واى واى از دست صرافان گوهر ناشناس
اين زمان خر مهره را بادر برابرميكنند
عليرضا ثقفى خراسانى
سلسه بحثهاى اخيرى كه درمورد روشنفكران و وظايف آنان پخش شدهاست از اين نظر جالب است كه در شرايط خاصى از تاريخ قرار داريم ومنطقه خاورميانه به مركز كشمكشهاى بينالمللى تبديل شدهاست. از اين رو بحث درباره روشنفكران و وظايف آنان دربرابر مردم اهميت دارد ،تا نظرات مختلف درباره آن مطرح شود. اگر شرايط خاص منطقه و بخصوص شرايط خاص تمركز تنش ها بر روى مردم آن را درنظر بگيريم، اين مبحث عميقتر است . زيرا روشن شدن تكليف و يا وظايف هر كس دراين مقطع به موضعگيرىها وتعيين مسير حركت افراد وجريان ها درآينده كمك فراوانى مى كند
.بيش از سه دهه است كه روشنفكرن درايران به صورت مداوم سركوب مى شوند و هيچ گونه زنگ تفريحى هم به آنها داده نمى شود.در دوره هاى قبل هر چند سركوب جنبش هاى اجتماعى با شدت صورت مىگرفت اما درمقاطعى بخصوص ،همانند دوران جنگ جهانى اول و جنگ جهانى دوم با كم شدن فشارها بر روى جنبش هاى اجتماعى ودرگير شدن حاكميتها به اختلافات درونى خودشان ، يك دوره آزادىهاى نسبى بوجود مى آمد.
.روشنفكرانى كه سه دهه بطور مدام سركوب شدهاند ، امروز باكمك وسايل مخابراتى جديد تنهامىتوانند به بحثهايى دردرون خودشان بپردازند و كمتر امكان استفاده از وسايل ارتباط جمعى مستقل رادارند تابتوانندنظراتشان را با مخاطبان درميان بگذارند.
سر فصل بحثهاى جديد مقالهاى بود كه ازآقاى عباس ميلانى به صورت مصاحبه در روزنامه توقيف شده همميهن با تيتر «روزگار سپرى شدهى روشنفكران چپ» منتشر شد و پس از آن پاسخ آقاى زرافشان . كه ابتدا به بهانه طولانى بودن و سپس توقيف روزنامه همميهن درسايت هاى اينترنتى پخش شد.به دنبال آن اظهارنظرهاى زيادى صورت گرفت وخود آقاى ميلانى هم در پاسخى به همهى اين اظهار نظرها بدون ذكر نام كسى مقاله ديگرى نيز نوشتند كه در سايتها پخش شد
.مجموعه نظرات ابراز شده دراين زمينه را مىتوان به سه دسته تقسيم كرد. يك دسته از آقاى زرافشان دفاع كردهاند و يك دسته از آقاى ميلانى و دراين ميان كسانى سعى كردهاند وسط را بگيرند و بعضا هم از آقاى ميلانى بخواهند كه بپذيرند از ده نفر روشنفكر حداقل يك نفر چپ بودهاند.
به هر حال ترجيح مىدهم از مقاله "پاسخ به منتقدان " آقاى ميلانى شروع كنم زيرا در آن مطالبى گفته شده كه حائز اهميت است و چكيده ى نظراتى است كه اين روزها به صورت رايج درميان تعدادى از روشنفكران ديده مى شود.
ايشان دراولين پاراگراف اين مقاله مىگويند:
"هرگز ادعا نكردهام ونگفتهام كه روشنفكر نبايد با قدرت در تعارض باشد. حرفم اين بوده و هست كه روشنفكرى را به گمان من نبايد صرفا به كسانى كه باقدرت درتعارضند محدودكرد. آيا مالرو در زمانى كه دركابينه دوگل بود، ديگر روشنفكر به حساب نمى آيد. لنين در ۱۹۲۰چطور؟ ادعاى من اين بوده و هست كه به گمانم . فروزانفر ، صديقى وهويدا و حكمت را نبايد به صرف اين كه در قدرت بودند از جمهور روشنفكران راند..."
مطلب ديگر آقاى ميلانى كه حائز اهميت است درصفحه ۳ پاراگراف آخر است كه مىگويند:
"همان طور كه درمقدمه كتاب تجدد وتجدد ستيزى درايران (كه درايران چاپ شده ) به تفصيل نوشتهام، اين روزها يكى از نحلههاى اصلى تفكر درعلوم انسانى واجتماعى اين باوراست كه رشتهبندىهاى مالوف مثل نقد ادبى، انديشه سياسى،روان شناسى و زبان شناسى سخت تصنعىاند.هيچ واقعيت اجتماعى، هيچ آفريده هنرى و بالمآل هيچ عمل انسانى صرفا به يكى از اين رشتهها تعلق نمىگيرد..."
اين مطلب نظرى رامىخواهم مورد بررسى قراردهم كه به عقيدهى من مىتواند اساس بحث قرار گيرد و به اعتقاد من اين دومطلب به عنوان پايه توافق ميتواند مطرح شود.و هنگامى كه نقد نظرى مطرح است نبايد به نقد شخصيتى پرداخت. هر چند نقد شخصيت جايگاه خود را دارد، اما نبايد آن را با نقد نظرى مخلوط كرد. زيراممكن است يكى را درموقعيت تهاجمى و ديگرى را درموضع تدافعى قراردهد كه شايسته فضاى نقد نيست.
