندهان زن زاپاتيست، از شما دعوت ميكنيم به...


مراسم سياسى، ورزشى، فرهنگى و هنرىِ
«ماما كورال»


كه در روزهاى ۷ و ۸ مارس سال ۲۰۰۹، در محل حلزون اوونتيك، چياپاس، برگزار ميشود شركت كنند كه مشخصاتش از اين قرار است:
ــ فقط زنان مى توانند بدون اهميت به سن، نژاد، اعتقاد مذهبى، زبان، مليت، و ترجيحات جنسيتى شان، مستقيماً در فعاليتهاى ورزشى، نمايشات هنرى و فرهنگى شركت داشته باشند.
ــ مردانى كه شركت مى كنند، تنها مى توانند در آشپزى و يا نگهدارى از كودكان، نظافت و يا كمك به مراسم شركت داشته باشند.
ــ سه نوع ورزش خواهد بود: بسكتبال، واليبال، و فوتبال.
ــ فعاليت هنرى از قبيل ترانه، شعر، نمايش تأتر، روزنامهء ديوارى و رقص خواهد بود.
ــ گروههاى زنان كه براى شركت در بخش ورزشى تشكيل ميشوند، بايد از قبل در صفحهء الكترونيكى ارتباطات زاپاتيستى ثبت نام كنند. بايد بگويند در چه نوع ورزشى شركت خواهند داشت، چند نفر زن تيمشان را تشكيل ميدهند، نام تيم چيست، و در صورتى كه لباس با فرم معينى به تن ميكنند، لباس فرمشان چه طورى است. اين اطلاعات براى برنامه ريزى مسابقات است.
ــ زنان و يا گروههاى زنانى كه ميخواهند در فعاليتهاى فرهنگى شركت كنند نيز بايد در صفحهء الكترونيكى ارتباطات زاپاتيستى ثبت نام كنند. بايد بگويند ميخواهند در چه برنامهء فرهنگى شركت كنند، چند نفرند و نامشان چيست، اگر نامى روى گروهشان ميگذارند بگويند تا بتوان برنامه ريزى كرد.
ــ بازيهاى ورزشى در روز ۷ مارس ۲۰۰۹ در زمين ورزش حلزون اوونتيك آغاز ميشود، و اگر تعداد تيمها زياد باشد، در روز ۸ مارس ادامه خواهد يافت.
ــ برنامه هاى فرهنگى، بسته به آن كه چه تعدادى ثبت نام كرده باشند، در شبانگاه ۷ مارس و در عصر و شبانگاه ۸ مارس برگزار خواهند شد.
ــ روز ۸ مارس ۲۰۰۹ فرماندهان زن زاپاتيست، پيامى براى مبارزه خواهند داد.
همين و بس.

آزادى و عدالت براى آتنكور!

آزادى، عدالت، و ارائهء زندهء زندانيان و ناپديدشدگان سياسى!

از كوهستان هاى جنوب شرقى مكزيك.
از طرف كميتهء مخفى انقلابى بومى - فرماندهى كل ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى

معاون فرمانده شورشى ماركوس

مكزيك، ژانويه ۲۰۰۹


Comunicado del CCRI-CG del EZLN, convocando al evento político, deportivo, cultural y artístico "MAMÁ CORRAL", 28 de Enero del 2009, en Farsi

از تاريخ ۲۵ دسامبر ۲۰۰۸ تا ۵ ژانويهء ۲۰۰۹
 در روز ۱۶ سپتامبر اطلاعيه‌اى از سوى ارتش زاپاتيستى آزديبخش ملى، EZLN منتشر شد كه در آن با توضيح شرايط موجود در سطح مكزيك و جهان، و توضيح علل وجود خشم طبقاتى، از تمام شورشگران در مكزيك و جهان دعوت كرد تا در «نخستين فستيوال جهانى خشم شرافتمندانه» - از تاريخ ۲۵ دسامبر ۲۰۰۸ تا ۵ ژانويهء ۲۰۰۹- شركت كنند(۱). در همين اطلاعيهء ارتش زاپاتيستى اعلام شد كه «گروه ها، جمع ها و سازمان هاى كشورى و بين المللى كه در بحث هاى فستيوال شركت مى كنند، تنها آن هائى هستند كه به اين مراسم دعوت شده باشند.»
و مى افزايند: «براى ميزگردها و كنفرانس ها، ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى از سازمان هاى اجتماعى، متفكرين، رهبران پروژه هاى ضد سرمايه دارى مكزيك و جهان دعوت به عمل خواهد آورد.»

زاپاتيست‌ها، سپس، در تاريخ ۲۶ نوامبر ۲۰۰۸ نوشتند: تا به امروز شركت افراد، گروه‌ها، جمع‌ها، و سازمان‌ها به غير از مكزيك، از كشورهاى زير تأئيد شده است: «ايران، سرزمين باسك، آرژانتين، كوبا، ايتاليا، شيلى، فرانسه، انگلستان، ايالات متحده [آمريكا]، استراليا، برزيل، ونزوئلا، سوئد، بلژيك، كوستاريكا، آلمان، اسپانيا، نروژ، سوئيس، يونان.»
و افزودند كه از سوى ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى نيز يك هيئت در اين فستيوال شركت خواهد داشت. (۲)
به اين ترتيب كار سازماندهى اين فستيوال رسماً آغاز شد.
از جريان ما، انديشه و پيكار، نيز براى شركت در فستيوال دعوت شده بود. ما پس از بحث و گفتگو به اين نتيجه رسيديم كه از آن‌جا كه ما خود را نمايندهء جريانات اجتماعى و سياسى در ايران نمى‌دانيم، و از آن‌جا كه به گمان ما جنبش اجتماعى به سان رنگين‌كمانى‌ست كه ديدگاه‌هاى مختلف را در بر مى‌گيرد، پس بهتر اين‌است كه ما به نوبهء خود تا آن‌جا كه امكان داشته باشد، از نيروهاى فعال در ايران كه با شناخت ما در چارچوب مبارزهء ضد سرمايه‌دارى مى‌گنجند دعوت كنيم تا مبارزات‌شان را به افراد، سازمان‌ها، گروه‌ها و نيروهاى ديگرى كه در سراسر جهان مبارزه‌اى ضدسرمايه‌دارى را به پيش‌مى‌برند بشناسانند، با آنان رابطه برقرار كنند، و مبارزات‌شان را تا آن‌جا و آن گونه كه خودشان صلاح مى‌دانند، با آنان هماهنگ كنند. اين خبر و دعوت از طريق دوستانى كه با ايران تماس داشتند به اطلاع آنان رسيد ولى ظاهراً موانعى در راه سفرشان وجود داشت. سرانجام، چند روز قبل از آغاز فستيوال، پيامى از سوى كانون مدافعان حقوق كارگر رسيد. ما اين پيام را ترجمه كرديم و در روز اول فستيوال، در بخش مربوط به مبارزات كارگران ايران كه يكى از فعالين انديشه و پيكار در آن به اختصار، مبارزات كارگران، زنان و دانشجويان ايران را تشريح كرد، قرائت كرديم كه مورد استقبال حضار قرار گرفت.(۳)
شب قبل از آغاز فستيوال، از دستگيرى آقاى محسن حكيمى با خبر شديم و تلفنى با همسر ايشان تماس گرفته شد. حاصل كار اين شد كه در روز دوم فستيوال، در ميز كردى كه در رابطه با سركوب‌هاى سيستم سرمايه دارى عليه زحمتكشان برگزار شد، صداى خانم منيژهء گازرانى پخش و به اسپانيائى ترجمه شد و قطعنامه‌اى از سوى گردانندهء ميزگرد قرائت شد كه به تصويب حضار رسيد.(۴) با برخى از فعالين خارج كشور هم تماس گرفتيم و در نتيجه، ابتدا از سوى كميتۀ همبستگى با كارگران ايران ـ هامبورگ (آلمان) يك سرى عكس با زير نويس به منظور معرفى جنبش كارگرى ايران براى ما ارسال گشت. پس از ترجمهء زيرنويس عكس‌ها، ۷ پوستر بزرگ از آن‌ها تهيه شد.
نيز از سازمان زنان ايرانى - افغانى «هشت مارس» نيز يك فيلم در رابطه با مبارزات زنان در ايران براى ما ارسال شد كه پس از ترجمه و صداگذارى در غرفهء ايران پخش گرديد و مورد توجه ديداركنندگان قرار گرفت.
همچنين از نشريهء دانشجوئى بذر نيز يك روزنامهء ديوارى كه در آن تاريخ جنبش دانشجوئى ايران را معرفى مى‌كرد به ما رسيد.
علاوه بر اينها، يكى از رفقاى راديو دمكراسى شورائى، لادن توكلى، با شركت در اين فستيوال به شيوه اى بسيار مسئولانه‌ در معرفى آن كوشيد. سه مصاحبه با بهرام قديمى و يكى با فرهاد سليمى كه روى سايت اين راديو و نيز روى سايت انديشه و پيكار هست مى تواند براى معرفى فستيوال و آشنايى با مبارزۀ زاپاتيست ها مفيد باشد.
ما در تمام اين موارد، با حفظ امانت، چندين روزنامه‌ ديوارى با نام تشكل‌هائى كه آن‌ها را تهيه كرده بودند، ارائه داديم. با اين حال جا دارد همين جا از تمام كسانى كه در تهيهء روزنامه‌هاى ديوارى، فيلم، برنامه‌هاى راديوئى، و معرفى «نخستين فستيوال جهانى خشم شرافتمندانه» يارى رساندند، سپاسگزارى كنيم.
همان گونه كه در بالا اشاره شد، سبك كار ما حاصل نقدى‌ست تئوريك كه به شيوه‌هاى خود محوربين و سكتاريستى گذشته داريم. ما مبارزهء طبقاتى و پيشبرد آن را نه امرى مختص به خود مى‌دانيم و نه آن كه خودمان را تنها جريان چپ فرض مى كنيم. درست بر همين اساس است كه طيف اشكال مبارزاتى را كه در كليت خود مى توانند همسو باشند محترم مى دانيم و. همكارى اصولى با آنان را مغتنم مى شماريم و اين از نظر ما دستاورى است كه بايد پاس داشت.

يك نگاه كلى

با اينكه هم در دعوتنامه آشكارا هدف اين فستيوال بيان شده بود، و هم در ششمين بيانيه از جنگل لاكندونا، خط و مشى زاپاتيست ها روشن بود، باز هم تصور اوليهء رفقاى ما، نوعى اكسيون در حمايت از زاپاتيستها بود. آنچه در ابتدا ماىۀ تعجب بود، اصرار زاپاتيستها در محدود نگه داشتن عمدى شركت كنندگان و دستچين كردن دعوت شدگان بود؛ بطوريكه بسيارى از احزاب و سازمانهاى بزرگ آمريكاى لاتين و اروپايى، كه معمولا در چنين جلساتى شركت فعال دارند، اصلا دعوت نشده بودند. اكسيونهاى زاپاتيستها كه معمولا دهها هزار نفر را شامل مى شود، اينبار دقت شده بود كه در حد محدودى باقى بماند و با احتساب مهمانها حدود دو هزار نفر شركت كننده حاضر بودند. سخنرانى ها به ندرت اين حالت را داشتند كه گروهى بخواهد براى تبليغ مواضع و يا مطرح كردن خود از اين همايش بعنوان تريبون استفاده نمايد.
هدف فستيوال بررسى و يافتن راه حلهاى مبارزه عليه سرمايه دارى و نئوليبراليسم "از پائين و از چپ" عنوان شده بود و اكنون پس از پايان اين فستيوال مى توان خيلى مشخص تر هدف اين فستيوال را بيان كرد:
اين فستيوال در واقع يك همايش بين المللى از تمام جريانات چپ راديكالى بود كه با هر نوع پارلمانتاريسم و كسب قدرت دولتى مرزبندى داشته و به نفى و نقد آن دسته از سازمانها و احزاب چپ اعم از رفرميستى و يا انقلابى رسيده اند كه بدنبال ايجاد و گسترش يك تشكل مركزى و قوى جهت رهبرى و هژمونى بر جنبش هاى توده اى هستند و سوسياليسم شان نوعى رهبرى اين يا آن حزب انقلابى و يا كارگرى را در يك حكومت شورايى مطرح مى كند.
اين فستيوال چپ، بخصوص چپِ راديكال آمريكاى لاتين بود براى بازيابى خود، و جمعبندى كارها و چشم اندازهاى آينده اش جهت انسجام بيشتر. چپى كه از يكسو بر يك رشته از جنبش هاى توده اى تكيه دارد و از طرف ديگر داراى مرزبندى با انواع رفرميسم است، در شرايطى كه تضاد دولتهاى "چپ و مترقى" از يك سو با اپوزيسيون راست و از سوى ديگر با آمريكا در بسيارى از كشورهاى اين قاره مسائل ديگر را تحت الشعاع خود قرار داده است، اين چپ منتقد دوران انزواى خويش را طى ميكند و در جستجوى راه حل و خروج از اين انزوا است.
در مقايسه با ديگر نقاط جهان، در آمريكاى لاتين طى ده تا پانزده سال گذشته، چپ راديكال يك رشته از جنبشهاى مهم توده اى را تجربه كرده است، جمعبندى اين جنبشها، چشم اندازها و مسائل فورى و آتى آن يكى از محورهاى اصلى كار فستيوال بود.
مساله آلترناتيو در مقابل نظام سرمايه دارى و قدرت دولتى در واقع اصلى ترين محور جلسات و سخنرانى ها را در فستيوال تشكيل مى داد. براى طيف گسترده اى از چپ، مسائل سوسياليسم، قدرت دولتى، جايگاه حزب و طبقه، شوراها و غيره كمابيش روشن است و در عرصه تئوريك طى يكصد سال، چه در دوران انترناسيونال دوم و چه پس از انقلاب اكتبر، غالب جنبه هاى آن تئوريزه شده است و در عرصه عملى از پشتوانه انقلابات پيروزمند برخى كشورها برخوردار است. براى اين طيف از چپ، حداكثر در چارچوبى انتقاداتى مطرح ميشود تا به سرنوشت كشورهاى بلوك شرق دچار نشوند.
براى چپ راديكال مساله آلترناتيو قدرت دولتى به مراتب غامض تر است، زيرا نه در عرصه تئوريك داراى يك پاراديگم خاص است و نه در عرصه عملى تجربه خاصى براى آن وجود دارد (اگرچه نمى توان بحث حول شعار «تمام قدرت به دست شوراها»، تجربهء فراكسيون كارگرى حزب بلشويك در روسيه، و برخى فعالين چپ راديكال در ارو پاى غربى را از ياد برد). يعنى اگر مساله نفى سلطه نظام سرمايه دارى به معناى به قدرت رسيدن يك حزب و يا جبهه خاص نيست و پارلمانتاريسم را از ريشه نفى مى كنيم، پس اين آلترناتيو را چگونه ميتوان تصور كرد؟ و در عمل چه نطفه هاى عينى براى آن وجود دارد؟ جنبش هاى كارگرى و اجتماعى يكى دو دهه آمريكاى لاتين در واقع نوعى از اين ديدگاه هاى جديد بوده اند و نيروهاى عمل كننده در آن بر اين اساس در اين جنبشها شركت آگاهانه داشته اند. فستيوال اين فرصت را فراهم كرد كه اين فعالين عملى و نظرى جنبش به جمعبندى اين حركت هاى توده اى و چشم انداز هاى آتى آن بپردازند. از زاپاتيستها در چياپاس گرفته تا جنبش كارگران بدون زمين برزيل، از مبارزات پيروزمندانهء زحمتكشان كوچابامبا در بوليوى در بازپس گرفتن كنترل آب، تا اشغال كارخانه و كارگاهها در آرژانتين و ده‌ها نمونه ديگر كه در فستيوال معرفى شدند. مساله قيام هاى شهرى و تجربيات و چشم اندازهاى آن نيز يكى ديگر از اين مباحث بودند.

ما در اينجا ابدا ادعاى اين را نداريم كه يك جمعبندى "عينى و بى طرف" از فستيوال ارائه مى دهيم، ما با يك ذهنيت آكنده از سؤالات فراوان، تناقضات و مسائلى كه در جنبش خودمان با آنها درگير هستيم در فستيوال شركت كرديم، مسائلى كه سالهاست سعى در پاسخگويى و جمعبندى آنها داريم و هر سخنرانى، مصاحبه، گفتگوى خصوصى با شركت كنندگان و فعالين اين جنبشها به اين ذهنيت سيال ما شكل مى داد و يا ما اين ها را با عينك ذهنيت انتقادى و جستجوگر خودمان شكل مى داديم و مشاهده ميكرديم. ارمغان اين دو هفتۀ فشرده و پر تلاطم حجم قابل توجهى از ايده ها، ديدگاه ها و راه حلها و تجربيات عملى بود. در دو روز ما اين امكان را داشتيم كه دو روستاى زاپاتيستى را از نزديك مشاهده كنيم و با مسئولين شوراى دولت خوب مصاحبه داشته باشيم. به علاوه در چند نشست خصوصى با مسئولين زاپاتيستها، و نيز اسكار اوليورا (از بوليوى) و دو تن از فعالين دومين جريان بزرگ چپ راديكال مكزيك ـ پس از زاپاتيستها ـ، يعنى ارتش انقلابى خلق شورشگر، به گفتگو پرداختيم.
ما تلاش خواهيم كرد كه مطالبى را كه در سخنرانى ها يا مصاحبه ها مطرح شده، آماده و ترجمه شود تا بتوان آن ها را در اختيار مبارزان علاقه مند قرار داد.

روند برنامه‌ها:

بخش اول:

قسمت اول فستيوال با شركت چندين صد نفر متشكل از هىأت هاى نمايندگى گروه هاى مختلف در آمريكاى لاتين و از سراسر دنيا كه با زاپاتيست ها ارتباط دارند، در يكى از محلات فقيرنشين شهر مكزيكو برگزار شد. انتخاب اين محل كه متعلق به يكى از گروه‌هاى «كارزارى ديگر» است، در رابطهء مستقيم با محتواى برنامه بود. اگرچه گرد و خاكى كه با هر نسيمى بلند مى‌شد آزاردهنده بود، با اين حال نشان‌دهندهء شرايط زندگى كسانى نيز بود كه به «كارزارى ديگر» پيوسته‌اند. در اين فضا از طرفى چادرهاى بحث و گفتگو بر پا بود، و از طرف ديگر يك چادر براى نمايش فيلم، محلى ديگر براى اجراى تئاتر، يك سِن براى اجراى برنامه‌هاى هنرى و موسيقى و دو چادر به عنوان كافه تريا، و منطقهء غرفه‌ها، كه شامل ۱۳۸ غرفه مى‌شد كه در آن هر جريان و گروهى كه علاقه‌مند بود، و از قبل جا رزرو مى‌كرد، مى‌توانست نمايشگاه داشته باشد. غرفه‌ى ۷۷ متعلق بود به «انديشه و پيكار». اين غرفه همان طور كه ذكر كرديم، با ۹ روزنامهء ديوارى به قطع A۱ تزئين شده بود. (۷ پوستر در رابطه با مبارزات كارگرى، يك پوستر از جنبش دانشجوئى و پوستر نهم، كه فعاليت‌هاى انتشاراتى انديشه و پيكار را نشان مى‌داد. دركنار آن فيلم «سازمان ۸ مارس» در مورد جنبش زنان كه بارها نمايش داده شد.) علاوه بر اينها كمك راديو دمكراسى شورائى و تهيهء مصاحبه‌هاى گوناگون چه با شركت كنندگان ايرانى و چه با ديگران (كه اميدواريم بزودى از سوى خودشان منتشر گردد) باعث هرچه پربارترشدن فعاليت ما همگى در اين فستيوال گرديد.
همان‌طور كه در تماس‌هاى قبلى با رفقا مطرح كرده بوديم، انديشه و پيكار مسئوليت ترجمه را تا آن جا كه ممكن بود به عهده گرفت. روزنامه‌هاى ديوارى، فيلم و پيام ها هميشه همراه امضاى گروهى را با خود داشت كه آن را تهيه كرده و براى ما فرستاده و خود مسئول محتواى آن بود.
نكتهء قابل ذكر ديگر، توجه نشريات و راديوهاى مستقل از آمريكاى لاتين و غيره نسبت به ايرانيان بود. مصاحبه‌هاى مختلفى در اين باره صورت گرفت كه در آن‌ها سعى ما بر اين بود كه شرايط زندگى و مبارزات زحمتكشان ايران، بدون اغراق و به شيوه‌اى قابل فهم ارائه گردد.

بخش دوم
قسمت دوم فستيوال كه در چياپاس برگزار شد.
از عصر ۳۱ دسامبر، جشن سال نو، و سالگرد قيام زاپاتيست ها در «اونتيك» (يكى از مراكز مهم و مشهور زاپاتيستى در نزديكى شهر سن كريستوبال) آغاز شد. طى اين جشن كه تا پاسى از شب ادامه داشت، زاپاتيست ها پيامى به مناسبت سالگرد قيامشان قرائت كردند و به ميهمانانى كه از سراسر مكزيك و كشورهاى ديگر به آن جا آمده بودند، خوش آمد گفتند.
از روز دوم ژانويه، كار نخستين فستيوال خشم شرافتمندانه در شهر سن كريستوبال، در دانشگاه «خاك» ادامه يافت.
اين قسمت از فستيوال شامل بحث هاى تئوريك حول زمينه هاى مختلف بود. (ليست سخنرانى ها در زير مى آيد).

پس از پايان فستيوال، ما چهار نفر ايرانى شركت كننده در آن عازم «لا رئاليداد» شديم. «لا رئاليداد» يكى ديگر از مراكز بسيار مهم جنبش زاپاتيستى است. در اين روستا نشستى داشتيم با مسئولين شوراى دولت خوب كه منطقهء جنگل و مرز (با گواتمالا) را تحت پوشش خود دارد. از «لا رئاليداد» عازم «سن خوزه» شديم تا از بيمارستان زاپاتيستى آن ديدن كنيم و از نحوهء كار در آن مطلع شويم. ديدار از سن خوزه آخرين مرحله از سفر ما بود.

