در روز كريسمسى كه گذشت، عمرفاروق عبدالمطلب، فرزند تحصيلكردهء يك سرمايه دار نيجريه اى، مسافر پرواز۲۵۳ نورث وست از آمستردام، در فرودگاه ديترويت به خاطر حمل بمب و هدفى تروريستى دستگير شد. مقامات امنيتى آمريكا مدعى اند كه او با بخشى از گروه القاعدهء يمنى ارتباط داشته و اين گروه نيز تاييد ميكنند كه هدف او انفجار هواپيما و اجراى برنامه اى تروريستى بوده است. بنابه گزارش ايمى گودمن، مجرى برنامهء Democracy Now، گويا پدر عمرفاروق در تاريخ ۱۹ نوامبر به سفارت آمريكا در"ابوجا" مراجعه كرده و مقامات آمريكايى را از تفكر افراطى- تروريستى پسرش آگاه نموده است. اما ماموران امنيتى آمريكا نسبت به اين قضيه هيچگونه واكنشى نشان نداده اند!
پس از دستگيرى عبدالمطلب، باراك اوباما در سخنرانى تندوتيزى مسئولان امنيتى كشورش را مقصر دانست و مدعى شد كه كاستى در خبررسانى و كوتاهى در ارزيابى امنيت كشور راه را براى عمليات بمب گذارى نافرجام هفته [باز گذارده است].
اكنون مردم آمريكا كه تا ديروز نميدانستند در نقشهء جغرافياى جهان كشورى هم به نام يمن داريم، رفته رفته با اين نام آشنا ميشوند. يمن فقيرترين كشور عربى است و به قول پاتريك كُبرن، گزارشگر روزنامه اينديپندنت، "يمن، افغانستان دنياى عرب است." اين كشور بيش از دو دهه است كه از بحرانهاى اجتماعى، اقتصادى و سياسى رنج ميبرد. نيمى از مردم آن با درآمدى كمتر از ۲ دلار در روز زندگى ميكنند و زمانيكه اين كشور در جنگ اول خليج فارس از جبههء متحد آمريكا- عربستان عليه صدام حسين حمايت نكرد، عربستان در پاسخ به اين سرپيچى يك ميليون كارگر يمنى را از كشورش بيرون راند. در شمال اين سرزمين شيعيان حوتى و در جنوب آن گروههاى مسلح همواره با دولت مركزى سر جنگ داشته اند. وجود اعضاى القاعده در اين منطقه انكارناپذير است، اما دولت مركزى كه اكنون با تجربهء سالها جنگ داخلى به دولتى فرومانده Failed State بدل شده، بر آن است كه با بزرگ نمايى آن از كمكهاى آمريكا و انگلستان بهره گيرد و ناراضيهاى شمال و جنوب را سركوب كند. از سوى ديگر دست به دامن قدرتهاى بزرگ ميشود تا توان و موقعيتش را در كشور تثبيت نمايد. آشكار است كه دولتهاى امپرياليستى هم هدفهاى خود را دنبال ميكنند و در پى گسترش جبههء «جنگ با ترور» در كشورهاى ديگر خاورميانه و شعله ور كردن هرچه بيشتر آتش جنگ اند.
كوشنده هاى سياسى در يمن و منطقه بر اين باورند كه مردم يمن به كمكهاى اقتصادى و رفاه اجتماعى نياز دارند، نه ارسال نيروهاى نظامى و گشودن منطقهء جديدى براى بازپرورى اسلامگرايى افراطى. آنها ميگويند جوانهاى يمنى از فقر و بيكارى جذب گروههاى افراطى تروريستى ميشوند. حتا پاره اى معتقدند كه واقعهء روز كريسمس در فرودگاه ديترويت بازتاب حملهء ماه گذشتهء آمريكا به پايگاههاى القاعده بود كه در پى آن بيش از ۴۰ زن و كودك بيگناه كشته شدند. گويا دولت اوباما سياست جنگ افروزانه اش در افغانستان و سومالى را اكنون در يمن تكرار ميكند. سياستى كه ادامهء دكترين دولت بوش است و جز به سمت افزايش اسلامگرايى افراطى ره به جايى [نمى برد].
به گفتهء مايكل هورتون، گزارشگر آزاد از صنعا، ;تاريخچهء طولانى جنگ يمن با نيروهاى خارجى به دوران امپراتورى روم برميگردد. اين سرزمين بستر مناسبى براى جنگهاى نامنظم است و اگر آمريكا آنقدر ديوانه است كه به اين جبهه وارد شده، آگاه باشد كه جنگ افغانستان در برابر اين جنگ به مجلس بزمى شبيه خواهد بود.
گفتنى است كه از پى اتفاق روز كريسمس، دولت اوباما شهروندان ۱۴ كشور افغانستان، الجزاير، كوبا، لبنان، ليبى، عراق، ايران، نيجريه، كره شمالى، پاكستان، عربستان سعودى، سومالى، سوريه و يمن را شايسته تنبيه دانست و اعلام كرد كه اين شهروندان هنگام ورود به خاك آمريكا مورد بازرسى شديد بدنى و بررسى كامل قرار خواهند گرفت. كشورهاى كانادا، انگلستان و هلند نيز جداگانه اقدامى مشابه اقدام دولت آمريكا را براى اتباع اين كشورها ناگزير دانستند. (ناگفته نماند كه در پارلمان اروپا گروهى آن را تجاوز به زندگى خصوصى مسافران ميدانند.) در پاسخ به اين برنامهء دولت آمريكا، جامعهء عربهاى مقيم آمريكا و بسيارى از كوشندگان حقوق بشر واكنش دولت حسين باراك اوباما را نمونهء بارز تبعيض نژادى- ملى اين جامعهء مدعى دمكراسى و آزادى ميدانند. نتيجه اى كه از اين بابت به دست ميآيد تحقير و اذيت بيشتر شهروندان جهان هنگام ورود به فرودگاههاى كشورهاى غربى و فشار بيشتر بر مهاجرين و تفتيش آنهاست كه به نوبهء خود تهديدى جدى [عليه] دمكراسى است.
اينهمه زمانى اتفاق ميافتد كه مردم سرفراز ايران با مبارزه ضدخشونت و صلح آميزشان براى رسيدن به خواسته هاى مردمى و دمكراتيك با دليرى هرچه تمامتر موجب شگفتى و تحسين افكار عمومى جهان شده اند. بنابراين بسيار ناعادلانه و نژادپرستانه است كه اينچنين مورد تحقير قوانين كشورهاى غربى قرار گيرند. همهء آنچه غرب از "تروريسم ايران" به عنوان سند دارد، نمونه هاى تروريسم دولتى اى است كه در گذشته رخ داده و به مردم ايران ربطى ندارد. طنز قضيه آن است كه همان نمايندگان دولت ايران بى هيچ مشكلى و با تشريفات رسمى وارد كشورهاى غربى ميشوند و فرزندانشان هم در اين ساحل امن، بيدغدغه به تحصيل و البته تجارت مشغول اند و همهء اين فشارها و تحقيرها به كسانى وارد ميشود كه رييس جمهور آمريكا و مقامهاى كاخ سفيد مدعى «حمايت از مبارزاتشان براى رسيدن به دمكراسى»اند(!) در اينجا لازم است كوشنده هاى ايرانى مقيم غرب اعتراض شديدشان را نسبت به اين عملكرد دولتهاى غربى به گوش نمايندگان و مسئولان برسانند.
نكتهء ديگرى كه بايد به آن اشاره كرد اين است كه اين حادثه و پيامد آن درس بزرگى است براى آندسته از مدعيان سياسى كه براى جنبش كنونى از طريق رسانه هاى غربى شعارهاى نژادپرستانه صادر ميكنند. حقيقت آن است كه سرنوشت مردم ايران، لبنان، فلسطين و همهء كشورهاى جهان سوم به هم گره خورده است و اين گره را نه خمينى زده و نه احمدينژاد، نه حسن نصرالله و نه خالد مشعل، نه انقلاب بهمن و نه حادثهء يازده سپتامبر، بلكه از قرنها پيش، از ابتداى پيدايش امپرياليسم، استعمار براى دستيابى به سود بالاتر و چپاول بيشتر ثروتهاى مردم جهان بر سرنوشت همهء ما زده است. ما با جدا دانستن سرنوشتمان از سرنوشت مردم سرزمينهاى زير ستم و احتمالا عملكردهاى شووينيستى و ضدعرب هيچ اعتبارى نزد اربابان دنيا به دست نميآوريم. اقدام اخير دولت آمريكا و چند كشور دنباله رو آن در مورد شهروندان ۱۴ كشور جهان زنده ترين گواه اين ادعاست.

برگرفته از وبسايت اخبار روز:
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=26369

