www.peykarandeesh.org
صفحه آزاد
انتشارات اندیشه و پیکار

اقتصاد ايران ، اقتصاد نفتی

جواد صنم راد

در تقسيم کار بين المللی که شرکتهای بزرگ جهانی و دولتهای بزرگ ، به سر کردگی امريکا ، در جهان برقرار کرده و از آن سود ميبرند، ايران چه وظيفه ای دارد و چه نقشی بازی می کند؟
متأسفانه، در طول قرن بيستم تا کنون، ايران به صورت يک کشور تک محصولی صادر کننده نفت خام در جهان در آمده و اقتصاد ايران، چه در زمان شاه و چه در زمان جمهوری اسلامی، وابسته به دلارهايی است که از فروش ميليونها بشکه نفت در هر شبانه روز به دولت ايران پرداخت ميشود و از بالا وارد اقتصاد ميگردد. صادرات نفت خام تا حد ۹۰ درصد در آمد ارزی کشور را بوجود ميآورد و مخارج دولت هم تا حد ۸۰ درصد از همين منبع تأمين ميشود. زندگی مردم ايران، چه از لحاظ نانی که ميخورند و چه ميليونها نفری که در دستگاههای نظامی و اداری و آموزشی حقوق می گيرند و چه ميليونها نفری که در کار تجارت و دلالی و خرده فروشی هستند و يا ميليونها کارگری که در صنايع مونتاژ کار می کنند، به صادرات يک کالا يعنی نفت گره خورده است .
رو بنای سياسی اين اقتصاد نفتی، حکومت ديکتاتوری، همراه با دزدی و فساد شديد در بالا و از بالاست؛ زيرا دولت ايران به مردم و ماليات آنها که فقط يک پنجم درآمد دولت را تشکيل می دهد وابستگی ندارد بلکه به شرکتهای نفتی خارجی وابسته است که روزانه ميليونها دلار به خزانه ميريزند. و اين مردم هستند که برای نان و کار و درآمد خود به دولت و ريخت و پاش آن نيازمندند و نه دولت به مردم.
برای توضيح اين نکته، بايد توجه کنيم که دموکراسی با ماليات رابطه دارد. مثلآ در انقلاب امريکا در ۱۷۷۵ تا ۱۷۸۳ که پس از جنگهای بسيار، به استقلال آن کشور از انگلستان توفيق يافت، يکی از شعارهای مردم -
no taxation without participation
بود يعنی ( بدون مشارکت، ماليات نمی دهيم ) يعنی ما که ماليات می دهيم، خود ما بايد در تصميم گيريها شرکت کنيم که چقدر ماليات ما کم و زياد شود و يا چگونه خرج گردد و نبايد پادشاه و پارلمان انگلستان بدون ما تصميم بگيرند. و دولت انگليس هم سرانجام تسليم شد و بورژوازی ملی امريکا از آن زمان يعنی تقريباً از دو قرن پيش توانست رشد مستقل و دموکراسی خود را به پيش ببرد.
ولی دولتهای ايران پس از انقلاب مشروطيت، از رضاه شاه گرفته تا محمدرضاشاه و جمهوری اسلامی، وابستگی ای به مردم و ماليات آنها نداشته اند و منبع درآمد آنها شيرهای نفت و شرکتهای بزرگ جهانخوار نفتی هستند و بنابراين نسبت به مردم و رأی و خواسته آنها بی اعتنا بوده و هستند. و نه تنها بی اعتنا بوده اند بلکه آنها را، يعنی مردم را، سرکوب می کرده و ميکنند.
دليل اين سرکوب شديد و خشن، ساختار اقتصادی نفتی و وابسته به امپرياليسم است. زيرا بالاَئيها ميلونها دلار ثرو ت کار نکرده به چنگ ميآورند و در پائين از يکطرف بيکاری شديد و فشار (جمعيت اضافه) ناراضی است و از طرف ديگر، لااقل در بخش رقابتی، استثمار شديد و بيرحمانه وجود دارد که پديده مشترک همه اقتصادهای سرمايه داری وابسته می باشد. در اين اقتصادها، نرخ سود بالا لازمه اش دستمزدهای پائين و نرخ استثمار بسيار بالا ست . در ايران، مشاهده ميکنيم که نرخ بهره واقعی(يعنی با در نظر گرفتن تورم) در بازار آزاد بسيار بالاست(۱) و اين نرخ بهره بالا، پايه نرخ سود را نشان می دهد (که بايد از آن بالاتر باشد) و نرخ سود بالا، نشان دهنده نرخ شديد استثمار است که مثلاً در بخش ساختمان سازی در شهرها شاهد آن هستيم .