گر چه يكى از دلايل شركت ما در اين نخستين فستيوال جهانى خشم شرافتمندانه، توضيح شرايط حاكم بر ايران بود، اما در كنار توضيح آن‌چه در ايران مى‌گذرد، ما بيشتر علاقه‌مند بوديم بدانيم كه در كشورهاى ديگر چه مى‌گذرد و نوع مبارزه‌اى كه به پيش مى‌برند چيست. در اين زمينه كوشيديم از موقعيت استفاده كنيم و نشست‌هاى مختلفى داشتيم با كسانى كه از كشورهاى گوناگون آمده بودند. از آن جمله بود گفت و گوئى كه با يكى از مادران ميدان مه، بانو نورا كوتينياس Nora Cortiñas، داشتيم كه از آرژانتين آمده بود.(۵) در همين راستا نشست و مصاحبه اى داشتيم با نمايندگان CGT (كنفدراسيون كارگران اسپانيا) و اسكار اليورا (دبير اول سنديكاى كارگران كارخانه اى در كوچابامبا، بوليوى و رهبر «جنگ آب» در اين شهر عليه شركت آمريكايى بچتل)، برخى فعالين چپ ايتاليائى و ... نشريهء مكزيكى سنسونتله (كه به ما در كار ويرايش برخى ترجمه ها و سوار كردن صدا روى فيلمى كه سازمان ۸ مارس ارسال كرده بود، كمك دادند).

آن چه در تمام برنامه جشم گير بود، تفاوت آن با بسيارى از سمينارها و فستيوال هاى سياسى در تعريف دشمن اصلى بود. سراسر فستيوال سرمايه دارى را در كليت آن هدف حملات خود داشت. در بسيارى از سخنرانى ها، تئورى هاى ماركس حضور داشت. نكتهء ديگر همبستگى گسترده با خلق فلسطين بود. اين بيانيه را كه يك گروه اسپانيائى، در شهر مكزيكو پيشنهاد كرده بود، فقط سه گروه امضا نكردند: يك گروه از جوانان آرژانتينى و يك گروه ديگر، به خاطر آن كه مى گفتند كه نمى توانند بدون مشورت با رفقاى خود چيزى امضا كنند، و گروه «ديگر بس است» Ya Basta از آلمان، كه نمايندهء آن، اين بيانيه را «آنتى سِميت» خواند. سرانجام، اطلاعيهء «كنگرهء ملى بومى» پايان بخش فستيوال در شهر سن كريستوبال بود و در آن شديداً حملهء دولت اسرائيل به غزه را محكوم مى كرد با تشويق فراوان حضار روبرو شد و نشان دهندهء گرايش عمومى و مسلط بر شركت كنندگان بود.


روز شمار فستيوال:
۲۶ دسامبر ۲۰۰۸
ساعت ۱۰.۰۰ افتتاح مراسم

ساعت ۱۱.۰۰. چهار چرخ سرمايه‌دارى: استثمار.
در اين بخش نمايندگان كارگران مكيلاهاى كاليفرنياى سُفلاىِ جنوبى و تمائوليپا از شرايط بى حقوقى كارگران در مناطق آزاد تجارى سخن گفتند و از سازماندهى و فعاليت‌هاى خود.
نمايندهء كنفدراسيون عمومى كارگران اسپانيا CGT از فعاليت‌ آناركوسنديكاليست‌هاى اسپانيا و شرايط كنونى آنان حرف زد. وى اذعان داشت كه ديگر مبارزات كارگرى بدون هماهنگى با كارگران مهاجر تقريباًِ غير ممكن است. CGT معتقد است كه اروپاى متحد از هماهنگى سرمايه‌داران با برنامه‌هاى نظامى پليسى شكل گرفته است و در برابر آن بايد مبارزات كارگرى در سراسر اروپا متشكل شوند.
نمايندهء كارگران بيكار سولانو، معروف به «پيكِته‌رو» در منطقهء سولانو در نزديكى بوئنوس آيرس در آرژانتين از تاريخ مبارزاتشان و از مشكلاتى كه پيش پاى يك جنبش مستقل وجود دارد سخن گفت.
در بخش بعدى فرهاد سليمى، از فعالين انديشه و پيكار، پس از آنكه علت عدم شركت مستقيم كارگران ايران در فستيوال را توضيح داد، به شكل بسيار فشرده‌اى از شرايط كارگران، زنان و دانشجويان در ايران حرف زد. آنگاه او از دستگيرى فعالين كارگرى در ايران در هفته‌هاى گذشته اطلاعاتى در اختيار حضار قرار داد. سپس پيام «كانون دفاع از حقوق كارگر» را قرائت نمود.(۶)
كارگران شركت آلمانى لاستيك سازى «اويسكادى» از چند و چون بسته شدن در كارخانه در ايالت خليسكو در مكزيك و مبارزهء تشكل مستقل كارگران و دست آخر اشغال كارخانه سخن گفت. اين كارخانه كه در حال حاضر به عنوان كئوپراتيو عمل مى‌كند، همچنان توسط خود كارگران اداره مى‌شود. وى از يارى كئوپراتيوهاى ديگر، بخصوص كئوپراتيو نوشابه‌سازى «بوئينگ» در طى مبارزاتشان سپاسگزارى كرد و روى اهميت كمك‌هاى متقابل در مبارزات كارگرى تأكيد نمود.
در آخرين بخش از برنامه، نمايندگان يك گروه از كارگران ايتاليائى با توضيح مبارزاتشان در شهر ميلان عليه طرح‌هاى نئوليبرالى و همكارى سنديكاهاى رسمى با سرمايه‌داران توضيحاتى داد. و بعد از آن چند جمع كوچك ديگر نيز از فعاليت‌هاى مشابهى در مكزيك حرف زدند.

ساعت ۱۷.۰۰. راه‌هاى ديگر: شهرى ديگر.
نمايندهء اتحاديهء ملى سازمان‌هاى مردمى چپ مستقل ‌ UNOPII (مكزيك) از تاريخ فعاليت‌هاى اين تشكل حرف زد. اتحاد كارگرى و سوسياليستى UNIOS (مكزيك) نيز به همين ترتيب. بعد چند نفر از جوانان و جمع‌هاى آنارشيستى، پانك، و رهائى‌طلب (مكزيك) در مورد مشكلاتشان در جامعه و توضيح چرائى فعاليت‌هاى خود براى مردم، و از درگيريهائى كه در شهر مكزيكو با نيروهاى انتظامى دارند سخن گفتند.

۲۷ دسامبر ۲۰۰۸
ساعت ۱۱.۰۰. چهار چرخ سرمايه‌دارى: محروميت.
فوروم باز با شركت كنگرهء ملى بومى‌ CNI (مكزيك)، مهاجرين زن و مرد لاس لوماس دِ پولِه‌و [تپه‌هاى پوئله‌و] (سيوداد خوارِز) (مكزيك)، نمايندهء كانون انجمن شهرهاى بوميان كاىٔوكا (كلمبيا) كه جزو سخنرانان بود، متأسفانه نتوانست ويزا بگيرد و به همين دليل در برنامه شر˜ت نداشت.

ساعت ۱۷.۰۰ جنبش‌هاى اجتماعى ديگر. فوروم باز با شركت CUNC- تلاكسكالا (مكزيك)، نيروى بومى چينانته‌كا (مكزيك)، جبههء خلق (مكزيك)، محلهء بلانكا نويداد در شهر نوئِولارِدو (مكزيك)، جبههء خلقى فرانسيسكو ويلا مستقل (مكزيك)، كاكتو- اوآخاكا (مكزيك).

۲۸ دسامبر ۲۰۰۸
ساعت ۱۱.۰۰. چهار چرخ سرمايه‌دارى: سركوب
. فوروم باز با شركت بانوان سينالوآ و چيهواهوا (مكزيك)، پيام زندانيان سياسى آتنكو(۷) (مكزيك)، پيام ضبط شدهء گلوريا آرِناس(۸)، زندانى سياسى (مكزيك). گلوريا آرناس در مقاله اش نشان داد كه در مبارزه نمى توان از شكنجه گريخت و نمى توان گمان كرد كه در جامعه سرمايه دارى شكنجه در كار نباشد، بلكه بايد چگونگى مقاومت در مقابل آن را آموخت. جمع همه زندانى هستيم (مكزيك)، شبكهء ملى عليه سركوب و به نفع همبستگى (مكزيك)، باربارا سامورا وكيل مدافع بسيارى از زندانيان سياسى (مكزيك). از جمله گروه هايى كه در بخش از برنامه سخنانشان را ارائه دادند، انجمن مبارزه با شكنجه و معافيت از مجازات CCTI (مكزيك) بود. نمايندهء اين انجمن، ريكاردو لووه، رابطهء شكنجه را با مبارزهء طبقاتى نشان داد.(۹)

ساعت ۱۷.۰۰. راه‌هاى ديگر: سياستى ديگر، تاريخى ديگر. ميزگرد باز با شركت جان هالوى John Hollowy، فليپه اِچه‌نيك Felipe Echenique (مكزيك)، فرانسيسكو پينِدا (مكزيك)، رائول سيبِچى(۱۰) Raul Zibechi (اروگوئه)، اوليويه بزانسو‌نوOlivier Besancenot ( فرانسه بنيانگذار حزب نوين ضدسرمايه دارى)، مونيكا بالتودانو(۱۱) (نيكاراگوئه)، سرخيو رودريگِز لاسكانو Sergio Rodriguet Lascano (مكزيك).

۲۹ دسامبر ۲۰۰۸
ساعت ۱۱.۰۰. چهار چرخ سرمايه‌دارى: تحقير
. فورومِ باز با شركت جمع آناركو پانكِ لاكوروا (مكزيك)، كنگرهء ملى بومى (مكزيك)، مجلس ملى براسهِ‌رو(۱۲) (مكزيك)، مرسدس اوليوِرا (مكزيك).

۳۱ دسامبر ۲۰۰۸
از حوالى بعد از ظهر اتوبوس ها، كاميون ها و اتومبيل هائى كه به عازم اوونتيك بودند، چهرهء جادهء باريكى را كه از سن كريستوبال به سوى بلندى هاى چياپاز مى رفت، تغيير دادند. در مقابل جادۀ ورودى اوونتيك، تا چند كيلومتر، جاى پارك كردن نبود. هوا هنوز روشن بود كه گروه هاى موسيقى كارشان را شروع كردند. حدود ساعت ۹ شب، جمعيتراه را براى ورود فرماندهان زاپاتيست به صحنه گشود و برنامه با پيام ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى به مناسبت پانزدهمين سالگرد قيام مسلحانه و خوش آمد گوئى به شركت كنندگان در نخستين فستيوال جهانى خشم شرافتمندانه ادامه يافت. بعد، همان طور كه در مناطق زاپاتيستى سنت است، رقص و پايكوبى تا پاسى از شب ادامه يافت.

۲ ژانويهء ۲۰۰۹
ساعت ۱۱.۰۰: برنامه با كمى تأخير در سالن اصلى «دانشگاه خاك» آغاز شد. با ورود فرماندهان زاپاتيست، و دو كودك دختر زاپاتيست، لوپيتا و تونيتا ـ كه ظاهراً زاپاتيست ها با حضور خردسالان در فستيوال مى خواستند احترام به شخصيت و حقوق آنان را به عنوان يك اصل آموزشى براى جامعه مطرح نمايندـ. كلنل مويسس جلسه را رسماً افتتاح كرد. در اين بخش نمايندگان اتحاديهء ملى سازمان‌هاى مردمى چپ مستقل ‌ UNOPII (مكزيك) از تاريخ فعاليت‌هاى اين تشكل حرف زد. اتحاد كارگرى و سوسياليستى UNIOS (مكزيك)، كنفدراسيون عمومى كارگران اسپانيا- CGT، گروه ديگر بس است Ya Basta از ايتاليا و «عدالت براى محله» از نيويورك(۱۳) سخن گفتند.

ساعت ۱۷.۰۰: برنامهء بعد از ظهرشامل جنبش كارگران بيكار آرژانتين- سولانو، كميتهء همبستگى با خلق هاى مبارز چياپاس، كنفدراسيون دهقانان پرو، نشريهء آلِنا (يونان) بود. آخرين سخنران اين روز، معاون فرمانده شورشى، ماركوس بود كه اولين سرى از «هفت باد در تقويم و جغرافياى اعماق» را تحت عنوان «جوانىِ شريفِ خشماگين»‌ قرائت كرد.

۳ ژانويهء ۲۰۰۹
ساعت ۱۱.۰۰: شركت كنندگان اولين بخش دومين روز ميز گرد از اين قرار بودند: رائول سيبچى (اروگوئه)، اسكار اليورا(۱۴) (بوليوى)، مونيكا بالتودانو (نيكاراگوئه)، آدولفو جيلى (مكزيك) و سرانجام، معاون فرمانده شورشى، ماركوس سخنانش را با عنوان «يك آرزوى شرافتمندانهِ خشمگين» ارائه داد.

ساعت ۱۵.۰۰: ميز گرد ارتباط جمعى ديگر.

ساعت ۱۹.۰۰: پير لوئيجى سولتو ( )، خيمه پاستور (اسپانيا )، و سرخيو رودريگز لاسكانو (سردبير نشريهء ربلدييا، مكزيك) بودند. پس از آن سخنرانى آرانداتى روى Arundhati Roy (هندوستان) كه شخصاً حضور نداشت، توسط يك خانم مكزيكى قرائت شد. «رنگِ خاكِ شرافتمند و خشماگين» تيتر سخنرانى معاون فرمانده شورشى، ماركوس بود. دست آخر دو خردسال زاپاتيست، لوپيتا و تونيتا، نيز داستانى را كه خود نوشته بودند، قرائت كردند.

۴ ژانويهء ۲۰۰۹
ساعت ۱۱.۰۰: گوستاوو اِستِوا، ژوشه ايرراته (سرزمين باسك)، ژان روبر (سوئيس)، و لوئيز وييورو سخن گفتند. بعد معاون فرمانده ماركوس تحت عنوان «خشم شرافتمندانهء متشكل»، اطلاعيهء ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى را در محكوميت حملهء اسرائيل به غزه قرائت كرد.(۱۵)

ساعت ۱۵.۰۰: در ميز گرد خشونت جنسيتى كه در آن از جمله بازماندگان سركوب‌هاى سن سالوادر آتنكو سخنرانى كردند. خانم فرمانده اورتنسيا، بخش پنجم از «هفت باد در تقويم و جغرافياى اعماق ـ كه با استفاده از اساطير بوميان نوشته شده ـ را تحت عنوان «يك خشم زنانه و شرافتمندانه» قرائت نمود.

ساعت ۱۹:۰۰: اين بخش برنامه با خواندن متنى از والتر ميگنولو، كه خودش نتوانسته بود بيايد، آغاز شد. بعد كارلوى آگييرِ روخاس، ميكائيل هاردت(۱۶) (آمريكا)، سيلويا ماركوس و معاون فرمانده شورشى، ماركوس (خشم شرافتمندانه اى ديگر) سخنرانى كردند.

۵ ژانويهء ۲۰۰۹
ساعت ۱۱.۰۰: در اولين قسمت از برنامه هاى آخرين روز فستيوال سازمان هاى دهقانى و بومى مكزيك سخن گفتند، بعد نامهء جنبش كارگران روستائى بدون زمين(۱۷) MST (برزيل) قرائت شد. بعد رشتهء كلام را خانم دولورس اسلِس به دست گرفت. آن گاه كارلوس مارنتس، آمِريكا ميارى پينه مال، آلبرتو گومِز، و خوان چاوز سخنرانى كردند. بخش صبحگاهى با سخنان معاون فرمانده شورشى ماركوس پايان يافت.

ساعت ۱۵.۰۰: با پيام ويدئوئى جان برگر(۱۸) John Berger، تحت عنوان نامه اى از فلسطين آغاز شد. بعد خانم پائولينا فرناندز، كارلوس گونزالس، سخنرانى كردند. آن گاه نامه اى از ماركوس رويتمن قرائت شد. پس از آن پابلو گونزالس كازانوا سخنرانى كرد. معاون فرمانده شورشى، ماركوس آخرين بخش از سخنانش را تحت عنوان «مرگى شرافتمندانه و خشماگين» قرائت كرد.
دست آخر فرمانده داويد در ساعت ۲۳:۳۲ از سوى فرماندهى كل ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى رسماً پايان كار فستيوال را اعلام كرد.
در همين زمان نمايندهء «كنگرهء ملى بومى» خواستار شد تا چند دقيقه بيانيه را قرائت كند. پس از موافقت، بيانيه اى كه شديداً حملۀ دولت اسرائيل را به غزه محكوم مى كرد قرائت شد.

* * * * * * * * * * * * * * * *

پانوشت ها:

۱- براى اطلاع بيشتر نگاه كنيد به اصل اطلاعيه:
http://www.peykarandeesh.org/ezlnFarsi/EZLN-primer-festival-mundial-de-la-digna-rabia.html

۲- براى اطلاع بيشتر نگاه كنيد به اصل اطلاعيه:
http://www.peykarandeesh.org/ezlnFarsi/EZLN-primer-festival-mundial-de-la-digna-rabia-081126.html

۳- پيام كانون مدافعان حقوق كارگر: http://kanoonmodafean.blogfa.com/post-70.aspx

۴- متن اين قطعنامه همراه با مشخصات اشخاص و گروه هاىٔى كه آن را امضاء كرده اند روى سايت هاى مختلف ايرانى قابل دسترسى است:
http://www.peykarandeesh.org/safAzad/Ghatnameh-Festivale-Khashm.html

۵- در گذشته مصاحبه اى داشتيم با خانم ابه پاستور د بونافينى. نورا كورتينياس از جناحى از مادران ميدان مه است كه معروف اند به «خط بنيانگذاران». با اين حال براى آشناىٔى بيشتر با فعاليت هاى مادران ميدان مه، رك به مصاحبه دربارۀ مبارزۀ مادران ميدان مه (آرژانتين)
http://www.peykarandeesh.org/old/jonbesh/pdf/Hebe%20de%20Bonafin.pdf

۶- ن.ك. به زير نويس ۳

۷- در مورد آتنكو رجوع كنيد به: گزارش بهرام قديمى از سر˜كوب وحشيانهء سا˜كنين سن سالوادر آتنك˜و˜، ۱۴ مه ۲۰۰۶
http://www.peykarandeesh.org/ezlnFarsi/Represion-in-Atenco.html

۸- گلوريا آرناس، با نام مستعار «كلنل آىٔورورا»، و همسرش خا˜وبو سيلوا نوگالِس، «فرمانده آنتونيو»، هر دو از فرماندهان مهم ارتش انقلابى خلق شورشگر، از سال ۱۹۹۸ در زندان بسر مى برند و از درون زندان جزو نخستين ˜كسانى اند كه˜ به «˜كارزار ديگر» پيوستند. آنان بى شك˜ معروفترين و مهم ترين زندانيان سياسى مك˜زيك˜ اند. در اين باره از جمله نگاه ˜كنيد به:
مصاحبه با فرمانده سانتياگو، ارتش انقلابى خلق شورشگر، ترجمه: نادر ثانى، در پيام فداىٔى
http://www.siahkal.com/index/right%20col/Interview2-Payam70.htm
و
‮«كارزارى ديگر‮» ‮(‬گزارشى از يك اجلاس عمومى زاپاتيستى‮)‬، بهرام قديمى‮ ، مكزيك˜‮ - ‬۴‮ ‬اك˜تبر‮ ۲۰۰۵
http://www.peykarandeesh.org/ezlnFarsi/GozaresheBahram.html

۹- براى اطلاع بيشتر در مورد Colectivo Contra la Tortura y la Impunidad - CCTI نگاه كنيد به:
http://contralatortura.org
و همچنين به: شكنجه، شكنجه شده و جامعه، بحث اراىٔه شده به سمينار سراسرى دربارهء كشتار زندانيان سياسى در ايران، كلن، ۱۷ ژوىٔيهء ۲۰۰۵، فليسيتاس ترويه
http://www.peykarandeesh.org/article/FelicitasTreue-Koln.html
و: شكنجه ى جنسى و مقاومت جمعى، نمونه: مكزيك - سن سالوادر آتنكو
http://www.peykarandeesh.org/article/sexueltorture.html
فيليسيتاس ترويه: سخنرانى در مراسم يادمان هجدهمين سالگرد كشتار زندانيان سياسى در ايران، فرانكفورت - ۲ سپتامبر ۲۰۰۶
و
TORTURE, REPRESSION AND RESISTANCE، Speech on September 21. 2008 in: The 20th Anniversary of Iranian Political Prisonner's Massacre in Summer 1988, Montreal, September 19-21, 2008
http://www.peykarandeesh.org/noFarsi/torture-repression-and-resistance.html

۱۰- در بارهء راىٔول سيبچى نگاه كنيد از جمله به:
Survival and Existence in El Alto
http://www.counterpunch.org/zibechi10142005.html
و
Plan Colombia pays off for Washington
http://socialistworker.org/2008/07/18/plan-colombia-pays-off
و
Latin America Now: An Interview with Raúl Zibechi
http://www.bilaterals.org/article-print.php3?id_article=5559

۱۱- مونيكا بالتودانو از فرماندهان سندينيست بود كه پس از جنگ به انتقاد از سياست هاى دانيل اروتگا پرداخت. بالتادانو که در حال حاضر نمایندهء‌ مجلس است، به جريانى تعلق دارد كه مى خواهد سنت هاى انقلابى جبههء آزاديبخش سندينيست را احيا كند.

۱۲- براسه رو يعنى كسى كه كار يدى مى‌كند. منظور كارگران مكزيكى است كه در آمريكا كار مى كردند و بخشى از حقوق‌شان به دولت مكزيك پرداخت مى‌شد تا به عنوان بازنشستگى بدانان بازپرداخت شود. دولت مكزيك هرگز حقوق اين كارگران را كه از آمريكا به ميهنشان برگشته‌اند به آنان نداد.

۱۳- در مورد اين تشكل مردمى، از جمله نگاه كنيد به:
Movement for Justice in El Barrio
http://www.leftturn.org/?q=node/1062
و
Movement for Justice in El Barrio Proposes an International Day of Action
http://narcosphere.narconews.com/notebook/rj-maccani/2007/05/movement-justice-el-barrio-proposes-international-day-action
۱۴- براى اطلاع بيشتر از اسكار اليورا رجوع شود به سخنرانى وى در نخستين فستيوال خشم شرافتمندانه:
http://www.peykarandeesh.org/ezlnFarsi/Festival-Digna-Rabia-Oscar-Olivera.html

۱۵- ترجمه به فارسى اين متن تحت عنوان «در بارهء كشت و درو»:
http://www.peykarandeesh.org/ezlnFarsi/09.01.04-EZLN-Farsi.html

۱۶- وى همراه با تونى نگرى نويسندهء كتاب هاى «انبوه خلق»‌ و «امپراتورى» است كه به زبان فارسى نيز انتشار يافته اند.

۱۷- در مورد «جنبش كارگران روستاىٔى بدون زمين» از جمله نگاه كنيد به:
مصاحبه با المار سيسمبرا، عضو كميسيون روابط بين المللى جنبش كارگران روستاىٔى بدون زمين:
http://www.peykarandeesh.org/old/jonbesh/pdf/Elemar.pdf

۱۸- ـ جان برگر، نويسندۀ متعهد، رمان نويس، نقاش و ناقد هنرى و سناريست انگليسى ساكن فرانسه (wikipedia).

