جنبشهای اجتماعی
- توضیحات
- نوشته شده توسط Administrator
- دسته: جنبشهای اجتماعی
بار دیگر، خشم حومهها
این چندمین باری است که حومههای شهرهای بزرگ و کوچک در فرانسه به شورش کشیده میشوند. شاید مورخین روزی در شرح این ماجرا یادآوری کنند که اولین طغیان حومهها از سال ۱۹۷۹ آغاز شده است، اما بیتردید شورش ۲۰۰۵ و شورش ۲۰۲۳ لحظات درخشان این تاریخ خواهند بود.
بیش از یک ماه پیش، ۱۰۰ نفر از متخصصین امور شهرداریها و ماموران تامین اجتماعی در خطابهای در روزنامه لوموند هشدار داده بودند که حومهها در شرف انفجارند، اما دولت مکرون بهسبیل همیشگی خود، با این زنگ خطر متکبرانه برخورد کرد. همهی هموغم او متوجه خوشرقصی برای جلبکردن سرمایههای خارجی است که گویا قرار است مثل یک کیمیا همهی اقشار اجتماعی را از برکت جاریشدن سودِ خود بهرهمند سازد. او با زیرضربگرفتن تمام دستاوردهای جنبشهای اجتماعی که در سالهای "رونق" سرمایهداری بهدست آمده بود، با درهمشکستن قراردادهای اجتماعی و مصوبات مربوط به حقوق بیکاری و بازنشستگی و با بیتفاوتی نسبت به اعتراضاتی که این همه بهدنبال داشته است تلاش دارد که فرانسه را به بهشت سرمایهگذاری اروپا تبدیل سازد.
او در شوروشوق بهثمر رساندن خواستههای رویایی بورژوازی فرانسه حتی متوجه نیست که چگونه دموکراسی و تمام کبکبه و دبدبهی احزاب و واسطههای اجتماعی آن را از محتوا تهی کرده است. او آنچنان نسبت به خواستههای جنبش جلیقهزردها و بیکاران و بازنشستگان که مجموعاً چندین سال به طول انجامید بیتفاوت باقی ماند که حتی تعجب سندیکای کارفرمایان را برانگیخت. او گویی متوجه نیست که این دموکراسی که مثلاً قرار بود تضادهای طبقاتی را بهنحوی تنظیم و آرام کرده و آنها را در جایی به مصالحه بکشاند، دیرگاهی است که کارکرد خود را از دست داده و به موتوری میماند که در خلأ میچرخد و دیگر اقشار و طبقاتِ در تضاد با یکدیگر را در یک تقابل و کشمکشی که باید در پویایی "دموکراسی" تنظیم شود با خود نمیکشد و به حرکت نمیاندازد. این امر خود، به واسطهی تغییراتی ممکن گردیده که پس از بازسازی سالهای ۸۰ -۷۰ ممکن شده است، یعنی با پشتسرگذاشتهشدن دورانی که رابطهٔ مستقیم کار و سرمایه در سطح کارخانهها و مؤسسات تولیدی یک کشور بهطور مستقیم برقرار بود و طرفین رابطه نسبت به هر تغییر و تحولی در دیگری عکسالعمل نشان میدادند؛ رابطهای که بهواسطه عملکرد سندیکاها و احزاب و نهادهای واسطهای تنظیم شده و بنابر کارکرد دموکراسی بورژوایی در قوانین کشور انعکاس پیدا میکرد. با بازسازی سرمایهداری در سالهای ۸۰ -۷۰ میان بازتولید نیروی کار و ارزشیابی سرمایه گسستی دوگانه و اساسی پیش آمده است بهنحوی که دیگر سرمایهْ نه نگران قدرت خرید و مصرف کارگران خودی است (زیرا تحقق کالا و انباشتْ دیگر صرفاً تابع حوزه ملی نیست) و نه بازتولید نیروی کار مستقیماً وابسته به دستمزد است (زیرا از طریق رواج یافتن سیستم اعتبارات و سرمایه مالیْ کارگران نیروی کارِ آتیشان را پیشاپیش به فروش میرسانند). این شکل جدید رابطهی کار و سرمایه، معادلهی ایجابی میان این دو را هرچه گستردهتر، شُلتر و بازتر کرده است بهطوری که دیگر کل فرایند بازتولید و توزیع اجتماعی را در بر میگیرد. کلیه جنبشهای اجتماعی اخیر بیان این توازن جدید مناسبات طبقاتی است. دیگر سرمایهداری به یک طبقه کارگر ثابت و یکدست نیاز مبرم ندارد و ترجیحاً تلاش دارد فقط بخش کوچکی از کارگران را که در قلب تولید او هستند راضی نگه دارد و مابقی کارگران را به بیکاری، بیثباتی مطلق و فاقد از هرگونه حقوحقوقی حواله میدهد؛ در درون کارگران تا جایی که بتواند بر تمایزات عینیشان اتکا کرده و در میان آنان پراکندگی ایجاد میکند و قطعهایشدن آنها را با بهانههای نژاد، مذهب، ملیت، قومیت و غیره گسترش میدهد تا بتواند از هر ویژگی خاصی در جهت پستتر شمردن آن گروهْ سود جسته و ارزش نیروی کار آنان را تقلیل دهد.
سرمایه اکنون با رایج کردن و دامنزدن هرچه بیشتر به نژادپرستی عمومی در سطح جامعه برای خود ارتش ذخیرهی نژادیشدهای با حقوحقوقی ناچیز در گتوهایی ایجاد کرده که باید در آنها برای بهدستآوردن یک تکه نان به هر نوع بزهکاری و قاچاقی دست زد. سرمایه تا زمانی که قطعاً سودآوری تضمین شدهای در دورنما دارد، این نیروی کار را برای مدتی معین به کار گرفته و پس از استفاده به بیرون پرتاب میکند. به این ترتیب بازتولید این نیروی کار را بهعهده اجتماع میاندازد. تمام سود سرمایه برای او و بهشتهای مالیاتیاش، تمام هزینهی بازتولید کارگران بهعهده جامعه یعنی باز بر دوش زحمتکشان.
مکرون نمایندهی به اصطلاح زیرک این کارکرد سرمایه است. او از فردای بهقدرت رسیدن خود تمام آنچه دولتهای پیشین برای خواباندن و آرام کردن جنبش حومهها رشته بودند پنبه کرد و برنامهای را که به طرح بورلو (وزیر سابق شهر) معروف بود به زبالهدان انداخت.
از شب سوم شورشهای اخیر پلیس ۴۵ هزار نیروی خود را بسیج کرده، چنانکه همگان میپرسند اگر شلوغیها بیشتر شود دیگر چه میتوان کرد؟! طبعاً راست افراطی طرفدار ورود ارتش برای خواباندن جنبش است و احزاب راست سنتی صحبت از مسئولیت خانوادهها میکنند و جرائمی که برای آنها در قانون در نظر گرفتهشده یعنی دو سال زندان و ۳۰ هزار یورو جریمه را پیش میکشند. همین جریانات دوباره از سبد پیشنهادات ارتجاعی خود، قطع کمکهزینههای اجتماعی به والدین بیتوجه را بیرون میکشند؛ همه جا صحبت از حکومت نظامی، ممنوعیت تردد و غیره میشود تا شاید بتوانند این انفجار جوانان حومه را بهنحوی آرام کنند.
