صفحه آزاد
- توضیحات
- نوشته شده توسط Super User
- دسته: صفحه آزاد
روز جهانی همبستگی کارگران برای دنيايی بهتر
اول ماه مه روز همبستگی بين المللی کارگران و حمايت از مبارزات آنان است. ما در دوران افت و کرنش شرم آوری بسر می بريم. به رغم تهاجم هار سرمايه ی جهانی به کليه ی دستاوردهايی که به برکت مبارزات کارگران و زحمتکشان و عموم نيروهای مترقی طی بيش از يک قرن کسب شده بوده، جبهه ی جهانی کار اساساٌ در موضع تدافعی ست و متأسفانه در اين موضع نيز از کارايی مؤثری برخوردار نيست. مبارزات کارگران و زحمتکشان جهان با همه ی گسترشی که به خود گرفته و ابعاد مطالبات آنان که بسيار عميق تر و پيچيده تر از گذشته نيز مطرح است، در برابر تهاجم سرمايه ضعيف است و بايد با حمايت وسيع آن دسته از اقشار و طبقات اجتماعی که منافع شان با منافع کارگران گره خورده و در جبهه ی کار و زحمت قرار می گيرند همراه باشد.
در ايران، کارگران و زحمتکشان ساليان دراز است که زير يوغ رژيم سرمايه داری جمهوری اسلامی در معرض استثماری مضاعف قرار دارند و اکثريت مردم ايران که همانا کارگران و زحمتکشان اند مجبورند برای کسب معيشتی حداقل، گاه دو شيفت يا بيشتر کار کنند، تازه اگر بخت يارشان باشد! آنها در عين تلاش برای حفظ دستاوردهاشان، يک دم از مبارزه با اين رژيم حريص و سفاک غافل نمانده اند زيرا لازمه ی ادامه ی حياتشان همين مبارزه ی روزمره است.
اخيراٌ و به دنبال تجارب دشوار و در عين حال آموزنده ی سال های گذشته، جريانی در صفوف کارگران ايران شکل گرفته که می کوشد حق برپايی تشکل های کارگری مستقل را به رژيم تحميل کند. کارگران مبارز و آگاه تا آنجا پيش رفته اند که اين خواست خود را در اعلاميه هايی مطرح نموده زير آنها را با نام و مشخصات شان ــ که شمار آنها به چند هزار نفر می رسد ــ امضا کرده اند. حمايت از اين خواست، که به نظر ما مانع طرح هيچ هدف بالاتری هم نيست، وظيفه ی همه ی طرفداران آزادی، دموکراسی و سوسياليسم است، وظيفه ی همه ی تبعيديانی ست که اميدوارند روزی ايران از شر ديکتاتوری سرمايه و ابزارهای سرکوب دينی و نظامی و سياسی و فرهنگی اش رها شود.
سال گذشته، کارگران ايران به ويژه در سقز جسورانه کوشيدند اول ماه مه را جشن بگيرند و اين به زندانی شدن و محاکمه ی شماری از آنان منجر شد که هنوز ادامه دارد. ما از اقدام آنان و کسانی که در معرض پيگرد قرار گرفته اند حمايت می کنيم.
آری با چنين نگاهی ست که ما اول ماه مه را به سبک خود و در ادامه ی سنت ارزشمند مبارزاتیِ اين روز بزرگ تاريخِ بشری جشن می گيريم. ما از مبارزه ی روزمره ی کارگران و هر عملی که خود تشخيص دهند بار طاقت فرسايی را که بر دوششان است حتی اندکی سبک تر می کند و نيز از اهداف بالاتری که به لغو نهايی استثمار راه می برد حمايت می کنيم.
اين روز را به جشنی واقعی و مسؤولانه و ادامه ی سنت مبارزاتیِ کارگران شيکاگو تا امروز بدل کنيم.
زنده باد اول ماه مه با شعار «کارگران جهان متحد شويد»!
سرنگون باد رژيم سرمايه داری جمهوری اسلامی ايران!
زنده باد همبستگی بين المللی کارگران و زحمتکشان!
از حق برپايیِ تشکل های کارگری مستقل در ايران حمايت کنيم!
اول ماه مه ۲۰۰۵
همبستگی سوسياليستی با کارگران ايران ـ پاريس
- توضیحات
- نوشته شده توسط سعيد رهرو
- دسته: صفحه آزاد
درس بزرگ و تاريخی مقاومت ضد فاشيستی
يادداشت:
کانال تلويزيونی آلمانی ـ فرانسوی Arte چهارشنبه ۹ مارس ۲۰۰۵، سر شب، فيلم مستندی به نام «شهر محاصره شده، شهر گرسنه نگهداشته شده، محاصره ی لنينگراد» پخش کرد. بد نيست به منظور يادآوری، با استفاده از فرهنگ معين و فرهنگ فرانسوی روبر، اشاره کنيم که اين شهر از آغاز قرن هيجدهم که تأسيس شد سن پترزبورگ نام داشت و پايتخت روسيه ی تزاری شد و در قرن های ۱۹ و ۲۰ مرکز چند شورش و انقلاب بود. در ۱۸۲۵ شورش دکابريستها در آن رخ داد و سپس در ۱۸۶۱، پس از لغو اصول سرواژ و صنعتی شدن سريع، مرکز تبليغات خلقيون (نارودنيک ها) بود و در آغاز قرن بيستم نقش مهمی در انقلاب ۱۹۰۵ و بعد در انقلاب بورژوايی فوريه و سپس انقلاب سوسياليستی اکتبر ۱۹۱۷ايفا کرد. اين شهر از ۱۹۱۴ تا ۱۹۲۴ پتروگراد ناميده می شد. در ژانويه ی ۱۹۲۴، پنج روز پس از مرگ لنين، آن را لنينگراد ناميدند. در ۱۹۹۱، پس از انحلال اتحاد شوروی نام نخست بدو بازگشت و امروز سن پترزبورگ ناميده می شود. «لنينگراد در جنگ جهانی دوم ميدان نبردهای سخت و طولانی شد و از سال ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۴ در محاصره ی آلمانها مقاومت دليرانه کرد. با اينکه جز از راه هوا آذوقه به آن نمی رسيد، نيروی دفاعی و مردم شهر سخت مقاومت کرده، شهر را تسليم دشمن نکردند» (معين).
شرح مختصری از اين فيلم تکان دهنده را که با استفاده از مجله ی نوول ابسرواتور همان هفته نوشته شده در زير می خوانيد.
«پسر خردسالم را پيش چشم هنوز می بينم که با انگشتان تردش خاک را می کاويد تا چيزی برای خوردن بيابد. آخرين حرفی که زد اين بود: مامان به من سوپ بده، و سپس خاموش شد». با اين کلمات است که ماريا کوزلووا، پس از ۶۰ سال، روزهای دشوار محاصره را گواهی می دهد.
دو سينماگر آلمانی کريستيان کلمکه و يان لورنتسن در ۲۰۰۳ تصميم گرفتند با بازماندگان محاصره ی لنينگراد مصاحبه کنند و فيلمی مستند درباره ی آن واقعه ی تاريخی بسازند. به روسيه رفتند. پرشمار بودند کسانی که حاضر شدند خاطرات خود را از محاصره ی هولناکی که از تابستان ۱۹۴۱ آغاز شد بازگو کنند. محاصره ی اين شهر تنها دو ماه پس از حمله ی آلمان نازی به اتحاد شوروی شروع شد. هدفی که هيتلر برای اين محاصره معين کرده بود نابودی کامل اين شهر سه ميليون نفری بود. گوبلز، وزير تبليغات آلمان نازی، در دفتر خاطرات سری اش نوشته بود: «بايد اين شهر را شخم زد». ويلهلم زيگل ماير، متخصص تغذيه که به خدمت ارتش آلمان فراخوانده شده بود پس از پايان محاصره به نيروهای متفقين گفته است: «با جيره ی غذائی که اهالی داشتند، محال بود حتی يک موجود انسانی در اين شهر زنده بماند. بنا بر اين، لزومی نداشت که جان سربازان را به مخاطره بيندازند. گرسنگی کافی بود که همه را از بين ببرد. هنوز نمی توانم توضيحی برای زنده ماندن بازماندگان پيدا کنم».
نينا اومووا يکی از بازماندگان است. تقريباً نود سال از عمرش می گذرد. گواهی های اين زن کهنسال بر اين فيلم مستند ـ که تحمل ديدنش نيز دشوار است ـ پرتوی از انسانيتی خارق العاده، شجاعتی بی ادعا و شرافتی تزلزل ناپذير می افکند. در آن زمان، وی ۲۷ ساله بوده و چون شوهرش به جبهه رفته بوده تنها زندگی می کرده است: «هرروز وضعی را که در آن می زيستم يادداشت می کردم. نمی خواستم اينها فراموش شود». همه در اين دفترها ست. نينا اوضاع آن روزها را برايمان روايت می کند و احساس اش طوری ست که گويی دوباره در همان شرايط بسر می برد.
همه ی کسانی که گواهی داده اند چنين اند. اما نينا قبل از اينکه خاطرات خود را بازگو کند خطاب به فيلمسازان آلمانی می گويد: «ببخشيد که چنين سؤالی می کنم: آن آلمانی ها پدران شما بوده اند يا پدر بزرگ هاتان؟ ــ عجب، پدرانتان بوده اند. بايد به شما بگويم، چون دروغ نمی توانم بگويم، که من شما آلمانی ها را حيوانات وحشی می خواندم».
وحشيگری در وصف آنچه بر اهالی لنينگراد تحميل کردند کلمه ی ضعيف و نارسايی ست. در دشوارترين روزهای محاصره، روزانه ده هزار نفر می مردند از گرسنگی و نيز از سرما. مردها و بچه ها زودتر ازپا در می آمدند.
ماريا، يکی از بازماندگان، شرح می دهد که «مادرها تحمل بيشتری داشتند چون برای جان بچه شان مبارزه می کردند». ايرينا می گويد با بمباران مستمر، ديگر نه روز داشتيم نه شب. آسمان و زمين در آتش می سوخت. حتی به پناهگاه نمی رفتيم. می ترسيديم زير خاک دفن شويم. به ورماخت (ارتش نازی) دستور رسيده بود که هرگونه تسليمی را رد کند. به رغم گرسنگی، به رغم سرما (زمستان اول به ۳۵ درجه زير صفر رسيد که يکی از سخت ترين زمستان های شهر بود) لنينگراد يک لحظه به فکر تسليم نيفتاد. نينا می گويد: «صبح ها هرگز چيزی نمی خوردم. می گذاشتم برای شب. می دانستم که بايد چيزی خورد تا بتوان خوابيد و به مقاومت ادامه داد». در برخی از خانه ها هيچ وسيله ای برای گرم شدن نبود. ماريا می گويد: «پدرم ۲۴ دسامبر مرد. من برای گرم شدن پيش او می خوابيدم. ناگهان ديدم سرش کج شد. فرياد زدم مامان! بابا يک چيزی ش شده!»
نينا به ياد می آورد که «آدم ها در کوچه می مردند. جسد آنها را روی کارتون می گذاشتند تا بشود آن را روی يخ به جايی کشيد تا ارتش که مأمور جمع کردن اجساد بود بتواند آنها را چال کند. دربرابر اين وضع احساسی نداشتم. هرنوع حساسيتی را به اجبار از دست داده بوديم. آدم هايی را می ديديم مثل اسکلت که در کوچه راه می رفتند با نگاه های بی حالت و ماليخوليايی».
در فيلم صحنه هايی واقعی می بينيم که در همان زمان فيلم برداری شده، از افرادی که از سرما و گرسنگی مرده اند و يا مأمورين دولتی را می بينيم که اجساد را در گورچال ها دفن می کنند. برخی از مصاحبه شوندگان اظهار می دارند که به چشم خود ديده اند که کسانی از فرط گرسنگی تکه ای از بدن يک آدم مرده را بريده با خود می برند. برخی، ديگر نمونه ها و نشانه هايی از آدم خواری را ذکر می کنند. با حيرت می شنوی که مادری که ديوانه شده بوده فرزند مرده اش را می خورده است. حيوانات، حشرات، سگ و گربه هم خورده می شده ...
برای زنده ماندن، بعضی به جايی رسيده بودند که چيزهايی مثل شيره ی درخت را می پختند تا بچه هاشان چيزی بخورند. برخی ديگر زمين انبارهايی را که قبلا انبار شکر بوده می خراشيدند. بوريس می گويد از تورب (زغال سنگ نارس؟) کلوچه (گالت) درست می کرديم. علف، گزنه و ريشه ی گياه جمع می کرديم. يک روز گنجشک کوچکی که از سرما مرده بود پيدا کردم. شش نفر بوديم که بايد آن را می خورديم. برای ما غذای فوق العاده ای بود.
نينا به رغم تأثر شديدی که به او دست می دهد سطوری از خاطراتش را می خواند: «امروز شاهد بودم که بچه های مهد کودکم را از اينجا بردند تا از محل خطر دور باشند. در تمام زندگی چنين صحنه ی متأثر کننده ای را به ياد ندارم. من تجربه ی مادر شدن نداشتم، ولی دلبستگی يک مادر را به فرزند خوب می فهميدم. هرگز، نه گريه ی بچه ها را فراموش می کنم و نه زاری مادرانشان که به آنها پاسخ می دادند. وقتی اتوبوس به راه افتاد بچه ها فهميدند که چه حادثه ی هولناکی برايشان اتفاق افتاده است». نينا از پاکت يک تکه ی کوچک نان بيرون می آورد و می گويد «هميشه اين را حفظ کرده ام. اين برايم از همه ی طلاهای دنيا ارزشمندتر است. کوپن جيره ی مرا دزديده بودند. اين چيزها هم بود، هرچند مجازات اعدام داشت. اين تکه نان را يک زن از جيره ی خودش گرفته و به من داده است.
اين نشانی ست از عظمت روح او. آن زن جان خيلی ها را نجات داد». جيره ی هرکس ۱۲۵ گرم نان بوده که از همين هم برخی برای کوچکترها، برای بيماران يا معلولين نگه می داشته اند. در اوايل که هنوز محاصره کامل نبوده کاميونهايی را در فيلم می بينيم که از روی دريای يخ بسته عبور می کنند تا راهی به درون شهر بگشايند و آذوقه و تسليحات وارد کنند. مقاومت در کليه ی ابعاد آن حيرت انگيز است و دليلی آشکار برای اينکه قدرت و ظرفيت انسان چقدر به بيکرانگی نزديک است.
نينا از آن زمان بدين اميد زندگی کرده که آن اوضاع را شهادت دهد: «تمام زندگی ام را در اين دفترها بازگو کرده ام. مردی که دوست داشتم در جبهه کشته شد. زندگيم در آن زمان متوقف شد. فرصت آن را نيافتيم که فرزندی به بار آوريم، اما همان طور که به او قول داده بودم به او وفادار مانده ام». نينا يکی از ۸۰۰ هزار نفری ست که جان بدر بردند. قريب دو ميليون نفر جان خود را از دست دادند. اما لنينگراد تسليم نشد. چنين مقاومت هايی آرمان می خواهد و اعتماد و سازماندهی و هزار چيز ديگر
- توضیحات
- نوشته شده توسط Super User
- دسته: صفحه آزاد
[همراه با چند اعلاميه و خبر از وضعيت مبارزهء کارگران در ايران، يک سند قديم ـ جديد! را روی سايت می گذاريم: مشکلاتی که برطرف نشده و آرمانها و وظايفی که به قوت خود باقی ست.]
امسال نيز اول ماه مه در شرايطی برگزار می شود که متأسفانه همبستگی پرولتاريای بين المللی نه تنها از يک تداوم آگاهانه و ارگانيک برخوردار نيست، بلکه در اوج از هم گسيختگی ست.
اگر در گذشته، همبستگیِ جهانی پرولتاريا در اول ماه مه به اعتبار يک ارتباط نسبتاً همآهنگ و ارگانيک بين المللی (انترناسيونال) به صورت يک نيروی مادی و معنوی خود را می نماياند، اکنون اين همبستگی بيشتر خود را در قالبی صوری، از نقطه نظر مراسم همزمان و گرامی داشت ظاهری روز معينی، بيان می کند. اين روز بزرگ جهانی اگرچه هنوز اعتبار خود را بيش و کم حفظ کرده، اما اکنون آن نيروی عظيم فشار و مقابله با بورژوازی را به همراه ندارد.
اکنون اول ماه مه نه تنها نيروی سازمان يافتهء معنوی و مادی نيرومندی در سطح بين المللی در پشت سرِ خود ندارد، بلکه در سطوح ملی نيز در اکثر کشورها از حمايت فعالی برخوردار نيست و حتی از جانب بسياری از اتحاديه های زرد، به بهايی اندک با بورژوازی مورد معامله قرار می گيرد.
به هم ريختن آن نيروی مادی و معنوی لازم که بتواند اين روز را به مثابهء بيانی واقعی از هويت و صف آرايی طبقاتی پرولتاريا در سطح بين المللی درآورد، چيزی نيست که فقط از زاويهء اخلاقی و يا صرفاً روحی قابل توضيح باشد، بلکه بايستی بيش از هرچيز در يک بازنگری انتقادی از اوضاع و شرايط کنونی و از نظر عينی و ذهنی جستجو گردد. اين بازنگری انتقادی بايد بتواند شرايط کنونی جهان سرمايه داری را در همهء ابعاد اقتصادی، سياسی و ايدئولوژيکی آن مورد ارزيابی و تحليل قرار دهد و موقعيت و جايگاه صحيح پرولتاريا را از درون شرايط اجتماعی کنونی استخراج نموده، از اين طريق در راه ايجاد ملزومات معنوی و مادی همبستگی پرولتاريای بين المللی گامی مهم بردارد.
عليرغم اين همه نابسامانی های جدی در همبستگی پرولتاريا، با تأکيد می توان گفت که پرولتاريا جايگاه خود را در رأس همهء مبارزاتی که عليه کليهء مظاهر استثمار و ستمگری وجود داشته است همچنان حفظ کرده، و از اقشار غير پرولتری، خود را کاملاً متمايز نموده است. اين تمايز چه از نظر تداوم و پيگيری و چه از نظر وسعت و روح مبارزاتی کاملاً عيان بوده است.
اگر نتوان ارتباط و تداوم کلی، ناآگاهانه و ناملموس موجود (بويژه از نظر ريشهء عينی و اقتصادی) دراين مبارزات را در سطح بين المللی انکار نمود ولی متأسفانه اين ارتباط و تداوم، سال های مديدی ست که ديگر حالت آگاهانه، مشخص و ملموس ندارد و مبارزات پرولتاريا (بويژه از نظر ذهنی و سازمانی) به صورتی اتفاقی، منقطع، کوتاه، محدود و صنفی خود را به نمايش درآورده است.
اين خصلت های تأسفبار به نحوی بوده که مبارزهء جهانی پرولتاريا اگر در بهترين حالت خود، در سطوح ملی، توسعهء چندجانبهء عمودی و افقی داشته ولی فاقد چنين گسترشی در سطح بين المللی بوده است. اين امتياز در سطوح ملی نيز به صورت نسبی در جاهايی ميسر شده که پرولتاريا بر متن دموکراسی بورژوايی، حد اقل دارای نيروی سازمان يافته اتحاديه ای مهمی بوده يا اينکه بر متن يک دوران انقلابی قرار داشته که نظم کنترل کنندهء بورژوازی فلج بوده است.
اين ازهم گسيختگی و فقدان همبستگی و انسجام ملموس نه تنها پرولتاريا را از حالت يک طبقهء بين المللی فعال و »برای خود« بازداشته است، بلکه او را از هدايت، ارتباط و سازماندهی فعال مبارزات انقلابیِ ساير توده های زحمتکش که بنا به خصوصيت ساختی ـ طبقاتیِ خود از پراکندگی و عدم ارتباط وسيعی رنج می برند نيز عاجز می ساخته است.
ارتباط و سازمان يابی و تأمين تداوم جنبش انقلابی کارگری در بهترين حالت خود، زمانی امکان پذير است که پرولتاريای جهانی قادر باشد تئوری انقلاب را در جهت رهايی خويش و کل بشريت، به طور مداوم مورد نقد، بازسازی و ارتقاء قرار دهد و اين امر هم در صورتی می تواند ميسر باشد که در گام اول همهء قيود منجمد کننده و خشک سنت پرستی و قالب سازی را ازنگرش خويش به دور بريزد و اين تئوری را به صورت ارگانيک به سوی يک برنامه و تاکتيک انقلابی هدايت کند.
ارتباط و سازماندهی پرولتاريا يک موضوع صرفاً فنی و تکنيکی نيست، بلکه يک نيروی مادی ست که در توازن قوای طبقاتی در سطح بين المللی وارد محاسبهء جدی و قابل توجهی می شود. اين ارتباط امکانی ايجاد می کند که پرولتاريای حتی کوچک و ضعيف سازمان يافته، در اين يا آن کشور عقب افتاده، می تواند با تغذيه از نيروی مادی و معنویِ همزمانِ بين المللیِ خود، به نيرويی بسيار قوی تر از تناسب عددی و سازمانی خود در جامعهء ملی، تبديل شود و دهها بار امکان بيشتری برای هدايت، ارتباط و سازماندهی توده های زحمتکش ديگر به دست آورد.
همهء آنچه را که در بالا گفتيم بايد با اين پيش شرط پذيرفت که سازمان يابی پرولتاريا نيز خود را بر يک زمينهء معنوی نيرومند در درون خود، استوار نموده باشد و نه اينکه از يک سرهم بندی بوروکراتيک از بالا و بيگانه با پرولتاريا ناشی شده باشد. سازماندهی پرولتاريا هم نه در يک قالب و شکل خاص، بلکه از همهء جوانب آن که در ترکيبی ارگانيک از همهء اشکال خود بخودی و آگاهانه به تکميل همديگر در سطوح متفاوت می پردازند ديده شود.
اين نکتهء مهم را هم نبايد ناديده گرفت که مبارزات پرولتاريا اگرچه عمدتاً به صورت حوادث جداگانه و اتفاقی جلوه می نموده است، اما نه تنها در کشورهای آمريکای لاتين، آسيا و آفريقا بلکه در اروپا نيز تا حدودی خود را با نيرويی سرشار از خشم و انزجار و در مواری به صورت کاملاً انفجارآميز نشان می داده است.
* * *
اما اين خصوصيات در ايران با فشار و خفقان زايدالوصفی درآميخته و پرولتاريا را بيش از هرجای ديگری مورد شکنجه و آزار قرار داده است. ايران فقط از آن جهت متمايز نبوده است که ميدانِ کشتار، اعدام و زندان بی حساب و تفتيش عقايد بوده است، بلکه در ضمن عرصهء تاخت و تاز باندهايی بوده است که با همهء خصوصيات عقب گرايی ايدذولوژيکی، جنگ افروزی و طفيلی گری خود، بقای جامعهء امروزی را فقط از طريق توليد و بازتوليد مناسبات سرمايه داری می توانند محافظت کنند. کنترل و دخالت گروه های فشار و سرکوب ايدذولوژيکی با باندهای سياه سرکوب و جنايت پليسی، زندگی خصوصی و محيط فعاليت کارگران و زحمتکشان را به طور مداوم دچار فشار و خفقان می نموده است. اخراج، جريمهء جنگی و غيرجنگی، کاهش دستمزدها و مزايا، گسيل به جبهه، دستگيری و زندان، شکنجه و اعدام از معمولی ترين شيوه هايی بوده است که رژيم جمهوری اسلامی هرگز در اجرای آنها ترديدی به خود راه نداده است. به طور خلاصه می توان گفت که تمام تلاش رژيم بر اين بوده است که ابتدايی ترين حقوق انسانی را از کارگران سلب نموده، آنها را منطبق با قوانين اسلامی ۱۴۰۰ سال پيش همطراز با بردگان سازد.
با حاکميت جمهوری اسلامی که زايدهء آشکاری از فساد و تباهی و سردرگمی سرمايه داری جهانی ست، طبقهء کارگر ايران، به سياه ترين دوران حيات خود وارد شده است. اکنون پرولتاريا در اثر جنگ، قحطی، بحران اقتصادی و تعطيل کارخانجات، بمباران مناطق صنعتی و نيز اعزام اجباری به جبهه، بيش از هر زمان، ارتباطات درونی خويش را به مثابهء يک طبقه از دست داده است و دچار پراکندگی و اغتشاش وسيعی شده است. بخش عظيمی از سپاه کارگری ايران از محيط کارخانه و ارتباط ملموس و ضروری اقتصادی کنده شده و به صورت دستفروش و دوره گرد و تاکسيران و غيره منفرد و اتميزه شده و در شرايط عدم امکان وجود تشکيلات کارگری علنی و نيرومند، فاقد نيروی فشار و مبارزهء فعال و مؤثر شده است.
با وجود اينها، پرولتاريای ايران که در سالهای وحشت آور پس از سال ۱۳۶۰ وارد دوران تازه ای شده قهرمانی های زيادی از خود نشان داده است. مقاومت و اعتراض آنها در موارد زيادی، رژيم را از پيشروی های مورد نظرش بازداشته به طوری که رژيم هرگز قادر نبوده است مطابق برنامه ها و اهداف خود، بيکارسازی ها را توسعه بدهد و قانون کار مطلوب خويش را به تصويب برساند و يا ساعات کار را افزايش داده، مزدها و مزايا را مطابق دلخواه خويش کاهش بدهد.
مبارزات پرولتاريای ايران با آنکه بر تارک مبارزات همهء نيروهای توده ای ديگر می درخشيده است، اما کاملاً فاقد ارتباط و تداوم بوده است. خصلت حادثه ای و اتفاقی ای که در مبارزات جهانی پرولتاريا به چشم می خورده، در ميان کارگران ايران در همان سطح ملی نيز کاملاً به وضوح ديده می شده است. يکی از مهم ترين عواملی که موجب می شده است پرولتاريای ايران از مقدماتی ترين استقلال هم برخوردار نباشد تا به صورت نيرويی پرتوان در برابر بورژوازی و کليهء نيروهای سرکوبگر و ضد دموکراتيک مقابله نمايد، شايد اين باشد که پرولتاريای ايران هنوز نتوانسته است (عمدتاً به خاطر خفقان و سرکوب بيش از حد حاکم بر ايران و نيز به ميزان کمتری سکتاريسم تنگ نظرانهء نهفته در درک و نگرش چپ ايران) از يک سنت مبارزاتی اتحاديه ای دموکراتيک برخوردار باشد. تجربيات تاريخی به خوبی نشان می دهند که سطوح متفاوت سازمان يابی و ارتباط کارگری، حتی اتحاديه ای آن تا چه اندازه در ايجاد يک توازن قوای لازم برای محافظت از دستاوردهای دموکراتيک و فضای حتی الامکان بازتر برای فعاليت وسيع و علنی پرولتاريا و طبعاً پرورش وی ضروری ست.
پيدايش تشکلات پايدار و وسيع کارگری با روح دموکراتيک و بدور از هرگونه قيود و شرط گذاری های محدود کننده و ملال آورِ سکتاريستی در ايران به صورت نيازی خودنمايی می کند که می تواند تا حدودی به ضمانت دستاوردهای انقلابی ـ دموکراتيک در شرايط لازم بپردازد. تشکلات کارگری (تشکلات اعتصاب شکن و باندهای سياه سرکوب خود به خود مجزا می شوند) مسلماً نمی توانند در مقابل يکديگر - از جمله حزب يا احزاب کمونيستی - قرار بگيرند بلکه آنها در سطوح متفاوت می توانند ارتباط طبقاتی پرولتاريا را برقرار نموده، دوام بخشند.
کارگران ايران لازم است اين تجربهء تاريخی و حتی ملی را دريافته و چپ ها نيز با درس گيری از شرايط گذشته و حال، اين درس تاريخی را آموخته به کار بندند. پرولتاريای ايران متأسفانه در شرايطی قرار دارد که نمی تواند اول ماه مه را با ابراز روح همبستگی و استقلال خويش برگزار نمايد چون در کشوری که شادی و لبخند جرم است تجمع مستقل کارگری و جنبش ماه مه چيزی جز جنايت به حساب نمی آيد.
اکنون بيش از هر زمانی نيازهای جديدی در مقابل نيروهای کمونيستی قرار گرفته است تا با پاسخ به آنها شعارهای ماندگار »کارگران جهان متحد شويد!« و »کارگران فقط به دست خويش خود را نجات می دهند« روح زنده و محتوای جديدی بيابند. اين محتوا بايد با درک زنده و پويای شرايط کنونیِ جهانِ سرمايه داری بيان شود که رهايیِ واقعیِ پرولتاريا و همهء بشريت از درون آن می گذرد. بدون توضيح همه جانبهء آن شرايط، امکان استخراج صحيح برنامه و تاکتيک پرولتاريا و طبعاً روح همبستگی و وحدت ارگانيک و آگاهانهء مبارزاتی در سطح بين المللی مشکل است به وجود آيد. توضيح اين شرايط نه تنها موقعيت همه جانبهء عينی و ذهنی خارج از پرولتاريا بلکه خود او را نيز در همهء جوانبش دربر می گيرد.
زنده باد همبستگی جهانی پرولتاريا!
