برگردان: ح. رياحى

انقلاب چيست ؟
انقلابات جزء مسلمات تاريخى زندگى اند. تقريبا همهى كشورهاى بزرگ جهان امروز ثمرهى انقلاب اند. قرن ما، چه بخواهيم، چه نخواهيم، دهها انقلاب را شاهد بوده است كه برخى موفق و بعضى ناموفق بودهاند و نشانى هم از اينكه به پايان تجربه انقلابى رسيده باشيم، در ميان نيست.
انقلابات به مثابهى امرى قطعى در زندگى وجود داشته و وجود خواهند داشت. علت آن ماهيت ساختارى روابط توليدى و مناسبات سياسى قدرت حاكم است. دقيقا به دليل اين كه چنين مناسباتى ساختارى اند و به دليل اين كه اين مناسبات به سادگى "پژمرده " نميشود – همينطور هم به اين دليل كه طبقات حاكمه تا به آخر در مقابل از بين بردن تدريجى اين مناسبات مقاومت ميكنند- انقلابات براى از ميان بردن اين مناسبات اتفاق ميافتد.

 

يادداشت از برنامهء دانيل مرمه، راديو France Inter
پخش در تاريخ ۲۹ ژانويه ۲۰۱۰

هوارد زين مورخ، استاد دانشگاه، نويسنده و نمايشنامه نويس آمريكايى و مبارز ضد تبعيض نژادى، ضد جنگ ويتنام و ضد جنگ در عراق در ۲۷ ژانويه درگذشت. «تاريخ مردمى ايالات متحده» اثر برجستهء اوست كه تاريخ را نه از ديد فاتحان و استثمارگران، بلكه از ديد مردم عادى و زحمتكش كه اكثريت جامعه را تشكيل مى دهند نگاشته است:
Howard Zinn, Une histoire populaire des Etat-Unis, de 1492 à nos jours
تاريخ مردمى ايالات متحده از ۱۴۹۲ تا امروز، ترجمهء فرانسوى، انتشارات آگون، مارسى ۲۰۰۲
 
اين مصاحبه در آوريل ۲۰۰۹ در شهر بوستون آمريكا انجام شده و هوارد زين از زندگى خود براى ما صحبت مى كند. ايده هاى او از كجا سرچشمه مى گيرد وچه رويدادى باعث شده كه وى چنين نگاهى داشته باشد؟ مصاحبه با كسى كه در ۲۷ ژانويه (۲۰۱۰) درگذشت، كسى كه بينش آمريكايى ها را نسبت به خودشان تغيير داد و نيز نگاه ما را نسبت به آنان (۱).
در ژنريك اين برنامهء راديويى صداى پرواز هواپيما نيز چند لحظه اى به گوش مى رسد، بهانه يا امرى نمادين براى آنكه هوارد زين از صداى يك هواپيما صحبت كند كه ۶۰ ثانيه پرواز كرده و ممكن بوده بيشتر پرواز كند. اين صداى چيست؟

معرفى كتاب و گزارش:
اين گزارش تقديم به آنان كه دروغ هاى «جامعهء بين المللى»
و نيز اسرائيل و ايران را دربارهء فلسطين برنمى تابند.

اخيراً انتشارات لافابريك گزيده اى از مقالاتى را كه گيدئون له وى در فاصلهء ۲۰۰۹ـ۲۰۰۶ در روزنامهء هاآرتز نوشته در كتابى ۲۴۰ صفحه يى زير عنوان «غزه» به فرانسوى منتشر كرده است. روز پنجشنبه و جمعه، ۱۴ و ۱۵ ژانويه جارى، ناشر دو همايش برپا كرده بود كه گيدئون له وى با حاضران دربارهء موضوع كتاب به گفتگو نشست. علاوه بر ايال سيوان، Eyal Sivan سينماگر اسرائيلى كه در فرانسه پناهندهء سياسى ست(۱)، ناشر، اريك آزان، كه خود نويسنده و مترجم نيز هست در آن شركت داشت.
يادداشت هايى از اين دو همايش برداشته ام كه در زير ملاحظه مى كنيد(۲) اما بجا ست ابتدا در معرفى ناشر و شخصيت و فعاليتش به نكاتى اشاره كنم زيرا انتشار اين كتاب از مجموعه فعاليت هاى وى و موضوع اين كتاب جدا نيست.
اريك آزان Eric Hazan متولد ۱۹۳۶ در پاريس است. مادرش زنى فلسطينى آواره از وطن بود و پدرش يك يهودى مصرى تبار. خيلى جوان بود كه به مبارزهء سياسى پيوست و با جبههء آزاديبخش الجزاير FLN در طول جنگ استقلال فعاليت مى كرد. در ۱۹۷۵ جراح قلب و عروق شد و سال ها در بيمارستانها كار كرد. يكى از اعضاى مؤسس «انجمن پزشكى فرانسوى ـ فلسطينى» بود و در اوج جنگ داخلى لبنان در كمك به «نيروهاى مترقى لبنانى و فلسطينى» براى خدمت پزشكى به لبنان رفت. در سال ۱۹۸۳ مديريت انتشارات آزان را كه متخصص انتشار كتاب هاى هنرى بود و به پدرش تعلق داشت به عهده گرفت. سپس آن را فروخت و انتشارات لافابريك La fabrique را با همكارى جمعى از همفكرانش، از زن و مرد، تأسيس كرد كه عمدتاً به انتشار كتاب هاى علمى و فلسفى و اجتماعى چپ مى پردازد «بدين هدف كه پژواك صداهاى ضعيفى باشد كه با اجماع سياسى ـ روشنفكرى حاكم همخوانى ندارند». www.lafabrique.fr وى كتاب هاى متعددى نوشته از جمله «ابداع پاريس. هيچ گامى گم نشده است» (۲۰۰۲)، گزارش هاى جنگ داخلى (۲۰۰۴)... اريك آزان مترجم آثار ادوارد سعيد به فرانسه است. او عضو هىأت سرپرستى «دادگاه راسل دربارهء فلسطين» است كه فعاليت هايش از ۴ مارس ۲۰۰۹ آغاز شده.