نشانى وبسايت نويسنده:
'http://www.pedramnia.com

www.bazr1384.com
www.bazr1384.blogfa.com
Email: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
یک هفته قبل از 16 آذر
دولت روزهای قبل از روز دانشجو را تعطیل کرده است. همه می گویند ترسیده است. دانشجویان شهرستانی را فرستاده به شهرشان تا روز دانشجو را کنترل کند. شنیده می شود که خوابگاهها را تخلیه کرده است، البته اجباراً. یعنی کسانی که کار داشتند و یا امتحان داشتند و می خواستند در خوابگاه بمانند اجباراً باید می رفتند. همچنین دانشجویان فنی – مهندسی که پروژه داشتند اجباراً به عسلویه فرستاده اند تا در این مدت تهران نباشند.
انقلاب ایران
تد گرانت
ترجمه بابک کسرایی
مقدمه مترجم: مطلبی را که برای ترجمه عرضه می‌شود، تد گرانت،‌ بنیانگذار و نظریه‌پرداز گرایش بین‌المللی مارکسیستی، 30 سال پیش و در بحبوحه‌ی انقلاب 57 نوشته است. این مطلب، که در آن زمان در نشریه‌ی مارکسیست‌های بریتانیا (میلیتانت) منتشر شد، در دو بخش و در روزهای پیش از سرکار آمدن رسمی جمهوری اسلامی (دی و بهمن 57) نوشته شده است. تد گرانت در این زمان در صدر سازمان چند هزار نفره‌ی کمونیست‌ها در بریتانیا، سازمان میلیتانت، بود که در آن روزها سه عضو در مجلس کشور داشت و شورای کارگری شهر لیورپول را در اختیار خود داشت. در این‌جا می‌بینیم که تد گرانت بر خلاف بسیاری از چپ‌های جهان که در صفِ خمینی سینه می‌زدند و از او به عنوان "ضدامپریالیست" حمایت می‌کردند به درستی مشخصه‌ی ارتجاعی و به قول خودش "قرون وسطایی" خمینی و آخوندها را تشخیص می‌دهد و برنامه‌ای پیشنهادی برای مارکسیست‌ها ارائه می‌کند که می‌توانست به قدرت رسیدن کارگران در ایران منجر شود. باز هم بر خلاف چپ‌های بسیاری،‌ در داخل و بیرون ایران، که دنبال پیدا کردن "مرحله‌ی انقلاب" بودند، می‌بینیم که تد گرانت به روشنی می‌گوید اگر کمونیست‌های ایران نیرویی هر چند کوچک پیدا کنند می‌توانند به سرعت به سوی فتح قدرت، مثل اکتبر 1917 در روسیه، پیشروی کنند.
باید بخاطر داشت که گرانت، در آن روزها که خبری از اینترنت و ماهواره نبود، امکان چندانی برای تماس با گروه‌های مختلف چپ در ایران نداشته و با هزاران کیلومتر فاصله از لندن این مقاله را می‌نویسد. این شاید باعث نادقیقی‌هایی در بعضی نکات شده باشد اما در کل، ترجمه و بازچاپِ این مطلب را در شرایطی که پس از 30 سال مردم ایران دوباره انقلابی آغاز کرده‌اند بسیار مفید و ضروری دیدیم. استفاده از درس‌های 30 سال گذشته شرط کلیدی پیروزی انقلاب ایران است و بخش اصلی برنامه‌هایی که تد در این‌جا مطرح می‌کند در مورد انقلاب حاضر نیز صدق می‌کنند. وظیفه هنوز همان است که بود:‌ تشکیل حزب انقلابی سوسیالیستی با برنامه‌ی مارکسیسم که طبقه‌ی کارگر و سایر بخش‌های سرکوب‌شده در ایران را درون خود متحد کند.
28 نوامبر 2009
بخش اول
هفته‌ی گذشته در یکی از بزرگترین تظاهرات‌های تاریخ بشری، بیش از سه میلیون نفر از ایرانیان به خیابان‌های تهران ‌آمدند تا بازگشت آیت‌الله خمینی، رهبر مذهبی، را خوش‌آمد بگویند. در هفته‌ی قبل شاهد جبهه‌های خیابانی و کارگران در مبارزه با ارتش بودیم. در صحنه‌هایی که یادآور انقلاب فوریه‌ی 1917 بود، سربازانی که قرار بود از نظام کهن دفاع کنند، به سوی جمعیت برگشتند و فریاد زدند "ما با مردم هستیم".
ایران کشوری است در تلاطمِ انقلاب. نیروهایی که درگیر نبردند از یک سو پادشاهی خودکامه است با حمایت طبقات سرمایه‌دار و زمین‌دار و پشتیبانی ارتش و پلیس. و در روبروی آن‌ها طبقه‌ی کارگر و طبقه‌ی متوسط ایستاده‌اند که نگاهشان به روحانیون مسلمان و بخصوص آیت‌الله خمینی که در پاریس در تبعید به سر می‌برد.
تحلیلی که از پی می‌آید تلاش دارد موقعیت واقعی موجود در ایران و مسیرهای اصلی که انقلاب می‌تواند طی کند نشان دهد. انقلاب در واقع یک سال پیش با تظاهرات علیه شاه و پلیس مخفی منفورش، ساواک، آغاز شد.
نظام توتالیتر تنها به وسیله‌ی وحشت و نظامی از جاسوسان که توده‌ها را بی‌عمل نگاه دارند خود را حفظ می‌کند. اما وقتی توده‌ها به حرکت علیه رژیم دست بزنند، آغاز پایان است. پلیس مخفی‌های هیولاوار در مقابل جنبش توده‌ها شکستنی از کار در می‌آيند.
فشار از پایین به شکافی در بالا بین طبقه‌ی حاکم می‌انجامد. آن‌ها از ترس سرنگون شدن سعی می‌کنند اصلاحاتی از بالا اعمال کنند تا جلوی انقلاب از پایین را بگیرند. این بود که شاه در بستر مرگ به فکر "جبران" افتاد و با تاخیر اصلاحاتی را اعلام کرد، مشخصا برپایی "مجلس"‌ که با این حال وابسته به سلطنت بود.
اما این "اصلاحات" راه را برای سرنگونی حکومت شاه هموار کرد. این‌ها اوضاع را برای دخالت مستفیم طبقه‌ی کارگر و لایه‌های مختلف طبقه‌ی متوسط در صحنه‌ی تاریخ آماده می‌سازد. شاه پهلوی مجبور شد فراری بی‌شکوه از ایران داشته باشد. این علیرغم مقاومت امپریالیسم، بخصوص امپریالیسم آمریکا، صورت گرفت. اوون و کالاگان با حمایت از شاه، بی‌شرمانه نام جنبش کارگری را لکه‌دار کردند (1). تلاش‌های سراسیمه برای برپا ساختن دوباره‌ی سلطنت و سر کار آوردن سطلنت ایرانی اغلب شکست خورده‌اند.
شکی نیست که نفت نقشی کلیدی در سیاست‌های امپریالیسم بریتانیا و آمریکا که سرمایه‌گذاری‌های عظیم در ایران دارند، داشته است. ایران دومین صادرکننده‌ی بزرگ نفت در جهان است و تنها عربستان صعودی از آن جلو‌تر است. نفت نقشی حیاتی برای دولت‌های سرمایه‌داری غربی دارد و یکی از عوامل تعیین‌کننده‌ی امپریالیسم بریتانیا و آمریکا در رابطه با ایران است.
ایران چهارمین تولیدکننده‌ی بزرگ نفت در جهان است. در سال 1976، این کشور 295 میلیون تن (10 درصد تولید جهان) نفت تولید کرد، اتحاد شوروی، 515 میلیون تن (17.6 درصد)، آمریکا بیش از 404 میلیون تن (13.8 درصد) و عربستان صعودی نزدیک به 422 میلیون تن.
انتقال
حکومت شاه پس از سال 1953 باعث شد ایران کشوری در انتقال باشد. ایران به کشوری نیمه‌مستعمره بدل شده است که نیم صنعتی است و نیم مستعمره. همچنان تحت سلطه‌ی امپریالیسم آمریکا و انگلیس است اما خود هم سعی کرده راهی امپریالیستی دنبال کند. برای مثال در خلیج فارس پس از عقب‌نشینی امپریالیسم بریتانیا در این منطقه، ایران دو جزیره را تصاحب کرد و تلاش کرد نقش ژاندارم در دولت‌های خلیج را بازی کند.
شاه رژیم خود را با استفاده از ابزار وحشت و سرکوب به شکل ساواک، پلیس مخفی، حفظ می‌کرد. ساواک را بخاطر شکنجه‌ها، ترورها و اعدام‌های شیطانی و وحشتی که به مردم ایران تحمیل می‌کرد، باید با گشتاپو مقایسه کرد.
در همین حال شاه در تلاش برای تبدیل ایران به یکی از قدرت‌های بزرگ جهان به برنامه‌ی صنعتی‌سازی ایران با سرعتی خیره‌آور دست زد. این بخصوص پس از سال 1973 شدت گرفت که قیمت نفت چهار برابر شد. اینگونه میلیاردها دلار جهت سرمایه‌گذاری به جیب شاه ریخته شد.
شاه می‌خواست نقش پادشاه مطلق را به همان معنای قدیمی رژیم ایران بازی کند. در عین حال می‌خواست اقتصاد کشور را مدرن سازد. برای یافتن پایگاه، "اصلاحات ارضی" را آغاز کرد. این "اصلاحات ارضی"‌ اشراف و زمین‌داران غایب حاکم بر ایران را ثروتمند ساخت. آن‌ها در ازای زمین‌ها ثروت بسیاری دریافت کردند که می‌توانستند در صنعت سرمایه‌گذاری کنند. هدف این بود که اشراف به طبقه‌ی سرمایه‌دار بدل شوند، طبقه‌ی حاکمه‌ای روی الگوی غرب.
انگیزه‌ی اصلی پشتِ این اصلاحات ارضی بیرون کردن دهقان‌ها از زمین و تامین کارگر برای کارخانه‌ها بود. به قول اکونومیست: "به جای خانواده‌های روستایی ایران، شاه به آقای هویدا، نخست‌وزیر قبلی‌اش، اجازه داد اردوگاه‌های کشاورزی که باعث جدای بودند بر پا کند و کل روح اصلاحات ارضی را زیر سوال برد".
صنعتی‌سازی عظیمی که در زمان شاه آغاز شد کسانی را که مدعی یا خواهان رهبری کارگران ایران بودند به کلی مایوس کرد. این بخصوص در مورد حزب کمونیست (که حزب توده نام داشت) صدق می‌کند. این حزب در تمام دوران شاه مثل مرده‌ها عمل کرد. این حزب هیچ سیاست مستقلی پیش نگذاشته است. این واقعیت را باید با سیاست خارجی بوروکراسی روسیه توضیح داد. حزب توده در ایران تا حدود بسیاری تحت سلطه‌ی بورورکراسی روسیه است.
بورورکراسی روسیه به علت اهمیت بسیار ایران به عنوان تولیدکننده‌ی نفت نمی‌خواست در این کشور تقابلی با امپریالیسم آمریکا پیش بیاید. مدت‌هاست که بورورکراسیِ اتحاد شوروی هرگونه فکر تحولات انقلابی که مستقیما منافع حیاتی امپریالیسم، بخصوص منافع قدرت عمده‌ی امپریالیسم آمریکا، را تهدید کند کنار گذاشته است چرا که تحت چنین شرایطی روابط بین روسیه و‌ آمریکا لاجرم بدتر می‌شود.
"مطبوعات زرد"
"مطبوعات زردِ" بریتانیا اشتباه می‌کنند. آن‌ها می‌گویند این رویدادها را دخالت و خرابکاری بوروکراسی روسیه‌، اتحاد شوروی و حزب کمونیست رقم زده است.
برعکس، بوروکراسی روسیه تلاش کرد از شاه حمایت کند. آن‌ها دست به تجارت سودآور با شاه زدند، قرار صادرات مقادیر عظیم گاز طبیعی از ایران به اتحاد شوروی را گذاشتند و در کل تلاش می‌کردند روابط دوستانه‌ای با شاه برقرار کنند. آن‌ها نگران تحولات انقلابی در کشوری همسایه بودند بخصوص کشوری با طبقه‌ی کارگری بزرگ که خصلت انقلابی‌اش را در طول این رویدادها نشان داده بود.
رابطه‌ی تغییریافته‌ی نیروها در سطح جهانی به انباشت قدرتی عظیم به دست بوروکراسی شوروی انجامیده است در حالی که امپریالیسم‌ آمریکا تضعیف شده است. بوروکراسی شوروی گرچه خود آماده‌ی دست به عمل زدن نبود اما در مقابل هرگونه دخالت مستقیم امپریالیسم آمریکا در مسائل ایران هشدار داد. آن‌ها اعلام کردند که چنین عملی به واکنش بلافاصله‌ی اتحاد شوروی منجر خواهد شد و این کشور در این صورت به ایران نیرو می‌فرستد.
این هشدار بوروکراسی شوروری را دیپلمات‌های آمریکا جدی گرفتند. دیوانگان پنتاگون پیشنهاد داده بودند ناوبرها و کشتی‌هایی با سرباز برای دخالت در مقابل انقلاب ایران به خلیج فارس فرستاده شود. وزارت خارجه این طرح را رد کرد چرا که متوجه عواقب چنین حرکتی در سطح جهانی در جهان مستعمراتی و البته عواقب آن در ایران و بر اتحاد شوروی می‌بود.
این نشان از زوال قدرت امپریالیسم می‌دهد. امپریالیسم آمریکا ابایی از دخالت در ویتنام، یا در لبنان و یا در دومینیکا نداشت. امپریالیست‌های آمریکا حالا بخاطر عوامل داخلی و بین‌المللی قادر به دخالت مستقیم در مسائل ایران نبوده‌اند.
در این اوضاع است که حزب کمونیست حم و غم اصلی خود را صرف رفتن پشت ارتجاع مذهبی و آیت‌الله کرده است و خواستار برپایی نوعی "جمهوری دموکراتیک اسلامی" شده است.
اما این فقط حزب کمونیست ایران نیست که در طول وقایع اخیر خود واکنشی ضعیفی در ایران داشته است. فرقه‌های اولترا چپ هم طبق معمول نقشی منفی بازی کرده‌اند. بعضی از آن‌ها همیاری و حمایت خود را به دانشجویان "انقلابی" در ایران داده‌اند.
دانشجویان
اما دانشجویان انقلابی در ایران نه به سمت طبقه‌ی کارگر جهت داشتند و نه قصدشان تدوین برنامه‌ای برای عمل طبقه‌ی کارگر بود. فرقه‌ها به آن‌ها گفتند به روش‌های بی‌تاثیر ترور فردی روی بیاورند. آن‌ها هم مثل بقیه‌ی فرقه‌ها طبقه‌ی کارگر را ناتوان، نادان، بیسواد و به کلی بی‌قدرت برای تغییر توازن قوای موجود در ایران می‌دانند. تصورات آن‌ها را این واقعیت تقویت کرد که طبقه‌ی کارگر پیش از شکل‌گیری رویدادهای کنونی به کلی سازمان‌نیافته بود.
استدلال فرقه‌ها و کسانی که به ترور فردی روی آوردند این بود که شاه مشغول صنعتی‌سازی است و در نتیجه همه‌ی کارت‌ها در دست اوست. شاه سطح زندگی طبقه‌ی کارگر را افزایش داده بود. شاه امتیازات عظیمی به طبقه‌ی کارگر و همچنین به دهقانان داده بود. این به نوبه‌ی خود قرار بود باعث ثبات رژیمش شود. آن‌ها اعلام کردند که شاه در اثر "انقلاب سفید" و توسعه‌ی صنعت می‌تواند خود را دهه‌ها حفظ کند. اتفاقا امپریالیست‌ها هم همین عقیده را پذیرفتند. مثلا سازمان سیا در همین سپتامبر 1978 گزارشی منتشر کرد و گفت شاه رژیمی باثبات دارد و در حداقل ده تا پانزده سال آینده در قدرت خواهد بود!
تراژدی بزرگِ ایران این است که هیچ بخشی از مارکسیست‌ها، نه در صفوف طبقه‌ی کارگر و نه در دانشجویان، نبود تا آماده‌ی این رویدادهای بزرگ شود، چنانکه لنین و بلشویک‌ها در روسیه آماده شده بودند.
فرقه‌های کوته‌نگر در تحول عظیم صنعت تنها سیاهی و شومی می‌بینند. در عوض، میلیتانت اعلام کرد که توسعه‌ی صنعت در ضمن قدرت طبقه‌ی کارگر را افزایش بسیار می‌دهد و این قدرت را در دوره‌ی اخیر در بریتانیا، در اسپانیا، در آمریکا، در ژاپن و در آلمان غربی دیده‌ایم.
اعتصابات توده‌ای گواهی شفاف بر رستاخیز و قدرت کارگران است.
شکنجه‌های غیرقابل تصور، فقدان حقوق و آزادی‌ها، تحقیراتی که توده‌ها و بخصصو طبقه‌ی کارگر ایران پذیرفته‌اند به انگیختن جنبش شکست‌ناپذیر توده‌ها بدل شد. شاه در ظاهر سوار بر اوضاع بود و متاسفانه رادیکال‌های ایران تنها این را می‌دیدند.
هر چه باشد همین شش تا هشت ماه پیش بود که شاه به بریتانیا نصیحت می‌کرد که چگونه با اعتصابات و "بی‌ثباتی مداومِ نهادهای دموکراتیک در بریتانیا" برخورد کند.
اما موش کور انقلاب زیر آرامش توتالیتری که ظاهرا در ایران موجود بود نقب می‌زد. سازمان سیا و امپریالیسم هنگام انقلاب خواب ماندند و همچنین سازمان‌های طبقه‌ی کارگر.