(۱) به گفته يکی از اقتصاد دانان اسلامی.(امروزه ديگر نمی توان برای شرايطی که مردم از بانکها يک ميليون تومان قرض می گيرند و يک ماهه مجبور هستند يک ميليون و دويست هزار تومان به بانک پس بدهند، هيچ توجيه فقهی تراشيد) . (دکتر حسن توانايان فرد ۶\۴\۱۳۸۲ ) بازگو شده از مقاله نقد اقتصاد امروزی ايران بر اساس معيارهای اقتصادی اسلامی) از سايت ملی مذهبی ماه مه ۲۰۰۴
فشار پائينی ها، دولت را برای حفظ وضع موجود، مجبور به سرکوب ميکند و وسايل اين سرکوب را هم دارد يعنی همان ميليونها دلاری که هر روز از منبع درآمد نفت بدست مقامات ميرسد، بخشی از آن خرج نيروهای اطلاعاتی و امنيتی و سپاه و ارتش و اسلحه آنها ميشود تا مردم را در ترس و وحشت نگاهدارند و يا مجبور به فرار کنند تا دسته حاکمان به دزدی و خوشگذرانی و مراسم با شکوه (حالا خواه شاهنشاهی و خواه اسلامی) ادامه بدهند و سيستم امپرياليستی همچنان به انباشت سرمايه مشغول باشد.
در ايران، دو نسل پياپی، دو انقلاب بزرگ، يکی جنبش ملی شدن نفت به رهبری دکتر مصدق، و ديگری انقلاب بزرگ ضد سلطنتی وضد امريکائی ۱۳۵۷، بر پا کردند تا اين تنگنا و قفسی را که تقسيم کار بين المللی، ما را در آن قرار داده ( يعنی تک محصولی نفت در زير بنا و حکومت ديکتاتوری و فساد و دزدی در روبنا) را بشکنند و راه پيشرفت و آزادی را به روی مردم ايران بگشايند. متأسفانه هردو اين انقلابها، با تمام فداکاريها و جانبازيهای دو نسل از بهترين جوانان ايران، شکست خورده و ما همچنان در بند اين تقسيم کار بين المللی باقی مانده ايم.
جنبش ملی شدن نفت با دخالت مستقيم سازمانهای جاسوسی انگليس و امريکا و خيانت در بار پهلوی شکست خورد و انقلاب ضد سطنتی هم با دخالت آمريکا به سرعت به زير رهبری نيروهای اسلامی رفت، و روحانيون پس از گرفتن قدرت بر خلاف شعارهايی که ميدادند، بجای شکستن قفل تقسيم کار بين المللی در ايران، به شکستن مخالفان آن روی آوردند بدون آنکه به نقش ايران در آن تقسيم کار بين المللی لطمه ای بزنند. بلکه آنرا تحکيم هم کردند.