يادداشت همايش اول:
گيدئون له وى ۵۶ ساله است و از ۲۷ سال پيش در روزنامهء هاآرتز كه يكى از سه روزنامهء سراسرى اسرائيل است مقاله مى نويسد. هاآرتز را مى توان مثل لوموند روزنامهء نخبگان ناميد. گيدئون له وى در جوانى ۴ سال در دفتر شيمون پرز (رئيس جمهور كنونى اسرائيل) كار كرده و در پاسخ به سؤالى در اين باره، آن را دورهء اشتباه آلود زندگى خود ناميد.
مى گفت از ۲۰۰۶ و به اصطلاح «عقب نشينى يكجانبهء اسرائيل از غزه»، هيچ روزنامه نگار اسرائيلى حق ديدار از غزه ندارد و طى اين سه سال منبع خبرى او دربارهء غزه اطلاعاتى ست كه از يك خانم روزنامه نگار سوئدى كه مى تواند به غزه برود دريافت مى كند، «همكارى كه سه سال و نيم پيش با او سر مرز ارتز Eretz («مرز» اسرائيل با غزه) آشنا شده ام و در اين همايش هم حضور دارد».
سه هفته پيش ايهود باراك وزير «دفاع» اسرائيل به ادارهء روزنامهء هاآرتز آمده بود. از وى دربارهء ممنوعيت ديدار روزنامه نگاران اسرائيلى از غزه سؤال شد و او اظهار بى اطلاعى كرد و خطاب به همراهانش پرسيد كه آيا اين صحت دارد يا نه؟! شايد تظاهر به عدم اطلاع كرده، اما اگر بگوييم كه واقعاً هم بى اطلاع بوده عجيب نيست زيرا غزه و سرنوشت آن براى اسرائيل هيچ اهميتى ندارد. مردم اسرائيل كارى به غزه يا مناطق اشغالى ندارند. اهالى اين مناطق از نظر اسرائيل جزء انسانها نيستند كه حقوقى داشته باشند. من در مقاله اى نوشته بودم كه با آنها بدتر از حيوانات رفتار مى شود. دو اعتراض به دستم رسيد كه آنهم از جانب انجمن هاى حمايت حيوانات بود كه چرا فلسطينى ها را با حيوانات كه تحت حمايت هستند مقايسه كرده ام. اين نگاه تحقيرآميز و راسيستى حتى نسبت به فلسطينى هاى داخل [كه اسرائيلى اند] هم وجود دارد. يكى از نگهبانان كنيست (مجلس اسرائيل) به يك نمايندهء اقليت عرب اسرائيل [اقليتى كه يك پنجم از كل جمعيت اسرائيل را دربر مى گيرد] به نام دكتر احمد طيبى گفته بود: «چطور مى شود هم دكتر بود هم عرب؟».
در تل آويو و جاهاى ديگر، زندگى به سبك آمريكايى جريان دارد و كسى نگران آنچه در مناطق اشغالى مى گذرد نيست. از نظر اكثريتِ اسرائيلى ها و بر اساس تبليغاتى كه انجام مى شود و افكار عمومى را مى سازد، غزه انبار اسلحهء دنيا براى نابودى اسرائيل است.
اسرائيل پس از اسلو حاضر نشد با عرفات صلح كند چون زيادى قوى بود و حالا با محمود عباس حاضر نيست صلح كند چون زيادى ضعيف است. در همه حال، غصب اراضى و خانه سازى ها با كمك هاى دولتى ادامه دارد. اسرائيل هرگز براى خود مرزى نشناخته و تنها كشورى ست در دنيا كه مرز ندارد. وضع كنونى را كسى نمى داند كه به كجا خواهد انجاميد.
وقتى آمريكا و اسرائيل با هم مذاكره مى كنند معلوم نيست كه چه كسى به ديگرى ميلياردها دلار كمك مى كند يا كدام يك از ديگرى دستور مى گيرد.
غزه با مساحت ۳۶۵ كيلومتر مربع و با يك و نيم ميليون جمعيت بالاترين حد از تراكم جمعيت را در دنيا دارا ست و ساكنانش ۶۰ سال پيش از مناطق ديگر فلسطين [كه حالا اسرائيل نام دارد] به اينجا رانده شده اند. غزه در محاصرهء كامل (هوايى، زمينى و دريايى) است و به يك اردوگاه كار اجبارى Concentration Camp شباهت دارد(۳). زندان و بازداشتگاه سقف دارد اما اين بدون سقف، همان اردوگاه است. اسرائيل مى كوشد غزه را به سوى مصر براند و مسؤوليت آن را به عهدهء مصر بيندازد و خود از پذيرش هر مسؤوليتى شانه خالى مى كند. [اسرائيل در پاسخ به بيانيهء امنستى به تاريخ ۱۷ ژانويه ۲۰۱۰ كه اسرائيل را به عنوان يك نيروى اشغالگر مسؤول تأمين زندگى منطقهء تحت اشغال دانسته، عيناً همين موضع را گرفته است كه «از ۲۰۰۶ ما آنجا را ترك كرده ايم.» ولى همه مى دانند كه ترك نكرده است. مصر هم حاضر به پذيرش غزه نيست و دارد بين خود و غزه ديوار آهنين مى كشد!].
گيدئون له وى توضيح مى داد كه حمله به غزه از پيش طرح ريزى شده بود، و خود حمله يك داو انتخاباتى بود. هيچ فرقى بين احزاب عمده به اصطلاح راست و چپ و ميانه (ليكود، كارگر، كاديما) وجود ندارد. هركدام، برخوردشان به فلسطينى ها بدتر از ديگرى ست. حمله به غزه واقعاً جنگ بين دو نيرو نبود و طى آن، با بى تفاوتى عمومى، تعداد ۱۴۰۰ نفر كشته شدند و زيان هاى فراوان به مدارس، بيمارستانها و خانه ها و زيربناهاى شهرى و غيره وارد آمد. اخبار اين به اصطلاح جنگ در روزنامه ها به درستى درج نمى شد. يك سگ اسرائيلى كه با به اصطلاح موشك هاى حماس زخمى يا كشته شده بود نام و عكسش در صفحهء اول جاى مى گرفت و كشته شدن صدها نفر انسان در همان روز در غزه در صفحات ۱۵ و ۱۶ به صورت خبرى كوچك. امرى عادى بود كه خانواده ها فرزندانشان را در اتومبيل بنشانند و به تپه هاى مشرف به غزه بروند تا بچه ها خانه هايى را كه با بمب هاى فسفورى به آتش كشيده مى شد چون جشن آتش بازى تماشا كنند. امر خيلى شرم آورى كه رخ داد اين بود كه در روزهاى جنگ، وزراى خارجهء كشورهاى اروپايى براى بررسى اوضاع به اسرائيل آمدند. ميهمانى شام برپا شد همه خوشحال و با جشن و سرور، اما هيچ كس قدم رنجه نكرد تا به غزه برود و وضع را از نزديك ببيند.
اما اسرائيل ديگر جرأت نخواهد كرد تجاوز به غزه را تكرار كند آنهم به بركت گزارش گلدستون.
[ريچارد گلدستون قاضى آفريقاى جنوبى داراى شهرت جهانى كه گزارش هاى وى دربارهء جنگ در يوگسلاوى و رواندا به اعتبار وى افزوده بود از سوى دبير كل ملل متحد، بانكى مون، مأموريت يافت كه از حملهء اسرائيل به غزه كه از ۲۷ دسامبر ۲۰۰۸ تا ۱۸ ژانويه ۲۰۰۹ طول كشيد گزارشى براى كميسيون حقوق بشر تهيه كند. او خود يهودى تبار و حتى صهيونيست است، با وجود اين گزارشى تكان دهنده نوشت و اسرائيل و نيز فلسطينى ها يعنى حماس را به ارتكاب جنايات جنگى متهم كرد و خواستار شد كه يا اسرائيل و تشكيلات خودمختار فلسطين گروه تحقيق مستقلى براى بررسى اين وضع تشكيل دهند يا اينكه اين گزارش به دادگاه جزائى بين المللى CPI سپرده شود. معلوم است كه بين آنچه حماس كرده و آنچه اسرائيل انجام داده مقايسه اى نمى توان كرد ولى قاضى گلدستون با اين كار احتمالاً مى خواسته «بى طرفى» كار گزارش را نشان دهد. اين گزارش را كميسيون حقوق بشر تأييد كرده است و از نظر حقوق بين المللى ضربهء شديدى به اسرائيل محسوب مى شود و رهبران اين كشور را در تنگنا قرار داده است. بر اين اساس است كه دادگاهى در انگليس اعلام كرد كه ليونى وزير خارجهء سابق اسرائيل اگر به انگليس بيايد دستگير خواهد شد. اين پيگرد كسان ديگر از جمله باراك، اولمرت و سران ارتش را تهديد مى كند.] دربارهء گزارش گلدستون نك به:
http://www.aloufok.net/spip.php?article917