هر چند رفتار شخصى نمى تواند از موضع گيرى هاى نظرى كاملا جدا باشد . اما پيدا كردن يك رابطه ى مستقيم ميان رفتار اجتماعى وبنيان هاى نظرى به سادگى صورت نمىگيرد.
اگر گفته نشود كه عقبمانده هستم مى خواهم به شيوه ى هگلى استدلال كنم. يعنى از آن جا شروع كنم كه با آقاى ميلانى توافق دارم. كه همان نقطه آغاز هستى روشنفكر است وايشان مى پذيرند كه روشنفكران بر دو دستهاند.اما اين را به طور واضح و آشكار نمىگويند. ايشان مى پذيرند كه روشنفكران عده اى با قدرت وعده اى بر قدرتاند و عدم شفافيت دراين گفته تنها حاكى از آن است كه ايشان به نظريههاى مختلف چه از چپ وچه از راست در باره روشنفكران آشنايى ندارند. از كسانى كه تا به حال در باره روشنفكران به صورت مجزا اظهارنظر كرده اند مى توان از جوليوس بندا، (خيانت روشنفكران) آنتونيوگرامش و ژان پل سارتر ، پل جانسون، ادواردسعيد واز ايرانيان جلال آل احمد وديگران را نام برد. درميان اينان روشنفكران راست و چپ وجود دارد. به عنوان مثال جوليوس بندا روشنفكران را همانند پيامبران مى داند كه از فراز مردم را مورد خطاب قرارداده و آنان را راهبرى مى كنند. نمونه روشنفكران بندا همانند سقراط ،مسيح، اسپينوزا و ديگران است كه در برابر همهى سختى ها مىايستند واز جان خود مىگذرند تا انسان ها را نجات دهند.به نظر اوروشنفكر معبوداين دنيايى ندارد. جوليوس بندا واقعا به جناح راست تعلق داردو چيزى را به عنوان حرفه روشنفكرى نمىشناسد .بلكه آنان را جدا از مردم وافرادى استثنايى مىداند.اين تفكر بيشتر ريشه درروشنگرى ماقبل سرمايهدارى دارد. درايران نيز روشنگرانى همانند خيام، غزالى، نسيمى ،مزدك و... بودهاند كه در دوران حيات خود با خرافات وحاكميت هاى ستمكر وخودكامه مبارزه كردهاند وهر يك با شيوه هاىخاص خود به اين امر مىپرداختند. حتى شاعرى مثل حافظ شيرازى نيز دركنار مبارزين روشنگر زمان خود بودهاست كه اشعارش حاكى ازمبارزه با خرافات و حاكمان رياكار است. و همواره از زاهدان ورياكاران دروغين وحاكمان انتقاد مى كند:
زكوى ميكده دوشش به دوش مى بردند فقيه شهر كه سجاده مى كشيد به دوش
و يا
اگر به باده مشكين نظر كنم شايد كه هيچ خيز به زهد و ريا نمىبينم.
اما روشنفكرى به عنوان يك حرفه مربوط به بعداز انقلاب صنعتى است و تقريبا همهى آنان كه دراين زمينه مطلب نوشتهاند همين مساله راپذيرفتهاند كه روشنفكران در دوران سرمايهدارى و يا به اصطلاح آقاى ميلانى و دوستانشان ( لرد گيدنز و ديگران) در دوره مدرنيسم ، بر دودسته مشخص تقيسم شدهاند: آنان كه با حكومت و يا بطور كلى طرف حاكيمتاند وآنان كه بر حاكميتاند. واى چه بسا روشنفكران ديروزى كه بر حاكميت بوده و امروز با حاكميت شدهاند واين امر استثنايى هم نيست. بسيارى از روشنفكران در دوران حرفه روشنفكرى خود تغيير موضع دادهاند.از حزبى به حزب ديگر كوچ كردهاند، قبله گاهى راعوض كردهاند و بتهاى جديد رابه جاى بتهاى قبلى نشاندهاند.معبود دنيوى خود را عوض كردهاند و يا از معبود آن جهانى به اين جهانى تغيير دادهاند و يا بالعكس .اما درهمه ى اين موارد يك چيز ثابت بودهاست. روشنفكر چپ بر حاكميت بودهاست.وروشنفكران راست با حاكميت. اين چپ و راست هم همان طور كه ممكن است آقاى ميلانى درخاطرشان نباشد مربوط به ژاكوبنها و ژيروندن هاست كه در انقلاب فرانسه در جناح چپ و راست پارلمان مىنشستند.
اين روشنفكرانى كه تا ديروز بر حاكميت بودهاند و امروز با حاكميت مىشوند فرقى دراصل روشنفكر بودن آنان نمى كند.تنها اين تغيير مواضع به منزلت اجتماعى روشنفكران لطمه مى زند كه تاكنون بسيارهم زدهاست. وهمين شده است كه مردم عادى به روشنفكران كمتر اعتماد مى كنند وهمين شده است كه دربسيارى موارد روشنفكران، با فداكارى واز خودگذشتگى و تنها به ميدان آمدن وفادارى خودشان را به آرمان واعتقادشان بيان مىكنند و آن روشنفكرى كه مورد اعتماد مردم باشد، از منزلت اجتماعى وجايگاه خاصى درميان مردم برخوردار است ... از همين جهت است كه حكومتها سعى بسياردارند تا روشنفكران را با پيشنهادهاى آب ونان دار به طرف خود بكشند واز آنان در جهت تحكيم حكومتشان استفاده كنند...
