‏(‬برگرفته از ماهنامهء‏ «‬زمان نو‏» ‬شمارهء‏ ‬۱،‏ ‬آبان‏ ‬۱۳۶۲‏)
كميتهء موقت برگزارى مراسم‏ ‬۸‏ ‬مارس‏ - ‬پاريس‏ ‬۱۹۹۹

در اين جشن بين المللى زنان،‏ ‬همبستگى خود را با زنان ستمديده،‏ ‬زحمتكش و مبارز در ايران و جهان كه براى رهاىى از انواع ستم ها و تبعيض ها و براى برپاىى جامعه اى انسانى آزاد و برابر مبارزه مى كنند،‏ ‬اعلام مى داريم‏.‬
همچنين به كليهء زنانى كه در تاريخ معاصر ايران با جسارتى چشمگير گام هاى دشوار نخستين را در عرصهء امور اجتماعى،‏ ‬فرهنگى،‏ ‬سياسى،‏ ‬علمى،‏ ‬ادبى و هنرى برداشته،‏ ‬با تحمل رنج هاى بسيار‏ ‬راه را براى درخشيدن زنان در كليهء عرصه ها گشوده اند،‏ ‬درود مى فرستيم‏.‬
به ويژه ياد مى كنيم از زنانى كه در سال هاى سياه ديكتاتورى پهلوى و خمينى با پيوستن به فعاليت سياسى،‏ ‬در اشكال مسلحانه و‏ ‬غير مسلحانه،‏ ‬به خاك افتادند،‏ ‬يا سال ها در زندان ماندند،‏ ‬مورد شكنجه و تجاوز و اعدام قرار گرفتند يا فرزند،‏ ‬همسر و كسان خويش را از دست دادند و زن بودن را نه از آن رو كه‏ «‬بهشت زير پاى مادران است‏» ‬بلكه بدان جهت كه نيمهء تمام عيار وجود و حيثيت انسانى ست،‏ ‬ارجى تازه بخشيدند‏.‬
ياد مى كنيم از زنانى كه رنج تأمين آذوقهء روزمره را درون صف ها متحمل شدند،‏ ‬به بهانهء نوع پوشش از كينه توزان عقده اى ناسزا و تحقير شنيدند،‏ ‬از دست قوانين ارتجاعى و عمال فرومايهء آن شلاق خوردند،‏ ‬تعزير و سنگسار شدند و با صدها شكل از مبارزهء خستگى ناپذير خويش كوس رسوائى رژيم جمهورى اسلامى را بر بام تاريخ به صدا درآوردند‏.‬
ياد مى كنيم از زنانى روشنفكر و صميمى كه هريك به نحوى بازتاب بخشى از مبارزهء زنان ايران بوده اند‏: ‬هما دارابى،‏ ‬غزالهء على زاده،‏ ‬ليلى بدخشان و پروانه اسكندرى‏ ...‬
و سرانجام درود هاى همبستگى ما نثار زنان رنجديده و مبارز در كشورهاى اسلامى و عربى،‏ ‬از افغانستان تا بوسنى و الجزاير باد،‏ ‬و نيز در اروپا و آمريكا كه در دفاع از حق كامل شهروندى و دستاوردهاى فمينيسم و برابرى با مردان مبارزه مى كنند‏.‬
با سپاس فراوان از استاد محترم خانم دكتر هما ناطق،‏ ‬كه اجازه دادند مقاله شان را بدين مناسبت از نو تايپ و تكثير كنيم‏. ‬اميدواريم مطالعهء آن به مبارزهء ما ژرفاى تازه‌اى ببخشد‏.‬
كميتهء موقت برگزارى مراسم‏ ‬۸‏ ‬مارس‏ - ‬پاريس‏ ‬۱۹۹۹