با این حال در این چند سال اخیر نشانه‌های بسیاری از بحران رژیم به چشم می‌خورد. مخالفین بخاطر ممنوعیت تمام سازمانهای مخالف با "حزبِ" شاه، در مساجد تجمع کردند. این بخصوص در مورد مخالفین رژیم شاه، دهقانان، طبقه‌ی متوسط و حتی طبقه‌ی تجار، صدق می‌کند.
این به علت ناکامی حزب کمونیست و رادیکال‌ها بود که حتی تلاش برای سازمان‌دهی مخالفت در میان صفوفِ طبقه‌ی کارگر به ابراز نارضایتی در مسجد می‌انجامید. خطبه‌های تندرویی داده می‌شد که گرچه دوپهلو و نادقیق بود اما توده‌ها آن‌را به شیوه‌ی خود تفسیر کردند.
شاه زمین‌ها را از مسجد گرفت. این به نفع دهقانان نبود و تنها به نفع اشراف بود. اینگونه بود که آیت‌الله، نمایندگای اصلی روحانیت مسلمان در ایران، مجبور به مخالفت با رژیم شدند.
توده‌ها خطبه‌های آخوندها را به واقع الهامی برای ایستادگی برای مبارزه علیه رژیم توتالیتر و خودکامه‌ی شاه بدل کردند. آخوندها خواسته‌ی اعمال مجدد قانون اساسی 1906 را پیش گذاشتند.
باید به یاد داشت که تقریبا دو سوم جمعیت در ایران هنوز بی‌سواد است. این نتیجه‌ی موروثیِ گندیدگی رژیم کهن زمین‌داران و اشراف است.
تظاهرات
از اکتبر 1977 تا فوریه‌ی 1978 شاهد تظاهرات‌های غیرقانونی توده‌ای در تقاضای حقوق دموکراتیک بودیم. سپس در آخرین ماه‌های سال 1978 جنبش‌های بزرگی از دانشجویان، تجار و بالاخره طبقه‌ی کارگر را می‌بینیم. هزاران تظاهرکننده با استفاده از روزهای تعطیلات مذهبی به عنوان بهانه به خیابان آمدند. سرکوب توسط نیروهای شاه، ‌ارتش و پلیس تنها بر خشم جمعیت افزود و به جنبش‌های بزرگ‌ و بزرگ‌تر در تهران و در تمام شهرهای ایران انجامید.
با تعمیق مبارزه این جنبش طبقه‌ی کارگر بود که، مثل موردِ روسیه،‌ به پتک اصلی مردم برپاخواسته بدل شد. در اولین انقلاب روسیه در سال 1905، انقلاب با تظاهراتی شروع شد که کشیشی به نام پدر گاپون آن‌را رهبری می‌کرد و خواهان امتیاز گرفتن بود و از تزار، "پدر کوچک"، می‌خواست اوضاع را درست کند. این تظاهرات، ارتش را تحریک به شلیک به مردم کرد؛ صدها نفر کشته و هزاران نفر زخمی شدند و انقلاب روسیه‌ی 1905 اینگونه شروع شد. در ایران هم آغاز انقلاب به همین منوال بود.
اما روسیه در سال 1905 و جنبش کنونی در ایران تفاوت‌های مهمی دارند. انقلاب ایران با‌ آگاهی بسیار بالاتری از سوی توده‌ها آغاز شده است. توده‌ی مردم به "پدرشان"، شاه، عریضه ننوشتند بلکه برعکس خواهان پایان سلطنت شدند. شعار آن‌ها بود "سرنگون باد شاه" و "مرگ بر شاه".
طبقه‌ی کارگر در ایران بخش بسیار بزرگ‌تری از جمعیت نسبت به طبقه‌ی کارگر روسیه پیش از انقلاب 1917 است. تنها در بخش ساخت و ساز دو میلیون کارگر ایرانی داریم و 750 هزار کارگر دیگر نیز در حمل و نقل و سایر صنایع داریم. باضافه حلقه‌های وسیعی در نزدیکی طبقه‌ی کارگر در حرفه‌های کارمندی، کارمندان دولت، بخش خدمات غذایی و کسب و کارهای کوچک با این مشخصه موجود است.
بیشتر صنایع ساخت و ساز در ایران کوچک هستند با این حال شرکت‌های انحصاری غول‌آسایی هم هستند که صحنه را در تصاحب خود دارند. بعضی‌ها صدها، هزارها و حتی ده‌ها هزار کارگر دارند. در روسیه طبقه‌ی کارگر چهار میلیون از جمعیتی 150 میلیونی بود. در ایران طبقه‌ی کارگر حداقل سه تا چهار میلیون در جمعیتی سی و پنج میلیونی است.
به بیان دیگر رابطه‌ی نیروها در طبقه‌ی کارگر تا جایی که به قدرت عددی‌اش بر می‌گردد در ایران حتی مناسب‌تر از روسیه در سال‌های 1905 یا 1917 است.
کارگران
اما از طرف دیگر در روسیه کادرها و حزب بلشویک را داشتیم و میزانی از آگاهی سوسیالیستی حداقل در لایه‌های پیشرفته‌ی طبقه کارگر موجود بود.
نقش طبقه‌ی کارگر در تولید به این معنی است که لاجرم به آگاهی جمعی می‌رسد هم در روند کار و هم در روند مبارزه علیه سرکوبگران. به این دلیل است که تنها طبقه‌ی کارگر می‌تواند جامعه را تغییر دهد.

مهم‌تر از همه جنبش کارگران نفت، بخش باصطلاح مرفه طبقه‌ی کارگر در ایران در واقع به شدت رژیم را زیر سوال برده است. در دو ماه گذشته شاهد اعتصاب عمومی مقطعی در چاه‌های نفت بوده‌‌ایم. علیرغم سرکوب ارتش، دستگیری رهبران و اعدام‌ها، کارگران نفت پابرجا ایستاده‌اند و حاضر به کار برای تولید نفت برای رژیم منفور نشدند تا این‌که شاه ایران را ترک کرد. توده‌ها، از جمله طبقه‌ی متوسط، دوباره و دوباره تظاهرات کرده‌اند.
ساواک
کارمندان دولت و کارگران بانک مثل مورد پرتغال نقشی کلیدی در به زانو درآوردن سلطنت مطلقه داشته‌اند. اعتصاب آن‌ها به فلج کردن امور مالی کشور انجامید. بخصوص اعتصاب بانک مرکزی بسیار موثر بود. پس از این شاهد سوزاندن 400 بانک توسط توده‌های خشمگین بودیم.
کارمندان بانک پس از رفتن به اعتصاب فاش کردند که در سه ماه گذشته 1000 میلیون پوند توسط 178 عضو نخبگان حاکم، از جمله روابط شاه، به خارج از کشور فرستاده شده است. شاه در حال حاضر پس از فرستادن خانواده‌اش به خارج از کشور آماده‌ی تبعید می‌شود و خود 1000 میلیون پوند را به بانک‌های آمریکا فرستاده است. این علاوه بر حدود 1000 میلیون پوندی است که در بانک‌های بنِ سوئیس و سایر بخش‌های جهان نگه‌داری می‌شود. خزانه‌داری ایران تحت غارت خودکامگان قرار گرفته است.
انقلاب شامل بیشتر بخش‌های کشور شده است مگر بخشی از سرمایه‌داران، زمین‌داران، حامیان سلطنت و جمعی از افسران ارتش. توسعه‌ی سرمایه‌داری مدرن در ایران، تجار و مغازه‌داران کوچک را ویران ساخته است. این باعث نفرت آن‌ها از حاکم مطلقی شده که آن‌ها ریشه‌ی مشکلات خود می‌دانند. هزاران نفر در اثر سرکوب نیروهای دولت، پلیس، ساواک و ارتش به قتل رسیده‌اند. در تمام شهرهای ایران شاهد تظاهرات، شلیک به تظاهرکنندگان و تلاش برای سازمان‌دهی ارتجاع علیه طبقه‌ی کارگر و علیه مردم بوده‌ایم.
در بسیاری از شهرهای کوچک‌تر شاهد حمله‌های فاشیستی به دست ارتش و پلیس با دار و دسته‌های منتخب همچون گروه‌های صدنفره‌ی سیاه در روسیه پیش از انقلاب بوده‌ایم. از آن‌ها برای کتک زدن و تجاوز جهت ایجاد وحشت در روستاها و در میان طبقه‌ی کارگر در شهرهای کوچک ایران استفاده شده است. شکی نیست که اگر توانش را داشتند از همین شیوه‌ها در شهرهای بزرگ هم استفاده می‌شد.
شاه برای به جا گذاشتن تصویر و خاطره‌ای مهربان از خود رقمِ ناچیزِ  25 میلیون پوند (ناچیز برای او) را به بنیادی برای خیریه داده است. اما البته که شاه که به زرق و برق رژیم در ایران عادت داشت، عازم چیزی می‌شد که همپای تبعید بود و البته که نمی‌خواست به گدایی بیافتد و این بود که مبلغ کمی هم با خود همراه کرد – 1000 میلیون پوند.
 میلیون‌ها
 گرایش در تمام انقلابات معاصر حضور میلیونی توده‌ها در خیابان‌ بوده است. این‌را در تظاهرات بیش از یک میلیونی در پرتغال در پی سقوط رژیم کائتانو شاهد بودیم. در ایران، میلیون‌ها نفر تظاهرات کرده‌اند. طبق گزارش‌های جهت‌دارِ نشریات سرمایه‌داری حداقل یک تا دو میلیون نفر در خیابان‌های تهران برای سرنگونی شاه تظاهرات کرده‌اند. صدها هزار نفر در تمام شهرهای ایران که جمعیتی دارند تظاهرات کرده‌اند. ده‌ها هزار نفر در شهرهای کوچک‌تر ایران. این جنبش فقرا، بی‌چیزها، استثمارشدگان است و کارگران، طبقه‌ی متوسط، کارگران یقه سفید، تجار را در بر می‌گیرد و حتی بخشی از سرمایه‌دارها را هم برای اهداف و جهت‌های خود به جنبش کشانده است. آن‌ها می‌خواهند از دوش کارگران و طبقه‌ی متوسط بالا بروند.
 بخش دوم
 هفته‌ی گذشته شاهد سقوط دولت بختیار بودیم. در دو شهر بزرگ کشور، تهران و اصفهان، قدرت به خیابان‌ها رسید. مجبور شدند نیروهای مسلح را به پادگان‌ها فرا بخوانند چرا که امکان داشت تحت تاثیر انقلاب از هم بپاشند. مقاله‌ی زیر پیش از سقوط بختیار نوشته شده و زوال او را پیش‌بینی می‌کند و تحلیل می‌کند که انقلاب پیشرونده‌ی ایران به چه مسیری می‌رود.
 فرار شاه نشان از پایان دور اول انقلاب را می‌دهد. این رویای ارتجاعی شاه است که می‌تواند علیرغم مانورهای بختیار به سرعت سرکار بازگردد.

