ششمين كنگره ى بين المللى ماركس، سپتامبر ۲۰۱۰
اتوپى سوسياليسم زيست محيطى
ترجمهء بهزاد مالكى

همانگونه كه ميدانيم كلمهء اتوپى از كتابى كه توماس مور تحت عنوان«اتوپيا» درسال ۱۵۰۰ ميلادى نوشته، گرفته شده است. اتوپيا از كلمهء يونانى اوتوپوس به معنى «ناكجا آباد»، شرحى از جزيره اى تخيلى است كه در آن موجودات انسانى در جامعه اى هماهنگ زندگى مى كنند. فرمولبندى «كلاسيكى» كه كارل مانهايم جامعه شناس از اتوپى به دست داده و تا امروز از مناسبترين تعريف هاست چنين است: هرگونه باز نمود، آرمان يا نقشى از آرزو كه به سوى گسستن از نظم مستقر جهت يابد و «كاركردى براندازانه» داشته باشد.
.
گونه شناسى مانهايم اجازه ميدهد از برخى مفاهيم بسيار محدود با بسيار مبهم كه از اتوپى، رؤيايى پاسخ خواهند دادغيرواقعگرايانه ياغيرقابل تحقق مى سازد، اجتناب گردد:
چگونه بدانيم كدام آرمان در آينده  «قابل تحقق» خواهد بود يا خير؟ آيا درقرن ۱۷ الغاى بردگى«واقعگرايانه» تلقى مى شده است؟ و آيا در اواسط قرن ۱۸ دموكراسى همچون يك اتوپى «غير قابل تحقق» به نظر نميرسيده است؟                                                                                                    
ارنست بلوخ     اتوپى را از تخيلى مكانى به سمت جنبشى زمانى منتقل كرد. براى فيلسوف اميد، اتوپى  قبل از هر چيز رؤيايى بيدار است كه چشم به آينده دارد، منظره اى از اميال. موضوع رؤيا يا اميال چيزى است هنوز ناموجود كه در دل واقعيت بسان يك گرايش يا نهفتگى جاى دارد. به بيان ديگر، اتوپى استقبال پيشاپيش از دنيائى است نه هنوز شده اما به شدت مطلوب. به بركت ماركسييسم ، از اتوپياهاى صرفا تخيلى وهنوز مجرد، به يك اتوپى مشخص كه در تضادهاى واقعيت ريشه دارد، گذر ميكنيم. اكو سوسياليسم يا سوسياليسم زيست محيطى اتوپيائى به معناى اخير است، يعنى اتوپيائى كه بر اين باور است كه «دنياى ديگرى ممكن است»، دنيائى كه جائى موجود نيست، ويا هنوز موجود نيست... پس، سوسياليسم زيست محيطى چيست؟ اكوسوسياليسم جريانى فكرى و عملى زيست محيطى است كه دستاوردهاى بنيادى سوسياليسم را از آن خود ميكند در عين حال كه آن را از شر ضايعات مولدگرايانهء آن خلاص ميكند، براى اكوسوسياليستها منطق بازار و سود، همانند خودكامگى ديوان سالاران مرحوم «سوسياليسم واقعا موجود»، با نيازهاى حفظ تعادل زيست محيطى خوانائى ندارد...                                                                                               
بحران جهانى زيست محيطى با پديده ى تغييرات اقليمى به چرخش تعيين كننده اى رسيده است. همانطور كه ميدانيم اين پديده ناشى ازگازهاى گلخانه اى است كه ازسوختن انرژى هاى فسيلى (ذغال سنگ، نفت) متصاعد مى شود. كمتر از دو سال پيش، شبكه ى بين المللى اكو سوسياليستى، به مناسبت فوروم اجتماعى جهانى  بلم دوپارا، برزيل(ژانويه ۲۰۰۹) بيانيه اى در باره ى تغييرات اقليمى صادركرد. در اين سند چنين آمده است:                                                         
«اگر گرم شدن عمومى كرهء زمين كنترل نشود، اثزات ويرانگرى برروى بشريت، گياهان، و حيات وحش خواهد داشت. بازده برداشت محصولات غذائى بطور اساسى سقوط خواهد كرد و باعث قحطى در مقياسى وسيع خواهد شد. در اثر خشكسالى در برخى مناطق وبالا رفتن آب اقيانوس ها در نواحى ديگر، صد ها مليون نفر جابجا خواهند شد. درجهء حرارت به هم ريخته وغير قابل پيش بينى به صورت هنجارى عادى در خواهد آمد.» كافى است كه امروزه روزنامه ها را باز كنيم تا بفهميم  كه اين جمله بايستى تصحيح شده و فعل ها را به زمان حاضر صرف كنيم. هنگاميكه افزايش حرارت از درجه ى معينى مثلا ۶ درجه گذشت، آيا هنوززمين براى نوع بشر قابل سكونت خواهد بود؟ متاسفانه تا اين لحظه سياره اى كه كيهان شناسان ما از آن نشانى داشته باشند و بتوان آنرا با سيارهء كنونى مان تعويض كرد سراغ نداريم. 