غرض از اين نوشته بحث در بارهء مسألهء زن نيست،‏ ‬بلكه تصوير و تحليلى ست از اسنادى چند و نظراتى چند در باب زن و در مدونات تاريخى نهضتِ‏ ‬چپ ايران؛ دستچينى ست تاريخچه وار از مبارزات و تشكلات زنان از عصر مشروطه تا عصر رضاخانى‏. ‬با آنكه انگيزهء‏ ‬غائى و موضوع سخن ارائهء ديدگاه و خطابه اى ست از خانم ارانى پيرامون علل ستمديدگى و شرايط رهائى زنان؛ اما پيشگفتار آن،‏ ‬گفتار زياده اى ست در جهت درك بهتر سير تحول فكرى زنان در برههء تاريخى مد نظر‏.‬
در آغاز نيمهء دوم سدهء نوزده،‏ ‬ايران نخستين و يكتا سرزمين اسلامى بود كه مسألهء زن را گستاخانه و بى پروا به ميان آورد؛ به رغم دولت مذهبى و اقتدار اهل مذهب،‏ ‬به رغم جهل مركب و ستم كشيدگى مضاعف،‏ ‬به رغم كمبود آگاهى و فقدان شرايط ذهنى‏. ‬اين پيام آورى مديون طاهرهء قرة العين‏ (‬۱۸۴۸‏- ‬۱۸۱۵‏) ‬بود كه در جاى ديگر‏ (‬۱‏) ‬از او ياد كرده ايم‏. ‬در اينجا نيز قصد بررسى كارنامهء او را نداريم،‏ ‬به تذكر اين چند نكته اكتفا مى كنيم كه قرة العين،‏ ‬گرچه در طرح نظرات خود در ربط با زن،‏ ‬طرفى نبست و به پيروزى دست نيافت،‏ ‬دستِ‏ ‬كم عصيان فردى را با عصيان اجتماعى درآميخت‏. ‬تنها به طرد شرايط سياسى حاكم بسنده نكرد،‏ ‬به ستيز عليه فرهنگ حاكم نيز برآمد‏. ‬از نابرابر بودن ها به انگيزهء نابرابرى ها دست يافت؛ جهل و بى فرهنگى خود را از سلطهء فرهنگ جهل ديد،‏ ‬در پيكار عليه مالكيت خصوصى به‏ «‬تملك‏» ‬مرد بر زن اعلان جنگ داد‏ (‬۲‏). ‬در اجتماع دشتِ‏ ‬بَدَشت،‏ ‬به تنهائى و عليرغم تعصب مذهبى مريدان،‏ ‬حجاب از سر برگرفت و حتى باعث فرار و پراكندگى بابيان گشت؛ اما تا پاى جان در سخن خود نشست‏. ‬ميرزاجانى مورخ بابى نيز آن گستاخى و پرده درى را‏ «‬رسوائى و هرزگى‏» ‬تلقى كرد،‏ ‬در ربط با ماجراى دشتِ‏ ‬بدشت نوشت‏: ‬قرة العين چنان كرد كه‏ : «‬جمعى بيخود،‏ ‬گروهى با خود،‏ ‬طايفه اى متحير،‏ ‬قومى مجنون و فرقه اى فرارى شدند‏» (‬۳‏).‬
آن مورخ قرة العين را عامل هراس و پراكندگى بابيان دانست با آنكه افكار آن زن از ديدگاه اسلامى با كفر و الحاد قرين بود،‏ ‬با آنكه همو در ملأ عام‏ «‬اداى فرايض دينى‏» ‬را حرام برشمرد،‏ ‬با اينهمه نام او در تاريخ در قلم دوست و دشمن باقى ماند؛ چنانكه محمود آلوسى مفتى بغداد كه قرة العين مدتى در خانه اش محبوس و توقيف بود،‏ ‬در شرح احوال او معترف شد كه‏: «‬من در اين زن فضل و كمالى ديدم كه در بسيارى از مردان نديده ام‏» (‬۴‏). ‬پزشك آلمانى شاه گواهى مى داد كه قرة العين بى حجاب در كوچه و بازار مى گشت و‏ «‬مردم به احترام او سر به زير مى بردند‏» (‬۵‏). ‬مورخانى هم كه انقلابى گرى و پيكارجوئى او را از قلم انداختند،‏ ‬سجاياى او را از ياد نبردند،‏ ‬دانش و قريحهء او را ستودند و نوشتند‏: ‬قرة العين‏ «‬زنى بود صاحب قلم،‏ ‬شاعر و سخنران‏» ‬و‏ «‬در ايران نخستين زنى بود كه بر خلاف رسم و عرف زمانه،‏ ‬بى حجاب در برابر مردان ظاهر شد و با علما و رجال به بحث و مجادله نشست‏» (‬۶‏) ‬حتى در يادآورى يكرنگى ميان نظر و عمل استناد به سروده هاى او‏ ‬غريب نيست كه مى سرود‏: «‬من به جهان نديده ام مرد يكى كلام دو‏»!‬
گرچه در رفع حجاب،‏ ‬به منزلهء عامل جهل و نشان سركوب،‏ ‬جز قرة العين،‏ ‬كسى به اين جهل زدائى برنخاست،‏ ‬اما اين عمل به ديگران جرأت طرح مسأله را داد‏. ‬فى المثل ميرزا آقاخان كرمانى‏ (‬داماد صبح ازل جانشين باب‏) ‬در‏ ‬۱۸۶۶‏ ‬ميلادى در پشتيبانى از آزادى زن مى گفت‏: ‬زنان ايران‏ «‬ملك مسلم و كنيز زرخريد مردان‏» ‬به شمار مى آيند‏. ‬در موقعيت زن ايرانى مى نوشت‏: «‬اينك مشتى گوژپشت سر به قفاى،‏ ‬با چشم بر پشت پاى و زشت،‏ ‬در بستهء چادرنام و چاقچورى بداندام،‏ ‬با روبندهاى مانند توبره و لگام بسته اند كه‏ ... ‬اين آئين دين و قرارداد ديدن مردم است‏». ‬بيچاره زنان اين سرزمين‏ «‬نه تنها در نظرها خفيف و بى وقر و ذليل و حقير و ضعيف و مانند اسيرند،‏ ‬بلكه از دانش مهجور و از هر بينش دور و از همه عالم بى خبرند‏» (‬۷‏). ‬اكنون‏ «‬بيش از هزار سال است‏ ... ‬اين زنده به گورانِ‏ ‬تازيان،‏ ‬در زير پردهء حجاب و كفن جلباب مستور و در خانه همچون كور محجوب‏» ‬گشته اند‏. ‬تأثير سوء حجاب در امر ازدواج هويدا ست،‏ ‬يعنى‏ «‬ناآشنائى زن با شوهرى كه مى خواهد با او زندگى كند و عدم آزادى در انتخاب شوهر خود،‏ ‬منشأ مفاسد اجتماعى مى گردد و هرگونه همكارى ميان زن و شوهر را‏ ‬غير ممكن مى سازد‏». ‬ديگر مسألهء‏ «‬تعدد زوجات‏» ‬است كه باز‏ «‬از بركت تشيع‏» ‬ظاهر شد و نه تنها‏ «‬ويرانى ملت ايران‏» ‬بلكه‏ «‬فقر و بيچارگى و فحشاء را به ارمغان آورد‏» (‬۸‏). ‬آخوند زاده،‏ ‬حتى زنان پيغمبر را نيز از اين تبار برشمرد‏. ‬در قياس با مورخان و مبارزان ازلى و بابى،‏ ‬سخنان ميرزا ملكم خان كه در افكار قانون خواهى خود گامى از ولتر و روسو و منتسكيو پس نمى گذاشت به ياوه گوئى و هذيان مى ماند‏. ‬فى المثل در روزنامهء‏ «‬قانون‏» ‬و در پشتيبانى از حقوق زن،‏ ‬اين كلمات بى سر و ته را بر زبان مى راند كه‏ «‬نصف هر ملت مركب است از زن‏. ‬هيچ چيز پيش نمى رود مگر به معاونت زن ها‏. ‬زن هاى ايرانى بايد ملكهء ترويج آدميت باشند‏. ‬وجود آن ها را بايد محترم شمرد‏. ‬حالا كه در ايران مردها زن شده اند،‏ ‬هنگام آن است كه زن ها به شوهرهاى خود درس مردى بدهند‏» (‬۹‏). ‬معلوم نيست كه زنان با خواندن اين خزعبلات به كدام آگاهى مى بايست دست يابند و اندرزهاى بى سر و ته ملكم چه گِرهى از كار فرو بسته شان مى توانست گشود‏. ‬سخنان طالبوف هم از اين رده بيرون نيست‏. ‬در مى گذريم‏.‬
مسألهء زن بار ديگر در انقلاب مشروطيت بر سرِ‏ ‬زبان ها افتاد‏. ‬در اين دوره زنان را در سرِ‏ ‬عرصهء كارزار مى يابيم‏: ‬در تظاهرات،‏ ‬در فعاليت فرهنگى و در انجمن هاى مخفى و انقلابى‏.‬
سرازير شدن زنان به خيابان البته تازگى نداشت‏. ‬بارها در گرانى و قحطى به جاى مردان بسيج شدند‏. ‬اما معمولاً‏ ‬جنبهء ارتجاعى تظاهرات زنانه بر جنبهء انقلابى آن مى چربيد،‏ ‬خاصه در انقلاب مشروطيت‏. ‬شگفت اينكه برخى بى آنكه به محتواى شعارهاى زنان در اين نمايش هاى خيابانى توجه كنند،‏ ‬نوشته اند‏: «‬تنها عاملى كه از درون اسناد مربوط به ماه هاى نخستينِ‏ ‬جنبش مشهود است شركت هرچه فعالانه تر زنان در پروسهء مبارزات ضد استبدادى،‏ ‬ضد استعمارى و دموكراتيك توده هاى شهرى مى باشد‏» (‬۱۰‏). ‬حال،‏ ‬سرشت آن تظاهرات چه بود؟ هنگامى كه ملايان‏ (‬مشروعه خواه و عدالت خواه‏) ‬در طيف‏ «‬اجراى قوانين اسلامى‏»‬،‏ ‬عزل‏ «‬نوز‏» ‬و‏ «‬برداشتن عسكر گاريچى از سر راه قم‏» ‬در زاويهء مقدسه بست نشستند،‏ ‬هنگامى كه در طرد مشروطه خواهى اعلام داشتند كه ما‏ «‬نه مشروطه طلب هستيم و نه جمهورى خواه‏»‬،‏ ‬بلكه جز‏ «‬عدالتخانه‏» ‬اى كه‏ «‬به دست پادشاه مسلمان خودمان‏» ‬بنا گردد،‏ ‬خواست ديگرى نداريم،‏ ‬زنان به اغواى ملايان‏ - ‬كه خود به تحريك انگليس ها‏ (‬در جهت رقابت با برترى نفوذ مالى و تجارى روسيه‏) ‬عليه نوز بلژيكى به حركت آمدند،‏ ‬در خيابان ها ولو شدند،‏ ‬پيراهن دريدند كه‏ «‬اى مردم،‏ ‬بعد از اين بايد دختران شما را مسيو نوز بلژيكى عقد كند،‏ ‬ما ديگر علما نداريم‏» ‬و يا در هوادارى از روحانيون بست نشين،‏ ‬جلو كالسكهء شاه را گرفتند كه‏ «‬ما آقايان و علماى دين را مى خواهيم،‏ ‬عقد ما را آقايان بسته اند،‏ ‬خانه هاى ما را آقايان اجاره داده اند،‏ ‬اى شاه مسلمان،‏ ‬بفرما رؤساى دين را احترام كنند‏» (‬۱۱‏). ‬آنان كه اين اطوار و كرشمه ها را به حساب مبارزهء زنان مى گذارند،‏ ‬بديهى ست چشمداشت ديگرى از جماعت زن،‏ ‬جز تبعيت كوركورانه و دنباله روى ندارند‏. ‬ور نه در كجاى اين شعارها آزادى و يا آزادى زن مطرح است؟ چه تفاوتى ست ميان اين عبارات خاله زنكانه و شعار مستهجن‏ «‬خمينى عزيزم،‏ ‬بگو كه خون بريزم»؟ و يا جنبهء‏ «‬ضد استعمارى،‏ ‬ضد استبدادى و دموكراتيك‏» ‬اين پشتيبانى خائنانه از خائنين انقلاب مشروطه در كجا نهفته است؟
نمونهء ديگر اين هيسترى جمعى و حرمان زدگى را مى توان در تبريز و به هنگام قحطى و گرانى نان ديد‏. ‬در ماه ژوئن‏ ‬۱۹۰۷‏ ‬كه ارزاق ناياب شد،‏ ‬حاجى قاسم اردبيلى نمايندهء اردبيل نيز در شمار انبارداران و محتكران درآمد‏. ‬در‏ ‬۶‏ ‬ژوئن مشروطه خواهان بست نشين،‏ ‬در تلگرافخانه بر آن شدند كه او را به محاكمه فراخوانند‏. ‬از آنجا كه حاجى قاسم سالخورده اى‏ ‬۷۵‏ ‬ساله و بيمار بود،‏ ‬اهل‏ «‬انجمن تبريز‏» ‬كوشيدند تا از طريق محاكمهء علنى گندم را از چنگ او به در آورند‏. ‬در اين هنگام زنان سررسيدند و كوشش انجمن در پنهان كردن آن پيرمرد در گنجهء تلگرافخانه بى ثمر افتاد‏. ‬زنان او را بيرون كشيدند،‏ ‬كارش را با مشت و لگد ساختند،‏ ‬چشمانش را از حدقه درآوردند،‏ ‬آلت تناسلى اش را بريدند و در دهانش نهادند و جسد او را به دار آويختند‏ (‬۱۲‏)‬؛ تا جائى كه كسروى نيز از اين رويداد با نزاكت و شرم ياد مى كند‏.‬
اگر اين حركات را به حساب مبارزه و انقلابى گرى بگذاريم،‏ ‬بايد سخن برخى گزارشگران نهضت مشروطه را بپذيريم كه‏ «‬همهء زنان هوادار انقلاب بودند،‏ ‬اما هيچ چيز براى خود نمى خواستند‏» (‬۱۳‏). ‬چنانكه خواهيم ديد اين سخن نادرست بود و تنها در مورد تظاهرات و شعارهاى خيابانى زنان صدق مى كرد‏.‬
يا فى المثل خان بيات در تحسين و تأىيد مبارزاتى در اين روال،‏ ‬سندى از گزارشگران انگليس مى آورد،‏ ‬مبنى بر اينكه در طى بست نشينىِ‏ ‬سفارت انگليس‏ «‬دو سه هزار زن‏» ‬در بيرون اجتماع كرده،‏ ‬خواهان پيوستن به بستيان بودند‏ (‬۱۴‏) ‬يعنى هوادارى از ارتجاعى ترين جنبهء انقلاب مشروطه كه در مبحثى ديگر به بحث گذاشته ايم‏ (‬۱۵‏). ‬همينقدر بيفزائيم كه به قول برخى از مورخان باريك بين بسيار بودند تهى دستانى كه به آن روزهاى گرانى و قحطى،‏ ‬به گرماى تابستان،‏ «‬هواى خنك باغ‏ ‬سفارت‏» ‬را در سر داشتند و به هواى‏ «‬اغذيه و شربت‏» (‬۱۶‏) ‬رايگان كه به دستور تجار ثروتمند‏ (‬۱۷‏) ‬تدارك ديده شده بود،‏ ‬پشت درهاى سفارت مانده بودند‏! ‬ازبخت بدشان سفارتيان از‏ «‬پذيرفتن اشخاص نوكرباب‏» (‬۱۸‏) ‬سر باززدند،‏ ‬به ويژه كه اسامى بستيان و تعداد چادرها از قبل تعىين شده بود‏. ‬حال،‏ ‬تجمع زنان هنگامى دلالت بر هشيارى و آزاديخواهى مى داشت كه عليه آن تحصن‏ - ‬كه در جهتِ‏ ‬عدالتخانه،‏ ‬عليه مشروطه و‏ [‬در‏] ‬ضد[يت با‏] ‬انقلاب پيش مى رفت‏ -‬،‏ ‬اجتماع مى كردند‏. ‬وانگهى بايد پرسيد چرا هنگامى كه در‏ «‬مجلس ملى‏» ‬همان به اصطلاح علماى مشروطه خواه مصرانه خواهان منع زنان از‏ «‬تحصيل و مدرسه‏» ‬شدند‏ (‬۱۹‏) ‬اينان پشت درهاى مجلس به شيون برنخاستند؟ چرا هنگامى كه قانون اساسى آنان را از حق رأى و انتخاب شدن محروم داشت،‏ ‬رگ‏ ‬غيرتشان به جوش نيامد؟ و يا چرا هنگامى كه همزمان با عزل نوز،‏ ‬علماى آزاديخواه خواستار اخراج كارگران زن از كارخانه ها گشتند‏ (‬۲۰‏) ‬حضرات به دفاع از حقوق همنوعان خود برنيامدند؟ پس بدا به حالشان كه ضد انقلاب در همه حال،‏ ‬از وجودشان به مثابهء ارتجاعى ترين عناصر يارى جست‏. ‬تا جائى كه يكى از روزنامه نگاران روسى در احوال زن ايرانى نوشت‏: «‬در مملكت شاه زنان مستبد ترين عناصر هستند‏» (‬۲۱‏)!‬
آن آوازهاى دهل به كنار،‏ ‬نقش ارزنده و خلاق زنان را بايد نخست در مطبوعات و فعاليت هاى فرهنگى نهضت مشروطيت جست،‏ ‬نكته اى كه پژوهشگران از قلم انداخته اند‏. ‬در آنجا ست كه زن ايرانى موقعيت و خواست هاى خود را،‏ ‬با همه كمى و كاستى،‏ ‬بى پروا عرضه مى دارد،‏ ‬در پيكار عليه واماندگى و جهل خود،‏ ‬به ستيز عليه جهل و واپس گرائى حاكم بر مى خيزد،‏ ‬در راه يابى براى فرار از چنگال سنن و احكام پوسيده،‏ «‬آموزش و تربيت‏» ‬اجتماعى را رهگشاى اسارت خود مى بيند‏. ‬سخن نه بر سر برابرى و برادرىِ‏ ‬ساختگى و موهوم،‏ ‬بلكه در لزوم اعتلاى فرهنگى در جهت شناخت بهتر انگيزه هاى عقب افتادگى و ستمديدگى ست‏.‬
نمونهء درخشان اين تفكر رسالهء‏ «‬معايب الرجال‏» ‬بى بى خانم است‏ (‬۲۲‏). ‬به ويژه كه او زنى بود از طبقات نامرفه،‏ ‬اما بارآمده در كنار پدرى مدرس،‏ ‬بابى مسلك و بهره مند از تحصيلاتى چند‏. ‬از او در انجمن هاى سرى نيز ياد خواهيم كرد‏. ‬در اينجا شمه اى از افكار او را به دست مى دهيم تا ماهيت آن انجمن ها را بيشتر بشناسيم‏. ‬بى بى خانم همهء نسخه نويسان‏ [‬و‏] ‬مدعيانِ‏ ‬تأديب نسوان را مشتى‏ «‬رجاله‏» ‬و‏ «‬خائن‏» ‬مى خواند‏. ‬در‏ ‬۱۸۹۶‏ ‬مى نوشت‏: ‬همان هائى كه مملكت را به اين روز انداخته اند،‏ ‬كارها را به‏ «‬بخت و اتفاق‏» ‬سپرده اند،‏ «‬نه از خلق شرمى و نه از خالق آزرمى‏» ‬دارند،‏ ‬همان هائى كه وقتى به ياد مردم و ملت مى افتند كه‏ «‬سرهاشان گرم‏» ‬است و‏ «‬يكى به خيال اشتباه پادشاه‏ ... ‬ديگرى در انديشهء وزارت و صدارت و ديگرى در فكر فلاحت و زراعت‏» ‬مى افتد،‏ ‬اكنون مى خواهند براى ديگران هم تعىين تكليف كنند‏. ‬بهتر آنكه نخست به اصلاح‏ «‬صفات رذيلهء‏» ‬خويش برآيند،‏ ‬چرا كه‏ «‬ذات نايافته از هستى بخش‏ - ‬كى تواند كه شود هستى بخش‏»! ‬اين كج انديشان‏ «‬به اندازهء خيالات خود‏» ‬همه‏ «‬عالم را مثل خود فرض نموده‏ ... ‬ترتيب زندگانى و دستور العمل به عالم مى دهند،‏ ‬اما جاى خوشوقتى ست كه‏ «‬مردم مختلف اند و رأى ها و طبايع متخالف اند و در سليقه و صنايع متضادند‏». ‬از همين روى و برخلاف باور اين‏ «‬لاشعوران‏» ‬و به يارى افكار منحط چند مربى مهمل گوى نمى توان‏ «‬بساط تمدن‏» ‬را برچيد و به‏ «‬عالم انسانيت‏» ‬پايان داد‏. ‬بى بى خانم آنگاه بر فرهنگ مذهبى و سياسى زمانه مى تازد‏. ‬احكام و دستورات رايج را فرهنگ‏ «‬طبقات مرفه‏» ‬بر مى شمارد؛ در اشاره حتى به تعليمات پيغمبر در ربط با خوشبوئى و پاكيزگى زن مى گويد‏: ‬پاكيزگى آنجا ميسر است كه‏ «‬اسباب كثافت مفقود باشد‏». ‬بديهى ست‏ «‬فقر و فلاكت‏» ‬كثافت بار است و عامل نظافات‏ «‬ثروت و‏ ‬غنا ست‏». ‬ما‏ «‬مردم فقير و محتاج‏ ... ‬كه سى سال زير يك لحاف كثيف‏» ‬به سر مى بريم نيازى به‏ «‬اين همه روده درازى‏» ‬نداريم‏. ‬هر‏ «‬ذى شعورى‏» ‬نظافت را دوست دارد و‏ «‬مرغوب را از‏ ‬غير مرغوب‏» ‬مى شناسد‏. ‬همهء اين نصايح پدرانه براى آنست كه وسيلهء تعيش و رفاه خود را فراهم سازند و ما را به سليقهء خود بيارايند‏. «‬آداب دين اسلام‏» ‬مى خواهد كه ما به‏ «‬خدمتكارى‏»‬،‏ ‬خانه دارى و‏ «‬معاشرت با موجودات ناقص‏» ‬همچون‏ «‬اطفال و صبيان و دختران و نسوان‏» ‬بسنده كنيم،‏ ‬از‏ «‬راه و رسم انسانيت و تمدن‏» ‬دور بمانيم‏. ‬فى المثل پند مى دهند كه‏ «‬زن بايد از شوهر خود دور نشيند‏»‬،‏ «‬قدم آهسته بردارد‏»‬،‏ «‬سخن را نرم و ضعيف بگويد مثل كسى كه از ناخوشى برخاسته باشد‏». ‬البته زنان مرفه را مى توان به اين حركات خو داد؛‎ ‬اما مردم رعيت با اين همه كارهاى مشكل و دشوار،‏ ‬چگونه مى توانند‏ «‬اين قسم رفتار‏» ‬در پيش گيرند‏. ‬بى بى خانم خطاب به خواهران خود يادآور مى شود كه اينجا‏ «‬فرنگ نيست‏» ‬كه‏ «‬زنان عالم به همهء علوم‏» ‬باشند و‏ «‬مثل دستهء گل‏» ‬راه بروند و‏ «‬در سر ميز با مردان اجنبى‏» ‬بنشينند و‏ «‬وقت رقص‏» ‬دست مردان را‏ «‬بگيرند و برقصند‏». ‬پس در اين خراب آباد گمان مبر كه‏ «‬عقل دورانديش و قوت و زور‏» ‬دارى،‏ «‬مى توانى كارهاى عمده از پيش ببرى‏» ‬و يا‏ «‬از كسب بازوى خود كفيل خرج بشوى‏». ‬تا آن آداب و احكام برجا ست‏ «‬عاجزه و ناقصهء همه چيز هستى‏» ‬و بايد‏ «‬مطيع امر شوى خود باشى‏». ‬از دست زنان به تنهائى و از بازى با‏ «‬كلمه‏» ‬و‏ «‬عبارت پردازى‏» ‬مردان كارى ساخته نيست‏. ‬اگر قرار بر تربيت است همه بايد تربيت بپذيرند و اين منوط است به‏ «‬تأسيس قوانين تمدن‏» ‬و برچيدن فرهنگ تحجر‏.‬
در انقلاب مشروطيت،‏ «‬صور اسرافيل‏» ‬كه بارها به خاطر مبارزه با‏ «‬كهنه پرستان‏» ‬از سوى علما توقيف شد و سرانجام هم،‏ ‬مدير روزنامه سرش را در اين راه بر باد داد،‏ ‬گهگاه مسألهء زن را به صور گوناگون پيش كشيد‏. ‬فى المثل،‏ «‬مكتوب يكى از مخدرات وطن پرست‏» ‬را انتشار داد و از زبان زنان و در بيان حال نوشت‏: ‬مى گويند و جرايد نيز مى نويسند‏ «‬مردم ايران از خواب‏ ‬غفلت بيدار،‏ ‬از كرده ها پشيمان،‏ ‬از حركات خود منزجر و از افعال خود منفعل شده اند‏» ‬بدان معنا كه راست كردارى و صداقت پيشه كرده اند،‏ ‬از سازش و مغازله و تزلزل دورى گزيده اند‏. «‬يا للعجب‏»! ‬گويا ارباب خوش باور جرايد مردم ايران را به درستى نشتاخته اند‏ «‬كه چگونه با هر نسيمى مى وزند و به هر سازى مى رقصند،‏ ‬چنانكه‏ «‬مى بينيم‏» ‬همان‏ «‬اشخاصى‏» ‬كه تا ديروز بر‏ «‬مستبدين‏» ‬متعجب لعنت مى فرستادند و خود را هادى و هاتف بيدارى خلايق مى شناساندند به‏ «‬جزئى تغىير‏» ‬از گفتار خود باز گشتند‏ «‬ورق را برگردانيده با انجمن مخالفين هم قسم‏» ‬شدند‏. ‬مثلاً‏ ‬امروز همگان مى دانند كه‏ «‬اين شيخ فضل الله نورى چه فتنه ها به پا كرد‏» ‬به چه شيوه ها از در مخالفت با مشروطه و مجلس برآمد،‏ «‬تا چه اندازه خاطر مردم را پريشان نمود‏». ‬اما امروز در همان مجلس‏ «‬ديده و شنيده مى شود‏» ‬كه به محض كوچكترين مخالفت يا صداى اعتراضى كه از مردم به گوش مى رسد،‏ ‬همان مشروطه طلبان سابق‏ (‬بهبهانى و طباطبائى‏) ‬با همان رهبر استبداد دست به يك شده مى گويند‏: «‬اين مردم بابى شده اند‏»‬،‏ «‬در صدد اذيت رئيس مذهبى‏» ‬خود برآمده اند و در انديشهء‏ «‬پايمال كردن دين اسلام‏» ‬اند‏. ‬آخر،‏ ‬اى آزاديخواهان،‏ «‬انصاف مى خواهم،‏ ‬آيا شيخ مذكور دين اسلام است»؟ چنين نيست و‏ «‬بنده عرض مى كنم كه خير‏»! ‬اين‏ «‬مردم هستند كه هنوز در خواب‏» ‬اند،‏ ‬به اين تهديدات تن مى دهند،‏ ‬چرا كه قدرت تميز ندارند‏. «‬افسوس مى خورم كه چرا مرد نيستم تا گويم هر آنچه مى دانم‏» ‬و در اين انديشه كه‏ «‬مردها از چه مى ترسند و از چه مى هراسند‏» ‬درمانده ام‏! (‬۲۳‏)‬
على اكبر دهخدا هم در همان نشريه گهگاه ستون هاى‏ «‬چرند و پرند‏» ‬را به روى آزادى زنان گشود‏. ‬مخدرات را به طرد آداب و رسوم سنتى و كسب معارف جديد مشوق گشت‏. ‬آنان را به مبارزه عليه استبداد مذهبى فراخواند‏. ‬جهان بينى او در ربط با مسألهء زن،‏ ‬روشنگر همانا برخورد سوسيال دمكرات هاى ايران است كه دهخدا در كنارشان مى رزميد‏. ‬به طنز نوشت‏: ‬اين‏ «‬وكلا و وزراى ما خوب مى دانند كه اگر خانم هاى ايرانى دور هم جمع شوند،‏ ‬مدرسه باز كنند،‏ ‬انجمن داشته باشند،‏ ‬تعليم و تربيت بشوند،‏ ‬ديگر روى به ديزى هاى كهنه و چربى گرفته نخواهند كرد،‏ ‬يا دست كم،‏ ‬خواهند فهميد كه‏ «‬ديزى پاك و پاكيزه بهتر از ديزى هائى ست كه دو انگشت دوده در پشت و يك وجب چربى بر در و ديوارش است‏» ‬آنگاه تميز عقايد نو از كهنه آسان تر خواهد بود،‏ ‬چرا كه‏ «‬اصل خرابى مملكت و بدبختى ايران همان اعتقاد كاملى ست كه زن هاى ما به ديزى از كار درآمده دارند‏» ‬پس بايد‏ «‬به هر زودى كه ممكن است‏» ‬عزم خود را جزم كنند،‏ ‬به پا خيزند و‏ «‬هرچه در اين مملكت ريش،‏ ‬جبه،‏ ‬قطر شكم،‏ ‬اروسى دستك دار و هرقدر كه از اين قبيل نشانه از سلامت استخوان باشد همه را يك روز روشن با يك‏ ‬غيرت و فداكارى فوق الطاقه بارِ‏ ‬يك الاغ‏ ‬كرده از دروازه هاى شهر بيرون بيندازند‏». ‬نيز در وداع با كهنگى و گنديدگى‏ «‬زن ها بايد هرچه ديزى از كار درآمده در مطبخ دارند،‏ ‬همه را برداشته بياورند و پشت سر اين مسافرها بشكنند‏. ‬اگر اين كار را بكنند،‏ ‬من قول مى دهم كه در مدت كمى تمام خرابى ها اصلاح بشود‏»‬،‏ ‬ورنه‏ «‬عقل من ديگر به جائى نمى رسد‏» ‬و همان بهتر كه بروند‏ «‬ختم أمن يجيب بگيرند،‏ ‬بلكه خدا خودش اصلاح كند‏ ... ‬والسلام‏» (‬۲۴‏). ‬دهخدا در ميان سخنان طنز آلود،‏ ‬از پيشرفت هاى زنان‏ ‬غرب،‏ «‬در تحصيل حقوق سياسيه‏» ‬نيز ياد مى كرد و مى گفت‏: ‬آنان در جهت رستن از بند اسارت«اجتماعات بزرگ تشكيل داده،‏ ‬قسمت عمدهء جرايد و نطق خطبا را به خود مشغول كرده اند‏» ‬و‏ «‬براى حقانيت‏» ‬خود‏ «‬كتاب هاى متعدد‏» ‬انتشار داده اند و الى آخر،‏ (‬۲۵‏).‬
مسألهء زن در روزنامهء‏ «‬ايران نو‏» ‬وابسته به يك جناح از سوسيال دموكرات هاى ايران نيز به اشكال گوناگون طرح بود‏. ‬حتى به نظر مى رسيد كه زنى‏ «‬طاهره‏» ‬نام در نقش خبرنگار رسمى و دائمى آن نشريه قلم مى زد و به برخى از نامه ها و مقالات رسيده پاسخ مى داد‏.‬
گويا ست كه در آن نوشته ها،‏ ‬تقريباً‏ ‬قريب به اتفاق زنان از فرهنگ اسلامى‏ «‬گله‏» ‬داشتند و موقعيت زن را در دورهء ساسانيان برتر و والاتر مى شمردند‏. ‬بدين سان هرجا كه دستشان مى رسيد از نقد سنن و احكام حاكم باز نمى ايستادند‏. ‬فى المثل منيرهء مازندرانى مى نوشت‏: ‬در ايران هنوز گروهى‏ «‬تربيت و تعليم نسوان را بى مصرف،‏ ‬بعضى مكروه و بعضى حرام مى دانند‏». ‬از بركت همين معتقدات،‏ ‬سال هاى سال است كه‏ «‬ما مسلمانان و ما ايرانيان‏»‬،‏ ‬زنان يعنى‏ «‬اين شريك البشريت‏» ‬را از‏ «‬تمام حقوق بشرى محروم ساخته و ابواب تعليم علوم و كسب فنون و صنايع رابه روى آنان مسدود ساخته ايم‏». ‬و حال آنكه انتظار داريم كه فرزندان اين آب و خاك كه زير دست اين عنصر‏ «‬جاهل‏» ‬پرورش مى يابند،‏ ‬عالم و دانا هم بار بيايند‏. ‬اما موقعيت زن ايرانى در درون خانواده از‏ «‬دو شق‏» ‬بيرون نيست‏: ‬يا‏ «‬به مساعدت حسن جمال و‏ ‬غنج و دلال محبوب شوهر است و يا به جهت حرمان از اين عوالم ظاهرى،‏ ‬منفور‏». ‬زن اگر‏ «‬جمالى‏» ‬داشت‏ «‬جانى هم به در برده‏» ‬و مى تواند‏ «‬در عدم كفايت عقل‏» ‬و فقدان‏ «‬اصالت رأى‏» ‬همچون تصويرى بى جان‏ «‬عمرى يا نيمه عمرى‏» ‬سر كند و‏ «‬خوش‏» ‬باشد‏. ‬اما اگر از حسن جمال بى بهره ماند بايد با‏ «‬منفور‏» ‬بودن خود بسازد،‏ ‬از‏ «‬نادانى و جهل‏» ‬و از‏ «‬فرط بيچارگى‏» ‬به‏ «‬هزار حيله‏» ‬و نيرنگ پناه ببرد،‏ ‬تا گليم خويش بيرون كشد و نابسامانى را به سر رساند‏.‬
گوئى خانم منيرهء مازندرانى ندانسته استدلال‏ «‬لاكلو‏» ‬نويسندهء فرانسوى را پيش مى كشد كه در نيمهء اول سدهء نوزده و در‏ «‬تربيت زنان‏» ‬مى گفت‏: ‬اگر بپذيريم كه زن در هوش و استعداد با مرد برابر است،‏ ‬هنگامى كه قابليت خود را نتواند در جهت درست به كار گيرد،‏ ‬هنگامى كه از حقوق انسانى و امنيت اجتماعى بى بهره بماند،‏ ‬به ناچار كارآىى خود را در تبهكارى و تخريب به كار مى گيرد،‏ ‬روابط انسانى را خدشه دار مى كند و سد راه پيشرفت و اعتلاى انسان مى شود‏. ‬قهرمان رمان او نيز از‏ «‬روابط خطرناك‏» ‬چنين زنى ست‏: ‬رشك انگيز و تبهكار‏ (‬۲۶‏).‬
منيرهء مازندرانى نيز به همين روال مى انديشد‏. ‬حتى مى گويد‏: «‬جهل و بى عملى‏» ‬نسوان‏ «‬غنى و فقير‏» ‬بر نمى دارد‏. ‬ميان‏ «‬وضيع و شريف‏» ‬هم چندان فرقى نيست‏. ‬تفاوت زن ها تنها در فاخر بودن‏ «‬البسه و زيور‏» ‬آلات است،‏ ‬تا جاىى كه‏ «‬زن جاهل ايرانى‏» ‬هر اندازه‏ «‬بر توانگرى اش بيفزائى بر جهلش افزوده گردد‏»! ‬با اين حال،‏ ‬شايد بتوان گفت كه در ميان‏ «‬طوايف زن و مرد‏» ‬وضع زن ايلاتى و دهاتى بهتر است‏. ‬چرا كه اشتغال در صفوفشان بيشتر و معلومات مرد و زن به يك ميزان است‏. «‬زن ايلاتى يا زن زارع در معلومات و معيشت بشرى عارف است به تمام معارف شوهر خود و شريك است در تمام محصولات و زحمات و دسترنج او‏». ‬به عبارت ديگر در توليد سهم مساوى دارد‏. ‬پس،‏ «‬درجهء معلوماتشان هم در اعمال زندگانى مساوى ست‏». ‬اما پيشرفت راستين زن،‏ ‬تنها در جوامع‏ ‬غربى واقعيت دارد‏. «‬اروپاىى ها مى گويند‏: ‬زن نيمهء مرد است و اين مطلب صحيح و فصيحى ست‏». ‬و دال بر اينكه مرد و زن‏ «‬دو نيمهء يك شكل واحدند‏» ‬و محتاج اند به كوشش يكديگر‏ «‬جهت تركيب يك شكل واحد و يك جسم كامل‏» ‬و تا چنين نباشد‏ «‬تشكيل خانواده‏» ‬در جامعه بر اساس درستى استوار نيست‏ (‬۲۷‏).‬
در مكتوبى ديگر يكى از‏ «‬خانم هاى ايرانى‏» ‬از پيشرفت زنان در كشورهاى آشنا سخن مى گفت و در قياس با شرايط ايران به حسرت مى نوشت‏: «‬به راستى آن ذره كه در حساب نايد مائيم‏»: ‬در سرزمين عثمانى مشروطيت با‏ «‬تربيت و ترقى بنات‏» ‬همراه شد‏. ‬در چين كه هشت سال ديگر داخل در دول مشروطه خواهد گرديد،‏ ‬تربيت نسوان به جائى رسيده كه‏ «‬هر روز چند روزنامه از طرف خواتين وطن پرست به طبع و نشر مى رسد‏»‬،‏ ‬حتى‏ «‬قريب هزار نفر‏» ‬از دختران چينى به هزينهء دولت متبوع خود،‏ ‬در توكيو به‏ «‬تحصيل علم‏» ‬اشتغال دارند و نيز‏ «‬برخى از دختران و خواتين محترمه در چند ماه ديگر براى درك تربيت لازمه عازم خاك انگليس خواهند شد‏». ‬در ايران خودمان بايد گفت وضع‏ «‬زنان طايفهء ارامنه و كلدانى و يهود و زردشتى‏» ‬هزار بار از زن مسلمان بهتر است‏. ‬آنان دست كم،‏ ‬به‏ «‬احداث مدارس نسوان‏» ‬دست زده اند و حال آنكه ما‏ «‬بيچارگان هنوز درماندهء وادى ضلالت و نادانى مى باشيم‏» ‬گرچه پيش از حملهء اعراب‏ «‬سرمشق تمام عالم‏» ‬بوديم‏. ‬پس بايد جست و يافت كه از چه رو در‏ «‬هند و چين و ژاپن و مصر و عثمانى‏» ‬تربيت نسوان به اين پايه از پيشرفت و اهميت رسيده است‏ (‬۲۸‏) ‬و در ايران هنوز نخستين گام را هم برنداشته اند‏.‬
تنوع آراء زنان در بررسى مسألهء زن،‏ ‬خواه ناخواه فصلى در اين باب گشود و خود تنوع آراء را به دنبال آورد‏. ‬هركس در حد درك و شعور خود درد دل ها و علل نابسامانى را روى كاغذ ريخت‏. ‬هنوز الگوبردارى و تقليد كوركورانه به اين نوشته ها راه نداشت‏. ‬هنوز نظربازى با عقايد ديگران جايگزين نظرآورى نشده بود‏. ‬به رغم سبك و شيوهء نگارش زنانه،‏ ‬زنان خلاقانه و با الهام ازتجربيات و اندوخته هاى فردى،‏ ‬موقعيت خود را در معرض نقد قرار مى دادند‏. ‬از اين رو مقالات زنان به رغم كم سوادى و پراكندگى و آشفتگى،‏ ‬خالى از لطف و ابتكار نيست‏. ‬براى نمونه طاهره خانم كه خود را‏ «‬خادمهء وفائيهء وطن عزيز‏» ‬مى خواند،‏ ‬مى گفت‏: «‬كمينه كه از جنس نسوانم‏» ‬امروز مى دانم كه همهء زندگى را در‏ «‬حرمان‏» ‬از كسب معارف باخته ام‏. ‬به جاى‏ «‬تعليم و تربيت صحيح‏» ‬با‏ «‬نقايص و معايب امور خانه دارى‏» ‬سر كرده ام‏. ‬گرچه به سرشت اين كار فساد انگيز آگاهى يافته ام اما‏ «‬به واسطهء تنهائى از علاج آن عاجز‏» ‬مانده ام‏. ‬به اين نكته نيز پى برده ام كه چون‏ «‬مردم مملكت ما تقريباً‏ ‬به دو قسمت متساوى از ذكور و اناث مركب است‏» ‬بنا بر اين تا نيمى از اين مردم كه در جهل سر مى كنند از تربيت بهره نگيرند‏ «‬در آن مملكت ترقى و تمدن‏» ‬ميسر نخواهد بود‏ - ‬خاصه كه تربيت فرزندان را بر عهدهء مادران گذاشته اند‏. ‬حال مى پرسم‏: ‬چرا بايد براى اين همه‏ «‬استعداد فطرى‏» ‬و‏ «‬قواى خلقى‏» ‬كه در زن جمع است مصرفى نباشد‏. ‬آئين زردشت هرگز زنان را از احراز مقام علمى و سياسى محروم نمى كرد‏. ‬حتى امروز هم در ميان زردتشتيان‏ «‬يادآورى ارواح بعضى از نسوان در ادعيه معمول است‏». ‬طاهره خانم هم،مانند خانم مازندرانى بر اين اعتقاد است كه در ايران وضع زنان‏ «‬در ميان ايلات خودمان‏» ‬به رغم‏ «‬تعديدات‏ [‬؟‏] ‬روزگار كه حال مردم‏ ... ‬را از حد اعتدال خارج گردانيده،‏ ‬صفات صورى و معنوى زنان ايلاتى نسبت به زنان شهرى بسيار امتياز دارد‏» ‬و آنان براى‏ «‬هرگونه ترقيات مملكت سرمايهء بزرگى‏» ‬به شمار مى آيند‏. ‬به راه اين ترقى،‏ ‬طاهره خانم‏ «‬خادمين وطن‏» ‬را به‏ «‬قيام‏» ‬در جهت تحقق‏ «‬تكاليف‏» ‬خود فرا مى خواند‏ (‬۲۹‏).‬
همان نويسنده در مقاله اى ديگر گامى فراتر رفت‏: ‬احكام مذهبى را زير پرسش برد؛ به اشاره و استعاره اين استدلال را پيش كشيد كه اگر آفريدگار جهان قادر متعال است،‏ ‬چرا انسان ها را برابر نيافريده‏. ‬چگونه مى توان پذيرفت كه‏ «‬صانع،‏ ‬مصنوعِ‏» ‬خود را به نقص بيارايد و‏ «‬مخلوق خود را ناقص‏» ‬بپسندد؟ اما حقيقت جز اين نيست كه هر انسانى پاسخگوى اعمال و گفتار خويش است‏. ‬پس،‏ ‬از آنجا كه‏ «‬اعمال خود ما ست كه به سوى ما بازگشت خواهد كرد‏» ‬،‏ ‬بايد جدا از تحكم پذيرى‏ «‬بكوشيم و جنس خود را بجوئيم‏» ‬كه گفته اند‏ «‬اى نور چشم من به جز از كشته ندروى‏». ‬به عبارت ديگر از ديگران كارى براى ما و به راه ما ساخته نيست‏. ‬دانشمندان ما به جاى اينكه زنان را در‏ «‬مدارس جديد‏» ‬به كسب معارف وادارند و در همه كار‏ «‬قرين‏» ‬خويش نمايند،‏ ‬هنوز در تربيت زن پايبند همان‏ «‬احكام جاريه‏» ‬پوسيده اند‏. ‬از بركت همان احكام است كه مى گويند‏: ‬ما مرديم و مختاريم و‏ «‬مى توانيم چند زن اختيار كنيم‏»! ‬در چنين فرهنگى مردان فقط‏ «‬شيفتهء رنگ و بوى‏» ‬زنان و اسير‏ «‬هواهاى نفسانى‏» ‬خويش اند‏. «‬سبحان الله از اين همه‏ ‬غفلت و جهالت و ظلم نسبت به هم نوع‏». ‬طاهره خانم بى آنكه نامى از قرآن و اسلام و دستورات پيغمبر ببرد،‏ ‬اينچنين سرپيچى و انزجار خود را ابراز مى دارد‏: ‬مى پرسم‏ «‬اگر تعدد زوجات مشروع است،‏ ‬چرا براى ما نيست‏» ‬،‏ «‬آيا هيچ مردى مى پسندد كه زن او شوهر متعدد اختيار كند»؟‏ (‬۳۰‏) ‬اگر نفس اين عمل خوب است،‏ ‬عمل خوب بايد براى همه جايز باشد،‏ ‬اگر بد است چرا مجاز است؟ نيازى به گفتن نيست كه روى سخن نويسنده با خدا و رسول خدا ست‏!‬
حاصل آن اعتراضات و تفكرات مدارسى بود كه زنان برپا داشتند‏. ‬پيش از آن تنها مسيحيان،‏ ‬زردشتيان و يهوديان تعليم و تحصيل دختران را مشوق بودند‏. ‬اما هنگامى كه زنى از تبار مسلمانان به تأسيس دبستان دخترانه‏ «‬ام المدارس‏» ‬برآمد،‏ ‬آوازه اش در همه جا پيچيد‏. ‬محل مدرسه در دروازه قزوين و خيابان ظهير الدوله بود‏. ‬اطفال را از شش سالگى مى پذيرفت‏. ‬زبان فرانسه،‏ ‬انگليسى،‏ ‬هنر قابلگى و آشپزى و‏ «‬غالب علوم عقلى و نقلى‏» ‬را در برنامه داشت‏. ‬به ادعاى خودش‏ «‬با پروگرام صحيح و اسلوب جديد‏» ‬تدريس مى كرد و ماهيانه‏ «‬پنج هزار‏» ‬هم شهريه مى گرفت‏ (‬۳۱‏). ‬افكار و مشى مؤسسين را مى توان از نطق مدير مدرسه به مناسبت پايان سال تحصيلى استنتاج كرد‏. ‬در آن گفتار‏ «‬معارف پرورانه‏» ‬رئيس مدرسه مى گفت‏: «‬حالا خواهشمندم از خواتين عظام كه قدرى در منشأ‎ ‬فضيلت و سر اين شرافت تدقيق و تحقيق فرمايند كه اين همه اصرار و تأكيد در وجوب علم از چرا ست‏». ‬در اين باره كافى ست كه قدرى‏ «‬وجدان‏» ‬خود را به داورى بخوانيم تا دريابيم كه انسان تنها‏ «‬به واسطهء علم مى تواند به رفع تمام حوايج خويش كامياب شود‏. ‬شخص بى علم در حكم‏» ... «‬اموات و در عداد جماد‏» ‬است و مملكتى كه علم را راهنماى خود نسازد،‏ ‬در جزو شكست خوردگان اين جهان خواهد بود‏.‬
