سخنرانى در دومين گردهمايى سراسرى
درباره كشتار زندانيان سياسى در ايران- كلن اوت ۲۰۰۷

با گراميداشت ياد جانباختگان راه آزادى و سوسياليسم،
و با احترام به زندگانى كه كماكان پويندگان مبارزه براى نابودى بنياد ستم و استثمارند.

بحث در مورد آزاديهاى سياسى و دمكراتيك لااقل از مقطع انقلاب مشروطيت يكى از مباحث در دستور مبارزات حق طلبانه و عدالت جويانه در ايران بوده است. صد سال است كه بر بستر تحولات جامعه ايران براى گذر از يك جامعه پيشامدرن به جامعه مدرن كاپيتاليستى ليست طويلى از مطالبات سياسى، اقتصادى و اجتماعى درونمايه مبارزاتى بوده است كه گاه پشت حكام وقت را بخاك نشانده و گاه ناتوان از پيشبرد خواست هاى خود سركوب شده است. مطالباتى كه با كم و بيش تفاوت همانهايى است كه عموما جزو تعريف عروج جامعه كاپيتاليستى و تعريف حقوق اجتماعى و سياسى دمكراتيك شهروندان بوده است: آزادى تشكل، آزادى بيان، مصونيت حقوق فرد در برابر دولت، برابرى زن و مرد، تفكيك حوزه اعمال قدرت مذهب از نهادها و موسسات دولتى و.... اين مطالبات در برآمدهاى اجتماعى اين سده بكرات و در اشكال مختلف جلوى صحنه آمده است، توده هاى وسيعى را درگير كرده، پيشرويها و سركوبهاى متعددى حول طرح اين مطالبات اتفاق افتاده، اما همچنان پاسخ نيافته باقى مانده است. مبارزه براى آزادى هاى سياسى مبارزه اى زنده و جارى است ومستقل از هر دركى از شكل و محتواى مبارزه عليه نظام موجود جزء جدايى ناپذير مبارزات حق طلبانه اى است كه عموما با تقابل خشن دولتها پاسخ مى گيرد. روشن است كه مبارزه براى آزاديهاى سياسى امرى عمومى است اما در عين حال بسيار قابل فهم است كه كسانى كه خود در راه تحقق اين مطالبات سالهايى از زندگى شان را در زندان حكومتها گذراندند، به فعالين و مبارزين تحقق آزاديهاى بى قيد و شرط سياسى تبديل شوند؛ و از اينروست كه ما اينجا امروز از اين موضوع بحث مى كنيم. اما در عين حال صحبت من در يك بخش معين از اين سمينار است كه مربوط مى شود به جوانان. فرزندان ما كه بهمراه پدريا مادر دوره اى از زندگى خود را در زندانها گذراندند، و يا هر دو را در جريان مبارزه عليه حكومت اسلامى از دست داده اند؛ و يا دسته ديگرى كه هر كدام بشكلى و بنوعى در معرض آسيبها و زخمهاى ناشى از سركوب و اختناق و نبود آزاديها قرار گرفتند. گاهى صحبت از اين زخمها، تلخى ها، شكست ها و ناكامى ها بدليل سنگينى عاطفى شان سايه مى اندازند بر اينكه چرا چنين شد؟ اين قطعا سوالى است كه امروز براى بسيارى از اين جوانان مطرح است مستقل از اينكه بر عوارض و پيامدهاى ناشى از اين ناملايمات غلبه كرده باشند يانه. اما حتى در صورت فقدان طرح سوال از سوى آنان، اين خود ما هستيم كه بايد سوال را طرح كنيم. تاريخ و روايت خودمان ازآن را بازگوييم و نگذاريم كه تنها راوى اين تاريخ، تاريخ نويسان «بيطرف» و يا كتابهاى تاريخ مدرسه و بلندگوهاى تبليغات حكومت اسلامى باشند. در بازگويى اين روايت است كه لازم ميشود بار ديگر گفت چرا انقلاب شد؟ انقلاب چه بود و ضد انقلاب كدام بود؟ چه كسى خواهان چه چيزى بود؟ و داستان سركوب ها و كشتارها چه بود؟ و اين همه مرارت براى چه بود؟ اينجا طبعا فرصت گفتن همه اين تاريخ نيست اما ميشود به اختصار آنچه كه در بازگويى اين تاريخ مهم است را برشمرد.