روزنامهنگارانِ سردرآخورفروبردهْ با نشان دادن تصاویر شهرداریها، مدارس، اتوبوسها، اموال دولتی، اتومبیلهای به آتش کشیدهشده و غیره از خود و دیگران میپرسند آخر چرا؟ چرا اموال خودشان را در محلههای خودشان به آتش میکشند؟ این نوعی خودسوزی است! و همگی در این تشخیص تأسفبار فرو رفته و سکوت میکنند. گویی طرفشان به جنون گرفتار است.
زمانی میتوان از جنون صحبت کرد که این یک فردِ تکافتاده باشد اما آیا میتوان تصور کرد که جوانان حومههای یک کشور ناگهان همگی دیوانه شده باشند؟
بله! این نوعی خودسوزی است اما چرا جنبشی، در مرحلهی خاصی از مبارزهی طبقات به خودسوزی روی میآورد و این خودسوزی بیان چیست؟
رفیق عزیزی میگفت:
"در عمل، تمام آمار و دادههای عینی و توضیحدهنده در شکل احساسات وجود داشته و به احساسات تبدیل میشوند: از نفرت و انتقام، تا بازی و جشن و تصویر تخیلی زیبایی که در آنْ فرد برای لحظهای کنترل زندگیاش را بهدست میآورد".
بله این جوانان کتاب و مقاله نمیخوانند و تز دکترا نمینویسند. در میزگردهای رسانهای حضوری ندارند، اما این زیستهٔ واقعی آنهاست که در احساساتشان و در نهایت در این کنش جمعی فوران میکند. آنها در پایان زنجیرهای از استثمار و تحقیر پدران و مادرانشان، پدربزرگها و مادربزرگهایشان، تمام رنج و تبعیضات تلنبارشدهی دو، سه نسل را بر دوش میکشند. خودْ هر روز در مراکز "آموزشی"، "تربیتی" و "کارآموزی" که قرار است آنها را در بهترین حالت و اگر شانس بیاورند و مطیع و درسخوان و حرفگوشکن باشند به شغل شریف عملگی، نگهبانی، یا رانندگی… رهنمون شود، آنهم با قراردادهای قیمهقیمهشدهی کار و تناوب مسلسلوار کار و بیکاری و آموزش و… تا زندگی را در فقر و محرومیت بسر برند. آنها با این خودسوزی به دنیا میگویند که "نخواستیم این دنیای جهنمیتان را، ما هرچه هست را در آتش خشم خود خواهیم سوزاند. ما انتقام میگیریم، از هرچه هست و هرچه نیست".
دیگر قتل شنیع نائل اصلاً مطرح نیست و هیچکس نمیپرسد که تکلیف مامور پلیسی که او را هدف گلوله قرار داده است چه خواهد شد؟ همه میدانند که او هم مثل ۱۳ پلیسی که در سال گذشته جوانان را به گلوله بستهاند، پس از یکی دو هفته زندان آزاد خواهد شد و پس از چند هفته به سر کار باز میگردد. از سال ۲۰۱۷ در بحبوحهی حمله طرفداران داعش به مردم در فرانسه و ترورهای آن زمان، قانونی تصویب شده که به پلیس اجازه میدهد به ماشینهایی در حال حرکت شلیک کند، از آن زمان آمار جوانان کشتهشده در خودروها جهشی خیرهکننده دارد. پلیس رسماً اجازه دارد، وقتی به یک ماشین فرمان ایست داد و به هر دلیلی راننده فوراً از این فرمان اطاعت نکرد، او را هدف گلوله قرار دهد.
مکرون برای بیربط نشان دادن این جنبش و تحقیر آن، ریشهی خشونت جوانان را در بازیهای ویدیویی پیدا کرد. گویا این مردک نمیفهمد که همهی ما در لابهلای ارجاعها و نمادها زندگی میکنیم؛ خود شخص او نه فقط در مقابل دوربینهای تلویزیونی نقش بازی میکند، (صبح با صدایی مغموم به خانوادهٔ نائل تسلیت میگوید و همان شب با بانو یواشکی به کنسرت اِلتون جان میرود) بلکه در درون خودش هم، خود را با زیورهای طبقات بالای جامعه و آدابورسوم آنها یکی تصور میکند تا بتواند کنش سیاسی خود را پیرو بهترین منافع آنها تنظیم سازد. هیچکس زندگی خود را مثل «گوشت لُخم» نمیبیند… وگرنه از فقر زندگی هر لحظه خود را بدار میآویختیم. هر کدام چهرهی خود را بزک کرده و دلپذیر نشان میدهیم، نه برای دیگران، که برای خودمان و این همان کارکرد ایدئولوژی است که نه مستقیماً رابطهمان با تولید و جایگاهمان نسبت به آن، بلکه رابطه هر کداممان با روابط تولید و بازتولید است. این رابطهای واسطهدار با روابط تولید است که در آن هر کس خود را مخاطب قرار داده و "سوژه"ی یک کنش میکند. این دادههای عینی و علمی یا آمار و ارقام اقتصادی نیستند که مردم را به خیابانها میکشند بلکه این جاریشده و تغییر و تحولپیداکردهی مناسباتی است که خود را در شکل زیستهی افراد به کنش سوق میدهد.
هنوز یک هفته از داستان نگذشته که راویان ایرانی ماجرا - که در خارج از کشور کم نیستند - چوب تکفیر بلند کردهاند که از این آتشسوزیها چه سود؟ بدون آلترناتیو سیاسی چه میتوان کرد؟ تا زمانی که این جنبش خود را با جنبشهای کارگری، فمینیستی، اکولوژیک و غیره پیوند نزند چه میتوان کرد؟
آنها از دریچهی سنتیِ تاریخِ تکراریِ حکشدهی خود که مثل سرنوشت در برابرشان گسترده است سخن میگویند؛ و از آنجا که دنیا را به احزاب و سندیکاها و سیاست و وساطتهای آن محصور میکنند درک نمیکنند که چطور این موج عظیم آتشافروز، بدون رهبری و هدایت احزاب اصلاً میتواند وجودی داشته باشد. این دوستان متوجه نیستند که هر لحظه از مبارزه طبقات بدیع است و اشکال جدیدی از مبارزه را تعریف میکند. مبارزات اجتماعی پیرو پیچیدگیهای تولید و بازتولید سرمایهداری امروز، اشکال پیچیدهای به خود گرفتهاند که دیگر با طرحهای سنتی مبارزهی طبقات که پیش از سالهای ۸۰ – ۷۰ و بازسازی سرمایهداری رایج بود خوانایی ندارند.