زنده باد اول ماه مه! زنده باد سوسياليسم!
مرگ بر سرمايه داری جهانی!
مرگ بر رژيم جمهوری اسلامی!
دانشجويان ايرانی هوادار سابق سازمان پيکار ...
اول مه
۱۹۸۷
گوشه ای از:
تاريخ مبارزات طبقهء کارگر در ماه مه۱۸۸۶
اول ماه مه حاصل جانفشانی های قهرمانانه ای ست که در ۱۰۱ سال پيش کارگران آمريکا برای ۸ ساعت کار روزانه از خود نشان دادند. رشد اتحاد جهانی کارگران توانست بعد از سه سال، آن روز را به صورت يک روز جهانی درآورد. اول ماه مه در معنای اوليهء خويش اعلان جنگ پرولتاريای بين المللی عليه بورژوازی بين المللی بود؛ روزی بود که روح همبستگی و وحدت پرولتاريا در سراسر جهان بيانی آشکار می يافت. اول ماه مه جشن پيروزی کارگران در عرصهء پيکار با بورژوازی و نيز بيان آمادگی بيشتر برای جنگ هرچه قاطعانه تر با بورژوازی بين المللی بود. اما اکنون دشمنان آشکار و نهان پرولتاريا به اشکال متفاوت تلاش می کنند آن را از معنای مبارزه جويانه و اتحاد عميق انقلابی خود تهی نمايند.
پس از آنکه طبقهء کارگر با مبارزات خونين خود توانسته است دستاوردهايش را به صورت سنت های نسبتاً پايدار درآورد، بورژوازی سعی کرده است تاريخ خونين مبارزاتی گذشته را پنهان نموده و زيرکانه اعلام نمايد که دستاوردها از الطاف گرانبهای بشردوستانه و کارگر دوستانهء آن ناشی شده است. سپس رفرميست ها و صاحبان امتيازِ جنبش کارگری هم به صدا درآمده و به تأييد اين خصايل »انسانی« اربابان خويش می پردازند تا از اين راه، از خشونت و انقلاب پرهيز شود و شرافت شهروندان سرمايه دار محفوظ بماند! روح انقلابی و آموزندهء مبارزات کارگران به فراموشی سپرده شود و تاريخ خونين جنبش کارگری به تاريخ الطاف قانونی در پارلمان های بورژوازی تبديل شود.
با اول ماه مه نيز چنين رفتاری می شود. آنجا که بورژوازی در مقابل نيروی عظيم و سازمان يافتهء طبقهء کارگر قرار گرفته، يا خطراتی را پيش بينی می کند، تلاش دارد اول ماه مه را به تصرف خود درآورد تا آن را حتی الامکان بتواند بی ضرر نموده و فاقد نيروی همبستگی و روح انترناسيوناليستی پرولتری نمايد. ولی آنجا که بورژوازی با چنين نيرويی روبرو ست و يا خطر آتی و محتمل را احساس نمی کند، نه تنها آن را به رسميت نمی شناسد، بلکه در موارد زيادی به سرکوب خونين هرگونه مظاهر آن نيز می پردازد.
عظمت مبارزات ۱۸۸۶ برای ۸ ساعت کار، زمانی روشن می شود که برای يک مقايسهء ساده، ساعات کار امروز را در نظر بگيريم. می بينيم که نسبت به آن زمان در اين مورد هنوز پيشروی قابل توجهی ديده نمی شود. اگرچه ۸ ساعت کار در روز در اغلب کشورها به صورت قانونی درآمده است ولی عملاً در کشورهايی که پرولتاريا متشکل نيست و از سنتهای پايداری برخوردار نمی باشد، به اجرا در نمی آيد. سرعت فراگير شدن ۸ ساعت کار روزانه در سطح بين المللی در سايهء ارتباط عظيمی بوده که همراه با رشد سرمايه داری نه تنها رقابت درونیِ آن را تشديد می کرده بلکه روح همبستگی و مبارزاتی پرولتاريای جهانی را نيز بالا می برده است.
کارگران با اين دستاورد خود توانستند با سرعت، زمينه های توسعه و ارتقاء آگاهی خود را به وجود آورده، به تکامل و گسترش ارتباطات و سازماندهی خويش بپردازند. کارگران در مقايسه با ساعات کار قبلی که گاه به ۲۰ ساعت هم می رسيد، بيش از هر زمانی فرصت انسانی کردنِ موجوديت خويش را يافتند. آنها توانستند مستقلاً در فعاليت های فرهنگی و سياسی درگير شده، به سازماندهی و پرورش روحی خويش پرداخته، با نيروی تفکر و انديشهء مستقل خود، دستاوردهای فرهنگی و سياسی وسيع تری ارائه نمايند. با اين دستاورد عظيم دورانی آغاز می شود که برای رهايیِ پرولتاريا به دست خودش گامی بسيار بلند و بی سابقه برداشته می شود.
اگرچه همهء دستاوردهای انقلابی و دموکراتيک در جوامع مدرن به نحوی نتيجهء مبارزات و تلاش های بی دريغ توده های زحمتکش و بويژه طبقهء کارگر است ولی گويا مقدر شده است که تا وقتی پرولتاريا قادر نباشد از نظر سياسی و فرهنگی سلطهء خويش را اعمال نمايد، همهء اين دستاوردها حتی آنجا که به صورت سنت های پايدار جامعه در می آيند، نه به نام پرولتاريا، بلکه به نام بورژوازی ثبت و اعلام گردند.
اگر اول ماه مه به صورت يک روز جهانی درآمد، خود نتيجهء ارتباط و همبستگیِ طبقاتی ای بود که در سطح بين المللی به خود ماديت می بخشيد. و اکنون اگرچه بسياری اين دستاوردها را طبيعی می شمارند ولی آشنايی با تاريخ مبارزات کارگری هرکسی را از اين زودباوری های احمقانه ای که بورژوازی دامن می زند و يا به حساب فضيلت و انسان دوستی پدرانهء خويش می گذارد بيرون می آورد. بازگويیِ مکرر گوشه هايی از تاريخ خونين ۱۸۸۶ نه تنها از آن جهت ضروری ست که بسياری از رجزخوانی های دروغين بورژوازی و نوکرانش را برملا می کند، بلکه خصلت طبقاتی خصمانهء بورژوازی را در مقابل پرولتاريا روشن می سازد.
سابقهء مبارزه برای ۸ ساعت کار در آمريکا به سال ۱۸۶۶ می رسد، به زمانی که اتحاديهء ملی کار (N. L. U.) در جلسهء مؤسس خود تحت رهبری سيلويس، قطعنامه ای به مضمون زير به تصويب رساند:
»ضرورت اوليه و همه جانبهء شرايط کنونی، آزاد ساختنِ کارگران اين کشور از بردگیِ سرمايه داری و به تصويب رساندنِ قانونی ست که ۸ ساعت کار به صورت کار عادی روزانه، در تمام ايالات متحدهء آمريکا درآيد. ما تأکيد می کنيم که نيروی خود را برای رسيدن به اين نتيجهء شکوهمند بايد بسيج نماييم«.
پس از آن در سپتامبر سال ۱۸۶۶، کنگرهء ژنو انترناسيونال اول، با عبارت زير به تأييد آن پرداخت: »محدوديت قانونی روزانه کار، شرط اوليه ای ست که بدون آن تلاش های بيشتر به منظور بهبودی و رهايیِ طبقهء کارگر بی فايده می ماند... کنگره ۸ ساعت کار را حدّ قانونی روزانه کار پيشنهاد می کند«.
بعد از آن، کارگران آمريکا آن را به پلاتفرم عمومی مبارزات خويش تبديل نمودند و کنفرانس ملی کار نيز آن را تأييد و اعلام نمود.
در سالهای ۱۸۸۲ و ۱۸۸۴ لازمهء کاهش ساعات روزانه کار، با تأکيد مجدد مطرح شد به طوری که در سال ۱۸۸۴ فدراسيون اتحاديه های کارگری سازمان يافتهء ايالات متحده و کانادا اعلام نمود که:
»۸ ساعت کار روزانه بايستی از مه سال ۱۸۸۶ به صورت قانونی درآيد«.
در اواسط آوريل ۱۸۸۶ در حدود ۲۵۰ هزار کارگر درگير مبارزه برای ۸ ساعت کار روزانهء قانونی بودند. در اول ماه مه ۱۸۸۶ اين نيروی عظيم اجتماعی حضور خود را به طور ملموس نشان داد و نيرويی در حدود ۵۰۰ هزار کارگر را از ۱۱۵۶۲ کارگاه و کارخانه در بر می گرفت که مستقيماً دست به عمل اعتصاب زده بودند. شعله های فروزان جنبش کارگری در شيکاگو که مرکز اصلی جنبش راديکال و سازمان يافته بود در نيويورک، بالتيمور، واشنگتن، ميلواکی، سنت لوئيس، پيتربورگ، ديترويت و ساير شهرها زبانه کشيد و نيروی وسيعی از کارگران غير متشکل و ساده را هم دربر گرفت.
در حالی که بخشی از کارگران به ۸ ساعت کار روزانه دست يافته بودند، بخش ديگر به اعتصاب فلج کنندهء خود برای همان هدف ادامه می دادند. سرمايه داران که به وحشت مرگ آوری افتاده بودند در صدد انتقام و خنثی سازی برآمدند، به طوری که برای مقابله با جنبش کارگری »کميتهء شهروندان« را ايجاد کردند. ضد حملهء سرمايه داران متوجه سازمان يافته ترين بخش کارگری در کارخانهء مک کورميک، جايی که کارگران به ۸ ساعت کار روزانه و افزايش دستمزدها و توقف قطع دستمزدها رسيده بودند، گرديد. ۱۴۰۰ کارگر را از کارخانه بيرون ريختند (لاک اوت).
در سوم ماه مه، در همان کارخانه پليس از ۳۰۰ اعتصاب شکن محافظت می کرد و وقتی کارگران با دست خالی به اعتراض پرداختند، پليس به رويشان آتش گشود که در اثر آن عده ای کشته و تعدادی زخمی شدند. در روز ۴ مه، کارگران به سرعت، يک گرد همآيی توده ای در ميدان »های مارکت«، عصر همان روز تشکيل دادند که در آن هزاران نفر از مرد و زن و کودک شرکت جستند. درست قبل از پايان گردهمايی، به ۱۸۰ پليس مسلح به فرماندهی کاپيتان بونفيلد که به وحشيگری معروف بود، دستور داده شد که گردهمآيی را بر هم زنند. در اين موقع، بمبی پرتاب شد که به قتل يک پليس انجاميد. پليس به اين بهانه آتش گشود و در اثر آن چندين نفر از کارگران کشته و ۲۰۰ نفر زخمی گشتند.
بعد از پرتاب بمب، صدها تن از کارگران دستگير شدند و از ميان آنها ۸ تن از رهبران فعال جنبش کارگری يعنی آلبرت پارسون، اوت سپيز، ساموئل فيلدن، يوجن شواب، آدولف فيشر، جورج انجل، لوئيس لينگ و اسکار نيب برای محاکمه برگزيده شده، به قتل متهم شدند. در حالی که بجز يک نفر از آنها که در هنگام بمب اندازی مشغول سخنرانی بود، هيچکدام در آن گردهمايیِ حضور نداشتند. آنها متهم شدند که با سخنان و تبليغات خود موجب تشويق بمب اندازان شده بودند. بر اين اساس، محاکمه ای طولانی، پيچيده، مضحک و شريرانه آغاز شد که در آن به وضوح »بی طرفی« دستگاه قضائی برملا گرديد. به طوری که سپيز اعلام نمود که:
»در خطاب به اين دادگاه، من به عنوان نماينده ای از يک طبقه با نمايندهء طبقهء ديگر سخن می گويم... اگر شما تصور می کنيد که با دار زدن ما می توانيد جنبش کارگری را ريشه کن کنيد، جنبشی که از آنِ ميليونها ستمديده است، ميليونها ستمديده ای که گرفتار نياز و تهيدستی هستند و انتظار رهايی دارند، اگر تصور شما اين است، آن موقع ما را دار بزنيد!
اينجا شما پا روی يک جرقه می گذاريد، اما آنجا در پشت سر، در جلوی شما و هرکجا شعله ها زبانه می کشد. اين يک آتش زير خاکستر است. شما نمی توانيد آن را خاموش کنيد!«
بورژوازی فعالان جنبش کارگری را محکوم به مرگ نمود و در ۱۱ نوامبر ۱۸۸۷، چهار تن از اين ۸ نفر را به نام های پارسون، سپيز، انجل و فيشر به دار زدند. اکنون اين قهرمانان طبقهء کارگر در تاريخ به شهدای »های مارکت« معروف اند. لوئيس لينگ بعداً در بازداشتگاه پليس جان باخت و سه تن ديگر بعد از شش سال در اثر فشارهای زيادی آزاد شده و بيگناه اعلام شدند.
جوِ انقلابیِ مبارزه در آن روزها وقتی روشن می شود که سخنان يکی از کارگران اعدامی را به ياد آوريم که مطرح نمود:
»اگر زندگی من بايد به دفاع از اصول سوسياليسم خدمت کند، آنطور که من آن را می فهمم و با افتخار ايمان دارم که نفع بشريت در آن است، من به شما اعلام می کنم که با خوشحالی، زندگانی خود را تقديم خواهم کرد. اين قيمت بسيار کمی برای چنين دستاوردهای بزرگی ست«.
روح انقلابیِ جنبش کارگری جهانی که اکنون از طرف بورژوازیِ آمريکا همچون توطئهء شيطان های سرخ در خارج از آمريکا قلمداد می شود هيچ چيز وحشت آوری نيست، بلکه بيش از هرچيز سنت ماندگار پدران پرولتاريای خود آمريکا ست که همچنان می درخشد.
جوشش انقلابی آن دوران را می توان در اعلاميه ای ديد که يک سازمان مارکسيستی به صورت زير نگاشته بود:
»جنگ طبقاتی آغاز شده است. ديروز در مقابل کارخانهء »مک کورميک« کارگران را به گلوله بستند. خون آنها انتقام می طلبد. چه کسی می تواند شک کند که گرگ هايی که بر ما حکومت می کنند تشنهء خون کارگران اند؟
اما کارگران بره نيستند. آنها پاسخ ترور سفيد را با ترور سرخ خواهند داد. ارزرش مرگ از زندگی فلاکتبار بيشتر است.
اگر کارگران را به گلوله ببندند، ما هم به همان شيوه که کارفرمايان ما برای مدت های طولانی عمل کرده اند پاسخ خواهيم گفت. اين به خاطر ضرورت است که ما اعلام می داريم »مسلح شويد!«. ديروز، در همان زمانی که ثروتمندان در کاخ ها گيلاس های پر از شراب گرانقيمت شان را به سلامتیِ برقراری نظم می نوشيدند زنان و کودکان تهيدست بر مرگ شوهران و پدران تيرخورده شان می گريستند.
ای شمايی که در رنجيد، اشک های خود را خشک کنيد!
نترسيد، بردگان بپا خيزيد!«
آری، نتيجهء جسارت انقلابی و بهای خون آن مبارزانِ راه رهايی طبقهء کارگر ثمره ای ست که هرگز فراموش شدنی نيست: ۸ ساعت کار در روز.
بعداً در سال ۱۸۸۹، همزمان با شکل گيری انترناسيونال دوم، روز اول ماه مه، از جانب اين سازمان بين المللی کارگران، به روز جهانی کارگر تبديل شد و در سال ۱۸۹۰ به صورت گسترده ای در کشورهای اطريش، مجارستان، بلژيک، آلمان، دانمارک، اسپانيا، ايتاليا، ايالات متحده، نروژ، فرانسه، سوئد و چند کشور ديگر و در بريتانيا هم در روز ۴ مه ۱۸۹۰ برگزار گرديد.
بعداً با انقلاب کبير اکتبر در روسيه، خون تازه ای در رگ های جنبش کارگری جهانی وارد شد و در مقابله با رفرميسم و رويزيونيسم گسترده، روح انقلابی پرولتاريا را به طور بسيار گسترده ای تقويت نمود، ولی متأسفانه اين وضعيت با روح همبستگی آزاد و انقلابی خود ديری نپاييد.
--------------
با استفاده از منابع زير:
۱ـ تاريخ ماه مه: ترانچن برگ (۱۹۳۵) به انگليسی
۲ـ اول ماه مه ۶۸۹۱ - کاونتری تريدز کونسل : ۶۸۸۱
۳ـ کمونيست شماره ۷ حزب کمونيست ايران
۴ـ دائره العمارف بزرگ روس، به انگليسی
- توضیحات
- نوشته شده توسط جواد صنم راد
- دسته: صفحه آزاد
از آنچه در بخشهای يک تا سه پيشين گفتيم به ترتيب سياست ها و برنامه های عملی زير نتيجه گيری ميشود:
۱. وابستگی به امپرياليسم جهانی در گذشته برای ما نتيجه خوبی نداشته و در آينده هم نخواهد داشت. ما بايد از تقسيم کار تحميلی ای که در نود تا صد سال گذشته ، امپرياليستهای نفتخوار انگليس و امريکا ما را در آن محبوس کرده اند ، نجات پيدا کنيم و حاکميت امپرياليسم را نه در عرصه سياسی و نه در عرصه اقتصادی نپذيريم.
مهمترين منابع طبيعی ايران، يعنی نفت و گاز، در اين يک قرن گذشته (چه در زمان پهلوی ها و چه در زمان اسلامی ها) باعث بدبختی ايران شده است چون با آن بصورت انفال و غنيمت برخورد کرده اند: دزدان داخلی با دزدان خارجی شريک شده، روزی چند ميليون بشگه نفت ايران را برده و درآمد آن را بين خود تقسيم کرده اند. اين ميليونها بشگه نفت صادراتی بصورت خام و با کمترين تبديل صنعتی و با کمترين ايجاد اشتغال در داخل به خارج رفته تا در کارخانه های آنجا روی آن کار شود و محصولاتش گاهی به قيمت های هزار برابر به خود ما فروخته شود. و طبقه حاکمه ايران با دهها ميليون دلار درآمد روزانه نفت صادراتی چه کرده اند جز حيف و ميل و خريد اسلحه و سرکوب مردم؟
ولی منابع نفت و گاز ما ميتوانست و هنوز ميتواند همان نقشی را ايفا کند که صنعت زغال سنگ در صنعتی شدن انگلستان و آلمان بازی کرد. آنها زغال سنگ خود را صادر نميکردند تا با درآمد آن از کشورهای ديگر کالاهای صنعتی و ماشين آلات بخرند . بلکه زغال سنگ آنها به کار فولاد سازی آنها ميرفت و فولاد آنها به راه آهن و ماشين سازی آنها ميرفت و بهمين ترتيب يک صنعت باعث گسترش يک صنعت ديگر ميشد تا آنها به رشد پيچيده و متنوع و جامع صنعتی رسيدند.
در ايران نيز ، منابع نفت و گاز ما ميتواند به جای اينکه منبع درآمد ارزی دولت ما باشد، مواد اوليه صنايع پتروشيمی ما و منبع انرژی صنايع خود ما باشد و پايه صنعتی شدن جامع کشور قرار گيرد. ولی متاسفانه با اينکه صد سال از صنعت جديد نفت و گاز ايران ميگذرد، نقش اين منابع در رابطه بين الصنايع ما هنوز تقريباً صفر است.
اين ساختار اقتصادی بيش از نود سال است در داخل ايران و در تقسيم کار جهانی امپرياليستی برای ايران جا افتاده و دگرگون کردن آن کار آسانی نيست. بلوک ”توليد و صدور نفت خام در زير بنا و دزدی و ديکتاتوری در روبنا“ در طول سالها تبديل به بلوک سختی شده و نگهبانان بيرحمی در داخل و در خارج دارد که از شکستن آن بهر بهائی و با هر جنايتی جلوگيری ميکنند بخصوص که سرنوشت ما و نفت ما با سرنوشتِ ساير خلقها و منابع نفت و گاز اين منطقه حساس دنيا گره خورده است. بنابراين اگر ما مرد و زن ميدان هستيم و ميخواهيم از اين وضع نجات پيدا کنيم بايد آسان گيری و ساده انديشی را کنار بگذاريم و آماده ی در گيری سخت و خشنی در هر دو جبهه داخلی و خارجی شويم: اولاً در داخل، نه تنها با حکومت اسلامی بلکه با هرگونه ديکتاتوری و نهادِ استبدادی با هر اسم و صورتی ناچار به برخورد هستيم زيرا برای اقتصاد نفت زده ما نهاد های استبدادی، مثل سلطنت يا حکومت نظاميان يا دولت تک حزبی، سم و زهر است و فوراً ”بلوک“ و ساختار جاافتاده کهنه را بازتوليد ميکندو سرکوب مردم و وابستگی و فساد و اتلاف منابع استمرار مييابد؛ ثانياً بايد آماده دفاع در برابر امپرياليسم و تجاوز اقتصادی و سياسی و نظامی و تبليغاتی آن بدون هيچگونه چشمداشت رحم و مروت از آن باشيم و هيچ سازش و کجدار و مريز و واهمه ای هم نسبت به آن به خود راه ندهيم و آنرا قادر متعال نپنداريم و نخواهيم خود را برای آن فريبا و پذيرفتنی جلوه دهيم.
۲. تجربه تلخ جنايت ها و دزدی های آخوند ها و وضع تاثر انگيز مردم ايران در زير بار اين حکومت، به همه جهانيان و بويژه مردم ايران ثابت کرد که اسلام نه تنها راه حلی برای مسائل اقتصادی امروز ندارد بلکه اين اعتقادات قلبی و معصومانه مردم متاسفانه ميتواند بخوبی برای سرکوب انقلاب و خواسته های مردم از طرف خارجيها و داخليها مورد استفاده قرار گيرد و خودش مساله و مانع رشد اقتصادی و سياسی و فرهنگی مردم گردد. اين درس بزرگی است که به بهای خون و شکنجه و زندگی يک نسل ايرانی کاملاً روشن در برابر ماست و ما بايد روی پرچم های خود آن را هزاران بار فرياد بکشيم.
خوشبختانه امروز کنار گذاشتن دين از سياست يعنی سکولاريسم و لائيک بودن روی پرچم همه نيروهای اپوزيسيون نوشته شده است ولی طبقه محافظه کار با زرنگی سعی خواهد کرد که حتی زير اين پرچم نيز ”دين باوری“ را وارد معرکه سياسی کند تا در بزنگاه های حساس, لائيک های واقعی را سانسور کرده و حکومت دين و آخوند بر جامعه را تداوم بخشد. ولی به پاس تمام خون هائی که بنام ارتداد بر زمين ايران ريخته شده و هنوز ميشود و به پاس تجربه خونين و تلخ حکومت اسلامی، بايد با تمام توان از مبتذل کردن خواست جدائی دين از دولت جلوگيری کرد و پرچم آزادی بی قيد و شرطِ عقيده و مذهب و بيان را برافراشت و کنترل انحصاری چشم و گوش و هوش مردم را از آخوند ها و طبقه محافظه کار گرفت. و مطمئن بود که آخوندها فقط در شب خفه بی روزن ميتوانند خفًاشی کنند؛ و در آزادی و روشنی, هزيمت خواهند کرد.
متاسفانه کسانی هستند که خود را نيروی چپ و پيشرو ميخوانند ولی به بهانه احترام به خرافات توده ها يا به دليل اينکه نيروهای مذهبی, پايگاه اجتماعی دارند و يا با توجيهات ديگری, جلوی روشنگری فرهنگی را ميگيرند و انحصار آخوند ها بر تبليغات را با چنگ و دندان پاسداری ميکنند و تداوم ميبخشند. خودِ اينها سپس ميگويند چون مردم عقب مانده و مذهبی هستند پس حالا حالا ها لايق سوسياليسم و آزادی نيستند! آيا اينان در واقع نمايندگان همان پايگاه اجتماعی مذهبی پس مانده و رو به افول نيستند که اصطلاحات چپ را به دهان می آورند ولی در واقع نگهبانان وضع موجود هستند و از آزادیِ مردم وحشت دارند؟
نيروهای متجاوز غربی بويژه امريکا نيز چنديست وانمود ميکنند که در خاور ميانه فقط نيروهای پسرویِ تروريستِ اسلامگرا با تسلط آنها بر اين منطقه در جنگ و ستيز هستند و به اين ترتيب آنها را بزرگ ميکنند. چرا؟ چون اينها دشمنان پر استفاده ای برای امريکا هستند که اولاً به بهانه مبارزه با آنها امريکا ميتواند تمام مناطق استراتژيک مهم خاورميانه را اشغال نظامی کند و زير سلطه بگيرد؛ و ثانياً از آنجائيکه اين نيروها ی واپسگرا فقط ترور و کشتار و سرکوب ميکنند و برنامه سياسی و اقتصادی منطقی و امروزی که آلترناتيو واقعی ای در برابر سرمايه داری جهانی باشد ندارند, به ناچار افکار عمومی جهان و چه بسا مردم خود خاورميانه از ميان اين دو متخاصمِ ظاهری, امريکا و امپرياليسم را بر ميگزينند . وظيفه ما اينست که اگر نماينده اکثريت مردم هستيم جبهه سوم يعنی جبهه ی مردم را در برابر هردوی اين دو نيروی ضد مردمی بگشائيم و نه با امريکا و نه با آخوند ها سازش نکنيم.
پشتوانه مالی مهم آخوند های ايران, بنياد ها و اوقاف است که شايد از اين طريق بيش از يک سوم وسايل توليد را مستقيماً در مالکيت خود گرفته و چون خود را جانشين خدا و رسول و بنابراين بالاتر از دولت ايران ميدانند به هيچ مرجع دولتی هم حساب پس نمی دهند. بنياد ها شامل کارخانه های بيشماری ست که پس از انقلاب از طرف کميته ها مصادره شده و بدست آخوندها افتاده که بصورت غنائم جنگی از آنها استفاده کرده و ميکنند.
همه اين واحدهای توليدی چه آنها که پيش از انقلاب بصورت اوقاف در دست آخوندها بوده و چه آنها که پس از انقلاب مصادره شده بايد در اولين فرصت از آنها پس گرفته شود و شوراهای منتخب کارکنان آنها زير نظارت حسابرسان دولتی اداره اين مزارع و کارخانه ها را در دست گيرند. اين شوراها يقيناً بهتر از آخوندها اين واحدها را اداره خواهند کرد. پس شعار درست در مورد اين بخش بزرگ اقتصاد ايران اينست:
بنيادها و اوقاف ، از آن کارگرها ، از آن برزگرها
۳. در ۲۵ سال گذشته جمعيت ايران دو برابر شده و به ۷۰ ميليون رسيده و دو سوم اين جمعيت جوان هم در شهرها جمع شده اند: پرولتاريای ايران، هم بطور نسبی و هم بطور مطلق بحالت انفجاری رشد کرده است. اين سيلِ خروشانِ پرولتاريایِ جوانِ ناراضی. حکومتِ سرمايه داریِ اسلامیِ کنونی را از ميان برخواهد داشت. ولی سرمايه داری، با هر روبنای ديگری، حتی نوع به اصطلاح ”مستقل و ملیِ“ آن، بنا بر سرشت خودِ سرکوبگری و بيکارسازی و بيعدالتی وبربريت را از سر خواهد گرفت. و تنها انتخاب انسانی و منطقی برای پرولتاريای ايران يعنی اکثريت مردم ايران سوسياليسم خواهد بود. و هرچه زودتر اين انتخاب انجام بگيرد بهتر.
ميليونها جوانان، زنان، دانش آموزان ، دانشجويان، کارمندان، کارگران، و بيکاران ايرانی اگر با ايده های سوسياليسم آشنا شوند، آنرا مانند سلاحی برخواهند داشت. و نيروهای ارتجاعی داخلی و خارجی هم از همين ميترسند و به همين دليل نميخواهند اين بحثها ميان مردم باز شود. دليل اصلی همه آزادی کُشی ها و خفقان ها و سانسور ها ترس از همين نيرو و سيل خروشان مردم است.
مساله مسکن را در نظر بگيريد. پنجاه سال است که حکومت های پهلوی و اسلامی اين مساله را نه تنها حل نکرده اند بلکه هر روز بدتر کرده اند. چرا؟ چون هرچه اجاره مسکن برای طبقه کارگر و کارمند سرسام آورتر باشد برای طبقه سرمايه دار و مالک پُراستفاده تر است. آنچه برای يک طبقه مايه بدبختی است برای طبقه ديگر مايه خوشبختی است. در تهران و شهر های بزرگ ايران اجاره آپارتمان از حقوق کارمند و کارگر بيشتر است يعنی کارمند يا کارگر ۸ تا ۹ ساعت در روزش را برای مالک آپارتمان کار ميکند يعنی اگر در اروپا ی غربی (مثلاً در شهر زوريخ) کارگر ساده بايد يک سوم تا نيمی از حقوقش را برای اجاره بدهد يعنی ۳ تا ۴ ساعت از روزش را برای مالک آپارتمان بيگاری بکشد, در تهران اين استثمار بيش از دو برابر است و بايد ۸ تا ۹ ساعت از عمر روزانه خود را فقط برای سرمايه دار مالک خانه بيگاری کرد. بنابر اين مالکان و دولت سرمايه دار آنها نميخواهند و به نفع آنها نيست که مساله مسکن را حل کنند. و ما نبايد ساده انديشی کنيم و فکر کنيم مساله مسکن يک مساله همگانی است و همه خواسته اند اين ممساله حل شود ولی با همه پيشرفت های فنی امروز نتوانسته اند اين مساله پيش پا افتاده را حل کنند.