******

اجازه دهيد با عزيمت از اينكه اينجا گردهمايى درباره كشتارزندانيان سياسى است، صحبتم را بااين شروع كنم كه يكى از تصاوير فراموش نشدنى در دوره اعتراضات عمومى عليه شاه، آزادى زندانيان سياسى بود. زندانيان سياسى از سياه چال هاى حكومت شاه خلاص شده بودند و مردمى كه مشتاقانه اين مبارزان را بر دوش مى كشيدند هرگز تصور هم نمى كردند كه بهار آزادى واقعا بهارى است كه بسرعت مى گذرد. انقلاب ۵۷ نتوانست به اقتدار مردم منجر شود و در نتيجه خواستها و مطالباتى كه در طول حيات حكومت پهلوى حتى اجازه طرح نيافته بودند بسرعت به مطالبات توده اى تبديل مى شدند. كارگران براى برپايى تشكل هايشان به ميدان آمدند. زنان امكان تغيير را مشاهده مى كردند. آزادى بيان و آزادى تشكل به مطالبه توده هر چه گسترده ترى تبديل شده بود، و همه چيز نشان ميداد كه مى شود نوع ديگرى زيست. مى شود به گذشته و آينده، به زندگى و ارزشهاى انسانى، به رفاه و خوشبختى و سلامت روح و جسم، به آزادى و حتى به طبيعت هم نگاه ديگرى داشت. فرجه كوتاه بعد از قيام بهمن ۵۷ تا آغاز سركوبها، دوره طرح گسترده سوالاتى بود كه در طول مبارزاتى كه به قيام منجر شد هرگز در مقياسى توده اى مطرح نشده بود: راستى اگر اختيار دست ما باشد چه بايد بكنيم؟ دست مردم كارگر و زحمتكش، دست توده عظيمى كه هست و نيست اش در گرو فروش نيروى كارش است، آنها كه آزادى و حق اختيار بر زندگيشان براى تامين معاش شان گرو گرفته شده، آنها كه هيچ چيزى براى از دست دادن ندارند... راستى اگر اين توده عظيم بر سرنوشت خود اختيار داشت چه بايد مى كرد؟ سوالاتى كه انقلاب و حضور توده ميليونى پيش رو گذاشت، سوالاتى بود كه مردم همه جهان فارغ از جغرافياى زيست و دوره تاريخى و اختلافات فرهنگى در هر مبارزه حق طلبانه براى بهبود زندگى شان با آن مواجه بوده اند. سوالاتى كه همين امروز هم هنوزموضوع مبارزه بسيارى از مبارزين جوان و از جمله همين فرزندانى است كه حضور فعال والدين شان در مبارزه سياسى تاثير مستقيمى در شكل گيرى كودكى و جوانى، و شايد حتى آينده زندگى شان گذاشته است. اين خواستها و مطالبات شريفند و ضرورى. آرزوى زندگى بهتر، نياز به آزادى و رفاه، تامين شرايط شكوفايى مادى و معنوى بشر پايه و اساس آن مطالبات و خواستهايى بود كه نسل ما را به مبارزه عليه دولتى كشاند كه با تمام توانش، باهمه دم و دستگاه نظميه وامنيه اش به حفاظت از مناسباتى مى پرداخت كه بنيادش برنابرابرى انسانها، بر مناسبات طبقاتى، و بر استثمار اكثريت مردم توسط اقليت صاحب زر و زور بود. آيا همين امروز هم اين مناسبات را باز مى شناسيد؟ آيا اينها مشخصه هاى همان نظم و نظامى نيست كه همين امروز هم هنوز موضوع مبارزه اكثريت مردم نه فقط در ايران بلكه در سرتاسر جهان است؟ و آيا فرصت يافته ايد كه صفحاتى از تاريخ زندگى بشر در كره خاك را ورق بزنيد و شباهت باورنكردنى چهره بى عدالتى و ستم و استثمار، و همچنين شباهت باورنكردنى تلاش ها و مبارزاتٍ عليه آن را ببينيد؟ آنچه كه نسل ما را به مبارزه كشانده بود در دهه هاى طولانى در تاريخ مبارزات عدالت خواهانه در ايران طرح شده بود و در دوره بهار آزادى فرصت يافت كه قوام يابد، شكل بگيرد و تعميق شود، اما تحقق اش به آينده و آيندگان واگذار شود.