                                                                                                                                       
مسئول اين اوضاع كه در تاريخ بشريت بى سابقه است، كيست؟ دانشمندان انسان را مسئول آن ميدانند. اين پاسخ درست ولى ناكافى ست: انسان از هزاران سال پيش بر روى زمين ساكن است، ولى فقط چند دهه است كه تمركز گازكربنيك به يك خطر واقعى تبديل شده است. پاسخ ما به مثابه ى اكوسوسياليست، چنين است: تقصير به گردن نظام سرمايه دارى است وبه منطق پوچ و غير عقلانى گسترش و انباشت نا محدود و به توليدگرائى آزمندانه و مهارناپذيرش در كسب سود، بر ميگردد. اتوپى اكوسوسياليستى، بمثابه پاسخى ريشه اى در مقابل پويايى ويرانگر سرمايه است.                                                                           
اين جريان فكرى از نظر سياسى بسيار ناهمگون است، اما اغلب نمايندگان آن در باره ى موضوعات معينى اشتراك نظر دارند: در گسست از ايدئولوژى پيشرفت مبنى بر مولدگرايى ــ در شكل سرمايه دارانه چه بوروكراتيك و چه غير آن ــ و در تقابل با گسترش نا محدود شيوهء توليد و مصرف ويرانگر طبيعت، اين جريان نمايندهء تلاشى نوين در ايجاد پيوند بين ايده هاى بنيادين ماركسيسم با دستاوردهاى انتقادى اكولوژيك است.                                                            
جيمز اوكانور نظريات وجنبش هائى را اكوسوسياليستى تعريف مى كند كه ارزش مبادله را تابع ارزش مصرف مى خواهند و توليد را بر مبناى كاركرد نيازهاى اجتماعى و ضرورت هاى حفظ محيط زيست سامان مى دهند. هدف سوسياليسم اكولوژيك، جامعه ايست كه از لحاظ بوم شناس، بر منطق كنترل دموكراتيك، و برابرى اجتماعى و برترى ارزش استعمال متكى است.(۲)  مايلم به اين تعريف اضافه كنم كه : الف ) چنين جامعه اى بر پيشفرض مالكيت عمومى بر وسائل توليد، برنامه ريزى دموكراتيك كه به جامعه اجازه دهد هدفهاى توليد و سرمايه گذارى را تعريف كند ونيز بر ساختار تكنولوژيك جديدى از نيروهاى مولد ،استوار است. و ب) اكوسوسياليسم  نه تنها سيستمى است، مبنى بر رفع نيازهاى انسانى كه به شيوه اى دموكراتيك تعريف شده اند، بلكه بر اداره ى عقلانى و جمعى تبادل مواد با محيط زيست بر مبناى احترام به سيستم زيست بومى (اكو سيستم) استوار است. بنابراين، اكو سوسياليسم انتقادى است بر تز«بى طرفى» نيروهاى مولده كه در هردو گرايش سوسيال دموكراسى و كمونيسم روسى بر نيروهاى چپ قرن بيستم، مسلط بوده است. به نظرمن اين انتقاد ميتواند ملهم ازملاحظات ماركس در مورد كمون پاريس باشد.