معرفى يك بولتن جديد نزديك به جنبش زاپاتيستى به زبان هاى مختلف
desinformémonos
سال اول، شمارهء اول، اكتبر ۲۰۰۹

هر خبری از مقاومت كارگران و زحمتكشان و خلق های ستمديده و تحقير شده در سراسر جهان، هر گامی كه آنان برای نيل به ابتدایی ترين حقوق انسانی شان بر می دارند برای ما شادی بخش و دلگرم كننده است. اين يعنی كه آنها به رغم حاكميت سرمايه داری و سركوب وحشيانهء حاكم بر جهان، هنوز زنده اند و می رزمند. اين همان «معجزهء گياه» (۱) است كه بر سنگينی آوار خاك چيره می شود، آن را از سر راه خود پس می زند، برپا می ايستد و پرچم سبز و پرطراوت خود را دم باد بر می افرازد. اين يعنی آنها تنها نيستند، ما تنها نيستيم. آماج آرزو و كوشش فكری و عملی ما «انترناسيوناليست بودن»، «مبارز بی مرز بودن» است. ما اين خواست را با كمال افتخار بر عهده می گيريم.
بولتن «از اطلاعات خودمان، دروغ زدایی كنيم» غير از روی جلد و پشت آن، ۸ صفحه دارد، هر صفحه ويژهء موضوعی. هدف اين است كه افكار عمومی مردم جهان را در سطوری ساده و كوتاه در جريان حوادثی بگذارند كه در چياپاس، در دنيای محرومان و در ذهن و منطق زاپاتيست ها می گذرد. بولتن، چنان كه از اسمی كه برايش برگزيده اند پيدا ست، می كوشد اطلاعات نادرست و گمراه كننده ای را كه رسانه های عمومی می پراكنند تكذيب كند و به جايش اطلاعات درست بدهد. خلق های بومی (معروف به سرخ پوستان) در آمريكای لاتين تجربهء ميلاد و رشد ويژه ای می گذرانند. آنجا آزمايشگاه بديل هایی ست كه خلق های قاره برای رهایی خويش از استثمار و سلطهء امپرياليسم می آزمايند. بد نيست يادآوری كنيم كه موفق ترين و بزرگ ترين تجربهء سال های اخير در بوليوی رخ داده است كه برای نخستين بار از دل جنبش های مردمی و غير سنتی سر برآورده، برپا ايستاده و توانسته است نه تنها شركت های غول پيكر آمريكایی را كه روزگاری دراز نبض همهء امور را با ارقام سرسام آور سودهای خويش در دست داشتند مجبور به عقب نشينی كند، بلكه نخستين رئيس جمهور بومی (اوو مورالس) را نيز در انتخابات آزاد برگزيند. اينك بولتن «دزانفورمه مونوس» نزديك به جنبش زاپاتيستی، گاه با ترجمهء كامل و گاه به اشاره.

* در ص ۱ گزارشی ست به قلم گلوريا راميرز (۲):
يك پروژهء خودمختاری زاپاتيستی. يك بانك غيرعادی ضد سرمايه داری در جنگل لاكاندون

گزارش: لارئاليداد، چياپاس. بانك مردمی خود مختار زاپاتيستی (Banpaz) كمی بيش از يك سال پيش، در جنگل لاكاندون تأسيس شد. اين يك پروژهء ضد سرمايه داری ست كه بنا به تصميم اهالی محل به اجرا درآمد. روند خود ـ مختاری پايه های حمايت مردمی زاپاتيستی شامل نظام های بهداشت، آموزش، طرح های توليدی، ارتباطات، اشكال جديد بازاريابی محصولات می گردد و همواره بر مبنای «فرمانروایی در عين اطاعت» يعنی اداره كنندگانی كه مبنای تصميماتشان اجماع اهالی ست.
روئل عضو شورای «دولت خوب» می گويد: اينجا ما در جستجوی راه حلی مشترك بين همگان هستيم. اگر كاری گير كند، تسليم نمی شويم. فعالانه راه ديگری می جوييم تا سرانجام راه بيفتد.
چه شد كه بانك تأسيس شد؟ نظام بهداشت خود مختار برای درمان بيماری های سخت ناكافی ست. بيماران بايد از روستاهای خود بيرون می رفتند تا پزشكی متخصص بيابند. آنها برای هزينهء سفر و درمان تقاضای وام می كنند.
مهاجرت از دره های جنگل لاكاندون به سمت شهرهای جنوبی كشور (مكزيك) و البته به سوی ايالات متحده باعث شده است كه دلار به روستاهای بومی وارد شود. چند خانواده، با سوء استفاده از نياز سريع برخی افراد به پول نقد، شروع به نزول خواری كردند. طلبكاران نرخ سود ماهانه را ۱۵ تا ۲۰ درصد تعيين می كردند.
روئل می گويد: از اين روستا به آن روستا رفتيم و در بارهء طرح تأسيس يك بانك كوچك وام دهی با اهالی گفتگو كرديم. روستاها تصميم گرفتند كه نرخ سود ۲ درصد باشد به اضافه ۵ درصد برای پروژه های جمعی مانند تعاونی ها و غيره. مسؤولين روستایی كه وام گيرنده متعلق به آن است موافقت برای اعطای هر وام را صادر می كنند در حالی كه اهالی روستا به عنوان شاهد آن را تأييد می نمايند.
سرمايهء اوليه اين بانك مردمی كمك ارتش زاپاتيستی ست، بخشی از آن را هم منفعت حاصل از ترابری كه «شورای دولت خوب» آن را اداره می كند تأمين می شود، بخشی هم از كمك هایی كه در خارج برای كودكان بيمار جمع آوری شده و قسمتی هم از عوارضی كه روستاها از شركت های راه سازی می گيرند كه راهشان از زمين آنان می گذرد.
اين يكی از نخستين پروژه های خود مختاری زاپاتيستی ست كه نه جامعهء مدنی مكزيك ونه جامعهء مدنی بين المللی در آن دخالتی ندارند.
اعضای «شورای دولت خوب» تأكيد می كنند كه «سابقاً دادن وام به زنان غير قابل تصور بود. تنها مردان چنين امتيازی داشتند. اما امروز به زنان نيز وام داده می شود و خودشان مسؤول پرداخت آن هستند».

* گزارش صفحهء دوم به قلم سرخيو دكاسترو سانچز:
در ارتفاعات پاراپتی در بوليوی
برده داری و مبارزه برای زمين
هومبرتو آرنا كار در شركت های چند مليتی آمريكایی را از ۸ سالگی آغاز كرد. او در مجمع عمومی جامعهء آرنال كه برای بهبود سرزمين های منطقهء گوارانی Guarani زبان (بوليوی) تشكيل شده بود گفت: «ساعت ۴ صبح راه می افتاديم و شب بر می گشتيم. خانه ای در كار نبود. تنها سرپناهی وجود داشت كه دستجمعی در آن می خوابيديم تا فردا صبح دوباره سرِ كار برگرديم». وی از گذشته ای حرف می زند كه هنوز خيلی ها وضعشان امروزههمين گونه است. «غذایی كه به ما می دادند غذا نبود. آب كدو بود كه كفاف ما سی ـ چهل نفر كارگر روزانه را نمی داد. بعضی ها در تمام روز چيزی نمی خوردند». از طرف ديگر خودش و افراد خانوده اش در معرض تنبيه و ضربات شلاق نيز قرار داشتند و اگر يك روز سرِ كار نمی رفت صاحبكاران سوار بر اسب پيداشان می شد و شلاق را در هوا به صدا در می آوردند. او هرگز نام آنها را فراموش نكرده است. سرگذشتی كه هومبرتو تعريف می كند از استثمار در كار و خشونت ارباب فراتر است. بردگی ست: «ارباب مزد ما را به خانواده مان می داد آنهم به صورت خواربار و لباس سالانه. ما هرگز پول نداشتيم. پس از يك سال كار كردن، به خانواده مان می گفت بايد يك سال بيشتر كار كند. ما هرگز از پرداخت بدهی مان خلاص نمی شديم. اين جور بود كه مجبور شدم فرار كنم و به آرژانتين بروم».
همومبرتو پس از ۱۲ سال اقامت در خارج، آزادانه به بوليوی برگشت: «شروع كرديم به سازمان دادن خود وبه دنبال آن بوديم كه بفهميم چگونه با كار كردن برای خودمان نه برای ارباب، زندگی كنيم. تقاضا برای برپایی «سرزمين اصلی جامعهء بومی» شروع شده و حالا در كار بهبود زمينهای خودمان هستيم».
مبارزه برای زمين. مبارزهء خلق گوارانی برای تصاحب سرزمين اش در ۱۹۹۶ هنگامی آغاز شد كه رهبران مناطق مختلف چاكو در بوليوی خواستار سند مالكيت «سرزمين اصلی جامعهء بومی» شدند كه ارتفاعات پاراپتی را نيز دربر می گرفت.
خوزه يامانگای مسؤول امور زمين در دفتر ارتفاعات پاراپتی می گويد: «زمينداران اجازه نمی دادند در اين منطقه كسی كار كند زيرا می دانستند كه بدين وسيله به بی عدالتی های زيادی پی خواهيم برد. آنها دست به سازماندهی نيروهايشان زدند و افراد خارجی را هم به خدمت گرفتند تا جلوی فعاليت بوميان را بگيرند. علاوه براين، فقط به اين دليل كه ما حق خودمان را مطالبه می كرديم، آنها مسؤولان كشوری و بومی را به زور توقيف می كردند».
در ۱۸ آوريل ۲۰۰۹ اوو مورالس ۳۶ هزار هكتار زمين را در اختيار خلق گوارانی قرار داد. زمينی كه مالكان ارضی مصادره كرده بودند و بوميان را در آن به بردگی می كشيدند و به يكی از باندهای قدرت مانند رونالد لارسن وابسته بودند.
روند بهبود اراضی كه زير نظر آلخاندرو آلمارز، كفيل وزارت زمين ها، جريان دارد از حمايت كامل خلق گوارانی برخوردار است.
ريشه كردن يكی از باندهای مزدور و چند سوء قصد كه عليه اوو مورالس و ديگر اعضای دولت او صورت گرفته نشان دهندهء اين است كه مالكان ارضی همچنان می كوشند مانع پيشروی طرح شوند. به اين شرايط بايد كمبود منابع، پيچيدگی روند كار و اوضاع سياسی كنونی را افزود.
به نظر اوسوالدو روخس، فرآيند اعطای سند مالكيت «صرفاً تحويل يك برگهء كاغذ نيست، بلكه تعهد دولت است كه همراه با زمين، كمك های فنی و وام و غيره نيز به بوميان بدهد. اين روند كند به پيش می رود، اما در جريان تحقق يافتن است».

* در ص ۳ گزارشی از
وضع كارگران مهاجر از آمريكای لاتين به ايالات متحده و كار در كارگاه های لباس دوزی در لس آنجلس (كاليفرنيا) است تحت عنوان «هزينهء انسانی يك لباس در لس آنجلس»...
* در ص ۴ گوشه ای از ستم بر زنان، بردگی جنسی گزارشی آمده است...
* در ص ۵ گزارشی از «تِپيتو» Tepito، يكی از محله های قديمی مكزيك، كه معروف به محلهء بزهكاران و كارهای غيرقانونی ست آمده و از پيدايش و رشد يك فرهنگ مقاومت كه در نقطه مقابل فرهنگ رايج كنونی ست سخن می گويد...
* در ص ۶ گزارشی آمده از وضع مسكن و بحران آن به ويژه برای زحمتكشان تحت عنوان: «ايتاليا، در به در به دنبال سرپناهی برای زيستن». صدها و هزارها خانوادهء ايتاليایی و مهاجر جایی برای زيستن نمی يابند. در ايتاليا مبارزه برای مسكن ادامه دارد، برای پناه گرفتن در مكانی شايستهء زندگی؛ مكانی كه اجاره اش آنقدر بالا نباشد كه تهی دستان نتوانند بپردازند. در رم، هزاران خانواده برای خواست عادلانه و قانونی خود جهت برخورداری از سرپناهی شايسته كه بتوانند در سايهء آن رشد كنند، زندگی كنند، لذت ببرند، فرزندانشان را بزرگ كنند و رؤيای يك زندگی خوشبخت را در سر بپرورانند راه حلی نمی يابند...
* در ص ۷ از پروژهء عظيم توريستی مكزيك در ايالت چياپاس سخن می گويد كه به نيازهای بوميان توجهی ندارد و مردم معتقدند كه برای آنها دستاوردی نخواهد داشت...
در ص ۸ ادواردو گاليونو، نويسندهء بزرگ اوروگوئه به حمايت از اين بولتن، و در واقع از جنبش زاپاتيستی پرداخته و يك رشته از آثار خود را بازبينی و ويراستاری كرده و برای نشر در اختيار بولتن desinformémonos قرار داده است تا در شماره های اين بولتن بيايد. ترجمهء متنی را كه در اين شماره آمده در زير می خوانيد:

آنان كه كسی نيستند.
كك ها خواب می بينند كه برای خود سگی می خرند و آنان كه كسی نيستند خواب می بينند كه از فقر رهایی می يابند، كه يك روز سحرآميز برايشان بخت به ارمغان می آورد، كه بخت سيل آسا از آسمان می بارد. اما بخت نباريد، نه ديروز، نه امروز نه فردا، نه هرگز. حتا قطره ای از آسمان نباريد. و پرشمارانی كه كسی نيستند، حتا اگر باران را به التماس فرا بخوانند، دست چپشان را به دندان گزند تا او را به فرودآمدن برانگيزند، يا پای راستشان را بلند كنند، يا سال نو را با تعويض جارو آغاز كنند باز هم نمی بارد.
آنان كه كسی نيستند: فرزند كسی نيستند، مالك هيچ چيز نيستند
آنان كه كسی نيستند: آنان كه هيچ كدام نيستند
كه حتی اگر وجود هم داشته باشند نيستند
كه نه به زبان ها بل به لهجه ها سخن می گويند
كه نه به مذاهب بل به خرافات باور دارند
كه كارشان نه هنر بل پيشه وری ست
كه نه فرهنگ بل تنها فولكلور دارند
كه نه موجودات انسانی بل نيروی انسانی اند
كه نه چهره بل بازو دارند
كه نه نام بل شماره دارند
كه نه در تاريخ جهانی بلكه فقط در ستون حوادث مطبوعات محلی حضور دارند
آنان كه كسی نيستند، و قيمتشان كمتر از قيمت گلوله ای ست كه آنان را می كشد.

* در پشت جلد، شعری از ماريو بندتی Mario Benedetti به زبان اصلی (اسپانيایی) آمده كه ترجمه اش را به فارسی در آينده خواهيم خواند. در اينجا اشاره می كنيم كه بندتی متولد ۱۴ سپتامبر ۱۹۲۰ در ۱۷ ماه مه امسال (۲۰۰۹) درگذشت. وی اهل اوروگوئه بود و شاعر، نويسندهء داستان كوتاه، رساله نويس، رمان نويس، و نمايشنامه نويس. او را يكی از مهم ترين نويسندگان آمريكای لاتين و نيز يكی از رهبران متعهد چپ می دانند. در دورهء ديكتاتوری نظامی در اوروگوئه يعنی از ۱۹۷۳ تا ۱۹۸۵ در آرژانتين، پرو، هاوانا، و اسپانيا در تبعيد گذراند.

* * * * * * * * * * *
يادداشت:
۱ـ تعبيری از محمود درويش در بزرگداشت ادوارد سعيد:
«برويم
برويم به سوی فردامان، دلگرم
از صدق خيال و معجزهء گياه»
http://www.peykarandeesh.org/adabiyat/contrepoint.html
۲ـ گلوريا مونوز راميرز مدير بولتن و نويسندهء كتاب «۲۰ و ۱۰، آتش و كلام» كه سرگذشت ارتش و جبههء زاپاتيستی را روايت ميكند. اين كتاب را بهرام قديمی به فارسی ترجمه كرده و در دست انتشار است.

منبع:
http://desinformemonos.org
فرانسه
http://desinformemonos.org/pdf/français
انگلیسی
http://desinformemonos.org/pdf/ingles
اسپانیائی
http://desinformemonos.org/pdf/espanol
آلمانی
http://desinformemonos.org/pdf/deutsch
ایتالیائی
http://desinformemonos.org/pdf/italiano
یونانی
http://desinformemonos.org/pdf/ελληνικά-griego

آيا جنبش زاپاتيست ها از مد افتاده است
برنار دوترم 
معاون مدير مركز سه قاره اى در دانشگاه لوون ( بلژيك) ومولف چندين كتاب و از جمله كتاب " سرخ پوستان و زاپاتيستها" انتشارات لوك پير- بروكسل 


برگردان: منوچهر مرزبانيان

دولت مكزيك روز ۱۳ اوت به ميانجى ديوان عالى قضائى كشور، بيست تن از شبه نظاميانى را آزاد كرد كه در دسامبر ۱۹۹۷ چهل و پنج تن از روستائيان بومى تزوتسيلس (Tzotsiles) را در دهكده آكتيال (Acteal) واقع در ايالت خود مختار چياپاس (Chiapas) به قتل رسانده بودند. سركوبى زاپاتيست ها كه تا 


مصاحبه با خاویر اِلوریگا

Javier Elorriaga Berdegué
عضو كمیتهء هماهنگی سراسری جبههء زاپاتیستی آزادیبخش ملی
و رابط بین این جبهه با ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی

رسول رحیم زاده
اكتبر ۲۰۰۰ - شهر مكزیك

س: از نظر شما، برخورد نئولیبرالیسم نسبت به جنبش توده ای چگونه است و جنبش زاپاتیستی چگونه می خواهد توده ها را علیه آن سازمان بدهد؟

ج: اگر بخواهیم كوتاه بگوئیم، نئو لیبرالیسم، فاز جدیدی از سرمایه داری است، طبعاً در پروسهء رشد سرمایه داری، كه هر روزه دامنهء استثمارش بخش بزرگتری از اقشار اجتماعی را در بر می گیرد. این سرمایه داری ای كه خود را باز تولید نكرده، و پروسهء تصمیم گیری و تولید را هر چه بیشتر متمركز می كند، این سرمایه داری بجای شركت دادن مردم، همواره و به شكلی فزاینده اقشار بیشتری از آنها را محروم می كند، این سرمایه داری در مقابل فشار رقابت موجود، نیاز دارد به كنترل هرچه بیشتر در تمام طول پروسهء تولید تا بازار، یعنی چند شركت بزرگ كه دنیا را بین خودشان تقسیم می كنند، نیاز دارند كه تولید را از كارخانه تا بازار بورس تحت كنترل داشته باشند.
نئولیبرالیسم سیستمی اقتصادی است كه شكل سیاسی و بخصوص ایدئولوژیك خویش را نیز به همراه دارد. سیستمی كه بر پایهء محروم سازی بنا شده است. بر این پایه بنا شده است كه چون فرصت های مناسب به اندازهء كافی برای همه موجود نیست، آن كسی كه ندارد، باید گورش را گم كند. باید مفقود الاثر شود، چون این منطق بازار، همان منطق  زندگی است. بی اعتنائی اجتماعی است كه كارش به افراط كشیده.
رابطهء این سیستم با دولت چیست؟ دولت ها در دوران نئولیبرال، با جهانی شدن سرمایه، از درك كهنهء دولت ملی قرن بیستم فاصله می گیرند. دولت ملی دیگر وجود ندارد، آنچه موجود است، بازارهای بزرگی هستند كه به دلایلی تاریخی و یا جغرافیائی یك دولت دارند، اما این دولت باید بدرد منافع سرمایهء جهانی بخورد، و نه منافع كشور و یا ایالت خودش. ممكن است گاهی به این یا آن شكل به قشری از بورژوازی و یا الیگارشی خودی كمك كند، ولی با این حال دیگر دولت ها در واقع آن نقشی را كه در قرن بیستم داشتند، ندارند. حالا دیگر باید به رفت و آمد آزاد اجناس، به رفت و آمد آزاد سرمایه و در برخی نقاط كه برایشان مناسب باشد، به رفت آمد آزاد افراد كمك كنند. و در مكان های دیگر كه برایشان مناسب نباشد، دولت وجود دارد، آنجا مرزها را می بندند. وقتی برای سرمایه نیاز باشد، هر دولتی باید رفت آمد آزادش را تضمین كند، باید همچنین تضمین كند كه هیچ قانونی دست و پای سرمایه داری را نبندد، و باید تضمین كند كه آنچه هست در دست چند نفر بیشتر نباشد. بنا براین دولت هائی داریم كه رهنمودهای صندوق بین المللی پول و بقیه را دنبال می كنند. از بیست سال پیش شاهد اولین موج خصوصی سازی در كشورهایمان هستیم. موجی كه با آن تمام صنایع  استراتژیك، از قبیل مخابرات، برق، نفت و غیره كه ارثیهء همان نقش كلاسیك دولت ملی بودند، باید به حیطهء سرمایهء خصوصی منتقل می شدند. بنا بر این در همهء كشورهای آمریكای لاتین، در اروپا و بقیهء جهان شاهد این خصوصی سازی جاده ها، فرودگاه ها، صنایع مخابرات، برق، نفت، معادن، ذوب آهن و غیره هستیم.
در حال حاضر داریم وارد مرحلهء دوم خصوصی سازی می شویم. این دوره شامل خصوصی سازی اراضی عمومی (دولتی) و هر نوع خدماتی ست كه جزو وظایف دولت بود، مثل تحصیل، خدمات درمانی، بازنشستگی، آب، جاده سازی و .... حالا كه كار خصوصی سازی صنایع بزرگ را به پایان رسانیده اند، سراغ خدمات می روند. بنا بر این دولت دارد خلاصه می شود در اندامی حقوقی - سیاسی و سركوبگر، كه منافع چند شركت جهانی را تضمین می كند. كه افزودن قوانینی را كه برایشان مناسب باشد را تضمین می كند، و وجود پلیس و ارتشی را جهت مقابله با  شورش ها تضمین می كند و غیره. خیالی بنظر می رسد، اما واقعیت دارد.