بهارآزادى خاتمه يافت و دورانى آغاز شد كه مختصه آن بيش از هر چيز سركوب و اختناق بود تا همين امروز. در بازگويى اين تاريخ اغلب از دوره هاى مختلف در طول حكومت جمهورى اسلامى سخن گفته مى شود: دوره۶۰ تا۶۸ كه دوره جنگ و سركوب و كشتار بيسابقه انقلابيون و مبارزين بود، دوره ۶۸ تا ۷۶ كه به دوره سازندگى مشهور است، و دوره بعد از ۷۶ يعنى دوره عروج حكومت اصلاح طلب خاتمى و پس از آن شكست اصلاحات و روى كار آمدن دولت احمدى نژاد. اين دوره بندى ها همگى يك كاركرد مشخص دارند و آن هم تنها براى بازشناسى مشخصه هر كدام از اين دوره هاست و نه بيان تفاوتهاى ماهوى اى در شكل زيست و مبارزه اكثريت مردم كارگر و زحمتكش. آنچه كه رشته نامريى ميان اين دوره بندى هاست همان سركوب و اختناق است بعنوان نياز بلامنازع سرمايه دارى ايران. بورژوازى ايران از انقلاب گسترده و توده اى ۵۷ بوحشت افتاد و به خانه راندن و خاتمه حضور مردم در مسائل اجتماعى اولويت مبرمش شد. جمهورى اسلامى همان حكومتى بود كه به اين نياز بورژوازى ايران پاسخ مى داد و بسرعت نشان داد كه مى تواند با يكى از بيسابقه ترين كشتارها و توحش ها در دهه هاى آخر قرن بيستم، هر چه را كه نشانى از انقلاب و انقلابيگرى مى توانست داشته باشد درو كند. اين مهمترين خصيصه آن تاريخى است كه بسيارى از شما فرزندان ما در آن متولد شديد و اين تاريخ جزو داده هاى زندگى تان شد، براى برخى با حضور والدين شان و براى عده اى بدون حضور آنها.

كشتار و سركوب قرار بود جايى براى بيان هيچ مطالبه حق طلبانه اى باقى نگذارد. اما خشن ترين سركوب ها و اختناق ها در طول حيات بشر، بالاخره از جايى ترك برداشتند. مگر مى شود حافظه تاريخى و نياز بلاترديد زندگى نسلى را كه براى بهبود شرايط خود به ميدان يك مبارزه عظيم پا گذاشت، پاك كرد؟ مگر مى شود كه توده ى عظيمى با بيان شريفترين و حق طلبانه ترين آرزوها دست به تغيير اجتماعى ببرد، بنياد نظم مبتنى بر ستم و استثمار را بلرزه درآورد، كشتار و سركوب شود وبا اين حال خواستهاى مبارزاتش را فراموش كند؟ واين خواستها چيزى نبود جز آزادى و برابرى، آزادى اجتماعات، آزادى بيان و تشكل، برابرى زن و مرد و.... آغاز سركوب انقلاب «نه» بزرگى بود به همه اين خواستهاى شريف انسانى. طبقه سرمايه دار ايران بدلايل عديده سياسى، تاريخى و جغرافيايى اين سيل خروشان را بر نمى تابيد. پس هر فرياد حق طلبانه اى بايد با سركوب شديد و گسترده پاسخ مى گرفت.

دهه ۶۰ دهه سياه سركوب بود. جنگ ايران و عراق در خدمت سركوب انقلاب، و زندان و كشتار ابزار اعمال اين سركوب. اين كوتاهترين تصويرى است كه مى توان از دهه سياه ۶۰ داد. اما جنگ صرفنظر از زمينه ها و دلايل سياسى منطقه اى و جهانى اش، بالاخره بايد خاتمه مى يافت. و اين يعنى پايان دوران جنگى و اقتصاد جنگى و امنيت جنگى. اين يعنى كه بايد درجه اى از ثبات و «امنيت» درونى موجود باشد تا زمينه هاى اداره امور اقتصادى و سياسى جامعه را در شرايطى كه ديگر بهانه جنگ و تهاجم بيگانه و نا امنى و شياطين كوچك و بزرگ موضوعيت نداشت، فراهم كرد. زندانيان سياسى در زندانها، سمبل همان مقاومت و مبارزه اى بودند كه كماكان پتانسيل قد علم كردن در جامعه داشت. گويى سركوب سيستماتيك سالهاى بعد از ۶۰ كافى نبود، يا حتى اگر بود بايد جمع ديگرى از مبارزان را در سياهچال ها به تير و دار بست و به جامعه نشان داد كه سخنى از مماشات در كار نيست. كشتار سال ۶۷ پاسخى بود به اين نياز. و به اين ترتيب و با اين كشتار كمى پيش از پايان جنگ ايران و عراق، دوران سازندگى آغاز شد!