این جوانان که سنشان ۱۲ تا ۱۸ سال بیشتر نیست، ممکن است که هنوز مستقیماً با تضاد کار و سرمایه و مناسبات کار، سر و کار نداشته باشند، هنوز استثمار و تحقیر روزمرهی سرکارگر و کارفرما را نچشیده باشند، برای ۱۰ دقیقه دیر رسیدن مورد مؤاخذه و توبیخ قرار نگرفته باشد اما آنها از طریق والدینشان با این مناسبات کاری در ارتباطند، از طریق آن چند یورویی که مادر در جیبشان میگذارد تا غذایی بخورند، از طریق پرخاش پدر که وقتی به خانه میرسد با اخم بر سر او فریاد میزند و تمام تحقیر روزمره خود را با ناسزایی نامنصفانه بارش میکند، از طریق خجالتی که بابت نداشتن یک لباس نو، یک کفش نو و مناسب در روز بازگشایی مدارس احساس میکند، از زبان فصیح معلم که واژههای فرانسوی را به زیبایی تلفظ میکند و او نمیتواند لهجهی خود (که دیگر هیچ ربطی به زبان و لهجهی سرزمین مادری ندارد و لهجهی مختص حومههاست) را در آن پنهان سازد…
احساسات او، خشم و نفرت او، اگر نه بیان مستقیم شرایط تولید جامعه، بلکه گویای رابطه او با این شرایط است. هر لحظه از زندگی او از رابطهاش با روابط تولید و بازتولید سرمایهداری سرشار است. درواقع او خود را تفالهای از این مناسبات میبیند. سرمایه پس از بلعیدن خانوادهاش، پس از جویدن و هضم کردن آنها، او را مثل یک زباله به بیرون از شهرها، در گتوهایی که فقط گهگاه دولت باتومی حوالهاش میکند، پرتاب کرده است.
او با به آتشکشیدن دنیا فریاد میزند که "من اینم و منزجرم از هرآنچه برایم تدارک دیدهاید!".
رابطه ایجابی کار و سرمایهْ امروز این مسیر بغرنج را طی میکند، این صورتمسئلهی جدیدی در مبارزهی طبقات است که باید آن را جدی گرفت.
حبیب ساعی
اندیشه و پیکار
۴ ژوئیه ۲۰۲۳
- توضیحات
- نوشته شده توسط Administrator
- دسته: جنبشهای اجتماعی
برای چندمین بار حومههای شهرهای فرانسه به شورش کشیده میشوند
- توضیحات
- نوشته شده توسط Administrator
- دسته: جنبشهای اجتماعی
کارخانه خودگردان ویومه (VIOME) در خطر است!
فراخوان به پشتیبانی از کارخانه ویومه #defendViome
15 مارس 2023
- توضیحات
- نوشته شده توسط Administrator
- دسته: جنبشهای اجتماعی
مصاحبه با میثم آلمهدی
کارگر و از سازماندهندگان اعتراضات کارگران فولاد اهواز
بهرام قدیمی
- توضیحات
- نوشته شده توسط Administrator
- دسته: جنبشهای اجتماعی
مصاحبه با میثم آلمهدی - کارگر و از سازماندهندگان اعتراضات کارگران فولاد اهواز
بهرام قدیمی
- توضیحات
- نوشته شده توسط Administrator
- دسته: جنبشهای اجتماعی
کرانههای اهواز: فقر مهلک بر دریایی از ثروت
گزارش توصیفی از "نثار" پیرامونِ کِنارهنشینهای شهر اهواز
["آلودگی هوا به سطح بالایی رسیده و برای گروههای حساس ناسالم است. در صورت دچار شدن به مشکل تنفس یا ناراحتی گلو، مدت فعالیت در محیط باز را کاهش دهید.
این حرف، خیلی طنزه، میخندد و میگوید: این هوا برای سالمترین آدم روی کُره زمین هم، بیماری ناشناخته روانی و جسمی تولید میکنه، دوره اینجور تیترها تمام شده، ما فهمیدیم، شما دروغگو هستید و مردم بومی را در طوفان بیماری و خاک رها کردید.
شما از ما فقط کارگری پتروشیمیها و کارخونههاتون رو میخواید!
نام او "نبی"ست، کمک کارگر بناست، او در جایی زندگی میکند که نامش این است: "کوچه پُشتی!" جایی در زیر بیسیم و کنار کوههای محلهی حاشیهنشین: کوی الصافی.
گوئی وجود ندارند و بر نقشه "نیست" شدهاند"].
یک:
[سعدون، گریه میکند. چرا که؛ مادرش گریه میکند، چرا که؛ پدرش همیشه ساکت است!
میگویم: چرا سعدون، چرا گریه میکنی؟
-مادرم یک گاو داشت، از [فرط] تشنگی مُرد].
چهلوهشت ساعت بیآبی، در شهریورماه، یعنی مرگ تدریجی.
[برق قطع میشه، گاهی مامورهای برق، کابلهای برق صلواتی رو مستقیم از ترانس جدا میکنن و میگن:دفعه بعد جریمه میکنیم.
برق قطع میشه، بعد پمپ آب قطع میشه، بعد کولر نداریم، بعد میریم توی یخچال آبی بنوشیم، آب خنک و یخ نداریم، بعد از فرط حرارتِ زیادِ گرما از داخل خونه میریم توی حیاط، هوایی تازه کنیم، میبینیم هوا نداریم، رود نداریم، زمین نداریم، زندگی نداریم و آسمون نداریم. ما فقط خط انتقال و اتصال لوله نفت داریم].
دو:
گرد و غبار نارنجی رنگی، از پنجرههای خانههای ما تو میزند، چرا که ما، در خانههای اجارهای یا چیزی شبیه به کَپَر زندگی میکنیم و خانههای ما در و پنجرههای دوجداره ندارد، خاک میآید روی همه اسباب و وسایل خانه مینشیند و همه چیز در زیر لایههای غبار در حال دفن شدن است. ما در خانه هم آرامش و امنیت نداریم.
یک هفته از طوفان خاک در شهرهای خوزستان میگذرد.
شهر در سکوت و سایهی مرگ درحال سقوط است. تنها صدای سرفههای خشکِ گاه و بیگاه کسانی به گوش میرسد.
گاهی شیون و بعد خاموشی.
"توی خونه، ماسک فیلتردار استفاده میکنیم! به پوزخند میگوید: هم این گزینه کم مونده، که ماسک ضد شیمیایی بخریم و در طول خواب هم استفاده کنیم...".
این شهر در شرایط جنگی به سر میبره...
تنها جاهایی که در این شهر، خالی از تولید و بازتولید نیست، گورستان و بیمارستان است.
بیماریهای تنفسی، حساسیت پوستی و خارش سطح پوست که منجر به اگزمای شدید میشود، انواع غده و سرطان... جدا از مشکلات معیشتی و بیکاری. چیزیست که مثل هوا برایمان عادی شده است مرگ است، اهواز آلودهترین شهر جهان با شاخص آلودگی پانصد درصد بالاتر از حد مجاز. جاییست که ما در آن به دنیا آمدیم و رشد کردیم.
[ما آدمیم، ما بُشکه نفت نیستیم، ما لوله گاز نیستیم، ما رودخونه کارون و هورالعظیم نیستیم که از ریشه خشک (مون) کنید.
خاک بر مژههای سیاه و بلند آن زن نشسته است و در حالی که مُدام بزاق دهانش را قورت میدهد و گویی دهانش از فرط هوای غبارآلود، خشک شده است. در ادامه میگوید: ما از این شهر نمیریم، ما توی شهر خودمون میمیریم. کور خوندید، ما از این شهر مهاجرت نمیکنیم].