آنگاه خانم مديره،‏ ‬اولياى دانش آموزان را به تاريخ پرشكست ايران ارجاع مى داد‏. ‬در اين مقوله سخن را بى پرواتر از بسيارى از مورخان ما به ميان مى كشيد‏. ‬فى المثل،‏ ‬از دست رفتن‏ «‬ولايات شمالى‏» ‬ايران را نه در اثر‏ «‬كاردانى‏» ‬عباس ميرزا نايب السلطنه و يا سست عنصرى فتحعليشاه،‏ ‬بلكه از پى آمد جهل ايرانيان و دانائى دشمنان ايران مى خواند‏. ‬بدين مضمون كه‏ «‬تركستان و قفقاز به واسطهء علم‏» ‬ديگران‏ «‬از ما سلب شد‏». «‬هندوستان به اين عظمت‏» ‬به يارى علم‏ «‬منتزع گشت‏». ‬غربيانْ‏ ‬مسلح به دانش بودند و از اين طريق‏ «‬به شرق دست يافتند‏». ‬بنا بر اين،‏ «‬از نحوست و شئامت جهل است كه ما مثل سِبطى در جنب قِبطى،‏ ‬بندهء زرخريد در مقابلِ‏ ‬آقاى فعال و محتاج حقيقى و ذليل واقعى و سائل به كف‏» ‬شديم‏. ‬يعنى‏ «‬هرچه هست از قامت ناساز بى اندام ما ست‏». ‬عقب افتادگى زن نيز نشانى از جهل عمومى ست‏.‬
اين شيوهء تفكر البته يادآور سخنان سيد جمال الدين اسدآبادى در شكوه و عظمت علم است‏. ‬او خطاب به روشنفكران هند مى گفت‏: ‬دولت انگليس هندوستان را به ضرب اسلحه و قشون نگرفت،‏ ‬بلكه از طريق سيم تلگراف و راه آهن و پست تسخير كرد‏. ‬يعنى دانش خود و جهل ما را به معرض نمايش گذارد‏. ‬امروز مقابله با‏ ‬غرب به مفهوم دست يافتن به علوم و فنون‏ ‬غرب است و بس‏ (‬۳۲‏). ‬به همان روال مدير‏ «‬ام المدارس‏» ‬مى پرسيد‏: ‬اگر عامل پيشرفت علم و عامل شكست جهل نيست‏ «‬در خصوص خانم هاى ژاپنى چه مى فرمائيد»؟ بايد از آنان‏ «‬كسب‏ ‬غيرت‏» ‬كرد‏. «‬مادام‏ ‬اوياما‏ ‬در جواب مكتوب خانم انگليسى‏» ‬اطلاع مى دهد كه در ژاپن‏ «‬هىأت هاى خيريهء متعدد از زنان تشكيل شده‏» ‬و روزى‏ «‬پنج ساعت لاينقطِع‏» ‬كار مى كنند‏. ‬نيز‏ «‬يكصد و پنجاه هزار عورت جهت بيمارخانه ها و زخم بندى و رسيدگى به مجروحين و معلولين‏» ‬تربيت شده اند‏. ‬اينان همگى از دسترنج خود نان مى خورند،‏ ‬اسارت و فلاكت ما را ندارند‏. ‬امروز براى ما راهى نيست جز اينكه‏ «‬داراى همان تمدن و حيات بشويم كه اروپائى ها دارا هستند‏». ‬به هرحال،‏ «‬اندكى با تو بگفتم‏ ‬غم دل ترسيدم‎/‬‏ ‬كه دل آزرده شوى ورنه سخن بسيار است‏» (‬۳۳‏).‬
زنان افتتاح مدارس را خوش آمد گفتند و تبريكات فرستادند‏. ‬از عشق آباد روسيه هم شمس كسمائى مكتوب شادباش نوشت و خوشنود بود از اينكه براى نسوان ايرانى«حياتى نو‏» ‬فراهم آمد‏. ‬خانم كسمائى در نامهء خود مى گفت‏: ‬در ايران به علت جهلِ‏ ‬زنان و در نتيجهء حاكميت مردان اين دو‏ «‬طايفه‏» ‬هردو در بند يكديگرند‏. ‬آخر‏ «‬تا كى مردها اسير بار گرانِ‏ ‬زن ها و زنها گرفتار استبداد مردها باشند»؟ تا كى بايد‏ «‬نصف نفوس ايران كه ما طايفهء نسوان باشيم،‏ ‬جزو اموات حساب‏» ‬شويم‏. ‬گناه از هيچكس نيست،‏ ‬انصاف بايد داد،‏ «‬مرد ايرانى با هزار زحمت روزى دو قران كار مى كند و بايد امورات چهار پنج عيال و اولاد را متحمل شود‏». ‬زن ها هم از‏ «‬كم بختى و بيكارى‏» ‬اوقات خود را مى كشند و‏ «‬زندگى را بر مردان بيچاره تلخ مى دارند‏». ‬يكى از راه هاى آزادى زن از زنجير اسارت اشتغال است‏. «‬زن اگر شغل داشته باشد‏»‬،‏ ‬نه سربار ديگرى مى شود و نه عمر خود را به باد مى دهد‏. ‬اگر‏ ‬غير از اين باشد،‏ ‬نيمى از جامعه نيمى ديگر را به تباهى خواهد كشاند‏. ‬زن آرمان خود را در‏ «‬طلا داشتن‏» ‬خلاصه خواهد كرد و مرد در‏ «‬داشتن مِلك‏» (‬۳۴‏) ‬تا از عهدهء طلا برآيد‏. ‬افتتاح مدارس گامى در جهت اشتغال و تغىير شرايط زندگى زن است‏.‬
با اين حال،‏ ‬حتى از ميان زنانى كه از اندك معلوماتى برخوردار بودند،‏ ‬برخى هراس خود را از نحوهء شكل گيرى مدارسِ‏ ‬دخترانه ابراز داشتند‏. ‬از جمله فاطمه خانم در ضمن اينكه با برپائى مدارس مخالفت نمى كرد،‏ ‬انتقاداتى هم داشت‏. ‬مى گفت‏: «‬اينكه در هر مجلس و منبر فرياد مى كنيد‏: ‬دخترها را مدرسه بگذاريد،‏ ‬علم بياموزيد‏ ... ‬صحيح مى فرمائيد‏». ‬البته ما هم‏ «‬كمال تشكر‏» ‬را از مؤسسين اين‏ «‬دار النجات‏» ‬داريم‏. ‬اما مدرسهء دخترانه بايد بر پايهء برنامهء صحيح باشد،‏ «‬بايد اطمينان داشته باشند‏» ‬ورنه يك وقت سر بلند مى كنيد و ملتفت مى شويد كه از‏ «‬چاه در نيامده در چاله افتاده ايد و گرفتار هزار گونه مخاطرات ديگر شده ايد و هزار نكتهء باريكتر از مو اينجا ست‏» (‬۳۵‏). ‬نويسندهء ما از هيچيك از اين مخاطرات‏ - ‬كه بايد از مقولهء ناموسى باشند‏ - ‬نام نمى برد‏. ‬همچنين علت خصومت خود‏ [‬را‏] ‬با حضور گروهى از آموزگاران بيان نمى دارد‏. ‬از نوشتهء او همينقدر پيدا ست كه افتتاح مدارس با آمادگى ذهنى كل زنان رو به رو نشد‏.‬
اما مخالفان شمارشان اندك بود و اندرزهاى معترضانه شان پا نگرفت‏. ‬در‏ ‬۱۹۱۳‏ ‬مدرسهء‏ «‬ناموس‏» ‬به دنبال‏ «‬ام المدارس‏» ‬ايجاد شد و در اندك زمانى تعداد مدارس دخترانه از‏ ‬۱۲۰‏ ‬آموزشگاه فراتر رفت‏. ‬در تشويق و تبليغ‏ ‬زنان به‏ «‬كسب علم‏» ‬مطبوعات نقش عمده را عهده دار بودند و در ميان آنان بايد از نشريهء سوسيال دموكرات و تركى زبان‏ «‬ملانصرالدين‏» ‬ياد كرد و از نوشته هاى گستاخانهء جليل محمد قلى زاده‏ (‬۳۶‏).‬
از نظر محمد قلى زاده،‏ ‬شرط رهائى زن در كشورهاى مسلمان،‏ ‬قبل از هرچيز رهائى از فرهنگ اسلامى ست‏. ‬انقلاب‏ ‬۱۹۰۵‏ ‬روسيه به او هشدار داده بود كه مثلاً‏ ‬در باكو،‏ ‬به رغم اعتلاى مبارزهء طبقاتى،‏ ‬به رغم مشاركت وسيع كارگران در اعتصابات و سوسيال دموكراسى،‏ ‬زنان مسلمان هنوز اسير تعليمات و خرافاتى بودند كه آنان را از همدوشى با مردان و پذيرا شدن افكار پيشرو باز مى داشت‏. ‬از بررسى و بازنمودن اين مطلب،‏ «‬ملا نصرالدين‏» ‬زنان را در اقشار گوناگون جامعه و در محيط هاى مختلف اجتماعى ترسيم مى كرد‏. ‬او معتقد بود حتى در روستاها كه زنان در توليدْ‏ ‬خود شركت دارند،‏ ‬دنياى نسوان در رابطه با مردان همان روابط حاكم و محكوم است‏. ‬در‏ «‬تسبيح خان‏» (‬۳۷‏) ‬هنگامى كه ملاصادق از سوى مالك ده براى دريافت ماليات وارد خانهء دهاتى مى شود،‏ ‬در برابر تنگدستىِ‏ ‬مرد و در اِزاى بدهى،‏ ‬زن او را به عقد خود در مى آورد‏.. ‬در نمايشنامهء‏ «‬مرده ها‏» (‬۳۸‏) ‬كه در انقلاب مشروطيت در تبريز نوشت و به روى صحنه برد،‏ ‬محمد قلى زاده،‏ ‬داستان آخوندى را ترسيم مى كند كه با وعدهء زنده كردن شهدا،‏ ‬هرروز دختر‏ ‬۹‏ ‬ساله اى را به زنى مى گيرد‏. ‬قهرمان داستان،‏ ‬نازلى،‏ ‬دخترك خردسالى ست كه تحت تأثير برادر بزرگتر و فرنگ رفتهء خود،‏ ‬نوميدانه و سرسختانه مى كوشد تا خود را از چنگال آخوند متجاوز،‏ ‬احكام شرعى و مردم خرافى و فشار خانوادگى برهاند‏. ‬در نمايشنامهء‏ «‬ديوانه ها‏» (‬۳۹‏) ‬كه در‏ ‬۱۹۲۰‏ ‬نوشت،‏ ‬محمد قلى زاده بر آن بود كه به رغم انقلابات و دگرگونى هاى ژرف،‏ ‬دنياى اسلامى هنوز در جنون خرافات باقى ست‏. ‬بار ديگر از زبان‏ «‬صونا‏» ‬دختر‏ «‬مجنون‏» ‬كه بى حجاب مى گشت،‏ ‬مى خواند،‏ ‬مى رقصيد و عقلش به پذيرفتن تعليمات مذهبى قد نمى داد،‏ ‬نشان مى دهد كه در اين جهان بينى،‏ ‬ديوانه كسى ست كه از مقام انسانى و آزادى و حقوق خود در برابر امام زمان و مباشرين او دفاع مى كند‏.‬
مسألهء زن در مقالات طنزآلود‏ «‬ملا نصرالدين‏» ‬و در كاريكاتورها نيز مقامى خاص داشت‏. ‬به عنوان مثال و در ريشخند حجاب،‏ ‬تصوير دو زن سياه پوش و چمباتمه زده در كنار ديوار را ترسيم مى كند با عابرين وحشت زده و انگشت به دندان كه نكند اين‏ «‬اشياء‏» ‬ترسناك و موهوم‏ «‬آدميزاد باشند‏»! ‬در جاى ديگر تحت عنوان‏ «‬دنده كج‏» (‬۴۰‏) ‬در بحبوحهء انقلاب مشروطه و در جهت بيدارى زنان ايران مى گفت‏: ‬در مطبوعات خارجى مى خوانم كه زنان فرنگ در گوشه و كنار اين جهان خواستار حقوق برابر با مردان شده اند‏: ‬در نروژ حق رأى مى طلبند،‏ ‬در شيكاگو خواهان ورود به خدمات دولتى هستند،‏ ‬در جاى ديگر مسألهء ازدواج را طرح كرده اند‏: «‬يعنى كه چه؟ اگر ملاهاى ما اين حرف ها را بشنوند چه خواهند گفت‏. ‬عيب نيست؟ بى حيائى هم حد و حسابى دارد‏. ‬زن كجا،‏ ‬مساوات كجا؟ آخر اگر مساوات براى جنس زن لزومى داشت خداوند تبارك و تعالى او را با عقل ناقص و زلف دوتا و حجاب به سر نمى آفريد‏. ‬يعنى در كار خدا حكمتى نبوده»؟ بدتر از همه اينكه اين مزخرفات درز كرده و به گوش بعضى از آزادى خواهان ما هم رسيده‏. ‬اين ها هم كه پاك عقل و دينشان را باخته اند و چه پرت و پلاها كه نمى گويند‏. ‬مثلاً‏ «‬روزنامهء صحبت‏» ‬چاپ تبريز‏ (‬۴۱‏) ‬به سرش زده و برداشته و نوشته‏ «‬چون اعضاى يك ملت همه با هم برابرند‏» ‬بايد حقوق زن و مرد هم برابر باشد استغفر الله‏ ... ‬والله،‏ ‬بالله،‏ ‬اين حرف ها به مذاق ما مسلمان ها خوش نمى آيد‏. ‬آخر چطورى برابر است؟ يعنى ديگر زن از دندهء كج حضرت آدم بيرون نيامده؟ يعنى حالا ديگر بايد دندهء كج و ناقص خودمان را ببريم و به همه نشان بدهيم؟ خودمان را رسوا كنيم؟‏ «‬من نمى دانم چرا هرجا تكانى مى خورد و انقلابى مى شود فوراً‏ ‬حرف زن به زبان ها مى افتد‏! ‬مثلاً‏ ‬شايع كرده اند هركجا راه تمدن و تربيت باز شود به نفس زن نيز راه مى يابد‏ ... ‬اى داد بر ما‏! ‬من از روزى كه اين خبر را شنيدم به زنم اكيداً‏ ‬سفارش كردم مواظب درِ‏ ‬قفسِ‏ ‬خودش باشد‏» ‬يك وقت ديدى‏ «‬اينطور چيزها چشم مرا دور ديدند و حمله كردند‏» ‬نعوذ بالله‏. ‬ما مسلمان ها مى گوئيم‏ «‬زن ناموس ما ست‏» ‬بايد جامعه ناموس ما را حفظ كند تا‏ «‬فحشا‏» ‬رايج نشود‏. ‬اينطور اخبار به حال ما مضر است‏. ‬اينطور مطبوعات خانه خراب كن است‏. ‬ياد يگيريد از‏ «‬روزنامهء شرق‏» (‬۴۲‏)‬،‏ ‬انسان كيف مى كند از اخبارش‏! ‬يك طورى مى نويسد كه مردم عبرت مى گيرند و از اوضاع مملكت خودشان مطلع مى شوند و به فكر چاره جوئى مى افتند‏. ‬مثلاً‏ ‬نوشته‏: «‬على خان نام به خانهء يوسف خان نام رفته و در حالى كه عيال خان خانه نبوده،‏ ‬او با چاقوئى كه در دست داشته از دختر خان ازالهء بكارت نموده‏»! ‬حالا همهء همسايگان على خان و اهل محل رگ‏ ‬غيرتشان به جوش آمده،‏ ‬همه كارها را رها كرده و به‏ «‬تحقيق‏» ‬مشغول شده اند‏. ‬نتيجهء حاصله اينكه‏ «‬اين كار سابق است و دخلى به كار ديروز على خان ندارد‏» ‬برنامهء آيندهء تحقيقات مردم اين است كه معلوم شود‏ «‬قبل از على خان چه كسان ديگرى با آن زن آن عمل شنيع‏» ‬را انجام داده اند‏. ‬روزنامه يعنى اين،‏ ‬حقوق يعنى اين،‏ ‬حفظ ناموس يعنى اين‏!‬
محمد قلى زاده مسألهء زن را در جاى ديگر تحت عنوان‏ «‬دانشمندان‏» ‬طرح نمود كه ما برگردان فارسى آن را در ضمائم همين نوشته به دست داده ايم‏.‬
‏ ‬در خود ايران در‏ ‬۱۹۰۷،‏ ‬اعتصام الملك پدر پروين اعتصامى رساله اى به نام‏ «‬تربيت زنان‏» ‬منتشر كرد‏. ‬همو كه مترجم نخستين آثار ويكتورهوگو از جمله‏ «‬تنگدستان‏» ‬هم بود،‏ ‬در اعتلاى فكرى پروين هم نقش به سزائى داشت‏.‬
در اين دوره روى آورى به هنر و ادبيات‏ ‬غربى به شدت اوج گرفت‏. ‬نواختن پيانو و ويولون رايج گشت‏. ‬نوشته هاى‏ ‬غربيان به ويژه در ربط با انقلاب فرانسه به فارسى ترجمه شد‏. ‬گويا برخى از زنان نيز بى بهره نماندند‏. ‬چنانكه‏ «‬آغا كوچك‏» ‬يك دختر ايرانى،‏ ‬ويولون و پيانو مى نواخت،‏ ‬تار مى زد،‏ ‬با زبان فرانسه و انگليسى آشنائى داشت و حتى در دفاع از حقوق زنان‏ «‬بى حجاب‏» ‬هم شد‏. ‬افراد كثيرى در پشتيبانى از افكار مترقى اش شركت جستند‏ (‬۴۳‏). ‬نمونهء ديگر تاج السلطنه،‏ ‬دختر ناصرالدين شاه بود كه به دفاع از انقلاب مشروطيت و‏ «‬سوسياليسم‏» ‬برخاست‏. ‬گرچه سوسياليسم او آميخته به انديشه هاى اشرافى ست،‏ ‬اما نسبت به زمانهء خود پيشرو و مترقى ست‏. ‬تاج السلطنه همچنانكه در جاى ديگر به تفصيل آورده ايم‏ (‬۴۴‏)‬،‏ ‬و همچنانكه از خاطراتش بر مى آيد،‏ ‬با نوشته هاى سياسى‏ ‬غرب كم و بيش آشنائى داشت‏. ‬
در افكار و آراء خويش مى گفت‏: ‬اگر راه ترقى را از من مى پرسيد‏: «‬من مسلكم را نه ارتجاعى‏ ... ‬نه شخصى،‏ ‬بلكه نوعى‏» ‬قرار مى دارم‏. ‬معنىِ‏ ‬مشروطه هم‏ «‬عمل كردن به شرايط آزادى و ترقى يك ملت بدون‏ ‬غرض و خيانت،‏ ‬و تكليف هر ملت ترقى خواهى و استرداد حقوق‏» ‬خويش است‏. ‬قانون وقتى معنا دارد كه‏ «‬استبداد برچيده شود‏». ‬در ربط با موقعيت زن ايرانى«تاج السلطنه نخست به نكوهش حجاب بر مى آمد و مى گفت‏: ‬زندگى زن ايرانى يا به رنگ سياه است يا سفيد‏. ‬تا پاى گور با آن‏ «‬هيكل موحش‏» ‬مدفون در حجاب سياه اند و در گور آراسته به كفن سفيد‏. ‬تا زنده اند از صبح تا شام‏ «‬در يك محبس‏» ‬و مانند بهائم زندگى مى كنند‏. «‬خيلى محزون هستم و دلتنگ هستم،‏ ‬چرا كه همجنسان من يعنى زن هاى ايرانى حقوق خود را ندانسته و هيچ در صدد تكاليف انسانى خود بر نمى آيند‏». ‬امروز با آنكه مدارس جديد برپا گشته،‏ ‬باز بسيارى از تحصيل دختران جلوگيرى مى كنند و تعليم زنان را‏ «‬خلاف احكام شرعى‏» ‬مى شمارند‏. ‬در مملكتى كه‏ «‬دو ثلث از جمعيت آن بيكارند،‏ ‬البته بايد يك ثلث ديگر اسباب آسايش و رفاه و خورد و پوشاك آن ثلث را برآورند‏». ‬در حالى كه اگر همه كار مى كردند مملكت ترقى كرده و صاحب ثروت بيشترى مى شد‏. ‬بيكارى زن خود يكى از بزرگترين عوامل فساد اجتماعى ست‏. ‬وقتى مواجب مرد‏ «‬كفاف‏» ‬خرج عائله را نداد،‏ ‬ناچار است دزدى كند،‏ ‬مردم را ذليل كند،‏ ‬مملكت را بفروشد،‏ ‬وطن را خراب كند‏». ‬در مناطقى كه زن حجاب ندارد،‏ ‬وضع مردم هم بهتر است‏. ‬چنانكه در دهات آذربايجان كه‏ «‬زن و مرد را بدون حجاب مشغول كار مى ديدم‏. ‬در تمام ده يك نفر بيكار ديده نمى شد‏ ... ‬يك نفر زن فاحشه در تمام دهات وجود ندارد‏». ‬خطاب به معلم خود مى گويد‏: «‬شما كه يك نفر مرد هستيد و خوب معايب و مفاسد حجاب زن را مى فهميد،‏ ‬چرا دست زن ها و اقوام و عشاير خود را نمى گيريد و با خود بيرون نمى آوريد؟ تا كى بايد حمال و نوكر يا به عبارت عالى تر آقا و مالك اين بيچاره ها باشيد»؟ البته خواهيد گفت‏: «‬چه پيشنهادهاى نامشروع به زن ها مى كند‏»! ‬تاج السلطنه بر آن است كه‏ «‬انسان آزاد و مختار خلق شده‏ ... ‬و خلق شده براى آزادى‏». ‬پس،‏ ‬از چه رو بايد‏ «‬به ميل ديگران زندگى نموده و محكوم به حكم ديگرى باشد،‏ ‬در حالى كه در نوع انسان امتيازى نيست‏». ‬اما در تحقق اين آرمان‏ «‬امروز ما آزادتر و وسيع تر فكرى از فكر سوسياليست نداريم‏».‬
در سال هاى مشروطيت تاج السلطنه يك محفل يا انجمن ادبى نيز آراست و هنرمندان و نويسندگان مترقى را گرد خويش آورد،‏ ‬از جمله عارف قزوينى را كه شعر‏ «‬افتخار آفاق‏» ‬را براى او سروده است‏.‬
اما در باب انجمن هاى ديگر زنان و كميته هاى مخفى،‏ ‬آگاهى ما نخست از مذاكرات مجلس شوراى ملى و اعتراضات ملايان است‏. ‬شگفت اينكه آيت الله طالقانى نيز سال ها بعد،‏ ‬در علل شكست انقلاب مشروطه و در هوادارى از مشروعه طلبان مى نوشت‏: ‬وقتى مجلس برپا شد‏ «‬سبكسران از فرنگ برگشته و خود باختهء سخنان و ظواهر زندگى اروپائيان،‏ ‬به ميان افتادند‏ ... ‬گاهى سخن از آزادى زنان به ميان آوردند،‏ ‬گاهى كلمهء حريت و مساوات را با مقاصد خود تفسير كردند‏». ‬پس،‏ ‬مردم‏ «‬حيرت زده شدند و چنين برايشان تفهيم شد كه دست بهائى ها در مشروطه دخالت داشته‏ ... ‬و گفتند ما مشروطهء مشروعه مى خواهيم‏» (‬۴۵‏). ‬گويا ست كه آيت الله طالقانى از شيخ فضل الله نورى و مريدان استبداد طلب و مشروعه خواه او كه با تحصيل زنان مخالفت مى ورزيدند،‏ ‬تحت عنوان‏ «‬مردم‏» ‬نام مى بُرد و در همراهى با آنان،‏ ‬آزادى زنان و مساوات اجتماعى را به حساب بهائى گرى مى گذاشت و محكوم مى كرد‏. ‬محمد عليشاه نيز در نامهء به روحانيون تبريز،‏ ‬در توجيه سركوب انقلاب،‏ ‬از آن خواست ها به منزلهء دشمنى با ديانت و سلطنت ياد مى كرد و در محكوميت آزادى خواهان همين گناه را بس مى دانست كه‏ «‬به اسم ترك كهنه پرستى و خرافات‏» ‬و با رخنه در كار شرع‏ «‬نسوان را به تشكيل انجمن و گفتگوى آزادى واداشتند‏» (‬۴۶‏). ‬در مجلس هم نخست شنيده شد كه به تحريك آزادى خواهان،‏ ‬زن ها مى گويند‏: «‬ما قانون اساسى مى خواهيم‏» (‬۴۷‏). ‬آنگاه خبر تشكيل‏ «‬انجمن نسوان‏» ‬را دادند كه‏ «‬بليط هم چاپ زده‏» ‬و براى وكلا فرستاده بودند‏. ‬اعتراض مجلسيان تقريباً‏ ‬همه جانبه بود‏. ‬به ويژه از جانب ملايان يكى مى گفت‏: «‬بايد به نظميه گفت قدغن نمايند‏». [‬ملاى‏] ‬ديگر فتوا داد كه از اجتماع زنان‏ «‬فتنه برانگيزد‏»‬،‏ ‬سومى ميانجى شد كه ايجاد انجمن زنان‏ «‬شرعاً‏» ‬صحيح نيست،‏ ‬اما اگر براى‏ «‬آشپزى‏» ‬يا‏ «‬خياطى‏» ‬و يا‏ «‬منسوجات خارجه نپوشيم‏» ‬باشد،‏ ‬مانعى نيست‏. ‬نمايندهء ديگر وساطت كرد‏: «‬اولاً‏ ‬بايد معلوم شود كه از بدو اسلام تا كنون جمع شدن نسوان در يكجا شرعاً‏ ‬ممنوع بوده يا نه‏». ‬نماينده اى هم هشدار داد كه‏ «‬اصل اجتماع ضررى ندارد،‏ ‬اما اشخاصى كه مفسد و مغرض هستند مى خواهند به واسطهء اين اجتماعات بعضى فسادها بكنند‏» (‬۴۸‏). ‬يكى از روحانيون منصف كه وكيل زنجان هم بود اعتراف داشت كه ملايان بايد زنان را‏ «‬محبوس‏» ‬نگاه دارند و مانند‏ «‬جانوران اهلى‏» ‬بپرورانند تا مجلس روضه خوانى خود را رونق بخشند‏. ‬جهل زنان وسيلهء امرار معاش روحانيت است‏ (‬۴۹‏).‬
بدينسان ملايان برپائىِ‏ ‬انجمن هاى زنان را زير سرِ‏ ‬بابيان دانستند‏. ‬سيد احمد طباطبائى در نامه اى به دختر خود نوشت‏: «‬از مجلس شوراى ملى‏ ... ‬چيزى كه ظاهر شده اينكه بابيه و طبيعيه قوت گرفته و طلوعى دارند‏ ... ‬فعلاً‏ ‬در حيات خانهء شاهى،‏ ‬مقابل خانهء جناب آقاى سيد ريحان الله،‏ ‬زن ها مجلس منعقد كردند‏. ‬رئيس مجلس يكى خواهر گل و بلبل است‏ ... ‬يكى زن ميرزا حسن رشديه و يكى بى بى نامى كه هر سه از قرار مشهود و محقق،‏ ‬بابى هستند‏» (‬۵۵‏) [‬؟‏] ‬از ارتباطات رشديه با سوسيال دموكرات ها و از تبعيد و دستگيرى او در آغاز نهضت مشروطه آگاهى داريم‏. ‬خواهر گل و بلبل را نمى شناسيم‏. ‬از بى بى خانم هم به تفصيل در بحث رسالهء‏ «‬معايب الرجال‏» ‬ياد كرديم‏. ‬همچنين مى دانيم كه‏ «‬انجمن نسوان‏» ‬را سرانجام برچيدند‏. ‬از محتواى فعاليت آن در دورهء اول بى اطلاعيم‏. ‬اطلاعاتى كه در دست داريم ناچيز و مربوط به دورهء بعد از استبداد است‏. ‬اين انجمن در‏ ‬۱۹۱۰‏ ‬كار خود را از سر گرفت‏. ‬يكى از گردانندگان‏ [‬آن‏] ‬دختر شيخ هادى نجم آبادى بود كه به اتهام جمهورى خواهى از مغضوبين روحانيت به شمار مى رفت‏. ‬در يكى از تجمعات انجمن اين خانم خطاب به نسوان مى گفت‏: «‬زنان به خاطر دارند كه در يكى از نخستين اجتماعات اين گروه،‏ ‬كمينه خطابه اى در لزوم و ضرورت تفاهم و اتحاد و وطن خواهى ايراد كردم‏. ‬نيز برنمودم كه چنين هدفى هرگز ميسر نخواهد بود مگر با آموزش پذيرىِ‏ ‬ما زنان‏»‬،‏ ‬يعنى پيشرفت ايران منوط است به تعليم يابى كل ملت ايران‏. ‬متأسفانه‏ «‬برادران ما چندان كه شايد،‏ ‬پيگير تحصيل اين تفاهم و اتحاد نيستند‏. ‬و نتيجه بحرانى ست كه سراسر مملكت را فراگرفته‏». ‬اينان با در دست داشتنِ‏ ‬همهء وسايل و امكانات كارى از پيش نبرده اند و به‏ «‬رشد نيروهاى داخلى‏» ‬يارى نرسانده اند‏. ‬آنگاه خطاب به مجلسيان مى گويد‏: «‬از رقابت ها و مسائل فردى دست برداريد‏. ‬خدا را،‏ ‬اين مباحث را رها كنيد‏. ‬اندكى به آيندهء دختران خود بينديشيد تا آنان اسير و دربند اين و آن نمانند‏». ‬و رو به خواهران‏: «‬اى خواهران عزيز،‏ ‬اگر ما صاحب دانش بوديم‏» ‬دست كم مى توانستيم از همين مجلس خودمان بسى مطالب را جويا شويم،‏ ‬از قبيل‏: ‬اشغال ايران توسط قشون روس،‏ ‬مسألهء تعلل در قرضهء ملى،‏ ‬و اينكه‏: «‬مانع اصلاحات چيست»؟ سد راه كدام است؟ و چرا هنوز‏ «‬فرياد مردم از كمبود نان به آسمان بلند است‏» ‬و دادرسى نيست و الى آخر‏ (‬۵۰‏).‬
از ساير اعضاى اين انجمن و فعاليت آن در سال هاى بعد بى خبريم‏. ‬از اين نوشته پيدا ست كه آن محفل بيشتر جنبهء فرهنگى و علمى داشت‏. ‬در تبريز به گفتهء يكى از گزارشگران‏ «‬زنان دست به ايجاد انجمن زدند كه داراى‏ ‬۱۵۰‏ ‬عضو بود‏» ‬و اهدافش را‏ «‬مبارزه با سنن كهنه و مخالف پيشرفت‏» ‬اعلام مى داشت‏ (‬۵۲‏).‬
مورگان شوستر در كتاب‏ «‬اختناق ايران‏» ‬از انجمن هاى مخفى زنان به تفصيل ياد مى كند‏. ‬مى گويد زنان تقريباً‏ ‬در‏ ‬۱۲‏ ‬انجمن كه توسط يك‏ «‬سازمان مركزى‏» ‬هدايت مى شد،‏ ‬فعاليت مى كردند‏. ‬مى نويسد‏: ‬من هرگز آنان را نديدم،‏ ‬رهبرانشان را نشناختم،‏ ‬اما مادرِ‏ ‬يكى از دوستان من عضو يكى از اين انجمن ها بود‏. ‬زنان انقلابى بارها مرا‏ «‬يارى‏» ‬دادند‏. ‬فى المثل وقتى محمد عليشاه زنان ارتجاعى راعليه دولت به خيابان ها سرازير كرد‏ (‬بدين بهانه كه چرا پرداخت مواجب قشون به تأخير افتاده‏). ‬من در توضيح علت بحران مالى،‏ ‬يادداشتى براى يكى از انجمن هاى سرى زنان فرستادم و توضيح دادم كه اين پول صرف هزينهء اسلحه براى جنگ با محمد عليشاه شده است‏. ‬در اين مورد از پشتيبانى و پاسخ كميته ها بهره مند شدم‏ (‬۵۳‏). ‬شوستر از اعتراض جمعى زنان عليه اولتيماتوم دولت روس نيز سخن مى گويد‏. ‬اما به اعتقاد كسروى‏: «‬مستر شوستر ارج بسيارى به اين نمايش نهاده ولى نه چنانست‏» (‬۵۴‏).‬
هرچه هست،‏ ‬در اين دوره جنبش و خواست هاى زنان ايران،‏ ‬در قياس با زنان مسلمان قفقاز‏ - ‬به رغم اينكه اينان تجربهء انقلاب‏ ‬۱۹۰۵‏ ‬و جنبش كارگرى باكو را پشت سر داشتند‏ - ‬مترقى تر مى نمايد‏. ‬به عنوان مثال در طومارى كه زنان قفقاز به دوما ارسال داشتند،‏ ‬تكيهء اصلى را بر احكام مذهبى نهادند‏. ‬همراه با گشايش مدارس دخترانه خواستار‏ «‬استفاده از مساجد براى اداى فرايض دينى‏» ‬شدند‏. ‬نوشتند‏: ‬با اينكه اسلام به ما‏ «‬آزادى عطا كرده است‏» ‬باز‏ «‬برخى از شوهران ما با ما به ستمگرى رفتار مى كنند و ما را وادار به ارضاى‏ ‬غرايز شهوانى خويش مى نمايند‏». ‬پس اى وكلاى مسلمان،‏ «‬وظيفهء شما ايجاب مى كند كه حقوق زنان مسلمان را طالب گرديد‏ ... ‬قانونى به رأى بگذاريد كه ما را از استثمار‏ ‬و ستم روائى شوهرانمان رها كند‏. ‬ما مادرانِ‏ ‬ملت و دوستان مردان هستيم و تربيت فرزندان جامعه را عهده داريم‏» ‬و از اين قبيل‏ (‬۵۵‏).‬
اما انقلاب روسيه و ايران،‏ ‬مسألهء آزادى زن مسلمان را تا حدودى در سطح جهانى مطرح كرد‏. ‬چنانكه در‏ ‬۱۹۰۷،‏ ‬و به دنبال كنگرهء زنان اسلامى،‏ ‬كتابى‏ (‬۵۶‏) ‬در اين باب انتشار يافت كه مسألهء حرم،‏ ‬تعدد زوجات،‏ ‬طلاق،‏ ‬حجاب و انزواى زن اسلامى در كشورهاى گوناگون از جمله ايران،‏ ‬مصر،‏ ‬تركيه،‏ ‬چين،‏ ‬ژاپن،‏ ‬تونس‏ [‬و‏] ‬عربستان را مورد بررسى قرار مى داد‏. ‬بحث هاى آن كتاب در برخى از نشريات‏ ‬غرب نيز انعكاس يافت‏ (‬۵۷‏).‬
در‏ ‬۱۹۱۰،‏ ‬نخستين روزنامهء زنان ايرانى،‏ ‬تحت عنوان‏ «‬دانش‏» ‬انتشار يافت‏. ‬اما مبارزات گسترده تر و تشكل زنانِ‏ ‬با فرهنگ،‏ ‬با برپائىِ‏ ‬حزب كمونيست ايران پا گرفت‏. ‬با اينكه به قول سلطانزاده،‏ ‬اعضاى اين انجمن ها بيشتر از‏ «‬طبقات مرفه‏» ‬تشكيل مى شد و‏ «‬عناصر پرولترى‏» ‬را در بر نمى گرفت،‏ ‬همهء آن ها تحت پيگرد دائمى مقامات دولتى قرار داشتند‏ (‬۵۸‏). ‬از جمله جمعيت‏ «‬فرهنگ رشت‏» ‬كه نشريه اى هم تحت همين عنوان داشت و يا روشنك نوعدوست‏ «‬پيك سعادت نسوان‏» ‬را بنا نهاد كه شاخه اى از‏ «‬فرهنگ رشت‏» ‬بود‏. ‬او همچنين مؤسس مدرسهء‏ «‬سعادت‏» ‬به شمار مى رفت‏. ‬در تهران نيز جمعيت‏ «‬نسوان وطنخواه‏» ‬ايجاد شد و از درون آن جمعيتِ‏ «‬بيدارى زنان‏» ‬برخاست‏. ‬در قزوين‏ «‬انجمن پرورش‏» ‬متعلق به زنان بود و در همهء اين مجامع،‏ ‬حزب كمونيست ايران نفوذ كامل داشت‏.‬
‏ ‬هم در آن سال،‏ ‬يعنى در‏ ‬۱۹۲۰،‏ ‬نشريات زنان افزايش يافت‏. ‬در اصفهان صديقهء دولت آبادى نشريه‏ «‬زبانِ‏ ‬زنان ايران‏» ‬را دو هفته يكبار انتشار داد‏ (‬۵۹‏) ‬كه پس از اندك مدتى توقيف شد،‏ ‬اما در آوريل‏ ‬۱۹۲۱‏ ‬كار خود را از سر گرفت‏. ‬روزنامهء دست چپى‏ «‬حقيقت‏» ‬همراه با انتشار خبر رفع توقيف مى نويسد‏: «‬روزنامه زبان زنان كه مدتى در محل توقيف بود،‏ ‬اينك با طرزى مرغوب،‏ ‬براى بيدارى زنانِ‏ ‬بدبخت اين مملكت از اصفهان منتشر و شمارهء اول آن به اين اداره رسيده است‏. ‬ما موفقيت كاركنان مجلهء زبان‏ [‬زنان‏] ‬ايران را آرزو‏» ‬منديم‏.(‬۶۰‏). ‬همزمان،‏ ‬بتول خانم فخر آفاق جريدهء‏ «‬جهان زنان‏» ‬را آفريد‏. ‬اما اين نشريه به علت مقاله اى كه عليه حجاب داشت،‏ ‬با فتواى علما توقيف شد‏. ‬شگفت اينكه به گفتهء سلطانزاده،‏ ‬در توقيف اين مجله،‏ ‬اتحاديهء اجتماعيون اسلامى كه مى خواهند سوسياليسم را بنا بر اصول قرآن محمدى تحقق بخشند،‏ ‬دست داشت‏» (‬۶۱‏). ‬خانم فخر آفاق را از تهران تبعيد كردند‏. ‬مدتى‏ «‬با فرزندش آوارهء بيابان بود‏» (‬۶۲‏). ‬اما يكسال بعد،‏ ‬در‏ ‬۱۳۱۲،‏ ‬در مشهد مجلهء خود را به صورت ماهانه و با همان نام زير چاپ برد‏. ‬نشريهء‏ «‬عالم نسوان‏» ‬به همت خانم نواب صفوى منتشر شد كه در نگارش مقالات آن،‏ ‬زنان ديپلمهء مدرسهء آمريكائى تهران سهم عمده داشتند‏ (‬۶۳‏).‬
در دورهء اول عصر رضاخانى،‏ ‬همراه با سركوب نهضت چپ،‏ ‬انجمن هاى زنان و مطبوعات زنانه نيز زير ضرب رفتند‏. ‬فقط در قزوين‏ ‬۲۴‏ ‬نفر از اعضاى فرهنگ به زندان افتادند‏. ‬گويا ست كه در انزلى به هنگام اجراى نمايش‏ «‬كشيش دروغين‏» ‬يا‏ «‬تارتوف‏» ‬مولير،‏ ‬پليسْ‏ ‬تودهء مذهبى را تحريك و بسيج كرد و به اين عذر كه در آن نمايش زنى روى پرده ظاهر شده است،‏ ‬به تئاتر سوسياليست ها حمله برد‏! ‬و يا در تهران بار ديگر علما و پليس دست در دست به كانون‏ «‬نسوان وطنخواه‏» ‬يورش بردند،‏ ‬محل انجمن را سنگسار كردند و روزنامهء انجمن را سوزاندند‏ (‬۶۴‏). ‬دولت رضاخان براى جلوگيرى از نشر افكار‏ «‬اشتراكى‏» ‬در ميان زنان به ترويج مذهب دامن مى زد‏. ‬رضا خان حتى خود را مريد‏ «‬شيخ فضل الله نورى‏» ‬مى ناميد و در حضور مريدان شيخ به پا مى خاست‏.. ‬مى دانيم كه تظاهرات عاشورا را نيز شخصاً‏ ‬رهبرى مى كرد‏. ‬در زمان او حتى زنان را ترغيب مى كردند كه روزهاى پنجشنبه به حجرهء طلاب جوان بروند و خود را به‏ «‬رايگان‏» ‬در اختيارشان بگذارند تا حرمان جنسى مانع از تحصيل‏ «‬دانشجويان مذهبى فقير‏» ‬نشود‏ (‬۶۵‏).‬
و يا هنگامى كه در‏ ‬۱۹۲۲‏ ‬مدرسهء زنان در آستارا گشايش يافت،‏ ‬ميرزا على اكبر اردبيلى آخوند،‏ ‬خطاب به‏ «‬رئيس مجاهدين دين اسلام‏ ... ‬آقاى حسينعلى خان‏»‬،‏ ‬حيرت زده نوشت‏: «‬شنيدم در آستارا آبروى دين الهى‏ ... ‬را برداشته،‏ ‬با حضرت ختمى مرتبت صلوات الله و سلامه عليه‏ ... ‬عداوت نموده،‏ ‬جهاراً‏ ‬به جهت زن ها مكتب خانه‏ ... ‬ترتيب داده اند‏. ‬اين مكتب خانه ها را كه فحش است به دين مبين،‏ ‬برداشته‏ ... ‬داعى را آسوده نمائيد‏ ... ‬حقيقتاً‏ ‬عالم‏ ‬غيرت شما دخلى به‏ ‬غيرت طوائف اين بلاد ندارد‏. ‬اين ها بى ناموس اند‏. ‬قربان ناموس اهل‏ ‬غيرت‏»! ‬
در كنگرهء مسلمانان قفقاز كه در‏ ‬۱۹۲۳‏ ‬به نام استالين و در سپاسگزارى از خدمات كميسر خلق‏ ... ‬برپا شد،‏ ‬كوشيدند تا احكام شريعت را با سوسياليسم منطبق و سازگار كنند‏. ‬قطعنامهء زنان كنگره در ضمنِ‏ ‬اشاره به وضع فلاكت بار زن در اين منطقه،‏ ‬در عين محكوم كردن ستم روائى مرد بر زن،‏ ‬مى گفت‏: «‬اين بيدادگرى كه به نام شريعت‏» ‬بر زن روا مى دارند،‏ ‬خود‏ «‬تهمت و خيانت در حق شريعت اسلامى ست‏». ‬اسلام براى مرد و زن،‏ ‬و به طور يكسان‏ «‬آزادى،‏ ‬برابرى و خوشبختى‏» ‬عطا كرده است‏. ‬از اين رو كنگرهء اسلامى مصرانه خواستار‏ «‬تحقق و اجراى احكام اسلامى‏» ‬در مورد زن مى باشد‏. ‬همچنين خواهان‏ «‬دفاع از حقوق زن در چارچوب اسلام و بر اساس قرآن مجيد‏» ‬است‏ (‬۶۶‏). ‬تا جائيكه در قفقاز حتى تعدد زوجات نيز از ميان نرفت و روحانيت اسلامى در كنار استالين ايستاد‏!‬
دومين كنگرهء زنان مسلمان در‏ ‬۱۹۲۹‏ (‬۶۷‏) ‬در تهران گشايش يافت‏. ‬نمايندگان مصر،‏ ‬تركيه،‏ ‬افغانستان،‏ ‬عربستان،‏ ‬سوريه،‏ ‬لبنان،‏ ‬ژاپن،‏ ‬استراليا و ايران از جملهء شركت كنندگان بودند‏. ‬محتواى آن چندان با كنگرهء قفقاز متفاوت نبود و شعار اصلى را‏ «‬دين براى خدا،‏ ‬وطن براى همه‏» ‬تشكيل مى داد‏. ‬حقوق و مقام اصلى زن نيز حول و حوش‏ «‬سه ميم‏» ‬رضاخانى يعنى‏ «‬مادر،‏ ‬مطبخ،‏ ‬ميهن‏» ‬و تعليمات هيتلرى قرار داشت‏. ‬كنگره پيام آور اتحاد اسلامى برپايهء‏ «‬قوانين اسلام‏» ‬بود‏. ‬در ميان ايرانيان،‏ ‬خانم ايران ارانى‏ (‬خواهر دكتر تقى ارانى‏) ‬و خانم صديقهء دولت آبادى به كنار،‏ ‬باقىْ‏ ‬سخنگويان رسمىِ‏ ‬دولت بودند‏. ‬از جمله خانم مستورهء افشار،‏ ‬طلعت طباطبائى،‏ ‬منظر طباطبائى،‏ ‬اختر اسفنديارى‏ [‬و‏] ‬خانم افخمى كه مى كوشيدند از كنگره در جهت تبليغات رسمى بهره بردارند و‏ «‬پيشرفت‏» ‬هاى رضاخانى از تأىيد و تصويب ساير نمايندگان بگذرانند‏. ‬
خانم طباطبائى از نقش والاى زن‏ «‬در خانه‏» ‬سخن راند‏. ‬زنان را از تقليد كوركورانه از‏ ‬غرب برحذر داشت‏. ‬اجراى قوانين اسلامى را در ربط با زن خواستار شد‏. ‬با اين استدلال كه‏ «‬اگر امروز يك طايفهء برگزيده در ميان ملل و مذاهب به وجود آيد،‏ ‬به ناگزير منصفانه و بى‏ ‬غرضانه قانون اسلام را بر ساير قوانين مذهبى ترجيح خواهد داد‏. ‬قوانين مدنى ما را كه بركشيده از قوانين اسلامى ست،‏ ‬ملاحظه بفرمائيد كه تا چه اندازه براى نظم امورات زندگى كامل و نجات بخش است‏. ‬اين قانون از بناهاى باشكوه عصر با افتخار رضاشاه پهلوى ست‏... ‬فرزندان اسلام از آغاز تحصيل با احكام مذهب خود آشنا مى شوند‏ ... ‬بايد قوانين مذهبى را به آنان تعليم داد‏ ... ‬تا وطن را دوست بدارند و تبعيت از پادشاه محبوب خود را جزو فرايض بدانند‏».‬
خانم اسفنديارى هشدار مى داد كه اگر قوانين اسلامى دركار نباشد و‏ «‬مجازات هاى گوناگون‏» ‬از قبيل اعدام،‏ ‬زندان و نظاير آن به كار گرفته نشوند،‏ ‬پرهيز از جنايت ناميسر خواهد بود‏. ‬قوانين اسلامى باعث مى شود كه انسان از بدكردن‏ «‬بهراسد‏».‬
خانم مستورهء افشار تكيه را بر وجوب استفاده از پارچه هاى وطنى نهاد‏. ‬در جلسه،‏ ‬يكى از حضار از ريشخند پرهيز نتوانست كرد و به سخره گفت‏: «‬بدبختانه واقعيت چنين نيست و بيشتر زنان ايرانى كه در اينجا حضور دارند هيچيك لباس وطنى به تن نكرده اند‏»!‬
خانم دولت آبادى كه پيشتر در انجمن ها و مطبوعات زنان ازاو ياد كرديم،‏ ‬نخست پيشگفتارى داشت درتاريخچهء كنگره هاى زنان،‏ ‬سپس از وضع تحصيلات دختران سخن گفت،‏ ‬آمارى از تعداد مدارس به دست داد‏. ‬شمار آموزگاران زن را در اين سال‏ ‬۱۴۸۵‏ ‬و مدارس دخترانه را‏ ‬۶۳‏ ‬و تعداد دانش آموزان دختر را‏ ‬۳۶۲۸‏ ‬نفر نام برد‏.‬
در طى كنگره از نشريهء‏ «‬جهان نسوان‏» ‬و مدير تبعيدى آن خانم فخر آفاق پارسا نيز تجليل شد‏. ‬همچنين از خانم اسكندرى بانى انجمن‏ «‬نسوان وطنخواه‏» ‬كه قبلاً‏ ‬اشاره كرديم‏. ‬شركت كنندگان به احترام فعاليت آن دو زن به پا خاستند‏.‬
اما خطابهء خانم ارانى كه برگردانش را جزو ضمائم به دست داده ايم،‏ ‬از مقولهء ديگر بود‏. ‬در بحبوحهء اختناق رضاخانى و در كنگره اى كه به نام دين و دولت برپا شد،‏ ‬خانم ارانى انديشه هاى سوسياليستى خود را دليرانه و گستاخانه بيان كرد‏. ‬نامى از خدا و شاه نبرد و نتيجه گرفت برابرى حقوق زن و مرد يعنى‏ «‬برابر كردن حقوق انسانى،‏ ‬ور نه‏ «‬مسأله اى به نام زن و مرد وجود ندارد‏»! ‬