مباحث مربوط به سازندگى در دوره پس از ختم جنگ، كشفيات سرداران سپاه اسلام نبود. سازندگى نام ديگرى بود براى هموار كردن راه پيوستن به برنامه هاى توسعه اقتصادى كه پيشتر و در مقطع بحران جهانى موسوم به بحران نفت (در اواسط دهه هفتاد ميلادى) آغاز شده بود. تحولات سال ۱۳۵۷ در حقيقت اين پروسه را كه در اواخر زمان شاه در ايران شروع شده بود با وقفه مواجه كرده بود. انقلاب و سپس جنگ ايران و عراق آن دو تحول مهمى بودند كه پيشرفت اين پروسه را بتاخير انداختند. اين وقفه تاريخى بايد خاتمه مى يافت و با ختم اين دوره بايد همه امكانات معطوف مى شد به سر و سامان دان به اقتصادى كه همه شائبه هاى بحران جهانى سرمايه را از آن خود كرده بود، در جامعه اى كه زير فشار خفقان و سركوب در حال انفجار بود.

اما شروع دوره سازندگى و چرخيدن بسوى يك جامعه «نرمال» براى حكومت اسلامى نمى توانست دوره نرمالى باشد. پيشبرد برنامه هاى توسعه اقتصادى در كشورهايى از نوع ايران همراه بوده است با نياز به درجه اى تغيير در ساختارهاى سياسى و اجتماعى و حقوقى مملكت مزبور. اين همان تحولى است كه به دوره توسعه سياسى و يا گسترش جامعه مدنى معروف شده است. و چيزى نيست جزنياز بورژوازى ايران به تضمين برقرارى نوعى مناسبات مدنى كه تضمين كند جامعه از شكل منقبض شده زير فشار جنگ و كشتار و سركوب و اعدام درآمده است، بدون اينكه به خواستها و مطالباتى كه برايش انقلاب كرد، رسيده باشد و بدون اينكه كسى حتى قرار باشد آن مطالبات را مجددا پرچم مبارزه اى كند. جامعه اى كه تشنه آزادى بود، جامعه اى كه سالهاى سال رخت سياه را از اين عزا به آن عزا عوض كرده بود، جامعه اى كه كودكان متولد شده اش بعد از انقلاب موجود زن را در هياتى مشكوك و كريه يافته بود، جامعه اى كه در آن كسى از فرداى خود مطمئن نبود، جامعه اى كه براى گذران فقيرانه ترين زندگى در آن مى بايست دو سه شغل موازى داشت، جامعه اى كه شهروندانش از حق انتخاب آزادانه پوشش و تامين نيازهاى فرهنگى خود محروم شده بودند، نياز به تغيير را با تمام قوا مى طلبيد. و همين نياز را اصلاح طلبان تلاش كردند كه مبناى مشروعيت سياسى و اخلاقى خود قرار دهند.

