درباره ى مجموعه شعر
در محاصره
محمود درويش (شاعر فلسطينى) - ترجمه تراب حق شناس
پرويز دوايى
• خيلى متشكرم بهخاطر كتاب، و نه هر كتابى تازه، يك جواهر درخشان واقعاً، مثل اين كتاب «در محاصره» كه واقعاً هيچ انتظارش را نداشتم، و يا روى آشنايى گذرا با بهاصطلاح شعر فلسطينى انتظار نوع ديگرى ازش داشتم ...
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
آدينه ۲۵ آبان ۱38۶ - ۱۶ نوامبر ۲۰۰۷
[...] خيلى متشكرم بهخاطر كتاب، و نه هر كتابى تازه، يك جواهر درخشان واقعاً، مثل اين كتاب «در محاصره» كه واقعاً هيچ انتظارش را نداشتم، و يا روى آشنايى گذرا با بهاصطلاح شعر فلسطينى انتظار نوع ديگرى ازش داشتم: پُر از خشم و خروشِ راستين و برحق و ناگزير گراينده به شعارهاى آشناى جانهاى بهدردآمده، فرياد انتقام، آرزوى محو دشمنان، آرزوى بازگشت و همهى مايههاى مكرر اين نوع شعرها و اصلاً همهى حرفهاى همهى مظلومهاى برحق جهان كه حرفِ حساب است، ولى حكايت شعر بهنظرم چيز ديگرى است. حكايت شعر، مثلِ كارِ عظيم و خيرهكنندهاى كه اين آقاى محمود درويش در كتاب بىمانندش انجام داده، گسترش دادن همهى آن حرفها و حكايتهاى بالاست، در وسعتِ تاريخ و جغرافياى بىكران، خارج از تاريخ و جغرافياى محدود زمانهى ما، در كنار اين سرنوشت آوارگى و تحملِ ظلم و زور، اينچنين آكنده از زندگى و عشق به زندگى و عشق به عشق... معمولاً خشم و نفرت و انتقام و سرسپردهى ايمان (ايدهآل ـ ايدهئولوژى) خاصى بودن، ديگر جا براى حسِ ديگرى باقى نمىگذارد. اين آقاى شاعر توانسته بهوضع معجزهآسايى زير پردهى دودِ انفجار و در ميان آوارگىها و مرگ و نكبت، آسمان را ببيند و قدرِ آن را ـ بهخصوص در چنان شرايطى ـ موكدتر كند:
«صلح نواى سوگ است براى جوانى
كه قلبش را سوراخ كرده خال [چهره] زنى،
و نه گلوله و تركش نارنجك...»
از اين زيباتر مىشود به جنگِ جنگ رفت و زندگى را در برابر مرگ عَلَم كرد؟... و يا آنجا كه با دلدار به تماشاى يك فيلم قديمى عاشقانه مىنشيند و قهرمانان فيلم به دو نظارهگر تبديل مىشوند! بىنظير است واقعاً! ممنونتان هستم كه يك چنين سخنسرايى را به ما معرفى كرديد كه توجيه (شفيعِ) خروارها شعر (و نثرِ) بىخاصيتِ حسنشده، تجربهنشده (از دل برنخاسته) مىشود كه نگاه بر آنها مىلغزد، بدون آنكه حتى در يك لحظه مو بر اندام خواننده راست شود، نظيرِ (مثلاً):
«... و دلم تنگ شده براى جانِ آوارهام...»
كه خلاصهكنندهى تمام حكايتهاى مربوط به آوارگى در همهى زمانهاست. و يا:
«شعر گذر كرده و شاعر را از پا درآورده است...»
شاهكار!
و يا اين گلايهى غريب (و غيرِ روالِ مرسوم) از زيانهاى جنگ: (شعر ۳۹) كه علاوهبر شهيد و زخمى و خانههاى ويران و درختانِ زيتونِ ريشهكنشده، علاوهبر اينها، به خللِ اساسىاى مىپردازد كه وارد مىشود به شعر و تئاتر و تابلوِ ناتمام...
(همين جا تحسين بسيار نثار آقاى مترجم، آقاى تراب حقشناس، باد بهخاطر ترجمهى بسيار زلال و روان و راحتشان كه علاوهبر فهمِ دقيق اين اشعار، جوهر آن را هم اينقدر خوب و بدونِِ توسط به كلماتِ بهاصطلاحِ رايج «شاعرانه» رساندهاند. (در ترجمهها، اشعار گاهى سقلمهتر از اصل مىشوند)، و استفاده از اين تدبيرِ راحتِ گاهى ختم نكردن جملهها با فعل، براى تأكيد بر مهمترين جُزءِ شعر، مثلِ همين موردِِ آخرى. درود بر ايشان و سپاس از ايشان... حقيقتاً اگر آدم بخواهد حتى در تعداد محدودى اشعارِ منقلبكنندهى اين دفتر را ذكر كند، بايد دو سومِ آن را بازنويسى كند! فقط اين يكى هم (شعر ۴۸) ما را، آقا، بدجورى كلهپا كرد!
«خدايا!... خدايا!
چرا به حال خود رهايم كردى؟
من هنوز كودكم...
چرا مرا نيازمودى؟»
بگذريم. ممنونتان هستم. اين دفتر را تا مدتها با خود به اينور و آنور خواهم كشاند در كيفِ سرِ شانهام. خيلى دلم مىخواست در ايران هم ازش بهرهمند شوند. من گاهى براى مجلهى نگاهِ نو (سهماههنامه) چيز مىنويسم. مجلهى معتبرِ خوبى است. صاحبش (على ميرزايى) هم شخصيتِ پاك و فهيمى. كاشكى يك نسخه از كتاب را براى او مىفرستاديد (اگر خواستيد با اشاره به ارادتِ بنده به اين كتاب). اين شعرهاى ناب و گوارا بايد بيشتر ديده شوند. بايد معيار جديدى بگذارند واقعاً.
[....]
برايتان سلامتى آرزو دارم. بازهم سپاسگزارتان هستم. با سلام به آقاى مترجم و ساير دوستان و همكارانتان.
پراگ ـ ۱۹ سپتامبر ۲۰۰۷
* * * * * * * * * * *
اين كتاب را مىتوانيد از اينجا تهيه كنيد:
BOKARTHUS
خانه هنر و ادبيات گوتنبرگ
Plantagegatan 13
41305 Goteborg, SWEDEN
Tel & Fax: +۴۶ (۳۱) ۱۵۲۲۷۷
bokarthus@hotmail.com
|