"زندیقان هنوز یا قتل عام میشوند، یا فراری اند، یا مجبور به ریاکاری"‏
‏(الجاحظ،، نویسندهء بزرگ عرب در قرن دوم هجری، کتاب الحیوان، جلد نهم ص 432)‏

برای آنکه رابطه ی "شناخت مبنی بر حکمت" *( شناخت فلسفی و غیر دینی) را با قدرت سیاسی و دینی در ‏تاریخ عرب و اسلام بهتر درک کنیم باید به اختصار، مفهوم «زَندَقَه» و "زِندیق" را شرح دهیم: زندقه چیست؟ ‏
تاریخ نگاران و کسانی که درباره زندقه و هَرطَقهَ ‏Hérésie، و دیگر اتهامات مشابه نظیرکفر و بدعت و ‏غیره تحقیق کرده اند جنبش ها و جریانها ی روشنفکری گوناگونی را زیر عنوان زندقه طبقه بندی نموده اند. ابهام ‏و نامشخص بودنِ اصطلاح زندقه عمدی ست. در معنای عام، مفهوم زندقه عبارت است از کلیه گرایش هایی که ‏قدرت سیاسی  یا مذهبی، آنها را تهدیدی برای خویش میدانند.‏
معادل این کلمه را امروز از حکام جمهوری اسلامی خمینی می شنویم که هر نوع مقاومتی را در برابر ‏دیکتاتوری خود "پیروی از شیطان" (یا اذناب الشیطان: دنبالچه های شیطان) می خوانند. ابهامی که در این اتهام ‏نهفته است به آنان اجازه میدهد که هر گونه مخالفتی را زیر این عنوان گرد آورند. فهرستی که از زندیقیان در ‏دست است، مثلا آنچه در کتاب الفهرست نوشته ابن ندیم آمده، در برگیرنده نام شخصیتهایی است از همه افق های ‏اجتماعی، سیاسی و فرهنگی؛ از ادیبان گرفته تا شعرا، پزشکان، مترجمان و فیلسوفان و سرانجام هر کسی که به ‏نحوی با قدرت سیاسی و با تعصبات دینی حاکم به مخالفت برمیخاست. باختصار، می توان گفته های صفاقصی ‏‏(2) را در این باره آورد که میگوید: "زندیقان کسانی هستند که به دروغ یا راست متهم به بی دینی، ماتریالیسم یا ‏فسق و فجورباشند."  اگر از جمله، گفتهء ابن ندیم را در کتاب الفهرست ملاک قرار دهیم، اصطلاح زندقه نخستین ‏بار در حدود سال 742 میلادی پیدا شده** یعنی در زمان هشام بن عبدالملک ــ خلیفه اموی (743-724)، زمانی ‏که خواستند جعد بن درهم را اعدام کنند. وی اولین مسلمانی بود که از این عقیده پشتیبانی کرد که قرآن، قدیم ‏‏(ازلی) نیست بلکه حادث  (مخلوق، آفریده شده) است. کمی بعدتر، به زمان منصور، خلیفه عباسی (773-754)، ‏که برسیم می بینیم که سرکوب، به بهانهء زندقه، گسترش سیستماتیک می یابد. مشهورترین قربانی این سرکوب در ‏این دوره همانا عالم اخلاق ‏‎)‎‏ ‏Moraliste‏) و عقل گرای نامی، ابن مقفع بود که اعدام او در حدود 757 میلادی ‏بصورت یک واقعه غم انگیز و یک وحشیگری بی نظیر در تاریخ عرب و اسلام باقی خواهد ماند. مورخانی مانند ‏‏"جهشیاری" و "بلاذری" این مرگ موحش را چنین روایت کرده اند: "سفیان ابن معاویه (فرماندار بصره) خطاب ‏به ابن مقفَع: اجرای این کیفر در حق تو کار درستی است زیرا تو زندیق و مفسدی و اینک به کمین خدا گرفتار شده ‏ای.‏
ابن مقفع: اگر راست میگویی به خدا سوگند بخور.‏
سفیان: حرام زاده باشم اگر آنچه را تو ادعا میکنی باور کنم. اگر من تو را نکشم بعد از تو دیگر کسی کشته ‏نخواهد شد (یعنی مدارا با کسانی چون تو رایج خواهد گشت. م.)‏
سپس دستور داد کوره ای بر افروختند و به دو جلاد امر کرد که دست و پای ابن مقفع را قطع کنند و پیش ‏چشمش به آتش اندازند تا آنجا که او بطور کامل قطعه قطعه شد و در آتش سوخت و سفیان فریاد میزد: "به خدا ‏قسم، ای زندیق! من عذاب این دنیا را پیش ازعذاب آخرت به تو خواهم چشاند". (3) مرگ غم انگیز ابن مقفع با ‏رعبی که بدنبال می آورد نشان دهنده کینه ی وحشیانه ای است که نسبت به زندقه و زندیق اعمال میشده است. ابن ‏مقفع تنها کسی نبود که  قربانی این کینه شد. فراوان بودند کسانی که دچار چنین سرنوشتی شدند. اما کیفر ابن مقفع ‏باید برای دیگران سرمشق میشد. در سال 775 میلادی که المهدی، خلیفه عباسی، به قدرت رسید شکل و شیوه ی ‏اتهام به زندقه تغییر پیدا کرد و به صورت امری قانونی و رسمی در آمد. پیگرد و به دام انداختن زندیقان بعنوان ‏یک مسؤولیت دولتی و وظیفه حتمی ارباب دین و فقیهان شناخته شد. در همین دوره است که یک پست دولتی بنام ‏‏"سازمان مبارزه با زندقه" دائر میشود، یک مقام دولتی (صاحب الزنادقه) در رأس پلیس ویژه ای، مامور پیگرد ‏زندیقان است و محاکمه و وادار کردن آنان به اعتراف و توبه از افکارشان و سرانجام به زیر یوغ کشیدن مردم. ‏اگر نشانی از عدم اطاعت در محکوم دیده میشد کیفرش افزون میگشت. در باره ی دوره المهدی (785-775) ‏تاریخ از 26 زندیق نام میبرد که سروکارشان با همین "سازمان مبارزه با زندقه" افتاده است. برخی عقب نشینی ‏کرده جان خود را نجات داده اند و بقیه با وفاداری به افکار خویش اعدام شده اند (4). ‏