اقاى ميلانى به طورمشخص جزء آن دسته ازروشنفكران است كه با حاكميتاند و به رغم پنهانكارى از جاى جاى نوشته شان اين مساله مشخص است.ايشان مى گويند كه: «به گمان من ليبراليسم فحش وبرچسب نيست و لاجرم تلاشى ندارم كه از آن فاصله بگيرم.اما گمان نمىكنم هر آن چه گفته ونوشتهام صرفا بتواند در مقوله ليبرال جاى داد. بىشك مدافع حقوق فردى انسانها هستم واين حقوق را نه تنها طبيعى و لاينفك مىدانم،بلكه معتقدم نمى توان و نبايد هيچ مصلحت جمع و طبقه، مذهب يا تاريخ را مستمسك زير پا گذاردن حقوق انسانها قرار داد. معتقدم حكومتى مشروعيت دارد كه برخاسته از راى مستقيم شهروندان آن جامعه باشد.حكومتهايى چون ولايت فقيه درايران استالينيسم و مائوئيسم را كه اولى مشروعيت خود را در خدا و دومى درتاريخ سراغ مى كند مشروع نمىدانم .... " سپس مىگويند" هرگز باور ندارم كه بازار سرمايهدارى را بىنظارت دولت وبىتلاش نهادهاى مدنى براى بسط عدالت اجتماعى آزاد بايد گذاشت."
دراين جملات ودرچند جاى ديگر به روشنى مى گويند كه طرفدار حكومتهاى غربى امريكا وانگليس وآلمان، اروپا و ژاپن و... غيره هستند. وخواهان بسط نهادهاى مدنى دراين دموكراسى ها مى باشند واگر روشن تر بخواهيم ايشان از طرفداران نظام حاكم بر جهان ويا نظم نوين جهانى هستند وصدالبته به عنوان روشنفكر خواهان اصلاحاتى در آن مى باشند.مخالفت ايشان با حكومت هاى استالينيسم ومائوئيسم به معناى قبول نظام حاكم كنونى بر جهان است.زيرا اولا حكومتهاى نامبرده ديگر وجود ندارند .استالينيسم كه به تاريخ پيوسته است و نوادگان مائو نيز درنظم نوين جهانى به دنبال جايگاه خود مى گردند.پس مخالفت آقاى ميلانى با اين دو نوع حكومت چيزى را روشن نمى كند.زيرا نظام حاكم بر جهان از آنها فاصله دارد و به نوعى لگد به گور مرده زدن است. واگر قرار بربيان مخالفت با نظام هاى گذشته باشد ايشان بايد مخالفتشان رابا فاشيسم ونازيسم هم مىگفتند كه متاسفانه حرفى به ميان نياوردهاند.درنتيجه ممكن است اين شائبه بوجودآيد كه ايشان با ديكتائورى ازنوع سرمايه دارى خالص آن مخالفتى ندارند وبه هر حال مخالفت ايشان با ولايت فقيه چيزى را روشن نمى كند وبه معناى مخالفت با حاكميت نظام جهانى و حكومت هاى متكى بر آرائ بقول خودشان شهروندان، نيست .زيرااولا ايشان تحت حكومت ولايت فقيه زندگى نمى كنند.ثانيا امروز پس از مخالفت امريكاوغرب باولايت فقيه، عليه ولايت فقيه صحبت كردن نوعى مد شده است و به نوعى دفاع ازنظام حاكم بر جهان است. زيرا نظام حاكم بر جهان بخصوص پس از ۱۱ سپتامبر با بنيادگرايى اسلامى درتعارض افتاد . قبل از آن بنيادگرايى اسلامى براى اين نظام حاكم بر جهان مفيد بود. داستان ايران كنترا ، قرارداد الجزاير ودوره سازندگى ومسلح كردن طالبان ... همه حاكى از آن است كه نظام حاكم بر جهان تا قبل از ۱۱ سپتامبر با بنيادگرايى اسلامى تعارض چندانى نداشت. آقاى ميلانى باگفتن اين كه يك بار با آقاى بوش ملاقات و گفتوگو كرده ودر كنفرانس باهاماس با نئوكانها حضور پيدا كرده و در كنگره وكميته سياست خارجى حضورپيدا كرده ... آشكارا مى گويد كه روشنفكرى با حكومت است اما به گفتهى خودشان روشنفكرى اصلاح طلباند وانتقاداتى به نظام حاكم دارند. همان گونه كه خودشان گفتهاند اگر دولت به نهادهاى مدنى بيشترتوجه كند بهتر است.
ايشان به عنوان يك روشنفكر بايد اين حق را براى ديگران قايل باشند كه نظرات خودشان را درمخالفت با نظام حاكم ابراز دارند و هر كس بانظام حاكم مخالفت كرد وخواهان دگرگونى نظام حاكم بر جهان شد بلافاصله انگ استاليسنيم و... را نزنند وبراى كوبيدن مخالفان نظام حاكم به هر وسيله اى متوسل نشوند.