يادداشت همايش دوم:
گيدئون له وى: قبل از هر چيز بگويم كه در اسرائيل قابل تصور نيست كه جمعه شب (شبِ شنبه) اينقدر جمعيت براى غزه جمع شود [ما كمتر از صد نفر بوديم ولى سالن بسيار فشرده بود]. ديگر اينكه جمع آورى اين مقالات در يك كتاب و ترجمه و نشر آن، نه تنها در آنجا بلكه در فرانسه هم ساده نيست و من از ناشر بسيار سپاسگزارم. مى بينم مقالاتى كه در آن ظلمت نوشته شده وقتى يكجا جمع شده احتمالاً مى تواند تأثير ديگرى داشته باشد.
من خود را يك اسرائيلى ميهن پرست مى دانم و به آيندهء آن علاقمند هستم ولى وضع جارى آن مرا سخت نگران مى كند.
من در زندگى حرفه يى ام اوضاعى را در كشورهاى ديگر ديده ام كه از اشغال اسرائيل بدتر بوده است مثلاً در سارايوو و آفريقا. اما آنچه در اسرائيل مى گذرد، در غزه و در لبنان، به نام من رخ مى دهد،. من احساس مسؤوليت مى كنم. احساس شرمندگى مى كنم.
مسأله بر سر تعداد كولون ها (مهاجران يهودى) و مسؤوليت آنها نيست. مسأله بر سر اين است كه تمام جمعيت اسرائيل، نظام آموزشى و رسانه هاى گروهى در اين امر شريك اند.
احساس ميهن پرستىِ من با احساس شرمندگى، احساس مقصر و مجرم بودن همراه است چون اسرائيلى هستم. نه كولون ها، نه عناصر دست راستى افراطى، نه ارتش و نه حكومت، هيچكدام به اندازهء من ميهن پرست نيستند.
سه سال و نيم پيش، زمانى كه هنوز ما روزنامه نگاران مى توانستيم به غزه برويم يك خبرنگار كانال يك تلويزيون فرانسه TF1 آمده بود تا با هم به غزه برويم و از نوع كار من گزارش تهيه كند. خانه اى فقير ديديم. من خانه هاى فقير زياد ديده ام اما نه به اين حد. وارد خانه شديم. اتاقى كوچك و تاريك. پيرزنى معلول در گوشهء اتاق همراه با دختر كوچكش مى زيسته و چون فقط يك تخت داشته اند هردو يكجا مى خوابيده اند. شب پيش يك موشك اسرائيلى به سقف خورده و تكه اى كه از آن كنده شده بود بر سرِ دختر افتاده و او را كشته بود. خيلى دردناك بود. اين به نام من انجام شده بود. وقتى از خانه بيرون آمديم آن خبرنگار از من پرسيد چه احساسى دارى؟ جواب دادم اين يكى از لحظاتى ست كه از اسرائيلى بودنم احساس شرم مى كنم. اين گذشت. فرداى آن روز از پاريس به من تلفن زد كه ما اين سخن شما را در گزارش خود نمى توانيم پخش كنيم. گفتم بعيد است كه در فرانسه اشكال تكنيكى باشد، اما حاضرم دوباره آن جمله را تكرار كنم. گفت تحريريهء برنامه نظرشان اين است كه اين عبارت را نمى توان پخش كرد چون تماشاگران فرانسوى نمى توانند آن را تحمل كنند. با تعجب گفتم من اين را در اسرائيل مى گويم ولى شما نمى توانيد آن را در فرانسه پخش كنيد؟!
دربارهء ميزان اهميت و نفوذ روزنامهء هاآرتز و مقالات من: هاآرتز نظير لوموند روزنامهء نخبگان است. روزنامهء اصلى ست نه حاشيه اى. اما نخبگان تغيير كرده اند. نسل جوان روزنامه نمى خواند تا مقالهء مرا هم بخواند. من در يك دانشگاه، روزنامه نگارى تدريس مى كنم، اما اين دانشجويان روزنامه نگارى هم روزنامه نمى خوانند. كسى نفوذى ندارد. اگر بخواهم پس از ۲۷ سال روزنامه نگارى تصويرى از جامعهء كنونى اسرائيل به دست دهم بايد بگويم كه جامعه اى ست ناسيوناليست، ميليتاريست، نژادپرست. پس من تأثيرى نتوانسته ام داشته باشم.
دربارهء شرح حال من و همكارى چهار ساله ام با شيمون پرز: اگر شرح حالم را بنويسم مى گويم: بچهء تل آويو بودم، به سربازى رفتم، در دفتر شيمون پرز كار كردم. آن زمان ۲۶ ساله بودم و جوان، و حالا ۵۶ ساله. با گذشت سالها و رفتن به سرزمين هاى اشغالى و غزه بود كه فهميدم در حياط خلوت اين دموكراسى اسرائيل چه مى گذرد. سيستم آگاهانه و حساب شده اى عمل مى كند تا فرد اسرائيلى را از اطلاع از آنچه مى گذرد باز دارد. تمام سيستم مى خواهد به همه بباوراند كه ارتش اسرائيل اخلاقى ترين ارتش دنيا است. حتى نخستين ارتش اخلاقى ست نه دوم! كمتر كسى از اسرائيلى ها مى تواند تصور يك غول بى شاخ و دم از اسرائيل داشته باشد. همين يكى دو روز اخير، اكيپ كمك اسرائيل به هائيتى زلزله زده شتابزده حركت كرده است(۴) دولتى كه ما داريم آنقدر زيادى مهربان است كه مى خواهد به خانم هاى مسن كمك كند تا از خيابان عبور كنند حتى اگر خودشان نخواهند! سالها ست كارزار وسيعى در جريان است تا فلسطينيها را غير انسانى و مادون انسان نشان دهند. با اين برنامه ها ست كه خودشان را اخلاقى ترين ارتش دنيا لقب مى دهند. به اعتبار همين مادون انسان تلقى كردن فلسطينى ها ست كه اسرائيل مى تواند هربلايى كه مى خواهد بر سرِ فلسطينى ها درآورد و كسى صدايش درنمى آيد. حقوق بشر ارزشى ست متعلق به انسان ها؛ ولى فلسطينى ها كه آدم نيستند. چه حقوقى؟! اگر انديشهء هر فرد اسرائيلى را از جمله چپ هايش بكاويد و پوسته اش را خراش دهيد هيچ يك از آنها فلسطينى ها را انسان به شمار نمى آورند(۵).
در جريان حمله به غزه دو تا سگ كشته شده بود. يكى در شهر اشكلون [عسقلان] با موشكى كه فلسطينى ها انداخته بودند. عكس سگ در صفحهء اول روزنامه هاى اصلى اسرائيل چاپ شده بود با عكس افراد خانواده اى كه صاحب سگ بودند و گريه مى كردند. در همان روز صد فلسطينى كشته شدند كه فقط خبر كوچكى درباره اش در صفحات ۱۵ و ۱۶ آمده بود. سگ ديگر آموزش نظامى ديده و متعلق به ارتش بود كه در حال ورود به خانهء يك فلسطينى كشته شده بود. سگها اسم داشتند، چهره داشتند، اما كشته هاى فلسطينى نه اسمى و نه چهره يى.
كل سيستم هفته به هفته، ماه به ماه كار مى كند تا فلسطينى ها را از گردونهء آدم بودن خارج كند و همه براى اينكه نتيجه بگيرد كه آنچه در غزه انجام شده هيچ مشكل قانونى و اخلاقى ندارد. اما اين كافى نيست بايد به همگان نشان داده شود كه ما خود قربانى هستيم. از هر اسرائيلى بپرسيد خواهد گفت كه قربانى واقعىِ اشغال، خودِ اوست. گلدامائير نخست وزير «فراموش نشدنى» ما نيز گفته بود: «ما هرگز فلسطينى ها را نمى بخشيم كه ما را مجبور كرده اند فرزندانشان را بكشيم» وى همچنين گفته بود: «پس از هولوكاست، يهودى ها حق دارند هركارى مى خواهند بكنند».(۶)
دربارهء رفوزنيك ها (يعنى كسانى كه از پيوستن به صفوف ارتش سر پيچى مى كنند) و سؤال مربوط به آسيب شناسى روانشناختى روى سربازانى كه به غزه مى روند: آنها كه به غزه مى روند پس از ماهها تلقين و مغزشويى مى روند. چقدر تبليغ كرده اند كه سلاح هاى ايرانى در غزه انبار شده براى نابودى اسرائيل و اينكه غزه بزرگترين زرادخانهء دنيا ست مثل انبار ارتش روس و آمريكا. چه انتظارى مى توان داشت از سربازى كه با چنين مغزشويى به آنجا رفته؟ غزه خطرناكترين نقطهء دنيا ست و او به آنجا رفته تا اسرائيل را نجات دهد. البته معدودى هستند كه زبان باز كرده اند مانند سازمانى كه Breaking Silence (سكوت را بشكنيم) نام دارد. اما تمام سيستم اين شكستنِ سكوت را غيرمشروع نشان مى دهد و آن را تحقير مى كند. رسانه هاى گروهى خودشان چنين موضعگيرى هايى مى كنند. نبايد تصور كرد كه توطئه اى دركار است و آنها را مجبور مى كنند.
در غزه با حضور هىأت هاى نظارت بين المللى انتخابات برپا شد. مردم به حماس رأى دادند زيرا در غزه هم مثل هرجاى ديگر دنيا وقتى دولتى در برنامه هايش شكست مى خورد مردم به سمت آلترناتيو روى مى آورند. ساف (سازمان آزاديبخش فلسطين) و الفتح در برآوردن خواست هاى فلسطينى ها شكست خوردند و دستاوردى به بار نياوردند. تمام فرآيند صلح و مذاكراتى كه پايان ندارد، به پوچى رسيده است. علاوه بر اين، فلسطينى ها رهبران خود را در مرسدس و فساد مى بينند. اين است كه به حماس رأى دادند كه از فساد پاك است و آماده است تا جداً به مبارزه با اشغالگر ادامه دهد و استدلالش قانع كننده تر است. من فكر نمى كنم كه حماس به دليل اصول مذهبى اش به قدرت رسيده، بلكه بيشتر به خاطر انگيزه هاى ناسيوناليستى اش بوده. حماس مانند هر جريان مذهبى ديگر البته مورد علاقهء من نيست. دنيا فلسطينى ها را به سوى انتخابات آزاد مى راند، اما از اول نمى گويد كه اگر كسى را كه من نمى خواهم انتخاب كرديد شما را بايكوت خواهم كرد. سه سال است كه آمريكا و اروپا غزه را بايكوت كرده اند. اروپا مسؤوليت را بر گردن دارد. اين نخستين بار است در تاريخ، كه اشغال شده را بايكوت مى كنند نه اشغالگر را. چه هدفى دارند؟ چه فايده كه حماس را در گوشه يى گير بيندازند و آن را بايكوت كنند؟ چه نتيجه يى؟ حماس امروز ضعيف تر از گذشته نيست، الفتح قوى تر نيست. پس چرا با حماس صحبت و مذاكره نمى كنند؟ عرفات زيادى قوى بود با او مذاكره نمى شد كرد. محمود عباس زيادى ضعيف است، با او هم نمى شود مذاكره كرد. بهترين خبر براى اسرائيل روى كارآمدن حماس بود كه همه آن را تروريست مى دانند. كسى در كابينهء اسرائيل چنين نقشه يى نكشيده بود، ولى عملاً چيزى پيش آمد كه خواست او را برآورده مى كند. وجود حماس شرايط مناسبى براى اسرائيل فراهم مى آورد. تنها يك نفر هست كه مى تواند حماس و الفتح را در كنار هم قرار دهد كه نامش مروان برغوتى ست و اسرائيل هم او را به هيچ رو از زندان آزاد نمى كند.