اگر در آغاز کلمه ی "زندقه" (بنا به ریشه ی لغوی آن که البته ایرانی است ***) قبل از همه شامل حال ‏ثنویت مانوی می گشت که در قرن دوم هجری در بین نخبگان جامعه ی عراق در عصر عباسی گسترش فراوان ‏یافته بود (5)، بعدها این اتهام مشمول مخالفان سیاسی گردید. میدانیم که مثلا المهدی خلیفه عباسی دستور داد که به ‏جرم زندقه، شورشیان منطقه حلب (شمال سوریه) را دستجمعی به دار آویزند و کتابهای آنان را با شمشیر تکه پاره ‏کنند. (6) اوج این سیاست سرکوب در 782 بود و در بین قربانیان آن شخصیتهای گوناگونی دیده میشدند از ‏مانویان گرفته تا شیعیان افراطی یا میانه رو و سر انجام ادیبان و شاعران (7). ‏
از سوی دیگر، خلیفه از متکلمین (تئوریسین های اسلامی خواست تا همزمان به مبارزه ای فکری بر ضد ‏زندیقان، مانوی ها و ادیان دیگر غیر آسمانی بویژه ایرانی (مانند زرتشتی، مزدکی و غیره) دست یازند. ابن ندیم ‏در کتاب خویش، الفهرست، دست کم از 30 عنوان کتاب یاد میکند که همه برضد این عقاید نوشته شده بودند (8). ‏یکی از نوآوری های دوره "المهدی" که بعد از او نیز ادامه یافت این بود که در سوگندنامهء خلیفهء جدید عبارتی ‏باید به کار میرفت به این معنا که وی تعهد میکند "با شرک و الحاد و زندقه مبارزه کند". ‏
سرکوب در زمان "الهادی" (786-785) نیز ادامه یافت. "هارون الرشید" سیاست نوینی را در مقابل زندیقان ‏پیش گرفت و در مقایسه با خلیفه پیشین، کمی در سرکوب نرمش نشان داد و به فراریان و آنها که مخفی شده بودند ‏قول داد که جانشان در امان خواهد بود. در دورهء مأمون (833-813) مبارزه ی فکری (ایدئولوژیک) علیه ‏زندیقان گسترش یافت و بنحو بی سابقه ای تشدید شد بویژه توسط معتزله که بنام توحید و یگانگی مطلق خدا از ‏سلاح خدا شناسی تعقلی جدلی (دیالکتیکی) خویش بر ضد ثنویت مانیگری زندیقان استفاده میکردند. بنا به عقیده ‏‏"گابریلی"، بعدها "زمانی که ستارهء اقبال معتزله که در دوره ی مأمون و جانشینانش موقتا خوش درخشیده بود ‏‏(9) غروب کرد، مسأله زندقه را همگان معادل مانویت به شمار می آوردند. طی قرن سوم هجری دیگر نیازی به ‏محاکم دولتی تفتیش عقاید جهت سرکوب وجود نداشت و تا زمان آل بویه این محاکم  کم کم از بین رفتند. اما اتهام ‏زندقه به معنی عام کلمه (یعنی شرک و هرطقه، با همه ی تفاوتهای باریکی که دارند) هنوز خیلی کار داشت تا از ‏صحنه رخت بربندد و فقه های معتزلی به رغم آنکه در معرض حملات رقبای "دست راستی" هستند همچنان ‏پیگیرانه جدلی را به پیش میبرند که دارای دو منظور است: هم دفاع از اسلام هم دفاع از اصول مرامی خودشان. ‏اینجاست که جدال آنها با یکی از مشاهیر الحاد رخ میدهد، با زندیقی که ثننوی نیست ولی شاید بتوان وی را بخاطر ‏نظرات انکارگرایانه اش رادیکالتر و خطرناکتر دانست، یعنی ابن راوندی (10).‏
جدال معتزلیان، ابتدا با الورّاق، استاد راوندی، آغاز شد که خود پیش ازآنکه آزاد اندیش شود و به دانشوری ‏ضد دین و خردگرا تحول یابد از معتزلیان بود. بعدها شاگردش متهم به زندقه شد. آنها هر دو در تبعید، در اهواز، ‏مردند. گرایش غیر دینی هر دو و آزاد اندیشی آنان که پایه ی ایمان دینی را فرو میریخت موجب تقویت و گسترش ‏اصطلاح "الحاد" در کنار زندقه شد. از این پس، این اصطلاح است که به پیشروان "شناخت مبتنی بر حکمت" ‏اطلاق میشود و آنان را غالبا در معرض حملات و سرکوب قدرت دینی و مقامات سیاسی قرار میدهد.‏