در برابر , سو سياليسم ميتواند مساله مسکن را حل کند زيرا اگر روابط توليد و مالکيت سرمايه داری جلوی نيروهای توليدی را نگيرد اين نيروها آماده است: ميليون ها بيکار که بسياری از آنها مهندس هستند کار ميخواهند , بيشتر مواد اوليه ساختمان سازی در داخل کشور توليد ميشود , سرمايه و منابع ارزی کافی موجود است , و تکنولوژی قوی قرن بيست و يکم امکان ميدهد که آپارتمان سازی در مقياس وسيع به سرعت انجام گيرد. پس دليلی ندارد که منتظر ،،بساز و بفروش،، و شرکت های ساختمانی سرمايه داری بمانيم که اگر خواستند و هر وقت خواستند (يعنی پيش بينی سود کافی کردند) پا پيش بگذارند و سرمايه گذاری کنند. شوراهای مردمی, تعاونی های مسکن و ساختمان, و يا دولت راساً ميتوانند دست بکار شوند و هزاران و ميليون ها واحد مسکونی بسازند.
آيا اين يک ،،اوتوپی،، و خواب و خيال است؟ به کشورهای اروپای شرقی که فقط ،،نام،، سوسياليسم بر خود داشته اند با همه اشکالاتی که در آنها بوده سفر کنيد. در شهر ها بقدری واحد مسکونی ساخته شده که قيمت خريد و فروش آنها در بعضی جاها بسيار ناچيز و باورنکردنی شده است. تقريباً همه مردم هنوز صاحب آپارتمانی هستند که در آن نشسته اند و پديده ،،اجاره نشينی،، چيزيست که تازگی با فروپاشی سيستمِ پيشين بطور محدود شروع شده و در حال رشد است. پس حل مساله مسکن يک رويای زيبا و آسمانی نيست بلکه در بيداری و در همين زمين ميتواند واقعيت يابد بشرط اينکه به اميد سرمايه دار ها نباشيم.
در ايران , اگر ميپذيريم که پرولتاريا , نيروی اصلی انقلاب ميباشد و بار سرنگونی بر دوش او خواهد بود پس ما حق نداريم که از او بخواهيم بار ديگر سرمايه داران را روی کار بياورد و ما حق نداريم به او بگوئيم سوسياليسم فعلاً برای تو زود است و حاليا بيا و زير بار سرمايه دار برو و او را بر دوش خود بگير و به حکومت برسان تا بعد ببينی چه ميشود. متاسفانه , بسياری از نيرو های چپ ايران در پشت پرده ی توجيهات گوناگون همين حرف را ميزنند. مثلاً ،،کومله،، در اطلاعيه پايانی کنگره اش از يک طرف خود را ،،حزب چپ و سوسياليستی،، ميخواند و از طرف ديگر ميگويد: ،،سوسياليسم به عنوان يک تحول اجتماعی ـ سياسی فوری در دستور کار آينده انقلاب ايران و به طريق اولی کردستان قرار ندارد،،. بنابراين وظيفه خود را ،،رهبری جنبش توده ای برای آزادی ملی در کردستان،، مقرر ميکند (۱). يعنی اينان خود را ،،چپ و سوسياليست،، مينامند ولی چون سوسياليسم برای ايران و کردستان زود است فعلاً ميخواهند نقشی مشابه اتحاديه ميهنی جلال طالبانی ايفا کنند که در عراق اشغالیِ امريکا شاهد آن هستيم. آيا صادقانه تر نبود اگر اين نيرو ها همان زمانی که برای سوسياليسم مبارزه کردند خود را ،،چپ و سوسياليسم،، معرفی کنند و فعلاً خود را همان بنامند که هستند؟
بدين ترتيب و با چنين رهبرانی بعيد نيست که پرولتاريا پس از سرنگون کردن جمهوری اسلامی نيز به قدرت نرسد و حالت ها (يا سناريوهای) گوناگونی پس از سرنگونی احتمال ميرود. و به همين دليل , سوسياليست ها بايد از هماکنون برنامه های اقتصادی حداکثر و حداقلِ خود را برای حالات گوناگون, چه خود در قدرت باشند يا نباشند , به بحث بگذارند و به مردم ارائه دهند.
برنامه حداکثر و هدفی که در ميانه راه نبايد مورد سازش قرار گيرد و از دست برود اينست که بايد از توليد سرمايه داری به توليد سوسياليستی برويم. يعنی سوسياليست ها نبايد خود را به اداره جامعه سرمايه داری ولو با امتيازاتی برای طبقه کارگر قانع کنند بلکه بايد در جهت از ميان برداشتن شيوه توليد غير عادلانه سرمايه داری و جانشين کردن سوسياليسم به جای آن به جلو بروند. ولی اينکه توليد سوسياليستی و جامعه و روابط آن دقيقاً چيست, نه از افکار و ايده آل های ما بلکه از مبارزه با موانع واقعی ايکه طبقه کارگر و ثهيدست بايد قدم به قدم در عمل از سر راه بردارد و به پيش برود تعيين خواهد شد. يعنی با تکرار طوطی وار دو کلمه ،،همه درد ما از سرمايه داری و تنها چاره سوسياليسم،، نه کارگران بسيج ميشوند و نه سوسياليسم ساخته ميشود. از تخريب اقتصاد و شيوه معاش مردم که سرمايه داری است نيز سوسياليسم بوجود نميآيد. بلکه نيروی چپ بايد برد بارانه در همه مراحل حرکت جامعه, چه پيش از پيروزی انقلاب و چه پس از آن , چه در قدرت و چه در خارج از قدرت, با پرولتاريا همراه باشد, در مبارزاتش شرکت کند, با آن پيوند ارگانيک برقرار سازد, از او آموزش بگيرد و به او آموزش دهد, از او اِلهام بگيرد و به او اِلهام دهد و اعتمادش را کسب کند, تا بتواند در زمان ها و مکان های مشخص, راه کار های مشخص و از جمله برنامه های مناسب اقتصادی پيشنهاد کند و اين برنامه ها را در عمل به پيش ببرد. مثلاً جنبش خود بخودی آلونک سازی خارج از محدوده را ارتقا داده و با سازمان دادنِ شورا ها و تعاونيهای مسکن به آپارتمانسازی سِريال با اصول مهندسی پيشرفت دهد.
ولی علاوه بر تجربه عملی داخلی که در برنامه گزاری ها پايه اصلی است, در زمان ما گنجينه ای از تجربه های واقعی انقلاب های ضد سرمايه داری و تجربه های سوسياليستی ملل ديگر نيز انباشته شده است که ما ميتوانيم از شکست ها و پيروزی های آنها درس بگيريم. در اتحاد شوروی, در چين, در اروپای شرقی, در کوبا, در ويتنام, در کره شمالی, در کامبوج, در نيکاراگوئه, در بعضی ايالت هایِ هند, ودر ساير جاها بصورت های گوناگون ساختمان سوسياليسم واقعی تجربه شده و دستآوردهای مثبتی داشته اند و شکست های بزرگی هم خورده اند. در زمان مارکس, تنها تجربه سوسياليسم واقعی, زندگی کوتاهِ کمون پاريس بود و مارکس بطور مفصل به نقد و تجزيه و تحليلِ نکات مثبت و منفی و دلايل شکست آن پرداخت. و جا دارد ما نيز تجارب زمان خود را نه در بست رد کنيم و نه مقدس وار بپذيريم بلکه هر يک را با تمام سايه روشنهای آن بصورت علمی بشناسيم و سعی کنيم از آنها نتايج عملی بگيريم.
،،راه رشد غير سرمايه داری ،، که حزب توده تبليغ ميکرد, همراه با اصل نسخه که در اتحاد شوروی و اقمار آن بنام ،،اقتصاد سوسياليستی،، جريان داشت هنوز از سر ها بيرون نرفته و هنوز بسياری, سوسياليسم را همان ،،دولتی کردن،، واحد های توليدی, حکومت يک حزب, ،،ديوار کشيدن،، به دور خود, و انحصاری کردن مبادله خارجی با کشور های سوسياليستی (اردوگاه سوسياليستی) ميدانند. اين مدل حتی پيش از شکست و فروپاشیِ ،،اردوگاه سوسياليستی،، زير سوال بود و اينک بيش از پيش اعتبار خود را از دست داده و يکايک عناصرِ آن بايد موردشک و نقد علمی قرار گيرد .
در درجه اول , دولتی بودن يا دولتی شدن واحد های توليدی را نبايد با سوسياليسم اشتباه کنيم. در زمان شاه, بسياری از صنايع ايران دولتی بود ولی در آنها کارگران همچنان مزدور و مقهور طبقه بالا يعنی مديران دولتی بودند که دزدی و بی کفايتی و رابطه گرائی (يا ،،پارتی بازی،،) در آنها از مديريتِ صنايع خصوصی هم بيشتر بود. و وقتی آن صنايعِ دو لتی به جمهوری اسلامی و بنيادهای آخوند ها رسيد, کار از آن هم خراب تر شد و سرنوشت نيروهای توليدی کشور يکسره ملعبه آقاها و آقازاده ها گشت. در اتحاد شوروی نيز با وجودی که مديرانِ شرکتهایِ دولتی, خود را ،،کمونيست،، ميخواندند و اصول و کنترل هائی وجود داشت ولی باز ،،رابطه گرائی،، بين اين مديرانِ ،،کمونيست،، و مقاماتِ حزب و دولت در بالا و کارـمزدی و بيگاری دادن در پائين جريان داشت و جامعه کاملاً طبقاتی بود (که همين طبقاتی بودن, در نهايت به مرگ سيستم کشيد زيرا بالائيها يعنی مديران سيستم که بايد آن را نگهبانی ميکردند نفعی در نگهداری آن نداشتند و برتری ميدادند که مالکيت و کنترل دولتی آنان به مالکيت خصوصی آنان تبديل شود که همينطور هم شد و پائينيها هم نه نقشی در تصميم گيريهای اجتماعی داشتند و نه نفعی در نگهداری سيستم ميديدند وبنابراين بيشتر تماشاچی باقی ماندند).
بنا براين از ديدگاه پرولتاريا, خصوصی بودن يا دولتی بودن شرکت ها چندان تفاوتی ندارد و هردو سرمايه داری است.
،،فردريک انگلس،، شرکت های دولتی را شبيه شرکت های سهامی ميداند که در هردوی آنها مديرانی که مالکيت خصوصی شرکت را ندارند اداره امور را بر دست ميگيرند ولی در هيچکدام , ماهيت سرمايه داریِ روابط توليد ازبين نميرود. چرا مالکيت دولتی, مالکيت سرمايه داری است؟ زيرا ،،دولت جديد, صرفنظر از شکل آن, يک ماشين سرمايه داريست, دولت سرمايه داران است. هرچه بيشتر نيروهای توليد را در مالکيت خود در ميآورد, بيشتر سرمايه دار ملی ميشود, و اتباع کشور را بيشتر استثمار ميکند. کارگران, مزد بگير, يعنی پرولتاريا , باقی ميمانند. رابطه سرمايه داری از بين نميرود بلکه به نقطه اوج خود ميرسد. ،،(۲)
نتيجه عملی ايکه نيروهای چپ بايد بگيرند اينست که در برنامه های اقتصادی خود, به از بين بردنِ مالکيتِ خصوصیِ وسايلِ توليد عجله نکنند زيرا دادن مالکيت و کنترل وسايل توليد, به ماشين دولتی سرمايه داران, و حتی ماشين دولتی ايکه از سر مايه داران بدست نيرو های چپ رسيده باشد, نه تنها سيستم کارـ مزدی و سرمايه داری را تغيير نميدهد بلکه ممکنست فساد و رابطه گرائی و سرکوب طبقه کارگر را بيشتر نيز بکند. در ايران, دستگاهِ غول پيکرِ بوروکراسیِ دولتی که در طول دهها سال بدست رژيمهایِ فاسدِ غارتگر و برای خدمت به آنها ساخته شده و چندين ميليون کارمند دارد و عميقاً به فساد و رشوه خواری و کم کاری و کارشکنی خو گرفته آيا توليد و تجارت را بهتر از حاجی های بازار انجام خواهد داد؟ و اگر اينطور نيست, آيا ميشود و درست است که ميليون ها کارمندِ آن را بيکار کرد و کارمندانِ غير فاسدِ جديد را جانشين آنها ساخت ؟ و اگر اين کار به اين زودی ممکن نميشود پس آيا درست تر اين نيست که روی بوروکراسی دولتی, ولو در راس آن سوسياليستها و کمونيستها باشند, زياد حساب باز نکنيم؟ و گفته مارکس را به ياد داشته باشيم که ،،طبقه کارگر نميتواند ماشين دولتیِ قبلی را بطور حاضر و آماده تحويل گرفته و به سادگی برای هدفهای خود بکار برد،، (۳).
بنابر اين تصوير غلطی که از کمونيست ها ساخته اند که آنان ميخواهند اموال مردم را از آنان بگيرند و همه چيز را به دولت مقتدرِ ديکتاتور بدهند بايد اصلاح شود و به مردم گفته شود که برعکس اين سرمايه داران هستند که مردم را از وسايل توليد و امکان کار کردن خلع يد کرده اند و مالکيتِ آنها را گرفته اند و هر روز بيش از روز پيش همه چيز را در مالکيتِ انحصاریِ شمارِ معدودی در ميآورند و توده های وسيع مردم همه اجاره نشين و اجير آنان شده اند و ميشوند. آن تصوير غلط از سوسياليسم نه فقط از تبليغات سرمايه داری بلکه همچنين از تجربيات دولت های ديکتاتوری فردی و يک حزبی استالينی پايه گرفته و در افکار (حتی افکار خود چپ ها) رسوخ کرده و زدودنِ آن دشوار است.
در واقع, درسِ مهمِ تجربه ی نظامهائی که به نام سوسياليستی وجود يافته, اينست که سوسياليسم بدون دموکراسی در حقيقت سوسياليسم نيست و سرانجام هم شکست خواهد خورد. تجربه های ،،مهندسی اجتماعی،، زورکی از بالا چه در زمان استالين (اشتراکی کردن اجباری کشاورزی, مهاجرت دادن های قومی و غيره) , چه در زمان مائو (،،جهش به پيش،، و ،، انقلاب فرهنگی،،) , چه در کامبوج (مهاجرت اجباری مردم از شهرها به دهات) و غيره به فاجعه های بزرگ انسانی تبديل شده وهمگی نتايج معکوس ببار آورده است.
بويژه در عرصه معيشتِ مردم که با زندگی و مرگ ميليونها نفر کار دارد, بايد پيش از آنکه راه های معاش جديدی بسازيم, راههای معيشت گذشته را خراب نکنيم, دنبال شعار های تند و نارس نرويم و زندگی و مرگ ميليونها نفر را آزمايشگاه ايده هایِ خام اين يا آن رهبر نسازيم. بلکه بهتر است آزادی و اِبتکارِ عمل بيشتر بدستِ خود طبقه پائين و شوراهای منتخبِ آنها باشد. و بجایِ اينکه کوشش کنيم واقعيت جامعه را بصورت ذهنيت خود يا رهبران درآوريم, بهتر است کوشش کنيم واقعيت موجود اقتصادی جامعه را هر چند غير عادلانه است , بپذيريم, بشناسيم, و از آن حرکت کنيم. آنچه مهم است اينست که اين حرکت واقعاً و صادقانه در جهت منافع طبقه تهيدست باشد نه در جهت منافعِ گروهی يا حزبی (که سرمايه دارانِ جديد را تشکيل خواهند داد).
به اقتصاد بايد از پائين يعنی از چشم کارگران نگاه کنيم: آنها که استثمار ميشوند ميخواهند کمتر استثمار شوند يعنی کار بهتری پيدا کنند و مزدشان بالا رود ولی برتری ميدهند که استثمار شوند تا اينکه بيکار شوند؛ و آنها که بيکارند ميگويند به ما کار و نان بدهيد و ما را استثمار کنيد. از اين رو, و بويژه در شرايط بحرانی کنونی ايران, ايجاد کار و اشتغال هرچه بيشتر, و جلوگيری از بيکاری کارگران, بايد معيار ارزيابی ها و اساس سياست اقتصادی چپ باشد و راهکارهای مناسب عملی (و نه ،،ايده ئولوژيکی،،) برای اين بلای اجتماعی پيشنهاد کنند.
ساختمان يک کارخانه که هزار شغل ايجاد ميکند گاهی تا دهسال طول ميکشد و کار و مهندسی و سرمايه بسيار بالا ئی نياز دارد. بنابراين کارخانه های موجود را بايد نگهداری و بازسازی کرد و هر شغلی که در آن ها هست بهر بهائی شده حفظ نمود و در همان حال شغل های جديد در شيوه های توليد نو درست کرد. استثمار و شغل های بد را فقط وقتی حق داريم از کارگران بگيريم که کار بدون استثمار و شغل های بهتر را پديد آورده باشيم.
چگونه ميتوان شغل های جديد ی پديد آورد؟ راه چاره ليبراليستها و طرفداران امپرياليسم برای رفع بيکاری اينست که سرمايه داران آزادی بيابند که سرمايه اشان را بياورند و ببرند؛ کارگران را با هر مزدی خواستند استخدام و هروقت خواستند بيکار کنند؛ کالاها را بهر قيمتی خواستند بخرند و بفروشند؛ دولت با ماليات و گمرک و مقررات خود دست و پای آنها را نگيرد و بلکه فقط ،،زمينه،، را برای آنها آماده و امن نگاه دارد؛ يعنی بموقع, جلوی شورش کارگران و دست درازی به مالکيتشان را بگيرد. حالا مساله ای که تقريباً هميشه در عمل پيدا ميشود اينست که اگر دولت طبق همين نسخه رفتار و زمينه را برای سرمايه داران باز و امن و آماده کرد و ميليونها ارتش بيکار کارگران هم حاضر و منتظر بودند, ولی سرمايه گذاران بهر دليلی نيامدند چه؟ چه بايد کرد؟ اين حالتی ست که در ايران و بسياری از کشورهائی که زمينه را بهتر از ايران برای سرمايه داران آماده کرده اند از آرژانتين گرفته تا لهستان, واقعيت يافته است. با ميليونها بيکارِ ايرانی چه بايد کرد؟ برای بيش از نيمی از مردم ايران که زير خط فقر در رنج و عذاب و نا اميدی بسر ميبرند چه پاسخی داريم؟ به دهها ميليون کودک و نوجوان ايران که به سن کار ميرسند و زندگی انسانی ميخواهند چه اميدواری ای بدهيم؟
پاسخِ ليبرالها مانندِ پاسخِ مامورينِ صندوقِ بين المللیِ پول ( که مجری برنامه های امريکاست) اينست که بايد دست روی دست گذاشت و چشم براهِ قدمِ پرعطوفتِ سرمايه داران ماند و اميدوار بود که اگر ،،زمينه،، را آماده تر سازيم يعنی دستمزد ها را پائين تر ببريم, يارانه ها را به کالاهای مصرفی مردم از ميان برداريم, و تعرفه های گمرکی را برداريم, يعنی کارگران و بيکاران را که زير فشار هستند بيشتر زير فشار ببريم, آنوقت سرمايه داران سرانجام ميآيند و سرمايه گذاری ميکنند و بيکاری از بين ميرود.
پاسخ سوسياليستها و کمونيستها هما نست که حافظ گفت:
بر درِ اربابِ بی مروتِ دنيا = چند نشينی که خواجه کِی بدر أيد؟
برای ايجاد کار, نبايد به انتظار سرمايه گذاران داخلی و خارجی نشست بلکه شوراهای مردمی و دولت بايد دست به کار شوند و تعاونی های توليدو ساختمان درست کنند و بيکاران را در کار مفيد استخدام کنند. يعنی امکانات کار که از پرولتاريا گرفته شده به او باز گردانده شده و آزادیِ کار و ابتکار از طبقه بالا به طبقه پائين آورده شود تا با گسترش و فعال شدن شوراهای کار, و تعاونی های توليد, نه تنها بيکاران به کار و رفاه دست يابند بلکه امکان واقعی ای پيدا شود که کارگران هرچه بيشتری از کارـمزدی برای سرمايه داران أزاد گردند.
ولی اين پروسه ميتواند به پيروزی يا شکست برسد و آنچه پيروزی يا شکست اين پروسه را تعيين ميکند اينست که قدرتِ کار و ابتکار در دست بيکاران و کارگران ميما ند يا عده ای با هر اسم و رسمی بر اين پروسه چيره ميشوند و آنرا مال خود ميکنند؟
در راستای ايجاد اشتغال و رشد قدرت ثوليد کارگران, ديوار کشيدن به دور کشور (مانند ديوار برلين و ايزوله بودن کره شمالی امروزی) برای ايران و يرای هيچ کشوری مناسب نبوده و نيست. و نبايد بدستِ خود, خود را تحريم تجاری کنيم. بر عکس, بايد در ها را باز گذاشت و از مبادله اقتصادی و فرهنگی با همه مردم جهان سود يافت. و طبيعی ترين و مناسب ترين روابط, با کشورهای همسايه و کشور هائی خواهد بود که آماده اند به ما تکنولوژی نو بدهند و از موضع قوی شرايط خود را بر ما تحميل نکنند.
يکی از جزميات چپ سنتی ايران واهمه بيجا از سرمايه گذاری خارجی در ايران است که اگر از ديدگاه کارگران و نه از ديدگاه مليون به آن نگاه کنيم تفاوتی با سرمايه گذاری سرمايه داران خودی ندارد. آيا از ديدگاه طبقه کارگر فرقی است که بدستِ سرمايه دارِ مسلمان يا سرمايه دار کافر استثمار شود؟ البته نه. بنابر اين سرمايه گذاری خارجی که با خود تکنولوژی جديد ميآورد همراه با کنترل مناسب که اجازه تخريب و تسلط به آن ندهد و کشور را به روزی نياندازد که مجبور به تن دادن به شرايط صندوق بين المللی پول شود, چندان فرقی با سرمايه گذاری سرمايه داران ملی ندارد. ولی از طرف ديگر زياده روی ليبرالها و ااقتصاددانان وابسته به منافع بيگانه که تبليغ ميکنند تنها راه حل بيکاری ايران سرمايه گذاری وسيع خارجی ميباشد نادرست است. مساله ايران کمبود سرمايه نيست.
جواد صنم راد , پائيز ۱۳۸۳
زيرنويسها:
۱. اطلاعيه کميته مرکزی کومله در پايان کنگره مرداد ۱۳۸۳ (۱۰ اوت ۲۰۰۴).
۲. فردريک انگلس: آنتی دورينگ, بخش نظريه سوسياليسم , فصل۲ از ۳.
۳. مارکس: جنگ داخلی در فرانسه
برگرفته از »سايت زنان مترقی سويس«
www.pwoiran.com
- توضیحات
- نوشته شده توسط جواد صنم راد
- دسته: صفحه آزاد
در تقسيم کار بين المللی که شرکتهای بزرگ جهانی و دولتهای بزرگ ، به سر کردگی امريکا ، در جهان برقرار کرده و از آن سود ميبرند، ايران چه وظيفه ای دارد و چه نقشی بازی می کند؟
متأسفانه، در طول قرن بيستم تا کنون، ايران به صورت يک کشور تک محصولی صادر کننده نفت خام در جهان در آمده و اقتصاد ايران، چه در زمان شاه و چه در زمان جمهوری اسلامی، وابسته به دلارهايی است که از فروش ميليونها بشکه نفت در هر شبانه روز به دولت ايران پرداخت ميشود و از بالا وارد اقتصاد ميگردد. صادرات نفت خام تا حد ۹۰ درصد در آمد ارزی کشور را بوجود ميآورد و مخارج دولت هم تا حد ۸۰ درصد از همين منبع تأمين ميشود. زندگی مردم ايران، چه از لحاظ نانی که ميخورند و چه ميليونها نفری که در دستگاههای نظامی و اداری و آموزشی حقوق می گيرند و چه ميليونها نفری که در کار تجارت و دلالی و خرده فروشی هستند و يا ميليونها کارگری که در صنايع مونتاژ کار می کنند، به صادرات يک کالا يعنی نفت گره خورده است .
رو بنای سياسی اين اقتصاد نفتی، حکومت ديکتاتوری، همراه با دزدی و فساد شديد در بالا و از بالاست؛ زيرا دولت ايران به مردم و ماليات آنها که فقط يک پنجم درآمد دولت را تشکيل می دهد وابستگی ندارد بلکه به شرکتهای نفتی خارجی وابسته است که روزانه ميليونها دلار به خزانه ميريزند. و اين مردم هستند که برای نان و کار و درآمد خود به دولت و ريخت و پاش آن نيازمندند و نه دولت به مردم.
برای توضيح اين نکته، بايد توجه کنيم که دموکراسی با ماليات رابطه دارد. مثلآ در انقلاب امريکا در ۱۷۷۵ تا ۱۷۸۳ که پس از جنگهای بسيار، به استقلال آن کشور از انگلستان توفيق يافت، يکی از شعارهای مردم -
no taxation without participation
بود يعنی ( بدون مشارکت، ماليات نمی دهيم ) يعنی ما که ماليات می دهيم، خود ما بايد در تصميم گيريها شرکت کنيم که چقدر ماليات ما کم و زياد شود و يا چگونه خرج گردد و نبايد پادشاه و پارلمان انگلستان بدون ما تصميم بگيرند. و دولت انگليس هم سرانجام تسليم شد و بورژوازی ملی امريکا از آن زمان يعنی تقريباً از دو قرن پيش توانست رشد مستقل و دموکراسی خود را به پيش ببرد.
ولی دولتهای ايران پس از انقلاب مشروطيت، از رضاه شاه گرفته تا محمدرضاشاه و جمهوری اسلامی، وابستگی ای به مردم و ماليات آنها نداشته اند و منبع درآمد آنها شيرهای نفت و شرکتهای بزرگ جهانخوار نفتی هستند و بنابراين نسبت به مردم و رأی و خواسته آنها بی اعتنا بوده و هستند. و نه تنها بی اعتنا بوده اند بلکه آنها را، يعنی مردم را، سرکوب می کرده و ميکنند.
دليل اين سرکوب شديد و خشن، ساختار اقتصادی نفتی و وابسته به امپرياليسم است. زيرا بالاَئيها ميلونها دلار ثرو ت کار نکرده به چنگ ميآورند و در پائين از يکطرف بيکاری شديد و فشار (جمعيت اضافه) ناراضی است و از طرف ديگر، لااقل در بخش رقابتی، استثمار شديد و بيرحمانه وجود دارد که پديده مشترک همه اقتصادهای سرمايه داری وابسته می باشد. در اين اقتصادها، نرخ سود بالا لازمه اش دستمزدهای پائين و نرخ استثمار بسيار بالا ست . در ايران، مشاهده ميکنيم که نرخ بهره واقعی(يعنی با در نظر گرفتن تورم) در بازار آزاد بسيار بالاست(۱) و اين نرخ بهره بالا، پايه نرخ سود را نشان می دهد (که بايد از آن بالاتر باشد) و نرخ سود بالا، نشان دهنده نرخ شديد استثمار است که مثلاً در بخش ساختمان سازی در شهرها شاهد آن هستيم .
(۱) به گفته يکی از اقتصاد دانان اسلامی.(امروزه ديگر نمی توان برای شرايطی که مردم از بانکها يک ميليون تومان قرض می گيرند و يک ماهه مجبور هستند يک ميليون و دويست هزار تومان به بانک پس بدهند، هيچ توجيه فقهی تراشيد) . (دکتر حسن توانايان فرد ۶\۴\۱۳۸۲ ) بازگو شده از مقاله نقد اقتصاد امروزی ايران بر اساس معيارهای اقتصادی اسلامی) از سايت ملی مذهبی ماه مه ۲۰۰۴
فشار پائينی ها، دولت را برای حفظ وضع موجود، مجبور به سرکوب ميکند و وسايل اين سرکوب را هم دارد يعنی همان ميليونها دلاری که هر روز از منبع درآمد نفت بدست مقامات ميرسد، بخشی از آن خرج نيروهای اطلاعاتی و امنيتی و سپاه و ارتش و اسلحه آنها ميشود تا مردم را در ترس و وحشت نگاهدارند و يا مجبور به فرار کنند تا دسته حاکمان به دزدی و خوشگذرانی و مراسم با شکوه (حالا خواه شاهنشاهی و خواه اسلامی) ادامه بدهند و سيستم امپرياليستی همچنان به انباشت سرمايه مشغول باشد.