اينست که امروز می بينيم، اقتصاد ايران و معشيت و زندگی مردم، همچنان وابسته به صادرات تک محصولی نفت خام است و سيه روزی مردم هر روز ابعاد بزرگتری پيدا ميکند. سرزمين بزرگ ايران که چهل برابر سوئيس، زمين دارد، نان مردمش را نمی تواند توليد کند و در چند سال اخير، ايران بزرگترين وارد کننده گندم جهان شده است و سالی ۷ ميليون تن گندم وارد ميکند.(۲) و آخرين آمار، يعنی واردات ساليانه ۵/۱۰ ميليون تن گندم،(۳) نشان ميدهد که دولت برای هر ايرانی در هر روز نزديک نيم کيلو گندم وارد ميکند يعنی ايرانيها برای نان شب و نان روز محتاج به بيگانه هستند و اگر محاصره جدی کشور انجام شود مردم از گرسنگی خواهند مرد. بعلاوه سالی ۶۰۰ تا ۸۰۰ هزار تن برنج و حدود نيمی از شکر مورد نيازو بسياری از مواد لازم غذايی کشور از خارج وارد ميشود. حتی خوراک حيوانات يعنی خوراک دام و طيور از خارج وارد ميشود و هزينه آن يک ميليارد دلار در سال برآورد شده است.(۴)
همچنين ميلياردها دلار هر سال هزينه وارد کردن بنزين ميشود که يک فرآورده ساده نفتی است. يعنی ايران پس از صد سال سابقه صنعت نفت، بايد فقط نفت خام را صادر کند و شرکتهای خارجی در پالايشگاههای خود آنرا تبديل به بنزين کنند و به قيمت چند برابر به خود ما بفروشند. ايران، مواد پتروشيمی لازم برای صنايعی مثل نساجی را هم از خارج وارد ميکند. در حقيقت، صنايع نساجی کشور، نه تنها از لحاظ پنبه، بلکه از لحاظ مواد اوليه پتروشيمی مثل اکريليک به ميزان ۷۰ درصد به خارج وابستگی دارند. وابستگی صنايع نساجی از لحاظ ماشين آلات خارجی، ۹۰ درصد است.(۵) يعنی پيچيدگی صنعتی (يا روابط بين الصنايع) ما بقدری ضعيف و در پيوند با خارج است که ما حتی نتوانسته ايم در اين صنعت ساده نساجی که مواد اوليه آن هم بيشتر از مشتقات نفت ( يعنی پتروشيمی) است به خود کفايی نسبی برسيم.
(۲) هر الدتريبون، ۱۹ سپتامبر ۲۰۰۱، ص ۸
(۳)بازگو شده از همان منبع زير نويس (۱)
(۴) از منبع گفته شده در زيرنويس (۱)
(۵) گفته مسعود لطيفی رئيس دانشکده مهندسی نساجی دانشگاه، امير کبير، روزنامه دنيای اقتصاد ۱۷ ارديبهشت ۱۳۸۳، ۶ مه ۲۰۰۴
صنايع مونتاژی که در ايران بر پا شده و اشتغال های آن، کاملاً وابسته به ميلياردها دلار واردات ساليانه قطعات ساخته شده خارجی است که بدون درآمد ارزی نفت، امکان پذير نخواهد بود. يعنی صنايع ما بيشتر به تجارت نزديک هستند تا صنعت. مثلاً آنچه را که ما تراکتورسازی (کارخانه تراکتور سازی تبريز) ميناميم در حقيقت وارد کننده تراکتورهای خارجی است که در کارخانه گاهی فقط چرخهای آن را به بدنه آن می بندند. صنعت خودروسازی نيز ارزش افزوده داخلی ناچيزی دارد و ميتوان به آن بصورت (تجارتخانه) نگاه کرد تا ( کارخانه).
بدين ترتيب، صنايعی که در ايران پديد آمده، بجای اينکه وابستگی ما را به ارز بدست آمده از صادرات نفت خام، کاهش دهد، خود يک مصرف کننده عمده درآمد ارزی نفت بوده و بدون اين، ميخوابد. يعنی صنايع ما بجای اينکه رابطه دادو ستد فنی input- output -
با صنعت پايه ما يعنی نفت برقرار کنند، بطور غير مستقيم با آن رابطه دارند يعنی خرج کننده ارز حاصله از آن هستند!
حالا در اثر بالا و پائين رفتن قيمت نفت خام در بازار جهانی، اقتصاد ايران که هم از لحاظ مصرف هم از لحاظ توليد، و هم از لحاظ اعتباری، وابسته به درآمد نفت است، بشدت بالا و پائين ميشود. مثلاً در پنجسال آخر دوران محمدرضاشاه، بعلت بالا رفتن ناگهانی قيمت نفت، اقتصاد ايران، رشد تورمی و بادکنکی ای يافت که در باريها و اطرافيان آنها ميلياردها دلار درآمد بادآورده بدست آوردند و بدنبال ريخت و پاش از بالا، کالاهای مصرفی وارداتی فراوانی در دسترس مردم قرار گرفت که هنوز يادبودهای خوش آن در اذهان باقی مانده و آنهايی که ميخواهند مردم را به عقب برگردانند و از ارتجاع مذهبی به استبداد سلطنتی پس ببرند، اين خاطره های خوش را خيلی به ياد مردم می آورند تا آنها را فريب دهند.