در اینجا پرانتزی باز کرده به دوره ای اشاره میکنیم که از 813 تا 847 میلادی را در بر میگیرد. دوره ای ‏که معتزلیان از پشتیببانی فعال قدرت سیاسی برخوردارند؛ زیرا سه خلیفه ای که در این دوره بترتیب به قدرت ‏رسیدند نظرات اساسی فرقه ی معتزله را همچون اصول رسمی دولت و جامعه اسلامی به رسمیت شناختند. ‏مشخصهء  این دوره مبارزه ی سرسختانه ای  است که معتزلیان از یک سو وسنتگرایان سرسخت که شعار آنان ‏رعایت و اجرای مو به موی قرآن و سنت پیامبر بود از سوی دیگر، جریان داشت. تمام مکاتب حقوقی (فقهی) این ‏دوره بجز چند مکتب حنفی، علیه معتزلیان موضع داشتند. معتزلیان از زمانی که خلیفه مأمون  827، نظر آنان ‏‏(دائر بر مخلوق بودن قرآن و نه ازلی بودنش) را پذیرفت از پشتیبانی قدرت سیاسی برخوردار بودند. در 833 ‏مأمون دستگاه تفتیش عقاید برپا کرد تا به مقابله با کسانی برخیزد که با عقاید معتزله مخالف بودند، عقایدی که ‏اینک به مرامنامه دولت تبدیل شده بود. پیش از این، هرگز دیده نشده بود که خلیفه ای خود را "مجتهد"، مأمور از ‏طرف خدا برای ارشاد جامعه و حامل علمی که خداوند به او داده تا به مردم رساند معرفی کند. در مقدمهء نامه ‏هایی که او جهت بر پایی تفتیش عقاید نوشته، خود را امانت دار "علم" و "وارث نبوت" می نامد. ****‏
‏"بدین ترتیب، خلیفه در نقطه مقابل مجموع فقهای سنتگرا قرار میگیرد که بجای رهبری توده های نادان غالبا ‏و بیش از حد، به دنبال آنان راه می افتند". (11) تعهدات معتزلی مأمون در وصیتنامهء وی که تاریخ طبری ‏برایمان روایت میکند به وضوح مشهود است بطوری که میتوان آنرا مرام و مجموعهء عقاید شخصی او تلقی کرد. ‏‏(12) در این وصیتنامه، مأمون از برادرش ابواسحاق (که بعدا خلیفه المعتصم نام گرفت) میخواهد که مبارزه را ‏علیه بابک خرمدین ــ که بر خلافت شوریده ــ ادامه دهد. (13) و فقیه معتزلی ابن ابی دؤاد را در منصب قاضی ‏القضات (رئیس دیوان عالی کشور) و بعنوان تنها مشاور خویش نگه دارد و به راه و روش او (مأمون) در مورد ‏اعتقاد به اینکه قرآن آفریده شده است و نیز دیگر نظرات معتزلی، ادامه دهد بویژه در باره ی توحید و تعالی مطلق ‏الهی. مأمون به فرماندار بغداد مأموریت داد که نظرات معتزلیان را حاکم کند و تفتیش عقاید به راه اندازد و این ‏همه به نام "وظیفه قرآنی امر به معروف". فقهای متعددی تسلیم شدند و خواست خلیفه را پذیرفتند. اما دشوار است ‏بتوان باور کرد که همه این پذیرش ها صمیمانه بوده است. در اسلام میتوان، خیلی راحت، خود را زیر عنوان ‏‏"تقیه" با شرایط تطبیق داد. با این حساب میتوان "به زبان"، موافقت خود را به امری نشان داد، مشروط به این که ‏‏"دردل" با آن موافق نبود. ‏
مقاومت در برابر تفتیش عقاید بویژه از طرف سنت گرایان جریان داشت. مشهورترین چهرهء مقاومت احمد ‏ابن حنبل (درگذشت به سال 855) بود که حریف بی چون و چرای معتزلیان بشمار میرفت. او سرسختانه در برابر ‏تحمیل عقیده ای که آنرا مخالف قرآن و سنت (روش عملی پیامبر) میدانست مقاومت کرد و بهمین دلیل او را ‏دستگیر کردند و شلاق زدند و دو سال و نیم به زندان افکندند. اگر ابن حنبل مشهورترین  متمرد و قربانی بود اما ‏تنها کسی نبود که به چنین وضعی دچار آمد. فهرست کسانی که تعصب و عدم تسامح معتزلیان آنها را مجبور به ‏تبعید کرده یا سرکوب نموده طولانی است، از جمله:‏
‏ ــ حارث بن مسکین، دارای مذهب مالکی (در گذشت به سال 859) که چهره ی مقاومت در مصر بود و به ‏هیچ سازشی تن نداد. ‏
ــ عبدالعلاءالغسانی (درگذشت به سال 833)، قاضی دمشق بود که زیر شکنجه جان داد.‏
ــ محمد ابن نوح (درگذشت به سال 833) دوست ابن حنبل.‏
ــ ابویعقوب یوسف بن یحیی البویطی یکی از مهمترین شاگردان شافعی (مؤسس یکی از مکاتب فقهی، در ‏گذشت به سال 820) بود. وی را دست وپا بسته از مصر به بغداد بردند و در سال 846 در زندان مرد.‏

واکنش المتوکل خلیفه عباسی (861-847) بر پایه مذهب تسنن
تحمل نکردن دیگران و تعصبی که مکتب معتزله، در دوره ای که حاکمیت سیاسی داشت از خود نشان داد ‏ثابت میکند که برخلاف ادعای برخی از مؤلفین مسلمان که به غلط مدرنیست مشهور شده اند، معتزلی ها از خرد ‏گرایی و تحمل نظرات دگراندیشان فاصله ی زیاد داشتند. ارعاب فکری و حاکمیت اراده ی **** واحد در بین ‏آنان. در نقل قولی که دوست سابقشان الاشعری (در گذشت به سال 835) در اثر مشهور خود "مقالات الاسلامیین" ‏از آنان آورده به وضوح دیده میشود: "اگر گروه سازمان یافته ای تشکیل دهیم و احساس کنیم که قدرت غلبه بر ‏دشمنان را داریم با امام خویش بیعت کرده قیام میکنیم. کسی را که قدرت در دست دارد می کشیم و به حاکمیت او ‏خاتمه میدهیم. سپس همِّ خویش را مصروف آن می داریم که مردم را وادار به پذیرش اصول اعتقادی مان درباره ‏ی توحید و روز جزا کنیم و اگر نپذیرفتند با آنان می جنگیم. (14) ‏