اهواز با تمامی مناطق اعیاننشین و حاشیهنشین و همهی اختلافهایش در انبوه طوفان ناآرام و گاه آرام فرو رفته است.
بوی لاشهی مُردهی حیوانی بخشی از ساحل رودخانه کارون را دربرگرفته است. چند مرد عربزبان و کهنهپوش که زیرلب جملاتی نامفهوم میگویند، سعی میکنند سنگینی گاو را بر شانههایشان تحمل کنند و به پشت وانت قدیمیای بگذارند.
گاو مُرده است و در ادامهاش اعضای خانواده خواهند مُرد. چرا که گاوداری یا داشتنِ حداقل یک گاو منبع درآمد اکثر ساکنان حواشینشین اهواز است.
سه:
برق تمامی شهر اهواز قطع شده است. بعد از یک هفته گرد و غبار، باران باریده است و بر سیمها و ترانسها گلولای نشسته است، شهر در خاموشی و خاکِ مرگ سر در گریبان فرو بُرده است.
[جمیله میگوید: ما دو روز برق نداشتیم، یک روز بیشتر از شما، چون اینجا حاشیه شهره... ما رو دیرتر به یاد میارن... ما دیرتر، موردِ اورژانسی به حساب میایم، حتی ممکنه خونهمون آتیش بگیره، آتشنشانی دیرتر بیاد اینجا!
مرگ در زیتون کارگری و کارمندی (نام دو محله) متفاوته، ما در زیتون کارگری، زندگی نمیکنیم و میمیریم و اما در زیتون کارمندی و کیانپارس، زندگی میکنن و بعد سرفرصت میمیرن...].
چهار:
عصر مردادماه اهواز است، در محلهی فقیرنشینِ پایین تپههای حاشیهی شهر اهواز، همهگیری ویروس کرونا و گردوغبار، توامان شهر را اسیر کرده است.
از این کوچه و خیابان شاید چند نفر ماسک تمیز و قابل استقادهای برصورت داشته باشند. تا چشم کار میکند غبار مه مانندی بر شانهها و خانههای کلنگی آن محله نشسته است.
طوفانِ خاک باعث نشده است کسی از خانهی دلگیر و بیامکاناتاش بیرون نیاید، تفریح اینجا یعنی: "نشستن در سکوت و آرام مُردن".
پیرمرد عربزبانی درحالیکه چفیه کهنهاش را بر دهان گرفته است، بر سکوی سیمانیِ داغِ از آفتاب سوزان، جلوی خانه نشسته است و یک پارچ استیل از آب که بدنهاش از فرط خنکی عرق کرده است و دو لیوان در کنارش دارد، درحالیکه به دوردستیِ تپهها و غباری که به چشمش میپاشد میگوید: "کارخونه یخِ بازارچه رو تعطیل کردن! اونا که فریزر ندارن چه کار کنن؟ آب و یخ از کجا بخورن؟ جهنمم شبیه زندگی ما نیست! یخچال چیه؟ ما نداریم، هنوز کسایی اینجا هستن، توی این گرما، کولر آبی استفاده میکنن، حیوون هم با این شرجی از کولر آبی فرار میکنه، چه برسه آدمیزاد!".
پنج:
گردوغبار،
کرونا و گرمای طاقتفرسا.
[برقِ شهر در طولِ یک روز، سه دفعه قطع شد. وسایل برقی خونه که به هزار قسط خریده بودیم، همه سوختن! بله همه با هم سوختند؛ ما هیچی نبودیم، چون هیچی نداشتیم جز یک فرش و یک گاو.
از اداره بهزیستی منطقه اومدن به خونهی ما،
گفتن: "اسباب و اثاثیه شما زمان گارانتیشون- تمام شده، ما نمیتونیم بهتون کمک کنیم!...".
چهرهاش از فرط سوءتغذیه رو به زردی رفته است، زیر چشمهای غمگینش گود رفته است و شانه هایش از فقر خود و محیط، خم گشته است؛او یکی از میلیونها حاشیهنشین خوزستانیست که فراموش شده است].
شش:
وارد جایی میشویم که بهطرزغریب و غمگینی نام "رسمی" ندارد، حتی روی نقشه پیدا نیست!
هر کدام از محلیها، یک اسم میگوید. جایی میان محلهی، کوی طالقانی و بیستمتری شهرداری، کوچههای سخت باریک و تاریک، با خانههای نُقلی بلوکی که بیشتر درهای ورودی خانهها شکلی از پارچه و گونی دارد.
به محض ورود به محله، بوی لجن و زباله زیر دماغ میزند، گردوغبار اینجا غلیظتر است و تپهها خاک را به صورت رهگذران، گویی به حرص میپاشد.
اینجا تن و مواد می فروشند...، ارزان،
[شهردار شهرعوض میشه میگن: میتونید فعالیت کنید، استاندارعوض میشه، با ماشین "بلدوزر" تهدید میکنن که خونههاتون رو خراب میکنیم. آخه ما که خونه نداریم، کَپَر رو همیشه میشه از اول ساخت!
به آلونکها هجوم میارن، وسایل و مایحتاج ما رو میدزدن و "پول"ها رو به زور اسلحه میگیرن...
"من اینجا تنم رو میفروشم"].
لبهایش، بنفش پُررنگ است و قوز در خود نشسته است، لباسهایش از فرط آلودگی، همچون چوب، خشک وسخت بر تن وارفتهاش نشسته است. اطرافش، پُر است از سرنگهای استفاده شده و چشمهای خماری دارد. نام او "الهام" است، ساعت و زمان برای او معنایی ندارد، سه بامداد یا ساعت سه ظهر، زمان، زمان تنفروشی است برای خاطر یک سرنگ مواد مخدر یا یک نان و بطری آب...
ساکنان آن نزدیکیها میگویند، او بیشتر شبها در پارک علامه میخوابد، جایی که طعم تجاوز را میچشد و یا باید تن بفروشد برای خاطر ده یا صد هزار تومان.
[بسیج مسجد محله اومده تاب زنجیری و اسباببازیهای زنگارگرفتهی پارک رو از بیخ درآورده و بعد میگن: "معتادها دزدیدن!". پاسدارا به پارک هجوم میارن... همه رو دستگیر میکنن، توی کلانتری دو روز خماری تحمل میکنن و بعد دوباره به پارک برمیگردن و پتوهای پاره و کهنهی قبلی رو هم توی همین فاصله از دست دادن.
میدونی کمد من کجاست؟ یه چاله دارم زیر یک درخت، وسایلم رو میگذارم اونجا، پتو و پناهی هم که ندارم،
فقیرا و تنفروشها نمیخوابن، اونا باید بیستوچهار ساعت بیدار باشن که درد رو کامل بفهمن!...].
الهام، در زیر یک درخت، میشاشد.
در زیر یک درخت، دراز به دراز میافتد.
در زیر یک درخت، تن میدهد و یک بطری آب تصفیهشده میخرد.
در زیر یک درخت، تزریق میکند.
در زیر یک درخت، دندانهای افتادهی پوسیدهاش را میشمارد.
