اسرائيل: ملتی متحد و نژادپرست
از گيدئون لوی روزنامه نگار اسرائيلی
هاآرتز
۲۶ مارس ۲۰۰۶
يادداشت مترجم:
در دههء ۱۹۷۰ مجمع عمومی ملل متحد صهيونيسم را «يکی از اشکال نژادپرستی»
ناميد. پس از تجاوز نخست آمريکا (بوش پدر) به عراق و فروپاشی اتحاد
شوروی وآغاز خيمه شب بازی «کنفرانس صلح خاور ميانه» در مادريد، فشارهای
امپرياليستی باعث شد که ملل متحد اين تصويبنامهء خود را پس گرفت. اما
حقيقت را برای هميشه نمی توان پنهان داشت.
خوشبختانه نويسنده تنها کسی از «اهل خانه» نيست که شهادت می دهد. وجدان
های بيدار در اسرائيل کم نيستند.
روزنامه نگار اسرائيلی، گيدئون لوی، در مقاله ای که به مناسبت انتخابات
اخير کنيست (مجلس) در روزنامهء اسرائيلی هاآرتز نوشته اين واقعيت را
دردمندانه فرياد می زند. اما در اين دنيا که بر پاشنهء منافع سرمايه
داری، آنهم يکه تازانه می چرخد چه کسی گوش شنوايی دارد؟ و از وضعيت
مردم فلسطين که موجوديت و حقوقش، در اشکال گوناگون، مورد انکار قرار
گرفته چه کسی می پرسد و چه کسی جنايتکاران معاف از مجازات را به دادگاهی
صالح فرا می خواند؟
باری، اصل مقاله به عبری ست و منبع ما ترجمهء فرانسهء آن است که در
سايت زير آمده:
«همبستگی برای صلحی عادلانه در خاور ميانه» www.europalestine.com
متن انگليسی آن را می توان روی سايت روزنامهء هاآرتز يافت: www.haaretz.com
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برخلاف آنچه ظاهر امر نشان ميدهد انتخابات پس فردا (۲۸ مارس) اهميت
خاصی دارد زيرا از سيمای حقيقی جامعهء اسرائيل و تمايلات پنهان آن
پرده بر ميدارد. بيش از صد نماينده تنها با در دست داشتن يک کارت به
مجلس راه خواهند يافت: کارت نژادپرستی. اگر در گذشته برايمان عادی
بود که هر دو اسرائيلی سه نظر داشته باشند حالا برايمان خوب روشن خواهد
شد که اسرائيلی ها جز يک نظر ندارند: نظر نژادپرستانه. انتخابات امسال
اين را به وضوح نشان خواهد داد.
اکثريت مطلق اعضای مجلس هفدهم اسرائيل به عقيده ای بسنده می کنند که
مبتنی ست بر يک دروغ و آن اينکه اسرائيل شريکی برای برقراری صلح ندارد.
اکثريت مطلق پارلمان آينده نه اعتقادی به صلح دارد و نه خواستار آن
است ــ درست مثل انتخاب کنندگانشان. از اين هم خطرناکتر اينکه آنها
فلسطينيان را برابر با خويش به شمار نمی آورند. در اين کشور هرگز اينهمه
آدم که علناً از نژادپرستی حمايت کنند وجود نداشته است. اين بيشترين
سکهء رايج در انتخابات کنونی ست.
برای نژادپرست بودن لازم نيست کسی "آويگدور ليبرمن" باشد:
صلحی که ايهود اولمرت (جانشين کنونی شارون در حزب "کاديما"
و در دولت) پيشنهاد می کند از اين دست کمی ندارد. ليبرمن می خواهد
فلسطينی ها را از مرزهای ما دور کند، اولمرت و امثال او می خواهند
موجوديت فلسطينی ها را از وجدان ما بزدايند. از صلح با فلسطينی هيچ
کس سخن نمی گويد. هيچ کس هم حقيقتاً آن را نمی خواهد. تنها يک آرزو
همگان را متحد می سازد: خلاص شدن از آنها به نحوی از انحاء. اخراج
[از خاک فلسطين]، ديوار، «يکطرفه کنار کشيدن» و «به درون خود خزيدن».
مسألهء اساسی اين است که آنها از پيش چشم ما ناپديد شوند. تنها سکه
ای که در اين کشور رواج دارد، يعنی «اقدام يکجانبه»، تنها ناشی از
اين دروغ نيست که شريک [صلح] وجود ندارد چنانکه نمی توان آن را مبتنی
بر «نيازهای» انحصاری خودمان دانست که با احساس نخوت و برتری جويی
همراه است، بلکه حکايت از رفتاری خطرناک می کند که موجوديت ملتی ديگر
را از بن ناديده می گيرد.
نکته اينجا ست که اين احساس مبتنی ست بر فرضيه ای صددرصد اشتباه آميز.
فلسطينی ها اينجايی هستند، درست مثل ما. آنها از اين به بعد ناگزيرند
با تنها وسيله ای که برای آنها و ما شناخته شده است يعنی خشونت، حضور
خود را به ما يادآوری کنند.