این سیاست مبنی بر عدم تحمل دیگران الزاما راه را بر واکنش سخت سنی ها باز کرد که معتزلیان خود، ‏نخستین قربانیان آن بودند. این واکنش را خلیفه المتوکل در 848 دامن زد و از سنت گرایان خواست که در مساجد ‏به معتزلیان حمله کنند و وقتی زمینه مساعد شد دست به کار گردید: ‏
ــ درسال 852، قاضی معتزلی "ابن ابی دؤاد" را از کار برکنار میکند و بجای او قاضی سنی مذهب یحیی بن ‏الاکثم (در گذشت به سال 856) را منصوب می نماید.‏
ــ طی نامه ای به فرمانداران خود دستور میدهد که از مطالعه کلام (بحث خداشناسی نظری) و احکامی که بر ‏پایه شیوه ی معتزله نوشته شده اجتناب کنند.‏
ــ به آنان فرمان میدهد که جز قرآن و سنت هیچ چیز دیگر را مطالعه نکنند.‏
ــ تصمیمات سختی بر ضد شیعه و غیر مسلمانان اتخاذ میکند.‏
در نتیجه ی این اقدامات و عکس العمل سنی ها، به معتزلیان آسیب سخت وارد آمد. معتزلیان که به لحاظ ‏سیاسی متزلزل و به لحاظ نظری ناتوان شده بودند با آنکه هنوز جمعی محدود طرفدار داشتند وارد دورهء انحطاط ‏تاریخی خویش شدند تا مکتب مذهبی "میانه رو" ی (که به موضع سنی ها نزدیک بود یعنی اشعری ها) جای آنان ‏را بگیرد. مؤسس مکتب اشعری، ابوالحسن اشعری خود از معتزله کناره گیری کرده بود. تغییر عقیده او به مذهب ‏تسنن، که علنا در مسجد بصره صورت گرفت، داستانی دارد شایسته نقل، زیرا روحیه ی حاکم بر آن روزگار را ‏باز می تابد: "من، پیش از این، تایید میکردم که قرآن مخلوق است (آفریده شده و حادث است نه قدیم) و اینکه ‏انسان با چشم های خویش خدا را نخواهد دید و اینکه ما خود انجام دهنده ی عمل خویش هستیم (اختیار-م). اکنون ‏به حقیقت باز میگردم. من دست از این اعتقادات بر میدارم و بر آنم که معتزلیان را طرد کنم، خباثت آنها و ننگشان ‏را بر ملا نمایم. (15)‏
اشعری (شاگرد الجبائی) که یکی از بزرگان معتزله بود و به سال 915 درگذشت با شور و حرارتی که از ‏خود نشان میداد لبه ی تیز حمله را به سوی همکاران دیرینش برگرداند آنهم با خشونتی که گرویدن به آئین جدید ‏معمولا بهمراه دارد. بطوری که آنچه قبلا ستایش میشده به آتش کشیده میشود. تبحر او در افکار و عقاید معتزلی ‏خطر او را دو چندان میکرد و شرح حال نویسان او خاطرنشان میکنند که وی گویا هدیه ای آسمانی بود. بدین ‏معنی که "خطاها" ی معتزله را خوب آموخته بود تا با توانائی بیشتری با آنان مبارزه کند. واکنش سنی گرایانه ی ‏المتوکل (خلیفه عباسی) صرفا معتزله را هدف قرار نمیداد، بلکه شامل حال کلیه کسانی میشد که بنظر سنت گرایان ‏‏"انتگریست"، به بدعتی دست یازیده بودند مانند خدا شناسی تعقلی، فلسفه، صوفی گری، طب و غیره و نیز هر ‏چیز که زندقه (هرطقه ‏Hérésie‏) به شمار می آمد مانند آزاد اندیشی، الحاد، شیعی گری افراطی، مانیگری و ‏غیره.‏
اقدامات سرکوبگرانه ای که علیه آزاد اندیشی و "شناخت مبنی بر حکمت" بکار رفت به دوره ی زمام داری ‏خلیفه مشهور عباسی هارون الرشید (809-786) برمیگرد، اقداماتی که پس از او نیز ادامه یافت. در زیر به ‏مهمترین این اقدامات اشاره میکنیم: ‏
ــ در سال 786 هارون الرشید اعلام عفو عمومی میکند که فقط زندیقان از آن استثنا شده اند. دوتن از آنها را ‏به نام میشناسیم: یونس بن فروه و زایدبن الفیض که در همین سال مورد اذیت و آزار بوده اند (16) و جبریل بن ‏بختیشوع که پزشکی آزادیخواه بود و در زمان هارون و سپس در زمان مأمون تحت شکنجه قرار گرفت. ‏
ــ در 803 طی تصمیمی غیره منتظره، هارون خانواده ی بسیار نیرومند و ایرانی تبار برمکیان را با اینکه از ‏ابتدای حکومتش با او همکار و مدد کار بودند متلاشی کرد. برخی از مورخان که موضوع زندقه را پیگیری کرده ‏اند معتقدند که برمکیان می خواسته اند خلافت سنی را واژگون کنند و زندیقانرا به قدرت بنشانند و در خفا از عقاید ‏اسماعیلیان پشتیبانی میکرده اند (17). در بین برمکیان دانشمندان معتبری وجود داشتند که تبعید یا توقیف شدند.‏
ــ اعدام ادیب معروف قمامه بن یزید (18).‏
ــ در 859 به فلک بستن (150 ضربه شلاق به کف پا) بختیشوع بن جبریل (پسر پزشکی که از او یاد شد) و ‏به زنجیر کشیدن او در زندان مطباق (19). بنا به گفته عَلّوشی، المتوکل او را به بحرین تبعید نمود (20).‏