ايشان در مورد مخالفان نظام حاكم كه آنها را به استالينيسم و مائوئيسم ملقب مىكند مى گويند ازنظر آنها "مسايل دنيا همه سياه وسفيدند. مردم يا خائناند ياخادم اند. روشنفكر يا خلقى است ويا ضد خلقى ، يامبارزاست يا واداده ..."
اگر حتى يك مورد در آثار مخالفان نظام حاكم يعنى همان ها كه شما آنان را برنمى تابيد، پيدا كرديد كه مردم را به خائن و خادم تقسيم كرده بود.آنگاه مى توانيدگردن مخالفانتان را به زير تيغ گيوتين نظام حاكم ببريد. هيچ يك ازمخالفان نظام حاكم وبه اصطلاح شما چپ مسلك هااز يك صدوپنجاه سال پيش تا كنون يعنى از كمون پاريس تا به امروز حتى يك جمله در مورد خائن بودن مردم نگفتهاند. اما روشنفكران يعنى آن قشر آگاه جامعه را به دو دسته تقسيم كردهاند وهمان گونه كه خودتان هم قبولكردهايد اين روشنفكران هستند كه به دودسته تقسيم مى شوند به مبارز و واداده قسمت مى شوند . به طرفداران حاكميت ومخالفان آن تقسيم مى شوند. زيراآنان بخش آگاه مردم هستند وخوب را از بد تشخيص مىدهند.
يك روشنفكر حق دارد آن هنگام كه ستم نظام حاكم رامشاهده مى كند، با نظام حاكم به مخالفت برخيزد.و به عنوان يك روشنفكر هنگامى كه مشاهده مىكند دختر ۱۵ سالهاى براى سير كردن شكمش تنفروشى مىكند ويابه قول خودش "ناموس فروشى" حق دارد خواهان دگرگونى روابط حاكم بر جامعه باشد..زيرا به گمان او و با تحليل هاى او اين نظام حاكم سود محوراست كه انسان را به اين وضعيت مى اندازد.
۱ بر خلاف شما من همهى مشكلات دنيا را ناشى از ولايت فقيه نمى دانم بلكه ولايت فقيه رامحصول همان نظام سود محور حاكم برجهان مى دانم كه دركشور ايران به اين صورت جلوه مى كند و در امريكا به صورت نئوكانها و دراروپا به صورت ساركوزى ودر عربستان به صورت ملك عبدالله ودرآفريقا به صورت... خشمى كه شما بر روشنفكران مخالف نظام حاكم مى گيريد، آيا ناشى از دفاع از موقعيت خودتان نيست؟
روشنفكرچپگرا هنگامى كه هزاران كودك آواره و به استناد آمار سازمان ملل يك ميليارد و دويست ميليون نفر را زير خط فقر مى بينيد، هنگامى كه شاهد برده فروشى جديد انسانها وسيستم جديد بردهدارى نيروى كار حتى به استناد آمار رسمى كشورها و آمار سازمان ملل هست. آن را ناشى از نظام حاكم سرمايه دارى بر جهان مى داند.آن راناشى از نظام سودمحور ميداند وخواهان نظامى انسان محور است. آيا اين حق راندارد كه به عنوان انسانى آزادىخواه دگرگونى نظام حاكم را بخواهد . خوب يا بد، با همه سختىها ومحروميت ها.من ترجيح مى دهم كه درصف مخالف نظام حاكم باشم وولايت فقيه و سلطنت را نه ناشى از جاه طلبى چند روحانى ونظامى كه محصول سلطه طلبى طبقات حاكم ونظام ناعادلانه جهانى ميدانم اين امر براى من امكانات برتر وموقعيت عالى رتبه فراهم نمى كند، بورس هاى دانشگاهى ، ثروت كلان به ارمغان نمى اورد . به عنوان متخصص و صاحب نظر درمجامع علمى وفرهنگى مطرح نمى شوم و از جانب دوستان و هم پيمانان شما به بىتخصصى و صاحب نظر نبودن كهنه پرست بودن و... عوامفريبى وغيره متهم مى شوم. اما ترجيح مىدهم كه چنين باشم.
اما من اين مسير رادوست دارم و به آن اعتقاد دارم .مشكل شما چيست كه از سركوبى من به وسيله همان نظام حاكم خوشحال مى شويد و تلويحا به نيروهاى امنيتى هشدارمى دهيد كه اينهاهمان استالينيست و درحقيقت كمونيستهاى بىخدا هستند كه سر برآوردهاند و .... اين را نه شما كه همه همفكرانتان مدام هشدار مى دهند كه حواس همه جمع باشد. كسانى با نظام حاكم مخالفت مى كنند واين ها همان فلان وبهمان و به قول شما روشنفكران چپ مسلك هستند. و صد البته روزنامه هم ميهن هم مطالب شما را بسيار راحت تر چاپ مى كند. اخيرا روزنامههاى حكومتى از همين هشدارها پرشده است.در همين يكى دو ماه اخير مسئولان قبلى نظام، اصلاح طلبان وملى مذهبىها هشدار مى دادند كه مواظب چپها باشيد. دارند نفوذ مىكنند. اصلاح طلبى مثل خاتمى مى گويد انجمن هاى اسلامى ، بايد خط وخطوط خود را از چپها جدا كنند و ابراهيم يزدى هشدار مىدهد كه بزرگ ترين دشمن چمران چپ ها بودند والبته اين بدان معنى است كه امروز هم بزرگ ترين دشمن، آنها هستند و سروش و كيهان مىگويند دوباره چپها دارند سربر مى آورند و شما نيز چنان مىنماييد و با آنهاهمراه مىشويد.