س: می دانیم كه صنایع نفتی در مكزیك و همین طور در ایران، به دولت تعلق دارد. روزنامه های ایران خبر از سپردن بخشی از تولیدات نفتی، به بخش خصوصی می دهند. آیا این گرایش در مكزیك هم وجود دارد؟

ج: آری. در عمل، خصوصی سازی نفت مكزیك از ده سال پیش آغاز شده است. آنها صنعت نفت را تقسیم كرده اند به خود نفت، كه در عمق خاك است و پتروشیمی اولیه و ثانویه. من از همهء كم و كیف كار مطلع نیستم، ولی می دانم كه آنچه در گذشته  پتروشیمی اولیه می نامیدند، شامل حدود ۲۰۰ تركیب می شد. طی یك رفرم در قانون تنها بیست تا بیست و پنج تركیب باقی ماندند و بقیه را بعنوان پتروشیمی ثانویه نامیدند كه خصوصی شد. امروزه صدها شركت داریم، غالباً از ایالات متحده كه در واقع  تمامی مشتقات نفتی را در دست دارند. آنچه باقی مانده حتی استخراج آنرا نیز می خواهند خصوصی كنند. با این حال از آنجا كه یكی از خواسته های خلق های مكزیك ملی بودن نفت است، برایشان بسیار سخت است، ساده نخواهد بود.

س: از اول دسامبر دولت جدید در مكزیك قدرت را در دست خواهد گرفت. آیا فكر می كنید كه در زمینهء اقتصاد تغییری در این كشور بوجود بیاورد؟

ج: به هر حال كوشش خواهند كرد تا با تغییر قانون، هر چه از پترو شیمی اولیه مانده را خصوصی كنند. سعی خواهند كرد برق را خصوصی كنند. احتمالا یك شركت دولتی خواهند داشت، اما به كمپانی های دیگری هم اجازه خواهند داد. ولی مهمتر از همه اینست كه دومین موج خصوصی سازی راه خواهد افتاد. آموزش و پرورش و بهداشت را خصوصی می كنند، حالا دارند از شهرهای خصوصی حرف می زنند. آب را در اختیار كمپانی های خصوصی قرار خواهند داد. بنا بر این از آنجا كه صنعتی باقی نمانده،  دومین موج، خدمات را خصوصی خواهد كرد. در دورهء شش سالهء جاری ریاست جمهوری زدییو (۱۹۹۴-۲۰۰۰)، فروش معادن را كه به خارجیان ممنوع بود آزاد كردند و در حال حاضر بیش از ۵۵٪  از معادن به شركت های خارجی تعلق دارند.

س: از لحاظ سیاسی چگونه خواهد بود؟ می دانیم كه در مكزیك، سازمان های كارگری و توده ای اعم از شهری و دهقانی فعالند، آیا دولت جدید می تواند خواسته های آنها را برآورده كند، و یا به شكل دیگری آنها را از میان بردارد؟

ج: دولت نمی تواند آنها را از میان بردارد. چون از طرفی تعدادشان بسیار زیاد است و از طرف دیگر خودكشی سرنوشت یك خلق نیست. در این كشور بیش از شصت میلیون فقیر داریم، بدون هیچ امیدی. می شود از مردم خیلی چیزها را گرفت، ولی دیگر امید را  نمی توانی از آنها بگیری، چون در اینصورت بجز مبارزه راهی برایشان نمی ماند. این كشور سالها با امید زنده بود، وقتی یك قشر، ایندیخنا (بومی) با رفرم كالوس سلیناس دِ گرتاری، و خصوصی سازی اراضی مشاع، امیدش را  به داشتن زمین از دست داد، دست به قیام مسلحانه زد. فوكس (رئیس جمهور جدید) نمی تواند همهء این مشكلات را از میان بردارد، باید علیه همهء این مردم بجنگد و نسل همه را از میان بردارد. ولی در عین حال به كارگر نیاز دارد و مهمتر از آن به بازار نیاز دارد. همه را نمی توان كشت. بنا بر این چه خواهند كرد؟ كنترل های پلیسی، سركوب، جذب و خریدن رهبران و غیره... ادامه خواهند داشت. از این نظر نمی شود پیش بینی كرد كه مبارزات اجتماعی كمتر خواهد شد. مبارزه اجتماعی كم نمی شود، عوض می شود.

س:  فكر می كنید كه دولت فوكس نماینده جناح خاصی از سرمایهء جهانی باشد؟

ج: او نئولیبرالیسم را نمایندگی می كند. او نظرش اینست كه نمی شود جلوی سرمایهء خصوصی را گرفت و  نمی شود سعی در كنترل آن كرد و بایستی جریان سرمایه و كالا را آزاد گذاشت. آنها به این مسئله واقعاً اعتقاد دارند. نظرشان این نیست كه باید بیشتر از  اِكسون حمایت كرد تا شِل، نه! این یك خط فكری است. بخصوص كه سازمان های بین المللىِ بزرگ مالی مثل صندوق بین المللی پول، بانك جهانی و ... آن را برایشان مشخص می كنند و ایشان بعنوان بخشی از این سیستم آنرا به اجرا در می آورند.

س: فوكس چند بار این موضوع را مطرح كرد كه ارتش را از چیاپاز بیرون خواهد برد. و می خواهد مجدداً با زاپاتیست ها به مذاكره بپردازد. شما در این مورد چه فكر می كنید، آیا او به حرفش عمل خواهد كرد؟

ج: ببینید! ما كمی گرایش به این داریم كه به آنچه دولت می گوید اهمیتی زیادی ندهیم. بلكه بیشتر كوشش می كنیم تا ببینیم كه ما، خودمان چكار می توانیم انجام دهیم. نمی توانیم از آنها هیچ انتطاری داشته باشیم. فوكس در چند كلمه، نمایندهء یك طبقه است، نمایندهء نوعی نگرش به جهان است، دنیای دیگری است. خواست هایش، آینده اش، گذشته و حالش با میلیون ها نفر مكزیكی فرق دارد. لذا این گرایش دائم وجود دارد كه ببینیم آن بالائی ها چه می كنند، ما بر این باوریم كه دیگر نمی شود به این شكل از كار ادامه داد. باید در حالیكه می دانیم كه در آن بالاها چه خبر است، بدیل خودمان را بسازیم. بنا بر این برای ما پیش گوئی این كه فوكس چه كاری خواهد كرد، جالب نیست، مهمتر اینست كه ما چه كاری می توانیم بكنیم. او متحد ما نیست. او در جستجوی راهی خواهد بود تا زاپاتیسم را به شكلی سیاسی یا نظامی نابود كند. زاپاتیسم نمی تواند با نئولیبرالیسم همزیستی داشته باشد. و ما گمان نمی كنیم كه فوكس به زاپاتیسم باور بیاورد. هر آنچه او می گوید، دروغ است، عوام فریبی است. می خواهد كار زاپاتیسم را تمام كند. می تواند كار را یا از طریق كلاسیك نابود سازی نظامی از پیش ببرد و یا به روش نابود سازی سیاسی. ولی آنچه او می خواهد نابود سازی زاپاتیسم است. بنا بر این برای چه ما حالا وقتمان را صرف این كنیم كه او همین حالا چه خواهد كرد. باید دیدمان را عوض كنیم.

س: آیا این به این معنی است كه برای جنبش زاپاتیستی، دید روشنی نسبت به آینده وجود دارد؟

ج: آری، سازماندهی از پائین. این تنها شكل سازمان دادن است. همانطور كه سرمایه شیوهء سازماندهی خودش را عوض می كند، شیوهء مقابله با  آن نیز باید تغییر كند. نمی توان با سازمان ها و دیدگاه های كلاسیك با آن مقابله كرد. نمی توان در یك كشور همچنان به طرحی از دیكتاتوری پرولتاریا اندیشید، در زمانی كه در آن كشور اكثریت پرولتر نیستند. بنا بر این هدف این دیكتاتوی چه خواهد بود؟ نمی توان مبارزهء سندیكائی كرد وقتی كه هشتاد درصد كارگران مكزیكی، از جمله بخاطر این كه در مَكیلادورها (مناطق آزاد تجاری) كار می كنند و سندیكائی در آنجا وجود ندارد، عضو سندیكا نیستند. بنا بر این باید شیوهء دیگری برای كار سیاسی یافت. شكلی از كار سیاسی كه تفاوت داشته باشد با آنچه تا به حال انجام داده ایم و با آن نتوانستیم اوضاع را عوض كنیم. باید به این موضع آگاه بود، نباید از آن وحشتی داشت. تا به آن فكر نكنیم و تغییرش ندهیم و كوشش نكنیم، همواره در زمین دشمن بازی خواهیم كرد. ممكن است گاهی در زمینش پیش برویم، ممكن است او را كیش بدهیم، اما بازی اوست. قوانین او هستند. ما دیگر نمی خواهیم روی صفحهء او شطرنج بازی كنیم. می خواهیم در تخته شطرنج دیگر، در صفحهء شطرنج زاپاتیستی بازی كنیم، دیگر مهم نیست كه چه كسی را به عنوان حریف بازی داشته باشیم، مهمتر از همه اینست كه چه كسی را برای ایجاد قوانین جدید، و برای رشد بازی، در كنارمان داریم. دشمن مقابل را فراموش می كنیم و بیشتر در جستجوی متحد خواهیم بود. چرا؟ چون تا متحدی نباشد، نمی شود بر دشمن چیره شد. هیچ كس به تنهائی نمی تواند اوضاع را عوض كند. ما به پیشتاز اعتقاد نداریم.

س: جنبش زاپاتیستی از همان ابتدای قیام ژانویهء ۹۴ كوشیده است تا همه گیر باشد. آیا این خواست بر پایهء نقد گذشتهء چپ استوار است؟

ج: مخلوطی است از انتقاد به چپ و این مسئله كه اكثریت آنها كه ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی را تشكیل می دهند، از آبادی هائی هستند كه همواره محروم بوده اند. بنا بر این  این ها در بدو رابطهء خود با جامعهء مكزیك، خودشا ن نمی توانند همان كار را تكرار كنند، آنها نمی توانند با دیگران همان طور رفتار كنند كه با ایشان رفتار شده است. وقتی تو جامعهء محروم ایندیخن (بومی) را با یك انتقاد به نه فقط چپ، بلكه به تمامی شیوه های تا كنونىِ مبارزه مخلوط كنی كه بر این اساس شكل گرفته بودند، كه تحریم كنند، (از تو می خواستند كه یك راه را انتخاب كنی، یا این راه را و یا آن راه را... اگر راه ما را انتخاب نكنی راه غلط می روی. از یك طرف چپ و همهء ایسم هایش: تروتسكیسم، مائوئیسم، كمونیسم، لنینیسم، آنارشیسم و غیره) بنا بر این به این شیوهء برخورد انتقاد شده، مطرح می شود كه چرا دیگران را محروم كنیم؟ چرا فقط یا این و یا آن؟ چرا پاسخی نیست كه كمی از این و كمی از آن را در بر بگیرد؟  در قرن بیستم هر كدام از این راه های مختلف را، به تنهائی آزمودیم، و عمل نكرد. برای چه همان كار را تكرار كنیم؟ ابلهانه خواهد بود.

س: زاپاتیست ها در فراخوان هایشان، همواره از اقشار مختلف دعوت به همكاری می كنند. با توجه به این كه در كشوری مرد سالار مانند مكزیك، هم جنس طلبی چندان روی خوشی ندارد، آیا فرا خواندن همجنس طلب ها باعث بروز نوعی جبهه گیری از طرف تودهء مردم نسبت به زاپاتیست ها نمی شود؟

ج: اگر اینطوری می شد، مشكل مردم بود. این گروه ها هم جزو محرومین هستند. این ها گروه هائی هستند كه توسط سرمایه استثمار مضاعف می شوند. از طرفی مثل هر كارگری، مثل هر فقیری، و از طرف دیگر به خاطر باورشان، به خاطر تمایلاتشان. آنها هم مانند «بومی» ها هستند. بنا بر این قشری هستند كه نیروی بالقوهء زیادی را در خود دارد. شبیه به هر كس دیگری هستند. اگر این موضوع به دلیل فرهنگی مردسالار، فهمیده نمی شود، باید این فرهنگ مردسالار را تغییر داد. بنا بر این نمی توانی بهانه بیاوری و بگوئی كه چون حالا برایم مناسب نیست، آنها را فرا نمی خوانم. زاپاتیسم كوشش می كند تا سیاست اخلاقی باشد. سیاستی كه اخلاقی نباشد، به درد نمی خورد، حتی اگر با آن پیروز هم بشوی، در واقع هیچ چیز نبرده ای. این تفاوتی بزرگ بین زاپاتیسم و سیاست سنتی است.

س: نكتهء مهم دیگر كه در تمامی همایش های زاپاتیستی به چشم می خورد اینست كه زاپاتیست ها هیچ شكلی از مبارزه را رد نمی كنند. آیا این بخاطر ساختار جامعهء مكزیك است؟

ج: نه! آنچه مهم است اینست كه مبارزه كنیم، نه این كه چگونه مبارزه كنیم. مبارزه علیه سركوب، حماقت و استثمار عملی انسانی است، بنا بر این چرا باید یك شكل از مبارزه را به شكل دیگری ترجیح داد؟ آنچه نیاز داریم این است كه مردم به یكدیگر گوش فرادهند، با یكدیگر قرار بگذارند، و ساختن آغاز كنند. افرادی هستند كه می خواهند سلاح به دست بگیرند، افرادی هم هستند كه نمی خواهند و یا نمی توانند سلاح دست بگیرند، افرادی هستند كه می توانند بنویسند، یا نقاشی بكشند، افرادی هستند كه فقط می توانند قصه بگویند، من ایدهء خاصی ندارم كه چطور، ولی می دانم كه همه می توانند مبارزه كنند. ما زاپاتیست ها دنیائی می خواهیم كه همهء دنیاها در آن بگنجند. مبارزه ای می خواهیم كه در آن همهء مبارزه ها بگنجند.
بنا بر این می شود گفت كه به خاطر گوناگونی موجود در مكزیك است، ولی می توا ن هم گفت كه به خاطر گوناگونی در سراسر جهان است. بسیار سخت است كه از یك اروپائی، مثلاً یك سوئدی، بخواهی كه مثل یك مكزیكی برزمد. چرا كه یك سوئدی شاید تمام پاسخ تمام نیازهای ابتدائی خود را داشته باشد، شاید آنچه بدست نیاورده است پاسخ به نیازش به جمع یا به شأن انسانی باشد، نمی دانم او چه نیازی دارد، ولی هر چه هست شكل دیگری دارد، و ما باید شیوهء او را برایش بپذیریم. او نمی تواند با همان شیوهء ما مبارزه كند.
برای زاپاتیسم هر كس همانطور كه می تواند، باید مبارزه كند. آنچه ما می خواهیم این است كه مبارزه كند. چگونه؟ آن طوری كه می تواند.
زاپاتیسم در واقع از دوم ژانویهء ۱۹۹۴، از سلاح استفاده نكرده است. این به معنی زمین گذاشتن سلاح نیست، بلكه سلاح برای دفاع از خود است و یا برای روزی كه باز به آن نیاز باشد. اعتقاد بر این است كه تنها با سلاح نمی توان تغییر بوجود آورد. چون تغییری كه تنها با سلاح بوجود آمده باشد، از طرف گروهی علیه یك گروه دیگر است و آنچه ما می خواهیم تغییری است كه تنها شامل ساختار دولت نمی شود، ما، به زبان قدیمی،  خواهان تغییر روابط تولیدی در جامعه هستیم. ما خواهان جامعه ای هستیم كه در آن روابط بر اساس قدرت نباشد، و نه تنها رابطهء قدرت دولت بر ملت، همچنین رابطهء قدرت صاحبكار بر كارگر، همچنین رابطهء قدرت مرد بر زن، همچنین رابطهء قدرت معلم بر شاگرد این تئوری زاپاتیستی است. جامعه ای دمكراتیك می خواهیم و آنجا دیگر قدرت نقشی ندارد. بدست گرفتن قدرت دولتی توسط سلاح چیز جدیدی نیست، بسیار قدیمی شده، و مشكل بشر را حل نكرده است.

س: دو موضوع زاپاتیسم را از جنبش های دیگر متفاوت كرده است. اولی وقتی بود كه ماركوس خود را «معاون فرمانده» خواند، و دومی شعار «برای همه، همه چیز، برای ما هیچ چیز» بود. آیا این دو موضوع ریشهء فرهنگی دارند؟

ج: فرماندهان، متعلق به كمیتهء مخفی انقلابی ایندیخنا (بومیان) هستند. آنها فرماندهان ارتش آزادیبخش زاپاتیستی هستند. چرا؟ چون آنها نمایندگان آبادی هائی هستند كه ارتش زاپاتیستی را تشكیل می دهند. ماركوس به ارتش زاپاتیستی دستور نمی دهد. او می تواند در یك موضوع تاكتیكی نظامی دستور صادر كند، اما مبارزه، مبارزه ای نظامی نیست، مبارزه ای است سیاسی. درست است كه ارتش زاپاتیستی ارتش است ولی تأكید می كنم كه این ارتش ممكن است با سلاح بجنگد، با سیاست بجنگد و یا با هر دو، اما در آن منطق ارتش حكم نمی راند. منطق آبادی ها است كه فرمان می دهد.
در مورد «برای همه، همه چیز» هم همین طور است. ایندیخنا ها در مكزیك بیش از همه محروم هستند، بنا بر این طبیعی است كه بگویند كه هیچ نداریم، و برای خودمان هم هیچ نمی خواهیم. اگر شرایط در مكزیك عوض نشود، وضع ما هم عوض نخواهد شد. دولت مكزیك هرگز نمی تواند به ما چیزی بدهد، به همین دلیل هم از دولت مكزیك چیزی نمی خواهیم.

س: آیا این كه زاپاتیست ها برای گرفتن قدرت دولتی مبارزه نمی كنند با جنبش سنتی در تضاد نیست؟

ج: همین طور است. تغییر بزرگی كه زاپاتیسم بوجود آورده این است كه برای گرفتن قدرت دولتی مبارزه نمی كند. این پاسخی كه می گوید كه مبارزه برای قدرت بدرد نمی خورد، بین آن و جنبش های دیگر فرق می گذارد. وقتی برای قدرت مبارزه می كنی، بین تو و حریفت فرقی نیست.

س: پس زاپاتیست ها برای چه مبارزه می كنند؟

ج: برای دنیائی كه در آن همهء دنیاها بگُنجند. زاپاتیست ها می گویند مبارزه برای اولین انقلاب ، باید هر جا كه انقلاب ممكن باشد، برای آن مبارزه كرد. یعنی برای زاپاتیسم یك بازیگر اجتماعی اصلی در تاریخ، مثلاً پرولتاریا برای ماركسیسم كلاسیك، وجود ندارد. زاپاتیسم می گوید كه ایندیخنا، حاشیه نشین، كارگر، استاد، دانشجو و بیكار، به یك اندازه مهم هستند. یك گروه اجتماعی كه هژمونی داشته باشد، نداریم. و به همین دلیل ما برای هژمونی هیچ گروه اجتماعی مبارزه نمی كنیم. ما برا ی مكانیسم های اجتماعی و سیاسی ای مبارزه می كنیم كه در آن دمكراسی واقعی وجود داشته باشد. كه در آن اكثریت واقعاً بتواند تصمیم بگیرد كه چه می خواهد. ما معتقدیم كه وقتی چنین فضائی وجود داشته باشد، اكثریت جامعه تصمیم به ساختن یك مكزیك دیگر خواهد گرفت. مكزیكی كه برابری در آن بسیار بیشتر باشد و بسیار كمونیستی تر، سوسیالیستی تر و یا مسیحی تر، هر طور كه می خواهی نامش را بگذار. این قدم اول مبارزه است برای آن كه مردم تصمیم بگیرند كه مبارزه شان اجتماعی بشود. در حال حاضر نه در مكزیك و نه در هیچ جای دیگر جهان چنین فضائی موجود نیست. جائی كه در آن واقعاً رابطهء قدرت نباشد و چنان دمكراسی ای در آن باشد كه مردم با آگاهی، با آزادی و بدون نیاز، بتوانند بگویند كه چه می خواهند. این اولین انقلاب است. جائی كه از آن یك انقلاب دوم آغاز خواهد شد. انقلابی برای ساختن یك كشور دیگر، یك جهان دیگر. اول باید چنین فضائی را باز گشود تا مردم بتوانند تصمیم بگیرند. نمی توان فكر كرد كه تو تئوری درست، برنامهء درست را داری، طبقهء درست را نمایندگی می كنی و بنا بر این به اكثریت جامعه خوشبختی را تحمیل خواهی كرد. این شیوه هرگز و در هیچ مكانی كاربرد نداشته است. چرا باید آنرا تكرار كنیم؟

س: می دانیم كه در آبادی های زاپاتیستی، بنا بر سنن بومیان، تصمیم گیری بر اساس رأی صورت نمی گیرد، بلكه بر اساس توافق. شیوهء تصمیم گیری در درون جبههء آزادیبخش زاپاتیستی كه در بسیاری مناطق فرهنگ دیگری بر آن حاكم است چگونه انجام می شود؟

ج: این مشكل بزرگی است كه ما در حال حاضر با آن دست به گریبانیم. جبههء زاپاتیستی، كه نه عین ارتش زاپاتیستی است و نه بخشی از آن، از لحاظ تئوری و عملی خواستار یك نوع دیگر از كار سیاسی است. می خواهیم سازمانی بسازیم كه به شكل جدیدی كار سیاسی كند. جائی كه در آن مبارزه برای قدرت ارزشی نداشته باشد. بنا بر این جبههء زاپاتیستی، مانند احزاب چپ اساسنامه و مرامنامه ای كلاسیك ندارد. از جمله به این دلیل كه ما كوشش می كنیم كه توافق مهمتر باشد از رأی گیری. كوشش می كنیم كه قبل از تصمیم گرفتن در مورد هر عمل سیاسی به یكدیگر گوش فرا بدهیم، یك دیگر را قانع كنیم و به توافق برسیم. چون در درون جبهه از یك كمیسیون و یك طبقهء سیاسی سنتی دستور نمی گیریم، كارمان راحت تر است، و البته گاهی سخت تر.

س: وقتی یك تصمیم سیاسی عاجل مطرح باشد چه می كنید؟

ج: برای بسیاری از این تصمیمات ما مطلقاً ناكام هستیم. تصمیم نمی گیریم. هیچ راهی نیست، حالا تصمیم نمی گیریم. طبیعی است كه در درون ارتش زاپاتیستی این تصمیمات گرفته می شود. ارتش زاپاتیستی یك چیز است و جبههء زاپاتیستی چیز دیگری. با این كه بطور معمول تصمیم گیریها از پائین انجام می شوند. آنجا كه تصمیمات عملیات نظامی گرفته می شود، حرفی از دمكراسی نیست. به تو می گویند روی زمین دراز بكش، بطرف راست شلیك كن و آن كه در وسط هست هوای پشت سر را داشته باشد و.... آنجا صحبت از دمكراسی نیست. ولی در پروسه های مهمی كه زاپاتیسم دارد طی می كند، آبادی ها به اندازهء كافی وقت بحث كردن دارند. آیا بادولت مذاكره می كنیم؟ آری یا نه؟ این موضوعی است كه روی آن بحث باید شود، این جا فرماندهی تصمیم نمی گیرد كه بجنگیم یا نه. آبادی ها به فرماندهی دستور می دهند كه تو حالا شلیك نمی كنی، مگر این كه به تو حمله كنند... چنین تصمیمی را دیگر نظامیان نمی گیرند، آبادی ها تصمیم می گیرند.