ــ زندانی کردن پزشک و مترجم معروف حنین بن اسحاق (درگذشت به سال 873) به این جرم که به خواست ‏خلیفه تن نداده بود تا سمی تهیه کند که بتوان با ریختن در نوشابه، مخالفان را از پا در آورد. حنین در مورد زندانی ‏شدن خود میگوید: طی 6 ماه بازداشت، من در چنان اوضاع رقت باری بسر میبردم که هرکس مرا میدید به حال ‏من ترحم میکرد (21). ‏
مخالفان حنین، که در بین آنان الطیفوری، پزشک رسمی و برخی از روحانیون کلیسا وجود داشتند، به قصد ‏آنکه وی را از سر راه خود بردارند نزد خلیفه رفته گفتند: "اگر این زندیق ملحد را از بین ببرید دنیایی را از شر ‏او راحت کرده اید و مشکل بزرگی از پیش پای دین برداشته اید (22). اغلب وقایع نگاران گزارش کرده اند که او ‏پس از آنکه مورد طعن و لعن قرار گرفت از فرط اندوه و مصیبت در سال 873 در گذشت."‏
ــ در افریقیه (تونس کنونی) دانشوری بنام الفزاری را شکنجه و اعدام کردند. پس از مدتی اسحاق بن عمران، ‏پزشک معروف، بنوبه ی خود مورد شکنجه و آزار قرار گرفت و برهمان چوبه های دار که امیر زیادت الله سوم ‏از سلسلهء اغالبی را اعدام کرده بودند، وی را به دار آویختند (23). ‏
ــ اعدام دها تن از قرمطیان و یکی از رهبرانشان، ابوالفوارس، در سال 902 (24) و نیز عده ای از ادیبان ‏که متهم به طرفداری از قرمطیان بودند مانند محمد بن احمد النسفی و ابویعقوب السجزلی.‏
در برخی از منابع تاریخی، مرگ وحشتناک نویسنده و مورخ معروف شیلمه ‏‎(Shaylama)‎‏ را چنین روایت ‏کرده اند: "المعتضد (خلیفه عباسی) که از 892 تا 902 زمامدار بود دستور داد آتش انبوهی بر افروختند و شیلمه ‏را به تیری بستند و آنقدر او را در آتش نگه داشتند تا پوست تنش سوخت. سپس سرش را بریدند و برفراز داری بر ‏روی پلی به نمایش گذاردند"(25).‏
ــ القاهر بالله خلیفه عباسی (از932 تا 934) از پزشک معروف صابئی، سنان بن ثابت بن قُره خواست که ‏مسلمان شود. سنان نپذیرفت و فرار کرد و پس از چندی از ترس آنکه مبادا او را پیدا کنند و به چنگ خلیفه بیفتد به ‏بغداد بازگشت (26).‏
‏-در یمن، دانشور و پزشک معروف حسن بن یعقوب، نویسنده ی کتابی فلسفی در باره ی تاریخ جهان بنام ‏‏"آراءالاوائل و قَِدمُ العالَم " (آرای پیشینیان و اعتقاد به قدیم بودن جهان) را به زندان انداختند. زوزنی، مورخ، در ‏باره ی او چنین می نویسد: "این مرد شایسته ترین مردی بود که یمن به خود دیده بود. او در سال 946 در زندان ‏صنعا در گذشت" (27).‏
چنین بود سرنوشت کسانی که هیچگونه پناه سیاسی یا مذهبی نداشتند. آنان برای ثبات رأی و جرأت خود بهای ‏گزافی پرداختند. آنچه گفتیم به این معنی نیست که سرکوب، همه کسانی را که طرفدار "شناخت مبتنی برحکمت" ‏بودند بطور سیستماتیک در برمیگرفت. بودند کسانی که تعدادشان هم کم نیست که مورد استقبال دستگاه حکومتی ‏بودند و مقامات درجه اول را اشغال می نمودند. وضع یوحنا بن ماسویه ‏‎(Masawayh)‎‏ که مأمون او را به ریاست ‏دارالحکمه (آکادمی فلسفه و خرد) منصوب کرد چنین بود به رغم آنکه وی مواضع زندقه آمیز بسیار معروفی ‏داشت. همچنین فیلسوف مشهور، فارابی، که روابط نزدیک و مستمرّی با دربار و شاهزادگان حمدانی حلب داشت ‏و یا ابوبکر رازی که از که از پشتیبانی دوستش المنصور که فرماندار ری بود برخوردار بود. ما در اینجا به ‏فرصت طلبان و کسانی که میکوشیدند بهر قیمت به مقصد برسند و برایشان مهم نبود که در سازش و پیوستن به ‏دستگاه خلافت حتی تا آنجا پیش بروند که رفقای خودشان را لو بدهند، اشاره ای نکرده ایم.‏
عامل دیگری که نقش مهمی در جذب و جا افتادن دانشوران در جامعه داشت، رابطهء مستمر و انتساب به یک ‏قبیله بود. داشتن چنین رابطه ای به لحاظ پوشش امنیتی، ارج بسیار داشت. اما از سوی دیگر، اگر رئیس قبیله به ‏وابستگی آن فرد به جریان سیاسی و روشنفکری مخالف بدگمان میشد، دیگر کار آن فرد ساخته بود. ‏
بد نیست در اینجا اندکی درنگ کنیم و ببینیم برخورد علمای دین با "شناخت مبتنی بر حکمت" و نمایندگان آن ‏چگونه بوده است. بطور قطع میتوان گفت که برخورد آنان خصمانه تر و کینه توزانه تر از فرمانروایان بوده و با ‏سهولت تمام حکم تکفیر علیه خردگرایان صادر می کرده اند. کوچکترین فاصله گرفتن از "صراط مستقیم" که ‏علمای دین خود را تنها مدافعان آن می دانستند موجب میشد که بارانی از اتهام بر سر مخالفان فرود آید. کوچکترین ‏تمایل به سوی آزاد اندیشی، بنظر ارباب دین، زندقه، الحاد و اباحی گری (هرهری مسلکی) بشمار می آمد. آنها ‏مردم را بر ضد هرطقه گویان (زندیقان) می شوراندند. محکمه تشکیل میدادند و چوبه ی دار بر می افراشتند. تمام ‏علوم غیر دینی به نظر آنان مشکوک جلوه میکرد. یکی از نمایندگان بارز اسلام سنت گرا فقیه معروف، الشافعی، ‏گفته است: "کلیه علومی که خارج از قرآن و حدیث (یعنی گفتار و کردار پیامبر) و خارج از حقوق تعین شده از ‏طرف خدا باشند بیهوده و الهام گرفته از شیطان بشمار میروند (28).‏