ضمائم

جليل محمد قلى زاده
نشريهء‏ «‬ملا نصرالدين‏»‬،‏ ‬۱۳‏ ‬آوريل‏ ‬۱۹۰۸،‏ ‬شماره‏ ‬۱۵‏.‬
ترجمه از تركى
‏«‬دانشمندان‏»‬

اواخر،‏ ‬در نشريات اسلامى،‏ ‬چندين مقاله در باب مسألهء زن به چشم خورد‏. ‬از‏ ‬مضمون اين مقالات اينطورى دستگيرم شد كه زنان‏ ‬غرب از دم بى حيا و بى ناموس هستند‏. ‬يعنى جملگى چيزى شبيه فاحشه مى باشند‏.‬
در اين باره من كوچكترين اعتراضى ندارم‏. ‬خود من هم تصورم اينست كه بايد زنان آمريكا و اروپا همگى فاحشه باشند‏. ‬اما گاهى به سرم مى افتد كه نكند ميان اين همه فواحش،‏ ‬يكى دوتا زن با عصمت هم پيدا بشود‏. ‬اما از گفته هاى فلاسفهء جديد خودمان معلوم مى شود كه يك نفر هم پيدا نمى شود‏.‬
خدا را شكر كه از بركت نويسندگان مسلمانمان،‏ ‬چشم هاى من يكى هم باز شد‏. ‬آنچه را كه تا به حال نمى دانستم،‏ ‬حالا دانستم‏. ‬چونكه ظن من در بارهء زنان اروپا به كلى باطل بود و من در اشتباه بزرگى به سر مى بردم‏. ‬يعنى تا امروز گمان مى كردم كه خوب،‏ ‬درست است كه اروپائى ها همه فاحشه اند،‏ ‬اما بالاخره زنى هم مثل ژاندارك پيدا شد كه شمشير گرفت،‏ ‬جنگيد و در برابر دشمنان فرنگ ايستاد‏.‬
افسوس،‏ ‬افسوس،‏ ‬حالا معلوم شد كه او هم فاحشه بود‏!‬
مثلاً‏ ‬در‏ ‬۱۸۸۵،‏ ‬در يكى از روزها،‏ ‬از ميان كارگران بلغارستان،‏ ‬دخترى با پرچم سرخ وارد ميدان شهر شد،‏ ‬با خطابهء شورانگيزش مردم را به هيجان آورد،‏ ‬بيست هزار فدائى دورش را گرفتند،‏ ‬همين فدائى ها به عمال عثمانى يورش بردند،‏ ‬جملگى را راندند،‏ ‬ولايت را از چنگ عثمانيان درآوردند و بلغارستان امروز را بنيان نهادند‏.‬
حيف كه از نظر فلاسفهء ما اين ها هم،‏ ‬جملگى فاحشه بودند‏!‬
‏ ‬من تا كنون ملتفت نشده بودم كه زنان روسيه،‏ ‬راستى راستى،‏ ‬يك مشت بى ناموس و بى وفا هستند‏. ‬با خودم مى گفتم،‏ ‬دستكم زنانى مثل وولقونسكايا و تروبيدوسكايا نسبت به همسرانشان وفادار ماندند‏. ‬و وقتى حكومت شوهرهاى آنان را به سيبرى تبعيد كرد،‏ ‬اين دو زن با مصيبت فراوان اجازه گرفتند،‏ ‬به سيبرى رفتند و با همه بدبختى،‏ ‬تا آخر عمر با همسرانشان ماندند،‏ ‬در حالى كه هردو از خانواده هاى مرفه بودند‏. ‬مى توانستند طلاق بگيرند و با يك مرد ديگر ازدواج كنند،‏ ‬چرا كه قانون روسيه اين كارها را مجاز مى داند‏.‬
حيف و صد حيف،‏ ‬حالا معلوم شد كه اين زن ها هم فاحشه بودند‏!‬
البته فكر مى كردم كه زنان‏ ‬غربى بايد راستى راستى بى عفت‏ [‬و‏] ‬هرزه باشند‏. ‬اما باز به خيالم مى رسيد كه بين آن ها دست كم هزارتائى در عالم علم و فنون و معارف به درجهء اجتهاد رسيده اند،‏ ‬هركدام باعث افتخار ميهن خودشان هستند و اگر قرار باشد از همهء آن ها نام ببرم،‏ ‬بايد يك كتاب تأليف كنم‏. ‬ديگر چه فايده؟
آخ،‏ ‬آخ،‏ ‬كه چه اشتباه بزرگى مى كردم‏. ‬امروز فلاسفهء ما ثابت كردند كه آن ها همگى فاحشه اند‏! ‬واى،‏ ‬واى،‏ ‬من از اين دنيا چه بى خبرمانده بودم‏!‬
يادم مى آيد كه در اروپا،‏ ‬در بارهء مسألهء زن،‏ ‬بحث هاى زياد درگرفته است‏. ‬نه تنها روزنامه ها،‏ ‬بلكه دانشمندان بزرگ كتاب هاى مفصل نوشته اند‏. ‬از جمله كتاب اوژن ميل كه به همهء زبان هاى مهم اروپائى ترجمه شده است‏.‬
حالا وقتى نوشته هاى فلاسفهء‏ ‬غرب را با نوشته هاى فلاسفهء خودمان مقايسه مى كنم،‏ ‬چند نكته به نظرم مى رسد‏:‬
اولاً‏: ‬كسانى كه در‏ ‬غرب به مسألهء زن پرداخته اند،‏ ‬همگى از دانشمندان معتبر آمريكا و اروپا هستند و آثارشان به چندين زبان ترجمه و منتشر شده است‏. ‬اما اواخر،‏ ‬كسانى كه در ميان ما مسلمانان مسألهء زن را كشف كرده اند،‏ ‬همان روضه خوان هاى محل هستند كه براى جماعت بقال نوحه مى خوانند و نوشته هاشان در محلهء خودشان هم گمنام مانده است
دوماً‏: ‬دانشمندان اروپا،‏ ‬وقتى مسألهء زن را به طور كلى طرح مى كنند،‏ ‬در بارهء زنان كشورهاى ديگر هم به بحث مى پردازند‏. ‬اما از زنان هيچ ملتى با بى احترامى و خاكسارى ياد نمى كنند‏. ‬در حالى كه فلاسفهء ما هرچه مى نويسند سراپا فحش و بى حرمتى به ديگران است‏.‬
سوماً‏: ‬وقتى نوشته هاى دانشمندان اروپا را در بارهء مسألهء زن مى خوانى،‏ ‬مى بينى كه اين حرامزاده ها از همه چيز و همه جا خبر دارند‏. ‬اما وقتى به نوشته هاى فلاسفهء خودمان رجوع مى كنى،‏ ‬به نظرت مى رسد كه اين ها فقط شب هنگام،‏ ‬در كوچه هاى تاريك باكو وتفليس،‏ ‬با چند زن مست سروكار داشته اند و بس‏! ‬همين طور هم هست‏!‬
والسلام‏.‬
زياده روده درازى كردم‏. ‬اما يك مطلب مختصر جا ماند كه عرض مى كنم‏: ‬فيلسوف ما بهتر است كه سروكارش با همان وعظ و تيمم باشد و فلسفه را به فلاسفه واگذارد‏. ‬مرحوم‏ «‬آگهى‏» ‬خوب گفت كه‏: ‬
‏«‬در جهان دو چيز دشوار است نزد‏ «‬آگهى‏»‬
لحن صوت بى اصولان،‏ ‬بحث علم ابلهان‏».‬
‏❊ ❊ ❊‬
روزنامهء‏ «‬حقيقت‏» ‬۱۵‏ ‬ژوئن‏ ‬۱۹۲۲،‏ ‬شمارهء‏ ‬۹۸
‏(‬اسناد تاريخى جنبش كارگرى،‏ ‬سوسيال دموكراسى و كمونيستى ايران،‏ ‬۷،‏ ‬انتشارات مزدك‏)‬

مكتوب يك زن ايرانى
‏(‬از رشت‏)‬

تا امروز وجود جوانمردانى كه طايفهء گنج بران راگذاشته و طرفدار رنجبران باشند در ايران كم بوده است‏. ‬مگر چند نفر ايرانى كه ما طايفهء نسوان اين وجودهاى بزرگوار را فقط به اسم حاميان آزادى بشر كعبه مى كنيم و مسروريم از اينكه امروز نيز يك عده فداكار قدم‏ ‬غير متزلزل خود را در حقيقت گوئى برداشته و با كمال قدرت طرفدارى رنجبران را در عهدهء خويش گرفته اند‏. ‬پس البته رنجبران هم بايد وقت را مغتنم شمرده براى رسيدن به حقوق حقهء خود بكوشند‏. ‬
البته كاركنان‏ «‬حقيقت‏» ‬در تقاضاى يك نفر خواهر هموطن خود بيشتر دقت خواهند فرمود‏.‬
ما نسوان سال ها بود كه انتظار اين دقيقه را مى كشيديم،‏ ‬بلكه در تمام عمر ساعت مى شمرديم و روز و شب خود رادر انتظار اين دقيقه هاى پرقيمت و اين وجودهاى با قدرت به سر مى برديم‏. ‬خدا را شكر كه امروز به اميد ديرين خود رسيده،‏ ‬پس لازم است كه دست هاى ضعيف تر را نيز از آستين اميد برآورده و كلمات ديرين خود را ابلاغ‏ ‬كنيم‏. ‬شايد ما هم با كمك طرفداران گوى مقصود را از ميدان ببريم و به آرزوى ديرين برسيم‏.‬
ما مى دانيم كه كاركنان حقيقت به احتياجات مدنى و اخلاقى ما بيشتر از سايرين مسبوق اند ولى تا كى و تا چند ما را عقب انداخته و اسم ما را از اوراق مقدس شسته و قلم هاى ما را بشكسته اند‏.‬
در صورتى كه ما هم از اين ميوه هاى حيات و قلم هاى آزاد حق داريم‏. ‬پس اى طرفداران بيچارگان،‏ ‬ما راه نجات را از كه جوئيم و اگر امروز از آزاديخواهان كمك طلب نكنيم پس به كه روى آور باشيم؟
مدافعين ما كيست و كى ها ما را از ظلمات جهل به عالم نورانى راه نمائى خواهند كرد؟
پس اى مجامع مقدس كه كلمهء مقدس آزادى را شعار خود ساخته ايد،‏ ‬اى اجتماع قيام كنيد،‏ ‬چرا ما را نابود كرده و اسم ما را قلم كشيده ايد؟ مثل اينكه دست قدرت شما را يكه و تنها آفريده،‏ ‬يا فقط روح به شما دميده،‏ ‬خير خير ما هم از جنس شما هستيم و شريك در عمر و زندگانى و آزادى هائيم‏. ‬ولى با اين همه حقوقى كه دست قدرت به ما داده،‏ ‬بدبختانه هنوز از هيچيك از اين ها تمتع نبرده ايم و از سعادت مملكت خود محروم شديم چرا كه ناقابل بوديم؟ ولى چه كنيم كه روح پاك و زبان آزاد ما در دست ظالمان توقيف است و بدبختى ما باعث خوشبختى ناكسان شده‏. ‬پس در اين صورت،‏ ‬اى مجامع آزادى،‏ ‬اى طرفداران رنجبر ايرانى،‏ ‬گناه ما چه بوده و تا كى ما بايد در اين حصار آهنين اسير باشيم؟ پس در اين صورت آيا ما طايفهء نسوان در مملكت ايران بدبخت نيستيم و شما به ما كمك نبايد بكنيد؟ آيا رنجبر تر از ما كيست؟
پس واجب است كه اول ما را از رنج و تعب مدافعه نمائيد و روح اين مملكت را آزاد كنيد‏.‬
پايان

‏❊ ❊ ❊‬

دومين كنگرهء عمومى زنان مسلمان شرق،
تهران،‏ ‬نوامبر‏ - ‬دسامبر‏ ‬۱۹۲۹‏ (‬ترجمه از فرانسه‏)‬

خطابهء خانم ايران ارانى

جاى خوشوقتى ست كه تحولات اجتماعى جهان،‏ ‬پس از يك دوره سكوت و آرامش،‏ ‬زنان شرق را به حركت واداشته است‏.‬
براى درك علل قطعى اين حركت،‏ ‬نيز جايگاهى كه از نظر تاريخى در بر مى گيرد،‏ ‬و اينكه سرانجام به كجا مى انجامد،‏ ‬ناگزير بايد به اين بررسى دقيق برآىيم كه اين جنبش در كدام قرن،‏ ‬در ميان كدامين افراد،‏ ‬در كدام كشور،‏ ‬با كدامين شعائر همبستگى و بر اساس كدام طرح پا گرفت‏.‬
در مشرق زمين جنبش زنان به قرنى مى آغازد كه در ملل متمدن استقرار يافته است‏. ‬از آنجا كه محرك و رهنمون اجتماعى هريك از طبقات جامعه،‏ ‬منفعت است،‏ ‬هر طبقه به راه مزاياى ويژهء خود كار مى كند،‏ ‬زنان نيز به نوبهء خود مى كوشند تا مزاياى خاص طبقاتى خود را پاس دارند‏.‬
در ايران تصوير زن حالتى ست ميانگين بين انسان و حيوان‏. ‬زن از هيچ ارزش برخوردار نيست‏. ‬به طور كلى ما زنان ايران تا كنون زيردست بوده ايم و اگر به تاريخ بازنگريم مى بينيم كه در هيچ زمانى طبقهء حاكم از روى ميل تن به خواست هاى طبقات زيردست نداده است؛ بلكه اين طبقات كوشيده اند حقوق خود را به جبر از چنگ سلطه گران بيرون بكشند‏. ‬غرض من اينست كه اگر ما نيز بخواهيم به عنوان زن پيشرفت كنيم،‏ ‬كار ما از طريق حقارت و تبعيت در برابر مرد و يا ضعف و تملق براى احقاق‏ [‬حقوقمان‏] ‬پيش نخواهد رفت‏. ‬اگر ما بدبختيم،‏ ‬بايد علت بدبختى خود را بشناسيم،‏ ‬آنگاه بهتر از ديگران مى توانيم عوامل اين بدبختى را از ميان برداريم‏. ‬به عبارت ديگر مى خواهم خاطرنشان سازم كه آزادى زن بايد به دست خود زن تحصيل شود‏.‬
در يكى از مجلات هندوستان خواندم كه در طى انقلاب گذشته،‏ ‬زنان در راه رهاىىِ‏ ‬مردم همدوش مردان مبارزه مى كردند و خوشبختانه در بيشتر موارد،‏ ‬قابليت و مداومت آنان بالاتر از مردان بود‏. ‬بدين سان تعداد كثيرى از زنان به پيشرفت هاى قابل ملاحظه اى نائل آمده اند و به مانند مادرانى كه اطفال خود را شيوهء راه رفتن مى آموزند،‏ ‬زنان نيز به يارىْ‏ ‬دست مردان را گرفته اند‏. ‬امروز همهء بايد از اين قابليت كه در زنان پديدار شده و پاگرفته خشنود باشيم و بى باكى شان را بستاىيم‏.‬
ما بايد جامعه را آماده سازيم كه شهامتى از اين دست را‏ [‬در خود بيابد‏] ‬كه مى تواند خدمات بزرگى به راه توسعهء وسائل زيست و تمدن عرضه دارد‏. ‬ما زنان بايد بكوشيم اين قابليت ها را در خود بپرورانيم‏. ‬در اين راه،‏ ‬فراهم آوردن عرصهء عمل را از طريق اشتغال ضرورى مى دانيم،‏ ‬تا نخست خود را از مردان بى نياز كنيم،‏ ‬سپس قابليت هاى خود را ارائه دهيم،‏ ‬آنگاه يقين خواهند آورد كه نخستين گامِ‏ ‬پيشرفت و پايه هاى بهبود جامعه،‏ ‬همانا تدارك كار براى زنان است‏. ‬مطالعهء تاريخ ملل متمدن نشان مى دهد كه در حقيقت از هنگامى كه زن در توليد مواد مورد نيازِ‏ ‬زيست سهيم شد‏ (‬يعنى جامعه را براى يك رشته از كارها به خود نيازمند كرد‏) ‬از همان هنگام با پيشرفت همگام گشت و از اسارت گسست‏. ‬اينست راهى كه بايد زنان جهان پيش گيرند و پيش برند‏.‬
چه قابليت ها كه زن در فقدان يك عرصهء عمل به هدر مى دهد‏. ‬وظيفهء ما اينست كه يكديگر را در پرورش اين قابليت ها يارى دهيم و بكوشيم خط سير نهضت زنان را ترسيم كنيم‏. ‬پس زنان بايد آگاه باشند كه در كدام دريا شناورند تا زير امواج زورمند اين جريان نابود شوند‏.‬
ما بايد قصد خود را از اين جنبش بازشناسيم،‏ ‬بدانيم كه چه مى خواهيم و از چه راه مى توانيم به سرمنزل مقصود برسيم‏.‬
زن خواهان آزادى طبقاتى خويش است،‏ ‬بر آن است كه مقامش در جامعه به رسميت شناخته شود و حقوقش حفظ گردد‏. ‬در اين راه،‏ ‬همچنانكه گفتيم،‏ ‬نخستين گام تدارك براى زنان است‏. ‬اما برخلاف اين رأى،‏ ‬برخى مى گويند كه جنس زن به هيچوجه اجتماعى نيست،‏ ‬كه كار او قادر به حركت دادن چرخ هاى جامعه نيست،‏ ‬و زن بايد به كار خانگى اكتفا ورزد‏. ‬راست است‏. ‬ما اين را مى پذيريم‏. ‬اما بايد ديد‏ ‬غرض از خانه چيست‏. ‬در زمان هاى پيشين خانه عبارت بود از يك چهارديوارى كه بشر در آن مى زيست‏. ‬اما به تدريج خانه گسترش يافت‏. ‬ديوارها عقب كشيدند،‏ ‬تا اينكه از محدودهء يك كشور گذشت‏. ‬تا جاىى كه مى توان گفت امروز خانهء زن يعنى‏ «‬كانون‏» ‬اتحاد جهانى‏.‬‏ ‬در واقع،‏ ‬شرايط سياسى و اتحاد جهانى به ناگزير متأثر است از وضع و نقش زن در خانواده و نيز از آموزش كودكانى كه زن عهده دار تربيت شان است‏. ‬هيچكس قادر نيست خانه اش را آنچنان ضخيم و محكم بنا كند كه اين خانه كه زن نيز بخشى از آن است از نفوذ انديشهء تمدن جديد در امان باشد‏. ‬امروز نقش زن عبارت است از مشاركت در پيش بردن مسائل اجتماعى و خانه مركز و سرآغاز تمدن است‏.‬
يكى از ويژگى هاىى كه اين جنبش را از ساير مبارزات طبقاتى متمايز مى دارد اين است كه در اينجا بر خلاف موارد ديگر،‏ ‬هدف زنان انهدام يك طبقهء متخاصم و احراز برترى اجتماعى نيست،‏ ‬بلكه ستيزه جوىىِ‏ ‬هر مرد نيز در برخورد اول خود كمكى به همين پيشرفت است‏. ‬به عبارت ديگر،‏ ‬هنگامى مرد بر سرِ‏ ‬آن باشد كه يك جامعهء طبيعى بنا كند،‏ ‬ناگزير به پيشرفت زنان كه بخشى از جامعه را به عنوان خواهر،‏ ‬مادر يا همسرِ‏ ‬مرد مى سازند،‏ ‬كمك خواهد كرد‏. ‬همچنين بناى چنين جامعه اى اگر سطح فرهنگِ‏ ‬زنان پاىين تر از مردان باشد،‏ ‬هرگز ميسر نخواهد بود‏. ‬در حقيقت اگر نيمى از جامعه پيشرفت نكند،‏ ‬آن نيم ديگر هم از پيش رفتن بازخواهد ماند‏. ‬بنا بر اين،‏ ‬بايد جنبش زنان را به مثابهء يك جنبش عمومى و اجتماعى تلقى كرد‏. ‬توجهى كه امروز مردان به اين جنبش معطوف مى دارند،‏ ‬خود گواه اين ادعا ست‏. ‬اما از آنجا كه بهره گيران اصلى اين جنبشْ‏ ‬خودِ‏ ‬زنان هستند،‏ ‬بايد سرنخ را هم داشته باشند‏. ‬گرچه مردان نيز به اين نهضت پيوسته اند‏.‬
اما چون در اين امر،‏ ‬زنان خواهان حقوق ويژهء خود هستند،‏ ‬بايد اندكى هم در برابر‏ ‬غرور مردانه مبارزه كنند و گذشت هم داشته باشند‏. ‬زيرا در برخى تمايلات و عواطف اين دو در تقابل با يكديگر قرار گرفته اند‏. ‬از اين رو در پاره اى مسائل نظير تدارك كار،‏ ‬مسألهء ازدواج و طلاق،‏ ‬مسائل مورد مشاجره اى هستند كه زنان بايد از حقوق خود دفاع كنند‏.‬
هنگامى كه سخن از برابرى حقوق زن و مرد به ميان مى آيد،‏ ‬منظور برابر كردن حقوق انسانى ست‏. ‬حال براى تحقق اين برابرى و در برخوردارى از روحيهء قوى،‏ ‬مسأله اى به نام زن و مرد وجود ندارد‏. ‬برابرى حقوق زن و مرد پيش درآمدى ست كه ورود ما را به عرصهء كارزار زندگى فراهم مى سازد‏. ‬به عبارت ديگر،‏ ‬در جنبش زنان بايد دو هدف در نظر داشت‏: ‬نخست برابرى حقوق زن و مرد و آنگاه به حركت درآوردن چرخ هاى جامعه‏. ‬در اينجا ما بايد دوشادوش مردان پيش رويم‏.‬