كارگران نمى توانند دستگاه دولتى سرمايه دارى را تصرف كرده و به خدمت خود در آورند. آنها بايستى آن را «خرد» كرده و دستگاه ديگرى با ماهيت كاملا متمايز را جايگزين آن سازند، شكلى از قدرت سياسى كه غير دولتى ودموكراتيك باشد.                                                                            
اگر در گفتار فوق به جاى «دستگاه دولتى» «دستگاه توليدى» بگذاريم، اين استدلال همچنان معتبر است: ساختار و ماهيت  دستگاه توليدى سرمايه دارى خنثى نيست، بلكه در خدمت انباشت سرمايه و گسترش نامحدود بازار قرار دارد. اين دستگاه با ضروريات حفظ محيط زيست وسلامت نيروى كار در تضاد است. بنا براين بايستى آنرا با تغييرات راديكال كاملا «به انقلاب كشاند». اين امر در مورد برخى ازشاخه هاى توليدى ــ چون مراكز نيروهاى هسته اى ــ  به معنى «خرد» كردن آن است. در هر صورت، نيروهاى مولده، خود، بايد عميقا تغيير يابند. بى شك دستاوردهاى علمى و تكنولوژى زيادى از گذشته همچنان ارزشمند اند، اما مجموعه ى دستگاه توليدى از نقطه نظر تطابقش با ملزومات حياتى حفظ تعادل محيط زيست، بايد زير به پرسش گذاشته شود.
اين دروهله ى نخست به معناى انقلاب در تامين و مصرف انرژى است يعنى جايگزينى انرژى هاى غير قابل تجديد (غيربازساز) مثل ذغال سنگ ـ نفت و انرژى هسته اى ـ كه مسبب آلودگى ومسموم ساختن محيط وبالا رفتن حرارت كرهء زمين هستنند با انرژى هاى «آرام» و «پاك» و بازساز (آب، باد، آفتاب)، وهمچنين كاهش شديد مصرف انرژى (و در نتيجه محدود كردن پخش گاز كربنيك).     
                                                                                                       
اما اين امرمستلزم تغيير مجموعه ى شيوه ى توليدى و مصرفى است، كه بطور مثال بر پايه استفاده از اتومبيل فردى و ساير توليدات مصرفى از اين نوع بنا نهاده شده، و همراه با آن حذف روابط سرمايه دارى توليد. كوتاه سخن اينكه مسئله بر سر تغيير الگوى تمدن است كه نه تنها شامل دستگاه توليد وعادتهاى مصرف است، بلكه مسكن، فرهنگ، ارزشها، روش زندگى وگذر به جامعه ى نوين را نيز در بر ميگيرد؛ جامعه اى كه در آن ديگر مشتى استثمارگر و نيروى كور بازار و يا اليگارشى بوروكرات ها و متخصصين در مورد تقدم اين يا آن انتخاب كلان از توليد و مصرف تصميم نمى گيرند.بلكه مردم ـيعنى كارگران ومصرف كنندگان با توجه به دو مؤلفهء اساسى، يعنى حفظ تعادل زيست محيطى و ارضاى احتياجات پايه اى ــ و بدنبال گفتگوى آزاد بين مخالفين و موافقين ــ برنامه ريزى دموكراتيك توليد را بعهده مى گيرند.     
                                                                                                          
پاسخ خواهند داد كه آرى اين اوتوپى دلچسبى است، ولى تا رسيدن به آن، آيا بايد دست روى دست گذاشت؟ مطمئنا نه! بايد براى هر اقدام كوچكى در تنظيم توليد گازهاى گلخانه اى و هر قدمى در راه دفاع از محيط زيست مبارزه كرد.
مبارزه براى اصلاحات اجتماعى ـ زيست محيطى قادر است تغييرات اجتماعى را سرعت بخشد، به شرطى  كه بتوان  با برهانها و فشارهاى  وارده از سوى صاحبان منافع  مسلط  مقابله نمود. منافعى كه بنام  «قواعد بازار» و «توان رقابت» ويا «مدرنيزاسيون» اعمال مى شوند. هر بُردى در اين  نبرد ارزشمند است. نه تنها به اين خاطركه سرعت حركت به سمت سقوط را كم ميكند، بلكه از اين نظر كه مبارزه به فرد ـ مرد و زن ـ بويژه به كارگران وجماعت هاى محلى ـ و بيشتر از آن به دهقانان و بوميان، اجازه ميدهد كه به سازماندهى خودشان بپردازند و درآن به آگاهى در مورد داوهاى مبارزه دست يابند و از طريق تجربه ى جمعى، ورشكستگى سيستم سرمايه دارى را درك كرده ولزوم اين تغيير تمدن را دريابند.                                                                                .