 سلطنت در ایران بالاخره در اثر افراط‌ها، فساد و شرارت در یک ربع قرن گذشته سرنگون شده است. تا وقتی مردم ایران حتی حداقلی از حقوق را داشته باشند سلطنت دیگر از گلوی آن‌ها پایین نمی‌رود.
 ویژگی قاطع انقلاب ایران مثل تمام انقلاب‌ها نقش ارتش در آن بوده است. روشن است که شاه عملا قدرت را رها کرده چرا که کنترل بیشتر ارتش برای او غیرممکن می‌بود. ارتش در بسیاری از بخش‌ها شکاف برداشت. در اینجا دوباره شاهد غلط بودن کامل موضع رفورمیسم هستیم که می‌گوید انقلاب در شرایط معاصر غیرممکن است و این به علت نقش ارتش است.
 ارتش معاصر بیش از هر ارتشی در تاریخ تحت تاثیر جنبش‌های مردم و طبقه‌ی کارگر است. دیگر داستان، داستان سواره‌نظام فقیر و خونین و کند که تعلیم واقعی ندیده باشد و درک چندانی نداشته باشد نیست. برعکس، ارتش باید بسیار متخصص و بسیار فنی باشد. آن‌ها مثل سایر کارگران کار می‌کنند و مثل کارگر فکر می‌کنند.
 این‌گونه است که ارتش به سادگی تحت تاثیر جنبش کارگری قرار می‌گیرد. ارتش شامل پسران، برادران و اقوام کارگران، دهقانان و طبقه متوسط است. در هر انقلابی در تاریخ، بخصوص در انقلاب روسیه‌ی 1917 و در انقلاب آلمان 1918 می‌بینیم که توده‌های نیرهای مسلح اگر امکان گسست کامل از رژیم کهن را ببینند به سمت مردم می‌آیند.
 در ایران حوادثی داریم مثل مورد سربازی که در سرپیچی از دستور تیراندازی به تظاهرکنندگان به دو نفر از افسرانش شلیک کرد و سپس خودکشی کرد.
 از طرف دیگر جنبش توده‌ها را داشتیم اما فراخوان روشنی به ارتش داده نشد که به سمت مردم بیاید. در نتیجه سربازان همچنان خود را تحت دست سنگین انضباط نظامی و خطر دادگاه نظامی برای شورش دیدند.
 موارد بسیاری بود که سربازان به تظاهرکنندگان پیوستند یا به آن‌ها اجازه دادند از تانک‌ها بالا بیایند. حوادث دیگر ویژگی‌های متضاد را نشان می‌دهد. افسران به پنج سرباز ارتش که می‌خواستند از پادگان بیرون بروند و به تظاهرکنندگان بپیوندند، شلیک کردند.
 در بسیاری موارد در بسیاری شهرهای ایران شاهد موارد مشابهی بودیم که سربازان حاضر به آتش نمی‌شدند، به مردم می‌پیوستند و ارتشی‌ها علیه افسران دست به عمل می‌زدند. بسیاری از افسران رده‌پایین‌تر هم با جنبش توده‌ها همدلند.
 دلیل این‌که ارتش به سمت طبقه‌ی کارگر و به سمت مردم نیامد (مثل روسیه در 1917 و آلمان در 1918) این است که سازمانی که قادر به رهبری باشد موجود نبود.
 اگر آلترناتیوی سوسیالیستی به کارگران و سربازان ارائه می‌شد شکی نیست که کل موقعیت در ایران عوض می‌شد. می‌شد میلیون‌ها اعلامیه برای سربازان صادر کرد. حتی با داشتن سازمانی از چند صد یا چند هزار عضو، می‌شد میلیون‌ها اعلامیه برای کارگران و سربازان منتشر کرد. این اعلامیه‌ها می‌توانست مسائل پیش روی ایران در حال حاضر و تحت این شرایط را توضیح دهد و تقریبا غیر قابل اجتناب است که ارتش در چنین شرایطی به سمت مردم می‌آمد.
 این انقلاب مثل انقلاب اسپانیای 1931 تا 1937 بالا و پایین‌های بسیار خواهد داشت. شاید توده‌ها پس از دوره‌ای مبارزه عقب رانده شوند. شاید ارتجاع بتواند خود را برقرار کند.
 اما ارتش نمی‌تواند در آینده‌ی نزدیک چنانکه غربِ امپریالیست می‌خواهد، دیکتاتوری نظامی برپا کند. هر گونه تلاش برای دیکتاتوری نظامی باعث جنبش حتی آتشی‌تر توده‌ها می‌شود و به شکاف در ارتش می‌انجامد.
 آمادگی اوضاع ایران برای انقلاب سوسیالیستی را از این‌جا می‌توان دید که لیبرال‌ها، باصطلاح "جبهه ملی" در ایران، در واقع مجبور شده‌اند برنامه‌ای "سوسیالیستی"‌ یا نیمه‌سوسیالیستی اتخاذ کنند. مثل این‌ است که کادت‌ها (لیبرال‌های روسیه پیش از 1911) در حزبی متحد با اس.آرها (حزب اصلاحات ارضی رادیکال) بوده باشند و ادعا کنند حزبی سوسیالیست هستند.
 اما رهبران جبهه ملی همچون سنجابی، مثل لیبرال‌های روسیه، از لایه‌های بالای طبقه‌ی متوسط (یا حتی از درون طبقه‌ی سرمایه‌دار) می‌آیند و نشان از ترس عظیمی از توده‌ها می‌دهند. بختیار که رسما از جبهه ملی اخراج شده است با این حال دولتی با کمک و یاری شاه و ارتش تشکیل داده است.