‏❊ ❊ ❊‬

مآخذ‏:‬
۱‏- ‬سرآغاز اقتدار اقتصادى و سياسى ملايان در سدهء نوزده،‏ ‬الفبا دورهء جديد،‏ ‬شمارهء‏ ‬۲،‏ ‬ص‏ ‬۵۸‏-‬۴۰‏.‬
۲- A. R. Tag: “Le Babisme”, Paris, thèse, ۱۹۴۰, p. ۲۰۱.
۳‏- ‬محمد رضا فشاهى‏: «‬واپسين جنبش قرون وسطائى در دوران فئودال‏»‬،‏ ‬تهران‏ ‬۱۳۵۶،‏ ‬ص‏ ‬۱۴۶‏.‬
۴‏- ‬همانجا،‏ ‬ص‏ ‬۱۴۷‏.‬
۵- Depping: “Souvenir d’un médecin ...”, Paris ۱۹۶۷, p. ۷۰.
۶‏- ‬يحىى آرين پور‏: «‬از صبا تا نيما‏»‬،‏ ‬تهران‏ ‬۱۳۷۵،‏ ‬جلد‏ ‬۱،‏ ‬ص‏ ‬۱۳۱‏.‬
۷‏- ‬ر‏. ‬پايدار‏: «‬سى سال پس از رجل اجتماعى بزرگ ايران،‏ ‬مرحوم ميرزا آقاخان كرمانى‏»‬،‏ ‬اسناد جنبش كارگرى ايران،‏ ‬به كوشش خسرو شاكرى،‏ ‬انتشارات پادزهر،‏ ‬شماره‏ ‬۱۳،‏ ‬پاريس‏ ‬۱۹۸۳،‏ ‬ص‏ ‬۶‏-‬۹۵‏.‬
۸‏- ‬فريدون آدميت‏: «‬انديشه هاى ميرزا آقاخان كرمانى‏»‬،‏ ‬تهران،‏ ‬پيام‏ ‬۱۳۵۷،‏ ‬چاپ دوم،‏ ‬ص‏ ‬۸‏-‬۲۵۷‏.‬
۹‏- «‬روزنامهء قانون‏»‬،‏ ‬شماره‏ ‬۷،‏ ‬ذيحجه‏ ‬۱۳۰۷‏.‬
۱۰‏- ‬پشوتن‏: «‬زنان ايران و جنبش مشروطيت‏»‬،‏ ‬علم و جامعه،‏ ‬شماره۱۹،‏ ‬ص‏ ‬۱۹،‏ ‬بى تاريخ‏!‬
۱۱‏- ‬احمد كسروى‏: «‬تاريخ مشروطهء ايران‏»‬،‏ ‬تهران،‏ ‬امير كبير،‏ ‬چاپ پنجم‏ ‬۱۳۴۰‏.‬
۱۲- Chahid: “Correspondance de Perse”, Revue du monde Musulman ۲, ۱۹۰۷, p. ۵۵۰.
۱۳- “Les Femmes Persanes”, R.M.M., ۵, ۱۹۰۸, p. ۷۵۴.
۱۴‏- ‬منگول بيات‏: «‬زنان و انقلاب در ايران‏»‬،‏ ‬ص‏ ‬۲۹۸‏.‬
۱۵‏- ‬الفبا،‏ ‬دورهء جديد،‏ ‬شمارهء‏ ‬۳،‏ ‬ص‏ ‬۳۰‏ ‬تا‏ ‬۵۰‏.‬
۱۶‏- ‬محمد اسماعيل رضوانى‏: «‬انقلاب مشروطيت ايران‏»‬،‏ ‬تهران‏ ‬۱۳۵۵،‏ ‬ص‏ ‬۹۷‏.‬
۱۷‏- ‬عبدالله بهرامى‏: «‬تاريخ اجتماعى و سياسى ايران از زمان ناصر الدين شاه تا آخر سلسلهء قاجار‏»‬،‏ ‬تهران،‏ ‬سنائى‏ ‬۱۳۴۴،‏ ‬ص‏ ‬۷۲‏.‬
۱۸‏- ‬ابراهيم صفائى‏: «‬اسناد مشروطه‏»‬،‏ ‬تهران،‏ ‬چاپخانه شرق‏ ‬۱۳۴۸،‏ ‬ص‏ ‬۴۴‏.‬
۱۹‏- ‬نصرت الله فتحى‏: «‬زندگى نامهء شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى‏»‬،‏ ‬تهران‏ ‬۱۳۵۴،‏ ‬ص‏ ‬۱۸۲‏.‬
۲۰- A.K. Lambton: “The Persian ulema and constitutional revolution”, Paris, P.U.F., ۱۹۷۰, p.۲۶۳.
۲۱‏- «‬قدح زن ايرانى به واسطهء خبرنگار جرايد روس‏»‬،‏ ‬روزنامهء‏ «‬ايران نو‏»‬،‏ ‬شماره‏ ‬۶۱،‏ ‬۲۶،‏ ‬شوال‏ ‬۱۳۲۷‏/ ‬۸‏ ‬نوامبر‏ ‬۱۹۰۹‏.‬
۲۲‏- ‬بى بى خانم‏: «‬معايب الرجال‏»‬،‏ ‬خطى،‏ ‬۱۳۱۳،‏ ‬دانشگاه تهران‏.‬
۲۳‏- «‬صور اسرافيل‏»‬،‏ ‬شمارهء‏ ‬۷‏ ‬و‏ ‬۸،‏ ‬۲۱‏ ‬جمادى الاخرى‏ ‬۱۳۲۵‏/ ‬ژوئيه‏ ‬۱۹۰۷،‏ ‬ص‏ ‬۵‏.‬
۲۴‏- «‬صور اسرافيل‏»‬،‏ ‬شماره‏ ‬۳۱،‏ ‬۱۱‏ ‬جمادى الاخرى‏ ‬۱۳۲۶‏/ ‬۱۱ژوئن‏ ‬۱۹۰۸‏.‬
۲۵‏- «‬صور اسرافيل‏»‬،‏ ‬شماره‏ ‬۲۶،‏ ‬۲۱‏ ‬ربيع الاول‏ ‬۱۳۲۶‏/ ‬۲۳‏ ‬آوريل‏ ‬۱۹۰۸‏.‬
۲۶- Ch. Laclos: “De l’éducation des femmes” et “Les liaisons olaugereuses (?).
اين كتاب اخيراً‏ ‬در فارس با نام‏ ‬غلط‏ «‬گزند دلبستگى ها‏» ‬ترجمه شده است‏.‬
۲۷‏- «‬ايران نو‏» ‬شمارهء‏ ‬۹۱،‏ ‬۲‏ ‬ذيحجه‏ ‬۱۳۲۷‏/ ‬۱۱‏ ‬دسامبر‏ ‬۱۹۰۹‏.‬
۲۸‏- «‬مكتوب يكى از خانم هاى ايرانى‏»‬،‏ «‬ايران نو‏»‬،‏ ‬شماره‏ ‬۳۴،‏ ‬۸‏ ‬رمضان‏ ‬۱۳۲۷‏/ ‬۱۴‏ ‬اكتبر‏ ‬۱۹۰۹‏.‬
۲۹‏- «‬ايران نو‏»‬،‏ ‬شماره‏ ‬۱۷،‏ ‬۱۳۲۷‏/‬۱۹۰۹‏.‬
۳۰‏- «‬ايران نو‏» ‬شماره‏ ‬۶۵،‏ ‬۲۹‏ ‬شوال‏ ‬۱۳۲۷‏/‬۱۲‏ ‬نوامبر‏ ‬۱۹۰۹‏.‬
۳۱‏- «‬دبستان ام المدارس‏» ‬ايران نو،‏ ‬شماره‏ ‬۴۳،‏ ‬۳‏ ‬شوال‏ ‬۱۳۲۷‏/‬۱۸‏ ‬اكتبر۱۹۰۹‏.‬
۳۲‏- ‬جمال الدين اسدآبادى‏: ‬در تعليم و تربيت،‏ ‬مقالات جماليه،‏ ‬تهران‏ ‬۱۳۱۲،‏ ‬ص‏ ‬۹۰‏.‬
۳۳‏- «‬نطق معارف پرورانه‏»‬،‏ ‬ايران نو،‏ ‬۱۸‏ ‬محرم‏ ‬۱۳۲۸‏/‬۳۰‏ ‬ژانويه‏ ‬۱۹۱۰‏.‬
۳۴‏- «‬مكتوب يك خانم مسلمان از عشق آباد روسيه‏»‬،‏ ‬ايران نو شماره‏ ‬۵۴،‏ ‬۱۶‏ ‬شوال‏ ‬۱۳۲۷‏/‬۳۱‏ ‬اكتبر‏ ‬۱۹۰۹‏.‬
۳۵‏- «‬راجع به نسوان‏»‬،‏ ‬ايران نو،‏ ‬۷‏ ‬رمضان‏ ‬۱۳۲۷‏/‬۳‏ ‬اكتبر‏ ‬۱۹۰۹‏.‬
۳۶‏- ‬ا‏. ‬رحيم‏: «‬ملا نصر الدين و ملا خسر الدين‏»‬،‏ ‬الفبا،‏ ‬دوره جديد شمارهء‏ ‬۱،‏ ‬ص‏ ‬۹۱‏- ‬۸۷‏.‬
۳۷‏- ‬جليل محمد قلى زاده‏: «‬تسبيح خان‏»‬،‏ ‬ترجمهء هما ناطق،‏ ‬الفبا،‏ ‬تهران،‏ ‬شماره‏ ‬۲،‏ ‬۱۳۴۹‏.‬
۳۸‏- ‬جليل محمد قلى زاده‏: «‬مرده ها‏»‬،‏ ‬ترجمهء هما ناطق‏.‬
۳۹‏- ‬الفبا دورهء جديد،‏ ‬شماره‏ ‬۱،‏ ‬پاريس،‏ ‬زمستان‏ ‬۱۳۶۱،‏ ‬ص‏ ‬۱۱۱‏-‬۹۲‏.‬
۴۰‏- «‬ملا نصرالدين‏»‬،‏ ‬شماره‏ ‬۸،‏ ‬نوامبر‏ ‬۱۹۰۸‏.‬
۴۱‏- ‬روزنامهء‏ «‬صحبت‏» ‬در‏ ‬۱۳۲۵‏ ‬قمرى در تبريز شكل گرفت‏. ‬مقالات آن را اعضاى انجمن ايالتى مى نوشتند‏.‬
۴۲‏- ‬روزنامهء‏ «‬شرق‏» ‬از روزنامه هاى اخبارى و بى مايهء دوران مشروطه بود‏.‬
۴۳-”Autour du Monde Musulman”, RMM, vol. ۵, ۱۹۰۸, p.۷۵۵.
۴۴‏- ‬فريدون آدميت و هما ناطق‏: «‬افكار اجتماعى،‏ ‬سياسى و اقتصادى در آثار منتشر نشدهء دوران قاجار‏»‬،‏ ‬آگاه،‏ ‬۱۳۵۷،‏ ‬ص‏ ‬۱۶۲‏-‬۱۵۶‏.‬
۴۵‏- ‬بهرام افراسيابى‏: «‬طالقانى و تاريخ‏»‬،‏ ‬تهران،‏ ‬چاپ دوم‏ ‬۱۳۶۰،‏ ‬ص‏ ‬۵۴‏ ‬و‏ ‬۱۲۱‏.‬
۴۶‏- ‬فريدون آدميت‏: «‬ايدئولوژى نهضت مشروطيت ايران‏»‬،‏ ‬تهران،‏ ‬پيام‏ ‬۱۳۵۷،‏ ‬ص‏ ‬۳۲۸‏.‬
۴۷‏- «‬صورت مذاكرات مجلس شوراى ملى ايران‏»‬،‏ ‬مذاكرات‏ ‬۳‏ ‬ربيع الثانى‏ ‬۱۳۲۵،‏ ‬ص‏ ‬۱۶۷‏.‬
۴۸‏- «‬ايدئولوژى نهضت مشروطيت‏ ...» ‬ص‏ ‬۴۲۸‏.‬
۴۹‏- ‬شيخ ابراهيم زنجانى‏: «‬سرگذشت من‏»‬،‏ ‬خطى،‏ ‬وقايع‏ ‬۱۳۲۴و‏ ‬۱۳۲۵‏ ‬قمرى‏.‬
۵۰‏- ‬احمد كسروى‏: «‬تاريخ مشروطه‏»‬،‏ ‬ص‏ ‬۴۲۸‏.‬
۵۱- “La femme persane” RMM, ۱۲,۱۹۱۰, p.۲۸۲-۸۴.
۵۲- “Journal d’un persan”, RMM, ۲, ۱۹۰۷, p. ۲۱۴.
۵۳- M. Shuster: “The strangling of Persia”, London, ۱۹۱۲, p. ۱۸۵-۱۸۷.
۵۴‏- ‬احمد كسروى‏: «‬تاريخ هيجده سالهء آذربايجان‏»‬،‏ ‬تهران،‏ ‬امير كبير،‏ ‬۱۳۵۷،‏ ‬جلد‏ ‬۱،‏ ‬ص‏ ‬۲۵۶‏.‬
۵۵- “Les femmes musulmanes et la Douma”, RMM, ۵, ۱۹۰۸,p. ۳۵۹.
۵۶- “Our moslem sisters, a cry of need from land of darkness”, New York, ۱۹۰۷, ۲۹۵ pages.
۵۷- “L’éducation des femmes musulmanes” RMM, ۵, ۱۹۰۸, p. ۱۸۲-۱۸۴.
۵۸‏- ‬سلطان زاده‏: «‬موقعيت زن ايرانى‏»‬،‏ ‬ماركسيست ها و مسألهء زن،‏ ‬انتشارات مزدك،‏ ‬۳۳،‏ ‬ص‏ ‬۴۷‏-‬۴۶‏.‬
۵۹- Ali-No-Rouz: “Registre analytique annoté de la presse persane...”, RMM, ۱۹۲۵, p. ۴۵.
۶۰‏- ‬روزنامهء‏ «‬حقيقت‏»‬،‏ ‬شمارهء‏ ‬۱۵،‏ ‬۲۳‏ ‬آوريل‏ (‬انتشارات مزدك،‏ ‬اسناد تاريخى جنبش كارگرى،‏ ‬سوسيال دموكراسى و كمونيستى ايران،‏ ‬۷‏)‬
۶۱‏- ‬سلطان زاده‏: «‬موقعيت زن ايرانى‏»‬،‏ ‬ص‏ ‬۴۷‏.‬
۶۲‏- ‬نطق خانم صديقهء دولت آبادى،‏ ‬در دومين كنگره زنان مسلمان،‏ ‬تهران،‏ (‬چاپ پاريس‏ ‬۱۹۳۳،‏ ‬ص‏ ‬۶‏).‬
۶۳- Ali-No-Rouz: p. ۴۶.
۶۴- E. Abrahamian: “Iran between two revolutions”, ۱۹۸۲, p. ۱۳۹.
۶۵- W. Ivanov: “Le baiser au mendiant en Perse”, RMM, vol. LXIII, ۱۹۲۶, p. ۱۷۰.
۶۶- “Le deuxième congrès musulman général des femmes d’Orient à Téhéran, nov-déc ۱۹۲۹, Paris ۱۹۳۳.
۶۷- ?

 

در اين صفحات گزارش و اسنادى از مراسم بزرگداشت روز جهانى زن را مى‌آوريم كه براى نخستين بار و به گونه اى باشكوه از سوى جامعهء تبعيدى ايرانى به مناسبت ۸ مارس ۱۹۹۹در پاريس برگزار شد و پوران بازرگان بدون آنكه نامش به ميان آيد در ابتكار و سازماندهى اش نقش مهمى داشت (به نقل از آرش شماره ۷۰، ژوئن ۱۹۹۹). وسعت نظر در برنامه ريزى اين مراسم و دقت اجراى آن را در موارد زير مى توان ديد: در مطالبى كه برگزيده شده، در بزرگداشت سه شخصيت برجستهء زن يعنى رزا لوكزامبورگ، سيمون دوبوار و ايران ارانى، در تايپ و باز تكثير مقاله اى پژوهشى نوشتهء هما ناطق، در نقد قوانين زن ستيز جمهورى اسلامى و در تابلو نقاشى زيبايى كه ناصر رخشانى (خاور) به همين مناسبت كشيده بود.
با احترام به همهء دست اندركاران‌ آن مراسم كه نمونه اى از همكارى جمعى و دموكراتيك را به نمايش گذاشتند.

سايت انديشه و پيكار، اكتبر ۲۰۰۷

 

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

بالای صفحه

آقاى قليچ‌خانى مدير مسؤول مجله‌ء آرش

در آرش شماره‌ء ۷۹، ص ۴۰ ضمن مطالبى كه راجع به گذشته‌ء سازمان فدائى و مبارزات چريكى آمده آقاى بهزاد كريمى چنين گفته است:
«من با تجربه‌اى كه خودم دارم بايد بگويم برخوردى كه رفيقمان (مسعود) احمد زاده در سال ۱۳۵۰ با دو رفيق ديگرمان عليرضا نابدل و مناف فلكى كرد برخوردى واقعاً تأسف ‌بار و تأثر‌آور بود. اين دو رفيق را كه هر دو در آستانه‌ء اعدام بودند و اعدام هم شدند به دليل اينكه يكى (مناف) قرار خود را با احمد زاده اعتراف مى‌كند و در نتيجه منجر به دستگيرى مسعود مى‌شود و ديگرى (نابدل) زير شكنجه خانه‌ء تيمى اميرپرويز پويان را مى‌گويد كه منجر به شهادت پويان مى‌شود در حد خائن تلقى مى‌كرد و ضربه خوردن فاجعه‌بار سازمان را از اين دو مى‌دانست.»

اينك دو ملاحظه را مى‌آورم:
ابتدا يك نكته در باره‌ء فدائى شهيد مناف فلكى. درست است كه او در زير شكنجه قرار مسعود را گفته بود كه منجر به دستگيرى و شهادت او شد. واكنش عليه اين مسئله نه تنها از احمد‌زاده ديده شده بلكه عموماً رفقاى فدائى هم كه از درب سلول او مى‌گذشتند با صداى بلند به طورى كه او بشنود مى‌گفتند مناف خائن است و او را سرزنش مى‌كردند. يك بار وقتى مجاهد شهيد محمد حنيف‌نژاد از پشت درب سلول او رد مى‌شده چيزى نمى‌گويد. مناف كه به سرزنش‌ها عادت داشته مى‌گويد اين كى بود كه رد شد و به ما چيزى نگفت. حنيف‌نژاد مى‌گويد مناف خيانت نكرد بلكه ضعف نشان داد. برداشت حنيف‌نژاد با توجه به تجارب كلى انقلاب اين بود كه افراد به رغم ميل خود طاقت واحدى در زير شكنجه ندارند و نبايد همه را به خيانت متهم كرد.

دوم: در باره‌ء فدائى شهيد ديگر على رضا نابدل آقاى بهزاد كريمى اشتباه كرده. كسى كه زير شكنجه خانه‌ء تيمى پويان را گفت نه نابدل بلكه شهيد حميد توكلى بوده است. دقيقاً به ياد دارم در يكى از روزهاى خرداد سال ۱۳۵۰ محمد حنيف‌نژاد به منزل آمد و جريان درگيرى اميرپرويز پويان و اسكندر صادقى‌نژاد را با عوامل ساواك نقل كرد و توضيح داد كه گويا چند روز پيش از آن حميد توكلى يكى از افراد خانه‌ء تيمى پويان را مى‌گيرند. بقيه‌ء افراد هرچه به پويان مى‌گويند خانه را تخليه كنيم پويان مى‌گويد دهان رفيق حميد دژ است و خانه لو نخواهد رفت. حميد پس از تحمل شكنجه وقتى به خيال خودش مطمئن مى‌شود كه خانه را رفقا تخليه كرده‌اند نشانى منزل را مى‌دهد و در نتيجه آن فاجعه به بار مى‌آيد كه سه نفر در حال درگيرى كشته مى‌شوند (پويان، اسكندر صادقى‌نژاد و رحمت پيرو نظيرى) و بقيه افراد فرار مى‌كنند.
به نظر من امروز ديگر آنطور كه آقاى كريمى گفته نمى‌توان گفت حميد توكلى مقصر بوده است. خانه را بايد طبق قرار تخليه مى‌كردند. وقتى مطلب آقاى كريمى را در آرش خواندم از آنجا كه نويسنده يكى از رفقاى فدائى بود به خود اجازه‌ء اظهار نظر ندادم تا اين كه كتاب داد بيداد تأليف ويدا حاجبى منتشر شد. در ص ۲۲۷ اين كتاب خانمى به نام ثريا با تيتر «ليوان‌هاى پلاستيكى» به ماجراى گرفتار شدن حميد توكلى و بعد درگيرى خانه تيمى پويان اشاره مى‌كند و از زبان شهين توكلى (خواهر حميد و همسر فدائى شهيد سعيد آريان) به همان نحوى جريان را نقل مى‌كند كه من در خرداد سال ۱۳۵۰ شنيده بودم و بين سازمان‌هاى مبارز در آن سال‌ها هم شايع بود. شهيد على‌رضا نابدل در اين باره نقشى نداشته است.
در اين‌جا من به تفسير و چگونگى اشتباهاتى از اين نوع كه دامنگير مبارزين از بالا تا پائين شده و گاه اجتناب ناپذير بوده كار ندارم. مسلم اين است كه قدم گذاشتن در آن مبارزه‌ء دشوار دل و گرده و شور انقلابى‌اى مى‌خواست كه امروز در خارج گود براى بسيارى تصورش هم ممكن نيست تا چه رسد به داورى.
اين چند سطر را به منظور تصحيح روايت آقاى كريمى از يك گوشه از تاريخ آن سال‌ها برايتان مى‌فرستم. با پوزش از ايشان و با احترام به همه‌ء آن مبارزان دلير و همه‌ء مردم با انصاف.
با تقديم احترام،
پوران بازرگان
منتشر شده در آرش شماره ۸۴ ، خرداد ۱۳۸۲ ، ژوئن ۲۰۰۳

برگرفته از نشريه آرش، شماره ۹۸-۹۹، مارس ۲۰۰۷

دومينيك پرسيد: چند سالش بود؟
گفتم: هفتاد سال.‏
با خودم گفتم همين كه بشنود هفتاد سالش ‏بوده، خواهد گفت «روحش شاد» و پيش ‏خودش فكر مى كند كه زندگى اش را كرده بوده ‏و سپس پيگيرِ كارهاى روزمره خواهد شد.‏
در اشتباه بودم.‏
گفت: جوان بوده، مگر بيمار بود؟
ديدم تعبيرى كه او از جوانى و پيرى دارد با آن ‏چه در فرهنگ من است چقدر تفاوت دارد. براى ‏او هفتاد سالگى سنِ مردن نيست. تازه وقتِ ‏سفرهاى دوران بازنشستگى و فراغت است. ‏دورانِ فعاليت هاى فرهنگى و غيره.‏
مى ديدم در كشورهايى مثل ايران، چقدر مفهوم ‏سن مثل بسيارى ديگر از مفاهيم متفاوت است. ‏در آن جا همين كه كسى پنجاه سالش مى شود ‏ديگر در آخر راه است. ديگر بايد به فكر عاقبتش ‏باشد. بايد نماز و روزه اش را تكميل كند. در ۵۰ ‏سالگى اگر مادر بزرگ نشده باشد خيلى عجيب ‏و بعيد به نظر مى آيد.‏
اما همكارم دنبالِ دليلى بر افسردگى ام مى ‏گشت. در حالى كه قهوه اى به من تعارف مى ‏كرد باز پرسيد بيمار بود؟‏
گفتم: بكسالى مى شد. اما پيش از اين كه ‏بيمارى از پا بيندازدش جوان بود و فعال بود. ‏استخر مى رفت. بيرون مى رفت. خيلى« تكان ‏مى خورد». ‏

گذاشتم « تكان خوردن» كه اصطلاحى ‏فرانسوى است را با ذهنِ خودش تعبير كند. ‏
حتما در ذهن دومينيك وقتى زن هفتادساله اى ‏تكان مى خورد، يعنى به ديدن موزه مى رود، به ‏ته دانسان هاى انجمن هاى محلى مى رود. با ‏همان انجمن گهگاهى در رستورانى غذا مى ‏خورد و يا به نرماندى سفر مى كند.‏
نگفتم كه او « تكان مى خورد» اما براى شركت ‏در ميتينگ هاى مختلف. براى آماده سازىِ ‏جلسات بزرگداشت روز زن و اول ماه مى، براى ‏
شركت در بحث و گفتگوهايى در رابطه با مسائل ‏ايران. ‏
او تكان مى خورد اما نه براى ديدن نوه هايى كه ‏نداشت، بلكه براى ديدنِ همه ى بچه هايى كه ‏چون او، از «ايرانِ»شان رانده شده بودند و در او ‏مادرِ راه دورِ خود را مى جستند. تكان مى خورد ‏چرا كه آگاه بود از همه ى جناياتى كه در ايران ‏مى گذشت و او هيچ گاه بر آن ها بى تفاوت ‏نبود. ۲۵ سال زندگى در تبعيد، آتش نفرت او ‏را به رژيم فرهنگ ستيز و قرون وسطايى حاكم ‏بر ايران، سرد نكرد.‏
همكارم پرسيد: چه نسبتى داشتيد؟
در پاسخ به او همان حرف هايى را زدم كه چند ‏وقت پيش از آن، وقتى به بيمارستان براى ‏ملاقاتش رفته بودم و از هم اتاقى اش كه دائم ‏تلويزيون نگاه مى كرد، آن هم برنامه هاى صد تا ‏يه غاز كانال ۶ را ابراز خستگى كرده بود به ‏سرپرستار گفتم تا بتوانم برايش تقاضاى يك ‏اتاق يك نفره بكنم.‏
گفتم: او رييس دبيرستان من بوده است. زنى ‏اهل مطالعه بود. زنى محترم كه بسيارى از هم ‏
سن هاى من را تربيت كرده است و مديون او و ‏زنانى چون او هستيم. ‏
دومينيك مى فهميد كه براى رييس دبيرستان ‏احترام قائل شدن، آن هم در سن من يعنى چه ‏اما نمى فهميد چرا اين همه افسرده ام. براى ‏همدردى گفت كه برايش بسيار پيش مى آيد ‏كه با خوبى از يكى از معلم هايش ياد كند ولى ‏خوب زندگى است و مرگ براى همه است. ‏
لبخندى با دلتنگى زدم. به او نگفتم كه او واقعا ‏رييس دبيرستان من نبود، اما چه اهميتى ‏داشت؟ چرا كه مى دانستم ديگرانى را از محيط ‏هاى بسته ى فكرى آن زمانِ ايران نجات داده ‏بود. به او نگفتم مبارز بود، تبعيدى بود، يكى از ‏شاهدين بخشى از تاريخ ايران بود، و تا آخرين ‏لحظه به باورهاى خود كه ضديت با جهل و ‏دشمنى با عاملين جهل بود، وفادار مانده بود.‏
همكارم بيش از اين سؤال نكرد چرا كه مرا غرق ‏در انديشه و اندوه مى ديد و حتما حدس مى زد ‏
كه در آن لحظه، پشت ميز كارم نشسته ام ولى ‏بى شك ذهنم بسيار از آن جا دور است.‏
با پوران بودم كه مى رفت و تكه اى از هر يك از ‏ما را با خود مى برد.‏
‏۸ مارس ۲۰۰۷- پاريس‏

سخنی در بارهء او از تراب حق شناس
يكشنبه ۹ مارس ۲۰۰۸، به مناسبت نخستين سالگرد درگذشت پوران بازرگان، جمعى (قريبِ ۸۰ نفر) از دوستان و رفقاى او در گورستان پِرلاشِزِ پاريس، در يك گردهمايى خصوصى حضور يافتند و ياد او را گرامى داشتند. برخى از آنان از راه دور، از آمريكا، از آلمان و بلژيك آمده بودند. از ساعت ۳ بعد از ظهر جمعيت به سمت قطعهء ۳۵ راه افتاد. آن ها از مـحلى كه خاكـستر پوران در آن نگـهدارى مى شود و بر آن غير از نام وى، جملهء معروف ويكتور هوگو: «جسدها بر خاك، ايده ها برپا» نقش بسته ديدار كردند و به او اداى احترام نمودند. سپس تراب حق شناس مطلبى را كه در بارهء پوران نوشته بود خواند.
پس از پايان اين سخن جمعيت از مسيرى كه يادآور و نمايانگر مبارزات كارگرى و ضد فاشيستى مردم فرانسه است گذشت. در اين مسير مجسمه ها و بناهاى يادبود عليه جنايات نازى ها و فاشيست ها طى جنگ جهانى دوم و جنگ داخلى اسپانيا و همچنين مزار بسيارى از كمونيست هاى فرانسوى و ديوار كمون را مى توان ديد.
در نزديكى ديوار كمون برخى از دوستان سرود انترناسيونال سرداده، به ياد اين تجربهء بزرگ و نيز به ياد كموناردهاى ايرانى دسته گلى در كنار ديوار كمون گذاشتند.
در كافه از دوستان پذيرائى مختصرى به عمل آمد و فيلم كوتاهى هم كه چند تن از دوستان از زندگى و مبارزهء پوران به ابتكار خود تهيه كرده بودند، به نمايش گذاشته شد.
انديشه و پيكار از همهء دوستان و رفقا سپاسگزارى مى كند.
* * * * * * * *
سخنان تراب حق شناس:

سلام دوستان
دوستان عزیز، رفقا، خانم ها و آقایان
- از حضورتان در این جا بی نهایت سپاسگزاریم. این ادامهء محبتهای دیرین شما به پوران است و احترام به او به عنوان یک انسان مبارز، یک زن شیفتهء آزادی و برابری.
- یک سال از درگذشت پوران بازرگان می گذرد. در آستانهء ۸ مارس بود که خاموش شد. مفهوم روز جهانی زن برای او معنایی وجودی داشت. او یکی از ما تبعیدیان بود که تبعیدی بودن را بخشی از هویت سیاسی خویش میدانست و بر مخالفت انقلابی خویش با رژیم سلطنت و رژیم جهموری اسلامی تأکید می ورزید و به جان پاس می داشت.
پژواک گستردهء خبر درگذشت او چه در خارج کشور و چه در داخل به وضوح نشان داد که به رغم خستگی ها و «روزن های گرفته به دود» و امواج چندش آور تسلیم و فرار از میدان مبارزهء طبقاتی و عادلانهء انسانی فراوان اند کسانی که حافظهء جمعی را از دستبرد حوادث دور نگه می دارند و همچون فولاد سرگذشت حرارتی خود را حفظ می کنند. همین جا بر خود لازم می دانیم از همهء آنان سپاسگزاری کنیم. آری پوران رفت اما زندگی او برای ما نمونهء یک برخورد انقلابی و کمونیستی ست.
- مبارزهء مستمر با تبعیض جنسی: این طولانی ترین و با دوام ترین خط در زندگی اوست. از کودکی تا پیری با این پدیدهء ارتجاعی تبعیض جنسی رزمید و آن را در خانواده و جامعهء سنتی و غیر سنتی، در مذهب، در جریان های سیاسی، در سازمان های چپ و حتی در بین خود زنان نشان می داد و انتقاد می کرد.
- تجربهء تلخ تبعیض جنسی را به خودش محدود نکرد. آن را در جامعه و تاریخ و سنت و مذهب دنبال کرد و کوشید در محدودهء زمان و مکان و امکانات خویش راه چاره بیابد. ابتدا این مبارزه را با مبارزهء فرهنگی و اجتماعی و سیاسی در آمیخت. خود را به دانشگاه رساند و هر سال شاگرد اول بود. در تظاهرات و فعالیت های سیاسی سال های ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ در مشهد فعالیت داشت و مورد تعقیب ساواک قرار گرفت.
- برای فوق لیسانس و کار به تهران رفت. مدتی دبیر تاریخ و جغرافیای مدارس دخترانه بود و سپس مدیر دبیرستان دخترانهء رفاه شد.
- از طریق برادرش منصور بازرگان که از نخستین افراد سازمان مجاهدین خلق ایران بود با کار تشکیلاتی آشنا شد و نخستین زن عضو این تشکل شد.
شش سال یا بیشتر، مجاهدین به فعالیت آموزشی، سازماندهی، تدارک نظری و عملی پرداختند و پوران با آنان همراه بود.
- با ضربه ای که بر سازمان مجاهدین در اول شهریور ۱۳۵۰ وارد آمد و تقریباَ تمام رهبری و کادرهای ردهء اول آن تا دو ماه بعد دستگیر شدند، پوران با وظیفه ای تازه روبرو شد که در آن توانائی چشمگیری داشت: یعنی کار توده ای.
نقشی که پوران به عنوان عضو قدیمی سازمان و همسر حنیف نژاد در کنار دیگران، در سازماندهی خانواده ها به عهده داشت عملاً چندین صد نفر را فرا می گرفت. همین طور ارتباط با زندان و انتقال اخبار و اطلاعات و مقالات و دفاعیه ها و جمع آوری کمک مالی برای خانواده هائی که نیاز داشتند، تلاش برای حفظ روحیهء رزمندگی آنان. و همهء اینها به نحوی که نه خودش، و نه کسانی که با او در ارتباط بودند آسیبی ببینند. این ها همه میزان قابل توجهی از هوش و ابتکار و جسارت و امید و جدیت و فراموش کردن خود لازم داشت. طبیعی ست که او در یک تشکل کار می کرد و تنها نبود.
- در اردیبهشت ۵۲ می تواند از دست مأموران ساواک که به مدرسه ریخته بودند تا دستگیرش کنند فرار کند و آنها را قال می گذارد. تجربهء جدید زندگی در خانهء تیمی با محمل های مختلف. قدرت ارتباط گیری با همسایه ها و جلب اعتماد آنان در او طوری بوده که یکی از رفقای قدیم نقل می کرده که وقتی پس از تصفیه های امنیتی، مسلح و همراه با مدارک مهم به خانه باز می گشته می دیده که نه تنها خانه سالم است، بلکه پوران وقت غروب در درگاه خانه نشسته و با زنان همسایه مشغول گپ و گفت و گوست. یکی از خاطرات جذاب پوران از همین دورهء خانهء تیمی و اجرای قرارها و کارهای انتشاراتی و غیره، لذت مسلح بودن اوست که تا همین دورهء اخیر بیمارستان از یاد نبرده بود.
- پس از یک سال و نیم، در اواخر مرداد ۵۳، سازمان او و چند نفر دیگر را که شدیداً تحت پیگرد پلیس بودند از راه افغانستان به خارج کشور، یعنی به بیروت و بغداد می فرستد. با وجودی که همه چیز برایش ناشناخته بود، خود را با شرایط تطبیق می دهد. چه در کمک به فعالیت رادیوئی در بغداد، چه در همکاری با مردم فلسطین در بیمارستان هلال احمر فلسطین در دمشق و بعد بیروت. بدون آن که زبان عربی بداند چنان به تدریج خودش را بین کارکنان دو بیمارستان و نیز با همسایه ها و اهل محله جا کرده بود که خیلی ها او را - که گفته بود افغانی ست - می شناختند و با آن ها رفت و آمد داشت. خاطرهء رنج و ستم مردم فلسطین را که با آنها در اردوگاه صبرا و شتیلا زیسته بود و جسارت و امیدشان را هرگز فراموش نکرد.
حدود یک سال هم در ترکیه (آنکارا) گذراند. در کارگاه سری دوزی و نیز در هتل کار کرد. ترکی می دانست و راحت با مردم فقیر محلهء اولوس آنکارا ارتباط برقرار می کرد. در عین حال به وظایف سازمانی از آموزش گرفته تا انتقال سلاح از این کشور به آن کشور و غیره می پرداخت. در همین دوره است که با تغییر ایدئولوژی سازمان همراه شد.
مدتی هم در دفتر سازمان در لیبی گذراند و سپس مدتی در کنار مبارزان جبههء خلق برای آزادی عمان به یمن جنوبی و ظفار رفت.
پس از قیام، برخی از خویشان و دوستان قدیمش او را به دلیل مارکسیست شدن و همکاری و همراهی با یک سازمان کمونیستی، یعنی سازمان پیکار مورد بی اعتنائی و خشم قرار دادند، اما همیشه روحیهء مبارزه جویانهء خود را در برابر آنان بکار گرفت، نه تنها سرخورده و مأیوس نشد، بلکه با اتکا به تجربه و توانائی خود بر موضع خویش ایستاد.
در فروردین ۱۳۶۱ از ایران خارج شد و بطور مخفی به ترکیه رسید. دورهء تبعید او که ۲۵ سال طول کشید با تلاش هائی از نوع دیگر همراه بود: تلاش برای امرار معاش از نخستین روزهای ورود به فرانسه، حفظ اصول اخلاقی و پرنسیپ های انقلابی در برخورد به جامعهء جدید و دوستان و دشمنان، نهایت صرفه جوئی برای حفظ استقلال اقتصادی با مناعت طبع، حفظ رابطهء دوستانه و مهر آمیز با کسانی که در ارتباط با آنان قرار می گرفت، مطالعه و تأمل در بارهء سرگذشتی که همگی داشته ایم، و بویژه مشارکت در مبارزه ای که تبعیدیان می توانند علیه رژیم جمهوری اسلامی در عرصه های مختلف داشته باشند. شرکت فعال در برگزاری یادمان های متعدد، برگزاری اجتماعاتی به مناسبت ۸ مارس، شرکت در اعتراضات جمعی علیه جنایاتی که جمهوری اسلامی در حق کارگران، زنان، دانشجویان، و کلاً مردم ایران اعمال می کند. همچنین در تظاهرات علیه تجاوزگران آمریکائی در عراق، علیه اشغالگران اسرائیلی در فلسطین و لبنان و ابراز همبستگی دائم در گفتار و عمل با خلق های تحت ستم، از افغانستان تا مکزیک.
او زیست برای آن که با ستم های موجود مبارزه کند، زیست تا در پیدایش دنیائی بهتر سهمی ادا کند، همیشه آرزو داشت روی صحنه بمیرد و چنین نیز شد. زیستن را با همهء شادی های کوچکش به خاطر همین هدف های انسانی دوست داشت.
از رنج ستمدیدگان هرجا که باشند خشمگین می شد و معتقد بود که اگر زیستن هدف و معنائی به سوی دنیائی عاری از استثمار و ستم نداشته باشد، همان بهتر که هرچه زودتر پایان یابد.
دوستان گرامی پوران مُرد، اما مبارزهء او نمرده است. از همین رو دوست داریم نکته ای را به اطلاعتان برسانیم که بخصوص مهم است زیرا هم مثل خود پوران خلاف جریان است و هم متعلق به آینده، و آن این که ما در کار تدارک تأسیس بنیادی هستیم به نام بنیاد پوران بازرگان. که گرایش های متنوع چپ انقلابی را می تواند در بر گیرد. هدف از تأسیس بنیاد این است که هر سال، یا هر دو سال به بهترین کتابی که در بارهء یکی از موضوعات زیر: جنبش کارگری، جنبش کمونیستی، جنبش زنان، و لائیسیته به زبان فارسی تدوین یا ترجمه شود، جایزه اهدا گردد.
جوائز ادبی و علمی طبعاً وجود داشته، ولی این بنیاد می کوشد با اتکا به میراث مادی و معنوی پوران و البته همکاری و مشارکت علاقه مندان برای تحقیق در بارهء موضوعاتی که ذکر شد، ارج ویژه ای قائل شود.
زمانی که این بنیاد شکل رسمی به خود گرفت، چارچوبهء کار آن و هیئت ژوری به اطلاع عموم خواهد رسید. و از نیروها و کسانی که فکر می کنیم بتوانند مشارکت کنند، تقاضای همکاری خواهیم کرد. امیدواریم بنیاد بتواند علاوه بر تقدیم جایزهء بهترین کتاب، جلسات بحث و انتقاد هم باز راجع به مسائل فوق برپا کند. و طبعاً دست های یاری دهنده را به گرمی خواهد فشرد.
اجازه بدهید در کنار گفتار مبارزاتی و سیاسی، به چند نکتهء عاطفی هم که زمینهء اصلی فعالیت های سیاسی نسل پوران طی نیم قرن اخیر بوده، اشاره کنم.
اگر از من بخواهید او را بویژه پس از ۳۵ سال زندگی مشترک در کوتاه ترین شکلی تصویر کنم، یک قلب بزرگ خواهم کشید. من حتی می توانم مواضع سیاسی اش در دفاع از ستمدیدگان و زحمتکشان جامعه را (در هر جای دنیا که باشند) با همین قلب بزرگ تعریف کنم و در آن بگنجانم.
اولین بار که او را در تابستان سال ۱۳۴۲ دیدم پوران برای دیدار از برادرش منصور که در زندان قصر بود به تهران آمده بود. از مشهد با خودش چند صندوق میوه و یک حلب روغن آورده بود. این ها را تنها برای برادرش نیاورده بود، رسم برخی زندانی های آن سال ها، بخصوص بازاری ها، این بود که برای خود سفرهء جداگانه می اندختند. پوران بر عکس، این خوار و بار را برای جمع زندانیان آورده بود، چرا که بین برادرش و دیگران فرقی نمی گذاشت.
یکی از بدترین تحریف هائی که در حق انقلابیون سال های ۴۰ - ۵۰ و پس از آن صورت گرفته این است که گویا آن ها عاطفه نداشتند، معنای عشق را نمی فهمیدند و چیزی جز خشونت بلد نبودند. این نه تنها اشتباه محض، بلکه حتی مغرضانه است. ما دایرهء عشق شخصی را از محدودهء فرد و خانواده و ملت و کشور خیلی فراتر می خواستیم و پوران به همین دلیل بود که در آغاز سال های ۵۰ نه تنها دلش در گرو مهر مجاهدین بود، بلکه با خانواده های فدائی و همهء گروه های مبارز رابطهء صمیمانه داشت.
اگر از قتل وحشیانهء پوینده و مختاری اشک به پهنای صورتش می ریخت، از ستمی هم که بر بچه های انتفاضهء فلسطین می رود شدیداً رنج می کشید و با افتخار، دو تن از آن بچه های فلسطینی را به فرزندی پذیرفت.
مهر و عاطفه اش در عین حال که شدیداً با درک سیاسی او همراه بود، عملاً بدان محدود نبود. با نگاه احترام آمیز و وقارش بی آن که زبان فرانسه را به درستی بداند با همسایه هامان و آشنایان رابطهء مهرآمیز برقرار می کرد. خیلی برایم تازگی داشت که پس از مرگش، برخی از همسایه های فرانسوی مان برایش اشک می ریختند و عکسش را از من می خواستند.
وقتی در دورهء اول بستری شدنش بیمارستان را ترک می کرد، نامه ای تشکر آمیز به آنان نوشت و به یاد می آورد که پس از بهوش آمدن از یک آزمایش سخت ریه، چطور یکی از پرستاران دستش را مهرآمیز می فشرده است.
هر وقت که به مناسبتی پای دیوار کمون می آمد، یعنی همین جا، از مزار پل لافارک و همسرش لورا مارکس (که هردو وقتی به سنی رسیدند که خود را برای زندگی اجتماعی مفید نمی دیدند به زندگی خود پایان دادند) دیدن می کرد و آن ها را می ستود.
پوران بر خلاف ظاهرش، بسیار مدرن بود. با هر نوع تبعیض جنسی، و نژادی که در زبان مردسالارانهء رایج فراوان است، به شدت مخالف بود و آن را به وضوح بیان می کرد. از این تبعیض ها از جمله تحقیر زنان، تحقیر همجنسگرایان، و تحقیر روسپیان متنفر بود. و این را به وضوح بیان می‌کرد. چرا که پوران صریح بود، مستقل بود، و با کسی رودربایستی نداشت.
شجاعت او چه در عمل، وقتی در خانه های تیمی فعالیت می کرد، یا در خارج از کشور، در جریان عبور اسلحه از مرز، و چه در گفتار، حتی در انتقاد به رفقا یا به برخورد دیگران، حتی مسؤلین تشکیلاتی اش برای من گاه غیر منتظره و همیشه تحسین انگیز بود.
در مناسبات عادی از هر ریاکاری و تعارف بی معنی منزجر بود. اگر در اقلیت نظری قرار می‌گرفت، تا به آخر از نظر خود دفاع می کرد و در مقابل اتوریته ها کنار نمی کشید. برای این که نظری را بپذیرد باید شخصاً متقاعد می شد.
پوران قدر دوستی را می شناخت. با افراد بخصوص در بین مردم خودمانی می شد و محرم اسرار آن ها. بارها رخ داد که با محمل های امنیتی که ابتکار کرد جان خود و رفقایش را از خطر نجات داد.
در امر سازماندهی بینهایت دقیق بود. وقت شناسی، برنامه ریزی، تنظیم امور با ابتکار و حوصله از ویژگی هایش بود. بخصوص از تنگ نظری ملی، دینی، و حتی گروهیِ سکت مانند منزجر بود و خودش درست بر خلاف آن عمل می کرد.
پوران زنی باوقار بود، اما از تکبر و خود بینی نفرت داشت. او به معنای واقعی کلمه فروتن و خاکی بود. از دوران کودکی با شاهنامه و دیوان حافظ آشنائی داشت و صدها شعر از حافظ که از بر داشت جزو میراث مادرش محسوب می کرد.
دو سه روز قبل از سکوت نهائی اش با من زمزمه می کرد:

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند.

 

اینجا از خفتگان عزیزی که در پرلاشز هستند، از محبوبهء تهرانی گرفته، تا بهروز جاویدی، از پدر فضیلت کلام و رفقای دیگرش تا چیتگر، از نیما میرزازاده تا کمال رفعت صفائی و دیگران و دیگران و دیگران... که خیل تبعیدیان یا گاه قربانیان تروریسم جمهوری اسلامی هستند، از همه شان تجلیل می‌کنم.
ضمناً ما به یاد پوران و سنت مبارزاتی ارجمند کارگری بین المللی، که منبع الهام او بود، جزوه ای تحت عنوان «لوئیز میشل، یک عمر سرشار از مبارزه» به فارسی منتشر کرده ایم که به حضورتان، به یادگار اهدا می کنیم. همینجا.
با سپاسگزاری مجدد، از شما دعوت می کنیم که با هم، با گذار از مسیری که می توان آن را «جادهء مبارزات کارگری و ضد فاشیستی فرانسه» نامید، و ادای احترام به پوران و همهء کموناردهای ایرانی، به سمت کافه ای که از قبل رزرو کرده ایم، برویم تا چند لحظه بیشتر با هم باشیم.
خیلی - خیلی متشکرم. ممنونم واقعاً ازتون.
(حضار به احترام پوران کف زدند.)

 


نگاشتن درباره پوران بازرگان كه رفيق ما و همه كارگران، زحمتكشان، عدالت جويان و آزادى خواهان بود، كار ساده اى نيست. اگر چه او انسانى ساده، بى آلايش و بسيار خودمانى و مردمى بود. درواقع بزرگوارى و شناخت بسيار عميق او از انسان بود كه چنين شخصيت ارزشمندى از او ساخته بود، به همين دليل پوران بازرگان، رفيق ما، انسان دوران ما بود. تنها مرورى بر زندگى پوران بازرگان و فرازو نشيب هاى اين دورانِ ارزشمند ما را به شناخت بهتر از اين انسان والا و رفيق عزيز رهنمون مى كند.

در ملاقاتى كه در خانه دوست مشتركى در پاريس براى من و دختر سيزده ساله ام با پوران و تراب رخ داد، ما لحظاتى خوش و ارزنده داشتيم كه همواره آن را بخاطر خواهيم داشت. رفيق ما پوران كه در آن زمان شصت و هشت سال داشت و بسيار پير و شكننده شده بود، در ملاقات با دختران جوانى كه در آن ملاقات حضور داشتند، عشق و پايدارى به زندگى و دنياىى بهتر و زيبا تر و مبارزه در راه آن را تبليغ مى كرد. بياد دارم كه يك دختر فرانسوى تى شرتى را پوشيده بود كه نقش چه گوارا در پشت داشت، پوران هنگام معرفى و روبوسى گفت كه حاضر است بخاطر عكس چه گوارا نه تنها روى او را كه پشتش را هم ببوسد. وقتى كه دختر جوان علتش را پرسيد، پوران گفت كه چه گوارا براى او همواره شاخصى از عدالت خواهى بوده است و از اين كه آن دختر جوان چنين تى شرتى پوشيده است، تشكر كرد. براى من و دخترم كه چند نسل بعد از وى بوديم اين آرمانخواهى و عدالت جوىى، در اين دنياى وارونه و در اين سن و سال كه افراد ديگر به دنبال استراحت و گذراندن دوران به اصطلاح بازنشستگى خود هستند، بسيار تشويق كننده بود.

پوران بازرگان در يازده ارديبهشت ۱۳۱۶ در مشهد و در يك خانواده نسبتا پر جمعيت بدنيا آمد. پوران، سه برادر و سه خواهر داشت. پدر وى از بازرگانان اهل اردبيل بود كه سال ها در منطقه قفقاز و سپس، در ديگر سوى درياى مازندران، در تركمنستان و تاجيكستان به تجارت مى پرداخت. وى ۱۴ سال در تاشكند زندگى كرده بود و پس از انقلاب اكتبر در روسيه و تغيير حكومت در آن كشور، موقعيت تجاريش دگرگون شد و در مشهد اقامت گزيد و متاهل شد. با وجود عدم علاقه پدر خانواده به بلشويك ها و سفارش به فرزندانش از پرهيز از مرام كمونيستى، فرزند ارشد و پسر وى براى آنكه امكان تحصيل پزشكى داشته باشد ابتدا به دانشكدهء افسرى رفت و پس از اتمام تحصيلات پزشكى، به صفوف سازمان نظامى حزب توده پيوست. پس از كودتاى ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، به زندان افتاد. اما بعد از آزادى و خروج از ارتش، كاملا به زندگيعادى و حرفه اى خود پرداخت. مادر پوران زنى با سواد و علاقه مند به حافظ و فردوسى بود. با وجود فضاى نسبتا روشنفكرى در خانواده بازرگان و عدم تعصبات سخت مذهبى، به پوران اجازه داده نشد كه سيكل اول دبيرستان را تمام كند چرا كه بنا بر رسم و آداب رايج آن دوران، دختر در آن سن و سال مى بايست منتظر خواستگار و ازدواج مى بود. اين مسئله يكى از مهمترين ضربات روحى به رفيق ما پوران بود و چشم و گوش او را نسبت به تبعيض جنسى، بى عدالتى، عقب افتادگى فرهنگى و همچنين قدرت مخرب مذهب و تعصب، باز كرد.

پوران، پس از چند سال خانه نشينى، با اراده و تلاش خودش، در امتحانات متفرقه شركت كرد و موفق به گرفتن ديپلم متوسطه خود در سال ۱۳۳۹ گرديد. در همان سال پس از موفقيت در كنكور دانشگاه فردوسى مشهد به تحصيل در رشته تاريخ و جغرافيا پرداخت. در اين دوران وى كه چند سالى از دانشجويان هم دوره خود بزرگتر بود، به فعاليت هاى فرهنگى و روشنگرى دست زد. در آن سال ها وى يكى از معدود كسانى بود كه در تظاهرات و گردهم آىى هاى دانشجوىى سخنرانى مى كرد. اين فعاليت ها با توجه به سرشت سياسى حركت هاى دانشجوىى موجب برخورد هاىى با ساواك شد. تجربه و شكيباىى پوران در بسيارى از مواقع باعث نجات وى از چنگال پليس سياسى رژيم شاه بود. يك بار كه ساواكى ها براى يافتن اسناد و مدارك به خانه پدرى پوران يورش برده بودند، آرامش و واكنش سريع پوران بر نشستن بر روى جعبه محتوى اسناد و مدارك، موجب شد كه پليس موفق به يافتن آنها نشود. در سال ۱۳۴۰، در كنگرهء سراسرى انجمن هاى اسلامى دانشجويان كه تحت تأثير افكار مهندس مهدى بازرگان بود و در تهران برگذار شد، پيام انجمن اسلامى بانوان مشهد به امضاى پوران بازرگان خوانده شد.

پس از پايان دورهء ليسانس، وى براى ادامه تحصيل در رشته كارشناسى ارشد و تربيت دبير، در سال ۱۳۴۲ به تهران آمد. در اين دوران برادر كوچكتر وى، منصور بازرگان در ارتباط با برخى اعضاى نهضت آزادى كه بعدها سازمان مجاهدين خلق ايران را بنياد گذاشتند قرار داشت.

در اين دوران، برادر پوران و برخى از رهبران آينده سازمان مجاهدين خلق، از جمله محمد حنيف نژاد و سعيد محسن دورهء نظام وظيفه شان را مى گذراندند. در دوران تحصيل كارشناسى ارشد، نظم، دقت و كمال گراىى پوران و شناختى كه از ديگران داشت، از وى فردى قابل اعتماد و دوستى با محبت ساخته بود. در اين دوران وى به تدريس در دبيرستان هاى تهران مى پرداخت و كسب تجربه مى كرد.

پس از بازگشتِ محمد حنيف نژاد، و سعيد محسن از خدمت سربازى و گرد هم آمدن افراد همفكر ديگر براى تشكيل محفلى كه بعد ها به سازمان مجاهدين خلق ايران تبديل شد، پوران بازرگان يكى از از نخستين افراد آن بود. در واقع، وى اولين عضو زن در سازمان مجاهدين خلق به شمار مى رود.

در سال ۱۳۴۸، و در يك مجلس بسيار خصوصى و با شركت چند تن از اعضاى سازمان، مراسم ازدواج صورت گرفت. در عين حال، محمد حنيف نژاد براى ديدار خانواده پوران به مشهد مسافرت كرد. پيش از اين و پس از نشست فوق العاده مسئولين سازمان در تبريز و در سال ۱۳۴۷، سازمان به عضو گيرى گسترده ترى دست زد و تعداد اعضا تا زمان ضربه شهريور سال ۱۳۵۰ به سه برابر رسيد. در اين ميان پوران بازرگان با جذب تعدادى از دختران و زنان به سازمان مجاهدين نقش مهمى داشت.

در اوايل سال ۱۳۴۸، تعدادى از بازاريان و افراد با سابقه سياسى كه ديدگاه هاى مذهبى و برخى ملى داشتند، همان طور كه سال ها قبل تر عده اى دبيرستان پسرانه علوى را تاسيس كرده بودند، در صدد تأسيس دبيرستان و دبستان دخترانه اى براى فرزندان خود بر آمدند، كه هم مركزى براى تحصيل فرزندانشان با بهترين امكانات باشد و هم در كنار آن، دخترانشان را از تبليغات و رهنمودهاىى كه رژيم پهلوى در سيستم آموزشى ترويج مى كرد بدور دارند. براى آنها تحصيل در كنار تعليمات اسلامى اهميت داشت. براى اين مهم آنها از پوران بازرگان براى مديريت اين مجموعه دعوت كردند. اين افراد روحانى و بازارى از كسانى بودند كه به نحوى با رژيم شاه مخالف بودند و در جو آن روزها، اسلام خود را به اصطلاح "روشنگر و علمى و پيشرو" توصيف مى كردند. با وجود اين، با توجه به فعاليت پوران در تشكيلات، هم سازمان و هم خود پوران از قبول آن براى مدتى خوددارى كردند. پس از تحقيق و مطالعه در باره تاثيرات اين امر بر كار و فعاليت خود، سازمان با قبول اين مسئوليت از سوى پوران موافقت كرد. سال ۱۳۴۸ اولين سال تاسيس اين دبيرستان با مديريت پوران بود، كه در آن معلم هاىى همچون، فاطمه امينى، محبوبه متحدين، عفت خواجه زارع، رفعت افراز، سرور آلادپوش و عده اى ديگر به تدريس پرداختند.

در اول شهريور سال ۱۳۵۰ و در پى ماه ها تعقيب و مراقبت اعضاى سازمان، توسط ساواك، سرانجام ضربه بزرگ به سازمان وارد شد و تعداد بسيارى از اعضاى سازمان دستگير شدند. محمد حنيف نژاد و عده اى ديگر تا دو ماه بعد، در يك خانه تيمى، دستگير شدند. از اين تاريخ و با توجه به از هم پاشيدن موقتى روابط تشكيلاتى سازمان (كه در آن زمان هنوز نامى بر خود نداشت)، وظايف پوران بعد تازه اى به خود گرفت و آن اينكه وى شبكه اى از خانواده زندانيان براى رساندن پيام انها به جامعه به منظور دفاع از زندانيان سياسى و جلوگيرى از اعدام آنان بوجود آورد. به عنوان مثال مى توان از تحصن خانوادهاى زندانيان سياسى مجاهد در محل اقامت مجتهد معروف آن زمان آيت الله شريعتمدارى در قم، تماس با شخصيت هاى با نفوذ روحانى و ملى در تهران، شيراز و مشهد نام برد. يكى از مهمترين كارهاى پوران مبادلهء پيام هاى زندانيان با رفقاى بيرون و نيز با رفقا و هواداران سازمان در خارج از كشور بود. درواقع، انتشار بسيارى از اسناد از جمله وصيت نامه ها، دفاعيه ها و همچنين پيام هاى افراد زندانى كه بعدها در كتاب هاى مختلف منتشر شد، بدون شبكه اى كه پوران سازمان داده بود و فعاليت هاى آن امكان پذير نبود. مجاهدين از آغاز، به ضرورت كار آگاهگرانه توده اى توجه ويژه اى داشتند و مسلم است كه فعاليت هاى پوران با اطلاع يا گاه مستقيماً زير نظر رهبرى سازمان انجام مى شد.

با وجودى كه پوران به عنوان همسر محمد حنيف نژاد فرد شناخته شده اى براى ساواك شده بود، اما بخاطر دقت و نظم بسيار بالايش و همچنين شكيباىى و درايت وى در پيشگيرى از خطرات احتمالى، هيچ بهانه و مدركى براى دستگيريش توسط ساواك و پليس سياسى رژيم باقى نمى گذاشت. وى همچنين در هيچكدام از اعتراضات علنى همچون تحصن در محل اقامت روحانيون، شخصا شركت نمى كرد. از سوى ديگر هنوز براى ساواك، اهميت نقش زنان در سازمان و در امر مبارزه چندان آشكار نشده بود. پوران پس از مدتى با احمد رضاىى كه پس از به هم خوردن نظم سازمان و دستگيرى گسترده رهبرى، به ترميم و هدايت سازمان مى پرداخت، ارتباط برقرار كرد. پس از شهادت احمد در يازده بهمن ۱۳۵۰ پوران در ارتباط مستقيم و همكارى با رهبرى جديد سازمان (رضا رضاىى، مجيد شريف واقفى و بهرام آرام) قرار گرفت.