اين فصل غم انگيز تاريخ اسرائيل در کمپ ديويد گشوده شد زمانی که ايهود
باراک توانست اين افسانه را برای ديگران ساز کند که در طرف فلسطينی
هيچ کسی را نمی توان يافت که با او بشود مذاکره کرد و اينکه ما به
آنان آينده ای چون بهشت پيشنهاد داديم ولی آنان با خشونت به ما پاسخ
دادند. بعدها سوء قصدهای بزرگ رخ داد و جامعهء اسرائيل در حالتی از
دلسردی بيمارگونه و بی تفاوتی فرو رفت که بی سابقه بود. اگر جامعه،
پيش از اين، در قبال رنج های فلسطينيان عدم حساسيت از خود نشان می
داد اکنون اين بی تفاوتی گسترش يافته و تشديد گرديده و دربرابر رنج
فقيرترين اقشار اسرائيلی يعنی اعراب، فقرا و بيماران نيز بی تفاوت
و بی اعتنا شده است. از اين نقطه نظر، کارزار انتخاباتی کنونی که از
هر زمان ديگر غم انگيزتر و بی جنب و جوش تر است تجسم و نماد کامل نگرانی
های عمومی ست. هيچ چيز اسرائيلی ها را از رخوت بيرون نمی کشد، نه به
زندان کشيدن ملت همسايه [فلسطينی ها]، نه ويرانی و مرگی که ما در بين
آنان می پراکنيم، نه رنج ناتوان ترين لايه های جامعهء خودمان. چه کسی
فکر می کرد که در سال ۲۰۰۶ در اسرائيل قتل يک دختر بچهء ۸ سال و نيمه
از فاصلهء بسيار کم، آنطور که در هفتهء گذشته در اليامون رخ داد، اينقدر
با بی اعتنائی روبرو شود و کمتر کسی از آن سخن گويد؟ چه کسی فکر می
کرد که يک اتيوپيايی مبتلا به ايدز در حالی که شوهر يک زن اسرائيلی
ست مشمول اخراج از کشور شود به اين دليل که يهودی نيست و هيچ فرياد
اعتراضی هم برنينگيزد؟ چه کسی فکر می کرد که نتيجهء يک نظرخواهی دائر
بر اينکه اکثريت اسرائيلی ها مايل نيستند با يک فرد عرب همسايه باشند
باعث هيچ اعتراضی نشود؟
اگر در سال ۱۹۸۱ می شد به طرف شيمون پرز گوجه فرنگی پرتاب کرد، اگر
در ۱۹۹۵ می شد عليه اسحاق رابين تظاهرات خيابانی به راه انداخت، امروز
نه از گوجه فرنگی خبری هست، نه انگيزه ای و نه حتی تجمع انتخاباتی.
هيچ چيز نمی تواند فرد اسرائيلی را به خيابان بکشاند يا خشم او را
برانگيزد. يک کارزار انتخاباتی بدون درگيری، بدون کشش و دلبستگی، برای
دموکراسی خطرناکتر از هر گوجه فرنگی ست. اين وضعيت نشانهء بی اعتنائی
و عدم حساسيتی ست که دولت به اعتبار آن می تواند هرکاری که به کله
اش بزند انجام دهد. اين واقعيت نيز که هيچ تفاوت مشخصی بين سه حزب
اصلی وجود ندارد و در آن يکی می گويد: «تقريباً تمام کشور مال من است»
و ديگری هم می گويد: «تقريباً تمام کشور مال من است» خود خبر بسيار
بدی برای دموکراسی ست.
تکليف انتخابات آينده (۲۸ مارس) از حالا روشن است. اکثريت قاطع اسرائيلی
ها به برنامه ای نژادپرستانه رأی خواهند داد که فلسطينی ها را از قلم
می اندازد: چه برنامهء حزب کاديما، چه حزب ليکود و تا حد زيادی برنامهء
حزب کار. هيچ يک از اين احزاب تلاش نمی کند تا صلحی عادلانه را پيشنهاد
نمايد. رهبران اين احزاب حتی يک کلمه دربارهء جنايت های جنگی و نه
دربارهء مصائبی که اسرائيل به بار می آورد بر زبان نمی رانند. رأی
دهندگان به احزاب راست افراطی و مذهبی ها نيز به اينان می پيوندند
و در می يابيم که با ملتی روبرو هستيم که او را نژادپرستی واحد و متحد
کرده است چرا که مخرج مشترک حقيقی او همين راسيسم است. تقريباً همه
صلح را رد می کنند، ادامهء اشغال را ولو زير پوششی ديگر تأييد می کنند
چنانکه به انزواطلبی و به درون خود خزيدن ما آری می گويند. واژهء «اخلاق»
ديگر امروزه مبتذل و زننده شده است. بدترين تباهی تاريخ اين کشور يعنی
اشغال حتی بر زبان نمی آيد. آنچه بر همه جا سايه افکنده صرفاً راه
حل های يکطرفه است که همه سر و ته يک کرباس اند: همه «مجتمع های مستعمراتی»
(کلنی ها) را می خواهند نگه دارند و نوعی عقب نشينی که منحصراً بر
اساس «نيازهای» ما صورت می گيرد با ديوار جدايی بين دو طرف [فلسطينی
و اسرائيلی] و سرانجام، اين بی تفاوتی وحشتناک.(ترجمه برای انديشه
و پيکار)
|