آن نظامى كه شما تبليغ آن را مى كنيدو به قول خودتان ليبرال بودن را فحش نمىدانيد وبه تاسى از ريچارد روتى وديگران سعى درگسترش آن داريد، روشن است. آن نظام درآمريكا يا جمهورىخواه است و يا دموكرات. كلينتون است يا بوش ودرايران هم آن نظام يا سلطنت است و يا ولايت فقيه حال سلطنت باهويدا و يا بختيار يا ولايت فقيه با خاتمى يااحمدى نژاد. همين جاست كه شما مىگوييد يا سياه مىبينند و يا سفيد.اين روشنفكران به قول شما چپ مسلك همه رقمش را ديده اند ودركنار مردم آن را تجربه كردهاند.امروز نه تنها اين روشنفكران بلكه انبوهى از مردم نيز تفاوتى ميان خاتمى واحمدى نژاد نمىيابند.همانگونه كه بسيارى از مردم امريكا ويا به قول شما شهروندان (طبق آمار رسمى حدود۵۰درصد) تفاوتى بين كلينتون وبوش نمىبينند واساسا در انتخابات شركت نمىكنند. وامثال شما تلاش مىكنند همين نظامها رابه مردم حقنه كنند. حال اگر ما اين حرفها را مىزنيم لايق سرزنشيم كه مى خواهيم دوباره استالين را احيا كنيم ويا بايد جواب كشتار جنگ جهانى اول ودوم رابدهيم كه چرا اين حرف ها را مىزنيم. اين منطق براى ما آشناست .اين منطق همه سركوبگران است كه به جاى استدلال تهديد مى كنند و برچسب مىزنند. خرابكار ، اغتشاشگر ، شورشى و ... اكنون نام جديدآن استالينيست و... است.
شما ميگوييد شهروندان والبته منظورتان همه افرادى است كه تحت حاكميت نظام موجود زندگى ميكنند ويازنده هستند. وچپ مسلك ها!! ميگويند تاهنگامى كه ثروت وامكانات جامعه دردست يك اقليت است وشركت هاى بزرگ حاكم بر سرنوشت جامعه هستند همواره آراء شهروندان در خدمت آن اقليت حاكم است.اين اختلاف به اين راحتى هم قابل حل نيست يكصدو پنجاه سال است كه اين اختلاف جريان دارد . هم چنان كه اختلاف ميان پارلمانتاريسم و اشرافى گرى سيصدسال ( اززمان كرامول تاجنگ جهانى دوم) ادامه داشت
آزاديخواهانى مثل آقاى ميلانى هنگامى كه به بعضى مسايل مىرسند آن چنان مواضعى مىگيرند كه هر انسان عاقلى را به حيرت وا ميدارد.
مواضع ايشان دربرابر كودتاى ۲۸ مرداد جالب وخواندنى وشنيدنى است.ايشان مىگويند:" در زمينه كودتاى۲۸ مرداد بايد به عنوان جامعه، نخست مساله را تاريخى كنيم وتنها آن هنگام مىتوانيم دربارهاش به قضاوتى خالى از حب وبغض برسيم. مفهوم تاريخى كردن در تفكر اجتماعى مفهومى جاافتاده است.از دهههاى پيش بسيارى ازمورخان گفته اند تا پديده اى را تاريخى نكنيم نمىتوانيم با آن برخوردى عقلانى تاريخى كنيم. تنها درسده نوزدهم بودكه دراروپاى مسيحى توانستند مسيح را تاريخى كنند.
گاه آدم عاقل مىماند كه اين مدافعان نظام حاكم چقدر ديگران را نادان فرض مىكنند. وچه حرفهاى بىسرو ته اى را به جاى مسائل علمى جا مىزنند و معلوم نيست كه كدام علماى تاريخ از ايشان مىخواهند در باره كودتاى ۲۸ مرداد حرف زده نشود تا حدود ۱۹ قرن از آن بگذرد و يا مثلا فرض كنيد كه ۱۹ قرن گذشته است و بعد تاريخ نگاران در باره آن قضاوت تاريخى بكنند .همانند قضاوت در باره مسيح. كودتاى ۲۸ مرداد كه آثار آن همچنان در جامعه ما باقى است وحكومت ولايت فقيه نيز ميراثى از همان كودتاست وكنفرانس گوادلوپ نيز دنباله همان سياستهاى مداخلهگرايانه است كه مىتوان در باره آن هزاران صفحه نوشت. و اكنون آقاى ميلانى افتخار خدمت در درگاه همان كودتاگران رادارد. چرا بايد نخست تاريخى شود و فرض كنيم از روى آن قرن ها گذشته و سپس در باره آن حرف زده شود.زيراديگر آن زمان به راحتى مىتوان تاريخ را تحريف كرد. اين چه علمى است كه مى خواهيد تحميل يك ديكتاتورى نزديك به ۶ دهه را بر مردم ايران تنها به جاهطلبى هاى چند نفر محدود كنيد و نظام حكم بر جهان را تبرئه كنيد ..شما و همفكرانتان با گفتن اين كه تنها ولايت فقيه مسئول بدبختىهاى مردم ايران است مىخواهيد آن نظامى كه ولايت فقيه را بر ايران تحميل كرده است، مشروع جلوه دهيد.