س: در آخرین اطلاعیهء ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی می خوانیم كه این ارتش در مقابل دولت جدید هم حاضر به صلح است و هم حاضر به جنگ. برای صلح مهمترین شرطی كه قائل می شود، اجرای قراردادهای سن آندرس است. چه كسانی و چگونه راجع به چند و چون این قراردادها تصمیم گرفتند؟

ج: قراردادهای سن آندرس تظاهر عملی آن چیزی است كه ارتش زاپاتیستی در تئوری مطرح می كند. قراردادهای سن آندرس فضائی هستند كه ارتش زاپاتیستی موفق شد در مقابل دولت مكزیك بگشاید. و از آن تاریخ به بعد شاهد تغییر در رفتار چپ در مكزیك هستیم. چپ در مكزیك چه می كرد؟ به دست آوردن سرمایهء سیاسی توسط نیروی توده ها برای مذاكره با دولت حول دو - سه خواستهء محدود آن گروه، مثلاً برای ساختن چند مسكن و یا برای افزودن حقوق یك سندیكا. این مبارزهء كلاسیك سیاسی بود. ارتش زاپاتیستی سرمایهء سیاسی و اخلاقی را بدست می آورد ولی می گوید برای من مذاكره با دولت هیچ ارزشی ندارد، برای من باز كردن یك فضای گفت و گو مهم است. بنا بر این سازماندهی مذاكرات سن آندرس از طرف ارتش زاپاتیستی این گونه است: اولین موضوع مذاكره قانون حقوق و فرهنگ ایندیخنا خواهد بود. ارتش زاپاتیستی از سیصد نفر از سراسر مكزیك دعوت می كند تا در مذاكرات شركت كنند. آنها از بخش های مختلف جنبش ایندیخنا، فرهنگیان، مردم شناسان، روشنفكران، دهقانان و غیره... هستند، هر كسی كه به نوعی در زمینه جنبش بومیان، از قبل كاری كرده بود و یا در راه آن مبارزه كرده بود دعوت شده بود. آنجا این توده ها بودند كه با دولت مذاكره می كردند و نه ارتش زاپاتیستی..... ارتش زاپاتیستی از این طریق برای همهء این بی صداها (كه صدایشان به گوش كسی نمی رسد) فضائی بوجود آورد تا با یكدیگر به گفت و گو بنشینند و در واقع آن ها بودند كه با هیئت نمایندگان دولتی به مذاكره نشستند.

از شما بسیار متشكریم.

این جنایت رژیم ایران را نیز به یاد داشته باشیم - 45 نفر قربانی از لیست بلندبالای اعدام شدگان  افغانی

http://www.youtube.com/watch?v=7ViVkcTG298

مصاحبه با ملالى جويا عضو پارلمان افغانستان

راديو پژواك - ونكوور

نشريه »کريتيک« شماره ۳۴ سال ۲۰۰۳‏
ترجمه : ياسمين ميظر

‏ ‏ ‏ در پی دخالت نظامی ايالات متحده آمريکا در افغانستان و سرنگونی سريع طالبان، حضور ‏نظامی غرب در آسيای مرکزی به حد بی‌سابقه‌ای گسترش پيداکرده‌است. اين حضور نظامی شرايطی ‏را بوجود آورده است که نتايجی غير قابل پيش بينی برای مردم اين منطقه در بردارد. ‏
برای افغانها، حمله نظامی آمريکا آخرين تهاجم درليست طولانی از مداخه های خارجی است ‏که منشا آن به دوره تشکيل و استقرار کشور افغانستان در پی دخالت بريتانيا برميگردد. البته بايد گفت ‏افغانها معمولا قربانيان ساکت نقشه های خارجيان نبوده اند. آنها نه تنها سنت طولانی در مقاومت عليه ‏اشغالگران خارجی دارند، بلکه مکرر در تاريخ اين کشور، برخی گروهها از دخالت خارجيان به ‏منظور تثبيت يا تقويت موقعيت خويش در کشوری تکه‌تکه شده بهره گرفته اند و به کرات ضربه اين ‏‏«اتحادها» بر اشغالگران خارجی وارد شده است. شکست استراتژی پاکستان برای بهره گيری از ‏طالبان به منظور تبديل کردن افغانستان به يکی از اقمار پاکستان، آخرين نمونه از اين کوششها بود و ‏احتمالا ما شاهد نمونه های ديگری از شکست چنين طرح هايی خواهيم بود.

‏ اختراع افغانستان‏
‏ «همه اش تقصير انگليسی ها است» (ضرب المثل فارسی)‏
شخصيتی‎ ‎اسکاتلندی که به عنوان اولين سفير بريتانيا در سال ۱۸۰۹ به دربار امير کابل ‏فرستاده شد در گزارش خود اينگونه نوشت : «نامی برای کشورشان ندارند» (۱) -‏ ‏
يک قرن پس از آن، افغانستان هم نام داشت و هم مرز، «مرزهای علمی» که توسط خود ‏انگليسها کشيده شده بود. پادشاه افغانستان، که بريتانيا خرجش را ميداد و حمايتش ميکرد، کوشش ‏داشت نظم را در کشوری پر از اختلافات قبيله‌ای وقومی پياده کند. با اينهمه بسياری ازمردم ساکن ‏افغانستان همچنان خود را «افغان» نميدانستند، اگر چه در پی دو دهه درگيری با بريتانيا، خصوصا دو ‏جنگ افغانها با انگليسها، کوشش برای دستيابی به يک هويت مشترک آغاز شده بود.‏ ‏
‏ از اينرو ميشود گفت «افغانستان هم توسط بريتانيا شکل گرفت هم عليه آن » (۲). مشخصا اگرچه ‏افغانستان هيچگاه مستعمره نبود اما پيدايش اين کشور در آنچه انگليسها به آن «بازی بزرگ» ميگفتند، ‏نتيجه مستقيم رقابت و توطئه مشترک دو قدرت استعمارگر، بريتانيا و روسيه، در قرن نوزدهم و در ‏همکاری دوره ای با طبقه حاکمه محلی بود.
‏ افسانه ها و داستانهای تاسيس کشور افغانستان بر پايه تاريخ مبارزه عليه استعمار روس و انگليس پايه ‏ريزی شده است.‏ ‏ ‏
امپراطوری درانی‎ (Durrani)‎‏
‏ براساس اين افسانه، لويا جرگه ( شواری عالی) اتحاد قبيله پشتون ابدالی در سال ۱۷۴۷ ‏تشکيل شد و اعضای آن تصميم گرفتند پادشاهی خود را به رهبری احمد خان بنا نهند.(۳) لويا جرگه ‏ای که تقليدی از آن را درسالهای ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳ ديده ايم. قرنها بود که اين سرزمين عرصهء دعوای ‏امپرطوری صفوی در غرب و امپراطوری مغول درشرق بود، دو امپراطوری که هريک مدافعان ‏خود را در ميان قبايل مزدور پيدا کرده بودند. اما در اواسط قرن ۱۸ اين دو امپراطوری وارد مراحل ‏سقوط پايانی خود شده بودند. در غياب آنها ، احمد شاه رهبری درانی ها ( نام جديد ابدالی ها) را به ‏عهده گرفت و اين امر به اتحادی ميان قبايل (۴) معمولا پراکنده درانی کشيد. اين پروسه به شکلگيری ‏امپراطوری قبيله ای درانی از ايران تا هند انجاميد (۵). مقاومت خارجی، خصوصا توسط سيک ها ‏در شرق ، از گسترش فراتر اين امپراطوری جلوگيری کرد و بالاخره آنرا را وادار به بازگشت به ‏مرزهای اوليه اش نمود. اين به نوبه خود زمينه ساز قيامهای درونی و جنگهای داخلی گشت. ‏هنگاميکه انگليسها برای اولين بار به اين سرزمين رسيدند متوجه شدند که در ورای مراسم دربار، ‏آثار امپراطوری در حال زوال و سرنگونی آشکار است. ‏
توسعه راههای بازرگانی دريايی باعث شده بود نقش شهرهای افغان که از طريق بازرگانی زمينی ‏ثروتمند شده بودند افت پيدا کند. بسياری ازاين شهرها در پی يورش مغولها ويران شده بودند. ‏‏«درانی» ها کنترل مناطق ثروتمند در هندوستان را که منبع سه چهارم باج و ماليات بود از دست داده ‏بودند (۶). اختلافات سياسی به جايی رسيده بود که پادشاهان افغان نميتوانستند از خانهای قدرتمند ‏ماليات بگيرند و اين خود باعث شد کمکهای مالی انگليس ها را سريعتر پذيرا گردند. از نظر ‏اقتصادی، افغانستان کالايی (منابع زمينی يا کشاورزی) برای اهدا به بريتانيا نداشت اما اهميتش در ‏رابطه با موقعيت استراتژيک آن بود ميان هند (جواهر امپراطوری بريتانيا) از يکسو و گسترش ‏امپراطوری روس درمرزهای جنوبی آن از سوی ديگر.‏

جنگ با انگليسها
‏ در نتيجه، هنگاميکه در دهه ۱۸۳۰، اتحادی ميان ايران و روسيه شکل گرفت، انگليسها به ‏افغانستان حمله کردند تا کانديدای مورد نظر خود را که به نظر ميرسيد از شاه کنونی کمتر مدافع ‏روسيه است، بر تاج و تخت افغانستان تحميل کنند. اين زمينه ساز اولين جنگ انگليس ـ افغان بود ‏‏(۱۸۳۹ـ۱۸۴۲). پادشاه در هند در تبعيد بود و افغانها در قيامی به رهبری «علمای» مذهبی جهاد ‏اعلام کردند. بريتانيايی ها مجبور شدند کابل را ترک کنند و «ارتش هندو» در حاليکه به سوی جلال ‏آباد در حال عقب نشينی بود به دست افغانها نابود شد. تنها تعدادی از ۱۶هزار نفر ارتش بريتانيا در ‏اين بزرگترين شکستشان درقرن ۱۹ جان سالم بردند.‏ ‏
دراين درگيری، علمای مذهبی نشان دادند نقشی تعيين کننده تر از شاه تبعيدی و رهبران قبايل ‏دارند. ميزان اعتقادات مذهبی در ميان افغانها و قدرت علما در تاثير گذاری بر زندگی روزمره همگی ‏مورد آزمايش قرار گرفت (۷). همه افغانها مسلمان هستند و ۸۰ درصدشان سنی. کليه رهبران افغان ‏در قرن ۱۹ کوشيدند با ارائه تصويری از خود به مثابه مدافع مذهب، به حکومت خويش حقانيت ‏بخشند. حتی پس ازکودتای سال ۱۹۷۸، خلقی های کمونيست مجبور بودند به سياستهای خود رنگ و ‏زبان مذهبی بدهند. البته افغانستان کشوری عمدتا سنی است و برعکسٍ ايرانٍ شيعه، روحانيتٍ ‏سازمانيافته‌ای ندارد. علما (ملاهای ديوانه به گفته انگليسها) اساتيد مذهبی خارج از ساختار قبيله ای ‏هسنند. اما در مواقع حساس، خصوصا در دوره حمله نظامی خارجی، اسلام توانسته است نقش سياسی ‏مهمی ايفا کند چرا که ميتواند ورای اختلافات قبيله ای اتحاد ميان مردمی پراکنده پديد آورد(۸). اين ‏همان نقشی بود که مذهب در پی حمله نظامی روسيه در سال ۱۹۷۹ايفا کرد و شخصيتهای جديدی ‏برای رهبری مقاومت مطرح شدند، آنهم در شرايطی که شاه در ايتاليا در تعطيلات دائمی بود و اکثر ‏اشراف کشور را ترک کرده بودند. اما مبارزه با استعمار خارجی برای آنها جنگی در دفاع از امت ‏اسلامی بود نه در دفاع از نوعی دولت ملهم از ميهن پرستی. در قرن نوزدهم جنگهای دولتمردان ‏افغان نه فقط به منظور تضعيف قيام های قبيله ای بلکه در جهت رام کردن و دولتی کردن قدرت علما ‏و اسلام صورت گرفت.‏
‏ انگليسها از شکستشان از افغان ها ياد گرفتند و به جای کوشش برای تحميل شاه مورد ‏نظرشان، پادشاه موجود را با کمکهای لازم خريداری کردند. «دوست محمد» در بازگشتش از هند ‏حاضر بود هر ارتباطی با روسيه را در ازای کمکی معادل ۲۰۰۰۰۰ پوند در سال قطع کند (۹). در ‏طول جنگ اتوريته اودرهم شکسته بود. طی چند دههء آتی او و جانشينانش کوشيدند کنترل بر کشور ‏را خصوصا درمناطق غير پشتون شمال و غرب پياده کنند.‏ ‏ ‏

عبدالرحمان خان ‏
کشورگشايی های تزاری در منطقه آسيای مرکزی پس از سال ۱۸۶۵، بريتانيا را متقاعد ساخت که ‏بار ديگردر سال ۱۸۷۸ دست به اشغال افغانستان بزند و اين آغاز دومين دوره جنگ بريتانيا ـ ‏افغانستان بود (۱۸۷۸ـ۱۸۸۰). در پی اين جنگ، انگليس افغانها را وادار کرد قرارداد تحقير آميز ‏‏«قندماک» ‏‎ (Gandamak)‎را بپذيرند؛ قراردادی که عملا افغانستان را به مدت ۴۰ سال تحت الحمايه ‏انگليس ميکرد. اما اگرچه بريتانيا موفق شد برخی شهرها را اشغال کند، علمای مذهبی بار ديگر مردم ‏را به قيام فراخواندند.
انگليسها بعد از ۱۸ ماه مجبور شدند عقب نشينی کنند. آنها پادشاه جديدی به نام ‏عبد‎ ‎الرحمان خان را به رسميت شناختند و به او پول و اسلحه دادند. «امير آهنين» ۲۰ سال به ‏سرکوب شورشهای قبيله ای و تضعيف قدرت رهبران مذهبی پرداخت. او عناصری از يک ارتش ‏متمرکز و بوروکراسی و ادارات دولتی از خود برجای گذاشت که تا سالهای ۱۹۷۰ دوام پيدا کرد. اما ‏تمرکز نتوانست قدرت اشراف را به مثابه يک طبقه تضعيف نمايد يا توسعه سرمايه‌داری را آسان ‏سازد.‏
در حاليکه عبد الرحمان در داخل نظم برقرار ميکرد، انگليسها در پی مذاکراتی با روسها، ‏مرزهای شمالی افغانستان را ترسيم ميکردند. مرزهايی که در قرارداد روس و انگليس در سال ‏‏۱۹۰۷ بدون مشورت با افغانها، رسميت پيدا کرد. علاوه بر اين انگليسها سر خود مرزهای افغانستان ‏را با ايران و هند ترسيم کردند. اين مرزها افغانستان را چون سپری تعريف ميکرد که بين مرزهای ‏دو امپراطوری بريتانيا و روس قرار ميگرفت. اين مرزها کاملا بر اساس منافع استراتژيک تعيين شده ‏بود و ربطی به مرزهای تاريخی يا ملی که کسی بشناسد نداشت. کميسيونهای گوناگون تعيين مرز يک ‏نقطه مشترک داشتند: «نوعی نبوغ در کشيدن خط مرزی در اماکن غلط، و ما همچنان با عواقب ‏تصميم هاشان روبرو هستيم» (۱۰).
‏ از همه جنجالی تر «خط ديورا ند» ‏‎(Durand Line)‎‏ بود که در سال ۱۸۹۳ برای تعيين ‏مرز بين افغانستان و هند کشيده شد. اين خط بر اساس تئوری «مرزهای علمی» کشيده شده بود که ‏تعبير نهايی آن «قابل دفاعترين مرز برای هندوستان» بود (۱۱). نتيجهء آن، تقسيم قبيله های ‏پردردسر پشتون بود اما اينان رويهمرفته طی بخش عمده ای از قرن بيستم به اين مرزها بی اعتنا ‏بودند مگر در مواقعی که به نفعشان بود، مثلا برای قاچاق. اين امر که بر افغانها تحميل شده بود، ‏هيچگاه مورد پذيرش آنها قرار نگرفت و پس از شکلگيری پاکستان در سال ۱۹۴۷، زمينه خواست ‏افغانها برای تشکيل سرزمين متحد «پشتونستان» در مرزهای افغانستانٍ امروز تقويت شد. ‏

قوميت ها
‏ ترکيب پيچيده قوميتها در افغانستان، نتيجه شيوه ترسيم مرزهای اين کشور است. تنها شيعه ‏های «هزاره» (حدود ۱۰ـ۱۵ درصد از جمعيت ۱۵ تا۲۰ ميليونی کشور) (۱۲) تماما دردرونٍ ‏مرزهای امروزی افغانستان زندگی ميکنند. حدود ۸ تا ۹ ميليون پشتون يعنی ۴۰ تا۵۰ درصد از کل ‏اين قوم در افغانستان زندگی ميکنند با تعداد مشابهی آنسوی مرز درپاکستان. ۳۰ در صد جمعيت ‏تاجيکها هستند که به زبان فارسی صحبت ميکنند ولی سنی مذهب هستند و در شهرهای بزرگ يا در ‏شمال زندگی ميکنند. گروههای ترک زبان مانند ازبکها (۱۰ در صد) و ترکمنها در شمال سکنی ‏دارند. بررسی های اخير نشان ميدهد که ۵۵ گروه قومی در درون مرزهای افغانستان زندگی ميکنند. ‏با ورود و اقامت پناهندگان و مهاجرين از اتحاد شوروی سابق، در پی شکست جنبش ضد بلشويکی ‏‏«باسماچی» در دهه ۱۹۲۰ و در فرار از کشاورزی کلکتيو در دهه ۱۹۳۰ جمعيت غير پشتون کشور ‏افزايش يافت . از اين رو بديهی بود بسياری از اين مليتها که عمدتا در شمال افغانستان ساکن بودند با ‏هر تبليغ سوسياليستی ضديت داشته باشند.‏ ‏ ‏
البته بايد تاکيد کرد که در سرتاسر تاريخ افغانستان، پشتونها غالب بودند و مدتها واژه های پشتون و ‏افغانستان مترادف بود. ساختار قبيله‌ای در ميان پشتون ها از همه قوی تر است. دولتی که پس ازسال ‏‏۱۸۴۷شکل گرفت، دولت عشيره ای بود و از ۸۴۷ا تا ۱۹۷۸ رهبران افغانستان متعلق به ‏کنفدراسيون درانیٍ قبايل پشتون بودند بجز دوره کوتاهی در ۱۹۲۹. از سال ۱۸۱۸ همه اين رهبران ‏از اعضای عشيره «محمدزای» از ايل «باراکزای» بودند. اين بدين معنی نيست که بر سرٍ قدرت ‏مشاجره نداشتند. برعکس، تاريخ فئوداليزم افغان پس از سال ۱۸۴۷ تاريخ جدايی ها، قيامهای قبيله ای ‏و کوششهای مکرر و معمولا شکست خورده دولت برای تحميل قدرت مرکزی است. البته اگرچه در ‏زندگی روزمره قوميت يا تعلق ايلی يک شخص بخش جدايی ناپذيری از هويت اوست، اين بدان معنی ‏نيست که قوميت هميشه داوی در کشمکشهای سياسی در افغانستان بوده است. بر عکس تنها در مقاطع ‏خاصی، مثلا پس از عقب نشينی شوروی در سال ۱۹۸۹ اين مسئله اهميت پيدا ميکند.‏ ‏ ‏
شهرت افغانستان به «ياغستان» (سرزمين ياغيگری) از اين تاريخ مقاومت سرچشمه ميگيرد. ‏‏«بارت» يکی از جامعه شناسان معتبر در اين مورد چنين می‌نويسد: «پشتون ها در تقابل با ‏‏"حکومت" (سرزمينهايی تحت ادارهء دولتی سازمانيافته) اند و ياغستان (سرزمين آزادی و شورش) ‏شامل دشتهايی است که در آن ديکتاتوری حاکم است و شورش به ندرت ديده می شود و مقاومت عليه ‏استبداد هميشه در کوهها ممکن است. (۱۶) . ياغستان (ياغيگری) يک مقاومت طبقاتی نيست . بهره ‏کشی (اجاره وخدمات کاری در رابطه با مالکان زمين است که تامين آب و حيوانات را بر عهده دارند ‏ونيز بدهکاری دهقانان معمولا از بدهی در مناطق مسطح (دشتها) سنگينتر است. قدرت ياغستان ‏‏(ياغيان) قدرت منفی است يعنی اگرچه نيروهای ساکن در اين منطقه ميتوانند قيام کنند، اما آنها قادر ‏نيستند جامعهء بديلی پديد آورند (۱۷). اگرچه درگيريهای بين قبايل و گروههای قومی پيوسته درپی ‏بهره گيری از دولت در خدمت منافع خود ميباشند، ايدئولوژی ياغستان نشان دهنده فاصله عميق بين ‏دولت و زندگی روزمره دهقانان افغان است (۱۸). اين مسئله زمينهء مقاومت بود عليه يک انقلاب از ‏بالا: «جمهوری دمکراتيک خلق افغانستان» و اشغال نظامی اين کشور توسط شوروی.‏
‏ ‏ در ماه مه ۱۹۱۹ سومين جنگ بريتانيا ـ افغانستان درگرفت . اين بار امير جديدی به نام ‏‏«امان الله خان» از ضعف امپراتوری انگليس استفاده کرد و مانند ۱۷۴۷ جهاد خاص خود را عليه ‏بريتانيا و اعلام استقلال افغانستان آغاز کرد. اين درگيری به نتيجه خاصی نرسيد، و برای اولين بار ‏شهرهای افغان در معرض بمباران هوايی قرار کرفتند، اما رويهم رفته جنگ تا آنجا برای انگليس بد ‏بود که اين کشور مجبور شد حاکميت افغانها را بپذيرد (اگرچه همزمان بريتانيا کمک مالی به دولت را ‏قطع کرد). ‏