تفكر و نگاه اصلاح طلبانه بر آن شد كه حركت هاى اعتراضى موجود در جامعه را قانع كند كه منفعت آتى خود را در پيشروى جريان اصلاحات ببينند و بپذيرند كه تغيير در جامعه جز با اصلاحات ممكن نيست. لشكرى از ايدئولوگهاى كوچك و بزرگ، مذهبى و قديم ماركسيست، نوانديش دينى و پست مدرنيست و چپ «عاقل» شده راه افتادند تا در وصف جامعه مدنى، حقوق بشر و توسعه سياسى و همچنين اجتناب ناپذير بودن دوره تاريخى اصلاحات، قلم فرسايى كنند. بناگهان واژه هاى شناخته شده زبان فارسى هم حتى معانى ديگرى يافتند. توده عظيمى كه در طول قريب سه دهه قربانى سركوب و اختناق سيستماتيك حكومت اسلامى بوده است، به تراپى خود و خشونت زدايى از افكارش فرا خوانده مىشد. هلهله ها سر داده شد كه گويا دوران خشونت سر آمده است و اگر همه اين واقعيت را بفهمند، شيفت مهمى در جامعه اتفاق خواهد افتاد. براى ترويج اين ايده ها كاروانى از پيك ها و مروجين راه افتادند (و از جمله در خارج كشور) تا تلاش كنند به قربانيان جنايات حكومت اسلامى يعنى ما، يعنى شما، نشان دهند كه اين خود ما هستيم كه با تداوم درك هاى خشونت گرايانه نيازهاى زمانه را نمى فهميم. براى ترويج گفتمان هايى كه در مركز خود تمكين به جمهورى اسلامى را مفروض داشت، هزاران ورق سياه شد. و همه علم و كتل دوم خرداد بر آن بود تا گرد و غبار همان سالهايى را از خاطر بزدايد كه تصور مى شد با كشتار سال ۶۷ به فراموشى سپرده شده و كسى ديگر نامش را هم نمى آورد. در هر صورت حتى اگر تشخيص پيامهاى تسليم طلبانه جنبش اصلاحات و عواقب سياسى آن براى همگان يكسان نبود و عده اى دچار اين تصور شده بودند كه واقعا قرار است آزادى و دمكراسى برقرار شود؛ اما كم نبودند آنها كه تلاش كردند نشان دهند كه كاخ حقوق دمكراتيك و جامعه مدنى و رنسانس دو خردادى بر روى شن ساخته شده است! با اينوصف شليك گلوله هاى پاسداران حكومت اسلامى به سينه كارگران خاتون آباد و چند واقعه ديگر در همان سالهاى حكومت اصلاح طلبان نشان داد كه نوانديشى دينى و رواج قرائت هاى دمكراتيك از اسلام و قوانين مذهبى بتنهايى كافى نيست تا سينه كسانى كه براى حفظ شغل شان به مبارزه برخاسته اند آماج گلوله نشود؛ رواج قرائت هاى جديد از قوانين و مصاديق مذهب اسلام در راستاى توسعه سياسى كافى نيست تا برابرى زن و مرد متحقق شود، تا انسان زن نصفه و نيمه و در حاشيه جامعه نباشد؛ كافى نيست تا جوانان تولد يافته پس از انقلاب را كه ياد گرفته اند سركوب «من» خود را جزيى از هويت شان كنند، با وعده اينكه نوبت شماست كه مهر راى و نظرتان بر تغيير قوانين حاكم بر جامعه بخورد به پشتيبانان بى اما و اگر اصلاح طلبان تبديل كنند.