از من مى پرسيد با توجه به اينكه جامعهء اسرائيل راسيستى و ميليتاريستى تر شده است، آيا انتخاباتى كه پس از حمله به غزه در اسرائيل صورت گرفت [و نتانياهو بر سرِ كار آمد] وضع را بدتر كرده است؟ پاسخم اين است كه انتخابات امر مهمى در اسرائيل نيست. خيلى حاشيه اى ست. در سال هاى ۱۹۷۰ يك جوك رايج بود كه هر دو نفر اسرائيلى سه نظر متفاوت دارند، ولى حالا هر سه نفر اسرائيلى يك نظر واحد دارند. زير ميكروسكوپ دانشگاه هاى پاريس هم نمى توان بين احزاب ليكود و كارگر و كاديما فرقى ديد. هيچ اختلاف ايدئولوژيكى وجود ندارد. ايهود باراك از نتانياهو راست تر مى زند. در پارلمان كنونى از ۱۲۰ نماينده ۱۱۰ نفر يهودى اند حتى يك نفر كه واقعاً با اشغال مخالف باشد وجود ندارد، حتى يك نفر. در بارهء چيزهاى ديگر حرف مى زنند مانند ازدواج همجنس گرايان، محيط زيست، ... اما اشغال هرگز. دربرابر جريان حاكم بر اسرائيل هيچ آلترناتيوى وجود ندارد. در آگهى تبليغاتى براى پستان بند مى گويند: مى پوشيد ولى احساسش نمى كنيد Go with, but feel without اشغال هم همين طور است. اسرائيل با اشغال همراه است ولى آن را احساس نمى كند. همه مى گويند فرآيند صلح وجود دارد. همه مى گويند ما طرفدار آنيم. طرفدار دو دولت هستيم. شصت درصد مردم طرفدار وجود دو دولت هستند «اما نه حالا!» و همه هم طرفدار ادامهء شهرك سازى ها هستند.
اما دربارهء يك دولت چند مليتى كه برخى مطرح مى كنند بايد بگويم كه من هيچ نشانه اى نمى بينم كه در جامعهء اسرائيل حركتى به سوى ايجاد دولتى چند مليتى وجود داشته باشد. آنچه هست حرفها و تبليغاتى ست دربارهء طرح وجود دو دولت اسرائيلى و فلسطينى، كه به جايى نرسيده است. اميدى به پياده شدن طرح يك دولت چند مليتى هم نيست(۷). من از صميم قلب آرزو مى كنم كه جامعه اى عادلانه برپا شود. خطاب من به حكومتگران اين است كه ما به اشغال ادامه مى دهيم به شهرك سازى ها هم همين طور. ده سال ديگر، بيست سال ديگر چه مى شود؟ آنها جوابى نمى دهند. چون جواب ندارند. آنها نه راه حل دو دولتى را واقعاً قبول دارند، نه يك دولت چند مليتى را. سؤال اين است كه آيا دنيا ۴۰ سال ديگر مى تواند چنين وضعى را تحمل كند؟
مهمترين تغييرى كه در ده سال اخير در جامعهء اسرائيل رخ داده اين است كه اين جامعه به حال اغما (كوما) فرو رفته است. در ۱۹۸۲ به خاطر كشتار صبرا و شاتيلا ۴۰۰ هزار نفر در تل آويو به خيابان ريختند تا به كشتارى كه مستقيماً هم توسط اسرائيل صورت نگرفته بود اعتراض كنند. امروز اگر چنين امرى رخ دهد ۴۰۰ نفر هم به خيابان نمى آيند. اين مهم ترين تغييرى ست كه نشان مى دهد كه به اصطلاح اردوگاه صلح فروپاشيده و نيز اينكه اين اردوگاه چقدر سست بوده است. گفت و گو دربارهء صلح از دستور كار خارج است. در سال هاى ۱۹۷۰ در تمام شام هاى آخر هفته اين پرسش مطرح بود كه با سرزمين هاى اشغالى چه كنيم (آن روزها مى گفتند اراضى تحت مديريت ــ الاراضى المدارة). امروز چه كسى حرف آن را مى زند؟ چه كسى برايش اهميت دارد؟ اغماى عمومى مهمترين تغيير است. اسرائيل هنوز يك كشور تماماً فاشيستى نيست، ولى اين را مى توانم با اطمينان بگويم كه به طور كامل آماده است فاشيستى شود. اگر يك رهبر فاشيست سر بلند كند هيچ مانعى بر سرِ راهش نخواهد بود، نه سيستم آموزشى، نه قانونى. هيچ چيز جلويش را نمى گيرد.
سؤال مى شود حال كه امكان تغيير درونى در جامعهء اسرائيل نيست آيا امكان تغيير از خارج وجود دارد؟ اگر اسرائيل هيچ كارى براى محاكمهء جنايات جنگى اش نمى تواند انجام دهد مسلم است كه دنيا بايد اين كار را بكند.
مقايسه بين آپارتايد يا تبعيض نژادى در آفريقاى جنوبى و در اسرائيل دقيق و درست نيست. چند ماه پيش كه هىأتى از آفريقاى جنوبى به اسرائيل آمده بودند از آنها پرسيده شد كه آيا اين مقايسه درست است، جواب آنها اين بود كه تبعض نژادى در اسرائيل بسيار بدتر است.
نخستين واكنش جامعهء اسرائيل دربرابر انتقادات اين است كه دنيا عليه ما ست، ضد يهود (آنتى سميت) است. اما اگر بكوشيد اسرائيلى ها را از ورود به فروشگاه لافايت، روز حراج، جلوگيرى كنيد كولونى ها (شهركهاى مهاجر نشين يهودى) را رها خواهند كرد...
براى من راه حل سياسى مسألهء مبرم نيست. قبل از هرچيز بايد به اشغال پايان داد، مشكل آوارگان (از ۱۹۴۸ تا كنون) را بايد پايان داد. ۶۰ سال است فلسطينى ها آواره شده اند و اين بايد به شكلى پايان يابد. به نظر من اسرائيل در وضعيتى نيست كه خود به اين امر بپردازد و آن را حل كند. اسرائيل حق ندارد كه براى عقب نشينى خود شرط بگذارد. دزد كه براى پس دادن اموال سرقت شده نبايد شرط بگذارد. در تمام دنيا حتى يك كشور وجود ندارد كه اشغال اسرائيل را تأييد كند. اين اشغال، غير قانونى، جنايتكارانه و غير انسانى ست. به نظر من هدف مركزى در اين امر بايد پايان دادن به اشغال باشد. پس از عقب نشينى، راجع به قضاياى ديگر مى شود صحبت كرد ولى قبل از آن نادرست است.
دنيا دربارهء اسرائيل همانند كشورهاى ديگر قضاوت نمى كند. اسرائيل از امتيازات و خاصه خرجى هاى زيادى برخوردار است. داراى دمكراسى غربى ست و به همين دليل بيشتر مورد انتقاد قرار مى گيرد. من طى سال هاى گذشته در سارايوو صحنه هايى ديده ام كه هرگز در غزه نديده ام. آيا معناى اين سخن اين است كه اسرائيل به اخلاق وفادار است؟ من نياز به مقايسه ندارم. جاهاى ديگر جنايات وحشتناكى رخ داده ولى در مدتى محدود بوده وسپس واقعيتى جديد سر برآورده است. اما در اينجا با تاريخى روبرو هستيم كه از ۱۹۴۸ شروع شده. كسانى هستند مثل من كه فكر مى كنند يهوديان حقِ داشتنِ يك كشور را دارند، اما مى توانستند به نحوى عادلانه به دست آورند. مسأله تنها بر سرِ عمليات «سرب گداخته» (تهاجم به غزه در ژانويه ۲۰۰۹) نيست، مسأله بر سرِ كشتنِ عده يى و خراب كردنِ خانه ها نيست، مسأله بر سرِ اشغال ۶۰ ساله است. اين خيلى بدتر از يك كشتار است. زندگى يك جوان كه به طور روتين و دائم در شرايط اشغال مى گذرد بى رحمانه تر و ظالمانه تر از عمليات «سرب گداخته» است. بنابراين، اين مقايسه ها از نظر من نادرست است. اسرائيل به تدريج، خود را براى كشتارهاى بيشتر آماده كرده است. در ده سال پيش نسبت كشته هاى دو طرف يك به صد بود و باعث مى شد كه برخى شوكه شوند، ولى حالا چنين نيست. بى تفاوتى و بى اعتنايى امروز حيرت انگيز است و چند سال ديگر كشتارها در سطوح گسترده ترى صورت خواهد گرفت. آيا جامعهء اسرائيل به نفى بلد و طرد فلسطينى ها مى انديشد؟ فكر مى كنم نه كه با كاميون آنها را بيرون بفرستند آنطور كه در شرايط جنگى ممكن است پيش آيد، بلكه آنقدر شرايط را بر آنها سخت مى گيرند كه خود بروند. من امشب بسيار بدبين هستم و شايد با اين حرفها شما از من هم بدبين تر شويد.
اما اينكه دربارهء بايكوت عليه اسرائيل نظرم چيست، بايد بگويم كه من نمى توانم دعوت به بايكوت كنم چون خودم به بايكوت عمل نمى كنم [رطب خورده منع رطب چون كند؟]. برخى مانند ايال سيوان آگاهانه و با قبول تاوان ها و پيامدهايش اين كار را كرده اند و از اسرائيل بيرون آمده اند. من كه خودم اين كار را نكرده ام نمى توانم بايكوت را از ديگران بخواهم. ولى چنان كه گفتم خيلى مؤثر است. من شراب ارتفاعات گولان (متعلق به سوريه كه در اشغال اسرائيل است) را البته نمى خرم. شراب اسرائيل مى خرم.
اما اينكه شكست مطلق فرآيند صلح ناشى از چه بوده، آيا به خاطر فاشيستى يا يهودى ـ نازى بودنِ جامعهء اسرائيل بوده؟ چه چيز باعث اين وضع است؟ آيا جدال تمدنها (هانتينگتن)، سياست بوش و محورهاى شر؟ كدام يك؟ من فكر مى كنم دو دليل وجود دارد: يكى دروغ باراك كه پس از كمپ ديويد (سال ۲۰۰۰ زمان كلينتون) گفت هرآنچه برايمان امكان داشت به منظور صلح به فلسطينى ها عرضه كرديم ولى آنها قبول نكردند، پس طرفِ گفت و گو نداريم. و بعد، يعنى دليل دوم، عمليات انتحارى بود كه رخ داد و پس از آن هر بمبارانى به امرى عادى بدل شد. با وجود اين، هنوز جوانان و كسانى هستند كه شجاعانه براى صلح كار مى كنند ولى در حاشيه اند و مورد تحقير قرار دارند. سخن از صلح تبديل شده به نمايش و جشن و آواز و گردش دسته جمعى به نام حفظ ميراث اسحاق رابين كه در سالگرد مرگ او تكرار مى شود. همين و بس!
من از همه شما كه در اين همايش حضور يافته ايد متشكرم. اين نشان مى دهد كه بدبينى من ناشى از وضع داخل است و شايد از خارج بتوان اميدى داشت. همان طور كه مى گويند بايد به حد كافى رئاليست بود تا به معجزه باور داشت.




- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
يادداشت هاى گزارش:

۱ـ دربارهء ايال سيوان از جمله نك به:
http://www.peykarandeesh.org/old/felestin/fel.pdf/Film-Route-181.pdf
۲ـ چند مورد تكرارى را عمداً حذف نكرده ام تا انسجام صحبت ها دست نخورده بماند. هر پاراگراف معمولاً پاسخى ست كه به پرسش هاى حاضران داده شده. كروشه ها هم از من است.
۳ـ چنين حرفى را نويسندهء پرتغالى، خوزه ساراماگو، برندهء نوبل ادبيات، هنگام ديدار از فلسطين در ۲۰۰۲ بر زبان آورد و چه جنجالى بپا شد. نك به:
http://www.peykarandeesh.org/old/felestin/fel.pdf/Parlemane-Newisandegan.pdf
۴ـ راديو J (راديو يهودى در پاريس) امروز ۲۰ ژانويه فرياد مى كشيد كه برخى بى شرم اند و مى گويند اسرائيل نژادپرست است. ببينيد چطور به كمك آسيب ديدگان زلزلهء هائيتى شتافته است!
۵ـ حتى كسى مانند آوراهام بورگ Avraham Burg رئيس سابق كنيست از ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۵، كه مى گويد «من هرگز از جست و جوى همسايگانى [عرب] كه شوق صلح دارند دست برنخواهم داشت تا همراه با آنها دنياى مشتركمان را نجات دهيم» (نك. ويكى پديا) من از محققان شنيده ام كه وى گفته است «وقتى از همسايه مى گويم گمان نبريد كه با يك سويسى طرف هستيم. فلسطينى ها را نمى توان همسطح انسان ها دانست». جالب اينكه اصطلاح مادون انسان كه راحت عليه اعراب به زبان مى آيد همان مادون انسان يا untermenschen است كه نازى ها عليه يهوديان، كولى ها و غيره به كار مى بردند.
۶ـ از گلدامائير اين سخن هم معروف است كه گفته بوده: «من هرروز صبح كه مى شنوم كودكى عرب [فلسطينى] به دنيا آمده احساس نفرت مى كنم».
۷ـ طرح تشكيل يك دولت لائيك در فلسطين را كه در آن مسلمانان و مسيحيان و يهوديان به طور دموكراتيك با هم زندگى كنند الفتح در سال ۱۹۶۸ پيشنهاد كرد ولى اسرائيل نپذيرفت و بر يهودى بودن دولت اسرائيل پاى فشرد. در يك سال گذشته اسرائيل شرط گذاشته كه براى از سرگرفتن مذاكرات، بايد فلسطينى ها آن را به عنوان دولت يهود به رسميت بشناسند كه طبيعى ست آنها چنين چيزى را رد كرده اند. جالب اين است كه دولتى نژادى و مذهبى را دموكراتيك هم مى نامند.

يادآورى: برخى از مقالات گيدئون له وى را روى سايت انديشه و پيكار مى يابيد از جمله:
http://www.peykarandeesh.org/felestin/Israel-Melati-Motahed.html



صبح امروز ۱۲ ژانويه ۲۰۰۹ دانيل بن سعيد فيلسوف، استاد دانشگاه پاريس ۸ و يكى از فعال ترين مدافعان انديشهء ماركسيستى در پى يك بيمارى طولانى در سن ۶۳ سالگى درگذشت.
حزب نوين ضد سرمايه دارى NPA كه وى تئوريسين و يكى از بنيانگذاران آن بود طى اطلاعيه اى اين ضايعه را به اطلاع عموم رسانيد:
وى كه مبارزه را از دورهء نوجوانى آغاز كرد يكى از پايه گذاران تشكل «جوانان كمونيست انقلابى» JCRدر سال ۱۹۶۶، يكى از گردانندگان جنبش ۲۲ مارس [كه يك تشكل دانشجويان فعال سال ۶۸ بود] ، يكى از فعالان جنبش مه ۱۹۶۸ فرانسه وسپس از بنيانگذاران تشكل اتحاد كمونيستى انقلابى LCR در آوريل ۱۹۶۹ بود و سالها در رهبرى آن قرار داشت. بن سعيد با حضور چشمگيرش در جبهه هاى مختلف انترناسيوناليستى، يكى از رهبران عمدهء انترناسيونال چهار نيز بود. در تأسيس حزب نوين ضدسرمايه دارى سهمى فعال داشت. فيلسوف و استاد دانشگاه پاريس ۸ كتاب هاى پرشمارى در فلسفه و مباحث سياسى انتشار داد؛ دو نشريهء تئوريك «نقد كمونيستى» و «خلاف جريان» را اداره مى كرد و در پايه گذارى بنياد لويز ميشل نقشى فعال ايفا نمود. پيكار نظرى را بدون سازش و با الهام از نوعى ماركسيسم باز و غير دگماتيك به پيش برد.
مراسم خاكسپارى در حضور نزديكان انجام خواهد شد.
حزب نوين ضد سرمايه دارى روز شنبه ۲۳ ژانويه به ياد او يك بزرگداشت مبارزاتى در پاريس برپا خواهد كرد.
امروز و نيز فردا دانيل مرمه در راديو France Inter برنامهء خود را كه از ساعت ۱۵تا ۱۶ ادامه دارد به بزرگداشت دانيل بن سعيد اختصاص مى دهد.
وى يكى از تئوريسين هاى جنبش تروتسكيستى فرانسه بود، اما تروتسكيسم را به عنوان امرى تاريخى كه چالشى در برابر استالينيسم بوده به شمار مى آورد و نه آنكه آن را هويت خويش ارزيابى كند.
در دههء ۱۹۶۰ در مدرسهء نرمال Ecole normale درس خواند كه دانشسراى عالى صاحب نام فرانسه است سالهايى كه اين دانشگاه با وجود استادانى چون لويى آلتوسر كانون فعاليت هاى فكرى چپ نيز بود.
دانيل بن سعيد در يك خانوادهء فقير يهودى در اوران (الجزاير) متولد شده بود. خانواده اش در ۱۹۶۲ به فرانسه آمدند و پدرش در شهر تولوز قهوه خانه اى كوچك باز كرد. پدربزرگ مادريش يك كمونارد بوده و وى اين سابقه و سنت را در شكل گيرى شخصيت خود مؤثر مى دانست. كتاب Une lente impatience (ناشكيبايى كُند) انتشارات ستوك، پاريس ۲۰۰۴، گويى پاسخى ست به سؤالى كه مورخ آمريكايى هوارد زين زمانى مطرح كرده بوده كه:«چه شد كه تو به فكرى كه امروز دارى رسيده اى؟». بن سعيد در اين كتاب مسير زندگى خود را شرح مى دهد تا بگويد چرا به اينجا و اين انديشه رسيده است. در مصاحبه با دانيل مرمه دربارهء همين كتاب در ۲۰۰۴ گفته بود: «اين تاحدى برايم آزاردهنده است كه بسيارى از افراد در سخنان خود طورى از روشنفكران و تعهد سياسى آنان حرف مى زنند كه گويى موضع گيرى آنان ناشى از فكر و استدلال آنها ست و اينكه گويا موضع آنان از بينشى فلسفى كه از جهان دارند مايه مى گيرد. حال آنكه من معتقدم واقعيت برعكس است و فرد پيش از آنكه بتواند شور و انگيزهء خود را مستدل كند سراپا وارد عمل مى شود».
بن سعيد از ۱۹۶۸ كه نخستين كتابش را دربارهء جنبش ماه مه ۶۸ نوشت (انتشارات ماسپرو) تا كنون، يعنى بيش از ۴۰ سال با نگارش كتاب ها و مقالات و با مداخله هاى گوناگون در دفاع از ماركسيسم و انقلاب و سوسياليسم فعاليت كرد و رزميد. در سال گذشته كتابى همراه با اوليويه بوزانسونو (رهبرNPA) نوشت تحت عنوان «براى سوسياليسم قرن بيست و يكم تلاش كنيم». او در دفاع از حقوق خلق هاى تحت ستم در همه جاى جهان به ويژه در فلسطين و آمريكاى لاتين، همواره در صف اول بود. مقالات و موضع گيرى هاى وى به ويژه كه خود يهودى تبار بود در حمايت از فلسطين و مبارزهء عادلانهء مردم آن بسيار مؤثر بود. چنانكه موضع گيرى او به سود مبارزهء انقلابى و كمونيستى در ايران و حمايت از كارگران و زحمتكشان ايرانى نيز وفاداريش را به پرنسيپ هايى كه خود و حزبش دارند نشان مى داد. سبك آموزشى وى در نگارش و توضيح انديشه هاى كلاسيك ماركسيستى، بحث ها و پلميك هاى وى با انديشمندان مخالف و اطلاعات روزآمد شده اش در برخورد به مسائل سياسى فرانسه و جهان از وى كسى ساخته بود كه رسانه هاى گروهى نمى توانستند وى را ناديده بگيرند و از وى نظرخواهى مى كردند.
برخورد هميشه آشنا، رفيقانه و متواضعانه اش براى ما كه شانس آشنايى با او و برخى از كارهايش را داشتيم و در خيلى از موارد او را همرزم و همراه خود مى يافتيم غنيمت بود. يادش و مبارزه اش در ذهن و عمل ما تبعيديان ايرانىِ سرِموضعى ماندگار است.
مقالات متعددى از وى به فارسى منتشر شده كه روى اينترنت قابل دسترسى ست. از جمله در انديشه و پيكار:
ــ ماركس رهيده از قفس خويش منتشر شده در آرش ۵۴ (فوريه ـ مارس ۱۹۹۶)
ــ دانيل بن سعيد و نگاه او به جنبش كارگرى و اجتماعى فرانسه در كنگرهء بين المللى ماركس، جلد ۳
ــ تداوم منطقى ايده ها (همانجا)
ــ ما يهوديان [در محكوميت تجاوزات اسرائيل و حمايت از مردم فلسطين] دانيل بن سعيد با ۵۱ امضاى ديگر در كتاب «شكوه انتفاضه و تنهايى يك ملت»
http://www.peykarandeesh.org/old/book/Intifada/intefada.index.htm
ــ آرى ما يهوديان با چند امضاى ديگر (همانجا)
ــ پرسش هاى اكتبر، آيا انقلاب اكتبر كودتا بوده؟ وآيا از ابتدا محكوم بوده است و زودرس؟ مندرج در سامان نو شماره ۴
http://www.peykarandeesh.org/article/Porsehhaye-Oktober-Daniel-Ben-Said.html
ــ مصاحبه با آلن باديو نويسندهء «فرضيهء كمونيسم» و پاسخ دانيل بن سعيد به برخى از انتقادات او
http://www.peykarandeesh.org/article/Alain-Badiou-et-la-reponse-de-Bensaid.html