کالبد او گویی تغییر شکل داده است، او نه مرد است،
نه زن،
نه انسان... او یک قربانی مجسم است.
او "هیچی" است در کوهپایههای مابین بیستمتری و چهارصد دستگاه شهر اهواز.
در پارک علامه، به جای چمنزار، سرنگهای کهنهی تزریقکنندههای مواد مخدر رُشد میکند.
■
چهارصد دستگاه:
"ما هم میخواستیم شرکتِ نفت استخدام بشیم، توی این دریای میدونِ نفتی، یه جا نیست ما رو استخدام کنن، یه نفر اومد اینجا [به قصد مصاحبه] پرسید: "هدفت چیه؟". گفتم: "تهیه سه وعده غذا" در روز، سه وعده غذا بخوریم، دستگاه تصفیهکن خانگی آب داشته باشیم... سه وعده یه خواسته رویاییست واسه ما.
چهارصد دستگاه در جنوب شرقی شهر اهواز؛ یکی از فقیرترین محلههای حاشیهی اهواز است در جوار محلهی "منبع آب و آسیهآباد"؛
جایی که کودکان یا در لجنزار غرق میشوند یا در زیر ریزش کوه، کُشته میشوند؛
جایی که هنوز بعضی کوچهها گازکشی نشدهاند و مردم به سبکوسیاق گذشته، از سیلندر گاز استفاده میکنند؛
جایی که بدترین و کهنهترین ناوگان اتوبوسهای شهری را دارد؛
جایی که طوفان خاک هم، کارگران روزمُزد فلکه "زیتون کارگری" را از رفتن به خانه باز نمیدارد.
[ما با کمچه و
شاقول و قلمهای رنگ
به جنگ گرسنگی میرویم
از پنج صبح تا دوازده شب، ما میجنگیم، تا بخوریم و نمیریم. از صدا و سیمای خوزستان به اینجا میان، یه گزارشی میگیرن و یه سری خَیِّر هم دو تا دیگ غذا پشت ماشینهاشون میگذارن و خیرات میدن! ما "گدا" نیستیم که تیکهی نون رو به لطف و منت جلومون بندازن... ما هم سهمی از زندگی میخوایم...
وقتی در ماشین رو میبندن و به کاخهاشون میرن، چه حسی داره؟ سالی یه بار به حاشیهها و به اونهایی که در فقر نگهشون داشتن، توجه کردن... چه حسی داره؟
ما زندگی میخوایم نه یک خط در میون انتظارِ مرگِ لبهی پرتگاه...
با دوربینهاشون میان اینجا، با ما مثِ حیوون خونگی برخورد میکنن، اینجا باغوحش نیست، مردم حاشیهی شهرها، تابلوهای جالبتوجه گالریهای پُرزرق و برق شما نیستن...
اونها مثِ تعجبِ نگاه به یه شی تازه و عجیب، به سختجونی و جون کَندَنِ ما نگاه میکنن، اونها با دوربین و کفش وارد خونههای کوچیک ما میشن و سوژههای خبری پیدا میکنن و فرداها یادشون میره.
اردیبهشت ۱۴۰۱- مه ۲۰۲۲
- توضیحات
- نوشته شده توسط Administrator
- دسته: جنبشهای اجتماعی
کرانههای اهواز: فقر مهلک بر دریایی از ثروت
- توضیحات
- نوشته شده توسط Administrator
- دسته: جنبشهای اجتماعی
بررسی فاجعه انقلاب خونین فرهنگی و پیامدهای آن
صحبتهای رفیق احمد از "اندیشه و پیکار" در جلسه رفقای جمع "ساچمههای تبعیدی"
با سلام به دوستان و رفقا و به یاد شهدای جنبش کمونیستی و عدالتخواهانه ایران و جهان و همچنین با یاد رفقایی که پس از گذشت چندین دهه هنوز آثار یکی از جنایات هولناک جمهوری اسلامی را در پوست و گوشت خویش حمل میکنند.
اجازه دهید قبل از هر چیز از رفقای جمع ساچمههای تبعیدی تشکر کنم که چنین موقعیتی را فراهم آوردند تا با کمک یکدیگرمانع از آن شویم که یکی از جنایات فجیع جمهوری اسلامی، بهخصوص در یکی از تندپیچهایی که نقش مهمی در سرکوب موج انقلاب و تثبیت جمهوری اسلامی داشت فراموش شود.
ضربالمثلی هست که میگوید: تا زمانی که خرگوشها مورخین خود را نداشته باشند تاریخ را شکارچیان خواهند نوشت. بهعبارتدیگر تاریخ، تاریخ فاتحان خواهد بود. ضرورت فراهم آوردن شرایطی برای حفظ حافظه جمعی بهخصوص در جوامعی چون ایران که تحت سلطه توحش عریان سرمایه بهسر میبرند از امور بسیار مهم و از جمله وظایف کمونیستها میباشد.از اینرو میباید در حد امکان جهت سندیت بخشیدن به وقایع "دورانساز" کوشید. حقیقت این است که تمام دولتها به طرق گوناگون تلاش میکنند تا با مخدوش کردن "حافظه جمعی" امکان بازنویسی تاریخ و تحریف آن را فراهم کنند. آنها برای انجام این کار از حربههای کوناگونی استفاده میکنند. ابتدا با استفاده از آنچه مجموعا "دستگاههای ایدئولوژیک دولت" نامیده میشود یعنی رسانهها، سیستم آموزشی، مدارج اداری، مذهبی، فرهنگی، هنری و... و با اعمال سانسور و ممیزی در همه عرصهها وارد عمل میشوند و اگر نتوانستند از این طرق به اهداف خویش برسند، آنگاه چهره واقعی و کریه خویش را با توسل به دستگاه سرکوب، شکنجه و کشتار به نمایش میگذارند. حتی در کشورهایی که خود را مهد "دمکراسی " و "حقوق بشر" میدانند میتوان مثالهای متعددی در این مورد برشمرد، کافیست به فرانسه بنگریم و سرکوب وحشیانه جنبش "جلیقه زردها" را به یاد آوریم. لاجرم ما باید تلاش کنیم تا در حد امکان اسناد " تاریخ از پایین" و همچنین تحلیل آن را در اختیار نسلهای آتی مبارزان و مورخین قرار دهیم. چرا که از یک سو با این عمل میتوان در حد امکان مانع از آن شد که دیگران راه رفته را دوباره طی کنند یا مرتکب همان خطاها شوند و چه بسا بعضا از توهمات ما نیز درس بگیرند و از سوی دیگر با نگارش تاریخ توسط کسانی که آن را زندگی کردهاند یعنی شاهدان عینی آن، اجازه نداد که "جانیان"دیروز خود را در میان "قربانیان" امروز پنهان کرده و معصوم و منزه دوباره عرضاندام کنند. آنها دوباره به میدان میآیند تا باردیگر جنبشهای اصیل را به بیراهه بکشند. اجازه ندهیم که با مخدوش کردن حافظه جمعی و تحریف تاریخ، خود را ازقضاوت آن نجات دهند.