درميان حرفهاى آقاى ميلانى از اين گونه مطالب زياداست و از آنجا كه روشنفكران بر حكومت صف خودشان رامشخص كردهاند در برابر روشنفكران با حكومت بايد به همان صحنه مبارزه عام بپردازند. مبارزه عامى كه به معناى اصلاحپذير بودن و اصلاح ناپذير بودن نظام حاكم است. استفان دولوس مى گويد:"وظيفه من به عنوان يك روشنفكر خدمت به هيچ قدرت وحكومتى به طور كلى نيست»
آيا نوتاريخگرايى معنايش آن است كه حقايق راكتمان كنيم تا ارباب خوشش بياييد يا مى خواهيد بر سر سفره گسترده بنشينيد. و حقيقت را در هزارتوى مفاهيم بپيچانيد.
هيچ انقلابى بدون روشنفكران وهيچ ضدانقلابى هم بدون روشنفكران شكل نگرفته است.هيچ ديكتاتورى هم بدون روشنفكران نتوانسته مردم را سركوب كند.ادواردسعيد مى گويد:اگر شما يك كارشناس آموزش ديده درسيستم دانشگاهى ايالت متحده نباشيد و در نتيجه احترامى براى تئورى توسعه و امنيت ملى ايالات متحده قائل نباشيد، كسى به حرف شما گوش نمىدهد وبه شما اجازه صحبت داده نمى شود. بلكه بر اين مبنا كه شماكارشناس نيستيد با شمامقابله مى كنند. مهمترين انتخاب يك روشنفكر اين است كه يا با قدرتمندان وحاكمان متحد شود يامشكل ترين راه راانتخاب كرده و جانب محكومان را بگيرد» حداقل بگذاريد ديگران خودشان راهشان راانتخاب كنند.
آن زمان كه با حكم ولايت فقيه ما را دسته دسته به جوخههاى اعدام مى سپردند چرا فريادى از امثال حكومت هاى ريگان وتاچر در مخالفت با ولايت فقيه شنيده نشد.
اين نظامى كه شما از آن دفاع مىكنيد چه بر سر مردم آوردهاست: طبق آمار رسمى سازمان ملل تحت حاكميت همين نظام، دو سوم افراد روى زمين داراى كاردائم نيستند. نزديك به يك چهارم درفقر زندگى مىكنند. بيش از ۸۵۴ ميليون نفر غذاى كافى ندارند. بر طبق آمار رسمى سازمان ملل ۱.۲ميليارد نفر از مردم روى زمين دسترسى به آب آشاميدنى سالم ندارند. سالانه بيش از سه هزار ميليارد دلار صرف تسليحات براى كشتار انسانها مىشود در حالى كه با يك پنجم آن مىتوان گرسنگان زمين را سير كرد وووو. من بهعنوان يك روشنفكر مىخواهم اين نظام دگرگون شود. وشما به عنوان مدافع نظام خواهان ابقا آن هستيد. واز آن تغذيه كرده و منتفع مىشويد. بحث من و شما اين است. آن وقت شما به من و امثال من استالينيست و مائوئيست مىگوييد، انگ مىزنيد تا ساكت شويم و ...
شما وبسيارى از روشنفكران مانند شما اكنون حملات خود راعليه بنيادگرايى اسلامى گسترش دادهايد كه بسيار خوب است. اما به نظر شما بينادگرايى اسلامى با بنيادگرايى يهودى و يا مسيحى فرق دارد؟ آيا تا كنون به تظاهرات مذهبى بوش وكليساگرايى اوهم حمله كردهايد؟ آيا تاكنون حكومت بنيادگراى اسرائيل را هم مورد حمله قرار دارده ايد؟
چندمطلب عليه بنيادگرايى يهودى نوشتهايد؟ آيا بنيادگرايى اسلامى با بنيادگرايى يهودى متفاوت است يا شما به روال مد روز فقط عليه بنيادگرايى اسلامى هستيد؟ در حالى كه به خوبى مىدانيم بنيادگرايى يهودى بيش از ۵۰ سال است كه منطقه خاورميانه رابه خاك وخون كشيده است و در حقيقت بنيانگزار بنيادگرايى است و بنيادگرايى اسلامى به نوعى در بستر آن رشد كرده است وعكسالعمل كور نيروهاى ارتجاعى دربرابر آن بوده است. اثبات اين مساله زياد مشكل نيست.ما كه درمنطقه زندگى مى كنيم بهخوبى مىدانيم كه يهودى ستيزى درميان اقشار عقب مانده ارتجاعى در ۵۰ – ۶۰ سال اخير رشده كرده است و پايهى اصلى بنيادگرايى اسلامى است، و طراحان كودتاهاى ۲۸ مردادى در منطقه همواره به آن دامن زدهاند.
آيا به حكومت مذهبى آلمان ونهادهاى نظامى – مسيحى آن پرداختهايد؟ يا آنكه دراين ميان چون امريكا وسرمايه دارى غرب فقط به بنيادگرايى اسلامى پرداخته اند شما هم با آن هم آوا شدهايد.