 هم سنجابی و هم بختیار می‌خواهند سلطنت را حفظ کنند. آن‌ها می‌بینند که سلطنت تا حدودی رام شده و در نتیجه پادشاهی مشروطه می‌تواند سنگری مقابل انقلاب و مقابل طبقه‌ی کارگر باشد. آن‌ها نقش کلاسیک لیبرال‌ها در انقلاب را بازی می‌کنند. تلاش اصلی‌شان برای خواباندن انقلاب و تغییر رژیم بدون تغییر ساختارهای بنیادین جامعه‌ی کنونی است.
 در ایران شاهد چیزی هستیم که تروتسکی قانون توسعه‌ی مرکب می‌خواند. تمام عناصر انقلاب سوسیالیستی حاضر است. لیبرال‌ها هرگز نمی‌توانند اهداف و نیازهای کارگران یا حتی دهقان‌ها را برآورده کنند. آن‌ها در تحلیل نهایی نمایندگان طبقه‌ی سرمایه‌دار و سرمایه‌ی مالی هستند.
 سنجابی، رهبر جبهه ملی، در مصاحبه‌ای اعلام کرد:
 "ما در جبهه‌ی ملی می‌خواهیم ارتش را حفظ کنیم، ما ارتش قدرتمند می‌خواهیم و نمی‌خواهیم هیچ کاری در مایوس کردن ارتش انجام دهیم... ما هیچوقت خواهان ترک ارتش نشده‌ایم و سعی نکرده‌ایم بی‌نظمی ایجاد کنیم. اما وقوع آن اجتنا‌ب‌ناپذیر است و اگر ادامه پیدا کند خطرناک است".
 امپریالیسم و البته خود شاه مخالف تلاش برای برپاکردن دیکتاتوری نظامی بوده‌اند چرا که در شرایط کنونی چنین حکومتی به کلی ناتوان از حفظ خود در مقابل مقاومت توده‌ها خواهد بود.
 دولت بختیار بنا به ماهیت خود تنها می‌تواند ایستگاهی گذرا و حکومتی انتقالی باشد. حتی امپریالیست‌ها هم می‌بینند که حکومت بختیار نمی‌تواند خود را خیلی سر پا نگاه دارد و در نتیجه دارند دمِ آیت‌الله خمینی را می‌بینند.
 خمینی اعلام کرده نمی‌خواهد دیکتاتوری نظامی ارتجاعی یا دیکتاتوری نیمه‌فئودال بر پا کند. این عنصر برنامه‌ی آخوندها، ادعای دفاع از آزادی و دموکراسی، مرجع قدرتنمدی برای جدب توده‌های طبقه متوسط و البته در ضمن بخش‌هایی از کارگران بوده است.
 اما برنامه‌ی تخیلی خمینی به هیچ وجه نمی‌تواند مسائلی را که در حال حاضر پیش روی مردم ایران قرار دارند حل کند.
 خمینی به روشنی گفته که چیزی کمتر از لغو سلطنت را قبول نمی‌کند. شورای سلطنتی که دولت بختیار بر پا کرده نمی‌تواند کنترل را حفظ کند یا صندلی را برای شاه داغ نگه دارد. حتی خلغ شاه هم دیگر کافی نیست. الان دیگر مسئله، مسئله‌ی لغو سلطنت است.
 در موقعیت کنونی ایران سازمانی از حتی هزار مارکسیست و هزار انقلابی می‌تواند تغییری سرنوشت‌ساز ایجاد کند. چنین سازمانی ممکن است از نیروهایی پدید بیاید که حول جبهه‌ ملی جمع می‌شوند.
 خود جبهه‌ ملی وقتی پایگاهی توده‌ای پیدا کند لاجرم انشعاب خواهد کرد. باصطلاح "حزب کمونیست" (توده) دارد به دنبال آیت‌الله‌ها و بخصوص آیت‌الله خمینی می‌رود. آن‌ها چشم‌اندازی، برنامه‌ای، سیاستی ندارند مگر حمایت از انقلاب بورژوایی در این مرحله‌ی مشخص.
 بدون سازمانی دیگر، ممکن و حتی محتمل است که شاهد رشد سریع حزب توده باشیم. چنین رشدی در شرایط معاصر به انشعاب درون حزب کمونیست می‌انجامد. تناقاضات بین اعضا و رهبران شکل می‌گیرد. انشعابات اینگونه صورت می‌گیرد که اعضای کارگر در تخاصم با رهبرانِ طبقه متوسط قرار می‌گیرند. آن‌ها می‌خواهند از مسیحاگری تئوکراتیکِ آیت‌الله بدون انتقاد و بدون سیاست یا چشم‌انداز دیگر دفاع کنند.
 اما عریانی لیبرال‌ها و آخوندها را جریان خود انقلاب به سرعت برملا می‌کند.
 انقلاب بنا به اساسِ ماهیت خود یک پرده ندارد. انقلاب ایران چند سال به طول می‌انجامد. توده‌ها در دانشکده‌ی تجربه‌های سخت تربیت می‌شوند. ارتش رادیکالیزه می‌شود چرا که سربازان به این واقعیت خو می‌گیرند که این جنبش توده‌ها بود که شاه را پایین کشید. ارتش تحت تاثیر روحیه‌ی توده‌ها قرار می‌گیرد و ژنرال‌های قدیمی شاه دیگر نمی‌توانند علیرغم تمام تلاش‌های خمینی و لیبرال‌ها نظم را بازگردانند.
 احتمال دارد خمینی به قدرت برسد. تمام التماسات بختیار که دولت نمی‌تواند به مذهب اجازه دهد نقشی مستقیم و فرمانده در سیاست بازی کند، ره به جایی نمی‌برد.
 اما این‌ها که به قدرت برسند بیهودگی عقاید ارتجاعی و قرون وسطایی آن‌ها، مثل لغو بهره بدون تغییر قلب اقتصادی جامعه،‌ به آشوب می‌انجامد. دست نزدن به سرمایه‌ی تجاری و صنعتی و در عین حال لغو بهره یا ربا به کلی تخیلی است. حتی در زمانِ قرون وسطی که دکترین‌های مذهب مسیحی و اسلام علیه ربا بود،‌ ربا همچنان به اشکال مختلف وجود داشت. این برنامه با حفظ سرمایه‌داری عواقب فاجعه‌باری برای اقتصاد ایران خواهد داشت و باید لاجرم کنار گذاشته شود.
 حمایت از خمینی پس از تشکیل دولت توسط او زوال می‌یابد. ناکامی برنامه‌ی جمهوری تئوکراتیکِ اسلامی در حل مشکلات مردم ایران نمایان می‌شود.
 آمالِ توده‌های مردم نه فقط برای حقوق دموکراتیک که برای بهبود سطح زندگی است. اتحادیه‌های کارگری در ایران با رشد انفجاری مواجه خواهند شد. همین الان این سازمان‌ها دارند مثل قارچ سبز می‌شوند چرا که کارگران ایران نیاز بنیادین به سازمان را حس می‌کنند. در دوره‌ی پیش رو این سازمان‌ها ابعادی عظیم می‌یابند. مثل پرتغال که در حال حاضر 82 درصد طبقه‌ی کارگر در اتحادیه‌های کارگری سازمانیافته است، نتایج مشابه در ماه‌ها و سال‌های پیش رو در ایران نیز به دست می‌آید. احتمالا اکثریت و حتی اکثریت عظیم طبقه‌ی کارگر در ایران سازمان می‌یابد.
 دموکراسی سرمایه‌داری در شرایط معاصر با بحران سرمایه‌داری در سطح جهانی نمی‌تواند برای دوره‌ی طولانی در ایران تثبیت شود. کارگران ایران تا همین حالا درس گرفته‌اند و در روند پیشروی مبارزه حتی بیش‌تر می‌آموزند. اگر توده‌ها شکست بخورند و دیکتاتوری نظامی بناپارتیستیِ سرمایه‌داری برپا شود، این حکومت ثبات نخواهد یافت چنان‌که در دیکتاتوری‌های نظامی پلیسی سرمایه‌داری در آمریکای لاتین و در دیکتاتوری در پاکستان دیده‌ایم.
 حتی در بدترین حالت، ارتجاع آماده‌ی انتقام گرفتن از توده‌ها در آینده‌ای نه چندان دور می‌شود. دوباره همان چیزی را می‌بینیم که در روسیه‌ی 1905 دیدیم.
 اما چنین شرایطی به هیچ وجه ضروری نیست. اگر نیروهای مارکسیسم موفق به کسب حمایت در ایران بشوند می‌توانند به پیروزی خیره‌کننده‌ای مثل انقلاب 1917 روسیه برسند.
 پیشرویِ سالم انقلاب فاجعه‌ای تمام و کمال برای بوروکراسی مسکو خواهد بود. در بخش آسیایی روسیه در قفقاز،‌ جمعیت عظیم آسیایی هست که اسما مسلمان است یا بخش‌هایی از آن مسلمان هستند. باضافه اگر دولت سالم کارگران در ایران روی مرزهای اتحاد شوروی بر پا شود تاثیری بلافصل بر کارگران تمام مراکز اصلی اتحاد شوروی خواهد داشت – مسکو، لنینگراد، کارکوف، اودسا، نُووسیبیرسک و غیره.
 اما این تنها در این صورت اتفاق می‌افتاد که شاهد رشد گرایشی مارکسیستی باشیم که درس‌های 50 سال اخیر بخصوص درس‌های عروج استالینیسم در روسیه را فرا گرفته است. بورورکراسی مسکو تحولاتی را که در ایران صورت گرفته است مطلوب نمی‌دانست و نمی‌خواست.
 اما اگر امکان شکل‌گیری بناپارتیسم پرولتری در ایران بود، یعنی دولت تک حزبی منحط توتالیتری مثل چین یا روسیه، آن‌ها چنین چیزی را مثل هدیه‌ای دریافت می‌کردند، علیرغم پیچیدگی‌هایی که با آمریکا پیش می‌آید.
 این هم یکی از عوامل موقعیت ایران است چرا که تنها کشوری نیمه صنعتی است و همچنان نیمه‌مستعمره است. با توجه به فقدان سنت انقلابی توده‌ای با مشخصه‌ی مارکسیستی در ایران، چنین تحولی بین افسران رده‌پایین و بین بخشی از نخبگان با اتکا بر حمایت کارگران و دهقانان، ممکن است.
 مسکو تمایلی به انقلاب ایران نداشت اما اگر انقلاب به تقویت عظیم قدرت آن‌ها در مدیترانه، خاورمیانه و خلیج فارس بیانجامد، از پذیرش آن سرباز نمی‌زنند. آن‌ها باید به رقبای امپریالیستی خود در جامعه‌ی اقتصادی اروپا (نیای اتحادیه اروپا در آن زمان-م)، ژاپن و آمریکا توضیح دهند که این بدی است در مقابل "بدتر" یعنی شکل‌گیری دموکراسی پرولتری در ایران.
 هر حزب سوسیالیست مارکسیست باید با خواست آزادی سازماندهی، آزادی بیان، آزادی انتخابات، آزادی مطبوعات و تمام حقوق دموکراتیکی که کارگران غرب با نسل‌ها مبارزه به دست آورده‌اند، شروع کند.

 چنین حزبی باید خواهان روز هشت ساعته، هفته‌ی 5 روزه و حقوق بنا به نیاز و مرتبط با قیمت‌ها شود. این‌ها در کنار خواست مجمع موسسان انقلابی خواهد بود و در کنار برنامه‌ای با خواست‌‌های انقلابی برای خلع ید از دار و دسته‌ی فاسدی که مدت‌هاست ایران را در سیطره‌ی خود دارد.
 خلع ید از ثروت شاه، خلع ید از زمین‌داران غایب که پولی را سرمایه‌گذاری کردند که دولت پس از نسل‌ها بی‌توجهی و استثمار جمعیت کشاورزان به آن‌ها داده است؛ ملی‌سازی صنعت بدون پرداخت غرامت یا پرداخت غرامت تنها بر پایه‌ی نیاز و برپایی دولت کارگری؛ خواستِ کنترل کارگری صنایع و مدیریت کارگری صنایع و دولت.
 برای دستیابی به این خواسته‌ها باید کمیته‌های عملی در طبقه‌ی کارگر درست کرد و به این سمت رفت که این‌ها به نیروهای مسلح و مغازه‌داران کوچک و افراد کسب و کارهای کوچک نیز گسترش یابند و این‌ها به همان سیاقی به هم متصل شوند که شوراها در آلمان و روسیه در انقلاب‌های 1917 و 1918 به هم متصل بودند. متاسفانه در حال حاضر هیچ سازمانی در ایران نیست که برنامه‌های مارکسیسم را پیش بگذارد.
 جنبش کارگری در بریتانیا باید یکی از خواسته‌های دموکراتیک اصلی خود را اینچنین قرار دهد: پایان دخالت در سیاست ایران، بگذارید مردم ایران تصمیم بگیرند. کارگران پیشرو از طرف دیگر باید به شکل گرفتن حزب سوسیالیست مارکسیست در ایران کمک کنند که بتواند رهنمون موفقیت شود.
 منبع: نشریه‌ی "میلیتانت" (بریتانیا)، 9 فوریه 1979
 1)‌ جیمز کالاگان و دیوید اوون به ترتیب نخست‌وزیر و وزیر امور خارجه‌ی وقت دولت حزب کارگر در بریتانیا بودند که تد گرانت، که خود و گروهش درون این حزب کار می‌کردند، در این‌جا سیاست آن‌ها در قبال شاه را محکوم می‌کند - م.
http://militantmag1.blogfa.com/post-891.aspx

 