از بدو به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی شاهد بودیم که چگونه حاکمیت جدید تلاش میکرد خود را تـثبیت کرده و در مقابل حرکت و خواستههای برخاسته از قیام بایستد. کافیست سرکوب خلق کرد، خلق ترکمن، خلق عرب، شوراهای برخاسته از قیام و مبارزات کارگری را به یاد آوریم و البته سرکوب مبارزات زنان که متاسفانه از طرف چپ مورد توجه لازم قرار نگرفت.
درست چند ماه پس از خیمهشببازی اشغال سفارت آمریکا که طی آن رژیم نفسی تازه کرده و با ماسک "ضد امپریالیستی" توانسته بود تا حدودی حیثیت از دسترفته را بازیابد تصمیم بر سرکوب جنبش دانشجویی گرفت.
اگر چه روحانیت از دیرباز در فکر اسلامی کردن دانشگاهها و پیوستن آنها به حوزه بود. شخص خمینی در سال ۱۳۴۰ در دیداری با علی امینی، نخست وزیر وقت، از اسلامی نبودن دانشگاهها گله میکند و از وی میخواهد که در این راه بکوشد. این را شاید بتوان جنبه "فرهنگی" داستان دانست، اما جنبه مهم و اصل داستان همانا وجه سیاسی آن بود یعنی سرکوب نیروهای چپ وانقلابی. بر سر این سرکوب نه تنها تمامی جناحهای نظام حاکم بلکه بسیاری از دیگر نیروهای سیاسی نیز در توافق بودند؛ همگی به این ضرورت سیاسی پیبرده بودند که بدون سرکوب جنبش دانشجویی، سرکوب دیگر جنبشها میسر نخواهد بود. جمهوری اسلامی که از تمامی تجربیات رژیم شاه استفاده میکرد، بهخوبی میدانست که این جنبش از دیرباز در ایران قلب تپنده انقلاب بوده[1] و سرکوب آن کار آسانی نیست. فراموش نکنیم که اکثریت قریب به اتفاق بنیانگذاران و اعضا سازمانهای جنبش مسلحانه و مبارز در زمان شاه از قلب همین جنبش دانشجویی بیرون آمده بودند. بهصراحت میتوان گفت که سرکوب جنبش دانشجویی یکی از مهمترین شروط تثبیت رژیم محسوب میشد.
درواقع ما از سال ۱۳۵۷ تا ۶۰ شاهد کشمکشهای جناحهای مختلف رژیم بودیم که هر یک به نوع خویش تلاش میکرد تا هژمونی خود را بر دیگری تحمیل کند و از این طریق شکل خاصی از مناسبات سرمایهداری را به جامعه تحمیل سازد. اما این جناحها همیشه در یک چیز توافق داشتند و آن تقابل با روند انقلاب، با مبارزات کارگری، دانشجویی ,مبارزات زنان و همچنین با مبارزات خلقها بود. به جرأت میتوان گفت که طی آن سه سال ما شاهد حادترین لحظات مبارزه طبقات در ایران بودهایم. کشمکشی که با آغاز جنگ ایران و عراق و کشتار سال شصت بهنحو درازمدتی دورنمای جامعه ایران را ترسیم نمود. این امر از دید مرتجعین منطقه هم پنهان نمانده بود. احمد زکییمانی وزیر نفت عربستان در مصاحبهای به تاریخ ۳۱ فروردین ۱۳۵۹ با روزنامه السیاسیه چاپ کویت چنین میگوید: "به رژیم ایران مهلت دهید که جنگ آیندهاش با چپ ایران است و امید میرود که بدون کمک خارجی بتواند چپ را سرکوب کند".
بنابراین برای رژیم حیاتی بود که سرکوب در سطح کل جامعه با سرکوب دانشگاه تکمیل شده و او را یک قدم به تثبیت خود نزدیکتر سازد، چرا که درواقع دانشگاهها سنگر تمام مبارزات جاری در سطح جامعه بودند. در دانشگاه بود که تمام افشاگریها، اطلاعرسانیها، ارتباطگیریها بین مردم و نیروهای انقلابی صورت میگرفت. دانشگاه مقر سازماندهی جنبش انقلابی و بهخصوص نیروهای چپ و کمونیست بود. وجود چنین مقری از مقاومت و مبارزه برای رژیمی که به هر قیمت میخواست خود را تثبیت کرده و چرخههای سرمایهداری ایران را در نقش جهانیاش بهعنوان تامینکننده نفت دوباره به حرکت درآورد غیرقابل تحمل بود.
به این ترتیب خمینی در نطقی در فروردین ۱۳۵۹ فرمان حمله و کشتار را با این کلمات صادر کرد: "ضربات مهلكی كه به اين اجتماع خورده است از دست اكثر همين گروه روشنفكران دانشگاهرفتهاىست كه هميشه خود را بزرگ مىديدند و مىبينند... طلاب علوم دينى و دانشجويان دانشگاهها بايد در روى مبانى اسلامى مطالعه كنند و شعارهاى گروههاى منحرف را كنار بگذارند و اسلام راستين را جايگزين تمام انديشهها نمايند... دانشجويان عزيز، راه اشتباه روشنفكران دانشگاهى غيرمتعهد [را] نرويد و خود را از مردم جدا نسازيد...»[2]. و یا در نطقی دیگر میگوید: "خطر دانشگاه از خطر بمب خوشهای بیشتر است". و یا همچنین "دانشگاه بدترین مرکزیست که ما را به تباهی بکشد".
در تاريخ ۲۶ فروردین همان سال یعنی چند روز قبل از حمله، رفسنجانی در دانشگاه تبريز حضور پیدا کرد و نهایتا با هو شدن توسط دانشجویان مجبور به فرار شد. در پی این حادثه حدود صد نفر از دانشجویان حزبالهی که بهدليل تعداد کمشان به ناچار بعضی از کارمندان و عدهای چماقدار را نیز از بیرون به درون محوطه آورده بودند، دانشگاه را اشغال کردند. اشغال دانشگاه بلافاصله از طرف ریاست دانشگاه محکوم شد. این آغاز بهاصطلاح انقلاب فرهنگی بود.
خبر اشغال دانشگاه تبریز به سرعت پخش شد و از آنجا که دانشجویان هوادار نیروهای انقلابی بیم آن داشتند که این تهاجم سراسری شود، کمیتهای به نام "کمیته دفاع از آزادی دانشگاه" تشکیل دادند. این کمیته عمدتا شامل دانشجویان پیشگام، هواداران سازمان راه کارگر و سازمان پیکار و اعضای انجمن دانشجویان مسلمان از هواداران مجاهدین میشد. درگیریها رفتهرفته به تمام دانشگاهها و نهایتا به سراسر کشور کشیده شد. پنجشنبه ۲۸ فروردین دانشکده ارتباطات اجتماعی به تصرف انجمن اسلامی درآمد. پلیتکنیک سرسختانه مقاومت کرد و مانع اشغال شد. دانشگاه ملی نیز مقاومت جانانهای از خود نشان داد و اعضای "کمیته دفاع از آزادی" مستقر در دانشگاه تصمیم گرفتند تا در مقابل حملات چماقداران بایستند؛ اما در صورت حمله مردم از درگیری اجتناب کنند. دانشجویان مقاوم در دانشگاه ملی غالبا از هواداران مجاهدین، دانشجویان پیشگام و دانشجویان مبارز، موسوم به "خط سه" بودند. این درگیریها بهناچار و بهطور اجتنابناپذیری به دانشگاههای سراسر کشور کشیده شد.