کمونيستها و اسلاميها
‏ ‏« رهبر بزرگمان اين حقيقت را دريافت که ازانجا که د رکشورهای در حال توسعه طبقه ‏کارگر به يک نيروی سياسی تبديل نشده است ، نيروی ديگری هست که می تواند نظام فئودالی و ‏سرکوبگر را سرنگون سازد و در افغانستان، اين نيرو ارتش بود» حفيظ الله امين ۱۹۷۹‏ ‏ ‏
تا دهه ۱۹۶۰ ميلادی مخالفت جدی با نظام «فئودالی» که جنبش دانشجويی افغان با استفاده از ‏اصطلاحات غربی آ̃ن را محکوم ميکرد، وجود نداشت. شايد رفرميستهای بالقوه از ابتلا به سرنوشت ‏‏«ديکتاتور روشنفکر» شاه امان‌الله در دهه ۱۹۲۰ درس عبرت گرفته بودند. شکی نيست که کمونيستها ‏اين شکست را پيوسته مد نظر داشتند و مصر بودند آنرا تکرار نکنند.
‏ امان الله پس از به قدرت رسيدن در سال ۱۹۱۹، کوشيد کشور را با معيارهای غربی آشنا کند ‏و از بالا آنرا «مدرن» سازد. با دنباله روی از آتاتورک در ترکيه و رضا شاه در ايران، رفرمهای ‏گسترده ای در عرصه سياسی ، اجتماعی و اقتصادی پيشنهاد کرد تا سواد آموزی و آموزش را به همه ‏افراد جامعه برساند، به زنان حق برابر دهد، اصلاحات ارضی را پياده کند، نظام سياسی را ‏دمکراتيزه کند و دولت را از دين جدا سازد. اما يورش های قبيله ای به رهبری مالکان زمين و ‏خانها، که مخالف اصلاحات بودند، در پی اعلام «جهاد» «علما» به يک قيام سراسری تبديل شد. در ‏سال ۱۹۲۹، درحاليکه قدرت دولت رو به اضمحلال بود، شاه مجبور به تبعيد شد و يکی از رهبران ‏تاجيک در کابل قدرت را به دست گرفت. هشت ماه بعد، ايلهای پشتون با کمک انگليسها او را از ‏قدرت برکنار و اعدامش کردند (۱۹).
‏ ‏ ‏ از ۱۹۲۹ تا ۱۹۷۸، اعضای خانواده «مصاحبان» بر افغانستان حکومت کردند. ظاهر شاه، پادشاه ‏کنونی (که پس از حمله نظامی اخير ايالات متحده به افغانستان برگردانده شد) درسال ۱۹۳۳ در حالی ‏که هنوز بيست سال نداشت بر تخت سلطنت نشست و بيش از سه دهه «سلطنت کرد نه حکومت» . ‏دايی هايش تا سال ۱۹۵۳ قدرت را در دست داشتند و پسر دايی‌اش، نخست وزير داوود خان از ‏‏۱۹۵۳ تا ۱۹۶۳ قدرت را دست داشت. حاکميت مستقيم ده سالهء او در سال ۱۹۷۳ که به بهانهء ‏‏«معالجه» به ايتاليا فرار کرد، پايان يافت. در اين هنگام قحطی برکشور حاکم بود و صاحب منصبان ‏و بازرگانان از فروش کمکهای غذايی کشورهای خارجی در بازار سياه ثروتهای کلان به جيب ‏ميزدند. شاه افغان حين اقامتش در ايتاليا دريافت که پسر دايی اش، داوود، در يک کودتای غير خونين ‏قدرت را به دست گرفته و سلطنت را ملغی کرده است.
‏ افغانستان در دورهء حکومت خاندان مصاحبان، يکی ازفقيرترين کشورهای جهان باقی ماند. ‏از آغاز شکلگيری، اين کشور به قدرت اشرافيت پشتون متکی بود. دولت ماليات را از زمين داران ‏حذف کرد و به منظور دستيابی به درآمد ملی، درآمدی که خصوصا برای بودجه نظامی لازم بود، از ‏بازرگانان و خصوصا تجارت خارجی ماليات ميگرفت. پس از جنگ جهانی دوم، افغانستان به ‏جستجوی وامهای خارجی برآمد، اول به ايالات متحده آمريکا روی آورد و پس از اينکه اين کشور ‏تمايلی نشان نداد از اتحاد جماهير شوروی تقاضا کرد. تقريبا نيمی از درآمد ملی از کمکهای خارجی ‏به دست ميآمد. دولت کوشيد با انتصاب پشتونها به پستهای حساس، نظام حکومتی را پشتونی سازد. ‏قراردادهای دولتی به پشتونها داده شد و توسعه اقتصادی عمدتا در مناطق پشتون صورت گرفت. به ‏رغم سخنان پرطمطراق مدرنيست دولت، توسعه صنعتی در حداقل ممکن صورت ميگرفت. برای ‏مثال، در دهه ۶۰ نيروی کار صنعتی کمتر از ۵۰ هزار نفر بود (۲۱).‏

‎`‎حزب دمکراتيک خلق افغانستان ‏
حزب دمکراتيک خلق افغانستان در سال ۱۹۶۵ تاسيس شد (۲۲). در پی انقلاب سال ‏‏۱۹۱۷روسيه بر عکس ديگر کشورهای آسيايی، حزب کمونيستی در افغانستان شکل نگرفته بود و در ‏داخل مرزهای اين کشور، جنبش کارگری يا دهقانی راديکالی وجود نداشت. برخی از اعضای پايه ‏گذار حزب دمکراتيک خلق افغانستان در جنبش رفرميست کوچکی شامل تعدادی از روشنفکران ‏افغان فعاليت داشتند و به همين خاطر دستگير يا تبعيد شده بودند ، اما افغانستان سنت مارکسيسم ‏نداشت. در دهه ۱۹۲۰، به نظر ميرسيد اتحاد جماهيرشوروی راضی است از امان الله حمايت کند.‏ ‏ ‏

در سال ۱۹۲۴ استالين دراينمورد نوشت : «مبارزه امير افغان برای استقلال افغانستان يک مبارزهء ‏بالقوه انقلابی است چرا که به رغم ديدگاههای سلطنتی امير و نزديکانش، اين مبارزه باعث تضعيف، ‏تفرقه و تقليل قدرت امپريالسيم ميشود...» (۲۳).‏
‏ اهداف بلاواسطه حزب دمکراتيک خلق افغانستان سرنگونی «هژمونی سياسی ـ اقتصادی ‏طبقه فئودال» (۲۴) از طريق يک انقلاب ملی دمکراتيک و پيروی از راه رشد غير سرمايه‌داری بود: ‏طنينی از صدای احزاب مدافع شوروی در سراسر جهان سوم. روزنامه حزب، «خلق»، بلافاصله پس ‏از شروع به انتشار ممنوع اعلام شد. عده ای روزنامه را محکوم کردند که زيادی «چپ » بوده و بر ‏اساس اين اختلاف، انشعابی در کميتهء مرکزی حزب صورت گرفت که به شکل گيری دو تشکل ‏کاملا جدا از يکديگر انجاميد: يکی خلق که رهبری آن با نور محمد ترکی و حفيظ الله امين بود و جناح ‏پرچم به رهبری «ببرک کارمل».‏ ‏
تشخيص تفاوت بين اين دو سخت بود چرا که اعلاميه‌هايشان نشان ا زپيروی از استراتژی و ‏تاکيک مشابه ميداد. رويهم رفته،«پرچم» کمی رفرميست تر بود و ميخواست با جناح «مترقی» طبقه ‏حاکم کار کند در حاليکه «خلق» بيشتر فکر «قيام» بود. حزب پرچم پس از آنکه ظاهر شاه را ‏مترقی‌ترين پادشاه آسيا خواند به «حزب کمونيست سلطنتی» مشهور شد. علاوه بر اين، مشهور بود ‏که پرچم، برده وار، مطيع حزب کمونيست اتحاد جماهيرشوروی است. اعضای «پرچم» چون ببرک ‏کارمل، به خانواده اشرافی «درانی» منسوب بودند، درحاليکه «خلقی» هايی چون «ترکی» و «امين» ‏از خانواده های متوسط تری بودند و به ايل «غيلزای» رقبای سنتی خانواده «درانی» منسوب بودند. ‏‏«خلقی» ها علاقه داشتند وجهه «چپگرايی» به خود بگيرند و از سياست شوروی کمی مستقل تر ‏باشند. حفيظ الله امين در عباراتی که می بايست باعث تحير مدافعان روس شده باشد، در سال ۱۹۷۹ ‏اعلام کرد: ‏
«قبل از انقلاب ما، طبقه کارگر همه جا ميخواست از انقلاب کبير اکتبر دنباله روی کند. اما پس از ‏انقلاب کبير ثور (ارديبهشت ۱۳۵۷) زحمتکشان ميدانند که برای انتقال قدرت از فئوداليزم به طبقه ‏کارگر ميانبری وجود دارد و انقلاب ما اين را ثابت کرد»(۲۵).‏ ‏
البته اين «پرش از مراحل» ربطی به قيام طبقه های تحت ستم نداشت، بلکه قيام نيروهای ‏نظامی بود!‏ ‏
«رهبر بزرگمان اين حقيقت را دريافت که ازآنجا که د رکشورهای درحال توسعه طبقه ‏کارگر به يک نيروی سياسی تبديل نشده است، نيروی ديگری هست که ميتواند نظام فئودالی و ‏سرکوبگر را سرنگون سازد و در افغانستان، اين نيرو ارتش بود» حفيظ الله امين ۱۹۷۹(۲۶).‏ ‏
‏ در برابر طبقه کارگری خرد و دهقانان بی خيال، «خلق » و «پرچم» اعضای خود را غالباً ‏از ميان دانشجويان، معلمان و کارمندان دولت پيدا ميکردند. هر دو جريان همچنين از ميان ارتشيانی ‏که عمدتا در شوروی آموزش ديده بودند، گاه در حاليکه هنوز آنها در شوروی بودند، عضوگيری ‏ميکردند. رويهم رفته اعضا و هوادارانشان کمتر مدافع سوسياليسم و لغو طبقات بودند و بيشتر مدافع ‏مدرنيسم و غلبه بر عقب افتادگی بودند. مهمترين سد در برابر دستيابی به اين هدف تنها عقب افتادگی ‏رژيم نبود بلکه عقب افتادگی و ناآگاهی مردم هم بود. محبوبيت شوروی ناشی از کنترل دولت آن بر ‏اقتصاد، قدرت بورکراسی دولتی و نقش رهبری بورکراتهای روشنفکر در دولت بود.‏
در کوتاه مدت «پرچم» بود که قوی شد، باروزنامه قانونی‌اش، فعاليت پارلمانی و بالاخره ‏مهمتر از همه حمايت شوروی. اين جريان موفق شد از ميان دانشجويان، کارمندان دولتی و ارتشيانی ‏که در کودتای ۱۹۷۳ داوود دخالت داشتند، عضوگيری کند . پاداش «پرچم» دستيابی به مقام های ‏دولتی در وزراتخانه ها بود. در حاليکه «خلقی» ها تا حدودی منزوی شده بودند. اماحزب خلق در ‏نتيجهء پيروزی کودتای داوود، فعاليت خود درون ارتش را دوچندان کرد.
‏ در دهه ۱۹۷۰ داوود خود زير نفوذ کشورهای نفت خيز و ثروتمند خاورميانه چون ايران، از ‏اتحاد جماهير شوروی ‏فاصله گرفت و روابط خود را پيرامون مسله پشتون با پاکستان حل کرد. مسؤولين عاليرتبه ‏‏«پرچم» در دولت و ارتش موقعيتهای خود را از دست دادند. از نظر اتحاد جماهيرشوروی داوود خان ‏مانند صدام در عراق يا سادات در مصر ، ديکتاتور جهان سومی بود که از دامنه نفوذ شوروی داشت ‏فاصله ميگرفت۰ درسال ۱۹۷۷ اتحاد جماهير شوروی ميانجی صلح بين «پرچم» و «خلق» شد. اما ‏در اين مرحله «خلق» سه برابر پرچم عضو داشت و واضح بود که جذابيت بيشتری دارد. از همان ‏موقع، ارتشيان مدافع «خلق» در پی کودتايی برای سرنگونی دولت داوود خان بودند. در ۲۷ آوريل ‏‏۱۹۷۸، «خلق» از طريق کودتا، قدرت را به دست گرفت و اين آن چيزی بود که «انقلاب کبير ‏ثور(ارديبهشت ۱۳۵۷)» ناميدند. ‏

اسلامی ها ‏ ‏
مبدا جنبش اسلامی در افغانستان به سالهای دهه ۵۰ و دانشکده فقه دانشگاه کابل برميگردد، ‏برخی از اساتيد(علما) تحت تاثير افکار اخوان المسلمين مصر قرار گرفته بودند (۲۷). در سال ‏‏۱۹۶۰ دانشجويان هسته های مخفی مطالعاتی تشکيل داده، اقدام به ترويج مذهبی و ساختن مساجد ‏نمودند. اينان هم غربگرايی (استفاده از مشروبات الکلی، بی حجابی زنان ...) و هم وابستگی دولت به ‏اتحاد جماهير شوروی را مورد حمله قراردادند. به نفوذ مارکسيسم در ميان ديگر دانشجويان اعتراض ‏داشتند و به تظاهرات چپگرايان حمله ميکردند. اين جمع، که مخالفانشان آنها را «اخوانی‌ها» ‏ميناميدند، در ميان «جنبش جوانان مسلمان» فعاليت داشتند و درمحيطهای دانشگاهی حمايت از آنها به ‏حدی بود که توانستند انتخابات دانشجويی سال ۱۹۷۰ را ببرند (۲۸).‏ ‏
سياستهای ارتجاعيشان خصوصا درقبال زنان، باعث شد که مخالفانشان آنها را به مثابه ‏‏«فئوداليستها » مورد حمله قرار دهند. اما جنبش افغان بخشی از جنبش گسترده تر و مدرن اسلام ‏سياسی بود که نقشه سياسی خاورميانه و آسيا را دردهه‌های ۶۰ و ۷۰ تغيير داد (۲۹).‏ اين اسلاميها شديدا مخالف غربگرايی در فرهنگ بودند، اما مدافع کسب علم و تکنولوژی ‏غربی. اسلام را ايدئولوژی سياسی ميدانستند و مبلغ ايجاد دولتی اسلامی، به مثابه کليد اسلامی کردن ‏جامعه بودند. از اينرو اين جمع با اسلامی‌های سنتی‌تر در تناقض قرار داشتند چرا که آنها اگرچه ‏درپی اسلامی کردن جامعه بودند اما برای اين منظور نه منتظر دولت اسلامی بودند و نه الزاما ‏خواهان چنين دولتی. اين نوع اسلاميسم نه تنها عکس العملی عليه مدرنيسم در جوامع اسلامی نبود، ‏بلکه در حقيقيت زاييده آن بود: «اسلاميسم شريعت است به اضافه برق» (۳۰).‏ ‏
در نتيجه در افغانستان نيز اسلاميسم پديده ای دانشجويی در جامعه‌ای عمدتا دهقانی بود. ‏هيچيک از مبارزين اين جنبش از طبقه حاکمه نبود (۳۱). اين جمع پيشينهء روستايی داشت، اما در ‏مدارس دولتی آموزش ديده بودند و نه در مدارس سنتی. اکثر دانشجويان اين جنبش اسلامی در ‏دانشکده های تکنيکی و فنی تحصيل ميکردند، نه در دانشکده فقه و علوم دينی. آنها از دختران ‏دانشجوهم عضوگيری ميکردند و شديدا مدافع آموزش دبيرستانی و دانشگاهی برای دختران (اگرچه ‏در مدارس دخترانه و با حجاب ) بودند. (نکته ای که بعدها فعالين اين جنبش را در تضاد با سنتگريان ‏اسلامی و طالبان قرارداد). اين جنبش اسلامی «علما» را متهم ميکرد که متحد و توجيه گر رژيم ‏هستند. آنها سلطنت و دولت را به اتهام «فساد» و «غير قانونی» بودن محکوم ميکردند. بسياری از ‏اينان حتی «امان الله » را بهتر از «مصاحبين» (خانوده سلطنتی) ميدانستند چرا که او را مدافع ‏پيشرفت، از نظر سياسی غير متعهد و بری از فساد ميدانستند (۳۲). آنان همچنين ناسيوناليسم سکولار ‏افغان را محکوم ميکردند و مخالف تشکيل «پشتونستان» متحد بودند و اين باعث محبوبيتشان در ‏دولت پاکستان شد. برای اين «اسلاميها» کليد اسلامی کردن جامعه در فعاليت سياسی بود:‏ ‏ ‏ ‏‏
«شيوه زندگی مردم بر اساس اعتقادات (به اسلام) شکل نميگيرد- نظام اقتصادی افغانستان ‏مجموعه ای از همه روندهای فاسد، استبدادی و ناعادلانهء کليه نظامهای غير اسلامی است» (۳۳).‏ ‏
‏«رفرم دولت، پيش‌شرط اصلاح جامعه و فرد است» (۳۴). برای اسلاميها، مبارزه طبقاتی ‏مقوله‌ای بيگانه بود که از خارج وارد شده است. برنامه اقتصادی آنها (مثل آنچه وجود داشت) ترکيبی ‏ذهنی از بانکداری اسلامی، دفاع از مالکيت خصوصی و انگيزهء کسب منفعت (گاه توام با دولتی ‏کردن) و عدالت اجتماعی برای فقرا بود.‏ ‏
در اوايل دهه ۷۰ اسلاميها تصميم گرفتند خارج از دانشگاهها و کالجها فعاليت کنند. به تقليد ‏کمونيستها، کوشيدند درسيستم اداری دولتی نفوذ کنند، خصوصا در بخش آموزشی و نظامی و برای ‏اولين بار، برداشت خود از اسلام را بر خلاف ميل رهبران سنتی مذهبی، به مناطق روستايی بردند. ‏ازينرو برای اولين باردچار سرکوب دولتی شدند، سرکوبی که پس از کودتای داوود خان (۱۹۷۳) ‏تشديد يافت. در پاسخ به اين سرکوب و با حمايت پاکستان، در ژوئيهء ۱۹۷۵ اسلاميها کوشش کردند ‏قيامهای نظامی در مناطق روستايی سازمان دهند. اين قيامها همه به علت عدم حمايت روستاييان با ‏شکست روبرو شد. جنبش اسلامی از بالا نتوانست در ميان روستاييان حاميان بيشتری از مدافعان ‏سوسياليسم از بالا بدست آورد. آن دسته از رهبران و مبارزانی که توانستند از اعدام و زندان فرار ‏کنند، مجبور به تبعيد در پاکستان شدند.‏ ‏
اينجا اختلافات قديمی ميان فعالين جنبش باعث انشعاب و شکلگيری دو سازمان جدا از هم ‏شد. گلبدين حکمتيار، يکی از فعالين جنبش دانشجويی بود که از قيامهای نظامی شکست خورده به ‏شدت دفاع ميکرد. او حزب اسلامی را تشکيل داد. اين حزب که درميان پشتونها قوی بود يکی از ‏نيروهای عمده جنبش مقاومت اسلامی شد و حکمتيار از مشهورترين جنگ ـ سالاران افغانستان . ‏‏«برهان الدين ربانی» که معتدل تر بود بعدها رئيس جمهور افغانستان شد و رهبر «اتحاد شمال» به ‏حساب ميآمد. او نام «جمعيت اسلامی» را برای گروه خود حفظ کرد و عمدتا از فارسی زبانان غير ‏پشتون عضوگيری کرد. هر دو جريان د رتبعيد و در انزوا بودند اما کودتای نطامی وبعد حمله ارتش ‏خارجی موقعيتشان را دگرگون کرد-‏ ‏

‏ مائوئيسم افغانی ‏ ‏‏
تنها نيروهای چپگرای افغانی که با کودتای ۱۹۷۸ حزب دمکراتيک خلق افغانستان و حمله ‏نظامی اتحاد جماهير شوروی مخالفت کردند، مائوئيستها بودند (۳۵). در دهه ۱۹۶۰ آنها بارها با ‏اسلامی ها رودرو شده بودند. يکی از ويژگيهای مائوئيستهای افغانی مخالفتشان با ناسيوناليسم پشتون ‏و برتری طلبی آن بود (۳۶). بسياری از رهبران اين جنبش از مناطقی بودند که اقليت مذهبی شيعه يا ‏ديگر اقليتهای قومی زندگی ميکنند. بسياری ازکارگران مقيم کابل هم از تاجيکها و هزاره‌ها بودند، و ‏فعاليت در ميان آنها برای مائوئيستها آسانترازحزب دمکراتيک خلق و اسلاميها بود (۳۷). در دهه ‏‏۱۹۷۰ کوشش کردند در ميان دهقانان فعاليت کنند اما در اين رابطه موفقيتی نداشتند. ‏‏
آنها کودتای سال ۱۹۷۸ را به مثابه انقلابی از بالا و تقلبی محکوم کردند و حمله نظامی شوروی را ‏عملی امپرياليستی دانستند. به همين دليل تعداد زيادی از آنها‎ ‎‏ قربانی کشتارهای دولتهای مدافع مسکو ‏شدند که از سال ۱۹۷۸ به قدرت رسيده بودند. اسلاميها غالب مائوئيستهايی را که به مناطق ‏روستايی فرار کرده بودند به قتل رساندند. به نظر ميرسد اکثر سازمانهای مائوئيستی تااوايل دهه ۸۰ ‏از بين رفته بودند. برخی مائوئيستها ، مثلا مدافعان «سازمان انقلابی کار افغانستان» موفق شدند ‏خارج از مرزهای اين کشور به حيات خود ادامه دهند (۳۸) و سازمان انقلابی زنان افغانستان (راوا) ‏که هم اکنون در اردوگاههای پناهدندگان افغان درپاکستان فعاليت گسترده دارد، هم با بنياد گرايی ‏اسلامی و هم با حمله نظامی روسيه مخالف بود و در نتيجه تعداد زيادی از فعالين اين سازمان جان ‏خود را از دست دادند. ‏

