علیه خاموشی (۲)HomeWork.jpeg

ترجمه: شکوفه محمدی

۷۶ سال از آغاز نکبه می‌گذرد و با وجود نسل‌کشی، بمباران‌ها و دیگر تلاش‌های سرکوب‌گرانه، صدای آزادیخواهی خلق فلسطین هرگز خاموش نگشته است.

اشعار و متون کوتاهی که می‌خوانید گزیده‌ای است از نوشته‌های مردم نوار غزه که در طی حملات اخیر در شبکه‌های اجتماعی‌شان منتشر شده است.

شادی روحانا، مترجم فلسطینی، چندی پیش مجموعه‌ای از این متون را به زبان اسپانیایی ترجمه‌ و در کتابی با عنوان «علیه خاموشی» منتشر کرده است. ترجمه فارسی آن که اینجا ارائه می‌شود به کمک این کتاب از زبان اسپانیایی و در مقایسه با متن عربی انجام شده است.

 

حسام معروف  - ۱۹۸۱

شاعر، رمان‌نویس و ویراستار اهل غزه. کتاب‌های منتشر شده او عبارتند از دو دفتر شعر به نام‌های «مرگی با عطر شیشه» (قاهره، ۲۰۱۵) و «آرایشگری که به مشتریان مرده‌اش وفادار ماند» (بیروت، ۲۰۲۲)، و رمانی با عنوان «اسکنه‌ی رام» (رام‌الله، ۲۰۲۰). او در سال ۲۰۱۵ برنده‌ی جایزه‌ی «محمود درویش» به شعر و نثر شد. در طول جنگ و کشتار کنونی مجبور شد به شهر رفح در جنوب نوارغزه نقل مکان کند و هنوز از همان‌جا می‌نویسد. متون زیر را از صفحه‌ی فیسبوک او اتخاذ کرده‌ایم.

۱۱ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت۳۰ :۶ صبح

غزه نگران سر و وضع و ظاهرش نیست، این قلب سرشار از خاکسترش است که نگرانش می‌کند. این تکه خاکی که دریا آبش می‌دهد، طعم نمک دارد، نمکی لذیذ، طعمی گزنده که قدرت سخن گفتن را از انسان می‌ستاند. برای غزه سبکی است وصف‌ناپذیر: به تصویرکشیدنش ممکن نیست نه می‌توانی به تصویرش بکشی و نه می‌توانی حذفش کنی. و ناتوانی دشمن نیز ناشی از همین است: این فضای کوچک او را می‌بلعد، گویی به‌سان گربه‌ای که ترسش را. غزه برای عکس گرفتن بدترین جای دنیاست، اما برای دلتنگی یادها، زیباترینِ مکان‌ها. غزه گریه نمی‌کند، بر اشک‌هایش روان است. غزه فریاد نمی‌کشد: خوب می‌داند که این انفجارهای مهیب علائم حیاتی‌اش هستند. غزه که با گِل منعطف خدا قالب زده شده، نه ایستایی را بر‌می‌تابد و نه زندگی بدون ایثار را. ساکنان غزه می‌دانند که این مکان همچون فرزندی‌ست که باید از آن مراقبت کرد و هرآنکه ترکش کند، عقیم و سترون می‌شود.

۱۲ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۱ صبح

این جنگ که از دریدن ما یک زمان باز نمی‌ایستد،

جنگی‌ست برای اثبات سلطه‌ی تمدن.

جنگی‌ بس سهمگین،

که برلانه‌ی مورچه‌ها رژه می‌رود،

زیر پا له‌شان می‌کند

تا راه باز کند برای ظالمان.

آی آدم‌ها! خودِ ماییم آن مورچه‌گان، پراکنده و از هم گسیخته.

نه راه زنده‌ماندن را می‌دانیم ونه منقرض می‌شویم.

تنها می‌توانیم برموشک‌ها‌ دهان بگشاییم.

ماییم عقب‌ماندگان که از سرزمین باروت می‌آییم.

نه می‌دانیم آفتاب چگونه طلوع می‌کند و نه جنگ چگونه غروب.

صداهایمان را به فریاد بدل کرده‌ایم

تنها اینگونه تاکید می‌کنیم که هنوز نمرده‌ایم.

ارقامی هستیم رنگ‌پریده که کسی زحمت حذف یا تاییدمان را به خود نمی‌دهد.

از نوشتن پشت سرما دست بردارید، ما نیز به زودی می‌میریم.