در دوره ای که معتزلیان در اوج رونق خود بودند و "شناخت مبتنی برحکمت" تا حدی با موفقیت همراه بود ‏علمای دین سر در لاک خود فرو برده بودند و تنها شماری اندک از آنان سرسختی کرده و به ضدیتِ خود با ‏جریانهای فکری گوناگون در خفا ادامه میدادند. همراه با واکنشی که المتوکل نشان داد علمای دین نیز دست به ‏انتقام جوئی زدند. آنها لجام گسیخته، برضد هر کسی که از آنها دنباله روی نمیکرد، محکمه برپا کردند. فیلسوفان، ‏علمای الهیات، خردگرایان، صوفیان، قرمطیان و دیگران در بین قربانیان دیده میشدند.‏
خالی از فایده نیست ببینیم در چنین اوضاع دشواری، فرزانگان و دانشوران ایده های خود را چگونه به ‏دیگران منتقل میکردند و چطورموفق میشدند رستاخیزی فکری برانگیزند که از غنای فراوان برخوردار باشد.‏
تاریخ افسانه مانند جابربن حیان شیوه ی عمل این فرزانگان را در مقابله با سیاست سرکوب به ما نشان میدهد: ‏به عقیده ی ل. لوکلر (‏‎(L. Leclerc‏ درست است که جابربن حیان بخوبی شناخته شده است اما باید دانست که ‏موجودیت خود او کمتر مورد تأیید میباشد (29). زیر سؤال بودن موجودیت تاریخی جابر، بسیار قابل بحث است. ‏حاج خلیفه، مورخ ترک، جابر را مردی معرفی میکند که قدما و معاصران در باره ی او به اشتباه افتاده اند و می ‏افزاید: "ای جابر! تو فقط نقال و راوی هستی، اما نویسنده هرگز." در کتاب "فهرست" ابن ندیم می خوانیم که ‏‏"جابر از کشوری به کشوری دیگر میرفت ودر هیچ جا نمی توانست مستقر شود زیرا جان خود را در خطر ‏میدید" (30). و اینکه ابوبکر رازی عادتش بر این بوده که مکرر می گفته: "استاد ما جابربن حیان میگوید..." ‏رازی خود تأیید میکند که هرگز در ذکر نام "استاد خویش" تردید روا نمی داشته است. ‏
زیر سؤال بردن موجودیت تاریخی جابر از شرایط زندگی او سرچشمه میگیرد و از جا به جا شدن دائمی او. ‏البته وی تنها کسی نبود که در چنین وضعی میزیست. همه کسانی که در معرض سرکوب بودند مخفی میشدند، ‏نوعی زندگی نیمه مخفی پیش می گرفتند و به نواحی دور از قدرت مرکزی بغداد پناه میبرند.‏
مشکل دیگر درباره ی جابر از اینجا ناشی میشود که نویسندگان متعددی از نام او بعنوان نام مستعار خویش ‏استفاده کرده اند. این حیله و شگردی بود برای منحرف کردن توجه حکومت و معطوف نمودن آن به سوی کسی ‏که بهر حال "سوخته" و لو رفته است. در بین کسانی که از نام جابربن حیان بعنوان نام مستعار استفاده کرده اند ‏اندیشمندانی از کلیهء افقهای سیاسی و فکری و از دوره های مختلف وجود دارند. در نوشته های جابر (رسائل ‏جابر) به سطوری برمیخوریم که دلالت ویژه ای دارند: "من نه هندیان را بخاطر الحاد یا قرمطی بودن سرزنش ‏میکنم و نه فیلسوفان را بخاطر نظریاتشان در باره ی ادیان، هر چند برخی از آنان بقدری ضعیفند که به یک علت ‏نخستین (خدا) باور دارند (32).‏
این سطور نشانی از جنبش هائی است که تا یک قرن پس از مرگ او هنوز ظهور نکرده بودند و این نشان ‏میدهد که افسانه او تا چندین دهه پس از مرگش همچنان بعنوان پوشش مورد استفاده دیگران بوده است. میدانیم که ‏وی معاصر امام ششم شیعیان جعفر صادق (در گذشت به سال 765) بوده است. ‏
حقیقت هر چه باشد، میتوان گفت که سرگذشت جابربن حیان نمونه ای است از گرایشها و چاره جوئی هائی که ‏دانشوران و فرزانگان تحت پیگرد، از آن ــ به رغم شرایط نامناسب ــ برای پراکندن دانش و نظرات جسورانه ‏خویش دربارهء قدرت حاکم و دربارهء اسلام استفاده میکرده اند. وانگهی تنها نام جابر نبود که چنین استفاده ای از ‏آن میشد. برای مثال میدانیم که چندین نوشته منسوب به الکندی در واقع توسط شاگردان اش تحریر شده، بخصوص ‏توسط دانشور و طبیب معروف احمد ابن الطیب السرخسی که مؤلف چندین کتاب در علم پزشکی است.‏