اين تصويرى بسيار كلى و كوتاه بود از دوره سى ساله اخير و دوره بندى هاى آن كه همگى با رشته نامرئى سركوب و اختناق در خدمت مناسبات كاپيتاليستى بهم وصل اند. دوم خرداد شكست خورد اما بسيارى از سياستها و جهتگيرى هايش كه مورد توافق طبقه سرمايه دار ايران است، كماكان در جريان است. و بسيارى از اينها براى نسل جوانى كه دهه اخير دوره بلوغ و شكل گيرى و قوام شخصيت شان بوده، نيازى به بازگويى ندارد. نيازى نيست بگوييم كه عليرغم سه دهه خفقان و سركوب امروز كماكان همان مطالباتى موضوع مبارزه كارگران و مردم زحمتكش است كه در سال ۵۷ بود. حكومت همان حكومت است، خفقان همان خفقان است، و مطالبات و موضوعات مورد مبارزه هم كماكان همانهاست. نه پايان جنگ نقطه ختمى بر سركوب و بى حقوقى بود و نه عروج اصلاح طلبى. دوره بندى هاى تاريخ حكومت جمهورى اسلامى مختصات سياستهاى دوره اى دولتهاى بورژوايى را در ايران نشان مى دهد و نه هيچ چيز ديگر. عروج موج اصلاح طلبى مرز «خودى ها» و حكومتى ها را پشت سر گذاشت و بخشى از اپوزيسيون حكومت را هم در بر گرفت. اما بسرعت معلوم شد كه تصور تغييرات پايه اى باتكا اين حركت عبث و بى پايه است.اين حركت تنها سمبل تلاشى بود براى پيشبرد اصلاحات سياسى و قانونى اى كه در حقيقت زمينه ساز پيشبرد گسترده تر برنامه هاى توسعه اقتصادى و همچنين پذيرش واعتبار ايران است براى ورود به سازمان تجارت جهانى. در پيشبرد اين خط، مستقل از اينكه هدايت دولت در دست تيم خاتمى باشد يا تيم احمدى نژاد مساله حياتى براى طبقه سرمايه دار ايران تامين شرايطى است كه با اندك تغييرى، به بورژوازى ايران امكان دهد با اعتماد بنفس و قدرت بتواند پذيراى سرمايه هاى خارجى شود. چنين تغييرات اندكى با خواستها و مطالبات توده ميليونى مردم براى آزادى، برابرى، حق تشكل، آزادى بيان و تجمع، رفع تبعضات جنسى، مذهبى و قومى فاصله اى بس طولانى دارد. تاريخ پروسه مدرنيزاسيون در ايران و همچنين قانونمندى گسترش كاپيتاليسم در جهان نشان داده است كه جامعه سرمايه دارى در كشورهاى پيرامونى يا جهان سوم الزاما همان قانونمندى هايى را ندارد كه كشورهاى بزرگ صنعتى در دوره عروج كاپيتاليسم داشته اند. اينجا بحث بر سر امكان استفاده از نيروى كار ارزان، بازار مطلوب و اتكا به قوانين و سنت هايى است كه مى تواند سرجمع پروسه توليد را براى سرمايه ارزان تر تمام كند. گسترش آزادى هاى سياسى و دادن حق و حقوق اجتماعى به مردمى كه نه فقط صد سال است اين مطالبات را در ليست خواستهايشان پس و پيش كرده اند، بلكه سى سال است كه براى دم نزدن از اين حقوق بشكلى سيستماتيك سركوب مى شوند؛ يعنى رها كردن نيرويى كه قدرت زير ورو كننده اش در تصور نمى گنجد. نه فقط حكومت اسلامى بلكه كل بورژوازى ايران سالهاست ازاين كابوس در وحشت است. دل بستن به عروج اصلاح طلبان و شيفتگان جامعه مدنى و تحقق دمكراسى چشم بستن بر اين واقعياتٍ آزمون پس داده است. بعبارت ديگر همه آن خواستها و مطالباتى كه نسل ما، نسل پدران و مادران شما را به ميدان مبارزه كشاند و بعد با سركوبهاى سيستماتيك پس رانده شد؛ امروز مجددا به جلوى صحنه مى آيند و مى بينيم كه شما، بسيارى از شما هم مبارزين تحقق همين خواستها هستيد. آزادى و رفاه و زندگى شايسته انسان، امروز هنوز همانقدر آرزو و خواست اكثريت جامعه است كه سى سال پيش و در جريان تحولات سال ۵۷. اين رويكرد كه گويا تلفات و خساراتى كه بر زندگى نسل ما و نسل فرزندان ما رفته است ناشى از خشونت طلبى ما بوده است، آنقدر گزاف و بيهوده است كه مدافعين اش، «خودى» هايى كه خود هم بتناوب آماج خشونت قرار گرفته اند، بسرعت دفتر داستان سرايى هاى مضحكشان را بستند.

بارى، خشونت ناشى از رفتار قربانيان نظام سرمايه نيست. از خود بيگانگى در پروسه كارو محروميت از حاصل نيروى كار، سهم اكثريت مردم كارگر و زحمتكشى است كه راهى جز فروش نيروى كارشان ندارند. اين توده عظيم در مبارزه عليه اين شرايط هم بلافاصله با نيروى نظميه و امنيه دولتهاى سرمايه و ايدئولوگ هاى مذهبى و سكولارش مواجه شده و سركوب فيزيكى يا عقيدتى مى شوند. مبارزه حق طلبانه اى كه دست به ريشه درد مى برد، بر خلاف خرده فرمايشات مذبوحانه لشكر روشنفكران اصلاح طلب و پست مدرنيست و هواداران دمكراسى نظم نوينى، خشونت نيست. خشونت نه ناشى از اعتراض حق طلبانه، بلكه جز تفكيك ناپذير مناسبات و نظمى است كه بدون اعمال خشونت نمى تواند بر سر پا باشد. روشن است كه اين مختصر ابدا براى بازگويى روايتى ديگر از تاريخ ما كافى نيست. اما عليرغم اختصار اين گفتار، نكته اين است كه آنچه شد ناشى از مطالبات غير معقول نسلى از انسانها نبود كه گويا با پذيرش ايده ها و آرمانهايى كه خشونت در ذاتش است، بانى دور باطل سركوب و خشونت شدند. بلكه ناشى از مناسبات و نظم و نظامى است كه شما چه عليه آن قد علم كنيد و چه سكوت پيشه كنيد، سهمى جز بى حقوقى و از خود بيگانگى نداريد. سوال اين است كه كدام را انتخاب مى كنيد؟