در ايران، دو نسل پياپی، دو انقلاب بزرگ، يکی جنبش ملی شدن نفت به رهبری دکتر مصدق، و ديگری انقلاب بزرگ ضد سلطنتی وضد امريکائی ۱۳۵۷، بر پا کردند تا اين تنگنا و قفسی را که تقسيم کار بين المللی، ما را در آن قرار داده ( يعنی تک محصولی نفت در زير بنا و حکومت ديکتاتوری و فساد و دزدی در روبنا) را بشکنند و راه پيشرفت و آزادی را به روی مردم ايران بگشايند. متأسفانه هردو اين انقلابها، با تمام فداکاريها و جانبازيهای دو نسل از بهترين جوانان ايران، شکست خورده و ما همچنان در بند اين تقسيم کار بين المللی باقی مانده ايم.
جنبش ملی شدن نفت با دخالت مستقيم سازمانهای جاسوسی انگليس و امريکا و خيانت در بار پهلوی شکست خورد و انقلاب ضد سطنتی هم با دخالت آمريکا به سرعت به زير رهبری نيروهای اسلامی رفت، و روحانيون پس از گرفتن قدرت بر خلاف شعارهايی که ميدادند، بجای شکستن قفل تقسيم کار بين المللی در ايران، به شکستن مخالفان آن روی آوردند بدون آنکه به نقش ايران در آن تقسيم کار بين المللی لطمه ای بزنند. بلکه آنرا تحکيم هم کردند.
اينست که امروز می بينيم، اقتصاد ايران و معشيت و زندگی مردم، همچنان وابسته به صادرات تک محصولی نفت خام است و سيه روزی مردم هر روز ابعاد بزرگتری پيدا ميکند. سرزمين بزرگ ايران که چهل برابر سوئيس، زمين دارد، نان مردمش را نمی تواند توليد کند و در چند سال اخير، ايران بزرگترين وارد کننده گندم جهان شده است و سالی ۷ ميليون تن گندم وارد ميکند.(۲) و آخرين آمار، يعنی واردات ساليانه ۵/۱۰ ميليون تن گندم،(۳) نشان ميدهد که دولت برای هر ايرانی در هر روز نزديک نيم کيلو گندم وارد ميکند يعنی ايرانيها برای نان شب و نان روز محتاج به بيگانه هستند و اگر محاصره جدی کشور انجام شود مردم از گرسنگی خواهند مرد. بعلاوه سالی ۶۰۰ تا ۸۰۰ هزار تن برنج و حدود نيمی از شکر مورد نيازو بسياری از مواد لازم غذايی کشور از خارج وارد ميشود. حتی خوراک حيوانات يعنی خوراک دام و طيور از خارج وارد ميشود و هزينه آن يک ميليارد دلار در سال برآورد شده است.(۴)
همچنين ميلياردها دلار هر سال هزينه وارد کردن بنزين ميشود که يک فرآورده ساده نفتی است. يعنی ايران پس از صد سال سابقه صنعت نفت، بايد فقط نفت خام را صادر کند و شرکتهای خارجی در پالايشگاههای خود آنرا تبديل به بنزين کنند و به قيمت چند برابر به خود ما بفروشند. ايران، مواد پتروشيمی لازم برای صنايعی مثل نساجی را هم از خارج وارد ميکند. در حقيقت، صنايع نساجی کشور، نه تنها از لحاظ پنبه، بلکه از لحاظ مواد اوليه پتروشيمی مثل اکريليک به ميزان ۷۰ درصد به خارج وابستگی دارند. وابستگی صنايع نساجی از لحاظ ماشين آلات خارجی، ۹۰ درصد است.(۵) يعنی پيچيدگی صنعتی (يا روابط بين الصنايع) ما بقدری ضعيف و در پيوند با خارج است که ما حتی نتوانسته ايم در اين صنعت ساده نساجی که مواد اوليه آن هم بيشتر از مشتقات نفت ( يعنی پتروشيمی) است به خود کفايی نسبی برسيم.
(۲) هر الدتريبون، ۱۹ سپتامبر ۲۰۰۱، ص ۸
(۳)بازگو شده از همان منبع زير نويس (۱)
(۴) از منبع گفته شده در زيرنويس (۱)
(۵) گفته مسعود لطيفی رئيس دانشکده مهندسی نساجی دانشگاه، امير کبير، روزنامه دنيای اقتصاد ۱۷ ارديبهشت ۱۳۸۳، ۶ مه ۲۰۰۴
صنايع مونتاژی که در ايران بر پا شده و اشتغال های آن، کاملاً وابسته به ميلياردها دلار واردات ساليانه قطعات ساخته شده خارجی است که بدون درآمد ارزی نفت، امکان پذير نخواهد بود. يعنی صنايع ما بيشتر به تجارت نزديک هستند تا صنعت. مثلاً آنچه را که ما تراکتورسازی (کارخانه تراکتور سازی تبريز) ميناميم در حقيقت وارد کننده تراکتورهای خارجی است که در کارخانه گاهی فقط چرخهای آن را به بدنه آن می بندند. صنعت خودروسازی نيز ارزش افزوده داخلی ناچيزی دارد و ميتوان به آن بصورت (تجارتخانه) نگاه کرد تا ( کارخانه).
بدين ترتيب، صنايعی که در ايران پديد آمده، بجای اينکه وابستگی ما را به ارز بدست آمده از صادرات نفت خام، کاهش دهد، خود يک مصرف کننده عمده درآمد ارزی نفت بوده و بدون اين، ميخوابد. يعنی صنايع ما بجای اينکه رابطه دادو ستد فنی input- output -
با صنعت پايه ما يعنی نفت برقرار کنند، بطور غير مستقيم با آن رابطه دارند يعنی خرج کننده ارز حاصله از آن هستند!
حالا در اثر بالا و پائين رفتن قيمت نفت خام در بازار جهانی، اقتصاد ايران که هم از لحاظ مصرف هم از لحاظ توليد، و هم از لحاظ اعتباری، وابسته به درآمد نفت است، بشدت بالا و پائين ميشود. مثلاً در پنجسال آخر دوران محمدرضاشاه، بعلت بالا رفتن ناگهانی قيمت نفت، اقتصاد ايران، رشد تورمی و بادکنکی ای يافت که در باريها و اطرافيان آنها ميلياردها دلار درآمد بادآورده بدست آوردند و بدنبال ريخت و پاش از بالا، کالاهای مصرفی وارداتی فراوانی در دسترس مردم قرار گرفت که هنوز يادبودهای خوش آن در اذهان باقی مانده و آنهايی که ميخواهند مردم را به عقب برگردانند و از ارتجاع مذهبی به استبداد سلطنتی پس ببرند، اين خاطره های خوش را خيلی به ياد مردم می آورند تا آنها را فريب دهند.
پس از انقلاب ۱۳۵۷ مردم ايران ، که سلطه امريکا را بر منابع نفت ايران و خاورميانه به لرزه انداخت، قيمت نفت بار ديگر به بالا جهش کرد. انقلاب ايران ميتوانست با تکيه بر جوانان، زنان، کارگران و متخصصان ايرانی، محيط کار و فعاليت توليدی مستقل از تحميلات امپرياليستی را گسترش بخشد. انقلاب ايران ميتوانست با برقراری روابط دوستانه با کشورهای ديگر منطقه و تقويت سازمان کشورهای صادر کننده نفت (اوپک) تسلط امپرياليسم امريکا را بر مردم ايران و ساير خلقهای اين منطقه کاهش دهد و به آزادی و پيشرفت آنها کمک کند.
ولی جمهوری اسلامی، هدف انقلاب را بر گرداندن چرخهای زمان به ۱۴۰۰ سال پيش در بيابانهای حجاز اعلان کرد و در داخل به جان جوانان انقلابی پرشور و پيشرو و در خارج به جنگ و ستيز با عراق و ساير کشورهای نفت خيز منطقه افتاد. هشت سال، ايران و عراق از غرب اسلحه خريدند و به کشتار جوانان يکديگر و منفجر کردن پالايشگاهها و صنايع و شهرهای يکديگر همت گذاشتند. کار به جائی کشيد که نفتکش های کويت مجبور به برافراشتن پرچم امريکا شدند و قوای نظامی امريکا بدعوت خود کشورهای منطقه، خليج فارس را پايگاه خود ساخت و امريکا چيرگی از دست رفته خود را بازيافت. قيمت واقعی نفت (يعنی قيمت با منظور کردن نرخ تورم دلار) در سالهای دهه ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ به سطح پائين سالهای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ برگشت و رونق اقتصادی امريکا و اروپا بقيمت سيه روزی مردم ايران و عراق بار ديگر برقرار شد. و اين هديه ای بود که خمينی و آخوندهای ايران به امريکا دادند.
به بيان ساده ، امريکا و غرب از ما ميخواهند که اولاً ما وابسته و مجبور به توليد و صدور نفت خام باشيم و ثانياً اين نفت خام را به ارزان ترين قيمت در اختيار آنها بگذاريم. و اين همان چيزيست که در تمام طول جنگ ايران و عراق و پس از آن با تمام شعارهای ضد امريکايی سران جمهوری اسلامی در عمل انجام شد و جمهوری اسلامی نيز مثل شاهان دست نشانده پهلوی جريان نفت ارزان به غرب را نگهداری کرده و ميکند يعنی هر شبانه روز چندين ميليون بشگه نفت ايران را به خارج سرازير گردانيده و وابستگی ايران و تسلط امپرياليزم را نگهبانی مينمايد.
بدين ترتيب، قدرتهای خارجی ، بويژه امريکا، برای بردن نفت ما، سه نسل گذشته ايران را مقهور و لگدمال منافع خود کرده و از آزادی سياسی و پيشرفت اقتصادی محروم کرده اند. ايران، در هر دو جنگ جهانی اول و دوم اشغال نظامی شده و از يک طرف با فشارسياسی و نظامی از خارج و از طرف ديگر يعنی از داخل، با ديکتاتوری و دزدی های ميليون و ميليارد دلاری طبقه بالای وابسته به بيگانه، به وضعيت اقتصادی کنونی رسيده که در زمره فقيرترين کشورهای جهان درآمده و ميليونها جوان تحصيل کرده آن بيکار و معتاد و ميليونها آواره و فراری گشته و آينده ای برای خود نمی بينند.
ولی آينده چه خواهد شد و چه ميتواند بشود؟ آيا نقش نفت در آينده ايران کمرنگ تر شده و امريکا و قدرت های ديگر از دخالت در سرنوشت ما دست بر خواهند داشت؟
واقعيت های امروز و پيش بينی های عرضه و تقاضای نفت در جهان و جايگاه جغرافيايی ايران نشان ميدهد که احتمالاً زندگی دو نسل آينده ايران نيز، شايد حتی در مقياس بزرگتری، تحت تأثير جنگ قدرتهای بزرگ بر سر منابع نفت قرار خواهد گرفت زيرا در آينده، جنگ جهانی نفت نه تنها آرام نميشود بلکه احتمالاً بسيار شديدتر از گذشته خواهد شد و مرکز اين جنگ جهانی نيز در ايران خواهد بود:
اولاً تقاضای نفت در دنيا هر روز بيشتر ميشود و بخصوص در حمل و نقل زمينی و دريايی و هوايی جانشين مهمی پيدا نشده است. کشور امريکا که بزرگترين مصرف کننده نفت جهان است و به تنهايی ۲۵ درصد نفت جهان را مصرف ميکند، منابع داخليش در حال پايان گرفتن بوده و روزانه بالای ۱۰ ميليون بشگه نفت وارد ميکند يعنی برای بيش از نيمی از مصرف خود به منابع خارجی وابسته است. اروپا و ژاپن نيز تقريباً برای تمام نفت مصرفی خود که دهها ميليون بشگه در روز است، نيازمند نفت وارداتی هستند. و مهمتر از همه، از لحاظ رشد تقاضای نفت، کشور چين است که سريعاً در حال صنعتی شدن است و هر روز بيشتر از روز پيش به واردات روزانه ميليونها بشگه نفت نيازمند است.
ثانياً عرضه نفت دنيا محدود و تمام شدنی است و در دو دهه اخير، جز در حوزه دريای خزر، در قزاقستان، منبع بزرگ ديگری در دنيا کشف نشده است.(۶) نزديک دو سوم منابع نفت جهان در خليج فارس و کشورهای پيرامون آن متمرکز بوده و بيشتر رشد عرضه بايد از اين کشورها و بويژه از سه کشور عربستان، عراق و ايران تأمين شود که در غرب به آن (مثلث سياه) ميگويند.(۷) تنها رقيب قابل توجه اين حوزه، ميدانهای نفتی کشورهای حوزه دريای خزر مثل قزاقستان و آذربايجان است که به تازگی و پس از فروپاشی اتحاد شوروی مستقل گشته و شرکتهای نفتی غربی، بويژه امريکايی، همراه با هزاران سرباز و مستشار به آنها وارد شده اند. گفته ميشود که حوزه دريای خزر بين ۱۱۰ تا ۲۰۰ ميليارد بشگه ذخيره نفت دارد که تا حد يک پنجم دخيره نفت جهان است.(۸)
طبيعی است که در زمانی که دنيا رو به قحطی نفت ميرود، و ايران درست در ميان اين دو چشمه سرشار نفت (يعنی دريای خزر و خليج فارس) قرار گرفته و خود يکی از بزرگترين ذخاير نفت و گاز طبيعی جهان را دارد، امريکا ايران را در کانون ملاحظات نظامی و سياسی و تبليغاتی خود قرار ميدهد. در حقيقت، امپرياليسم امريکا که اينک پس از فروپاشی اتحاد شوروی، رقيب بازدارنده ای ندارد و تنها (ابرقدرت) جهان شده و ساليانه بيش از ۴۰۰ ميليارد دلار (يعنی چهار برابر کل توليد ملی ايران) خرج امور دفاعی می کند و بزرگترين سلاحهای کشتار دسته جمعی را در انبارهای خود آماده کرده، چندين سال است که با پرچم مبارزه با تروريسم، با تمام قدرت خود به کشورهای نفتی هجوم آورده است.(۹)
و ممکن است مرگ و زندگی امريکا، بعنوان يک ابرقدرت، به اين جنگ نفت بستگی داشته باشد. اگر در اين جنگ ببازد ، برای واردات روزانه بيش از ده ميليون بشگه نفت خود، و برای نفت لازم برای نيروی دريائی و هوائی و زمينی خود، به کشورهای صادر کننده نفت وابسته خواهد شد که قيمتهای خود را ميتوانند تا ۱۰۰ دلار هر بشگه بالا ببرند و در آنصورت اقتصاد آمريکا و دلار سقوط خواهند کرد و امريکا موقعيت ابرقدرتی خود را از دست ميدهد و به جای خود می نشيند؛
در هرالدتريبونpaul krugman (۶) رجوع کنيد به مقاله های با عنوان (آخر الزمان نفتی) اوموند، اول آوريل ۸و ۱۵ ۲۰۰۴،ص ۱۹.yves cochet (۷) مقاله وزير سابق فرانسه (۸) تايمز مالی ۶ مارس ۱۹۹۹ ص ۳ و هرالدتريبون ۲۰ اکتبر ۲۰۰۱ ص ۱۶.
. (طرحهای واقعی جورج بوش در تهاجم نظامی به عراق) لوموند ديپلمات، نوامبر۲۰۰۲.m.t.klare(۹)
ولی اگر در اين جنگ ببرد، يعنی اشغال نظامی افغانستان و عراق به ثمر برسد و امريکا بتواند از محاصره کامل نظامی ايران که در حال حاضر به آن دست يافته به فتح ايران برسد و پايگاههای نظاميش را در تمام شمال و جنوب ايران بگستراند، آن روز، روز افتتاح امپراطوری جهانی امريکا و تسلط نظامی و اقتصادی بی رقيب آن بر کره خاک خواهد بود. نيروهای نظامی آمريکا، در آسيای مرکزی، آبهای دريای خزر، و قفقاز ميتوانند چين و روسيه را کنترل کنند و رابطه روسيه با ايران را ببندند و آنوقت، تمام ميدانهای مهم نفت دنيا و راهها و لوله های آن، حتی آنهايی که در روسيه هستند، در دست شرکتهای غول پيکر امريکايی قرار خواهند گرفت و بزرگترين قدرت نظامی دنيا يعنی امريکا، مهمترين کالای استراتژيک دنيا يعنی نفت را زير کنترل درآورده و اروپا و ژاپن و از آنها مهمتر، رقيب آينده امريکا، يعنی چين، برای بزرگترين نياز حياتی خود، نفت، خريدار و باج پرداز شرکتهای امريکايی ميشوند و هيچگاه نخواهند توانست در برابر امريکا قد برافرازند.
البته امريکا برای رسيدن به اين آرزو، آماده جنايات بسياری است ولی ضمناً تبليغات گسترده و همه جانبه ای روی ايرانيان و بخصوص جوانان هدف گيری کرده است. امريکا، راديوی ۲۴ ساعته ای با امواج قوی برای ايران پخش ميکند که آنرا (راديو فردا) نامگذاری کرده است. يعنی امريکا، با همين نامگذاری، ميخواهد به ما بگويد نه تنها ديروز ما (کودتای ۲۸ مرداد و شاه) و امروز ما (رفسنجانی و غيره) امريکائيست، بلکه فردای ما نيز از آن امريکا خواهد بود و برای فردای ما هم برنامه دارد. و در داخل رژيم جمهوری اسلامی، و بيشتر از آنها، در ميان سلطنت طلبان، بسياری تسليم طلبند و راه برون رفت از مشکلات اقتصادی ايران را تسليم کامل به امريکا ميدانند.
ولی تسليم به امريکا يعنی قبول همان تقسيم کار بين المللی که امريکا و متحدانش بر جهان برقرار کرده و خودشان از آن سود ميبرند و ما از آن زيان ميبريم، يعنی قبول همان ادامه وابستگی ايران به صادرات نفت خام که حدود يک قرن است ما در آن درجا ميزنيم. در صورت قبول تسليم کامل، هر چند که با سرمايه گذاری شرکتهای نفتی امريکا، توليد و درآمد نفت، قدری هم بالا برود، باز نتيجه آن پر شدن جيب های طبقه حاکمه خواهد بود و اکثريت مردم همچنان در بيکاری و فقر و نااميدی دست و پا زده و سرکوب خواهند شد.
درحقيقت ، اگر (کويت) با جمعيت کم، ميتواند نفت خام بفروشد و همه چيز وارد کند، و مردم را کم و بيش راضی نگهدارد، ايران ۷۰ ميليونی نميتواند چنين کند. ميليونها جوان ايرانی در شهرها ميخواهند کار و توليد داشته باشند و بايد محيط لازم برای رشد و خلاقيت و صنعت فراهم شود. يعنی دولت بايد بخواهد و بتواند که ايران را از بندهای تقسيم کار بين المللی تحميل شده يعنی تک محصولی نفت آزاد کند و سياست صنعتی جامع و مستقل پيش گيرد، ولی يک دولت فاسد و سرکوبگر که بر اکثريت مردم و طبقه زحمتکش تکيه نداشته باشد، نه ميخواهد و نه ميتواند چنين کند.
برگرفته از »سايت زنان مترقی سويس«
www.pwoiran.com
- توضیحات
- نوشته شده توسط جواد صنم راد
- دسته: صفحه آزاد
سيستم توليد سرمايه داری فقط ۵/۲ قرن است که ابتدا در انگلستان و سپس در جا ها ی ديگر پيدا شده و بصورتِ مسلط در آمده و به احتمالِ بسيار پس از چندی مانند سيستم های توليد غير عادلانه ای که پيش از آن وجود داشته و از بين رفته ( مثل برده داری و ارباب و ر عيتی) اين نيزاز ميان برداشته خواهد شد.
توليد سرمايه داری غير از تجارت سرمايه داری و غير از توليد کالا ست ؛ يعنی هرچند مثل سر مايه تجاری يا ربائی ، گذاشتنِ پول برایِ بدست آوردنِ پولِ بيشتر است ، و مثل توليد کالا ، تو ليد برای بازار است ، ولی فرا تر از اينهاست. تجارت و ربا و توليد کالا و بازار پيش از قرن هيجدهم نيز کم و بيش وجود داشته و آنچه در قرونِ جديد پديد آمده و تازگی دارد يک روش توليدیِ جديد بر پايه سرمايه داری است.
اين روش توليد فقط وقتی ميتواند بوجود بيايد که کار، کالا شده باشد ؛ يعنی عده ای از مردم، زمين و دارائی خود را از دست داده و مجبور شده باشند برای گذران زندگی به بازار بيايند و کار و توان و پوست و استخوانِ خود را به فروش بگذارند. اين طبقه اجتماعیِ ”هيچ نداران“ يا ”همه چيز از دست رفته گان“ را که مجبور به عرضه کردنِ خود برایِ کار شده اند، پرولتاريا ميگويند. اينها بر خلافِ برده ها آزاد هستند و ميتوانند به جاهای ديگر بروند و کار بکنند يا نکنند ولی برای اينکه خود و بچه ها يشان از گرسنگی نميرند مجبورند برایِ ديگران کار کنند.
در برابرِ اينها، طبقه ديگری وجود دارد که همه چيز را در مالکيت خود در آورده و سرمايه دار شده است. اين طبقه بايد پولش را بگذارد و نيروی کار پرولتاريا را بخرد و وسايل کار در اختيارش بگذارد تا توليد انجام گيرد تا اين طبقه سرمايه دار بتواند محصولِ کار را به بازار ببرد و بفروشد و سرمايه و سودش را به خودش بر گرداند.(۱)
پس سيستم توليد سر مايه داری لازمه اش وجود دو طبقه است که در برابرِ يکديگر بايستند: پرولتاريا و سرمايه دار.
پرولتاريا چگونه بوجود می آيد؟
در ايران ميليون ها زارعی که از دهات کنده شده و در جستجویِ کار و نان به شهرها سرازير شده اند، پرولتاريايند. ۵/۱ ميليون افغانی که از مملکتِ خودشان آواره گشته ، دستِ خالی به ايران آمده، و نيم ميليونشان فقط در تهران کار ميکنند يا در جستجویِ کارند، پرولتاريايند. ميليون ها ايرانی که جانشان را بر داشته ، از حکومت اسلام فرار کرده و به کشورهای ديگر پناهنده شده اند، پرولتاريايند.
زنِ بيوه ای که تمامِ دارائيش را در بانک گذاشته يا قرض داده و از بهره اش زندگی ميکرده و حالا پولش را خورده اند، يا در اثر تورم، ارزش پولش از بين رفته ، و مجبور شده به بازار کار بيايد ، پرولتارياست. جنگزده ای که خانه و مغازه اش خراب شده و به شهر شما آمده، پرولتارياست. کفشدوزی که ديگر نميتواند با کفش ماشينی رقابت کند و دنبالِ کار ميگردد، پرولتارياست. معلمی که در مدرسه جان ميکند. پرولتارياست. خانه بدوشی که دور شهر ميگردد و دنبالِ ” ا طاق خالی“ ميگردد، پرولتارياست. خانواده ای که از شهرستان آمده و در حلبی آبادِ خارجِ شهر آلونک ميسازد، پرولتارياست. و....
هنر مند بزرگِ سينما چارلی چاپلين در بيشتر فيلم هايش نقشِ پرولتاريا را بازی ميکند: آدمی که با کُت و شلوار پاره ، با جيبِ خالی، آزاد، در شهر راه ميرود، گاهی کنار ماشينِ کارخانه است، گاهی در سيرک کار ميکند ، گاهی از کار بيرونش مياندازند، و اغلب هم با پليس (علامتِ دولت سرمايه داران) درگير ميشود. او سرگذشتِ ميليونها انسانِ دنيایِ جديد را نشان داده و زير سوال ميبرد ؛ و دليل جاودانگیِ او هم همين است.
امروز دو سومِ مردمِ ايران شهرنشين هستند (۲) که بسياری از آنها در دهه هایِ اخير و بويژه پس از اصلاحاتِ ارضیِ دهه ۱۳۴۰ از دهات کنده شده و به شهرها آمده و به صف پرولتاريایِ شهر که اکثريت مردم شهرند پيوسته اند. اگر پرو لتاريایِ دهات را نيز به آنان بيافزائيم در می يابيم که در ايرانِ کنونی طبقه پرولتاريا اکثريتِ قاطعِ جمعيت را تشکيل ميدهد. درمقايسه، در هندوستانِ امروز، که در دو ايالت آن حزب کمونيست حکومت ميکند، فقط يک سومِ مردم، در شهرها سکونت دارند؛ و در چينِ کمونيست ، بر پايه آمارِ اوايلِ دهه ۱۹۸۰ يعنی بيش از سی سال پس از پيروزیِ کمونيست ها، فقط نزديکِ يک پنجمِ جمعيت در شهر ها زندگی ميکردند و تنها ۱۳ در صدِ نيرویِ کار در صنعت و معدن کار داشتند(۳)؛ و در شورویِ سابق ، در ۱۹۲۶ ، سالها پس از پيروزیِ انقلابِ پرولتاريائی، هنوز ۸۲ % مردم، کشاورز بودند يعنی پرولتاريا در اقليتِ کامل بود(۴) .
در ايران ، اصلاحاتِ ارضیِ دهه ۱۳۴۰ که با بر نامه امريکائی ها انجام گرفت ، مالکيتِ خصوصیِ سر مايه داری را به دهات بُرد: زمين ها و باغها بطورِ نا برابر بين اربابها و ”زارعينِ صاحب نسق“ تقسيم شد و به آنها سندِ مالکيت داده شد. ولی از يک طرف ميليون ها کشاورز ايرانی از قبيلِ ”خوش نشين ها“ نه تنها از اصلاحاتِ ارضی بهره ای نيافتند بلکه با از بين رفتنِ روابطِ توليد ِ سنتی خود کفا ، ديگر امکانِ معيشت در روستا نداشتند و از طرفِ ديگر بسياری از خرده مالکان نيز سر مايه کافی برایِ توليد سود آور نداشته و ورشکسته شدند. بنابراين بخشِ کشاورزی که پيش از اين اکثريتِ جمعيتِ ايران را در خود جای و کار ميداد، دگر گون شده و ميليون ها نفر وسايلِ توليدِ خود را از دست دادند و بصورتِ پرولتاريا از دهات به شهرها ريختند.
نظريه منصور حکمت(۵) که با تکرار و تاکيد مينويسد که “هدف اساسی خلعِ امپرياليستی دهه ۴۰ در وهله اول ... ايجاد نيروی کار ارزان در شهرها بود“ يعنی اينکه امپرياليسم آگاهانه ميخواست ”نيروی کار مورد نياز خود را از طريق خلع يد ، از دل نظام پيشين بيرون“ بکشد ، با واقعيت تاريخی سازگاری ندارد. زيرا امريکائيها پروژه صنعتی کردن وسيع ايران را نداشتند که با کمبود کارگر روبرو شده و خواسته باشند کمبود کارگر را با اصلاحاتِ ارضی حل کنند. بلکه برعکس ، در همان زمان هم امريکائيها از ”انفجار جمعيت“ وحشت داشتند و خواهان ””ايجاد پرولتاريای وسيع شهری با نرخ دستمزد نازل“ نبودند. هدف اصلی امريکائيهاو دولت ”کِنِدی“ در اصلاحات ارضی ايران هدف سياسی و ضد انقلابی بود يعنی آنها از انقلابهای کمونيستی چين، کوبا، و ويتنام درس تلخی گرفته و ميخواستند با پيشدستی در اصلاحات ارضی جلوی تکرار آن انقلاب ها را در ايران بگيرند. نتيجه اين برنامه البته اين شد که خطر انقلاب از دهات رفع شد ولی مهاجرت دهاتيها به شهر ها تسريع يافت و پرولتاريا در شهر ها بحالت انفجاری ظاهر گشت.
رشدِ چشمگيرِ طبقه پرولتاريا در شهر های ايران از کاهشِ پيوسته یِ در صدِ نيرویِ شاغلِ ايران در بخشِ کشاورزی که از پيش از انقلاب بهمن آغازشده و پس از انقلاب ادامه يافت نيز قابلِ اندازه گيری و سنجش است(۶) :
۱۳۴۵ = ۵ / ۴۷ %
۱۳۵۵ = ۳۴ %
۱۳۶۵ = ۲۹ %
۱۳۷۵ = ۲۳ %
همين رشد انفجارآميز اين طبقه بود که انقلابِ بهمنِ ۱۳۵۷ (با شعار هایِ مذ هبیِ سازگار با سابقه زندگیِ پرو لتاريا در دهات) را آفريد ؛ و شاه و دربار را از پا در آورد ( ”بهمن“ از قيام خونين آلونک سازهایِ ”خارج از محدوده“ آغاز شد). و امروز نيز طغيان و رشدِ کمی و کيفی طبقه پرولتاريایِ جوانِ ايران است که جمهوریِ اسلامی را به لرزه و سرسام آورده و آنرا در انقلابِ ديگری با شعار هایِ غيرِ مذهبی از پا خواهد انداخت. چرا؟ چون حکومتِ اسلامی نميتواند و نميخواهد خواسته هایِ اوليه آن ها ، کار، مسکن و آزادی را برآورده سازد.