حمله نظامی و مقاومت ‏ ‏
‏ ‏«جهاد امروز برای دفاع از وطن نيست ، بلکه برای اسلام است. وطن تنها مشتی خاک ‏است»‏ ‎ ‎افغان‎ ‎اسلامی ۱۹۸۶ ‏
‏‏
‏ در سال ۱۹۷۹ اتحاد جماهير شوروی به خاک افغانستان حمله نظامی کرد تا رژيم حزب ‏دمکراتيک خلق افغانستان را از سرنگونی نجات دهد. دولت افغان قادر به مقابله با قيامهای روستايی ‏نبود و فرار ارتشيان اضمحلال تدريجی ارتش را به بار آورده بود. در حمله نظامی اتحاد جماهير ‏شوروی حفيظ الله امين و اکثر رهبری جناح خلق کشته شدند و روسها ببرک کارمل رهبر «پرچم» را ‏که توسط «خلقی» ها به تبعيد فرستاده شده بود به قدرت نشاندند. تا زمانی که روسها يک دهه بعد ‏بالاخره مجبور شدند افغانستان را ترک کنند، حدود يک ميليون افغان جان خود را از دست داده بودند. ‏اکثر آنها غير نظاميانی بودند که در بمباران هوايی ارتش روسيه (دراعمال سياست پاکسازی ) به قتل ‏رسيده بودند. ۵ مليون افغان به ايران و پاکستان پناهنده شده بودند و دو ميليون افغان ديگر درون ‏مرزهای افغانستان بی خانمان بودند.‏ ‏ ‏‏
هنگاميکه ارتش شوروی بالاخره در سال ۱۹۸۹ افغانستان را ترک کرد، اتحاد جماهير شوروی اولين ‏شکست نظامی پس از جنگ جهانی دوم را متحمل شده بود. بی‌شک تحقير ناشی از اين شکست در ‏سرنگونی کل دولت شوروی نقش مهمی داشت؛ شکستی که درظاهر، پيروزی مردم غالبا روستايی ‏در برابر يک ابرقدرت به حساب می آمد. همچنين يک پيروزی برای ايالات متحده آمريکا بود که ‏ميلياردها دلار خرج مسلح کردن نيروهای «مقاومت» درافغانستان کرده بود و بالاخره پيروزی ای ‏بود برای نيروهای اسلامی بين المللی که هم برخی از هزينه های جنگ را پرداخته بودند و هم حمايت ‏از آنرا سازمان داده بودند.‏ ‏
کمتر از يک دهه پس از آن، طالبان در پی يک جنگ داخلی و قومی خونين در افغانستان به ‏حکومت رسيدند. ايدئالهای اينان با ادعای «مدرنسيم» جنبش اسلامی در تضاد بود. در پی حملهء ‏صدام به کويت، اتحاد بين رهبران کشورهای عربی و مجاهدين جوان از هم گسسته بود. ايالات متحده ‏با همان نيروهای اسلامی که به تشکيل و بسيج آنها کمک کرده بود، هم اکنون درحال جنگ بود. ‏ ‏

قيامهای روستايی‏ ‏ ‏ در جريان اشغال افغانستان توسط نيروهای روس، گروههای تبعيدی اسلامی افغان، با همه ‏اختلافهايی که ميان خودشان وجود داشت، موفق شدند رهبری را از دست رهبران سنتی محلی خارج ‏کنند.‏ ‏
پس از کودتای ۱۹۷۸، قيام غير منتطره ای عليه دولت جديد پيش نيامده بود. اولين ‏درگيريهای نظامی درپی ورود اعضای حزب به مناطق روستايی پيش آمد. آنها با حمايت ارتش و ‏نيروهای مسلح آمده بودند اصلاحات ارضی را تحميل کنند، مدرسه بسازند و مدافعان «داوود خان» ‏را دستگير کنند. حزب هيچ سابقه فعاليت ميان دهقانان نداشت. سياستهای رفرم روستايی که پياده کرد ‏‏(تقسيم زمين، لغو بدهی روستاييان، از بين بردن شيربهای عروس، آموزش اجباری) از ديد دهقانان ‏دخالت خارجی بود که هدفی جز نابودی ساختارهای سنتی اجتماعی توسط تقويت قدرت دولت نداشت.‏ ‏ ‏‏
در نتيجه، اولين قيامها دفاع از «قوم» محلی (اهل ده يا همبستگی قومی و قبيله ای) عليه دخالت ‏نظامی دولت بود. درگيری نظامی روند سنتی جنگهای قبيله ای را دنبال ميکرد. پس از درگيری با ‏فعالين حزبی، روستاييان «مجاهد» ممکن بود به يک پست محلی دولتی حمله کنند. همينکه سرزمين ‏قوم محلی «آزاد» ميشد، درگيری به پايان ميرسيد.‏ ‏ ‏
‏ اما دولت انتقامجويی ميکرد: دستگيری، شکنجه و کشتارها رواج يافت و درگيری شدت پيدا کرد. ‏قيامها در مناطق غير پشتون چون «نورستان» و درميان «هزاره‌ها» شروع شد، يعنی مناطقی که تنها ‏در قرن گذشته تحت کنترل دولت مرکزی قرار گرفته بودند، قيام عليه رژيمی که به نظر ميرسيد در ‏آن عمدتا پشتون ها غالب هستند. پس از آن بود که اين درگيريها مناطق فارسی زبان و تاجيک زبان ‏شمال را دربرگرفت. در اواخر سال ۱۹۷۹ قيام به مناطق ايلاتی پشتون نيز رسيد.‏ ‏
‏ ‏ البته اين قيام ها در خدمت حفظ منافع مالکان زمين بود اما رهبران شورشها عمدتا چهره‌های ‏محلی (۴۱) و غالبا ملاها (۴۲) بودند که به سنت معمولی جهاد تدافعی، عليه اشغالگر اجنبی اقدام ‏ميکردند. زمينداران و خانها چندان فعال نبودند. بسياری فرار کرده بودند در حاليکه بقيه آرامش و ‏سازش را به قيام ترجيح ميدادند. نيروهای مسلح از اسلحه های به غارت برده شده يا اسلحه های ‏قديمی استفاده ميکردند و خود و فرماندهانشان متکی به کمک مادی اهالی محل (گاه با افزودن درآمد ‏از طريق قاچاق و يا ماليات ‌گيری برسر جاده ها) (۴۳) بودند. اما انتقامهای دولت و ادامه جنگ ‏اسلحه و پول بيشتر ميطلبيد. همين باعث شد که گروههای محلی به دنبال احزابی که در تبعيد تشکيل ‏شده بودند و منابع مالی خارجی آنها باشند. ‏ ‏

احزاب اسلامی ‏ ‏
پاکستان به منطور کنترل پناهندگانی که سيل وار وارد خاک کشورش ميشدند، دست به دامن ‏احزاب اسلامی شد که از سالهای ۱۹۷۰ در تبيعد بودند. اين احزاب دريافت کنندگان اصلی کمکهای ‏مالی شايانی شدند که از خارج سرازير بود. فرماندهان محلی، به منظور دستيابی به اسلحه و کمک ‏مالی راه وابستگی به يکی از اين احزاب را انتخاب کردند. با کمک پاکستان، حزب اسلامی و جمعيت ‏اسلامی به سرعت رهبری گروههای تبعيدی را از آن خود کردند . ‏
‏ برای اسلامی‌ها اين يک جنگ آزاديبخش ملی نبود بلکه مسئله مبارزه برای اسلام بود : «جهاد کنونی ‏نه برای وطن بلکه برای اسلام است. وطن تنها مشتی خاک است» (۴۴).‏ ‏
‏ ‏ کسانی که با اين هدف همسويی نداشتند ازجنبش کنار گذاشته شدند. پاکستان حاضر نشد ‏ناسوناليستهای سکولار پشتون (از گروه «ملت افغان») را به رسميت بشناسد. گروههای مائوئيست ‏خود مورد حمله جريانهای اسلامی قرارگرفتند. «خلقی» های مخالف دولت، اگرچه با نيروهای ‏مقاومت ارتباط داشتند اما کسی تشويقشان نکرد به آن بپيوندند. مشخصا مدافعان سلطنت و مدافعان ‏نظام قبلی، اگرچه در ميان پناهندگان از حمايت گسترده‌ای برخوردار بودند، عمدتا منزوی ماندند. ‏پاکستان از ورود اعضای خانواده سلطنتی به خاک اين کشور جلوگيری کرد. کوششهای متعدد برای ‏برگزاری «لويا جرگه» با سلطه سنتی ها به علت اختلافات گروهی و مخالفت پاکستان به جايی نرسيد ‏‏(۴۵). پاکستان ۷ گروه تبعيدی سنی را به رسميت ميشناخت و ميان آنها پول و سلاح هايی را که از ‏ايالات متحده و عربستان سعودی ميگرفت پخش ميکرد. کليه فرماندهان محلی برای گرفتن کمک بايد ‏به يکی از اين جريانها وابسته ميشدند. سه گروه که «سنتی» يا «معتدل» به حساب می آمدند مدافع ‏برگشت به دوران پيش از داوود خان بودند، و اين عمدتا به معنی برگشت شاه بود. چهارگروه ‏‏«بنيادگرا» يا «اسلاميست» بودند که با بازگشت سلطنت مخالف بوده خواهان تشکيل دولت اسلامی ‏بودند. گروههای اسلاميست ، خصوصا حزب حکمتيار بخش اصلی کمک های مالی خارجی را از آن ‏خود کرده بودند (۴۶). در نتيجه موقعيت گروههای سنتی و سلطنت طلب افت کرد و گروههای ‏اسلاميست روز به روز قويتر شدند (۴۷). ‏
‏ «مجاهدين» خارجی که برای کمک به مجاهدين افغان ميآمدند نيز متحد گروههای اسلاميست بودند. ‏ابتکار استفاده از داوطلبان غير افغان در جهاد، فکر نيروهای افغان نبود ، بلکه سعودی ها و اخوان ‏المسلمين و پاکستانی ها (جماعت اسلامی) اين نظر را به پيش ميبردند و سازمان جاسوسی ايالات ‏متحده (سيا) از اين ابتکار شديدا حمايت ميکرد. حدود ۳۵۰۰۰ مجاهد خارجی در کنار مجاهدين افغان ‏با ارتش شوروی ميجنگيدند و پس از خروج ارتش شوروی بسياری ديگر به افغانستان آمدند تا ‏‏«درس» بخوانند يا از مجاهدين حمايت کنند. ‏ ‏ ‏‏

دوستان خارجی ‏ ‏
جنگ افغانستان جنگ «به واسطه» بين دو ابر قدرت بود. تا اويل دهه ۱۹۸۰، بين ۱۰۰ تا ‏‏۱۵۰هزار نيروهای ارتش شوروی درافغانستان مستقر بودند، تعدادی به مراتب بالاتر از ارتش افغان ‏که بيش از ۳۰۰۰۰ سرباز نداشت. هزاران مشاور سياسی و نظامی شوروی دولت و ارتش را ‏ميگرداندند، گاهی با کمک اعضای حزب توده ايران. در اوايل دهه‏ ‏۸۰ ، جنگ افغانستان سالی ۵ ميليارد دلار برای اتحاد جماهيرشوروی خرج داشت. (۴۹) ‏کمک مالی ايالات متحده به مجاهدين افغان از ۳۰ ميليون دلار به ۶۰۰ ميليون دلار در سال در اواسط ‏دهه ۱۹۸۰ افزايش يافت و سعوديها اين مبلغ را دوبرابر کردند (۵۰).‏ ‏
‏ ‏ کمک مالی اتحاد جماهير شوروی به افغانستان مستقيما به حزب ودولت ميرسيد. کمک ايالات ‏متحده به مخالفان دولت غيرمستقيم بود. از يک طرف کمک ايالات متحده از طريق پاکستان پخش ‏ميشد و از طرف ديگر عربستان سعودی قبول کرده بود در ازای هر دلار کمک آمريکا، يک دلار ‏بپردازد و عربستان سعودی شبکه ويژه خود را برای پخش کمک مالی و گسيل داوطلبان خارجی در ‏اختيار داشت. هر دو رژيم طرح‌های خاص خود را دنبال ميکردند. طرح‌هايی که بر آينده افغانستان ‏تاثيرمستقيم گذاشت ولی گروههای اسلاميست پشتون از کمک هر دو رژيم بهره ميبردند. ‏‏
از آغاز جنگ، پاکستان امکان تشکيل دولت متحد خود را در افغانستان بررسی ميکرد، دولتی که ‏بتواند مسئله پشتون را يکبار برای هميشه حل کند و «عمق استراژيک» به دعوای پاکستان با هند بدهد ‏‏(۵۱) . در نتيجه پاکستان هم علاقه ای به سلطنت طلبان و نيروهای سکولار پشتون نداشت چرا که ‏اين گروهها در گذشته مدافع شکلگيری «پشتونستان» متحد در افغانستان بودند. پاکستان اگرچه کمک ‏مالی را به ۷ گروه مختلف تقسيم ميکرد ولی علاقه ای به تشکيل جبهه واحد درون مرزهايش (از نوع ‏سازمان آزادی بخش فلسطين به رهبری عرفات) نداشت. مديريت « خدمات متبادل اطلاعاتی» ‏مواظب بود که عمدهء کمکهای مالی و نظامی به گروه حکمتيار برسد.‏ ‏
عربستان سعودی از مسئله افغانستان استفاده کرد تا ادعای رهبری خود را بر جهان اسلام ‏خصوصا پس از انقلاب اسلامی ايران تکرار کند. عربستان در جهت دادن به مبارزات جوانان ‏مسلمان عليه شوروی (به جای ايالات متحده) نقش مهمی داشت (۵۲). يکی ديگر از اهداف مهم ‏ايالات متحده محدود کردن نفوذ ايران در جهان اسلام بود. پول عربستان سعودی عمدتا به جريانهايی ‏تقسيم ميشد که ديدگاه قوی «وهابی» ضد شيعه داشتند. البته کمک عربستان سعودی به گروه حکمتيار ‏هم ميرسيد چرا که گروه او سکتاريسم خاصی عليه گروههای غيرسنی داشت. سعودی ها همچنين ‏خرج تشکيل مدرسه های اسلامی برای پناهندگان داخل و خارج از مرزهای افغانستان را ميپرداختند. ‏گروه طالبان از اين مدارس نشات گرفتند. در نتيجهء اين وقايع، ايران از مجاهدين افغان ايزوله شد و ‏کمکهای مالی خود را تنها به گروههای شيعه ميپرداخت و حتی وقتی از اين گروهها ناراضی ميشد، ‏سازمانهای مطيع خود را تشکيل ميداد. ‏ ‏

جنگ‎ ‎داخلی ‏ ‏
وقتی ايالات متحده مجاهدين افغان را به موشکهای «ستينگر» مسلح کرد واين گروهها کنترل ‏نظامی هوايی را بدست آوردند، شکست اتحاد جماهير شوروی آغاز شد. علاوه بر اين برخی گروهها ‏چون احمد شاه مسعود اشکال جديد جنگ چريکی را جايگزين جنگهای سنتی کردند و اين هم در ‏پيروزی نظامی نهايی نقش داشت (۵۳). با اينهمه وقتی نيروهای نظامی اتحاد جماهير شوروی ‏افغانستان را ترک کردند مجاهدين هنوز حتی يک شهر عمده يا شهرک را در افغانستان به کنترل خود ‏در نياورده بودند. اينها همه همچنان زير کنترل نجيب‌الله و مدافعانش در حزب وطن بودند. ‏
‏ حزب وطن نام جديد حزب دمکراتيک خلق افغانستان بود که با ديد «آشتی ملی» نام خود را تغيير داده ‏بود اما همچنان پول و کمک نظامی اش از روسيه ميآمد. ‏
‏ اگرچه مجاهدين افغان آماده جنگ سنتی نبودند، پاکستانيها علاقه‌ی زيادی داشتند شهرهای ‏افغانستان را بدست آورند تا نفوذ خود را در آنها پياده کنند. اما کوششهای مديريت خدمات متبادل ‏اطلاعاتی (‏ISI‏) برای فشار آوردن به مجاهدين برای تسخير شهرها به فاجعه انجاميد. در جلال آباد، ‏مجاهدين ۱۰۰۰۰ نفر از دست دادند، که بالاترين رقم تلفات يک درگيری در جنگ بود. بالاخره در ‏آوريل ۱۹۹۲، جمعيت اسلامی احمد شاه مسعود که عمدتا تاجيک بودند، در اتحاد با ازبکهای گروه ‏‏«دستم» و «هزاره» ها، کابل را به تسخير خود درآوردند. ‏
‏ به رغم پيچيدگی مسئله قومی در افغانستان، قوميت در تاريخ اين کشور تعيين کننده نبوده و ‏الزاما اساس و پايهء اقدامات سياسی به شمار نميرفته است. اما تسخير کابل پروسه جدايی و خصومت ميان ‏گروههای مجاهدين را وارد مرحلهء جديدی کرد که به جنگ داخلی انجاميد. زمينه های اين جنگ ‏داخلی در دوره جنگ با روسيه شکل گرفته بود.‏ ‏
‏ طی جنگ تغييرات اساسی درتوازن قوا بين گروههای قومی شکل گرفته بود. قيام در مناطق ‏غير پشتون آغاز شده بود. در طی جنگ، اين گروهها ( تاجيکها يا سنی‌های فارسی زبان، ازبکها و ‏هزاره ها) توانايی سياسی و نظامی خودرا نشان داده بودند. پشتون ها به مراتب پراکنده تر بودند (عده ‏ای مدافع سلطنت، عده ای مدافع گروههای اسلامی) (۵۴). پس از تسخير کابل توسط احمد شاه ‏مسعود، حکمتيار و سياف با کمک نظامی و مالی عربستان و پاکستان شهر کابل را محاصره کردند تا ‏جمعيت اسلامی مسعود را از قدرت برکنار کنند. پشتونها اين شرايط را با جنگ سال ۱۹۲۹ مقايسه ‏ميکردند. طی سه سال جنگ داخلی ۵۰۰۰۰ نفردر کابل کشته شدند، اکثر آنها قربانی بمبارانهای ‏هوايی گروه حکمتيار بودند. صدها نفر در درگيريهای قومی که در آن همه گروهها شرکت داشتند ( ‏از پشتونها تا جميعت اسلامی تا هزاره ها) جان خود را از دست دادند.‏ ‏
اما پاکستان دلايل جديدی برای تسريع پيروزی متحدين وابسته به خود داشت. با فروپاشی ‏اتحاد جماهير شوروی در سال ۱۹۹۱ جمهوری‌های جديد التاسيس آسيای ميانه امکان آنرا پيداکرده ‏بودند تا نفت و گاز خود را از جنوب به آبهای بين المللی برسانند و روسيه را کناربگذارند. ايالات ‏متحده کشيدن لوله از خاک ايران را وتو کرده بود و يک کمپانی آمريکايی ‏UNOCAL‏ از همان ‏موقع، لوله کشی از طريق افغانستان و خاک پاکستان را طرح ريزی کرده بود. علاوه براين، پاکستان ‏ميخواست راههای بازرگانی را بين اين جمهوريها باز کند و نميخواست جنگ سالاران منطقه با ‏استقرار «باج مافيايی» قانونی يا غير قانونی برحمل و نقل، اين موقعيت را به خطر اندازند. هر دو ‏هدف، ايجاب ميکرد که صلح وامنيت در افغانستان برقرار شود. از اين رو پاکستان مخالف جنگ ‏داخلی بود.‏ ‏
ناتوانی حکمتيار در تسخير کابل باعث شد حامی اصلی او پاکستان از او سلب اميد کند. در ‏عوض، آنها ( پاکستانيها ) متوجه شکلگيری گروه جديدی از ميليتانتهای مسلمان شدند که رهبری آنها ‏با اعضای سابق مجاهدين بود. خودشان عمدتا از درانی های پشتون بودند و هم با حکمتيار و هم با ‏ربانی خصومت داشتند. پايگاهشان درميان دانشجويان پشتون مدارس اسلامی در مرز افغنستان و ‏پاکستان بود. اين ها «طالبان» بودند. ‏
پاکستان کمکهای همه جانبه ای به اين جريان رساند: پول، ‏اسلحه، عضوگيری از رهبران سابق مجاهدين و افسران سابق «خلقی» برای آموزش نظامی و طرح ‏ريزی عمليات نظامی (۵۶). در مدت دو سال، نيروهای کاملا مسلح طالبان که از کمک مالی بيدريغ ‏برخوردار بودند، تمام افغانستان را تحت کنترل خود درآوردند. طالبان از نارضايتی مردم از دست ‏جنگ سالاران استفاده کردند برخی از آنان راشکست دادند و سکوت برخی ديگر را با پول خريدند. ‏در سپتامبر ۱۹۹۶ طالبان کابل را به تسخير خود درآوردند.‏ ‏
‏ ‏ اين پيروزی، «انتقام پشتونها» (۵۷) بررقبای غيرپشتونشان بود و موفقيتی برای پاکستان به شمار ‏ميرفت.اما پيروزی کامل نبود چرا که احمد شاه مسعود و اتحادی از نيروهای غير پشتون توانستند ‏درشمال افغانستان باقی بمانند. ايالات متحده در آغاز از به قدرت رسيدن طالبان استقبال کرد چرا که ‏موضع ضد ايرانی آنها مطلوب بود و امنيت لازم را برای شروع کار ساختمان لوله گاز و نفت شرکت ‏آمريکايی امکان پذيرميکردند (۵۸). ايالات متحده هيچ «مسئله مورد اختلافی» در اسلام طالبان ‏نميديد. تنها پس از آنکه ايالات متحده متوجه شد اقتصاد طالبان بر پايه صدور مواد مخدر استوار است ‏واينکه آنها بن لادن را مخفی کرده اند، خانم آلبرايت (وزير خارجه کلينتون) کشف کرد که‎ ‎‏ طالبان ‏زنان را خوار و پست می شمارند (۵۹).‏‎ ‎ ‏‏

‏ سنتی يا اسلامگرا؟ ‏ ‏
در سالهای ۱۹۸۰ ارتش شوروی عمدتا شهرها را تحت سلطه خود داشت و درگيری عمدتا ‏در مناطق روستايی بود. غالبا روستاييان بودند که جان خود را از دست ميدادند. پيروزی مجاهدين تا ‏حدی پيروزی دهقانان بر شهرنشينها بود. اما پيروزی طالبان و سياستهای تبليغ شدهء آنها چون حجاب ‏اجباری زنان، زندانی کردن آنها درخانه، جلوگيری از ‏ مدرسه رفتن دختران، بريدن دست دزد، منع موسيقی يا هوا کردن بادبادک ، نشانه های ‏پيروزی اسلام سنتی دهقانی بر شهر نبود.‏ ‏ ‏
‏ طالبان خود از سنت گرايی بريده بودند. مهمترين نمود آن مخالفتشان با سلطنت و اشرافيت قديمی بود، ‏در حاليکه نيروهای سنتی از سلطنت طلبان دفاع ميکردند چرا که اينان مدافع دولتی حداقل بودند. ‏افغانستان سنتی هميشه نسبت به اقليتهای قومی و مذهبی (مسلمان و غير مسلمان) تسامح بيشتری ‏داشت اما وهابيها هميشه دقيقا به خاطر تحمل کم و سختگيری شان نسبت به اقليتها محبوبيتی نداشتند. ‏طالبان با شيعه ها و تصوف سنی خصومت داشتند. به عنوان پشتون های شونيست، گاه سعی ميکردند ‏مانع فارسی صحبت کردن مردم شوند. اگرچه «هزاره ايها» هميشه مورد ستم و توهين قرارگرفته ‏بودند، اما نوع قوم کشی که در سال ۱۹۸۹ در مزار شريف صورت گرفت در تاريخ افغانستان ‏بيسابقه بود. همچنين پوشيدن برقع، حتی در مناطق روستايی، يک سنت افغانی نيست (۶۰). اين امر ‏در جوامع سنتی پدرسالار ريشه در خانواده دارد، و کتک زدن دختران جوان توسط طالبان در ملأ ‏عام (به دليل بد حجابی يا پوشش نامناسب) گاه خشم و اعتراض خشونت‏‎ ‎بارمردان خانواده شان را ‏برمی انگيخت.‏ ‏ ‏
‏ اسلام طالبان زاييده ی جامعه سنتی نبود بلکه پديده ای بود ناشی از تربيت در اردوگاههای ‏پناهندگی پاکستان. در آنجا اين جماعت در مدارسی دينی درس ميآموختند که ترکيبی از اسلام ‏پاکستانی دئوباندی و وهابيسم سعودی را ترويج ميکردند. آميزه ای سختگرا و بی انعطاف از اسلام که ‏بر بازگشت به کتب مقدس و برپايی دولت اسلامی خالص تاکيد داشت. در افغانستان اين اسلام به ‏نيرويی تفرقه افکن ( و نه متحد کننده) تبديل شد. در موارد بالا و نيز در تعريف از اسلام اتفاق‎ ‎نظری ‏بين طالبان و بن لادن وجود داشت. ‏ ‏