از نشانه هاى اصلى صداقت در دفاع از حقوق بشر آن است كه در اين زمينه برخورد گزينشى نداشته باشيم و چنان نباشد كه از حقوق عده اى دفاع كنيم و در برابر نقض حقوق عده اى ديگر بى تفاوت بمانيم يا آنكه فقط به نقض برخى حقوق انسانى معترض باشيم و از برابر نقض برخى ديگر خاموش بگذريم و يا آنكه يكروز فرياد حقوق بشر سر دهيم و روزى ديگر با معيارهاى ديگر به تحليل و ارزيابى حوادث و مسائل بنشينيم به گونه اى كه نقض حقوق بشر از واقعيات گريز ناپذير جهان موجود تلقى گردد. در يك كلام يا بايد هميشه و همه جا و در همه ى موارد از حقوق بشر دفاع و به نقض آن اعتراض كنيم و يا آنكه اساسا در اين باب ادعاىى نداشته باشيم وگرنه هر وجدان بيدارى حق دارد صداقت صاحب اين ادعا را منكر شود.
در صحنه ى دنياى امروز كه تحولات پرشتاب و پردامنه ى متعارض وضعيت پيچيده و بغرنجى را براى كليت جامعه ى بشرى رقم زده ، هر روز اتفاقاتى رخ مى دهد كه برگى سياه بر كتاب تاريخ مى افزايد. با آنكه دهها سال است اعلاميه ى جهانى حقوق بشر بر سينه ى هر ديوار و بلنداى هر ستون دهكده ى جهانى خودنماىى مى كند ، كمى اين سوتر يا آن سوتر بشريت در مسلخ ستم و خشونت و نفرت و تبعيض و تجاوز دست و پا مى زند و بى رحمانه قربانى مى شود و افسوس در اين ميانه اندكند كسانيكه فارغ از تعلقات رنگارنگ و تعصبات گوناگون اگر توان مقابله با همه ى موارد را ندارند دست كم به همه ى موارد اعتراض كنند يا از همه ى موارد بيزارى جويند.
اگر همه ى انسانها از آنرو كه انسانند فارغ از هر مليت ، نژاد ، رنگ ، مذهب و طبقه واجد كرامت ذاتى انسانى هستند و اگر حقوق بشر حد و مرز و شرط و تبعيض نمى شناسد پس لامحاله بايد از همه ى حقوق همه ى انسانها در همه جا و در همه ى شرايط دفاع كرد. با اين اوصاف نمى توان از حق تعيين سرنوشت مردم ايران بر حاكميت خويش سخن گفت و در عين حال نسبت به همين حق براى مردم فلسطين و يا هر قوم و ملت ديگر بى اعتنا ماند.همچنانكه نمى توان سينه چاك حق مردم فلسطين بود و اين حق را از مردم ايران دريغ كرد. نتيجه ى داورى در باب اين دوگانگى آن است كه بگوييم اين موضع متفاوت يا ناشى از غفلت است و يا از سرنفاق.
اگر سركوب بد است در همه جا و در همه شرايط بد است. سركوب تظاهرات مردم تهران در هفدهم شهريور هزار و سيصد و پنجاه و هفت با همان منطق محكوم است كه سركوب تظاهرات آرام و مسالمت آميز همان مردم در خرداد هزار و سيصد و هشتاد و هشت.
اگر رژيم سابق به جرم سركوب آن محكوم است رژيم لاحق نيز با همان معيارها به جرم سركوب اين محكوم است. اگر شكنجه قبيح است در همه ى زندانها و بازداشتگاهها مشمول اين قبح عقلى است ، چه در بازداشتگاههاى رژيم صهيونيستى در سرزمينهاى اشغالى ، چه در خيام لبنان ، چه در گوانتانامو و ابوغريب و چه در كهريزك و اوين. قبح و مذموميت اين اعمال همه از يك معيار فراگير عقلى ناشى مى شود كه فراتر است از زمان و مكان و طبقه و نژاد ومذهب . حقوق بشر وآزاديها نيز ذاتى انسان و لازمه ى كرامت انسان است . همه ى انسانها بدون استثنا.
براى دفاع از حقوق بشر و براى مبارزه با نقض اين حقوق نخستين درسى كه بايد آموخت همين نكته است. از همين رو هر مدافع راستين و بى رياى حقوق بشر بايد از حقوق مردم فلسطين با جديت و اولويت دفاع كند چرا كه ماجراى فلسطين بيش از شصت سال آزمونى بزرگ براى سنجش صداقت جامعه بشرى در دفاع از حقوق بشر بوده است.
شايد در هيچ كجاى تاريخ و جغرافيا نقض سازماندهى شده حقوق بشر بدين درازى و گستردگى صورت نگرفته است .مردم فلسطين حقوقى دارند كه با بى رمى و خشونت گستاخ در برابر چشمان ناظر اما سرد و بى تفاوت يك جهان نقض شده است .حق داشتن سرزمين، حق داشتن حاكميت ملى، حق تعيين سر نوشت جمعى و حتى حق حيات رااز اين ملت مظلوم دريغ كرده اند. تمام صفحات تاريخ شصت سال گذشته اين ملت به شرح فجايع تلخ ورق خوده است. دير ياسين، كفرقاسم،تل زعتر،صبرا،شتيلا،جنين،غزه و دهها و صدها فاجعه ديگر. آيا مى توان صادقانه و بى ريا مدافع حقوق بشر بود و بر اين همه جنايت ارادى و آگاهانه و سازماندهى شده فرياد نكشيد؟
مسئله نقض گسترده و مستمر حقوق بشر در فلسطين پيوندى نا گسستنى با مقوله بشر در ايران و هر جاى ديگر اين كره خاكى دارد.
اگر حاكمان امروز ايران در دفاع از حقوق مردم فلسطين صادق باشند بايد اول حقوق مردم ايران را ادا كنند و اگر مخالفان اين حكومت مدافع حقوق مردم ايران هستند نمى توانند بنا به ملاحظات سطحى و روز مره سياسى نسبت به قضيه فلسطين بى تفاوت باشند.
امروز بايد ديكتاتورى و جنايت و كشتار را در هر جاى دنيا به يكسان و بدون تبعيض محكوم كرد. چه در ايران رخ دهد و چه در فلسطين ، چه در عراق و چه در قلب اروپا ، چه در آمريكاى جنوبى يا هر كجاى ديگر. بشريت حد و مرز نمى شناسد و حقوق بشر نيز هيچگونه تبعيض را برنمى تابد. نمى توان از احتمال ساخت بمب اتم توسط حكومت ايران براى صلح جهانى اظهارنگرانى كرد و از كنار صدها و هزاران بمب اتم موجود در زرادخانه هاى آمريكا و انگليس وروسيه واسرائيل بى تفاوت گذشت. نمى توان از دستيابى جمهورى اسلامى به انرژى هسته اى انتقاد كرد و فاجعه ى هيروشيما و ناكازاكى رابه فراموشى سبرد. نمى توان بر هولوكاست جنگ جهانى دوم اشك ريخت و شصت سال تداوم هولوكاست را در فلسطين با چشم باز و بى احساس نظاره گر بود . همچنانكه دو سويه ى ديگر ماجرا نمى توان براى ملت مظلوم فلسطين مرثيه خواند و ملت ايران را بى رحمانه زير چكمه ى استبداد كشيد. جنايت عليه بشريت هر وقت و هرجا و به دست هر كسى رخ دهد جنايت است و مذموم. چه در آشويتس و چه در غزه. جه در بالكان و چه در روآندا. چه به دست كا.گ.ب وگشتابو و چه به دست موساد و سى آى اى يا بلك واتر. چه قتل هاى زنجيره اى دگر انديشان ايرانى باشد و چه ترور هاى زنجيره اى رهبران مقاومت فلسطين. چه سركوب سياسى منتقدان باشد و چه محكوم كردن ميليونها انسان بى گناه و رنجديده به مرگ تدريجى از سر فقر و گرسنگى. راستى هيچ با خود انديشيده ايم سهم صدها ميليون گرسنه و برهنه و بى خانمان در آسيا و آفريقا و آمريكاى جنوبى از ابتداىى ترين حقوق انسانى چيست؟
اگر بناست دستگيرى دگراندشان و منتقدان را محكوم كنيم نبايد كسى را به عمد از قلم بيندازيم و با سكوت موسمى و فراموشى مقطعى از انجام وظيفه در برابر بعضى از قربانيان سر باز زنيم . راستى چرا دگر انديشان عربستان سعودى را كه با روش هاى وحشيانه قرون وسطاىى حبس و شكنجه مى شوند از ياد برده ايم و چرا كسى سخن از ديكتاتورى بن على در تونس نمى گويد كه حتى جرات روياى خواب و بيدارى را نيز از مردم گرفته است و چرا سركوب وحشتناك يك قوم توسط ارتش يمن محكوم نمى شود؟
جامعه بشرى كليتى يكپارچه است كه نقض حقوق بشر در مورد هر يك از اعضاى اين جامعه بزرگ جنايتى است در حق بشريت. روا داشتن هر گونه مرزبندى يا تبعيض در اين باب پايه هاى نظرى انديشه حقوق بشر را ويران مى كند و در آن صورت شعار دفاع از اين حقوق تنها به مستمسكى سياسى براى زور آزماىى قدرت ها بدل مى شود.
روز قدس را مى توان و فرصتى تلقى كرد براى فرياد كشيدن بر سر همه ناقضان حقوق بشر در فلسطين و ايران وهمه جا. در روز قدس مى توان از ملت ستمديده فلسطين به نام حقوق انسانى ايشان دفاع كرد. مى توان قضيه فلسطين را بمثابه نمادى از نقض آشكار و مستمر حقوق بشر شاهدى گرفت بر ناعادلانه بودن مناسبات انسانى و اجتماعى در عصر ما. عصرى كه در آن توتاليتاريسم سركوبگر و كاپيتالسم وحشى و افسارگسيخته حق حيات شرافتمندانه را در عرصه هاى سياسى و اقتصادى از ميلياردها انسان رنج كشيده و آسيب ديده سلب كرده است.
اگر بنيانگذار جمهورى اسلامى گفت روز قدس روز اسلام است امروز اما مى توان گفت روز قدس روز انسان است ،روز بشر،روز دفاع از حقوق بشر. با اين وصف جماعتى كه در ايران با ملت خود همان كرده كه صهيونيستها در سرزمينهاى اشغالى با ملت فلسطين ميكند ديگر نخواهد توانست سرمايه اجتماعى و سياسى همدردى مردم شريف ايران را با ملت رنجديده فلسطين به خزانه اعتبار رو به استهلاك خود واريز كند.

برگرفته از:
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=۵۷۷۴

( به مناسبت انتخابات - ۵)

خيابان هاى تهران و چند شهر ديگر به صحنه جنگ و گريز معترضان به نتيجه انتخابات رياست جمهورى با نيروهاى سركوبگر تبديل شده است. شعار اصلى معترضان به تقلب در انتخابات، «مرگ بر ديكتاتور» است كه اكنون ديگر با وضوح و روشنى بسيار بيشترى مى توان ديد كه منظور آنان فقط احمدى نژاد نيست. خبرهاى تأييد نشده اى از كشته شدن چند نفر از مردم در جريان اين جنگ و گريزها شنيده مى شود. حتى اگر اين خبرها نيز صحت نداشته باشند، در يك نكته هيچ ترديدى نيست و آن ضرب و شتم و دستگيرى و سركوب وحشيانه تظاهركنندگان همراه با ايجاد فضاى رعب و وحشت است. از سوى ديگر، تظاهركنندگان چندين پاسگاه پليس، بانك، اتوبوس شركت واحد، ايستگاه اتوبوس، كيوسك تلفن و... را به آتش كشيده و تخريب كرده اند. آنان همچنين در مواردى با سنگ و چوب به سركوبگران حمله كرده اند و، با ساختن باريكاد و آتش زدن لاستيك و ظروف زباله شهردارى، منطقه وسيعى از تهران ( خيابان هاى ولى عصر، فاطمى، تخت طاووس، عباس آباد، ميرزاى شيرازى، قائم مقام فراهانى، ونك، كريم خان زند، تخت جمشيد، حافظ، فلسطين، انقلاب و...) را به ميدان يك جنگ واقعى با نيروهاى سركوبگر تبديل كرده اند. احساسات تظاهركنندگان را از همين برخورد قهرآميز به خوبى مى توان درك كرد. آنان احساس مى كنند كه فريب خورده اند و تحقير شده اند. پى برده اند كه رئيس جمهورى اسلامى از قبل تعيين شده بوده و رأى گرفتن از آنا ن صرفا يك بازى نمايشى بوده است. خلاصه آن كه خشم تظاهركنندگان از اينجا ناشى مى شود كه احساس مى كنند براى گرم كردن تنور انتخابات مورد استفاده ابزارى قرارگرفته اند.

به جرأت مى توان گفت كه آنچه مردم در جريان حوادث چند روز گذشته درمورد انتخابات آموختند با سال ها تبليغ عليه اين پديده دنياى سرمايه دارى به دست نمى آمد. ميليون ها مردم با دنيايى توهم در مورد انتخاب بد درمقابل بدتر پاى صندوق هاى رأى رفتند و رأى دادند. اما نه فقط اجازه انتخاب بد در مقابل بدتر را به آنان ندادند بلكه اعتراض آنان با باتوم و گاز اشك آور و اسپرى فلفل و زندان و چه بسا گلوله رو به رو شد. اكنون ديگر بسيارى از آنان كه در انتخابات شركت كردند آن گونه كه خود مى گويند پشت دستشان را داغ مى كنند كه ديگر در هيچ انتخاباتى شركت نكنند. انتخابات - چنان كه قبلا گفته ايم - حتى در شرايط دموكراتيك نيز قرار نبوده و نيست كه مطالبات مردم را برآورده كند. اما در اين شرايط دست كم اجازه انتخاب بد در مقابل بدتر را به رأى دهندگان مى دهند. در حالى كه در جهنم استبدادى سرمايه دارى ايران حتى اين اجازه نيز به رأى دهندگان داده نشد. اكنون رأى دهنده ايرانى مصداق كامل و بارز كسى است كه هم چوب را خورده و هم پياز را. به حال چنين كسى، به ويژه اگر كارگر باشد، بايد تأسف خورد. و اين تأسف فقط آنگاه منتفى مى شود كه اين كارگر به جاى شركت در انتخابات شوراى خود را تشكيل دهد و قدرتمندانه پرچم مطالبات ضدسرمايه دارى خود را درمقابل نظام حاكم برافرازد.

كارگران عليه سرمايه متشكل شويم !