شیوه ی دیگری که دانشوران تحت پیگرد از آن استفاده میکردند عبارت بود از انتساب نظراتشان به فرقه های ‏مذهبی ناشناخته. مثال چنین شیوه ای را میتوان در کار ابن راوندی (33) دید که انتقاد ریشه ای و تند خود را از ‏دین به برهمنان نسبت میدهد. این کار را بعدا رازی ادامه داد و نظرات انتقادی خود نسبت به دین، جهان و زندگی ‏را به صابئین (34) نسبت داد. این حیله ها و چاره جوئی ها از دید جان های هشیار پنهان نمی ماند. ‏

‏(ترجمه به فارسی از مجله تحقیقی ‏Sou`al‏ "سؤال" شماره 9 ژوئیه 1989 که به زبان فرانسه در پاریس منتشر میشد ‏به سردبیری محمد حربی، استاد تاریخ در دانشگاه و نویسنده و از مسئولین و مبارزین الجزایری در جریان جنگ استقلال از ‏استعمار فرانسه.)‏

یادداشتهای مترجم که با * مشخص شده:‏
ـ دربارهء مؤلف: هیثم منّاع پزشک سوری مقیم پاریس. رئیس جامعهء دفاع از حقوق بشر در کشورهای عربی (اللجنة ‏العربیة لحقوق الانسان) بسیار کوشا در امر حقوق بشر و صاحب ده ها تألیف در این زمینه و زمینه های سکولاریسم و ‏روشنگری (روشن نگری). نک ‏http://www.haythammana.net
‏* "شنا خت مبنی بر حکمت" را بجای ‏savoir-savant‏ "المعرفة الحکمیة" گذارده ایم که در تقابل با "شناخت مبتنی بر ‏دین" (المعرفة الدینیة) است. اصل این تعبیر از "اخوان الصفا" ست و بعدها ابوبکر رازی، ابوالعلاء معری و ابوالفضل ‏اندلسی در آثار خود بدان پرداخته و آنرا تکامل داده اند.‏
‏** در دائرةالمعارف فارسی (به سرپرستی غلامحسین مصاحب) می خوانیم: زنادقه (‏Zanadeqe‏) در تاریخ اسلام و ‏فقه اسلامی و همچنین در کتب ملل و نحل، عنوان ملحدین متظاهر به اسلام است، که غالبا در باطن به ثنویت و علی ‏الخصوص به مانویت قائل بوده اند. این عنوان بعدها، از طریق توسع، اطلاق برعموم کسانی شده است که باطنا منکر نبوت ‏پیغمبر اسلام و بلکه جمیع  پیغمبران بوده و به قِدَم عالم (حدوث و قدم) اعتقاد داشته اند. لفظ زنادقه جمع زندیق (‏Zendiq‏) ‏است، که  معرب زندیک (‏Zandik‏) و به معنی اهل تأویل احکام است (مذهب تأویل)، و مانویه را هم قبل از اسلام، ظاهرا ‏به سبب وسعت مشرب و تمایلی که به تأویل احکام اوستا داشته اند، بنام زندیک می خوانده اند، چنانکه موبدان زرتشتی ‏مزدک را و پیروان او و همچنین بعدها گجستگ ابالیش معروف را نیز زندیق می خوانده اند. در عهد بنی امیه، جعد ابن ‏درهم اولین کسی بود که به اتهام زندقه مقتول شد. در اوایل عهد عباسیان، تمایل به زندقه و الحاد مخصوصا در بصره و ‏بغداد فزونی یافت، و کسانی مانند عبدالله ابن مقفع، بشارابن برد، حماد عجرد، صالح ابن عبدالقدوس، و ابن ابی العوجاء به ‏همین اتهام مورد تعقیب و قتل واقع شدند. این زنادقه که در عراق به نشر و تعلیم عقاید خویش می پرداختند در تلقین شک و ‏ترویج الحاد در بین مسلمین اهتمام میکردند، و به همین سبب، وجود آنها برای اسلام و خلافت خطری بزرگ تلقی شد، و ‏خلیفه مهدی عباسی برای تعقیب آنها و جلوگیری از نشر زندقه در بین مسلمین مأمور مخصوصی بعنوان صاحب الزنادقه ‏تعیین کرد، و در قتل و قمع زنادقه جد بسیار به خرج داد، و پسرش خلیفه هادی عباسی نیز بوصیت او در این باب اهتمام ‏بسیار کرد، و هارون الرشید هم در سنه ی 171 هـ ق، که اشخاص متواری و فراری را امان داد، این امان را شامل زنادقه ‏ای که ازبیم او روی در کشیده بودند نکرد، چنانکه مأمون عباسی نیز، با وجود مسامحه و اغماضی که در این گونه امور ‏داشت، در تعقیب زنادقه بی گذشت و سختگیر بود. در بین زنادقهء این عهد، هر چند بعضی دیگر، صریحا به مانویت ‏منسوب بوده اند، اغلب آنها کسانی بوده اند که، به سبب رندی و ظرافت طبع و آزاد اندیشی، از تقید به سنن و تقالید ادیان، ‏خود را بر کنار می داشته اند، و فهرست هایی که جاحظ (در کتاب الحیوان) و ابن الندیم (در الفهرست) از زنادقهء اسلام داده ‏اند غالبا نامتجانس و در واقع فهرست همین گونه آزاد اندیشان است. زنادقه به جعل و نشر اخبار و احادیث و طعن در قرآن ‏می پرداخته اند، و از طعن و تعریض به پیغمبر نیز در مواردی که بیم جان نبوده است خودداری نداشته اند. بدین جهت، شتم ‏و هجو پیغمبر از مشخصات زنادقه و مهمترین اسباب تعقیب آنها بشمار می آمده است، و هم بدین سبب است که ابن تیمیه ‏توبهء آنها را مقبول نمی شمارد، و غالب فقهای دیگر نیز زندقه را کفر دانسته اند، و ابن حنبل حتی جهم ابن صفوان را ــ به ‏سبب اعتقادش به اینکه روح امری غیر مادی است و الهی ــ زندیق و کافر شمرد، مالکیه و حنفیه نیز عموما زنادقه را کافر ‏شمرده اند، و بعدها، صوفیه و غلاة نیز، بعنوان زندقه، از طرف مخالفین خود مورد اتهام واقع شده اند. ‏