انشعابهای اسلام گرايی ‏ ‏
‏ اگر شکست روسيه در سال ۱۹۸۹ بزرگترين پيروزی اسلاميها بود، بايد گفت پس از آن ‏پيروزی چندانی نداشته اند. وحدت اسلامی روز ۲ اوت ۱۹۹۰ زمانيکه صدام حسين به کويت حمله ‏کرد درهم شکسته شد(۶۱). اين مسئله همراه با پاسخ نظامی ايالات متحده، ديدگاههای سياسی در ‏سراسر خاورميانه را قطب بندی کرد. از يک طرف، عربستان سعودی نه تنها از ايالات متحده ‏حمايت کرد بلکه به ارتش آمريکا اجازه داد از خاک عربستان برای حمله به عراق استفاده کند. از ‏طرف ديگر سربازان قديمی جنگ افغانستان بيش از پيش ضد غرب شده بودند و با حکومتهای عرب ‏نيز اختلاف داشتند. اما غالبا نوعی محافظه کاری اجتماعی و ايديولوژيک داشتند که باعث ميشد بيشتر ‏بر اخلاقيات فردی، حفظ خلوص اسلامی و پيروی از شريعت تاکيد داشته باشند تا بر تدوين برنامه ‏اجتماعی اقتصادی راديکال. در دهه ۱۹۹۰ اين سربازان قديمی در بوسنی، الجزاير و مصر دخالت ‏کردند بدون آنکه درهيچيک از اين مناطق ماندگار شوند. اقدامات حيرت انگيزشان آنها را از نسل ‏جوانی که بيشتر مدافع اصلاحات تدريجی و دخالت عمومی (۶۲) بود منزوی ميکرد. البته تاثيرات ‏سياسی اين برخورد تدريجی هم هنوز مشهود نيست.‏ ‏ ‏
‏ تنها جايی که طرفداران بن لادن، که غالبا از طبقه متوسط بودند، توانستند پناهی پيدا کنند در ميان ‏فرزندان روستاييان فقيری بود که در اردوگاههای پناهندگان افغانی بزرگ شده بودند. با تشويق ‏پاکستان، آنها در ماه مه ۱۹۹۶ به افغانستان برگشتند و برای پاکستان در جنگ کشمير و برای طالبان ‏عليه «اتحاد شمال» جنگيدند. در افغانستان اين جمع سازمان اطلاعات و پليس مذهبی ( وزارت امر به ‏معروف و نهی از منکر) را اداره ميکردند. آنها يا به علت توانايی شان يا به دليل باجی که ميپرداختند ‏بيش از پيش ميان رهبری طالبان جا بازکردند و درسياست خارجی و دفاع نفوذ پيدا کردند. آنها از ‏اينکه محبوبيتی عام حتی در بين طالبان داشته باشند دور بودند. در ماههای قبل از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ ‏طالبان حتی در سطح رهبری به دو جناح، يکی ملی گرا که قصدش بازسازی کشور بود و ديگری ‏غير ملی گرا که بيش از پيش ديدگاه های انترناسيوناليستی بن لادن را مپذيرفت تقسيم شدند. ‏ ‏

پس از طالبان ‏ ‏
سرنگونی طالبان در نتيجهء حمله نظامی گستردهء ايالات متحده، کم شدن محبوبيتشان در ‏ميان مردم عادی و قطع ناگهانی کمک نظامی پاکستان رخ داد؛ کمکی که قدرت طالبان بر پايه آن ‏استوار بود۰ آينده افغانستان تا حد زيادی به تحول نقش سياسی ـ نظامی ايالات متحده در آسيای ‏مرکزی و خاور ميانه مربوط ميشود و امکان دارد که اين کشور به موقعيت حاشيه ای خود برگردد. ‏اما واضح است که پس از دو دهه جنگ، و اکنون بمباران گسترده امريکا، دو منبع قدرت و ثروت در ‏افغانستان پس از طالبان وجود خواهد داشت: کمک مالی غرب و مواد مخدر. ‏
‏ افغانستان پس از طالبان نه الزاما دمکراتيک و نه از نظر اجتماعی مترقی خواهد بود. در لويا ‏جرگه ای که رژيم جديد به سنت افغانها، فراخواند نمايندگان مدافع غرب در خانواده های اشرافی ‏قديمی با کرزای و شاه به مثابه رهبران سمبليک آن، سلطه داشتند. اين تجمع همچنين تعداد زيادی از ‏جنگ سالاران از سراسر کشور خصوصا اتحاد شمال را در بر داشت.‏ ‏ ‏‏
زير نفوذ برخی سازمانهای ياری رسانی غير دولتی غربی ، قطره‌هايی از کمک غرب ممکن است به ‏بخشهايی از جمعيت افغانستان که عمدتا در روستاها زندگی ميکنند، برسد. اما تمرکز کمک غرب و ‏آزانسهای رسمی درکابل، بيش از پيش به فاصله بين پايتخت ومناطق فقير روستايی خواهد افزود. با ‏به قدرت رسيدن اشراف قديمی و تکرار روشهای سنتی فساد مالی به منظور کسب ثروتهای عظيم در ‏جيب خودشان و معدودی کارگزارانشان در ميان نخبگان درس‌خوانده شهر نشين، کارهای درآمد پايين ‏برای باقی شهروندان خواهد ماند. مخالفت و درگيری روستاييان با چنين حکومتی اجتناب ناپذير ‏است۰‏ ‏
اقتصاد مواد مخدر همچنين در برابر تمرکز قدرت دولتی مقاومت ميکند، حتی اگر دولت و ‏سياست مداران از اين بخش بهره مالی ببرند و حتی اگر جنگ سالاران همزمان از کمک خارجی و ‏مشارکت در تجارت مواد مخدر بهره مند شوند. اقتصاد مواد مخدر بازتوليد نظام سنتی قدرت پراکنده ‏را ميطلبد. نظامی که درآن قاچاقچيان مواد مخدر جنگ سالاران از نوع جديد ميشوند. کسانی که ‏‏«محلی عمل ميکنند اما جهانی فکر ميکنند» . اين مسئله اکنون شامل ايران و پاکستان وديگر ‏جمهوری های آسيای مرکزی نيز هست. مقاومت عليه هر کوشش ايالات متحده برای آغاز جنگ با ‏مواد مخدر، درافغانستان، با تکرار مدل آمريکای جنوبی به سرعت سياسی خواهد شد.‏ حتی در منطقه ای که قدرت سياسی ايالات متحده به تازگی هژمونی بدست آورده است ، ‏ديری نخواهد گذشت که يک طبقه حاکم افغانی که با کمک مالی غرب به قدرت رسيده با چالش های ‏جدی در سطح داخلی و منطقه‎ ‎ای روبرو شود.‏‎ ‎‎ ‏
يادداشت: نشريه کرتيک وابسته به انستيتوی مطالعات مربوط به شوروی ‏‎ Institute for ‎Soviet Studies‏ در دانشگاه گلاسکو (انگليس) از سال ۱۹۷۴ منتشر شده است و از همکاری چهره ‏های شناخته شده چپ جهانی به عنوان عضو يا مشاور تحريريه برخوردار بوده است. ‏ ‏‏


‎1.‎ Mountstuart Elphinstone, An Account of the Kingdom of Caubul, Oxford University Press, ‎‎1972, first published 1815, vol 1, p 200.‎ ‎‏
2.‎ Michael Barry, Le Royaume de l'Insolence: L'Afghanistan 1504-2001, Paris, Flammarion, ‎‎2002, first edition 1984, p 154.‎ ‎‏
3.‎ Vartan Gregorian, The Formation of Modern Afghanistan, Stanford University Press, ‎‎1969, pp 46 ff.‎ ‎‏
‏4.‎ Divisions which were lamented by the seventeenth century warrior poet Khushal Khan Khattak:‎ ‎"More skilled in the swords are the Pathans than the Moghals,‎ Would only more intelligence was theirs,‎ Were the tribes but of agreement amongst themselves,‎ Emperors would prefer to bow before them."‎ Quoted in Gregorian, The Emergence of Modern Afghanistan, op cit., p 43.‎‏ ‏And also noted, this ‎time rather less prosaically, by a British general in the nineteenth century:‎ ‎"The nation consists of a mere collection of tribes, of unequal power and with divergent habits, ‎which are held together, more or less closely, according to the personal character of the chief who ‎rules them. The feeling of patriotism as known in Europe, cannot exist among Afghans, for there ‎is no common country."‎ Sir Henry Rawlinson, Britain and Russia in the East, London, John Murray, DATE, p 355.‎ ‎‏
5.‎ ‎"For the consolidation of his powers at home he (the king) relies in great measure on the ‎effects of his foreign wars." Elphinstone, An Account of the Kingdom of Caubul, vol 2, DATE, p ‎‎283.‎ ‎‏
6.‎ according to Yuri Gankovsky, "The Durrani Empire", in Afghanistan: Past and Present, ‎Moscow, 1981, p 88.‎ ‎‏
7.‎ ‎"From their conversation, one would think that the whole people, from the king to the lowest, ‎was always occupied in holy reflections." Elphinstone, op cit., PAGE No ‎‏
8.‎ Oliver Roy, Islam and Resistance in Afghanistan, Cambridge University Press, 1986, p 59.‎ ‎‏
9.‎ Michael Barry, op cit., p 156.‎ ‎‏
10.‎ Louis Dupree, Afghanistan, Princeton University Press, 1980, first published 1973, p 422. ‎According to Sir Thomas Holdich, head of the Russo-Afghan Border Commission: "we have ‎contributed much to give a national unity to that nebulous community which we call ‎Afghanistan...by drawing a boundary all round it and elevating it to the position of a buffer state ‎between England and Russia."‎ ‎‏
11.‎ Rob Hager in Richard Tapper (ed), The Conflict of Tribe and State in Iran and Afghanista, ‎Croon Helm, 1983 p 102.‎ ‎‏
12.‎ all these figures are guestimates, and are the subject of conflicting definitions and claims.‎ ‎‏
13.‎ William Vogelsang, The Afghans, Blackwell, 2002, p 16 ff.‎ ‎‏
14.‎ M. Nazif Shahrani, "Responses to the Saur Revolution in Badakshan", in M. Nazif Shahrani ‎and Robert Canfield (eds), Revolutions and Rebellions in Afghanistan: Anthropological ‎Perspectives, University of California, 1984, p 143.‎ ‎‏
15.‎ Frederik Barth, Political Leadership Among the Swat Pathans, London, The Athlone Press, ‎‎1998, first published 1959, p 133.‎ ‎‏
16.‎ Carlton Coon compares these "lands of insolence" to those of the Kurds and the Berbers: ‎Caravan: The Story of the Middle East, London, Jonathon Cape, 1951, pp 295-323.‎ ‎‏
17.‎ cf the analysis in Barry, op cit., p 96 ff.‎ ‎‏
18.‎ Cf Roy, op cit., 1986, p 10 ff.‎ ‎‏
19.‎ Leon Poullada, Reform and Rebellion in Afghanistan, 1919-1929, Cornell University Press, ‎‎1973.‎ ‎‏
20.‎ Dupree, op cit., p 477.‎ ‎‏
21.‎ Maxwell Fry, The Afghan Economy, Leiden, E.J.Brill, 1974, p 12. This officially ‎commissioned report diplomatically notes the "absence of general support for development ‎efforts" (p 215).‎ ‎‏
22.‎ cf Oliver Roy, "The Origins of the Afghan Communist Party", Central Asian Survey, vol 7, ‎number 2/3, 1988, pp 41-57.‎ ‎‏
23.‎ quoted in HŽlne Carrre d'Encausse and Stuart R. Schram (eds), Marxism and Asia, Allen ‎Lane, p 186.‎ ‎‏
24.‎ from the PDPA's Platform, 1965, in Anthony Arnold, Afghanistan's Two Party Communism: ‎Parcham and Khalq, California, Hoover Press, 1983, pp 137-148.‎ ‎‏
25.‎ Quoted in Hafizullah Emadi, State, Revolution and Superpowers in Afghanistan, Praeger, ‎‎1990, p 80.‎ ‎‏
26.‎ Kabul Times, 14-4-79, quoted in, Roy, op cit., 1986 p 85.‎ ‎‏
27.‎ The Muslim Brotherhood had been set up in the late 1920s and demanded the setting up of an ‎Islamic state to apply the sharia: "The Koran is our constitution". cf Gilles Kepel , Jihad: the ‎Trail of Political Islam, I. B. Taurus, 2002, p 27 ff.‎ ‎‏
28.‎ Roy, op cit., 1986, chapter 4, and David B. Edwards, Before Taliban: Genealogies of the ‎Afghan Jihad, University of California Press, 2002, ch 6.‎ ‎‏
29.‎ in the West these movements are often labelled "fundamentalist", which is misleading and ‎obscure their originality, since fundamentalist movements demanding a "return to the texts" and ‎the rigid application of sharia have existed throughout the history of Islam.‎ ‎‏
30.‎ Olivier Roy, The Failure of Political Islam, I. B. Taurus, 1994, pp 50-52.‎ ‎‏
31.‎ Cf INITIAL Rubin, The Fragmentation of Afghanistan, DATE, pp 90-98.‎ ‎‏
32.‎ cf Asta Olesen, Islam and Politics in Afghanistan, Curzon Press, 1995, p 239.‎ ‎‏
33.‎ From the programme of the Hezb-I Islami quoted in Rubin The Fragmentation of ‎Afghanistan p 88‎ ‎‏
34.‎ from the programme of Hezb-I Islami, quoted in Barry, op cit., p 79.‎ ‎‏
35.‎ Emadi, State, Revolution and superpowers in Afghanistan, p 103 ff.‎ ‎‏
36.‎ Dupree, op cit., p 616.‎ ‎‏
د37.‎ cf Raja Anwar, The Tragedy of Afghanistan, Verso, 1988, p 58.‎ ‎‏
38.‎ Interviews with the ALRO can be found on the website of the Labour Party of Pakistan, ‎www.labourpakistan.org ‎‏
39.‎ www.rawa.org ‎‏
40.‎ cf Roy, op cit., p 106.‎ ‎‏
41.‎ cf M. Nazif Shahrani , "Introduction", in Shahrani and Canfield (eds) Revolutions and ‎Rebellions in Afghanistan, p 50.‎ ‎‏
42.‎ M. Hassan Karkar, Afghanistan: the Soviet Invasion and the Afghan Response 1979-1982, ‎University of California Press, 1995, p 138 ff.‎ ‎‏
43.‎ Rubin, op cit., DATE, p. 186.‎ ‎‏
44.‎ Quoted in Olesen, op cit., p 288.‎ ‎‏
45.‎ Karkar, Afghanistan: the Soviet Invasion and the Afghan Response 1979-1982, DATE, p 97.‎ ‎‏
46.‎ according to a former brigadier of the I.S.I., Mohammad Yousaf (with Mark Adkin), The ‎Bear Trap, Leo Cooper, 1992, p105. Yousaf undoubtedly underestimates the amount of money ‎Hekmatyar received.‎ ‎‏
47.‎ Roy, op cit., p 129‎ ‎‏
48.‎ Olivier Roy, quoted in Ahmed Rashid, Taliban: Islam, Oil and the New Great Game in ‎Central Asia, I. B Tauris, 2000, p 130.‎ ‎‏
49.‎ Rubin, op cit., DATE, p 109.‎ ‎‏
50.‎ Rubin, op cit. DATE, p 196.‎ ‎‏
51.‎ Rashid, op cit., 2000, p186.‎ ‎‏
52.‎ Anwar-ul-haq Ahady, "Saudi Arabia, Iran and the Conflict in Afghanistan", in " in William ‎Maley (ed), Fundamentalism Reborn?: Afghanistan and the Taliban, Hurst, 1998 p 118.‎ ‎‏
53.‎ Roy, op cit., 1986, p 181.‎ ‎‏
54.‎ Barry, op cit., 1973, pp 386-7.‎ ‎‏
55.‎ Rashid, Taliban, op cit., 2000, p190.‎ ‎‏
56.‎ Anthony Davis, "How the Taliban Became a Military Force, in Maley (ed), op cit., pp 68-69.‎ ‎‏
57.‎ Oliver Roy in Maley, op cit., 1998, p 208‎ ‎‏
58.‎ Rashid, op cit., 2000, p 64‎ ‎‏
59.‎ Richard Mackenzie, "The United states and the Taliban" in Maley (ed), op cit., 1998, p 90.‎ ‎‏
60.‎ Nancy Hatch Dupree, "Women Under the Taliban", in Maley (ed), op cit., 1998, p 160.‎ ‎‏
61.‎ Kepel, op cit., 2002, p 10.‎ ‎‏
62.‎ Salwa Ismail, Rethinking Islamist Politics: Culture, the State ad Islamism, I. B. Tauris, 2002‎ ‎‏
63.‎ Cf Marc W. Herold "Karzai & Associates Trickle Down Reconstruction" ‎http://cursor.org/storries/karzai.htm ‎‏
64.‎ Mark Duffield, Global Governance and the New Wars, Zed Books, 2001, p 175. Jonathan ‎Goodhand, "From Holy War to Opium War? A Case Study of the Opium Economy in North ‎Eastern Afghanistan", in Central Asian Survey, Vol 19, No 2, 2000, p 278.‎

حبيب حيدر (کارشناس اقتصاد کشاورزی و مشاور وزارت کشاورزی در افغانستان)
و ماری ـ پل نوگاره (روزنامه نگار)

رژيم طالبان که برافتاد افغان ها خواستاربازسازی کشورشان بودند و اميدوار به اينکه مثلاَ از دست جنگ سالاران رها شوند، خانه ها و زمين هاشان را پس از سالها تبعيد، مجدداً به دست آورند و دولت قانون بر کشور حکمفرما گردد. آنها می پنداشتند که نيروهای خارجی مسيرها و شبکه های آبياری هزارساله يعنی قنوات و کاريزها را دوباره به جريان خواهند انداخت، نظام بهداری و بهزيستی را برپا می کنند و بالاخره پيامدهای جنگی را که ۲۲ سال طول کشيد خواهند زدود.
اما واقعيت اين است که نه خارجی ها، نه افغانهايی که از تبعيد برگشتند و نه آنها که توانسته بودند همچنان در داخل برسرِپا بمانند چنين آمادگی هايی نداشتند. وظايف، بدون فکر و آمادگی قبلی، چنين تقسيم شد: ايالات متحده مبارزه با تروريسم را دنبال کند، انگليس به منع کشت خشخاش مشغول باشد و ملل متحد به انتخابات و سرپرستی از آوارگان. همچنين دوهزار سازمان غيردولتی به توسعه در روستاها بپردازند و کار بازسازی هم در دست بخش خصوصی باشد.
در مناطق روستايی که سابقاً به دليل مقاومت در معرض تخريب و ويرانی قرار داشتند و بدينوسيله تنبيه می شدند، جنگ سالاران همچنان با مسلسل هايشان فرمان می رانند، زمينها را تصرف می کنند، کمک های بين المللی را بين اين و آن تقسيم می کنند و خشخاش می کارند. از آنجا که در اين کشور حقوق سنتی حکمفرما بوده، دفتر ثبت املاک و قباله ی مالکيت وجود ندارد و اين امر راه را برای مصادره ی زمين ها و چراگاه های متعلق به عموم بازگذاشته است. حفر چاه های خصوصی هرچه بيشتر افزايش يافته و در نتيجه، سفره ی آبهای زيرزمينی حدود ده متر به گودی نشسته است.
اعتماد بين مردم زايل شده است. دهقانان سلب مالکيت شده در حلبی آبادها تلنبار می شوند. دامداری مبتنی بر کوچ ييلاق و قشلاق که برای کشت غلات و ميوه ی دره ها امری ضروری ست دو سوم تقليل يافته زيرا کوچ نشينان می ترسند جا به جا شوند. افغانستان ديگر نمی تواند نيازهای غذائی خود را تأمين کند، گندم اهدائی مؤسسات بين المللی را می خورد و مرغ از برزيل وارد می کند.
پيشه وری و هنرهای دستیِ افغانستان که مشهور و همچنان مورد تقليد و اقتباس طراحان مد است، دارد نابود می شود. در کابل حتی يک کفاش پيدا نمی کنيد، اما کفش های چينی بسيار فراوان است به دو دلار که برای تهيدستان بيش از حد گران محسوب می شود. خشخاش تقريباٌ ۶۰ درصد محصول ناخالص ملی را دربر می گيرد. اگر آن را منع کنيد کشور را کشته ايد. با توجه به اينکه در اين سرزمين بی آب، صنعت نمی تواند وجود داشته باشد، اولويت را بايد به کشاورزی، دامداری و به ايجاد کارگاه های کوچک داد. سبک خاص افغانستان اعتبار خود را حفظ کرده و تنها امکانی که اين کشور داراست همانا بازگشت به اصالت آن است.
در کابل، در اين فصل بهار، بر درخت های اندکی که بجا مانده، گل ها رنگ دود گرفته و سياه شده است. عابران پياده برای اينکه خودروهای نوع جبپ به آنها نزند بين آشغال و مدفوع که در راه ريخته زيگزاگ می زنند. خارجی ستيزی با سرعت تمام افزايش می يابد.
رؤيای افغان ها، به رغم ميلياردها دلار که به کشور سرازير شده، نقش بر آب می شود. مردم دولت را مقصر می شمارند و دولت هم پاسخ می دهد که بر کمک های دريافتی کنترلی ندارد. بسيارند کسانی که آرزوی دوره ی طالبان دارند.

از لوموند ۴ مه ۲۰۰۵
ترجمه برای انديشه و پيکار