بسيج دهها هزار نفر در دسامبر ۲۰۰۹ در كپنهاك ــ به مناسبت كنفرانس بين المللى سران  در مورد تغييرات جوى، حول  خواسته ى «سيستم را تغيير دهيم نه جو را» مثال مهمى در اين مورد است. تنها دو حكومت از مجموع نمايندگان حاضر، از اين بسيج مخالفان پشتيبانى كردند: اوو مورالس (بوليوى) و چاوز (ونزوئلا) ... اوو مورالس در ۲۰۰۷ اعلام كرد: «جهان مبتلا به تبى ست كه تغييرات جوى باعث شده است و بيمارى همانا مدل سرمايه دارانهء پيشرفت است.» هموست كه در ۲۰۱۰ بدنبال شكست نمايشى سران در كپنهاك، كنفرانس جهانى خلقها را در چوچابامبا ، در دفاع از جو و مام زمين فرا خواند. گردهمائى كه موفقيتش گام مهمى در جهت هماهنگى جهانى مقاومتها بود.
مورالس و شاوز از سوسياليسم قرن ۲۱ و طرفدارى از محيط زيست سخن مى گويند. با وجود اين، اقتصاد كشورهايشان بطور اساسى به  توليد و صادرات انرژى هاى فسيلى، گازــ در بوليوى ــ ونفت ــ در ونزوئلا ــ وابسته است؛ مواد اوليه اى كه مسبب اصلى گرماى عمومى هستند...                            
در كشور ديگرى از آمريكاى لاتين  يعنى اكوادور حكومت چپ گراى رافائل كورآ، كه او هم خود را متعلق به سوسياليسم قرن ۲۱ ميداند، دست به ابتكار مهمى براى گذر از اين گونه تناقض زده است. سال هاست كه جنبش پر قدرت بوميان اين كشور (كنفدراسيون ملتهاى بومى اكواتور)، همچنين جنبش طرفداران محيط زيست و نيروهاى چپ سوسياليست درگير مبارزه اى براى دفاع از پارك طبيعى « ياسونى »، برضد پروژه هاى كمپانى هاى ملى و چند مليتى درمنطقهء آمازون هستند؛ طرحهائى كه بهره بردارى از منابع بزرگ زير زمينى اين منطقه حفاظت شده را در نظر دارند، سرزمينى كه از نظر تنوع زيستى از غنى ترين مناطق جهان است.  دولت اكوادور به كشورهاى ثروتمند پيشنهاد كرد كه بهره بردارى از نفت زير زمينى را متوقف كنند، به شرطى كه برابر نيمى از ارزش اين منابع  را كه چيزى در حدود ۷ ميليارد يورو ميشود، در مدت ۱۲ سال به اكوادور پرداخت نمايند. در مقابل ترديدهاى دول اروپائى ــ سوئد ،آلمان، فرانسه ــ كه به اين پروژه علاقه نشان ميدادند، رافائل كورآ از موضعش عقب نشست و به نظر مى رسيد كه مى خواهد بهره بردارى از منابع پارك را به اوليگارشى نفتى واگذارد، اما به يمن  فشارتوأمان بوميان منطقه طرفدار محيط زيست وسوسياليستهاى جپ كه از حمايت عمومى مردم (بر طبق آخرين نظر خواهى ها ۷۶ در صد طرفدار) بر خوردار بودند، نفت پارك ياسونى درزير زمين باقى ماند.                                                   
نتيجه اخلاقى اين داستان اينست كه: عليرغم اهميت وجود حكومت هاى چپ، آنچه تعيين كننده محسوب مى شود بسيج اجتماعى وسياسى اهالى ذينفع است يعنى فشار جنبش هاى اجتماعى «از پايين».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ـ كارل مانهايم، ايدئولوژى و اوتوپى، ۱۹۲۹ فرانكفورت
K.Mannheim,  Ideologie und Utopie, ,  1929,  Francfort,  Verlag G.Schulte-Bulmke,  1969,  pp. 36,  170.

۲ـ جيمز اوكانور، علل / قضاياى طبيعى، رساله هايى دربارهء ماركسيسم زيست محيطى
۲- James O’Connor,   Natural Causes.   Essays in Ecological Marxism,  New York, The Guilford Press,   1998,   pp. 278,  331.