دوم ژانويه ۲۰۱۰

ــ سال ماركس.
صبح ديروز، نخستين روز سال جديد، گزارش مطبوعاتى تلويزيون از سال ۲۰۰۹ (همراه با تصوير مجلات و روزنامه هاى معروف جهان كه در روزهاى بحران مالى و اقتصادى عالمگير، همه از ماركس نوشته بودند) خبر مى داد كه سال گذشته را سال ماركس لقب داده اند.

نظام سرمايه دارى كه ويرانگر جامعهء انسانى، آيندهء بشريت و محيط زيست است چشمه اى از بحران ذاتى و انفجار آتى خود را نشان داد و كارگزارانش را به حيرت و دستپاچگى انداخت. خيلى ها به ياد ماركس افتادند و مهمترين آثارش، كه خيلى ها چندين سال شادمانى كرده بودند كه ديگر فراموش شده است، مجدداً انتشار يافت. بورس بازان و حكومتگران يكديگر را به تقصير متهم مى كردند و سركوزى، رئيس جمهور فرانسه، عبارت مضحكى مانند «بازسازى اخلاقى سرمايه دارى» را تكرار مى كرد. آيا به ياد «ديه گو رى وِرا» نقاش كمونيست مكزيكى كه در ۱۹۳۳ در اوج بحران دههء سى قرن پيش، تصوير ماركس، لنين و بزرگان كمونيسم آن روزها را بر آسمان خراش راكفلر (نيويورك) نقش زد نمى افتيد؟ به ياد آرمان ديرپاى بشريت يعنى آزادى ـ برابرى كه در اشكال مختلف به زبان مزدك، قرمطيان، كمون پاريس، جنبش جهانى كمونيستى و غيره و غيره بيان شده نمى افتيد؟

ــ سال كپنهاگ و اعتراف جهانى به فاجعهء ويرانى طبيعت كه پيآمد نظام توليد سرمايه دارى ست و عجز كارگزارانش از مهار كردن آن.

ــ سال نفى حكومت دينى در ايران، سال بى آبرويى غير قابل چشم پوشى ولايت فقيه و قانون اساسى اش كه تئوريسين آن (منتظرى) هم حاضر نشد تبعات آن را بپذيرد، سال تزلزل و ريزش باورهايى گاه مقدس كه زمانه شان سپرى شده، سال شكاف التيام ناپذير در طبقه جنايتكارى كه سى سال است بر گردهء مردم ايران شلاق مى زند.

ــ سالى كه جنبش مردمى به انديشه هاى منجمد سياسى و تشكيلاتى «نه» گفت و دست همهء مدعيان رهبرى، هم به اصطلاح انقلابى و چپ و هم اصلاح طلب در داخل و خارج را در پوست گردو گذاشت.

ــ سالى كه اعتراض به تقلب انتخاباتىِ باند خامنه يى ـ احمدى نژاد به فاصلهء يكى دو روز از «رأى منو پس بگير» به «رأى منو پس بده» ارتقاء يافت و شش ماه است هرچه پيگيرانه تر ادامه دارد و اين قطعاً نتيجهء راديكاليسم، خردمندى و پختگى جنبش است.

ــ سالى كه هرچند مجموعهء شرايط اقتصادى، اجتماعى و سياسى داخلى و جهانى به يك گرايش معين درون حاكميت امكان داد كه خود را به نام «جنبش سبز» و به مثابهء راه حل بحران رژيم معرفى كند و طيف هاى ديگرى را هم كه سمتِ قدرت و باد را مى پايند با خود همراه كرد، اما بيش از پيش روشن شده است ذهنيتى كه خود را تنها گزينش سراسرى بداند، ذهنيتى كه تقليدى از «حزب فقط حزب الله» باشد، دربرابر خواستهاى راديكال و پلوراليستى جنبش رنگ مى بازد و به وضوح باخته است.

ــ سالى كه «نصايح پدر مآبانهء» اصلاح طلبان مذهبى و غير مذهبى روى زمين ماند و معلوم شد كسانى كه بر حسب عادت فرمان صادر مى كنند و مردم را دعوت به «عدم خشونت» مى كنند، چقدر دعوتشان پوك و نابجا ست. عجيب است كه خود به اين صرافت نمى افتند كه با همين «دعوتشان به عدم خشونت» چه خشونتى و چه بى احترامى و تحقيرى نسبت به جنبش توده ه اى كه كارد به استخوانش رسيده روا مى دارند. اين جنبش مردمى آنقدر خردمندى دارد و از گذشته آموخته است كه تا امروز با خشونت بى حد و حصر رژيم مقابله مسلحانه، نكرده ولى دفاع جانانه از حق خويش را نيز هرگز به شيوه هايى كه تا كنون به كار برده محدود نكرده است. اصلاح طلبان از مردم مى خواهند كه در تظاهرات صلح طلبانه آنقدر سر خود را در مقابل باتوم خم و سينه را مقابل گلوله سپر كنند تا از فرطِ شمار كشتگان و زخميان، رژيم را از رو ببرند و او را در «محظوريت اخلاقى» قرار بدهند تا اينان از موضع بهترى بتوانند با او چك و چانه بزنند و در قدرت سهيم شوند. چرا كه در نظر آنان خشونت مبارزه انقلابى به معناى درگيرى با قانون و پليس و دولت و مناسبات حاكم و به معناى يك تابوشكنى نابخشودنى است.

ــ سالى كه سانسور قدر قدرت و بى شرم رژيم با استفادهء حيرت انگيز و ابتكارى از تكنولوژى ارتباطى مدرن به تمسخر گرفته شد و خنثى گرديد.

ــ سالى كه زنان ايران كه قهرمان به زمين زدن جمهورى اسلامى هستند گل كاشتند، از جمله با سنگ به سركوبگران حمله كردند وواژهء «مردانه» را از اعتبار ارتجاعى اش انداختند.

ــ سالى كه جنبش مردمى، احتمال مى رود بتواند سيماى كلاسيك تحول اجتماعى و سياسى و عوامل پديد آورندهء آن و نيز سيماى آلترناتيو را دگرگون كند.

ــ سالى كه اسرائيل يكى از جنايتكارانه ترين اقداماتش را عليه خلق فلسطين با بمباران و كشتار غزه مرتكب شد و چه بسيار كه دربرابر آن به بهانه هاى گوناگون لب فرو بستند! اما در آخرين روزهاى سال به بركت مقاومت همه جانبهء فلسطينى ها يك همبستگى عظيم جهانى با غزه سامان يافت و هم اكنون ۱۴۰۰ نفر از ۴۲ كشور كاروانى از كمك هاى غذائى و داروئى و حمايت سياسى و معنوى به سوى غزه به راه انداخته اند و به رغم ممانعت هاى ارتجاع اردن و مصر اين روزها به تحصن و اعتصاب غذا و اعتراض به اين محاصرهء ستمكارانه و بر ضرورت شكستن بايكوت غزه ادامه مى دهند. اين كاروان انترناسيوناليستى دستاورد مقاومت فلسطين و نشانهء هشيارى وجدان جهانى ست و آن را مى توان با بريگاد انترناسيونال مقايسه كرد كه در سالهاى دههء سى قرن گذاشته به حمايت از جمهورى اسپانيا برخاست.