۲۲ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۶ صبح

بگذار پرده بر‌افتد! غزه را در کفنی بزرگ بپیچید، و به آرامی به زندگی‌های بی‌ارزشتان ادامه دهید.

 

عثمان حسین  - ۱۹۶۳

شاعر متولد رفح، در جنوب نوارغزه. او انجمن فرهنگ و هنر عشتار را بنیان نهاد و مدیر مجله‌ی ادبی آن بود. از میان آثار منتشر شده‌اش می‌توان دفاتر شعر «رفح: الفبا، فاصله و حافظه» (همراه با خالد جمعه، ۱۹۹۲) و «نگهبان قربانی» (۲۰۲۳) را نام برد. متون زیر برگرفته از صفحه‌ی فیسبوک اوست.

۲۱ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۱:۴۱ عصر

جنگ بر صندلی‌اش نشسته بود

بر پاهای خویش ایستاد، خجل، در روزهای نخست.

چهره و نفس‌های بریده‌اش را پنهان کرد.

نخستین مُرده شاید نام و شماره‌ای داشت.

شاید طبل‌ها،

رنگ کفشی را که به‌پا داشت یادآور شدند.

چه بیداربخت بود این اولین نفر:

و حتی بر او "شهید" نام نهادند!

اما اکنون ما ارقامی ناشناسیم،

بی‌نام و بی‌هیچ حکایتی.

جنگ همچون فتنه‌ای پلید به پا خاست.

دروغ بود ادعایش:

هرگز نخوابیده بود.

 ۲۲ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۲:۴۱ عصر

شصت سالی بود که تنها چند بار به‌طور اتفاقی و به مدت تنها چند سال از رفح بیرون رفته بودم. هم چهره‌ی آرامش را می‌شناسم و هم هیاهویش را. بی‌سروصدا در او گام برمی‌داشتم، آنگونه که بایسته‌ی هر لحظه بود. اما امروز فقط هر از گاهی سری به شهر می‌زنم، آخر از او بیرون رانده شده‌ام. طوری به درونش راه می‌جویم که انگار نمی‌شناسمش. در دو خیابان اصلی و برخی خیابان‌های فرعی‌اش قدم می‌زنم. این خیابان‌ها، با وجود فقیرانه بودن‌شان، جانپناه دو میلیون نفر از آوارگان اردوگاه‌ها و شهرهایی هستند که سیاره‌ی غزه را تشکیل می‌دهد. این تعداد پرشمار گم‌شدگان که در دو ‌خیابان اصلی و چند خیابان فرعی پخش شده‌اند، از نخستین ساعات روز سوی یکدیگر به حرکت درمی‌آیند و سه چهارراه را پر می‌کنند: الاودا، الشرقي و النیامة. هرچه بیشتر از روز می‌گذرد، تعدادشان بیشتر می‌شود، تا جایی که لحظه‌ای فرا می‌رسد که تنها می‌توانی حول محور بدن خودت حرکت کنی. در گوشه‌‌وکنار شهر و سر چهار‌راه‌ها فروشندگانی می‌ایستند، با محصولات اندک‌شان که عبارتند از قوطی‌های کنسرو مخصوص شرایط جنگ و بلایای طبیعی. رفح بر آوارگان آغوش می‌گشاید و بازوانش پیوسته درازتر می‌شود.

۲۴ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۹:۵۹ شب

خشمم سر به آسمان می‌کشد،

و کاهلی ابرها را می‌روبد

و نور رهایی را از چشم افق می‌گیرد.

دیدم شبی درخشان،

چشم دوخته بر خورشیدی دور دست

مرگی بهت‌زده‌ی قربانیانش

و شکوهی تهی از عصاره‌ی خویش.

 

خالد جمعه   - ۱۹۶۵

شاعر و داستان‌ نویس متولد رفح، در جنوب نوارغزه. خانواده‌اش اهل روستای حتا بودند که در ژوئیه سال ۱۹۴۵ توسط نیروهای اسرائیلی نابود شد. او در حال حاضر ساکن رام‌الله در کرانه‌ی باختری رود اردن است. متون زیر برگرفته از صفحه‌ی فیسبوک اوست.

۲۹ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۴۱ صبح

۱۴۰ سده است که رویا می‌بینیم. همیشه می‌خواستیم خلقی باشیم که در کناره‌ی کشتزار نقش شقایق بزند؛ خلقی معمولی که هم اشتباه کند و هم کارهای درست انجام دهد، هم بسازد و هم خراب کند؛ مردمی که درباره‌ی آداب و رسوم ازدواج یا درس‌های نهفته در داستان‌های عامیانه با یکدیگر بحث می‌کنند.