پوران در طى ۷ ماه كه همسرش محمد حنيف نژاد در زندان بود، چندين بار با وى ملاقات كرد. در يكى از اين ملاقات ها، محمد حنيف نژاد به او توصيه كرد كه "تجربهء ما نشان مى دهد كه سرنوشت تشكيلات و مبارزه نبايد با شاخص كردن خودت يا كسى ديگر به عنوان قطب و محور سازمان، به خطر انداخته شود" (به نقل از گفتگوى نگارنده با تراب حق شناس). در بهار سال ۱۳۵۱ و بويژه در چهارم خرداد آن سال، همرزم و همسرش محمد حنيف نژاد و چهار تن ديگر از مسؤولين سازمان تيرباران شدند. پوران اما دربرابر ابراز تسليت افراد سرشناس سياسى و مذهبى، بسيار با وقار و آرامش برخورد مى كرد و اين غم بزرگ را تحمل نمود و براى مبارزه در روز هاى بعد خود را آماده تر مى كرد. وى همچنان با مديريت دبيرستان رفاه و تامين كمك هاى پشت جبههء سازمان به فعاليت خود ادامه مى داد. در بهار سال ۱۳۵۲ و پس از آشكار شدنِ نقش زنان وابسته به سازمان مجاهدين، از جمله مشاركت خانوادهء مبارز رضائى، در فرارفدائى معروف اشرف دهقانى، ساواك بيش از پيش به پوران مشكوك شد و در ارديبهشت همان سال براى دستگيرى وى به دبيرستان رفت، اما موفق نشد. پوران با درايت و آمادگى قبلى به محض ورود ماموران ساواك، از درب ديگر دبيرستان گريخته بود. از آن به بعد وى به زندگى مخفى در خانه هاى تيمى سازمان پيوست. يك سال بعد و پس از افزايش فشارهاى ساواك براى درهم شكستن سازمان مجاهدين خلق ايران، پوران، همزمان با همرزمانى ديگر از جمله عباس پاك ايمان و محسن فاضل به افغانستان فرستاده شد تا به پايگاه هاى سازمان در خاورميانه منتقل شوند.

پيش از آن، سازمان از طريق عضو تازه پيوسته خود، مسعود فيروز كوهى و يارانى ديگر موفق به گشايش راهى از طريق افغانستان شده بود. پس از چند ماه اقامت در افغانستان، اين رفقا سرانجام در اواخر شهريور سال ۱۳۵۳، به پايگاه سازمان در بغداد كه به كمك سازمان آزادى بخش فلسطين بدست آمده بود، وارد شدند. در اين پايگاه، پوران مجددا با رفيق ديرين خود، تراب حق شناس ملاقات كرد. در پايگاه، همسر حسين روحانى و چند رفيق دختر ديگر نيز زندگى مى كردند. در اواخر پاييز سال ۱۳۵۳، پوران با تراب حق شناس ازدواج كرد كه البته غير از چند رفيق مسئول كسى از اين ازدواج اطلاع نداشت. در اواخر سال ۱۳۵۳، عليرضا سپاسى آشتيانى از مسؤولين با تجربه سازمان نيز به جمع آنان پيوست و در همراه كردن بخش خارج از كشور سازمان با تحولات ايدئولوژيك داخل و سازماندهى مجدد، فعاليتى موفقيت آميز داشت.

تغيير مواضع ايدئولوژيك سازمان كه در مهر ماه سال ۱۳۵۴، با انتشار كتاب بيانيه آن، در سطح جنبش انقلابى اعلام شد، پديده اى غير مترقبه نبود. حداقل از سال ۱۳۵۲، بحث و گفتگو در اين باره در رهبرى سازمان صورت مى گرفت، اگر چه اين تغيير اساسا در بنيان دوآليسم ايدئولوژيك سازمان وجود داشت. سازمانى كه تنها وجه مذهبى آن اعتقاد به خدا بود، ولى بيشتر روش ها و تحليل هاى خود را با الهام از سنت هاى مبارزاتى جنبش ماركسيستى به پيش مى برد. در هر حال اين تغيير و تحول در پايگاه سازمان در خارج از كشور با شگفتى چندانى همراه نبود و صرفا مقاومت كوچكى از سوى حسين روحانى ابراز شد آنهم عمدتاً بخاطر تصميم به تغيير ايدئولوژى و اعلام آن بدون مشورت با او (كه همچنان خود را عضو كميتهء مركزى ميدانست). در فروردين سال ۱۳۵۴، حسين روحانى براى بحث و بررسى اين تغيير و تحولات با پاسپورت جعلى به ايران رفت (كارى كه او چند بار و رفقاى ديگر نيز بنا به ضرورت هاى تشكيلاتى، جسورانه انجام مى دادند) و البته پيش از آن تغيير ايدئولوژى را كاملا پذيرفته بود. پوران كه از پيش كاملا با اين موضوع آشناىى داشت، اين تغيير را پس از دقت و مطالعه پذيرفت. اگر چه ماه هاى بعد و با ضربات پى در پى به سازمان و ارتكاب قتل درون سازمانى مجيد شريف واقفى و برخى خطاهاى ديگر، صدمات جبران ناپذيرى به اين روشنگرى تاريخى در جنبش مبارزاتى ما وارد آمد، اما از نظر پوران، داورى دربارهء يك فرآيند انقلابى صرفاً با تأكيد بر يك يا چند خطا درست نبوده و نيست. اساس، همانا مبارزه تا سرنگونى رژيم شاه و برقرارى حكومت كارگران و زحمتكشان و دموكراسى مردمى و آزادى و برابرى بود.

در اين سال و پس از عقد قراداد ۱۹۷۵، بين دولت عراق و رژيم شاه، سازمان صلاح را بر اين ديد كه پايگاه اصلى خود را به سوريه منتقل كند، تا زمانى وجه المصالحه بين دولت هاى عراق و ايران نگردد. پوران نيز به همراه رفقاى ديگر به دمشق منتقل شد و در آنجا وى در بيمارستان فلسطينى به پرستارى و مداواى مجروحان جنگ و مردم زحمتكش فلسطينى پرداخت. مدتى بعد به لبنان و در بيمارستان فلسطينى در اردوگاه صبرا و شتيلا و سرانجام در سال ۱۳۵۶ به پايگاه سازمان در تركيه منتقل شد (متاسفانه در اين فاصله، خواهر پوران، رفيق حورى بازرگان به همراه رفيق همرزمش مرتضى خاموشى در مرز تركيه با ايران به شهادت رسيد). رفيق پوران به خاطر آشناىى با زبان تركى براحتى با مردم زحمتكش اين كشور ارتباط برقرار ميكرد. وى براى مدتى در يك كارگاه پوشاك مشغول به كار شد و در كمك و همراهى با ديگر رفقاى پايگاه كه در مناطق متفاوتى زندگى مى كردند به فعاليت خود ادامه داد. در اين ميان تراب حق شناس براى برقرارى بهتر ارتباطات و همچنين گرفتن امكانات در پايگاه سازمان در ليبى مستقر شده بود و اين دو رفيق جداى ازهم به فعاليت مبارزاتى خود ادامه ميدادند.

در اوايل سال ۱۳۵۷، رفيق پوران به پايگاه سازمان در يمن جنوبى و در كمك به راديوى متعلق به سازمان، منتقل شد، سازمان در اين زمان با انقلابيون عمانى در منطقهء ظفار هم فعاليت مى كرد. پس از چندى تراب حق شناس هم بدو پيوست و در پاييز همان سال به پايگاه سازمان در پاريس منتقل شدند. پيش از اين و در تابستان ۱۳۵۷، پس از نشست شوراى مسؤولين، و بررسى و نقد فعاليت هاى سازمان از ۵۲ تا ۵۷، سازمان مجاهدين خلق نام خود را به "بخش ماركسيستى- لنينيستى سازمان مجاهدين خلق ايران" تغيير داده بود و تغييرات مهمى در سطح رهبرى و تشكيلاتى سازمان بوقوع پيوسته بود. با توجه به اوج جنبش مردمى و انقلابى در ايران، تقريبا تمام اعضا و هواداران سازمان در خارج با سازماندهى منظم و دقيق به داخل كشور منتقل شدند. در اين ميان تراب حق شناس، پوران بازرگان و دو رفيق ديگر كه براى سر و سامان دادن به امكانات و دفاتر سازمان در خارج از كشور باقى مانده بودند تا يكى دو ماه بعد از انقلاب به ايران برگشتند.

سازمان در اواخر آذرماه سال ۱۳۵۷، نام خود را به " سازمان پيكار در راه آزادى طبقه كارگر" تغيير بود كه اكثريت وسيعى از بخش م. ل. مجاهدين را دربر گرفت. رفقائى كه به پيكار نپيوستند در دو تشكل يكى "نبرد در راه آزادى طبقهء كارگر" و ديگرى "اتحاد در راه آرمان طبقهء كارگر" به فعاليت خود ادامه دادند. پيكار اولين كنگره سازمانى خود را در اسفند ماه همان سال برگذار نموده بود. با انتشار نشريه " پيكار"، ارگان سازمان در ارديبهشت سال ۱۳۵۸، تراب حق شناس در هيات تحريره نشريه و پوران در بخش زنان كميته تهران سازماندهى شدند. پس از ورود به كشور، پوران، از جمله در صدد ادامه كار خود به عنوان دبير به وزارت آموزش و پرورش مراجعه كرد و در آنجا با محمد على رجاىى يكى از سمپات هاى سابق سازمان مجاهدين كه در زمان شاه در مديريت بنياد رفاه و در ارتباط با پوران فعاليت داشت ملاقات كرد. محمد على رجاىى در آن زمان معاون وزارت آموزش و پرورش در دولت مهدى بازرگان بود. در اين ملاقات، رجاىى حق پوران را براى بازگشت به تدريس رد كرد و به وى گفت كه در زمان شاه تو به فرزندان مردم اسلام ياد مى دادى و امروز اگر به تدريس برگردى به آنها ماركسيسم مى آموزى. اما جالب است كه همين محمد على رجاىى، دو سال بعد، در تابستان ۱۳۶۰ زمانى كه براى انتخابات رياست جمهورى خود تبليغ مى كرد، در تراكت هاى تبليغاتى خود به فعاليت درسازمان مجاهدين و اينكه رابطش همسر محمد حنيف نژاد، پوران بازرگان، بوده افتخار مى كرد، در حالى كه پوران در همان زمان بصورت مخفيانه و در حال فرار از دست پاسداران جمهورى اسلامى بسر مى برد.

در هر حال با چهره شناخته شده و معروفى كه پوران و تراب داشتند، ديگر امكان فعاليت علنى براى اين دو نبود. يك سال بعد خمينى در يك سخنرانى در ۱۴ تيرماه ۱۳۵۹عليه سازمان مجاهدين، با اشاره به ملاقات تراب حق شناس و حسين روحانى به نمايندگى از آن سازمان با وى در نجف در سال هاى دهه ۱۳۵۰، گفت:" منافقين از كفار بدترند". در آن سال با انتشار عكس تراب و حسين روحانى در نشريه پيام جمعه از مردم خواسته شده بود اين دو نفر را به نيروهاى انتظامى معرفى كنند.

با وجود اين همه مشكلات و تنگى ها كه براى كمتر مبارز ديگرى در آن دوران كوتاه مدت "بهار آزادى" وجود داشت، رفيق پوران در اين فاصله در كلاس هاى سواد آموزى زنان با نام مستعار، معلم بود و مدتى هم در كارخانه هاى اطراف تهران در بين كارگران زن فعاليت كرد.

با آغاز بحران درونى در سازمان پيكار در سال ۱۳۶۰ و همچنين سركوب شديد رژيم در اعدام و زندانى كردن صد ها نفر از اعضا و هواداران آن، سازمان عملا به سه شاخه اصلى كه از نظر سياسى و تشكيلاتى اختلافاتى داشتند، تقسيم شد. شاخه اول از هواداران و پيش برندگان بيانيه منتشره در پيكار ۱۱۰ در ۲۵ خرداد ۱۳۶۰ بودند كه به بيانيه ۱۱۰ معروف بود. اين بيانيه كه رسما به عنوان نظر سازمان اعلام شد (و بعد در نتيجهء مخالفت هاى درونى به حال تعليق درآمد) معتقد بود كه با توجه به تغيير و جابجاىى قدرت در هيات حاكمه ايران و خروج ليبرال ها به رهبرى بنى صدر از آن، نوك حمله سازمان مى بايستى متوجه حزب جمهورى اسلامى و روحانيت حاكم باشد. جناح مخالف اين بيانيه كه بخش عمده هواداران سازمان و بويژه سازمان دانشجويان و دانش آموزان پيكار را دربر مى گرفت، كاملا با آن مخالف بود، اين جناح به خود نام "جناح انقلابى" پيكار داده بود. بخش ديگر كه بسيارى از آنها از اعضاى قديمى سازمان بودند، معتقد بود كه گرايش هاى مختلف نظرى بايد در نشستى پيرامون بحران و سرنوشت سازمان تصميم بگيرند، اين بخش به كميسيون گرايشى معروف شد كه تراب و پوران نيز بدان تعلق داشتند.

متاسفانه با گسترش سركوب رژيم و از دست رفتن بسيارى از امكانات سازمان و همچنين چند دستگى در ميان تشكيلات، خطرات بسيارى، رفقاى مسئول و مخفى سازمان را كه ادامهء حياتشان به اين امكانات وابسته بود تهديد مى كرد. در اواخر سال ۱۳۶۰ رفقا پوران و تراب در خانه شخصى دو تن از هواداران سازمان پنهان بودند. پناه دادن به اين دو نفر در آن زمان مى توانست مجازات اعدام براى صاحبخانه در پى داشته باشد. پوران و تراب اين فداكارى را كه نمونه هاى متعدد در بين هواداران و اعضاى سازمان داشته، نشانى از همبستگى و مخاطره جويى مبارزاتى عموم رفقا مى دانستند. متاسفانه مواردى برخلاف اين هم وجود داشته كه باعث شد رهبرى سازمان به خاطر عدم امكانات لازم و همچنين تعقيب و مراقبت بسيار شديد نيروهاى امنيتى، در اواخر بهمن ۱۳۶۰ ضربه وارد آيد. پوران و تراب همراه با يك رفيق ديگر به كمك روابطى كه هنوز تا حدى در سازمان عمل مى كرد در فروردين سال ۱۳۶۱ از طريق مرز كوهستانى خود را به تركيه رساندند و پس از يك ماه تحت نظر بودن در تركيه توانستند به پاريس بروند.

در پاريس و بلافاصله پس از استقرار، اين دو رفيق همراه با رفقايى ديگر با هواداران مستقر در خارج از كشور و همچنين رفقاىى كه موفق به نجات خويش شده بودند تماس گرفتند ومدتى با عنوان "انحاديهء دانشجويان هوادار سابق سازمان پيكار در راه آزادى طبقه كارگر" (كه اتحاديه هاشان چند سال بود در خارج كشور، از هند و تركيه گرفته تا اروپا و آمريكا به نفع اهداف سازمان پيكار فعاليت صميمانه كرده بودند) به انتشار اعلاميه ها، كتاب و جزوه ها دست زدند. متاسفانه با وجود تلاش بسيار، به دليل تلاشى سازمان در داخل كشور، ادامهء فعاليت تشكيلاتىِ پيكار امكانپذير نشد؛ سازمانى كمونيستى و راديكال كه غيابش در صفوف اپوزيسيون انقلابى هنوز هم احساس مى شود. پوران و تراب حق شناس و رفقاى پيگير ديگر براى ادامه كار و فعاليت خود نشريهء" انديشه و پيكار" را در پاييز ۱۳۶۶ تاسيس كردند كه با توجه به بحران جنبش كمونيستى بين المللى به فعاليت نظرى و تا آنجا كه ممكن است به فعاليت عملى خود ادامه دهند. خوشبختانه اين شعله همچنان پايدار است و به پيكار خود ادامه مى دهد.

در دوران پناهندگى و زندگى در پاريس، رفيق پوران به كار يدى و نگهدارى سالمندان پرداخت تا هيچگاه منت گذار ديگران نباشد. بزرگوارى و شخصيت مردمى رفيق ما پوران، به ما مى آموزد كه براى دست يابى به آرمان بزرگى كه او و رفقاى همرزمش داشته اند مى بايست از بسيارى موانع و سختى ها گذشت. پوران علاوه بر وظايفى كه يك مبارز تبعيدى بر عهده دارد يك انترناسيوناليست بود و در ادامهء حمايت خود از مبارزهء عادلانهء مردم فلسطين با اشغالگران اسرائيلى، دو كودك فلسطينى را نيز با حمايت مالى به فرزندى پذيرفته بود.

در دورانى كه بسيارى از رفقاى انقلابى در زندان هاى رژيم، كشته و فرسوده مى شدند، رفيق پوران با خانواده هاى زندانيان سياسى تماس برقرار مى كرد و با كسانى كه در كارزار افشاگريعليه رژيم جمهورى اسلامى فعاليت مى كردند به همكارى مى پرداخت. وى همچنين با توجه به سابقه فعاليت در سازمان مجاهدين خلق و پس از افتضاح سياسىِ اين سازمان در سال ۱۳۶۴ و تلاش براى قبولاندن ازدواج مسعود رجوى و مريم عضدانلو به عنوان يك انقلاب ايدئولوژيك، به افشا و انتقاد از اين نمايش مضحك پرداخت و به انتشار جزوه اى به همراه با تراب حق شناس دست زد. اين جزوه كه با عنوانِ " از بن بست رجوى تا فداكارى آقاى ابريشمچى ( ملاحظاتى چند حول اطلاعيه جديد دفتر سياسى مجاهدين)" در پاريس منتشر شد، يكى از شاخص هاى مبارزاتى رفيق ما پوران در برخورد با انحرافات سياسى در جنبش مبارزاتى ماست. اميدوارم اين جزوه كه سال ها از انتشار آن مى گذرد، در سايت انديشه و پيكار مجددا منتشر شود. پس از بيست و چند سال از انتشار اين جزوه، تحليل و آينده نگرى رفقاى نويسنده كاملا مشخص است.

رفيق پوران همچنين به عنوان يك زن، همواره در فعاليت هاى مربوط به امر رهايى زنان و بويژه بزرگداشت هشتم مارس، روز جهانى زن، بسيار فعال بود. در اين ميان وى اين گرامى داشت را با حمايت از مبارزهء زنان در ديگر كشورها ادامه مى داد. سالى را به افشاگرى موقعيت و شرايط زندگى زنان در افغانستان و سالى در رابطه با همين مشكلات در عراق و نيز فلسطين اختصاص داد.

در سال هاى مبارزه با رژيم شاه و جمهورى اسلامى، پوران بازرگان چندين تن از افراد نزديك خانوادش را در اين آرمانخواهى از دست داد. در مرداد ۱۳۵۴، فاطمه امينى، دبير زبان دبيرستان رفاه و همسر برادرش منصور بازرگان در زير شكنجه به شهادت رسيد. در زمستان سال ۱۳۵۵ خواهرش حورى بازرگان، به همراه رفيق همرزمش مرتضى خاموشى در حين انتقال سلاح به داخل كشور در مرز بازرگان به شهادت رسيدند. در ۱۲ ارديبهشت ۱۳۶۱، خواهر بزرگ پوران، ايران بازرگان با ۵۷ سال سن به همراه دخترش فرشته ازهدى در حمله به خانه تيمى يوسف آباد سازمان مجاهدين به شهادت رسيد. دو هفته بعد خواهر كوچكتر پوران، توران بازرگان در درگيرى با مأمورين رژيم به شهادت رسيد. در عمليات موسوم به فروغ جاويدان سازمان مجاهدين خلق در تير ماه ۱۳۶۷، برادر كوچكتر پوران، منصور بازرگان و يكى از برادر زاده هايش به شهادت رسيدند.

رفيق ما پوران در اواخر سال ۱۳۸۵، دچار بيمارى سخت و نادرى به نام شوگرن (Sjogren) شد كه از عوارض اين بيمارى تضعيف سيستم ايمنى بدن است و بيش از پيش تن رنجور اين زن مبارز و دردمند را فرسوده كرد. پوران بازرگان سرانجام در ششم ماه مارچ ۲۰۰۷ و در آستانهء روز جهانى زن كه وى همواره در بزرگداشت آن كوشش داشت و نزديك به يك سال مبارزه با اين بيمارى، درگذشت. رفيق ما پوران از زمانى كه خود را شناخت و تا آخرين روزها و دقايق زندگى اش به مبارزه مى پرداخت، اگر چه در روزهاى بيمارى، اين مبارزه با مرگ بود. هر گونه تماس تلفنى و ملاقات هر رفيق و آشناىى براى او و دوستانش، سرشار از عشق به زندگى، پايدارى و حرمت انسانى بود. گراميداشت و جشن گرفتن زندگى پوران كه به اعتقاد نگارنده، سراسر فداكارى و آرمانخواهى بود، افتخارى است كه مى توانيم با رفيقمان تراب حق شناس قسمت كنيم. يادش گرامى باد.
مارس ۲۰۰۸
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

۱۹۹۹
❊ ‬از خاطرات خانوادگى تان براى ما بگوييد‏:‬
من در يك خانوادهء پرفرزند‏ (‬۸‏ ‬تا‏) ‬در مشهد به دنيا آمدم‏. ‬پدرم اصلاً‏ ‬اهل اردبيل بود كه در جوانى به شغل تجارت با روسيهء تزارى اشتغال داشته و چهارده سال از عمر خود را در برخى از شهرهاى روسيهء آن روز‏ (‬مثل تاشكند و سمرقند و باكو و عشق آباد‏) ‬گذرانده بود‏. ‬او چون تا چند سال پس از انقلاب اكتبر و روى كار آمدن استالين هم هنوز به روسيه رفت و آمد مى كرده و چون از امنيت تجارى و منافعى كه سابقاً‏ ‬از راه تجارت مى توانسته به دست آورد به تدريج محروم شده بود نظر خوبى به بلشويك ها نداشت و مى گفت تا شنيدى‏ »‬تاواريش‏« (‬يعنى رفيق‏) ‬بايد حواست باشد كه پولت را از تو نگيرند‏! ‬با لغو اسكناس هاى تزارى پس از انقلاب،‏ ‬مقدارى از پول هاى خودش هم از اعتبار افتاده بود‏. ‬گاه به ياد مى آورد كه تقى اوف،‏ ‬ثروتمند معروف اهل باكو‏ (‬كه بعد ها نامش را در رمان‏ »‬نينا‏« ‬خوانديم‏) ‬به قول او‏ »‬چگونه با آن ثروت به خاك سياه نشسته بود‏«. ‬بارى،‏ ‬اينگونه خاطرات تلخ و حتى عداوت با كمونيسم را تا آخر عمر با خود داشت‏. ‬او كه از همين راه تجارت توانسته بود خانه و زندگى نسبتاً‏ ‬متوسط و آرامى براى خود و خانواده اش در مشهد فراهم كند پس از ورشكستگى و ترك تجارت،‏ ‬ناگزير در ادارهء قند و شكر اين شهر به عنوان يك كارمند دون پايه استخدام شده بود و زندگى را با قناعت سپرى مى كرد و مى توانم بگويم كه شكست در رسيدن به يك زندگى مرفه و برخورد به حوادثِ‏ ‬ناگوار از او آدمى ساخته بود از نظر اقتصادى هشيار و مواظبِ‏ ‬خرج و دخل و حتى گاه ممسك‏. ‬شغل تجارت و مسافرت هاى دشوارِ‏ ‬آن زمان و تماس اقتصادى با مردمانى كه از ملت ها و مذاهب گوناگون اسلامى و‏ ‬غير اسلامى بودند در او روحيه اى سهل گير و به دور از تعصب به وجود آورده بود‏. ‬در عين آنكه به اعتقادات دينى اش وفادار بود و عمل مى كرد،‏ ‬بر خلاف آنچه در خيلى از خانواده هاى شيعه رايج بود احترام به سنيان و عمر و ابوبكر و نيز اديان و مذاهب ديگر را رعايت مى كرد‏ ‬و چنين روحيه اى را بر خانواده حاكم كرده بود‏.‬
مادرم از خانواده اى بود كه با دانش جديد سر و كار داشتند،‏ ‬پدرش پزشك بود و برخى از افراد خانواده او در خارج تحصيل كرده بودند كه در آن زمان چندان شايع نبود‏. ‬مادرم به خواندن ديوان حافظ و شاهنامهء فردوسى علاقه مندى روزمره داشت و حافظ را هرگز از جانمازش دور نمى كرد و چون از آن بيشتر مى فهميد حتى از قرآن هم بيشتر مى خواند‏. ‬بهترين سرگرمى ما در دوران كودكى شنيدن و نقل داستان هاى شاهنامه بود و يا شنيدن اشعار حافظ كه مادر برايمان به آواز مى خواند و گاه پدرم از خواهر بزرگترم مى خواست كه كمى گارمون بنوازد و خودش هم انگشتى به دايره مى زد‏. ‬به تشويق او بود كه خودم هم با نواختن آكوردئون آشنا شدم‏. ‬اما در خانهء ما هم مثل همهء جامعهء آن روز،‏ ‬زن ارج و قرب پسر نداشت و فرزند دختر مطلوب نبود‏. ‬من سومين دخترى بودم كه مادرم پياپى به دنيا آورده بود و خودش تعريف مى كرد كه خجالت مى كشيده خبر تولد مرا به پدرم بدهد ولى پدرم كه به اصطلاح در برابر عمل انجام شده قرار گرفته بوده و خانواده اش را هم دوست داشته و نمى خواسته بدخلقى كند مى گويد من از سفرى پرمنفعت برگشته ام و قدم اين دختر خوب است و بدين طريق مادر را دلدارى مى دهد‏! ‬خب،‏ ‬گمان مى كنم همين اندازه براى نشان دادن محيط خانوادگى كافى ست‏.‬

‏❊ ‬چگونه با مسائل سياسى آشنا شديد؟
‏- ‬آشناىى من با مسائل سياسى به سال هاى نهضت ملى نفت به رهبرى مصدق،‏ ‬و بعد از‏ ‬۲۸‏ ‬مرداد بر مى گردد‏. ‬برادر بزرگ من پزشك و از افسران حزب توده بود كه در سال‏ ‬۱۳۳۳‏ ‬دستگير شد و اين خبر مثل پتكى بر خانوادهء ما فرود آمد‏. ‬پدرم متحير بود كه چگونه على رغم مخالفت هاىى كه خودش با كارهاى بلشويك ها داشته حالا پسر ارشدش را به خاطر فعاليت كمونيستى دستگير كرده بودند‏. ‬ولى برادرم پس از مدتى از زندان آزاد شد و از آن پس به كار آزاد پزشكى پرداخت‏. ‬قبل از دستگيرى،‏ ‬او‏ ‬به من كه دختر جوانسالى بودم و تا كلاس نهم درس خوانده بودم كتاب هاىى مى داد و حرف هاى خوبى هم مى زد ولى چون با اعتقادات دينى ام سازگار نبود در من تأثيرى نمى بخشيد‏. ‬سال هاى بعد اخبار زيادى در بارهء جنبش ملى مصر‏ ‬،‏ ‬روى كار آمدن عبدالناصر و جنگ كانال سوئز‏ (‬۱۹۵۶‏) ‬در روزنامه ها بود و مرا بى آنكه مطالعهء چندانى داشته باشم شيفتهء مبارزهء مصريان و رهبر آن ها عبد الناصر كرده بود‏. ‬او را كسى مى دانستم كه براى ملتش كار مى كند‏.‬
بارى،‏ ‬گوشه اى از برخورد سنتى و پدرسالارانه در خانوادهء ما ممانعت از ادامهء تحصيل من بود‏. ‬براى مثال برادر بزرگم كه از من بزرگتر بود و همينطور بعد از من يكى از برادرهايم توانسته بودند به دانشگاه بروند ولى من كه دختر بودم مثل دو خواهر بزرگتر از خودم از نظر آن ها لزومى نداشت كه به تحصيل ادامه دهم تا چه رسد به دانشگاه‏. ‬در سال هاى ترك تحصيل،‏ ‬پرداختن به كار هاى خانگى و مشغوليات معمول در آن سال ها مرا راضى نمى كرد لذا از باريكه راهى كه برايم وجود داشت استفاده كردم و دورهء دوم دبيرستان را در خانه خواندم و داوطلبانه امتحان دادم و بالاخره در سال‏ ‬۱۳۴۰‏ ‬وارد دانشكدهء ادبيات مشهد شدم رشتهء تاريخ‏. ‬كه برادر كوچكترم‏ (‬منصور‏) ‬سه سال پيش از من وارد شده بود‏!‬
همين احساسِ‏ ‬تبعيض و محروميتِ‏ ‬ناشى از آن،‏ ‬عاملى براى تلاش و پشتكار و فعاليت من حتى در زمينهء سياسى بود‏. ‬سال هاى پس از‏ ‬۱۳۳۲،‏ ‬در مشهد هم مثل تهران و برخى از ديگر شهرها،‏ ‬جمعى از مخالفان رژيم كودتا كه گرايش هاى مذهبى داشتند به تشكيل انجمن ها و كانون هاى اسلامى دست زدند‏. ‬در مشهد‏ »‬كانون نشر حقايق اسلامى‏« ‬را محمد تقى شريعتى‏ (‬پدر دكتر على شريعتى‏) ‬بر پا كرده بود و طاهر احمد زاده از اعضاى فعال اين كانون بود‏. ‬هدف اين كانون و امثال آن در تهران و جاهاى ديگر ارائهء چهرهء تازه اى از اسلام و اعتقادات شيعه بود كه تا حدى قابل قبول جوانان درس خوانده باشد‏. ‬اسلام سنتى با تبيين هاى آخوندى ديگر نمى توانست زير ضربات افكار آزاديخواهانه و مادى دوام بياورد‏. ‬اين افكار از دورهء مشروطيت به بعد،‏ ‬با نشر انديشه هاى لائيك و مدرن،‏ ‬با آثار كسروى،‏ ‬و به خصوص با فعاليت وسيع فرهنگى،‏ ‬اجتماعى و سياسىِ‏ ‬حزب توده جا را براى اسلام سنتى در ذهن درس خوانده ها به شدت تنگ كرده بود‏. ‬برخى از روحانيون مانند علامه طباطباىى و ناصر مكارم شيرازى در قم و سيد محمود طالقانى و مرتضى مطهرى و نيز برخى استادان دانشگاه مانند مهندس مهدى بازرگان و دكتر يدالله سحابى در تهران و محمد تقى شريعتى در مشهد تمام تلاش خود را براى تبيين ديگرى از اسلام كه با علوم جديد ظاهراً‏ ‬تضاد نداشته باشد به كار بردند‏. ‬گفتنى ست كه آن ها در درجهء اول با حزب توده و افكار مادى مخالفت مى كردند و از اين نظر رژيم كودتا‏ (‬كه البته به دين نياز داشت و دشمن درجهء اول خود را در الحاد و كمونيسم مى ديد‏) ‬نه تنها با كار آن ها مخالف نبود بلكه با وجود مصدقى بودنِ‏ ‬برخى از آنان و مخالفت هاى سياسى كه با دولت هاى پس از‏ ‬۲۸‏ ‬مرداد داشتند،‏ ‬آن ها را تحمل مى كرد و فعاليتشان به طور نسبى آزادانه ادامه داشت‏.‬
بارى،‏ ‬برادر كوچكتر من منصور تحت تأثير اين جريان فكرى و عملىِ‏ ‬سياسى‏ - ‬مذهبى بود و من از اين طريق است كه با مبارزهء سياسى آشنا شده ام‏. ‬ابتدا به راهنماىى برادرم و دوستان او در‏ ‬۱۳۳۸‏ ‬يك‏ »‬انجمن اسلامى بانوان‏« ‬درست كرديم كه من يكى از اعضاى فعال آن بودم و قصدمان شناخت و تبليغ‏ ‬چيزى بود كه آن را اسلام راستين مى دانستيم و چهارچوبش اصلاح و احياى انديشهء دينى و تبيين آن به زبان روز بود‏. ‬گاه يكى از روشنفكران مذهبى در جلسات ما سخنرانى مى كرد و طبعاً‏ ‬به اوضاع سياسى روز هم اشاراتى داشت و گاه خودمان با مطالعهء برخى كتاب ها موضوعى را مورد بحث قرار مى داديم‏. ‬ساواك روى جلسات اين انجمن هم حساسيت داشت و بالاخره مأمورين به خانهء ما ريختند و تابلو و پلاكارد و شعارهاىى را كه در جلسات انجمن به ديوار مى زديم با خود بردند‏. ‬چند سال بعد هم كه من در تهران مى خواستم استخدام شوم ساواك در بارهء آن جلسات از من توضيح مى خواست‏.‬
سال‏ ‬۱۳۴۰‏ ‬كه من به دانشگاه رفتم حدود يك سال از فعاليت علنى جبههء ملى و مصدقى ها و نيز روحانيون مى گذشت‏. ‬دانشگاه هاى تهران و ديگر استان ها پرجوش و خروش بود‏. ‬بعضى از استادان هم با دانشجويان همصدا بودند و گاه به زندان مى افتادند‏. ‬من در تظاهرات و سخنرانى ها شديداً‏ ‬فعال بودم و چون هنوز تعداد فعالين دختر زياد نبود توجه بسيارى را جلب مى كرد‏. ‬يك بار هم مأمورى از ساواك در دفتر دانشكده مرا بازجوىى كرد و اخطار داد‏. ‬در آن موقع مبارزه آنقدر حاد نشده بود كه دختران را هم به آسانى دستگير كنند‏.‬