در ۲۹ فروردین بنیصدر و اعضای شورای انقلاب پس از دیداری با خمینی اطلاعیهای منتشر کردند که در آن بر ضرورت تغییروتحول بنیادین در سیستم آموزشی پافشاری کرده و نیز تاکید داشتند که دانشگاه محل فعالیت ستادهای نیروهای سیاسی نیست؛ سپس اعلام کردند که این دفاتر باید سه روزه تخلیه شوند، در غیراینصورت رئیس جمهور و اعضای شورای انقلاب همراه مردم به دانشگاه رفته و بساط نیروهای سیاسی را جمع خواهند کرد. ساعاتی پس از پخش این اطلاعیه، دانشگاه پلیتکنیک به دست حزبالله افتاد. در اکثر شهرها مهاجمین و چماقداران پس از تحریکات و دروغ افکنیهای امام جمعهها |و خلخالی در تهران| تحت حمایت نیروهای مسلح، یورش وحشیانه خود را شروع کردند. بهعنوان مثال در اهواز شاهد کشتاری تمام عیار بودیم که به شهادت چندین دانشجو و زخمی شدن تعداد وسیعی از انقلابیون منجر شد. امام جمعه آنجا حجتالاسلام جنتی در سخنانی که از رادیو هم پخش شد وقیحانه اعلام کرد که دانشجویان بر بام دانشگاه تیربار نصب کرده و قصد حمله به مردم را دارند. سخنان او نهایتا به کشته شدن ۸ نفر و زخمی شدن بیش از ۳۰ نفر انجامید. برخی از این رفقا در تالار شهرداری، هنگامی که در بازداشت بودند مورد اصابت گلوله قرار گرفتند. جسد چند رفیق دختر نیز در رود کارون پیدا شد.
متاسفانه فرصت آن نیست تا جزئیات کل وقایع و آنچه در دانشگاههای کشور اتفاق افتاد را بیان کنیم؛ فقط به بیان دردناک این واقعیت بسنده میکنیم که در پایان این فاجعه حدود ۴۰ نفر جان خود را از دست دادند؛ تعداد زیادی دستگیر که برخی از آنها اعدام شده و هزاران نفر مجروح شدند. یاد همه این عزیزان گرامی باد[3].
تعداد دانشجویان کشور در سال ۱۳۵۹، صدوهفتادوچهار هزار نفر و در سال ۱۳۶۱ به هنگام بازگشایی دانشگاهها صدوهفده هزار نفر اعلام شد، بهعبارت دیگر پنجاهوهفت هزار دانشجو تصفیه یا فراری شدند. اگر چه با توجه به نامنویسی دانشجویان جدید میتوان تصور کرد که تعداد دانشجویان تصفیهشده بیش از اینها باشد. تعداد اساتید و کادر علمی در سال ۱۳۵۹ شانزده هزار و هشتصد نفر بود که در زمان بازگشایی به هشت هزار نفر تقلیل یافته بود، یعنی در واقع بیش از پنجاه درصد کاهش[4].
این بود جنایتی که تمامی جناحهای جمهوری جهل و سرمایه و بخشی از نیروهای سیاسی، در آن مقطع تاریخی مرتکب شدند. جا دارد که اکنون به نقش آنانی بپردازیم که هر یک بهنوعی دستاندرکار این واقعه بوده و در آن نقشی ایفا کردند.
ظاهرا بین اعضای هیئت حاکمه در مورد چگونگی عملی کردن نقشه سرکوب اختلافاتی وجود داشته است. این اختلافات به نحوهای مربوط میشود که دو جناح طبقه حاکم که خود در حال شکلگیری و در تلاش تثبیت بود، استمرار و بازتولید شیوه تولید سرمایهداری را در آن مقطع میفهمیدند. بورژوازی لیبرال، آگاه به نیاز تولید و بازتولید کادرهای آتی شیوه تولید ترجیح میداد که دانشگاهها بسته نشوند و در خیال یک دانشگاه متعارف و رامشده بود. جناح دیگر بدون هیچگونه اعتقادی به وجود چنین سیستمی در درجه اول، دیگر تاب دخالتهای غیرمکتبی مارکسیستها را نداشت و نفس وجود آنها خاری بود در چشمش که تثبیت او را مدام به خطر میانداخت؛ اما نه سیاستبازی لیبرالها و نه "انحصارطلبی" حزب جمهوری اسلامی نتوانست بدون دردسر و بدون ایجاد بحرانی اساسی که منجر به بسته شدن چندساله دانشگاهها شود به اهداف خود برسند. مبارزه طبقاتی و مقاومت ناشی از آن حادتر و آتشینتر از آن بود که دو جناح با سازش میان خود به آن فیصله دهند و ما شاهد مبارزه و مقاومتی شدیم که تمام کشور را به التهاب کشاند. امر مسلم این است که کل دستگاه حاکمیت و همینطوربرخی نیروهای سیاسی همگی در این جنایت دست داشته و مسئولیت این سرکوب را برعهده دارند، هر چند هم که این افراد پس از گذشت زمان دائما تلاش کنند نقش خویش را کمرنگ کرده و به فراموشی بسپارند.
بنیصدر که مدام از طرف جناح حزب جمهوری اسلامی مورد انتقاد قرار میگرفت، با به دست گرفتن ابتکارعمل تلاش کرد تا با سوار شدن بر موج سرکوب انقلاب، قاطعیت خویش را در به اجرا گذاشتن آنچه "برقراری حاکمیت ملی" مینامید به نمایش بگذارد. ایشان سالها بعد در تبعید، حتی ادعا کرد که انقلاب فرهنگی درواقع کودتایی بود که حزب جمهوری اسلامی و شخص حسن آیت یا همان تئوریسین اصل ولایت فقیه و اشخاصی چون احمدینژاد برعلیه او به راه انداخته بودند. ایشان حتی مدعی شد که در مخالفت با انقلاب فرهنگی تهدید به استعفا کرده که از طرف خمینی مورد قبول قرار نگرفته است. متاسفانه وی دیگر در قید حیات نیستند تا به این سوال پاسخگو باشند: آقای بنیصدر شما مخالف بودید و چنین کردید؟ اگر موافق بودید چه میکردید؟ شما مخالف این طرح بودید و خود را سردمدار آنانی قرار دادید که دانشگاه را به خون کشیدند و در رأس صف آنها به دانشگاه آمده، برقراری حاکمیت ملی را اعلام نمودید؟ آقای بنیصدر مگر شما نبودید که گفتید: "ما این سنگرها که در برابر ملت ما ساخته شده را سنگرهای شیطان تلقی میکنیم و بدون کمترین ترحم آنها را درهم میکوبیم"[5]. حاکمیت ملی شما معنایی جز خاموشی هر آنچه مخالف شما بود نداشت.
بودند اشخاص دیگری که اگر چه بعدها و در پی درگیریهای جناحهای مختلف و پیروزی حزب جمهوری اسلامی به مخالفت با آن پرداختند، اما در آن تندپیچ تاریخ با کل نظام همگام بودند.