پس از انقلاب ۱۳۵۷ مردم ايران ، که سلطه امريکا را بر منابع نفت ايران و خاورميانه به لرزه انداخت، قيمت نفت بار ديگر به بالا جهش کرد. انقلاب ايران ميتوانست با تکيه بر جوانان، زنان، کارگران و متخصصان ايرانی، محيط کار و فعاليت توليدی مستقل از تحميلات امپرياليستی را گسترش بخشد. انقلاب ايران ميتوانست با برقراری روابط دوستانه با کشورهای ديگر منطقه و تقويت سازمان کشورهای صادر کننده نفت (اوپک) تسلط امپرياليسم امريکا را بر مردم ايران و ساير خلقهای اين منطقه کاهش دهد و به آزادی و پيشرفت آنها کمک کند.
ولی جمهوری اسلامی، هدف انقلاب را بر گرداندن چرخهای زمان به ۱۴۰۰ سال پيش در بيابانهای حجاز اعلان کرد و در داخل به جان جوانان انقلابی پرشور و پيشرو و در خارج به جنگ و ستيز با عراق و ساير کشورهای نفت خيز منطقه افتاد. هشت سال، ايران و عراق از غرب اسلحه خريدند و به کشتار جوانان يکديگر و منفجر کردن پالايشگاهها و صنايع و شهرهای يکديگر همت گذاشتند. کار به جائی کشيد که نفتکش های کويت مجبور به برافراشتن پرچم امريکا شدند و قوای نظامی امريکا بدعوت خود کشورهای منطقه، خليج فارس را پايگاه خود ساخت و امريکا چيرگی از دست رفته خود را بازيافت. قيمت واقعی نفت (يعنی قيمت با منظور کردن نرخ تورم دلار) در سالهای دهه ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ به سطح پائين سالهای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ برگشت و رونق اقتصادی امريکا و اروپا بقيمت سيه روزی مردم ايران و عراق بار ديگر برقرار شد. و اين هديه ای بود که خمينی و آخوندهای ايران به امريکا دادند.
به بيان ساده ، امريکا و غرب از ما ميخواهند که اولاً ما وابسته و مجبور به توليد و صدور نفت خام باشيم و ثانياً اين نفت خام را به ارزان ترين قيمت در اختيار آنها بگذاريم. و اين همان چيزيست که در تمام طول جنگ ايران و عراق و پس از آن با تمام شعارهای ضد امريکايی سران جمهوری اسلامی در عمل انجام شد و جمهوری اسلامی نيز مثل شاهان دست نشانده پهلوی جريان نفت ارزان به غرب را نگهداری کرده و ميکند يعنی هر شبانه روز چندين ميليون بشگه نفت ايران را به خارج سرازير گردانيده و وابستگی ايران و تسلط امپرياليزم را نگهبانی مينمايد.
بدين ترتيب، قدرتهای خارجی ، بويژه امريکا، برای بردن نفت ما، سه نسل گذشته ايران را مقهور و لگدمال منافع خود کرده و از آزادی سياسی و پيشرفت اقتصادی محروم کرده اند. ايران، در هر دو جنگ جهانی اول و دوم اشغال نظامی شده و از يک طرف با فشارسياسی و نظامی از خارج و از طرف ديگر يعنی از داخل، با ديکتاتوری و دزدی های ميليون و ميليارد دلاری طبقه بالای وابسته به بيگانه، به وضعيت اقتصادی کنونی رسيده که در زمره فقيرترين کشورهای جهان درآمده و ميليونها جوان تحصيل کرده آن بيکار و معتاد و ميليونها آواره و فراری گشته و آينده ای برای خود نمی بينند.