كميته هماهنگى براى ايجاد تشكل كارگرى

۲۴ خرداد ۱۳۸۸

www.hamaahangi.com

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نامه ارسالى به نشريه دانشجويى بذر

رفقاى دانشجو و جوانان؛

همه از پير و جوان، از زن و مرد، حس مى كنند كه اوضاع عوض شده و اتفاقات تعيين كننده اى در راهست و بايد آمادگى و درك سياسى عميقترى از اين اوضاع منقلب كسب كرد، به سطح بالاترى از مبارزه جارى قدم گذاشت و خلاقانه اشكال و روش هاى مبارزاتى جديدى را تجربه كرد.

در مكالمات خيابانى در هنگامه هر تعقيب و گريز شبانه مسن ترها تجارب انقلاب ۵۷ را بيان و جوان ها جسارتهاى نوين خود را در صحنه واقعى مبارزات عرضه مى كنند.

حتما شما نيز تا كنون در كوچه پس كوچه هاى محلات، در فاصله هر حمله و عقب نشينى و در ايوان، پاركينگ و حياط اين يا آن خانه شاهد اين گونه برخوردها و مكالمات بوديد:

حتما ديده ايد زمانى كه حساب مزدور چماق بدستى، يگان ويژه اى يا لباس شخصى كف دستش گذاشته مى شود، خبرش مثل باد در ميان جمعيت مى پيچد و چه شور و شوقى در ميان همه دامن زده مى شود.

حتما شاهد اين بوده ايد زمانى كه سگهاى دريده رژيم حمله مى كردند، كسى از بين جمعيت فرياد مى زد: «سنگ برداريد». جمعيت شروع مى كرد به جمع آورى سنگ هاى پياده روها و جوى آب. جوان ترها دنبال هر وسيله اى براى مبارزه هستند. چوب، نردبان، ميله و سنگ.

حتما اين گفتگو را هم شنيده ايد كه
- «اينطورى با دست خالى نمى شود. بايد مسلح شد»
حتما ديده ايد كه برخى جوانان تصوير جومونگ و ياران شجاعش را حمل مى كنند. جومونگ، قهرمان سريال كره اى است كه با امپراطورى هاى ظالم مى جنگد، هشيار است، سربازانش را از بين فقيرترين مردم انتخاب مى كند، با تكنيك هاى جنگى آشناست، جنگ پارتيزانى مى كند و اغلب با كمين گذاشتن، حساب دشمن را مى رسد.

حتما بحث هاى مربوط به ارتش را شنيده ايد:
- ارتش طرف ماست! جواب: خير طرف آنهاست!
- اما اگر يك هفته ادامه دهيم كار اينا تمام است و ارتش مى آيد طرف ما! جواب: خير كار اينا يك هفته اى تمام نمى شود و اگر ارتش بيايد، براى سركوب ما و حمايت از اين يا آن جناح مى آيد. ارتش واقعى خود ما هستيم!

حتما صداى جوانانى را شنيده ايد كه فرياد مى زنند: «ما براى موسوى نمى جنگيم؛ اينها مشروعيت ندارند. بايد همه شان بروند». حتما شاهد اين صحنه ها بوديد كه طرفداران موسوى براى جمعيت پيام مى آوردند كه: «موسوى گفته به خانه هايتان برو يد و شعار الله اكبر بدهيد» و جواب شنيده اند: «ما اصلا براى موسوى نيامده ايم و موسوى هم اين حرفها را براى خودش گفته. اگر راست مى گويد بيايد توى خيابان»! يا شنيده ايد كه در جواب به نصايح دلسوزانه كه «چرا خودتان را به كشتن مى دهيد» جوانان گفته اند: «مهم نيست بميريم. بدتر از اين وضع كه نيست. ما اصلا رئيس جمهور نمى خواهيم، از هر جورش كه باشد».

حتما شنيده ايد كه در همهمه تعقيب و گريزها عده اى با اضطرار گفته اند: رهبر لازم داريم و شاهد تبديل برخى جوانان شجاع به رهبران مردم بوده ايد: «هر وقت گفتم بيائيد، فرار نكنيد. حمله كنيد و حسابشون را برسيم. بايد دقيق نقشه بريزيم. بايد بدانيم چكار مى كنيم».

حتما شور و دلاورى دختران جوان را ديده ايد كه سر از پا نمى شناختند و حجاب از سر برداشته و سعى داشتند شعار «روسرى نمى خوايم» را تبديل به شعار همه مردم كنند.

حتما حس كرده ايد كه در جشنى بزرگ شركت كرده ايد كه روابط نوين و زيبايى ميان مردم شكل گرفته است. تميز و زيبا. بدون آشغال هايى كه جمهورى اسلامى در مغز و روح مردم تزريق مى كند و آنان را ضد هم مى كند. همه با هم دوست اند و مى خواهند متحدانه كنار هم باشند. گويى آزار جنسى و تحقير زن يكباره رخت بر بسته. گويى حسادت و تنگ نظرى ميان مردم دود شده رفته هوا. در خانه ها را براى هم باز مى كنند و با مهربانى از هم مواظبت مى كنند. آه كه چه عاليست. خطوط كلى جامعه اى كه بايد بسازيم و روابط نوين ميان مردم در همين جا و همين الان خود را نشان مى دهد.

همه لحظات فوق سرشار از درس و تجربه است. مردم حس مى كنند نياز به كنار زدن كم خواهى ها و نا اميدى هايى كه در سى سال گذشته به آن عادت كرده اند دارند. روز نوينى است. سرها بالاست. چشم ها روى افق هاى وسيع زوم مى شود و هر روز افق مان وسيع تر از روز قبل مى شود. عزم هجوم به عرش اعلا در سلول هايمان موج مى زند. مغزهايمان سرعت گرفته. بايد فكر كنيم و نقشه بريزيم. در بحبوحه كشمكش خيابانى در پستوها و كوچه جمع شده و صحنه پيچيده سياست را تجزيه و تحليل كنيم؛ گرايش هاى ساده انگارانه ميان مردم را شناسايى كنيم و به خودمان نهيب بزنيم كه مبارزه اى پيچيده تر از اين حرفها در راه است. دوست و دشمن را بايد خوب بشناسيم و به مردم بشناسانيم تا گول گرگهاى در لباش ميش را نخورند؛ نگذاريم به دام «انتخاب ميان بد و بدتر» بيفتند و افق شان توسط جريانات اصلاح طلب محدود شود و فداكاريهاى شان براى به قدرت رساندن امثال موسوى به هرز رود.

رهبران جديدى بايد متولد شوند. افرادى كه با چشمانى باز براى اهداف عالى مى جنگند و منافع مردم را زير پا نمى گذارند. مبارزات امروز كوره اى است كه مى تواند رهبران جديد را آبديده كند. بايد شبكه هايى از جوانان مبارز ايجاد كنيم و شجاعانه مردم را عليه دشمن متحد كرده و برانگيزانيم و به بحث و تبادل نظرهاى پرشور ميان مردم دامن بزنيم بر سر اينكه: بقيه راه را چگونه بايد طى كنيم؛ چگونه قدرت واقعى مردم را سازمان دهيم تا قدرت واقعى رژيم را مغلوب و آن را سرنگون كند؛ جامعه عادلانه و ايده آل ما كدام است و آن را چگونه بايد سازمان دهيم.

۲۵ خرداد


http://www.bazr1384.com

 