در حقيقت، گرانی و بويژه گرانیِ مسکن ، خفقان و زندگی مانند زندان، و بد تر از همه بيکاری و بی در آمدی ميليون ها جوان را نه تنها سرمايه داری اسلامیِ آخوند ها بلکه سيستمِ سر مايه داریِ ايران با هر روبنایِ سياسیِ ديگری نيز نميتواند حل کند. چرا؟
همانطور که گفتيم رشدِ اشتغال و توليدِ سرمايه داری لازمه اش دو طبقه است که روبرویِ هم قرار بگيرند. يعنی درست است که ” لشگر ذخيره کار“ برایِ توليد و صنعتی شدنِ سرمايه داری لازم است (چون کاردارها و بيکارها با هم رقابت ميکنند و مزد را پائين نگاه ميدارند) ولی کافی نيست. و بايد طبقه ديگر يعنی سرمايه دار پا جلو بگذارد و واردِ صنعت شود و سر مايه گذاری کند و اين ”لشگر ذخيره کار“ ارزان را به کار گمارد. وگرنه بيکاری چگونه از بين برود؟
“بسازوبفروش” ها را در نظر بگيريد. آنها سرمايه خودشان بعلاوه پولی که قرض ميکنند ميگذارند، زمين يا خانه کلنگی را ميخرند و کارگران فراوان وارزان را هم استخدام ميکنند و خانه يا خانه هائی ميسازند و با فروش آن سود و سرمايه را بر ميگردانند. اين سود (يا ارزشِ اضافه) بين بساز و بفروش (شرکت ساختمانی)، و قرض دهنده (بانک) و دولت (ماليات) تقسيم ميشود. البته هرقدر سطحِ مزدها پائين تر باشد (يعنی نرخِ استثمار بيشتر باشد) سود بيشتر ميشود و انگيزه برایِ سرمايه گذاری و توليدِ اشتغال بيشتر ميشود ولی اگر ساختمان ها فروش نرود يعنی مردم، پولِ خريدِ آنها را نداشته باشند، هر قدر هم کارگر، فراوان و مزدها ، پائين باشد کسی سرمايه گذاری نخواهد کرد . يا اگر کارهایِ دلالی و تجاری سودش بيشتر و خطرش کمتر باشد باز سرمايه گذاریِ توليدی کافی انجام نميشود.
با نگاه به کلِ اقتصاد، آيا دليلی وجود دارد که سرمايه داری بطورِ خود بخود به همه کارگران کار بدهد يعنی به اندازه کافی سرمايه گذاریِ توليدی انجام گيرد تا بيکاری از بين برود؟ بعضی اقتصاددانانِ دستِ راستی سر مايه داری ميگفتند و هنوز ميگويندکه اگر دولت، حداقلِ مزد تعيين نکند و بگذاردبيکارها زير فشار گرسنگی با هم رقابت کنند و مزدها بسمتِ صفر برود آنوقت سرمايه داران انگيزه پيدا ميکنند که کارگران را استخدام کنند و بيکاری خود بخود از بين خواهد رفت. اشتباهِ اينها اينست که اگر مزدها بسمت صفر برود يعنی درآمد اکثريتِ مردم بسمتِ صفر برود بازارِ داخلی از بين ميرود و توليد و اشتغال بجای اينکه بالا برود پائين ميآيد.
بنا براين امروزه نظريه ايکه ميگويد در سرمايه داری، بيکاری، خود بخود از بين ميرود اولاً از نگاه منطقی و ثانياً در تجربه تاريخی رد شده است: اولاً مارکس و کينز و اقتصاددانانِ دنباله رویِ آنها چه آنها که مخالف سرمايه داری و چه آنها که طرفدار دخالت ِ دولت و اصلاحِ اين نظام بودند، ثابت کرده اند که بحرانِ بيکاری در سرمايه داری حالتی طبيعی و ناشی از سرشتِ غير عادلانه آن است و بر عکس نبودنِ بيکاری در اين سيستم غير عاديست و بايد توضيح داده شود؛ و ثانياً واقعيتِ بيکاری و بحرانِ پايان نيافتنی در کشورهایِ سرمايه داری و بويژه بحرانِ اقتصادی ۱۹۲۹ به بعد، که فقط با جنگ جهانی دو م ( يعنی بسيجِ بيکاران برای جنگ) پايان پذيرفت، بهتر از هر استدلالی حقيقتِ بيرحم توليد سرما يه داری را به همه نشان داد.
و از آن پس و به ويژه در چشم بهم چشمی و ترس از انقلاب هایِ سوسياليستی ، دولت هایِ سرمايه داری فعالانه در اقتصاد دخالت کردند و سعی نمودند از راه هایِ گوناگون، بحران خود را به خارج منتقل کنند و بيکاری داخلی را هر جور شده کاهش دهند و به بيکاران کمکِ مالی کنند. مثلاً دولتها با سياست هایِ مناسبِ پولی (پائين بردنِ نرخِ بهره) و مالی (پائين بردنِ ماليات) ، سهمِ کارفرمايان در ارزشِ اضافه را بالا ميبرند (در مثالِ فوق، سهمِ ”بساز و بفروش“ را با پائين بردنِ سهمِ بانک و دولت بالا ميبرند) و با دادنِ اين انگيزه ، سرمايه داران را بسمتِ توليد و طرح های مطلوبِ صنعتی تشويق ميکنند.
در ايران ، چنين سياست های ِ مناسبِ صنعتی شدن ، نه از طرف دولت و نه از جانبِ اربابانِ خارجی، نه در زمانِ شاه و نه در زمانِ جمهوریِ اسلامی، اجرا نشده و نميشود. بلکه بر عکس، سرمايه داریِ وابسته به خارج در ايران بر پايه صدورِ نفتِ خام و وارد کردنِ مصنوعاتِ خارجی تا کنون جلویِ صنعتی شدنِ ايران را گرفته و محيطی ايجاد کرده که سرمايه داران خصوصی به جایِ صنعت و توليد ، به تجارت يا دلالی يا خريد وفروشِ زمين يا خارج کردن سرمايه .... روی آورند. و در نتيجه، بيشترِ پرولتاريائی هم که از دهات به شهرها ريخته يا از خودِ شهر ها به بازارِ کار می آيد ، در برابر خود سرمايه دار توليدی نمی يابد که او را به کار گمارد و بنا بر اين به هرز ميرود يعنی به جایِ اينکه کارگر شود ، دستفروش يا دلال يا معتاد يا فاحشه يا پاسدار .... ميشود.
ظاهرا ًبرای اينکه ضعفِ سرمايه داریِ خصوصی ايران جبران گردد و کار و صنعت درست شود تا کنون پنج برنامه پنج ساله در زمان شاه و سه برنامه پنج ساله در زمان جمهوری اسلامی به اجرا گذاشته شده و سرمايه کلانی در حدود پانصد ميليارد دلار درآمدِ نفت بدستِ دولت سرمايه گذاری شده که مشخصاتِ مشترکِ اين طرح ها بقرارِ زير است:
۱. سرمايه گذاريها با قراردادهایِ آب و نان دار با شرکت هایِ خارجی انجام يافته و اين شرکت ها که نقشِ مرکزی را در طرحريزیِ صنعتی ما داشته و د ارند هدفشان فروش کالایِ خود و کشيدنِ مافوقِ سود و چرخشِ دلار هایِ نفتی بوده و هست و نه صنعتی کردنِ ما.
۲. قرارداد ها یِ خارجی با دستور از بالا (دربارِ پهلوی يا اسلامی) بدونِ در نظر گرفتنِ اصولِ مناقصه و حسابرسی انجام شده و ميشود و ”حق المشاوره ها“ و دزديهایِ ميليون دلاری، روشِ عادیِ آنها بوده و هست. ۳. اين طرح ها با هدف هایِ بسيار بالا و عوامفريبانه شروع ميشود ودر ميانه راه پس از عوض شدنِ مديرانِ گوناگون به هدفهای کوچکتری ميآيد.
۴. هزينه اين طرح ها هر سال بيشتر ارزيابی و در خواست ميشود.
۵. زمانِ انجامِ هر يک از طرح ها در ميانه راه تغيير ميکند و پيوسته طولانی تر ميشود.
خصوصياتِ مشترکِ اين طرح ها در دو حکومتی که ظاهراً متضادند ، بسيار مهم است زيرا گويایِ اينستکه در هر حکومتِ سوم نيز ممکن است اين خصوصيات حفظ شود مگر اينکه حاکميت امپرياليست واقعاً ونه در شعار برچيده شود و جهت گيری طبقاتیِ دولت واژگون گردد.
اين برنامه ها به تقليد از برنامه هایِ پنج ساله صنعتی شدنِ شوروی به اجرا گذاشته شد؛ ولی در حاليکه در آنجا در همان برنامه های اول و دوم، هواپيما سازی مستقل شروع شد، و با وجود صدمات جنگ جهانی دوم، پس از اين جنگ، شوروی پيشاهنگ همه کشورها در رفتن به فضا شد؛ در ايران ما متاسفانه پس از پنجاه سال ””برنامه ريزی“، نمونه صنعتکاری ما ”پيکان“ است که همان طرح کهنه و غير اقتصادی ””هيلمن هانتر“ انگليسیِ ۴۰ سال پيش است. و حالا که خواسته اند آن را تغيير دهند شرکتِ فرانسویِ ”رنو“ را آورده و شرکتِ ”رنو پارس“ را درست کرده اند تا از اين پس ” رنوی لوگان“ خودرویِ ”ملی“ ايران شود يعنی شرکت فرانسوی، موتور و قطعاتش را بفروشد که ما آنرا سوار کنيم(۷).
تعجب در اين نيست که شوروی پس از انقلاب يا کشور های آسيائی در زمان ما صنعتی شده و به طراحی مستقل صنعتی رسيده اند بلکه شگفتی در اين است که ايران با اين همه استعداد رياضی و فنی و مهندسی وبا اين همه دانشکده های فنی و صنعتی پس از پنجاه سال ”برنامه ريزی“ اينگونه در جا زده است. بهر حال اين برنامه ها شکست خورده ، و کشور نه از طريق سرمايه داری خصوصی ونه با برنامه های سرمايه داری دولتی صنعتی نشده ، و برایِ همه نيازمنديهایِ خود به واردات وابسته مانده وبلکه اين وابستگی ازعرصه مصرف به عرصه توليد و مصرف گسترش يافته است. در سالهای اخيرجمع بخشهای کشاورزی و صنايع و معادن ايران (غير از نفت) فقط در حدود ۳۰ در صد توليد نا خالص داخلی نوسان يافته در حاليکه بخش ”خدمات“، که بيشتر کار های غير توليدی و بيکاری پنهان ميباشد در اطرافِ ۵۰ در صد توليد ناخالص داخلی نوسان کرده است(۸). و با گذشتِ سالها به شمار انبوه بيکارانِ شهرها ميليون ميليون افزوده گشته و امروز به جائی رسيده که در برابر يک آگهیِ استخدامِ يک شرکتِ غربی برای يک کارمند، بيش از هزار متقاضی رجوع کرده اند که در ميان آنها يک دکتر اقتصاد، يک دکتر طب، دهها مهندس کامپيوتر، و صدها فارغ اتحصيل دانشگاه بوده اند.(۹)
در شهرک اسلامشهر در جنوب تهران دهها جوان جلوی رديف تلفن عمومی برای سود ناچيزی کارت تلفن ميفروشند. يکی از آنها ميگويد: ” به ما نگاه کنيد. ما همه بيکاريم. ما سعی ميکنيم اينجا يا آنجا کاری بکنيم و پولی در بياوريم. آنها ما را بعنوان اوباش دستگير ميکنند. اعتياد فراوان است. دليل آن نااميديست.“ در ايستگاه اتوبوس اين شهرک به تهران صدها کارگر جوان منتظر می نشينند تا برای يک روز کار آنها را ببرند. کارفرماها افغانها را ترجيح ميدهند چون مزد کمتری ميگيرند. چندی پيش وقتی قيمت بنزين بالا رفت و بليط اتوبوس گران شد، يک روز صبح، کارگران يک شهرک مجاور بطرف اسلامشهر حرکت کردند. بيکاران به آنها پيوستند. شيشه های فروشگاهها را شکستندو بانکها و پمپ بنزين ها و ساختمانهای دولتی را آتش زدند. پاسداران به جمعيت آتش گشودندو تعدادی از مردم کشته شدند. روزِ بعد، دولت تظاهرکننده های خودش را با اتوبوس به اينجا آورد. از خانواده های کشته ها پول گلوله هائی که برای فرزندانشان مصرف شده بود گرفته شد و مجلس عزا برای کشته ها ممنوع بود. دولت هيچوقت اعلان نکرد که چند نفر کشته شدند. (۱۰)
بورژوازی نو خاسته ايران اسلامی و سخنگويانش پرده پوشی های اوايل جمهوری اسلامی (که از بوسيدن دست کارگران و حکومت مستضعفان دم ميزدند) را کنار گذاشته و حالا ديگر صاف و پوست کنده حرفشان را ميزنند. مثلاً محمد حسين اديب ، استاد اقتصاد دانشگاه های اسلامی شده، که امکانات تبليغ فراوانی در اختيارش گذاشته اند وبقول خودش هفته ای دو سه سخنرانی در صنايع (برای کارگران) ميکند و تا کنون، علاوه بر چندين کتاب،۱۱۳۰ مقاله در نشريات کثيرالانتشار نوشته و در دهسال گذشته ۶۲۱ سخنرانی در کارخانه ها کرده با صراحت باور نکردنی تبليغ ميکند که ميليون ها کارگر و کارمند ايرانی بايد بيکار شوند تا ايران بتواند وارد سازمان تجارت جهانی شود. او ميگويد از ۱۴۰۰ نفر پرسنل کارخانه بارش اصفهان ۱۲۰۰ نفر مازاد هستند و بايد اخراج شوند و بطور کلی از ۹۵۰ هزار پرسنل شرکتهای دولتی ۸۰۰ هزار مازاد هستند و بايد اخراج شوند زيرا ”اگر پرسنل مازاد صنايع اخراج نشوند توليد در ايران قابل رقابت با موج واردات کالای خارجی نخواهد بود.“(۱۱) او ميگويد “با طی کردن ۳۰ در صد باقيمانده راه “ ادغام ايران در اقتصاد جهانی حداقل ۵ ميليون نفر از شاغلين موجود (که با خانواده هايشان يک سوم جمعيت شهری هستند) کار و درآمد خود را از دست ميدهند و ”تحت پوشش WTO(سازمان تجارت جهانی) هزاران توليد کننده در جهان سوم و ايران ورشکست ميشوند و هزار شرکت بزرگ (جهانی) جايگزين آنها ميشوند“(۱۲) و همه اينها خيلی خوب است و بايد با تمام توان در اين راه بکوشيم! وی اولين بند ”مانيفست“ سايت خود را چنين اعلان ميدارد: ”۱- اين سايت بدنبال عضويت ايران در سازمان تجارت جهانی است در کوتاهترين زمان و فاز ممکن.“(۱۳) او اپوزيسيون چپ خارج از کشور را نيز هدايت ميکند و مينويسد: ”اپوزيسيون خارج از کشور بايد واقعيت سازمان تجارت جهانی را جذب و هضم کند و اين چيزيست که دقيقاً در داخل کشور در حال اتفاق افتادن است.“ (۱۴)
چه چيز ”دقيقاً در داخل کشور در حال اتفاق افتادن“ است؟ اولاً ” اوتوپی“ اسلامی از آزمايش قدرت سر افکنده و شکست خورده بيرون آمده و تضاد اسلام و سرمايه داری بنفع دومی در حال حل شدن کامل است و ثانياً در سرمايه داری نيز تفاوتِ ”ملی و مستقل“ ها با ”کمپرادور“ ها دارد هرچه بيشتر از بين ميرود. اين رَوَند ها را هم در عمل وهم در ديد گاههای نظری مشاهده ميکنيم.
ی. علوی مينويسد: ”تا آن زمان که عقلانيت سنتی با عقلانيت اقتصادی سازگار نشود امکان حل اين تعارض و بالتبع حرکت در جهت حل مشکلات اقتصادی ايران ممکن نيست.“ منظور او از عقلانيت اقتصادی همان سرمايه داری و از عقلانيت سنتی، همان اسلام است چنانکه در ادامه مينويسد: ”در عقلانيت اقتصادی هر عمليات و رفتار با توجه به بازده آن با عنوان مثبت يا منفی توصيف ميشود. در عقلانيت سنتی امًا انتساب به سنت خود کافی است که برای رفتاری مشروعيت کسب شود. کسب اين مشروعيت يکی از اساسيترين شرط های ارتقا در مراتب ديوان سالاری ايران است.“(۱۵) مثالی که از ضرر و زيان های اين تناقض روبنای اسلامی و زير بنای سرمايه داری ميآورد، سر مايه گذاری و خوش گذرانی سرمايه داران خصوصی و دولتی ايران اسلامی در ”امارات“ است: ”يکی از کشور های ميزبان سرمايه مسئولين حکومت يعنی امارات... دارایِ داد و ستدی حدود ۴ ميليارد [دلار] در سال با ايران است. هزاران شرکت با مشارکت ايرانيان در آنجا ثبت شده و نيروی تخصصی و انسانی ايران درترکيب با سرمايه ايرانی يکی از شرايط رونق اقتصادی و پيشرفت اجتماعی امارات است....بنادر امارات بواقع کارکرد اين بنادر [ايران] را به عهده گرفته ... و عوايد قابل توجهی را کسب مينمايند.... خود مسئولين حکومتی.... ترجيح ميدهند که سرمايه خود را به آن سوی آب منتقل کنند.... بسياری از مسئولين حکومت .... برای تفريح.... به آنجا مراجعه ميکنند.“(۱۶) بگفته او در سال ۲۰۰۰ حدود ۳ ميليارد دلار سرمايه از ايران خارج شده و سرمايه وارد شده يک در صد اين مبلغ بوده؛ حتی شيخ نشين های کوچک خليج فارس هر يک ۲ تا ۵ برابر بيش از ايران سرمايه در يافت کرده اند (۱۷). نتيجه ای که او ميخواهد بگيرد اينست که اگر مقررات اسلامی دست و پای سرمايه دار ها را نگيرد بيشتر در ايران سرمايه گذاری خواهند کرد و بهبود اقتصادی حاصل ميشود.
واقعيت اينست که سرکوب شرعی بيشتر روی طبقه پائين و به نفع طبقه بالا بوده و هست و حکومت های رفسنجانی و خاتمی در رها کردن اصولِ دست و پاگير فقهی و قانون اساسی اسلامی تا آنجا که جلوی سرمايه داران را ميگرفته به اندازه کافی پيش رفته اند: گرفتن و پرداختنِ بهره آزاد شده و با تغيير اصل ۴۴ قانون اساسی چندين بانک خصوصی مثل بانک کار آفرين و بانک اقتصاد نوين به کار افتاده است؛ استقراض خارجی آزاد شده و بانکهای خارجی در ايران سريعاً رشد مييابند(۱۸) و مقامات بالای وزارت نفت افتخار ميکنند که ”قراردادهای پيشفروش محصولات پتروشيمی به عنوان وثيقه در بانکهای خارجی سپرده ميشود“ و در ازای آن ميليار ها دلار پول گرفته ميشود(۱۹)؛ بورس تهران رونق گرفته و پس از مستغلات گرمترين بازار شده(۲۰)؛ در جزيره های کيش و قشم و در چاه بهار و غيره ۶ منطقه آزاد تجاری و ۲۵ منطقه ويژه اقتصادی درست شده که از آن راهها همه گونه واردات بطور قانونی يا قاچاقی به بازار های ايران سرازير ميشود و وارداتِ کالاها مثل پارچه و تلويزيون بقدری زياد است که کارخانه های نساجی و مونتاژ تلويزيون تعطيل شده اند(۲۱)؛ قوانين جديد در جذب سرمايه گذاری خارجی، خصوصی سازيها و محدود کردن قانون کار و غيره ، که هر دو جناح اصلاح طلب و محافظه کار پيش برده اند، همه وهمه در جهت باز سازیِ سرمايه داری ليبرال و غرب پسند بوده است.
در اجرای همين سياستهای ليبرال اقتصادی، دولت حجت الاسلام خاتمی صدها کارخانه نو پای ايران را که با اينهمه خون دل و با ميلياردها دلار سرمايه عمومی ساخته شده با شتاب و به بهای پشيزی به مالکيتِ خصوصیِ ”خوديها“ در ميآورد. صاحبان جديد که فقط به سود فوری و فرار دادن سر مايه ميانديشند، کارگران اين کارخانه ها را بيرون مياندازند، زمين هايش را که چه بسا وسط شهر افتاده و گران شده ميفروشند و ....عليرضا محجوب نماينده مجلس ميگويد: ۱۴۰۰ شرکت که خيلی از آنها نساجی هستند پس از خصوصی شدن در شرايط بحرانی بسر ميبرند و ۸۰ هزار کارگر مزدشان را نگرفته اند. او که رئيس حزب کار و متحد رئيس جمهور اصلاح طلب است ميگويد: ”ما ميتوانيم از کارگران بخواهيم يک جنبش بزرگ آغاز کنند ولی اين کار آسيب بزرگی ممکنست بزند و ما مخالف آسيب زدن هستيم.“(۲۲) ولی کارگران نساجی تهران و اصفهان که مزدشان پرداخت نشده در خيابانها تظاهرات ميکنند. ۳۵۰ هزار کارگر که هنوز در صنعت نساجی کار ميکنند ازيکطرف با واردات بيش از اندازه پارچه و از طرف ديگر با سياستهای خصوصی سازی و صاحبان جديد خصوصی تهديد ميشوند(۲۳). لايحه ”نوسازی و بازسازی صنايع نساجی“ به سرمايه داران اجازه ميدهد هر وقت بخواهند کارگران را اخراج کنند.
از آن سو طبقه سر مايه دار بوروکرات و خصوصی ايران دست در دست هم در آب و تاب و هيجان و شور و شوقِ خصوصی سازی ها غرق است و هر روز دامنه اين بذل و بخشش ها به عرصه های جديدی گسترش می يابد. وزير صنايع و معادن با غرور و افتخار ميگويد: ”از ميان ۴۷ شرکت تابعه بانک صنعت و معدن تا کنون ۳۲ شرکت به بخش خصوصی واگذار شده و ۱۵ شرکت ديگر در حال واگذاری ميباشد.“(۲۴) رئيس هيئت عامل سازمان گسترش اعلام ميکند: ”فروش سهام سازمان گسترش و نوسازی صنايع ايران روند خارق العاده ای پيدا کرده است“(۲۵) و مدير عامل سازمان بنادر و کشتيرانی با شور و شوق انقلابی مُژده ميدهد: ”کليه بنادر کشور به بخش خصوصی واگذار ميشود.“ (۲۶)
حتی بخشهایِ مبارز و چپِ سرمايه داری ”ملی و مستقل“ ايران گلوباليزاسيون امريکائی را ميپذيرند. مثلاً عزت الله سحابی(۲۷) با وجودی که تحليل ميکند که ”ذات جامعه غرب و جامعه سرمايه داری مواجهه با بحران است“ و ”صدور سرمايه، جزوِ ضروريات حفظ نظام سرمايه داری است“ و با اينکه ميگويد ”جهانی کردن را به هيچ وجه به نفع ملت ها و کشور های ضعيف نمی دانيم. اين جريان، رشد اين کشورها را متوقف ميکند.“ ولی سپس در کمال عجز و ناتوانی نتيجه گيری ميکندکه ”جهانی کردن را به دليل ناگزيری و به دليل پرهيز از انزواطلبی ميپذيريم و نيز می دانيم که کشورهای باقدرت و شرکت های فرا مليتی برای حل مسائل خودشان جهان را به آن سمت و سو می برند.“ او با وجودی که از ”مکتب اقتصاد ملی“ ستايش ميکند و از رشد امريکا پس از استقلال در قرن ۱۸ و از رشد ژاپن از زمان ”ميجی ها“ ياد ميکند ولی راه و برنامه “ملی و مستقلی“ برای آنچه خودش ”بن بستِ تاريخیِ ملتِ ايران“ مينامد (که شايد بهتر باشد ”بن بست تاريخی سرمايه داری ملی ايران“ بخوانيم) بدست نميدهد و چون”ما در اين سيستم محبوسيم“ و گريزی از آن نيست فقط درخواست ميکند که برنامه های خارجی ”به تدريج“ در ايران پياده شود تا ايران دچار ”شوک“ نشود: ”ايجاد شرايط تدريجی اين حُسن را دارد که کشورها دُچار ”شوک“ نمی شوند. در زمان دولت اول آقای هاشمی در سال ۶۸ برنامه اول را به مجلس آوردند ما فهميديم که اين همان برنامه بانک جهانی و صندوق بين المللی پول است که آن موقع بيان نکردند.... بعد از پنج سال که از اجرای آن برنامه گذشت کار شناسانِ بانک جهانی که برای رسيدگی به وضعِ برنامه اجراشده به ايران آمدند نظرشان اين بود که ايرانی ها در اجرایِ سياستهای بانک جهانی و صندوق بين المللی پول با سرعتی بيش از آنچه آنها ميخواسته اند عمل کرده اند.“
زيرنويس ها:
۱. برای مفاهيم کالا و سرمايه و توليد کالا و توليد سرمايه داری رجوع کنيد به : مارکس: سرمايه ، جلد اول.
۲. آمار از تحقيق آزاده کيان ـ تيبو ، لو موند ۱۴ آوريل ۲۰۰۴ .
۳. آمار از بريتانيکا زير عنوان چين.
۴. آمار از J.Rosenberg, Hobsbawm s Century, Monthly Review, July-August ۱۹۹۵
۵. نقل قول ها از منصور حکمت: کمونيست ها و جنبش دهقانی پس از حل امپرياليستی مساله ارضی در ايران، ۱۹۷۹.
۶. آمار از ناصر پاکدامن: جمهوری اسلامی از اقتصاد تا جامعه، چشم انداز شماره ۲۱، پائيز ۱۳۸۱.
۷. برزو درگاهی: سرمايه گذاری فرانسه در ايران، هرالد تريبون ۲۴ ژوئن ۲۰۰۴.
۸. بانک مرکزی ايران: حساب های ملی ۸۰ و ۸۱ ، دی ۱۳۸۲.
۹. افشين مولوی، هرالد تريبون، ۱۰ اوت ۲۰۰۴، ص ۶.
۱۰. گزارشِ خبرنگار هرالد تريبون، ۱۷ ژوئيه ۱۹۹۹ ، ص۱ و ۴.
۱۱. محمد حسين اديب: ”اپوزيسيون چپ خارج از کشور و WTO “ از صفحه اينترنت ملی-مذهبی مه ۲۰۰۴. همچنين رجوع شود به صفحه خودش بنام تهران اکونوميست.کوم.
۱۲. م.ح. اديب: اپوزيسيون سلطنت طلب و WTO ، از سايت ملی-مذهبی. مه ۲۰۰۴.
۱۳. رجوع شود به سايت www.tehraneconomist.com
۱۴. م.ح. اديب: اپوزيسيون چپ خارج از کشور و WTO، همانجا.
۱۵. ی. علوی:” اقتصاد ايران: چالش عقلانيت سنتی و عقلانيت اقتصادی“، سايت ملی-مذهبی، مه ۲۰۰۴.
۱۶. همانجا.
۱۷. همانجا.
۱۸. در ۵ سال گذشته عمليات مالی بانک سوسيته ژنرال فرانسه در ايران ۲۰ در صد در سال افزايش يافته است( برزو در گاهی. رجوع به زير نويس ۷).
۱۹. دنيای اقتصاد. ۲ و ۱۴ ارديبهشت ۱۳۸۳.
۲۰. تايمز مالی ۲۱ مارس ۲۰۰۲، ص۶.
۲۱. دنيای اقتصاد، ۲۸ اسفند ۱۳۸۲ و ۶ خرداد ۱۳۸۳.
۲۲. تايمز مالی، ۳ ژوئيه ۲۰۰۱ ،ص ۸.
۲۳. همانجا.
۲۴. دنيای اقتصاد، ۲ ارديبهشت ۱۳۸۳ (۲۱ آوريل۲۰۰۴).
۲۵. دنيای اقتصاد، ۲ فروردين ۱۳۸۳.
۲۶. دنيای اقتصاد، ۲۸ اسفند ۱۳۸۲ (۱۸ مارس ۲۰۰۴).
۲۷. نقل قول ها از عزت الله سحابی، مصاحبه با روزنامه شرق،
(برگرفته از »سايت زنان مترقی سويس«)
www.pwoiran.com
- توضیحات
- نوشته شده توسط Super User
- دسته: صفحه آزاد
گفت وگوی شهروند با مهدی کوهستانی
اتحاد بين المللی در حمايت از مبارزات کارگران در ايران در سال ۱۹۹۹ با هدف حمايت از خواسته ها و مبارزات کارگران ايران و جلب حمايت های بين المللی از حرکت کارگران در ايران شکل گرفت.
با افراد و نهادهايی که از مبارزات کارگران ايران حمايت کنند و ايضـا با تشکلات دست ساخته دولتی همچون خانه کارگر و شوراهای اسلامی کار و ديگر نهادهای ضدکارگری مرزبندی روشنی داشته باشند همکاری خواهيم کرد.