۱۴۰ سده است که خواسته‌ایم؛ اما روزگار نیز خواسته‌های خودش را داشت. شهرهایمان را بی‌دروازه ساختیم. میدان‌های ما مسافران غریب را پناه داد تا از سرما و بی‌رحمی تنهایی در امان بمانند. زبان‌مان را به ایشان آموختیم و با آنها در غم و شادی‌شان شریک شدیم، تا ایشان نیز در تار و پود شب جایی از آن خویش داشته باشند. اما آنها آتش‌مان را ربودند تا در کنار کشتزار مراسم عروسی برپا کنند؛ ترانه‌مان را ربودند و گفتند: «این شب از آن ماست! این روزها و قصه‌ها هرگز از آن شما نبوده است».

۱۴۰ سده است که نقش‌های میهن‌مان را نخ‌به‌نخ گلدوزی می‌کنیم: غزالی در کنار درخت زیتون؛ بوته‌ای خار که کوهستان را در آغوش می‌کشد، پرنده‌ای که تاریخ را از آشیان کهن خود به نظاره نشسته است. آنگاه که گندم‌مان را می‌کاشتیم و نیمی از آن را برای بال‌های وحشی مخلوقات پروردگار به جا می‌گذاشتیم، هیچ‌کس اشتیاق‌ درونی و بیرونی‌اش را در جستجوی خدا با کسی قسمت نمی‌کرد. حتی بت‌پرستان نیز بت‌ها را دم در معابدمان می‌گذاشتند و بعد وارد می‌شدند تا خدایی را که گُل و گندم نصیبمان کرده بود بپرستند.

۱۴۰ سده است سنگ‌ها را اهلی کرده‌ایم تا نام‌مان را بر زبان برانند، تا دوستمان بدارند. صیقل‌شان داده‌ایم و آنها ما را جلا داده‌اند. همگان به آهنگ این سنگ‌ها رقصیده‌اند: هپروها، فرزیان، کنعانیان، هیتی‌ها، هوری‌ها، موأبیان، عمالیقیان، یبوستیان، فلیسطی‌ها، آرامی‌ها، مدینیان، گیرگاشی‌ها، رفایم، فِنیقی‌ها، هخامنشیان، ایدوماها، يطوريون. چنان رقصیدند که تاریخ پشت قدم‌هایشان از نفس‌ افتاد و نشست تا خستگی درکند.

۱۴۰ سده است که روح‌مان را تراش می‌دهیم، تا از غزال‌ها حفاظت کنیم، تا گنجشک‌ها را دانه دهیم؛ تا درخت آواز سردهد و ابرها جایی داشته باشند برای پایین آمدن تا جالیزها. ما، نویسندگان این متن، هنوز تک‌تک حروفی را که شن‌های این جهان بزرگ گفته‌اند، نگه داشته‌ایم. طوفان‌ها می‌آیند و می‌روند، بلاها نیز؛ ولی ما می‌مانیم و هر آنچه از آن ماست نیز: صمیمیت، روغن زیتون، قصه‌های زنان، عرق‌های مردان، بع‌بع گوسفندان، نقش‌ و نگار‌های گلدوزی، گریه‌هایی برای شیر و لالایی، حنای عروسی بر دست‌ها؛ و تمام آن چیزهایی که در برابر بیرون رانده شدن از چرخه‌ی تاریخ، از زیبایی بیکران و رنگ تکرارنشدنی کوه و شن مقاومت می‌کند.

 

 

**********

 علیه خاموشی (۱)نکبه.jpg

 

نورالدین حجاج

۱۹۹۶-۲۰۲۳

نمایشنامه نویس، رمان نویس و معلم. در ۳۱ ژانویه سال ۱۹۹۶ به دنیا آمد. در رشته کارشناسی ریاضی از دانشگاه الازهر در غزه فارغ التحصیل شد. دو رمان به نام‌های «دو غریبه» (مصر، ۲۰۱۸) و «بال‌های بی‌پرواز» (اردن، ۲۰۲۱) منتشر کرد. او در روز ۳ دسامبر سال ۲۰۲۳ در زیر بمباران ارتش اسرائیل در آپارتمانش واقع در محله الشجاعیه در شرق شهرغزه جان باخت.

متون زیر از صفحه توییتر او(@noorhajaj40) اتخاذ شده است.