انتخابات رياست جمهورى دهم – مانند ديگر بازى هاى انتخاباتى رژيم جمهورى اسلامى – محصول نزاع و كشمكش جناح هاى مختلف طبقۀ سرمايه دار ايران بر سر قدرت و نفوذ اقتصادى و سياسى است.
يكى از اهداف و داوهاى اصلى اين انتخابات دست يابى بيشتر اين يا آن جناح طبقۀ حاكم به منابع عظيم مالى، اقتصادى، ادارى و سازمانى دولت و كشور و تصاحب سهم بيشترى از خوان يغماى اموال عمومى است.
هدف مهم ديگر آن فراهم كردن زمينه و شرائط و گذراندن قوانين و مقرراتى براى تشديد بازهم بيشتر استثمار كارگران و زحمتكشان، پيشگيرى از شورش ها و اعتراضات آنان و تأمين اطاعت شان از استثمارگران و ستمگران حاكم است.
هدف ديگر اين انتخابات، تحكيم موقعيت و افزايش نفوذ رژيم جمهورى اسلامى در منطقه و توان سهم طلبى و چانه زنى آن در بازى قدرت ارتجاعى، ضد دموكراتيك و خطرناكى است كه از سوى قدرت هاى امپرياليست و قدرت هاى ارتجاعى محلى مدت ها است در اين منطقه به راه افتاده است. هر جناح از بورژوازى حاكم ايران در سهم خواهى از قدرت منطقه اى و بهره بردارى از مناقشات، جنگ ها و تجاوزاتى كه در ده سال اخير شدت خاصى پيدا كرده اند، راه حل ويژۀ خود را دارد. راه حل هائى كه هريك به گونه اى به تحكيم موقعيت امپرياليست ها و مرتجعان محلى مى انجامد و همگى با منافع كارگران و زحمتكشان ايران، منطقه و جهان در تضاد قرار دارند.
اين انتخابات – مانند ديگر انتخابات هاى رژيم – ابزارى براى تحميق مردم، ايجاد اميد واهى در آنان و انتخابى و دموكراتيك جلوه دادن روندهاى سياسى در برابر افكار عمومى بين المللى است.
نامزدهاى اين انتخابات و «برنامه هاى» آنان
اشخاص داوطلب براى انتخابات رياست جمهورى در چنين رژيمى اهميت اساسى ندارند. حتى اگر فرض كنيم عده اى آدم خوش نام داوطلب مى بودند و رژيم هم صلاحيت آنان را مى پذيرفت، در ماهيت و اهداف اين انتخابات تغييرى ايجاد نمى شد. حتى در آن صورت نيز انتخابات رياست جمهورى در ايران نمى توانست در حد يك انتخابات معمولى بورژوائى مشروعيت داشته باشد، زيرا مكانيسم هاى اساسى ساختار سياسى كشور به طور كلى و همچنين در ارتباط با مسألۀ انتخابات، سر تا پا استبدادى و به طور پيگير ضد دموكراتيك اند.
نامزدهاى اين انتخابات، حتى اگر از صافى شوراى نگهبان نمى گذشتند، در بهترين حالت، آن هم صرفاً در حرف، مى توانستند خواستار اجراى قانون اساسى جمهورى اسلامى و ديگر قوانين متكى بر آن باشند: قانون اساسى اى كه از اساس و ريشه، ارتجاعى و ضد دموكراتيك است، قانون اساسى اى كه بالاترين قدرت، يعنى حق حاكميت را به امتياز گروهى خاص يعنى فقيهان تبديل كرده است، كه بر تمام قواى اجرائى، نظامى، ادارى، امنيتى، قضائى و قانونگذارى، و بر جان و مال مردم، مسلطند. روحانيت حاكم بر ايران پيوندهاى سنتى ديرين و نيز پيوندهاى نوبنيادى با سرمايه و سرمايه داران دولتى و خصوصى دارد، بخش هاى مهمى از سرمايه داران از آن حمايت مى كنند، بنيادهاى اعتقادى و ايدئولوژيكى روحانيت حاكم، مبتنى بر حمايت از مالكيت خصوصى وسائل توليد و استثمار است. حكومت فقيهان، در ايران، جزء بدترين و فاسدترين ديكتاتورى هاى سرمايه دارى است. قانون اساسى جمهورى اسلامى حتى در فرمولبندى هايش، ضد حق حاكميت مردم، ضد حقوق برابر زنان و مردان، ضد بى طرفى دولت در قبال دين و مذهب و مبىّن و حامى ستم مذهبى و ستم جنسى است، مخالف حق ملل در تعيين سرنوشت خود، و حامى و مروج شووينيسم فارس و محرك نفرت و درگيرى هاى ملى، قومى و دينى است.
چهار نامزد برگزيدۀ شوراى نگهبان، كه از مردم خواسته شده به آنان رأى دهند، از آن مهره هاى دائمى و قديمى رژيم جمهورى اسلامى اند كه در ارتجاع، سركوبگرى، فريبكارى، نوكرمنشى، خيانت به مردم و آستان بوسى ولايت فقيه، همگى كارنامۀ ننگين و منحصر به فردى دارند: احمدى نژاد پادوى وقيح بورژوازى بوروكرات- نظامى و عامل سركوبگر و عوامفريبى است كه نفرت و كينه اش از دموكراسى، آزادى و آزاد منشى و پيشرفت، به همان اندازه عميق است كه كوردلانه. سوابق او در دستگاه هاى سركوب و امنيتى رژيم و رياست جمهورى ضد كارگرى، ضد دموكراتيك و ويرانگرش، نه تنها بيانگر ماهيت او، بلكه نشان دهندۀ سرشت پليد و رسواى اين انتخابات اند.
موسوى عضو شوراى مركزى حزب جمهورى اسلامى و سردبير ارگان اين حزب، نخست وزير دوران كشتار وسيع زندانيان سياسى، نخست وزير دوران تبديل توده هاى مردم و حتى نوجوانان به گوشت دم توپ در جنگ ارتجاعى با عراق، يعنى نخست وزير آن برهه از تاريخ ايران بود كه خمينى، بنيان گذار پليد رژيم جمهورى اسلامى، اين جنگ ارتجاعى را براى حفظ اين رژيم ددمنش، بركت ناميد. آرى موسوى نخست وزير دوران تحميل رياضت كشى بر مردم و در درجۀ اول كارگران و زحمتكشان و در رأس «انقلاب فرهنگى» ارتجاعى رژيم بود، كه با يورش دائمى به دانشگاه ها، و نهادها و فعالان دانشجوئى، با ويرانگرى هر آنچه نشانى از ترقى و آزادى داشت و با تصفيه و اخراج بسيارى از دانشحويان و استادان و كارمندان دانشگاه ها كوشيدند دانشگاه را به گورستان تبديل كنند. او همچون مشاور رفسنجانى و خاتمى در دوران رياست جمهورى آنان و به عنوان عضو مجمع تشخيص مصلحت نظام، در واقع نماد تداوم فشار، اختناق و ارتجاع رژيم است كه اينك ماسك ميانه روى به چهره زده و حرف از «تغيير» مى زند.
كروبى، آخوندى است كه چند دوره نماينده، نايب رئيس و رئيس مجلس شوراى اسلامى بود و نه تنها مسئوليت تصويب بسيارى از قوانين ارتجاعى رژيم، بلكه عضويت در شوراى بازنگرى قانون اساسى را نيز بر عهده داشت – كه در نتيجۀ آن سلطۀ فقيه بازهم بيشتر شد و به «ولايت مطلقۀ فقيه» تبديل گشت. او با سردمدارى كاروان هاى حج خمينى به پيشبرد سياست ارتجاعى پان اسلاميستى، آشوب افكنى و نفرت پراكنى در منطقه كمك مى كرد. يكى از شاهكارهاى او تعظيم در برابر حكم حكومتى خامنه اى و ابلاغ دستور ولى فقيه به مجلسيان براى مسكوت گذاشتن قانون مطبوعات بود.
و سرانجام رضائى، رئيس اطلاعات سپاه پاسداران و فرماندۀ آن، مسئول شكنجه و اعدام هزاران زندانى سياسى و مبارزان كارگر و مردم كرد و عرب، يكى از مسئولان و عاملان تداوم جنگ ارتجاعى با عراق، و از اين رو، ادامۀ كشتارها و ويرانى هاى جنگ، يكى از مسئولان اصلى بسط سلطه و نفوذ سپاه در حوزه هاى اقتصادى، سياسى و فرهنگى است. او دبير مجمع تشخيص مصلحت نظام است.
آرى نامزدهاى اين انتخابات بدترين كارنامه ها را در زمينۀ سركوب مردم، استثمار و بى حقوقى كارگران، سركوب و تحقير زنان، اختناق و سانسوردارند و برنامه هاى انتخاباتى آنان – دست كم در كلى ترين خطوط – ادامۀ سياست سى سالۀ رژيم جمهورى اسلامى است، و تا آنجا كه به ويژه به طبقۀ كارگر و زحمتكشان، يعنى به تودۀ مردم مربوط مى شود، تفاوتى مهم بين آنان نيست.
تفاوت بين آنان اين است كه هر يك بيشتر به جناح خاصى از سرمايه داران وابستگى دارند يا سياستى كه از آن دفاع مى كنند بيشتر در خدمت اين يا آن بخش از بورژوازى است. مثلا مير حسين موسوى و كروبى بيشتر نمايندۀ سياسى بورژوازى خصوصى ليبرال و بوروكرات هاى نزديك بدانها هستند و احمدى نژاد و رضائى نمايندۀ بورژوازى بوروكراتيك – نظامى. اما همگى طرفدار خصوصى كردن اقتصاد كشور، طرفدار تحميل استثمار شديد بر كارگران و مخالف دخالت آنان در تعيين سرنوشت خويش هستند. مثلاً موسوى براى افزايش سود سرمايه داران از «بهبود محيط كسب و كار» حرف مى زند و خواستار «كاهش هزينۀ تأمين خدمات عمومى» است، او از اينكه «هزينۀ اخراج» شاغلان در ايران نسبت به منطقۀ خاورميانه بالا است، ناراضى است، و با ۵٦ درصد بنگاه هاى اقتصادى كه از مقررات مربوط به نيروى كار شاكى اند، همدردى مى كند. احمدى نژاد با بوق و كرنا اعلام مى كند كه در دورۀ او بيش از هر زمان خصوصى سازى صورت گرفته است و موسوى خواستار خصوصى سازى در همۀ زمينه ها و به ويژه دخالت بخش خصوصى در تصميم گيرى ها و سياست گذارى هاى دولت است و رضائى مدعى مى شود كه موسوى به حد كافى خصوصى ساز نيست و سابقۀ گرايش او به اقتصاد دولتى در زمان جنگ را به رخ مى كشد. كروبى كه در دورۀ پيش وعدۀ ۵٠ هزار تومان كمكش ظاهراً كارساز نبود به تقليد از احمدى نژاد و «سفرۀ نفتى» اش و براى اينكه يك گام از او جلو تر بردارد، نه از تقسيم نفت، بلكه عوام فريبانه از توزيع صنعت نفت بين مردم حرف مى زند.
در مقابل اين مضحكۀ انتخاباتى چه بايد كرد؟
اين انتخابات تلاشى براى حل مسائل و اختلافات درون سرمايه داران و ديگر استثمارگران حاكم، با وسيله قرار دادن مردم و به كمك مردم است، نه حل مسائل مردم يا برداشتن گامى در اين جهت. مردم، به ويژه كارگران و زحمتكشان، هيچ نفعى در اين انتخابات ندارند. كارگران و اكثريت عظيم مردم، هيچ آينده اى در رژيم جمهورى اسلامى، نه در شكل كنونى و نه در شكل به اصطلاح اصلاح شده اش – حتى اگر اصلاح پذير باشد – ندارند، كارگران و اكثريت عظيم مردم شهر و روستا، هيچ آينده اى در هيچ رژيم سرمايه دارى ندارند. تنها راه گسست كامل از رژيم جمهورى اسلامى، مبارزۀ انقلابى براى براندازى آن و استقرار دولتى كارگرى است كه راه را براى گذار به سوسياليسم فراهم سازد. اما نسبت به اين انتخابات نيز نبايد بى اعتنا بود، بلكه بايد:
با افشاى ماهيت ارتجاعى رژيم جمهورى اسلامى و قانون اساسى اش،
با افشاى سياست ضد كارگرى رژيم و تك تك كانديداهاى رياست جمهورى،
با افشاى سياست ضد دموكراتيك رژيم و تك تك كانديداهاى رياست جمهورى،
با افشاى سياست خارجى و سياست شووينيستى و نظامى گرى رژيم جمهورى اسلامى،
اين انتخابات را تحريم كرد، تا آن بخش هائى از مردم را كه هنوز به اين رژيم توهم و اميد خيرى از او دارند، بيدار نمود. فورى ترين، برجسته ترين و انسانى ترين عمل تودۀ مردم ايران به پاخاستن براى سرنگونى رژيم جمهورى اسلامى است.
مرگ بر رژيم جمهورى اسلامى!
زنده باد آزادى و سوسياليسم!

۱٢ خرداد ۱٣٨٨، ٢ ژوئن ٢٠٠۹
جمعى از كمونيست هاى ايران (آذرخش)

www.aazarakhsh.org

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

 بحران ساختارى سرمايه دارى
گفتگو با ايستوان مزاروش

جوديث اور و پاتريك وارد
ترجمه: ايوب رحمانى

آنچه كه به دنبال مى آيد برگردان گفت و گويى است با ايستوان مزاروش(Istvan Mezaros) كه توسط "جوديث اور" (Yudith Orr) و "پاتريك وارد "(Patrick Ward) انجام شده و در آخرين شماره نشريه ى انگليسى زبان "سوسياليست رويو" به چاپ رسيده است. ايستوان مزاروش فيلسوف مجارستانى تبار و استاد بازنشسته دانشگاه ساسكس در انگلستان است. از مزاورش تا كنون چندين كتاب به چاپ رسيده است. معروف ترين آن ها عبارتند از: "نظريه ى از خود بيگانگى از نگاه ماركس"، "قدرتِ ايدئولوژى" و "فراسوىِ سرمايه". آخرين كتاب او با عنوان "چالش و مسئوليت در زمان تاريخى" به تازگى انتشار يافته است.

حق طغيان بر ضد بيداد كه در متنِ زير به درستى تشريح شده شايان تأمل است و عمل.
سايت انديشه و پيكار

 نامۀ سرگشاده به باراك اوباما
ريشه هاى نفرت از آمريكا

على اصغر حاج سيد جوادى

آقاى رئيس جمهور
اگر مجسمۀ آزادى شما به دروغ و فريب در اذهان سادۀ مردم آمريكا و در نگاه كنجكاو تماشاگران بيگانه آبرويى داشت، اين مختصر آبرو نيز از بركت جهل و تعصب سَلَف منفور شما ژرژ بوش در تماشاخانه هايى كه مأموران شكنجۀ او در زندان هايى نظير ابوغُريب بغداد و گوانتانامو (در كوبا) دائر كرده بودند بر باد رفت. اما او هرگز به عنوان يك متهم به جنايت عليه بشريت و يا يك خائن عليه اصول مدوّن در قانون اساسى آمريكا به محاكمه كشيده نخواهد شد. او هرگز به واقعيت دروغ ها و پوچ بودن اسناد و مداركى براى حمله به عراق و اشغال نظامى آن كشور به خورد مردم آمريكا داده بود اعتراف نخواهد كرد، زيرا او مخلوق يك جامعۀ دموكراتيك نيست. او مخلوق جامعه اى ست كه افكار عمومى و مصلحت عمومى و تمايل و گرايش هاى عمومى آن در وسايل ارتباط جمعى آن و در محافل نخبگان دانشگاهى آن ساخته و پرداخته مى شود. او مخلوق محافلى است كه از طريق اين وسايل، به دست او بر بنيادهايى كه پدران تاريخى استقلال آمريكا به نام «مردم» آمريكا در قانون اساسى خود گنجانده بودند مُهر باطله زد و اقتصاد سرمايه دارى شكفته از ساختار روابط بردگى و تبعض نژادى و طبقاتى آن را به لجن زار اقتصاد مالى و بورس بازى مى كشاند. اين محافل را در چارچوب گروه هايى كه ژرژ بوش را در محاصره گرفته بودند مى توان شناسايى كرد: از قبيل گروه محافظه كاران جديد، گروه ناسيوناليست هاى افراطى، گروه صهيونيست هاى مالى و بانكى با انستيتوها و انجمن هاى ريز و درشت آن، گروه مؤمنان ووابستگان كليساى افراطى انجيلىِ طرفدار ظهور مسيح موعود و مدافعان سرسخت اسرائيل.

زیر مجموعه ها