ائتلاف بين المللی فعاليتهای متنوعی را طی سالهای گذشته پيش برده است که به طور مثال ميتوانم به کنفرانس کارگری تحت عنوان "موقعيت کنونی جنبش کارگری و موانع کنونی آن" در سال ۲۰۰۲ اشاره کنم... مدعوين از ايران و نيز تعدادی از دوستان ساکن اروپا و کانادا ضمن شرکت ۴ روزه در کنفرانس مشکلات و مسائل کارگران ايران را برای بيش از ۴۸۰۰ نفر از نمايندگان بخشهای مختلف کارگری کانادا مطرح کردند.
يکی از تاثيرات اين بحث و گفت وگوها اين بود که هيات کارگری که از نروژ آمده بودند و از طرف مسئولان خانه کارگر به ايران دعوت شده بودند، رسما اعلام کردند که به ايران سفر نمی کنند... و يا نامه های متعدد کنفدراسيون بين المللی اتحاديه های آزاد کارگری در حمايت از کارگران ايران و بخصوص کارگران نساجی سنندج از جمله دستاوردهای اين سفر بوده است.
در مورد کشتار کارگران خاتون آباد و محاکمه کارگران سقز شاکی اصلی کنفدراسيون است که شکايت را برای محکوميت جمهوری اسلامی به کنفرانس سازمان جهانی کار ارائه داده است... ما از تمام جريانات و نحله های مدافع حقوق کارگران و کارگران پيشرو و يا کسانی که در اين مورد هر گونه مدرکی در اختيار دارند که به تقويت اين شکايتها ياری رساند، درخواست ميکنيم اين مدارک را در اختيار ما قرار دهند. اين اقدام با ارزش خواهد بود و به ما کمک خواهد کرد که با مدارک بسيار قويتری در نشست ماه جون سازمان جهانی کار شرکت کنيم.
در اين جا خطاب به فعالان کارگری داخل اعلام می کنم که از هر طريقی که می توانيد اخبار مبارزات خود را به ما برسانيد، ما نهايت سعی خود را به کار خواهيم بست که خواسته های شما را منعکس کنيم.
مهدی کوهستانی از ابتدای ورودش به کانادا به عنوان يکی از فعالان اجتماعی در مشکلات و مسائلی که جامعه ی نوپای ما درگير آن بود، دخالت داشته است. از اوائل دهه ۹۰ در اتحاديه کارگری محل کارش يعنی اتحاديه ی خدمات عمومی کانادا به فعاليت پرداخت. و از آن زمان تاکنون او چهار دوره در انتخابات مجمع عمومی کارگران و توسط خود آنها به رياست دوره ای شعبه ۳۲۶۱ اتحاديه انتخاب شده است. کوهستانی اکنون برای دومين دوره نيز به رياست شورای کارگری شهر تورنتو اتحاديه خدمات عمومی که بيش از ۷۰۰۰۰ کارگر را شامل می شود، انتخاب شده است. مهدی کوهستانی اکنون نايب رئيس اتحاديه خدمات عمومی ايالت انتاريوست که بيش از ۲۳۰۰۰۰ کارگر را تحت پوشش دارد.
مهدی کوهستانی و فريد پرتوی، دو مسئول " اتحاد بين المللی در حمايت از مبارزات کارگران در ايران" هستند. اين نهاد که با همت فريد و مهدی منشا اقدامات قابل توجهی در جلب حمايت های مورد نياز بين المللی از کارگران ايران بوده است، اخيرا نيز در جلب اين ياری رسانی به مبارزات کارگران ايران، بخصوص در اعتصابات اخير کارگران در کارخانه نساجی سنندج، و نيز محاکمه ی فعالان کارگری در سقز به جرم برپا کردن جشن اول ماه مه، موثر بوده است.
اخيرا مهدی کوهستانی با کنگره کار کانادا که عاليترين نهاد اتحاديه های کارگری کانادا است در هيجدهمين کنگره کنفدراسيون اتحاديه های کارگری آزاد ــ آی سی اف تی يو ــ که در شهر مايازاکی ژاپن از تاريخ ۵ تا ۱۰ دسامبر ۲۰۰۴ برگزار شد، شرکت کرد. با مهدی کوهستانی درباره بعضی از اقداماتی که اتحاد بين المللی بدانها پرداخته، و درباره ی برنامه ی آينده آنها، به گفت وگو نشستيم که متن آن از نظرتان می گذرد.
ائتلاف بين المللی در حمايت از کارگران در ايران در چه سالی شکل گرفت و چه اهدافی را در مقابل خود قرار داد؟ ــ اتحاد بين المللی در حمايت از مبارزات کارگران در ايران در سال ۱۹۹۹ با هدف حمايت از خواسته ها و مبارزات کارگران ايران و جلب حمايت های بين المللی از حرکت کارگران در ايران شکل گرفت. اتحاد به شيوه و ساختار يک گروه حمايتی فعاليت ميکند و از طريق يک کميته ی هماهنگی و هيئت مشاوران فعاليتهای خود را سازمان می دهد. ما همچنين با اتحاديه ها و فعالان کارگری کانادا؛ از جمله اتحاديه کارگران پست کانادا، اتحاديه خدمات عمومی، اتحاديه کارکنان دولت، اتحاديه کارگران خودروسازی کانادا و کنگره کار کانادا همکاری نزديک داشته ايم.
چه نيروهای ديگری با اين جمع کار می کنند؟
ــ با توجه به تجربيات موجود از ابتدا ما تصميم گرفتيم که يک نهاد فراملی(فراايرانی) و فارغ از گرايشات نظری فعاليت خود را به پيش بريم. لذا با افراد و نهادهايی که از مبارزات کارگران ايران حمايت کنند و ايضـا با تشکلات دست ساخته دولتی همچون خانه کارگر و شوراهای اسلامی کار و ديگر نهادهای ضدکارگری مرزبندی روشنی داشته باشند، همکاری خواهيم کرد.
در چند سال گذشته چه فعاليت هايی را به پيش برده ايد؟
ــ ائتلاف بين المللی فعاليتهای متنوعی را طی سالهای گذشته پيش برده است که به طور مثال ميتوانم به کنفرانس کارگری تحت عنوان "موقعيت کنونی جنبش کارگری و موانع کنونی آن" در سال ۲۰۰۲ اشاره کنم. تعدادی از صاحبنظران و پژوهشگران جنبش کارگری از ايران و خارج از کشور برای بررسی جنبش کارگری و سخنرانی به اين کنفرانس دعوت شدند. علاوه بر شرکت در کنفرانس فوق که مورد حمايت مالی کنگره کار کانادا و اتحاديه خدمات عمومی قرار گرفته بود و مسئولان آنها از جمله سخنرانان آن بودند، مدعوين از ايران و نيز تعدادی از دوستان ساکن اروپا و کانادا ضمن شرکت ۴ روزه در کنفرانسهای ساليانه اتحاديه خدمات عمومی در انتاريو و کنوانسيون کنگره کار کانادا طی سخنرانيها و تماسهای برقرار شده مشکلات و مسائل کارگران ايران را برای بيش از ۴۸۰۰ نفر از نمايندگان بخشهای مختلف کارگری کانادا مطرح کردند.
ما طی ۶ سال گذشته ضمن فعاليت در بين کارگران اتحاديه ها و بدنه آنها توانستيم قطعنامه ها و نامه های اعتراضی متعددی را در حمايت از کارگران ايران به تصويب اتحاديه های مختلف برسانيم. گرچه طی حداقل ۲۰ سال گذشته از طرف فعالان جنبش کارگری در خارج قطعنامه هايی در جهت دفاع از کارگران ايران به تصويب رسيده بود و در اين زمينه فعاليت های با ارزشی صورت گرفته بود، ولی ما خود را به جمع آوری امضاء و قطعنامه قانع نکرده بلکه در کار و ارتباط تنگاتنگ با فعالان کارگری کشورهای مختلف توانستيم در اين مورد گامهايی برداريم و در حمايت از کارگران در ايران دخالت کنيم. ما قطعنامه ای به عنوان اعتراض به سازمان جهانی کار و برای جلب توجه اتحاديه های جهانی کارگری با امضا صدها نفر از فعالان و علاقمندان به جنبش کارگری و دهها اتحاديه و سازمان کارگری و مترقی، به سازمان جهانی کار ارسال نموديم.
در رابطه با کشتار کارگران در خاتون آباد شهر بابک، ما بلافاصله موضوع کشتار را به اطلاع سازمانهای جهانی کارگری رسانديم. دهها نامه ی اعتراضی از جمله شکايت رسمی ICFTU به سازمان جهانی کار عليه دولت ايران که کماکان جاری است، از جمله نتايج اين دوره بوده اند.
شما چگونه از تصميم رفتن هيئت کنفدراسيون به ايران مطلع شديد؟
ــ مصادف شدن درخواست ما با تقاضای محکوميت و بررسی مسئله کشتار کارگران خاتون آباد، موقعيتی را پيش آورد که مسئولان کنفدراسيون تصميم گرفتند برای بررسی وضعيت عمومی کارگران به ايران سفر کنند. اين هيئت در تاريخ ۲۰ اپريل ۲۰۰۴ به ايران رفت. طی تماسهايی که داشتيم، با توجه به اين واقعيت که در ايران کارگران فاقد تشکلات مستقل مورد نظر خويش هستند، تلاش نموديم که اين هيئت با فعالان کارگری مستقل از نهادهای وابسته به حکومت تماس بگيرند. جالب توجه آنکه، ارکستر مطبوعات دولتی ايران و خانه ی به اصطلاح کارگر برای بهره برداری از اين موضوع، ورود قريب الوقوع هيئت که گويا می آيد که عضويت "خانه ی کارگر" را به ICFTU تصويب کند، اعلام کرده بودند.
همانطور که دبير کل کنفدراسيون اتحاديه های کارگری آزاد در نامه ی ۲۵ دسامبر به خاتمی نوشت: "از لحظه رسيدن اين هيئت به ايران آنها کاملا در محاصره نيروهای امنيتی رژيم بودند". فعالان کارگری که برای تماس به هتل لاله مراجعه کردند به آنها گفته شد که چنين هيئتی در اينجا به سر نمی برند.
برای هيئت، برنامه ی بازديد تهيه کرده بودند و دست هيئت را برای هر اقدامی و ملاقاتی بسته بودند. حتی کارگران شرکت ايران خودرو که طی يک نامه علنی از هيئت دعوت کرده بودند تا از آنها بازديد کنند، به طور غيررسمی به آنها گفته شد که چنين تماسهائی ممکن نيست. با اين وجود ديديم که عليرغم همه اين ممانعت ها آقای محمود صالحی به همراه آقای محسن حکيمی که به عنوان مترجم ايشان را همراهی می کرد توانستند که با هيئت کنفدراسيون ملاقات کرده و مشکلات واقعی کارگران ايران را با آنها در ميان بگذارند. برای هيات محرز شد که اطلاعاتی که منسوبين دولتی در بخش کارگری در اختيار آنها می گذاشته اند با واقعيت های ايران همخوانی ندارد.
می دانيد که سفر نمايندگان کنفدراسيون مصادف شد با شکايت ICFTU در ارتباط با کشتار کارگران خاتون آباد به سازمان جهانی کار. سئوال اين است که آيا اين هيئت برای بررسی کشتار کارگران می خواست به ايران سفر کند يا اينکه مسائل ديگری را مد نظر داشت؟
ــ ماموريت آنها برای بررسی کلی مسائل و مشکلات کارگران ايران بود و اين تصميم را از قبل گرفته بودند. برای بازديد از محيط های کارگری چون کارگران پتروشيمی، کارگران پالايشگاهها، و هم چنين با توجه به کشتن کارگران، سفر به خاتون آباد کرمان و بررسی شرايط در آنجا بود. که از همه ی اين اقدامات جلوگيری کردند و ملاقات های آنها به شدت محدود شد.
طبق اطلاعات موجود چند اتحاديه کارگری آسيايی به ICFTU پيشنهاد کرده بودند از خانه کارگر جمهوری اسلامی دعوت شود تا در کنگره ۲۰۰۴ کنفدراسيون بين المللی اتحاديه های آزاد کارگری به عنوان مهمان ناظر شرکت کنند. چه شد که اين دعوت انجام نشد؟
ــ در بهار ۲۰۰۴ نشست هيئت مديره يا (Board of Governing) کنفدراسيون بود. در اين نشست مشخص می کنند که چه کسانی حق شرکت به عنوان ناظر در کنفرانس را دارند. از طرف بخشی از کشورهای آسيايی قطعنامه ای به اين نشست پيشنهاد کرده بودند که خانه کارگر جمهوری اسلامی به عنوان ناظر در اين نشست شرکت کند. در همان جلسه اين پيشنهاد با مخالفت اتحاديه های کارگری کانادا، انگليس و چند کشور ديگر روبرو شد. و با توجه به گزارشی که هيئت کنفدراسيون به گای رايدر داده بود (اين گزارش هنوز منتشر نشده است) تصميم قطعی گرفته شد که از اين نهادهای وابسته به حکومت ايران دعوتی به عمل نيايد.
شما به عنوان مشاور هيئت اتحاديه های کارگری کانادا در جلسه ساليانه کنفدراسيون بين المللی اتحاديه های آزاد کارگری در ژاپن شرکت کرده بوديد. در آن کنفرانس چه مسائلی مطرح شد و تماسهای شما با هيئتهای مختلف کارگری شرکت کننده در کنفرانس چه نتايجی را به دنبال داشت؟
ــ زمانی که تصميم گرفته شد که از ايران دعوت به عمل نيايد، به درخواست ائتلاف بين المللی از اتحاديه خدمات عمومی کانادا و کنگره کار کانادا توافق شد که من به عنوان مشاور با هيئت کنگره کار کانادا و به نمايندگی از ائتلاف بين المللی برای بازگويی واقعيت موجود کارگران در ايران، در اين کنگره شرکت کنم. من با همکاری همه جانبه مسئولان کنگره کار در آن نشست به اطلاع شرکت کنندگان رسانديم که تشکلات به اصطلاح کارگری همچون خانه کارگر و شوراهای اسلامی همه دولتی هستند و مسئولان آنها سران حکومت می باشند و محصول انتخاب واقعی کارگران نيستند. در اين جلسه خيلی از شرکت کنندگان آسيايی و تا حدی اروپايی اين مسائل را نمی دانستند زيرا ارتباط آنها تنها با مسئولان خانه کارگر و شوراهای اسلامی کار بود. طی جلسات و گفتگوهای چند روزه توانستيم همراه مسئولان کنگره کار کانادا با مسئولان ۳۷ کنفدراسيون از کشورهای مختلف تماس حضوری بگيريم و مشکلات و مسائل کارگری ايران را با آنها در ميان گذاريم. اين گفتگوها از طرف مسئولان کنفدراسيونهای کارگری کشورهای مختلف با استقبال بسيار خوبی روبرو شد و قرار شد اين ارتباطات ادامه يابد. هم چنين با نمايندگان اتحاديه های کارگری در سازمان جهانی کار مذاکراتی داشتيم و وضعيت کارگران ايران را از نظر اقتصادی، سياسی و اجتماعی برای آنها توضيح داديم. تضعيف حقوق زنان، عدم برابری آنها در محيط کاری با مردان و اشتغال ۱۰% زنان با توجه به اينکه نيمی از جمعيت آماده به کار را شامل می شوند، هم چنين مصوبات چند سال اخير مجلس شورای اسلامی در مورد خروج کارگران از شمول قانون کار، خروج کارگران موقت از شمول قانون کار، عدم پرداخت حقوق بيکاری به کارگران، بيکاريهای ميليونی، رسمی شدن کارهای قراردادی و پيمانی برای اکثريت کارگران، عدم پرداخت دستمزد کارگران، پروژه های نئوليبرالی؛ خصوصی سازی و فروش کارخانجات به افراد وابسته به حکومت، وضعيت فلاکت بار کودکان کار، نبود هيچ گونه امنيت شغلی، عدم توازن دستمزد کارگران نسبت به ميزان تورم؛ هم چنين طرح مهم ترين موضوع يعنی عدم وجود تشکلات مستقل کارگران در ايران و سرکوب و جلوگيری از هر گونه فعاليتی در جهت ايجاد تشکل مورد نظر کارگران توسط منسوبين حکومتی در خانه کارگر و شوراهای اسلامی کار و امثالهم را طی مذاکرات بسيار طولانی با آنها در ميان گذاشتيم. اين توضيحات تاثير بسيار مثبتی بر آنها گذاشت و با توجه به اينکه خود در جنبش کارگری کار می کنند متوجه شدند که نبود هر يک از اين امکانات چه مشکلاتی را برای کارگران در بر خواهد داشت.
يکی از تاثيرات اين بحث و گفت وگوها اين بود که هيات کارگری که از نروژ آمده بودند و از طرف مسئولان خانه کارگر به ايران دعوت شده بودند، رسما اعلام کردند که به ايران سفر نمی کنند. و يا نامه بخش اروپايی کنفدراسيونهای اتحاديه های کارگری به کميسيونر بخش ارتباطات اقتصادی اروپا و يا نامه های متعدد کنفدراسيون بين المللی اتحاديه های آزاد کارگری در حمايت از کارگران ايران و بخصوص کارگران نساجی سنندج از جمله دستاوردهای اين سفر بوده است.
چه برنامه هايی برای حرکت آينده ائتلاف بين المللی داريد؟
ــ ما با تعدادی از دست اندرکاران جنبش کارگری ايران و نيز مسئولان و فعالان کارگری از ساير کشورها ارتباطات و همکاری داريم. اين همکاران بدون هيچ چشمداشتی با صميميت کامل ما را از طريق مشاوره، همفکری و چاره انديشی، جمع آوری اخبار و انتقال اسناد و ترجمه ی اسناد و مدارک و همچنين ايجاد کانالهای ارتباطی در امر مربوط به مسائل مطروحه کارگری را به عهده گرفته اند که من به شخصه در همين جا از فرد فرد آنان صميمانه تشکر می کنم. ما کارهای زيادی پيش رو داريم که اميدواريم بتوانيم با همکاری همه دست اندرکاران به طور همه جانبه تری به اين وظايف بپردازيم.
فکر می کنيد اين حمايت ها تاثيری در پيشبرد مبارزات کارگران خواهد گذاشت؟
ــ شما به تمامی بيانيه ها و نامه های هايی که تاکنون از طرف بخشهای مختلف کارگری در ايران و در رابطه با حمايت های بين المللی به شکل علنی منتشر شده و در همه سايت های خبری موجود است مراجعه کنيد که اين جواب را از خود کارگران بشنويد. نامه کارگران شهر سقز و سنندج، نامه کارگران ايران خودرو، نامه نمايندگان نساجی سنندج، نامه های فردی فعالان شناخته شده جنبش کارگری در داخل، تماما به تاثير بسيار مثبت اين حمايت های بين المللی اشاره می کنند. لذا ما اميدواريم بتوانيم به عنوان گروهی در پشت جبهه مبارزه کار با سرمايه، در خدمت مبارزان جنبش کارگری در داخل کشور باشيم و فعاليت خود را به طرز حتی مؤثرتری به پيش بريم.
موضوع محاکمه فعالان کارگری شهرستان سقز به خاطر قصد به راهپيمايی در اول ماه مه در اين روزها شروع شده است. ائتلاف بين المللی چه برنامه ای برای اين مسئله دارد؟
ــ در رابطه با نقض حقوق کارگران که با پيشنهاد کنفدراسيون بين المللی اتحاديه های آزاد کارگری در دستور کار ماه جون سازمان بين المللی کار قرار گرفته، امسال در اين ماه ما بايستی به ژنو برويم. يکی از موضوعاتی که بايستی مورد بررسی قرار گيرند، مسئله ی کشتار کارگران خاتون آباد و ديگری موضوع محاکمه کارگران سقز است. دولت ايران طی مکاتبات و ارائه مدارکی با اين نهادهای بين المللی سعی می کند که به آنها بقبولاند که کشتار خاتون آباد ربطی به اعتصاب کارگران ذوب مس نداشته و اينکه ادعا ميکند که اينها کارگر نبوده اند. اما ما مدارک مستندی داريم که چنين صحبت هايی واقعيت ندارد. کارگران بدون دفاع مورد حمله نيروهای نظامی قرار گرفته و کشته شده اند و کارگران سقز نيز تنها به خاطر قصد برگزاری مراسم روز جهانی کارگر در اول ماه مه ۲۰۰۴ به محاکمه کشيده شده اند.
در اين مورد شاکی اصلی کنفدراسيون است که شکايت را برای محکوميت جمهوری اسلامی به کنفرانس سازمان جهانی کار ارائه داده است. قرار بود در ماه دسامبر ۲۰۰۴ اين شکايت مورد بررسی قرار گيرد. اما به خاطر اينکه دولت ايران طی ۱۲۴ صفحه در مورد اين دو موضوع جواب داده و ما بايستی در مقابل اين گزارش رژيم دلايل خود را ارائه می کرديم، بررسی اين دو موضوع به ماه جون موکول شد. ما دلايل کافی و مدارک مستند را در دسترس مسئولان کنفدراسيون قرار داده ايم که مشخص می کند دلايل دولت ايران با واقعيت همخوانی ندارد.
ما از تمام جريانات و نحله های مدافع حقوق کارگران و کارگران پيشرو و يا کسانی که در اين مورد هر گونه مدارکی که به تقويت اين شکايتها ياری رساند در اختيار دارند درخواست ميکنيم اين مدارک را در اختيار ما قرار دهند. اين اقدام با ارزش خواهد بود و به ما کمک خواهد کرد که با مدارک بسيار قويتری در نشست ماه جون سازمان جهانی کار شرکت کنيم.
يکی از مسائل مهم اجازه ندادن به وکلای کنفدراسيون برای شرکت در دادگاه فعالان کارگری سقز از طرف دولت ايران است ــ که کنفدراسيون چندين بار اين تقاضا را مطرح کرد ولی جمهوری اسلامی به دلائل واهی از پذيرش آنها امتناع ورزيد. آيا اين موضوع نيز به عنوان شکايت از طرف مسئولان کنفدراسيون به سازمان جهانی کار ارائه شده که در دستور کار کنفرانس آينده قرار گيرد؟
ــ دقيقا اين نيز يکی از موضوعاتی که از هم کنون در جريان است و امسال در دستور کار کنفرانس جهانی کار قرار خواهد گرفت و مسئولان کنفدراسيون آن را پی گيری خواهند کرد.
شما پيامی برای کارگران و يا فعالانی که اين گفت وگو را می خوانند و با سازمان شما آشنا می شوند نداريد؟
ــ در اين جا خطاب به فعالان کارگری داخل اعلام می کنم که از هر طريقی که می توانيد اخبار مبارزات خود را به ما برسانيد، ما نهايت سعی خود را به کار خواهيم بست که خواسته های شما را منعکس کنيم. و از خواسته های بر حق شما دفاع کنيم. آدرس الکترونيکی تماس با ما این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید می باشد، شما می توانيد مطالب خود را به آدرس ما بفرستيد و يا از طريق يکی از آشنايان خود آنها را برای ما ارسال داريد.
با تشکر از شما برای اين گفت وگو و با آرزوی موفقيت برای شما و همکارانتان.
ــ با تشکر از شما برای به وجود آوردن اين امکان.
- توضیحات
- نوشته شده توسط خسرو شاکری (زند)
- دسته: صفحه آزاد
اندر راهِ مصدق، وثوق، و کيانوری
»همه می دانند که سلسه ی پهلوی مخلوق انگليس است.«
(مصدق، خاطرات، ص ۳۴۳)
اگر بتوان مردانی را که هر يک به سهم خود نقشی مؤثر، اما متفاوت، بويژه در پهنه ی سياسی تاريخ اخير ايران ايفا کرده اند در برابر هم قرارداد، شايد جز سه تن بالا نباشند. هر يک برای بسياری سر مشق بوده اند و هنوز هم هستند.
مصدق مردی بود، نه فقط پاکدامن و راستگو، دانا در کار سياست، خدمتگزار منافع مردم عصر خودش و نگران سرنوشت نسل های بعدی، که بويژه بس دلير بهنگام دفاع از خاک وطن و منافع ملی ايران. او هرگز، نه تحت تأثير ايدئولوژی های »مدرنيسم« باسمه ای و نه »انترناسيوناليسم« دروغين، از مواضع خود شرمگين نمی شد، که حتی به آن ها می باليد. او در مجلس چهاردهم به رهبران حزب توده، که مدافع اعطای قرارداد نفت شمال ايران بودند و شمال کشور را »حريم امنيت« شوری می دانستند، پند داد که »شئون ملی خود را حفظ کنند،« و به آنان گفت که: »تا روزی که تمام ملل خود را عضو جامعه ی بشر نمی دانند، و تا روزی که تمام ملل مرام واحدی ندارند، و تا وقتی که خرج و دخل عالم يکی نشده است، هر مملکت بايد از سياست خاص خود پيروی نمايد.« سال ها پيش از آن، مصدق در مجلس پنجم در رودررويی با »وکلايی« که نخواسته بودند در برابر رضاخان چنگ انداز به تخت شاهی بايستند گفت: »به توپچی و سرباز سال ها مواجب می دهند برای اينکه يک روز از مملکتش دفاع کند ...« او هراس نداشت که عُمال خارجی و فساد و تباهی کشور را افشا کند. هنگامی که مجلس چهاردهم نخواست همکاران دزد و رشوه خوار رضا خان را محاکمه کند، مصدق با تغیُّر اعلام کرد که »اينجا مجلس نيست؛ دزدخانه است،« و به ميان مردم در ميدان بهارستان رفت و در حالی که مردم او را به دوش می کشيدند نماينگان قدرتمند خان ها و زميندارن را افشا کرد. جز روزنامه های دست راستی مواجب بگير، مردم و روزنامه های دمکرات اين شجاعت او را ستودند که سر انجام به تغيير موضع مجلس در آن مورد منتج شد. در عين حال ترديد نيست که او، همانند هر دولتمرد صالح و صادقی، کمبود هايی نيز داشت و از تصميمات خطا نيز بری نبود. اما ناکامی او در بسر منزل رساندن کاروان دمکراسی و استقلال ملی را نبايد به حساب خطا ها يا کمبود های او نوشت. در يک کلام، شکست نهضت ملی در آن بُرهه ی تاريخی را بايستی ناشی از تغيير توازن قوا در اوضاع و احوال جهانی دانست، تغييراتی که وی بر آن ها کنترلی نداشت : مرگ استالين و اغتشاش رقابت در کرملين؛ پيروزی محافظه کاران به سرکردگی چرچيل در انتخابات بريتانيا بسال ۱۹۵۱/۱۳۳۰ ؛ و پيروزی جمهوريخواهان در ايالات متحدهء آمريکا بسال ۱۹۵۲/۱۳۳۱ که به عنوان سرکردگان امپرياليسم جهانی، چنانکه خود صريحاً در همان زمان معترف بودند، بهيچ وجه نمی توانستند اجازه دهند که قيام مردم ايران سرمشق کشور های مشابه جهان قرار گيرد و حيات سرمايه ی استعماری را به مخاطره اندازد. بايد يک چنين گرايشی را در نطفه نابود می کردند. شکست نهضت، در خطوط کلی، سير تاريخ کشور ما را تا به امروز تعيين کرده است، اما همان نهضت و مردی که آن را هدايت می کرد الهام بخش بسياری ديگر از ملل شدند. امروز برای توده ی سياسی شده ايران، بويژه جوانان آگاه، مصدق سرمشقی است که می خواهند اهل سياست از آن پيروی کنند.(۱)
شخص ديگری در پهنه ی سياسی ايران که تأثيری عظيم، اما خسران بار، بر سرنوشت سياسی ايران گذاشت حسن وثوق بود. او و برادرش احمد قوام، فرزندان يک کارمند دون پايه اداره ی ماليه ی تبريز بودند و خود نيز به کارمندی آن در آمدند. اين دو در اواخر نهضت مشروطه به آن پيوستند و وثوق توانست خود را به نمايندگی مجلس هم برساند. پس از مبارزه با محمد علی شاه، که مجلس را به کمک نيروهای قزاق روسيه ی تزاری سرکوب کرده بود، وثوق باز توانست، بدون آنکه کوچکترين سهمی در آن پيکار ايفا کند، به نمايندگی مجلس دوم هم انتخاب شود و خود را در هیأت مديره جاکرد. از آن پس بود که مدارج «ترقی» را پيمود، در در مهر ۱۲۷۸/اکتبر ۱۹۰۹ به وزارت عدليه رسيد، سپس وزارت ماليه و داخله، و سر انجام وزارت خارجه. در اين سمت بود که التيماتوم روسيه را در دسامبر ۱۹۱۱ برای تعطيل مجلس دوم پذيرفت و به پايان مجدد حيات مشروطيت صحه گذاشت. او که به «مشروطه ی خويش» رسيده بود مشروطه ی مردم را مزاحم خود و همدستانش می دانست. تعطيل پروژه ی مجلس دوم برای اصلاحات مالی در کشور تحت نظر مستشار مالی آمريکايی که از طرف مجلس ملی استخدام شده بود تحت فشار روسيه و بريتانيا و با همکاری دو برادر، قوام و وثوق، ميسر افتاد، چه شوستر به سراغ دغلکاری پدر آنان نيز رفته بود. او طی سال های جنگ اول هم در سمت وزارت به منافع خارجيان، و عمدتاً روسيه ی تزاری خدمت می کرد. پس از انقلاب اکتبر که بريتانيا رقيب و همکار خود روسيه را از دست داده بود وثوق را مستقيماً به خدمت خود گرفت و سرانجام به مقام رياست وزاء رساند تا او، با دستياری شاهزاده فيروز، قرارداد ننگين تحت الحمايگی ايران را، که به قرارداد ۱۹۱۹ وثوق-کرزن معروف شد، در برابر حق الزحمه ای قابل توجهی امضا کند و اداره ی تمام کشور را در اختيار استعمار بريتانيا قرار دهد.(۲) خوشبختانه، در اثر مبارزه ی سرسختانه ی مردم آگاه و نخبگانی چون مصدق افکار عمومی جهان آنروز چنان بر ضد آن قرارداد بسيج شد که نه فقط دول فرانسه و آمريکا، که حتی بخشی از هیأت حاکمه ی بريتانيا ناگزير از رد آن شدند. گفتنی است که برخی از جوانانی (چون عبدلحسين حسابی، لادبن اسفندياری برادر نيمايوشيج، و ابوالقاسم سجادی موسوم به «ذرّه») که بعد ها به نهضت چپ ايران پيوستند و متاسفانه پس از پناه بردن از اختناق رضا شاهی به شوروی استالين قربانی آن استبداد ديگر شدند، در آن زمان در رأس مبارزه با آن معاهده ی ننگين وثوق قرارداشتند.(۳)
مبارزه ی مردم و نهضت جنگل که در حال صعود بود بريتانيا را وادار ساخت خدمتگزار صديق خود وثوق را به حال خود گذارد و به انتصاب نخست وزير ديگری، مشيرالدوله، تن دهد. وثوق موقتاً از ايران دور شد، اما محتوای برنامه ی او را، چنانکه سيد ضياء، ديگر کارگزار وفادار بريتانيا و يکی از دو مجری کودتای سوم اسفند معترف بود، در دوران حکومت رضا خانشاه به اجرا گذاشته شد. از همين رو، هنگامی که رضا خانشاه موفق شد جنبش مردمی را سرکوب کند وثوق را از نو در کابينه ی ديگری به وزارت رساند تا در اجرای محتوای آن معاهده شرکت جويد. در اينجا باز مصدق بود که با نطق های افشاگرانه اش در مجلس ششم پرده از نيرنگ رضا خان و استادش وثوق برگرفت.(۴) شجاعت مصدق و مواضع او برای دفاع از منافع مردم در برابر سيد ضياء، رضا خان و وثوق سرمشق نسلی شد که پس از شهريور ۱۳۲۰ پا به ميدان سياست گذاشت. اما وثوق هم سرمشق شد، سر مشق سياست بازانی که، همانند او، از نعمت مشروطيت به همه چيز رسيدند و حامی رضا خان در تحکيم ديکتاتوری او شدند و به مردم و منافع آنان پشت کردند، و نيز نسل تربيت شده ی آنان که پس از شهريور ۱۳۲۰ در خدمت استعمار قرار گرفت، از رونامه نگاران جنجالی ای چون ميراشرافی و عميدی نوری گرفته تا وکلای مجلس و سنا که چون جمال امامی و دشتی به خدمتگزاری به امپراتوری بريتانيا و خنجر زنی به منافع مردم ايران فخر می فروختند. اگر امروز مصدق را همگان می شناسند و بمثابه سمبل خدمت به مردم می ستايند و سرمشق قرار می دهند، چندان کسی سخنی از وثوق و جمال امامی نشنيده، مگر به بدنامی، آنهم به عنوان وطن فروش.