ــ سالى كه زاپاتيستها با برگزارى «فستيوال خشم سزاوار» در ژانويه، آن را آغاز كردند و در آمريكاى لاتين كه طى سال هاى اخير به آزمايشگاه تجربه هاى رهايى از يوغ سرمايه دارى بدل شده است جنبش مردمى توانست گام هاى جديدى در مناطق مختلف قاره بردارد و اشكال نوينى از قدرت از پايين را تجربه كند.

ــ سالى كه بچه هاى ايران كه خمينى مى خواست خرافاتش را به آنها حقنه كند، مقنعه بر سر دختربچه ها كشيده و به خواندن «انجز انجز» واداشته بود، بچه هايى از دختر و پسر، كه حالا ديگر جوانان برومندى شده اند، همهء آموزش هايش را به روى رژيم تف كردند.

ــ ۲۰۰۹ سال انفجار ستم هايى بود كه سى سال است ادامه دارد. مقاومت مستمر و روزمرهء مردم كارگر و زحمتكش در كارخانه و مدرسه و مزرعه و اداره و مقاومت بيكاران و خانه بدوشان در هرگوشهء شهر و روستا، مقاومت در عرصه هاى دانش و هنر و مطبوعات، مقاومت دربرابر دروغ و رياكارى و نوميدى، آرى مقاومت همه جانبهء ساليان تاج افتخار را بر سرِ نداها و سهراب ها و ميليونها انسان و بر تارك تاريخ مبارزاتى اين سرزمين نهاد. آنان كه بنا به مصلحت هاى حقير فردى يا طبقاتى شان اين جنبش گسترده را جزئى، سطحى و محدود مى خواهند و مى بينند بعيد است گوش هاى شنوايى بيابند حتى اگر امر رهايى هنوز به زمان و رنج و مبارزهء خيلى بيشتر نياز داشته باشد، كه دارد.

ادامه و حفظ دستاوردهاى سال ۲۰۰۹ در سال جديد و سالهاى آينده و مبارزهء هرچه هشيارانه و خردمندانه و پيگيرتر برهمهء راديكال ها يعنى به گفتهء ماركس «كسانى كه به ريشه ها دست مى برند»، بر همهء به جان آمده ها، بر همهء لِه و لوَرده ها، بر همهء كسانى كه مغزشان از انجماد دينى و غير دينى رها شده است مبارك باد!

الان دیگه از نیمه شب تهران گذشته و گزارش شاهدای عینی رو دادن شاید اونقدر جذابیت نداشته باشه، به ویژه اینکه کلی تصویر و متن تا حالا دیدیم سرش، ولی به نظر من امروز شاهد یک تغییر ماهوی جدی بودیم. یک نقطه بی ازگشت و هر چی سند از امروز داشته باشیم بعدا به کارمون میاد. نه فقط به کار مبارزه کوتاه مدت که به کار شناختن خودمون در دراز مدت هم میاد. چرا که اون لحظه ای که ما هم واکنش مطلق میشیم و جلوی چشممون رو خون میگیره هم جزوی از این خودمونه. چیزی که واقعا هستیم نه چیزی که دوست داریم باشیم. (فکر کنین اگه یادداشت کسایی که تو ۱۷ شهریور یا بهمن ۵۷ تو خیابون ها بودن رو داشتیم چه شناختی از پدرا و مادرامون میداد ،اون جوری که بودن و رفتار کرده بودن نه اون جوری که بعد ا خواستن برای ما جلوه کنن) ؟

نقل از دایی ام : امروز تنها رفتم. ماشین رو پایین میدان فلسطین گذاشتم. از دست ف(همسرش) و م (پسر ۱۸ سالش) در رفتم صبحی. فکر کردم خیلی بیشتر نگران میشم اگه اونا هم باشن . توی خیابون بزرگمهر از این کارم خجالت کشیدم. زنای ۷۰ ساله همسن و هم شکل مامان پوران (مادرش و مادر بزرگ من که ۱۰ سالیه فوت کرده)، پیرمردایی که تصویرشون به عنوان بازنشسته با نیمکت پارک ها عجین شده ، در کنار بچه های جوون، همه جور آدمی بود. قیافه ها طوری بود که همه ذهنیات آدم رو همون چند دقیقه اول به هم میریخت. آدمایی که فکر میکردی تا لحظه آخر پای همه چی حکومت هستن. کسایی که اگه جایی باشن نا خود آگاه خانوما حجابشون رو جلو میکشن و ما هم به جای سلام میگیم سلام علیکم، بدون اینکه بدونیم چرا داریم جلوی اینا تظاهر میکنن، حالا خط مقدم بودن و انگار میخاستن تا آخر خط هم برن. امروز یه چیزی عوض شده بود. نیرو های ویژه گاز اشک آور میزدن و مردم فرار نمیکردن. تیر هوایی میزدن و مردم فرار نمیکردن. به جاش رو به نیروهای نظامی نگاه میکنن و داد میزنن ما بچه های جنگیم، بجنگ تا بجنگیم. استراتژی اصلی پلیس این بود که نذارن مردم به میدون انقلاب برسن وتا آزادی تظاهرات کنن. بر ای همین مردم ۲۰۰ تیکه شده بودن ولی در عوض ۲۰۰ تا جبهه باز شده بود و اینام نیرو کم آورده بودن

تو خیابون بزرگمهر، ۵۰ - ۶۰ متر بالای چهار راه ولی عصر، مردم سنگر بندی کردن. با سطل زباله و میله و چیزایی که از یه ساختمون نیمه کاره آوردن برای همین موتورها نمیتونستن بیان. برای اولین بار بعد از انقلاب یه خیابون کامل مال ما بود. اجر ها رو هم از همون ساختمون آورده بودن و کپه کرده بودن و یه سری آدم میشکستن شون تا کوچیک و قابل پرت کردن بشن. هر کدوم از اون اداما حالا ۵-۶ تا سنگ دستش بود، حتا بعضی از همون زنای مسن همون زنایی که قبح کتک زدنشون توی ۱۳ آبان توسط حکومت شکسته بود. حتا اگه نمیزدن هم انگار نگه داشتنش بشون قدرت میداد. با در دست داشتن این سنگا میخاستن بگن انگار چرخه اینکه هر ۲-۳ ماه یک بار ما بیام بیرون و کتک بخوریم و بعد حتا یکی از روزنامه ها هم جرات نکنه اینو بنویسه شکسته شده. هر چند همین زن ها هم بودن که وقتی جایی سربازی رو مردم میگرفتن و اعمال خشونت جدی میشد مانع میشدن. فکر میکنی بدون موبایل و اینترنت تو فضای تعلیقی ولی خبر ها همین جوری دست به دست میشد و این بود که ادما رو خیلی عصبانی میکرد. وقتی یه جوونی با صورت خونی از حافظ اومد و خبر داد اونجا چی شده و با چشای خودش دیده کسی مرده و زد زیر گریه ، یا وق تی شایعه شد که تو خیابون بهبودی خونه ای که مردم بش پناه بردن رو مامورا آتیش زدن، مردم خیلی از کوره در میرفتن. سنگ ها رو طوری پرتاب میکردن که انگار از توپ جنگی پرتاب شده تو این فضا نمیدونی داری چه کارمیکنی ، نه از کسی خبری داری نه آدمای دور و برت رو میشناسی، آدمایی که حتا مرگ و زندگیت بشون وابسته است، چون باهاشون خشن میشی، اگه تو یه لحظه حساس بگن از کدوم ور فرار کن بهشون و تصمیمشون اعتماد میکنی، و احتمالا اگه زخمی هم بشی اونا باید کمکت کنن و برسوننت بیمارستان. ولی انگار یه جور به هم متصلین. انگارهمدیگرو میشناسین و میتونین با هم حرف بزنین.. میتونی متقاعد شون کنین که مثلا این سرباز وظیفه است و نباید تاوان گناه اون بالایی ها رو بده یا اینکه ما نباید مثل اونا رفتار کنیم . هر چند وقتی خبر میاد که همون سرباز وظیفه ها با ماشین از روی تظاهر کننده ها رد شدن کارت خیلی سخت میشه

برادرم: ماشین رو تو مجتمع فریهان (روبروی امجدیه) پارک کردیم. ساعت ۱۰ و نیم صبح بود. با عطا و امیر و مسعود. از امجدیه که انگار نیروها رو اونجا نگه میدارن چند تا ون بیرون اومد. سرایدار مجتمع میگفت از ۷ تا ۹صبح خیلی خیلی نیرو بیرون اومده . ولی انگاربیشتر نیرو ها حد فاصل آزادی انقلاب بودن.پیاده رفتیم دروازه دولت، ۳-۴ هزار نفری بودیم، با جمیعت قل خوردیم اول به میدون فردوسی، بعد بالا تا سر سمیه و از اونجا تا نزدیکای شرکت یا وزارت نفت، که تو سمیه بعد از حافظه. اینجا خیلی بودیم. ۴۰-۵۰ هزار نفر. از هر جا رد میشدیم به فراخور جاش شعار میدادیم. جلوی شرکت نفت خوب معلومه: پول نفت چی شده خرج بسیجی شده. تو کل این مدت، گاز اشک آور پشت گاز اشک آور. همه جا هم آتیش بود. خبر کشته ها رو باور کردن با اون همه صدای تیر که میومد آسون بود . ما رفتیم زیر پل حافظ روبروی در پلی تکنیک. مردم به سمت پلیس های روی پل سنگ میزدن و پلیس ها هم سنگ ها رو رو سر مردم پرت میکردن. با این فرق که پایین کلی ادم بود. به نظر من خیلی ها اونجا با اون سنگ ها زخمی شدن. حافظ رو اومدیم بالا به سمت کریمخان.