‏❊ ‬در جوانى چه هدفى را دنبال مى كرديد؟
‏- ‬از آنچه گفتم روشن مى شود كه اگر مثل هر جوان ديگر كه اوضاع اجتماعى مشابهى داشت طبعاً‏ ‬ادامهء تحصيل و تلاش براى يافتن شغلى مناسب براى ما مطرح بود،‏ ‬اما آنچه ذهن من و امثال مرا به خود مشغول مى داشت و در موارد بسيار هدف هاى عادى زندگى را تحت الشعاع قرار مى داد و حتى آن ها را به فراموشى مى سپرد مبارزهء سياسى بود،‏ ‬يعنى مبارزه با رژيمى كه همهء عوامل نفرت را از نظر ما در درون خود جمع كرده بود‏: ‬رژيمِ‏ ‬كودتا بود و دست نشاندهء استعمار آمريكا و انگليس،‏ ‬ديكتاتورى بود و به مخالف اجازهء نفس كشيدن نمى داد،‏ ‬دزد و فاسد بود و باعث فقر روز افزون و جهل و تشديد بى عدالتى به نفع جمعى محدود كه به دربار و همدستان آن خلاصه مى شد‏. ‬گمان ما اين بود كه هر اقدامى در راه آزادى ايران قبل از هرچيز مستلزم سقوط رژيم شاه است‏. ‬اين بود هدف و بهتر است بگويم آرزوى اصلى ما‏.‬

‏❊ ‬كدام شخصيت تاريخى‏ (‬مرد يا زن‏) ‬مورد علاقهء شما بوده؟
‏- ‬در آن زمان بيش از هر كس ديگر،‏ ‬چه گوارا‏. ‬بعدها كه عمليات چريكى فلسطينى ها به خصوص در اروپا سر و صدا داشت و هدفش اين بود كه به افكار عمومى جهانى‏ (‬به ويژه به آن ها كه در منطق مغرورانهء خود حق را از ملتى سلب مى كنند و به ديگرى مى بخشند‏) ‬اين پيام را برساند كه فلسطينى ها اجازه نخواهند داد سرشان را در سكوت ببرند،‏ ‬ليلا خالد چريك فلسطينى را‏ (‬كه هواپيماىى را در لندن ربوده بود‏) ‬دوست داشتم و عكسش را به ديوار زده بودم و براى آنكه به ذهنيت حاكم بر سازمان مجاهدين در آن سال ها اشاره كرده باشم اضافه مى كنم كه محمد حنيف نژاد وقتى ديد عكس ليلا خالد را بالاى سرم زده ام گفت چرا عكس‏ »‬خانم تى بين‏« ‬را به ديوار نزنى؟ در نظر او مقام‏ »‬تى بين‏« ‬به عنوان نمايندهء سياسى يك مبارزهء مسلحانهء توده اى از يك چريك كه كارى قهرمانانه كرده بالاتر بود‏. ‬خانم تى بين در اواخر سال هاى‏ ‬۱۹۶۰‏ ‬زمانى كه جنگ ويتنام در اوج بود و آمريكا مجبور شده بود با ويتنامى ها به مذاكره تن دهد،‏ ‬رئيس هىأت نمايندگى ويت كنگ در مذاكره با نمايندهء آمريكا بود كه جلساتش در پاريس تشكيل مى شد‏.‬

بخش دوم‏ : ‬زندگى سياسى
‏❊ ‬چه نقشى در سازمان مجاهدين به طور مشخص به عهده داشتيد؟
‏- ‬در سال‏ ‬۴۳‏ ‬كه به تهران رفتم توسط برادرم منصور با افرادى كه بعدها سازمان مجاهدين را به وجود آوردند آشنا شدم‏. ‬در آن موقع آن ها افراد پراكنده اى بودند از نهضت آزادى‏. ‬مبارزهء علنى و قانونى سال هاى‏ ‬۳۹‏ ‬تا‏ ‬۴۲‏ ‬با واقعهء‏ ‬۱۵‏ ‬خرداد و سركوب شورش و دستگيرى مبارزين سياسى به پايان رسيده بود و كسانى كه باقى مانده بودند و مى خواستند به مبارزه ادامه دهند در فكر بودند كه چه كنند‏. ‬در آن موقع بيشتر مطالعه مى كردند،‏ ‬راه هاى گوناگون مبارزه را بررسى مى كردند،‏ ‬تجارب خود را جمعبندى و نقد مى كردند و در واقع يك دورهء تأمل و باز انديشى را طى مى كردند و همفكران و دوستانى تازه براى خود پيدا مى كردند‏. ‬اين هسته ها و جلسات و بحث ها سرانجام و به تدريج و در مخفى كارى مطلق پس از يكى دو سال،‏ ‬عملاً‏ ‬به تشكيل سازمان مجاهدين انجاميد،‏ ‬بى آنكه اسمى داشته باشد و يا حتى خود دست اندركاران به آن تاريخى معين و رسمى بدهند‏. ‬البته بعدها يعنى در سال‏ ‬۵۰‏ ‬تاريخ شروع كار‏ ‬۱۳۴۴‏ ‬گفته شد و نام آن تعيين و اعلام گرديد‏. ‬شش هفت سال دورهء آموزش سياسى و ايدئولوژيك و عضو گيرى و سازماندهى بود‏. ‬من هم از همان اول در جريان آموزش و فعاليت هاىى كه از طرف مسؤولين جمع مقرر مى شد قرار داشتم‏.‬
در سال‏ ‬۱۳۴۵‏ ‬به عنوان دبير تاريخ و جفرافيا در دبيرستان هاى تهران مشغول كار شدم و در سال‏ ‬۴۸‏ ‬به من پيشنهاد شد كه آيا حاضرم رياست يك دبيرستان دخترانهء ملى را به عهده بگيرم‏. ‬يك انجمن خيريه به نام‏ »‬بنياد رفاه‏« ‬وجود داشت متشكل از چند تن از بازاريان و روحانيون كه داراى گرايش ملى و دينى بودند‏. ‬آن ها تصميم گرفته بودند يك شعبهء فرهنگى هم داشته باشند و در فكر تأسيس يك دبستان و دبيرستان دخترانه بودند و قصدشان اين بود كه دخترانشان را به مدرسه اى بگذارند كه هم از نظر آموزش سطح خوبى داشته باشد و هم آنچه را كه آن ها بى بند و بارى مدارس دولتى و‏ ‬غير اسلامى تلقى مى كردند نداشته باشد‏. ‬اين گونه مدارس پيش از آن از طرف برخى محافل مذهبى تأسيس شده بود مثل مدرسهء علوى‏ (‬در خيابان فخر الدوله‏) ‬و يا دبيرستان كمال‏ (‬كه زير نظر دكتر سحابى تأسيس شده بود‏) ‬در نارمك و هر دو پسرانه بودند‏. ‬دبستان و دبيرستان دخترانهء رفاه هم قرار بود چيزى در رديف آن ها باشد‏. ‬فعالين اوليهء مجاهدين با برخى از مؤسسين مدرسهء رفاه مانند رفسنجانى و باهنر و بهشتى‏ (‬از روحانيون‏)‬،‏ ‬اخوان و شايسته‏ (‬از بازارى ها‏) ‬و محمد على رجائى‏ (‬از فرهنگيان‏) ‬آشناىى داشتند‏.‬
وقتى به من پيشنهاد كار در آن مدرسه را دادند مجاهدين تأمل بسيار كردند و سرانجام به اين دليل كه كار در چنين مؤسسه اى به ما امكان مى دهد كه برخى از جوانان آماده براى فعاليت سياسى را شناخته و جذب كنيم موافقت كردند‏. ‬درك ما عموماً‏ ‬دركى چريكى بود يعنى دست چين كردن افراد زبده براى فعاليت ويژه و مخفى و در اين مورد يافتن عناصر مبارز از بين خانم ها‏. ‬من تا ارديبهشت‏ ‬۵۲‏ ‬مدير مدرسهء رفاه بودم و چون براى دستگيرى من به مدرسه آمده بودند از در ديگر مدرسه فرار كرده و مخفى شدم‏. ‬از همكاران و شاگردان مدرسه تعداد قابل توجهى در سال هاى بعد به مبارزهء چريكى پيوستند و برخى از آنان شهيد شدند مانند رفعت افراز كه مدير دبستان بود و خواهرش محبوبهء افراز،‏ ‬فاطمهء امينى،‏ ‬خواهر خودم حورى بازرگان،‏ ‬محبوبهء متحدين،‏ ‬سرور آلادپوش‏ ... ‬و نيز چند تن ديگر كه با مدرسه در ارتباط بودند مانند سيمين جريرى،‏ ‬ليلا زمرديان،‏ ‬آذر رضائى،‏ ‬فاطمه مهدوى كرمانى‏ ...‬

‏❊ ‬آيا در سازمان مجاهدين به نقش مستقل زنان فكر مى كرديد؟
‏- ‬در هيچيك از سازمان هاى چريكى به نقش مستقل زنان فكر نمى كردند،‏ ‬زيرا دست كم از نظر تئوريك و به طور رسمى،‏ ‬با نداشتنِ‏ ‬نقش مستقل و با مشاركت در همهء كارها بود كه زنان خود را با مردان برابر مى دانستند‏. ‬زن اگر به اصطلاح‏ »‬كار مردانه‏« ‬مى كرد مثلاً‏ ‬سلاح به كمر مى بست،‏ ‬در عمليات نظامى شركت مى جست،‏ ‬فرماندهى عمليات يا مسؤوليت سياسى و تشكيلاتى گروه را به عهده مى گرفت خود را ارتقاء يافته مى ديد‏. ‬اما اگر منظور حقوق ويژهء زنان در برابر مردان است بايد بگويم كه اين بين ما در سازمان مطرح نبود‏. ‬گمان ما بر اين بود كه هر يك از ما بر اساس صلاحيت هايش وظايفى را به عهده مى گيرد و فرقى بين زن يا مرد بودن نيست،‏ ‬هرچند در عمل هميشه اين ايدآل رعايت نمى شد‏. ‬ما هم جزئى از جامعه بوديم و روحيهء مردسالارى در مردان و خودكم بينى و پذيرش فرهنگ مردسالارى در زنان وجود داشت‏.‬
همانطور كه گفتم سازمان از نظر تئوريك امتيازى براى مردان قائل نبود و لذا وقتى مى ديدم كه در قرآن‏ (‬كه ما همه بدان معتقد بوديم‏ ‬و آن را پايهء ايدئولوژى خود مى دانستيم‏) ‬بين زن و مرد تبعيض آشكار قائل شده برايم سؤال ايجاد مى شد‏. ‬در كلاس هاى ايدئولوژى به قرآن استناد مى كرديم و مفهوم هاىى از آن را كه براى ما مهم بود مثل مبارزه با ظلم و جهاد در راه آزادى و عدالت مثال مى زديم و در تأييد اهداف مبارزاتى مان آيه ها را به زبان روز تفسير مى كرديم،‏ ‬اما از جمله،‏ ‬از كنار آياتى كه بين زن و مرد تبعيض قائل شده رد مى شديم و سؤالاتى نظير آنچه براى من مطرح بود بى جواب مى ماند‏. ‬نمى دانستم چرا در سورهء‏ ‬۳‏ (‬آل عمران‏) ‬آيهء‏ ‬۱۴‏ ‬وقتى از هوس هاى مردان سخن مى گويد،‏ ‬زنان را در رديف پول و اسب و رمه ذكر مى كند و يا چطور در سورهء‏ ‬۲۳‏ (‬مؤمنون‏) ‬آيهء‏ ‬۶،‏ ‬همخوابگى با كنيز‏ (‬يعنى زنى كه در بازار بردگان خريده شده و يا در جنگ به‏ ‬غنيمت گرفته شده‏) ‬و يا درست تر بگوييم تجاوز به او مجاز تلقى شده است‏. ‬خب،‏ ‬توجه به اين تناقض ها از زن بودن من ناشى مى شد و البته در چهارچوب آن ايدئولوژى و اعتقادات بى جواب مى ماند‏. ‬ما توجه نمى كرديم كه قرآن و احكام آن زادهء شرايط تاريخى زمان خود بوده و اشكال نه از آن،‏ ‬بلكه از ما بود كه مى خواستيم آن كتاب را دستور العمل امروز و فرداى خود بسازيم‏.‬
يك نكته هم به اختصار اشاره كنم كه هرچند توجه به حقوق ويژهء زن در برابر مرد و به اصطلاح مبارزه با مردسالارى موكول به پيروزى مبارزه انقلابى و ضد امپرياليستى و نيل به آزادى عمومى مى شد ولى به جرأت مى توانم بگويم كه بخشى ازانگيزه زنان در پيوستن به مبارزهء انقلابى،‏ ‬اثبات برابرى زن و مرد در مبارزهء انقلابى و نشان دادن حيثيت انسانى برابر بود‏. ‬خانمى را در دورهء مجاهدين مى شناختم كه با داشتن دو فرزند از دست كتك ها و تحقير شوهرش خانواده را رها كرده و به سازمان پيوسته بود‏. ‬يك بار به من مى گفت من با مبارزه و بعد با شهادتم به او‏ (‬يعنى به شوهر سابقش‏) ‬نشان خواهم داد كه آنطور كه او فكر مى كرده بى لياقت نيستم‏. ‬اين رفيق در سال‏ ‬۵۵‏ ‬در تهران با رگبار مأموران ساواك به شهادت رسيد‏. ‬در همان سال ها خانمى ديگر در گفتگو از دشوارى هاى مبارزهء مخفى و تلفات بسيار آن،‏ ‬مى گفت اگر اين مبارزات نه به سقوط رژيم و كسب آزادى،‏ ‬بلكه اندكى از حقوق زنان را تحقق بخشد من راضى خواهم بود‏.‬

‏❊ ‬فعاليت شما در سازمان مجاهدين چگونه بود؟
‏- ‬در دورهء تأسيس و تدارك يعنى از ابتدا تا سال‏ ‬۱۳۵۰،‏ ‬تعداد زنان بسيار اندك بود‏. ‬ما هم همان آموزش هاى نظرى و عملى و وظايف مرحله اى مردها را داشتيم،‏ ‬بدون فرق و البته هركس به اندازهء تواناىى و امكانات خود‏. ‬در مورد من،‏ ‬مديريت يك مدرسه و فعاليت توده اى و امكان سازى و ارتباط با نوجوانان و خانواده هاىى كه تا حدى آكاه و مخالف رژيم بودند نقش مهمى داشت‏. ‬بعد كه شوهرم محمد حنيف نژاد و ديگر مسؤولين سازمان دستگير شدند آغاز مرحله اى تازه در فعاليت بود‏. ‬همراه و همگام با ديگر خانواده هاى زندانيان به بسيج خانواده ها و تبليغ‏ ‬و افشاگرى پرداختيم و تحصن و اعتصاب‏ ‬غذا در قم در منزل آيت الله شريعتمدارى كه انعكاس وسيعى در شرايط بسيار خفقان زده سال‏ ‬۵۰‏ ‬داشت‏. ‬تماس با شخصيت هاى مذهبى و ملى كه ممكن بود در بسيج و افشاگرى و احتمالاً‏ ‬در نجات زندانيان از اعدام مؤثر باشند،‏ ‬ارتباط با زندانيان،‏ ‬و انتقال اطلاعات‏ (‬از طريق جاسازى و شگردها و ابتكارات دشمن فريب‏) ‬از زندان به بيرون و بالعكس،‏ ‬جمع آورى كمك هاى مالى،‏ ‬ارسال اخبار زندان ها به خارج براى راديوهاى مخالف رژيم و تماس با برخى از خبرنگاران و وكلاى مدافع خارجى كه براى شركت در دادگاه چريك هاى فدائى يا مجاهدين به ايران مى آمدند و در همهء اين كارها حفظ ارتباط با هسته اى از مركزيت سازمان،‏ ‬براى دادن گزارش و گرفتن رهنمود‏. ‬با اعلام موجوديت سازمان‏ (‬بهمن‏ ‬۵۰‏) ‬و عمليات نظامى و انتشار اعلاميه ها و اخبار زندان ها و نيز اعدام‏ ‬۹‏ ‬نفر از مسؤولين سازمان و دستگيرى هاى بيشتر و فعاليت هاى آگاهگرانهء خانواده ها،‏ ‬تعداد دخترانى كه به سازمان مى پيوستند نيز بيشتر شد كه بعضى از آن ها بعداً‏ ‬جايگاه مؤثرى در سازمان يافتند،‏ ‬به خصوص در بخش م‏. ‬ل‏. ‬براى مثال منيژهء اشرف زادهء كرمانى‏ (‬كه در يك عمليات نظامى عليه هلمز سفير آمريكا شركت داشت و از جمله به همين دليل اعدام شد و اولين زنى ست كه در تاريخ ايران به جرم سياسى اعدام شده است‏) ‬و منيژهء افتخارى و محبوبهء متحدين و‏ ...‬
من پس از مخفى شدن در ارديبهشت‏ ‬۵۲‏ ‬تا كمى بيش از يك سال بعد كه در خانه هاى تيمى بودم كارم ديگر نمى توانست ارتباطات توده اى باشد،‏ ‬بلكه كارهاىى بود كه ما بهتر از رفقاى مرد مى توانستيم انجام دهيم مثل ارتباطات امنيتى،‏ ‬حمل و نقل سلاح و اسناد و مدارك،‏ ‬كارهاى چاپ و نسخه بردارى و پوشش امنيتى براى فعالين سازمان‏. ‬در عمليات نظامى هيچ وقت شركت نداشتم‏. ‬در شهريور‏ ‬۱۳۵۳‏ ‬مخفيانه از راه افغانستان به خارج ارسال شدم تا مثل چند تن ديگر از دسترس پليس دور باشيم‏.‬

‏❊ ‬آيا مردان زندگى شما‏ (‬پدر،‏ ‬برادر،‏ ‬شوهر‏) ‬تأثيرى بر افكار سياسى شما داشتند؟
‏- ‬برادرم و شوهرم آرى‏.‬

‏❊ ‬آيا افكار سياسى شما بر روى اين مردان تأثيرى گذاشته؟
‏- ‬افكار سياسى،‏ ‬نه‏. ‬

‏❊ ‬چگونگى فعاليت سياسى شما در سازمان مجاهدين بخش م‏. ‬ل‏.‬
‏- ‬زمانى كه تغيير ايدئولوژى سازمان اعلام شد من در خارج كشور بودم و آمادگى ذهنى چندانى هم براى اين تغيير نداشتم‏. ‬چندين ماه كلاس آموزشى و گذشت زمان و تجربه مرا به ترك انديشهء دينى رهنمون شد‏. ‬بايد بگويم كه رگه هاى برخورد ماترياليستى از ابتداى امر در سازمان وجود داشت‏. ‬مجاهدين هرگز سازمانى مذهبى به معناى رايج و آخوندى كلمه نبودند‏. ‬اسلام مجاهدين نه فقط با اسلام خمينى،‏ ‬بلكه با اسلام بازرگان و طالقانى فرق داشت،‏ ‬با اسلام شريعتى هم فرق داشت‏. ‬بعدها آنقدر حرف هاى‏ ‬غير دقيق و گاه فرصت جويانه زده شده كه مرزها به كلى در هم ريخته است‏. ‬غلبهء انديشهء ماترياليستى قبل از سال‏ ‬۵۰‏ ‬هم در سازمان ديده شده بود‏. ‬به هرحال،‏ ‬اين تغيير رخ داد و متأسفانه با اشتباهات و خطاهاى جبران ناپذيرى همراه شد كه اهميت و اصالت و صداقت آن را در ذهن كسانى كه دستى از دور بر آتش داشتند و يا نمى خواهند پديده ها را آنطور كه هستند ببينند،‏ ‬لكه دار كرد‏. ‬شك نيست كه بخش مهمى از انتقاد به نگرش چريكى به تحول اجتماعى و انقلاب بر مى گردد و اتخاذ مشى مسلحانه جدا از توده و شرايطى كه از خامى تجربه و كودكى جنبش ما بر ميخاست‏.‬
‏ ‬بارى،‏ ‬من تا زمان انقلاب در خارج بودم و پس از مدتى كار در رابطه با راديو انقلابيون و راديو ميهن پرستان در بغداد،‏ ‬به پرستارى در بيمارستان فلسطينى ها در اردوگاه صبرا و شاتيلا در بيروت،‏ ‬يك سال هم در تركيه بودم و به توصيهء مسؤولم براى امرار معاش كار كردم‏ (‬ابتدا در يك كارگاه خياطى سرى دوزى و سپس در يك هتل‏) ‬مدتى در دفتر سازمان در ليبى،‏ ‬چندين ماه هم در مدرسه انقلابيون ظفار در شهر‏ ‬غيظه در يمن جنوبى كار كردم‏.‬
بلافاصله بعد از انقلاب كه باز با اسم جعلى به ايران برگشتم زمينه كار سياسى توده اى كه من در آن كارآىى بيشترى داشتم فراهم بود‏. ‬من در رابطه با تشكيلات خودمان كه پس از تحولات درونى سال‏ ‬۵۷‏ ‬نام جديدى داشت يعنى سازمان پيكار در راه آزادى طبقهء كارگر،‏ ‬ابتدا در يك روستا و سپس در يك كلاس مبارزه با بيسوادى در يك كارخانه فعاليت مى كردم‏. ‬تماس با خانواده هاى زندانيان و شهداى سازمان هم بخش ديگرى از فعاليتم بود‏. ‬من در سازمان پيكار در رابطه با كميتهء زنان بودم‏. ‬در سال‏ ‬۶۰‏ ‬چون بر سر نقشى كه كميتهء ويژهء زنان بايد داشته باشد بحث تئوريك داخلى به جاىى نرسيد سازمان تصميم گرفت كميته را موقتاً‏ ‬تعطيل كند‏. ‬وضع چنين بود تا فروردين‏ ‬۱۳۶۱‏ ‬كه مجدداً‏ ‬به خارج آمدم،‏ ‬به تبعيد‏.‬

‏❊ ‬آيا معتقد بوديد كه فعاليت شما مى تواند يا مى بايد شرايط زندگى مردم را تغيير دهد؟ چه تغييرى؟
‏- ‬طبعاً‏ ‬اين هدف اصلى ما بود،‏ ‬اما درك ما چه در دورهء چريكى و چه پس از آن در دورهء پيكار به حركت پيشتازان،‏ ‬نخبگان،‏ ‬نيروهاى آگاه يا هر اسم ديگرى كه روى آن بگذاريم پر بها مى دهد و خود را بيش از آنچه هست مؤثر مى پندارد‏. ‬ما هم از اين قاعده مستثنا نبوديم‏.‬

‏❊ ‬وقتى به فعاليت هاى خود نگاه مى كنيد دلتان مى خواهد چيزى را در شكل اين فعاليت تغيير بدهيد؟
‏- ‬آرى،‏ ‬هم در شكل و به خصوص در مضمون‏. ‬از جمله نگاه به مسألهء برابرى زنان و مردان و تلاش ويژه اى كه بايد در كنار فعاليت هاى ديگر براى مبارزه با مردسالارى و تحقق برابرى زنان،‏ ‬در ذهن زنان و مردان،‏ ‬به كار برد‏.‬

‏❊ ‬نظر شما در بارهء سمينار بنياد پژوهش هاى زنان در پاريس؟
‏- ‬به نظر من كار مفيدى بود و به رغم اشكالاتى كه به آن گرفته شد به برگزارى اش به خوبى مى ارزيد‏. ‬چندين سخنرانى خوب،‏ ‬يك ميز گرد خوب،‏ ‬ملاقات ها،‏ ‬طرح انتقادها و ايجاد يك فضاى باز و امكان تجربه اى از بحث دموكراتيك همه ارزشمند بود‏. ‬دادن جايزه و گزينش زن نمونه كه به درستى مورد ايراد قرار گرفت،‏ ‬گمان مى كنم سازشى بوده ازسوى برگزار كنندگان براى آنكه جلسه به نحوى چند جانبه و به اصطلاح پلوراليستى برگزار شود،‏ ‬هرچند خشم انتقاد كنندگان را از دادن اين لوح سپاس مى توان فهميد‏.‬

‏❊ ‬با توجه به تجربهء سياسى خودتان چه توقعى از يك سازمان زنان مى توان داشت؟
‏- ‬به خاطر شرايط اجتماعى و سياسى اى كه ما همه داشته ايم و تجربهء خودم كه نمى توانم آن را به معناى واقعى كلمه سياسى بنامم،‏ ‬زيرا در اوضاع ديكتاتورى شاه و بعد از او،‏ ‬تجربهء سياسى همواره ناقص بوده است،‏ ‬زيرا نه مردها از حقوق انسانى خود بهره مند بوده اند و نه زنان و هميشه‏ »‬اولويت‏« ‬هاىى پرداختن به رهاىى زنان را حتى از دستور كار خود آنان خارج كرده است‏. ‬بى سبب نيست كه ما با وجود آنكه بيش از يك قرن پيش تجربهء قره العين و خانم ايران ارانى و نمونه هاى متعدد درخشان ديگر در مشروطيت و پس از آن داشتيم پرداختن به حقوق برابر زنان و مردان را به پس از پيروزى‏ (‬كه به درستى معلوم نبود چيست‏) ‬موكول مى كرديم‏. ‬من خودم هنوز هم به اين پرسش كه چه توقعى از يك سازمان زنان مى توان داشت،‏ ‬يعنى با توجه به مشكلات و وظايف مشتركى كه زن و مرد با هم داريم،‏ ‬جواب فكر كرده اى ندارم‏.‬

‏❊ ‬تعريف شما از سازمان زنان و چگونگى تشكيل و با چه اهدافى؟‏ ‬
‏- ‬در اين باره هم ترجيح مى دهم نسنجيده حرفى نزنم‏. ‬با فكر و تجربهء عملى كه آن هم در هر زمان و مكان و به خصوص در داخل و خارج يكى نيست بهتر مى توان به پاسخ رسيد‏. ‬به نظر من تلاش هاىى كه طى سال هاى گذشته در نقد سنت مرد سالارانه،‏ ‬در نقد احكام و قوانين دينى،‏ ‬در نقد كشف حجاب زوركى رضاشاهى،‏ ‬در نقد اصلاحات نمايشى و سطحى زمان شاه،‏ ‬در نقد برخوردهاى سازمان هاى سياسى و انقلابى چپ و نيز افشاگرى هاىى كه عليه رژ.يم جمهورى اسلامى صورت مى گيرد همه مثبت است و من جواب مشخصى به سؤال شما فعلاً‏ ‬ندارم‏.‬

«پيكرها بر خاك، ايده ها برپا»
(ويكتور هوگو)
سه سال است كه خاكستر پوران بازرگان در دل گورستان پرلاشز پاريس نهفته است. پوران بازرگان بانوى مبارز، انقلابى و تبعيدى ايرانى، در آستانهء روز جهانى زن، در ششم مارس ۲۰۰۷ در حومه پاريس در گذشت. زندگى او كه يكى از رهروان پيگير و ديرپاى جنبش انقلابى ايران بود بر كمتر آزاده ايرانى پوشيده است. او فضاهاى تاريكى و جهل و تسليم را پشت سر گذاشت، دربرابر ستم هاى فرهنگ مردسالار شوريد، با رژيم ستمشاهى جنگيد و با نقد و نفى انديشه هاى واپس گرا، و به اتكاى جهان بينى ماركسيستى به مبارزه ادامه داد،

 

 

سومين سالگرد درگذشت پوران بازرگان است. به ياد او متن زير بين دوستانى كه بر مزارش گرد آمده بودند پخش شد. اين متن كوتاه اشاره اى ست به زندگى و مبارزهء «مادر جونز» (Mother Jones) زنى برجسته در تاريخ جنبش كارگرى آمريكا.
پرلاشز، پاريس، ششم مارس ۲۰۱۰

زیر مجموعه ها

یادبود پوران بازرگان