ولی آينده چه خواهد شد و چه ميتواند بشود؟ آيا نقش نفت در آينده ايران کمرنگ تر شده و امريکا و قدرت های ديگر از دخالت در سرنوشت ما دست بر خواهند داشت؟
واقعيت های امروز و پيش بينی های عرضه و تقاضای نفت در جهان و جايگاه جغرافيايی ايران نشان ميدهد که احتمالاً زندگی دو نسل آينده ايران نيز، شايد حتی در مقياس بزرگتری، تحت تأثير جنگ قدرتهای بزرگ بر سر منابع نفت قرار خواهد گرفت زيرا در آينده، جنگ جهانی نفت نه تنها آرام نميشود بلکه احتمالاً بسيار شديدتر از گذشته خواهد شد و مرکز اين جنگ جهانی نيز در ايران خواهد بود:
اولاً تقاضای نفت در دنيا هر روز بيشتر ميشود و بخصوص در حمل و نقل زمينی و دريايی و هوايی جانشين مهمی پيدا نشده است. کشور امريکا که بزرگترين مصرف کننده نفت جهان است و به تنهايی ۲۵ درصد نفت جهان را مصرف ميکند، منابع داخليش در حال پايان گرفتن بوده و روزانه بالای ۱۰ ميليون بشگه نفت وارد ميکند يعنی برای بيش از نيمی از مصرف خود به منابع خارجی وابسته است. اروپا و ژاپن نيز تقريباً برای تمام نفت مصرفی خود که دهها ميليون بشگه در روز است، نيازمند نفت وارداتی هستند. و مهمتر از همه، از لحاظ رشد تقاضای نفت، کشور چين است که سريعاً در حال صنعتی شدن است و هر روز بيشتر از روز پيش به واردات روزانه ميليونها بشگه نفت نيازمند است.
ثانياً عرضه نفت دنيا محدود و تمام شدنی است و در دو دهه اخير، جز در حوزه دريای خزر، در قزاقستان، منبع بزرگ ديگری در دنيا کشف نشده است.(۶) نزديک دو سوم منابع نفت جهان در خليج فارس و کشورهای پيرامون آن متمرکز بوده و بيشتر رشد عرضه بايد از اين کشورها و بويژه از سه کشور عربستان، عراق و ايران تأمين شود که در غرب به آن (مثلث سياه) ميگويند.(۷) تنها رقيب قابل توجه اين حوزه، ميدانهای نفتی کشورهای حوزه دريای خزر مثل قزاقستان و آذربايجان است که به تازگی و پس از فروپاشی اتحاد شوروی مستقل گشته و شرکتهای نفتی غربی، بويژه امريکايی، همراه با هزاران سرباز و مستشار به آنها وارد شده اند. گفته ميشود که حوزه دريای خزر بين ۱۱۰ تا ۲۰۰ ميليارد بشگه ذخيره نفت دارد که تا حد يک پنجم دخيره نفت جهان است.(۸)
طبيعی است که در زمانی که دنيا رو به قحطی نفت ميرود، و ايران درست در ميان اين دو چشمه سرشار نفت (يعنی دريای خزر و خليج فارس) قرار گرفته و خود يکی از بزرگترين ذخاير نفت و گاز طبيعی جهان را دارد، امريکا ايران را در کانون ملاحظات نظامی و سياسی و تبليغاتی خود قرار ميدهد. در حقيقت، امپرياليسم امريکا که اينک پس از فروپاشی اتحاد شوروی، رقيب بازدارنده ای ندارد و تنها (ابرقدرت) جهان شده و ساليانه بيش از ۴۰۰ ميليارد دلار (يعنی چهار برابر کل توليد ملی ايران) خرج امور دفاعی می کند و بزرگترين سلاحهای کشتار دسته جمعی را در انبارهای خود آماده کرده، چندين سال است که با پرچم مبارزه با تروريسم، با تمام قدرت خود به کشورهای نفتی هجوم آورده است.(۹)
و ممکن است مرگ و زندگی امريکا، بعنوان يک ابرقدرت، به اين جنگ نفت بستگی داشته باشد. اگر در اين جنگ ببازد ، برای واردات روزانه بيش از ده ميليون بشگه نفت خود، و برای نفت لازم برای نيروی دريائی و هوائی و زمينی خود، به کشورهای صادر کننده نفت وابسته خواهد شد که قيمتهای خود را ميتوانند تا ۱۰۰ دلار هر بشگه بالا ببرند و در آنصورت اقتصاد آمريکا و دلار سقوط خواهند کرد و امريکا موقعيت ابرقدرتی خود را از دست ميدهد و به جای خود می نشيند؛
در هرالدتريبونpaul krugman (۶) رجوع کنيد به مقاله های با عنوان (آخر الزمان نفتی) اوموند، اول آوريل ۸و ۱۵ ۲۰۰۴،ص ۱۹.yves cochet (۷) مقاله وزير سابق فرانسه (۸) تايمز مالی ۶ مارس ۱۹۹۹ ص ۳ و هرالدتريبون ۲۰ اکتبر ۲۰۰۱ ص ۱۶.