یه دفعه چند تا ون و هایلوکس وسط جمعیت گیر افتادن. مردم ماشین ها رو سنگ سار کردن. سنگسار. بعد هم خلع سلاحشون کردن و شروع کردن با باتوم کتکشون زدن. نمیدونم چی شد که دیدم یه باتوم هم دست منه. امیر اومد و نگهم داشت. من انگار خودم نبودم. بچه ها دستمو گرفتن و کشوندنم بالا. رفتیم سر کریمخان به سمت میدون ولی عصر . دو تا ماشین آتیش نشونی با بوق اومدن و مردم هم داشتن داد میزدن که راه براشون باز کنن که یه دفعه معلوم شد یه ون پلیس بین این دو تا قایم شده. مردم ون رو آتیش زدن در حالی که سرباز ها هنوز توش بودن. ماشین های آتیش نشونی رو هم گرفتن. ۶ تا بازداشتی هم که پشت ون مثل حیوون روی هم تلنبار کرده بودن رو آزاد کردن. سربازام که بیرون اومده بودن حسابی کتک خوردن. این ۲ تا اتفاق آخری بین۱:۳۰ تا ۲:۱۰ دقیقه افتاد. زمانی که گاز اشک آوری در کار نبود چون مثل اینکه تموم کرده بودن. بعد آوردن براشون دوباره و اینبار ۵ تا ۵ تا اشک آور میزدن من کم آورده بودم.. از صبح دویده بودیم، از صبح مرتب اشک آور خورده بودیم از صبح خون و ادم زخمی و نیمه مرده دیده بودیم. حتا ۳۰ خرداد اینجوری نبود. دیگه نیرو ها زیاد شدن. فرار کردیم تو حافظ.. دیدیم از ج لو داره یک عالمه ماشین و موتور میاد. از پشت هم ون ها شورو کردن اومدن. یه دفعه دیدیم ۱۰۰ نفر هم نموندیم وسط حافظ. جمعیت غیب شده بود. انگار همه این قدرت چند ساعته تموم شده بود. در یه ساختمون نبش حافظ نیمه باز بود، با .لگد هولش دادیم و رفتیم تو. پسره اومد با یک عالمه ریش و پیرهن رو شلوار. ولی با ما بود. آبلیمو آورد برامون. عطا حالت مسمومیت شدید داشت، پشت سر امیر هم از سنگای مردم خراش خورده بود. که شب ۵ تا بخیه خورد تو بیمارستان. پسره فقط ازمون خواست آروم باشیم چون حاج آقا (باباش) که دست راستی هم بود بالا خوابیده بود. خودش هم با ۲-۳ تا دوربین و لنز تله رفت بالا پشت بوم عکس بگیره. از توی درز در پارکینگ دیدیم که ماشین های نظامی اومدن و یه ۱۵ دقیقه ای فقط اشک آور زدن بعد ماشین آتیش نشونی اومد و کل خیابون رو شست. نفهمیدیم چرا. فکر کردم خیابون برای موتور ها لیز میشه. بعد بسیجی ها اومدن. بعد ۱۵۰-۶۰ تا زنای بسیجی اومدن پشتشون و شعار مرگ بر منافق دادن. خیلی حالت بدی بود نگاه کردن به این رژه پیروز مندانه تو خیابون شسته و تمیز حافظ . انگار حافظه بودن ما رو اونجا شستن و روش رو یه تصویر دیگه گذاشتن. بعدا، شب ، برادر عطا که ما رو گم کرده بود گفت همون موقع هایی که ما داشتیم میرفتیم تو خونه و اون اونور خیابون بوده یه هایلوکس با سرعت بالا میزنه به یه پسری که داشته از عرض حافظ رد میشده و از روی جنازش هم رد میشه. صحنه رو دیده بود و حالش خیلی خوب نبود. فهمیدیم چرا خیابون رو شستن

گزارش ۲

عاشورا روز غريبى بود. باوركردنى نيست. ۵۷ يادت هست؟ محله به محله شلوغ بود. الان بدتر. تمام مردم محله ما بى‌اغراق بيرون ريخته بودند و فرياد اعتراض سر مى‌دادند. وقتى مى‌گويم تمام محله ما يعنى واقعا تمام محله ما از پير جوان كودك زن و مرد و بچه. جنگ بود. تمام خانه‌ها از گاز اشك‌آور پرشده بودند. هر دقيقه گاز مى‌زدند ولى مردم فرياد سر مى‌دادند و اين محله محله‌ى كوچكى بود. فكرش را بكن تقريبا تهران يكپارچه صدا بود. چنان نيرو كم آورده بودند كه مردم ساعت‌ها شعار مى‌دادند بحث مى‌كردند مى‌خنديدند به هم قوت قلب مى‌دادند شادى مى‌كردند نذرى مى‌خوردند و باز هم فرياد مى‌زدند. حس همبستگى مردم بى‌نظير بود. وقتى راه مى‌رفتيم با همدردى به هم تكيه مى‌كرديم و راه‌ها را پيدا مى‌كرديم. اينجا شلوغ است؟ آنجا پليس است؟ چرا بچه آوردى؟ دود نخورد. همه به هم كمك مى‌كرديم. باورت نمى‌شود سيل خروشانى بود. بى‌هيچ ترس و اضطرابى. اين‌دفعه مردم احساس مى‌كردند موفقيت نزديك است. شايد خيالى زودهنگام باشد اما به هر حال همين حس به همه نيرو داده بود. روز غريبى بود. چرخش حوادث باورنكردنى است. صدها قدم جلو رفته. من البته سخت نگرانم چون احساس مى‌كنم تهران بشدت از بقيه نقاط كشور جلوتر افتاده و اين جالب نيس برايت شادى آرزو دارم.

ليبراسيون ۲۷ ژانويهء ۲۰۰۹

و پاسخ دانيل بن سعيد به برخى انتقادات او

ترجمهء تراب حق شناس

يادداشت: آلن باديو و دانيل بن سعيد هردو فيلسوف و استاد دانشگاه در فرانسه و صاحب تأليفات متعدد در دفاع از انديشهء ماركس و مبارزهء كمونيستى اند. هر دو از مبارزان چپ در ۱۹۶۸ هستند. باديو از گرايش ماىٔوىٔيستى و بن سعيد از گرايش تروتسكيستى. باديو در عرصهء نظرى بيشتر فعال بوده و در خارج از فرانسه معروف تر است. دو كتاب اخير وى يكى «سركوزى مظهر چيست؟» (۱) و ديگرى «فرضيهء كمونيسم» (۲) باعث مصاحبه هاى متعددى با وى در

 

در دو هفته گذشته مجلس حامى دولت به اصطلاح طرفدار مستضعفان و اقشار پايين جامعه طرحى را تصويب كرد كه مدت بيست سال گذشته مورد مناقشه ى نيروهاى درون حكومت بوده است.
در مقاله اى كه سال گذشته تحت عنوان "طرح تحول اقتصادى و تاثير آن بر زندگى كارگران» نوشتم توضيح دادم كه چرا اين طرح اساسا ضد كارگرى و در جهت منافع سرمايه دارى جهانى و شركتهاى بزرگ است.

ترجمه بابک کسرایی

مقدمه مترجم: مطلبی را که برای ترجمه عرضه می‌شود، تد گرانت،‌ بنیانگذار و نظریه‌پرداز گرایش بین‌المللی مارکسیستی، 30 سال پیش و در بحبوحه‌ی انقلاب 57 نوشته است. این مطلب، که در آن زمان در نشریه‌ی مارکسیست‌های بریتانیا (میلیتانت) منتشر شد، در دو بخش و در روزهای پیش از سرکار آمدن رسمی جمهوری اسلامی (دی و بهمن 57) نوشته شده است. تد گرانت در این زمان در صدر سازمان چند هزار نفره‌ی کمونیست‌ها در بریتانیا، سازمان میلیتانت، بود که در آن روزها سه عضو در مجلس کشور داشت و شورای کارگری شهر لیورپول را در اختیار خود داشت. در این‌جا می‌بینیم که تد گرانت بر خلاف بسیاری از چپ‌های جهان که در صفِ خمینی سینه می‌زدند و از او به عنوان "ضدامپریالیست" حمایت می‌کردند به درستی مشخصه‌ی ارتجاعی و به قول خودش "قرون وسطایی" خمینی و آخوندها را تشخیص می‌دهد و برنامه‌ای پیشنهادی برای مارکسیست‌ها ارائه می‌کند که می‌توانست به قدرت رسیدن کارگران در ایران منجر شود. باز هم بر خلاف چپ‌های بسیاری،‌ در داخل و بیرون ایران، که دنبال پیدا کردن "مرحله‌ی انقلاب" بودند، می‌بینیم که تد گرانت به روشنی می‌گوید اگر کمونیست‌های ایران نیرویی هر چند کوچک پیدا کنند می‌توانند به سرعت به سوی فتح قدرت، مثل اکتبر 1917 در روسیه، پیشروی کنند.

زیر مجموعه ها