۲۹ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۴:۲۲ عصر

نام من نورالدین حجاج است. نویسنده‌ای فلسطینی هستم. ۲۷ سال و یک دنیا رؤیا دارم. من یک رقم نیستم و مخالف آنم که در اخبار به مرگم اشاره‌ای گذرا شود، بی‌آنکه بگویند تا چه اندازه عاشق زندگی، خوشبختی، آزادی، خنده‌ی بچه‌ها، دریا، قهوه، نوشتن، فیروز و تمام چیزهای شاد بوده‌ام. یکی از آرزوهایم این است که کتاب‌ها و نوشته‌هایم به تمام دنیا سفر کنند؛ قلمم پَر در بیاورد تا که مُهرهای ورودی که در گذرنامه‌ام نخواهند زد و ویزاهایی که برایم صادر نخواهند کرد نتواند جلویش را بگیرد. یکی دیگر از رویاهایم این است که کودکی داشته باشم شبیه خودم تا در آغوش بگیرمش و پیش از خواب برایش قصه بگویم. اما بزرگترین رویایم این است که در کشورم در صلح زندگی کنیم، پیش از طلوع آفتاب خنده‌ بچه‌ها روزمان را روشن کند، هرجا بمبی افتاده گل سرخی بکاریم، بر هر دیوار ریخته آزادی را نقش بزنیم و اینکه جنگ راحتمان بگذارد تا بتوانیم برای آخرین و تنها بار زندگی‌ کنیم.

۲ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۷:۳۴ عصر

بیرون رفتم تا در شهر، یا در آنچه از آن برجا مانده، گشتی بزنم. دیدم که چگونه از تمام رنگ‌ها تنها یکی باقی مانده است. چطور ممکن است رنگ خاکستری اینگونه بر تمام رنگ‌های دیگری که می‌شناسیم چیره شود، مگر آنکه تُن‌ها ماده‌ منفجره، اشباعش کرده باشد؟

روی ویرانه‌ها طوری گام برداشتم که انگار میدان مین باشد، نگران از زیر پا له کردن نقش خاطرات کودکان. سیم‌های برق را لمس کردم، این طناب‌های دار را که شاهدان ویرانی بوده‌اند.

کوه‌هایی از اجساد دیدم، روان به سوی تنها و آخرین جای امن روی زمین. حال دیگر این خیل عزاداران نیست که شهیدان را بر دوش خویش‌ تا سرای آخرت بدرقه می‌کند: تنها همراه ایشان خانواده‌هایشان هستند، شهید همچون خود آنها.

 ۷ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۳:۳۵ عصر

حالا وضع غزه مثل رمان "کوری" ژوزه ساراماگو شده است. تنها فرقش این است که به جای کوری، بیماری دیگری به نام اشغالگری به همه جا سرایت کرده. اما شباهت‌ها بسیار است: قحطی، بیماری، شرایط ناسالم، بلایا، فقدان انواع محصولات، ترس، ویرانی. آنچه تصور می‌کردیم دیگر واقعیت پیدا کرده است. از این همه پلیدی تنها می‌توان انتظار چیزی بدتر را داشت.

 

هبة أبو ندى

۱۹۹۱-۲۰۲۳

شاعر، داستان‌سرا و‌ رمان‌نویس. به تاریخ ۲۴ ژوئن ۱۹۹۱ در خانواده‌ای از پناهندگان به دنیا آمد که اصالتاً اهل روستای بیت جیري بودند؛ دهی فلسطینی که در نکبه سال ۱۹۴۸ توسط ارتش اسرائیل تخریب گشت. نخستین رمان او «اکسیژن برای مردگان نیست» در سال ۲۰۱۷ در عمارات متحده عربی منتشر شد. وی طی بمباران روز ۲۰ اکتبر سال ۲۰۲۳ در شهر خان یونس در جنوب نوار غزه همراه با خانواده‌اش کشته شد.

متون زیر را از صفحه فیسبوک او اتخاذ کرده‌ایم.‌

 ۷ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۶:۴۵ صبح

وقتی برای خواب آماده می‌شدم، به کارهای معمولم فکر می‌کردم (امتحان دانشگاهم، لباسی که دیده بودم و می‌خواستم برای خودم بخرم و تقاضای کار جدیدی که نگرانم می‌کرد). اما ناگهان، صدای زنگِ ساعت به آلارم تغییر کرد، تمام امتحانات کنسل شد و باروت بود که از همه‌جا می‌بارید و جزیره‌ی ما سرخ شد. رادیو را روشن و تلگرامم را چک کردم. در ذهنم تمام برنامه‌هایم را از نو‌ ریختم. همان لحظه‌ای بود که همه در غزه می‌شناسیم: لحظه‌ی زیر و رو شدن همه‌ چیز. 