‏*** نک به پاورقی پیشین.‏
‏**** پیش از مأمون، رای خلفا، حتی خلفای راشدین قابل بحث و رد تلقی میشد نه بصورت امری قطعی.‏
‏***** منظور از حاکمیت اراده ی واحد (مونولی تیسم) وحدت و همسانی موضعگیریها و نظرات افراد یک مجموعه ‏از صدر تا ذیل است، آنطور که در برخی از احزاب دیده شده که حتی سلیقه ها و قیافه ها، هم باید یکسان وانمود میشد!‏

یادداشت های نویسنده مقاله:‏
‏1-‏‎ ‎لازم نیست یاد آوری کنیم که موضوع مربوط به روزگاری است که مصونیت جسمی فرد (‏L’integrité ‎physique de l’individu)‎‏ در هیچ جای دنیا رعایت نمی شد.‏
‏2ـ ‏Sou’al‏ شماره 1، ص61.‏
‏3ـ ترجمه مأخوذ از ‏Arabica‏ 1954.‏
‏4- مقاله دوره ی زمامداری "المهدی" ، ‏Arabica، 1974 .‏
‏5- ‏‎ F.Gabrieliزندقه در قرن اول از عهد عباسیان در کتاب ‏Elaboration de L’islam‏  انتشارات‏‎ ‎دانشگاهی ‏فرانسه، ‏‎1961 ‎‏ ص 24.‏
‏6- تاریخ طبری، سال 163 هجری. ‏
‏7- همانجا سال 167 هجری.‏
‏8- برای اطلاعات بیشتر رجوع شود به مقاله ‏Huy Monnot‏ تحت عنوان، نوشته های مسلمانان در باره ی ادیانی که ‏کتاب آسمانی ندارند. درMideo‏  1972.‏
‏9- المعتصم (842ـ833) و الواثق (842-847). زمانهء  المتوکل (861-847) با واکنش تعصب آمیز سنی همراه بود ‏که تاوان آنرا معتزله پرداختند.‏
‏10- گابریلی، مقاله یاد شده، ص 32‏
‏11- در باره این نکات نگاه کنید به ‏W.Patton‏ تحت عنوان "احمد ابن حنبل و تفتیش عقاید" چاپ لیدن 1897 و نیز ‏مقاله دومینیک سوردل تحت عنوان: سیاست مذهبی مأمون، خلیفه عباسی مندرج در مجله مطالعات اسلامی، سال 1962، ‏صفحات 48-27.‏
‏12- طبری، جلد سوم، ص  8ـ 1135.‏
‏13- رهبر شورش بزرگی که به سال 816 میلادی در آذربایجان در گرفت. این شورش در سراسر عهد مأمون ادامه ‏داشت.‏
‏14- ابوالحسن اشعری: مقالات، صفحات 458-451.‏
‏15- نقل شده در "مقدمه ابن خلدون" ترجمه  ‏Slane، ج2 ص 228.‏
‏16- تاریخ طبری، سال 170 هجری.‏
‏17- در این باره ر.ک به بغدادی: الفرق بین الفرق، ص270 و ابن المرتضی: کتاب الفلک الدوار، حلب، 1933 ‏صفحات 130-128 و دائره المعارف اسلام مقاله ی برمکیان.‏
‏18- الفهرست، ص 173.‏
‏19- طبری همانجا، سال 245.‏
‏20- علوشی: الطبیب العراقی، ص 37.‏
‏21- نقل شده توسط ابن سعد، مخطوطات کتابخانه ملی پاریس شماره ی 5939، فولیو 65.‏
‏22- همانجا، فولیو 76.‏
‏23- ابن جلجول: طبقات العتیبه، قاهره 1955، ص 7.‏
‏24- ابن سنان: تاریخ اخبار القرامطه، بیروت، 1971، ص 19.‏
‏25- تاریخ طبری، سال 280 هجری.‏
‏26- الفهرست، ص 421.‏
‏27- مخطوطات کتابخانه ملی پاریس، شماره 5889، فولیو 46.‏
‏28- طبقات الصوفیه، ج اول ص 297.‏
‏29- ل. لوکلر، تاریخ طب عربی، مجلد 1، ص7.‏
‏30- الفهرست، ص499.‏
‏31- رسائل جابر، دارالکتب المصریه ی شماره ‏‎3M‏.‏
‏32ـ رسائل جابر، دار الکتب المصریة.‏
‏33- در باره افکار و نظرات ابن راوندی. وجده و کروس (‏Vajda et Kraus‏) می گویند: "او وحی وپیامبری را بطور ‏کلی و پیامبری محمد را بویژه به نحوی گزنده به نقد می کشد. بنظر وی عقاید دینی برای عقل غیر قابل قبول اند و بنا بر این ‏باید نفی شوند. معجزات که به پیامبران نسبت داده شده کاملا ساختگی است چون این افراد را با افسونگران و ساحران می ‏توان مقایسه کرد. بزرگترین معجزه ی محمد از دید مسلمانان قرآن است که از متنی پیراسته برخوردار نیست". (دائرة ‏المعارف اسلام. ذیل: راوندی).‏
‏34ـ صابئین (صابئیه): مرکز آنها در حرّان (جنوب شبه جزیره عرب) بود. در عبادات خود زبان سریانی بکار میبردند. ‏مأمون در اندیشه تعقیب و نابودی آنها بود اما شایستگی های فکری و علمی آنان وی را وادار کرد با ایشان مدارا کند. در ‏حدود سال 872 دانشمند معروف ثابت ابن قره که با همکیشان خود به مخالفت برخاسته بود تکفیر شد و ناگزیر به بغداد رفت ‏و در آنجا شعبه ی دیگری از مکتب صابئین تأسیس کرد. خلیفه القاهربالله به تعقیب آنان پرداخت. (دائره المعارف اسلام، ‏ذیل: صابئین).‏

‏(در آرش شهریور 1373 ـ سپتامبر 1994منتشر شده. متن حاضر ویراستهء آن است. مه 2010)‏