سر مشق سوم کيانوری است که، اگرچه نيازی به معرفی ندارد، از گفتن برخی نکات در باره ی منش تاريخی ای که او نماينده اش بود نشايد گذشت. برخلاف آنچه معمولاً پنداشته می شود، او شاگرد استادان جنبش چپ ايران نبود که از درون نهضت مشروطيت بِزاد. او از بسيار کسانی بود که، همچون علی متقی و امان الله قريشی با سابقه ای فاشيستی، به حزبی پيوست که رکن ۲ ارتش شوروی به کمک سليمان ميرزا (»سوسياليستی« که هم از سلطنت رضا خان حمايت کرد و هم وزير رضاخانشاه شد) برپاداشت (۵) و برخی از ياران تقی ارانی بعضاً از روی خامی و برخی از روی طمع قدرت در رأس آن قرار گرفتند. اينان برخلاف ارانی، که با توطئه ی« اِن.کا.وِ.دِ.» توسط کامبخش و شورشيان عمال آن سازمان به زندان افتاد و به قتل رسيد، از آن سرشت ويژه ی چپی های ايراندوستی نبودند که از در نهضت مشروطه از ميان زحمتکشان برخاسته بودند و به هنگام جنگ بزرگ حزب عدالت (کمونيست) را تشکيل دادند، خود را انترناسيوناليست بر می شمردند، اما حاضر نبودند منافع زحمتکشان ايران را به بوروکراسی استالينی بفروشند. گواه اين امر فقط قتل يک به يک آنان در اردوگاه های گولاگ نيست، بل نامه ی بی نظيری است که اعضای کميته ی مرکزی آن در تهران، پس از سرکوب جنگل و کشتار مبارزان ايرانی به دست جلادان قزاق به فرماندهی رضا خان(ديماه ۱۲۹۹/دسامبر ۱۹۲۱)، به شخص لنين نوشتند و به سياست خارجی شوروی شديداً تاختند و آن را خلاف منافع زحمتکشان ايران تشخيص دادند. (۶) رهبران حزب توده اين سنت ميهندوستی را نمی شناختند و از همين رو به دنباله روی کورکورانه ای از شوروی پرداختند که سياست خانمان برانداز آن را به رهبری کيانوری در سه دوره ی حساس تاريخ ايران (۱۵ بهمن ۱۳۲۷، دوران مصدق بويژه در روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد، و سپس دوران انقلاب) می شناسيم. کسانی که با اين سنت حزب توده بار آمده اند – نه سنت افسران دلير و غيرتمندی که حاضر به تقاضای »عفو« از شاه نشدند تا جان خود را از چنگال مرگ نجات دهند. اينان امروز هم که شوروی، »اين کعبه ی آمال کمونيست های« جهان ديگر وجود ندارد، غيرتمندی لازم را ندارند که از تجاوز به خاک وطن برخيزند که هيچ، بدون کوچکترين و گاه با افتخار خواهان «نجات ايران از چنگ آخوندها» به کمک دشمن ديرين «کعبه» ی پيشين آمالشان، يعنی استادانِ زندانبانان، شکنجه گران، و قاتلان صد ها، اگر نه هزاران، ميهن دوست ايرانی، از جمله افسران توده ای، هستند. اين نه تنها غمناک که بس شرم آور است که مردی که زندگی اش را تا پايان تحصيلات دانشگاهی مديون دسترنج زحمتکشان ايران است و از سالی، از همان بدو تأسيس، که به حزب توده پيوست نان خور بودجه ی های تأمين شده از دسترنج ديگر زحمتکشان، از جمله فرانسه، بوده است در برابر خواست مقابله، حتی در سخن و شعار هم که شده، در بالای هشتاد سالگی شانه بالا بياندازد و در ملاء عام از تجاوز محتمل آمريکا عملاً دفاع کند و بگويد »کاری از دست ما ساخته نيست؛ بگذاريد آمريکا اين رژيم را از بين ببرد«! چنين کسانی که تا نمايش تلويزيونی کيانوری سينه چاک جمهوری اسلامی بودند و آن را يک »پايگاه ضد امپرياليستی« بشمار می آوردند و پس از آن نمايش همان حکومت را دست پرورده ی آمريکا معرفی می کردند، امروز خواهان براندازی آن به توسط تفنگدران آمريکايی هستند. مسئله خامی و ساد لوحی سياسی يا تحليل اشتباه آميز نيست، بل پشت هم اندازی عاری از هر غيرت و آبرويی است – آبرويی که حتی رضا پهلوی هم تقلا می کند از راه مخالفت صوری با تجاوز حاميانش حفظ کند. کسانی ازين دست که امروز دست اندر دست پيروان وثوق الدوله ها گذاشته اند و با هراساندن از چماق زور آمريکا رهبر حکومت اسلامی را اندرز می دهند که تن به تهديدات آمريکا بدهد، براستی «آزادی« برّه را از گرگ می طلبند. اينان از همان سنتی بر می آيند که کيانوری، متقی، قريشی، و ... را »تربيت« کردند.
به وارونهء اين منش بی آبرو، علاوه بر تودهء ۴۸ درصدی آگاه مردم آمريکا -- در برابر ۵۲ درصدی رأی دهندهء مذهبی که قشريون آمريکا در انتخابات اخير موفق به بسيج شان شدند -- صد ها بل هزاران تن از نويسندگان، هنرمندان، روزنامه نگاران، دانشگاهيان، دانشجويان و حتی سربازان و افسران بيزار ارتش آمريکا، و همچنين ده ها سر دبير روزنامه های صاحب نفوذ آن کشور، چون نيويورک تايمز، واشنگتن پست، سانفراسيسکو کرونيکل، و لوس آنجلس تايمز، سناتور ها و نمايندگان کنگرهء آن کشور، و نيز رئيس جمهور پيشين کلينتون، به همراه يکی از متخصصان شناخته شده ی آمريکايی در مورد ايران به نام گَری سيک (در استشهادش در برابر کميسيون امور بين المللی مجلس نمايندگان کشورش بتاريخ ۱۶ فوريه ۲۰۰۵)، نه بخاطر مردم ايران يا منطقه، که به سود مردم خويش و حيثيت کشورشان، از روی ميهندوستی خود، همه فرياد مخالفت با تجاوز دولت بوش به ايران را سرداده اند؟ کجايند همه ی آن ايرانيان ميهندوستی که، بدون گذشت از ماهيت ارتجاعی حکومت اسلامی، با بيان انزجار خود از يورش تجاوزکارانهء بس محتمل دولت بوش به خاک ايران، که عواقب وخيم و غيرقابل محاسبه ای (از جمله تجزيه ی برخی مناطق مرزی کشور(۷)) را برای حال و آيندهء ايران در برخواهد داشت، به بسيج افکار ترقيخواهان و صلح دوستان جهان دست زنند، و ازين طريق نه فقط اعتباری جدی نزد مردم ايران بيابند که حتی رُفتن مسالمت آميز حکومت را با شرکت توده های وسيع خود مردم تسهيل کنند.
اکنون ايران در سراشيبی قرار دارد که نجات از آن تنها با همدستی و اتفاق کسانی ميسر است که در عمل، و نه اسم، از آزاديخواهی، استقلال طلبی، و مردم دوستی مصدق، ارانی، فاطمی، مبشری و همانندشان پيروی می کنند. بايد همچون اين سرمشق ها در برابر آن دو سرمشق ديگر پايدارانه ايستاد. چنانکه مصدق گفته است، در تاريخ ملل بُرهه هايی هستند که سرنوشت آنان را رقم می زنند : کودتای محمد علی شاه، قرارداد ۱۹۱۹ وثوق-کرزن، کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، سلطنت رضا خان ۱۳۰۴، شهريور ۱۳۲۰، نخستين کودتای شاه در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷، نهضت ملی کردن نفت در ۱۳۲۹ و کودتای مرداد ۱۳۳۲در ، بحران ۱۳۴۰ رژيم شاه، انقلاب ۱۳۵۷، و نيز اکنون که ممکن است بيش از هر زمانی ديگر راه برای در دست گرفتن آينده بر مردم ايران بسته شود.
امروز مردم ما، حتی نسل جوان، به کسانی که از روی استيصال و شکست نظرات و سياست های خود را بناچار تغيير داده اند، و بعضاً همچون وثوق »اردوگاه« عوض کرده و گاه چون، نه خيرخواه مردم ايران، که »ميانجی« غول-قدرت جهان ظاهر شده اند، کوچکترين اعتمادی ندارند.
جمال امامی، خان ستمگر دهقانان آذربايجان و دشمن بد نام نهضت ملی ايران در مجلس شورا قدرت استعمار مصدق را به رخ مصدق می کشيد و به او هشدار می داد که از مقابله با آن غولِ سياسیِ زمان دست بردارد. امروز کسانی پيدا شده اند که، بجای تلاش برای ايجاد يک جبههء دمکراتيک به منظور دفع رژيم کنونی به دست نيروهای پيشتاز ايران با حمايت نيروهای ترقيخواه جهان و به سود بهروزی مردم ميهنمان، می کوشند رژيم مرتجع قشريون را از غول-قدرت آمريکا بهراسانند تا مگر روزنه ای برای خود بگشايند. تاريخ ثابت کرده است که کسانی شايسته ی دمکراسی و خدمت به مردم هستند که برای آن صميمانه و بدون چشمداشت به قدرت مبارزه می کنند. وثوق ها و کيانوری ها نه در تاريخ ايران و نه در تاريخ ديگر کشور ها کم نبوده اند. پتن ها و کوئيزلينک(۸) ها جای پر افتخاری در تاريخ اروپا ندارند.
اين نيز نا گفته نماند که کسانی که در روز روشن، ناصادقانه می نويسند که، بر خلاف سنت گذشتهء «چپ،» نظرات مغاير و انتقادی را در همايشگاه (سايت) خود منتشر می کنند، مردمی را که به همه ی سايت ها سری می کشند و سانسور آنان را چون اظهر من الشمس می بينند ابله يا نابينا می پندارند. و ازين توهين به شعور انسانی بيشتر چه؟ امروز می توانيم از روی رفتار انتشاراتی همايشگاه های اينان بدانيم که منش آنان در فردای کسب قدرت نسبت به نظرات انتقادی چه خواهد بود. سالی که نکوست از بهارش پيداست!
پاريس، ۲۸ بهمن ۱۳۸۳
پانويس ها
(۱) صرفنظر از مطالعه ی اسناد و مدارک تاريخی که حاکی ازين امرند، بايد خاطر نشان کنم که در سال ۱۹۶۴، زمانی که به علت قدغن کردن نام مصدق از سوی شاه بسياری از جوانان ايران وی را نمی شناختند، شخصاً در الجزيره تازه آزاد شده، که رهبران شهير خود را داشت، شاهد بودم که اهالی آن شهر، از دانشجو گرفته تا کسبه همه مصدق را می شناختند. هرگاه در پاسخشان داير بر اينکه »اهل کجايی« می گفتم »ايران« با گشاد رويی می گفتند »کشور مصدق؟«.
(۲) در مورد دريافت حق الزحمه وثوق و فيروز ميرزا، نگاه کنيد به کتاب زير در مورد سرگذشت وزير مختار بريتانيا در ايران، سر پرسی لورِين، در زمان رضا خان که به اين مسئله مستنداً پرداخته است : (G. Waterfield, Professional Diplomat, Sir Percy Lorraine, London ۱۹۷۳, pp. ۵۵-۶۵.).
.(۳) پيرامون سرنوشت اينان، نگاه کنيد به از اسلام انقلابی تا گولاگ، به کوشش خسرو شاکری (زند)، فلورانس و تهران، ۱۳۸۱.
.(۴) در اين مورد بنگريد به دکتر مصدق و نطق های تاريخی او در دوره [ها] ی پنجم و ششم تقنينيه، تهران، ۱۳۲۴، صص ۷۶ به بعد.
(۵) برای مطالعه ی تاريخچه ی تأسيس حزب توده به دستور رکن ۲ ارتش شوروی در ايران و با تأييد شخص استالين، نگاه کنيد به مقاله ی تحقيقی زير که بر پايه اسناد بين الملل کمونيست نوشته شده است : C. Chaqueri, “Did the Soviets play a role in founding the Tudeh party in Iran?,” Cahier du monde russe, juillet-sptembre ۱۹۹۹..
. (۶) برای قرائت اصل متن اين نامه به فارسی، نگاه کنيد به بخش اسناد تاريخی در (www.iranebidar.com).
(۷) همان برنامه ايکه پس از جنگ جهانی دوم دستياران استالين، بِريا و باقراُف، تحت عنوان «تئوری حق تعيين سرنوشت خلق ها تا سرحد جدايی» برای تجزيه ايران ريختند و به اجرا گذاشتند، که نقشه ی کردستان را تا آبادان (منابع نفتی و خليج فارس) کِش می داد. حال همان برنامه را آقای چِينی و باندِ بازان لابی اسرائيل به اجرا می خواهند گذارد.
(۸) کوئيزلينک نخست وزير نروژ بود که، همانند پتن، با ارتش اشغالگر نازی همکاری کرد.
- توضیحات
- نوشته شده توسط احمد مازندرانی
- دسته: صفحه آزاد
اولين برخورد ما با تهران در فرودگاه مهرآباد است؛ فرودگاهی که به نظر در مقايسه با فرودگاههای اروپا محقر می نمايد و به رغم رنگ و روغنی که به آن زده اند کهنگی از آن می بارد، مضافاً به اينکه ديگر گنجايش بار ترافيک مسافربری هوايی تهران را ندارد. نه گيشه های کنترل پاسپورت، نه بخش بارگيری و ساير بخش های خدماتی، نه دربِ ورودی منحصر به فردی که تقسيم آن به مردانه و زنانه ترافيک سنگينی را برای ورود به فرودگاه موجب می شود، هيچکدام با ظرفيت و تعداد مسافرين به خصوص در فصل تابستان و تعطيلات خوانايی ندارد.
همه منتظر بازشدن فرودگاه جديد تهران (امام خمينی) هستند، فرودگاهی که »گروگان« دعوای سپاه پاسداران و تکنوکراتهای دولتی گرديد و به رغم آمادگی آن هنوز گشايش نيافته است.
در هيچ کجای دنيا سابقه نداشته که نيروهای انتظامی خودی، با جت های جنگی، هواپيمای مسافری شخصیِ خودی را از نشستن در يک فرودگاه تازه تأسيس شده مانع شده و آن را به سمت فرودگاهی فرعی در اصفهان برانند و با تهديد مانع از کار فرودگاه شوند. با اينکه وزير راه و ترابری ستاد خود را در روزهای آخر افتتاح فرودگاه به محل آن منتقل کرده بود، دولت در مقابل شاخ و شانه کشيدن نيروهای انتظامی کاری از پيش نبرد و عملاً کار افتتاح فرودگاه به محاق تعطيل کشانده شد. اين امر اين روزها در تهران در کنارتهاجم خزندهء امرای سپاه پاسداران در مجلس (تشکيل فراکسيونی ۶۰-۷۰ نفره از وابستگان مستقيم و غير مستقيم سپاه و اعلاميه های شديد اللحن امرای سپاه نشان تحکيم قدرت شاخه های تندروی جناح مسلط قلمداد می شود. سپاه پاسداران که به ارگانی اقتصادی هم بدل شده خواهان آن بوده که شرکتهای وابسته به آن ادارهء فرودگاه جديد را به عهده بگيرند ولی وزارت راه شرکتهای سهامی ترکيه ای را که قيمتها و سرويس های ارزانتر و بهتری پيشنهاد می کرده انتخاب کرده بود!
بلافاصله بعد از ترک فرودگاه به سمت تهران، با اينکه شب ديروقت بود با شوک ترافيک تهران مواجه شديم. اين شوک مسافرينی را که به نظم و ترتيب نسبی ترافيک اروپا عادت کرده اند هيچگاه در تهران رها نمی کند.
مسألهء ترافيک و رابطهء تعريف نشده ای که بين عابرين پياده و رانندگان از يک سو و ماشين ها وجود دارد معضل عجيب و باور نکردنی ست. رانندگان مدام در حال تغيير خط هستند و هيچگاه فرصت عوض کردن خط را از دست نمی دهند. گويا همه در حال مسابقه برای سبقت گرفتن اند و در نتيجه، زيگزاگ زدن، آنهم بدون علامت چراغ چشمک زن روش اصلی حرکت به جلو می باشد. اين مسأله حتی در اتوبان ها هم رايج است. بدتر از همه اينکه تو در حال حرکت در خط خودت هستی که اتومبيلی در کنار تو روی خط کشی وسط قرار می گيرد و بين تو و اتومبيل خط کناری به حرکت خود ادامه می دهد. لحظاتی هست که در يک اتوبان سه خطی، پنج اتومبيل به موازات هم حرکت می کنند و اين امری عادی ست. من اوايل خيال می کردم که آنها می خواهند سبقت بگيرند ولی بعداً فهميدم که نه، اين هم روشی ست برای حرکت کردن به جلو با زيگزاگ زدن. دو حادثه يا بهتر بگويم مشاهده مرا بسيار متعجب کرد. اولی در اتوبان تهران - کرج در ساعت ۱۰ شب بود. رفتگری با لباس نارنجی در کمال خونسردی مشغول رفت و روب کنارهء وسط اتوبان بود و هيچگونه علامت خطری هم او را محافظت نمی کرد. در همين اتوبان، چند کيلومتر بالاتر، کارگران و چند ماشين سنگين مشغول مرمت جاده بودند. فقط در ۲۵ متری آنها بود که علامت های خطر را گذاشته بودند و اتومبيل هايی که با سرعت ۱۲۰ تا ۱۴۰ کيلومتر در آن جاده می راندند امکان مانور زيادی برای جلوگيری از تصادم با آنها نبود. يک بار هم در اتوبان پارک وی سابق (چمران کنونی) کاميونی پر از بار هندوانه در ساعت ۹ - ۱۰ شب ايستاده و رانندگانی در کنار آن توقف کرده مشغول خريد و فروش ميوه بودند. اتوبان های تهران که شمارشان زيادتر شده و سرتاسر شمال، شمال غرب، شرق و شمال به جنوب و جنوب را پوشانده اند از حفاظ و روشنايی کافی برخوردار نيستند و عدم انضباط مردم باعث شده که شاهد عبور آدم ها، حتی با زن و بچه از وسط اتوبان ها هستی - مردمانی که می خواهند پلهای هوايی و زيرزمينی را ميان بر بزنند و با الاکلنگ بازی از وسط موانع ميانیِ اتوبان عبور کنند - صحنه های مضحک و در عين حال خطرناکی را به وجود می آورد که هر لحظه چشمان ترا گرد می سازد.
مسألهء ديگر چراغ قرمز و خط عابر پياده است که هيچگاه معنای وجودی شان روشن نيست. روزی برای گذر از خيابان انقلاب، نزديک ميدان انقلاب به دنبال خط عابر بوديم. تا چهارراه خيابان ۱۶ آذر آمده و مشاهده کرديم که نه اتومبيل ها و نه عابرين به چراغ قرمز و سبز توجه ندارند. بالاخره بعد از ۱۰ دقيقه ای که منتظر عادی شدن وضع باقی مانديم دل به دريا زده ما هم مانند بقيه ازميان ماشين هايی که مرتب در حال عبور بودند از چهارراه گذشتيم. پليس راهنمايی شايد به همين دليل بسياری از چراغ های چهارراه های بزرگ و کوچک را به چراغ چشمک زن قرمز و زرد تبديل کرده و در ساعت های شلوغی، مسابقهء عحيبی برای عبور از چهارراه بين ماشين ها برقرار است و لاجرم دقيقه های بسيار طولانی در پشت چهارراه ها ماندن به خصوص در گرما و آلودگی تابستان، صبر ايوب می طلبد.
پديدهء موتورسوارها هم در تهران جالب است. اولاً ديدن دو و سه و چهار نفر روی يک موتور امری عادی ست و عادی تر از آن بچه هايی ست که در بغل مادرشان در ترک موتور، در حالی که کودکی هم روی دستهء موتور نشسته و با سرعت ۴۰ - ۳۰ کيلومتر در وسط ماشين ها زيگزاگ می زنند. اخيراً گذاشتن کاسک موتور اجباری اعلام شده و در سر چهارراه ها پليس مواظب است که اين امر رعايت شود و حتی برخی را جريمه می کنند. اما می توان تصور کرد که دو، سه و چهار نفر روی يک موتور نمی توانند همگی مجهز به کاسک باشند. در نتيجه شاهد هستيد که خيلی ها کاسک موتور را به دست خانم يا آقايی که بر ترک موتور سوار اند داده اند و در هنگام کنترل آن را بلند کرده به پليس نشان می دهند و بدين وسيله جواز عبور می گيرند. پديدهء جالب ديگر موتورهای مسافرکش هستند، موتورهايی که مسيرهای مختلفی را به مردم و مسافرين عرضه کرده آنها را به مقصد می رسانند. اخيراً افسری از شهربانی که در وقت آزادش با موتور مسافرکشی می کرده در تصادفی کشته می شود که خبرش در روزنامه ها منعکس گرديد!
در تهران موتورهای قوی و ماشين های موتور قوی در اختيار پليس است و کمتر افراد عادی را می توان ديد که روی موتورهای بيشتر از ۱۰۰ تا ۱۵۰ سی سی سوار باشند و مرسدس های مدل بالايی را می بينی که فقط در اختيار پليس قرار دارد. برعکس، مجموعه اتومبيل هايی که در گشت اند واقعاً قراضه اند. ديدن پيکان های سال ۴۸ و ۵۰ امر غريبی نيست. بدنهء بسياری از ماشين ها داغان و زهوار دررفته است. بسياری از اين ماشين ای کهنه به کار مسافرکشی می آيند. روزی سوار ماشين شخصی مسافرکشی شديم که درهای آن به خوبی بست نمی شد و فرمان آن را با طناب بسته بودند. ديدن مرد مسنی که آن را می راند و مشاهدهء رنجی که در قيافه اش هويدا بود در گرمای ۴۰ درجه ماه خرداد با آن اتومبيل قراضه واقعاً دل آدم را به درد می آورد. اخيراً دولت طرحی برای جمع آوری اتومبيل های قراضه پيشنهاد کرده و گفته که اين ماشين ها را به يک ميليون تومان خريده و پرايدهای (pride) جديدی که ۶ ميليون تومان است به اقساط به صاحبان آن ها می دهد ولی بسياری از صاحبان اين ماشين های قراضه نمی توانند و نمی خواهند که ماشين های خود را با اتومبيلهای نو عوض کنند چرا که می گويند قادر به پرداخت ۱۴۰ هزار تومان قسط ماهانهء اين ماشين ها نيستند (درآمد يک رانندهء تاکسی با ۱۰ تا ۱۲ ساعت کار، چيزی حدود۲۰۰ تا ۲۵۰ هزار تومان است).
در تهران تقريباً بيش از ۵۰ درصد از اتومبيل های درحال حرکت مسافرکشی می کنند و تا ۵ نفر و گاهی ۶ نفر مسافر سوار می کنند. تاکسی های دربستی که در همهء مسيرها حرکت می کنند، آژانس های مسافربری هم تعدادشان بسيار زيادترشده و با تلفن کار می کنند. اخيراً دولت تعداد زيادی اتومبيل نو - سمند - با رنگ نارنجی به خط ها اضافه کرده است. اما اين تاکسی ها که متعهد اند در خط ها کار کنند ترجيح می دهند مسافرهای شخصی و دربستی (که تا ۱۰ برابر گرانتر از مسافر خطی ست) بگيرند واين سر و صدای مردم را در آورده است و خلاصه کارمندان و معلمان و کارگران و حقوق بگيرانی که بعد از ظهرها و صبح ها با ماشين های خود، کارِ سوار کردن مردم را به عهده می گيرند. خيلی ها هم به طور حرفه ای و دائم و البته غير قانونی به کار مسافرکشی می پردازند. با رانندهء يکی از اين ماشين ها صحبت می کردم. کارمندی بود که در يکی از ادارات شرکت نفت صبح ها کار می کرد از ۷ صبح تا ۲ بعد از ظهر و بعد از ظهرها هم تا ساعت ۱۰ شب مسافرکشی می کرد (در خدمت يک آژانس که حدود ۲۰ درصد کورس ها را به عنوان حق الزحمه می گيرد). درآمد ماهانهء او از کار صبح ۱۲۰ هزار تومان و از تاکسی حدود ۱۵۰ تا ۲۰۰ هزار تومان بود که بازاء ۱۶ تا ۱۸ ساعت کار روزانه به دست می آمد و به قول خودش ماه ها بود که روی زن و بچه اش را به خوبی نديده است!
اين در واقع، وضع و حال بسياری از کسانی ست که دو تا سه کاردر روز انجام می دهند و »درآمد نسبتاً خوبی دارند«! که بسياری از ايران برگشته ها به عنوان شرايط خوب برای ما تعريف کرده اند، بدون آن که درآمد کسب شده را با ساعات کار و شرايط کار تعريف نمايند.
ترافيک بيش از حد ناشی از تراکم اتومبيل ها، قراضه بودن اغلب ماشين ها، نامنظم بودن خط کشی ها و چراغ های راهنمايی، بی انضباط بودن رانندگان و عابرين پياده، نبودن کنترل جدی و فاسد بودن پليس راهنمايی (با پرداخت ۲۰۰۰ تومان نقد به جای ۲۰۰۰۰ تومان جريمه می توان از چراغ قرمز رد شد و يا خيابان يک طرفه را عبور کرد! پسربچه ای ۱۶ ساله را ديدم که مدتها بود بدون گواهينامه رانندگی می کرد و تا حالا تصادف هم کرده و با پرداخت رشوه مسآله را حل کرده است) اينها دست به دست هم داده و رانندگی را در تهران به جهنمی بدل کرده است. آلودگی هوا که گرمای تابستان آن را تشديد می کند هوا را غيرقابل تنفس و استشمام کرده و قدم زدن در مراکز شهر را مشکل ساخته است.