خيلى روشن وواضح است شما از آن جهت به امثال صمد بهرنگى وآل احمد و... ديگران مى تازيد.( همانند شما آقاى جهان بگلو در كتاب موج چهارم و ديگران ) كه آنهامخالف حكومت شاه بودند و با شاه مبارزه مى كردند وشما امروز سر برآستان كسانى داريد كه نه تنها گوشه چشمى بلكه همه چشمشان به طرفدران سلطنت است تا منافع درازمدتشان راتامين كنند. معماى هويداى شما نيز درهمين راستا است. اثبات اين مطلب اصلا مشكل نيست. به همان شيوه استدلال ساده هگلى به جملات اوليه شما برمى گرديم كه گفتهايد:" همان طوركه درمقدمه كتاب تجدد..."
وبه قول خودتان هيچ نقد ادبى و ... نمى تواند جدا از تفكرات كلى و ديدگاه عمومى نويسنده باشد.
اين كه شما از روشنفكران درگاه سلطنت آن روز ونئوليبراليسم امروزه طرفدارى مىكنيد ونظام حاكم بر جهان رامورد ستايش قرار مى دهيد نه ناشى از بدذاتى شماست ونه تعمدى دركار است. شما وهزاران روشفنكر مانند شما تمجيد قدرت مىكنيد. امثال شما هم كسان زيادند كه درسالهاى اخيرمكتوباتى را در وصف رژيم شاه قلمى كردهاند و اپولوژى به درگاه نظام سرمايه دارى بردهاند كه ما اشتباه كرديم با آن نظام مخالفت كرديم واكنون خواهان بازگشت آن نظام هستند. مجموعه قدرتمند نهادهاى سرمايه دارى جهانى نيز درجانب شماست وجالب است كه مجموعه اصلاح طلبان نظام حاكم بر ايران هم باشما هم آوايى دارند. وجالب است كه درراس اصلاح طلبان اين نظام هم افرادى همانند رفسنجانى قرار گرفتهاند كه معلوم نيست چه چيزى را مى خواهنداصلاح كنند.مشاهده مى فرماييد بحث ما وشما دركجاست.اصلا اهميت ندارد كه شما با خاتمى ملاقات كرده باشيد يا نه .شما طرفداراصلاح طلبان حكومتى درامريكا و ايران هستيد.اما از آنجا كه روشنفكران چپ را دشمن اصلى خود مىدانيد به محافظهكاران گرا مى دهيد كه مواظب اين چپها باشيد. دوباره دارند سربرمى آورند ودراين زمنيه تنها نيستيد و بسيارى از به اصطلاح اصلاحطلبان دريك سال گذشته درايران همين كار را كرده اند .
ما به خوبى درك ميكنيم كه سناريويى جديد براى سركوبى و قتلعام چپها در جريان است و شما هم در آن مشاركت مى كنيد همين وبس . اين كه شما با بوش يا خاتمى ملاقات داشته يا نداشتهايد تفاوتى نمىكند.حتما آنها ضرورتى به اين ملاقات نديده اند وبه شما وقت ندادهاند. مساله آن است كه شما دراين سناريوى چپ كشى شركت داريد يا با مزد يا بى مزد. باز هم تفاوتى نمى كند. يكى شمشيرش را تيز مى كند. يكى نظريه اش را مىپردازد ويكى هم زمينه را آماده مى كند. فاشيسم نظريه پرداز، فيلسوف، هنرمند، متخصص، نويسنده و دركنار همه پليس ونيروىهاى امنيتى هم دارد. مجموعه سرمايه دارى نيز تشكيل شده از همه اينها. و شما يكى از نظريه پردازان كوچك آن هستيد كه تلاش مى كنيد با نظريه پردازى ابتدايى درآن ميان جايى براى خود بيابيد. هر چه بيشتر مخالفين نظام سرمايه دارى را لجنمالى كنيد.احتمال پاداش بيشتر وجوددارد آيا نظرات شما چيزى جز اينهااست. آيا طرفداران نظام سرمايه دارى راهم ياهمين الفاظ مورد حمله قرار دادهايد. حاشا و كلا ساحت مقدس شما وامثال شما از آن بدور است...شما وظيفه خود مى دانيد مخالفين اين نظام را مورد حمله قرار دهيد ..
مطلبى را كه در يكى دو سال اخير كاملا در حال آشكار شدن است بايد مورد بررسى قرار دهيم. اكنون يك هارمونى كامل از طرفداران نظام حاكم بر جهان براى نجات حاكميت نئوليبراليستى يا همان جهانىسازى و به قول ما عقبماندهها حاكميت سرمايهدارى در حال همنوايى است.از يك طرف اصلاحطلبان حكومتى ايران كه اكنون درراس آنها رئيس مجلس خبرگان قرار دارد (واين از طنزهاى تاريخ است) وازيك طرف ديگر حلقه گرد آمده دراطراف صداى امريكا كه شما نيز جزئى از آن هستيد و بهعنوان صاحبنظر متخصص وخبره معرفى مى شويد. اين هارمونى يك چيز را مىخواهد و آن روابط آزاد باغرب وآزادى سرمايهگذارى درايران وتبديل ايران به بهشت شركتهاى چند مليتى و البته حكومتى انتخابى تحت حاكميت پلوراليسم و راى شهروندان. وبه قول يكى از همين متخصصان« روشنفكران دموكرات لائيك» ( و چه عنوان پرطمطراقى) كه با روشنفكران دينى مرز زياد قابل تشخيص ندارند و مى توان همه آنها راتحت نام طرفداران جدايى دين از سياست وطرفداران بازار آزاد سر مايه جمع بست. اين هارمونى يك چيز راهدف گرفته است: مردم ايران، زحمتكشان ايران ، كارگران و زنان وكودكان ومنابع آن را در وحدت با شركتهاى بزرگ چند مليتى وخواهان كشورى همانند،كره جنوبى ،مالزى،دوبى و...است.