 ۹ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۲:۳۴ بعد از ظهر

- این دسته‌های دوازده‌تایی موشک از کجا شلیک می‌شود؟

- از قلب ما. هر دوجین موشک از خشم کسی در غزه زاییده می‌شود.

 ۱۰ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۸:۵۶ شب

۱.

در نمازهای پنجگانه‌ام،

با استخاره

حفاظتت می‌کنم.

پیش از آنکه ژنرال فرمان را صادر کند

و دستورش به یورشی مر‌گ‌آورد بدل شود،

دژی برپا می‌کنم

برای هر محله، برای هر منار.

قول می‌دهم از تو حفاظت کنم

با لبخند کودکان

که می‌تواند مسیر موشک را

پیش از انفجار تغییر دهد.

۲.

آنگاه که بچه‌ها

همچون جوجه‌ در آشیان

در آغوش یکدیگر خفته‌اند

حفاظتت می‌کنم.

آنها راهی شهر خواب نیستند:

این مرگ است که شبانه

به سوی خانه‌ی تاریکش می‌راندشان.

اشک مادرانشان فردا

همچون کبوتری پدیدار می‌شود

تا بر فراز هر گور به پرواز درآید.

۳.

محافظت می‌کنم از پدری

که پس از هر بمباران

ستون را که کج شده محکم می‌کند

و همچنان که در چشمان مرگ می‌نگرد

می‌گوید:

«رحم کن! صبر داشته باش!

دیرتر بیا، کمی دیرتر!».

«کودکانم عشق به زندگی را به من آموخته‌اند

مرگی درخور نصیبشان کن،

مرگی زیبا چونان وجودشان».

۴.

تو را حفاظت می‌کنم،

مبادا که در فشار حصر

در شکم نهنگ

به زخمی جانکاه بمیری.

در شمال،

در آستانه‌ی هر بمباران

خیابان‌ها تسبیح می‌گردانند

تا برای مساجد و خانه‌هایمان دعا کنند.

و در جنوب،

خیابان‌هایی دیگر

دست به قنوت برمی‌دارند.

۵.

من، خود حفاظتت خواهم کرد،

در پناه سوره‌ی حمد

که زخم و رنج را دور نگه می‌دارد،

تا فسفر طعم نارنج بگیرد

و دود، رنگ ابر.

از تو حفاظت می‌کنم، قول می‌دهم!

بدان،

 که آنگاه که گرد‌و‌خاک فرو نشیند

دلدادگان مُرده

 لبخند خواهند زد.

 ۱۵ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۸:۴۷ شب

داریم آن بالاها شهری جدید می‌سازیم، شهری که پزشکانش نه بیماری دارند و نه به قطع خونریزی مشغولند. شهری که معلمانش از تنگی جا رنج نمی‌برند و بر سر شاگردانشان فریاد نمی‌زنند. آنجا خانواده‌هایی هستند که درد و غمی ندارند، خبرنگارانی که از بهشت گزارش می‌دهند و شاعرانی که از عشق ابدی می‌سرایند. همگی اهل غزه‌اند. در آسمان، غزه‌ی نوینی در حال شکل‌گیری است، غزه‌ای که در محاصره نیست.

 

مریم حجازي

۱۹۹۵-۲۰۲۳

مریم روز ۱۸ اکتبر ۲۰۲۳ کشته شد. طبق گفته یکی از دوستانش عاشق آزادی و سفر بود. قطعه‌ای که اینجا می‌آوریم به تاریخ ۲۰ دسامبر ۲۰۲۳ در صفحه فیسبوک موسسه مطالعات زنان دانشگاه بيرزيت منتشر شد و سپس در دوسیه «سلام بر غزه» در شماره ۱۳۷ مجله مطالعات فلسطین (زمستان ۲۰۲۳)، متعلق به موسسه مطالعات فلسطین به چاپ رسید.

در کشور من، زنان داستان‌هایشان را به طرف تلویزیون می‌بافند

خبرنگار سرخی گونه‌ها و زنگ صدایشان را می‌دزدد

و می‌گوید: «برایتان آبنبات آورده‌ام! کدامتان آدامس‌ می‌خواهد؟»

داستان‌های ما آبنباتی هستند که مردم

می‌مکند و روی سنگفرش و کوچه‌ها تف می‌کنند،

قصه‌ای برای خواب.

(اوت ۲۰۲۳)