ايران با ۲۵ هزار مرگ ناشی از حوادث رانندگی در سال و درجهء آلودگی بالا رکورد دار جهانی ست. برای درک اين مطلب احتياج به دماسنج و ابزار اندازه گيری نيست. آب چشم و گرفتگی بينی و گلو و بوی گازوئيل و دود بنزين هر فردی را متوجه اوضاع می کند.
تهران امروز به کارگاهی شباهت دارد. همه جا در حال ساختمان سازی هستند. ساختمان های بلند و برج های چند طبقه در شمال تهران در دامنه های ولنجک، کن، سولوقون، پونک، نياوران، چيدزر،تهران پارس سربلند کرده اند. شهرک ها و حومه های جديدی چون شهرک غرب، سعادت آباد، شهر زيبا سيمای شمال غربی تهران را عوض کرده و تکنوکراتها و بورژواهای جديد و نوکيسه را در آپارتمان های شيکِ خود جا داده اند. در عوض، بافت و ساخت اصلی مراکز قديم تهران چون بازار، پامنار، مولوی، گمرک، سلسبيل، غرب و شرق تهران و جنوب به هم نخورده، فقط کثيف تر، خراب تر و پرجمعيت تر گرديده است. همه جا خانه های حياط دار را درهم کوبيده و ساختمان های ۵-۴ طبقه ای با آپارتمان های ۷۰ -۵۰ متری ساخته اند و چون اين کار را بی رويه انجام داده اند صورت ناهمگون و زشتی به خود گرفته است. اگرچه مردمی که دستشان به دهانشان می رسد و در اين محلات زندگی می کنند داخل منازل خود را نوسازی کرده اند ولی در بيرون جوی های باز آب و کثافتهايی که در آنها جاری ست، با شکستگی پياده روها و خيابانها و نمای خانه های قديمی و تجمع بی حد دستفروش ها و مغازه های رنگارنگ به همراه جمعيت روزافزون، محلات مسکونی مرکز و جنوب شهر به بازارهای قديم شبيه شده است.
در اين بلبشو، اقداماتی که شهردار سابق (کرباسچی) در انتقال کشتارگاه تهران و انهدام محلهء جمشيد و تبديل آن به پارک و پرکردن گودال های دروازه غار و ايجاد جاده های جنوبی در خيابان آذری انجام داده قابل توجه و تحسين است. اما فشار جمعيت و مهاجرت دائم روستائيان و شهرستانی ها به تهران برای يافتن کار و نان و تشديد اختلاف طبقاتی و تفاوت درآمدِ حقوق بگيران و کسبهء خرد با درآمد نوکيسه های جديد باعث شده که شرايط سابق جنوب شهر به مراکز بالاتر درتهران منتقل شود. امروزه خيابانهای جمهوری و منيريه و اميريه و استانبول و نادری رانمی توان در شمار مراکز شيک و بالای شهر قلمداد کرد. مراکز شهر به بالاتر و شمال به دامنه های کوه منتقل شده است و محلات جديدی به صورت آلونک نشين ها و حلبی آبادها در اطراف تهران به وجود آمده است.
شنيده ام که در برخی از نقاط شمال شهر آپارتمان هايی با مساحت ۳۰۰ تا ۴۰۰ متر با استخر و ژاکوزی و آسانسورهای بالابرندهء اتومبيل وجود دارد. خلاصه تراکم ثروت در دست جمع کوچکی از تجار و آخوندها و تکنوکرات های جديد و نوکيسه های بخش خصوصی با وضع اکثريت تام مردمی که در مرکز و جنوب و شرق و غرب تهران زندگی می کنند تناقض اساسی شهری چون تهران است. وضعيتی که تهران را به شهری بی هويت تبديل کرده است. به گفتهء دوستی، ما فردا دوباره شاهد سرازير شدن آلونک نشين ها و حاشيه نشين های شهری و پابرهنه و فقيران به مراکز شهری خواهيم بود و سؤال اساسی آن است که اين نيروهای عمدتاً عقب مانده کجا و توسط چه کسی به بازی گرفته می شوند؟
در تهران سری به کتابفروشی های مرکز شهر و ميدان انقلاب زدم و با دوستی که در انتشارات دست دارد به گفتگو نشستم. او گله می کرد که تيراژ کتابها خيلی پايين آمده و ۲۵۰۰ تا ۳۰۰۰ رقم بالايی ست! تازه از اين هم ۵۰۰ تا ۶۰۰ نسخه سهميه ای ست که بعضی وقتها وزارت ارشاد خريده و به کتابخانه ها می دهد. با وجود اين، مترجمين و مؤلفين فعالی داريم که کتاب های خوب دنيا را جمع آوری کرده و سعی در انتشار آنها دارند. او می گفت در زمينهء کتاب های فلسفی و اقتصادی دستمان تا حد زيادی باز شده است. خود من در ويترين ها شاهد آثار متعدد فلسفی و اقتصادی از مارکس، پلخانف و کائوتسکی گرفته تا فلاسفهء جديد... بودم. اما او اضافه کرد که در زمينهء اخلاق و سياست دست ما بسته است و خط قرمزی وجود دارد که نبايد از آن گذشت. مثله کردن آثار شاعران و نويسندگان بزرگ امری عادی ست. می دانيم که از جمله، آثار فروغ فرخزاد و صادق هدايت را مثله کرده و انتشار داده اند. خودسانسوری به طور اساسی جا افتاده و مترجمان و مؤلفان و ناشران برای آن که کتابهايشان خمير نشود به استادان زبردست خودسانسوری بدل شده اند. زبان خاصی هم که زبان جمهوری اسلامی ست جا افتاده. وضع روزنامه ها هم بهتر از اين نيست. با جمع آوری روزنامه های مستقل و اصلاح طلب، رنگين نامه های متعددی در بساط روزنامه فروشی ها می يابی که همگی به حوادث روز و قتل و تجاوزهای روزافزونی که در تهران و شهرستان ها اتفاق می افتد پرداخته اند. تنها روزنامه ای که ارزش خريدن و خواندن دارد فعلاً روزنامهء شرق است که آن هم بعد از توقيف سه روزهء ماه های اخير می کوشد لحنش را آرام تر و »مناسب تر« نمايد. از تيراژهای ميليونی و صف های طويل برای خريد روزنامه ها که در سالهای ۱۳۷۷ و بعد از آن، صحبت می شد، ديگر خبری نيست.
تهاجم همه جانبهء رژيم به روزنامه ها و روزنامه نگاران اثر خود را گذاشته و مردمی که مشتاق خبرهای روز هستند به ماهواره ها و راديوهای خارجی روی آورده اند. متأسفانه اين رسانه ها نيز چنان که بايد و شايد منبع خوبی برای روشنگری و خبررسانی نيستند و در اين وانفسای بی خبری و خلأ فرهنگی، ماهواره های خارجی به ويژه ابتذال فرهنگی و روزمره گی زندگی آمريکايی را اشاعه می دهند. ۷-۶ کانالی که در ايران قابل دريافت است فيلمهای آبگوشتی دوران شاه و خوانندگان آن زمان را عمدتاً پخش می کنند و شوها و بحث های تلويزيونی از حد بحث های خانوادگی و محفلی و گاه دعواهای خانگی جناح های مختلف سلطنت طلب و نوجمهوريخواهان فراتر نمی رود. تنهاتفاوتی که بين اين ماهواره ها و ۷ کانال جمهوری اسلامی بارز است سرها و تنهای برهنه و موزيک و موسيقی غربی و شرقی آن است و متأسفانه اکثريت فراوانی از جوانان و خانواده های متوسط و مرفه که مشتريان اين کانال های ماهواره ای هستند، درک بهتری از جهان به دست نمی آورند.
در هرکجای تهران، در هر تقريباً ۱۰۰ متر صندوق های صدقه گذارده اند که گويا تا ۷۰ نوع مرض را درمان می کند. نمی دانم مردم تا چه اندازه پول در اين صندوقها می ريزند. يکی تعريف می کرد که با يکی از سردمداران جنبش دانشجويی قدم می زده که می بيند او هم پولی در اين صندوقها می ريزد! اين مثال را می زد تا نشان دهد تا چه حد خرافات مذهبی حتی در اقشار تحصيل کرده رسوخ پيدا کرده. دور و بر ما تعداد نمازخوان زيادتر شده و اين عليرغم جدايی اکثريت تام آن ها از رژيم است. بر سردر ِ بسياری از خانه ها »و ان يکاد« نصب شده و شما در مغازه ها و خانه ها تابلوهای گوناگون مذهبی و شمايل مختلف حضرات را به وفور مشاهده می کنيد. سفره و نذر و گوسفندکشی و مراسم مختلف مذهبی در خانه ها و برپايیِ هیأت های گوناگون گسترش بيشتری پيدا کرده. دوستی شاهد بوده که در يک مهمانی خانوادگی چند تن از خانم های متدين قبل از صرف شام در يک اطاق صاحبخانه جمع شده، نماز جماعت برپا کرده بودند. ابا کردنِ زنها از دست دادن با مردان و مردان با زنان را به کرات در مهمانی ها و عروسی ها و مراسم خانوادگی مشاهده کردم. بايد از قبل، نسبت به هر زن و مردی کسب اطلاع کنی تا رفتار و برخورد عادی خودت را با او طبق تمايلات مذهبی اش تنظيم نمايی.
خلاصه، رنگ و بوی مذهب را در هر گوشه و کنار خيابان و محلات عمومی و در رفتار و کردار و گفتار مردم عادی می بينی. خدا همه جا حضور دارد و جمهوری اسلامی فرهنگ عقب ماندهء خودش را تحميل کرده و بستر موجود را رنگين تر نموده است و اين همه عليرغم گسست مردم از رژيم است. در نبودِ آلترناتيو جذاب و روشن برای مردم با شاخص های فرهنگی مدرن و مترقی - اين گسست از رژيم هنوز در بستری عقب مانده انجام می گيرد - در بهترين حالت، به صورت دهن کجیِ دختران و پسران، درآرايش های غليظ و جراحی های رنگارنگ دماغ و چشم و گونه و لباس های رنگارنگ جلوه می کند و اين بع رغم تهديد و سرکوب مداومی ست که اين دختران و پسران از طرف گشت های امر به معروف با آن مواجه هستند. ما خود شاهد فضولیِ »خواهران« زينب به همراه »برادران انتظامی شان در ميدان ونک تهران بوديم که دختران جوان را گرفته و آنها را تکليف به رعايت حجاب مب کردند! دوستی تعريف می کرد که يکی از اين گشتی ها سه دختری را که شلوار سه ربعی پوشيده بودند و ساق پايشان بيرون بوده به مدت چند ساعت جلوی درختی نگه داشته و آنان را در معرض تماشای عابران قرار داده تا به اصطلاح آنها را تنبيه نمايند. بعد آنها را به پاسگاه برده با تعهد گرفتن از والدين شان، آنان را آزاد کرده اند. استفاده از الکل (آنهم به صورت افراطی که اغلب با مخلوط الکل ۷۰-۸۰ درجه طبی که رژيم فروش آن را هم آزاد کرده است) و مواد مخدر به حد زيادی رسيده است. دوستان دانشجو تعريف می کردند که حتی در دانشکده هايی چون شريف (صنعتی سابق) که معمولاً برگزيده های ملت در آن درس می خوانند، شاهد اعتياد و سقوط بچه های دانشجو هستند. زدگی ازسياست و گرايش به فرار به غرب و شعارهايی مبنی بر الکی خوش بودن و حال را چسبيدن گسترش يافته است. به ويژه پس از دسته گلی که آقای خاتمی و شرکاء به آب دادند و همهء اميدهايی را که در دل بسياری برانگيخته بودند قربانی سازش خودشان با کل نظام کردند، حالت سرخوردگی افزايش يافته است. اگر نسل جوان سال های ۷۶ تا ۸۲ اشتياق و تمايل جمعی خود را به سياست و تغيير آن به صورت توده ای و حتی شورش های متعدد نشان می داد، نسل جديد ۱۸-۱۹ ساله ها از اين مقوله ها فاصله می گيرد. در اين ميان فرار مغزها ابعاد بازهم بيشتری به خود گرفته مثلاً ۷۰ درصد از دانشجويان صنعتی شريف از سال دوم به بعد در فکر خروج هستند و دانشگاه های کانادا و آمريکا و فرانسه ... با آغوش باز به اين نخبگان جامعهء ايران پذيرش می دهند! مسأله ای که به اين امر دامن می زند بيکاری وسيعی ست که در قشر تحصيل کرده وجود دارد. در تهران با دختر خانمی که تازه از دانشکدهء پزشکی فارغ التحصيل شده روبرو شدم که يک سال است در جستجوی استخدام است. برای آنکه بتواند دو سال کار اجباری خود را انجام دهد. او حاضر است در هر نقطهء ايران کار کند چرا که به کمک استطاعت مالی خانواده اش قادر است بعداً برای خودش مطب بزند ولی تا اين دو سال کار اجباری را انجام ندهد نمی تواند از امکانش استفاده کند. او می گفت اشباع فارغ التحصيلان پزشکیِ جويای کار به امری نگران کننده در بين دانشجويان پزشکی تبديل شده است. اين امر به مراتب در مورد دانشجويان رشته های کمتر فنی و به ويژه رشته های علوم انسانی و به خصوص برای فارغ التحصيلان دختر بيشتر مشهود است. بسياری از اين دختران ليسانسيه و دکتر مجبور شده اند که در خانه نشسته و يا به خانهء شوهرانی بروند که بسيار از خودشان از نظر پايهء تحصيلی پايين تر هستند ولی می توانند در بازار کار، پول در بياورند!
روشن است که بيکاری وسيع تنها در ميان قشر جوان تحصيل کرده نيست؛ چرا که اينها از نظر امکانات و قدرت جذب در بازارِ کار از توان بيشتری نسبت به ميليونها جوان تازه از روستاها آمده و يا غير تحصيل کرده و غير متخصص ما برخوردار اند. نگارنده شاهد بودم که در خيابان امام خمينی (سپه غربی) اتومبيلی که در صف جوانان منتظر کار، در سر چهار راه، دنبال دو کارگر ساده می گشت، وقتی با خيل جوانانی مواجه گشت که برای سوار شدن به سمت ماشين هجوم آورده بودند، پا روی گاز گذاشت و نزديک بود که اتومبيل چپه شود! حلبی آبادهای تازه برپا شدهء اطراف تهران که دوستی از آنها ديدار کرده بود و برای من تعريف می کرد يادآور درگيری های رژيم گذشته به آلونک نشين ها و مسألهء تصاحب زمين های آنها ست. اگر اين بيکاری وسيع علنی و پوشيده را در کنار فقر حقوق بگيران (کارگران و کارمندان) قرار دهيم، ابعاد عظيم فقر را می توان در ايران حدس زد. شنيدم حد اقل حقوق کارگران تا سال گذشته ۸۵ هزار تومان بوده که امروزه به ۱۰۶ هزار تومان رسيده، با اين حقوق هيچکس نمی تواند يک زندگی ساده را بچرخاند و تورم سرسام آور که اکنون بعد از سالها به نرخی حدود ۱۵-۱۲ درصد رسيده (آمار رسمی) اجاره خانه های سرسام آور، خرج و هزينهء گران (مرغ و گوشت کيلويی ۵۰۰۰-۳۰۰۰ تومان و ميوه از ۶۰۰ تا ۱۵۰۰ تومان کيلو)، خط قرمز فقر را به اقشار هرچه وسيع تری گسترش داده است. معلمين و کارمندان ساده که روزگاری قشری از طبقهء متوسط را تشکيل ميدادند به طبقهء متوسط پايين و زحمتکشان نزديک شده است. حقوق پايهء يک معلم ۱۵۰ هزار تومان است! افسر شهربانی و سرهنگ ارتش که برای تکميل حقوق۳۰۰ - ۲۰۰ هزار تومانی اش مجبور به مسافرکشی با موتور و ماشين اش شود پديدهء جديدی ست که حکايت از اين جابجايیِ اقشار اجتماعی و گسترش ابعاد فقر می نمايد.
به چند کارگاهی توانستم سربزنم و وضعيت کارگران آنها را از نزديک مشاهده کنم، و می توانم بگويم که حقوق ها از ۱۲۰ تا ۱۵۰ هزار تومان تجاوز نمی کرد و همه مجبور بودند روزی ۳ تا ۴ ساعت اضافه کار نمايند و حتی از امکان بيمه شدن خودشان صرف نظر نمايند (کارفرما بازاء اضافه حقوقی که به آنها می دهد، خود را ازپرداخت حق بيمه خلاص می کند!) تابتوانند زندگی روزمرهء خود رابا دريافت حقوقی بالاتر بگذرانند. در ميان حقوق بگيران تنها کسانی می توانند از وضعيتی نسبتاً مساعد برخوردار باشند که صاحب خانه باشند. پدر و مادرها با استفاده از بالا رفتن سرسام آور قيمت خانه ها و املاک، بافروش يا تقسيم آنها به قطعات کوجکتر، به داد برخی از بچه های حقوق بگير خود رسيده اند. امکان ديگر، داشتن سرمايهء کوچکی ست که با خريد وانت و موتور و ماشين به کار دوم بپردازند و يا آن را در اختيار دلالان مالی قرار داده و از بهرهء آن استفاده نمايند. دو کار و سه کار کردن هم که گفته ام شرايط غير انسانی ای به وجود آورده که در آن قربانی اول، خودِ شخص و خانواده اش هستند و از هم پاشيدن شيرازهء مناسبات خانوادگی حاصل آن است.
سؤال اساسی اين است که پس، پول زيادی که در ايران در گردش است در اختيار چه کسی ست؟
در کنار بخش بزرگ دولتی که انحصار نفت و بانک و معادن و بيمه و اتومبيل و... را در اختيار دارد و بخش بزرگ سرمايه داری ايران را نمايندگی می کنند، بنيادهای رنگارنگی مثل بنياد رضوی (آستان قدس) و بنياد مستضعفان با دست اندازی بر روی زمين ها و کارخانه ها و سرمايه های بزرگ رژيم گذشته و موقوفات، سرمايهء بزرگی رادر اختيار خود گرفته اند که ظاهراً نه دولتی ست و نه خصوصی (؟) بلکه به اصطلاح، عام المنفعه می باشد و حساب و کتابی هم نه به دولت و نه به ملت پس می دهند و به طور واقعی شبکهء وسيعی از آخوندها و سردمداران نوکيسهء رژيم را فربه می کنند و صندوق های موازی برای سازمان دادن ارگانهای سرکوب و تبليغ رژيم هستند. نمونهء کوچکی از حيف و ميل اين ارگانها را که به چشم ديدم تله کابين توچال است که در رژيم گذشته ساخته شده و ادارهء آن در دست بنياد مستضعفان است که به رغم درآمد خوب آن به صورت خرابه ای با کابين های قراضه درآمده و علاوه بر بی آبرويی، خطر جانی هم برای هزاران نفر که هر هفته از آن استفاده می کنند دربر دارد.
علاوه بر بنيادهای عام المنفعهء سرمايه داری، صندوق های قرض الحسنه، يعنی بانک های عام المنفعه هم تشکيلاتی وسيع را سازمان داده اند که با جمع آوری پول های هنگفتی کار سنتی بانکداری رابه موازات بانک های دولتی انجام می دهند و تنها فرقشان اين است که اداره و منفعت آن به جيب سردمداران سپاه پاسداران که آن را اداره می کنند می رود. پديدهء جالب ديگری که از فعاليت های سپاه شنيدم و حتماً در روزنامه های ماههای اخير آن را خوانده اند مسألهء گمرکات است. ۷۰-۸۰ درصد بنادر وارداتی از انحصار و ادارهء گمرکات دولتی خارج است و از اين بنادر ميليون ها تن کالا وارد ايران شده و توزيع می گردد بدون آن که ثبت شده و حق و حقوق گمرکی بدهند. ادارهء اين شبکهء وسيع در دست امرای پاسداران قرار دارد. بگذريم که دوستی تعريف می کرد که خودش شاهد قاچاق چند تن ترياک در منطقهء بلوچستان و کرمان توسط مقامات ارشد پاسدار بوده است. غير از اين بخش های دولتی و عام المنفعه که سرمايه های هنگفتی را به گردش در می آورند تجار محترم بازار و نوکيسه هايی که به کار واردات و صادرات و دلالی وارد گرديده اند و عمدتاً از پايه های اصلی رژيم می باشند بخش ديگر سرمايه داری بزرگ و متوسط را تشکيل می دهند. در ميان »فک و فاميل« هرکسی که دستی در بازار داشته و به کار تجارت پرداخته از »وضعيت توپی« برخوردار شده است.
واردات بی رويه و گستردهء مصنوعات خارجی و به ويژه چينی وکره ای و ... بازار ايران را اشباع کرده است و در اين ميان توليد کنندگان کفش و لباس و اسباب بازی و لوازم خانگی وبرقی و الکترونيکی و تلفن و غيره در يک رقابت نابرابر وضعيت مشکلی پيدا کرده اند، زيرا به رغم مزد پايين در ايران، توليد کنندهء کوچک قادر به توليد همين مصنوعات با هزينه ای کمتر از کالای وارداتی مشابه آن نيست و به همين دليل بخشی از توليد کنندگان ورشکسته شده اند.
در عوض روی آوری سرمايه های متوسط و بزرگ به کار ساختمان و بساز و بفروش از رونق خوب و بازده بالايی برخوردار است و من شاهد بودم که بسياری از دوستان! - که صاحب سرمايه ای متوسط اند يا دستی در امور ساختمانی دارند - با روی آوردن به اين کار از وضعيت بسيار خوبی برخوردار شده اند. بازده سرمايه در اين بخش هنوز آنچنان است که مازاد سرمايه های توليدی را هم به خود جذب می کند. کمبود سرمايه گذاری بزرگ توليدی داخلی و خارجی به بخش نسبتاً مهمی از تکنوکراتها و صنعتگران امکان داده که خلأ موجود را با برپايیِ کارگاهها و شرکتهای کوچک و متوسط پر کنند و در رشته هايی که واردات ارزان نيست از شرايط خوبی برخوردار شوند. کارگاههای روغن کشی، تصفيهء روغن، تراشکاری و قطعه سازی و رنگرزی نمونه هايی هستند که در آن بخش جديدی از سرمايه داران کوچک و متوسط توانسته اند پا بگيرند و البته شرکت های خدماتی در تکنولوژی نوين هم از اين مزايا برخوردارند. از برکت واردات وسيع و توزيع داخلی خرده پايی، تعداد کسبه و مغازه ها در مراکز شهری وسعت زيادتری گرفته و اگر دست فروشان را هم به آن اضافه کنيد می بينيد که بخش های مرکزی و اصلی شهری چون تهران، عملاً به بازار بزرگی تبديل شده است که حول آن ميليونها نفر تغذيه کرده و زندگی خود را می چرخانند.
اين وضعيت فاصله و شکاف طبقاتی را به نظر من در ايران عميق تر کرده و در نبود سرويس های همگانی دولتی و ارزان قيمت، همهء پولداران و نوکيسه های ايرانی به سرويس های خصوصی رنگارنگ روی آورده اند. مدارس غير انتفاعی (اين هم از مفاهيم من درآوردی و دورويانهء جمهوری اسلامی ست که مدارس خصوصی را اينکونه می نامد). دانشگاه های آزاد پولی (با شهريه ها و هزينه های سرسام آور)، بيمه های خصوصی، کلاس های خصوصی، معلم سرخانهء خصوصی و موزيک و نقاشی و رقص و ورزش و استخر خصوصی باهزينه های بالا مثل قارچ سبز شده اند تا نيازهای فرهنگی و خصوصی اين بخش پولدار و متوسط و مرفه را برآورند. در اين ميان بخش عمدهء جامعه و جوانانی که در صد بسيار بالايی از آن را تشکيل می دهند، علاوه بر فقر مادی، در فقر فرهنگی و حسرت بهره مندی از اين امکانات می سوزند. اين جوانان که در اوايل انقلاب اميد جمهوری اسلامی برای بازتوليد رژيمش بودند امروزه به پاشنهء آشيل آن بدل گرديده اند و رژيم نه تنها نتوانسته آنها را جذب نمايد، بلکه بخشهای زيادی از بدنه اش را هم از دست داده است. من خود با تنی چند از طرفداران دوآتشهء سابق رژيم برخورد داشتم که امروز از آنچه رژيم کرده ننگ دارند و به خيل مخالفان آن پيوسته اند. عناصری که در اوايل استقرار رژيم فعالانه در ارگانهای مختلف آن شرکت کرده و در مبارزه با عناصر مخالف و در جنگ ايران و عراق کشته داده اند، امروز مقامات بلندپايهء آن را به فساد و تباهی متهم می کنند و از اينکه به نام اسلام، مذهب آنها را چنين بدنام کرده اند شرمگين و خشمگين هستند. خيل ناراضيان از رژيم اکثريت وسيعی از مردم را در بر می گيرد. بخش عمدهء آنها به دنبال انتخابات دوم خرداد به اميد گشايشی در رژيم به دنبال خاتمی و اصلاحات ادعايیِ او افتادند (خيلی ها می گفتند تهران در سال های ۸۰-۱۳۷۷ حال و هوای سالهای ۵۷-۵۶ را داشت) ولی خيانت خاتمی و دارو دسته اش و تهاجم همه جانبهء جناح های مسلط و سردرگمیِ سردمداران راديکال اصلاحات، اين جوشش عمومی را به خاموشی کشانده و متعاقب آن نوعی سرخوردگی و یأس را جانشين آن کرده است. امروز بی اعتمادی سياسی و زدگی از سياست را به خصوص در ميان نسل جوان که قد می کشد، می توان مشاهده کرد. عدم شرکت توده های وسيع در انتخابات فرمايشی مجلس هفتم يک بار ديگر نشان داد که مردم ديگر زير بارتمهيدات رژيم نمی روند و تماميت آن زير سؤال است. اما در نبودِ آلترناتيو روشن و رهبران مورد قبول و سازمانهای توده ای، نمی توان تصور روشنی از آينده داشت و پيش بينی نمود که خيزش های بعدی چه سمت و سويی به خود خواهد گرفت. مضافاً به اينکه امروزه مسألهء دخالت آمريکا درمنطقه و تغييراتی که به واسطهء آن در افغانستان و عراق رخ داده اميد کاذبی را در ميان مردم و به ويژه در اقشار تحصيل کرده به وجود آورده و من خود شاهد دفاع بسياری از اين اقايان و خانمهای مهندس و دکتر از سياست آمريکا و دار و دستهء بوش بودم که آرزو می کردند کاش آقای بوش نظر لطفی هم به ايران کرده و شر جمهوری اسلامی را از سر مردم بکند و دموکراسی را که گويا استراتژی جديد آمريکا در منطقه است به ايران ارزانی دارد! و واعجبا که اين روحيه در ميان اقشار بالا و تحصيل کرده بالاتر از مردم عادی ست...!
در موقع بازگشت، صفهای طويل ورودی و سپس تحويل بار و آنگاه صفهای پرداخت جريمهء بارهای اضافی و بالاخره کنترل پاسپورتها انقدر طولانی و پر از جمعيت و بی نظمی بود که هواپيمای ما دو ساعت تأخير پيدا کود. تأسفبار تر از همه ما شاهد دعوا و مرافعه بين مسافرين خسته و عصبی بوديم که عنان از کف داده و فحش و بد و بيره های رکيک به هم می دادند. بالاخره در هواپيما جا گرفتيم و تهران را با دود و هوای خفقان آورش پشت سرگذاشتيم. بر فراز ابرها آهنگ اندی خوانندهء نسل جوان طنين انداز بود که بارها در تاکسی ها شنيده بودم و برای آخرين بار، در اتومبيلی که مرا به فرودگاه می برد دوباره آن را گوش دادم و در اينجا می نويسم:
فاصله، يک حرف ساده است/ بين ديدن و نديدن / بگو صرفه با کدومه؟ / شنيدن يا نشنيدن؟
ما می خواستيم از درختها/ کاغذ و قلم بسازيم / بنويسيم تا بمونيم/ پشت سايه جون نبازيم
آينه ها اونجا نبودند/ تا ببينيم که چه زشتيم! / روی درخت با نوک خنجر/ زنده باد درخت! نوشتيم
زنگ خوش صدای تفريح/ واسه مون زنگ خطر شد / همه ی چوبهای جنگل/ دستهء تيغ تبر شد
بگه حرفمو شنيدی/ جنگلو نده به پاييز / کاری کن درخت باغچه / تن نده به خنجر تيز
با جوانه ها يکی شو/ قد بکش! نگو که سخته / جنگل تازه به پا کن/ هر يه آدم يه درخته!
پايان گزارش
احمد مازندرانی
ژوئن ۲۰۰۴