ايشان مى گويند با جنگ عليه ايران مخالفند.اما نگفته اند با لشگركشى به افغانستان و عراق چطور؟ در باره جنگ يوگوسلاوى و قطعه قطعه كردن اين كشور ولشكر كشى به آن منطقه چه نظرى دارند.آيا تا كنون ماشين جنگى امريكا كه در ۵۰ سال اخير تقريبا يك طرف همه جنگ ها بوده است از جانب ايشان محكوم شده واساسا با اصل وجود چنين ماشين جنگى اى مسالهاى دارند؟.روشنفكر وظيفه اش تنها آن نيست كه به ظاهر مسائل بپردازد مثلا فقط عنوان كند كه با فلان لشكركشى مخالف است. زيرا ممكن است با فلان لشكركشى حتى بخشى از استراتژيست هاى نظامى هم مخالف باشند.وظيفه روشنفكرآن است كه اساسا نظامىگرى ونظامى شدن جهان را محكوم كند و ريشه نظامىگرى و پيشبرد خواستهها را از طريق سلطه نظامى شكافته و بررسى كند و صد البته دراين زمينه به نفى نظام سلطهگر جهانى وحاكميت سود خواهد رسيد. روشنفكر وظيفه دارد كه به مردم بگويد اساسا قدرت برتر نظامى، سلطه را براى چه چيز مىخواهد؟ آيا قدرتهاى برتر نظامى حق دارند هر جا كه تشخيص دادند كشور كوچكى را مورد اشغال نظامى قرار دهند، حق دارند به گرانادا حمله كنند.حق دارند پاناما را اشغال نظامى كنند و آيا حق دارند كشوركوچك كوبا را دهها سال درمحاصره نظامى واقتصادى قرار دهند. واگر حق ندارند پس بايد نظام حاكم بر جهان مورد سوال قرار گيرد.اين چه نظامى است كه به قدرتمندان حق مى دهد خواستههاى خود را با پيروزى نظامى بر ديگران تحميل كنند و روشنفكرانى هم دراين ميان نظارهگر بىطرف باشند و لزومى نبينند كه مسايل را براى مردم تشريح كنند و مخالفين اين نظام را به انواع واقسام با كلماتى فريبنده متهم كنند....
روشنفكر به قول شما چپ مسلك درشرايط امروز هيچ گونه حمايت دولتى ندارد.دركرسى هاى دانشگاه به فروش تاريخ، روان شناسى و جامعه شناسى مشغول نيست.تا بر طبق خواست مشتريان پولدار نظريهپردازى كند . او بايد همانند فيثاغورث نيمى از سال را به كار و نيم ديگر را به توليد انديشه بپردازد تا از گرسنگى نميرد و فارغ از فشارهاى اجتماعى نظر دهد....***
يك بحث كه وجود دارد اين است كه طرفداران جهانىسازى مى گويند اگر به بازارجهانى بپيونديم جامعه دموكراتتر خواهد شد.يعنى با جهانى سازى فضاى كشور باز خواهد شد. ودولتهاى توتاليتر مجبور خواهندشد فضا را باز كنند، آزادى سرمايه را بپذيرند. آزادى زنان وآزادىهاى سياسى را قبول كنند و بسيارى آز آزادى هاى ديگر مدنى ،با ورود سرمايه هاى جهانى وارد كشور مى شود. اما بايد بدانند كه اتفاقا جهانىسازها وسرمايه هاى جهانى از آن جا كه خواهان امتيازات زيادى از كشورهاى تحت سلطه هستند براى پرداخت رشوه و دريافت امتياز، آزادى ودموكراسى رانمى خوهند واتفاقا حكومتهاى توتاليتر را بهتر مى پسندند كه نمونه آن وجود مافياى قدرت و ثروت دركشورهاى تحت سلطه است.درحالى كه ما مى گوييم براى جهانى سازى و پيوستن به قافله پيشرفت جهانى بايد حتما اول دموكرات بود و بدون دموكراسى درهمه عرصهها، قراردادهاى تحميلى و يااستعمارى كه با پرداخت رشوه به دولت مردان بسته مى شود به اجرا در مىآيند. درحالى كه با وجود كنترل دموكراتيك مردمى بر قراردادها مى توان آنها رادر جهت رشد و گسترش اقتصادى مردمى به كار گرفت. هر گونه پيوند با بازار جهانى اگر از كانالهاى كنترل دموكراتيك مردمى و نهادهاى مردم ساخته گذرنكند به همان سرنوشت كشورهاى ديگر تبديل خواهد شد.ودراين زمينه ميتوان بحث هاى مفصلى را دنبال كرد.
آبان ۱۳۸۶
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
(۱) به مقاله سود ياانسان نوشته شده درمجله راه آينده مشاره ۴ مراجعه كنيد
|