پس مشاهده کردیم که بورژوازی لیبرال ایران نه تنها مخالفتی با سرکوب جنبش دانشجویی نداشت بلکه آن را شرط حاکمیت ملی قلمداد میکرد. این آقایان هنگامی که از آزادی حرف میزدند فقط و فقط نگران آزادی و سهم خویش از قدرت سیاسی بودند.
جا دارد در اینجا یادی هم از اصلاحطلبان و مخالفین امروز یا بهاصطلاح اپوزیسیون نظام بکنیم که در آن دوران از طرفداران پرشور انقلاب فرهنگی بودند، از جمله آقایان عباس عبدی، محمود احمدینژاد و محسن میردامادی که هر سه از فعالین دانشجویان خط امام بودند. گمان نمیکنیم که نیازی باشد به نقش امثال سروش در اسلامی شدن و تصفیه هزاران دانشجو و استاد از دانشگاهها بپردازیم. آقای سروش بارها مدعی شدهاند که انقلاب فرهنگی را خود دانشجویان به راه انداختند. البته ایشان فراموش میکنند که در آخرین رایگیری جهت انتخاب شوراها، انجمنهای اسلامی فقط ده درصد از آراء را به دست آوردند. آقای زیباکلام هم که اگر چه بعدها ابراز پشیمانی کرد اما در آن دوران از موافقین اجرای این طرح بود. شخص میرحسین موسوی نیز در یکی از جلسات ستاد انقلاب فرهنگی فرمودند: "یک راه حل دیگر، آمدن مردم به دانشگاه است. نماز جمعه نیرویی خردکننده برای مارکسیستها است؛ فعالیت ایدئولوژیک، انقلاب فرهنگی و دانشگاه خالی از توده نباشد درگیری حل میشود"[6]. ایشان که به حکم خمینی رئیس ستاد انقلاب فرهنگی شده بود همیشه از بازگویی نقش خود در انقلاب فرهنگی طفره رفته و منکر آن میشود.
فرصت آن رسیده است که موضعگیری سازمانهای سیاسی آن دوران را در حد امکان بررسی کنیم: حزب توده ایران این فرصت را هم مغتنم شمرده و بار دیگر سرسپردگی خود به نظام و همچنین ضدیتش با هرآنچه انقلابی و چپ میبود آشکارا به نمایش گذاشت. نیروی سیاسی دیگری که در این مقطع خیانتپیشهگی خود را بار دیگر آشکار کرد حزب رنجبران بود. کمیته مرکزی این حزب در اطلاعیهای به تاریخ ۳۱ فروردین ۱۳۵۹ علاوه بر تاختن به نیروهای "چپ نما" بر حمایت وقیحانه خود از جناح بنیصدر در مقابل جناح تندرو پافشاری میکند.
سازمان مجاهدین خلق هم که از آغاز قیام همواره در تضادی لاینحل به سر میبرد از طرفی تلاش میکرد با روند انقلاب همگام شود، از طرف دیگر با توهماتی که به جناح بنیصدر داشت مصمم بود تا فعالیتش را در چارچوب "قانون" به پیش برد. نهایتا سازمان مجاهدین پس از درگیریهایی که حول دفترشان در مشهد پیشآمد تلگرامی فوری به بنیصدر فرستاده[7]، خواهان دخالت رئیس جمهور شدند و صحنه مبارزه را ترک گفتند. تاریخ معاصر ایران نشان داد که توهم مجاهدین به لیبرالها که از ماهیت طبقاتی آنها نشأت میگرفت این سازمان را به کجا کشانید. شکی نیست که عدم حضور دانشجویان هوادار سازمان مجاهدین و سکوت این سازمان در هنگام برآمد بحران ضربه انکارناپذیری بر مقاومت کل دانشجویان ایران زد.
دانشجویان پیشگام اگر چه در ابتدا بهطور فعال و شجاعانه در مقاومت شرکت کردند اما نهایتا در پیروی از رهنمود سازمانی، نیمهشب سهشنبه دوم اردیبهشت ستاد دانشجویان پیشگام را واگذار کرده و شروع به تخلیه کردند. من که خود تا آن لحظه از هواداران فداییان خلق بودم و مخالف پایان دادن به مقاومت، از آنان جدا شده و چند روز بعد به تشکیلات هواداران پیکار پیوستم.
بهسرعت روشن شد که سازمان چریکها این تصمیم را بعد از مذاکره با بنیصدر و به امید قرارومدارهایی که با او گذاشته بودند اتخاذ کردهاند[8]. مشکل اما این بود که فداییان بدون توجه به دیگر نیروها و هماهنگی که از ابتدا برقرار شده بود یک طرفه دست به این عمل زدند. تخلیه دانشگاه از طرف فداییان خلق ضربه جبرانناپذیری بر این جنبش وارد کرد و نهایتا نیروهای باقیمانده که عمدتا شامل هواداران سازمان پیکار و رزمندگان بودند با توجه به توازن قوا دیگر چارهای جز ترک صحنه نداشتند.
در پایان اضافه کنیم که موضوع انقلاب فرهنگی از جمله موضوعاتی است که باید بیش از این مورد توجه مورخین و صاحبنظران قرار بگیرد تا این جنایت هولناک را سندی کنند برای نسلهای آینده. در عین حال باید تلاش کنیم تا نگاه ما فقط معطوف به گذشته نباشد و مبارزات جاری دانشجویان را نیز مد نظر قرار دهیم[9].
من شاهدی بیش نبودم...
پیروز باشید! احمد ۲۴-آوریل-۲۰۲۲
1-رجوع کنید به: "تجربه فعالیت در تشکل دانشجویان مبارز" نوشته حمید آشوریان، متن اینترنتی، در آدرس: https://mobarez1357.wordpress.com/
[2] کیهان 6 فروردین 1359.
3-برای نام شهدا رجوع شود به مقاله ناصر مهاجر "انقلاب فرهنگی سال 1359 " برگرفته از کتاب "گریز ناگزیر...". در سایت اندیشه و پیکار:
http://peykarandeesh.org/PeykarArchive/Peykar/Enghelabe-Farhangi-1359/Enghelabe-Farhangi.html
[4] آمار رسمی مندرج در ویکیپدیا.
5-رجوع کنید به ضمیمه نشریه پیکار شماره 52 مندرج در سایت اندیشه و پیکار.
6-رجوع کنید به نامه عبدالکریم سروش به میرحسین موسوی مندرج در سایت تابناک.
[7] رجوع کنید به ضمیمه نشریه پیکار شماره 52.
[8] ضمیمه پیکار 52.
[9] رجوع کنید به گفتوگوی رفقای منجنیق با پدارم پذیره، مندرج در صفحه فیسبوک منجنیق.
- توضیحات
- نوشته شده توسط Administrator
- دسته: جنبشهای اجتماعی
بررسی فاجعه انقلاب خونین فرهنگی و پیامدهای آن
صحبتهای رفیق احمد از "اندیشه و پیکار" در جلسه رفقای جمع "ساچمههای تبعیدی"
۲۴-آوریل-۲۰۲۲