. (طرحهای واقعی جورج بوش در تهاجم نظامی به عراق) لوموند ديپلمات، نوامبر۲۰۰۲.m.t.klare(۹)
ولی اگر در اين جنگ ببرد، يعنی اشغال نظامی افغانستان و عراق به ثمر برسد و امريکا بتواند از محاصره کامل نظامی ايران که در حال حاضر به آن دست يافته به فتح ايران برسد و پايگاههای نظاميش را در تمام شمال و جنوب ايران بگستراند، آن روز، روز افتتاح امپراطوری جهانی امريکا و تسلط نظامی و اقتصادی بی رقيب آن بر کره خاک خواهد بود. نيروهای نظامی آمريکا، در آسيای مرکزی، آبهای دريای خزر، و قفقاز ميتوانند چين و روسيه را کنترل کنند و رابطه روسيه با ايران را ببندند و آنوقت، تمام ميدانهای مهم نفت دنيا و راهها و لوله های آن، حتی آنهايی که در روسيه هستند، در دست شرکتهای غول پيکر امريکايی قرار خواهند گرفت و بزرگترين قدرت نظامی دنيا يعنی امريکا، مهمترين کالای استراتژيک دنيا يعنی نفت را زير کنترل درآورده و اروپا و ژاپن و از آنها مهمتر، رقيب آينده امريکا، يعنی چين، برای بزرگترين نياز حياتی خود، نفت، خريدار و باج پرداز شرکتهای امريکايی ميشوند و هيچگاه نخواهند توانست در برابر امريکا قد برافرازند.
البته امريکا برای رسيدن به اين آرزو، آماده جنايات بسياری است ولی ضمناً تبليغات گسترده و همه جانبه ای روی ايرانيان و بخصوص جوانان هدف گيری کرده است. امريکا، راديوی ۲۴ ساعته ای با امواج قوی برای ايران پخش ميکند که آنرا (راديو فردا) نامگذاری کرده است. يعنی امريکا، با همين نامگذاری، ميخواهد به ما بگويد نه تنها ديروز ما (کودتای ۲۸ مرداد و شاه) و امروز ما (رفسنجانی و غيره) امريکائيست، بلکه فردای ما نيز از آن امريکا خواهد بود و برای فردای ما هم برنامه دارد. و در داخل رژيم جمهوری اسلامی، و بيشتر از آنها، در ميان سلطنت طلبان، بسياری تسليم طلبند و راه برون رفت از مشکلات اقتصادی ايران را تسليم کامل به امريکا ميدانند.
ولی تسليم به امريکا يعنی قبول همان تقسيم کار بين المللی که امريکا و متحدانش بر جهان برقرار کرده و خودشان از آن سود ميبرند و ما از آن زيان ميبريم، يعنی قبول همان ادامه وابستگی ايران به صادرات نفت خام که حدود يک قرن است ما در آن درجا ميزنيم. در صورت قبول تسليم کامل، هر چند که با سرمايه گذاری شرکتهای نفتی امريکا، توليد و درآمد نفت، قدری هم بالا برود، باز نتيجه آن پر شدن جيب های طبقه حاکمه خواهد بود و اکثريت مردم همچنان در بيکاری و فقر و نااميدی دست و پا زده و سرکوب خواهند شد.
درحقيقت ، اگر (کويت) با جمعيت کم، ميتواند نفت خام بفروشد و همه چيز وارد کند، و مردم را کم و بيش راضی نگهدارد، ايران ۷۰ ميليونی نميتواند چنين کند. ميليونها جوان ايرانی در شهرها ميخواهند کار و توليد داشته باشند و بايد محيط لازم برای رشد و خلاقيت و صنعت فراهم شود. يعنی دولت بايد بخواهد و بتواند که ايران را از بندهای تقسيم کار بين المللی تحميل شده يعنی تک محصولی نفت آزاد کند و سياست صنعتی جامع و مستقل پيش گيرد، ولی يک دولت فاسد و سرکوبگر که بر اکثريت مردم و طبقه زحمتکش تکيه نداشته باشد، نه ميخواهد و نه ميتواند چنين کند.

برگرفته از »سايت زنان مترقی سويس«
www.pwoiran.com

 

بالای صفحه